تاریخ انتشار: ۲۳ فروردین ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
نگاهی به بحران اقتصادی آمریکا (۱۶- ۱۵)

انقلاب علیه بازار، برابری بازاری

اکبر گنجی

۲۶- بازار و دموکراسی

«بازار» مزایای خود را از جهات گوناگون تثبیت کرده است. بازارها، به لحاظ وجود اطلاعات، ابتکار، تشویق و ترغیب، منافع اقتصادی بسیاری پدید می‌آورند، قدرت اقتصادی را پراکنده می‌سازند، و قدرت‌های مستقل از دولت ایجاد می‌کنند. به همین دلایل، بازار یکی از پیش شرط های اجتماعی گذار به نظام دموکراتیک است.

بازار شرط کافی گذار به دموکراسی نیست، چنان‌که دیکتاتوری‌هایی وجود دارند که نظام اقتصادی‌شان، نظام بازار است. اما، هیچ نظام دموکراتیکی تاکنون به وجود نیامده که نظام اقتصادی‌اش، بازاری نباشد. یعنی اقتصاد بازار، شرط لازم گذار به دموکراسی و تثبیت چنان نظامی است.

به تعبیر دیگر، همان‌گونه که برینگتن مور در اثر کلاسیک‌اش گفته است: «انقلابات بورژوایی، به دموکراسی نوع غربی می‌انجامند... وجود طبقه‌ی شهرنشینان و یا بورژوازی مستقل و نیرومند لازمه‌ی رشد دموکراسی پارلمانی بوده است. فقدان بورژوازی به معنای فقدان دموکراسی است... عامل اصلی دموکراسی، یعنی بورژوازی119.» به عبارت دیگر، ارنست گلنر گفته است: «بدون جامعه‌ی مدنی، دموکراسی بی دموکراسی[120].»

برخلاف مارکس که ارزش چندانی برای «دموکراسی‌های صوری»، «حقوق بشر بورژوایی» قائل نبود و دموکراسی پارلمانی را «سفاهت» می‌خواند، مارکسیست‌ها در یکی دو دهه‌ی گذشته ایده‌ی «سوسیالیسم بازار»، یا «بازار سوسیالیزه شده» را در مقابل «سرمایه داری افسار گسیخته» مطرح ساختند.

هدف آن‌ها این بود که اهداف سوسیالیستی را از طریق بازار دنبال کنند. کارل پوپر، یکی از مشهورترین لیبرال‌های قرن بیستم هم گفته بود: «باید بخواهیم که نوعی مداخله‌گری اقتصادی جانشین سرمایه داری لجام گسیخته شود121

۲۷- سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی

مجموعه بحث‌های «نگاهی به بحران اقتصادی آمریکا» نشان داد که یک نوع بازار وجود ندارد. بازارها، از نظر میزان دخالت دولت، مدل‌های متفاوتی را عرضه کرده‌اند. اقتصاد تمامی کشورهای اسکاندیناوی (سوئد، نروژ، دانمارک، فنلاند، ایسلند) که سوسیال دموکراسی خوانده می‌شوند، اقتصاد بازار است. تفاوت اقتصادی کشورهای «سوسیال دموکراسی» اسکاندیناوی با اقتصاد کشورهای «لیبرال دموکراسی» غربی در این نیست که گروه اول غیربازاری‌اند و گروه دوم بازاری، بلکه تفاوت، فقط و فقط در میزان دخالت دولت در اقتصاد بازار است. از این نظر، با شش معیار می‌توان در این باره سخن گفت:

یک- احترام مالکیت خصوصی؛ دو- تخصیص منابع برپایه‌ی برنامه مرکزی یا بازار؛ سه- مقررات کسب و کار و تجارت؛ چهار- سهم دولت در تولید ناخالص داخلی؛ پنج- نسبت مالیات‌ها در کل درآمد دولت و شش- نقش دولت در تعدیل مسائل اقتصادی و اجتماعی مردم (دولت رفاه).

تمامی کشورهای یاد شده مالکیت خصوصی را به رسمیت می‌شناسند. اولویت با اقتصاد بازار است. یعنی، تخصیص منابع برپایه‌ی قیمت‌هایی است که بازار (عرضه و تقاضا) تعیین می‌کند. در تمامی کشورهای یاد شده و آمریکا و دیگر جوامع اروپایی، دولت در اقتصاد دخالت می‌کند. منتها دخالت دولت از میزان معینی نباید تجاوز کند.

به عنوان مثال،از طریق افزایش مالیات برخی کالاها (سیگار، مشروبات الکلی، و...) مصرف آن‌ها را کاهش می‌دهند، و با معافیت مالیاتی وام مسکن و پرداخت یارانه برای بهره‌ی وام خرید خانه، به گروه‌های کم درآمد کمک می‌کنند تا صاحب خانه شوند.

دخالت دولت‌های یاد شده در بازار کار وسیع است. اخراج کارگر و کارمند، نیازمند دلیل است و به سادگی نمی‌توان کسی را بیکار کرد. سندیکاهای کارگری، نسبت به آمریکا، قوی هستند و با توافق آن‌ها سیاست‌های اقتصادی تعیین می‌شود.

در اقتصاد بازار دولت می‌تواند بر کار بخش خصوصی، به نفع کارگران و مصرف کنندگان، نظارت داشته باشد. در کشورهای یاد شده، حدود ۵۰ درصد از تولید ناخالص داخلی سهم دولت است. حدود نصف این سهم از طریق برنامه‌های رفاهی به مردم بازگشت داده می‌شود. در این کشورها دولت در امور بازرگانی و تولیدی (به جز نروژ) سهم قابل ملاحظه‌ای ندارد. در نروژ به دلیل وجود منابع نفت و گاز، چندین شرکت بزرگ عمومی وجود دارد.

منبع اصلی درآمد دولت در این جوامع، مالیات است. مالیات تصاعدی است. هرچه درآمد بیشتر باشد، مالیات بیشتر و سنگین‌تری اخذ می‌شود. می‌توان دولت‌های این کشورها را دولت رفاه به شمار آورد. برنامه‌های رفاهی این دولت‌ها عبارت است از: پرداخت یارانه یا رایگان کردن آموزش، بهداشت، درمان، بازنشستگی همگانی، بازنشستگی زود رس، بیمه‌ی بیکاری و از کارافتادگی، پرداخت حقوق برای مرخصی استعلاجی. در تمام این کشورها، مرخصی استعلاجی یک سال است، اما در سوئد هیچ محدودیتی ندارد.

آن‌چه باعث شده تا دولت‌های این کشورها سوسیال دموکراسی خوانده شوند، دولت رفاه است. اقتصاددان‌های آمریکایی مدعی هستند که جمعیت کم این کشورها (از جمله کانادا) اجازه می‌دهد که دولت‌های‌شان با سخاوتمندی تمام، برنامه‌های رفاهی را دنبال کنند. اما، آمریکای با جمعیت بالای ۳۰۰ میلیون نفر، اگر قرار شود چنان سیاست‌هایی اعمال شود، هزینه‌ای غیرقابل محاسبه و دولتی قدر قدرت نیاز دارد.

در هر صورت، اگر از منظر برابری به این دو مدل نگریسته شود، بازار کشورهای اسکاندیناوی، عادلانه تر از بازار آمریکا هستند. به تعبیر دیگر، نابرابری‌های اقتصادی را بیشتر کاهش داده‌اند. شکاف طبقاتی در کشورهای اروپایی به هیچ‌وجه در حد شکاف طبقاتی آمریکا نیست.

۲۸- مشکلات و مسأئل تفسیر مارکسیستی سرمایه داری

موفقیت‌های عظیم علوم طبیعی تجربی مدرن در طی چند قرن گذشته، اعتباری شگرف- از جهت حقیقت نمایی و موفقیت‌های عملی- به آن‌ها بخشید. این امر منجر به آن شد که عالمان علوم اجتماعی، علوم تجربی طبیعی را سرمشق علوم انسانی و اجتماعی قرار دهند، روش‌های آن علوم را در این قلمرو بکار گیرند، تا علوم اجتماعی تجربی عینی و موفق برسازند.

این رویکرد، رویکرد غالب قرن نوزدهم بود. کارل مارکس نگاهی پوزیتیویستی به علم داشت و علوم تجربی طبیعی را سرمشق علوم اجتماعی به شمار می‌آورد. علمی‌خواندن مارکسیسم، محصول این رویکرد بود. مارکس گمان می‌کرد که بنیانگذار علم جدید جامعه است. انگلس در سال ۱۸۸۳ طی سخنانی در کنار مقبره‌ی مارکس، او را با داروین مقایسه کرد و گفت: «همان‌گونه که داروین قانون تکامل ارگانیک را کشف کرد، مارکس هم قانون تکامل بشر را کشف کرد122

پس از آن مارکسیست‌ها، مارکسیسم را تحلیل علمی جامعه قلمداد می‌کردند. مارکس یک «فرا روایت» درباره‌ی تاریخ تحول و تکامل بشر برساخت که از خلال شیوه‌های مختلف تولید (از برده داری به فئودالیسم و از آن به سرمایه داری و از سرمایه داری به سوسیالیسم و سپس به کمونیسم) گذر می‌کرد و در پایان به اضمحلال حتمی سرمایه داری منتهی می گشت.

او گمان می‌کرد که قانون تحول تاریخ را کشف کرده است. نزد مارکس، سرمایه داری نماد استثمار و استبداد بود که به چهار نوع ازخود بیگانگی ختم می‌گردید. دولت بورژوا، طبقه‌ی بورژوا، صاحب صنعت بورژوا، استبدادی بزرگ بر کارگر تحمیل کرده، و آن‌ها را به بند بردگی می‌کشاندند.

برساخته‌ی مارکس، متضمن تعارض درونی است. برای این‌که از یک سو، اضمحلال سرمایه داری، و گذار به سوسیالیسم و کمونیسم را قطعی و حتمی و ناگزیر به شمار می‌آورد، اما از سوی دیگر، گذار به سوسیالیسم را بدون انقلاب ناممکن تلقی می‌کند و به همین جهت کارگران را به انقلاب جهت سرنگونی سرمایه داری فرا می‌خواند:

«تغییر انسان‌ها در ابعادی گسترده و توده‌ای لازم است، تغییری که فقط در جنبشی عملی می‌تواند رخ دهد، یعنی در یک انقلاب؛ این انقلاب لازم است، بنابراین، نه فقط به این دلیل که طبقه حاکمه را نمی‌توان از راه دیگری سرنگون کرد، بلکه به این دلیل که طبقه‌ای که آن را سرنگون می‌کند فقط در یک انقلاب می‌تواند موفق شود که خود را از شر همه‌ی زشتیهای اعصار خلاص کند و آماده شود جامعه را از نو بنیان نهد123

مارکس خرد کردن «مقاومت بورژوازی» توسط پرولتاریا را پیش‌بینی و تجویز می‌کرد. مطابق پیش‌بینی ضروری تاریخی مارکس- در نقد برنامه‌ی گوتا- با اضمحلال سرمایه داری، مرحله‌ای میانی از راه می‌رسد:

«میان جامعه‌ی سرمایه داری و کمونیستی، دوره‌ای از دگرگونی انقلابی از جامعه‌ای به جامعه‌ی دیگر قرار دارد. مترادف با آن نیز گذاری سیاسی است که در آن دولت می‌تواند چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نباشد124

جامعه‌ی کمونیستی آینده، جامعه‌ای است غیرسیاسی. برای این‌که سیاست بازتاب مبارزه‌ی طبقاتی است، امری متعلق به ماقبل کمونیسم است. جامعه‌ی کمونیستی غیر طبقاتی، به طور طبیعی فاقد سیاست خواهد بود:

«طبقه‌ی کارگر... به جای جامعه‌ی مدنی پیشین، انجمنی را جایگزین خواهد کرد که طبقات و مخاصمات آن‌ها را حذف خواهد کرد، و دیگر قدرت سیاسی که دقیقاً مناسب این نام باشد وجود نخواهد داشت،زیرا قدرت سیاسی دقیقاً بیان رسمی خصومت در جامعه‌ی مدنی است.» بدین‌ترتیب، جامعه‌ی کمونیستی فاقد دولت خواهد بود و به گفته‌ی انگلس "دولت خواهد پژمرد". تقسیم کار است که چنان مسأئلی را پدید آورده است، در جامعه‌ی کمونیستی، هیچ کس دارای یک "حیطه ی انحصاری فعالیت نیست125

اما، سرمایه داری اضمحلال پیدا نکرد، طبقه‌ی کارگر که می‌بایست مطابق آن پیش‌بینی به طور اجتناب ناپذیری روز به روز بینواتر و تهیدست‌تر می‌شد، به مرور وضعیتی بسیار بهتر از دوران مارکس پیدا کرد126، و بدین‌ترتیب، «اندیشه‌ی انقلاب» و «عمل انقلابی» را کنار نهاد.

می‌دانیم که شیعیان پس از درگذشت امام یازدهم، مدعی وجود فرزند امام یازدهم و غیبت او شدند. در ابتدا وعده می‌دادند که آن وجود مقدس در عرض شش روز ظهور خواهد کرد. سپس شش روز به شش هفته، شش ماه، و شش سال افزایش پیدا کرد. اما پس از عدم تحقق آن وعده ها، صلاح دیدند که زمانی برای ظهور تعیین نکنند، و سال و ماه و هفته و روز آن را به خداوند بسپارند. مارکسیست‌ها هم در ابتدا گمان می‌کردند که به سرعت تمام، سرمایه داری فرو بپاشد. اما چنان نشد. اینک کمتر مارکسیستی جرأت می‌کند از اضمحلال سرمایه داری و ظهور کمونیسم سخن بگوید.

مارکس یکی از جدی‌ترین ناقدان سرمایه داری بود. بصیرت‌های شگفت او، در تحلیل و نقد سرمایه داری، همچنان مسحور کننده و آموختنی است. او در مانیفست کمونیسم (به همراه انگلس)، تحلیل درخشانی از دوران مدرن و دستاوردهای بورژوازی ارائه کرد. اما همان طبقه‌ای که گذار از دوران ماقبل مدرن فئودالی را انجام داد، اینک «استثمار عریان، بی‌شرمانه، سر راست و ددمنشانه را جایگزین استثماری کرده که در لفافه‌ی اوهام مذهبی و سیاسی پیچیده شده بود127

توصیف و گزارش مارکس از سرمایه داری دوران حیاتش، گزارش‌های مطابق با واقع هستند. اما پیش‌بینی‌های او، درست از کار در نیامد، و دعوت‌های او، در جوامع سرمایه داری، گوش شنوایی پیدا نکرد. چرا چنین شد؟ چه امری موجب ابطال نظریه‌ی مارکس را فراهم آورد؟ می‌توان خطرکرد و احتمالات زیر را مطرح ساخت:

۱- ۲۸- این تصور که علوم انسانی اجتماعی دقیقاً مشابه علوم تجربی طبیعی‌اند، نادرست است. علوم اجتماعی اینک هم قادر به پیش‌بینی‌های مشابه علوم تجربی نیستند. برای این‌که موضوع بحث‌شان، فاعلان مختار و آگاه و معنی‌ساز و هدفمند است. انسان، سنگ نیست.

۲- ۲۸- جهان طبیعت متأثر از نظریه‌های دانشمندان نیست. اما آدمیان به برساخته‌های عالمان علوم اجتماعی واکنش نشان می‌دهند. وقتی سیاست مداران و اقتصاددانان امید به رفع سریع بحران اقتصادی کنونی ندارند، عموم مردم هم رفتار خود را با این پیش‌بینی هماهنگ می‌کنند. حداقل آن است که کمتر پول خرج می‌کنند. در صورتی که طبیعت قادر به واکنش به پیش‌بینی خسوف و کسوف نیست.

۳- ۲۸- ساختارهای اجتماعی بازار و سرمایه داری را انسان‌ها آفریده‌اند. انسان‌ها هم می‌توانند در همین ساختارها تغییر ایجاد کنند. سرمایه داری و بازار، دائماً در حال تغییر و تحول هستند. فهم و درک سرمایه داری، بدون توجه به فرایند خاصی که این پدیده را به وجود آورده، امکان پذیر نیست. پدیده‌های اجتماعی فاقد ذات و ماهیت‌اند. آن‌ها موجودات تاریخی در حال تکوین و تحول هستند. محصول فراینداند و باید به آن‌ها به صورت فرایندی نگریست.

سرمایه داری و بازارهای کنونی، همان سرمایه داری و بازارهای دوران مارکس نیستند. مانوئل کاستلز، مارکسیست سابق، در سه گانه‌ی خود کوشیده است تا «تجدید ساختاری بنیادین» سرمایه داری کنونی را به تصویر بکشاند128. روشن است که سرمایه داری آینده هم با سرمایه داری کنونی تفاوت خواهد داشت.

۴- ۲۸- به گفته‌ی فیلسوفان علم، مشاهدات تئوری پیچ و گرانبار از نظریه‌اند (theory- laden). به عبارت دیگر، آدمیان از پس تئوری‌ها و نظریه‌ها، جهان را مشاهده می‌کنند. مشاهده خالص و ناب وجود ندارد. جهان معشوقی نیست که کسی بتواند حتی برای لحظه‌ای آن را عریان بنگرد. مشاهده نظریه بار است. وقتی مشاهده چنین است، تکلیف تعلیل و تبیین روشن است.

انسان‌های قرون وسطی اساساً با پدیده ای به نام سرمایه داری مواجه نبودند. وقتی هم که سرمایه داری، رفته رفته، متولد شد، قادر به فهم و درک آن نبودند. برای اینکه مشاهده و تبیین، متکی بر مفاهیم تئوریک است. عالمان علوم اجتماعی (خصوصاً اقتصاددانان) رفته رفته مفاهیمی چون «کالا»، «قرارداد»، «مالکیت خصوصی»، «کارمزدی»، «سپرده گذار»، «سود»، «رجحان نقدینگی»، «رکود اقتصادی»، «پارادوکس پس انداز» و ده‌ها مفاهیم چون این‌ها را برساختند. این مفاهیم از نظر انتزاعی یا انضمامی بودن، نظری یا عملی بودن، با یکدیگر تفاوت دارند. اما تحلیل سرمایه داری و بازار، بدون این مفاهیم امکان پذیر نیست.

اشتباه مارکس آن بود که گمان می‌کرد «قوانین بنیادین سرمایه داری» و «قوانین بازار» را کشف کرده است. خطای پیش‌بینی‌های مارکس در خصوص سرمایه داری، ناشی از دو امر بود. اولاً: او فاقد دستگاه مفهومی‌ای بود که بعدها اقتصاددانان برساختند؛ ثانیاً: نظام سرمایه داری در نتیجه‌ی ابداع‌های مفهومی اقتصاددانان، به طور مداوم در حال تحول و تکامل بوده است.

مارکس و هیچ‌یک از انسان‌های هم عصر او، از ابداع‌های نظری کینز در کتاب نظریه‌ی عمومی اشتغال، سود، و پول (۱۹۳۶)، اطلاع نداشتند. دستگاه مفهومی کینز، روابط دولت و اقتصاد را دگرگون کرد. به تعبیر دیگر، ابداعات مفهومی- نظری علوم اجتماعی دو کار می‌کنند: یکی آنکه موجب تغییر واقعیت می‌شوند، و دیگری آنکه، منتهی به ابداعات مفهومی – نظری بعدی می‌شوند. ابداع‌های تئوریک فون هایک و میلتون فریدمن، هم درک و فهم آدمیان از روابط دولت و اقتصاد را تغییر دادند، و هم موجب تغییر سرمایه داری و بازار گردیدند.

مارکس ایدئولوژی را «آگاهی کاذب»‌ی به شمار می‌آورد که آدمیان را اسیر توهم می‌کند. نباید اندیشه‌های مارکس را به ایدئولوژی تبدیل می‌کردند. طی یک قرن و نیم گذشته انسان‌ها از بصیرت‌ها و نکته سنجی‌های مارکس بسیار آموخته‌اند. مارکس با اندیشه‌های خود، بدون آنکه بخواهد، به سرمایه داران بسیار کمک کرد. او اختلالات اجتماعی سیستمیک سرمایه داری را به آن‌ها نشان داد.

تصویب قوانین ایمنی در محل کار، تنظیم ساعات کار، بیمه های اجتماعی، قوانین بازنشستگی، اتحادیه های کارگری، قوانین منع استفاده از کار کودکان، قوانین ضد تراست، و ده‌ها اصلاح دیگر،متأثر از درکی است که مارکس و کسانی چون او در آدمیان ایجاد کردند. او به جای آنکه ظلم و بی عدالتی را به سودجویی سرمایه داران تقلیل دهد، منشأ اجتماعی ستمگری را برجسته می‌کرد.

هانا آرنت، علت انحراف تمامی انقلاب‌ها را در این می‌دانست که به دنبال حل مساله‌ی اجتماعی (فقر) از راه سیاسی بودند. به گمان وی، عاملی که موجب ماندگاری اندیشه‌های مارکس شد، ارزش علمی آن نبود، بلکه محتوای انقلابی آن بود129. آرنت تنها نتیجه‌ی تمامی انقلاب‌های کل گرایانه‌ی قرون اخیر را خشونت و کشتار و استبداد به شمار آورده است.

سخنان مارکس در خصوص سرنوشت سرمایه داری از دو منظر قابل مناقشه است؛ اول: اگر سخن او توصیفی باشد- سرمایه داری به طور حتمی نابود خواهد شد- هیچ دلیلی برای تثبیت این مدعا وجود ندارد؛ دوم- اگر سخن او تجویزی باشد- طبقه‌ی کارگر باید از راه انقلاب، سرمایه داری جهانی را در تمام جهان نابود کند- طبقه‌ی کارگر امروزه حتی در شرایط و موقعیت قرن بیستم هم قرار ندارد.

دیوید هاوری اخیراً گفته است، اگر شعار مبارزه با «سلب مالکیت» را سر دهیم، شاید از این طریق بتوانیم نوعی همبستگی جهانی میان افراد ایجاد کنیم. نظریات هاوری، هابسبام و دیگر مارکسیست‌ها نشان می‌دهد که چه عقب‌نشینی‌های بزرگی صورت گرفته است.

از این جهت نمی‌توان و نباید مارکس را محکوم کرد. تمام جامعه شناسان بزرگ- از جمله مارکس، وبر، دورکهایم، اگوست کنت و دیگران- تا نیمه دوم قرن بیستم پیش‌بینی می‌کردند که کار دین تمام است، اما در دهه‌ی ۱۹۹۰ پیتر برگر با پذیرش شکست، بازگشت دین را اعلام کرد. برگر گفت: پرسش این نیست که چرا حوزه‌ی علمیه‌ی قم دینی است، پرسش این است که چرا دانشگاه شیکاگو دینی نیست؟ دین هم برساخته‌ای اجتماعی و در حال تغییر و تحول است.

۲۹- «جهان ۳»، سنت و تغییر اجتماعی

کارل پوپر فقط در مساله‌ی برابری و نابرابری با اختیارگرایان اختلاف نظر نداشت. او از جهات دیگری هم با آن‌ها اختلاف داشت. فون هایک که همه چیز را به ساز و کار بازار محول می‌کرد، دیدگاهی کاملاً محافظه کارانه نسبت به سنت داشت. در نظر هایک، سنت محصول تکامل تاریخی بشر است. او آن چنان درباره سنت سخن گفته است، که جایی برای نقد و رد باقی نمی‌گذارد. پوپر هم برای سنت اهمیت زیادی قائل بود130. اما راه نقد عقلانی سنت را باز و گشوده می‌نهاد، اگرچه آن نقد را هم در چارچوب سنت تلقی می‌کرد131.

پوپر با تفکیک نوینی از جهان، قلمرویی به نام «جهان ۳» ابداع کرد. مطابق تقسیم بندی او، ما داری سه جهان هستیم: اول- جهان مادی؛ دوم- جهان حالات روانی؛ و سوم- جهان ۳؛ که همه‌ی اشیاء فرهنگی و اشیاء منطقی را در بر می‌گیرد. زبان و عقل، به معنای فرایندی بین الاذهانی، متعلق به جهان ۳ هستند. جهان ۳ (برساخته‌های نظری)، تماماً مخلوق آدمیان است132. درست است که جهان ۳ را آدمیان برساخته‌اند، اما این جهان در کنش و واکنش با آدمیان، هم خود تغییر می‌کند، و هم آدمیان را تغییر می‌دهد133. تمامی نهادهای بین المللی و محلی، مخلوقات آدمیانند و باید در خدمت انسان‌ها باشند. پوپر می‌گفت:

«حتی سازمان‌های بین المللی نهایتاً باید به افراد بشر علاقه داشته باشند، نه دولت‌ها134

مطابق «فایده گرایی منفی» او، تمامی نهادهای اجتماعی و برساخته‌های نظری باید در خدمت علاج دردهای اجتناب پذیر، از جمله ستم و نابرابری، باشند. سرمایه داری و بازار هم برساخته‌های آدمیانند. از این برساخته‌ها باید برای کاهش درد و رنج آدمیان استفاده کرد،نه آنکه آنها را به حقایق مقدس غیر قابل تغییر تبدیل کنیم. همه‌ی لیبرال ها، این اصل کانتی را مهم‌ترین اصل به شمار می‌آورند که، «همیشه بدان که افراد انسان[هریک فی نفسه] غایتند و از ایشان صرفاً همچون وسیله ای برای رسیدن به غایات خود استفاده مکن135

این ملاک، معیار خوبی برای تعیین اصل (هدف، غایت) و فرع (وسیله، ابزار) در اختیار ما قرار می‌دهد. اصل و اساس آدمیانند، و تمامی برساخته‌ها باید در خدمت آدمیان باشند. پوپر به عنوان یک لیبرال هشدار می‌داد که باید از درست کردن نظام های بزرگ، به جای مارکسیسم، خود داری کرد136.

سرمایه داری و بازار را باید به سود انسان‌ها اصلاح کرد،نه آنکه میلیون ها انسان را قربانی این برساخته‌ها کینم. «سرمایه داری افسار گسیخته» یا «سرمایه داری بی نظم و قاعده»، به عنوان ساختارهای اجتماعی، انسان‌های بی‌شماری را قربانی کرده و می‌کنند. به تعبیر دیگر، نباید انسان‌ها را سوخت ماشین سرمایه داری به شمار آورد.

پوپر همین مدعا را به گونه‌ی دیگری هم صورت بندی کرده است. مطابق روش شناسی فلسفه‌ی علم او، در رویارویی نظریه‌ها، ایده‌ها، و تمامی برساخته‌های آدمیان با جهان خارج، دو راه در پیش است: الف- قداست بخشیدن به برساخته‌ها، و فدا کردن آدمیان در پای آن‌ها (روش ایدئولوگ‌ها)؛ ب- حذف انقلابی برساخته‌هایی که با واقعیت تعارض دارند، بجای قربانی کردن انسان‌ها. روشنفکر باید شجاع باشد. شجاعت نظری یعنی حذف انقلابی برساخته‌ها137.

۳۰- موازنه‌ی قوا

نظام دموکراتیک در غیاب جامعه‌ی مدنی قدرتمند، به صورتی فاقد محتوا تبدیل خواهد شد. دموکراسی محصول موازنه ی قواست. اگر نیروهای متکثر اجتماعی سازمان نیابند،نیروی ایجاد موازنه در برابر قدرت‌های سیاسی و اقتصادی وجود نخواهد داشت. انقلاب ارتباطات و فرایند جهانی شدن، سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری را به شدت تضعیف کرد. اتحادیه‌هایی که می‌توانستند در برابر قدرت بایستند و از حقوق خود دفاع کنند، دیگر منشأ اثر نیستند.

نظام سرمایه داری، که بحران یکی از ارکان آن است، از بحران فعلی هم عبور خواهد کرد، به همان صورت که در یک قرن گذشته انواع بحران‌ها را پشت سر گذارده است. اما نباید فراموش کرد که بحران‌های اقتصادی همچون بهمن بر سر محروم ترین اقشار اجتماعی فرو می ریزند. زندگی میلیون‌ها انسان در چنین مواقعی نابود می‌شود.

اگر قرار باشد دموکراسی به نظامی قدرتمند تبدیل گردد که شرایط خود آفرینی افراد را مهیا سازد، باید به فکر راه های تازه ای بود که به قدرتمند شدن مردم و جامعه منتهی شوند. اگر مردم از طریق سازمان ها و انجمن ها و سندیکاها و اتحادیه‌ها و غیره، متشکل نشوند، قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی آنها را در زیر چرخ های بی رحم خود له خواهد کرد.

۳۱- آیین و واقعیت

روشن است که مارکسیسم را نمی‌توان به لنینیسم و استالینیسم فروکاست؛ لیبرالیسم را نمی‌توان به ریگانیسم و بوشیسم فروکاست و اسلام را هم نمی‌توان به خامنه‌ای و ملاعمر فروکاست. اما در عین حال نمی‌توان انکار کرد که در مارکسیسم جنبه‌هایی وجود دارد که به شوروی استالین راه می‌دهد؛ در لیبرالیسم جنبه‌هایی وجود دارد که به آمریکای بوش راه می‌دهد و در اسلام هم جنبه‌هایی وجود دارد که به ایران خامنه‌ای و افغانستان ملاعمر راه می‌دهد.

آیین‌ها را باید آن چنان برساخت که در خدمت انسان‌ها باشند، نه آنکه به کسانی قدرت بخشند تا مردم را به سلطه در آورند. از این زاویه باید آیین‌ها را نقد کرد138.

تمامی برساخته‌های آدمیان برای آن است که در خدمت آن‌ها باشند، نه آنکه آدمیان خادم برساخته‌های خود شوند. هیچ برساخته‌ی نظری (ایدئولوژی‌ها و آیین‌ها) و عملی‌ای نباید مقدس به شمار رود و انسان‌ها در پای آن قربانی شوند. به تعبیر کانت، انسان‌ها غایت فی نفسه‌اند، و نباید از آن‌ها به عنوان ابزار برای محقق کردن برساخته‌ها استفاده کرد.

کاهش درد و رنج انسان‌های با پوست و گوشت و خون، باید هدف هرگونه سیاست و برنامه‌ای باشد. مارکسیسم، سوسیالیسم، لیبرالیسم، کاپیتالیسم، اسلام، مسیحیت، یهودیت، و...، برساخته‌هایی برای خدمت به آدمیان هستند. نباید جای خادم و مخدوم را عوض کرد.


پاورقی‌ها:

۱۱۹- برینگتون مور، ریشه‌های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی، ترجمه‌ی حسین بشریه، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول ۱۳۶۹، صص ۱۳- ۹.

رابطه ی بازار و دموکراسی از سوی بسیاری از محققان مورد تأکید قرار گرفته است. به عنوان مثال، به گفته‌ی چارلز لیند بلوم : «نه تنها جامعه های دموکراتیک کثرت گرا بدون استثنأ دارای سیستم بازار هستند بلکه به طور خاص سیستم اقتصادی خصوصی دارند.»

- Charles E. Lindblom, Politics and Markets: The World’s Political-Economic Systems, Basic Books, New York, 1977, p. 162.

به نوشته ی رابرت دال: «دموکراسی همواره در گذشته و حال با مالکیت خصوصی ابزار تولید همبسته بوده است ... حتی امروز تمام کشور هایی که سیستم دموکراسی کثرت گرا دارند ابزار تولید به طور عمده در مالکیت خصوصی است.بر عکس هیچ کشوری که در آن ابزار تولید در دست دولت یا باصطلاح در دست "اجتماع" است سیستم دموکراتیک کثرت گرا ندارد»


Robert A. Dahl, Dilemmas of Pluralist Democracy: Autonomy vs. Control, Yale University Press, New Haven, 1982, p. 108.

120-Ernest Gellner in Conditions of Liberty : Civil Society and Its Rivals (London: Hamish Haamilton, 1994).

۱۲۱- لستر تارو گفته است:

«نظریه‌ی تجارت آزاد تغییرات سریع و شدید توزیع درآمد در درون کشورهای شرکت کننده را می‌پذیرد. وقتی تجارت آزاد باشد، درآمد متوسط بالا می رود، اما ممکن است در هر کشور میلیونها نفر زیان ببینند. این نظریه فقط ادعا می‌کند که مجموع باخت بازندگان از مجموعه برد برندگان کمتر خواهد بود. فرض این تئوری این است که برندگان، باخت بازندگان را جبران خواهند کرد. به نحوی که هر کس در هر کشوری برای رفتن به سوی تجارت آزاد انگیزه خواهد داشت، اما حقیقت این است که چنین جبرانی و پرداختی هیچگاه صورت نخواهد گرفت» (لستر تارو، رویارویی بزرگ، صص ۱۰۲- ۱۰۱).

۱۲۲-Speeech at the Graeside of Karl Marx , In Karl Marx and Frederick Engels: Selected Works , Lawrence and Wishart, 1968, 429-30.

۱۲۳-Marx and Engels, The German Ideology . ed. C. J. Arthur, No trans. Given (New York: International Publishers, 1970).pp 94- 95.

۱۲۴-Karl Marks , Selected Writings, ed. Divid Mclellan (Oxford: Oxford University press, 1977), 137.

۱۲۵- German Ideology, p 53.

۱۲۶- مارکس در توضیح وضعیت طبقه کارگر در دوران حیاتش، نوشته بود:

«این بردگی که در آن بورژوازی پرولتاریا را به بند کشیده است، در هیچ جا آشکارتر از نظام کارخانه و در روز روشن دیده نمی‌شود. در این نظام تمامی آزادی هم به مفهوم قانونی و هم واقعی به پایان می‌رسد. کارگر باید از ساعت پنج و نیم بامداد در کارخانه باشد. اگر چند دقیقه دیر بیاید، تنبیه می‌شود... صدای زنگ مستبدانه ی او را از بسترش فرا می‌خواند،از سر سفره صبحانه و ناهارش فرا می‌خواند. و در کارخانه چگونه غذا می‌خورد؟ در آنجا ارباب قانوگذار مطلق است... دادگاه ها به کارگر می‌گویند: چون داوطلبانه این قرارداد را منعقد کرده ای، اکنون باید آن را اجرا کنی... این کارگران محکومند از نه سالگی تا زمان مرگشان تحت این شکنجه ی ذهنی و جسمی زندگی کنند.»

Karl Marx, Capital:A Critique of Political Economy, vol. I, trans. Samuel Moore and Edward Aveling (New York:Modern Library, 1906) , p 464.

به گفته‌ی مارکس، کارگر تابع «انضباط و فرمان سرمایه می‌شود که چیزی نیست جز استبداد کارگاه.»

Capital , p 396.

مارکس در مانیفست کمونیسم می‌نویسد که کارگران اصلاً چیزی ندارند که نگران از دست دادن ان باشند.

۱۲۷- مانیفست کمونیسم، در: مانیفست، پس از ۱۵۰ سال، ص ۲۷۹.

۱۲۸- کاستلز در این خصوص گفته است:

«سرمایه داری نیز دستخوش تجدید ساختاری بنیادین شده است. مدیریت انعطاف پذیرتر، تمرکز زدایی و شبکه‌ای شدن شرکت‌ها در روابط داخلی و بین شرکتی ؛ قدرت یافتن چشمگیر سرمایه در برابر نیروی کار و در نتیجه کاهش نفوذ جنبش کارگری؛ فردی شدن و تنوع روزافزون روابط کاری؛ مشارکت گشترده (غالباً تحت شرایط تبعیض آمیز) زنان در بازار کار؛ دخالت دولت برای آزاد سازی گزینشی بازارها؛ حذف دولت‌های رفاهی که شدت و جهت گیری آن به ماهیت نیروها و نهادهای سیاسی هر جامعه بستگی دارد؛ و افزایش رقابت اقتصادی جهانی در شرایط تمایز فزاینده جغرافیایی و فرهنگی که زمینه ساز انباشت سرمایه و مدیریت است، از ویژگیهای بارز این تجدید ساختار به شمار می رود. این بازنگری کلی نظام سرمایه داری که هنوز نیز ادامه دارد، یکپارچگی جهانی بازارهای مالی، ظهور کشورهای آسیایی حوزه‌ی اقیانوس آرام به عنوان مرکز جدید و مسلط تولید جهانی، روند دشوار وحدت اقتصادی اروپا، ظهور اقتصاد منطقه‌ای امریکای شمالی، پراکندگی و از پی آن، فروپاشی آنچه پیش از این "جهان سوم" نامیده می‌شد، تغییر تدریجی روسیه و مناطق تحت نفوذ شوروی سابق در اقتصاد بازار، و پیوستن بخشهای ارزشمندی از اقتصادهای سرتاسر جهان به نظامی همبسته را در پی داشته است که به عنوان واحدی در زمان واقعی عمل می‌کنند» (مانوئل کاستلز، عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ، ظهور جامعه‌ی شبکه‌ای، جلد اول، طرح نو، صص ۲۸- ۲۷).

۱۲۹- آرنت گفته است:

«تبدیل مساله‌ی اجتماعی به نیروی سیاسی، در مفهوم "استثمار" یا "بهره کشی" مندرج است،یعنی این تصور که فقر نتیجه‌ی استثمار به توسط طبقه‌ی حاکم است که وسایل خشونتگری را در دست دارد. ارزش این فرضیه برای علوم تاریخی بسیار اندک است چون برگه ای که اخذ می‌کند از یک اقتصاد برده داری است که در آن "طبقه‌ی" اربابان بر "زیر لایه‌ای" از زحمتکشان حاکمند. مصداق فرضیه تنها مراحل ابتدایی سرمایه داری است که در آن فقر بی سابقه نتیجه‌ی تصرفات عدوانی و سلب مالکیت از دیگران بود. آنچه سبب شده که فرضیه ی مذکور به رغم بیش از یک قرن پژوهشهای تاریخی هنوز پابرجا باشد، ارزش علمی نیست، محتوای انقلابی آن است. به خاطر انقلاب، مارکس عنصری از سیاست را وارد علم جدید اقتصاد کرد و آن را به "اقتصاد سیاسی" مبدل ساخت، یعنی اقتصاد بر پایه‌ی قدرت سیاسی که به همین سبب سرنگون کردن آن با تشکل سیاسی و وسایل انقلابی امکان پذیر است» (هانا ارنت، انقلاب، ترجمه‌ی عزت الله فولادوند، خوارزمی، صص ۸۷- ۸۶).

«مشکل مارکس به ظن قوی ماهیت ماهیت نظری داشت. او شرایط اقتصادی و اجتماعی را در چارچوب سیاسی محکوم کرده بود ولی پس از آن یقیناً بزودی پی برد که مقولاتی که آورده معکوس شدنی است و از لحاظ نظری همان گونه که اقتصاد را می‌توان بر حسب مفاهیم سیاسی تعبیر کرد، عکس آن هم امکان پذیر است» (پیشین، ص ۸۹).

۱۳۰- پوپر در مقاله‌ی «در تدارک نظریه‌ای عقلی درباره‌ی سنت»، نوشته است:

«نهادها و سنتها... ممکن است به مردم تصوری روشن بدهند که باید چه انتظار داشته باشند و چگونه عمل کنند... اگر در جهان اجتماعی مقدار معتنابهی انتظام و تعداد بسیاری نظم و قاعده وجود نداشت که بتوانیم خویشتن را با آنها سازگار کنیم، مضطرب و وحشتزده می‌شدیم و احساس ناکامی به ما دست می‌داد و نمی‌توانستیم در آن به سر بریم. صرف وجود این قواعد احیاناً مهمتر از خوبیها یا بدیهای خاص آنهاست. چون وجودشان محل حاجت است، صرف نظر از اینکه از جهات دیگر عقلانی یا ضروری یا خوب یا زیبا باشند، در لباس سنت[به نسلهای بعد] منتقل می‌شوند... شاید بتوان گفت که کارکرد درازمدت "درست" نهادها عمدتاً به اینگونه سنتها وابسته است. اشخاص می آیند و می‌روند، ولی آنچه به آنان زمینه و سابقه و اطمینان به هدف می‌دهد که در برابر فساد مقاومت می‌کند، سنت است. باصطلاح، سنت می‌تواند چیزی از نگرش شخصی موسس آن را تا مدتهای مدید پس از عمر او ادامه دهد.»

<> in Conjectures and Refutations, 130-4.

۱۳۱- پوپر در این خصوص گفته است:

«هر نقد اجتماعی و هر اصلاح اجتماعی باید با عطف نظر به چارچوب سنتهای اجتماعی صورت گیرد که در آن، از پاره ای سنتها به یاری سنتهای دیگر انتقاد می‌شود، همانگونه که هر پیشرفتی در علوم باید چارچوب نظریه‌های علمی به انجام برسد که در آن، از بعضی نظریه‌ها در پرتو سایر نظریه‌ها انتقاد می‌شود.»

<> in Conjectures and Refutations, 132.

۱۳۲- پوپر می‌گوید:

«انسان جهانهای نو آفریده است- جهان زبان، موسیقی، شعر، علم و، از همه مهمتر، جهان خواستهای اخلاقی برابری و آزادی و یاری به ضعیفان» (کارل پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، جلد ۱، ص ۱۱۲). «قدر مشترک آفرینندگی موسیقایی و علمی به نظر می‌رسد چنین باشد: کاربرد اصول جزمی یا اسطوه ها به عنوان راهی ساخته‌ی بشر که با پیمودن آن به قلمرو ناشناخته ها گام می گذاریم و جهان را می پوییم و هم نظم‌ها و قاعده‌هایی می آفرینیم و هم نظم‌های موجود را می‌کاویم.»

Unended Quest, p. 58.

۱۳۳- پوپر در این خصوص گفته است:

«من اذعان دارم که جهان ۳ با ما شروع می‌شود، ولی می‌خواهم در عین حال بر استقلال معتنابه و تأثیرات بی حساب آن در خودمان نیز تأکید کنم. اذهان و روانها و "خود" های ما ممکن نیست بدون آن به هستی ادامه دهند، چون در جهان ۳ ریشه دارند. ما عقلانیت خویش و تفکر و عمل نقادانه و نقد از خویشتن را به کنش و واکنش با جهان ۳ مدیونیم. رشد روانی و ذهنی ما در گرو آن است، و همچنین رابطه ی ما با وظایف و کارمان و تأثیرات آن در خودمان... ما فقط در کنش و واکنش با جهان ۳ به رشد می‌رسیم و خودمان می‌شویم.»

Unended Quest, p. 196.

پوپر جستجوی ناتمام را با این جمله به پایان می‌رساند:

«اگر حدس من درست باشد که ما در نتیجه‌ی کنش و واکنش با جهان 3 رشد می‌کنیم و خودمان می‌شویم، پس این واقعیت که همه می‌توانیم سهمی، ولو اندک، در جهان مذکور ادا کنمی، می‌تواند سبب آرامش خاطر و تسلای همه کس باشد، بویژه کسی که احساس کند با دست و پنجه نرم کردن با اندیشه ها، بیش از آنکه استحقاق داشته به سعادت دست یافته است.»

Unended Quest, p. 196.

۱۳۴- جامعه باز و دشمنان آن، جلد ۲، صص ۵۲۴ و ۵۲۶ .

۱۳۵- جامعه باز و دشمنان آن، جلد ۲، ص ۲۷۷ .

۱۳۶- «مارکس آخرین کسی بود که منظومه‌ای بزرگ برپایه‌ی اصالت کل به وجود آورد. ولی باید مراقبت کنیم که کار به همین جا ختم شود. نباید بکوشیم نظام بزرگ دیگری را به جای نظام او بنشانیم. آنچه لازم داریم مذهب اصالت کل نیست، مهندسی تدریجی یا جزء بجزء است» (جامعه باز و دشمنان آن، جلد ۴، صص ۱۲۳۴ – ۱۲۳۳).

۱۳۷- روش شناسی پوپر مبتنی بر «بهره‌گیری‌ انقلابی‌ از فراگرد آزمون‌ و حذف‌ خطا از طریق‌ نقادی» است (کارل پوپر، اسطوره چارچوب، ترجمه‌ی علی پایا، طرح نو، ص ۴۶). «بدین‌سان‌ ما می‌توانیم‌ از دست‌ نظریه‌ای‌ که‌ با نتایج‌ تجربی‌ به‌ خوبی‌ مطابقت‌ ندارد خلاص‌ شویم‌، پیش‌ از آنکه‌ قبول‌ و پذیرش‌ نظریه‌ سبب‌ شود که‌ شانس‌ بقای‌ خود را از دست‌ بدهیم‌. از رهگذر نقد کردن‌ نظریه‌های‌ خود می‌توانیم‌ کاری‌ کنیم‌ که‌ نظریه‌ها فدای‌ ما شوند و به‌ عوض‌ ما از بین‌ بروند. این‌ امر البته‌ حائز نهایت‌ اهمیت‌ است‌» (پیشین، ص ۴۶).

طرد انقلابی‌ نظریه‌ها، آیین‌ها و مکاتبی‌ که‌ در عمل‌ موفق‌ به‌ حلِ مسائل‌ آدمیان‌ و رفع‌ مشکلات‌ عملی‌ آن‌ها نمی‌شوند، بجای‌ حذف‌ خشونت‌آمیز آدمیان‌، عین‌ عقلانیت‌ است‌. پیشرفت‌ عقلانیت‌ در گرو سرنگون‌ شدن‌ قابل‌ تحسین‌ترین‌ و زیباترین‌ نظریه‌ها و آئین‌هاست‌: «به‌ این‌ نحو به‌ یک‌ امکان‌ اساسی‌ دست‌ می ‌یابیم‌: می‌توانیم‌ آزمون‌ها، و فرضیه‌های‌ موقت‌ خود را از طریق‌ بحث‌ عقلانی‌ به‌ نحو نقادانه‌ حذف‌ کنیم‌، بی ‌آنکه‌ خود را حذف‌ نماییم‌. این‌ نکته‌ به‌ واقع‌ غرض‌ بحث‌ عقلانی‌ نقادانه‌ است‌... اگر روش‌ بحث‌ عقلانی‌ نقادانه‌ تثبیت‌ بشود، این‌ امر کاربرد خشونت‌ را از یاد می ‌برد: زیرا خردِ نقاد تنها بدیلی‌ است‌ که‌ تاکنون‌ برای‌ خشونت‌ یافت‌ شده‌ است‌. این‌ وظیفة‌ روشن‌ همه‌ متفکران‌ است‌ که‌ برای‌ این‌ انقلاب‌ تلاش‌ کنند. برای‌ جایگزین‌ کردن‌ کارکرد حذفی‌ نقادی‌ عقلانی‌ به‌ جای‌ کارکرد حذفی‌ خشونت‌» (پیشین، ص ۱۴۳- ۱۴۲). نزدیک‌ شدن‌ به‌ حقیقت‌ از طریق‌ اقدام‌ شجاعانه‌ و نبوغ‌آمیز در نقادی‌ انقلابی‌ نظریه‌های‌ قدیمی‌ و اقدام‌ شجاعانه‌ و نبوغ‌آمیز در ابداع‌ خلاقانه‌ نظریه‌های‌ جدید است‌: «این‌ نکته‌ تنها در مورد علم‌ تجربی‌ صادق‌ نیست‌، بلکه‌ در همه‌ حوزه‌های [معرفتیی] چنین‌ است‌» (پیشین، ص ۱۰۱).

«من‌ یکسره‌ مدافع‌ جسارت‌ روشنفکرانه‌ هستم‌. ما نمی‌توانیم‌ در مقام‌ روشنفکری‌ بزدل‌ باشیم‌ و در عین‌ حال‌ جویای‌ حقیقت‌ باشیم‌. آنکه‌ در جستجوی‌ حقیقت‌ است‌ می ‌باید جسارت‌ دانا بودن‌ را داشته‌ باشد. او می ‌باید از این‌ جسارت‌ برخوردار باشد که‌ در قلمرو اندیشه‌ یک‌ انقلابی‌ محسوب‌ شود» (کارل‌ پوپر، در جست‌وجوی‌ یک‌ دنیای‌ بهتر).

برخلاف تبلیغاتی که علیه پوپر راه انداخته اند، او به طور مطلق مخالف انقلاب های سیاسی نبود. می‌گفت اگر رژیمی جبار تمامی راه های اصلاحات غیر خشونت آمیز را مسدود کند، راهی جز انقلاب و کشتن شاه وجود نخواهد داشت:

«چنین‌ نیست‌ که‌ من‌ در همه‌ احوال‌ و در کلیه‌ شرایط‌، مخالف‌ انقلاب‌ خشونت‌بار باشم‌. من‌ هم‌ مانند برخی‌ از روشنفکران‌ مسیحی‌ قرون‌ وسطی‌ و دوران‌ رنسانس‌ که‌ کشتن‌ حاکمان‌ جبار را جایز می‌دانستند، بر این‌ باورم‌ که‌ واقعاً ممکن‌ است‌ در یک‌ حکومت‌ جابر و زورگو چاره‌ای‌ جز این‌ نباشد و در چنین‌ احوال‌، انقلاب‌ خشونت‌بار را باید موجه‌ شمرد. ولی‌ همچنین‌ معتقدم‌ که‌ یگانه‌ هدف‌ هر انقلابی‌ از این‌ قسم‌ باید تأسیس‌ دموکراسی‌ باشد... به‌ سخن‌ دیگر، خشونت‌گری‌ فقط‌ تحت‌ حکومت‌های‌ جابر و زورگو موجه‌ است‌ که‌ اصلاحات‌ بدون‌ خشونت‌گری‌ را غیرممکن‌ می‌سازند و یگانه‌ هدف‌ آن‌ باید ایجاد شرایطی‌ باشد که‌ اصلاحات‌ مسالمت‌آمیز در آن‌ ممکن‌ شود» (کارل پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، ۹۵۸- ۹۵۷).

۱۳۸- مایکل والزر گفته است که فرهنگ سیاسی مدرن آمریکا به منتقدانی نیازمند است، که آن‌ها را منتقدان «درونی» خوانده است:

«دشوار است، ولی می‌توانیم به روشنی و سهولت شاهد رویش نقد سیاست امریکا از بطن روایتی غلیظ از آرمان گرایی دموکراتیک باشیم. نقدی که معطوف به دو جنبه است: نخست افشای مهم ترین نوع تجاوز گری توزیعی در جامعه امریکا: تجاوز و تهاجم اشخاص ثروتمند یا صاحبان ثروت شرکت‌ها به حوزه ی سیاست... قدرت ثروت مسلماً مشخصه ی امریکای امروز است- و به سبب همین مشخصه توجیهات ایدئولوژیک مخصوص به خودش را دارد. بنابراین تفکر دموکراتیک باید با در نظر داشتن این موارد و بر ضد آنها بیان شود و به طرق مشخص و با شواهد عینی نشان دهد که قدرت دولت چگونه کسب و حتی به کار بسته می‌شود، بی آنکه هرگز رضایت کسانی که در معرض این قدرت قرار می‌گیرند در نظر گرفته شود.

دومین هدف انتقاد دموکراتیک معطوف است به بازنگری در حدود و ثغور درونی جامعه دی امریکا- افشای اعمال چیزی بسیار شبیه به قدرت سیاسی در خارج از حوزه ی سیاسی به رسمیت شناخته شده و ورای گستره ی اصل رضایت. در این عرصه هدف های متفاوت چندی وجود دارد که هر یک استحکامات ایدئولوژیک خاص خود را دارند و باید تک تک به آنها پرداخت: حکومت مطلقه ی مدیران کارخانجات و شرکت‌ها، خودکامگی روسای دانشگاهها، استبداد پدرسالارانه ی مردان رییس خانواده و نظایر آن.»

Michael Walzer , Think and Thin: Moral Argument at Home and Abroad. Notre Dame, I N: University of Notre Dame Press, 1994, pp. 57-58.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه:
علل غیراقتصادی بحران‌های سرمایه داری
تجدید ساختار سرمایه داری و پیامدهای آن
سازگاری و تعارض آزادی و برابری
اختیارگرایی فریدمن و دولت حداقلی
اختیارگرایی هایک و محال بودن سوسیالیسم
اختیارگرایی نوزیک و چامسکی
سرمایه داری افسار گسیخته و «پاسبان بی‌عرضه» یا «همدست»

نظرهای خوانندگان

نتیجه گیری آقای گنجی در مجموعه مقالات «نگاهی به بحران اقتصادی آمریکا»، عالی بود. همچنین مجموعه مباحثات ایشان با دکتر آرش نراقی و دکتر ابوالقاسم فنایی مفید و آموزنده بود؛ امیدوارم این مباحثات و گفتگوهای ایشان ادامه یابد.

-- شهرام ن ، Apr 23, 2009

شگفت انگیزه است که آن شرکت فعال در مباحث فلسفی به بی نظری و سکوت در مباحث سیاسی و اقتصادی میرسد.... آیا واقعا باید از مباحث سیاسی کناره گرفت و آن را به قدرت مداران و خواهان قدرت گذاشت؟ اگر این چنین است باید این را یک پیشروی دانست و آن را به فال نیک گرفت.

-- بدون نام ، Apr 23, 2009

بدون نام عزیز،

به نظرم دلیلش این است که تقریبا تمامی ما ایرانی ها تنها به مباحث فلسفی و آن هم از نوع مذهبی اش علاقه داریم و بقیه مباحث برایمان چندان کششی ندارد و مطالعه و اطلاعاتی هم در این زمینه ها نداریم. همانطور که دیدیم، دوستان (موافق و مخالف) اطلاعات وسیع و دقیقی از متون مذهبی، تاریخ اسلام و سایر مسائل اسلامی و عرفانی و ادبی داشتند و با حرارت پیرامون قران محمدی کامنت دادند و چقدر هم خوب. ولی نوبت به جامعه شناسی یا اقتصاد یا سیاست و سایر زمینه های عملی و بسیار مهم تر که می رسد، هیچ کس نظر خاصی ندارد! شاید اصلا مقاله ها را نمی خوانند (همه این ها شامل خود بنده هم می شوند).

انگار که روشنفکران ما (چه موافق و چه مخالف) هنوز فقط در عوالم مولوی و غزالی سیر می کنند و نفهمیده اند که بابا آنها گذشتند و رفتند و دنیای امروز بر پاشنه دیگری می چرخد. برای ما داستان بنی قریظه بسی داغ تر و پر کشش تر از تئوری های نوین اقتصادی است!

از جامعه ای که روز و شب مردم در 1400 سال قبل می گذرد و بشدت اسیر سنت و تعصب است، چه انتظار دیگری می توان داشت؟

-- آریا ، Apr 27, 2009

مسؤولين محترم سايت راديو زمانه!
چرا مقالات آقاي گنجي ادامه پيدا نكرد؟

جناب آقاي گنجي!
ظاهراً گفتگوي مكتوبتان با آقاي دكتر فنايي، نيمه كاره رها شده است؛ لطفاً (حتي المقدور) آن مباحث را ادامه دهيد.
-------------------------
زمانه: مقاله های اقتصادی آقای گنجی 9 قسمت بود که همه درج شد و زمانه هم در صدر اولین مقاله این مسئله را توضیح داده بود.

-- شهرام ن ، Apr 29, 2009

دوست من آریا ، جوانتر که بودم من هم همینطور فکر میکردم.
گمان میکردم پیران ما تنبلی میکردند و جوانتر ها بهتر میفهمند،ولی پا به سن که میگذاری به اشتباهات خودت اعتراف میکنی البته....
اگر جوانی را با تشنگی به دانستن گذارانده باشی. پیری برای من همچون نردبانی است که هر چه بالاتر میروی میدان دید وسیعتری خواهی داشت وصد البته اگر تقلای خودت را برای دانستن بیشتردرحوانی کرده باشی...
دوست من حقیقت همچون آینه ای است که خرد شده و هر تکه آن جایی افتاده... هیچکس نمیتواند ادعا کند که تمامی حقیفت نزد اوست...
برای من کسانی به معنای واقعی زندگی کرده و از زندگی لذت برده اند که در جستجوی قدرت و شهرت نبوده اند... تو خود حدیث مفصل بخوان ازاین مجمل...

-- بدون نام ، Apr 29, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)