تاریخ انتشار: ۲۵ فروردین ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
دکتر رامین جهانبگلو:

«روشنفکر دینی مثل نقاش دینی بی‌معنی است»

محمد تاج‌دولتی

Download it Here!

بحث‌های مربوط به مقوله روشنفکری و روشنفکران، رابطه‌ی آنها با سیاست و سیاست‌مداران، و اخلاق و جامعه، همیشه یکی از سوژه‌های مطرح در محیط‌های آکادمیک در بیشتر کشورها بوده و هست.

هفته‌ی گذشته در دانشگاه تورنتو کنفرانسی با حضور گروهی از دانشجویان رشته‌های علوم سیاسی و فلسفه و علاقه‌مندان به این بحث‌ها تشکیل شد که سخنران اصلی آن دکتر رامین جهانبگلو، استاد و پژوهشگر مرکز اخلاقیات دانشگاه تورنتو بود.

عنوان سخنرانی رامین جهانبگلو، «روشنفکران و سیاست‌مداران در قرن بیست‌ویکم» بود. در آغاز این سخنرانی رامین جهانبگلو اشاره کرد که در نگاه کلی آغاز قرن بیست‌ویکم نشانگر جدایی روشنفکران از سیاست است.

وی ادامه داد در فضای روشنفکری، بحث ادامه‌داری درباره‌ی نقش و هویت روشنفکران در حوزه‌ی عمومی وجود دارد، چرا که روشنفکران نه تنها دیگر ابرقهرمانان ذهن و اندیشه تلقی نمی‌شوند، بلکه از سیاست نیز می‌گریزند.

به گفته‌ی رامین جهانبگلو، به‌ویژه در اروپا گروهی از جمله رژیس دبره، اندیشمند فرانسوی سقوط روشنفکران امروز را در مقایسه با روشنفکرانی چون آلبر کامو، ژان پل سارتر، میشل فوکو، ژاک دریدا و خیلی‌های دیگر در دهه‌ی شصت و هفتاد و به‌ویژه پیش و پس از رویدادهای ماه مه 68 بیان می‌کنند.

جهانبگلو ادامه داد که این سقوط یا کاهش نقش، معمولا به این شکل است که روشنفکران اتوریته عمومی خود را در گفت‌وگو با قدرت از دست داده‌اند، کارایی ندارند و استقلال نقد آنها نیز از میان رفته است.

در پی این سخنرانی و بخش پرسش و پاسخ با رامین جهانبگلو، گفت‌وگویی با او داشتم درباره‌ی مفاهیم روشنفکری و نقش روشنفکران در قرن بیستم و سال‌های آغازین قرن بیست‌ویکم.

نخست از او می‌پرسم، ساده‌ترین تعریفی که از عنوان روشنفکر می‌توان ارائه کرد، چیست و اصولا چند گروه روشنفکر می‌توان مشخص کرد؟


دکتر رامین جهانبگلو، دانشگاه تورنتو/ عکس‌ها از محمد تاج‌دولتی

به نظر من روشنفکر در حقیقت وجدان بیدار جامعه است و منظورم از وجدان بیدار جامعه این‌ است که روشنفکر کسی است که درباره‌ی کار انتقادی خود در جامعه و در مورد نقش اخلاقی​ای که می‌تواند بازی کند نسبت به سیاست‌های جامعه آگاهی دارد.

فکر می‌کنم که از این جهت روشنفکران، همه در یک سمت و سو می‌روند. فقط روشنفکران گوناگونی ما داریم که بعضی‌ها بیشتر به طرف ایدئولوژی‌های مختلف سیاسی ممکن است گرایش پیدا بکنند و آنجا نقش اخلاق کم‌تر بشود و بعضی‌ها ممکن است با نقدی که از ایدئولوژی سیاسی انجام بدهند،‌ بتوانند نقش اخلاق را در مورد مساله‌ی از بین رفتن انسانیت بیشتر جلوه بدهند و بزرگ کنند.

مهم‌ترین ویژگی روشنفکران قرن بیستم چه بود؟

روشنفکران قرن بیستم به نظر من به دو دسته تقسیم می‌شوند. روشنفکرانی که باز به یک نوعی درگیر ایدئولوژی‌های توتالیتر و تام‌گرا بودند، مثل استالینیزم، فاشیسم و نازیسم یا پل پوت یا حتی جهان سومی‌گرایی و اینها روشنفکرانی بودند که از اخلاق خیلی دور شدند.

ولی روشنفکرانی هم بودند مثل آلبر کامو یا روشنفکران دیگری که هانا آرنت، مثال آن است که اینها به موقع فهمیدند که چگونه باید با تاکید کردن بر مساله اخلاق و مسئولیت در مقابل ایدئولوژی‌های توتالیتر، با ایدئولوژی‌های توتالیتر مبارزه بکنند و درحقیقت به یک نوع دیگر نقش روشنفکر را تعریف کنند.

این روشنفکرانی که می‌شود به آنها «روشنفکران متعهد» گفت، چه نقشی در رویدادهای قرن بیستم داشتند؟

تعهد روشنفکران در قرن بیستم در حقیقت باز به دو گونه بود؛ یک نوع تعهد اخلاقی و یک نوع تعهد سیاسی. آنهایی که تعهد اخلاقی داشتند در پیشبرد اخلاق بشری من فکر می‌کنم خیلی نقش مهمی داشتند؛ مثلا بردن بشر به طرف مسائلی مثل عدم خشونت یا تساهل.

ولی آنهایی که تعهد سیاسی داشتند، به‌ویژه آنهایی که گرایش به ایدئولوژی‌های ضد انسانی داشتند، مثل استالینیسم و فاشیسم، خیلی نقش منفی را بازی کردند. برای اینکه در حقیقت به یک نوعی، مثلا در یک دوره‌ای هایدگر یا مثلا برخی دیگر از کسانی که از سیستم شوروی یا سیستم کامبوج دفاع کردند، آنها در حقیقت به یک نوع ضامن آن سیستم‌های ایدئولوژیک بدل شدند.

روند توجه و مشارکتی که این روشنفکران قرن بیستم به مسائل زندگی سیاسی و حقوق بشری مردم در گوشه و کنار دنیا داشتند، چطور بود؟

من فکر می‌کنم در اواخر قرن بیستم، روشنفکران به مساله‌ی حقوق بشر بیشتر پرداختند. یعنی تا آن زمان برای آنها مساله‌ی حقوق بشر و مساله‌ی اخلاق و مساله‌ی اینکه چگونه باید با ضد انسانیت مبارزه کرد مهم نبود، به خاطر اینکه درگیر آن ایدئولوژی‌ها بودند و فکر می‌کردند با آن ایدئولوژی‌ها تمام مسائل بشر را می‌توانند حل بکنند.

خیلی از آنها مثل «پل الوار» می‌گفت که اگر حزب کمونیست نباشد، من گاز را باز می‌کنم و خودکشی می‌کنم. ولی خب ما دیدیم که حزب کمونیست و سیستم شوروی هم ممکن است از بین برود. مسایل بشر، مسایل بزرگ‌تری از حزب کمونیست و شوروی است.

افکار و اندیشه‌هایی که توسط روشنفکران قرن بیستم تولید و ارائه شد، تا چه اندازه موفق شد با افکار و اندیشه‌های توده‌های مردم ارتباط برقرار کند؟

بعضی مواقع من فکر می‌کنم که خیلی نقش مهمی را بازی کرد. مثلا ما اگر قبول داشته باشیم که افرادی مثل گاندی یا ماندلا می‌توانند روشنفکر به حساب بیایند؛ من فکر می‌کنم هم ماندلا در دموکراتیک کردن مملکتی مثل آفریقای جنوبی نقش خیلی موثری داشت و هم گاندی در آوردن عدم خشونت و ایده عدم خشونت در هند، خیلی نقش مهمی داشته است. شاید در دموکراتیک کردن هند و مستقل کردن هند از زیر یوغ انگلیس‌ها ولی ضمنا هر دوی آنها به یک نوعی در آوردن مساله اخلاق در سیاست و اینکه شما اگر می‌خواهید به امر سیاست فکر کنید، باید به اخلاق هم فکر کنید، نقش داشتند.

همیشه و همه جا در طول تاریخ یک فاصله‌ای میان روشنفکران و توده‌های مردم وجود داشته. این فاصله در طول قرن بیستم بیشتر شد یا کمتر؟

من فکر می‌کنم که در نیمه‌ی اول قرن بیستم، روشنفکران خودشان را به توده‌ها نزدیک‌تر می‌دانستند و به یک نوعی می‌خواستند که از طریق ایدئولوژی‌ها سردمداران توده‌ها باشند.

در نیمه‌ی دوم قرن بیستم فاصله‌ی آنها از توده‌ها دورتر شد. برای اینکه متوجه شدند که چه اشتباهاتی کردند. ولی در ضمن به یک نوعی بچه را هم به قولی با وان آب حمام ریختند دور. یعنی اینکه سیاست را هم با نقدی که از ایدئولوژی کردند، گذاشتند کنار.

حالا من فکر می‌کنم ما در اوایل قرن بیست‌ویکم، می‌توانیم دو مرتبه درباره‌ی روشنفکری و سیاست صحبت بکنیم و اینکه روشنفکران دوباره بیایند و ببینند که چه نقشی می‌توانند در سیاست جهانی بازی کنند،‌ بدون اینکه خودشان را درگیر یک یا دو ایدئولوژی کنند.

در آغاز قرن بیست‌ویکم ما شاهد به‌وجود آمدن و تولد نوع سوم روشنفکران خواهیم بود؟

من فکر می‌کنم که ما داریم به یک تولد روشنفکری جدید در سطح جهانی، نه فقط در شمال آمریکا یا اروپا یا خاورمیانه، دست پیدا می‌کنیم. در سطح جهانی روشنفکرانی هستند که مساله‌ی آنها فقط مبارزه با قدرت نیست، بلکه نقادی از مفهوم قدرت است و بازنویسی حقیقت. مفهوم حقیقت‌جویی به‌طور کلی برای روشنفکر یک نوع بازبینی مسایل کلی جهان در قالب مسئولیت‌های اخلاقی است.


قرن بیستم میلادی در واقع منطبق بود با تاریخ صد سال گذشته‌ی ایران که تاریخ بسیار مهمی بود. این روند در مورد روشنفکران ایران چطور بود؟

درمورد روشنفکران ایران من فکر می‌کنم که باز ما دو دسته داریم. یک دسته که اصلا کاملا بی‌تفاوت هستند نسبت به مسائل سیاسی و مسایل اجتماعی و یک دسته که شما می‌بینید، درگیر ایدئولوژی‌هایی مثل مارکسیسم – لنینیسم هستند و یا مثلا ایدئولوژی‌های نوع دیگر.

ولی عملا ما با نسل جوان‌تر روشنفکران در ایران امروز می‌بینیم که روشنفکرانی هستند که بیشتر به مساله گفت‌وگو اهمیت می‌دهند. بسیار بیشتر به مسایل پلورالیزم و کثرت‌گرایی اهمیت می‌دهند و بیشتر به اینکه چگونه می‌شود گفت‌وگو را با مسایل جهانی ایجاد کرد و نه فقط با مسایل ایرانی. اینکه تداخل در مسایل جهانی می‌تواند کمک کند که مسایل ایرانی را هم حل کند.

بخشی از افکار عمومی در ایران به هرحال، چه موافق باشند و چه مخالف؛ معتقدند که روشنفکران نقش بزرگی در وقوع انقلاب 57 داشتند و زیاد این گروه از مردم از نقشی که روشنفکران ایفا کردند، راضی نیستند.

به نظر شما این نقش روشنفکران ناگزیر بود یا سیر طبیعی خودش را ادامه می‌داد؟

نه، من فکر می‌کنم روشنفکرانی که درگیر ایدئولوژی‌ها بودند، البته روشنفکرانی که درگیر یک نوع ثنویتی بودند، طبیعتا در انقلاب ایران نقش موثرتری بازی کردند و به یک نوعی خوب و بد را دیدند و آنجاست که شاید روشنفکران باید یک نقد جدی‌تری می‌کردند از جنبش‌های توده‌ای.

ولی خب، به خاطر اینکه شاید توده‌گرا بودند، بیشتر می‌خواستند که دنباله‌رو باشند. ولی من فکر می‌کنم امروزه مساله این است که روشنفکران جوان‌تر یا نسل دوم بعد از انقلاب، روشنفکرانی هستند که مفهوم انقلاب اصلا برای آنها مورد سوال قرار گرفته و مساله اینکه اصلا آیا می‌شود با خشونت، جامعه‌ای را تغییر داد و آیا باید جامعه‌ای را با خشونت تغییر داد؟ و اگر ما به عنوان روشنفکر با خشونت تغییر بدهیم ، آینده آن جامعه چگونه خواهد بود.

یکی از مشکلاتی که روشنفکران ایران در جامعه ایران داشته و دارند، فاصله‌ی بسیار عمیقی بوده که میان زبان آنها و زبان توده‌ی مردم وجود داشته. آیا این فاصله بیشتر از جاهای دیگر دنیا بوده یا اینکه در ایران نیز مثل روندی بوده که همه جای دنیا طی می‌شده است؟

آیا فاصله بین روشنفکر ایرانی و توده‌ی ایرانی، بیشتر شده است؟ آیا زبان آنها دارد به هم نزدیک می‌شود یا نه؟

نخیر. در همه جای دنیا من فکر می‌کنم که این فاصله وجود داشته است، حتی در شمال آمریکا. یعنی الزاما نحوه‌ای که چامسکی صحبت می‌کرده به عنوان یک روشنفکر در مورد جنگ ویتنام، الزاما یک آمریکایی معمولی آن مساله را نمی‌فهمید.

ولی فکر می‌کنم که این فاصله را می‌شود کم‌تر کرد و به‌گونه‌های مختلف می‌شود کمتر کرد. یک روش این است که روشنفکران از زبان ساده‌تری استفاده کنند.

دوم اینکه روشنفکران بتوانند بیشتر با مردم تماس داشته باشند و در برج‌های عاج خودشان نباشند. ولی این دلیل نمی‌شود که روشنفکران همیشه دنبال توده‌ها بدوند و فکر کنند که همیشه توده‌ها درست می‌گویند. برای اینکه اگر اینطوری بود، روشنفکرها هم حتما باید آلمان نازی را می‌پذیرفتند، چون مردم رفتند و به هیتلر رای دادند. و یا مثلا ایدئولوژی‌های دیگر را بپذیرند.

وقتی ما می‌بینیم که آدم‌هایی مثل «توماس مان» یا دیگران هستند که این چیزها را قبول نمی‌کنند، من فکر می‌کنم که این نقاد بودن روشنفکرها هم یک امر خیلی مهمی است.

یکی از ویژگی‌های روشنفکر این است که نسبت به همه چیز شک می‌کند. اما یک فرد مذهبی خیلی از ارزش‌های انسانی را باور دارد، بدون هیچ شک و بدون هیچ پرسشی.

حالا این سوال پیش می‌آید که یک «روشنفکر مذهبی»، چه ویژگی‌هایی می‌تواند داشته باشد؟ چه حضور اجتماعی می‌تواند داشته باشد و این اصطلاح با توجه به ویژگی‌هایی که بین روشنفکر و فرد مذهبی در مفهوم و تعریف جهانی آن وجود دارد، آیا معنی دارد ؟

من خودم درباره‌ی این موضوع خیلی بحث داشتم با روشنفکران دینی ایران و همانطور که همیشه گفتم، فکر می‌کنم که شما نمی‌توانید درباره‌ی روشنفکری دینی صحبت بکنید، والا مجبور هستید درباره‌ی نقاش دینی یا پیانیست دینی هم صحبت بکنید که بی‌معنی است اصلا. یعنی چه که یک کسی نقاش دینی است؟

من فکر می‌کنم که معنویت بسیار امر مهمی است در تاریخ بشری و اصولا در زندگی بشر خیلی نقش مهمی دارد. برای اینکه معنا می‌دهد به زندگی او و یک نوع جستجوی معناست و روشنفکران به دنبال جستجوی معنا هستند. ولی اگر روشنفکری بیاید و خودش را درگیر یک نوع ایدئولوژی دینی بکند و از قبل بگوید که من در حقیقت مفاهیم اجتماعی یا مفاهیم فکری را می‌خواهم در این یک قالب فقط ببینم و نه در قالب‌های دیگر؛ من فکر می‌کنم به یک نوعی از توسعه فکر نقادانه جلوگیری کرده برای خودش و برای دیگران.

او به نوعی نمی‌تواند فراسوی مسائل را ببیند. یا مجبور می‌شود که همیشه آن مسائل را در قالبی که می‌خواهد فقط ببیند. و آنجا من فکر می‌کنم که روشنفکری باید یک حقیقت‌جویی آزاد باشد، بدون اینکه بگوید من به هیچ حقیقتی دست پیدا کردم و مطلق کردم آن را. وقتی یک حقیقت‌جویی مستمر و آزاد باشد، آنجاست که روشنفکری می‌تواند نقادانه باشد و روشنفکری می‌تواند متحول باشد و روشنفکری می‌تواند کمک کند به پیشرفت تاریخ بشر.

آیا کسانی که الان در ایران خودشان را روشنفکر مذهبی تلقی می‌کنند، در این تعریفی که شما ارائه دادید، می‌گنجند یا نه؟

بله، بعضی از آنها می‌گنجند. البته آدم‌هایی هم هستند بین آنها که خیلی اعتقاد دارند که باید پیشرفت کنند، افکار خودشان را مورد سوال قرار بدهند ولی اگر خودشان را در یک قالب ایدئولوژی دینی بخواهند قرار بدهند، به نظر من این قالب از حقیقت‌جویی روشنفکری جلوگیری می‌کند. اصلا شاید از مسئولیت‌های روشنفکری آنها هم پیشگیری کند.

الزاما این نیست که چون مثلا شما دارید در یک جامعه‌ی دینی فکر می‌کنید، باید حتما خودتان را یک روشنفکر دینی بدانید و اگر اینطور بود، خیلی از هندی‌ها هم می‌آمدند و برای اینکه در یک جامعه‌ی سنتی‌تر از جامعه‌ی ایران زندگی می‌کنند،‌ می‌گفتند ما روشنفکران دینی هستیم. در هند همه می‌گویند ما روشنفکر هستیم؛ دینی و غیردینی ندارد. می‌گویند ما روشنفکران هندی هستیم.

با توجه به ویژگی‌های فرهنگی که در ایران وجود دارد، برخی معتقدند که روشنفکران مذهبی می‌توانند در واقع پلی باشند برای عبور فرهنگ ایران به سوی سکولاریسم. آیا این تعریف به نظر شما درست است یا نه؟

من فکر می‌کنم که مساله سکولاریسم در ایران، هنوز درست مطرح نشده و حتی در میان روشنفکران هم درست مطرح نشده است. برای اینکه ما داریم در خیلی از کشورهای جهان درباره‌ی مابعد سکولاریسم هم صحبت می‌کنیم و شاید مثلا بهترین مدلی که ما در دنیا داریم، مدل ترکیه است. خصوصا در خاورمیانه که یک جامعه‌ای است که دارد آزادانه درباره‌ی مساله سکولاریسم یا مابعد سکولاریسم یا پسا سکولاریسم هم بحث می‌کند.

من فکر می‌کنم که باید ما اینجا باز از گرایش‌های ایدئولوژی‌مان فراتر برویم و مساله سکولاریسم را در قالب یک مساله بزرگ‌تر اخلاقی و روشنفکری مطرح کنیم؛ نه فقط در مورد جدایی دین از دولت.

مساله سکولاریسم، یک مساله‌ای است که برمی‌گردد به ریشه‌های معنوی بشریت و اینکه تا چه حد صدمه‌زده، و تا چه حد می‌تواند به بشر یا به جوامع برای پیشرفت و پیشبرد آنها کمک کند.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

نقاش مي تواند ديندار باشد همان طور كه روشنفكر مي تواند ، روشنفكر ديندار را « روشنفكر ديني » نام داده اند .

-- شريف ، Apr 13, 2008

اقا این قدر سر اصطلاح و اسم دعوا نکنید مطلب رو بچسبید و حرفی اگه دارید بزنید واقعا که روشنفکرید

-- بدون نام ، Apr 13, 2008

سلام
یک یادداشت خوب دیدم درباره روشنفکری دینی که گویا و بامحتوا بود و مطلب مهمی مورد اشاره نویسنده قرار گرفته بود.
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1547950

-- نگین ، Apr 13, 2008

Isn't it possible to commit ourselves to morality and politics in our world without calling us intellectuals? Why are we in need of difining the term "intellectual"? Isn't it enough if we are a fair and just person?

-- someone who does not call himself intellectual ، Apr 13, 2008

نقاش می تواند دیندار باشد، فیزیکدان می تواند دیندار باشد (اینشتین و ماکس پلانک) عالم علوم انسانی می تواند خداپرست باشد، راننده ی تاکسی می تواند شیطان پرست باشد. قصاب می تواند گاو پرست باشد...
بحث بر سر این است که هر کسی در حوزه ی خود کارش را درست انجام دهد. همه ی ما به نوعی چیزی را می پرستیم... کدام روشنفکر سکولاری وجود دارد که از عقیده یا تئوریِ خاصی که علاقمند آن است فاصله صد درصد بگیرد؟ آیا بحث های اخیر دکتر سروش نشان از گذار از مرزهای تگ بسیاری از روشنفکران دینی دیگر نیست؟
واقعاً بعضی از روشنفکران ایرانی که نام بزرگی هم دارند حرف هایی میزنند که انسان را به سطح دانش شان مشکوک می کند.
متشکر از رادیو زمانه از مصاحبه با این بزرگان!

-- سعید ، Apr 14, 2008

اتفاقا بر عکس آنچه برخی می گویند علم دينی و بنب بر روشنفکر دینی وجود ندارد. ِا روشنفکر داریم یا نداریم. البته روشنفکر دیندار و همه ی ظرافت هم همینجاست. یعنی کسی که دیندار است هیچکس او ممنوع روشنفکری نمی کند. ولی روشنفکری دینی همان دینداری ست و استخراج فکر از فیلتر دین. زيرا روشن فکر دیندار به خارج از دین هم می رود حتا اگر به ضرر دین باشد اما روشنفکر دینی به محض برخورد به دیواره محمدود کننده ی دین بدرون دین عقب می نشیند. یعنی دین در همه سطوح و همه سو همچون بالونی جلو گیر فکر روشن اوست.

-- بدون نام ، Apr 14, 2008

من هنوز این مصاحبه با آقای جهانبگلو را نخواندم ببینم چی نوشته اما در پاسخ به سعید عزیز باید بگویم که البته که نقاش و فیزیکدان می توانند دیندار باشند یا نباشند، اما فیزیک دینی و غیر دینی یا نقاشی (به معنای تکنیک نقاشی) دینی و غیر دینی نداریم.

-- علی محمد طباطبایی ، Apr 14, 2008

I think "Professor" Jahanbagloo needs to go back to school to learn the meaning of Roshanfekr or Intellectual. He calls Stalin an intellectual forgetting that he ordered thousands of intellectuals killed!!!!

-- Saeed ، Apr 14, 2008

بحث جالبی هم در آدرس زیر توصیه میشود:

http://aznegahema.blogspot.com/2007
/02/blog-post.html

-- بیژن ، Apr 14, 2008

Roshanfekre dindar mesle in ast keh beguyim mohandese barghe dindar! in cheh ertebati beh takhassos darad? agar roshanfekri beh mafhume darke dorost az padidehha va tahlile bedune taassob hast, cheh kar beh din va dindariye fard darad?!!! Din va mazhabe har fardi bakhshi az khosusitarin ajzaye fekriye yek ensan ast va niyazi beh taftish va tarkibe aan dar tasmimate takhasosi va elmi nist... jame'ehshenasi ham yeki az hamin howzehaye fekri hast va beh din va mazhabe man rabti nadarad

-- بدون نام ، Apr 15, 2008

salam aqay taj dolati
lotf mikonid email khodetono benevisid paine matalebeton mamnon misham
pirooz bashid
bedroud

------------------------------------
دوست گرامی
نشانی پست الکترونیک آقای تاج‌دولتی از این قرار است
tajdolati@gmail.com
سپاس
زمانه

-- mehdi ، Apr 15, 2008

خالق یکتا به بشربرطبق تکرار۳۴ باردرقران علوم تسخیرتمام سیارات و زمین را اعطا کرده وتنها شرط لازمه دسترسی به این علوم را تفکروتعقل ذکرمیکند. ولی بشر از جهل بیکران خود عمری را به بیهوده گویی وجدل گذارنده و بجای کاهی از کوه ساختن به ساختن کوهی از کاه می پردازد. بطورمثال از لغات سادهای مثل دین وفکر که در فطرت هر بشری نهاده شده مکاتب ومذاهب گوناگون ورنگارنگ اختراع میکند که خود را به وسیله انها متمایز کرده و دیگران را بصورت شیفته و پیرو مکتب ومذهب ساخته خود و نه دین خالص وپاک فطری الهی خود در اورد. ولی این بشرپراز مکرهرگز قادرنخواهد شد میزانی بر روشنی وتاریکی فکردیگری ، خلوص وناخالصی دین دیگری، پاکی ویا ناپاکی قلب دیگری ابداع کند.

-- بدون نام ، Apr 15, 2008

روشنفکر فرا-ايدئولوژيست نه برده ايدئولوژي

ايرانزمين سرزمين جنبشها و سنديکاهاست 'فرا ايدئولوژي' نه احزاب !!!
تئوريها و ايدئولوژيها مختص زمان و چهارچوب مشخصيست که با گذشت زمان قادر به پاسخگويي به خواسته هاي انسان خرد انديش نيست. پذيرش هر مکتبي و ايدئولوژي (اسلام ، کمونيست , سوسياليست ،...) در دنياي مدرن امريست شخصي!!!

هيچ نسلي تعيين کننده عدالت براي نسل ديگر نيست!!!
جنبش سياسي وجود خارجي ندارد!!! و تعيين سياست هاي داخلي و خارجي همه بدست جنبش هاي اجتماعي ايرانزمين خواهد بود!!!, هر چه سیاسی است، اجتماعی است و هر چه اجتماعی است، سیاسی نیز هست. حقوق شهروندي (حق آزادي بيان ، انديشه ، قلم ، نوع پوشش , رفاه و امنيت اجتماعي...)

دمکراسي و انديشه حقوق بشر از تفکرات انسان مدرن است. مدرنيته چيزي نيست جز علم مدرن، سياست مدرن، اقتصاد مدرن و ... دمکراسي مبتتي بر قوانين حقوق بشر يعني دادن نظم جهت زندگي مطلوب و عادلانه تر , که عقلانيت بر آن صحه گذارد

نمايندگان مجلس قانونگذاري و مراکز تصميم گيري از منتخبين جنبشها و سنديکاها ميبايست باشند (زنان، معلمان ، اساتيد ، کارگران، کارمندان، روزنامه نگاران، نويسندگان ، دانشجويان، پزشکان، پرستاران, کشاورزان و...)

اين است حکومت مردم بر مردم

خواست نسل ما 'Strategy' :
برکناري نظام رهبري و تمام مراکز تصميم گيري
سکولاريزه کردن حيات سياسي و اجتماعي
(فرا ايدئولوژي و عاري از سيستم رهبري) جمهوري سکولار
قانون اساسي منطبق با منشور حقوق بشر
- هر استاني بشکل پارلمان استاني اداره ميگردد که نمايندگان آن از منتخبين جنبشها و سنديکاهاي استان ميباشند که خواسته بومي هم شامل قوانين استان نيز ميگردد.
- جهت تعيين نمايندگان مجلس فانونگذاري کشوري هر جنبشي ميباست مجددا" نمايندگاني را براي مجلس معرفي نمايد براساس راي گيري ميان تمام اعضاي هر جنبش .
- درکنار اين مجلس نياز به يک مجلس با افراد فوق تخصص در رشته هاي مختلف علمي احساس ميگردد که انتخاب اعضاي آن توسط اساتيد آکادميکها در سراسر کشور انجام ميگردد که قوانين تصويب شده با علم مدرن و خواسته هاي روز در عصر مدرنيته هماهنگ گردد

زنده باد فرزندان ايرانزمين
زنده باد سکولاريسم (مکتب عقلانيت)

///////////////////////////////////////////


سروران گرامي،

سكولاريسم يعني تبيين نكردن جهان بر وفق مفاهيم ايدئولوژيها.
تنها راه عبور از سنت به مدرنيته از طريق سکولاريزم اخلاقيست ، که بر خرد غير ايدئولوژيک تکيه دارد و همه چيز را از منظر دانش و عقل مدرن در عصر مدرنيته مينگرد زيرا ارزشهاي اخلاقي آن گره از کار فرو بسته آدمي ميگشايد.

در حاکميتهاي ايدئولوژيک تکليف رفتار فردي و اجتماعي از پيش تعيين شده است که جوابگوي نيازهاي فطري آدمي نيست. از اينرو انديشه سكولار ناآگاهانه در ذهن افراد جاي مي‏گيرد و بخش وسيعي از جامعه احقاق حقوق شهروندي و فردي خويش را بر آرمانهاي ايدئولوژيک ترجيح ميدهند.
اين دگرگوني سرآغاز گسترش سکولاريسم و پيرو آن تشکيل جنبشهاي مدني براي نهادينه کردن جامعه مدنيست.

عقل خود بنياد آدمي را بصرف آدم بودن, محق حقوقي غير قابل ستان ميداند و بدنبال انطباق ايدئولوژيها با حقوق شهروندي و حقوق بشر نيست .

ساختار جامعه مدرن در قرن 20 که يدک کش احزاب به نمايندگي از ايدئولوژيها بود با گذشت زمان و پيشرفت خرد آدمي و به تبع آن تغيير نيازهاي آدمي دچار گرديسي شد، که جايگاه احزاب را دچار تزلزل نمود.
از اينرو احزاب درجهت حفظ سايه ايدئولوژيها اقدام به تغييرات تاکتيکي( نه استراتژيک) نمودند و با طرح اينکه ما يک پا در جامعه مدني داريم يک پا در جامعه سياسي اقدام به توجيه معادله نمودند و با اين تدبير مشارکت نمايندگان جنبشهاي جامعه مدني را از قدرت سياسي دور نگاه داشتند.

در عصر مدرنيته عقل مدرن, ايدئولوژيها را بعنوان عاملان بازدارنده حاکميت شهروندان ميشناسد.
حاکميت مردم بر مردم محقق نخواهد گرديد مگر با حضور مردم در قالب ساختار جنبشهاي مدني و سنديکايي در مراکز تصميم گيري و قدرت.

با توجه به محورهاي بازدارنده امکان خطا در طرح و اجراي پلانها همواره امکان پذير است که قابل نکوهش نخواهد بود زيرا ارکان و اهداف استراتژي مورد تضعيف قرار نگرفته است.
بهمين دليل امروز حاکميت ولايت اوباش خردستيز فقيه حوزه اي مشروعيت خود را از دست داده و به حکومت موقت تا جايگزيتي جنبشها و سنديکاهاي ايرانزمين (فرا ايدئولوژي) مبدل گشته است.

زنده باد جنبش فمينيستي زنان ايرانزمين


زنده باد فرزندان ايرانزمين
زنده باد سکولاريسم (مکتب عقلانيت)
23-1-1387
arezu

-- secualr ، Apr 15, 2008

باسلام و عرض ادب

روشنفکر دينی واژه و معنا و مفهومی ست نادرست که نمی توان به خوبی به طيفی از روشنفکران ايران اطلاق کرد. برخی از نويسندگان و متفکرين همچون ملکيان و شبستری دلائل نارسائی و مغشوش بودن اين اصطلاح را توضيح داده اند. لذا شايد بتوان از واژه های همچون روشنفکران مسلمان و غيره به راحتی به جای اطلاق روشنفکران دينی نام برد. مسئله اصلی اين هست که آيا می توان تمامی روشنفکران ايرانی را به يک نظام ارزشی و به يک متد معرفت شناسی تقليل داد که فورا پاسخ هر فرهيخته ای بدان منفی خواهد بود. زيرا روشنفکران ايرانی هر يک بر اساس دانش و بينش خويش به يک نظام ارزشی و معرفت شناسی تمايل دارند. از جمله شما به سادگی می توانيد از روشنفکران مارکسيست، روشنفکران سکولار، روشنفکران ليبرال و روشنفکران مسلمان نام ببريد.
به نظر می رسد که مسئله روشنفکران مسلمان و پر و بال دادن به اين امر که ممکن نيست بتوان به نظام ارزشی؛ معنوی - دينی معتقد بود و در عين حال به نقادی قدرت پرداخت. بيشتر از نظر جامعه شناسی و حتی روانشناسی می تواند مورد بررسی قرار گيرد زيرا در ايران امروز به نام دين و مذهب به هر عمل نادرست و ضدانسانی پرداخته و بدان پوششی دينی می دهند و ظاهرا برای افکار عمومی چندان هم شايد قابل پذيرش نباشد که در اين وانفسای که حکومت دينی در ايران، ايران را ويران می کند و مردم را به ذلت و درمانده گی کشانده حال عده ای هم به نام دين و مذهب دوباره مطرح شده و در روند آتی ايران زمين به نوعی از انحاء موثر شوند.
در حاليکه به قول بابک احمدی بيش از هر چيزی ما بايد به کارکرد روشنفکر در ايران توجه کنيم و همان کارکرد نشان از ماهيت اقشار روشنفکری می دهد. لذا می توان اومانيست بود و به مذهب اعتقاد داشت همچون کی يرکگارد می توان مذهبی و آزاده بود همچون طالقانی و می توان همچون چه گورا مارکسيست از خودگذشته ای بود که برای آزادی و رهائی ديگران مرگ را پذيرفت و يا می توان همچون گاندی مبتکر نهضتی عظيم بود و در عين حال بسيار مقيد به باورهای فرهنگی خويش که خود بدان معنائی جديد بخشيد. و يا همچون ماندلا و ...
عزيزان مسئله اصلی اين هست که کارکرد ما چه باشد، هر چند که القاب و مفاهيم و اصطلاحات و واژه ها به غايت مهم و با اهميت هستند اما من همچنان به نظر بابک احمدی اصرار می ورزم که می توان با توجه به عملکرد روشنفکران براحتی تشخيص داد که روشنفکران کارکردشان چيست در کدام وادی گام برمی دارند.
در خاتمه اجازه می خواهم که تنها اشاره ای به مسئله ترکيه داشته باشم
متاسفانه به دلائل گوناگون روشنفکران ايران به طور اعم نتوانسته اند با روشنفکران عرب و ترک وارد ديالوگ شوند. و اطلاعات اکثر اقشار روشنفکر ايرانی از کشورهای عربی و ترکيه ژورناليستی ست. آنجائيکه رامين جهانبگلو اشاره می کند که جامعه ترکيه به عنوان الگوئی می تواند مدنظر باشد. به خوبی نشان می دهد اظهار نظر ايشان چندان مستدل نيست. زيرا همان تضادهای اجتماعی و فرهنگی و همان چالش های جدی که جامعه ايران با آن روبروست کشور ترکيه هم بدان دچار هست اما از زاويه و برشی ديگر.
اقتصادی غير توليدی به گفته پژوهش گران اقتصادی ترک، اجتماعی که حقوق اقليت ها در آن سامان نيافته و سياستی که همچنان نظاميان در آن نقش دارند و سرکوب سياسی در آن جامعه بطور سازمان يافته جريان دارد.

-- baranumid ، Apr 15, 2008

آقای شريف متوجه تفاوت بين نقاش ديندار با نقاشی دينی نشده اند، شايد بهتر بود مثال بهتری بجای نقاش آورد، مثلا فيزيک، بله اينشتين يک مرد ديندار بود، امّا فيزيک يک علم تجربی است، دينی و غير دينی ندارد.اگر او ميخواست عالم دينی فيزيک باشد پس بايد معتقد ميشد که خلقت کار شش روزه ی خداست.هر چند که ايده ی بيگ بنگ به روايات تورات شبيه است، امّا باز هم فيزيک ، فيزيک است و دين ، دين.
علی از آلمان

-- ali ، Apr 15, 2008

یوسف علی میر شکاک : روشنفکری اسلامی مثل عرق فروشی اسلامی است !

-- مازیار ، Apr 15, 2008

1- روشفکری دینی قرار است بین دین ومدرنیته پل بزند والبته با رویکردی انتقادی نسبت به هر دو.
2- سیر از تدین متعبدانه ودگماتیک به یک وضعیت اندیشگی معقول ، سیری یکباره و آنی نتواند بود، کمک به تسریع این روند اگر معقول وظریف و نرم باشد، ونه نامعقول و زمخت وخشن ، با عمل روشنفکری دینی انطباق دارد.
3- در ارتباط با بند بالا گفتنی است که پس از انقلاب با لحاظ کردن میزان مخاطب ،تاثیر گذاری وکاریزما ، جای گفتگو ندارد که سروش ( وتا حدودی استاد ملکیان) صاحب توفیق وتاثیر بوده اند ، ومنظورم از ذکر این نکته صرفا تایید بند بالاست واینکه روش نرم وظریف در بوته عمل کامیابتر است.
4-انکار نمیکنم که سکولاریسم و ابتنای معشیت اجتماعی ادمیان بر عقل جمعی(دمکراسی) با مقدس انگاری مکتوبات منتسبه در تباین است و به اشکال بر می خورد، ولی چاره چیست؟ بزرگانی همچون استاد سروش واستاد ملکیان با خون دل خوردن وحوصله سعی در تنویر افکار دارند و انقدر چپ؟؟ نمیزنند که بیایند واظهار ندامت وغفلت کنند که بله: ....ما نمیدونستیم در خدمت امریکا و اسرائیلیم ، ما گمان میکردیم مساعدتهای انان جهت اشاعه دمکراسی است و نمیدونستیم قصد هلاک این مرز وبوم را دارند..../ و همهنگام کسی همچون ملکیان در قلب حوزه علمیه با حوصله و تحملی مثال زدنی سعی در تخریب یقینهای جاهلانه و ترویج عقلانیت انتقادی و تحلیلی دارد. این کجا وان کجا...........
5- روشنفکری دینی وصف عمل تعقل و پروسه تعقل نیست، وصف یک حرکت اصلاحی / فرهنگی است، گرچه امتناعی ندارد همچون منی ادعا کنم با عقلم رسیدم به اینکه دین ایکس ا ُکی است ، اسم خودم را هم میگذارم روشنفکرایکس . اقا ایراد داره ؟
روراست این گیرهای بعضیها و این بحث نام روشنفکری خسته کننده و کسالتبار شده، هر کی حرف کم میاره یه گیری باید به سروش بده.
پ.ن= هر جا گفته ام روشنفکری دینی، یعنی برداشت ودرک شخصی من از روشنفکری دینی .

-- منوچهر ، Apr 15, 2008

به نظرم سخن گفتن از "روشنفکران" به عنوان قشری ویژه که هویت ویژه ای دارند خود امری بی معناست. آیا روشنفکران دارای هویت جمعی ویژه ای هستند که خود را با آن تعیین هویت می کنند؟ یا این که این هویت - که به نظر من ناموجود است- برساخته ای ذهنی است که مابه ازایی ندارد؟ سؤال دیگر این است که اصولاً غرض از بحث راجع به "روشنفکران" و اصناف و منش و تاریخ ایشان، پاسخ به چه سؤالی و نیازی است؟ واکنش به چه چالشی است؟ و یا ساده تر این که طرح این مسأله چه موضوعیتی دارد؟ موضوع دیگری هم به نظرم می رسد که مایلم مطرح کنم، شاید پاسخی راضی کننده بیابم. با این استدلال آشنا هستم که چون "روشنفکران دینی" مقید به دین/ ایدئولوژی خاصی هستند نمی توانند مقتضای روشنفکری را که آزادی اندیشه است برآورده کنند، و لذا روشنفکری دینی "بی معنا" است. ولی موضوع این است که کسانی که خود را "روشنفکر دینی" می دانند کراراً مرزهای تفاسیر ثابت دینی را می شکنند و به فراسوی باورهای می روند که چه بسا خود از اتکاء به آنها آغاز کرده بودند، حال سؤال این است که آیا این افراد به این ترتیب به مقتضای "روشنفکری" وفادار بوده اند یا به "دین/ ایدئولوژی" ای خاص؟ می دانید که تفاسیر دینی و برداشت های دینی به ویژه در سنت های بزرگ دینی به قدری گسترده هستند که حتی پیروان برخی از برداشت ها پیروان دیگر برداشت ها را به خروج از دین منسوب می کنند. همه ی اینها در حالی است که برخی از برداشت های دینی چنان شخصی و ویژه اند که اصولاً شاید سخن گفتن از وجود"پیروان" هم در آنها محلی نداشته باشد. مضافاً این که وقتی پدیده ای وجود دارد، به هر حال وجود دارد و حال اگر کسی مایل است می تواند به دنبال "معنا" یا "منطق" آن بگردد: به هر حال هر چیزی که وجود دارد از یک "منطقی" پیروی می کند که با آن "معنا" می دهد، ولی این "معنا" و "منطق" نامعقول یا غیر معقول باشد.
گاهی، به خصوص در گفتمان آکادمیک، با طرح موضوع هایی مواجه می شویم که کاملاً بی معنا به نظر می رسند و به نظر می رسد فقط به منظور ادامه حیات یک گفتمان/ بازی زبانی "اختراع" شده اند، تا هویت و معاش کسانی را که به آن منسوب اند حفظ شود: بلاخره دانشگاهیان ناچارند کاری بکنند و تولیدی داشته باشند تا زندگی و هویت شان باقی بماند، ولو این کار و تولید فایده ای هم نداشته باشد ولی گویا توافقی پنهانی برای پذیرش و ادامه ی آن از طرف همه ی همکاران دانشگاهی وجود دارد. ولی در حوزه ی عمومی اندیشگی چنان اظطراری که در حوزه ی آکادمیک از حیث هویت و معاش وجود دارد موجود نیست، پس لاجرم انتظار می رود که صرفاً موضوعات حائز معنا در آن مطرح شوند. از آن جایی که معنای زیادی که درخور حجم طرح مسأله ی روشنفکری باشد در آن نمی بینم، مگر این که کسی من را به این معنا دلالت کند، سؤالم این است که آیا طرح مسأله ی "روشنفکری" یکی از موضوعات "آکادمیک" نیست که به حوزه ی عمومی کشانده شده؟ و آیا پرداختن به آن به نوعی افسون برای القای "روشنفکر بودن" نیست؟ (قطعاً منظورم آقای جهانبگلو نیست)

-- مهدی ، Apr 15, 2008

"روشنفکر دینی" نا ممکن است :
استدلالم را با یک پرسش آغاز می کنم:
آیا امکان دارد یک دیندار از طریق اندیشیدن، وجود خداوند یا هر یک از اصول دیگر دین را انکار کند؟

فرض کنید چنین امکانی وجود داشته باشد آنگاه دیگر وی دیندار نخواهد بود. کسی که تلاش می کند اصول دین را به چالش بکشد چگونه دینداری است؟ مثلا او باید به خدایی که نسبت به وجودش مشکوک است نماز برد!

حال فرض کنید این امکان وجود نداشته باشد، آنگاه ایشان از ابتدا محدود به تفکر در یک محدوده ای خاص است و راه به جایی غیر از همان فروض اولیه ی دین خود نخواهد برد. او می اندیشد تا آنچه را می داند، دریابد!

-- مجید ، Apr 15, 2008

آقاي جهانبگلو بارها وبارها تأكيد داشته اند كه اصطلاح "روشنفكري ديني" غلط است ؛ حال آن كه اگر هم اين بر ساخته غلط باشد ، يك غلط مصطلح است و منظور كساني هستند كه در گستره مباحث ديني به باز انديشي و نو اندشي همت گمارده اند؛هم چنان كه اگر يك نقاش تنها و يا بطور عمده به سوژه هاي ديني يا چهره هاي ديني بپردازد ، مي توان او را به تسامح وبراي شناسايي بهتر ياساده تر نقاش ديني ناميد.

-- شريفي ، Apr 15, 2008

اول باید روشنفکر را تعریف کرد ، بعد باید دنبال دینی و غیر دینی اش گشت. روشنفکر تاویل شدنی است مثل خود دین و ایدئولوژی یعنی یک معنی عام و مشخصی ازش وجود ندارد و میشه هرجوری تعریفش کرد. که خود این قضیه کلی جای بحث دارد. اما خیلی از نقاش های قرن 12 و13 ایتالیا و اورپا به عبارتی نقاش دینی بودند. میگی نه برو لورر یا کلیسای های قدیمی ، باخ هم جزو موسیقدانان دینی بود و اساسن جیزی بنام هنر دینی و یا مسیحی و جو دارد مثل معماری اسلامی.میشه کلی فاکت دیگر هم آورد.... اما این هم خیلی بحث بر می دارد. در آخر ولی فکر کنم این آقای جهانبگلو خودش روشنفکر دینی و خودش خبر نداره. میگی نه به معیار و خط کش اخلاقی اش نگاه کن..................

-- بدون نام ، Apr 15, 2008

یادداشتی از مراد فرهادپور در خصوص روشنفکری دینی هست که ایشان نیز تایید کرده که روشنفکری دینی وجود دارد. نقاشی دینی هم وجود دارد. آقای جهانبگلو به جای دعوا بر سر لحاف ملا، لطفاً اندکی به گفتگوهای عجیبی که پس از آزادی از زندان ایران انجام دادید فکر کنید. به این فکر کنید که چرا بعد از خروج از ایران، اظهارات خود را اصلاح نکردید و علامت سوال بزرگی را پیش روی اسم خود قرار دادید؟؟؟

-- فرشید ، Apr 15, 2008

lمن با نظر آقای جهانبگلو کاملا موافقم که روشنفکر دینی ترکیبی بی معناست البته به این شرط که در حصار یک ایدئولوژی باشد و از پیش حقیقت را بدون انتقاد قبول کند.تعهد روشنفکر همان نکته ای است که فرموده اند:تعهد اخلاقی
من مطلبی مستقل درباره روشنفکر دینی دارم به وبلاگ زیر سری بزنید
www.sh1348.blogfa.com

-- محمد رضا شریعتی ، Apr 15, 2008

هم «نقاشی دینی» (religious painting) داریم و هم «نقاش دینی» (religious painter). دینی بودن صفتی است برای کاری که نقاش انجام می‌دهد. به نقاشی که از موضوعات دینی نقاشی می‌کشد می‌گویند نقاش دینی و نقاشیهایش را می‌گویند «نقاشی دینی». این اصطلاحات در زبان انگلیسی وجود دارد و منتقدان این صفتها را به کار می‌برند تا تمایزهای موجود میان آثار افراد را مشخص کنند. روشنفکر دینی نیز همین طور است. به روشنفکری که به موضوعات دینی می‌پردازد و کاری در تأویل و تفسیر و توجیه اندیشه‌های دینی انجام می‌دهد و مذهبی یا مکتبی تازه می‌سازد می‌گویند «روشنفکر دینی». آقای جهانبگلو وقتی می‌گویند «نقاش دینی» نداریم مغالطه می‌کنند. چون وانمود می کنند نقاش و دین دو چیز متضادند. و با یکدیگر ربطی ندارند. اما این درباره هر اسم و صفتی صادق است. هر صفتی را به هر اسمی می‌توان نسبت داد. این را ببینید:
http://fallosafah.org/main/weblog/item_view.php?item_id=219

-- صادق ، Apr 16, 2008

برای بحث جالبی در بارهء«روشنفکر دینی»بنگرید به:
http://www.mirfetros.com/nimrooz1.html

-- فریبا ، Apr 16, 2008

به نظر من در زمان حال بحث از روشنفکر دینی و روشنگری دینی اساسی و ضروری می باشد.
و روشنفکر دینی وظیفه یی جز تبیین و نفسیر دین و آموزه های دینی را بر اساس عقل و نیازهای زمان ندارد. افغانستان.

-- بدون نام ، Jun 15, 2009

آیا نقاشی و روشنفکری از یک مقوله هستند؟ آیا فیزیک و روشنفکری از یک مقوله هستند؟ مثلن کسی میتواند قوانین و اصول موضوعه روشنفکری را برای بنده بیسواد بیان کند؟
دقت در مثالهایی که میخواهیم از آنها نتیجه گیری کنیم بد نخواهد بود.
متفکری که به اخلاقیات و سیاست و فرهنگ می اندیشد و در کار نقد هر روزه ی آنهاست و در دین به مثابه یک عنصر بسیار موثر در فرهنگ خودش دقت میکند و بعد از شناخت علمی آن دست به نقد میبرد را باید چه نامید ؟
پدیده ها بوجود می آیند و بعد نام میگیرند و یا ما نامی را تعریف میکنیم بعد به دنبال نامدارش میگردیم؟؟؟؟؟

-- امین ، May 24, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)