خانه
>
انديشه زمانه
>
انديشه اجتماعی
>
تلویزیون و روشنفکران ایرانی
|
تلویزیون و روشنفکران ایرانی
امین بزرگیان
http://rokhdaad.com
بازی بارسلونا و اُئلوا از شبکه سوم تلویزیون، به صورت زنده، در حال پخش است. در لحظاتی از بازی، صدای گزارشگر و تصاویر فوتبال بر هم منطبق نیستند. فردوسیپور، گزارشگر فوتبال، در این لحظه میگوید: «... من بر روی مانیتورم تصویر ندارم. یک لحظه من تصاویر اصلی را گزارش کردم. حالا برمیگردیم به بازی...» پخش فوتبال به روال عادیاش بازمیگردد. (شنبه، سوم آبانماه 1386)
اینکه «تلویزیون» در ایران چه تأثیری بر طبقات گوناگون اجتماعی دارد، بحثی است مهم و قابل توجه که در نوشتهها و گفتههای بسیاری بدان پرداخته شده است که در اینجا مدنظر نیست. تلویزیون در ایران هم مانند تمام تلویزیونها تکنولوژی محبوبی است که به تعبیر «ژاک لاکان» به تحکیم «امرخیالی» و یکپارچگی «خود» در دوران مدرن مشغول است و هم مهمترین دستگاه ایدئولوژیک دولت است که ایدئولوژی را در اشکالی «پاکیزه» و رمانتیک، به همه نقاط منتقل میکند. اما سؤال این است که تلویزیون در ایران چگونه ایدئولوژی مسلط را در میان نخبگان و روشنفکران تداوم میبخشد؟ مواجهه روشنفکران ایرانی با تلویزیون چگونه است؟
تئوری «بازنمایی» بودریار درباره نسبت میان واقعیت و تصویر و تئوری«صنعت فرهنگ سازی» آدورنو درباره وضعیت فرهنگ در رسانههای جمعی، پتانسیل فراوانی در تحلیل ارتباط میان تلویزیون، توده و نظم سرمایهداری دارند. از سویی دیگر تئوریهای مطالعات فرهنگی با وجود انتقاد به ساختار رسانههای جمعی و تلویزیونـ تحت تأثیر بنیامین و گرامشیـ بر مقاومتهایی تأکید میکنند که به احیای سوژه در برابر ساختار میانجامد. همچنین آنها توجه به زندگی روزمره و امر انضمامی را به جای تلقیهای فلسفی و ذهنگرایی مدنظر قرار میدهند. امامساله این است که نوع مواجهه روشنفکران ایرانی با موضوع تلویزیون نشان میدهد که روشنفکران ما دچار نوعی بدخوانی و سوءتعبیر از این تئوریها شدهاند. گویا این تئوریها تنها برای آنها نوعی کلبی مشربی و دورویی به ارمغان آورده است.
هر دو نحله (تئوریک) درباره تلویزیون، توسط روشنفکرانی صورتبندی شده است که سعی داشتهاند فرهنگ تودهای مدرن را مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهند. در هر دو نحله، روشنفکران با شناختن وضعیت موجود، به گونهای آگاهیدهنده در برابر تلویزیون ایستادگی میکنند. آنها افرادیاند که سعی دارند مسأله توده و رسانه را مورد بررسی قرار دهند؛ اما در ایران به نظر میرسد که به غیر از رابطه توده مردم و تلویزیون، رابطه میان خود روشنفکران و تلویزیون نیز وضعیت پروبلماتیک دارد.
شناخت رابطه میان روشنفکران یا نخبگان و تلویزیون، کمک زیادی میکند تا به لایههای عمیقی از علل ناکامی پروژههای مدرنیستی و دموکراتیک در ایران، دست یابیم.
مواجهه روشنفکران و نخبگان ایرانی با تلویزیون مواجههای ملهم از تقابلشان با تکنولوژی و فرهنگ مدرن (یا مدرنیزاسیون و مدرنیسم) است. آنها در حالیکه در پاسخ به سؤال «نظرتان درباره تلویزیون چیست؟» پاسخی نزدیک به دیدگاههای انتقادیـ مارکسیستی میدهند و صراحتاً نشان میدهند که تلویزیون نمیبینند، اما در واقع، بسیاری از اوقات خود را جلوی تلویزیون میگذرانند (این واقعیت را میتوان در برخی لحظات از خلال سخنهای خود آنها فهمید).
آنها با وجود آگاهی از نقش هژمونیک و ایدئولوژیک تلویزیون، در برابر آن گشودهاند، همانگونه که در برابر مدرسه (برای فرزندانشان) و دانشگاه و دیگر دستگاههای ایدئولوژیک دولت گشودهاند و در عمل با آنها همراهی میکنند. این وضعیت همان چیزی است که «اسلاوی ژیژک» آن را کلبی مشربی (Cynicism) سوژههای مدرن مینامد. امروزه همگی ما به تحریفی که ایدئولوژی و دستگاههای آن از واقعیت میکنند، آگاهیم اما باز آن را انجام میدهیم و در درون دستگاههای ایدئولوژیک مستقر شده و کلبی مشربانه به آن میچسبیم.
نخبگان یا تحصیلکردههای ما گرفتار دورویی و ریاکاری عجیبی در مواجهه با تلویزیون هستند. آنها غالباً به گونه ای رمانتیک مدعی میشوند که تلویزیون تماشا نمیکنند و خود را خصم آن نشان میدهند (تحت تأثیر آموزههای رایج روشنفکرانه چپگرایی استعلایی) در حالی که اوقاتی از خود را صرف تماشای تلویزیون میکنند (به سبب ساختار مسلط فرهنگ جهانی سرمایهداری). به تعبیری دیگر آنها در مواجهه با تلویزیون، همچون دیگر مظاهر مدرنیته، دچار احساس «عشق و نفرت» هستند. تلویزیون توسط آنها با پا پسزده و با دست پیش کشیده میشود. نفرت از چیزی را نشان میدهند که همان لحظه به آن وابستهاند.
فروافتادن نخبگان به ورطه رمانیتیسم ریاکارانه در برابر تلویزیون و غفلت از واقعیت زندگی روزمره، هم ناشی از نگرش غالب استعلایی آنان به هنر و هم نشانگر قدرتمندی فرهنگ تلویزیونی است. نگرش استعلایی به هنر، همان مسألهای است که بنیامین در نقد آدورنو مورد توجه قرار میدهد. در این نگرش هر آن چیزی که رسانههای عمومی تولید کرده و نمایش دهند، چون که مخاطب عمومی دارند، بیارزش و غیرهنری هستند. از سویی دیگر به این دلیل که تلویزیون و رسانه در اختیار سوژه مسلط است، تمام متون نمایش داده شده در آن، آگاهی کاذب بوده و در نتیجه «رهایی» را به تأخیر میاندازد.این در حالی است که همانگونه که بنیامین اشاره میکند، هنر رهاییبخش اتفاقاً در خلال حضور در مناظر عمومی و هالهزدایی، رخ میدهد.
مشکل فرهنگ رو به تزاید سرمایهداری در دنیای جدید از نظر بنیامین نمایش عمومی هنر یا مخاطب عام پیدا کردن امر هنری نیست، بلکه مشکل از اینجا ناشی میشود که گردانندگان رسانهها و تلویزیون (نظم مسلط)، هنر را تبدیل به کالای مصرفی کرده و اساساً برای هنر رهاییبخش، جایگاهی قایل نمیشوند.
به غیر از اندیشه استعلایی، مواجهه ریاکارانه با تلویزیون نشاندهنده قدرتمندی فرهنگ تلویزیونی نیز است. همانگونه که بودریار میگوید بسیاری از رمزگان پنهان تلویزیون در عصر جدید، تقدیس فریب، دروغ و ریاکاری در زندگی مدرن است. تلویزیون با فروکاستن هر امرواقعی به دوگانه ساده انگارانه خوب و بد، سعی میکند ایدئولوژی زمخت و کیچوار خود را در کاغذ کادوی تصاویر پرزرق و برق به مخاطب قالب کند و زشتی واقعی جهان را با زیبایی ظاهری و فریبنده، پنهان سازد. حال فرد نخبه به جای لو دادن و مقاومت واقعی در برابر این فریب، در خلال زندگی روزمره خود، به ریاکاریِ بزرگتری دچار میشود و میگوید: تلویزیون نمیبینم. یعنی بیش از هر کس دیگری به منطق رایج تلویزیونی، باج میدهد و آن را باز تولید میکند. فرد در آن لحظه که به دروغ و در جهت کسب منزلت اجتماعی روشنفکرانه میگوید که تلویزیون نمیبیند (به این معنا که اصلاً برای او اهمیتی ندارد و اندیشیدن به آن دور از شأن اوست) بیش از هر کس دیگری، ابتذال فرهنگ تلویزیون را پذیرفته؛ زیرا عملاً به کار برده است.
به نظر میرسد نخبگان برای مقاومت در برابر بازتولید هژمونی مسلط از طریق تلویزیون به جای نفی استعلایی و تجریدی آن میباید تلویزیون و دیگر رسانهها را وارد نظام گفتمانی خود کنند. عدم توجه به نقش هژمونیک تلویزیونـ با مواجهه ریاکارانه با آنـ به عنوان یکی از مهمترین دستگاههای ایدئولوژیک دولت و نیز امکانهای ضدهژمونیک مستتر در آن، یکی از مهمترین معضلات طبقه روشنفکری ایران بوده است.
همانگونه که قبلاً اشاره شد تئوریهای مطالعات فرهنگی بر این نکته تأکید میورزند که قرائتهای ضدهژمونیک را روشنفکران با آگاهی از نظام رمزگان فاش میسازند. این کار را روشنفکران زمانی میتوانند انجام دهند که دستگاههای ایدئولوژیک را جدی بگیرند و از مواجهه کلبی مشربانه (ریاکارانه) با آن، دست کشند. از سویی دیگر اهالی مطالعات فرهنگی با تأکید بر تفاوت میان خواست رمزگذار و معنای رمزگشایی شده، هم به واقعیتی عینی اشاره میکنند و هم امید تغییر در وضعیت موجود و ترک برداشتن ایدئولوژی مسلط را نوید میدهند. نفی مطلق تلاش و مقاومت برای تغییر اصلاحگرانه در دستگاههای ایدئولوژیک دولت همچون مدرسه، تلویزیون و... و مبارزه با امر استعلایی و فرمالی به نام دولت درحوزه سیاسی و سرایت این نگاه استعلایی و ایدهآلیستی به «رهاییبخشی» از ویژگیهای مهم رفتار روشنفکران و فعالین حوزه عمومی در ایران بوده است.
به عنوان نمونه عدم حمایت از روشنفکرانی که توانسته بودند با وجود محدودیتهای ایدئولوژیک به تلویزیون بروند و در کلیت هژمونی اختلال ایجاد نمایند؛ همچون صادق زیباکلام، حاتم قادری، مقصود فراستخواه و غیره؛ و حتی نفی آنها به سبب این اقدام توسط برخی گروههای روشنفکری مثل جنبش دانشجویی از مصادیق بارز این رویکرد است. بیتوجهی به اهمیت هژمونیک تلویزیون و نقش آن در ترویج ایدئولوژی مسلط ،توسط فعالین روشنفکری دموکراسیخواه در ایران را میتوان در نوشتهها، بیانیهها، سخنرانیها و میتینگهای آنها و نیز توجه صرف به رسانههای چاپی ملاحظه کرد. بیتوجهی که منجر به این واقعیت شد که تلویزیون بدون صورتبندی هیچ مقاومتی در برابر آن، تماماً تحت اختیار هژمونی مسلط قرار گیرد.
بسیاری از نخبگان با عدم توجه به نقش قدرتمند بازنمایانه رسانه تصویری، باور نکردند که واقعیت و تصویر در عصر جدید اینهمان میشوند (بودریار) و فکر کردند میتوانند تنها با چند روزنامه و مجله، خواست دموکراسی را وارد زندگی روزمره مردم نمایند. روشنفکران و اصلاحطلبان دموکراسیخواه ما در سوم تیر 84، در واقع به قدرت بازنمایی تلویزیون باختند، زیرا که رأیدهندگان به کاندیداهای اصول گرایان، در روز رأیگیری و در پای صندوقهای رأی، خود را با تلویزیون یکپارچه ساختند.
همانگونه که از «استوارت هال» نقل شد، قرائت غالب در میان مخاطبان رسانه از یک رمز، همانی است که هژمونی مسلط یا رمزگذار میخواهد فهمیده شود.چنانچه عرصه مقاومت در برابر امر مسلط «نحیف» شود و تنها به گونهای استعلایی، کلی و رمانتیک (بدون توجه به امور انضمامی همچون برنامههای تلویزیون) با دولت یا قدرت مخالفت شود، وضعیت به سمت یگانگی هر چه بیشتر میان خواست سوژه رمزگذار و کنش سوژه رمزگشا، که وضعیت طبیعی ارتباط میان این دو عنصر ارتباطی است، سوق مییابد.
انتخاب احمدینژاد به عنوان رئیسجمهور در تیرماه سال 84 نتیجه منطقی پیامهای سیاسی ـ اجتماعی تلویزیون بود، همانگونه که جنون خرید و روابط کالایی در عصر جدید، محصول منطقی نظام تبلیغات سرمایهداری است. این اینهمانی کارکرد رسانه است. روشنفکران ما حتی به این مسأله توجه نکردند که بخش قابل توجهی از ظهور خاتمی به عنوان یک پدیده محبوب و آغاز دوره اصلاحات، مدیون مقاومتی بود که او در تلویزیونـ و در برنامه تبلیغاتی خودـ در برابر هژمونی مسلط نشان داد.می توان گفت که هر چند ظهور خاتمی در دستگاه تئوری بودریار نمیگنجد (و توجیه این اتفاق از عهده هال برمیآید) اما به قدرت رسیدن احمدینژاد را بودریار پیشبینی کرده بود. تلویزیون در ایران قدرتمندانه، در قالب برنامههای گوناگون (و از همه مهمتر اخبار و سریالهای خانوادگی) هژمونی مسلط را تحکیم میبخشد. این قدرت تا حدی است که برای بسیاری این دغدغه را به وجود آورده است که با وجود تأثیرات تلویزیون چگونه میتوان وضعیت را بهبود بخشید؟
به نظر میرسد دو راه مقاومت در برابر تلویزیون، وجود داشته باشد. یکی وارد ساختن تولیدات آن به نظام گفتمانی روشنفکری و دیگری نفوذ همه جانبه به خود نهاد تلویزیون در ایران است. تا زمانی که تماشای تلویزیون، در شکل «گناه» خود را بنمایاند و هیچکس به این سبب درباره آن به گونهای انضمامی و دقیق سخن نگوید، یا جرأت نکند سخنی بگوید، اختلالی در وضعیت حاضر به وجود نمیآید. روشنفکران میباید با کنار گذاشتن تفکرات استعلایی نسبت به تلویزیون، آن را به دقت زیر نظر گرفته و در حوزه عمومی اجزای آن را برای مخاطباناش نشان داده و نشانههای پنهان آن را افشا کنند.
از سویی دیگر روشنفکران و نخبگان نزدیک تر به ایدئولوژی حاکم که امکان این را دارند که در تلویزیونـ لحظاتی ـ ظاهر شوند، سعی نمایند با حضور در جعبه جادویی، در حد امکان، ایدئولوژی مسلط را تضعیف نمایند و مقاومتی را صورتبندی کنند. چیزی که در برخی برنامههای تلویزیونی (همچون نود، شب شیشهای، در سپهر سیاست و...) دیده میشود؛ هر چند که خود تصویر (تبلیغات بازرگانی، فیلم، پخش مستقیم فوتبال و...) و عوامل سازنده و تهیهکنندگان آن (کارکنان و فعالان حرفهای در صدا و سیما) بیشترین نقش را در اختلال در ایدئولوژی مسلط بر عهده دارند.
اگرچه این آموزه جامعهشناسانه مارکس را جدی میگیریم که به جای تفسیر جهان باید آن را (به سمت مطلوب) تغییر داد؛ سخن گفتن از چیستی تلویزیون و نقش آن، نیمی از راه است؛ مهم این است که چگونه بتوان از قدرتش کاست و آن را در جهت مطلوب، واسازی کرد؛ هر چند که از آن عمیقاً متنفر بود.
حالا شاید بتوان بیشتر به اهمیت جمله فردوسیپور در خلال گزارش فوتبال پی برد.
------------------------------
* برگرفته از رخداد؛ این مقاله بخش دوم مقاله نویسنده است. برای خواندن بخش اول آن اینجا را ببینید
|
|
نظرهای خوانندگان
1-"فروافتادن نخبگان به ورطه رمانیتیسم ریاکارانه , دورویی و ریاکاری نخبگان یا تحصیلکردههای ما , مواجهه ریاکارانه با تلویزیون " :آقاي بزرگيان اين طرز حرف زدن بي ادبانه است.اين ادبيات سياسي است.
-- بدون نام ، Mar 13, 20082-"فرد در آن لحظه که به دروغ و در جهت کسب منزلت اجتماعی روشنفکرانه میگوید که تلویزیون نمیبیند بیش از هر کس دیگری، ابتذال فرهنگ تلویزیون را پذیرفته؛ زیرا عملاً به کار برده است":من مقاله شما را دوبار خواندم.هيچ استدلالي براي اين حكم ارائه نكرده ايد.چگونه كسي با تلويزيون نديدن , ابتذال آن را ميپذيرد؟
3- " صراحتاً نشان میدهند که تلویزیون نمیبینند، اما در واقع، بسیاری از اوقات خود را جلوی تلویزیون میگذرانند": بر چه مبنايي مدعي هستيد كه كساني كه ميگويند تلويزيون نميبينند در واقع بسیاری از اوقات خود را جلوی تلویزیون میگذرانند؟
4-شما دو پديده را باهم خلط كرديد:مخالفت بعضي روشنفكران ايراني با تلويزيون جمهوري اسلامي (مورد آقاي زيباكلام و قادري و...) و يكي هم مخالفت بعضي روشنفكران با هر نوع تلويزيون.
اگر تلويزيون ايران خواسته هاي گروه اول را برآورده كند , آنها با تلويزيون مشكل ندارند. گروه دوم هستند كه معتقدند تلويزيون به هر شكلي رسانه بي اعتباري است.
5- "روشنفکران میباید با کنار گذاشتن تفکرات استعلایی نسبت به تلویزیون، آن را به دقت زیر نظر گرفته و در حوزه عمومی اجزای آن را برای مخاطباناش نشان داده و نشانههای پنهان آن را افشا کنند": كجا افشا بكنند؟ در رسانه هاي ديگر؟ آنها اتفاقا دارند همين كار را ميكنند و به همين جهت شما مسخره شان ميكنيد:"فکر کردند میتوانند تنها با چند روزنامه و مجله، خواست دموکراسی را وارد زندگی روزمره مردم نمایند"
در خود تلويزيون؟ چند شبكه تلويزيوني حاضرند كه آنتن خود را در اختيار آدمهايي بگذارند كه از تلويزيون انتقاد ميكنند؟ حالا فرض كيند كه آدمهاي دمكراتي بودند و اين كار را كردند.فكر ميكنيد چند درصد بينندگان مينشينند به پاي بحث هايي مثل "خواست سوژه رمزگذار و کنش سوژه رمزگشا , افشاي نشانههای پنهان تلویزیون ,...". نكته اينجاست كه آدمهايي كه اهل اينگونه مباحث هستند خواننده رسانه هاي چاپي هم هستند.
مشكل بزرگ تلويزيون اين است كه آدمهايي كه اهل مباحث فوق هستند اين مباحث را در رسانه هاي چاپي پيگيري ميكنند و براي كارهاي ديگر به سراغ تلويزيون مي روند و در مقابل , كساني كه بيشتر از همه در خطر افتادن به دام عوام زدگي تلويزيوني هستند همان هايي اند كه رسانه هاي چاپي را مطالعه نمي كنند و با ديدن اين طور برنامه ها در تلويزيون , كانال را عوض مي كنند
ظاهرا تله ویزیون شر لازم است و روشنفکر به دنبال خوراک پروتئین دار فکری اما این دستگاه جادویی باعث مسمومیت است و دل آشوب . اگر این خوراک به تهوع منجر نشود ،دستکم دل پیچه آور است و گاهی خوردن مسهل و سوربیتول برای دفن راحت آن ،لازم .
-- فرزاد مرادی ، Mar 13, 2008وقت کش است اما از آنجا که روشنفکر جماعت از آسمان نیامده و از جنس مردم است و مثل همه آنها ممکن است تا سنین دبستان دچار شب ادراری هم شده باشد و نمی توان به دنبال لذتی که نیاز به خرج کردن از قوای ذهنی (به قول قدما دماغی! )همواره سر در کتاب داشت ،پس ظاهرا گریزی نیست و شر لازم را باید پایید .
ممنون. مطلب جالبی بود.
-- بدون نام ، Jul 11, 2010