تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

حافظ "به روایتِ عباسِِ کیارستمی"

داریوش آشوری

فایل پی‌دی‌اف این نوشتار

داستانِ حافظ‌خوانی و حافظ‌‌دانی و حافظ‌پژوهی و حافظ‌بازی و حافظ‌فروشیِ ما را گویی پایانی نیست. این از بختِ بلندِ این شاعر است که این‌چنین در کانونِ یک زبان و فرهنگ قرار گرفته و عالمي را شیدایِ خود کرده است. هر کسي از ظّنِ خود حافظِ خود را دارد و چه‌بسا با غیرت هم از آن پاسداری می‌کند. و امّا، در این غوغایِ کوبیدن بر طبلِ مدرنیّت و شور-‌و-‌شیدایی برای آن، حافظ نیز نه تنها تفسیرهایِ مدرن و مدرن‌نمایِ خود را یافته که "روایت"هایِ مدرنِ خود را نیز. و اینک پس از "روایتِ" احمدِ شاملو "روایت"‌اي داریم از هنرمندي دیگر، که عباسِ کیارستمی باشد.(۱)

با این تجربه‌ها واژه‌یِ "روایت" در موردِ دیوان حافظ رفته‌-‌رفته دارد معنایِ تازه‌اي به خود می‌گیرد. در موردِ شاملو داستانِ "روایت" این است که او بی هیچ‌گونه دانش و تجربه‌اي در نسخه‌شناسی و متن‌شناسی، و تنها با تکیه بر ذوقِ خود، با پیشداوری‌هایِ ایدئولوژیکي که فهمِ شاملو-‌پسندي از آن دیوانِ به او می‌بخشید، "حافظ"اي از آب درآورد که، به هر حال، "حافظِ شاملو" ست، دچارِ لغزش‌هایِ گزاف در فهمِ متن و ویرایشِ آن. بهاء‌الدین خرمشاهي در نقدِ سنجیده و مایه‌داري، سی سال پیش، بی‌اعتباریِ حافظ‌شناسیِ شاملو را نشان داد.

و امّا، حافظ "به روایتِ عباسِ کیارستمی" از گونه‌ی دیگري ست. کتابی ست هفتصد صفحه‌ای با قطعِ جیبی و جلدِ سخت بسیار به شکل‌-‌و-‌شمایلِ نشرهایِ قطعِ کوچکِ آن دیوان. نامِ حافظ با نقشِ درشتِ زرکوب بر رویِ جلد و بر عطفِ کتاب کوفته شده و آرایشِ صفحه‌ها هم به آرایشِ صفحه‌هایِ برخي از نشرهایِ تازه‌ی دیوان حافظ همانند است. امّا، "به روایتِ عباسِ کیارستمی" بر رویِ جلد با حروفِ ریز (شاید شماره‌یِ ۱٢) با رنگِ قرمزِ تیره، در امتدادِ درازایِ پشتِ جلد، چاپ شده، که در نگاهِ نخست به چشم نمی‌آید. از این‌رو، کسي که کتاب را برایِ نخستین بار به دست می‌گیرد، طبیعي ست که گمان کند با نشرِ تازه‌اي از دیوان رو به رو ست، امّا این بار، با شگفتیِ بسیار، به ویراستاري یک هنرمندِ سینماگرِ نامدار. کتاب را که ورقي بزنی، ۶٤٧ نیم‌بیت (مصرع) از حافظ در آن می‌بینی، هر یک در یک صفحه. امّا هر نیم‌بیت را سه یا چهار بار شکسته و زیرِ هم چیده. پس، با ویرایشِ تازه‌اي از دیوان رو به رو نیستی، بلکه می‌بینی که هنرمندي اهلِ هنرهایِ تصویری گویا خواسته است با ایده‌ی تازه‌اي امکانِ برخوردِ تازه‌اي را با شعرِ حافظ نشان دهد.

این امکانِ تازه چی‌ست؟ کیارستمی سرسخني بر آن ننوشته است تا بدانیم که حکمتِ این کاراز دیدِ او چی‌ست و چرا هنرمندي سینماگر خطر کرده و به سراغِ دیواني رفته که در فرهنگِ ایرانی برایِ، دستِ کم، ده‌ها هزار نفر یک پَــَرستانه (fetish، اُبژه‌ِیِ پرستش) است، و ناگزیر کنجکاویِ حافظ‌پرستان، یا دستِ کم کساني را که دستي درحافظ‌پژوهی و حافظ‌پرانی دارند، برمی‌انگیزد. نکته این است که اگرچه ناموریِ جهانیِ عباس کیارستمی در مقامِ سینماگر و (و تا حدودی هم عکّاس) بسیاري را نسبت به این کتاب کنجکاو می‌کند، امّا نبودِ ناموریِ ادبی کارِ او را پُرسشناک می‌کند (یا به قولِ دیگر، "زیرِ سؤال می‌برد"). امّا، کمبودِ ناموریِ ادبیِ را مُهر و امضایِ بهاء‌الدینِ خرمشاهی بنا ست جبران کند، که دیباچه‌یِ کتاب به قلمِ او ست. این دیباچه یادداشتي ست خطاب به کیارستمی در یک ستونِ باریک در یک صفحه، به همان قطعِ کوچک. این دوست نازنینِ عهدِ جوانیِ من، خرمشاهی، "زان جا که"-- به گفته‌ی حافظ-- "لطفِ شامل و خُلقِ کریمِ" او ست، چنان ریخت‌-‌و‌-‌پاشي در تعریف و تعارف دارد که به سخاوت و مهمان‌نوازیِ حاتمِ طائی پهلو می‌زند. در این دیباچه هم، پس از اندکي تردید در باره‌یِ این کار در آغاز، سنگِ تمام گذاشته و "حاصلِ کارِ" کیارستمی را "یک تنوّعِ مهم [تأکید از من است] در کار ‌و ‌بارِ شعر و حافظ‌پژوهی" دانسته است. به هر حال، در بازار حافظ‌‌پَـرانیِ جایِ این یکي خالی بود که آمد!

امّا آنچه می‌تواند جهت‌نمایي برایِ فهمِ این تجربه‌یِ تازه "در کار-و-‌بارِ شعر و حافظ‌پژوهی" باشد، آن عبارتِ نامدار از آرتور رمبو، شاعرِ فرانسوی، ست که به فرانسه و فارسی در سرلوحه‌یِ کتاب آمده است: Il faut être absolument modern. : "باید مطلقاً مدرن بود." امّا، چه گونه می‌توان در کارِ خوانشِ حافظ "مطلقاً مدرن" بود؟ با این که شعر او را تکّه‌-‌تکّه از دیوان‌اش برداریم و از قالبِ آشنایِ سنّتی به درآوریم و به دلخواهِ خود، به صورتِ مکانیکی، بشکنیم و در سه‌-‌چهار پاره، به سبکِ شعرِ نو، زیرِ هم بنویسیم؟ چنین برمی‌آید که کیارستمی "مطلقاً مدرن" بودن در چنین کاري را این گونه می‌فهمد. "مطلقاً مدرن" بودن، یعنی دلخواهانه، با دیدي ناگفته و ناروشن، با یک متنِ کهن رفتار کردن و نظمِ دیرینه‌یِ آن را برهم زدن؟ به گمان‌ام این جا یک بدفهمیِ بزرگ در بابِ "مدرنیّت" در کار باشد. مدرنیّت، در کارِ خوانشِ متن‌هایِ کهن، یعنی کشفِ معنا و منطقِ تازه، با معیارهایِ روشی و منطقیِ فهمِ مدرن. مدرنیّت، در عالمِ بازخوانیِ هنریِ یک متنِ کهن، یعنی شکستنِ معیار‌هایِ سفت‌-و-‌سختِ قالبیِ کهن و جدا کردنِ متن‌ها از زیرمتنِ دیرینه‌شان، برایِ جلوه‌گر کردنِ روابط، نظم، و ساختارِ زیباشناختیِ تازه و هرگز-‌ندیده در آن‌ها. آیا کیارستمی از پسِ چنین کاري برآمده است؟

کیارستمی حدودِ ششصد و پنجاه نیم‌بیت را از دیوان حافظ بیرون کشیده و با بخش‌بندیِ آن‌ها به هژده "فصل"، آن‌ها را، بیرون از متنِ غزل‌ها، به‌ظاهر در ارتباطِ معناییِ تازه‌اي قرار داده است. می‌توان پرسید که چرا کیارستمی حدودِ چهارهزار بیتِ حافظ را به هشت‌هزار نیم‌بیتِ شکسته تبدیل نکرده و به همین بسنده کرده است؟ لابد به این دلیل که در آن صورت حافظ "به روایتِ عباسِ کیارستمی" می‌بایست در سیزده جلد منتشر می‌شد؟ "فصل"ها عنوان‌هایي از این دست دارند: "عشق و شباب"، "در مدحتِ معشوق"، "تمنای وصال"..."هجران"، "دریغ".... نخستین چیزي که به چشم می‌آید این است که این مصرع‌هایِ شکسته که هر یک در یک صفحه به‌ظاهر با نظم و رابطه‌اي کنارِ هم جای گرفته اند، چندان ربطي با یکدیگر و با عنوانِ "فصل"ها ندارند. "دور است سرِ آب، از این بادیه هشدار!"(۲)، "کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش"، "شبِ ظلمت و بیابان، به کجا توان رسیدن؟"، "خاطر به دستِ تفرقه دادن نه زیرکی ست" با عنوانِ فصلِ "غمِ عشق" چه ربطي دارند؟ حتّا "مشکلِ عشق نه در حوصله‌ی دانشِ ما ست" هم با این که واژه‌ی "عشق" در آن هست، ربطي به عنوانِ "غمِ عشق" ندارد. کم‌-و‌-‌بیش سه چهارم نیم‌بیت‌ها، در سراسرِ این "روایت"، هیچ ربطي به یکدیگر و با عنوانِ "فصل" ندارند. فصل‌بندی‌ها هم، بر اساسِ درون‌مایه‌هایِ اصلیِ شعرِ حافظ، اگر چهار-‌پنج تا می‌بود به نظر-ام درست‌تر بود و این تجربه می‌توانست جمع‌-و-‌جورتر و سامان‌یافته‌تر باشد.

می‌شود پرسید که کیارستمی چرا نیم‌بیت را به عنوانِ واحدِ شعر گرفته است؟ به نظر می‌رسد که این گونه برخورد با دیوان حافظ ریشه در رهیافتِ کمینه‌گرا (minimalist)یِ او به هنرِ سینما دارد. کیارستمی در آن کار از خود هوشمندیِ ویژه‌اي نشان داده است. به این معنا که، کمبودِ امکانات و مهارت‌ها و توانایی‌هایِ آفرینشِ سینمایی در سطحِ سینمایِ امریکا و اروپا (فیلم‌نامه، هنرپیشه، فیلم‌برداری، شگردهایِ کارگردانی و ساخت‌بخشی به فیلم و چیزهایِ ضروریِ دیگر، از جمله، کمبودِ امکان‌هایِ مالی) در میانِ ما را به امکانِ هنرِ کمینه‌گرایِ خود بدل کرده است. وی با آفرینشِ آثارِ سینمایی با ساده‌ترین و کمترین سازمایه‌ها توانسته است پیشکسوتِ یک مکتبِ سینماییِ بومیِ به نامِ سینمایِ ایرانی شود، که پذیرش و ستایشِ جهانی هم یافته است. به عبارتِ دیگر، هنرِ او این است که نداری‌ها یا کم‌داشت‌هایِ ما را در این میدان به دارایی و سرمایه‌ی هنری بدل کرده است. می‌توانیم بگوییم، در کارِ خود به گنجِ "دولتِ فقر"، به زبانِ حافظ، راه یافته است. در برابرِ او می‌توان به هنرمندانِ "بیشینه‌گرا" (maximalist)مان اشاره کرد. شاید بهتر از همه به هنرمندِ بزرگي مانندِ بهرام بیضایی، که با نسنجیدنِ امکاناتِ واقعیِ خود و جهانِ "خاور-‌میانه"‌ایِ خود (به زبانِ خوارشمار و سرزنش‌بارِ احمدِ فردید)، با همه کوشش‌هایِ پهلوانانه‌اي که کرد تا بال به بالِ اورسن ولز و کوراساوا بپرد، به چنین نام و اعتبارِ جهانی نیافت.

امّا آن اعتبار و نامي را که کیارستمی، به خاطرِ هنرِ کمینه‌گرای‌اش در سینما کسب کرده، آیا می‌توان در جایي مانندِ شعرِ حافظ نیز خرج کرد و با چنین کمینه‌گرایی با آن رفتار کرد؟ به نظرِ من، اگر این کار را هیچ جدّی نگیریم، به عنوانِ بازی و بازیگوشی، البتّه می‌شود. امّا نامِ حاصلِ چنین کاري را نمی‌باید حافظ گذاشت، یعنی که "دیوان حافظ". در این میدان اگر کسي بخواهد کمینه‌گرایی کند، نخست باید "بیشینه‌گرا" باشد. یعنی، همه‌ی اسبابِ کار را در بابِ فهمِ ادبیِ حافظ، اگرنه فهمِ نظری، فراهم داشته باشد. زیرا این جا با یک میراثِ کلانِ بسیار ریشه‌دارِ هزارساله‌ی شعر و دانش‌هایِ سنّی و مدرنِ پیرامونِ آن رو به رو هستیم، نه یک هنرِ نا-بومی که در آن کم‌دانش و کم‌تجربه باشیم. اگر من بودم، نامِ این کتاب را می‌گذاشتم "حافظ‌بازی" یا، کمي معنادارتر، امّا همچنان بازیگوشانه و طنزآمیز، "آلبومي از عکس‌هایِ حافظ"، یا "عکس‌هایِ حافظانه". زیرا هدفِ چنین کاري برایِ کیارستمی یا معنایِ آن برایِ او-- اگرچه به روشنی گفته نشده-- به نظر می‌رسد که چنین چیزي باشد. از یادداشتِ خرمشاهی هم همین برمی‌آید.

باری، کمینه‌گراییِ کیارستمی در پیِ آن است که نیم‌بیت‌هایِ حافظ را، بیرون از متن، برایِ ما قاب بگیرد و پیشِ چشم‌مان بگذارد تا آن‌ها را -- که در سرِ جایِ اصلیِ‌شان در متن گم بوده اند و چندان به چشم نمی‌آمده اند-- به صورتِ نقشي برجسته و به چشمي تازه ببینیم و در معناشان فرورویم و از پرداختِ شاعرانه‌شان ژرف‌تر لذّت بریم. آیا در این کار به‌راستی کامیاب بوده است؟ به گمانِ من، نه! یکم این که، شمار این نیم‌بیت‌ها بسیار زیاد است و گزینشِ آن‌ها نیز سرسری ست و به هیچ سنجه‌یِ اندیشیده اي تکیه ندارد. اگر این مجموعه حدودِ پنجاه تا صد بیت از تصویری‌ترین شعرهایِ حافظ (به‌ویژه اروتیک‌ترینِ آن‌ها) را برمی‌گزید و آن‌ها را با عکس‌هایِ زیبایِ مناسب همراه می‌کرد، می‌شد کاري چشم‌نواز که به چندبار ورق‌زدن و ور رفتن می ارزید. دوم این که، این نیم‌بیت‌ها، در اصل، در قالبِ وزنِ عروضی ساختارِ وزن‌دارِ قالب‌بندی ‌شده اي دارند. اگر بنا ست آن‌ها را از قالبِ وزنِ عروضی آزاد کنیم و با شیوه و آهنگِ تازه‌اي بخوانیم، به گمانِ من، می‌باید با شکلِ نگارشی‌شان به آن‌ها لحني آرام و سنگین بخشید که به درنگِ بیشتري در لحن و معنا فرا‌خواند.

یکي از کم‌-و‌-‌کاستی‌هایِ زبانِ نوشتار نسبت به زبانِ گفتار غایب شدنِ لحن در زبانِ نوشتار است. لحن در گفتار در ساختار معنایي جایِ اساسی دارد. لحن‌هایِ گوناگون (پرسشی، خطابی، فرمانی، جدّی، شوخی، بازیگوشانه، تمسخرآمیز، توهین‌آمیز، خشمناک، نفرت‌بار) می‌توانند، بر حسبِ هر متنِ گفتاری، به یک جمله‌یِ معیّن، حتّا یک کلمه، معناهایِ گوناگون دهند. نگارشِ مدرن با افزودنِ نقطه‌گذاری (punctuation)، به‌ویژه برایِ متن‌هایِ ادبی، می‌کوشد تا حدودي لحن را برساند. برایِ مثال، پُـرسانه ("؟" یا همان "علامتِ سؤال") برایِ رساندنِ لحنِ پرسشی؛ خروشانه ("!") برایِ خطاب، عتاب، تأکید؛ سه نقطه (...) برایِ کشیدگی، درنگ، یا خطِ کشیده (----) به جایِ آن.

از این نشانه‌ها در کارِ کیارستمی هیچ اثري نیست. و از این بابت کارِ او با چاپ‌ها و ویرایش‌هایِ ادیبانه‌ی سنّتی از دیوان حافظ فرقي ندارد. زیرِ-هم-‌نویسیِ واژه‌ها به شیوه‌یِ شعرِ نو می‌تواند با دادنِ کشش و مکثِ بیشتر به آن‌ها و به تمامیِ مصرع بارِ معناییِ حسّانی‌تر و قوی‌تري به آن‌ها بدهد، اگر که این کار به روشي درست انجام شود. کیارستمی نیم‌بیتِ زیر را، مانندِ دیگرِ نیم‌بیت‌ها در سراسرِ کتاب، به این صورت آورده است:
گداخت جان
که شود کارِ دل
تمام و نشد.
منطقِ این گونه شکستنِ نیم‌بیت معلوم نیست. وی در سراسرِ این "دیوان" تمامیِ نیم‌بیت‌ها را یکنواخت سه یا چهار تکه کرده و زیرِ هم نوشته است. در حالي که، به گمانِ من، اگر همین نیم‌بیت را این گونه می‌نوشت که کششِ آواییِ بیشتري به واژه‌ها بدهد تا با درنگِ بیش‌تري خوانده شوند، مصرع پژواکِ معناییِ نیرومندتري پیدا می‌کرد. ریزشِ آبشاروارِ واژه‌ها نیز با این روش به آن حالتي دیگر می‌بخشید:
گداخت
جان،
که شود
کارِ دل
تمام و---
نشد!
یا نیم‌بیتِ دیگري را با یاری ابزارهایِ "مدرنِ" نگارش می‌توانست این گونه بنویسد:
منِ گدا و---
تمنایِ
وصلِ
او؟
---- هیهات!
یا مصرعي مانندِ این تنها با نقطه‌گذاری ست که بارِ پرسشی و پاسخیِ خود را با قدرت نشان می‌دهد:
دانی که،
چی‌ست----
دولت؟----
دیدارِ
یار
دیدن!----

می‌شد میانِ نیم‌بیت‌ها در دو صفحه‌یِ رو به روی هم حالتِ ارتباط و بازیِ معنایی ایجاد کرد، مانندِ این دو نیم‌بیت از دو غزلِ جداگانه:
صبح است و---
ژاله
می‌چکد----
از
ابرِ
بهمنی

و نیم‌بیتِ دیگر در صفحه‌یِ رو به رو:
وز ژاله---
باده
در قدحِ
لاله
می‌رود---

از این گونه تناسب‌ها در دو-‌سه مورد پیش آمده که به نظر می‌رسد پیش‌اندیشیده نیست، بلکه پیش‌آمده است، مانندِ واژه‌یِ "مست" در پایان و سرآغازِ دو نیم‌بیت در صص ۶٢ و ۶٣.

کیارستمی با واحد قرار دادنِ نیم‌بیت به صورتِ سراسری، نیم‌بیت‌هایِ زیبایي را که با نیم‌بیتِ پسین یا پیشین از نظرِ معنایی در ارتباط اند، نادیده گرفته است. در حالي که با آوردنِ آن‌ها به صورتِ بیت می‌توانست برخي از تصویری‌ترین و "با حال"ترین بیت‌هایِ حافظ را بیاورد، مانندِ این:
خون شد
دل‌ام
به یادِ تو،
هرگه که
در چمن----
بندِ قبایِ
غنچه‌یِ گل
می‌گشود
باد----

نیم‌بیت‌هایی در این مجموعه هست که از نظرِ معنایی وابسته به نیم‌بیتِ پسین یا پیسین اند و، در نتیجه، استقلالِ تصویری و معنایی ندارند و این جا پا-‌در-‌هوا هستند، مانندِ این‌ها: "گفت ای عاشقِ دیرینه‌ی من خواب‌ات هست؟"، "نمازِ نیم‌شبی و دعایِ صبحدمی"، "رنجِ ما را که توان برد به یک گوشه‌یِ چشم"، "میِ دو ساله و معشوقِ چارده ساله"، "از چنگِ من‌اش اخترِ بدمهر بدر برد". نیم‌بیت‌هایی هم هست که هیچ ارزشِ تصویری، حسّانی، و معنایی برایِ چنین مجموعه‌اي ندارند، مانندِ: "بویِ دلِ کبابِ من آفاق را گرفت"، "ما زِ یاران چشمِ یاری داشتیم"، "آن شبِ قدری که گویند اهلِ خلوت امشب است". یکي‌-‌دو غلطِ نوشتاری و متنی هم به چشم‌ام خورده است که گویا از چشمِ آقایِ خرمشاهی پنهان مانده است. ولی مهم نیست. بگذریم.

باری، این تیري ست از-کمان‌-جَسته که باز-اش نتوان آورد. امّا این وقتي که من بر سرِ این کار حرام کرده‌ام-- البته به خواستاریِ دوست‌ام مهدیِ جامی، نه با خشنودیِ خاطر-- امیدوار ام این سود را داشته باشد که ما، خدای نکرده، یکوقت سعدی "به روایتِ عباسِ کیارستمی" و مولوی، باز "به روایتِ..." نداشته باشیم و نگران نباشیم و شب با خیالِ راحت سرمان را زمین بگذاریم و بخوابیم. کیارستمی هم وقتِ گران‌بهای‌اش را بر سرِ ادبیّات‌ حرام نکند و برود فیلم‌های تازه‌اي برای‌مان بسازد. ایدون باد!

نشرِ این مقاله در مطبوعاتِ داخل و خارجِ کشور بی اجازه‌یِ نویسنده روا نیست.

------------------------------------------------
۱)حافظ، به روایتِ عباسِ کیارستمی، چاپِ یکم، نشر فرزان، تهران ۱٣٨۵.
۲) من این مثال‌ها را مانندِ متنِ دیوان راسته می‌نویسم، نه شکسته به سبکِ این کتاب، امّا با نقطه‌گذاریِ خود، هر جا که لازم ببینم.

در همین زمینه:
-----------------

ـ حافظ به روایت کیارستمی
ـ گفت‌وگوی پرویز جاهد با عباس کیارستمی

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

استاد محترم جناب آشوری
نقدی که نوشته ايد گرچه در غالب موارد دقيق و سودمند می باشد اما متاسفانه لحن و گرايش تان در نقد و نحوه ی مخاطب قرار دادن ها تان بویژه در چند سطر آخر ، به لحاظ اخلاقی و ادبی چندان دقیق و دلنشین نبوده و بسیار دور از شان شما می باشد.شاید معاشرت زیاد با جوانان عجول و خشن چنین تاثیری بر ادبیات شما گذاشته باشد که هر نوشته ی جدیدتان به رغم غنی بودن آن، حاوی الفاظ و ادبیات خشن و آزاردهنده ی بیشتری است.
آرزوی سلامتی را دارم

-- آيدين ، Jun 12, 2007


خوشحالم که سرانجام یکی سکوت را شکست و بی ترس از جایی که کیارستمی در طبقه ی روشنفکر و شبه روشنفکر ما گرفته، چیزی -منطقی و تحلیلی- در این باره نوشت. می توان پیش بینی کرد که سر و کله ی مخالفان یا موافقان محافظه کار که هیچ وقت نظر مستقلی ندارند و همیشه منتظرند نظر دیگرانند تا موافق یا مخالف آن سخن بگویند، نیز کم کم پیدا شود.

با این نقد، احتمالا داریوش آشوری هم به جماعت "سنتی" و "متحجر" این جامعه خواهند پیوست چون که مخالف مدرن بودن هستند! متاسفانه تنها برداشت از این جمله ی رمبو، این است که "باید مطلقا مدرن بود"؛ همین و نه چیزی بیشتر؛ این که مدرن بودن و مطلقا مدرن بودن چگونه تعریف می شود و چرا باید مدرن بود و چگونه می توان مدرن بود و پرسش هایی نظیر این ها هیچ گاه در این جا پاسخی نگرفته اند -البته پرسشی هم در این زمینه طرح نشده که به پاسخی بینجامد! ....

باید مدرن بود و حالا پس از شبه مدرن شدن همه زندگیمان، وقت آن است که طاقچه های شبه مدرنمان را با حافظی شبه مدرن بیارائیم.

-- رضا ، Jun 12, 2007

استاد بزرگوار داريوش آشوري عزيز

کيارستمي به شعر حافظ همانطور نگاه کرده که به جهان و آدم ها در فيلم هايش نگاه مي کند. به نظر من کتاب او فقط انتخاب ويژه او از اشعار حافظ است و بر اساس نگاه و سليقه خاص او گلچين شده است. او ادعايي در زمينه حافظ پژوهي يا حتي تصحيح اشعار نکرده است. بلکه شعرهايي را که دوست داشته جدا کرده و بر اساس نظم موردنظرش آنها را چيده است. حال شما با اين شيوه انتخاب و چيدمان و نگارش شعر کهن مخالفيد و بر اساس رويکرد خاص خود آن را نقد هم کرده ايد که کار بسيار پسنديده اي است و بايد از آقاي جامي ممنون بود که شما را تشويق به اين کار کرد. اما چرا مي گوييد که « امیدوار ام این سود را داشته باشد که ما، خدای نکرده، یکوقت سعدی "به روایتِ عباسِ کیارستمی" و مولوی، باز "به روایتِ..." نداشته باشیم و نگران نباشیم و شب با خیالِ راحت سرمان را زمین بگذاریم و بخوابیم.»
سوال من اين است که حافظ کيارستمي چه خللي به اشعار حافظ وارد کرده است که بايد به خاطر آن نگران بود و شب را با خيال راحت نخفت. به نظر شما اين نوع نگاه به ادبيات کهن باعث انجماد آن نمي شود. ديوان حافظ با دهها تصحيح مختلف سر جاي خود وجود دارد و هر کس بخواهد مي تواند برود و آن را در همان قالب عروضي اش بخواند. کتاب کيارستمي تنها يک پيشنهاد جديد براي خوانش اشعار حافظ است که مي توان آن را دوست نداشت و کنار گذاشت و همان خوانش کهن را ترجيح داد اما واقعا در جامعه ادبي ما چرا کيارستمي بايد براي چنين کاري از برخي اجازه بگيرد و از انتشار آن هراس داشته باشد. آيا اين استبداد ادبي نيست. آيا اين خود نوعي سانسور فکر و انديشه نيست. کيارستمي براي ساختن فيلم هايش هم بايد از وزارت ارشاد اجازه بگيرد و همان براي او کافي است. حال از او نخواهيد که براي انتشار کتاب فرياد:سعدي به روايت کيارستمي به سراغ تک تک سعدي پژوهان رفته و از آنها مجوز و مهر تاييد براي چاپ بگيرد. شما قاطعانه از او خواسته ايد که اين کار را نکند و برود و فيلم هايش را بسازد. واقعا چرا؟
آيا در غرب هم همين رفتار را با نويسندگان و فيلمسازان مي کنند. مثلا پازوليني را بيشتر به عنوان فيلمساز مي شناسند اما او در عين حال شاعر هم بود و اشعار زيادي از خود منتشر کرده است. آيا کسي به او گفت که تو شعر نگو و فقط فيلم بساز؟
شما که بهتر از من با آثار شکسپير آشناييد مي بينيد که چه اقتباس ها و برداشت هاي متنوع و متضادي از آثار او در تئاتر و سينما صورت گرفته و مي گيرد. چرا وقتي پيتر بروک آدرين لستر سياه پوست را در نقش هاملت به کار مي گيرد، کسي به او اعتراض نمي کند. قبول نداريد اينگونه تقدس بخشيدن به متن هاي کهن راه را بر تفسير، اقتباس و برداشت هاي مدرن مي بندد؟ به نظر من آوردن آن عبارت از آرتور رمبو در سرلوحه کتاب کيارستمي بيش از هر چيزي تاکيدي بر مدرن بودن به مفهوم تقدس زدايي از يک متن کهن است به اين معني که خواننده آزاد است و اين اختيار را دارد که هر طور دوست دارد آن را بخواند و لذت ببرد. کيارستمي نيز همين کار را کرده است.

-- پرويز جاهد ، Jun 13, 2007

متاسفانه باید بگم حسادت به موقعیت کیارستمی گریبان افرادی چون جنابعالی را هم گرفته از شما بعید بود و تا این آدم رو نابود نکنید خیال هیچکدامتان راحت نخواهد شد شما با نماینده های خشن جمهوری اسلامی که با زور چماغ حرفشان را میزنند هیچ تفاوتی ندارید

-- بدون نام ، Jun 13, 2007

اتفاقا" راحت نخوابید چون سعدی هم در راه است متفاوت تر و جالب تر

-- بدون نام ، Jun 13, 2007

خوب تمام این چیزهایی که توصیه کردید که اگر من بودم این کارو میکردم رو خوب خودتان بروید و انجام دهید اگر شما جای کیارستمی بودید و مینوشتید دیگر به روایت کیارستمی نبود به روایت شما بود و تنها کیارستمی است که جسارت این کارها را دارد و عمل میکند

-- مهسا ، Jun 13, 2007

ضمن استقبال از مدرن بودن اقدام جناب كيارستمي از استاد گرامي آشوري هم تشكر ميكنم كه لذت از مطالعه كتاب را براي من دو چندان كرد چون با آگاهي و دقت بيشتري آنرا ميخوانم. متن دكتر آشوري بنظر من نفي كار كيارستمي نيست بلكه هشداريست براي تكرار اينگونه مدرن گرائيها.

-- دادرس ، Jun 13, 2007

آقای آشوری گرامی، شايد كمينه‌گرايی كيارستمی تا جايی سودمند بوده، ولی فكر می‌كنم كم‌كم دارد به مضحكه‌ی هنر والايی می‌انجامد كه سينمايش می‌ناميم و در اين كوتاه‌زمان صدساله(برای عمر يك هنر)، آنقدر گسترده و پربار گشته كه امروز همچون دانشی دقيق، نيازمند آموختن است. می‌ترسم حضرتشان در اين گشت‌وگذار مينيماليستی، سرانجام كشف كنند كه سينما همان عكاسی‌ست و بر صد سال كوشش و نظريه‌پردازی و زيبايی‌آفرينی فاتحه بخوانند! توضيح فلسفه‌ی اين «حافظ به روايت كيارستمی» هم مثل نمايشگاه تنه‌های درخت ايشان در لندن و برخی ديگر از كارهای مدرنشان، شايد تنها از خودشان بربيايد. شايد هم ربط داشته باشد به اين تمايل مطلق ايشان كه به هر قيمتی مدرن باشند. البته امروز "بايد مطلقا مدرن بود"، ولی حافظ چه گناهی كرده كه ذهنش هفتصدسالی با مدرنيته فاصله دارد و وحشت‌زده از آقای كيارستمی می‌خواهد مطلقا مدرنش نكند!
گرفتاری ديگر كيارستمی اين است كه منطق زير هم نويسی شعر نو را درك نمی‌كند. شايد منطق اينگونه‌نويسی را بتوان در موسيقی كلام كه در شعر نو رابطه‌ای درونی با معنای سخن دارد، و هم، در جا و هنگام قطع‌ها و شكستن‌ها كه باز هم باری از معنا را به دوش می‌كشد، جست. پس شايد به علت همين تفاوت ساختاری شعر كهن و نو، چنين كارهايی با شعر كهن كردن، اساسا بی‌معنی و بی‌جا باشد. موسيقی قالبی و يكنواخت شعر كهن ربطی به معنای آن نوع شعر ندارد، و اين شعر از چنان بلوغی كه ويژگی شعر نوين است سده‌ها فاصله دارد. تقطيع اين نوع شعر می‌تواند كامايی بعد از«به ياد تو» در بيت «خون شد دلم...» به جا بگذارد و سكته‌ی ويرانگرش ميان «تو» و «هرگه» آنچنان برفرق خواننده بكوبد، كه او را به يك دشمن خونی «كاما» تبديل كند. با اين حساب فكر می‌كنم توصيه‌ی شما به نقطه‌گذاری هم نتواند مشكلی از اين «روايت» حل كند(بگذريم از اينكه چنين كاری به كيارستمی پيشنهاد می‌شود، ولی اگر كسی نامش «شاملو» بود و چنين كاری كرد، متهم به نفهمی می‌شود و آن آدم زير بار نرو را هم به پشيمانی می‌كشانند!).

-- حامد ، Jun 13, 2007

من یک آدم عادی عادی هستم و نمی توانم بفهمم چه فرقی دارد که لیوان را جرعه جرعه سر بکشم یا به یکباره جز اینکه در جرعه جرعه مزه اش را بهتر بفهمم و یا در یک باره سخن استاد برایم سنگینی کند و دچار کسالت مزاج ادبی شوم؟

-- حسن ، Jun 13, 2007

با سلام

در سایت نیلگون بحثی بازشد: "روشنفکر حوزه ی عمومی کیست؟" و در مدت کوتاهی هم بسته شد. "خلاصه نتیجه" ای که من از آن بحث چهار نفره ی "ابتر" گرفتم: روشنفکرِحوزه ی( پهنه) عمومی( همگانی) کسی است که، بنا به ضرورت و نیاز اجتماعی، اظهارنظری اجتماعی می کند تا مردم را به واکنش اجتماعی ِ مثبت تشویق و ترغیب کند.
اجازه می خواهم این "خلاصه نتیجه" ام را به اظهارنظربالا ی ِ آشوری، به زیرمجموعه ی "پهنه ی هنر" از " مجموعه ی فعالیت های اجتماعی" کاهشش دهم.

از نگاه من، آشوری یکی از "روشنفکران ِ" متخصص( کارشناس) ایرانی در پهنه ی زبان فارسی است. و همین تخصص برای او جایگاه ویژه ای را در "جامعه ی روشنفکری ایرانی" ساخته است. او نه فیلسوف است، نه جامعه شناس و نه روانشناس. اظهارنظرهای او در پهنه ی تخصصی اش، اظهارنظرهای کارشناسانه است. ازاظهارنظرهای کارشناسانه ی او، بسیاری ازفارسی زبا ن ها، از جمله من, از او بسیار آموخته ایم و به او مدیون هستیم. من شخصا از او بسیار سپاسگزارم. دو نمونه از این آموخته هایم از آشوری را( البته، و دیگر دست اندکاران پاکنویسی ِ فارسی، اما از آشوری بیشتر از دیگران) در زیر می آورم:
1. ایجاد حساسیت روشنفکرانه ( وسواس مثبت) برای انتخاب برابرنهاد ها( همین واژه ی" برابرنهاد" را من از آشوری دارم) در امر ترجمه.
2. ایجاد حساسیت روشنفکرانه در انتخاب واژه ها و نوشتن مطلب، تا جایی که مطلب بر موضوع اصلی ِ نوشته متمرکز بماند وبه حاشیه نرود.، تا گویاترین و قابل فهم ترین ِ جمله ها ساخته شوند، جمله ها در یک متن با یکدیگر همخوان و همنوا باشند، تا سرانجام راوی و مخاطب با کمترین میزان ِ کج فهمی از یکدیگر، با یکدیگر ارتباط برقرار کنند.( البته من تلاش می کنم که این آموخته ها را در نوشته هایم بکارگیرم،اما بسیاری از اوقات از کارخودم راضی نیستم. اما پشتکارم را از دست نمی دهم)

اما در آنجایی که آشوری درباره ی موضوع های خارج از پهنه ی تخصصی اش اظهار نظر می کند، اظهارنظرهای او را به عنوان اظهارنظر ِ" روشنفکر حلقه ی میانی" و یا " تلاش روشنفکری دلسوز در پهنه ی همگانی" برای بازترشدن ِ آن موضوع ِ خارج از پهنه ی تخصصی اش می بینم، که گهگاه، بنا به ذات متخصص نبودن ِ نگارنده اش، در طیفی ازاظهارنظری غیرکارشناسانه تا کم بنیه جا می گیرد.
با استناد به توضیح هایی بالایم ، درحال حاضر بر این نظرم که؛ مطلب بالا هم یکی از آن نوع نوشته های ِ غیرکارشناسانه ی آشوری است. نظر "آیدین"،تلویحی، نظر من هم هست. حدس می زنم لحن عصبی و توهین آمیزِ نوشته ی بالای آشوری از همان متخصص نبودن ایشان در امر تولید هنر سینمایی و ... باشد.

امیدوارم آشوری، این جسارت دوستانه ی مرا دال برنامودب بودنم نگذارد. این نوشته را با احترامی بزرگ به آشوری و کار روشنفکری ِ ایشان در پهنه ی روشنفکری ایران و زبان فارسی نوشتم. سایت "جستار" درلیست Favoriten
صفحه اینترنتم جا دارد.

با احترام
علی صیامی/هامبورگ/13 ژوئن 2007


-- علی صیامی ، Jun 13, 2007

Āya kesi-i nesbat-i beyn e xaridan e „transrapid“ as Ālmān tavassot e Irān va „modern-šodan” e āqā ye Kiyārostami mibinad? Xodā konad ke āqā ye Kiyārostami na be amd balke az bičāregi surāx e doā rā (mesl e xeyl-i az mā Irānihā) gom karde bāšad.

Pardāxtan be zāher (form) herfe ye hamišegi ye mā bude va hanuz ham badbaxtāne hast. Kāš āqā ye Kiyārostami yek maqāle-i minevešt va be man migoft čerā bāyad modern šod.

-- moodie ، Jun 13, 2007

Āydin natanhā „eyb“ i rā peydā karde ast, balke „ellat“ e ān rā ham zekr karde ast: ta’sigiri ye Āšuri az javānān e ajul va xašen. Bayān e „ellat“ e raftār e āqā ye Āšuri dorost hamān čiz i hast ke Āyidin enteqād mikonad.

-- moodie ، Jun 13, 2007

برخلاف نظر علي صيامي و آيدين بايد لااقل اول اينو ديد که آقاي آشوري يکي از مهمترين تاويل گران حافظ و خالقان درک هرمنوتيکي حافظ بوده است. از اين رو دقيقا برخورد ايشان کارشناسانه است. زيرا کتاب عرفان و رندي حافظ ايشان خود نمونه اي از يک نقد دقيق و کارشناسانه هرمنوتيکيست. جالب اينجاست که آقاي خرمشاهي اخيرا در مصاحبه اي ديگر بزبان بيزباني حرف و پيش گفتارش را پس گرفته است و باز هم حافظ همانطور که به حافظ شاملو رندانه خنديد و حافظ شاملو واقعا حافظ مختص شاملو شد و نه حافظ و يا حتي يک روايت نو از حافظ و به فراموشي سپرده شد،همانطور نيز حافظ کيارستمي به سرعت به فراموشي سپرده مي شود. زيرا ديگر اين کار کيارستمي از لوس بازيهاي ايراني است تا کار جدي وگرنه اگر کيارستمي نبود و اگر کيش شخصيت پرستي نبود،کدام ناشر اين کتاب را نشر مي کرد و کي اصلا بهش توجه مي کرد. ميدانم الان ميگيد، آقا توهين نکن به مقدسات ما. اما در واقع اين حرف خرمشاهي است،فقط من رک و پوست کنده حرفشو مي گم. ميگيد نه،پس اين لينکو و اصل حرف پيش گفتار نويس اين کتاب را بخوانيد و بخنديد. خنده دار اين نيز هست که خرمشاهي که آنچنان نقادانه و خوب در رابطه با شاملو برخورد کرده است،چرا اکنون اينجا نقدش و صداقت علميش يادش ميره و چرا بعد در اين حرف آخرش و پس گرفتن پيش گفتارش،بازم يادش ميره از خودش يک انتقادي بکنه. اين حالت بازاري بودن بخشي از روشنفکر ايراني و خوردن نون به نرخ روز و يادگيري حسابگري به جاي حساب سبب شده که اين نوع روشنفکران را ميشه به يک قيمتي سرانجام خريدشون. خواه با نام يا پول. اين حالت بازاري بودن سرشتي بخشي از اين روشنفکري يک مشکل مهم روشنفکري ايرانيست وگرنه چطور چنين پيش گفتار،چنين نشري و اصولا چنين کاري ممکن است. فقط در سرزمين ما اين کارها ممکن است. به سخنان خرمشاهي نگاه کنيد که اکنون مي گويد آن پيش گفتار فقط يک نامه مختصر و آنهم بدرخواست ناشر بوده است و هرکس جاي کيارستمي اينکارو مي کرد، اين کتاب باد مي کرد و اينکه کار کيارستمي نه يک روايت بلکه فقط يک گزينش شخصي است. يعني بزبان بيزباني هم حرفو و پيش گفتار را پس گرفته و هم مي گه که اصلا موضوع روايت نو در ميان نيست. فقط حيف که جرات قبلي را و صداقت کاري قبلي را از دست داده و بقول خودش پير شده. اما مي بينيم که پيران ديگري نيز هستند که باز هم جوان مانده اند و خرمشاهي حسابي خودشو سنگ رو آب کرد با اين پيش گفتارش. تازه واقعيت اين است که نه تنها اين حافظ کيارستمي يک حافظ بي يال و دم و مثله شده باقي مي مونه و اصلا روايتي نو در ميان نيست بلکه جدا از برخي فيلمهاي خوب در واقع سينماي کيارستمي بيش از هرچيز بيانگر يک رمانتيسيسم دهاتي وار است و دقيقا به اين خاطر به مذاق منتقدان غربي عصبي که در رويايشان شرق داراي سکوت و آرامش رويايست،خوش مي آيد. در حاليکه بسياري از کارهاي سينمايي او مانند خانه دوست کجاست و غيره، در واقع چيز خاصي نيستند و حتي ناتوان از بيان معضلات عميق فرهنگي و اجتماعي دهات و شهرکهاي ما هستند.مقايسه کنيد اين فيلمو با فيلم مرگ يزدگرد بهرام بيضايي. تفاوت از زمين تا آسمان است. همين موضوع را ما با مخمل باف و خانواده مخمل باف داريم و کارهاي فستيوال پسند آنها.طبيعتا آنها نيز کارهاي خوبي دارند اما موضوع اينکه بهرحال انگار غربيها باور کردند که سطح سينماي ما همين است ديگه و بهرحال از شرقي نبايد انتظار زيادي داشت. وگرنه کيه که نتونه در فيلم هاي مخمل باف باقيمانده تفکرات سنتي او را نسبت به سکس و زندگي نبيبنه که از دوران فيلم استغناش باقي مونده. اينم لينک
http://tiknews.org/display/?ID=41340&page=39

-- داريوش برادري ، Jun 13, 2007

من نمی دانم چگونه می توان بر این مقاله، که امضای کسی را دارد که دستکم یک کتاب اساسی درباره حافظ نوشته است، لقب غیرکارشناسی زد و نویسنده آن را به آن دعوت کرد که از ورود به این حوزه دوری گزیند؟ اتفاقاً ایشان کار درستی کرده است که درباره این کتاب نظر خود را ارائه کرده است. درواقع این کیارستمی است که پا به حوزه دیگری نهاده است که حوزه کار، تجربه و دانش وی نیست. اما او می داند که پیشینه کاری وی و نام وی کافی است تا پولساز شود. اشکالی هم ندارد. کیارستمی یک مارک است و در زمینه هنر سینما مارک مرغوبی است. اما در زمینه ادبیات نه. این بحث های کارشناسی گاه آدم را به یاد اوایل انقلاب می اندازد که هرکی می خواست شروع به حرف زدن کند با بسم الله و به نام خدا شروع می کرد.
سوای این، می توان با آن بخش از سخنان آقای آشوری در باره نگاه کمینه گرای کیارستمی موافق بود یا نبود، اما این دلیل نمی شود که کل مقاله را غیرکارشناسی خواند و با شمشیر داموکلس کارشناسی، حتی یک استاد فن را هم به غیرکارشناسی حواله داد. روایت کیارستمی از حافظ ارزش ادبی ندارد. ای کاش به ناشر آن سود اقتصادی رسانده باشد و به عنوان هدیه این دست و آن دست شده باشد.

-- بردیا ، Jun 13, 2007

mayelam begooyam in naghd be hafez"" be ravayate kiarostami" kamelan sanjide va daraye nokate besiar manteghist, bedoone shak!! ama..... antor ke shenideam ike az in ketabe esteghbale besiar khubi dar iran makhsusan beine javanan shode va forooshe khubi dashte (bemand ke hatman dorost ast ke name aghaye kia rostami karsaz budeh ast!!] .sokhane man inast agar hamin ketab baes shode ke edeye ziadi makhsusan javanan hafez ra bekhanand va shayad be donbale an alaghe mandie bishtari be adabiate khodeshan peida konand va vaghte bishtari bar an bogzarand, che eshkali darad? shayad baad az khandane in ketab matne behtari az hafez ra niz bekhanand va be in tartib nazare aghaye ashuri niz hasel shavad. tavajoh dashte bashid ketab khani va makhsysan gerayesh be adabiate sonati, beine javanane ma ravaje chandani nadarad, agar kar hai in chenin dar ijade chenin garayesh va alaghei karsaz bashad irad dar kojast?

-- sasan, O slo ، Jun 14, 2007

ديدم که آقاي جاهد گرامي براي دليل مدرن بودن کار کيارستمي به نقدي مدرن از هاملت اشاره مي کنند. نقدهاي مدرن و فيلمهاي مدرن فراواني از هاملت و يا رمئو ژوليت ايجاد شده است که هر کدام داراي قدرتها و ضعفهاي خويش هستند و چه خوب که اين کارها صورت گرفته است. در فرهنگ ما نيز بايستي اين روايات مدرن و يا پست مدرن از حافظ و ديگران صورت گيرد. موضوع اين است که کار کيارستمي ايجاد گر يک روايت نو و خوانش نو نيست. بلکه همانطور که خود خرمشاهي مي گويد، در واقع يک گزينش شخصي است که مي توان با آن موافق بود يا به آن خنديد. زيرا بهرحال گزينش شخصي است و براي مصرف شخصي ايجاد شده است. شايد سليقه هاي ديگري نيز همسو با آن باشند و اينگونه حافظي به اين شکل در جيب داشته باشند تا در لحظه هاي لازم مانند ديدن دوست دختر در پارک يک بيتي ازش حفظ کنند و بيان کنند. اگر موضوع اين است که دعوا و چالشي لازم نيست.موضوع اما ديدن آن به عنوان يک روايت جديد و خوانش جديد و مدرن از حافظ است. زيرا به عنوان روايت مدرن يا پست مدرن از حافظ بايستي به يکسري معيارها تن دهد و از پس نقد منتقدان برآيد که اين کار کيارستمي اصلا برنمي آيد. آقاي جاهد شما که يک منتقد خوب سينمايي ما هستيد،مطمئنا بهتر از بيشتر ماها مي دانيد که در سينماي امروز چه معيارهاي مدرن و يا پسامدرني در سبک و شيوه براي نقد و سنجش يک اثر وجود دارد. براي مثال منکه کارم نقادي روانکاوانه است و براي مثال بر اساس تئوري روانکاوانه نقد سينمايي مانند نقد ژيژک و ديگران مي توانم به سنجش يک فيلم بپردازم و يا همانطور که نقدهاي خوب شما بر پايه مباني نقد مدرن فيلم به نقد فيلمها مي پردازد، اما هم شما و هم من مي دانيم که نمي توان هر روايت و تفسيري از هاملت را يک روايت مدرن و نو خواند و يا يک روايت موفق خواند. همانطور که برخي روايات نو از آن شکست خورده اند. اشکال بحث شما در اين است که ميتوان بر حساب نظر شما در اينجا در واقع اجازه به هر روايت و خوانشي داد و اين نفي مدرنيت و پسامدرنيت و نقد مدرن و پسامدرن است. زيرا دقيقا نقد مدرن و پسامدرن،روايت مدرن و پسامدرن داراي معيارهاي نسبتا مشخص است که طبيعتا قابل تحول نيز هستند. اما معيار وجود دارد. بقول امبرتو اکو فيلسوف و نويسنده معروف پسامدرن ايتاليايي حتي با مرگ مولف نيز نمي توان گفت که اجازه هر تفسيري از متن وجود دارد، زيرا بقول او: _ متن آزاد (مرگ مولف) مي تواند زمينه ساز تفسيرهاي مختلف شود و نمي تواند بگويد که کدام تفسير در نهايت بهترين تفسير است،اما مطمئنا مي تواند دقيق بگويد که کدام تفاسير از متن خطاست._ سوال من نيز از شما اين است، آيا کار کيارستمي يک گزينش شخصي و يا يک روايت مدرن،خوانش مدرن از حافظ است و اگر روايت مدرن است، معيار شما براي اينکار چيست.- اميدوارم خداي ناکرده نگيد روايت پست مدرن است که بقول ما جنوبيها اصلا گروه خوني کيارستمي به اين حرفا نمي خوره.- در آخر نيز بباور من يک روايت مدرن و نو از حافظ و شکاندن لحن کهن خواندن حافظ و ايجاد تلفيقهاي نو و خوب در برخي از کارهاي محسن نامجو موجود است که هنر مدرن و تلفيقي ايراني بوجود مي آورد. آيا ميان اين تلفيق مدرن محسن نامجو و گزينش شخصي کيارستمي فاصله از زمين تا آسمان نيست و آيا وظيفه نقاد مدرن نشان دادن اين تفاوتها و کمک به رشد ديسکورس مدرن و يا پسامدرن نيست؟
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Jun 14, 2007

آقاي داريوش برادري عزيز

در کامنت شما بر نوشته آقاي آشوري نکاتي ديدم که لازم است از ديد يک منتقد سينما نظرم را کوتاه در باره اش بنويسم:

1-سينماي کيارستمي بيش از هر چيز بيانگر يک رمانتي سيسم دهاتي وار نيست و اين دليل استقبال غربي ها از سينماي او نيست چرا که اگر تنها به اين دليل بود پس چرا اين همه فيلم هاي دهاتي پسند که در سينماي ايران توليد مي شود به جايگاه سينماي کيارستمي نمي رسد.
2- هنر سينما را در حد مطرح کردن« معضلات عميق دهات و شهرک هاي ما »خلاصه کردن خيلي ساده انديشانه است و نشانه داشتن درکي صرفا ابزاري از سينماست. سينما را تنها نمي توان با رويکردي سياسي و اجتماعي سنجيد و براي آن کارکرد مشخصي تعيين کرد. سينما هنر است و دامنه آن وسيع تر از اين حرف هاست.

3- مقايسه فيلم هاي کيارستمي با فيلم درخشان بهرام بيضايي(مرگ يزدگرد) هم کاملا بي ربط است. سينماي کيارستمي و سينماي بيضايي در دو مسير کاملا متفاوت حرکت مي کنند و زيبايي شناسي و ساختار روايتي آنها ارتباطي با هم ندارد. بنابراين مقايسه اين دو نوع سينما خلط مبحث است. تنها در کانتکست سينماي هنري، روشنفکرانه و متفاوت ايران مي توان سينماي کيارستمي و سينماي بيضايي را در کنار هم قرار داد و بررسي کرد.
5- اسم فيلمي که از مخملباف ذکر کرديد استعاذه است نه استغنا.

-- پرويز جاهد ، Jun 14, 2007

مرسي آقاي جاهد عزيز از انتقاداتتون و نيز تصحيح درستتان در باب فيلم مخملباف. مشخص است که مطلب شما همزمان بر نقد من بر نوشته شما نوشته شده است و اين نقد را نديده ايد، به اين خاطر احتمالا در کامنت ديگري جوابي به انتقادات من خواهيد داد. از قبل از اين چالش متشکرم.
درباره نظر شما از منظر نقاد سينما که من نيز به نقاد بودن شما و قدرتتان واقفم، به نگاه من چند نکته سوال برانگيز را مطرح مي کنم.

1. اولا نگاه من از منظر نقد روانکاوانه و نقد فيلم روانکاوانه مطرح شده است. زيرا من هيچگاه از حوزه کاري خودم بيرون نمي روم و از اين منظر دقيقا مي توان به مقايسه يک فيلم کيارستمي و بيضايي پرداخت،مگر آنکه شما نيز مثل من آشنايي به مباني تئوري نقد روانکاوانه فيلم مانند نظريات ژيژک از يکسو و از سوي ديگر تئوريهاي جسم گرايانه دلوز و دو کتاب معروف دلوز درباره تئوري فيلم داشته باشيد و از آن منظر حرکت کنيد، که از آنجا که در نقدهاي خوب شما هيچ اثري از اين نقد روانکاوانه نيست،پس حدس مي زنم،خود شما نيز مي دانيد که نگاه شما دربرگيرنده همه چشم اندازهاي نقد سينمايي نيست. اگر خواستيد مي توانيم در نقدي مشترک و از دو جانب درباره فيلم جديد مخمل باف و يا ديگران هم تفاوت اين دو نقد و هم امکانات اين دو نقد در چالش با يکديگر را به عرضه بگذاريم. زيرا من روز اولم نيست که نقد سينمايي مي نويسم. من با کارهاي شما آشنايم، اما براي اينکه شما نيز با کارها من آشنا شويد،خواهش مي کنم براي مثال به دو نقد روانکاوانه من بر فيلمهاي چريکه تار و مرگ يزدگرد بيضايي در کتاب مجموعه مقالات در نقد و معرفي آثار بيضايي اثر زاون قوکاسيان نگاهي بياندازيد. با اينکه اين کار تنها کارهاي منتشر شده من بخواست خودم در کتاب است. زيرا اين کتاب مربوط به شانزده هفده سال پيش و مربوط به دوران دانشجويي من است و همان زمان زاون قوکاسيان که از طرف بيضايي شنيده بود که من يک کتاب کامل درباره نقد روانکاوانه آثار بيضايي نوشته بودم، خواهان آن شد که اين کار را ببيند و منتشر کند،اما من از درج کتابم خودداري کردم و بجاي آن ترجيح دادم که بيش از ده سال در زمينه هاي خاصي پژوهش کنم و سپس گام بگام نظراتم را مطرح کنم. همانطور که اميدوارم بزودي بتوانم اين نقد تکميل شده بر آثار بيضايي و لااقل پنج و يا شش کتاب تخصصي ديگرم در زمينه نقد فرهنگ و هنر ايراني را که تکه تکه بخشهايي از آن در اينترنت درج شده، پس از اديت نهايي در ايران درج کنم. بزودي نيز مقالاتي سريالي در نقد فيلمهاي سينمايي ايراني و خارجي برپايه تئوري فيلم روانکاوي و نگاه ژيژک و دلوز مطرح مي کنم. يک نمونه ابتدايي آن لينک ذيل است که در آن کوتاه به نقد فيلم سين سيتي و غيره در کنار نقد هاملت و فيلم پسيکوي هيچکاک پرداخته است. البته همراه با نقد يک نمايش قاتل ويرجينيايي.
http://www.iranglobal.info/emtyseite3.php?news-id=2112&nid=archive1
اين توضيح به اين خاطر بود که حدس زدم خيال مي کنيد با کسي سخن مي گوييد که هيچ آشنايي با نقد سينمايي ندارد و لازم است مباني اوليه نقد را به او شرح دهيد.

2. سوال نهايي اين است که براي من تعجب انگيز است که چرا وقتي نوبت گزينش کيارستمي در باب حافظ مي شود،شما اينقدر دست و دلباز و مدرن مي شويد و چنين کارهايي را مدرن مي خوانيد و انتقاد آشوري را بنوعي انحصارطلبانه و در نهايت سنتي و بدون امکان دهي به چندروايتي مدرن مي خوانيد، اما حالا که نوبت عرصه اي مي شود که بهرحال عرصه کار و علاقه شماست،ناگهان از کانتکست هنري و تفاوت فيلمها و توجه به مرزها سخن مي گوييد و حتي از ياد مي بريد که نقد آشوري دقيقا از نگاه يک متخصص مدرن به اين مرزهاي زباني و تاويلي مدرن اشاره مي کند که بهرحال نه تخصص شما و يا من است. اما وقتي نوبت عرصه خود شما مي شود، دقيقا به بيان اين مرزها و تازه آنهم از منظر فقط يک تئوري و چشم انداز مي پردازيد و از ياد مي بريد که براي مثال نقد روانکاوانه فيلم و تئوري نقد روانکاوانه امثال ژيژک و دلوز و غيره امروزه بسيار مطرح و مهم است و ديگر نمي توان اين چشم انداز را نفي کرد و تک روايتي به فيلمها نگريست. زيرا چشم اندازهاي ديگري نيز و نقدهاي ديگري از مناظر ديگر بر فيلمها ممکن است و همين امروز وجود دارد. باري دوست گرامي بباور من اگر شما از نگاه نقد روانکاوانه به فيلمهاي کيارستمي و يا فيلم مخمل باف نگاه مي کردي،مثل من هم حالت رمانتيسيسم دهاتي وار او را و هم نگاه سنتي مخمل باف در باب سکس را در فيلم او مي ديد و هم همزمان مثل من يا خود شما مي توان از جوانب ديگر اين فيلمها را قوي و زيبا يافت. بحث مربوط به نگاه نقادان غربي نيز بباور من بحثي اساسي است و در اين زمينه اما کمي آشنايي به نگاه ادوارد سعيد و مفاهيم شرقي و غربي بودن از منظر مدرنيت آشنايي داشت تا در عين اينکه به فستيوال کان وغيره اهميت داد و قدرشان را دانست،اما همزمان با توانايي فاصله گيري سمبليک و با شناخت نوع نگاه کلي غربيان به کارهاي شرقي،لااقل بتوانيد بهتر پايه علمي انتقاد من رامتوجه شويد. زيرا نمي توان همه سياستهاي کان و غيره را يکجا قبول کرد. اينکه امروزه کسي مثل بيضايي به فراموشي سپرده شده و کار بزرگي چون مرگ يزدگرد هيچگاه ارزش و توجه لازم داخلي و خارجي را نيافت،موضوع کمي بباور من نيست. من هم انتقاد شما را و دانايي شما را در اين عرصه ها قبول دارم و هم باور دارم که شما به اين بخشها و موضوعات ديگر لااقل در اين کامنتتان بي توجهيد. بهرحال. بزودي مي خواهم بعد از ديدن آخرين فيلم مخمل باف با بازيگري لونا شاد به نقد روانکاوانه اين فيلم و فيلم قبليش بپردازم و آنموقع شايد بيشتر بتوانم از انتقادات حرفه اي شما استفاده کنم و هم تفاوت و قدرت نقد روانکاوانه را نشان دهم.. اما بهرحال اين تعجب روانکاوانه را از جانب من بپذيريد که نگاه شما در برخورد به حافظ کيارستمي و دست ودل بازي مدرنتان و نگاه ديگر و سختگيرانه و تک چشم اندازيتان به فيلمهاي او داراي يک مشکل درونيست. بقول معروف مثل سياست يک بام و دو هواست. آيا اينطور نمي بينيد؟
منتظر جوابهاي خوبتان به انتقادم هستم و از قبل از اين چالش ميان متخصصان دو رشته متفاوت و بر بستر رواداري مشترک خوشحالم. يا در حقيقت متخصصان چندرشته، با ديدن تخصص نويسنده متن اصلي و ديگر کامنت گذاران مثل برديا که يک متخصص جامعه شناس و خود نيز نقاد مثال فرهنگي و هنري است.
داريوش برادري
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Jun 14, 2007

خوشحالم. نه فقط به خاطر نقد فوق العاده ی آشوری بلکه به خاطر خراشی که این نوشته به ایدئولوگی مرگ آور "آسه برو آسه بیا"ی حاکم بر جامعه روشنفکری می اندازد. از این نظر به هیچ عنوان نمی توان وقتی را که صرف نوشته شده است حرام شده پنداشت. برعکس باید از آشوری خواست که وقت بیشتری را حرام کند!

-- مانی ب. ، Jun 14, 2007

آقای جاهد عزیز!
اگر می پندارید که کیارستمی در کار خود، نیاز به تایید حافظ یا سعدی پژوهان ندارد، و باید کار خودش را کند، پس به نظرتان چرا در مقدمه ی همین کتاب، او به سراغ یکی از بزرگترین حافظ پژوهان ما رفته است!؟ گزینش شخصی یا پیشنهاد خوانش جدید، از دید هر کس، که نیازی به تایید ندارد. نمی خواهید بگویید که نوشتن این مقدمه، اتفاقی بوده، خرمشاهی از آن طرف ها رد می شده، به یک فنجان چای دعوت شده و در حین سرکشیدن آن، مقدمه ای هم نوشته! یا این که وقتی باخبر شده که کیارستمی چنین کاری کرده، اصرار کرده که حتما بر آن مقدمه بنویسد.
بحث اصلی آقای آشوری هم به نظر من، گزینش شخصی خود کیارستمی نیست که هر کسی حق این کار را دارد؛ حرف شارلاتانیسم است و سوء استفاده از جایی که کسی دارد. که خیال می کنم آقای کیارستمی، لااقل تازگی ها، همه را هالو پنداشته اند.

-- بدون نام ، Jun 14, 2007

آقای جاهد عزیز!
اگر می پندارید که کیارستمی در کار خود، نیاز به تایید حافظ یا سعدی پژوهان ندارد، و باید کار خودش را کند، پس به نظرتان چرا در مقدمه ی همین کتاب، او به سراغ یکی از بزرگترین حافظ پژوهان ما رفته است!؟ گزینش شخصی یا پیشنهاد خوانش جدید، از دید هر کس، که نیازی به تایید ندارد. نمی خواهید بگویید که نوشتن این مقدمه، اتفاقی بوده، خرمشاهی از آن طرف ها رد می شده، به یک فنجان چای دعوت شده و در حین سرکشیدن آن، مقدمه ای هم نوشته! یا این که وقتی باخبر شده که کیارستمی چنین کاری کرده، اصرار کرده که حتما بر آن مقدمه بنویسد.
بحث اصلی آقای آشوری هم به نظر من، گزینش شخصی خود کیارستمی نیست که هر کسی حق این کار را دارد؛ حرف شارلاتانیسم است و سوء استفاده از جایی که کسی دارد. که خیال می کنم آقای کیارستمی، لااقل تازگی ها، همه را هالو پنداشته اند.

-- رضا ، Jun 15, 2007

دوست محترم داریوش برادری
سلام
( تو، در نوشته ام نشان صمیمیت است نه توهین و تحقیر)

1. نوشته هایت را دنبال میکنم. درتو و اندیشه ات رگه های قوی ِ خلاقیت و مولدی( Kreativität & Produktivität) میبینم.
2. حدود 30 سال از تو بزرگترم و در همان حوزه ای که تو فعال هستی فعالیت داشتم و دارم.
3. امیدم به آن است که تو در حوزه ی روانشناسی ایرانی حرفی تازه تر برای گفتن خواهی داشت. اما این امید میتواند به ناامیدی برسد، چون از نوشته هایت نگرانی هایی به چشمم میخورد:
a. فردی پرتلاش و جنبش هستی Hyperaktiv. اگر به همین بحث های رادیو زمانه در چندماه اخیر نگاه کنیم، کمتر موضوعی است که درباره اش اظهار نظر متخصصانه نکنی.
b. در هر زمینه ای شمشیر میزنی. سینما، شعر، صیغه، داستان، جنگ، قومی- ملی، و... . یعنی اکثر اوقات، تمرکز و ژرفنا بر موضوعی که مطرح میکنی نداری. در مطلبت در دفاع از صیغه تمرکز داری و در جاهای دیگر حاشیه روی هایت بیشتر از تمرکزت است
c. در نوشته هایت دقت لازم برای جمله سازی و بیان و انتقال مفهوم/مقصود/منظور به مخاطب نیست. در جایی داریوش آشوری هم به تو این تذکر را داده است. Aufmerksamkeitsdefizit
d. جوشی مزاجی. پرخاشگری. در یکی از زیرنویسهایت، فردمخالفت را تهدید به تجزیه تحلیل نارسایی ها ی جنسی اش از روی نوشته اش بر مبنای روانکاوی جنسی کردی: انتقادپذیرنیستی، نارتسیسم قوی داری.
e. مدام به دنبال تاییدیه Bestätigungهستی و پشت "لاکان" و "فروید" سنگر میگیری تا مخاطب را به وحشت بیندازی و یا احترامش را کسب کنی. Selbstbewusstsein Abwertung . نمونه: همین آخرین جوابیه ات به پرویز جاهد.
اگر همه ی اینهایی که نوشتم را جمع کنم و به هم ربطش بدهم، حدس میزنم که دچار ADHS هستی. یعنی دارای نبوغ و استعداد Gabe oder Begabung اما از نوع یکجانبه اش هستی. احتمال کمتری میدهم که این توانایی ِ توام با نارسایی درتو ژنتیکی Gen bedingt باشد. حدسم بر این است که اکتسابی است. و خودت هم خوب میدانی که میتوان "اکتسابیها" را تغییر و رشدِ مثبت داد. پیشنهاد میکنم مدتی به خودت سختی بدهی و فقط بخوانی و اگر هم مینویسی آن را چندبار بخوان، تصحیحش کن ولی انتشارش نده. تراپی ِ خوبی خواهد بود.

می دانم، شاید، این نوشته را ناآگاهان به بحث در حوزه ی روانشناسی جور دیگری تعبیر کنند. مثلا تحقر و یا توهین. اما مطمئنم، تو که روانشناس هستی، چنین تعبیری را نخواهی کرد و از من ِ بی نام هم متشکر خواهی بود.

به امید روزی که مطالبت پخته تر، متمرکزتر، مثل حالا خلاق و مولد، باشد تا ما ایرانی ها از آنها بیشتر یادبگیریم.

دوستت بی نام

-- بی نام قبلی ، Jun 15, 2007


آقای برادری عزيز

برای رفع هر گونه ابهام در حرف های خودم لازم است اين توضيح ها را بدهم:

1- انتقاد من به نوشته آقای داريوش آشوری تنها مربوط به قسمت آخر نوشته ايشان بود نه کل نو شته ايشان اگرچه در مورد ديدگاه ايشان در مورد علت جهانی شدن سينمای کيارستمی و بومی بودن آن بحث دارم. بنابراين من هرگز چنانکه شما نوشته ايد« انتقاد آشوری را به نوعی انحصار طلبانه و در نهايت سنتی و ...« نخوانده ام بلکه حتی از انتشار آن استقبال کردم. به نظر من داريوش آشوری نه تنها در زمينه ادبيات و زبان شناسی صاحب نظر است بلکه سينما و تئاتر را هم خيلی خوب می شناسد. هنوز شناخت خود را از تئاتر شرق آسيا(ژاپن و چين) مديون کارهای مشترک آشوری و بيضايی می دانم. همينطور نقد دقيق او را بر فيلم آکتور سينما از ياد نبرده ام.
2- قصد من از اشاره به رويکرد متفاوت پيتر بروک به هاملت، مقايسه کار او با کيارستمی نبود بلکه تنها طرح اين پرسش بود که چرا در جامعه غربی هر کس حتی يک دانش آموز دبيرستانی می تواند برداشت شخصی خود را از يک اثر کلاسيک مثل مکبث يا هاملت شکسپير ارائه دهد و اين کار او خشم متوليان فرهنگ کلاسيک را برنمی انگيزد اما در ايران اگر شخصی حتی در مقام کيارستمی بخواهد به سراغ حافظ يا سعدی برود همه صدايشان درمی آيد و فرياد برمی دارند که ای وای حافظ را خراب کردند.
شما نوشته ايد « اشکال بحث شما در اين است که می توان بر حساب نظر شما در اينجا در واقع اجازه به هر روايت و خوانشی داد و اين نفی مدرنيت و پسامدرنيت و نقد مدرن و پسامدرن است». بر چه مبنايی چنين حکمی صادر می کنيد؟ چرا مدرنيت و پسامدرنيت و نقد مدرن و پسامدرن با انتشار هر روايت و خوانشی منافات دارد؟
3- من نظر خودم را در باره کتاب کيارستمی قبلا نوشته ام و در همين جا منتشر شد. از دوستان زمانه هم می خواهم در اينجا به آن لينک دهند تا اگر کسی خواست به آن مراجعه کند. به علاوه گفتگويی هم با کيارستمی در اين باره کردم که در آن گفتگو کيارستمی سعی کرد تا حدی سوءتفاهمات موجود در اين زمينه را برطرف کند. اين گفتگو نيز در زمانه منتشر شد.

4- اينکه شما در حوزه روانکاوی متمرکز شده ايد و از زاويه روانکاوی به ادبيات و هنر نگاه می کنيد بسيار باعث خرسندی من است. من نقدهای شما را بر کارهای بيضايی در کتاب قوکاسيان خوانده ام. در کامنت قبلی ام نيز هدفم انکار دانش شما يا به رخ کشيدن دانش سينمايی خودم نبود که اصلا نيازی به آن نمی بينم و قضاوت را به خوانندگان واگذار کرده و می کنم. من تنها به نکاتی از کامنت شما بر نوشته آقای آشوری اشاره کردم که به نظر من غير دقيق بود و نشانی از نقد روانکاوانه در آن نبود. شما در مورد کيارستمی نوشته ايد: « بسياری از کارهای سينمايی او مانند خانه دوست کجاست و غيره در واقع چيزی نيستند و حتی ناتوان از بيان معضلات عميق فرهنگی و اجتماعی دهات و شهرک های ما هستند. مقايسه کنيد اين فيلمو با فيلم مرگ يزدگرد بهرام بيضايی، تفاوت از زمين تا آسمان است.» اميدوارم منظورتان از نقد روانکاوانه اين نباشد.

در ضمن من برای بيضايی و آثار او احترام فراوانی قائلم ولی مانند آقای آشوری معتقدم زبان و سبک سينمايی ويژه بيضايی باعث عدم شناخته شدن او در عرصه جهانی شده است که مطلقا عيب بيضايی نيست و قطعا مخاطبان غربی يک روز دنيای پيچيده و انديشمندانه بيضايی را نيز درک خواهد کرد.
بيضايی، کيارستمی، شهيد ثالث، نادری، گلستان، غفاری، رهنما، مهرجويی، شيردل، کيميايی، مخملباف، اوانسيان، اصلانی و بسياری ديگر از سينماگران برجسته ايرانی با رويکردهای متفاوتشان به سينما، در آثارشان جلوه های متفاوتی از فرهنگ و انديشه ايرانی را مطرح کرده اند و هر کدام جايگاه ويژه خود را دارند و در جای خود قابل نقد و بررسی اند.
به هرحال بسيار مشتاق خواندن نقدهای روانکاوانه شما بر فيلم ها و آثار ادبی ايرانی هستم.

-- پرويز جاهد ، Jun 15, 2007

(کیارستمی سرسخني بر آن ننوشته است تا بدانیم که حکمتِ این کاراز دیدِ او چی‌ست )آیا کار هنرمند این است که خودش را به اثرش سنجاق کند ومدام خودش و اثرش را توضیح بدهد ؟ آیا به نظر شما بیننده شنونده یا خواننده نباید سرسوزن هوشی داشته باشد تا بتواند اثر را درک کند؟
واقعا" عجیبه!
آیا شما یکی از آن ده ها هزار نفر حافظ پرست نیستید که بدنبال خواب راحت شبشان هستند؟
آیا بهالدین خرمشاهی این دوست نازنینِ عهدِ جوانیِ شما فقط خواسته از یک فیلمساز یا یک هنرمند بی جهت تعریف کند و اعتبار خودش را خدشه دار کند؟بی جهت؟؟ فقط دست و دلبازی کند؟ آیا خرمشاهی احتیاج به این کار دارد؟
استاد عزیز آیا باید برای هنرمند تعین تکلیف کرد که چه باید کرد یا نکرد؟
به گفته پرویز جاهد(به نظر شما اين نوع نگاه به ادبيات کهن باعث انجماد آن نمي شود؟آيا اين استبداد ادبي نيست؟. آيا اين خود نوعي سانسور فکر و انديشه نيست؟ )

-- آرزو ، Jun 15, 2007


بدون نام عزيز

درست می گوييد. من همچنان معتقدم که کيارستمی يا هر کس ديگر برای انتشار برداشت شخصی خود از يک اثر ادبی يا هنری نياز به تاييد رسمی کسی ندارد. حال اينکه چرا کيارستمی برای انتشار کتاب خود به سراغ خرمشاهی حافظ پژوه رفته تا برايش مقدمه بنويسد اساس بحث من است. اينکه هنرمندی در مقام کيارستمی نيز بايد برای انتشار برداشت شخصی خود از اشعار حافظ هراس داشته باشد و دنبال اخذ مجوز يا مهر تاييد از سوی کسانی باشد که خود را متولی ادبيات کهن می دانند و يا ديگران آنها را به اين عنوان می شناسند. روشن است که قصد من انکار جايگاه ارزشمند پژوهش گران متون کهن نيست. کيارستمی خود هم در مصاحبه اش با من و هم با دکتر اميد روحانی به اين ترس اشاره کرده است: « در واقع بايد ممنون آقاي خرمشاهي باشم که با لطف و بزرگي، مجوزي براي اين کار، در حد خودش، صادر کردند. بدون اين مجوز کار دشوارتر بود. ايشان اجازه دادند که من به دنياي ادبيات سرک خودم را بکشم.»

ضمنا نسبت دادن شارلاتانيسم به کيارستمي اگر توهين نباشد بسيار نارواست و برخلاف شما فکر نمي کنم آقاي آشوري هم چنين چيزي را به او نسبت داده باشند.

-- پرويز جاهد ، Jun 15, 2007

برخلاف آن چه آقای جاهد می فرمایند که گویا مقایسه میان کیارستمی و بیضائی "بی ربط" است، این مقایسه صوابی است. مقایسه فقط میان آن چه با هم شبیه است، صورت نمی گیرد. و اتفاقاً کاش در این زمینه می نوشتند. درضمن من نمی دانم چرا موضوع این گونه بیان می شود که گویا آقای آشوری بر آن است که زبان کیارستمی را ببندد؟! ایشان دارد نظر خود را می گوید در حوزه عمومی. و نقد ایشان هم به جا است. کیارستمی در حوزه سینما، کیارستمی است یعنی کارگردان. اما در حوزه ادبیات یکی از هزاران انسان دیگری است که درباره این یا آن اثر اظهارنظر می کنند. به راستی چرا نبایستی از کار کیارستمی انتقاد کرد؟ من فکر کنم مشکل ما بر سر مبانی نقد در مدرنیته است.

-- بردیا ، Jun 15, 2007

جناب آقاي آشوري با نگاه موشکاف خود بسياري از نقائص موجود در اين کار و آنچه را که در دل ما بود و از نهفتن آن ديگ سينه ميزد جوش را طي اين نقد جامع به رخ خواننده کشاندند. در خصوص اتلاف وقت آقاي کيارستمي هم من رنگي از کينه يا تحقير در اين نقد نديدم چرا که در اين وانفساي هنربازي ميتوان تصور کرد که چند وقت ديگر بهاءالدين خرمشاهي هم فيلمي بسازد وبراي کسب مجوز دست به دامن کيارستمی شود.
نکته ديگر اينکه همانگونه که آقاي آشوري در نقد خود به آن اشاره کرده اند، جناب آقاي خرمشاهي نيز به اين حقيقت طغراي اعتراف ميزنند که کتاب مزبور بايد نام "گزينه" را بر پيشاني ميداشت نه "روايت" را که بسيار برانگيزاننده است و به همين اندازه اغوا کننده.
در هر حال اينکه کيارستمي خود به سراغ مرجعي از مراجع در امور حافظيه مراجعه کرده و به قول خود فتواي جايز بودن آن را از آقاي خرمشاهي گرفته است نشان از آن دارد که خود نيز به اين واقف بوده که در حوزه اي قدم نهاده است که نه تنها در حيطه تخصص او نيست بل که اگر نبود نام پر آوازه آقاي خرمشاهي بر ديباچه کتاب، به قول هم او " در انتشارات باد ميکرد." پس در اين مورد ميتوان تاييد کرد که سوء استفاده اي اتفاق افتاده باشد.
ضمن آنکه با مطالعه نظرات دوستان، مطلبي نظر مرا بخود جلب کرد و آن اين بود که همگي اهميت ويژه اي به حفظ جايگاههاي کسان قائل بودند. و بسيار از مقام رفيع کيارستمي در عرصه هاي مختلف سخن رانده شد؛ ليکن آيا اکنون که قرار است "مطلقا مدرن بود" – که آنهم معلوم نيست چرا و به چه علت و آدم را به ياد ضرب المثل معروف "اندازه نگه دار که اندازه نکوست" مي اندازد- و اکنون که بايد از تابو شکني در عرصه هنر سخن گفت چرا در حين شکستن بت بزرگي چون حافظ بت کوچکي بنام کيارستمي بنا ميکنيم و اگر کسي طبق همان ديدگاه و سوء استفاده اي که اتفاق افتاده است نسبت شارلاتانيسم به او ميدهد و او را به سوء استفاده از جايگاه هنري در حوزه اي خارج از حوزه تخصصي خود متهم ميکند اينگونه عده اي از دوستداران مدرنيسم را ميشوراند.

-- دهقانيان ، Jun 16, 2007

مرسي از دوست بي نام که خواسته از راه دور منو دياگنوستيک کنه. بهرحال دوست گرامي نتيجه دياگنوستيک اينترنتي نيز همين ميشه که شما انجام داديد.به اين خاطر نيز من هيچگاه چنين کاري درباره هيچکس نکرده و نمي کنم.
آقاي جاهد گرامي مرسي از پاسختان. موضوع حق نوشتن آقاي کيارستمي نيست. مگه کسي مخالفت کرده است که او يا فرد ديگري به نوع جديدي حافظ را بخوانه. ميگه ميشه جلوي اين کار را اصلا گرفت. يعني متوجه طنز حرف آقاي آشوري در باب اينکه کيارستمي خداي ناکرده سعدي و مولانا ننويسه نشديد!مطمئنا شديد،زيرا نقاد بسيار خوبي هستيد. موضوع اينه که در ديسکوس مدرن اصل راواداري واينکه هر کس مي تونه نظرشو بده،پيش شرط نقد و چالش و رقابت انديشه هاي مدرنه،تا بدينوسيله خوانشهاي ضعيف يا تفاسير غلط پس زده شوند و ديسکورس خودش را بدينوسيله نو و پاکسازي مي کنه. به اينخاطر است که در بالا نظر امبرتو اکو را مطرح کردم. اگر حافظ کيارستمي را يک روايت نو و يا خوانش نو و مدرن از حافظ بدانيد،پس بايستي اين خوانش نو نشان دهد که يک معناي نو،لحن نو از درون متن کهن و از طريق شکاندن لحن و معناي کهن بوجود آورده است،همانطور که دکتر آشوري نيز ابتداي متن مي گويد. ولي کار کيارستمي بهيچوجه اين کار را نمي کند،باز هم همانطور که مقاله آشوري نشان مي دهد. موضوع اين است دوست گرامي. يا اينکه شما بر طبق معيارهاي مدرن و پسامدرن نکته عکس اينرا و نو بودن اين روايت را نشان دهيد.مي توانيد؟
به اميد چالشهاي خوب بعدي و در متون ديگر.

-- داريوش برادري ، Jun 16, 2007

مقاله ی من در باره ی "حافظ" آقای کیارستمی بحث های خوب و آموزنده ای را از سوی تنی چند، از جمله دوستانی مانند داریوش برادری و پرویز جاهد، پیش آورده است. جای خرسندی ست که زبانِ گفت-و-گو در فضای همگانی در میان ما دارد جا باز می کند. باری، این اینترنت هم میدان تجربه های تازه ی شگفت انگیزی ست.

نکته ای که پیش از هرچیز باید یاد کنم این است که، مقاله ی من، به خلافِ گمانِ برخی، نه دشمنی با کیارستمی ست نه "حسادت" به او. ما در یک میدان کاری نیستیم که چیزی از مقوله ی دشمنی یا حسادت بتواند در میان مان باشد. این مقاله تنها یک نقدِ جدی و بی تعارف است، آن در زمینه ای که من، هم از نظرِ ادبی و هم جنبه های نظری، با آن آشناییِ دیرینه دارم. برای آگاهی کسانی که نمی دانند بگویم که، من تاکنون یک کتاب چهارصد صفحه ای (با نامِ "عرفان و رندی در شعر حافظ") و سه مقاله با نگاهِ تفسیرگرانه ی مدرن، یا هرمنوتیک، در باره ی حافظ نوشته ام (دو مقاله از آن ها را می توانید بر روی وبلاگ من، جستار، بخوانید).

من به کیارستمی و هنر او احترام می گذارم و، چنان که نوشته ام، او را پیشاهنگِ بنیانگذاری یک مکتب سینمایی در ایران می دانم که به دست او و شاگردان و پیروان اش بسیار هم بارور بوده است و اعتبارِ جهانی هم کسب کرده است. اگرچه برخی کارهای او را هم نپسندیده ام. این هم البته طبیعی ست که همه کس همه چیز را نپسندد. ولی من درشگفت ام که چرا آقای پرویز جاهد، یا برخی دیگر از خوانندگان، مایه ی طنزآمیز دو-سه جمله ی آخر مرا نگرفته اند، و گمان کرده اند که گویا من می خواهم (زبان ام لال!) جلوی دست آقای کیارستمی را بگیرم و نگذارم تجربه های مدرنِ ادبی کنند یا، بدتر، خیالِ توهین به ایشان را دارم. نه، آقایان و خانم ها! این یک شوخی با کیارستمی ست و اندرز دوستانه ای به او به زبانِ اشاره. باری، "نگرانی" من این است که این هنرمند ارجمندِ ما، به خاطرِ شهرت و اعتباری که دارد، به دامِ صنعتِ کتاب سازی یا بساز-و-بفروشیِ کتاب بیفتد که در میانِ صنایع ورشکسته و خوابیده ی میهن گرامی ما، مانندِ دیگر صنایعِ بساز-و-بفروشی یا بنداز-و-درروی، شاداب و پررونق به کارِ خود ادامه می دهد.

به نظر من، آنچه بیش از هر جیز سببِ این همه توجّه به این کتاب و جنجال پیرامونِ آن شده، نامِ آن است، که به تقلید از نامِ "حافظ به روایتِ شاملو" روی آن گذاشته اند. نمی دانم در این کار چه اندازه فرصت طلبی ناشرانه و بازاریابی یا ناشیگری و بی پروایی دخالت داشته است که این چند صد نیم بیت را چنان بسته بندی و نام گذاری کنند که خلایق آن را به عنوانِ روایتی از "دیوان حافظ" بخرند . همین عنوانِ "حافظ به روایت عباس کیارستمی" ست که پایه ی انتظار را چنان بالا می برد که گروهی با دیدن کتاب از آن یکّه می خورند. و حق هم دارند. "حافظِ شاملو"، به هر حال، ویرایشِ دیگر از آن دیوان است به ذوق و پسند شاملو. امّا، کم-و-بیش، تمام دیوان است. حال آن که، کتابِ کیارستمی یک طبع آزماییِ "مدرن" با خرده-ریزهایی از آن است، به نیّتِ یک تجربه ی تازه در خوانشِ آن. اگر نامِ فروتنانه و نه چندان جدی ای-- از آن گونه که من در مقاله پیشنهاد کرده ام-- بر آن می گذاشتند، کتاب را بهتر می شناساند و انتظارِ چندانی پدید نمی آورد، آن هم در زمینه ای چنین حساس. و این همه بازتاب هم در پی نداشت. این را هم بگویم که من اگر این کتاب را از دفتر رادیو زمانه برای ام نفرستاده بودند، و آن را در یک کتاب فروشی می دیدم، پنج دقیقه ورق زدن کافی بود که آن را زمین بگذارم و نادیده اش بگیرم.

نکته ی دیگر این است که ما ایرانی ها-- چنان که کوسِ رسوایی مان را در جهان زده اند-- بسیار کم می خوانیم. به عبارتِ دیگر-- از استثناها که بگذریم-- مردمِ بسیار کم دانشی هستیم و کم حوصله و توان برای هر کار جدیِ فکری. این نکته نه تنها در میانِ عامه که در میانِ استادان و دانشجویانِ دانشگاه هامان هم فاجعه ای ست شرم آور. اما بدتر و فاجعه بار تر از آن این که همان کم را هم چه بسا بسیار بد می خوانیم، سر-به-هوا و سرسری. به جای آن که در نوشته ای درنگ کنیم و زحمت بکشیم و عقل مان را برای فهم آن به کار بیندازیم، آنچه بی میانجی و یکباره، همان دم، پا به میدان می گذارد، بیشتر عواطف ما ست. یعنی آنچه ما می کنیم کمتر کُنشِ درستِ خواندن است، که کاری ست نیازمندِ شکیبایی و درنگ و دانش و وابسته به اراده، بلکه واکنشِ عاطفی ست. همین سبب می شود که چه بسا در جوارِ حرف های درست و سنجیده برداشت های خام و سانتیمانتال و بکل بی ربط هم به یاری این اسباب بازی تازه، که اینترنت باشد، به نام نظر (کامنت)به صحنه بیاید.

یکی-دو تن هم اشاره کرده بودند که گویا بر اثرِ معاشرت با دوستانِ جوانِ نااهل اخلاق منِ هم فاسد شده و چنین چیزی نوشته ام (به گمان ام مقصودشان مهدی جامی باشد). خدمت این دوستان می خواهم عرض کنم که "رفیق بد" هرگز آن قدرها هم که می گویند بد نیست. همه می دانند که گاهی هم خیلی خوب است، به ویژه اگر از جنس مهدی جامی باشد. در باره ی خوبی های معاشرت با "رفیقِ بد" چیزی نمی گویم که ممکن است جوانان را وسوسه کند و سببِ فسادِ اخلاق شان، آن هم در فضای الاهی و پاک و مطهّر جمهوری اسلامی، شود. ولی این را بگویم و بگذرم که من از چهل سال پیش رفیقِ "نااهل"ای دارم که یکبار در یک مثنوی وصف او را کرده ام. مطلعِ آن مثنوی این است: ای رفیقِ بد که از تو خوبتر / نیست اندر جمله ابناءِ بشر! ولی همه ی گناه را هم به گردنِ رفیقِ نااهل نباید انداخت. استعداد فطری شخص هم در فسادپذیری شرط است. چنان که حافظ هم فرموده است: نیست امیّدِ صلاحی زِ فسادِ حافظ / چون که تقدیر چنین است، چه تدبیر کنم!
زنده باشید
داریوش آشوری

-- داریوش آشوری ، Jun 16, 2007

استاد بزرگوار جناب آشوری

با خواندن توضيح شما ابتدا خوشحال شدم که به هر نحو به لحنی همت گماشته ايد که به مراتب زيبنده تر است از حالت عجولانه و انحصار طلبانه ای که در چند جای نوشته ی اصلی تان آشکارا مشهود است و تاکيد شما بر شوخی بودن برخی از الفاظ و اشارات ( هر چند که این طور به نظر نمی رسد) خود نسیمی مثبت و طراوتی دلنشین می پراکند بر این فضای مسموم و مایوس کننده ی -به اصطلاح- نقد.
و اما از ديگر سو شوکه شدم از برداشت کاملن نادرست تان از نظر خودم و احتمالن چندنفر ديگر. بويژه اينکه شما از بزرگترين زبان شناسان ما هستيد و پيوسته هم توصيه به درست خواندن می کنيد. از کجای آن کامنت استنباط کرديد که « جوانان» مورد اشاره ، نا اهل و رفيق بد خوانده شده اند و از همه بدتر اینکه آن جملات کنایه ای بوده است به آقای جامی؟!!
لطفن دوباره نظرات را بخوانيد. مشکلی که اينجا وجود دارد و تقريبن گريبانگير غالب بزرگان اين سرزمين می باشد نه کم دانشی که کم طاقتی است . جدای از تعدادی دوستان که به نحوی یا بغض کیارستمی دارند یا حب شما ، دوستانی دیگر نطیر آقای جاهد، نظرات بسیار خوبی داده اند که توجه به آنها اگر هم دانشی نیافزاید، فضای بيشتری از آشتی و رواداری بر روی ما می گشايد.
به نظر من وضعيت کنونی ما بيش ار آنکه به نقد بی رحمانه نیاز داشته باشد، محتاج به خوشامد گویی به همه ی آرا و تشویق هر قدمی است که در راه اندیشه برداشته می شود.
شما خود نمونه ی بارز اندیشمنداني هستید که همواره در سرزمینی بی مزد کار کرده اند به نام ايران و هیچگاه تشویق و پاداش درخور خود را نگرفته اند.
با نهایت احترام آرزوی سلامتی تان را دارم

-- آيدين ، Jun 17, 2007

گویا خود استاد هم کم طاقته و کامنت ها رو با دقت و توجه نمی خواند آیدین یه چیز دیگه گفته استاده زبانشناس یه چیزه دیگه برداشت کرده خوب شاید اگه استاد رو مثل کیارستمی این ور اونور میبردن فقط با رفیق ناباب به قول خودش جامی نمی گشت دیگه اینجوری با بغض نمی نوشت

-- کیوان ، Jun 19, 2007

آقای جاهد عزیز، نمی‌دانم چرا سعی می‌کنید بار تقصیر کیارستمی را یک‌تنه به دوش بکشید. قرار نیست کسی که در سال‌هایی از عمرش فیلم‌هایی قابل‌ قبول و دیدنی ساخته، کیمیاگری باشد که دست به هرچه می‌زند طلا شود. متاسفانه باور دارم که شما حافظ و ادبیات سنتی ایران را خوب نمی‌شناسید و نثر ناپالوده شما نشانی از خوب‌نشناختن است. کار شما ظاهرا سینماست و مصاحبه شما با ابراهیم گلستان نشان می‌دهد که از سینمای ایران هم باخبر نیستید. با این همه بهتر است اوضاع و احوال ادبیات را به کسانی بسپارید که آن را می‌شناسند و استاد داریوش آشوری هم از زمره چنین کسانی هستند. نمی‌دانم شما داستان سلطان محمود غزنوی و آشپزش را شنیده‌اید یا نه، ولی به نظر می‌رسد شما بنده پادشاه هستید و هر کاری از کیارستمی سر بزند تاییدش می‌کنید. شما از استبداد ادبی و مدرن بودن حرف می‌زنید ولی با کمال تاسف معنای این‌ها را نمی‌دانید. کیارستمی شاید در سینمایش شارلاتان نباشد، اما این کتابش نشان می‌دهد برای فراموش نشدن، حاضر است دست به هر کاری بزند. و از پازولینی مثال آورده‌اید بی‌آن‌که دقت کنید او قبل از وارد شدن به سینما شعر و داستان می‌نوشت و کیارستمی بعد از شهرت در سینما مشغول این کار شد و شعرهایی نوشت که به قول شاعران مشهور این روزگار پشیزی ارزش ندارد و نسخه بدل هایکوهای ژاپنی است. راستی آقای جاهد، از خودتان پرسیده‌اید چرا حافظ را باید به سبک هایکوهای ژاپنی نوشت؟ نکند حافظ بزرگ‌ترین هایکو نویس تاریخ بوده و ما اشتباهی باشو را بزرگ کرده‌ایم. کاش احمد شاملو زنده بود تا معنای مطلقا مدرن بودن را به کیارستمی و کسانی که زیر علمش سینه می‌زنند نشان می‌داد. خدا احمد شاملو را بیامرزد!

-- یک عاشق حافظ و یک عاشق سینما ، Jun 21, 2007

نکاتی درباره این یادداشت و بسیاری از نظراتی که درباره این یادداشت ابراز شده به نظر می رسد :
1- در اینکه کار آقای کیا رستمی از دید یک ادیب نکته بین کار خامی یست شکی نیست. دلایل به روشنی گفته شد و به وضوح درک شد اما اینکه چرا رادیو زمانه اجازه داده نظرات برخی که به جای نقد نقد این نوشتار به جسارت به شخصیت آقای آشوری روی آورده اند منتشر شود جای تعجب دارد .آیا باید نظر شخصی که نوشته جناب آشوری به خاطر حسادت به آقای کیارستمی این یادداشت را نوشته !!! محترم است و باید منتشر شود؟!!!
آیا یکی از عناصر مهم جامعه روشنفکری و ادبی ایران به یک فیلمساز حسادت می کند؟!!!جدا شرم آور است.
2- متاسفانه تمانع نقادی و روحیه تقدس مابی در ما باعث شده درصد بالایی از نوشته هایی که در رد و نه در نقد نظر جناب آشوری ابراز شده بی ارزش ، سطحی ، بی ارتباط به متن و توهین آمیز باشد.
3- نزدیک به یقین اکثر کسانی که در نقد نظر جناب آشوری جهالت به خرج داده اند و با نوشته های سخیف خود باعث شرمندگی دوستداران ادب شده اند نتوانستند چند لحظه از سینه زدن زیر بیرق جناب کیارستمی و هر کسی که با یک بر ضد روش دهان اهل فن را باز می گذارد بیرون بیایند و فقط برای یکبار نظر جناب آشوری را با توجه به معلومات پایه ای در ادبیات ! به دقت بخوانند.
4- اما نظر این حقیر به عنوان یک کارشناس فلسفه و یک شاعر در مورد اثر جناب کیارستمی:
کاری "جالب " و " جذاب " برای عوام.
منظور از عوام در اینجا کسانی هستند که ظاهرا مانند آقای کیارستمی بر ادبیات احاطه ندارند و با فنون و اصول نقد ادبی آشنا نیستند و صرفا پی لذت بردت از متن هستند.
با تشکر.

-- مهیار نجفی ، Jun 21, 2007

عاشق حافظ و عاشق سينما

چه کسي گفته کيارستمي دست به هرچه بزند طلا مي شود؟ حرف من در کامنت هاي بالا کاملا روشن است و نيازي به تفسير شما ندارد. در ضمن کار من ظاهرا سينما نيست بلکه اساسا سينماست و سينما بي ارتباط با ادبيات، شعر، فلسفه و ديگر حوزه هاي انديشه و خيال بشري نيست.
به قول شمامن« متاسفانه معناي استبداد ادبي و مدرن بودن را ني دانم» ولي اميدوارم شما بدانيد و ما را روشن کنيد. در ضمن بهتر است خودتان را معرفي کنيد تا بدانم به چه کسي دارم جواب مي دهم.

-- پرويز جاهد ، Jun 21, 2007

در نقد نقد چند نظر
شخصی نوشته : شاید معاشرت زیاد با جوانان عجول و خشن چنین تاثیری بر ادبیات آشوری گذاشته باشد که هر نوشته ی جدیدتان به رغم غنی بودن آن، حاوی الفاظ و ادبیات خشن و آزاردهنده ی بیشتری است!!!!
تا آنجا که ما اطلاع داریم آشوری با یک شخص عجول و خشن مراوده داشته که او هم جوان نبوده و البته جای پدر ایشان بوده و آشوری و سروش و دیگران بارها نسخه به ظاهر پیچیده او یعنی احمد فردید را پیچیده اند .
شخصی گفته : کیارستمی ادعايي در زمينه حافظ پژوهي يا حتي تصحيح اشعار نکرده است. بلکه شعرهايي را که دوست داشته جدا کرده و بر اساس نظم موردنظرش آنها را چيده است. حال شما با اين شيوه انتخاب و چيدمان و نگارش شعر کهن مخالفيد و بر اساس رويکرد خاص خود آن را نقد هم کرده ايد!!!
اولا کسی که در زمینه حافظ پژوهی یا هر پژوهش دیگری ادعایی ندارد باید بداند شکست گرایی چیست و اثر خود را به تولید انبوه نرساند زیرا که منتقدینی هستند که کارشان نقد مدعی و غیر مدعی یست و کاری به اینکه کیارستمی دوست داشته !! بر اساس نظم مورد نظرش آنها را بچیند ندارند !!!( خدای من !!) پسرم ادبیات که سینما نیست بدون فیلمنامه سر صحنه بروید و از کن جایزه هم بگیرید!! می دانید نقد ادبی چیست یا اینجا علاوه بر شرح بدیهیات یک دوره آموزش اصول نقد ادبی هم برگزار کنیم ؟!
دوما اینکه گفتید آشوری بر اساس رويکرد خاص خود آن را نقد هم کرده!!! حرفی کاملانه جاهلانه است!!بر اساس رویکرد خاص خود یعنی چه؟؟!! مگر نقد ادبی موسیقی FREE JAZZ است که هر کس بر اساس رویکرد خاص خود از JAZZ آن را اجرا کند؟!! مگر آشوری چیزی شخصی گفته که طبق اصول بدیهی نقد ادبی و مورد اعتبار فضای ادبی نیست؟! خجالت آور است.

اینکه آشوری می گوید :
« امیدوار ام این سود را داشته باشد که ما، خدای نکرده، یکوقت سعدی "به روایتِ عباسِ کیارستمی" و مولوی، باز "به روایتِ..." نداشته باشیم و نگران نباشیم و شب با خیالِ راحت سرمان را زمین بگذاریم و بخوابیم.»
خیلی معنی دارد و رنج ژرفی از توهم دانایی قومی که سرانه مطالعه آن گویی ماهی چند دقیقه است به چشم می خورد....
کار کیارستمی زیباست اما اشتباه است . زیباست چون حافظ را به روش جالبی می خوانیم اما اشتباه است چون تو گویی کیارستمی چیز زیادی از روش نقد نمی داند.ببخشید اضافه کنم کیارستمی نشان داده مدرنیت و روش های آن را هم درک نکرده است.
من کسی را که با خواندن نقد( به قول دکارت واضح و متمایز ) آشوری بر طبل طرفداری از کیارستمی می کوبد با این الفاظ یاد می کنم : عاشق ، جاهل ، کم بنیه و البته دشمن کیارستمی.
شخصی گفته کیارستمی در کار خود، نیاز به تایید حافظ یا سعدی پژوهان ندارد!! توصیه من به این شخص درک واقعیت پارادایم ادبی و مختصات پارادایم ادبی است و اینکه ادبیات بدون نقد ادیب و ادب پژوه دیگر چه فضله ای است ...
به آن ابله بیمار بی نشان که نقد آشوری را به زعم خود روانکاوی کرده و اولش گفته نوشته من صمیمت است نه توهین و تحقیر بگویم که گذشته از نوشته ی سراسر مرض و جرب و گالت روزی به افلاطون گفتند فلانی تو را ستود افلاطون زار گریست گفتند این چه بود؟ گفت وای به روزی که ابلهی تاییدت کند.

البته بنده که دارم از نقد جناب آشوری گردگیری می کنم کسی هستم که ایشان در مراوده اینترنتی از پاریس به تهران مرا به شاملو زدگی مفتخر کرد و منی که هیچگاه اندیشه شاملو را دوست نداشتم ندارم و باقی قضایا ... اما خب من حقیقت را از افلاطون بیشتر دوست دارم.!!


-- نجفی ، Jun 22, 2007

آقای نجفی عزيز،

جز يکی دو نفر ، اکثر انتقادات به جناب آشوری اصولن متوجه گرایش و برخورد های شخصی ایشان با مخاطب و لحن جاری بر کلام ایشان بوده است ( که آشکارا بوی خشونت و حذف غیر از آن به مشام می رسد ) و کسی منکر چیرگی و تسلط ایشان در حوزه ی ادبیات نشده است. ضمنن در انتقادات اثری هم از تملق گویی یا شیفتگی نسبت به آقای کیارستمی وجود ندارد، در سخن آقای جاهد هم ( نه تنها در اين نوشته بلکه تا جایی که من دیگر نوشته ها و آثار ایشان را تعقیب کرده ام ) سرسوزنی جانبداری و طرفداری -به معنای عام آن- از کیارستمی يا کسی ديگری ديده نمی شود ( مگر اينکه به روش شما خوانده شوند!!) بلکه ایشان دقیقن به رویکرد تحقیرانه و خشونت آمیز استاد آشوری خرده گرفته اند. و یا در نوشته ی اینجانب هم مقصود از معاشرت همین حضور در این فضای مجازی و بده بستان و هم صحبتی با جوانانی ( بیشتر در روش و صفت مورد نظر می باشد تا سن و سال ) چون شما که به کمتر از کوبیدن و حذف راضی نمی شوند. نمونه اش همین جمله ای که راجع به آقای کیارستمی گفته اید:« پسرم ادبیات که سینما نیست بدون فیلمنامه سر صحنه بروید و از کن جایزه هم بگیرید!! می دانید نقد ادبی چیست یا اینجا علاوه بر شرح بدیهیات یک دوره آموزش اصول نقد ادبی هم برگزار کنیم ؟!» !!!
چه کسی گفته روش فیلم سازی آنگونه است که شما تصور می کنید؟ و مراحل غیر قابل تغییری دارد که هر که تخطی در آن کند نه تنها کارش بی ارزش و جایزه اش بی مورد است بلکه به گفته ی شما اساسن نیازمند فراگیری مقدمات هم می باشد!!
شما می دانید در همین نوشته اتان علاوه بر آقای کیارستمی به چند نفر دیگر توهین کرده اید؟
اسم این کارتان هم لابد « نقد » می باشد نه ؟ با این لحنی که شما « انتقاد » کرده اید اگر سخن تان جملگی صحیح و دقیق هم باشند مجال و رمقی برای مخاطب هاتان نمی ماند که از شما چیزی یاد بگیرند، همانطور که لحن کلام آقای آشوری هم قطعن جایی برای درنگ و یادگیری از دانش ایشان برای کیارستمی باقی نمی گذارد.
شما هم با تمام مراتب علمی و عملی که از خود سراغ داده اید، بد نیست با رویکرد دیگری انتقادات را بخوانید و دوستی بیافرایید تا رنجش و آزردگی.
با آرزوی شادی و سلامتی

-- آيدين ، Jun 23, 2007

آقاي نجفي عزيز

خوب است وقتي کامنتي مي گذاريد آدم ها را با اسمشان خطاب کنيد. فکر مي کنم يکي از آن «شخص» هاي مورد نظر شما من باشم. به هر حال چند نکته را بايد در مورد يادداشت سراسر توهين آميز و مغرضانه شما يادآور شوم:
1- شما مدعي نقد ادبي هستيد ولي مي گوييد رويکرد ادبي« حرفی کاملانه جاهلانه است!!بر اساس رویکرد خاص خود یعنی چه؟؟!! مگر نقد ادبی موسیقی FREE JAZZ است که هر کس بر اساس رویکرد خاص خود از JAZZ آن را اجرا کند؟».
نتيجه: در نقد ادبي داشتن رويکرد(approach) بي معني و حرفي جاهلانه است و فقط بايد آن را در باره موسيقي جاز آن هم فري جاز به کار برد.

2- من گفته ام کيارستمي براي انتشار کار خود نياز به گرفتن تاييديه و مجوز از افراد ندارد. اين حرف هيچ ربطي به « پارادايم ادبي» و« مختصات پارادايم ادبي» و « نقد اديب و ادب پژوه» ندارد. من هرگز نگفته ام که کار کيارستمي نيار به نقد ندارد. شما حرف ها ي من را وارونه مي خوانيد و بعد بر اساس ذهنيت خود نتيجه گيري مي کنيد.

3- شما نوشته ايد « پسرم ادبیات که سینما نیست بدون فیلمنامه سر صحنه بروید و از کن جایزه هم بگیرید!! »
اين حرف شما نشان دهنده درک سنتي و غير مدرن شما از سينما و ادبيات است. در سينماي مدرن امروز جهان اين تنها کيارستمي نيست که بدون داشتن يک فيلمنامه نمابندي شده(shooting script) فيلم مي سازد و جايزه هم مي گيرد. ادبيات هم فقط آن چيزي نيست که شما از آن فهميده ايد و مدعي آن هستيد و شان آن را بالاتر از سينما مي دانيد.

-- پرويز جاهد ، Jun 23, 2007

سروران

1-چیزی که شما از آن آشکارا بوی خشونت و حذف به مشامتان می رسد از نظر من و بسیاری دیگر انعکاس نارضایتی یکی از بزرگترین نخبه های فرهنگی ما از رعایت نکردن اصول بدیهی ادبی و عدم ابراز برهان توسط کسانی است که تسلطی بر ادبیات ندارند.تعجب میکنم چرا موضوع به این کم اهمیتی باید اینقدر برای شما جدی شود؟! آیا این از خودکامگی اخلاقی ما ایرانیان نیست که خط کشی به دست گرفته ایم وبه ارزشگذاری اخلاقی یک نقد فنی سرگرم شده ایم ؟ چهل سال شد که رحمانيت و عطوفت آشوري و شهيدان زنده ديگر و سکوت و لبخند او در جامعه ادبي و روشنفکري ايران را ديده ايم آیا زشت نیست به خاطر لحن آشوری که به دلیل آنچه ذکر شد بسیار بسیار طبیعی به نظر می رسد دست از سر او بر نداریم و چونان معلم اخلاق بر یکی از بزرگترین معلمان ادب و فرهنگ و تفکر بتازیم؟!( نکته مهم دیگر اینجاست که چطور نخبه های فرهنگی دیگر به لحن آشوری ایراد نمی گیرند و این فقط ما هستیم که ...)
2- اینکه گفتم ادبیات سینما نیست که بدون سناریو سر صحنه بروید و از کن جایزه هم بگیرید، سخنی واضح ، دقیق و سنجیده است و منظور من بختکی بودن موفقیت در سینما در برابر منطقی بودن موفقیت در ادبیات و فلسفه است.موفقیت در سینمابه چیزهایی بستگی دارد که شاید ابدا ربطی به خود سینما نداشته باشند.کما اینکه بزرگترین فیلمساز زنده جهان اسکورسیزی به تازگی اسکار گرفته!!و آبرو و حیثیت هنر سینما یعنی هیچکاک هیچوقت اسکار نگرفت.لازم به توضیح نیست که بگویم کیارستمی و مخصوصا دنباله های او با توسل به چه حیلتی و چه جو سیاسی یی سالها به درو کردن جوایزی که یکی از آنها به اسطوره ای به نام بیضایی نرسید مفتخر گردیدند.
3- در نقد ادبی 1- اصول داریم 2- رویکرد و طبع . من وقتی می گویم نقد ادبی که موزیک فری جز نیست منظورم این است که آشوری و بقیه غول ها نمی توانند از اصول نقد ادبی درگذرند و به بهانه رویکرد مانند موزیک فری جز هر چه خواستند بکنند به عبارت دیگر شما هم نمی توانید با حافظ کاری کنید که در سبک فری جز با موسیقی می کنید!!نمی توانید حافظ را ساتوری کنید و در مقدمه آن هیچ دلیل و برهانی بر عمل خود ذکر نکنید.
4-من شان ادبیات را برای عقلانی کردن انسان بالاتر از سینما می دانم برای حرفم هم دلایل روشن تر از آفتاب دارم .برای من فرق سینما و ادبیات مثل فرق شعر و ترانه است . چه اشکالی دارد وقتی برای حرفم دلیل دارم؟!حرف آشوری هم همین است : برهان شرحه شرحه کردن حافظ چیست؟!

-- نجفی ، Jun 25, 2007

۱ـ اینکه رادیو زمانه محلِ چنین بحث‌هایی شده باید بسیار خوشحال بود
۲ـ در جهانِ «مدرنیده» (modernized در مقابل مدرن Modern) از باد هوا هم پول می‌دوشن. مثلاً تصویرِ آثارِهنری را رویِ زیرشلواری هم می‌شود در دکانِ موزه‌ها خرید. اینکه ربطِ این البسه با هنر در چیست سرِ جای خود. اما در جهانِ سوم ـ که «میهنِ پر‌گهر» ما هم در آن دست و پا می‌زند ـ گرفتاری از آنجا شروع می‌شود که به قولِ خودمانی «آب ندیده، شلوارمان را در آورده‌ایم» و در هول و ولایِ «مدرنیدن» modernization و دست‌یابی به تکنولوژی و پیشرفتِ اقتصادی چنان کور شده‌ایم که مغاکِ دهان گشوده‌یِ زیرِ پای‌مان که همان تفاوت و فاصله‌یِ بینِ مدرنیت و مدرنیزاسیون باشد را نمی‌بینیم و در حسرتِ به دست آوردنِ آنچه در دستِ دیگری دیده‌ایم می‌خواهیم یک شبه رهِ صد ساله را با پایِ شکسته، لی‌لی کنان بپیماییم. همین است که مدام کلماتِ عاریه‌ای را به سر و صورت هم تف می‌کنیم و حتا وقتی اهلِ نظری (چون آشوری) با نگاهی جدی به شوخی‌یِ خنک آقایِ کیارستمی می‌پردازد به های و هویِ بی‌منطقْ جدی ترین حافظ‌ شناسِ مدرنِ ایران را غیرِ متخصص و مستبد می‌خوانیم. راستش این است که رابطه‌ی «حافظ به روایتِ کیارستمی» با دیوانِ حافظ مثلِ رابطه‌ی موزِ زردِ اندی وارهول رویِ پستان‌بندِ یک دخترِ دبیرستانی یا عکسِ ارنستو چه ‌گوارا رویِ پیراهن دوست‌پسرش با هنر مدرن و مبارزه‌یِ چریکی‌ست؛ یعنی چیزی در حدودِ کشک!
بدین شکل مشکل این است که مردمی که مثلاُ کتاب‌هایِ تحلیلی‌یِ آشوری و دیگران را نخوانده‌اند و خودِ خافظ را هم جز برایِ تفال و تفیلی‌گری نمی‌خواهند، ناگهان در معرض متاب‌سازی‌یِ «مطلقاً مدرنِ» آقایِ کیارستمی قرار می‌گیرند و «کدو را ندیده» دچارِ هیجاناتِ کا‌ذب می‌شوند.
۳ـ چندی پیش افشین دشتی مقاله‌ای در نقد حافظِ کیارستمی نوشت http://www.radiozamaneh.org/literature/2007/05/post_300.html و من هم یادداشتی در پای‌اش گذاشتم که بخشی از آن را اینجا می‌آورم:
« ... فکر می‌کنم شهرت آقای کیارستمی اتفاقاً خیلی چیزِ بدی نیست و متاب‌سازی‌یِ ناشران به واسطه‌یِ اسم ایشان را نباید چندان جدی گرفت. هر چند شهرت، بسیاری را دچارِ خودـ همه‌کاره ـ پنداری می‌کند، اما نباید نکته‌یِ مهمی را فراموش کرد: کیارستمی (درست یا نادرست) در ایران به اندازه فرنگستان «خدا» محسوب نمی‌شود و به نظرم این چیزی‌یست که کیارستمی را آزار می‌دهد و وقتی فیلم‌ات را نتوانی در کشور خودت نمایش بدهی خُب مجبور می‌شوی چوب و چماق و چپق و عکس و شعر و شامورتی‌بازی را (که به مجوز احتیاج ندارند) به عنوانِ هنر به نافِ ملت ببندی. در فرنگستان حتا عکسِ حضراتِ معروف را رویِ تنکه‌یِ تُنکِ جی‌استرینگ هم برایِ فروش روانه‌یِ‌ بازار می‌کنند. حالا حافظ‌ ـ پرانی‌یِ و متاب‌سازی که هِچ! عبید می‌گه: یارو رفت پیشِ طبیب و گفت ریشم درد می‌کنه. طبیب پرسید چی خوردی؟ گفت: نان و یخ. طبیب گفت برو بمیر که نه دردت به آدمی‌زاد شبیه نه خوراکت. حالا حکایتِ ماست. چی در میهن پُرگهر به قاعده‌ست که شهرتِ‌ آقایِ کیارستمی باشه. دستِ کم کیارستمی می‌تونه بدونِ این‌که پولِ بیت‌المال رو ماست‌مالی کنه کمی حال کنه و کسانی هم بابت‌اش پول می‌دن. فقط دوستانِ خیر خواه باس به ایشان توصیه کنن که تو مصاحبه‌ها به مناره‌هایی آویزون نشن که گنجایشِ گنجیدن رو ندارند.»

-- وحید عوض‌زاده ، Jul 11, 2007

با عرض احترام نسبت به ساحت جناب آشوری و کیارستمی در نقد آقای نجفی اصطلاحی دیدم که لازم دیدم درباره اش چیزی بنویسم.
ایشان نوشتند : " آشوری و شهیدان زنده دیگر" که باید بگویم وقتی این ترکیب را دیدم خاطره ای از محمود حسابی یادم آمد که نوشت : "روزي در آخر ساعت درس يك دانشجوي دوره دكتراي نروژي ، سوالي مطرح كرد: استاد،شما كه از جهان سوم مي آييد،جهان سوم كجاست ؟؟ فقط چند دقيقه به آخر كلاس مانده بود.من در جواب مطلبي را في البداهه گفتم كه روز به روز بيشتر به آن اعتقاد پيدا مي كنم.به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جايي است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،خانه اش خراب مي شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملكتش بكوشد".
آشوری .محمد مختاری . جعفر پوینده . مقصود فراستخواه و....همه شهیدان زنده و از دست رفته ..همه غربت نشینانی که آشوری از آنهاست و در راه بیداری انسان ها کوشیدند ،یادشان گرامی.

-- کازرانی ، Jul 15, 2007

hmm.. amazing..

-- Gearater ، May 7, 2009

خسرو جعفرزاده
djafar.zadeh@tele2.at


مدرنیسم چیست و مدرن کیست؟
یادداشتی پیرامونِ مقاله داریوش آشوری در باره ـ حافظ « به روایت عباس کیارستمی»

موضع گیری و مقاله «نقدگرانه » سرور گرامی آقای آشوری باعث تعجب شد و به علت علاقمندیم به ایشان و کیارستمی و حافظ و هنر مدرن ، لازم دیدم که مطلبی بنویسم ، شاید در رفع بعضی از سوء تفاهم ها موثر باشد.

نوشته داریوش آشوری بیش از هر چیز نشان از یک سوء تفاهم دارد. مشکل اصلی در نوعِ برخورد با مدرنیسم و انتظارات حاصله از آن و ارزیابی کتاب بر پایه چنین برداشتی است. ایشان به درستی گمان برده اند که : «اینجا یک بد فهمیِ بزرگ در باب «مدرنیت» در کار است» و بعد انتظار خودشان را از «مدرنیت» در رابطه با کتاب چنین بیان کرده اند:
«مدرنیت در کار خوانش متن های کهن، یعنی کشف معنا و منطق تازه , با معیارهای روشی و منطقیِ فهمِ مدرن .»
و به همین علت به دنبال «فهمیدن» «...این تجربه تازه» و «دانستنِ» «....حکمت این کار از دید او (کیارستمی) » هستند. و چنین «فهم و دانش» ی را نمی یابند در ادامه با نگرانی از «نبودِ ناموریِ ادبیِ» (کیارستمی) ـ در پی یک اثر ادبی تازه با «کشف معنا ومنطقی تازه» یا «خوانشی مدرن» هستند و آنها را هم نمی یابند، کار را چنین ارزیابی میکنند:
«...دلخواهانه ، با دیدی ناگفته و ناروشن ، با یک متن کهن رفتار کردن و نظم دیرینه آن را برهم زدن.»
شاید یادآوریِ «حافظ به روایت شاملو » و عصبانیت ناشی از آن هم ـ همانطور که اشاره شده ـ در ارزیابی بی اثر نبوده است.
از آنجایی که «حافظ» های بیشماری موجود و در دسترس هستد (نگارنده در قفسه های کتاب هایم ، گشتم و 8 نوع «حافظ» مختلف شمردم ـ به سعی سایه، به کوشش ایرج افشار، به تصحیح قزوینی و....) آن حافظِ غزل سرایی که «فتیش یا پرستانه ی حافظ پرستان و حافظ پژوهان و .. » است ،در انواع و اقسام روایت های حافظ پژوهان و «ناموران ادبی» پابرجا است و خواهد بود و آنرا نمی توان مدرن کرد و یا «نظم دیرینه اش را برهم زد» .
آقای آشوری با توجه به جلد و صفحه آرایی کتاب درست ظن برده: «...هنرمندی اهل هنر های تصویری گویا خواسته است با ایده ای تازه امکان برخورد تازه ای را با شعر حافظ نشان دهد.» اما ادامه این امکان دنبال نمی شود و ایشان بعد از طرح مشکلات مربوط به ادبیات و مدرنیت ، و کمینه گرایی یا مینیمالیسم ، بالاخره در وسط های مقاله به اینجا رسیده اند که:
« کمینه گراییِ کیارستمی در پی آنست که نیم بیت هایِ حافظ را ، بیرون از متن ، برای ما قاب بگیرد و پیش چشم مان بگذارد تا آنها را ... به صورت برجسته و به چشمی تازه ببینیم و در معناشان فرورویم و از پرداخت شاعرانه شان لذت بریم.»
آقای آشوری با این برنامه ای که برای کیارستمی تهیه دیده اند تا اندازه ای به مطلب نزدیک شده اند و از نگرانی های مربوط به «برهم زدن نظم توسط یک نا ادیبِ ناوارد ، فاصله گرفته اند ، اما تردید دارند : « آیا در این کار به راستی کامیاب بوده است؟» با جواب صریحِ « نه ! » . یاد آوری میکنم که این برنامه را آقای آشوری تهیه دیده اند و اینکه آیا بیننده ی نیم بیت ها و به ویژه آقای آشوریِ سختگیر، « در معناشان فرو رفته و از پرداخت شاعرانه شان لذت می برد » ، به عهده کیارستمی نیست و او چنین ادعایی نداشته است.
جالب اینجا است که آقای آشوری برای برنامه ی خودشان ـ که کیارستمی از عهده بر نیامده ـ راه چاره و نسخه هم حاضر آماده دارند:
«.... اگر این مجموعه حدود پنجاه تا صد بیت از تصویری ترین شعر های حافظ (به ویژه اروتیک ترین آنها ) بر می گزید و آنها را با عکس های زیبای مناسب همراه می کرد ، می شد کاری چشم نواز که به چند بار ورق زدن و وَررفتن می ارزید.»
بعد هم برای نوشتن نیم بیت ها ، دستورالعمل دقیق داده اند که « اگر اینگونه می نوشت .... مصرع پژواکِ معنایی نیرومندتری و... » پیدا می کرد
خوب این که می شود حافظ به روایت داریوش آشوری ، و چر اکه نه. هرگاه که درآمد، میبینیم و تعریف می کنیم.
قبل از پرداختن به این سؤال که «حافظِ کیارستمی» چیست و به چه درد می خورد ، باید به این سؤال اساسی که مدرنیته ، یا مدرنیسم ، یا به قول آقای آشوری ، «مدرنیت» ، چیست و چگونه است، پرداخت. آقای آشوری به «یک بد فهمیِ بزرگ در باب مدرنیت» اشاره کرده اند . اگر «بد فهمی» نباشد ، یک «دگرفهمی» مسلماً موجود است.
واژه «مدرنیت» که ساخته و پرداخته داریوش آشوری است ، درشکل و موسیقی اش به «مدنیت» نزدیک است که همان شهر نشینی و تمدن است و دقیقتر به معنی شرایط جدیدِ زندگانی ای است که همراه با پیشرفتِ دانش و فن در جوامع «متمدن» به وجود آمده است. این مفهوم با واژه «تجدد» که در زبان فارسی برای «مدرنیته» هم مورد استفاده ست ، خیلی نزدیک است. «مدرن» بدون توجه به کنتکستِ مورداستفاده اش ، ـ به معنی این زمانی ـ واژه ای است عام و کش آیند . مثلاً در کاربرد هایی مانند : « تشکیلاتِ مدرنِ اداری...» یا «شیوه هایِ مدرنِ آموزش و پرورش...» به همان معنی استفاده از «دانش و فنِ پیشرفته» است و با مفاهیمی مانند « نظم ، فهم ، و منطق... از نوع تازه و این زمانی اش» همراه و همگام است که در جمله ای که اساس ارزیابی داریوش آشوری است ، پدیدار می شود:
«مدرنیت در کار خوانش متن های کهن، یعنی کشف معنا و منطق تازه , با معیارهای روشی و منطقیِ فهمِ مدرن .»
اما مفهوم «مدرن» در رابطه با هنر وضعیتِ دیگری دارد.
از بدو پیدایش مدرنیسم در هنر (شروع قرن 20)، «آزادی» سرلوحه اصلی و اساسیِ هنر مدرن بود و هست. در سردر Secession (ساختمان نمایشگاه و پایگاه هنرمندان منشعب شده) که درآخر قرن 19 (1897) توسط هنرمندان مدرن هنرهای تجسمی که از خانه هنرمندان «تاریخی ـ سنتی» وینKünstlerhaus) ( انشعاب کرده بودند، دروین ساخته و بر پا شد ، نوشته شده است:
Der Zeit ihre Kunst
Der Kunst ihre Freiheit
ترجمه معنی آن : هر زمان هنر خودش را دارد و هنر آزادیش را.
برنامه «هنر مدرن» ، پا به پای ايدئولوژی های جديد، آزاد کردنِ هنر از قيد های تاريخی، سنتی، بومی، دينی، و طبقاتی و قابل استفاده کردنِ آن برای عموم مردم دنيا يا همگانی کردنِ آن بدون تفکيک های نژادی، قومی، دينی و طبقاتی بود. « آزادی» ، نظم های قدیم را برهم زد و هنری امروزی و مدرن را شکوفا کرد. هنر مدرن در صددبود که هم از کوله بارهای تاريخی و هم از زوائد و مناسبات ديگر غير هنری پيراسته شود، تا به جوهر هنر و به آن هنر ناب که در زير پوسته های مختلف و متفاوتِ بومی، طبقاتی، دينی و تاريخی، گمان برده ميشد، دست يابد.
در نقاشی نه رنگ و نقشِ موضوعی يا چيزی، بلکه خودِ رنگ و نقش، موضوع اصلی شدند. امپرسيونيسم، اکسپرسيونيسم، کوبيسم، فوتوريسم، دادايسم، سوررئاليسم، و ابستراکسيون همه تجربه های مختلف و «مدرنی» بودند. به خصوص ابستراکسيون ـ با احساس آزادی مطلق نقاش ، جلوی بوم نقاشی ـ فصل جديدی در تاريخ نقاشی گشود.
در موسيقی، سلسله مراتب صداها – متکی به گام های دياتونيک _ به هم ارزش بودن تمام دوازده صوتِ گام کروماتيک، تحول پيدا کرد و آرنولد شونبرگ وينی که در برلين استاد موسيقی بود، موسيقی دوازده صوتی را بنيان گذاری کرد و در نتيجه شيوه ای جديد در کنار شيوه های تاريخی آهنگ سازی اروپا با گام های ماژور و مينور که از زمان باخ با حدود دويست سال سابقه ، چندين سبک مختلف آهنگ سازی را همراهی کرده و به عنوان مصالح کلاسيک جا افتاده بود نشست و درمراحل بعدیِ موسیقی مدرن ـ با آزادی مطلق ـ هر نوع صدایی امکانِ ورود به موسیقی را یافت.
در معماری مدرن، تزئينات و نقش و نگار هائی که «ساختمان» يک بنا را ميپوشاند، و به آن جلوه ای غير از آن چه که «هست» ميداد، به کنار گذاشته شد. معماران مدرن به تمام تجربياتی که تاريخ معماری اروپا تا آن زمان در دانشگاه های مختلف جمع آوری کرده بود، پشت پا زدند. شکل وترکیب معماری مدرن، بيادآورنده هيچ فرمی از گذشته و تاريخ يا خاطره ای قومی يا ملی نيست بلکه نشان دهنده ديدگاه و تفکر «مدرن» ی است که جهیده از خیال، با واقعيت گرايي در پی سازمان دادن به مکان و فضا است.
برنامه «هنر مدرن» در اروپا در سال های بين دو جنگ اول و دوم جهانی، با فعاليت وسيع و پشتکار هنرمندان مدرن ، با تجربه های مختلف و متقاوت تا حدود ی تحقق يافت. اما اين حرکتِ قاطعانه در اروپا با مقاومت روبرو شد و شکاف عميقی در جامعه و فرهنگِ اروپا به وجود آورد، که در يک طرف آن, نوآوران و مدرنيست ها ـ طرفداران آزادی مطلق هنری ـ ، و طرف ديگر، محافظه کاران و مرتجعين ـ ترسیده از آزادی ـ قرار داشتند. وضعیتی که هنوز هم کم وبیش موجود است.
هنر مدرن پای بند به هیچ قیدی و قانونی نیست. شاید برای اولین بار انسانهای فرهیخته با وضعیت و رسانه ای(مدیوم) روبرو شدند که در آن امکان آزادی مطلق ـ بدون ایجاد مزاحمت برای دیگری ـ وجود داشت. هنر مدرن ، سبکِ جدیدِ هنری نیست ، هر هنرمندی با آزادی مطلق بوجود آورنده شکل هنری خودش است. به عبارت دیگر «مطلقاً مدرن» بودن ، در حیطه ی هنر،یعنی مطلقاً آزاد بودن.
بنا بر این هنر مدرن تفاوت اساسی با دیگر تشکیلات مدرن جامعه و تمدن دارد. در این رسانه معیار های شناخته شده ، منطقی آشنا و معمول ، یا حکمتی معقول ، الزاماً موجود نیست. به همین علت هم رابطه اش با مردم و جامعه مشکل و مسئله دار است و هر علاقمندی هرچند که فرهیخته و دانشور هم باشد، هر هنر مدرنی را درک نمی کند. اما هنر مدرن در هر حال در پی آنست که بر روی دریافت کنندگان ، تماشاگران و مشتریانش «تاثیر» بگذارد. البته این رسانه، ضامن یک کیفیت هنری نیست و لاجرم تابعِ توانمندیِ شخصیت هنریِ بوجود آورنده اش است وخوب و بد دارد ، هرچند نقد و سنجش آن ( به علت نبود ملاک و معیار) بسیار مشکل تا ناممکن است.
دیدگاه آقای آشوری که «در پشت کارهای براک و کاندینسکی و بقیه استادان دیگر این مشرب... دستی قوی و استادانه می بینند که ... اگر بخواهد یک تابلو به سبک کلاسیک یا امپرسیونیست هم بکشد ، از عهده بر می آید.» همان دیدگاه محافظه کاران و مخالفان مدرنیته هنری است ، که «هنر» را با «فن» اشتباه می گیرند. ملاک استاد بودن «در این مشرب» ، کشیدن تابلوی کلاسیک نیست. بسیاری از اهل فنِ نقاشی هستند که بنا بر سفارش، از شما تصویری (پرتره) در هر سبکی که علاقه داشته باشید، کلاسیک ، امپریسونیسم یا حتی «مدرن» میکشند، اما در جرگه «هنر و هنرمندان» نبوده ونیستند. مانند شاعرانی که می توانند به هر سبک دلخواه شعری سرهم کنند. «مشرب هنر و هنرمندی» اساساً نوع دیگر، ومتفاوت با «فن و فناوری» است. اهل فن ، اجباراً از قواعد و اصول و روش های شناخته شده تبعیت می کنند و نتیجه کارشان از قبل معلوم و معیین است. میزان فن آوری و تردستی ایشان هم در مقایسه کارشان با نتیجه ی از قبل معلوم، مشخص می شود و قابل اندازه گیری و سنجش است. آنکه دنباله روی یا «تقلید» می کند ، مطلقاً در قید و بند است . اما در هنر و هنرمندی به ویژه نوع مدرنش ، که از هر نوع قید و بندی «آزاد» شده است، ملاک و شرطِ لازم ، درگیری با «آزادی» است و اینکه هنرمند تا چه اندازه «قدرت» دارد تا خود را از قید و بند ها ، رها و «آزاد» کند ، و تا چه اندازه «جرأت» می کند ، تا از « آزادی» استفاده کند. و با ید اکیداً یاد آوری کنم که «استفاده از آزادی مطلق» و تحقق بخشیدن به آن ، کار هرکس نیست و «گاو نر میخواهد و مرد کهن» . شرح و بسط این ماجرا در این مختصر نمی گنجد. مطالعه تاریخ هنر و تاریخ درگیری انسان با هنر لازم است.
از اینجا میبینیم که «مدرنیتِ» با نظم و ترتیب و منطقی و با حکمتِ آقای آشوری در مقوله «تشکیلات مدرن» است نه «هنر مدرن» .
مقایسه های آخر مقاله با تاتر پوچی و نقاشی های «آبستره کش های تقلیدی» یا شعر نیما ، به قول قدما قیاس معالفارق است و در شأن این گفتگو نیست. (من نمی دانم که کیارستمی از کی تقلید ناشیانه کرده ؟)
برگردیم به «حافظِ کیارستمی» ، که «خوانش یک متن کهن» یا ویرستاریِ مدرنِ یک اثر ادبی ، و اصولا یک اثر ادبی نیست. مدرنیت در رابطه با کتابِ حافظ کیارستمی مدرنیتی است در حیطه هنر.
و هنرش هم اجباراً مینیمالیسم نیست. مینیمالیسم نهفته در شعر و هنر حافظ است و کیارستمی آن را لابلای غزل ها دیده و پسندیده است. این نیم بیت ها را می توان به ذره هایی زنده ـ Mikroorganismen ـ تشبیه کرد که از اندامِ زنده یک غزل برداشته شده و در جای دیگری (زیرِ ذره بین) گذاشته شده اند تا خارج از اندام غزل تاثیر متفاوتی بر تماشاگر داشته باشند. وهمه هم نیم بیت نیستند، از نیم بیت کمتر هم ، دیده می شود. محتوای«ذره زنده» ها هم الزاماً یک معنی، نباید باشد ، گاه یک تصویر است و گاه یک (Impression) است و فقط حسی را برمی انگیزد.
به نظر من ساختار کلی کار بر اساس یک فرم تازه هنرهای تجسمی است که این بار برای یک کتاب مورد استفاده قرار گرفته است. Installation که در فارسی «چیدمان» گفته شده از ده ی 70 میلادی به این طرف پدیدار شد ، نوعی هنر است، ساخته شده از عناصر یا موادی که از کنتکس عادی خودشان برداشته و در یک فضا و مکانی معیین با ترتیب دیگری ـ خاص و هنری ـ در کنار هم «چیده» شده اند ، آنچنان که وضعیتی بدیع به وجود آید و در روان تماشاگر تاثیر گذارد. فضا و مکان در اینجا یک کتاب کوچک است. رنگ و شکل و اندازه و خط و کاغذ و ... کلامِ حافظ ، همه در این چیدمان سهم دارند. در هنر چیدمان کیارستمی کم نامور نیست. چیدمان او در لندن با برنامه «جنگل بدون برگ » خیلی مورد توجه قرار گرفت. و آنطور که شنیدم در پاریس هم چیده شد.
Abbas Kiarostami installation at Victoria & Albert Museum Photos by Nima Mina May 2, 2005
حالا این کتاب یا «چیدمان» چگونه و چه اثری بر تماشاگر می گذارد ، به تماشاگر ها و اوضاعشان بستگی دارد. هر تماشاگر بنا بر فانتزی و تصورش به هر شیوه که بخواهد نیم بیت ها را میخواند یا تماشا می کند و سهمی میبرد یا نمی برد. هیچ چیز مانع از آن نیست که آقای آشوری به سبک وسیاقِ پیشنهادیِ خودشان آنها را ببینند و بخوانند.
در هر حال برای برخورد با هنر مدرن باید بیش از هرچیز تعصب و سختگیری ها و پیشداوری هایِ وابسته به آن را کنار گذاشت و راحت و رها (relax)به آن نزدیک شد.
به گفته حافظ: قدحی ، در کش و > سرخوش ، به تما شا بخرام ! (با تاکید روی «سرخوش» ـ روایت شاملو را فراموش کن)
در آخر مقاله هم می بینیم که آقای آشوری رها شده و به سر ذوق آمده و خود به واژه نشانی و نیم بیت پرانی و حافظ بازی مشغول شده اند. پس کار بی اثر نبوده و در واقع «تنوعی در کار و بار شعر و حافظ» حاصل شده است. ایا این تنوع ( به گفته بهاالدین خرمشاهی در مقدمه کتاب) «مهم » بوده، مهم نیست. تنوع مهم است.
خسرو جعفرزاده
وين مارس 2010

-- khosrow Djafar-Zadeh ، Apr 1, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)