تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
گفت و گو با مهدی اصلانی به مناسبت کشتار سال ۶۷

حکایت تحویل کیف‌ها در کشتار ۶۷

منیره برادران

در تابستان ۶۷، یعنی بیست سال پیش، واقعه‌ی هولناکی در زندان‌های ایران به وقوع پیوست. هزاران زندانی سیاسی را در پشت درهای بسته اعدام کردند.

مسوولین حکومتی در‌باره‌ی آن سکوت کرده‌اند و مسوولیت آن را به عهده نگرفته‌اند. اما زندانیانی که از آن فاجعه جان به در برده‌اند، شاهدانی هستند که می‌دانند در آن تابستان در زندان‌ها چه گذشت.

گرچه سخن گفتن از آن تجربه‌ی دردناک ساده نیست، اما کم نیستند کسانی که سخن گفتن را بر سکوت ترجیح داده‌اند. مهدی اصلانی یکی از آن‌ها است.


او که به مناسبت‌های مختلف در‌باره فاجعه ۶۷ نوشته و حرف زده است، همکار مجله «آرش» است. دو سال پیش کتابی به نام «جنگل شوکران»، با همکاری مسعود نقره‌کار منتشر کرد، که مستنداتی در‌باره زندان و اعدام‌ها است.

در حال حاضر، مهدی اصلانی مشغول نوشتن خاطراتش است. ما منتظر هستیم که این کتاب منتشر شود.

Download it Here!

چه سالی دستگیر و چه سالی آزاد شدید؟

من در سال ۱۳۶۳، در ضربه سراسری که به یکی از شاخه‌های «سازمان فداییان خلق ایران» وارد آمد، دستگیر شدم و تا پایان کشتار بزرگ تابستان ۶۷، یا دقیق‌تر بگویم، تا پایان آن سال را در زندان‌های مختلف به سر بردم.

در تابستان ۶۷ در زندان گوهردشت، که یکی از دو مرکز اصلی کشتار در آن تابستان مخوف بود، به سر می‌بردم و ساکن بند هشت این زندان بودم.

می‌توانید از مشاهدات خودتان، شنیده‌ها و دیده‌‌‌‌‌ها، برای ما تصویر سال ۶۷ را بدهید؟

اگر می‌دانستم که روزی مجبور به بازگویی خاطرات و حوادث مخوفی که در یک ماهه مرداد تا شهریور ۱۳۶۷ در زندان‌های ایران، خصوصاً زندان گوهردشت که خودم در آن ساکن بودم، خواهم شد و باید آن وقایع را تصویر کنم، سعی می‌کردم لحظه‌ای از آن وقایع را از دست ندهم.


در تاریخ بیست و هفتم تیر‌ماه، نامه رییس‌جمهور وقت ایران، آقای خامنه‌ای، به خاویر پرز دکوییار، با مضمون پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و شرایط صلح و دو روز بعد نوشیدن جام معروف زهر توسط آقای خمینی؛ سرآغازی بود برای تصفیه فیزیکی زندانیان سیاسی که منجر به آن کشتار بزرگ شد.

به فاصله کوتاهی ـ ظرف حدود یک هفته ـ تمام کانال‌های ارتباطی ما با دنیای خارج قطع شد. روزنامه، رادیو تلویزیون، هواخوری و ملاقات، همگی قطع شدند.

بعداً متوجه شدیم در فاصله هفته اول مردادماه ـ از اول تا سوم مرداد ـ در آن سه روزه بحرانی، سازمان مجاهدین خلق ایران به‌عنوان نیروی درگیر با حکومت، با شعار معروف «امروز مهران، فردا تهران» تمام هوادارانش را بسیج کرد و از مردم تهران و ایران خواست که به ارتش مقاومت بپیوندند.

همان‌گونه که می‌دانیم، این فراخوان، همچون دیگر فراخوان‌هایی از این دست، با بی‌اعتنایی کامل مواجه شد.

ظرف سه روز در جبهه‌های غرب و در محل اصلی درگیری، بسیاری از نیروهای این سازمان کشته، دستگیر و به اسارت گرفته شدند.

از تاریخ پنج مرداد ۱۳۶۷ طرح کشتار زندانیان سیاسی و در مقابل «هیات مرگ» قرار دادن آن‌ها در دو زندان اصلی در پایتخت، زندان‌های اوین و گوهردشت، به فعل درآمد.

از تاریخ پنج شهریور، زندانیان چپ و مارکسیست را نزد هیات مرگ فرا خواندند. روز دوم یعنی شش شهریور نوبت بند هشت که من در آن ساکن بودم، بود.

در این روز بند ما را به بیرون فرا خواندند و ما طی پروسه‌ای (که فکر می‌کنم از حوصله این برنامه خارج باشد) در مقابل هیات مرگ قرار گرفتیم.

در مرداد‌ماه که کشتار مجاهدین آغاز شد، شما متوجه تغییراتی در بند شدید؟

ما متوجه برخی تغییر و تحولات در کل زندان بودیم. اما از این‌که در گوشه‌ای از زندان هیات مرگی مستقر شده و در «حسینه» و «آمفی‌تاتر» زندان گوهردشت تعدادی را به دار می‌کشند، اساساً بی‌خبر بودیم و آن یک ماه را در بی‌خبری مطلق به سر بردیم.

چیزی حدس می‌زدید؟ پیش‌بینی از حوادث داشتید؟

از نظر جغرافیایی در زندان گوهردشت، بند ما ویژ‌گی خاصی داشت و در انتهای سمت راست زندان، جایی که به حسینه زندان مشرف بود، قرار گرفته بود.

به همین دلیل ما و زنده‌ماندگان بند‌های هفت و بند فرعی ٢٠ ـ که همان موقعیت جغرافیایی بند ما را داشتند ـ در مرداد‌ماه تحولاتی را می‌دیدیم.

از جمله این‌که در شب‌های گرم تابستان کامیون‌های یخچال‌دار از پشت، جایی که مشرف به حسینه گوهردشت بود، قرار می‌گرفتند و پاسدارها چیزی را جابه‌جا می‌کردند.

در آن موقع نمی‌دانستیم در آن تابستان گرم اجساد اعدام‌شدگان را با این کامیون‌های یخچال‌دار به جاهایی، که آن هم برای ما نامشخص بود، منتقل می‌کردند.

شما این کامیون‌ها را می‌دیدید؟

به سختی از لای کرکره‌هایی که مقداری بالا داده بودیم کامیون‌های یخچال‌دار را می‌دیدیم، اما نمی‌دانستیم علت توقف آن‌ها در آن موقع شب چیست.

پاسدارهایی را هم می‌دیدیم که ماسک زده بودند و جایی را سم‌پاشی می‌کردند. می‌توانم در یک جمله به شما بگویم، مرگ‌باوری در نزد اکثریت قریب به اتفاق زندانیان چپ در زندان گوهردشت (جایی که خود من ساکن بودم) وجود نداشت.

ما در آن لحظات علتی برای آن نمی‌دیدیم. اما این اتفاق در مقابل ما می‌افتاد. در‌واقع ما نگاه می‌کردیم و نمی‌دیدیم.


گورستان خاوران

شما را کی بردند؟ چه سوالاتی از شما شد؟

همان‌طور که گفتم، روز شش شهریور کل بند ما را به بیرون بردند. سوال کلیدی قاضی و حاکم شرع از نیروهای چپ آن بود که: «مسلمانی یا مارکسیست؟»

تمامی کسانی که پاسخ‌شان به این سوال «مارکسیست بودن» بود، بلافاصله با اشاره دست ایشان به سمت چپ یا راست منتقل می‌شدند.

سمت چپ، حسینیه و آمفی‌تاتر زندان گوهردشت بود. در آنجا دارهای شش ردیفه‌ای تعبیه شده بود و دوستانی را که پاسخ‌شان «مارکسیست بودن» بود، مستقیماً به پای چوبه دار راهنمایی می‌کردند.

کسانی که در مقابل این هیات، سوال را با سوال پاسخ می‌گفتند و می‌خواستند برای خودشان زمان بیشتری بخرند، دو سرنوشت متفاوت از اصلی‌ترین سرنوشت، داشتند.


برای مثال کسانی‌ می‌گفتند: «حاج آقا برای چه این سوال را می‌کنید؟» به برخی از اینان پاسخ می‌دادند که «می‌خواهیم بند چپ‌ها و راست‌ها را از هم جدا کنیم.»

گاهی این سوال اساسی به یک نقطه کلیدی منجر می‌شد، که: «اگر مسلمان هستی بایستی نماز بخوانی و اگر نیستی سرنوشت دیگری را باید انتظار بکشی.»

به‌عنوان یکی از کسانی که نیمه‌جان از آن حادثه جان به در بردم، باید به این نکته اشاره کنم که، شاید ویژگی کشتار تابستان ۱۳۶۷، گزینش شیوه‌های کاملاً منحصر به فرد بود.

یعنی تمام زندانیانی که مقابل هیات مرگ قرار گرفته بودند، زندانیانی بودند که حکم گرفته بودند و در همان بیدادگاه‌ها به احکام چند ساله محکوم شده بودند.


حتی بسیاری از کسانی که پای چوبه دار رفتند، حکم‌شان تمام شده بود و در انتظار آزادی بودند. به این‌ها حتی این فرصت «انتخاب» داده نشد.

یعنی با این‌ها تعیین تکلیف نشد که: «اگر می‌خواهید زنده بمانید باید مسلمان بودن را قبول کنید.» حتی تفهیم نشد که کشته‌شدگان و سربداران آن تابستان مخوف در مقابل یک انتخاب آگاهانه قرار بگیرند.

می‌توانم سه دسته اساسی و عمده از زندانیان را برای شما بشمارم: کسانی که مرگ را آگاهانه انتخاب کردند، کسانی که اساساً انتخابی انجام ندادند، و کسانی که به نوعی زندگی را انتخاب کردند.

آیا برای این هیات، پرونده زندانی یعنی آن عملی که زندانی به اتهام ارتکاب آن در زندان بود، مطرح بود یا فقط نظر و عقیده زندانی طرح می‌شد؟

همان‌گونه که از تعداد کشته‌شدگان آن سال مطلع نیستیم، بسیاری از زوایای ناروشن آن کشتار بزرگ هنوز در پرده‌ای از ابهام قرار دارد.

اما آن چیزی که من اینجا به‌عنوان شهادت شخصی می‌توانم عنوان کنم، این است که سوال کلیدی و اصلی دقیقاً سوال انگیزاسیونی و تفتیش عقاید بود.

یعنی اصلی‌ترین سوال‌شان «مسلمانی یا مارکسیست؟» بود. ولی در کنار آن خلاصه پرونده در مقابل نماینده‌ی وزارت اطلاعات در هیات مرگ قرار داشت.

در‌واقع اجماع بر سر اعدام یک زندانی با حکم وتو و حکم اصلی مستقیماً از طرف آیت‌الله خمینی صادر شده بود. (‌این بخش از واقعه بعداً در کتاب خاطرات آیت‌الله منتظری برای ما روشن شد).

آیا شما از بین کسانی که محکومیت‌شان تمام شده بود و به آنان «ملی‌کش» می‌گفتند کسی را می‌شناسید؟

در زندان گوهردشت، بندی داشتیم که به بند ملی‌کش‌ها معروف بود. این بند که در آن حدود ۷۵ الی ۸۰ نفر حضور داشتند، اساساً زندانیانی را شامل می‌شد که حکم‌شان به پایان رسیده بود و اصطلاح «اطلاع ثانوی» و «ملی‌کش» به آنها اطلاق می‌شد.

زندانیانی بودند که سال‌های طولانی در انتظار آزادی بودند. من دوستانی را داشتم که از سال ۱۳۶۱ منتظر بودند که آزاد شوند اما شرایط دادستانی را، یعنی شرط مصاحبه، محکوم کردن گروه خود و دادن انزجار کتبی، مصاحبه ویدیویی و... را نپذیرفته بودند و همین‌طور در زندان باقی مانده بودند.

تعداد بسیار زیادی از این دوستان در همان تابستان مخوف به چوبه‌های دار سپرده شدند.


تصویر جلد جنگل شوکران، کتاب مهدی اصلانی

می‌دانید چگونه این اعدام‌ها را به خانواده‌ها اطلاع دادند؟

می‌دانیم که اساساً تا چند ماه بعد از کشتارها خبری نبود. بعد از چند ماه در پاییز سال ۱۳۶۷ روی کاغذهای کاملاً معمولی به بعضی از خانواده‌ها اطلاع داده بودند که در یک تاریخ مشخص از اول صبح، در کمیته‌های ده‌گانه‌ای که در تهران تشکیل داده بودند، حضور به هم برسانند.

بسیاری از خانواده‌ها به امید زنده بودن فرزندان‌شان، حتی سندهای خانه‌های‌شان را با خود برده بودند.

بعد از مدت‌ها انتظار، در یکی از کمیته‌ها نام اولین نفر خوانده می‌شود؛ این خانواده به داخل کمیته می‌رود. مادری که داخل رفته بود، با یک کیف کوچک که حاوی همه وسایل زندانی اعدام شده بود، بیرون می‌ آید.

حکایت تحویل کیف‌ها در تهران، در حقیقت حکایت تعداد اعدام‌شدگان است. به این خانواده‌ها گفتند که شما حق برگزاری هیچ مراسمی را ندارید. فرزندان‌تان ضد‌انقلاب و مرتد بودند و به همین دلیل ما آن‌ها را از بین بردیم.


این‌جا بود که تشت رسوایی به زمین زده شد و کم‌کم دانسته شد که در آن یک ماهه‌ی سیاه چه اتفاقی افتاده است.

خانواده‌هایی که در خاوران جمع می‌شوند، از کجا می‌‌دانند که عزیزان‌شان در آن‌جا دفن شده‌اند؟

یکی از دلایل مطرح شدن خاوران، که امروز به مکانی برای فراموش نشدن تبدیل شده است توجیه و منطق شرعی ماجرا است. (نمی‌دانیم در آن یک ماهه مرداد تا شهریور، اعضا و هواداران اعدام شده سازمان مجاهدین خلق را در کدام مکان پنهان کرده باشند).

می‌دانیم که به لحاظ شرعی می‌بایستی قبرستان و محل دفن مسلمان‌ها از غیرمسلمان‌ها مجزا باشد.

علت این‌که خانواده‌ها بر سر خاوران به یک نوعی تفاهم و توافق رسیده‌اند و آنجا را به‌عنوان یک سمبل نگه داشته‌اند، همان است که به خانواده‌ها گفته شد فرزندان شما را که نجس و کافر و مرتد بودند، اعدام کردیم، در این مکان دفن کردیم و هیج‌کس هم حق برگزاری مراسم ندارد.

می‌شود گفت که خاوران مهم‌ترین مکانی است تا جامعه ایران فراموش نکند که در آن تابستان چه اتفاقی افتاده است.

جامعه‌ی بین‌الملل هنوز فرسنگ‌ها با این فاجعه فاصله دارد و در‌رابطه با کشتار ۶۷ اطلاع‌رسانی کافی صورت نگرفته است.

Share/Save/Bookmark

در همین رابطه
«حکم را آیت‌الله خمینی صادر کرده بود»
مرگ، تجربه آسانی نیست

نظرهای خوانندگان

آقای اصلانی شما که از مرگ در آن زمان گریختی چه گونه فهمیدی که چوبه‌های دار شش ردیف بوده است؟ وانگهی نگفتی که پاسخ‌ات به پرسش هیات مرگ چه بود؟
لازم نبود شبانگاه به کامیون‌های یحچال‌دار شک کنی چرا از برنگشتن جمعی رفقا نپرسیدی؟ راستی چند نفر از هم‌مسلک‌هات کشته شدند؟ این‌ چیزها را در مصاحبه نمی‌توانی گفت؟ ارتباط جدا بودن گورستان مسلمان‌ها از نامسلمان‌ها را با معلوم شدن خاوران به عنوان محل دفن کشته‌ها را نفهمیدم.
یک چیز دیگر اگر آقای منتظری در خاطره‌هاش از این کشتار ذکری نکرده بود آیا امروز چیزی برای گفتن داشتی؟

-- بدون نام ، Aug 16, 2008

دوست عزیز بدون نام. من در کتاب در دست انتشار خود به نام کلاغ و گل سرخ که تا چند ماه آینده به بازار نشر راه پیدا خواهد کرد به حد بضاعت خود سعی کرده ام به سئوالاتی از نوع سئوالات شما و دیگر ناگفته ها پاسخ دهم. چوبه های شش ردیفه دار را از روایت کسی که خوشبختانه زنده است و به اشتباه تا آمفی تئاتر یا حسینیه برده شده بود روایت کردم. این سئوال شما برای من به هیچ وجه آزار دهنده نیست. چرا زنده ماندنم را می گویم. بگذارید خیالتان را راحت کنم. در آن تابستان مرگ هر کس از منسوبین به جریانات چپ دفاع ایدئولوژیک کرد زنده نماند. یا دست کم من چنین فردی را نمیشناسم. فکر میکنم در یک مصاحبه و برنامه پانزده دقیقه ای نمی توان به تمامی ابعاد آن جنایت بزرگ پرداخت. اگر مصاحبه را به دقت گوش می کردید یا می خواندید این سئوال را که کامیون یخچال دار به کنار رفقایتان که برنگشتند چرا شک نکردید؟ دوست ناشناس و بی نام من. من گفتم در مرداد ماه کامیون ها را دیدیم یعنی زمان اعدام مجاهدین. روز ششم شهریور زمان بیرون بردن بند ما -8- تمامی بند را خارج کردند و ....منظور شما از هم مسلک هات را متوجه نمی شوم. اگر مراد شما از سئوالتان هم سازمانی های ان زمان من باشند به جرات حدود دو سوم آن ها اعدام شدند. اگر مجموعه چپ مد نظر است نتیجه کار تحقیقی من را در کتاب دردست انتشارم خواهید با احترام مهدی اصلانی

-- مهدی اصلانی ، Aug 16, 2008

آقای اصلانی ، با احترام
اگر من که در تابستان 67 در زندان نبودم هر شنیده و نظر خودم را بدلخواه و بدروغ گو اینکه آنجا بوده ام ارائه کنم شما چه احساسی خواهید داشت؟ طبعا لعنت و نفرینم میکند.
آیا بنظر شما شرافتمندانه تر نیست که صادقانه روایت خودتان را بگوئید و از نقل شنیده های غیرواقعی که خواستگاهشان منافع و حسادت و تخریب بوده و در جهت منافع و تبلیغات و حتی ناخواسته در جهت منافع رژیم هست بپرهیزید؟ شما نوشته اید:
با شعار معروف «امروز مهران، فردا تهران» تمام هوادارانش را بسیج کرد و از مردم تهران و ایران خواست که به ارتش مقاومت بپیوندند.
همان‌گونه که می‌دانیم، این فراخوان، همچون دیگر فراخوان‌هایی از این دست، با بی‌اعتنایی کامل مواجه شد.
آقای اصلانی اول اینکه فراخوانی تحت این عنوان وجود نداشته این شعار عملیات در مهران بود. دوم من از جمله کسانی بودم که از اروپا به فراخوان عملیات فروغ پاسخ دادم. یک قلم شاهد فقط در یکی از هواپیماهای 747 پانصد نفره از فرودگاه فرانکفورت بودم که چهار پنجم سرنشینان، پیوستگان به مجاهدین بود. اینکه در صحنه چطور و در چه ابعادی پیر و جوان سلاحهاشان را از زیر خاک درآورده و می پیوستند و میجنگیدند قابل توصیف نیست. اینکه با عقب نشینی صدها نفر از همان جوانان با ما برگشتند و فقط 113 نفرشان در تیپ ما بودند و اینکه تا ماه ها بعد از آن موج پیوستگی از اغلب شهرهای ایران به حدی بود که بخش پذیرش دچار مشکل و ناچار به گسترش بود وقایعی است که همانگونه که شما شاهد وقایع زندان بودید شاهدانی دارد. به خودتان و خوانندگان چه آنکه میداند و از روایت تنگ نظرانه گزیده میشود چه آنکه نمیداند و وارونه میشنود و النهایه به حقیقت و حرمت قلم احترام بگذارید. موفق باشید

-- یک دوست ، Aug 16, 2008

نمیدانم چرا همه باید پیرو مکتب شهادت باشند و به امید حیات بهشتی و جاویدان به دست خود مرگ را انتخاب کنند . البته جریانات چپ هم تحت تاثیر مکتب شهادت بودند وارد سوابق خسرو گلسرخی و دفاعیات اش در ستایش از آن و نظریا ت امیر پرویز پویان در پذیرش خطر مرگ در مبارزه نمیشوم اصولا تمامی تفکرات سیاسی غیر مذهبی برمبنای ادامه بقا و اصلاح این دنیا بنا شده . اینکه کسی با پافشاری روی نظراتش در یک محکمه
سری به استقبال مرگ برود از منظر تمامی نظریات سکولار معادل خود کشی است .
این روایت واقعی است سئوال چرا به این گروه پیوستی و اکنون چه گونه میاندیشی ؟
جواب جوان بودم این گروه فعالیت علنی داشت با دفتری و نشریه ای بدنبال تحولاتی سریع گروه غیر قانوی شد و من گرفتار زندان حال نسبت به آینده ام نگران . بهمین ساگی از مرگ بیست سال استکه مرخصی گرفته .

-- بدون نام ، Aug 17, 2008

I am sure there are more photos to use, why only those two.thanks

-- kamran ، Aug 17, 2008

SOKOOT.

-- shahram ، Aug 17, 2008

آیت‌اللهِ نوفلوشاتو به خبرنگارانِ سراسرِ دنیا می‌گفت دموکراسی می‌خواهد آنهم به همان معنایی که در همه‌یِ دنیا رایج است. آیت‌الله می‌گفت حتی کمونیست‌ها هم آزادند در کشور ابرازِ عقیده کنند. اما می‌دانید؟ آیت‌الله خمینی تربیت‌یافته‌یِ مکتبی بود که جانِ آدمیان را مشروط به نوعِ عقیده‌اش می‌دانست و در صورتِ عدمِ موافقتِ این عقیده با آن مکتب، جانِ هیچ آدمی نزدش ارزش نداشت. مرگِ آدم‌ها برایِ آیت‌الله خیلی بی‌اهمیت و پیش‌پاافتاده بود. مهم اسلام بود که زنده بماند حتی اگر هزاران جوان از سرِ خودخواهیِ سرانِ کشور در جبهه کشته شوند و هزاران جوانِ دیگر از سرِ توحشِ همان سران در زندان اعدام شوند. «همه‌یِ دشمنانِ اسلام را نابود کنید!» طنینِ این فرمان از مدینه‌یِ محمد تا تهرانِ خمینی یادآورِ مرگ و تبه‌کاری است.

-- مخلوق Creature ، Aug 17, 2008

متاسفانه هیچ کس بدرستی آنچه گذشته را نمی داند همه بخشی از آن فاجعه ی اسلامی را می دانند. اما آنچه را آن آقای بی نام نوشته بسیار جالب است! در حقیقت او از مهدی اصلانی بازخواست می کند که چرا زنده مانده است! پدر و مادر من که چپی های آن زمانند گاهی سر این موضوع مجادله می کنند! و به حق مادرم پدرم را بازخواست می کند و به او می گوید: درست است که خمینی و خامنه ای و روحانیت شیعه ـ مگر دو سه استثنا ـ همگی به نوعی در قتل عام آن سال و حتا گسترده تر از اول انقلاب تا کنون دست داشتن، هم فتوا دادند و هم گاهی خود مجری فتوا بودند اماخون کشته شدگان همچنین بگردان سرداران و فرماندهان فداییان خلق و مجاهدین هم بوده و حالا هم هست. در حقیقت آنها قربانی زیاده طلبی فرماندهان چریکهای فدایی و مجاهد خلق و دیگر گروهای چپ هم بوده اند. آن سرداران خون طلب نهایت کوششان این بود که هر چه بیشتر کشته بدهند تا «سربلندتر» باشند. یک نوع چشم و هم چشمی در کار بود. و من هر از چندی در خانواده ی خودم شاهد آنم!! شاید بشود تمامی این زیاده طلبی را در صدای مسعود رجوی جستجو کرد وقتی در آن متینگ کذایی و شش هفت ماه قبل از فرارش با بنی صدر با گریه و التماسی فریاد می زد ما را بکشید، ما را بکشید بیشتر می شویم... و در نهایت من به آقای مهدی اصلانی سلام می کنم و هر آن چه را برای زنده ماندن و زنده بودن کرده ارج می نهم. ایکاش تمامی آن روح های بلند همچنان زند ه بودند. شاید اگر آنها زنده بودند ما هم امروز کمتر آدمکش و قاتل و آدمخوار دزدی و فحشا و ناامنی در خیابان و کوچه می داشتیم. آری برادران من و آری خواهران من آنچه امروز در خیابن و کوچه می بینیم تصویر آن حوادث جانکاه است. تصاویر جامعه ای بیمار، جامعه ای خونخوار و خونخواه و خونریز. شعارهای آن زمان را بیاد بیاوریم. از همه ی آن شعار ها زیباتر این بود: خمینی عزیزم ، بگو که خون بریزم. و اعدام باید گردد ها را بیشتر ما چپی ها سر می دادیم، و در حقیقت اسلامیون شیع که خودشان به اندازه ی کافی خونطلب بودند و اما ما آنرا عریان کردیم. ای کاش کسی اینهمه را بررسی کند... آری کشته شدگان سال 67 قربانیان خونخواری و ددمنشی و شقاوت و قساوت روح و قلب و دین و ایمان خمینی به عنوان امام و تمامی روحانیت شیعه به عنوان سهامداران این « شرکت » خونخوار و خونریز و هم قربانی زیاده طلبی رهبران خونطلب چپ ، چه فدایی و چه مجاهد شدند. و چه خوب است که ما در عین محکوم کردن این ددمنشی و این آدمکشی وحشتناک از سوی روحانیت شیعه سهم این «زیاده طلبی» کشتار سازمانها را نیز به حساب آوریم. در غیر این صورت مت تنها به قاضی رفته ایم و خرسند آمده ایم. و این عادت ماست ما باید این عادت را ترک کنیم. همچنانکه در مورد مصدق و ملی شدن نفت و آن کودتای کذایی بیشتر از نیم قرن است که ما در جا می زنیم. ودرجا زدن ما همگی از آنجا ناشی می شود که هر دوطرف طرف خودشان را آری از گناه و اشتباه می دانند. در صورتی که گناه و اشتباه مصدق، و گناه و اشتباه شاه هر دو باعث آن اتفاق کودتا شدند. واقعیت این است که ما تمامی جنبه های یک مسئله را نمی آزماییم.

-- یک زن از تهران ، Aug 17, 2008

آقای اصلانی یکی از علت های اصلی زندانی شدن مجاهدین شرکت در عملیات «امروز مهران فردا تهران» بود. با توجه به وجود شرایط جنگی و همچنین همکاری مجاهدین با دولت و ارتش عراق به نظر شما مجاهدین چگونه باید محاکمه می شدند؟

-- ویکی ، Aug 18, 2008

درود بر شما که یاد آن کشتگان بی گناه را زنده نگاه میدارید و نمیگذارید این جنایت هولناک از خاطره ها برود تا روز عقوبت و رسوایی جنایتکاران فرا رسد.
نفهمیدم منظور بدون نام از طرح آن سوالات چه بود. اگر میخواهد بگوید که شما از مواضع خود کوتاه امده اید که زنده مانده اید، باید بگویم این هیچ از ارزش شما کم نمیکند. خوشحالیم که از آن مهلکه جان سالم به در بردید و اکنون شهادت میدهید که در آن روزهای سیاه چه گذشت.

-- رضا ، Aug 18, 2008

این یک لینک جالبیه در این مورد:
http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=5275

-- فرزند اعدام ، Aug 18, 2008

من درباره اعدام اینها نظری ندارم چه بسا که ممکن است تر وخشک با هم سوخته باشند اما سوال من اینست اگر همان عملیات فروغ جاویدان موفق شده بود و همه این اعدام شدگان جان سالم به در برده بودند ، امروز شما ( رادیو زمانه) یک مصاحبه دقیقا به همبن شکل را باید ترتیب میدادید با یکی از جان به در بردگان از اعدام های دسته جمعی توسط مسعود رجوی و چپ ها که چه بسا همین رها شدگان از حکم اعدام آقای خمینی چوبه های دار آن را بر پا کرده بودند.!

-- nima ، Aug 18, 2008

سلام
با تشكر به نظرم پاسخ سوال آخر دقيق نيست چون خيلي از اين اعداميها در بهشت زهرا يا گورستانهاي شهرستانهاي ديگر دفن شده اند

-- نيما نامداري ، Aug 18, 2008

آقا یا خانم بی نام
مطالعه کشتار تابستان ۶۷ نشان دهنده رفتار رژیم های تروریست برای بهره برداری از عواقب آن است. اگر سکوت حاصل از وحشت و غم مستولی شده بر جامعه آنروزها را بتوان بتصویر کشید به دامنه وسیع موفقیت و منافع حاصل از ان در زمینه های مختلف، چه انتخاب رهبر خونخوار سازشکار با دیکتاتورها و چه رفع مسئولیت از بین بردن صدها هزار مرد و زن ایرانی طی ۸ سال جنگ، شوک حاصل از این رفتار تروریستی ایرانیان را به سالها سکوت دردآلود کشاند. به طوری که پس از افشاگری منتظری هم چندان تمایلی برای بیان جزییات این جنایات دیده نمی شد. تنها در دو سه ساله اخیر است که موج واقعی آن شروع شده است، و من خود شاهد سکوت خانواده این گونه افراد بوده ام، مطمئنا در پی ادامه این افشاگریها شما و هم مسلکهای شما در پی تغییر چهره خواهید بود.

-- mohsen ، Aug 18, 2008

ننگ بر ما!! ....اميد كه در آينده نه جندان دور چون كامبوج حداقل بتوان مكان گورهاي دسته جمعي را شناسائي كنند.

-- فريبا ، Aug 18, 2008

با سلام

لطفا اگر امکان هست از زندانیان مجاهد دربند در زندان عادل آباد شیراز در سال 67 هم بنویسید....بنویسید که چگونه از خانواده ها پول گلوله و سنگ قبر طلب میکردند...بنویسید که چگونه با نهایت درندگی جوان 21 ساله را اعدام میکردند...و بعد به خانواده اش بخاطر این اعدام تبریک میگفتند که این لکه ننگ را از دامانشان پاک کرده است...آیا ما انسانها با مقوله شرم هم خداحافظی کرده ایم؟

-- یک هموطن ، Aug 18, 2008

در پاسخ به یک دوست عزیز. من نگفتم " فراخوان" ی تحت عنوان امروز مهران فردا تهران. بلکه گفتم مجاهدین با این شعار مردم تهران و ایران را برای وارد آوردن ضربه نهایی به رژیم " فراخوان" دند. این فراخوان از طرف مردم تهران و ایران با بی‌اعتنایی روبروشد و نه مثلأ از طرف هواداران مجاهدین در اروپا و آمریکا و پرواز از فرانکفورت و ... علت بی‌اعتنایی مردم ایران را در کتاب در دست انتشارم توضیح داده ام. در پاسخ به آقا یا خانم ویکی که نوشته اند [یکی از علت های اصلی زندانی شدن مجاهدین شرکت در عملیات «امروز مهران فردا تهران» بود. با توجه به وجود شرایط جنگی و همچنین همکاری مجاهدین با دولت و ارتش عراق به نظر شما مجاهدین چگونه باید محاکمه میشدند] باید یاد‌آور شوم که تقریبأ تمامی مجاهدین اعدام شده زندانیانی بودند که سالهای سال در زندان بسر می‌بردند و کوچکترین دخالتی در عملیات مرصاد یا فروغ نمیتوانستند داشته باشند. در ثانی این محاکمه نبوده کشتار در جنایت‌آمیز ترین شکل خود بوده است عزیز .موفق باشید. مهدی اصلانی

-- مهدی اصلانی ، Aug 18, 2008

در پاسخ به «یک هموطن»: در سلسله برنامه های مربوط به قتل عام 67 مصاحبه ای هم با یکی از بازمانگان این فاجعه در شیراز داریم، که پحش خواهد شد.

-- منیره برادران ، Aug 19, 2008

به نظر من این گونه قتل عام انسانهای بی دفاع و بی بهره از حقوق انسانی،به هر گونه و تحت هر عنوان، به توسط هر شخص یا گروه و یا هر دولتی که صورت گیرد،جنایت علیه انسانیت است و باید تحت پیگرد قانونی قرار گیرد.
برای همین من از رادیو زمانه تقاضا دارم تا در این زمینه تلاش بیشتری در جهت آگاهی و اطلاع رسانی صورت بدهد تا سطح آگاهی عموم مردم در این مورد بیشتر شود،تا شاید روزی این سکوت و سکون سنگین پایان بپذیرد و بتوان عاملین این جنایت را مورد بازخواست قرار داد و در دادگاهی با صلاحیت آنها را محاکمه کرد.
با سپاس فراوان
رضا

-- رضا ، Aug 19, 2008

من دایی ام را در آن تابستان مخوف از دست دادم اما سوالم این است که جواب سوال شما به آن بازجو چه بوده
مسلمان یا مارکسیست؟

-- هادی ، Oct 6, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)