تاریخ انتشار: ۲۰ مرداد ۱۳۸۷ • چاپ کنید    

مرگ، تجربه آسانی نیست

جهان ولیان‌پور

در ته راهرو اتاقی هست که هم زندانی و هم زندانبان، به آن اتاق اعدامی‌ها می‌گویند. همان در کلفت و کرمی و چوبی همه اتاق‌ها را دارد، اما به نظر می‌رسد که خاموشی پرنحوست و شومی آن را فرا گرفته است.

چراغ ساده شیشه‌ای، سالم و سفید و صاف و گیج‌کننده، از سقف آویخته است، چراغی که دریده و پرآرامش و دردآور، نور می‌دهد. اگر این چراغ شیری بود و ساده شیشه‌ای نبود، فرق می‌کرد! حتماً فرق می‌کرد! پیجامه آبی‌رنگی به میخی آویزان است که هرکه به «دادگاه» می‌رود.

‌باید آن را، چه بلند، چه کوتاه، بپوشد. توی پستو پیجامه «دادگاه» را دیدیم. ساک مسعود نبود. من با سر به گوشه‌ام در ته سلول خزیدم مثل چیز، مثل غیرانسان.

پیراهن پیجامه آبی‌رنگ دادگاه هنوز به میخ آویزان است ولی شلوارش روی زمین افتاده است. حتماً مسعود را آورده‌اند و با پیجامه خودش برده‌اند.

هوشنگ با آهستگی بی‌سابقه حرکات خم می‌شود و شلوار را برمی‌دارد و به خودش فشار می‌دهد و آن را به میخ، روی پیراهن آویزان می‌کند و بعد کج می‌رود به زاویه کنار کولر و دست را به دیوار می‌زند و سرش روی دستش می‌افتد.

نصرالله با رنگی تاسیده به لباس و دیوار نگاه می‌کند. منوچهر از سوراخ کلید بیرون را می‌پاید. ایرج که نزدیک او ایستاده است، می‌رود توی پستو.

توی اتاق راه می‌روم و راه می‌روم. صدای نصرالله بلند و با هیجان می‌رسد: «بیایین! حیدری! منوچهر!» همه هیجان‌زده پرسیدیم: «نوشته چیزی‌...» نصرالله گفت: بیا بخون.» مرا به دیوار کنار لباس‌ها می کشاند. در نور چراغ می‌خوانم: «اعدام شدم مسعود.»

دختر عاشقی از این سوی دریاها برای دربند زیر تیغی نوشت «مرگ تجربه آسانی نیست.» این جمله ساده بیانگر دشواری بازی روانی و پیچیده‌ای است که گرچه عرصه وقوعش سلولی به ابعاد چند متر است، اما حل و فصل محتوائیش چندان ساده نیست.

مخالفت با حاکم سیاسی «مجروح کردن سلطنت بی‌رقیب قدرتمداری و تمامیت‌خواهیش» محسوب می‌شود و مبارز سیاسی، کسی است که این قلمرو را آشکارا مورد تردید قرار می‌دهد.

حاکم، تعرض مبارز سیاسی را از سویی خطری مسری برای بی‌چون‌و‌چرایی بارگاه خود می‌داند و از سوی دیگر شجاعت و بی‌باکی او را توهینی شخصی به حساب می‌آورد.

بنابراین حاکم میل دارد که آشکارا سهم و قدرت خود را در تنبه مبارز سیاسی نشان دهد و می‌خواهد که از «تحقیر‌کننده اقتدارش انتقام بگیرد.» پس مجازات باید آن‌قدر سنگین و تلخ و رعب‌انگیز باشد که از سویی متضمن جبران آسیب وارده به قلمرو حاکم سیاسی گردد و از سوی دیگر برآورنده انتقام شخصی حاکم از اهانتی که به او وارد آمده است. به همین دلیل زندان را می‌سازد.


گورستان خاوران

زندان، محیطی بدوی و ساده است. اشیا صرفه‌جویانه چیده شده‌اند. رنگ در آن تنوع ندارد و بی‌رنگی کارکردی فرسایش‌گر و نومیدگر دارد. زندانبان، حقیرانه از نیاز زندانی به ملاقات و سیگار و رختخواب و کمپوت و شیرینی‌ تر و ماشین اصلاح، ابزار شکنجه می‌سازد تا زندانی را از تخیل و سرچشمه امیدش برای رهایی تخلیه کند.

اما زندانی نیز به جمع‌آوری نیروی خود برای مقاومت دست می‌زند. ردوبدل تکه‌های کوچک کاغذ، چیدن و برچیدن سفره، گوش‌دادن به رادیو و فریادهای شکنجه‌شدگان به عناصر ارتباطی او تبدیل می‌شوند.

زندانی امیدوارانه از «جعبه مقوایی شیرینی، بازی منچ درست می‌کند» و «تشنگی او برای خبرهای بیرون بر فشار قفس و گور» برتری می‌جوید. متقابلاً زندانبان برای ‌تنگ‌تر و بدوی‌تر کردن محیط، سلول انفرادی را می‌سازد. هدف این‌بار ویران ساختن تمامی نیروی تخیل و تعقل زندانی است.

مقاومت باید کاملاً درهم شکسته شود تا زندانبان احساس رضایت کامل کند و حس قدرت‌طلبیش ارضاء گردد. اما چون سلول انفرادی هم ناموفق است، چوبه دار را برپا می‌کند.

این تحلیل کوتاه گرچه روشن می‌کند علت کشتار کم‌سابقه زندانیان سیاسی و آفریدن فاجعه ملی در تابستان گرم و خونین سال ۶۷ میهنمان، چیزی جز‌ حفظ بارگاه قدرت پس از پایان جنگ و انتقام‌جویی شخصی نبوده است، اما هنوز آن را قابل فهم نمی‌کند.

در کشور ما قدرت سیاسی واقعی در دست کسانی است که بی‌اعتناء به رای و تمایل شهروندان، جنون‌آمیزترین تصمیمات را اتخاذ می‌کنند و تا آن‌جا هم که زورشان برسد فرمان تنبیه مخالفین این تصمیمات را صادر می‌کنند.

حکومت آمرانه متکی بر ولایت فقیه با در دست داشتن نظام کامل مجازات‌ها، سطح مبارزه سیاسی و برخورد اندیشه در کشور را تا حد رابطه میان شلاق، زنجیر و گلوله و بدن قربانیان تنزل داده است.

چه در قتل عام فاجعه ملی و چه در قتل‌های زنجیره‌ای، هدف سرکوب کسانی بود که به سال‌های سیاه پر از اندوه و تباهی، پر ازجنگ و ویرانی، پر از سکته، خودکشی، سرطان، بیماری‌های روانی و غارتگری اقتصادی معترض بودند. کسانی که شجاعانه اعلام کردند به قیم و شبان نیاز ندارند.

وقتی کسی به خاطر متفاوت بودن اندیشه‌اش یا به عبارت بهتر، به خاطر جرمی که مرتکب نشده است به زندان می‌افتد، مردم به او عنوان «زندانی سیاسی» می‌دهند و با او رابطه عاطفی برقرار می‌کنند و به او حس احترام دارند. این رابطه دیگر رابطه با یک شخص مشخص محسوب نمی‌شود.

بنابراین پاک‌نژاد و سلطان‌پور و خاکسار و اشکوری و زرافشان و گنجی، گرچه هویت‌های مشخص و متفاوتی دارند، اما مردم به شخصیت «زندانی سیاسی» آن‌ها احترام می‌گذارند و میزان شور و حق‌خواهیشان برای آزادی آن‌ها یکسان است. این موضع مردم، فرای مرزهای عقیدتی، وجدانی را شکل می‌دهد که معتقد است «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»، بی‌هیچ پیشوند و پسوند دیگری.

تقسیم‌بندی زندانی سیاسی به مارکسیست و لیبرال، به مذهبی و کافر، عرصه تقسیم‌بندی‌های زیانبار جمهوری‌اسلامی مانند انقلابی و غیرانقلابی، خودی و غیرخودی و داخل‌کشوری و خارج‌کشوری را گسترده‌تر می‌کند.

دیکتاتورها، حافظه تاریخی ندارند و تجربه نمی‌آموزند. آن‌ها می‌پندارند که مرگ، خاموشی می‌آورد.

آن‌ها نمی‌فهمند که برای زندانی سیاسی پرسش گرهی این بود که چه کسی سرنوشت مرگ را در دست دارد؟ سردار واقعی لحظات در فاصله میان چکاندن ماشه و گل‌دادن سینه کیست؟ آن‌که ناجوانمردانه می‌کشد یا آن‌که می‌میرد تا فردا خورشید زندگی از دریچه صبح روشن دیگری «صورتی‌رنگ» بردمد.

قربانیان سال بی‌بخت ۶۷ و قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای برای حفظ حرمت زندگی و علم جان باختند. پس زنده‌باد زندگی! زنده‌باد آن دختر عاشقی که از‌این سوی دریاها برای دربند زیرتیغی نوشت:

پنجره زندان، آفتاب را قابی تنگ می‌گیرد
اما کوچکترش نمی‌کند
شبانه بردندت
شکوه نگاهت آسمانی را به اشک آورد
تو، اما گریه نکردی
شب فرو ریخت
پشت به دیوار سحر گلوله‌بارانت کردند
پیکرت سرد شد، من در تو می‌سوختم
مرگ تجربه آسانی نیست.

Share/Save/Bookmark

منابع:
۱- کوه ساکن اجساد، رود جاری انسان‌/ بهرام حیدری‌/ چاپ اول ۱۳۷۵ نشر افسانه‌/ سوئد‌/ اپسالا
۲- مراقبت و تنبیه تولد زندان‌/ میشل فوکو‌/ ترجمه: نیکو سرخوش و افشین جهاندیده‌/ نشر نی /‌‌‌‌۱۳۷۸
۳- شعر «مرگ تجربه آسانی نیست» از دختر عاشقی این سوی دریاها

نظرهای خوانندگان

سلطانپور را گذاشته اید کنار گنجی و اشکوری؟! شوخی می کنید؟! در ذهن مردم هیچوقت اینها به لحاظ ارزش ها و اصول انسانی هرگز یکی نمی شوند. رادیو زمانه هدفش مشخص است، اینکه حکومتی و سانسورچی و سرکوبگر را بنشاند کنار شخصیتهای آزاده و بگوید که اینها همه یکی هستند. شرم کنید!!!

-- معترض ، Aug 10, 2008

این معترض بالاکه خودش را روشنفکر میداند انقدر نمی فهمد که تمام بدبختی ما از همین افکار پوسیده قرون وسطائی است که دیگران را فقط در محدوده افکار خودش قبول داردوخارج از ان رابد زشت و غیر قابل قبول میداند وهمین باعث عقب افتادگی ما میباشد مثلا نگاه کنید در این مقطع ما شیرین عبادی داریم لابد شخص مذکور برایش تره هم خورد نمیکند ولی نگاه کنید مثلا امریکا یگ هنرپیشه ای مثل ریگان را چقدر بزرگ میکند. افراد زیادی در این مملکت هستند که به سبک خودشان مبارزه می کنندکه حتما مورد قبول تو نمی باشد و پشت سرشان کلی بد وبیراه میگوئی بدون انکه خودت کاری بکنی

-- حسن ، Sep 17, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)