تاریخ انتشار: ۱۲ مهر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

تکامل و افسردگی

برگردان: ونداد زمانی

روانشناسان تکامل‌گرا بر این نکته‌ی مهم پا می‌فشارند که چون مغز حفظِ ذات و بقای بشر را بر عهده دارد ضرورتاً به گونه‌ای تطبیق یافته است که بتواند در مقابل ناهنجاری‌های روانی مقاومت کند و اجازه ندهد تا اختلالات مغزی حضور گسترده‌ای در انسان‌ داشته باشد. از سوی دیگر تحقیقات انجام‌شده در امریکا و سایر نقاط جهان حاکی از آن است که بین ۳۰ تا ۵۰ درصد انسان‌ها از نظرِ دانش پزشکی، نشانه‌های بالینی افسردگی را در یکی از دوران زندگی خود بروز می‌دهند.

تناقض بین توانایی مغز انسان‌ها برای پیشگیری و پرهیز از بیماری‌های روانی و درکنار آن درصد بالای افسردگی در بشر، معمایی را پیش روی دانشمندان علم پزشکی قرار داده است. البته برای پاسخ دادن به این سئوال که چرا افسردگی حضور چشمگیری در جوامع بشری دارد، محققان تلاش کرده‌اند تا به سهم خود، دلایل متفاوتی را برای حل این معما پیدا کنند.


بخشی از دستاوردهای تحقیقاتی، عامل «سالخوردگی» را در سرایت و گسترش بیماری افسردگی مهم می‌داند. کهولت و ازکارافتادگی تدریجی اعضای مختلف بدن بویژه مغز، تغییر آشکاری است که نمی‌توان آن‌را نادیده گرفت. در دوران سالخوردگی مغز انسان به شکل قابل توجهی تحلیل می‌رود. اما با وجود دلائل معتبر، کهولت نمی‌تواند شرط اصلی برای تشخیص و دلیل اصلی بیماری افسردگی باشد چرا که اولین و بیشترین تجربه‌های افسردگی در سنین نوجوانی و جوانی رخ می‌دهد.

بعضی از دانشمندان عنوان می‌کنند که افسردگی همچون چاقی بیش از حد، معلول زندگی مدرن در قرن اخیر است و شرایط معیشتی دنیای معاصر با دنیایی که انسان در آن به وجد آمد، تفاوت بسیار زیادی دارد. این دلیل هم تابعیت عمومی ندارد چون در قبیله‌های بومی پاراگوئه و جنوب افریقا که از بازماندگان شیوه‌ی زندگی انسان‌های ماقبل تاریخ هستند نیز می‌توان رد‌پای بیماری افسردگی را جست‌وجو کرد.


فرضیه‌ی علمی دیگری نیز وجود دارد که نگاه کاملاً متفاوتی به افسردگی دارد. مدعیان این دیدگاه اذعان می‌کنند که افسردگی در اساس پدیده‌ی ناهنجاری نیست و نباید از آن با نام بیماری یاد کرد. از نظر آنها، افسردگی بیماری نیست بلکه تطبیقی تعالی‌بخش است که بشر برای داشتن آن بهای تلخی داده است ولی امکان یافته است تا به کمک خصوصیات فراهم‌شده در دوران افسردگی، بحران‌ها و مشکلات مخرب را پیروزمندانه پشت سر بگذارد.

یکی از مقالات علمی که با دلایل مستند علمی، این فرضیه را تایید کرده، ماحصل تحقیقاتی است که روی ملکولی در مغز به نام ۵ اچ‌تی ۱‌ایی صورت پذیرفته است. این پروتئین عصبی در پیوند با ملکول دیگری در مغز به نام «سراتونین» که رابطه‌ی آشکاری با احساس افسردگی دارد قرار می‌گیرد. اهمیت سراتونین در این است که اغلب داروهای ضد افسردگی امروزی، کنترل و محدود ساختن ملکول گیرنده‌ی فوق را هدف خود گذاشته‌اند.

بررسی انجام شده روی موش‌های آزمایشگاهی نشان داده است که کم شدن مقدار سلول عصبی ۵ اچ‌تی ۱‌ایی باعث واکنش آرام‌تر موش‌ها به فشار عصبی می‌شود. مقایسه‌ی ترکیب سلول عصبی فوق در موش و نمونه‌ی انسانی آن نشان داده است که شباهتی ۹۹درصدی بین آنها وجود دارد. به نظر می‌رسد وجود بیش از حد سلول فوق در نسل بشر، حکایت از این دارد که طی تکامل فیزیکی، انسان به این سلول عصبی که قادر بوده در کم و زیاد کردن افسردگی دخیل باشد، نیاز داشته است و به همین خاطر سعی کرده‌است آن را به نسل‌های بعدی منتقل کند.


تردیدی نیست که با همه‌ی این تفاصیل، قرار تاثیرات مخرب افسردگی در انسان نادیده گرفته شود. آدم‌های افسرده برای راهبری و گذران زندگی باید با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کنند. آنها توانایی‌ و انگیزه برای کار کردن را از دست می‌دهند، گوشه‌نشینی اختیار ‌می‌کنند و تن به دلمردگی فزاینده‌ایی می‌دهند که آنها را نسبت به لذت‌هایی نظیر خوردن و عشق ورزیدن بی‌علاقه می‌کند. ابعاد خطرناک و مرگ‌آور افسردگی نیز واقعیتی است که هر روزه‌گریبان خانواده‌ها را می‌گیرد.

در دنیای معاصر چه چیز مفیدی می‌توان در افسردگی آدم‌ها سراغ گرفت؟ آدم‌های افسرده معمولاً با اصرار و قدرت تمام مشغول فکر کردن درباره‌ی خودشان هستند، افکاری که در عمل نشخوار و بازبینی مکرر مشکلات شخصی‌شان است. افراد افسرده چنان با قاطعیت و جدیت مشغول این کار می‌شوند که دست از تفکر درباره‌ی چیزهای دیگر می‌کشند. تحقیقات گسترده موید آن است که شیوه‌ی تفکر این گونه افراد کاملاً موشکافانه است. اغلب به دنبال یافتن راه حل برای موضوع پیچیده‌ایی هستند که ذهن‌شان را درگیر کرده است.

افکاری که به شیوه‌ی تجزیه و تحلیل نمود پیدا می‌کند نمی‌تواند در فضای شلوغ و پر از عناصر مداخله‌گر به درستی کار کند. به همین خاطر افراد افسرده تمایل وافری به خلوت‌گزینی دارند و به مشکلات و یا مسائل پیرامون‌شان هم اعتنایی نمی‌کنند.


ذهن تحلیلی آدم‌های افسرده تحمل بر‌هم خوردن ریتم و زنجیر‌ه‌ی افکار خود را ندارد. مغز یک انسان افسرده با شدت تمام در حال شلیک و مصرف موج‌های عصبی است تا بتواند با آخرین قدرت به تمرکز و تحلیل خود ادامه دهد. این امر شبیه راندن ماشین سریعی است در جاده‌ای با شیب تند به سمت ارتفاعات، و به همین دلیل خطر جوش‌ آوردن و حتی از کار افتادن آن نیز بسیار بالاست.

سلول‌های عصبی ۵ اچ‌تی ۱‌ایی در موش‌های آزمایشگاهی این قابلیت را بروز دادند که برای مثال، در حین بالا رفتن از سربالایی آن هم با حداکثر سرعت، سیستم کنترلی در خود تعبیه کرده‌اند که می‌تواند از جوش‌آوردن و از کار افتادن ماشین درون‌شان جلوگیری کند.

افسردگی توانایی دیدن، سرعت و دقت برخورد با مشکلات اجتماعی و تحلیل آنها را بالا می‌برد. تصور کنید زنی با چند فرزند تصادفاً متوجه می‌شود که همسرش به او خیانت می‌کند و با زن جوان و جذابی رابطه برقرار کرده ‌است. بدن تکامل‌یافته‌ی بشر از طریق سلول‌های عصبی می‌تواند در ضمن انتقال روحیه‌ی افسرده به این زن‌، به او امکان دهد تا با دقت و سرعت تمام، بهترین تصمیم و واکنش را نسبت به عملِ غافلگیرانه‌ی شوهرش اتخاذ کند.

درمان افسردگی نیز به‌ جای دستکاری در فعل و انفعالات شیمیایی مغز بشر، از طریق داروهایی است که باعث کم و زیاد شدن گیرنده‌ها و شلیک‌کننده‌های عصبی مغز می‌شوند و به افراد کمک می‌کنند تا هر‌چه زودتر مشکلِ ذهنِ درگیر‌ و افسرده را از طریق گفت‌وگو درمانی و نوشتار‌درمانی حل کنند. روانپزشکان حتی باید بر سرعت تمرکز و دقت افراد افسرده بیفزایند تا هر‌چه زودتر از وضعیت بحرانی خارج شوند.

اگر از دید مثبت به افسردگی بنگریم به تصویری از ذهن منفعل و پریشان نمی‌رسیم که در هرج و مرج کامل به هر سو نظر دارد، بر عکس، با دوربینی با لنز بلند مواجهیم که با ظرافت، دقت و وضوح تمام، در حال ثبت و بازرسی دقیق یک مشکل انسانی‌ است.

منابع:

1.A molecule in the brain known as the 5HT1A
2. Paul W. Andrews and J. Anderson Thomson Jr., Depression's Evolutionary Roots
3. here

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

مقاله جالبی بود. به نظر در حالت افسردگی اختلال در ارتباط ما بین Amygdala و نیو کورتکس بوجود می آید. کشیده شدن تمرکز بی سمت تصاویر پریمر مغزی و میل و احساسات انفجاری؛ در بیمار افسرده هم تمایل به سکون وجود دارد و هم به صورت ناگهانی اکتیو می شود؛ برای همین است که بعضی از آنتی دپرسیوا ها منجر به خودکشی بیمار می شود؛ سنسور فلد کورتکس پیام اشتباه در یافت می کند

-- Masoud Nekoubakht ، Oct 5, 2010

دو موضوع را نویسنده اصلی مقاله کم اهمیت نشان داد. یکم اینکه افسردگی خانمان سوز تر از آن است که که ایشان سعی کردند به دلیل نظر خوش بینانه آنرا چشم پوشی کنند و دوم اینکه اگر ماجرا به یک پروتپین ربط دارد پس چرا بر علیه دارو درمانی نظر منفی داشت.
در کل فرضیه جالبی بود

-- 2p ، Oct 5, 2010

نویسنده نه درک درستی از تکامل داشته و نه روان شناسی تکاملی و نه خود افسردگی به معنای بالینی و غیر بالینی.
تقریبن اکثر ویژگی های انسان امروز برای ساواناهای خشک و گرم افریقا طراحی شده است و انسان در برخورد با تکنولوژی، مواد غذایی و روابط پیچیده تر و گسترده تر انسانی به افسردگی به معنای بالینی آن دچار می شود. صد هزار سال پیش انسان در کل شاید حدود 100 نفر انسان را می شناخت و با آنها رقابت می کرد برای جایگاه اجتماعی بهتر. و بقیه بیگانه و دشمن بودند. امروز ابعاد این موضوع صدها بار بزرگتر شده است و توانایی های ذهنی انسان تحمل این موقعیت ها را ندارد. در مورد مساله چاقی هم که در متن اشاره شد و با سطحی نگردی به اصطلاح رد شد نیز موضوع مشابهی صادق است. مواد غذایی که در آن زمان بسیار نایاب بود امروز فراوان در دسترس است. تنها شکری که ما در طول یک روز مصرف می کنیم به اندازه ی مصرف ماه انسان ساواناهای افریقا بوده است. از طرفی ما ملاک های زیبایی ظاهری را نیز از همان زمان به ارث برده ایم پس یک تناقض دیگر پیش می آید. تمایل به داشتن اندام متناسب و تمایل به خوردن چربی و شیرینی. تلوزیون و مجله ها و این تناقض را چند برابر تشدید کرده اند. اینکه در قبایل بدوی هم شاهد افسردگی هستیم درست است. اما هیچ منافاتی با بحثی که کردم ندارد به دو دلیل: اول اینکه ما از چه نوع افسردگی صحبت می کنیم؟ افسردگی به معنای بالینی آن؟ یا افسردگی به معنای غم و اندوه که حالت مزمن ندارد؟ افسردگی اگر حالت مزمن پیدا نکند و زود بر طرف شود یک ویژگی اتفاقن انطباقی انسان است. درست مثل اضطراب. افسردگی برای انسان بدوی مفید بوده است. مشکل امروز ما این افسردگی نیست (که متاسفانه نویسنده زحمت تفکیک دادن و دقیق نوشتن را به خود نداده است) مشکل افسردگی به معنای بالینی آن است، که حالت بسیار شدید و خطرناکی پیدا می کند. در قبلیا بدوی به ندرت شاهد چنین افسردگی هستیم.
دوم اینکه وجود ویژگی به تنهایی کافی نیست برای ادعا کردن در مورد شیوع آن. ما اینجا با تیر و تخته سر و کار نداریم که بتوانیم به طور دقیق ادعا کنیم فلان صفت در فلان جمعیت وجود دارد یا نه. در مورد انسان بحث اماری است. سئوال این است که چقدر از جمعیت به فلان رفتار مبتلا هستند؟ اگر ما میگوییم افسردگی در جوامع مدرن بسیار شیوع یافته است یعنی بیست تا سی درصد افراد افسرده اند. و این کاملن بیخردی است که بعد ازاین ادعا کنیم که " این دلیل هم تابعیت عمومی ندارد چون در قبیله‌های بومی پاراگوئه و جنوب افریقا که از بازماندگان شیوه‌ی زندگی انسان‌های ماقبل تاریخ هستند نیز می‌توان رد‌پای بیماری افسردگی را جست‌وجو کرد."

در پایان من معتقدم که نمی توان اختلال پیچیده و چند بعدی مثل افسردگی را به یک عامل (حال چه شیمیایی چه اجتماعی) فرو کاهید.

-- reza ، Oct 6, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)