تاریخ انتشار: ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
گزارشی از مراسم بزرگداشت هوشنگ گلشیری و احمد شاملو در دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی

یاد بامداد

مهتاب سعیدی

ما در آستانه‌ی دو واقعه‌ی مهم ادبی قرار داریم: دهمین سالگرد درگذشت هوشنگ گلشیری و احمد شاملو. گلشیری به دلیل نقشی که در تربیت و پرورش سه نسل از نویسندگان ما داشت، و به لحاظ پاره‌ای از آثار ماندگارش، آثاری مانند «شازده احتجاب»، «دست تاریک، دست روشن» و «جن‌نامه» از نویسندگان بزرگ ایران به شمار می‌رود و احمد شاملو که آورنده‌ی سبکی تازه در شعر فارسی است، اگر نگوییم بعد از نیما بزرگترین شاعر معاصر که یکی از بزرگترین شاعران ایرانی در قرن چهاردهم خورشیدی است.


به این مناسبت جوانان دانشگاهی ۲۵ اردیبهشت ماه، یعنی یک ماه پیش از تاریخ سالگرد گلشیری و شاملو در دانشکده‌ی ادبیات مراسمی را برگزار کردند. در این مراسم فرزانه طاهری و آیدا، محمود دولت‌آبادی و جواد مجابی و چند تن دیگر از هنرمندان و نویسندگان حضور داشتند. گزارش‌گر رادیو زمانه، خانم مهتاب سعیدی از این مراسم گزارشی تهیه کرده که می‌خوانیم:

برخی از اتفاق‌ها در زندگی جمعی گروهی با محورهای اندیشه‌گی یك‌سان یا نزدیك به هم، فارغ از ویژگی‌های زمانی‌‌شان، دارای پتانسیلی نهفته هستند كه سال‌ها بعد به بار می‌نشینند، سال‌ها بعد. اما این حادثه‌ها تبدیل به نشانه‌هایی در شناخت دورخیزهایی برای جهش‌های بلند می‌شوند. یكی از این حوادث به گمان من، برگزاری دو یادبود در دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران است. بزرگ‌داشت هوشنگ گلشیری و همایش «یاد بامداد.»

هر دو از بحث برانگیز‌ترین هنرمندان این سال‌ها هستند و هر دو دارای شخصیتی كاریزماتیك و حلقه‌ای از دوستداران بر گردشان. اما نكته‌ی جالب این‌جاست كه برگزاركنندگان این مراسم، اغلب از متولدین دهه‌ی شصت هستند. یعنی هیچ‌یك از آنها در كلاس و كارگاه و حلقه‌های دوستانه‌ی این افراد حضور نداشته‌اند.

از سوی دیگر مكان برگزاری این همایش‌ها دانشكده‌ی ادبیات دانشگاه تهران است كه در نظام آموزش عالی ایران به نشانه‌ای برای ادبیات آكادمیك تبدیل شده است. دانشكده‌ای كه سال‌هاست حضور جماعت نخبه و – نه حتی! - معاصر ادبیاتی را نیز به خود ندیده است. شاید بهتر باشد بگویم كه در دانشكده، ادبیات از موجودی زنده و تپنده تبدیل به شی‌ای موزه‌ای شده است. باز نشانه‌ای دیگر برای این اتفاق تعداد واحدهایی است كه در دوره‌ی كارشناسی ادبیات فارسی، به ادبیات معاصر اختصاص داده‌اند، تنها یک واحد. درست برابر با تعداد واحدهای تنظیم خانواده در همین مقطع تحصیلی از نظام آموزش عالی.


احمد شاملو و آیدا سرکیسیان

به این ترتیب فعل دانشجویان در برگزاری این همایش‌ها، به جای كنش، به نوعی واكنش جبرانی تبدیل شده است. آنها در برنامه‌هایی از این دست می‌كوشند تا كاستی‌های موجود در واحد‌های درسی‌شان را جبران كنند و از سوی دیگر به خوانش گذشته‌ی نزدیك بپردازند. این اتفاقی‌ست كه در نسل دهه‌ی شصتی‌ها آگاهانه در حال شكل گیری‌است.

انگار نسلی كه تا پیش از وقایع اخیر محكوم به بی‌آرمانی، بی‌دانشی و عدم‌مسئولیت‌پذیری‌ می‌شد، حالا در حركتی خودخواسته به بازخوانی غول‌های ادبی نسل پیش از خود می‌پردازد. نكته‌ی جالب اینجاست كه ادبیات هر‌یك از اینها - گلشیری یا شاملو - دارای سویه‌ای ایدئولوژیك بودند و حالا دهه‌ی شصتی‌ها با نشانه‌های رفتاری متفاوت - اعتراض در سكوت ، پیاده‌روی، دست‌زدن‌های دسته‌جمعی در مقابل تكبیر و صلوات فرستادن و... - به خوانش دو تن از ایدئولوگ‌ترین هنرمندان حوزه‌ی ادبیات می‌پردازند.

اینجاست كه این اتفاق‌ها اصلاً مانند اغلب بزرگداشت‌هایی از این دست، فرمایشی نیست. نكته‌ی جالب این‌جاست كه نه بزرگداشت شاملو و نه بزرگداشت هوشنگ گلشیری به هیچ رو مناسبت تاریخی دقیقی نداشته‌اند، جز مرز ده‌سالگی مرگ هر دو، اما تاریخ فوت یا تولد هر یك از ایشان با زمان برگزاری این مراسم فاصله‌هایی دارد. از سوی دیگر استقبال جماعت جوان و دانشجو از این برنامه باز نشانه‌ای دیگر است بر روح بیدار و تشنه‌ی این نسل كه تلاش می‌كند تا بشناسد، راهی بگشاید و پیش‌برود.


چهره‌هایی همچون ناصر تقوايی، محمود دولت‌آبادی و شهرام ناظری در این مراسم حضور داشتند

اما از منظر من، این بازخوانی و كوشندگان آن در این برهه از زمان تبدیل به نشانه می‌شوند. كما این كه پویا رفویی در بزرگداشت گلشیری – در ۱۳ اردیبهشت ماه سال جاری - كه در تالار باستانی پاریزی، طبقه سوم دانشكده ادبیات برگزار شد، گفت: «چنان‌چه به طور قراردادی گلشیری را به مسیح تشبیه كنیم و برای او وجهی خیالی قائل شویم، حالا از پس این ده سال، می‌توانیم بگوییم حواریون او، با امتنان نظر از استثناها، همگی از دهه‌ی پنجاه بودند و كاری پیش نبردند.

هر یك به راه شبهه و شعبده رفتند و در كارگاه‌ها و صومعه‌گاه‌ها و خانقاه‌های‌شان جعل حدیث می‌كنند. اما شاید در آستانه‌ی دهه دوم پس از گلشیری، دهه شصتی‌ها، رسولانی باشند یا بشوند. آنها بیشتر از آن كه به سبك یا حتی منش او وفادار باشند، به خطاب او وفادارند.

آنچه پیداست این كه در مدار اضطراب او قرار گرفته‌اند و با پارادوكس گلشیری بودن، و معاصر بودن و پیوست و گسست توأمان با زمان داشتن درگیر شده‌اند و می‌نویسند. می‌نویسیم تا با رستگاری كلمه مگر، این همه نورهای ظلمانی و زمهریری ملغی شوند.»

اگر به سخنان رفویی هم به عنوان حادثه‌ای در یك قاب نگاه كنیم و نشانه‌ها را درآن بكاویم، آیا رفویی كه خود از شاگردان گلشیری است در این نشست به نقد هم‌نسلان خود پرداخته و چشم امید به دهه شصتی‌هایی دوخته كه هنوز تمام پتانسیل خویش را به نمایش درنیاورده‌اند و اكنون‌شان را در واقعیت امر به كشیدن زه كمان می‌گذرانند تا كی آن تیر آخرین از كمان رها شود.


هوشنگ گلشیری

سینا دادخواه از معدود نویسندگان این نسل كه موفق به انتشار كتابش، داستان بلند «یوسف آباد ، خیابان سی و سوم» هم شده است، در مصاحبه‌ای گفته بود: «شاید اتفاق بزرگتری كه درحال وقوع است، این باشد كه ما در لحظه‌ای تاریخی قرار داریم. نه تنها ادبیات، انگار جامعه هم در حال قضاوت خودش است. شاید اگر در یك دوره‌ی ثبات و آرامش بودیم، این قضاوت‌ها هم كمتر بود. اما انگار در دوران ملتهبی به سر می‌بریم و همه هم اصرار به قضاوت دارند.»

سینا متولد ۱۳۶۳ است و بر خلاف روحیه‌ی تحلیل‌گری كه در این مصاحبه از خود نشان می‌دهد، در اثرش، به قول دهه‌ی شصتی‌ها، به روایت ساده‌ی «عشقولانه‌ای» از دو زوج پرداخته كه اتفاقاً پایان خوشی‌ هم دارد.

این روحیه‌ی نسلی‌ است كه اكنون در حال پا گرفتن و تحلیل گذشته‌ است؛ نسلی كه دورخیز برای گام بلند را آغاز كرده و نخستین گام را در این راه، شناخت گذشته می‌داند. اما این نسل هنوز به مرحله‌ی انكار نویسندگان و شاعران نسل پیش از خود نرسیده است، چنان كه در برگزاری این برنامه‌ها نیز با عشق به هر دست یاری‌دهنده‌ای چنگ می‌زند و می‌كوشد از تمام امكانات چونان تشنه‌ای سیری ناپذیر بهره ببرد.


مراسم یاد بامداد روز ۲۸ اردیبهشت در تالار فردوسی دانشگاه تهران برگزار شد

در انتخاب و چینش سخن‌رانان هر دو این مراسم‌ها هم از فرزانه طاهری – همسر هوشنگ گلشیری - و آیدا سركیسیان – همسر شاملو - بهره برده‌اند. اصلاً برنامه‌ی طولانی و شلوغ همایش «یاد بامداد» نشانه‌ای‌ست بر این مدعا. از تكنوازی سه‌تار مسعود شعاری تا تكنوازی تنبك بهمن رجبی تا آواز شهرام ناظری و سكوت محمود دولت آبادی به احترام و یاد شاملو و آیدا، اجرای قطعه‌ای پانتومیم از شعر قناری شاملو توسط سیروس شاملو و... این‌ها تنها قسمتی از همایش یاد بامداد بود.

اما در این شلوغی و تكثر، چه بخواهیم و چه نخواهیم، هر كنشی تبدیل به نشانه می‌شود و در وضعیتی قیاسی سنجیده می‌شود. نگارنده‌ی این سطرها كه به خاطر حرفه‌اش – خبرنگاری - موظف به حضور در اكثر این بزرگداشت‌ها و مراسم جوایز ادبی بوده است، تاكنون سخنرانی را در چنین مراسمی ندیده است كه به روی سن بیاید و به صراحت و با تمسخر شعر شاعری سرشناس – اهل كاشانم سپهری - دلایل حضور خودش را در این همایش این گونه برشمرد كه: «اما چی شد كه پیاز هم جزء میوه‌ها شد... .»

این ادبیات پر از طنز و سخره و صراحت در جنس كلاسیك شده‌ی رفتار اهالی ادبیات هیچ جایگاهی ندارد. اما بهمن رجبی- نوازنده تنبك - در همایش یاد بامداد این‌گونه برخورد كرد و در حضور محمود دولت آبادی، جواد مجابی، ناصر تقوایی، محمد صنعتی ، لیلی گلستان، عنایت سمیعی و ... گفت: «خدایا چرا من را به جای تنبك‌زن، نوازنده‌ی پیانو نكردی؟ چرا من نمی‌توانم ۴۵ دقیقه حرف بی‌ربط بزنم بی این‌كه كسی بگه وقتت تمومه!»


جواد مجابی در مراسم یاد بامداد

به این ترتیب بهمن رجبی به سادگی تمام اصول كلاسیك منش ادبیاتی‌ها را زیر پا گذاشت و بعد قطعاتی نواخت و سالن را ترك كرد. اما همین دهه‌ی شصتی‌ها هستند كه غریبه‌ای را به محفلی خودی راه می‌دهند و تاب رفتارهای دیگرگونه‌اش را هم دارند. با او همراه می‌شوند. با سازش، موسیقی‌اش و وقتی هم كه در میانه‌ی تكنوازی‌اش بشكن می‌زنند، رجبی با گفتن یك جمله از زدن آن قطعه دست بر‌می‌دارد: «محرم نیستین! اینو نمی‌زنم.»

قطعه‌ای دیگر را آغاز می‌كند. اتفاقاً با وجود تمام طنز و ریشخند و لودگی و صراحت تند و تیزی كه در رفتار رجبی است، بیراه نرفته‌ام اگر بگویم كه طولانی‌ترین تشویق‌ها و ابراز علاقه‌ها هم از آن او بود.

اما در همین جمع ما با رفتار به شدت كلاسیك محمود دولت آبادی مواجهیم كه به روی سن می‌رود، چند لحظه‌ای پشت تریبون سكوت می‌كند و با گفتن چند كلمه صحنه را ترك می‌كند: «با ادای احترام به شاملو، بانو آیدا و سیروس عزیز.»

این در حالی ست كه عنوان سخنرانی دولت آبادی در پوستر همایش آمده بود: خوانش شعر شاملو. اما او از سخن گفتن سر باز‌می‌زند و در سكوت به بزرگ‌مردی ادای احترام می‌كند. این نوشته به هیچ رو قصد سرزنش دولت آبادی یا هورا كشیدن بی‌دلیل برای رجبی را ندارد. بحث بر سر وجود زمینه‌ای پذیرا برای هر گونه رفتار و منشی است.

این پذیرش و جنسی از تخفیف مهربانانه در خروج از مرزهای اصول، ویژگی این نسل است. دهه شصتی‌ها هنوز در این ورطه به مرتبه‌ی انكار نسل پیش از خود نرسیده‌اند. چنان كه مجابی در همان همایش درباره شاملو می‌گفت:

«طغیان می‌کند علیه روابط موهوم عاشقانه‌ای که هزار سال دوام آورده است. معاصران هم در این پرده‌پوشی مالیخولیایی و ریاکاری جنسی دست کمی از قدما ندارند. در آغاز او در دام چنین عشق ذهنی گرفتار است؛ رکسانا، آناهیتا و... . در شعرش می‌آیند و می‌روند. اما در میان‌سالی او زنی مشخص را که ابتدا معشوق و بعد همسرش می‌شود به ستایش می‌سراید و محور عشق زمینی‌اش قرار می‌دهد.

در زمینه سرایش معشوق زمینی او به سعدی نزدیک‌ترین است. اگر چه او را هرگز نمی‌ستود. همان‌گونه که در زبان و بیان حماسی اسطوره پرداز، به فردوسی نزدیک‌ترین بود و بت‌شکنانه بر او می‌تاخت. انکار حرمت پدران معنوی‌اش – سعدی و فردوسی - نشانه‌ای از طغیان فرزندان به ضد پدران فرهنگی پیش از خودش است. یاغی می‌شود در شعرش، علیه آداب و رسوم و سنت‌های دست و پاگیر فرهنگی. عصیانی بر علیه روابط عوامانه محصور در بخل و طمع و بیم و امیدها. هر چند در پاره‌ای دیگر از آثارش، همین آداب و رسوم عتیق را به عنوان فرهنگ عامه در کتاب کوچه با آگاهی مستمر ثبت می‌کند.»

اما این صفت‌های قضاوت‌گر قطعی از ویژگی‌های نسل در راه نیست. اتفاقاً از تمام شعر شاملو، این‌ها در سودای عاشقانه‌های پرشورش هستند. از آن انرژی می‌گیرند و زندگی می‌كنند. برگزاركنندگان همایش شاملو در نهایت هم سپاس ویژه‌شان از آن آیداست كه در زیباترین شكل، «آیدا»‌ی شاملوست.

این نسل بعد روزمره و عاشقانه زندگی شاعر را ارج می‌نهد و نماد آن را تقدیس می‌كند. به این ترتیب او گوهر سفته خود را از خوان شاملو بر می‌گزیند یعنی عشق؛ و این جنبه از اوست كه به ابعاد دیگر وجود شاعر هم معنا می‌بخشد. به مبارزه، شاعرانگی و... .

دوست دارم تكه‌ای را كه جوان برگزاركننده این مراسم در انتهای همایش «یاد بامداد» قرائت كرد ، اینجا بیاورم:«ای بامداد! كاش بودی و از مرتضی سخن می‌گفتی تا شعله و شور و تپش خواهش‌ها به یكباره شیپور می‌شد و لالایی آسمان را به هم می‌زد. بامداد! بامداد! تو همیشه می‌گفتی خوش‌ به حال آنان كه با چرا زندگانند و بد به حال ما كه بی‌چرا زندگانیم. آن چنان كه زیر و بم تاریخ را برای ما زنده كردی، برای همكلاسی‌های دربندمان تو بهترین شاعر بودی.»

قصدم از تكرار این سطرها در اینجا بررسی قدرت قلم این نسل نیست كه سطر آخر تالار فردوسی دانشكده ادبیات را با شور و هلهله منفجر کرد. قصدم شناسایی یك نسل در راه است كه افتان و خیزان، اما با شور و عشق، می‌خواهد تپنده و زنده باشد و بشود. از این منظر و به خاطر این بررسی ‌است كه تمام كنش‌های روزمره‌ی این نسل، برای ما نشانه‌های قابل بررسی و تحلیل می‌شوند.

بی‌برنامه‌گی‌ها؛ رفتن مجری در نیمه‌ی برنامه و كش‌دار بودن مراسم، شلوغی‌ها؛ وجود خواننده و نوازنده و فیلم‌ساز در برنامه‌ای پنج‌ساعته در یاد بامداد، صراحت‌ها؛ ترك سالن در هنگام اجرای نمایش سیروس شاملو و... .

تمام این‌ها ویژگی‌های طبیعی رفتار نسلی‌است كه در تمام كنش‌ها و انتخاب‌هایش خود را به نمایش می‌گذارد. شاید همین‌هاست كه شاملو را به قول امیر احمدی آریان در این مراسم، تبدیل به یك رخداد می‌كند. آریان گفت:

«این رخدادهای حقیقی شعر فارسی به شدت خصلت دموکراتیک دارند. به این معنا که اتفاقی که در شعر شاملو یا نیما می‌افتد مگر چیزی غیر از این است که عناصر طرد شده زبان دارای صدا می‌شوند و وارد عرصه‌ی شعر می‌شوند و چیزهایی که تا آن زمان حق ورود به ساحت شعر را نداشتند به عنوان شعر شناخته می‌شوند.

بنابراین شاید نشانه‌ی تشخیص گسست در تاریخ ادبیات، همین باشد که وقتی آن گسست اتفاق افتاد و آن شاعر یا نویسنده رفت، دیگر شما هیچ کس را نمی‌یابید که به شعر فکر کند بدون این‌که آن آدم را لحاظ کند. امروز هر کسی و با هر شرایطی که شعر سپید می‌نویسد بی‌تردید روی شانه‌های احمد شاملو ایستاده و این را به هیچ طریقی نمی‌تواند انکار کند و پیشاپیش از نردبان شعر احمد شاملو بالا رفته و بر شانه‌های آن غول ایستاده است. به همین دلیل هم می‌تواند خودش را به عنوان شاعر معرفی کند.

وی در پایان متذکر شد: «بیش از هر چیز احمد شاملو یک رخداد در تاریخ ادبیات ما است. یک نقطه‌ی انقلاب است. نقطه‌ای که بنیان‌های شاعر فارسی به کل در آن دگرگون و زیر و رو می‌شود و این چیزی نیست غیر از معنای کلاسیک. یعنی همان چیزی که یک شاعر را به یک چهره کلاسیک بدل می‌کند. برای همین احمد شاملو هم‌ردیف مولانا، حافظ ، سعدی و فردوسی، در تاریخ ادبیات ما جایش محفوظ است. اتفاقی که در زبان شعر فارسی توسط احمد شاملو افتاده است، به هیچ وجه برگشت‌پذیر نخواهد بود.»

هر چند دهه‌ی شصتی‌ها هنوز به مرحله‌ی شكوفایی نرسیده‌اند اما بارقه‌هایی از خود نشان‌داده‌اند كه هوس شعله‌ای شیدایی را به دل و جان می‌اندازد. همین كه در دو گام از طبقه سوم دانشكده ادبیات و تالار كوچك باستانی پاریزی، موفق به فتح تالار بزرگ و قدیمی فردوسی شده‌اند و تا بالكن این تالار هم پر از گوش و جان شنوا و مشتاق ‌است، یعنی موجی راه‌افتاده ‌است. اما این كه تقدیر این موج سیلی‌ است پر آشوب یا لرزه‌ای كوچك كه به جان موج دیگر می‌نشیند، در تن زمان پنهان و به نطفه نشسته است.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

متشکرم. کمی ارام شدم.

-- بدون نام ، May 20, 2010

گزارشی معلق ونیمه مفهوم از سمیناری که حرف نویی در باره شاملو نداشته است وتنها دهمین سالگرد را برگزار کرده است.مجابی ودولت آبادی وغیره سنگواره های ادبی نوگرای کلاسیک شده اند و...........................

-- بدون نام ، May 20, 2010

آيا نويسنده مطلب واقعا خودش توي مراسم حضور داشته؟
چون بيشتر شبيه حرفهاي بريده بريده و نقل قول از يك نقل قول باز بريده بريده هست
اين چيه آخه
خودتون سر درآورديد؟

-- مهرداد ، May 20, 2010

khube dust darin benewisin, weli waghti eraee bedin ke ghabele khundan bashe,

-- ramin ، May 22, 2010

نکات جالبی داشت اما انصافا بی نظم و مشوش نوشته شده بود.

-- عابد ، May 22, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)