تاریخ انتشار: ۵ دی ۱۳۸۷ • چاپ کنید    

نامه‌ای به اکبر گنجی

دکتر حسین کمالی
استاد دانشگاه کلمبیا در آمریکا

به نام خدا

دوست گرامی جناب آقای اکبر گنجی،

«فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی حاشیه‌ای است که مسلمانان در طیّ چهارده قرن بر متن مقدّس قرآن کریم نوشته و فراهم آورده‌اند.»

این جمله چکیده و خلاصه نظر اینجانب است در نقد سلسله‌ای از نوشته‌ها که با عنوان کلی «قرآن محمدی» در چندماه اخیر به قلم آن جناب انتشار یافته است.

بر صدر یکی از آن مقالات آورده‌اید که:

«قرآن، حاشیه‌ای بر متنِ جامعه‌ی عربستان قرن هفتم میلادی است.»

درمقابل، من برآنم که قضیه را از آن سو باید دید. حیات فرهنگ اسلامی را، چنان‌که در آداب و رسوم روزمره ‌مسلمانان و در نظامات فکری‌شان از فقه و اصول تا فلسفه و عرفان و غیر آن بازتاب یافته، در پرتو متن کلام الله می‌باید شناخت، که بر لسان صدق پیـامبـر جاری شده است، نه اینکه کتاب را حاشیه‌ای بر عربستان مرده و مدفون در پس و پشت زمان بی‌ا‌نگاریم.

مقدمة ً می‌گویم که بر سر واژگان یا شیوه گزینش و نقل عبارات در مقالات شما مجادله نخواهم کرد، چون مـی‌بینم و می‌دانـم که دست بر مسائل حسّـاس‌تری نهاده‌اید، و مطلوبی فــراتــر را دنبـال می‌کنید.

اگر درست فهمیده باشم، در صدد هستید تا آن‌چه را خلاف عقل می‌شمارید از دامان دین بزدایید، و جا برای قرائت عاقلانه و انسانی از دین بگشایید. و از این راه فضایی برای هم‌زیستی کرامت‌آمیز انسان‌ها – از هر تیره و مرام و مسلک که باشند– فراهم سازید.

این البته آرمانی والاست. پس حاشا که در این یادداشت گــِرد مکابره بگردم.

کار من پژوهش در حوزه‌ی تاریخ و فرهنگ است، و نکته‌ای که عرضه می‌کنم مبتنی بر تلقی تاریخی از فرهنگ اسلامی، و تأکید بر جوهر تاریخی فرهنگ است.

استقــرا گواهی می‌دهد که در فرهنگ هزار و چند صد ساله‌ی مسلمانان، وحیانی و الوهی دانستن قرآن کریم در زمره‌ی مسلـّمات بوده است.

اگر بتوان نظام اندیشه‌گی اسلامی را دستگاهی اصل موضوعی به شمار آورد، می‌توان گفت «قرآن کلام خداست» در آن دستگاه گزاره‌ای مبنایی و در حکم اصل موضوع است.

در نظامات اصل موضوعی، بر صدق گزاره‌های مبنایی برهان و دلیل اقامه نمی‌شود، و اصول موضوعه را منطقاً اثبات نمی‌کنند.

تا نیمه‌های سده‌ی نوزدهم میلادی که شالوده‌های نظری فـنّ منطق ناپیراسته مانده بود، این نکته‌ی دقیق گاه بر اهل نظر نیز مشتبه می‌گشت.

بسیاری از مغالطه‌های هندسی نزد گذشتگان که می‌کوشیدند اصل توازی را در دستگاه اصل موضوعی اقلیدس مدلـّل سازند و بر صدق آن برهان می‌تراشیدند، یا آن همه سرگردانی بیهوده‌شان در امر محال تثلیث زاویه و تربیع دایره، از همین اشتباه منطقی و تمییز ننهادن میان تعاریف و اصول موضوعه و قضایا ناشی می‌شد.

اثبات ناپذیری اصول موضوعه، و برهان ناپذیری تام و تمام قضیه‌های صادق (قضایای گودل)، در شناخت دستگاه‌های اصل موضوعی جزو مبانی است.

لاجرم، مساوی انگاشتن دایره‌ی عقلانیت گزاره‌ها با مدلـّـل یا برهان‌پذیری آنها، فرضی است که منطقاً و از بن باطل است.

گزاره‌های اثبات‌ناپذیر را همیشه نمی‌توان و نباید به صرف آنکه «ایمانی» هستند، از دایره‌ی «عقلانی بودن» بیرون کرد.

بحث عقلانی و منطقی بر سر ساختار و محتوای گزاره‌های دینی در فلسفه تحلیلی همچنان زنده و جاری است، و در آن حوزه برمبنای معنادار بودن گزاره‌های پایه، از این قبیل که «خدا وجود دارد»، «خدا متکلم است» و سایر اصول متـعـارف دینی به معنای عام، استدلال می‌کنند و گفت‌وگوی عقلانی را پیش می‌برند.

و کسی را نمی‌رسد تا فلسفه تحلیلی دین را – با همه‌ی نازک‌اندیشی و دقت نظری که در آن هست –هم‌سنگ معتقدات نامدلـّل افرادِ ساده ضمیر بی‌انگارد.

وقتی عقلانی بودن را حتی در محدوده‌ی دستگاه‌های اصل موضوعی، از قبیل هندسه یا منطق مرتبه اوّل، نتوان به برهان‌پذیری تقلیل داد، دیگر چه رسد به عرصه‌ی فرهنگ‌های بشری که فروکاستن‌شان به مشتی تعاریف و اصول متعـارف اساساً ساده‌انگارانه است؟

غنای فرهنگ و تجلیات گوناگونش در جوامع بشری بسی بیش از آن است که با تور قیاسات صوری بتوان به چنگ آورد. فرهنگ همیشه محصول کشاکش‌ها و فراز و فرودهایی است که در طیّ نسل‌های متمادی میان انسان‌ها پدیدار گشته است. حتی بدون قائل شدن به مبنای فوق بشری برای دین، با چشم بستن بر این جوهره‌ی تاریخی راهی به شناخت این امر فرهنگی نمی‌توان برد.

فرهنگ‌شناسان، برخلاف آنچه در منطق صوری شرط است، کارشان محدود به پی‌گیری زنجیره‌ی استنتاجات نیست، و از نام‌گذاری اسباب و صورت‌بندی تبیین‌های علـّی نیز – که مقتضای روش‌شناسی علوم تجربی است – آن‌سـوتـر می‌روند.

کـار فـرهنـگ‌شناس، معناکاوی و گره‌گشـایی از کلاف سردرگم نمادها، و پرده برگیری از چنبرهای توبرتوی نهادها و اندیشه‌هایی است که در زمینه یا بستر فرهنگ‌های خرد و کلان نهفته است.

افسوس که این شیوه‌ی نگرش معناکاوانه و فرهنگ‌شناسانه به مقوله‌ی دین و گزاره‌های دینی از سلسله نوشته‌های موسوم به «قرآن محمدی» غایب است.

مبانی و معانی گزاره‌ی «قرآن کلام خداست» را می‌باید در فرهنگ اسلامی چنان‌که در هزار و چند صد سال بروز یافته است جست‌وجو کرد و بازشناخت، نه با تمسک به تفکیک مصنوعی و مغالطه‌آمیز میان عقلانیـّات.

عقلانیاتی که متـّکی بر براهین و ایمانیـّاتی هستند که گویی فقط در دل ریشه دارند و بس. درواقع معرفت بشری،‌ از جمله معرفت دینی را نمی‌توان و نباید به روان‌شناسی فروکاست.

پیداست که مسلمانان، از عامی و عالم، که فرق آنها را هم‌چون فرق میان کور و بینا شمرده‌اند، از مشبّهه گرفته تا اهل حکمت، که قرن‌ها مبانی خداشناسی یک‌دگر را پیوسته تخطئه می‌کرده‌اند، و نیز از متکلـّمان معتــزلی گرفته تا نظرپـردازان عـرفـانی؛ همگـی از عبارت «قرآن کلام خداست» معنای همسان اراده نمی‌کرده و درباره‌ی مفاد و مقتضیات آن نظریه‌ی واحدی نداشته‌اند.

با همه‌ی اختلافات، همین گزاره در منظومه‌های فکری نحله‌های گوناگون، به رغم برداشت‌های متفاوت یا متعارض از آن، همواره جای ویژه داشته، و به سایــر گزاره‌ها و نظــریـه‌ها نیز معنا و جهت می‌بخشیده است.

عجیب نیست که تعبیر «قرآن محمدی» و اصرار ورزیدن بر اینکه الوهی دانستن کتاب، امری است ایمانی و معفـُوّ ولی نامتکی به دلیل و نامبتنی بر پایه‌های عقلانی، خاطر برخی از خوانندگان مقالات شما را که با سنت فکری اسلامی همدلی عقلانی می‌ورزند، رنجانده است.

جان کلام سخن من این است که عقل و آنچه عقلانی‌ست، همواره در تاریخ، بنا بر مقتضیات معیـن فرهنگی، و در چارچوب سنت‌های انضمامی اجتماعی تعریف می‌شود، مقبول خاطرها می‌افتد، و حقــّانیت می‌یابد.

پس فراخواندن به عقل ِ بریده از تاریخ یا عقل ِ ماوراء سنن تاریخی، مبنای محکم و بل معنای محصلی ندارد.

اینکه گفته شود نظریه‌های مبنایی فرهنگ اسلامی – از جمله گزاره‌ی کلیدی «قــرآن کلام خداست» – را می‌توان یا می‌باید بـُـریده از سرگذشت تاریخی آنها به محک عقل نوین عرضه نمود، و در این چارچوب بدان‌ها معنـا بخشـید و هرجا مصلحت اقتضـاء کرد، می‌توان یا می‌باید در صورت و معنای چنان گزاره‌هایی دست برد، فی‌الواقع ادّعای سنگینی است و لوازم دامنه‌داری بر آن مترتب است.

اما نه آن ادّعا بر ضرورت عقلی مبتنی است، نه پیامدهای آن یک‌سره مطلوب است.

باورمندان به سنن فکری و عملی اسلامی، حق دارند بپرسند این شیوه‌ی شکافتن و پریشان ساختن زمینه‌های سنتی، نهایتا از کجا سر در خواهد آورد، و از سنن دینی چه بر جای خواهد گذاشت.

نگرانی از آن است که این تیشه تحت لوای موسوم به عقل‌گرایی تنها خرافه‌ها را نمی‌تراشد، بلکه اصل و ریشه را هم می‌خراشد، و بر پیکــر فرهنگ دینی زخم‌ها می‌زند.

ممکن است کسی به نام «روشنفکر» یا «نواندیش» بگوید، بگذار بخراشد و فروبشکند، چون در هر آبادانی و نوسازی، ابتدا کهنه‌ها را ویران می‌کنند.

اما این مساله، نه تنها راه موجود اندیشه‌ورزی، و نه بهترین روش ممکن در گره‌گشایی از مشکلات جوامع مسلمان است.

من به فراخور نوع کار خویش با بسیاری کسان آشنایم که هرچند افکار و اهداف گاه متعـارض دارند ولی همگی در رودسار روشنفکری شنا می‌کنند. هم‌چنین سال‌هاست که گروهی از دوستان و نزدیکان را عزیز می‌دارم که در طریقت روشنفکری دینی یا نواندیشی اسلامی سلوک می‌کنند.

شما، جناب آقای گنجی، البته در همین زمره و از اعــزّ اعـزّاییـد. همواره شجاعت و آزادگی شما را فروتنانه حرمت نهاده‌ام، و آنچه از شما سراغ دارم، جدّیت در روشـنگـری و حـقیـقـت‌جـویـی بوده است.

هرچند که شخصاً دعوی روشنفکری یا نواندیشی ندارم، اما به عنوان خواننده‌ای علاقه‌مند به این مباحث، و نیز چون به آن کلام وحیانی که بر محمـّد مصطفی صلوة‌الله علیه نازل گردیده و به فرهنگ برآمده از بعثت الهـی آن امین ِ ثـقــه دلبسته‌ام، از جریان روشنفکری دینی و از نواندیشان اسلامی انتظاری دارم.

بی‌تردید مقتضای روشنفکـری و نواندیشی، پرسش‌گری و انـتـقـاد است. اما طرح پرسش و نقـد، هم‌چون نظریه‌پردازی و مفهوم‌سازی، هرگز در خلاء نیست، بلکه همواره مندرج در یک سنت اندیشه‌گی است.

از نواندیشان دینی توقــّع می‌رود که پرسش‌ها و نقدها را ولو آنکه در اساس فارغ از دین و متناسب با برداشتی غیردینی یا ضدّ دینی مطرح شده باشد، متناسب با معیارها و ملاحظات سنت دینی – به معنای تاریخی آن – بازاندیشی و صورت‌بندی نمایند.

اگر روشنفکری دینی از سنت دینی منقطع گردد، و در بازخوانی پرسش‌های نو و بازسازی پاسخ‌ها، نسبت به نحوه‌ی طرح مسائل و مفاهیم در اندیشه‌ی دینی – با همه‌ی تنوّع آن – بی‌اعتنایی نماید، وظیفه‌ی خطیری را فرونهاده است.

همه‌ی روشنفکران با مفاهیم دینی، سلباً یا ایجاباً، کار ندارند، اما روشنفکر دینی را می‌ســزد که در پرسش‌های روشنفکرانه و نواندیشانه از منظر دینی بنگرد، و آنجا که ممکن است مفاهیم کهنه را جان تازه ببخشد، و هر جا که لازم افتد به گسترش یا پیرایش مفهومی و نظری دست یازد.

در بازاندیشی پرسش‌ها و پاسخ‌های مربوط به کیفیت و حجیت وحی و وثاقت مصحف شریف، همواره باید در نظر داشت که مسلمانان چرا، به چه نحو، و براساس کدام مبانی و مفروضات کلامی، فلسفی، طبیعی، و زبان‌شناسانه؛ الوهی بودن قرآن را مسلـّم می‌دانسته، و حیات فرهنگی جوامع خویش را حول این کتاب سامان می‌داده‌اند.


با احترام و صمیمیت، حسین کمالی
آذر ماه ۱۳۸۷ / دسامبر ۲۰۰۸، (نیویورک)


زمانه: این نامه توسط جناب دکتر حسین کمالی برای ما ارسال شده که «زمانه» براساس نشر عقاید مختلف در حوزه‌ی دینی، آن را منتشر کرده است.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه:
معیارهای اسلام و مسلمانی
نقد فقیهانه‌ی دگراندیشی دینی
پاسخ گنجی به نراقی- بخش نخست
پاسخ گنجی به نقد نراقی - بخش دوم
اکبر گنجی و آموزه‌ی قرآن محمّدی
پاسخ به نقد آقای فنایی - بخش نخست
نقد دکتر ابوالقاسم فنايی بر اکبر گنجی

نظرهای خوانندگان

این که دین یک مقوله فرهنگی است و فهم آن هم باید در متن تاریخی انجام شود البته حرف کاملا درستی است. اما فرهنگ شیئی منجمد و مربوط به گذشته نیست. بلکه مجموعه ای از فرایندها و کنش هاست و دایم در حال تغییر و شدن است. در این میان صدایی مثل صدای گنجی هم بخشی از این فرایند های تاریخی است و نمی توان برای آن چون و چرا تعیین کرد. مگر کسی می تواند به امثال دان کیوپیت -- که از ایمان ملحدانه صحبت می کند -- بگوید که کار لغو و بی حاصل و خطرناکی می کنند؟
یکی از ویژگی های تجربه تاریخی دینی ما این بوده که صداهایی با قدرت و شدت سرکوب شده اند. ظاهرا دیگر نهادهای دینی چنین قدرتی ندارد که فرمان کور شو و دور شو صادر کند. خود این تغییر به نظر من تغییری فرخنده است و کوشش آقای گنجی هم برای گشودن زوایای تازه به امر دین پژوهی -- با همه کاستی هایش -- تلاشی است قابل ستایش.

-- محمد ا ، Dec 25, 2008

دوستان خواننده توجه کنند به این عبارت:
(اگر بتوان نظام اندیشه‌گی اسلامی را دستگاهی اصل موضوعی به شمار آورد، می‌توان گفت «قرآن کلام خداست» در آن دستگاه گزاره‌ای مبنایی و در حکم اصل موضوع است.)
اجازه صدور چنین به اصطلاح گزاره مبنایی را چه کسی صادر می‌کند، چه گونه و با چه پشتوانه‌ای برای دیگران مبنا را تعیین می‌کنید؟

-- بدون نام ، Dec 25, 2008

نگارنده محترم در همان مقدمه نیمی از منطق ریاضی را گفته و منطق ارسطویی را نیز نقد کرده‌اند. اما:
1-منطق گزاره‌ها و محمولات مرتبه اول تمام بوده( قضیه تمامیت گدل) و ناتمامیت گدل برای منطقهای بالاتر است.
2-ظاهرن نگارنده محترم برای اصول موضوعه درستی و نادرستی (ذاتی/بخودی‌خود) قائل شده‌اند و بعبارت دیگر همان بدیهیات یا اصول متعارف را مد نطر داشته اند. حال آنکه در همان منطق گزاره‌ها(جملات) اصل موضوع یک تئوری، قضیه تئوری دیگری است. منطق محمولات مرتبه اول را هم میتوان بطور هم‌ارز با هردو(هرسه...) تئوری به پیش برد. در ضمن تا هندسه‌های نا اقلیدسی نیامد مساله اصل پنجم حل نشد. در واقع همین داستان موجب گسترش هندسه گردید. یعنی پا ازدرون دایره بیرون گذاشتن و منکر اصل پنجم شدن.
3-مساله منطق قدیم(ارسطویی) آن خلط که شما میفرمایید نیست. مشکل از مربع تفابل آغاز و تا Existential Import ادامه می‌یابد htmو سپس منطق برای 2000 سال به پایان میرسد! و دیگر آنکه منطق گزاره‌ها درآن وجود ندارد و اگر داشت داستان غیر از این بود.
4-برای تئوریهای مرتبه دو ببالا مفاهیم دیگری چون محاسبه پذیری یا admissionability وارد میدان میگردند.

-- آرام ، Dec 25, 2008

تروریست بودن من ، ریشه در اصول موضوعه های پذیرفته شده توسط من و ابا و اجداد من دارد و در اصول موضوعه از نظر منطقی مناقشه نیست.
آقای عزیز چرا بعضی هویت ها هم برای خود و هم برای دیگران مشکل ساز می شوند و ما نمی خواهیم فقط واقعیت ها را توجیه کنیم هدف تغییر آن به واقعیت های مناسب تر هم است

-- کریم از شیراز ، Dec 25, 2008

عجیب است که آقای کمالی، نظریه "قرآن محمدی" را نظریه ای کاملا گسسته از فرهنگ و قرائتهای اسلامی لقب داده اند و آن را تمام کمال در چهار چوب عقل گرایی مدرن دانسته اند، در حالی که دکتر سروش در دو مطلب "بشر و بشیر" و "طوطی و زنبور" به کرات به سوابق این نظریه در طول تاریخ معتزله و عرفا اشاره کرده اند و حتی در یک مصاحبه، خود را "نو معتزلی" خوانده اند.

-- سعید ش ، Dec 25, 2008

راديو زمانه،

اين هم از ثمرات نيکوی آزادگی و آزادانديشی آقای گنجی است که يادداشتم به ايشان ، اکنون در معرض توجه و نقد مخاطبانی دانشور قرار گرفته است. هم از ايشان، هم از گردانندگان راديو زمانه، و هم از خوانندگانی که با طرح پرسش و نقد، به روشنتر شدن مطلب کمک می کنند سپاسگزارم.

نکته اصلی همين است که "دليل" و "عقل" همواره در نسبت با نهادهای تاريخی تعريف می شود، و معنا پيدا می کند. فرد معينی تعيين نمی کند معيار عقل و عقلانی بودن چيست، يا اصول ثابت و بنيادين کدام است. نه اينکه افراد مبنائاً دست بسته و عاجز باشند، اما جای تأکيد بيشتر هست که در عرصه اجتماع، افراد در سايه نهادهای تاريخی می زيند، و خواه نا خواه هر تغييری نه همواره ممکن (يا مجاز) است، نه هميشه مطلوب.
بعد از خواندن نکات خوانندگان گرامی اگر سخن تازه ای – نفياً يا اثباتاً - به نظرم رسيد خواهم نوشت.

-- حسين کمالی ، Dec 25, 2008

آقای دکتر سلام
شما می توانید واز حقوق حقه شماست که داستان جن وعزرائیل وجبرئیل را باور کنید ...کما اینکه هندوان وبودائیان وبقیه نیز چنین حقی دارند که بت را ستایش کنند ویا موجودی را مقدس شمرندولی اگر ملیاردها انسان اعم از مسیحی ومسلمان وبی دین برای هزارن سال زمین را مسطخ می دانستند وخورشید را بدور آن چرخان دلیلی بر صحت عقایدشان نبود و شما وملیاردها انسان دیگر اگر درطول هزار سال بر انی باور بوده وهستید که قران بدون هیچ دلیلی کلام خداست از حقوق شماست ...کما اینکه 5 ملیارد انسان دیگر این کره خاکی با شما هم عقیده نیستند..در ضمن اصل موضوعی یعنی چه؟استقرا در این مبحث کجا قرار می گیرد؟اختلاط باورهای ارثی وسنت وعلم وعقل در یکجا در حریر پوشاندن تعصبات است.

-- کریم ، Dec 25, 2008

شما دوستان روشنفکر،
چرا اینقدر بحث و جدل می کنید؟ تمام آن حرف هایی که در قران و دیگر کتاب های مذهبی نقل شده، روایت است.
و هیچگونه سند تاریخی دال بر درستی یا نادرستی آنها وجود ندارد.
من شخصأ از منبرها شنیدم که امام حسین با ٧٢ تن زد وسط سپاه یزید. و بقیه هم گریه کردند.
در این طرف آب که ما زندگی می کنیم، مردم اصلأ از این ماجراها خبری ندارند.
میزانی،

-- Mizani ، Dec 25, 2008

آقای کمالی می فرمایند « اگر بتوان نظام اندیشه گی اسلامی را دستگاهی اصل موضوعی به شمار آورد، می توان گفت « قرآن کلام خداست » در آن دستگاه گزاره ای مبنایی و در حکم اصل موضوع است».
خدمت ایشان عرض میشود که« اصل موضوع» و« مبنا» بودن فقط شامل بعضی (و حتی نه همه) باورمندان به اسلام می شود. از دید بقیه ، یعنی بیش از پنج دانگ جمعیت جهان و مسلمانان مسئله دار ، گزاره « قرآن کلام خداست» مفروض نیست، و طبعأ « مبنا »و « اصل موضوع » نیست.
ایشان همچنین فرموده اند « گزاره های اثبات ناپذیر را همیشه نمی توان و نباید به صرف آنکه «ایمانی» هستند ، از دایره «عقلانی بودن» بیرون کرد. جناب کمالی! دایره ایمان از دایره عقل مجزاست. هر موضوع ایمانی که دارای وجاهت عقلانی باشد، لاجرم عقلانی است ، و نه ایمانی.
آقای کمالی خود را پژوهشگر« تاریخ و فرهنگ» مینامند. مایلم از ایشان چند سؤال در حوزه تاریخ اسلام و شیعه بپرسم.
١- در مورد غدیر خم ، کدام روایت به حقیقت نزدیک تر است، روایت سنت یا روایت شیعه؟ اگر جواب شیعه است ، چه شد که تنها سه ماه بعد ازاین واقعه ، تا وفات پیامبر اسلام ، همه مسلمانان و یاران واصحاب پیامبر دچار فراموشی شدند وسفارش آن حضرت را از یاد بردند؟آیا اعضای «عشره مبشره» از دستور پیامبر سرپیچی کردند؟
٢-در جنگ خیبر ، پس از پیروزی مسلمانان و تقسیم غنایم (شامل اموال و بردگان و کنیزان)، میدانید که پیامبر عبای خود را روی« صفیه» همسر زیبا و جوان سر دسته یهودیان خیبر انداختند و او را تصاحب کردند. در آن روز ، پدر ، برادران ، و شوهر صفیه بدست مسلمانان کشته شدند. سؤال این است: علت عجله پیامبر در همبستری با صفیه در شب فتح خیبر چیست؟
٣-درنزد شیعیان ، حضرت فاطمه جایگاهی والا دارد. ازاو به عنوان سیده «نساء العالمین» یاد میشود. اگر اهمیت ایشان بواسطه دخت پیامبر بودن است ، پس چرا حرفی وذکری از دو دختر دیگر پیامبر در فرهنگ ومتون شیعه نیست؟
٤-در بین فرزندان حضرت علی و فاطمه، چرا کمتر یادی از ام کلثوم میشود؟ آیا غیر از این است که بروایت طبری و دیگر مورخان اسلامی ، ام کلثوم به همسری عمر خلیفه دوم در آمد و این رویدادی است که فقهای شیعه را خوش نیامده است؟
٥- در روز عاشورا ، امام حسیین وبرادران و یارانش شهید شدند. ازجمله آنان ابو بکر بن علی و عثمان بن علی(روایت طبری) برادران امام حسین (برادران تنی عباس) بودند. علت سانسور نام این شهیدان و همرزمان امام حسین در نزد فقهای شیعه چیست؟
٦- شما حتمأ مقالات گنجی در مورد «امام زمان» را خوانده اید. نظر شما در مورد وجود (یا عدم وجود) فرزند امام حسن عسگری چیست؟آیا چنین فردی به دنیا آمد؟ آیا هنوز پس از هزار و اندی سال زنده است؟آیا در جمکران است؟ آیا با ظهور خود ، طبق نظر شیخ مفید، به کشتار غیر شیعیان و بازماندگان بنی امیه و بنی عباس می پردازد؟
لطفأ با پاسخ های خود من و امثال من را ارشاد فرمایید.

-- الف-س ، Dec 26, 2008

آقای کمالی پنداشته اند که آقای گنجی نقاشند چون خیرخواهانه به ایشان پیشنهاد می کنند که در راه پیراسته دیانت ، مفاهیم "کهنه" و پوسیده را رنگ بزنند و آنها را نونوا کنند ؛ درست همان کاری را که نقاشان خوشخیال با ترک های ایوان می کنند ! به ایشان (گنجی) خیرخواهانه هشدار میدهند که مواظب باشند که به "ریشه" ها تیشه نزنند . شکی نیست که حصرت محمد ،پیامبر راستین با پیام آسمانیشان یعنی متن مقدس قران بانی یکی از بزرگترین تمدنهای بشری شده اند ، آنچنان بزرگ و درخشان و پاک که حتی در کنار خروارها "حل المسائل" آخوندها ذره ای از درخشش و آبروی آن کاسته نشده . کسانی که آگاهی کافی از طول و عرض تمدن اسلامی دارند و آن را یکی از افتخارات بشری میدانند و در همان حال از محتویات حل المسائل های آیت الله ها خبر دارند ،خوب می فهمند چه مقایسه ای می کنم . مشکل آقای کمالی آنست که می پندارند همه چیز با اسلام شروع شد و با اسلام به پایان رسید . همتایان آقای کمالی در مسیحیت دچار مشکل مشابهی هستند . آنها هم مثل آقای کمالی می پندارند باید با رنگ های تازه به مفاهیم کهنه و پوسیده جلوه ای تازه بحشید . آنها هم مثل آقای کمالی نگرانند که به ریشه ها تیشه نزنند و ایمان دارند که همه چیز با آمدن عیسی مسیح آغاز شد و با پیام او همه چیز به کمال و پایان رسید . همتایان آقای کمالی درطول تاریخ دو سلسله شاهنشاهی یعنی اشکانی و ساسانی درگیر رنگ زدن به مفاهیم کهن و پوسیده شدند و ریشه ها را از اصابت تیشه ها حفاظت کردند . و از پیام زندگی بخش حضرت مسیح بی بهره ماندند ودر نهایت بی رحمی و عدم تحمل تازه مسیحیان ارمنی را با تهمت "ستون پنجم" روم کشتند و به رنگ زدن مفاهیم کهنه و حفاظت ریشه های پوسیده همت گماردند . و بالاخره یک پرسش از نگاه تاریخشناسانه و فرهنگ شناسانه آقای کمالی : آیا می توان اصل تثلیث(پدر ، پسر ، و روح القدس) مسیحیان را مورد شک و تردید و بازبینی قرار داد ؟ حتما آقای کمالی می دانند که مسیحیان (چه عالم چه عامی) ایمان دارند و به عنوان یک اصل موضوعی شکی ندارند که عیسی مسیح پسر خدا بود .

-- مهرداد وجدانی ، Dec 26, 2008

قبول است که مناقشه در "اصول موضوعه" نداریم و بعبارت دیگر مناقشه در "منطق" نداریم. صحبت از کاربرد واژگان و آنالوجی است و جایگاه گوینده و ما خوانندگان. وقتی قرار است منطق محمولات درجه اول incomplete باشد آنگاه هرکه هرچه گفت، گفت وهر که هرچه شنید، شنید. بعلاوه قدما هرگز "قضیه" و "تعریف" و بقیه را خلط نمیکردند بلکه به ملزومات تئوری‌های axiomatic به همان دلیل که عرض شد راه نیافته بودند(ندادن اهمیت به منطق گزاره‌ها).

-- آرام ، Dec 26, 2008

آقاي دكتركمالي بطور خلاصه نظرشان رادرشروع به انتقادشان نسبت به نظر آقاي گنجي را اينطور بيان داشته اند كه (( فرهنگ و انديشه ی اسلامی حاشيه ای است که مسلمانان در طیّ چهارده قرن بر متن مقدّس قرآن کريم نوشته و فراهم آورده اند...)) ودر جاي ديگر اظهار نگراني كرده اند كه ((... ممکن است کسی به نام «روشنفکر» يا «نوانديش» بگويد، بگذار بخراشد و فروبشکند، چون در هر آبادانی و نوسازی، ابتدا کهنه ها را ويران میکنند.... اما اين مساله، نه تنها راه موجود انديشه ورزی، و نه بهترین روش ممکن در گره گشائی از مشکلات جوامع مسلمان است...))
به نظر اين نويسنده، آقاي دكتر كمالي با اتكاء به سنن رايج درميان مسلمانان جهت منصرف كردن آقاي كنجي از ادامه بحث، از روشهاي مغالطه آميز استعانت جسته اند كه امروزه كاربرد اين روشها امري مطرود بحساب ميآيد.
درعلم كلام، يكي از انواع مغالطه براي تغيير عقيده طرف مقابل آنست كه با توسل به يكي از راههاي زيرين، عقيده خودمان را برطرف مقابل تحميل كنيم:
1- پافشاري برسنن گذشته كه اكنون به صورت فرهنگ جامعه درآمده و مردم بي اختيار از آن پيروي كرده وحتي ازآن دفاع نموده وحاضر نيستند تا از دلبستگي نسبت به آن دل ببرند. يا
2- هنگامي كه درباره نتيجه نهائي عملي اطمينان نداريم، به عادتهاي متداول مردم متشبث شده وعقيده خودمان را براساس عادات مردم توجيه نمائيم. يا
3- به عنوان عذر موجه، درحاليكه درموردي بقين كافي نداريم، به ديگر مردمان براساس اين فرضيه تأسي جوئيم كه مردم بطور دانسته كاري را انجام ميدهندو لذا با اتكاء بر ضرب المثل معروف ‹‹خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شو›› عقيده خودمان را به طرف مقابل تحميل كنيم.
دراينجا، اقاي دكتر كمالي با كاربرد هر سه نوع مغالطه هاي بالا ونيز افزودن مغالطه ايجاد ترس وهراس از عواقب بحثهاي حاضرازسوي آقاي گنجي، به ايشان توصيه كرده اند تا ازادامه اين نوع بحث خودداري كند وگرنه مشخص نيست كه پيگيري اين نوع مباحث سرانجام جامعه مسلمانان را به كجا ختم خواهدكشاند. بهمين خاطر هم من انتقاد ايشان به طرح ايرادهاي آقاي گنجي نسبت به اسلام وقرآن راپاسخي مغالطه آميز بحساب ميآورم. شايسته بود تا ايشان بجاي توسل به متد مغالطه و پايه گذاري دليل خودشان برفرضيه هاي نادرست وغير عقلاني، از متد منطقي بحث كمك ميگرفتند. هر چند كه اعتقادات ديني نميتوانند براساس منطق عقلاني توجيه شوند.

-- علي كبيري ، Dec 26, 2008

آقای کمالی سخن خود را با "به نام خدا" آغاز کرده اند؛ خدایی که به باور ایشان اصل موضوعه است و چون و چرا کردن ندارد. ولی آیا اگر من از ایشان بپرسم : کدام خدا؟مردوخ خدای بابل،بعل خدای کنعان، یهوه خدای یهود، دیوو خدای لاتینی، الله بتی از بت های خانه ی کعبه، و اهورامزدای ایرانی...و قرآن شما کلام کدام یک از این خداها بوده است؟از این گذشته، از یک فرهنگ پژوه انتظار می رود از خود بپرسد: آیا اسلامی که در مکه و مدینه زاییده شد درست همان اسلامی ست که اکنون در پهنه ی دنیای اسلام رواج دارد؟ آیا فرهنگ پژوه می تواند چشم بر تاثیر فرهنگ های سومری، بابلی، یهودی، کنعانی ـ فلسطینی و فرهنگ ایرانی و یونانی در زایش اسلام و کسترش سپسین اش ببندد؟ آیا اگر چنین کند باز هم می تواند خود را فرهنگ پژوه بخواند؟

-- بدون نام ، Dec 26, 2008

آقای دکتر کمالی می گوید: "استقــرا گواهی می‌دهد که در فرهنگ هزار و چند صد ساله‌ی مسلمانان، وحیانی و الوهی دانستن قرآن کریم در زمره‌ی مسلـّمات بوده است."
اطلاعات تاریخی من آنقدر نیست که بدانم آیا در تاریخ اسلام کسانی بوده اند که الوهی بودن قرآن را مورد پرسش قرار داده باشند یا خیر. اما فرض کنیم این گزاره درست باشد. سوال اینجاست که این "مسلم پنداشتن منشا الهی قرآن" یک پدیده واقعی بوده یاصرفا به دلیل ترس از تکفیر بوده است؟ به عنوان مثال امروز در ایران نمی توان از آیت الله خمینی انتقاد کرد و در نتیجه هیچ کتابی در این زمینه چاپ نمی شود و هر چه چاپ می شود در تایید است، و اگر اینترنت و ارتباطات با دنیای خارج هم نبود واقعا هیچ انتقادی نوشته نمی شد و اگر هم می شد سوزانده می شد. آیا آیندگان ما می توانستند بر اساس نوشته هایی که از این زمان به دستشان رسیده چنین برداشت کنند که همه مردم ایران حقانیت آقای خمینی را "مسلم" پنداشته اند بنابراین یک روشنفکر "ایرانی" باید این مسلمات جامعه را بپذیرد و بر مبنای آن استدلال کند؟!

-- آرش ، Dec 26, 2008

جناب کمالی:« اگر بتوان نظام اندیشه‌گی اسلامی را دستگاهی اصل موضوعی به شمار آورد، می‌توان گفت «قرآن کلام خداست».
نظر:اولا اراء متکلمین و فقها قدیم و جدید مبتنی بر سیستم اصل موضوع نبوده و نیست. دوما مسائل فلسفی ، وجودی و امثال ذلک مسائلی نیستند که بنشینیم و با یک سری مواضعه و قرارداد پرونده اشان را ببندیم ، نمیدانم متد اصل موضوع چه دخلی و چه ربطی به مسائل اعتقادی دارد .یعنی بیاییم و بی هیچ اثبات و دلیلی بگوییم فلان کتاب کلام خداست . بلی، در دستگاههای انتزاعی و صرفا ابزاری متد اصل موضوعی کاربرد وکارکرد دارد ولی این کجا و سرنوشت و زندگی و مسائل وجودی و.....کجا؟ مخالف مطرح کردن رویکرد پراگماتیک به دین نیستم ولی متد اصل موضوعی محل ورود بیحاصل و گره ناگشایی است. یا حداقل به گونه ای که شما گفتید معنای محصلی ندارد. ثالثا مواضعه عرض عریضی دارد، چرا مواضعه نکنیم انجیل کلام خداست ،چرا مواضعه نکنیم طبیعت همان خداست ، چرا نگوییم وجدان هرادمی کتاب خداست؟ چرا نگوییم کتاب ایکس کلام شیطان است؟ (شاید تذکر این نکته بد نباشد که مسئله باورهای پایه با قرائت پلانتینگایی اساسا چیز دیگری است و ربطی به متد اصل موضوعی ندارد).
--------
جناب کمالی:«فراخواندن به عقل ِ بریده از تاریخ یا عقل ِ ماوراء سنن تاریخی، مبنای محکم و بل معنای محصلی ندارد».
نظر: با سخن نه چندان مفهوم شما عجالا موافقم و بنابراین باید اذعان کرد همچنانکه عقلانیت بدوی عرب قران را کلام الله دانست ، عقلانیت قرن بیست ویکمی قران را غیرالهی و محتوی فرامین غیر اخلاقی و گزاره های هستی شناختی نادرست وپر از تناقض میداند. حال چه کسانی عقلشان گسسته از تاریخ است و جازمند بر جزمیات هزارواندی سال پیش؟ و بر اگاهیهای قرن بیستم چشم فرومی بندند؟
--------
جناب کمالی:«نگرانی از آن است که این تیشه تحت لوای موسوم به عقل‌گرایی تنها خرافه‌ها را نمی‌تراشد، بلکه اصل و ریشه را هم می‌خراشد، و بر پیکــر فرهنگ دینی زخم‌ها می‌زند».
نظر: مراد شما از«اصل وریشه و فرهنگ دینی» گنگ و تاریک است ، اما بگذارید حدس بزنم ، شاید شما دو مسئله خداباوری و اخلاق را مد نظر دارید. اول میروم سر مسئله اخلاق: اخلاقی که مبتنی بر ترس از جهنم و ارزوی دیدار حوریان باشد اسمش هر چه باشد اخلاق نیست ، مقام اخلاق ورای این دوزخ هراسی و حوری اندیشی است. انچه به غلط اخلاق دینی گفته میشود تجارت و معامله است و نه اخلاق. اخلاق دینی/ با قرائت سنتی/ بزرگترین ضربه را به اخلاق وظیفه گرا و متعالی میزند. کارکرد مناسک و اعمال فقهی به لحاظ روانشناختی اینست که فرد را دچار اشباع و ارضاء کاذب اخلاقی و روحی میکند(حداقل قرائت سنتی کارکردی غیر از این ندارد) و این یعنی ذبح اخلاق.
-------
اما مسئله خداباوری: اولا واضح است که عدم اعتقاد به ادیان تاریخی هیچ تلازمی با خداناباوری ندارد، مگر کم هستند اشخاصی که به هیچ دینی عقیده ندارند و خداباور وعارف مسلک هم هستند. و ثانیا: با کارکردهای مثبت/ روانشناختی ِ خداباوری موافقم، مثلا امید بخشی ، ولی در عین حال خداباوری دینی را دارای افات بسیار میدانم، چرا که دین صدها کارکرد و گزاره دارد و خداباوری یکی از انهاست، بگذریم که همین خدای ادیان کاراکتر خاص خود وکارکردهای مثبت و منفی بسیار دارد که در جای خود قابل بررسی است. و اما مایلم در اینجا ضررمعرفتشناختی دین را گوشزد شوم که ادمی را به امتناع اندیشه مبتلا میکند و سدی است در برابر پویایی ذهن و به زبان کانتی ذهن را قالب زدن . واما نکته پایانی: فرض کنیم دین بلحاظ پراگماتیک منافعش بر مضراتش میچربد، حال سوال اینست ایا این مطلوب ممکن هم هست؟ جواب من انست که خیال خام پروردن است. پرسشگری ذاتی ذهن ادمی است ،علی الخصوص در قرنی که انرا بحق قرن ارتباطات و انفجار اطلاعات و ابررسانه ها مینامند . توصیه های محافظه کارانه و دلسوزانه خیال اندیشی است، مطلوب ناممکنی را خواستن است. رویارویی با حقایق گریز ناپذیر است، تدبیر بیاندیشیم و نه انکه حکم به نگفتن و نخواندن و تکفیر و .....کنیم. علی الظاهر عقلانیت انتقادی سرنوشت ماست ، توشه ماست و شاید حکم ازلی ماست.

-- منوچهر ، Dec 26, 2008

Agaye Dr.Kamali, chera dige javab nemidid???

-- Kourosh ، Dec 26, 2008

کمالی میگوید=نگرانی از آن است که این تیشه تحت لوای موسوم به عقل‌گرایی تنها خرافه‌ها را نمی‌تراشد، بلکه اصل و ریشه را هم می‌خراشد، و بر پیکــر فرهنگ دینی زخم‌ها می‌زند.
جناب مگر میشود یک بام و دو هوا داشت یعنی عقل انتقادی مدرن را در مورد انچه که شما اصل میدانیدبکار نبرد. چگونه میتوان مطمن شد که ان اصل نیز چیزی نیست مگر خرافه.

-- ahmad ، Dec 27, 2008

معناي "مبانی و معانی گزاره‌ی «قرآن کلام خداست» را می‌باید در فرهنگ اسلامی چنان‌که در هزار و چند صد سال بروز یافته است جست‌وجو کرد و بازشناخت" است كه بايد نوع صحيح نگاه به قرآن را از گذشتگان بياموزيم و در حقيقت گذشتگان براي ما در تحقيق، يك مرزي قائل شده اند كه بايد به آن پايبند باشيم. با توجه به جمله بالا كه قسمت اعظم بحث شما را در بر داشت و"عقلانیاتی که متـّکی بر براهین و ایمانیـّاتی هستند که گویی فقط در دل ریشه دارند و بس." اين است كه ما بايد به قرآن با ديد ايماني بنگريم و نه عقلي. همان نكته اي كه گنجي نيز به آن اشاره داشت. آقاي كمالي در اين نامه چيز جديدي نگفته بودند و فقط حساب عقل و ايمان را از هم جدا كرده بودند. در قسمت ديگر بحث كه به نظريات متكلمان و فيلسوفان و عارفان در گذشته اشاره داشت كه هيچكدام نگاه خود را بدون پيش فرض گرفتن قرآن كلام خداست به ابراز نظر نمي پرداختند نيز نكته جالبي است. اگر مقالات قرائت نبوي از جهان نوشته مجتهد شبستري را خوانده باشيد در آنجا به اين نكته اشاره شده است كه در قديم بحث به جايي نمي رسيد و احتمال داشت اين مناظره تا قيامت ادامه پيدا كند، چرا كه آنها با اين پيش فرض كه قرآن كلام خداست به بحث مي پرداختند ولي از نظر فلسفه زبان و پنج ركن اصلي آن، اگر قرآن كلام خدا باشد آن را به عنوان كلام نمي توان به حساب آورد، چرا كه يكي از اركان اصلي زبان -يعني گوينده و تا حدودي ديگر اركان- موجود نمي باشند و روي همين اصل بحث كردن روي جملاتي -آيات قرآن- كه اصلا جمله نيستند-چون با پيش فرض سخن خدا بودن شروع مي شوند- نمي تواند به جايي برسد و اين راز به درازا كشيدن مناظرات در قديم بوده است. نكته ديگر اينكه ما نمي توانيم مدعايي به اين بزرگي را سخن خدا بودن قرآن- بپذيريم، تنها به اين دليل كه گذشتگان پذيرفته بودند و در فرهنگ ما جا خوش كرده است. در ضمن مگر ما به آخر تاريخ رسيده ايم و جلوي در پيش نداريم كه براي آن برنامه ريزي كنيم؟ اگر پيش فرض را تغيير بدهيم -قرآن كلام محمد است- آنگاه بسياري از مشكلات تطبيق متن با بديهيات زمان، از بين مي رود.

-- حريت ، Dec 27, 2008

کسانی که برای اثبات اصل توازی تلاش می‌کردند، از اصل موضوع بودن آن بی‌خبر نبودند. آن‌ها در این ‌اندیشه بودند که این اصل به اندازه‌ی دیگر اصل‌های هندسه‌ی اقلیدسی بدیهی (!) نیست و تلاش می‌کردند آن‌را بر پایه‌ی دیگر اصل‌ها اثبات کنند. ظهور هندسه‌های دیگر که با هندسه‌ی اقلیدسی تنها در این اصل اختلاف داشتند، نشان داد که اصل توازی از دیگر اصل‌های این هندسه مستقل است. ضمن این‌که نظریه‌های فیزیک با هندسه‌های غیر اقلیدسی که اصل موضوع توازی اقلیدسی را رد می‌کنند، بهتر از عهده‌ی توجیه و تبیین پدیده‌ها برآمده‌اند … از این گذشته به گمان من بنا بر نظر گنجی و بسیاری دیگران، قرآن یک هندسه به معنای یک دستگاه سازگار اصل موضوعی نیست. گیریم که بود؛ چرا نتوان با نگاهی فراهندسی بعضی اصل‌های کم‌تر بدیهی‌اش را بازبینی و هندسه‌ای نو درنیاندازیم. بماند که از یک مقوله‌ی فرهنگی انتظار هندسی نه به معنای تحلیلی که به معنای اصل موضوعی بودن، نباید داشت.

-- مهدی ، Dec 27, 2008

با سلام خدمت جناب کمالی و سایر دوستان،

مقاله جناب کمالی بسیار جالب شروع شد ولی افسوس که زود از مسیر نقد به بستر مصلحت اندیشی و اندرز گویی افتاد. آیا منتقدان گنجی سپر انداخته اند؟

جناب کمالی،
سخنان گنجی دلمشغولی نسل نوین ایران است نه تفکری گسسته از فرهنگ و تاریخ. مفاهیمی که بیان می کند سوالات فروخورده 1400 سال سرکوب و تکفیر است. چه بی انصافید آنگاه که سوال اصلی اذهان مشتاق را اصل موضوعه می نامید و انتظار دارید کسی در آن شک نکند.
گنجی تنها نیست. سوال گنجی سوال هزاران بل میلیونها انسان است. حتی شما هم در اعماق ذهنتان (اگر جرات مراجعه به آن را داشته باشید) می دانید که نمی توان کلام الله بودن قران را اصل موضوعه فرض کرد. شاید از آنجا که از عواقب عملی قبول چنین پیش فرضی دور هستید (در ایران زندگی نمی کنید) اشکال زیادی در قبول آن نمی بینید. اما اگر تمام زندگی شما به آن وابسته بود کمی عمیق تر راجع به آن فکر می کردید.

می دانم نیت شما خیر است و از آن می ترسید که با طرح این مسائل فرهنگ با ارزش عرفان ایرانی از بین برود.
پیام من به شما این است که این فرهنگ از بین نخواهد رفت. ریشه این درخت تناور متکی بر "جنگ هفتاد و دو ملت" نیست که شما نگران تراشیده شدن آن هستید.
چه خوب است مصلحت اندیشی را کنار گزاریم و عیوب خود را ببینیم. این تنها راه پیشرفت است. رنگ زدن روی نقاط ضعف، پاک کردن صورت مسئله است. شما حتی اگر آقای گنجی را هم به نحوی ساکت کنید، سوال به جای خود باقیست. پس شما هم کمک کنید تا به این زخم کهنه نیشتر بزنیم و از دلش آن چه باطل و ناراست است را خارج کنیم. شاید التیام یابد. به گمانم این مصلحت اندیشی خواص ما (که البته بیشتر از ترس تکفیر بوده) تا بحال به بسیار باعث عقب ماندگی ملت ما شده است زیرا با حفظ سنن غلط به دین فروشان فرصت سواستفاده داده است.

از آنجا که شما را مخالف نظرات جناب گنجی می دانم. انتظار و خواهش صمیمانه من از شما این است که با جدیت و صداقت تمام به نقد مطالبش بپردازید. زیرا بر این باورم که نقد هرچه بیشتر گنجی باعث روشن تر شدن حقیقت خواهد شد و "حقیقت شما را آزاد خواهد کرد".

-- بدون نام ، Dec 27, 2008

سلام
نکته ای که در این نوشته ی آراسته و پیراسته مغفول مانده این است که در هندسه ای اقلیدسی، اگر اصولی را موضوع می گیرند و مابقی را از اینان استنتاج می کنند، کسی را بر پذیرش آن هندسه مجبور نمیکنند. آقای کمالی مشخص کنند وقتی مطابق کلام الهی که خود اصل موضوع دانسته می شود و تغییر ناپذیر، موضع شما در باب اجرای فرازهایی از آن برای مثال "به بردگی گرفتن و استفاده ی جنسی از اسرای مونث" چیست؟ آیا اگر آنرا اصل موضوع و لم یتغیر بدانیم، زمین ماندن هریک از قواعدش گناه محسوب نخواهد شد؟ آیا این سبک نگاه نیست که باعث میشود ما به عباراتی نظیر "ما در ایران همجنسگرا نداریم" برسیم؟

-- کیوان ، Dec 27, 2008

بسم الله الرحمن الرحیم
کسانی که منکر الهی بودن قرآن مجید هستند، خوب است از این دلیل عقلی و تجربی، فردی و جمعی، حسی و عینی سر برنتابند که تنها یا همراه با دوستان عرب زبان خود کتابی مانند قرآن بنوبسند و اگر نمی توانند چند سوره مانند قرآن بنویسند. راستش ما به یک سوره هم قانع هستیم اما امان از این بشر دو پا که در طول چهارده قرن نتوانسته است یک سوره مانند قرآن بیاورد و این همه لاف علم می زند.
قرآن اگر محصول کل دانش بشری نه در عربستان که در جهان امروز هم می بود
باز هم کسانی بودند که دست کم یک سوره مانند آن بیاورند اما عجیب این است که قرآن پیش بینی محکمی کرده است که نمی توانید مانند من بیاورید پس از عذاب الهی بترسید.
در ضمن فردی که سئوال کرده بود چرا اسم برخی فرزندان امام علی علیه السلام مانند خلفاست باید بگویم معاویه پاسخ آن را در نامه ای به آن حضرت نوشته است. معاویه می نویسد بر اساس گزارش ماموران مخفی من تو در یک جلسه خصوصی با دوستان خاص خود گفته ای که هر گاه از من سخنی در تمجید از سه خلیفه شنیدید بدانید که منظورم فرزندانم هستند.

-- لطف علی لطیفی ، Dec 27, 2008

جناب آقاي كمالي
با درود و سپاس از نوشته تان

1. استفاده از عبارت هايي مانند "تحت لوای موسوم به عقل‌گرایی" يا "کسی به نام «روشنفکر» یا «نواندیش» " در شان يك متن علمي يا يك نوشته اندرزگونه نمي باشد. اين گونه عبارت ها در ايران به ادبيات كيهاني معروف است و فكر مي كنم دامن شما از آلودگي به اين گونه جريان ها پاك باشد.

2. يكي از حرف هاي مهم و اساسي نوين درباره دين اسلام همين است كه "قران كلام خداست" يك اصل بديهي و يا يك اصل موضوعه نيست ولي شما مي گوييد چون تا به حال به اين صورت فهم مي شده و عمل مي شده و كاركرد داشته به آن دست اندازي نكنند. بايد بدانيد كه كار يك محقق و يك ذهن فعال و حقيقت جو همين است كه با اين اصول سرشاخ شود و اين پوسته را بشكند اين دام را بدرد: دامي كه دورش را احاطه كرده است و با نخ تاريخ و فرهنگ و باورهاي عاميانه و خرافات و دروغ هاي شيادان همه اعصار بر دست و پاهاي ملتش تنيده و او را از حركت باز داشته است. اين كه "قران كلام خداست" يكي از اين گره هاي هزار تو است. همين گره ها و همين پوسته هاست كه آزادي ما را زنجير كرده اند. انديشه سرامداني از قوم ما چون شمايان است كه عمل سنگسار و اعدام و انواع تبعيض را باعث مي شود. اگر شما در انديشه شجاع باشيد و بخواهيد كه از اين غار تاريكي تاريخي برون آييد يقين بدانيد كه در روشنايي و فراخي زيستن اگر چه پر خطر تر است اما لذت بخش تر و هيجان انگيز تر است و خداوند نيز همين را مي خواهد . زيستن روي زمين نه زير زمين به اميد آسمان ها.

3. من در بند 2 خواستم به روش خودتان با شما حرف بزنم و از در منطق و عقل وارد مباحث نشوم. فكر مي كنم كه نوشته شما اين معني را مي دهد كه آقاي گنجي قبول كه آنچه ما بدان عقيده داريم مدلل نيست ولي ما را راحت بگذار كه همچنان كه تا اكنون زيسته ايم و با همان روش ها كه در خانه زن مان را كنترل كرده ايم و حكومتمان مردمانمان را كنترل كرده اند ادامه بدهيم. حالا اگر همچنان از لحاظ آمار فقر و فساد و تبعيض و عقب ماندگي سرآمد ملت هاي جهانيم اشكال ندارد بگذار باشيم. در اين غار تاريك خوب آرميده ايم، خواب ما را پريشان مكن.

كاوه-تهران

-- كاوه ، Dec 27, 2008

جناب کمالی
داریوش شایگان در کتابش "هویت چل تکه" می گوید در آمریکا همه چیز باهم جمع آمده است، از روزگار پارینه سنگی بشر تا واپسین دستاوردهای امروزین بشر (نقل به معنی). با خواندن نوشته ی شما من این هم آمیزی را روشن تر دیدم. اگر نگویم نگاه شما به بشر، پیش از تاریخی ست، دست کم می توان گفت که از نگاه محمد زکریای رازی پس مانده تر است، (حال بگذریم از نگاه کانتی). راستی شما نگران چه هستید؟ اگر به فرض اسلام عزیز هم از دست برود چه روی خواهد داد؟ ایران در فساد و بی اخلاقی و استبداد و ستم قدرتمداران فرو خواهد غلتید؟ مگر این همه را اسلام عزیز شما به این مردم ارمغان نکرده است؟ پس اگر تیشه به ریشه نیز زده شود مگر جز آن خواهد شد که اکنون هست؟ خوب شما البته غم نان ندارید و نیویورک نشینید اید و تنها نگرانی تان گویا این است که نکند کسی در دیوار باورهای حوزوی تان ترک بیندازد! ولی انسان در چنبر چون و چرا کردن گرفتار است و همین هم شاید سبب نابودی اش در این کره ی خاکی شود. پس باید چاره ی دیگری اندیشید، که چاره بازگشت به راه حل هایی که گذشتگان دور ما اندیشیدند نیست، گذشتگانی چون بودا و کنفوسیوس و زرتشت و انبیا ریز و درشت خاور میانه ای و موسی و عیسا و محمد. گرچه شاید در میان همه ی این ها آیین بودا تسلی بخش تر و برای روان شتاب زده ی انسان امروز که دارد با مصرف دم افزون و بهره گیری بیش از اندازه از طبیعت همه چیز را به نابودی می کشاند پناه و جای آرامشی باشد. البته بحران سراسری جهانی شاید نوید ی باشد که بشر به سرنوشت خود بیش از پیش بیندیشد و چاره تازه ای پیدا کند فارغ از علایق قبیله ای(یهودی، مسیحی، اسلامی)و بشود انسانی متعلق به این کره ی خاکی. م. خردیار

-- بدون نام ، Dec 27, 2008

آقای الف-س
مثل اینکه شما فراموش کرده اید که زن حتی اگر کافر باشد، یک مرد مسلمان تا پیش از اتمام عده فوت شوهر، نمی تواند با او همبستر شود. این قانون اسلام است حتی برای پیامبر.
آیا این کافی نیست تا کذب بودن آن روایت از بیخ را نشان دهد؟
هر کسی حق دارد پیامبر را نقد کند اما کسی حق ندارد به روایت های کذب متوسل شود. کمی عقل برای ناقد ضروری است.

-- متعجب! ، Dec 27, 2008

گرچه در این جا قصد پاسخ گویی، به قول دوست گرامی بالا، به"غار نشینان" نیست، ولی برای کسانی که هنوز ادعا می کنند که قرآن معجزه ی زبانی است و هیچ کس نمی تواند آیه ای مثل آن بیاورد باید گفت: آقای عزیز آخر کدام آدم عاقلی را در روزگار کنونی جهان پیدا می توان کرد که بگوید "والسارق و السارقه...." دستان مرد و زن دزد را به کیفری که کرده اند ببرید که عقوبتی الهی است و خداوند پیروزمند فرزانه است(سوره ی مائده، آیه 37) " الم تعلم ان الله... آیا نمی دانی که فرمانروایی آسمان ها و زمین ازآن خداوند است؟ هرکس را بخواهد عذاب می کند و هرکی را که بخواهد می آمرزد.(مائده 40). و کم من قریه اهلکنها... و چه بسیار شهرها که نابودشان کردیم و عذاب ما شبانه یا هنگامی که در نیمروز خفته بودند برایشان فرود آمد(اعراف3) این ها سه نمونه از صدها موردی اند که من درقران دیده و گردآوری کرده ام و همه می توانند با خواندن این کتاب امثالش را بیابند. و اما بپردازیم به زبان این آیه ها و فعلن به اللهی که چنین مستبد و خودسر و بی منطق است کاری نداریم. من از دوست عربی پرسیدم این آیه ها به لحاظ زبانی چه گونه اند. پاسخ داد: خیلی ساده اند و پُز از تحکم مثل همه ی متون ادیان سامی. آقای لطیفی اگر فارسی زبان اند از روی ترجمه ی فارسی داوری کنند و ایمان را لحظه ای کنار بگذارند و ببینند آیا این آیه ها چه چیزی دارند که بخواهند معجزه ی زبانی باشند. اگر چنان چیزی ندیدند سری به دیوان حافظ خودمان بزنند تا اعجاز زبان را به چشم ببینند و همچنین بوستان و غزلیات سعدی و غزلیات شمس. آری امروزه کسی که دستی در زبان و اندیشه داشته باشد نمی آید چنان سخنانی کهنه را تکرار و بخواهد چنان آیاتی را بیاورد. این است دلیل این که چرا تا به حال کسی پیدا نشده، نه اعجازش.ازاین گذشته هیچ کسی هم پیدا نشده که بخواهد تورات و انجیل ها را تقلید. این که محمد گفته اگر می توانید آیه ای مثل این ها بیاورید مخاطبانش مردم قبایل روزگار خودش بودند، نه امروزه که تاریخ سرزمین مان و دیگر سرزمین ها پُر است از نغزگویان وسخنوران و نویسندگان معجزه گر.

-- بدون نام ، Dec 27, 2008

از اينکه خوانندگانی يادداشت شخصی من به آقای گنجی را خوانده اند خوشنودم، و از اينکه بعضی زحمت ابراز نظر درباره آن را به خود داده اند سپاسگزارم. نکته های خوبی را متذکر شده اند.

آن يادداشت، حاوی يک استدلال و يکی-دو توصيه بود، و آنهمه به قصد تبيين نگرش تاريخی به فرهنگ آورده شد، از جمله درباره جايگاه گزاره "قرآن کلام خداست" در نظام انديشگی اسلامی.
از تکرار توصيه ها می گذرم، اما باز می گويم که استدلال کردم مساوی انگاشتن دایره عقلانیت گزاره‌ها با مدلـّـل یا برهان‌پذیری آنها، نادرست است. گزاره‌های اثبات‌ناپذیر را همیشه نمی‌توان و نباید به صرف آنکه «ایمانی» هستند، از دایره‌ی «عقلانی بودن» بیرون کرد.
نوشته بعضی خوانندگان، بخصوص آقا يا خانم آرام، بروشنی نشان می دهد آشنايی خوبی با منطق جديد دارند، ودايره استدلال را در می يابند و درستيش را – در همان چارچوب که عرضه شده، نه بيشتر- احياناً تصديق می کنند.
البته اصل موضوعه فرض کردن يک گزاره، يا چنانکه آقای منوچهر بدرستی تذکر داده اند "مواضعه کردن"، دليل صادق بودن هيچ گزاره ای نيست. درست بودن صورت استدلال هم با مطابق واقع بودن آن يکی نيست. خلاف اين نگفته ام، "و آن کس که گفت بهتان گفت."
گمان می کنم همه خوانندگان در بطلان طبيعيات ارسطويی همنظر باشند. اما آيا می توان گفت طبيعيات ارسطويی ايمانی است و عقلانی نيست؟ البته نمی توان. هر گفتمانی که در قالب مفاهيم صورتبندی شود و در چارچوب استدلالی پيش رود، "عقلانی" است. از اين روست که علم کلام اسلامی، يا الهيات مسيحی را عقلانی می شمارند - چون مفهومی و استدلالی است. هر چند می توان و می بايد در مفاهيم و ساختار استدلالهای کلامی بازنگری و مناقشه کرد. بخش عظيمی از انديشه ورزی در فرهنگ اسلامی پيرامون مفهوم سازی و استدلال بر گزاره "قرآن کلام خداست"، و تأويل معنای آن فرض کليدی بوده است.
در اينکه آقای منوچهر بزيبايی گفته اند "عقلانیت انتقادی سرنوشت ماست، توشه ماست و شاید حکم ازلی ماست"، و آقای احمد بتندی پرسيده اند که "جناب مگر میشود یک بام و دو هوا داشت یعنی عقل انتقادی مدرن را در مورد انچه که شما اصل میدانید بکار نبرد"، سخنی دارم. اگر منظور از "عقلانيت انتقادی" يا "عقل انتقادی مدرن" همان باشد که فرض پيشينی و نتيجه لازمش خرافه انگاشتن دين است، بر آنم که التزام به آن ضرورت عقلائی ندارد، و اصولاً نزد متفکران زمان ما سخت مورد انتقاد قرار گرفته است. ولی چه کاری شايسته تر از بهره گرفتن از يافته های عقلانی بشر در مطالعه دين و فرهنگ، و مبنا را بر کاوش در معانی و سازو کار پديد آمدن و انتشارشان گذاشتن؟ پيشنهاد من هم روی آوردن به بازخوانی تاريخی/عقلانی فرهنگ اسلامی و ايرانی است، از زاويه ای که بيش از صدق و کذب منطقی به واکاوی سهم روابط قدرت در تکوين و نشر انديشه ها و آموزه ها می پردازد. در اين باره سخن بسيار است، ولی مجال بسط در اين يادداشت کوتاه فراهم نيست.
اما اهانتها و بی رسميها که برخی "کامنتگذاران" نشان داده اند، جواب ندارد.

-- حسين کمالی ، Dec 27, 2008

ضمن ابراز خرسندی از طرح نظرات مختلف و تضارب آرا در حوزه اندیشه دینی و با سپاس از جناب گنجی در شروع این مبحث و تشکر از مسوولین سایت رادیو زمانه جهت فراهم آوردن فضای این گفتگو، از آقای کمالی گرامی و یا سایر دوستانی که با ایشان هم نظرند می پرسم که با نفی عمومیت معیارهای عقلانی و منطقی (با جملاتی مدرن و ادبیاتی زیبا)، قرار است به کجا برسیم؟ در وضعیتی که اوهام، خرافات و جهالت در کنه و تار و پود فرهنگ این جامعه ریشه دارد، کدام مطلوب و کدام هدف اقتضا می کند که ما هم در همان جهتی حرکت کنیم که اقتدارگرایان و بنیادگرایان دینی (اعم از معتقد یا قدرت طلب و مزدور) می خواهند؟ تا جایی که من می فهمم آرمان و آرزوی هر انسان سلیم النفسی، بسط و گسترش علم، عدالت، اخلاق انسانی و همزیستی مسالمت آمیز همراه با رفاه مادی در میان آدمیان است. آیا کارکرد دین (هر مسلک یا شریعتی) جدای از وصول به این اهداف باید تعریف شود؟ آیا این امور در جامعه دینی ما و یا سایر ملل مسلمان (البته شاید به جز چند استثنا مثل ترکیه و مالزی) محقق شده است؟ و یا اینکه به قول دکتر زیدآبادی عزیز، در آستانه فروپاشی اجتماعی و اضمحلال اخلاقی قرار داریم؟ گیرم در این میان و از خلال مباحث اخیر مطرح شده توسط برخی نواندیشان، به ایمان دینی برخی از مردم نیز آسیب وارد شود؛ (حتی با توجه به این نکته که زیر بنای اخلاق و مراودات اجتماعی در جامعه ما عمدتاً مبتنی بر باورهای دینی است) سوال این است که آیا عامل مقوم و نگاهدارنده یک جامعه منحصر در دین است؛ آن هم دینی که با این شرایط توسط حکومت عرضه می شود؟ من البته نمی خواهم منکر اثرات مثبت برخی از جنبه های دین شوم و اصولاً هیچ خصومتی هم با آن ندارم اما سوال می کنم که چرا بسیاری از جوامع دیگر که یا دینی نیستند و یا نقش آن بسیار کمرنگ است، چه از جهت مادی و از چه از جهت معنوی بهتر از ما زندگی می کنند؟ من فکر می کنم ترویج ایمان گرایی صرف و پرهیز دادن از استدلال و عقل گرایی در این حوزه، اگر بر مشکلات نیفزاید گره ای را نیز نمی گشاید. به هر حال راجع به مسائل اعتقادی و ماورای طبیعی سوالات اساسی مطرح است (خصوصاً راجع به مساله شرور) که لازم است توسط متولیان مربوطه و البته مدعی، پاسخ گفته شود. از طولانی شدن مطلب عذرخواهی می کنم.

-- شهرام ن ، Dec 27, 2008

از آقای کمالی پرسشی درباره ی " کدام خدا؟" کرده بودم که بی پاسخ ماند. آیا اهورامزدا هم برای شما همان قدر گرامی و ستودنی ست که الله بت خانه ی کعبه؟ این پرسش گمان نکنم هیچ ربطی به منطق مدرن داشته باشد. آن چیزی را که ما عقل می نامیم به ما می گوید همه ی خداها و دین ها را انسان آفریده است و همه ی متون دینی آفریده ی انسان است. ولی شما می خواهید بگویید نه! قرآن از طرف الله به محمد وحی شده و این اصلی ست که همه ی مسلمانان با آن همداستان اند. ولی من انسان امروزی دیگر این سخنان را برنمی تابم، از زبان هرکه باشد. من درپی سخنی هستم که به من نگوید "آسمان را بدون ستون هایی که آن ها را ببینید پدیدآورد و درزمین کوه ها بیفکند تا شما را نجنباند" (لقمان 10) من از کسانی نیستم که دین را خرافه می دانند، به دید من دین ها مرحله ای ضرور در تاریخ هومو ساپینس برروی این کره ی خاکی بوده است. دین ها دستگاه های عقیدتی و بازتاب جهان بیرون در ذهن انسان های گذشته های دور و پاسخ آن انسان ها به جهان برای آن ها توضیح ناپذیر بوده اند که در مناسکی تبلور یافته اند و هم چنان تا عصر ما گرانجانی می کنند. شما با کدام یک ازاین سخنان مخالفید؟ آیا اگر من بگویم منِ ایرانی می خواهم خدا (خوَتا) ی دیرین ایرانیان "اهورامزدا"را دوست بدارم سخنی به خطا گفته ام؟ آیا اصولن الله بت خانه کعبه به چه حقی به ایران تاخت و به جای اهورامزدا نشست و دینی را به مردم ما تحمیل کرد که پس از هزار و اندی سال هنوز نمی فهمند چه می گوید، چرا که زبان شان زبان الله نیست؟ من البته این پرسش ها را از مکارم شیرازی نمی کنم، ولی از پژوهنده ی فرهنگ انتظار ندارم که درزیر چتر منطق مدرن پاسخ های او را بدهد و سخن خودرا با نام وهمی به نام "خدا" آغاز کند و ازگنجی نیز بخواهد در کلام الله بودن قرآن شک نکند. شما اشاره کرده اید که بسیاری از متفکران زمان ما خرافه پنداشتن دین را سخت مورد انتقاد قرار داده اند و لابد می دانید که بسیاری از متفکران زمانه نیز (بیشترینه ی فیزیکدانان و زیست شناسان و انسان شناسان و دیرین شناسان و تاریخ فرهنگ شناسان ) خدا را یک پندار و دین را پدیده ای انسانی و آفریده ی انسان می دانند. امیدوارم این سخنان به "بی رسمی" تعبیر نشود، چرا که واژه پزوهنده درزبان ما و reasercher در انکلیسی و فرانسه پیام دیگری به ما می دهد، این پیام را که پژوهنده تن به دانسته های پیشیمیان نمی دهد و درپی آوردن سخن نو است که حلاوت دیگری دارد. گنجی، مجتهدشبستری، سروش و ملکیان در پی زدودن زنگارهای ذهن کسانی اند که سخنان قرآنی راوحی می انگارند. با درود به همه ی پژوهندگان.

ف مجتهد شبستری

-- بدون نام ، Dec 27, 2008

بسم الله الرحمن الرحيم
فردي بدون نام خواسته است ناتواني خود و همفكرانش در ارائه حتي يك سوره مانند قرآن مجيد را با چند شبه استدلال بپوشاند. اكبر گنجي چند ده برابر شما از اين شبه استدلال ها كرده است اما دريغ از اين كه حتي سوره كوچكي مانند توحيد را ذكر كند و يا ذكر كنيد.
در آيات الهي بايد تأملي همه جانبه كرد. حدود هفت سال قبل، خواستم براي خانواده ام روزي ده دقيقه درس تفسير داشته باشم. چند ماه گذشت و ما نتوانستيم از تفسير بسم الله به آن سو برويم. آن قدر در اين بسم الله نكته هست كه گفتن تمام آنها مجال بسيار مي طلبد. يك نگاه سطحي به قرآن مانند همين برداشت شما مي شود كه براي من حافظ و سعدي را مثال مي آوريد كه خود بر ادبيات عربي مسلط بوده اند و همزمان عاشق قرآن مجيد. مگر در اشعار حافظ نخوانده ايد :
هر چه دارم همه از دولت قرآن دارم.
بنده اعتقاد دارم مسلمانان اگر به كتاب آسماني خود عمل كنند ظرف مدت كوتاهي قدرت برتر دنيا خواهند شد، اما دريغ و درد كه هر چه مي كشيم از بدفهمي قرآن و يا عمل نكردن به دستورات آن است.
پيشنهاد من اين است كه براي فهم آيات دست كم دو تفسير نمونه و نور را ببينيد و بعد قضاوت كنيد. خوشبختانه هر دو تفسير را در اينترنت مي توان يافت.
براي كساني كه مي توانند پيشنهاد مي كنم نرم افزار جامع التفاسير نسخه جديد آن را تهيه كنند و براي هر آيه علاوه بر آن دو تفسير، از چند تفسير ديگر هم استفاده كنند. اين نرم افزار توسط مركز تحقيقات كامپيوتري حوزه علميه قم تهيه شده است و نزديك به دويست عنوان تفسير فارسي، عربي و انگليسي را در خود جا داده است.
در ضمن اميدوارم چشم همه غارنشينان عصر غيبت با ظهور قيام گر آل محمد (ص) روشن شود و از اين چاه تاريك بدر آييم و يوسف منتظر را درك كنيم.
يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم خور
حافظا در كنج فقر و خلوت شبهاي تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

نوكر قرآن مجيد لطف علي لطيفي 7 دي 1387


-- لطف علي لطيفي ، Dec 27, 2008

جناب متعجب!
آيه زير در پاسخ سئواليست كه از الف-س كرده بودين:
آيه 24 از سوره نساء:
‹‹ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم... ››
نكاح زنان شوهرداربرشماحرام شد مگرزناني كه درجنگ باكفار متصرف ومالك شده ايد...
حال شما حدس بزن كه بعداز پيروزي قشون اسلام و تصرف سرزمينهاي ديگران ومنجمله ايران، چه برسر زنان ودختران شكست خورده ها ازقشون اسلام آمد!! طبق شواهد تاريخي متعدد، اعراب پابرهنه بيابانهاي عربستان يا به وعده بهشت و حوريهاي غلمان بسيار دراون دنيا ويا به وعده دست يابي به غنائم وزنهاي ديگران دراين دنيا، كه سوي محمد به اونها وعده داده شده بود، به اسلام گرويده وتاپاي جان ميجنگيدند. آيا شماها نام اين مردمان را متدين ميگذارين يا طمعكاران وفريب خوردگان؟

-- علي كبيري ، Dec 27, 2008

از رادیو زمانه بسیار سپاسگذارم که این امکان را بوجود اورده که چنین مباحثی گشوده شود من که بسیار میاموزم بویژه از کامنتگذاران که من واقعن از خواندن تقریبأ همه ی کامنتها لذت بردم البته از ٢ کامنت هم واقعن متاسف شدم که دین باعث شده از تفکر و منطق اری بمانند

-- kia ، Dec 27, 2008

با سلام خدمت آقای لطیفی:
میخواهیم به قرآن عمل کنیم و فقط به قرآن. دو هدایت از قرآن کریم بیاورید که که فقط و فقط قرآنی باشد. من هم از علاقمندان حضرت مهدی هستم. ولی قبول دارید که فعلن دسترسی به حضرت نیست و ایشان چون خورشید در پس ابر هستند و اثر خود را دارند. عاقلانه نیست اگر بیاییم و خودمان بر پایه اصول آدمیزادگی کمی از آلام دوران غیبت بکاهیم. البته راه دیگرهم هست و آن اینکه آنچنان غم و غصه بر پا کنیم تا ایشان را مجبور به ظهور نموده.

-- آدم ، Dec 28, 2008

آقای علی کبیری عزیز
خودتان می فرمایید "نکاح". شرط اولیه این "نکاح"، رعایت عدّه فوت است. کجای آن آیه نشان می دهد بدون رعایت عدّه، همبستری حلال است؟
دوست عزیز، فلسفه رعایت عدّه، آن است که اطمینان حاصل شود، زن مورد نظر از شوهر قبلی حامله نیست که اگر حامله باشد، آثار حمل در این فاصله سه ماه و خورده ای، ظاهر خواهد شد. و این برای آن است که مشخص شود، نوزاد (اگر نوزادی در کار باشد) فرزند کیست. نکته اساسی این است: "می باید مشخص باشد هرکس فرزند کیست". بنابراین، رعایت عده، ربطی به مسلمان بودن یا نبودن، یا کنیز بودن یا نبودن ندارد.
حال متقاعد شدید که آن روایت کذایی، کذب محض است یا توضیح بیشتر لازم است؟

-- متعجب! ، Dec 28, 2008

جناب متعجب!
در مورد آیه « ... الا ما ملکت ایمانکم» (نساء ٢٤) ، رجوع کنید به تفسیر علامه طباطبایی (در المیزان ،جلد ٤ ، ص ٤٢٥-٤٢٦).
طباطبایی می گوید « مراد از جمله (ما ملکت ایمانکم) ، زنان جوانی است که شوهر کافر دارند ، ولی در جنگ اسیر مسلمانان شده اند. .. تمتع از این زنان ، با این که شوهر دارند ، از آنجا که جزء غنایم جنگی هستند، برای مسلمانان حلال است».
ضمنا ، روایت ذکر شده در کامنت قبلی من (جنگ خیبر) ، مورد اجماع تمام علمای اسلامی (سنی و شیعه) میباشد. می گویید نه ، از علمای مورد وثوق خود سؤال کنید.
امیدوارم چشم جان ایرانیان برای دیدن «واقعیات» ، هر چند تلخ و نا مطبوع، باز گردد.
الف- س

-- الف-س ، Dec 28, 2008

بسم الله الرحمن الرحيم
سلام بر همه دوستان گرامي بوي‍‍ژه جناب آدم
تدبر در قرآن مجيد الزاماتي دارد كه بايد به آنها پايبند بود. دكتر ولي الله نقي پور فر كه از مدرسان باسابقه درس مديريت اسلامي در سطح دكتري دانشگاه‏ها محسوب مي‏شود و تأليفات بسياري نيز در قالب كتاب و مقاله در اين حوزه ارائه داده كه از آن جمله مي‏توان به "شيوه‏هاي تدبر در قرآن"، "اصول مديريت اسلامي"، "اهل‏بيت(ع) در قرآن" و بسياري مقالات علمي ديگر اشاره كرد. مطالعه كتاب شيوه‏هاي تدبر در قرآن او را پيشنهاد مي كنم.
در پاسخ به پرسش شما لازم است يادآور شوم اولا قرآن خود را تفصيل كتب آسماني پيش از خود مي داند دوم اين كه خود را كتاب هدايت براي باتقوايان مي داند و نه ستمگران(يا كساني كه خداي خود را هوس خويش قرار داده اند) سوم اين كه مطابق نص قرآن:و ما [اين‏] كتاب را بر تو نازل نكرديم، مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف كرده‏اند، براى آنان توضيح دهى، و [آن‏] براى مردمى كه ايمان مى‏آورند، رهنمود و رحمتى است. (64 نحل) مفسر رسمي دارد تا برداشتهاي مختلف از يك آيه اسباب انحراف نشود. اين مفسر رسمي در مرحله نخست به تصريح قرآن مجيد خود رسول خدا (ص) است و در مرحله بعد، مطابق حديث مشهور و معتبر ثقلين نسل و اهل بيت او هستند.
در عين حال، از جمله هدايت هاي قرآني، آيات 151 تا 153 سوره انعام است كه ده فرمان اساسي قرآن را به عنوان معيارهاي راه مستقيم معرفي مي كند:
بگو: «بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده براى شما بخوانم: چيزى را با او شريك قرار مدهيد و به پدر و مادر احسان كنيد و فرزندان خود را از بيم تنگدستى مكشيد ما شما و آنان را روزى مى‏رسانيم و به كارهاى زشت- چه علنى آن و چه پوشيده [اش‏]- نزديك مشويد و نَفْسى را كه خدا حرام گردانيده، جز بحق مكشيد. اينهاست كه [خدا] شما را به [انجام دادن‏] آن سفارش كرده است، باشد كه بينديشد. (151 انعام)

و به مال يتيم- جز به نحوى [هر چه نيكوتر]- نزديك مشويد، تا به حد رشد خود برسد. و پيمانه و ترازو را به عدالت، تمام بپيماييد. هيچ كس را جز به قدر توانش تكليف نمى‏كنيم. و چون [به داورى يا شهادت‏] سخن گوييد دادگرى كنيد، هر چند [درباره‏] خويشاوند [شما] باشد. و به پيمان خدا وفا كنيد. اينهاست كه [خدا] شما را به آن سفارش كرده است، باشد كه پند گيريد. (152)
و [بدانيد] اين است راه راست من پس، از آن پيروى كنيد. و از راه‏ها [ى ديگر] كه شما را از راه وى پراكنده مى‏سازد پيروى مكنيد. اينهاست كه [خدا] شما را به آن سفارش كرده است، باشد كه به تقوا گراييد. (153 انعام) ترجمه استاد فولادوند.
در خصوص محور دوم بحث شما، اين كه بايد خود تلاش كنيم تا از رنجهاي دوران غيبت بكاهيم، نظري درست است و يك مسلمان واقعي چه در دوران غيبت و چه در عصر حضور همواره بايد بكوشد رفاه، عدالت، امنيت، قانونگرايي و توليد دانش در سطح جامعه افزايش يابد و از حجم مشكلات مردم كم گردد.
با تشكر


-- لطف علي لطيفي ، Dec 28, 2008

خطاب به دوستانی که دوست دارند چهره ای "زن دوست"(به معنای زنباره) از پیامبر بسازند:
از میان زنان 9-گانه پیامبر، تنها عایشه باکره بود.
ام سلمه، یک پیرزن بیشتر نبود که پیامبر با او ازدواج کرد. همچنین، زینب بنت جحش، هنگام ازدواج با پیامبر، پنجاه ساله بود.
تاریخ می گوید که پیامبر، بعد از ازدواج با دو زن جوان و زیبا رویش، عایشه و ام حبیبه، با این دو پیرزن ازدواج کرد. دیگر همسران پیامبر نیز هنگام ازدواج با ایشان، همگی پا به سن گذاشته بودند. صفیه ای که روی آن هیاهو راه انداخته اند، پیامبر اسلام، شوهر سومش محسوب می شد.
آیا دوستان، می توانند توضیح بدهند که یک فرد "زنباره زندوست" چگونه می تواند وجود تعدادی پیرزن چروکیده را در کنار خود تحمل کند در حالیکه دو همسر جوان و زیبا رو دارد؟ و اصلاً برای چه باید مشتی پیرزن را بدور خود جمع کند؟

-- متعجب! ، Dec 29, 2008

جناب متعجب!
یعنی به گفته شما مرد مسلمان بعد از انکه زنی را در جنگ به قسط تجاوز به غنیمت گرفت بایستی ابتدا عده نگه دارد؟!!!! اگر چنین است دستشان درد نکند با این همه ملاحظه کاری!

-- کاظم ، Dec 29, 2008

خدمت جناب دکتر کمالی و سایر دوستان،

به گمانم موضوع این سری مقالات ((قران و منشا آن)) است. بنا براین قبل از پرداختن به هر مسئله دیگر (که فرع منشا قران خواهد بود) لطف کنید و دلیلی عقلی بر کلام الله بودن وحی بیاوردید (اگر دارید).

خدمت لطف علی خان،
من حاضرم آیه ای مثل قران بیاورم. شما لطف کنید مشخصاتی که یک آیه از قران باید داشته باشد را ذکر کنید. همچنین اگر این یکی یا چند عدد از این مشخصات صفاتی کمی می باشند (مثلا فصاحت و بلاغت) بفرمایید متدولوژی مقایسه شما چگونه خواهد بود.
هر گاه شما این سئوالات را پاسخ دادید، من درخواست شما را سریعا عملی خواهم کرد.

-- شیوا ، Dec 29, 2008

آقای کمالی می فرمایند "هر تغييری نه همواره ممکن (يا مجاز) است، نه هميشه مطلوب." این سخنی است که به شکل های مختلف در این سال ها شنیده ایم. مثلا این که طرح آراء کوهن برای ما ایرانیان مناسب نیست. یا طرح آراء پست مدرن ها به درد ایران نمی خورد. اما سوال این است که تشخیص امکان یا مطلوب بودن این تغییرات با کیست؟ این دربان (gatekeeper) خودگمارده معبد دانش کیست؟ از چه کسی باید برای مجاز بودن اظهار نظر اجازه گرفت؟ آیا می توان مرجعی جز تعاطی افکار شناخت؟

-- محمد ا ، Dec 30, 2008

آقای محمد ا دو نکته مهم را در دو يادداشت يا "کامنت" تذکار داده اند. يکی اينکه "فرهنگ شیئی منجمد و مربوط به گذشته نیست..."؛ و ديگر اينکه "دربان (gatekeeper) خودگمارده معبد دانش کیست؟"
من البته دربان هيچ معبدی نيستم. راه رسيدن به پرسشها و پاسخها را هميشه گفتگو و به تعبير خوب ايشان "تعاطی افکار" می دانم. در نامه ای هم که مستقيما به دوستم اکبر گنجی نوشته بودم نظرم را گفته بودم. اين طور نيست که هر پرسشی جواب داشته باشد، يا فقط يک جواب داشته باشد.
اميدوارم مطلب مورد نظر را دقيقتر تنظيم کنم و بنويسم و از نظر خوانندگاه محترمی مانند آقای محمد ا بهره مند شوم.

-- حسين کمالی ، Dec 31, 2008

جناب متعجب!
نخست- آيه 24 از سوره نساء ، توصيه به نكاح عربها بازنان مردان دشمن كه درجنگ كشته شده اند، نكرده است.
دوم- درميدان جنگ ودرخاك دشمن محضر اسناد رسمي وجود نداشته تا زنان دشمنان را به عقد نكاح اعراب بياباني درآورد.
سه- بموجب اسناد تاريخي موجود، بيشتر پيروزهاي قشون اسلام از طريق فرماندهان عرب كه درميدانهاي جنگ حضورداشته اند، صورت گرفته وآن فرماندهان داراي صلاحيت مذهبي وتعاليم مربوطه براي عقد وطلاق وازاين قبيل امور نبوده اند.
چهار- اگر ميخواهيد بگوئيد كه اعراب پس از اسير كردن زنان دشمنان اسلام، آنها رانزد مجتهدان واجدالشرائط ميبردند تا عقدشان كنند، پس درنظر مجسم كنيد كه چقدر اعمال آن اعراب بياباني غير انساني بوده كه زن وبچه هاي خانواده هاي عزادار را كه مردانشان درجنگ كشته شده بودند به اسيري گرفته و سپس وادار به ازدواج ناخواسته ميكردند.
پنج- نميدانم شما تا چه اندازه نسبت به حقوق زن به عنوان يك انسان اعتقاد داريد. اگر اعتقاد نداريد كه باهم بحثي هم نداريم ولي اگر اعتقاد داريد، ازدواج يك قرارداد دوجانبه ونه يك جانبه است وهر قراردادي اگر بدون رضايت بك طرف ويا باايجاد ترس ووحشت از سوي طرف مقابل صورت بگيرد، آن قرارداد از درجه اعتبار ساقط است. آيا شما قادرهستيد اثبات كنيد كه آن زنان به ميل خود شان به نكاح آن اعراب بياباني درآمده بودند؟ تنها يك سند تاريخي رو كنيد كافيست.
شش- اگر نتوانستيد سند بالاراارائه كنيد، پس آن نكاحها از روي ميل نبوده بلكه به اجبار واز روي ترس صورت گرفته بود. دراينصورت بايد قبول كنيد ازدواجي كه به اجبار صورت گرفته باشد، درصورت انجام عمل مقاربت از سوي طرف اجبار كننده باطرف اجبارشده، درحكم ‹‹تجاوز به عنف›› بوده ونوع جرم ازدرجه جنائي است.
من واقعا درحيرتم كه چرا درقرن 21 بايد اين نوع برهان را براي متقاعد كردن يك هموطن خودم بكارببرم. آيا زمان آن نرسيده است تا ذهنمان را از ديد انسانهاي 1400 سال پيش پاك كرده و آنرا همساز وهمگون با موجوديت بشر مترقي عصر حاضر سازيم؟

-- علي كبيري ، Dec 31, 2008

جناب دکتر کمالی، از پاسخ شما متشکرم. اگر استفاده من از لغت دربارن باعث رنجش شما شد عذر می خواهم. شما بهتر از من می دانید که این روزها از این اصطلاح در علوم اجتماعی زیاد استفاده می شود، هر چند در زمینه ای اندکی متفاوت. لفظ انگلیسی خنثی تر از معادل فارسی است و برای همین هم من آن را در کنار لغت فارسی آوردم تا کمی زهر آن را بگیرم.
به نظر من مقاله شما یکی از بهترین مقاله هایی بود که درباره دین در سایت زمانه آمده است -- البته تا آنجا که من این بحث را دنبال کرده ام.
فرض این که "مشکلات" جامعه ما ریشه در یک پدیده -- دین -- یا یک کتاب -- قرآن -- یا یک گروه اجتماعی -- روحانیت -- یا یک نگاه خاص به دین -- نگاه فقیهانه -- دارد البته کار تحلیل را خیلی آسان می کند، ولی فرض درستی نیست. به نظر من دنبال کردن خط تحلیلی شما -- توجه به دین در متن و پویایی شناسی فرهنگی و تاریخی آن -- به اصلاح این نگاه و پیچیده تر شدن درک ما از دین کمک زیادی می کند.
منتظر نوشته های بعدی شما هستم.
با احترام.

-- محمد ا ، Jan 1, 2009

در جواب به لطف علي لطيفي

آقاي لطيفي گمان كنيد كه من منكر وحياني بودن قرآنم. طبق استدلال شما من بايد سوره اي مانند قرآن بياورم؟ دقيقن بفرماييد منظور شما از چنين استدلالي چيست؟ اگر من نتوانم مانند قرآن آيه اي بياورم (همانطور كه نمي توانم يك بيت مانند غزل حافظ بياورم) دليل بر ناتواني من خواهد بود (به عللي عديده اي مانند دوري از زمان و مكان سرايش قرآن؛ عدم تسلط به زبان عربي و هزار عامل ديگر ) نه وحياني بودن قرآن.


-- فرزاد ، Jan 8, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)