تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
پاسخ به نقد آقای فنایی (۲)

توتولوژی حیوان خواندن حیوان‌ها

اکبر گنجی

۶- کافران یعنی حق پوشان

اسلام دینی است که خود را حقیقت محض می‌داند. از این رو، کسی که اسلام را نپذیرد، کافر (حق پوش) می‌خواند.

کفر در قرآن به معنای سرپوش گذاشتن و کتمان حقایق به کار رفته است. منکر اسلام، حق پوش است. پس در اینکه در قرآن کافر به معنای «حق پوش» یا «کتمان کننده‌ی» حق به کار رفته است شاید اختلافی نباشد.

آقای فنایی نوشته‌اند:
«کفار، یعنی کسانی که حق روشنی را پس از درک حقانیت آن انکار می‌کنند و حق مسلمانان در انتخاب دین را به رسمیت نمی‌شناسند و جان و مال و ناموس مسلمانان را به جرم دگراندیشی و به صرف دگراندیشی مورد تعرض قرار می‌دهند، یا به نوع خاصی از حیوانات «تشبیه» شده‌اند یا «جنبنده» خوانده شده‌اند...

تنها کسانی که حقی را انکار می‌کنند که حقانیت آن برایشان روشن و معلوم است و حق حیات و حق انتخاب دین جدید و یک سبک زندگی جدید و نظام سیاسی جدید را به رسمیت نمی‌شناسند، به بعضی از حیوانات تشبیه شده‌اند...

معنای این حق این نیست که من از هر دولتی آزادم و حق دارم به خاطر تمایلات نفسانی و رذایل معرفت‌شناختی و منافع شخصی حق روشنی را که حقانیت آن بر من ثابت شده انکار کنم و بپوشانم و در عین حال انسان بمانم...

موضوع داوری قرآن دیگری که مثل ما نمی‌اندیشد نیست، بلکه کسی است که حقی را که حقانیت آن برای او روشن است انکار می‌کند و حقوق گروندگان به این حق را هم به رسمیت نمی‌شناسد. و از منظر اخلاقی و از دید یک ناظر بی ‌طرفی که در جهان مدرن زندگی می‌کند، چنین کسی واقعاً بدترین جنبنده روی زمین است...

این آیات می‌گویند هرکس حقی را که حقانیت آن برایش واضح و روشن است نپذیرد در نظر خداوند بدترین جنبنده روی زمین است. و این داوری، درست و منصفانه و منطبق با موازین اخلاقی است، زیرا کسی که چنین می‌کند حکم عقل خود را زیر پانهاده و به مسئولیت اخلاقی خود عمل نکرده است...

کفار، یعنی کسانی که حق روشنی را پس از درک حقانیت آن انکار می‌کنند و حق مسلمانان در انتخاب دین را به رسمیت نمی‌شناسند و جان و مال و ناموس مسلمانان را به جرم دگراندیشی و به صرف دگراندیشی مورد تعرض قرار می‌دهند، یا به نوع خاصی از حیوانات «تشبیه» شده‌اند، یا «جنبنده» خوانده شده‌اند.»

«قرآن محمدی» وقتی از سرشت تاریخی دین سخن می‌گفت، بحثی انتزاعی طرح نمی‌کرد، بلکه نگاهش به واقعیت بود. ادعا این بود که پیامبر اسلام با مخالفانی (یهودیان، مسیحیان، مشرکان و...) روبرو بود که پیامبری او را تکذیب می‌کردند و او را پیامبر به شمار نمی‌آوردند. او را ساحر، دیوانه، دروغ‌گو، و... می‌خواندند.

پیامبر گرامی اسلام هم که به حقانیت خود یقین داشت، متقابلاً آنان را حق پوش، حیوان، کر، لال، واجد قلب بسته و... می‌خواند.

اما جناب فنایی ادعای دیگری دارند. به نظر ایشان:

۱-۶- حقانیت اسلام مثل آفتاب روشن بود.

۲-۶- یهودیان و مسیحیان و مشرکان به حقانیت اسلام معرفت (؟) یا باور داشتند. یعنی، حقانیت اسلام را درک می‌کردند.

۳-۶- آنان «به خاطر تمایلات نفسانی و رذایل معرفت‌شناختی و منافع شخصی، حق روشنی را که حقانیت آن بر» آنان «ثابت شده» بود، «انکار» می‌کردند و «می‌پوشاندند».

۴-۶- آنان نه تنها «حقی که حقانیت آن برای او [آنها] روشن است [بود را] انکار می‌کند [کردند، بلکه] حقوق گروندگان به این حق را هم به رسمیت نمی‌شناسد [شناختند].»

۵-۶- کسی که حق روشن و درک شده را انکار کند، انسان باقی نمی‌ماند.

۶-۶- چنان اشخاصی، یعنی انکار کنندگان حق روشن، از نظر اخلاقی و انسان بی‌طرف مدرن، بدترین جنبنده‌ی روی زمین است. بدترین جنبنده خواندن، یا تشبیه این‌گونه افراد به حیوان، «درست و منصفانه و منطبق با موازین اخلاقی است».

اگر فهم و بازسازی من از آرای جناب فنایی هم‌دلانه و منطبق با متن باشد، باید دید کدام یک از آرای وی قابل قبول و کدامیک غیرقابل قبول است؟

اولین مدعا، بدون تردید نادرست است. حقانیت اسلام نه آن روز مثل روز روشن بود، نه امروز.

یهودیان و مسیحیان، آن روز و امروز، دین خود را برحق می‌دانستند. با این تفاوت که مسیحیان و یهودیان آن روز، پیامبر اسلام را پیامبر نمی‌دانستند، اما یهودیان و مسیحیان امروز، حداقل اسلام را به عنوان یک دین به رسمیت می‌شناسند، نه آنکه حقانیت آن را قبول کرده باشند.

پس از گذشت چهارده قرن، هنوز مسلمین نتوانسته‌اند دلیل یا دلایلی مبنی بر حقانیت اسلام اقامه و عرضه کنند، تا به اختلاف ادیان پایان بخشد و آنان اقناع شوند.

به این ترتیب، «واقعیت تنوع ادیان»، حاکی از تکافوی ادله است. اگر حقانیت اسلام مثل آفتاب روشن است، پس آنان که این حقیقت روشن را نمی‌پذیرند، مشکلی دارند:

آنان، حسود، لجوج و حیوان هستند.

اگر اسلام مصداق «آفتاب آمد دلیل آفتاب» است، چرا در کشوری چون ایران به زور مردم را ملزم به رعایت احکام اسلام می‌کنند؟

مدعای دوم هم نادرست است.

نه تنها یهودیان و مسیحیان به حقانیت اسلام باور نداشتند، بلکه مشرکان هم فاقد چنان باوری بودند.

در زمان عقد صلح حدیبیه، وقتی مسلمین در پای توافق‌نامه نوشتند: «محمد رسول الله»، مشرکان آن را نپذیرفتند و سهیل بن عمرو به پیامبر گرامی اسلام گفت: «اگر من دانستمی که تو پیغمبر خدایی چرا با تو جنگ کردمی، این چنین منویس، لکن نام خود و نام پدرت بنویس»8 پیامبر گرامی اسلام هم آن را قبول کرد و به علی‌بن ابی طالب گفت بنویس محمدبن عبدالله.

مدعای سوم هم بلادلیل است.

اثبات اینکه مخالفان و منکران پیامبر به علت تمایلات نفسانی، منافع شخصی، حسادت، و... حق روشن اثبات شده را انکار می‌کردند، متکی بر کدام شواهد و قرائن برون متنی است؟

پیامبر در این نزاع، مخالفان خود را کسانی خطاب می‌کرد که قلب‌شان قفل شده است، سرکش و حسود هستند، عناد و لجاج می‌ورزند، سخن حق را آگاهانه انکار می‌کنند و حیوان و حق پوش هستند. به کار گیری این نوع ادبیات در آن زمان قابل فهم است.

مدعای پنجم هم بدون دلیل است.

به چه دلیل یا دلایلی کسی که حق را انکار کند، انسان باقی نمی‌ماند. غیرانسان‌ها، فاقد ابزار و امکانات قبول یا انکار حق هستند. انسان موجودی مختار، عاقل و انتخاب‌گر است.

انسان با این ویژگی‌ها می‌تواند بین حق و باطل دست به انتخاب بزند و پس از انتخاب هم هم‌چنان انسان باقی خواهد ماند.

به تاریخ بنگرید. تاریخ بهترین داور ماست. تاریخ بشریت پر از انکار حق است. آیا مسلمین کمتر از دیگران انکار حق کرده‌اند؟

چه کسی گفته است: چون گذشتگان ما حق را انکار کرده‌اند، پس انسان نبودند؟

پذیرش روشن نبودن حق امر چندان دشواری نیست. اما پذیرش روشن بودن حق، بسیار دشوار است. ممکن است سخنی در نفس الامر حق باشد، اما برای آن سخن یا مدعای حق، هیچ دلیلی وجود نداشته باشد، یا آدمیان نتوانسته باشند دلایلی بر حق بودن آن مدعا اقامه کنند.

به گفته‌ی یکی از فیلسوفان علم، تقریباً تمام نظریات علمی‌ای که پیش از ۱۸۰۰ مطرح شده‌اند، بعداً معلوم شد که از جهتی نادرست بودند.

به فلسفه‌های متافیزیکی گذشتگان بنگرید، امروزیان چگونه درباره‌ی آنها داوری می‌کنند؟

درخصوص مدعای ششم، تا آنجا که بنده می‌فهمم، به حیوان تشبیه کردن (الاغ، سگ، خوک، میمون، و...) کسانی که حق آشکار را انکار می‌کنند، «درست و منصفانه و منطبق با موازین اخلاقی» نیست. اما راقم این سطور به روی حقیقت گشوده است.

اگر آقای فنایی دلایلی اقامه کنند که خوک و الاغ خواندن انکار کنندگان حق مجاز باشد، «قرآن محمدی» در برابر همان برهان هم خاضع است.

آقای فنایی در ادامه نوشته‌اند:

«به‌علاوه برای این‌که نشان دهیم این تشبیه در متن فرهنگ رایج زمانه متضمن هیچ اهانت و تحقیری نبوده است، کافی است به تشبیهات دیگری که امامان در مورد خودشان به کار برده‌اند استشهاد کنیم. به عنوان مثال امام علی در خطبه معروف به شقشقیه، سخنان خود در نقد خلفای پیشین را به کفی تشبیه می‌کند که در وقت غلیان احساسات از دهان شتر بیرون می‌زند و می‌فرماید: [ﺷﻘﺸﻘﻴﺔ هدرت ثم قرّت.] اما این تشبیه متضمن هیچ اهانت و تحقیری نیست.

به عنوان مثالی دیگر، در فرهنگ ایرانی خر سمبل حماقت است، درحالی‌که در فرهنگ آمریکایی، خر نشانه نجابت و زحمت‌کشی و خدمت به خلق است، تا آنجا که حزب دمکرات آمریکا تصویر آن را به عنوان آرم حزب انتخاب کرده است. اگر بخواهیم به سبک و سیاق گنجی استدلال کنیم، باید بگوییم که پیروی از گفتمان متون مقدس در حیوان خواندن دگراندیشان بدین‌جا ختم می‌شود که حزب دمکرات آمریکا اعضای خود را خر می‌خواند.»

از رایج بودن حیوان خواندن دیگری در صدر اسلام، نمی‌توان نتیجه گرفت که این امر «اهانت و تحقیر» به شمار نمی‌رفته است.

آیا وقتی پیامبر گرامی اسلام یا امام علی مخالفان و منکران را حیوان می‌خواندند، قصدشان تعریف از آنان بود یا تحقیر و اهانت به آنان؟

آیا در صدر اسلام وقتی به کسی گفته می‌شد تو مثل الاغ هستی، منظورشان چون آمریکاییان امروز این بود که تو نجیب، زحمت‌کش و در خدمت مردم هستی؟

اگر حیوان خواندن دیگری اهانت به شمار نمی‌آمده است، چرا فقط مشرکان، یهودیان و مسیحیان به خوک، الاغ، سگ و غیره تشبیه شده‌اند؟ چرا یک مورد هم در قرآن پیدا نمی‌شود که براساس آن مومنان به این نوع حیوانات تشبیه شده باشند؟

آقای فنایی می‌گویند:
«این مَثَل در فرهنگ جامعه دامداری متضمن هیچ تحقیر و اهانتی نیست... امام صادق گفته است: مسلمان بدون امام اگر بمیرد هم ‌ردیف کفار و منافقان است. چنان‌که پیداست در اینجا نیز سخنی از استحقاق مرگ و مباح بودن خون نیست، هرچند بتوان ادعا کرد که هم ‌ردیف بودن با کفار و منافقان به معنای برخورداری از مجازاتی شبیه مجازات آنان پس از مرگ است.»

اسلام یک، مجازات‌های دنیوی را در برابر مجازات‌های اخروی بسیار ناچیز قلمداد می‌کند. اگر این باور تشیع غالی درست باشد که مسلمان بی‌امام، مجازات اخروی‌اش همانند مجازات کفار و منافقان هست، وای به حال اهل تسنن، شیعیان غیر دوازده امامی و شیعیانی که وجود امام زمان را منکرند.

همه‌ی آنان گرفتار آتش ابدی جهنم هستند. تا آن حدی که من می‌فهمم، آقای فنایی به جای اینکه صدور حدیث را منکر شود، یا بگوید حدیث مذکور صحیح است، اما این اجتهاد یکی از علمای ابرار (امام صادق) است، و این نظر لزوماً نظر درستی نیست، کار را خراب‌تر کرده و گفته‌اند: مجازات اخروی تمام مسلمان‌های بی‌امام، همان مجازات کافران است.

۷- داستان دسترسی به اسلام یک

جناب فنایی نوشته‌اند:
«گنجی در اینجا چنان سخن می‌گوید که گویی به اسلام یک دسترسی بی‌واسطه دارد، غافل از این‌که هر سخنی که کسی درباره‌ی اسلام یک می‌گوید، بخشی از اسلام دو محسوب می‌شود، یعنی تفسیری است از اسلام یک، نه خود آن.

اما گنجی در بحث خود از استانداردهای دوگانه سود می‌جوید؛ در آنجا که توجیه مدعیات او اقتضا می‌کند، تفسیر خود را عین اسلام یک قلمداد می‌کند و همچون بنیادگرایان دینی ادعا می‌کند که «اسلام یک چنین و چنان است، یا چنین و چنان می‌گوید»، اما وقتی می‌خواهد برداشت و تفسیر دیگران از اسلام را رد کند، قائل به تکثر تفاسیر و تمایز اسلام یک و اسلام دو می‌شود.»

خدمت دوست گرامی عرض می‌کنم: هر خواننده‌ای متن را می‌خواند و فهم خود از متن را در قالب معنای متن این است، یا تفسیر متن این است، یا متن این را می‌گوید، یا نگاه متن این است و... بیان می‌دارد. به محض اینکه چنان سخنانی بیان شد، اسلام دو زاده می‌شود. پس نباید فکر کرد که نمی‌توان در خصوص اسلام یک حرف زد.

به همین جهت شما گفته‌اید:
«موضوع سخن اسلام یک، دیگری و تفاوت نیست، بلکه فرد منکری است که حقیقتی را که حقانیت آن برای او روشن شده انکار می‌کند و حق دگراندیشان را در انتخاب دین جدید به رسمیت نمی‌شناسد.»

«قضاوت این دو فیلسوف [ملاصدرا و سبزواری] دیدگاه فلسفی آنان در مورد زنان است؛ این دیدگاه را بخشی از اسلام دو هم نمی‌‌توان به حساب آورد تا چه رسد به اسلام یک.»

پس می‌توان درخصوص اسلام یک نظرورزی کرد و مانند شما گفت:

«موضع سخن اسلام یک» این است و نمی‌توان حکم صادر کرد که هرکس بگوید اسلام یک چنین و چنان است، «بنیادگرا» است.

از سوی دیگر، چرا برخی از قرائت‌ها و روایات، قرائت و روایت معتبر متن به شمار نمی‌آیند؟

آیا جز این است که اسلام یک (قرآن و سنت معتبر) در دسترس است و هر تفسیری از متن، لزوماً تفسیر معتبر متن نیست.

برخی از تفاسیر، تفسیر معتبر متن نیستند. بنیادگرایان و انحصارگرایان، تنها یک تفسیر را تفسیر معتبر از متن و عین متن تلقی می‌کنند. آنارشیست‌ها، هر تفسیری از متن را تفسیر معتبر از متن به شمار می‌آورند. پلورالیست‌ها هم به تکثر فهم و تفسیر قائل هستند، اما هر تفسیری را تفسیر معتبر از متن تلقی نمی‌کنند.

۸- رد تفسیر گذشتگان از اسلام یک

نوگرایان مسلمان، برای ارائه‌ی تفاسیر مدرن، یعنی سازگار با دموکراسی و حقوق بشر و پلورالیسم، از «اسلام یک»، «اسلام دو»ای را که در طول تاریخ برساخته شده، رد می‌کنند. یعنی تفسیر و فهم مسلمان‌ها از اسلام یک، از زمان ظهور تا کنون.

اینان باید به یک پرسش پاسخ گویند: چرا همه‌ی مفسران و مومنان مسلمان، در طول تاریخ، اسلام را بد فهمیده‌اند؟

چرا اسلام آن است که ما می‌گوییم، نه آنکه آنان گفته‌اند؟ آیا غیر از این است که اندیشه‌ی تجدد (مدرنیته) آن چنان بر اذهان سیطره یافته که هر چیز معارض با آن باید رد شود؟

به همین دلیل، دکتر سروش به صراحت تمام گفته است: «پایگاه روشنفکری دینی، مدرنیته است. به عبارتی دیگر، اکتشافاتی که در دوره‌ی مدرن صورت پذیرفته، اعم از علم جدید، فلسفه جدید، سیاست و هنر و اخلاق جدید، همه، به روشنفکر دینی، پایگاه نقد می‌بخشد. یعنی خرد جدید به او ترازویی و عینکی می‌دهد تا به وسیله‌ی آنها در سنت و قدرت دینی نظر کند و به توزین آنها بپردازد... روشنفکری دینی هم که قدرت سیاسی و اخلاق و معرفت دینی رانقد می‌کند، این نقدها را از پایگاه مدرنیته انجام می‌دهد9

از دفتر اول «مانیفست جمهوری خواهی» به بعد بر این نکته انگشت گذارده‌ام که تاکنون هیچ دلیل هرمنیوتیکی‌ای عرضه نشده که نشان دهد تفسیر نواندیشان دینی معتبر و تفسیر گذشتگان نامعتبر است.

لذا وقتی شما می‌نویسید:
«بنابراین، از نظر جناب گنجی، برخوردهای غیراخلاقی مسلمانان بعدی با یک‌دیگر و با دگراندیشان به خاطر این نبوده که قرآن و نهج البلاغه را درست نفهمیده‌اند، بلکه اتفاقاً به خاطر این بوده که این متون را درست فهمیده‌اند. یعنی مشکل از اسلام دو نیست، بلکه از خود اسلام یک سرچشمه می‌گیرد. تنها تفاوتی که در اینجا هست این است که پیامبر چون بزرگوار بوده و درگیر جنگ با دشمنان، حق داشته که درباره دگراندیشان چنین بگوید و با آنان چنین رفتار کند، اما سایر مسلمانان چنین حقی ندارند.»

«قرآن محمدی» می‌گوید، به احتمال زیاد، تفسیر گذشتگان از کتاب و سنت، بیش از تفسیر امروزیان به اسلام یک نزدیک بوده است. برای اینکه آنان زیر فشار مدرنیته، دموکراسی، آزادی، حقوق بشر، فمینیسم، همجنس‌گرایی و... قرار نداشتند و قرار نبود اسلام یک را با «چیز دیگری» سازگار کنند.

یک لحظه حجیت اندیشه‌ی تجدد (مدرنیته) و نظام اجتماعی مدرن (دموکراسی ملتزم به آزادی، حقوق بشر، پلورالیسم، جامعه مدنی و...) را مورد شک و تردید قرار دهید، شجاعانه بپرسید چه کسی حقانیت و برتری عقلانیت مدرن و عدالت مدرن را اثبات کرده است؟

یک لحظه، خود را از چنگال مدرنیته خلاص کنید و به اندیشه‌های ماقبل مدرن بازگردید و آن وقت اسلام یک (کتاب و سنت معتبر) را از نو معنا و تفسیر کنید.

سرشت تاریخی اسلام یک را فراموش نکنید. فقط اسلام دو، تخته‌بند زمان و مکانی که در آن متولد شد، نیست، بلکه، اسلام یک هم تخته‌بند زمان و مکانی است که در آن زاده شده است.

قرائت‌ها و روایت‌های مدرن از اسلام یک، معمولاً این نکته‌ی مهم را نادیده می‌گیرند.

«قرآن محمدی» این سخن مصطفی ملکیان را به دفعات تکرار کرد که قرآن، حاشیه‌ای است بر متن جامعه‌ای که در آن زاده شد. نادیده گرفتن این واقعیت، به قرائت‌ها و روایت‌های نامعتبر از متن منتهی خواهد شد.

نادیده گرفتن همین نکات موجب شده است تا آقای فنایی چندین بار بگویند:
«گنجی در اینجا نیز مرتکب خطای خارج کردن متن از زمینه و سیاق آن شده است... بنابراین، مغالطه خارج کردن کلام از سیاق آن در اینجا نیز صورت گرفته است... خارج کردن آن از سیاق اخلاقی و عالَم مقال... .»

قسمت‌های دوازدهم تا هجدهم «قرآن محمدی» معطوف به سرشت تاریخی اسلام یک و اسلام دو بود. این بخش مدعی بود که بسیاری از موارد متن متعلق به صدر اسلام‌اند، اگر کسی بخواهد آن امور را از آن متن تاریخی بیرون بیاورد و به امروز سرایت دهد، عالم انسانی و دین گرفتار مسائل و مشکلات عدیده خواهد شد.

در دوره‌ی ظهور اسلام، دیگری و متفاوت‌ها، حیوان خوانده می‌شدند، اما امروز دیگر نمی‌توان دیگری را حیوان خواند.

در مناظره‌ای که در سیمای جمهوری اسلامی ایران بین آیت‌الله مصباح یزدی و آقای حجتی کرمانی برگزار می‌گردید، آقای حجتی کرمانی به آیت‌الله مصباح یزدی اعتراض می‌کرد که لحن شما نسبت به مخالفان بسیار تند است. مصاح یزدی در پاسخ گفت:

امام علی تعابیر بسیار تندتری به کار برده‌اند. تا آنجا که حافظه یاری می‌کند، مصباح یزدی به آن کلام امام استناد کرد که به مردم تحت زعامت‌اش می‌فرماید:

«یا أشباه الرجال ولا رجال، حُلوم الأطفال، وعقول رَبَّات الحِجال...»: «ای مرد نمایان نامرد، که فهم‌تان به اندازه‌ی کودکان است و عقل‌تان به اندازه‌ی زنان پرده نشین10

حضرت علی در خطبه ۲۳۸ نهج البلاغه درباره‌ی شامیان می‌فرمایند: «مشتی جفاکار و اوباش و برده و فرومایه‌اند.»

در خطبه ۱۰۱ نهج البلاغه با اشاره به شامیان می‌فرمایند: «افعی فتنه نیش زهر آکند را در تن فرزندان خود فرو برد.»

ودر خطبه‌ای دیگر به مردم تحت زعامتش می‌گوید:

«و شما در گرفتن حقّ من کند کارید و هر یک کار را به دیگرى وامى‏گذارید. امروز مردم از ستم حاکمان خود مى‏ترسند، و من از ستم رعیت خویش. خواستم تا براى جهاد بیرون شوید در خانه خزیدید، سخن حق را به گوش شما خواندم، نشنیدید. آشکارا و نهان‌تان خواندم پاسخ نگفتید، اندرزتان دادم نپذیرفتید. آیا حاضرانى هستید دور؟

به گفتار چون اربابان، به کردار چون مزدور؟ سخن حکمت بر شما مى‏خوانم از آن مى‏رمید، چنانکه باید اندرزتان مى‏دهم مى‏پراکنید، به جهاد مردم ستمکارتان برمى‏انگیزانم، سخن به پایان نرسیده چون مردم سبا این سو و آن سو مى‏روید. به انجمن‌هاى خویش باز مى‏گردید و خود را فریب خورده موعظت وا مى‏نمایید.

بامدادان شما را راست مى‏کنم، شامگاهان چون کمان خمیده پشت، سویم باز مى‏آیید. شما را اندرز دادن، سنگ خارا به ناخن سودن است و آهن موریانه خورده را با صیقل زدودن.

اى مردم که به تن حاضرند و به خرد ناپیدا یک سر و گونه گونها سودا، فرماندهان به آنان مبتلا. امام شما خدا را فرمان مى‏برد و شما نافرمانى او مى‏کنید، حاکم شما خدا را معصیت مى‏کند، و شامیان فرمان او را مى‏برند. به خدا دوست داشتم معاویه شما را چون دینار و درهم با من سودا کند، ده تن از شما بگیرد و یک تن از مردم خود به من دهد.

مردم کوفه، گرفتار شما شده‏ام که سه چیز دارید و دو چیز ندارید: کرانید با گوش‌هاى شنوا، گنگانید با زبان‌هاى گویا، کورانید با چشم‌هاى بینا، نه آزادگانید در روز جنگ و نه به هنگام بلا برادران یکرنگ. تهى‏ دست مانید. اى همانند شتران بى‏ساربان که اگر از سویى فراهم‌شان کنند، از دیگر سوى بپراکنند.

به خدا، مى‏بینم اگر جنگ سخت شود و آتش آن فروزان، و نبرد گرم گردد و گرمى آن سوزان، پسر ابوطالب را واگذارید و چون زن که وقت زادن میان ران خود گشاید، هر یک به سویى رو آرید، و من بر پى آن نشان‌ها مى‏روم که پروردگارم نهاده، و آن راه را مى‏پویم که رسول خدا گشاده. راه راست حقّ را گام به گام مى‏پیمایم و آن را از کوره راه باطل جدا مى‏نمایم11

چه کسی می‌تواند منکر بیان این سخنان از سوی علی‌بن ابی طالب شود؟

«قرآن محمدی» این نوع سخنان را متعلق به گذشته معرفی می‌کرد، که نباید به امروز تعمیم یابد. امروزه هیچ حاکمی نمی‌تواند با مردم تحت حکمرانی‌اش این چنین سخن بگوید.

نگاه مردسالارانه و تبعیض‌آمیز به زنان، جای انکار ندارد. مشکل و مسأله از جایی شروع می‌شود که بنیادگرایان آن نگاه متعلق به عصر مردسالاری را به قرن بیست و یکم هم تعمیم می‌دهند.

۹- کثرت گرایی دینی

جناب فنایی نوشته‌اند:
«گنجی در ادامه سخن خود به نحوی شتابزده از بحث خود نتیجه بزرگ و سنگینی در باب دین و دموکراسی می‌گیرد و می‌گوید: «دین با حق انتخاب و دموکراسی منافات دارد». وی می‌‌نویسد: «حیوان‌ خواندن «دیگری» و «متفاوت‌ها» (شیعیان، سنی‌ها، مسیحی‌ها، یهودی‌ها و بی‌دین‌ها)، به معنای نفی حق‌ انتخاب‌گری‌ آدمیان‌ است‌.

درمقابل‌، دموکراسی‌ نظامِ انتخاباتی‌ است‌. انتخابِ نظامِ سیاسی‌، انتخابِ زمام‌داران‌، انتخابِ سیاست‌ها، انتخابِ یک‌ سبک زندگی متفاوت‌ و انتخابِ دین». دیدیم که در شواهدی که گنجی تا اینجا به سود ادعای خود آورده بود، دیگری و متفاوت‌ها حیوان خوانده نشده‌اند، بلکه تنها کسانی که حقی را انکار می‌کنند که حقانیت آن برایشان روشن و معلوم است و حق حیات و حق انتخاب دین جدید و یک سبک زندگی جدید و نظام سیاسی جدید را به رسمیت نمی‌شناسند، به بعضی از حیوانات تشبیه شده‌اند. و این تشبیه حق انتخاب آدمی را نفی نمی‌کند، بلکه آن را مفروض می‌گیرد. چون آنان دقیقاً بدین خاطر به حیوان تشبیه شده‌اند که نظراً و عملاً منکر چنین حقوقی بوده‌اند.»

درخصوص وجود حق انتخاب در اسلام یک و کثرت‌گرایی دینی فقط به ذکر چند نکته بسنده می‌کنم.

روشن بودن حقیقت، در دست ما بودن آن حقیقت روشن، دو مدعای انحصارگرایانه و انحصارگرایان است.

پیامبر گرامی اسلام در دوران مکه (آیات مکی) که فاقد قدرت بود، از هر که به راه خود رود سخن می‌گفت، نه از اینکه همه‌ی راه‌ها (ادیان) به حق منتهی می‌شود و همه‌ی راه‌های متفاوت به سعادت اخروی منتهی می‌شوند.

اما در دوران مدینه که قدرت یافت، رفته رفته هر که به راه خود رود، کنار گذاشته، و گفته شد که باید اسلام پذیرفته شود.

پیامبر گرامی اسلام، هیچ‌گاه نگفته است که صراط‌های مستقیم به سوی حقیقت و سعادت اخروی وجود دارد، و من یکی از آن راه‌ها را به شما نشان می‌دهم، حال شما آزاد هستید هر یک از این راه‌ها را انتخاب کنید و همه در کنار هم با صلح و صفا زندگی کنیم.

آیت‌الله مصباح یزدی انحصارگرا، گفته است: «سلیقه‌ی انبیأ با سیلقه‌ی پلورالیزم سازگاری ندارد و اعتقاد انبیأ در زمینه‌ی باورهای دینی این است که یک عقیده حق است.»

عبدالکریم سروش پلورالیست هم گفته است: «هر پیامبر و هر پیشوای مذهبی فقط به دین خود دعوت می‌کند، یعنی هیچ پیامبری نمی‌تواند پلورالیست باشد، او اصلاً تمام ماهیت رسالتش این است که دیگران را به سوی خود بخواند و از فرقه‌ها و مکاتب دیگر منصرف کند، هر پیامبری بالذات مردم را به دین خود می‌خواند... پیامبران آن چنان که تاکنون بوده‌اند، و ما آنها را می‌شناسیم و استقرأ نشان می‌دهد هر کدام به دین خودشان دعوت کرده‌اند و ادیان دیگر را در حدی که با دین آنها ملائمت و مطابقت داشته، پذیرفته‌اند و تا جایی که اشتراکات اجازه می‌داده است به پیروان ادیان دیگر حق وجود و یا حظی از هدایت دادند12

تا آنجا که من می‌فهمم، ادیان ابراهیمی که متعلق به دوران ماقبل مدرن هستند، راه به پلورالیسم نمی‌دهند. اما چه باک؟ اگر دلایلی عقلی بر تأیید پلورالیسم وجود دارد، این رای برون دینی، متن را با خود منطبق خواهد کرد.

از برخی از سخنان جناب فنایی چنان استنباط می‌شود که ایشان موافقتی با پلورالیسم ارزشی ندارند.

ایشان می‌گویند: «اگرکسی در مقام انتخاب، ارزش‌های اخلاقی را، که از هویت انسانی او سرچشمه می‌گیرند، نادیده بگیرد و نقض کند، در واقع هویت انسانی خود را تضعیف کرده و زیر پانهاده است.»

گویی همه‌ی ارزش‌های اخلاقی با یک‌دیگر سازگارند. اما می‌دانیم که برخی از فیلسوفان، از جمله آیزیا برلین، ارزش‌های اخلاقی را متعارض، و بعضاً قیاس ناپذیر تلقی می‌کردند و مبلغ پلورالیسم ارزشی بودند.

سخن برلین این بود که آدمی حق دارد از میان ارزش‌های اخلاقی متعارض و قیاس‌ناپذیر دست به انتخاب بزند. این کنش نه تنها با هویت انسانی او تعارض ندارد و او را به حیوان مبدل نمی‌کند، بلکه عین آدمیت اوست.

اگر کسی فقط یک نظام ارزشی را نظام حق بداند، به خود اجازه خواهد داد تا مانند جناب فنایی، انسان‌هایی که آن نظام خاص را انتخاب نمی‌کنند، ناانسان (حیوان) بخواند.

«قرآن محمدی» موافق چنین دیدگاهی نیست. اما بعید نمی‌داند که آقای فنایی مدلی عرضه بدارند که چنان دیدگاهی را توجیه نماید.

۱۰- نتیجه

بارها تأکید شده است که تمام سلسله مقالات «قرآن محمدی» و «امام زمان به چه کار فقها می‌آید؟»، مصادیق به صدای بلند فکر کردن و برپایی گفت‌وگوی استدلالی در قلمرو عمومی هستند.

این سلسله مقالات، گفت‌وگوی خوبی برپا کرد. بسیاری از هموطنان عزیز با کامنت‌های خود به پیشبرد گفت‌وگو یاری رساندند. برخی از صاحب نظران هم با مقالات ناقدانه خود در این بحث مشارکت کردند. امید آن است که در اثر این گفت‌وگوی جمعی، رفته رفته تقرب به حقیقت صورت گیرد.

حقیقت در دست هیچ‌کس نیست. معشوقی‌ست که به سادگی تن به وصال نمی‌دهد. هیچ‌کس نمی‌تواند خود را مسئول یا صاحب دین معرفی کند. دین برخلاف علوم تجربی طبیعی، علوم تجربی انسانی، فلسفه‌های متافیزیکی، فلسفه‌های درجه دوم و غیره، معرفتی فنی- تخصصی متعلق به خواص نیست.

درواقع همه‌ی مردم مخاطب دین هستند. وقتی کسی دعوت به دین می‌شود تا به دین خاصی بگرود، پیش‌فرض طبیعی دعوت، حق پرسش و طلب دلیل است.

با توجه به اینکه همه‌ی ما دین‌داران علتی هستیم، یعنی چون پدر و مادرمان مسلمان و شیعه بودند، ما هم مسلمان و شیعه هستیم، باید از ادعاهای بزرگ انحصارگرایانه دست شست.

اکثر ما، شناختی اجمالی هم از دیگر ادیان (ابراهیمی و غیر ابراهیمی) و آیین‌ها نداریم. هیچ‌یک از ما پس از مطالعه‌ی همه‌ی ادیان و آیین‌ها، مسلمان نشده است.

اگر این مدعا مطابق واقع است، اولین گام قبول تواضع علمی است. ادعای حقیقت روشن، مدعایی انحصارگریانه است. نزاع های فکری- عقیدتی- ایدئولوژیک، هیچ‌گاه پایان نخواهد یافت.

مولوی به درستی به این نکته اشاره کرده است:

همچنین بحث است تا حشر بشر
در میان جبری و اهل قدر

گر فرو ماندی ز دفع خصم خویش
مذهب ایشان برافتادی زپیش

چونکه مقضی بد دوام آن روش
می‌دهدشان از دلایل پرورش

تا نگردد ملزم از اشکال خصم
تا بود محجوب از اقبال، خصم

تا که این هفتاد و دو ملت مدام
در جهان ماند الی یوم القیام

تا قیامت ماند این هفتاد و دو
کم نیاید مبتدع را گفت‌وگو


(مثنوی، دفتر پنجم، ابیات ۳۲۲۱ – ۳۲۱۴)

حافظ هم وقتی به نزاع‌های فکری- فلسفی می‌نگریست، به درستی می‌گفت:

گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌ام
گفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراری کند


پاورقی‌ها:

۸- سیرت رسول‌الله، چاپ ۱۳۶۱، ص ۸۱۱.

۹- عبدالکریم سروش، سنت روشنفکری دینی، ماهنامه مدرسه، شماره پنجم، بهمن ۱۳۸۵.

۱۰- نهج البلاغه، خطبه ۲۷.

۱۱- نهج البلاغه شهیدی، خطبه ۹۷، ص ۸۹.

۱۲- عبدالکریم سروش، صراطهای مستقیم، انتشارات صراط، صص ۱۴۱- ۱۴۰.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
پاسخ به نقد آقای فنایی - بخش نخست
نقد دکتر ابوالقاسم فنايی بر اکبر گنجی

نظرهای خوانندگان

برای حل کدام مشکل اين‌ها را می‌نويسد؟ دردِ گنجی دقيقاً چیست؟ برای زدودن کدام ابهام تلاش می‌کند؟ يعنی بين خوانندگان زمانه، يا کسانی که دانش و تخصص اين بحث‌ها را دارند، يک نفر پيدا نمی‌شود نشان بدهد چقدر اين حرف‌ها آشفته و پريشان است؟ يا شايد هيچ کس ...
این قسمتی از کامنتی بود که آقا یا خانم فضول زیر قسمت ششم مقاله قر آن محمدی نگاشته بود وحق داشت چون تا تمام مطالب گفته نشود وکسانی این بحثها را نخوانند و نقد نکنند مطب به در ستی فهمیده نمیشود( علت مراجعه بنده به بخشهای قبلی این بود که میخواهم تمام بخشها را جمع اوری کنم ودر قالبی چاپ بکنم وبه دوستانم که به اینتر نت دسترسی ندارند بدهم)اکبر گنجی درست هدف اصلی را نشانه گرفته چون کسی چون من که ادمی خرا فاتی بودم و ولایت فقیه را باور داشتم ، امثال گنجی مرا رها کرد ونجات داد تا زندگی شاداب به دور از اوهام وخیالات داشته باشم گنجی مقدمه چینی خوبی کرد برای اینکه در بخشهای بعدی(امام زمان به چه کار فقها می اید)ریشه جهل و خرافات و تعصب را بزند و آقای گنجی شجاع چقدر خوب این کار رو انجام دادید ؛ صدای ضربه تیشه ات تا اینجا رسید تا این روستای دور افتاده از کشور ، به وجدانم سوگند مشخصه که مطالبت از دلی پاک می آید ساده روان و به دور از سفسطه ومغالطه وگنده گویی چون مادر پیر و روستایی من هم میفهمد که چه می گویی... خدا یارو نگه دارت باشد

-- اهورا مدنی ، Dec 13, 2008

آقای گنجی با زرنگی و رندی بحث هاشون دنبال می کنند. به نقدهای ضعیف مثل نقدهای آقای مهاجرانی و فنایی جواب می دن. خب معلوم هست که این بحث ها به نفع او تموم می شه و کسانی این ها را میخونن فکر می کنند که گنجی در این بحث حق داره. در حالی که نقد های جدی آنهایی اند که اندیشمند برجسته و بین المللی، جناب آقای کدیور، استاد دانشگاههای معتبر آمریکا بیان فرموده اند. خب اگر گنجی به نظرات خودش باور داره و آنها رو قوی می دونه، چرا به نقدهای آقای کدیور پاسخ نمی گه؟ آقای کدیور نشون داده که حرفهایی که شبستری و سروش و ملکیان و گنجی می گن، هیچ ربطی به اسلام نداره و "احدی در تاریخ اسلام این حرف ها را نزده". جناب کدیور می فرمایند که اینها از نظر اعتقادی دیگه مسلمون نیستند و اگر کسی اینها را مسلمون بدونه، از اسلام هیچ اطلاعی نداره.بحث های اینها به شدت ضد قرآنی است. من به نقدهای ضعیف و بی مایه مهاجرانی و فنایی کاری ندارم، اما اگر شما به پاسخ های گنجی نگاه کننین، می بینید که در این پاسخ ها گنجی هیچ التزامی به اسلام و قرآن نداره و فقط دنبال ریشه کن کرده اسلامه. ببینید چگونه می خواهد اسلام و بی آبرو کنه.من پیشنهاد می کنم به رادیو زمانه که اگه واقعا بی طرف هستید، یک مناظره بین سروش و گنجی با جناب کدیور برقرار کنید تا همه بفهمند حق با من است. نمی شه اینها از همه امکانات و رسانه ها استفاده کنن برای ترویج حرف های ضد اسلامی شون، ولی به آقای کدیور هیچ امکانی برای نشر تفسیر عالمانه و مومنانه اش از اسلام داده نشود.جناب کدیور فرزند حوزه و دانشگاه است. تسلط او بر این دو منبع عظیم، در آنها که سنگ روشنفکری دینی رو به سینه می زنند، وجود ندارد. همین گنجی در همین رادیو زمانه چندین مقاله در دفاع از حقوق همجنس گرایان نوشت اما به سخنان مومنانه آقای کدیور که به شدت این عمل زشت و غیر انسانی رو محکوم می کنند، هیچ توجهی نمی شود. مگه ما برای راضی کردن غربی ها و چند نفر که کارهای زشت و ضد انسانی انجام می دهند، باید از اصول و ارزش های اسلامی مون دست بکشیم. اگه این راهی رو که اینها باز کردند ادامه بدیم، فردا به ما می گویند که عرق خوری و شراب خوری هم مجاز است.دیگه با این حرف ها از اسلام چی باقی می مونه.اون آرش نراقی هم که شاگرد سروش بود، اول همون آومد و از همجنس گرایی و سقط جنین و رقص و حق زنانها بر بدن خوشون دفاع و نوشت. اینها یک تقسیم کار بین خودشون کردند که هر کدام از یک زاویه دین رو خراب کنند.همین نراقی مگه تو همین رادیو زمانه مقاله ننوشت که در قرآن گزاره های کذب وجود داره. خب اگر قرآن توش به ادعای شما ها حرف های کذب وجود داره، چرا شما ها می گید ما مسلمون هستیم؟شما تو تاریخ اسلام مطالع بکنید ببیند یک مسلمان که هیچ، یکی از غیر مسلمانها که در کشورهای اسلامی زندگی می کردند گفته اند که سخنان خدا کذبه، نظر نراقی، یا خطاست، نظر سروش.
علی از تهران

-- علی ، Dec 13, 2008

خیلی خوب بود مثل همیشه از قلم اکبر گنجی. اما مطلبی که از سروش نقل کرد موجب تعجب شد. این گفته که همه انبیا فقط به خود دعوت کرده اند و برای ادیان دیگر حظی از هدایت نگذاشته اند بر قرآن صادق نیست. آیه 42-48 سوره مائده میگوید یهودیان و مسیحیان باید به مضمون کتاب آسمانی خود وفادار و در عمل به آن محکم باشند چون در آن کتب نور و هدایت است چنان که در قرآن نور و هدایت است.

-- عبد العزیز فاروقی ، Dec 13, 2008

سخن گنجی صادقانه و آموزنده است. منتقدان خاک بر خورشید می افشانند. این که به مطلب شخصی به نام فنائی جواب داده باید حمل بر فروتنی او شود و گرنه این حرفها که من در سایت حباب خواندم مقتضی جواب نبود.

-- م. الهی ، Dec 13, 2008

علی از تهران ظاهراً این کامنت ها را برای به هم زدن میانه اصلاح طلبان می گذارد. جوری از کدیور حرف میزند که همه فکر کنند طرفدار او هست: "اندیشمند برجسته و بین المللی، جناب آقای کدیور، استاد دانشگاههای معتبر آمریکا". در حالی که کدیور محترم نه استاد دانشگاههای معتبر آمریکاست نه اندیشمند برجسته و بین المللی نه هرگز چنین ادعاهائی کرده. یک آدم درس خوانده زحمت کشیده است که در تهران درس میگوید حالا این ترم تحصیلی برای فرصت مطالعاتی دعوت شده به شعبه شرقشناسی ویرجینیا که با هزار زحمت اجازه خروج گرفت و آمد و باید برگردد. این حرفها شاید برای بهم زدن آرامش زندگی اوست.

-- غفور ، Dec 13, 2008

مدیران زمانه باید یک پالیسی بگذارند که فقط کامنتهائی زیر مقاله ها گذاشته شود که در باره نویسنده آن مقاله یا سوژه او باشد نه کسان دیگر. مثلاً اینجا یا در باره اکبر گنجی باشد یا در باره این فنائی. چرا اینجا حرف سروش و کدیور و مهاجرانی را به میان میآورند در حالی که آنها به این بحث کاری نداشته اند و به قول معروف بیگناهند؟ ستون نوشته هر کس نباید برای کامنتهای غیر مربوط مورد استفاده قرار گیرد حالا چه حمله شخصی به کسی باشد چه آگهی تجارتی به نفع کسی ، فرقی نمیکند.

-- افسانه ، Dec 13, 2008

آقای علی: کدیور چه تقصیری کرده که پایش را توی این معرکه میکشید. دعوای اکبر گنجی و این بابا چه ربطی به او دارد. بعدش هم این غلوهای عجیب و غریب چیست. حتماً خودش هم بیچاره خجالت میکشد یک همچنین حرفهای غیر واقعی در باره او بزنند.

-- عیار ، Dec 13, 2008

پاسخ به آقای فنایی و بی‌پاسخ گذاشتن آقای نراقی مصداق واقعی ضعیف کشیه!

-- بابک ، Dec 13, 2008

علي از تهران: من براي كديور خيلي احترام قائلم اما نميدونم كجا" نشون داده که حرفهایی که شبستری و سروش ملکیان و گنجی می گن، هیچ ربطی به اسلام نداره و "احدی در تاریخ اسلام این حرف ها را نزده". جناب کدیور می فرمایند که اینها از نظر اعتقادی دیگه مسلمون نیستند و اگر کسی اینها را مسلمون بدونه"اگه لينك مربوط يا كتابشو معرفي كني ممنون ميشم.در ضمن تو مناظره ي سال 76 سروش و كديور هيچ طرف نتونس كاملا برنده بشه اما سروش منسجمتر جواب ميداد همچنين بعيد ميدونم منش كديور بهش اجازه بده خيلي راحت مثلا سروش و ملکیانو نامسلمون اعلام كنه.

-- اميرحسين ، Dec 13, 2008

مسأله:
به گزارش همه خبرگزاریهای خارجی و داخلی از جمله سایت تابناک و عصر ایران و غیره ارتباط اینترنتی ایران با خارج به خاطر اصابت کشتی و بریده شدن کابل فیبر نوری در فجیره از دیروز صبح به کلی قطع شده است. نیم ساعت پیش برادر من از ایران تلفن می کرد که دو روزست به هیچ وجه نتوانسته در تهران ای میلش را بگیرد چون اینترنت قطع است. خواهشمندست آقای علی از تهران توضیح فرمایند در این شرائط چه طور توانسته اند مقاله گنجی را نیم ساعت پس از این که روی سایت رادیو زمانه پست شد در تهران بخوانند و کامنت به این مفصلی بگذارند. آیا دستگاه پیشرفته ای دارند که می توانند از ورای دو هزار مایل امواج نوری را بگیرند یا یک جای دیگر در خارج از ایران به اسم تهران هست که ما خبر نداریم؟

-- رامین ، Dec 13, 2008

علی جان تهرانی: جسارتاً بفرمائید جواب محسن کدیور به آقای گنجی که اعتراض دارید چرا گنجی چوابش را نداده و فقط به مهاجرانی و فنائی جواب داده در کجا درج شده. من الآن یک ساعت است گوگل و یاهو را زیر و رو میکنم همچین مقاله ای از کدیور هیچ جا نبود.

-- ساسان م ، Dec 13, 2008

من از بعضي خوانندگان و نظر دهندگان عزيز تعجب مي كنم كه انگار اصلا مطالب اقاي گنجي را كامل نمي خوانند و خود كه گرفتار تعصب هستند ايشان را متهم مي كنند جناب اقاي گنجي خودشان هم ادعا ندارند كه مطلقا بر حق هستند بلكه ديگران را هم به نظر دهي وشركت در بحث تا تقريب ارا دعوت مي كنند...به نظر ميرسد اينان تا رسيدن به تفكري بي تعلق از تعصبات كور كور انه راه درازي دارند

-- كاوه ، Dec 13, 2008

میتوان بسم الله الرّحمن الرّحیم را با خطّی درشت نوشت.میتوان باخطّی ریز یا متوسط نوشت.میتوان بعضی آیات را پررنگتردید.آنکه باید بفهمد این رامیفهمد که من چه میگویم.اهل مغلطه هیچگاه راضی نخواهندشد.کلمات حضرت علی نیز در کجا،بین چه اشخاصی،درچه حالت و موقعیتی بیان شده است؟معمولآ یاران حُسن استفاده و نامروّتان سوءاستفاده میکنند.چه بسا آوردن.....یعنی نقطه گذاری بعد از مطالبی که اصل مطلب در همانجاهاست.در دفاع از آقایان مهاجرانی و فنایی میگویم باید دقّت شود طرف بحث بالاخره مسلمان هست یا نیست؟این نقدهایی که این آقایان نوشته اند برمبنای گفتگو و مکاتبه مسلمان با مسلمان بوده است.اگر ما ببینیم طرفمان "هر لحظه به شکلی بت عیّار درآمد"میباشد،روش استدلال هم تغییر می یابد،نه آنکه به شتر مرغ بگویند بپر بگوید شترم،بگویند بار ببر بگوید مرغم. من اناری را میکنم دانه به دل میگویم خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود(سهراب سپهری)

-- علی رفیع ، Dec 13, 2008

اقای عبد العزیز فاروقی
تناقض در مورد نحوه رفتار با یهودیان و مسیحیان کم نیست. 27-30 سوره توبه.

-- کاظم ، Dec 13, 2008

آقای علی از تهران!
شما از کجا مطمئن هستید که حق با شماست!
این نقد آقای کدیور هم که میگید ،لینکش رو بذارید تا ما هم بخونیم! چنین نقدی در هیچ جایی منتشر نشده که گنجی بخواد بهش جواب بده! نکنه شما هم خواب نقد کدیور را دیده اید!
دوستی نوشته چرا گنجی به فنایی جواب داده و به نراقی جواب نداده. دوست عزیز! کمی صبر کن. گنجی گفته به اون هم جواب میده.
ضمنا اینترنت در ایران قطع نشده ولی سرعت به شدت پایین اومده

-- مهران ، Dec 13, 2008

خیلی جالبه که حیله و کلک امثال علی را متوجه نمی‌شوید. ببینید چگونه با بحث انحرافی و کذب راه انداختن مانع از آن می‌شود که خوانندگان دیگر به مطالبی که گنجی به آنها پرداخته است بپردازند و مسیر بحث را منحرف می‌کند. این زمانه هم که هر چیزی را بنویسید به عنوان پیام درج می‌کند.

در ضمن آقای گنجی لطف کنید و به جای پلورالیزم بگوئید تکثر‌گرائی و به جای توتولوژی همان برابر زیبای فارسی که در اوایل گفته اید یعنی "همانگویانه" را به کار ببرید تا اینها در بین بقیه ایرانیان هم جا بیفتد.

-- یک دوست ، Dec 13, 2008

آقای فانی عزیز ! آفرین به شما . دفاعیه شما از Hاقای گنجی یادآور دو واقعیت تلخ در تاریخ معاصر ایران است . یکی فرو کاستن مفاهیم تجدد طلبی وسیله به اصطلاح روشنفکران ما ، مطلبی که بخوبی توسط آقای ماشاالله آجودانی مورد تحقیق و تحلیل قرار گرفته است . مطلب دیگری که توسط به اصطلاح روشنفکران ما ، محتوایش دچار بلای فروکاستگی شده سکولاریزم است .
ایشان (به اصطلاح روشنفکران ما) مفهوم سکولاریزم را به جدائی دین از حکومت فروکاسته اند . در حالیکه در غرب مفهوم وسیع تر و اصلی ترش رهائی دین از دست عمامه به سران و عبا پوشان است . دین از قفس کلیسا (حوزه) و خرافه خارج می شود و با ورود به فضاهای باز آکادمیک با عنوان تئولوژی موررد مطالعه تحقیق و نقد قرار می گیرد به دور از هر گونه تعصب و پرخاشگری . شرایطی که به انسان این امکان را می دهد که بر عکس نظر آقای برقعی یاد بگیرد که دین نه ارثی ست و نه تقلیدی و تعبدی . تربیتی ؟ بستگی دارد آقای برقعی از تربیت چه مفهومی استنباط می کنند . اگر مفهوم تربیت برای ایشان مترادف است با شستوشوی مغزی ، آنوقت این خصوصیت دینی ایشان در کنار خصوصیت کار بردی (من می خوانم استفاده ابزاری از دین _ آن کاری که آخوند ها ومقلدینشان با دین می کنند) که ایشان برای دین قائلند ، منشا ننگی به نام جمهوری اسلامی خواهد بود .
آقای برقعی وقتی آقای گنجی را برای نقد و برسی مباحث دینی صالح نمی دانند و این وظیفه را در حد لیاقت و تخصص دینکاران می دانند . عملا مفهوم سکولاریزم را تا حد نابودی فروکاسته اند . و از طرف دیکر همان اشتباه تاریخی کسانی را مرتکب شده اند که به مسیح می گفتند ، ما تورات را از بر داریم و تو نجار فاقد صلاحیت از خط قرمز هائی گذشته ای که نباید . و ادعای مسیح بودن می کنی . ما هیچ وقت دین "موروثی" خود را ترک نمی کنیم و پیرو توئی شویم که همه سنت مقدس ما را شکسته ای . همین سناریو را علمای(؟) اسلام در مقابله با باب اجرا کردنذ و همان بلائی را به سر باب آوردند که خاخام ها مسیح را به ان دچار کردند . حتما در نگاه آقای برقعی گناه مسیح و باب این بود که اولا هیچکدام اهل فن نبودند که وارد جر و بحث های دینی و کلامی شوند . چون اولی نجار و دومی تاجر بود . ثانیا هر دوی آنها ( مسیح و باب ) مثل منصور حلاج جر و بحث را به کوچه خیابان کشیدند و رازشان را برای آدمهای نا اهل فاش کردند !!
آقای برقعی توجه نفرموده اند که شخصیت هائی که واقعا دین زمانه خود را به چالش واقعی کشیده اند و حتی تا مرحله نسخ دین فرسوده و بی رمق زمانه ( این همان دین پوسیده و نخ نمائی ست که آقای برقعی پی به خصویت توارثی و تقلیدی آن برده اند .) پیش رفته اند هیچکدامشان فارغ التحصیل حوزه های علمیه نبوده اند .
بودا شاهزاده بود ، موسی در دربار فرعون بزرگ شده بود ، مسیح نجار بود ، باب تاجر بود ، و سرانجام بهاءالله که وزیر زاده بود و احتمالا مربیان وی خواب وزیری برایش می دیدند و اگر دعوت ناصرالدین شاه را برای اشغال این پست و مقام پذیرفته بود ، امیر کبیر در تاریخ معاصر ایران جایگاهی دیگر داشت .
و بالاخره آنگاه که آقای برقعی صادقانه برای پرسش آقای فانی پاسخی بیابند ، یعنی روشن کنند که چرا وقتی آقای گنجی برای حاکمان جمهوری اسلامی شمشیر را از رو بسته اند ایشان نگران نمی شوند ولی وقتی شمشیر را برای خرافات از رو می بندند ، نگران و آشفته می شوند ؟
شاید مشکلات نا خود آگاه خیلی از به اصطلاح روشنفکران ما را حل کنند !
به امید آن روز طلائی

-- مهرداد وجدانی ، Dec 13, 2008

کسانی که همجنسبازان را محکوم میکنند آیا حاضرید فقط یک بار هورمونهائی که در بدن همجنسبازان ترشح میشود به شما تزریق شود تا ببینیم بعد از آن چه میگوئید و چه میکنید؟

-- alen ، Dec 13, 2008

با درود به همه كامنت گذاران بدون تعصبي كه قصد خير وتبادل نظر دارند برادران تمام دردهاي همين جاست كه چندماه فرياد مي زنيم اقا اگر از قران مي توانيد بگوييد در قران ما قال هست يا من قال . وگرنه به اقاي گنجي هم گفتم چه فرق دارد قران كلام كيست شما درون انرا بفرما وگرنه همان درس بزرگي را كه قران مي دهد هيچ نمي بينيد وان اينكه بعضي خدا را برداشتند وجايش گنجي گذاشتند.ومطلق گرايي.من اقاي علي را نمي شناسم حالا مرنب شما مگوئيد اين دروغ است ان دروغ است گنجي به اين جواب داده به ان هم جواب ميدهدو خوب واقعا من در مورد اقاي كديور چيزي نميدانم. اما اقاي دكتر بني صدر 20 قسمت مقاله نوشته موجود وقابل دسترسي بنام قران كلام محمد يا... واين مقاله علمي بعد از جنجالي كه در پشت مقاله اقاي سروش ايجاد شد شروع شد ومخاطب شخص هم نيست بلكه مخاطب تمام اشخاصي كه در دنياي اسلام از اين مسئله دفاع مي كردند خوب حلا البته نه اقاي گنجي بلكه استاد ايشان اقاي سروش هم مي توانند جواب دهند وانوقت ما هم در كنار شما قرار مگريم چرا دراين 10 ماه يك كلمه از نظرشان دفاع نم كنند با تشكر از راديو زمانه اين كامنت را گذاشتم كه دعواي برادران از راه درست وعلمي انشاالله ختم به خير شود.

-- ازاده ، Dec 13, 2008

اکبر گنجی : "اگر کسی فقط یک نظام ارزشی را نظام حق بداند، به خود اجازه خواهد داد تا مانند جناب فنایی، انسان‌هایی که آن نظام خاص را انتخاب نمی‌کنند، ناانسان (حیوان) بخواند".
آقای گنجی، حق دانستن اسلام بعنوان یک نظام ارزشی فقط منوط به این نیست که بگوییم لا اله الا الله و باقی مسائلش را فراموش کنیم. اسلام بعنوان یک دین توحیدی از ما "مسلمانان" می خواهد که احکام را (اینکه در ارتباط با دیگران چگونه حکم کنیم) به خدا و رسول و اولی الامرش واگذار کنیم و فقط از آنها (نه هرکس دیگری) پیروی کنیم . یعنی اینکه در مورد دیگران ما حق نداریم به عقل و استنباط خود مراجعه کنیم و اینکه نباید پای مان را از حد دستورات قرآنی فراتر بگذاریم. پایه حقانیت قضاوت های رسول و اولی الامر هم البته مربوط به وحی است که آنهم در قرآن کلام الله مرزهایش مشخص شده است. یعنی اینکه ما انسانها اگر وحی نمی گیریم و اگر رسول نیستیم و اولی الامر نیستیم حق قضاوت (بر مبنای آنچه خداوند در قرآن در ارتباط با انسانها حکم کرده) نداریم. یعنی اگر آقای مصباح یزدی در این باره بر اساس قدرت طلبی و ولایت طلبی شخصی خودش حکمی را از قرآن اخذ کرده و آن را به خود تعمیم داده، البته مشخص است که او از حد خویش تجاوز کرده و به این طریق بر اساس همان قرآن بزرگترین ظلم را مرتکب شده است. "فمن اظلم ممن افتری علی الله کذبا ....". فکر می کنم بیشتر از 15 ایه در قرآن هست که در ارتباط با این موضوع روشنگری کرده است. شما هم که در ارتباط با "قرآن محمدی" رفته اید و شبهه بوجود آورده اید که قرآن محمدی غیرقابل رد است، دست کمی از آقای مصباح یزدی ندارید چراکه شما هم بعنوان یک مسلمان و کسی که هنوز خود را شیعه هم می داند به سخن خدا و رسالت حضرت محمد اقترا بسته اید که می فرمایید به دلیل آنکه سخن پیامبر از اینکه قرآن بر او نازل شده قابل دفاع نیست در نتیجه قابل ارجاع هم نیست، پای تان از حد خودتان بعنوان یک مسلمان فراتر گذاشته اید. چرا که سخن شما هم از جانب دیگری پیشی گرفتن بر سخن پیامبر و قرآن است و بنوعی دیگر تجاوز است به ساحت قرآن. شما البته بعنوان یک انسان آزاده و انسان بی دین حق دارید که در ارتباط با این موضوع باور ما مسلمانها را به چالش بکشید، البته اگر ما بخواهیم با شمای (به فرض بی دین) در ارتباط با این موضوع چالش کنیم. چراکه پیامبرمان هم با بی دینان زمان خودش چالش نکرده بلکه با گفتن اینکه "شما به دین خودتان من هم به دین خودم" نشان داده است که چالش با شماها در این زمینه فایده بخش نیست. منتها اگر شما بعنوان یک مسلمان بخواهید این مسئله را چالش کنید آنگاه براحتی می توان با شما چالش کرد و در آن پیروز شد. چرا که ما درچارچوب دین مان به همه آن مواردی را که شما شبهه می کنید و زیر سئوالش می برید می توانیم پاسخ بدهیم. بطور مثال بله من بعنوان یک مسلمان نظام ارزشی باور خودم را حق می دانم ، اما در عین حال به دلیل صدها گزاره قرآنی به خود اجازه نمی دهم دیگران را حیوان بخوانم و یا خودم را برتر از آنها بدانم. این کار اگر از یک مسلمان سر بزند (چنانکه شما می فرمایید آقای فنایی دیگرانی را که چون او فکر نمی کنند را نا انسان (حیوان) خطاب کرده) قطعا کاری بس ناشایست کرده است. البته من دقیقا مطالب اقای فنایی را هنوز نخوانده ام. اما بر فرض آقای فنایی هم این سخن را گفته باشد، سخن غلط ایشان نمی تواند دلیلی باشد برای غلط بودن متن قرآن. مگر آنکه شما آقای فنایی را جانشین خدا و یا سخنگوی پیامبرفرض کرده باشید. شاید اقای فنایی هنوز به درستی کلام خدا (از همه جهت و همه موارد و جزییاتش) با خبر نیست. اما با اینحال سخن شما هم که می فرمایید: "اگر کسی فقط یک نظام ارزشی را نظام حق بداند، به خود اجازه خواهد داد تا مانند جناب فنایی، انسان‌هایی که آن نظام خاص را انتخاب نمی‌کنند، ناانسان (حیوان) بخواند" کاملا غلط است. بقول دوستان یک مغلطه است. در ضمن اگر توجه کنید می بینید این فقط برخی از مسلمانان نیستند که اینگونه به غلط به دیگران بی حرمتی می کنند. امروزه قریب به اتفاق همه کسانی که عقلی و فلسفی فکر می کنند، این چنین می کنند. اگر قرآن از زبان خدا دیگران را نا انسان (حیوان) می خواند خب بخاطر آن است که از زبان خالق و مالک هستی سخن می گوید. شما به من بفرمایید فیلسوفانی چون نیچه و هایدگر و و فیلسوفان دوران مدرنیته چرا باید دیگران (غیرخودی ها) را آدم به حساب نیآورند؟ آنها به چه مجوزی این کار را کرده اند؟ اینگونه اشتباهات فقط مربوط به ما مسلمانان (آنهم برخی از ما) نیست. امروزه قریب به اتفاق همه انسانها (اعم از مسلمان و غیرمسلمان) دیگرانی را که چون آنها فکر نمی کنند را یا خائن می دانند و یا بی شعور یا زاهد شیاد. امروز اما به دلیل عملکردهای قشری گرایانه مذهبیون به قدرت رسیده در ایران این اسلام است که مورد هجمه همه غیر مسلمانان واقع شده، از شمایی که مسلمانید و شیعه (به ادعای خودتان) انتظار هست که در این جبهه باشید که بخواهید ذهنیت دیگرانی را که بر اثر اشتباه مذهبیون ایرانی به شبهه افتاده اند را با اسلام آگاه سازید نه در جبهه دین ستیزان که تازه بهانه به دست آنها بدهید که از راه شبهه شما با ما وارد مجادله شوند!

-- حسین میرمبینی ، Dec 13, 2008

جناب آقای علی رفیع
شما که از درشت نگاری جملات حضرت علی ناراحت شدید این نکته یادتان باشد که همانگونه که آقای گنجی گفتند، گفتمان رایج زمانه این بوده است. یعنی از آن نوع برخورد در این روزگار نمی توان بهره جست. روی سخن با افرادی مثل مصباح یزدی بود که از همان گفتمان استفاده می کنند. حضرت علی در دورانی که بود مردم آنقدر کم فهم و کج فهم بودند که می شد به آنان گفت مثل زنان موقع زایمان پایشان را باز می کنند. زیرا نگاه رایج زمانه هم به زنان آنچنان بود. روی سخن با شما دوست عزیز است که می خواهید به آن دوران برگردید و همان نگاه را به زنان داشته باشید. شمایی و آنهایی که پیشرفت های بشر در زمینه اخلاق و فلسفه و تمام علوم انسانی پوچ می دانند ولی به دستاوردهای تجربی مثل انرژی هسته ای(!) خیلی علاقه دارند. این دوستان که ادعای تفاهم دین اسلام با علم را دارند و تمام تکیه شان هم بر فقه پویاست، غافلند از این موضوع که فقیه تنها کاری که انجام می دهد، برابر کردن احکام دین با تکنیکهای دنیای جدید است. احکام دین فروع دینند و تکنولوژی نیز فروع علم، و تنها کار اینان برابر کردن فروع دنیای جدید با فروع دین است. می ماند اصل هر دو که می شود اصول دنیای جدید، یعنی چیزی که باعث رنسانس و به اینجا رسیدن تکنولوژی شد، با اصل دین که همان نوع نگاه به انسانها، خدا، دنیا و در عرصه اجتماع و سیاست متفاوت ها است. کاری که گنجی و امثال او می کنند همان بهترین نوع اصلاح دینی است. اصلاح دینی که فقط این نیست که نماز خواندن در هواپیما را فتوا داد.
ضمنا جناب آقای کدیور و دیگر همفکرانش در داخل و خارج به اندازه کافی و شاید هم زیاد تر از اندازه(!) تریبون دارند. اگر کسی به آنها مراجعه می کند و حرفشان را می شنود، که حرف شما چیست؟ اگر نه هم مشکل از خودشان است. بفرمایید جناب سروش و گنجی و ... به جز چند سایت فیلتر شده در داخل چه تریبونی دارند؟
در دادن کامنت هم دقت کنید که بحث از مسیر اصلی خارج نشود. هر چند این کامنت ها بیشتر به فرع می پردازند و کمتر وارد اصل موضوع می شوند و شاید نقد کردن، طرفداری کردن، تمجید کردن و .... را اگر در مطلبی جدا گانه بنویسیم، بهتر خوانده و پرداخته شود. زیرا کسانی که زیر سایت کامنت می گذارند، اغلب کسانی هستند که رگ غیرتشان از شنیدن هوای تازه، هوا خورده است.
به امید روزی که در رسانه های ایرانی شاهد نقد منصفانه و مدلل باشیم

-- حریت ، Dec 14, 2008

اقاي علي اولا بحت علمي را كه ازپيش تعين تكليف نمي كنند خواه بنام اسلام يا هر چيز ديگر.اگر ايدئولوزي انسان غني باشد كه از اول چماغ بلند نمي كند كه اين ديگر تبادلي ندارد شما از اول درذهنياتت معين كردي كه ايدوئولوزيت پيروز است. وبعد از ان هر كدام شما در نفسانياتتان همان كاري را ميكنيد كه طرف مقابل مي كند .گيريم اسمها فرق دارد شما چون خودتان را دوست داريد درلواي اسم كديور انجام مي دهيد ودر مقابل گنجي وهيچ كدام هم دنبال حقيقت نيستيد واز حرفهاي دو طرف بوي اتش تعصب انهم بناه اسلام وبه كام شما . اخر عزيز من كجاي قران به شما ماموريت جهت زنان وبه قولشما ازتن زنان و و و ... داداند. پس ايه دين شما براي شما ودين من براي خودم درقران نيست.ايه اي پيغمبر تو فقط ابلاغ كن واگر هم بخواهي كار ديگري نمي تواني بكني قران نيست.نه چون شما فقط اسمش را مي بري وعلاقه نداري بخواني.وبه قول كامنت گذار محترم همه تمجيد هاي عجيب وغريب شما از اقاي كديور واقاي گنجي از سروش وشيستري اخر دليل درستي ونا درستي هر حرفي در خود ان حرف بايد باشد نه چسباندن به اين شخص وان شخص.باتشكر فراوان از رايو زمانه
.

-- كورش.ازاد ، Dec 14, 2008

در گفتار اخیر شما, آقای گنجی عزیز, باز هم اشاراتی به زن شده است. سؤالی دارم ای بزرگوار, چگونه است که در زمان زندگی محمد عبدالله , زینب و عایشه و خدیجه و فاطمه و زهرا وجود داشتند و آدم حسابی و قابل تقدیر بودند, ولی از زمان حسین علی و تا به امروز دیگر زنی بغیر از فاطمه رجبی در ادبیات اسلامی ظهور نکرده است؟ قبلا" از پاسخ شما یا خوانندگانتان سپاسگزارم. محمد جواد

-- محمد جواد ، Dec 15, 2008

آقای حرّیت ،مقصود من با برداشت شما متفاوت است.باتشکّر

-- علی رفیع ، Dec 15, 2008

جناب حسین میرمبینی شما که با این حرارت بر سخنان گنجی تاخته اید، آیا واقعا اصل مقاله ایشان را خوانده اید؟ اصل مقاله ذکر نمونه های بسیار از قران است که دگر اندیشان را با عناوینی چون خر، سگ، خوک و مانند ان خطاب کرده است.
اس اساس مقالات گنجی بر این است تا بگوید ابتدا باید ثابت کرد که قران کلام خداست تا بعد بتوان بر پایه آن استدلال کرد. یعنی همان کاری که شما بسیار تکرار کرده اید و با این استدلال که چون کلام خدا اینرا گفته پس من و شما و گنجی حق مخالفتی نداریم و دگر اندیشان را گمراه بدانیم.
استنتاج اصلی ایشان این است که نمیتوان ثابت کرد که قران کلام خدا است.

-- رضا ، Dec 15, 2008

به نظر من گنجی در پی شکستن بت های روحانیونی است که داعیه ولایت بر مردمان دارند و با فرض تقدس باورشان از دین خود را برتر از مردم میدانند و به خود حق میدهند در باره مردم حتی بدون وکالت آنان حکم برانند و خود را صاحب اختیار بدانند و این را به صراحت اعلام هم میکنند. گنجی با استدلال خود کوشش کرده است سست بودن ادعای ولایت فقیه را نشان دهد و خواب گروهی از مقلدان را آشفته کرده است. در ایمان گنجی به پروردگار یکتا خللی ندیدم و از تلاش او سپاسگزارم.

-- کورش ، Dec 15, 2008

گنجی می خواهد از کسانی که زندانی اش کرده اند انتقام بگیرد ولی سوراخ دعا را گم کرده است . به خیال خودش اصل را نشانه گرفته است و فرع هم به خودی خود دنبال آن خواهد رفت و البته این اشتباهش باعث تقویت آنان می شود .این گلهایی که می زند همه آفساید است.

-- بی نام ، Dec 16, 2008

سر اینکه مولوی میفرماید که ان دعوای جبری و اهل قدر و اساسا دعوای پیروان ادیان پایان نپذیرد به علت این است که ادیان مانند کلاسهای مدارس اند. هر کلاسی کلاس بالا یا پایین را رد میکند.اما انکه از بیرون نگاه میکند هم کلاس و کل مدرسه را میبیند هم این دعوا را درست میداندچون اگر دعوا نمیکردند یک کلاس میشد و مراتب کلاس از بین میرفت.اما کلاس و مراتب کلاس از دبستان تا فوق دکترا هست و هر کس به قدر خویش فهمید مدعا را.

اما هر کس از کلاس اول به فوق دکترا میرسد.خداوند حکیم است و حکیم به هدفش میرسد.پس این مکانیزم چگونه است؟
سرش در سیرتکامل به طریقه قوس صعودی و تاویل ایه 50 هزارسال از سوره معارج است.

تعرج الملایکه و الروح الیه فی یوم کان مقداره خمسین الف

-- شاهین اردلان ، Dec 18, 2008

درود میرمبینی گل و گلاب، از این که بحث تازه ای برای چالش نو گشودی ممنون! بی مقدمه به نقد بی غرضانه مدعیات نو و تکراری تو می پردازم با کمک از نظریه دیوانه خندان نیچه که معتقد بود با خنده و دیوانگه ای می توان نقد مدعیان عبوس راه معرفت نمود! 1/ صد افرین بر تو و نظریه تو باد که با دلایل عقلی/علمی مخاطبان خود را دعوت به پیروی از احکام قران بدون چون و چرا فرمودی مانند سر بریدن یا دست و پا بریدن یا زدن زنان و کنیز و برده گرفتن یا ... این سرسپردن کور و مومنانه مسلمانان را که پیش از این ازموده اند و جز ترور وخشونت و .. که گریبان امروز انان را گرفته است چیزی نصیب نبرده اند به تو تبریک می گویم که با این بهار، انان را در سال به وادی امن می رسانی، تو که شوخی نداری حال بگذار این علی طباطبا ئی به شوخی بگوید: اگر کمی تاریخ اسلام را مطالعه نموده بودید اغاز پایان انچه تمدن اسلامی می خواندند و رسیدن به نرسیدن تمدن مدرن همین کنار نهادن عقل در برتری سیاسی ترکان متعصب دین مدار و در نتیجه سرکوب معتزلیان عقل گرا در برابر اشعریان نص گرا (مانند مدعا وخواسته شما) بود انجا که عرفان ایرانی توسط بزرگانش تیشه به ریشه استدلالیان زد تا کار ناتمام غزالی های فقیه را به اتمام برساند، کنار نهادن عقل و به دوش کشیدن ایمان جز تحمیق توده ها به چه کار می اید و چرا الله مورد وثوق شما این قدرت تمیز انسان از حیوان را در انسان به ودیعه نهاد و مدعی شد که اگر راست می گویید برهان بیاورید و برهان اوردیم و گفت ایمان نیاوردید و حال اندرزگاه شما اتش جهنم است، در حالی که ما نپرسیدیم اگرتو راست میگویی برهان بیاور؟، کاش می پرسیدیم!. 2/ میرمبینی، توئی که نشناختندت!، ای انکه به باور تو نه منتظری نه خمینی نه مصباح نه سروش و شبستری و گنجی نه شریعتی و... اسلام را نشناختن و تو شناختی وامروز در قلعه مرجعیت فتوای بی دینی انسانی را صادر می کنی که خود چندین باراعلام کرده مسلمان شیعه است، درود بر تو باد که می خواهی ما را با کشف دینی ات به دموکراسی و حقوق بشر برسانی!، البته شاید وقتی دیگر! 3/ گفتی الله گفته است که شما به دین خود و ما به دین خود، حال اگر نگفتی که چه زمانی به رسولش گفت انان را هر جا دیدی یا مسلمان کن گر نپذیرفتن جزیه بگیر و اگر باز نه، هر جا دیدی بکش و زنانشان را حتا اگر شوهر دارند به تو بخشیدیم! شاید زیاد مهم نبوده است چه کسی بود گفت: حقیقت را بگو و تمام حقیقت را بگو!، مگر نگفتی؟ 4/ اری تا توهستی الله و پیامبرش دیگر سخن گو نمی خواهند توی که زیاد می دانی و اسلام را بهتر از هر عالمی می فهمی، حال چه ملالیست که این همه ایه که گنجی از انواع حیوان نامیدن انسان ها از قران نام برده باشد، نادیده بگیری و مدعی شوی بر مبنای همان قران اجازه حیوان خواندن انسان ها را نداری!، جلل خالق به این شعبده بازی! و بی نوا اقای فنایی که قصد توجیه این ایات را داشت اما مگر دوست خاله خرسه می گزارد! 5/ حتما گفتی: ما که استاد مغالطه ایم، مغالطه "اشتباه با اشتباه" هم روش، حال که می دانیم دین ما در پذیرش دگر اندیشان نقص دارد بگذار نقص های بزرگان اندیشه انان را پیش بکشیم (حال این علی طباطبائی هی بگوید ای برادر، نیچه و هایدگر نقادان عقلانیت مدرنیته بودند ما که برای رسیدن به هدف گوش شنوا نداریم) شاید دست از سر کچل ما بردارند! (البته او که نمی داند سرما کچل است یا نه؟)

-- سید علی طباطبائی ، Dec 22, 2008

آقای گنجی درجایی می گویند:"به چه دلیل یا دلایلی کسی که حق را انکار کند، انسان باقی نمی‌ماند. غیرانسان‌ها، فاقد ابزار و امکانات قبول یا انکار حق هستند. انسان موجودی مختار، عاقل و انتخاب‌گر است. " من می پرسم که اختیار و انتخاب برچه اساسی صورت می گیرد و این حق را چه چیزی باید تشخیص بدهد؟ آیا چیزی غیراز عقل؟ و سوال دومم این است که وجه افتراق انسان و غیرانسان آیا چیزی غیراز عقل و شعور است؟ حال اگرانسانی موضوعی را فهمید وبه دلیل عقل چیزی را حق یافت اما به هر دلیل دیگری آن را کتمان کرد و یا برخلاف آن عمل کرد (توجه بفرمایید: اگردانسته و آگاهانه حقی را انکار کرد . وگرنه کسی که به نتیجه نرسیده و عقلش به این معنا قانع نشده دراین دایره قرار نمی گیرد.) وحکم عقلی را دانسته و آگاهانه زیر پا گذاشت وحتی با آن جنگیدآیا وجه بارز و منحصر به فرد انسانی خودرا کنارنگذاشته است ؟ و آیا اگر همه بخواهندچنین باشند آنگاه عالم انسانی جنگل حیوانات نخواهد شد؟

-- یکتا ، Dec 23, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)