خانه > رضا دانشور > گفتگو > برای آنهایی که این دوره را ندیدهاند | |||
برای آنهایی که این دوره را ندیدهاندرضا دانشورایرج مصداقی سال ۱۳۳۹ در تهران متولد شد. وی سالهای ۱۳۶۱ تا ۱۳۷۱ را به دلیل فعالیتهای سیاسی در زندانهای قزلحصار، اوین و گوهردشت سپری کرده است. وی سال ۱۳۷۳ از ایران خارج میشود و در خارج از کشور دوباره فعالیتهای سیاسی - اجتماعی خود را از سر میگیرد. او کتاب «نه زیستن، نه مرگ» را که تلفیقی از خاطرات و گزارش از زندانهای جمهوری اسلامی است، در چهار جلد به نامهای «غروب سپیده» «اندوه ققنوسها» «تمشکهای ناآرام» و «تا طلوع انگور»، در سال ۲۰۰۴ میلادی در سوئد منتشر کرد. این کتاب یکی از اسناد مهم و معتبر تاریخی به ویژه در رابطه با قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ است. مصداقی همچنین در رابطه با مسألهی حقوق بشر در ایران، با سازمانهای بینالمللی همکاری دارد.
ای سالخوردگان این را بشنوید و گوش فرا دهید؛ شما ای سازندگان زمین. آیا مشابه این واقعه قبلاً در دوران شما یا پدران شما اتفاق افتاده است؟ نه بر شماست که این واقعه را برای فرزندان خود تعریف کنید و فرزندان شما برای فرزندان خود و فرزندان آنها برای نسلهای آینده؟ این جملهای است که شما آقای مصداقی در پیشانی کتابتان «غروب سپیده» گذاشتهاید که جلد اول مجموعه «نه زیستن، نه مرگ، خاطرات زندان» است. آیا کتاب خاطرات زندان برای ما نوشته شده، یا برای فرزندانمان و به چه منظور؟ به هر حال همان طور که در پیشانی کتاب آمده هدف من قبل از هر چیز بیان این مطلب برای فرزندانمان بوده، برای آنهایی که آن دوره را ندیدهاند، برای آنهایی که دورهی سیاه سال ۶۰، دههی ۶۰ را بویژه ندیدهاند، نشنیدهاند و نمیدانند که در آن روزها، در آن روزهای سیاه چه بر تاریخ ما گذشت، چه بر مردم ما گذشت و چه اتفاقاتی افتاد و عملاً تلاش من در این راستا بوده است که تجربه ی خودم را با آنها تقسیم کنم؛ تجربه ی خودم را در اختیار آنها قرار دهم. برای این که آنها هستند که تصمیم میگیرند بعدها چه کنند تا براساس آن تجربه ای که ما از سر گذراندیم، بتوانند آیندهی خودشان را رقم بزنند. در واقع هدف من گفتوگو با آنها و بیان تجربهی خودم برای آنها بوده است. پس این جور که من میفهمم، معتقدید این دورهای که کتاب شما را در بر میگیرد، در واقع دورهی خاصی از تاریخ ایران، تاریخ معاصر ایران و تاریخ ایران بعد از انقلاب است. چه ویژگی این دوره را از سایر دورههای گذشته و احتمالاً آینده، میتواند جدا کند؟ آیا اصلاً جدا میکند به نظر شما؟ به نظر من این دوره، دورهی ویژهای در تاریخ ماست. یکی از سیاهترین دورههای تاریخ ماست؛ لااقل در تاریخ معاصر؛ و ویژگیهای خاص خودش را دارد. اولین ویژگی که این دوره دارد، بیرحمی مطلق، شقاوت مطلق است که در قالب دین و اخلاق ما آن را میبینیم که در جامعه میآید و به عنوان دین و به عنوان ناجیان اجتماع، به عنوان کسانی که مبادی اخلاق هستند، آنهایی که مدافع اخلاق هستند، میآیند و این جنایات را در جامعه مرتکب میشوند؛ بویژه در زندانها که نمادی از جامعه است و این فاجعه را نسل ما از سر میگذراند. در درون زندانها که آیینهای از جامعه است، ما این جنایت را میبینیم و تجربه میکنیم. جنایتی که در این سالها اتفاق میافتد، چه بسا - امروز در جامعه اتفاق نیفتد یا امکانش نباشد و یا نیازی به آن نباشد - در یک دورهی دیگر و در شرایط دیگر حتماً میتواند این اتفاق دوباره بیفتد و دوباره تکرار بشود. به خاطر اینکه آن کسانی که یک موقعی این جنایات را مرتکب شدهاند، امروز همچنان هستند. امروز همچنان اهرمهای قضایی و اهرمهای سیاسی جامعه را دارند. پس میتواند این تجربه دوباره تکرار بشود. آن چیزی که ما از سر گذراندهایم، چه بسا شرایط دوباره همان را اقتضا بکند. بنابراین میبایستی جامعه نسبت به آنچه گذشته و حتی برای آینده نیز آگاه باشد. برای اینکه تضمینی باشد، برای اینکه این اتفاقها دیگر نیفتد، این اتفاقها دیگر تکرار نشود، به طبع میبایستی آنچه گذشته است، باز و مطرح بشود و جامعه آن را بشناسد که چه گذشته است؛ برای اینکه از تکرار آن در آینده پیشگیری کند. آقای مصداقی، قبل از اینکه شما این کتاب را بنویسید و با موفقیت تجدید چاپ بشود و با استقبال خیلی زیادی هم روبه رو بشود، مقدار معتنابهی ادبیات خاطرات زندان - من ترجیح میدهم آنها را یک نوع ادبیات بنامم - بخصوص در خارج از کشور باب شده بود. کسان زیادی این خاطرات را نوشته بودند که برخی از آنها هم شهرت زیادی کسب کرد و شاید به بعضی از زبانهای اروپایی هم ترجمه شد. چه چیزی شما را بر آن داشت که بعد از آن خاطرات، خاطرات خودتان را بنویسید و من تصور میکنم به جز انگیزهی گفتن خاطرات خودتان از دیدگاه خودتان و تجربه ای که شخصاً کردهاید، یک نوع حالت انتقادی هم نسبت به لااقل پارهای از خاطرات شناختهشدهی زندانیان سیاسی آن سالها در نوشته و در گفتارهای بعدی شما وجود دارد. میتوانید به ما بگویید که چه امتیازی برای کتاب خودتان نسبت به کتابه ای مشابه قائل هستید؟ یا به عبارت دیگر چه نقدی نسبت به کارهایی که در این زمینه شده است، دارید؟ قبل از هر چیز تلاش من این بود که آنچه را گفته شده است، دیگر تکرار نکنم. یعنی زحمت زیادی برای خواننده ایجاد نکنم و وقتی میخواهم مطلبی را بگویم، لااقل چیز جدیدی باشد. چیزی نباشد که قبلیها هم گفته باشند. سعی کردم از دریچهی دید خودم آنچه را اتفاق افتاده است، نزدیک به حقیقت و واقعیت بیان بکنم که یک تصویر روشن، یا بالنسبه روشن و یا حتیالامکان روشنتری را از آن روزها ارائه بدهم. البته اگر من در اینجا و آنجا سعی کردم روایتهایی را نقد بکنم، در واقع برخورد من برخورد شخصی با نویسندهها نبوده است. برخورد من انتقاد کردن یا نقد خود آن خاطرات نبوده است؛ بلکه بیشتر نقد یک فرهنگ بوده است؛ فرهنگی که ما همه از توی آن درآمدهایم. من خودم هم جزیی از این فرهنگام. یعنی من هر جا هر انتقادی را در کتاب مطرح میکنم، قبل از هر چیز خودم را در آن شریک میبینم. یعنی اگر اشکالی هست، به من هم بر میگردد. اگر ضعفی هست، به من هم برمیگردد. من هم جزیی از آن مجموعه هستم؛ من هم جزیی از آن افراد هستم. اگر چند و چونی را در ارتباط با خاطرات دیگران مطرح میکنم، خودم را از آنها جدا نمیدانم. ولی تلاشم این است که در واقع این را مطرح کنم. چرا؟ چون فکر میکنم میبایستی ما با این فرهنگ برخورد بکنیم. فرهنگی که مستند نیست؛ فرهنگی که دقیق نیست؛ فرهنگی که با مسایل از دیدگاه مستند برخورد نمیکند. یک فرهنگ شفاهی است. همین طوری میگوییم، لابد آنها هم همین طوری میشنوند دیگر. یعنی ما حتی برای شنوندهمان در خیلی جاها احترامی قائل نیستیم؛ چون برای خودمان هم نیستیم. چون فکر میکنیم ما که همین طوری میگوییم؛ لابد شنوندهمان هم همین طوری میخواند و برداشت میکند. به خاطر همین، من چون فکر میکنم جنایتی که اتفاق افتاده در زندانهای ایران، در جمهوری اسلامی، بالطبع بایست یک موقعی در مراجع بینالمللی، در مراجع حقوقی اینها مورد بررسی قرار بگیرد. این جنایتکاران بایستی به پای میز محاکمه کشیده شوند؛ به پای میز عدالت آورده شوند. آنجا ما برای اینکه بتوانیم حرفی داشته باشیم، سخنی داشته باشیم و یا اینکه بتوانیم این دعاوی خودمان را پیش ببریم، بالطبع میبایستی صحبت و گفتههای ما محکمهپسند باشد؛ میبایستی مستند باشد و امروز اگر ما نتوانیم یک چیز دقیقی یا بالنسبه دقیقی را ارائه بدهیم، حتماً در آینده با مشکل مواجه خواهیم شد. ببینید، امروز خوانندهها فقط امثال من نیستند که به قول معروف یک رابطه عاطفی هم داشته باشند، در آینده کسانی خواهند آمد از ما هوشیارتر، کسانی خواهند آمد از ما دقیقتر، کسانی خواهند آمد که این رابطهی عاطفی را هم با ما ندارند و بعد میآیند به این خاطرات رجوع میکنند، بعد تناقضهایش را میبینند، بعد اشکالاتش و ضعفهایش را میبینند و بعد چه بسا تصور کنند اصلاً چنین جنایتی اتفاق نیفتاده است و به خاطر عدم دقت نویسنده یا اینکه بعضی جاها واقعیت به شکل رمان مطرح شده و با ذهنیت فرد قاطی شده و آغشته به ذهنیات اوست یا با حقیقت همخوانی ندارد، جنایتی که در زندانها اتفاق افتاده است، عملاً زیر سؤال برود. آن نسل دیگر مثل ما به قضایا نگاه نمیکند؛ بلکه سعی میکند از منطقاش حرکت بکند و وقتی با منطق میسنجد، میبیند نمیخواند. تلاش من از این جهت است. همه تلاش من این است که اگر نسل بعدی، اگر آنهایی که هیچ رابطهی عاطفی با ما ندارند، آنهایی که میخواهند این را بخوانند، وقتی که خواندند، فکر بکنند که نه، اینها میتواند اتفاق افتاده باشد و با منطقشان در تضاد نباشد. به همین دلیل من اینجا و آنجا چند و چونی کردهام، تلاش کردهام که شسته رفتهتر باشد. این را هم به ضرورت بهش رسیدم. اول خواستم فقط خاطرات خودم را بگویم. خب خاطرات خودم را گفتم. بعد به این نتیجه رسیدم که خب خواننده میرود و یک چیزهای دیگر هم میخواند که چه بسا در تضاد با این است یا چه بسا آنچه من گفتهام را نمیگوید. خب این خواننده حالا باید برود 10 تا خاطره را با هم بخواند؛ بعد تازه شاید تخصصی هم نداشته باشد؛ تسلط من را هم به موضوع ندارد؛ خب (از خود میپرسد) پس کدام درست است؟ من برای اینکه به خواننده کمک کرده باشم، سعی میکنم برای آنها از این جنبه دلایل خودم را بیاورم که چرا این واقعه به این شکل اتفاق نیفتاده است. البته این را نیز تأکید میکنم، من از خوانندههایم انتظار دارم همان طوری که من چند و چون با دیگران کردم و روایتهای آنها را قبول نمیکنم و بعد انتقاد میکنم، نوشتههای من را هم به این راحتی قبول نکنند. یعنی خواننده نباید راحت بپذیرد. چون من زندانی هستم، چون من مورد ظلم رژیمی قرار گرفتهام، حالا حق دارم هر چه که از دهانم در میآید، بگویم؛ هر چی که توی ذهنم میآید، بگویم و لابد حق هم دارم. نه! هیچ حق ویژهای ندارم. برای همین من از خوانندهام میخواهم که راحتپذیر نباشد. یعنی آنچه من میگویم، قبلاً بسنجد و اگر دید منطقی است، قبول کند. اگر دید اشکالی هست، حتماً مطرح بکند؛ حتماً با آن برخورد بکند. چون این جامعهی ما را بالا میبرد، این فرهنگ ما را بالا میبرد و این در پیشرفت جامعه مؤثر خواهد بود. حتماً. دو سؤال به ذهن من رسید از گفتارتان. یک اینکه گفتید انتظار دارم از خواننده. سؤالم این است، از وقتی این کتاب چاپ شده چند سال میگذرد؟ الان سه سال از چاپ کتاب میگذرد. از چاپ اولش. در پی این سه سال آنچه انتظار شما از خواننده هست، به دست آمده؟ آیا نتیجهای گرفتهاید؟ راستش بیش از آنی که فکر میکردم، نتیجه گرفتم و در واقع همین برخوردی که با کتاب شده من را به کاری که کردهام، تشویق کرده است و فکر میکنم کار درستی کردم. یعنی در مسیر درستی رفتهام. نه اینکه حالا خیلی کار ویژهای بوده است؛ نه. ولی در مسیر درستی قدم برداشتهام. و امروز خیلی بیشتر از روز اول مصرم در کاری که کردهام و اینکه در واقع راه درستی را رفتهام. (با آنکه) قدمهای ابتدایی در این راه برداشته شده، بیش از انتظاراتم جواب گرفتهام. از دو جنبه. یک، جنبه ی مثبت و دیگری جنبه ی منفی. خب انتظار من با شناختی که از جامعهمان دارم، با شناختی که از نیروهای سیاسی دارم، بالطبع چون در کتاب من فقط دو وجه نیست، فقط این نیست که جنایتی را که اتفاق افتاده است، مطرح بکنم؛ بلکه انتقاد خودم را به فرهنگ خودمان دارم؛ انتقاد خودم را به آنچه گذشته است، دارم؛ انتقاد خودم را به ضعفهای خودمان دارم؛ به گروههای سیاسی، به جریانات سیاسی و بالطبع میدانم این مورد طبع گروههای سیاسی ما واقع نمیشود. افراد و کسانی که به جریانات سیاسی مختلف تعلق دارند (فرق هم نمیکند کدام جریان؛ بزرگی یا کوچکی جریانهای سیاسی مدنظر من نیست) در واقع تا آنجایی که انتقاد از گروه رقیب هست، خب همه خوششان میآید. اما وقتی از خودشان شروع میشود، عملاً آنجا دیگر باعث رنجش و ناراحتی است. ولی تلاش من این بوده است که آنچه را فکر میکردم درست است، فکر میکردم واقعیت است، بیان بکنم؛ صرف نظر از اینکه این به نفع کیست یا به ضرر کیست. خب بالطبع انتظار این را داشتم. نگاه میکنم، حتی مواردی که بعدها مطرح میشود، حتی مسایلی که مطرح میشود، چه در رابطه با کتاب، چه در رابطه با خودم، هم واقعیت را نپذیرند؛ و هم حتی دیگر به بعضی جاها و گاه بعضی نقاط (متأسفانه) مضحکی میرسد. برای خود من خیلی دردآور است که مثلاً یکی مطرح بکند که خب لابد این کتاب ارزش نداشته؛ چون حتماً یک کار تیمی است. مثلاً فکر میکنند که اگر تو بگویی که یک کار تیمی است، ارزشش پایین میآید. متأسفانه این کار تیمی نبوده است؛ ولی ای کاش میبود، چون ارزش کار بیشتر میبود. چون مطمئناً یک نفر خب خیلی ضعفها دارد و یک تیم ندارد. یا مثلاً اینکه چرا نویسنده این همه اطلاعات دارد و چرا ما نداریم و لابد حتماً سرش به یک جایی بند است که ای نقدر اطلاعات دارد. حالا تصور نمیکنند که آیا ارائه این اطلاعات به نفع جامعه است، به نفع مبارزه است، به نفع جنبش است یا به ضررش است. چه ضرری دارد اگر کسی بداند و بتواند دستگاه جنایت را افشا بکند؟ یا اینکه در خیلی از جاها این مسایل را میبینند و حتی خیلیها مطرح هم نمیکنند و به قول معروف در محافل خودشان میگویند. من خیلی استقبال میکنم که اینها را حتماً مطرح بکنند؛ حتی روی اینترنت انتشار بدهند. چون تصور من این است و میگویم من خواهش میکنم هر کسی در تأیید نوشتهی من اگر نظری دارد، ننویسد؛ ولی حتماً خواهش میکنم در رد نوشتهی من هر کسی موردی به نظرش میرسد، حتماً بنویسد. چون من فکر میکنم در این تبادل افکار است که جامعه رشد میکند؛ خود من هم رشد میکنم و من هم بالا میروم. تصور و تقاضای من این است. اتفاقا هر کسی هر چیزی بنویسد، هر موردی بنویسد، قبل از هر چیز به من لطف میکند و من اتفاقا ... خب یکی از دوستانم به من انتقادی کرد؛ به من و به کتاب. نوشت و اتفاقاً انتقاد درستی هم داشت. محمدرضا معینی یک موردی را مطرح کرد که من همیشه از او تشکر میکنم؛ هر جا که صحبت بشود میگویم که محمدرضا معینی یک اشتباه از من گرفته و من همیشه از او متشکرم. ببینید، به خاطر این که من فکر میکنم که این باعث رشد ماست که بپذیریم که اتفاقا من هم حق اشتباه کردن دارم و نمیخواهم این حق را کسی از من بگیرد که تو حق نداری اشتباه کنی. این یک حق انسانی است و حق من هم هست. ولی از اینها گذشته تأییدی که خیلی از دوستان میکنند، بیش از آن چیزی که من فکر میکردم؛ بیش از آن چیزی که من شایستهاش هستم. اصلا این شکستهنفسی نیست و من به چنین چیزی اعتقاد ندارم. ولی واقعیت است و من مرهون محبتهای آنها هستم و این خارج از تصور من بوده و خارج از پیشبینی من بوده و هیچ موقع فکر نمیکردم با چنین استقبالی روبه رو بشود. برای همین از هر دو جهت با این استقبال روبه رو شدم؛ حالا چه مستقیم و چه ... سؤال دوم که در حقیقت ارتباط دارد به همین پاسخی که دادید: با تجربه ی نوشتن چهار جلد نسبتاً قطور که خاطرههای 10 سال زندان را در سالهای ویژهی تاریخ ما دربردارد، با این تجربه، فکر میکنید چه قدر برای انسان امکان گفتن تمام واقعیت در نوشته، تحققپذیر باشد؟ به عبارت دیگر خاطره و ذهن انسان تا چه حد قادر است گذشته را بازسازی کند؟ برای اینکه ما نمونههای زیادی در ادبیات داریم - مثلاً اثر معروف پروست- که نویسندگانشان معترفند احضار خاطره با عمل آفرینش توأم است. یعنی امکان ندارد گذشته را بشود عیناً منعکس کرد. در حالی که ظاهراً کتاب شما مدعی واقعیت داشتن است. چگونه از داعیه خودتان در برابر نظر مثلاً پروست دفاع میکنید؟ ببینید، البته این را باید بگویم که در هر صورت من تلاش کردم نزدیک به واقعیت باشد و ادعا ندارم که این تماماً واقعیت است. ممکن است بخشی از واقعیت باشد که من دیدم. ممکن است بعضیهای دیگر چیزهای دیگری دیده باشند. من این را نفی نمیکنم. این بیان آن دوره از زندان از دریچهی دید من است. حتماً همهی واقعیت نیست؛ بلکه اینها را باید در کنار هم گذاشت؛ خاطرات مختلف را از زاویههای مختلفی که مطرح شده است، تا به حقیقت رسید؛ تا به کل واقعیت رسید. خاطرات من بخشی از واقعیت است و از دریچهی دید من است. باز هم میگویم، باید حساب کنید من هم کمی خردهشیشه دارم. ولی بایستی تصور کنید که تلاشم این بوده تا آنجایی که ممکن است واقعیت را بیان کنم. امیدوارم. سؤال من همین «تا آنجایی که ممکن است» هست. یعنی بدون اینکه وارد این بشوم که چه قدر شما تعمد داشتید. اصلاً صحبت چنین چیزی نیست. صحبت این است که فکر میکنید ذهن انسان چه قدر قادر است دقت و وضوح گذشته را به یاد بیاورد و ثبت بکند؟ آیا در این زمینه انسان نیازمند یک ذهن خارقالعاده است؟ یا متدهایی وجود دارد برای اینکه گذشته را کاملاً به یاد آورد و به بیان؟ مهم این است، به نظر من در درجهی اول، که آن چیزهایی در خاطر انسان میماند که برایش مهم است. برای مثال، بعضی چیزها از ذهنم رفته است؛ ولی خیلی چیزها به روشنی توی ذهنم هست. کامل و دقیق. ولی خیلی چیزها هم از ذهنم رفته است. بستگی دارد که چقدر در آن لحظه برایم مهم بوده است. شاید برایتان پذیرشش سخت باشد، ولی من ساعتهای قبل از آزادی از زندان را اصلاً به یاد ندارم. من نمیدانم در روز آزادی از زندان چه پروسهای را طی کردم. اصلاً در ذهنم نیست. درصورتی که لحظه لحظههای زندان را یادم هست و میتوانم خیلی وقایع را دقیقهای بگویم؛ ولی یادم نیست از زندان چه طوری آزاد شدم، چه پروسهای را طی کردم و آن روز چه طوری از زندان آزاد شدم. فقط یادم هست چه طوری از در زندان آمدم بیرون. فقط همین یادم است. ولی هیچ چیز دیگری از آن روز یادم نیست، مثل فالی که از ذهنم آمده بیرون. اما اینکه آیا مکانیزمی هست، باید یک چیز را بگویم. یادم هست ما را بعد از قتلعامها میبردند یک جایی تا یک سری زندانیهایی که میخواستند آزاد کنند، مصاحبه های اینها را نشان بدهند، در حضور ما انجام بدهند. جالب است بگویم، از لحظهای که از بند ما را میبردند بیرون تا آن سالن، شاید چهار پنج دقیقه ما راه میرفتیم، من هیچی یادم نمیآید. ولی از لحظهای که توی سالن نشستیم و آنها میخواستند صحبت بکنند، همه چیز یادم هست. حتی آدمها چه جوری راه میرفتند، مسئول این کار چه سؤالهایی ازشان میکرد و اینها تحت چه فشاری برای پاسخ دادن قرار میگرفتند. برعکس یکی از دوستان من، راجع به آن روز با او صحبت میکردم. او مسیر را به خوبی به یاد دارد، به خوبی مسیر را به یاد داشت، بر خلاف من. اما هیچ یادش نبود که توی صحنه که میرسیدیم، چه سؤالهایی میشد و چه اتفاقهایی میافتاد. گویی آنجا بیهوش بود؛ درست بر خلاف من. این یک مسأله است. اما یک مطلب دیگری بگویم و آن این است که آدم با گذشته چه برخوردی دارد. خیلیها تلاش میکنند که یادشان برود؛ خیلیها تلاش میکنند که از آن فرار کنند. من هیچ وقت فرار نکردم؛ همیشه با این گذشتهام زندگی کردهام. اصلاً برایم فشار نبوده، حتی به یاد آوردن گذشته اصلاً برایم فشار نیست. حتی زمانی که این کتاب را مینوشتم، هیچ فشاری را متحمل نشدم. ولی شاید برای کسان دیگر این بوده؛ واقعاً هم بوده است. ولی یک مسألهای هست و آن اینکه گذشته را میشود به یاد آورد. خود من به این مسأله در انفرادی رسیدم و مکانیزمی بود که خودم به آن رسیدم. من برنامهای را توی انفرادی خودم اجرا میکردم، موقعی که انفرادی بودم، و آن هم تقویم تاریخ بود. به این هم در ضرورت رسیده بودم. میخواستم هم گذشتهام را به خاطر بیاورم، هم یادم نرود و هم اینکه یک تمرینی باشد برای ذهنم که با رکود مواجه نشود و هم یک نوآوری باشد و هم اینکه زندگیام ثابت و یکنواخت نباشد. برای همین هر روز صبح برنامهای داشتم به نام تقویم تاریخ. توی تقویم تاریخ اصولاً برمیگردند به اینکه در گذشته در این روز چه اتفاقهایی افتاده. اما مال من این طوری نبود، مسئلهی شخصی بود. من تصور میکردم که سال گذشته در این روز چه اتفاقی برای من افتاده و من سال گذشته در این روز چه کار کردم. همین جوری برای خیلیها این مسأله غیرممکن است؛ اما غیرممکن نیست. چون هیچ چیزی از ذهن آدم دور نمیشود، بیرون نمیرود، بلکه میرود زیر ... مثل یک کاغذی که میاندازید کناری و آت و آشغال میآید رویاش و بعد باید بگردید و پیدایش کنید. باید حتماً بگردید پیدایش کنید، حتماً یک جایی هست.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
سلام بر شما. با درود به نویسنده محترم کتاب "نه زیستن نه مرگ" و تشکر از سایت زمانه برای این گفتگو، فهرست بخشی از آنچه در مورد کتاب مزبور نوشته شده را - اینجا می آورم. موارد زیر همه در مورد کتاب آقای مصداقی است.
-- همنشین بهار ، Jan 6, 2008با کمال احترام
همنشین بهار
-------------------------------------
۱- آنچه میکشد مرگ نيست فراموشی است ــ محمّد رضا معينی
۲- شاهد روايتگر، شاکی تاريخ ساز ــ محمّد رضا معينی
۳- خاوران نامیاست برای فراموش نکردن ــ محمّد رضا معينی
۴- هردم از اين باغ بری ميرسد ــ محمود خليلی
۵- نقد بیغشم آرزوست... پاسخی به ضرورت به «نقد» احمد موسوی بر کتاب «نه زیستن نه مرگ» ــ ايرج مصداقی (سایت خاوران)
۶- تا طلوع انگور چند سال مانده است؟ نگاهی به کتاب خاطرات زندان ايرج... ــ احمد موسوی، (سایت کانون زندانیان سیاسی ایران در تبعید)
۷- من از دهليزهای مرگ میآيم. در مورد کتاب نه زيستن نه مرگ ــ کوروش گلنام (سایت پیک ایران)
۸- نه زيستن نه مرگ، در مسير جاودانگی، درباره کتاب «نه زيستن نه مرگ» نوشته ايرج مصداقی، محمّد محمّدی ــ شيرزاد (سایت دیدگاه)
۹- تلويزيون آپادانا و کتاب «نه زيستن، نه مرگ»، سيروس معظمی(سایت دیدگاه)
۱۰- همزيستی با مرگ (در مورد کتاب نه زيستن، نه مرگ) ــ بهروز جليليان
۱۱- سکوت يا روشنگری؟ در مورد کتاب ِ نه زيستن، نه مرگ ــ گلرخ جهانگيری (آذر آذری)
۱۲- پيکار برای همزيستی، در رابطه با نقد بهروز جليليان به کتاب «نه زيستن، نه مرگ» ــ اردشير غريب
۱۳- یقه واقعّیت را نمیتوان گرفت ــ پاسخ ایرج مصداقی به نوشته بهروز جلیلیان، در مورد کتاب نه زیستن نه مرگ، (سایت روشنگری)
۱۴- «دولت آن است كه بي خون دل آيد به كنار»، (نوشته عليرضا نوری زاده عليه کتاب نه زيستن نه مرگ)، کیهان لندن ( شماره ۱۳۰۸ در ستون یک هفته با خبر)
۱۵- کلمه را با کلمه پاسخ دهيم ــ پاسخ «همنشين بهار» به نوشته عليرضا نوری زاده (سایت دیدگاه)
۱۶- گفتگوی علی ناظر با ايرج مصداقی (دیدگاه)
۱۷- داستان من و شمع ــ در مورد کتاب نه زيستن نه مرگ ــ فريبا اکبری (دیدگاه)
۱۸- نگاهی به «نه زيستن نه مرگ»، خاطرات زندان، نوشته ايرج مصداقی ــ شهرنوش پارسی پور (شهروند، به تاريخ ۱۵ آذر ۸۴)
۱۹- ادبياّت سرکوب يا ضد سرکوب (در مورد کتاب نه زيستن نه مرگ)، نوشته نسرين پرواز (سایت گویا)
۲۰- نقدی بر کتاب «نه زيستن نه مرگ» ــ جلال ياسينی (سایت دیدگاه)
۲۱- مشکل ما در کجا نهفته است؟ در رابطه با کتاب «نه زيستن، نه مرگ» ــ سيروس کاشانی
۲۲- بر عليهامارهای دروغ کتاب نه زيستن، نه مرگ، علی رضا
۲۳- بازگويی يک حقيقت ۲ ــ فريبا مرزبان- در باره کتاب نه زيستن و نه مرگ
۲۴- ميز گرد بيداران با شرکت مهين روستا، منيره برادران، مهدی اصلانی، ناصر مهاجر و ايرج مصداقی در مورد کتاب نه زيستن نه مرگ ــ دو قسمت (در تارنمای بيداران و ديدگاه موجود است)
۲۵- نگرشی ديگر بر کتاب «نه زيستن نه مرگ» از فريبا طبرين
۲۶- بازخوانی ماجرای کشتار شهريور ۶۷ با آقای ايرج مصداقی از شاهدان عينی (آغاز اعدامها و فضای پس از آن) (حسن پويا)
۲۷- گفتگوی فرخنده آشنا از زندانيان سابق با نسرين پرواز در تخطئه کتاب نه زيستن و نه مرگ (سایت نسرین پرواز)
۲۸- در خانه اگر کس است، يک حرف بس است ــ سياوش جعفری (گفتگوهای زندان)
۲۹- چراغ حقيقت در طوفان کشمکش ها نخواهد ُمرد، در مورد کتاب نه زيستن، نه مرگ ــ همنشين بهار
۳۰- زيستن، برای افشای دستگاه جنايت و مرگ ــ شيوا فرهمند (+ پاسخ ايرج مصداقی در تارنمای زیر:)
http://web.comhem.se/shivaf/Zistan.htm
۳۱- گفتگوی مجيد خوشدل با ايرج مصداقی به استقبال کتاب نه زيستن، نه مرگ ــ مجيد خوشدل (سایت گفتگو)
32 - شب ُسرودش را خواند، نوبت پنجره هاست (گفت و شنود با نويسنده کتاب نه زيستن نه مرگ) سایت عصرنو
ببينيد شانس آقاي مصداقي اين است كه گروهشان قدرت را به دست نگرفت لذا حالا در سمت مظلومين نشسته اند. هيچ انسان با شرفي قتل كسان ديگر بخاطر عقيده را بر نمي تابد و از اين حرف من منظور تطهير نيست. ولي اگر گروه قاي مصداقي نيز بقدرت ميرسيد همين كار ها را با غير "خودي"ها ميكرد.شك ندارم.
-- مزدك بامدادان ، Jan 7, 2008اصلن كدام گروه و دسته و حزبي در سالهاي انقلاب 57 هدفش را اعاده حقوق بشر و دموكراسي گذاشت؟ يكي از ديكتاتوري پرولتاريا ميگفت و ديگري از قاصم الجبارين. كه همه هيستري "خون" را بر ملتي تبليغ ميكردند.
اي كشته كه را كشتي تا كشته شدي زار
تا باز كشد آن كه تو را كشت
ای کاش آقای مصداقی از این فرهنگ نقد و انتقادی که می گوید، کمی به سازمان خودش مجاهدین خلق، تزریق می کرد. آقای مصداقی با اینکه شما را به درجات زیادی منصف تر از باقی خاطره نویسان زندان می دانم، باید بگویم در کتاب شما هیچ نقدی به مجاهدین نبود. جمهوری اسلامی که تکلیفش در این جنایات روشن است. مسئولیت مجاهدین که تیغ به دست زنگی مست داد،در کتاب شما کجاست؟
-- مهری ، Jan 7, 2008آقاي دانشور
-- مزدك بامدادانن ، Jan 7, 2008نترسيد.سانسور نكنيد.هيچكس را. قلم شرف دارد.شرف قلم را هتك نكنيد.كمي به خودمان بنگريم به از آن است كه عيب ديگزان گيريم.
متاسفانه یکی از ویژگیهای ناپسند فراگیر در میان ما ایرانیان اظهار نظر صرف و متاثر از پروپاگاندا هست بدون این که واقعا زحمت خواندن اثری را بخود بدهیم، آنهم اثری 4 جلدی با بیش از 2000 صفحه. خانم مهری آشکارا مشخص هست که کتابهای آقای مصداقی را مطالعه نکرده اند، والا یکی از نکات ممیزه قابل توجه این کتاب نقد مستدل استنادات و آمار سازمانهای سیاسی و مشخصا سازمان مجاهدین هست. اما اینطور که مشخص هست منظور خانم مهری نقد به مفهوم علمی و غیر غرض آلود آن نیست بلکه گله دارند که چرا تخریب نکرده ای و مسئولیت جنایات حکومتی را به گردن قربانی نیانداخته ای. آن مدل نقد را به وفور همه جا می یابید و دیگر نیاز به تحمل رنج نگارش کتاب نیست.
-- علیرضا ، Jan 7, 2008khoshhalam ke hasteed
-- بدون نام ، Jan 8, 2008hoda-holland
آقای رضا دانشور من بسیار متاسفم که شما تریبون رادیوی گرامی زمانه را در اختیار فردی مثل ایرج خان مصداقی قرار می دهید. شما در معرقی آقای ایرج خان مصداقی می گوئید که ایشان از سال 1361 الی 1371 را در زندان تشریف داشته اند. سالهای مرگ و جنون در جمهوری اسلامی. سالهای تیرباران و چوبه های اعدام. میشود شما مرا روشن فرمائید که ایشان چگونه سر و مر و گنده بعد از 10 سال از زندان آراد شدند در حالیکه برادر نوجوان من که تنها 21 سال سن داشت و هیچگونه فعالیت سیاسی نیز نداشت تنها به جرم اینکه برادر دیگرم در عراق و یا مجاهدین بود در کشتارهای سال 67 اعدام شد؟ و جنایتکاران رژیم حمهوری اسلامی حتی جسدش را هم به خانواده ام ندادند. آقای ایرج خان مصداقی چگونه و با چه مکانیزمی از کشتار 67 جان سالم به در بردند. ابشان چه هنری داشتند که برادر ناکام من از آن هنر بی بهره بود. البته من گزارش ایرج مصداقی را در کتابش خوانده ام اما واقعی نیست.
-- سحر ، Jan 8, 2008همچنین مواضع کنونی آقای مصداقی بیانگر ابن نکته روشن است که ابشان مواضع مجاهدین را از زبانی دیگر بیان می کنند. هر چند در ظاهر می گویند رابطه ای با مجاهدین ندارند اما بر سر بزنگاه خود را لو می دهند. بعنوان مثال مراجعه کنید به افاضات مصداقی بر علیه آقای زرافشان.
یا نکاه کنید به اتهامات آقای مصداقی بر علیه افراد جدا شده از مجاهدین. بنده 2 برادر و یک خواهرم بخاطر فعال بودن با مجاهدین توسط جمهوری اسلامی اعدام شده اند.اما من فعال چپ بودم. اما در شرایط کنونی من مجاهدین را یک گروه افراطی و فناتیک و غیز دمکراتیک می دانم. گروهی که اگر روزی به قدرت برسد در سرکوب فعالین چپ و دمکرات دست جمهوری اسلامی را از پشت خواهد بست.
عجب!
-- مسعود ، Jan 8, 2008این آقای مصداقی همان است که اخیرا نظر داده است که: "من صد بار رجوی را به کيانوری و نگهدار و توکل، حسين زهری و مصطفی مدنی و رهبران پيکار و رنجبران و ... ترجيح می دهم. من صدام حسين را بارها به آدمی مثل جلال طالبانی که بسياری از نيروهای چپ وامدار او هستندو در ضمن رياست جمهوری اش را تبريک گفتند ترجيح می دهم. من مجاهدين را دشمن مردم ايران نمی دانم."
http://www.chebayadkard.org/
chebayadkard/sokhan/20071231/
maghaleh309.pdf
عجب!
آین دیدگاه فوق ارتجاعی است که آقای مزدک بامدادان اشاعه میدهند. میلیونها نفر در جنگهای داخلی، قومی، مذهبی کشته میشوند، کدامشان دستشان به خون کسی آغشته بود که کشته شدند زار؟ این مزخرفات چیست؟ پروانه اسکندری را با آن وضع فجیع کشتند او چه کسی را کشته بود. هراران نوجوان و جوان را بخاک و خون کشیدند آنها چه کسی را کشته بودند؟ مرحوم بختیار را در پاریس سلاخی کردند چه کسی را کشته بود؟ مرحوم برومند را در پاریس کشتند چه کسی را کشته بود. میگویند مرد تا سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد. آقای بامدادان هنر شما نیز معلوم شد. چرا جنایات انجام گرفته در کشورمان را تخفیف میدهید؟ مگر در حکومت شاه این چنین جنایاتی انجام گرفت که حالا شما گروههای سیاسی را متهم میکنید اگر شما بودید بدتر از رژیم عمل میکردید یا در حد آن. من کتاب آقای مصداقی را خواندهام شما چه میدانید او در کتاب چه گفته است؟ چه نفدی به آنچه که در بالا گفته شده دارید؟ شما هنوز یاد نگرفتهاید که در چهارجوب بحث حرف بزنید.
-- irandoust@yahoo.com ، Jan 8, 2008آقاي يا خانم ايراندوست عزيز
-- مزدك بامدادان ، Jan 9, 2008آنچه شما در "زمانه" گفته ايد 21 نيم سطر يا 3/1 سطر شده است كه در همين چند سطر نيز بارها به من توهين كرده ايد.اشكالي ندارد.بالاخره شما هم ياد ميگيريد كه به مخاطب بايد احترام گذاشت حتا اگر حرفش خلاف ميل ما باشد.
چرا پاي فروهرهاي عزيز و شاپور بختيار را پسيش مي كشيد؟ اگر در آرامش نظر مرا بخوانيد جواب خود را مي يابيد. من هيچ حذفي بر مبناي عقيده را بر نمي تابم. اين را گفته بودم .
گروههائي كه در سال 57 براي قدرت له له ميزدند سرآمدشان مجاهدين و فدائيان خلق بودند كه جدا از بعضي افتراقات ايدوئولوژيك در شيفتگي به مدينه فاضله استالينيسم هم نظر بودند .مي بينيد هنوز بعد از گذشت اين همه سال گرته اش بر شما نشسته است.
اين آقايان و خانمها پس از رسيدن پايشان به اروپابه ظاهر دموكراسي خواه حقوق بشر طلب شدند! والا مگر در ايران خر خره هم نجويدند؟
زياده عرضي نيست. ممنون از حوصله ی زمانه
خانم سحر اگر راست میگویند برای گرامیداشت یاد دو برادر و خواهرشان نام و نام خانوادگی آنها را بگویند. این چه شهامتی است که ایشان حتا حاضر نیست نامش را بگوید آنوقت مدعی میشود چرا آقای مصداقی زنده از زندان در آمده است؟ معلوم است که مزدوران رژیم به این تشبثات متوسل میشوند. دبیر بخش میبایست نسبت به توطئههای رژیم هشیار باشد.
-- بدون نام ، Jan 9, 2008کاربر محترم از کجا فهمیدهاند که گزارش آقای مصداقی واقعی نیست؟ مگر ایشان در زندان بوده اند؟چه هراسی ایشان دارد که جنایات رژیم توسط آقای مصداقی و امثال او افشا شود. این خانم فعال چپ که یک برادرش عراق بوده، دو برادر و یک خواهرش اعدام شده اند چطوری خودش زنده است و در خارج از کشور زندگی میکند؟
-- سیاوش ، Jan 9, 2008