تاریخ انتشار: ۱۳ بهمن ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
گفت و گو با چند تن از سرنشینان هواپیمای حامل آیت‌الله خمینی

سرنشینان پرواز ایر‌فرانس چه احساسی داشتند؟

مریم محمدی
mmohammadi@radiozamaneh.com

دوازدهم بهمن‌ماه ۱۳۸۷ امسال سی سال از روزی گذشت که آیت‌الله خمینی با یک پرواز ایرفرانس به تهران وارد شد و پس از قریب یک سال شورش‌های خیابانی، تظاهرات مردمی و افت و خیز‌های فراوان، مقدمات عملی سقوط خاندان پهلوی و سلطنت ۲۵۰۰ ساله‌ی شاهنشاهی ایران را فراهم آورد.

درباره‌ی این روز و تاریخ، تحلیل و تفسیر‌های سیاسی فراوان گفته و نوشته شده شده است. با شاهدان آن روز، عمدتاً سرنشینان هواپیما و یک فعال سیاسی سابق که در آن روز در میان مستقبلین آقای خمینی در خیابان‌های تهران بود، گفت و گو کرده‌ام.

اولین سوال من از همه‌ی پرسش‌‌شوندگان یک سوال آشنا است. وقتی درون آن هواپیما به سوی ایران پرواز می‌کردید چه احساسی داشتید؟

Download it Here!

آقای بنی‌صدر یکی از سرنشینان آن هواپیما که اولین رییس جمهور بعد از انقلاب ایران شدند در این باره پاسخ کوتاهی دادند:

احساسی که اول داشتم احساس ورود به وطن بعد از سال‌ها تبعید و غربت بود.

و بیشتر دوست دارند که لحظه‌ی ورود را تصویر کنند:

وقتی ما وارد فرودگاه تهران شدیم لحظه‌ی زودگذر جای خود را به احساس دیگری داد و آن احساس این بود که ما خود را در دریایی از جمعیت دیدیم؛ جوان، شاد و همه‌ی چهره‌ها پر از امید و اعتماد و آدمی نمی‌دانست که خیال است یا واقعیت. ایرانی که من ترک کردم چنین ایرانی نبود. تا امروز این لحظه‌ی زیبا را در عمر خود باز نیافتم.


ابوالحسن بنی‌صدر

به این سوال یکی از کسانی پاسخ می‌دهد که کمتر نامش در این تاریخ برده و گفته شده است. آقای دکتر عبدالصمد تقی‌زاده، ساکن لندن که در این پرواز حضور داشتند.

پزشک پاتولوژیست و استاد دانشگاه لندن که یک‌بار نیز از جانب جمعی از پزشکان ایرانی در کنفرانسی که در آمریکا برگزار شده بود به عنوان نامزد جایزه‌ی نوبل پزشکی در رابطه با تحقیقاتشان در مورد پانکراس و کبد معرفی شده‌اند.

برای من که مدت طولانی به ایران نرفته بودم احساس فوق‌العاده‌ای بود. مخصوصاً زمانی که هواپیما اطراف کوه دماوند می‌چرخید احساس فوق‌العاده‌ای برای من بود.

چرا آقای خمینی گفتند هیچ احساسی ندارند؟

این از روانشناسی خاص ایشان سرچشمه می‌گیرد، که بعدها عوامل دیگر آن بروز کرد. به هر حال ما انتظار نداشتیم موقعی که به سمت ایران حرکت کرده بودیم و هنگامی که آن همه استقبال شایان در پیش بود ایشان آن حرف را بزند و غرق شادی نشده باشد.


ابراهیم یزدی

از دیگر سرنشینان این پرواز تاریخی، آقای دکتر ابراهیم یزدی که وزیر خارجه‌ی ایران شدند بود، از ایشان می‌پرسم چه حسی داشتند؟

احساسی مخلوط از شادی، خوشحالی، غم و نگرانی از آینده‌ای که پیش رو داریم، بود. وقتی شاه ایران را ترک کرد یک روزنامه‌نگار از من پرسید چه احساسی دارید؟

گفتم همان احساسی را دارم که هنگامی که به بیمارستان برای دیدن همسرم که اولین فرزندمان را به دنیا آورده بود، رفتم؛ احساس خوشی، شادی، شعف.

اما در عین حال می‌دانستم تا این نوزاد جدید به جایی برسد که بتواند مستقلاً رو‌ی دو پای خود حرکت بکند، چه مشکلات و ناراحتی‌هایی بر سر راه پدر و مادر وجود دارد. انقلاب هم همین حالت را داشت.


نوشابه امیری

نوشابه امیری از روزنامه‌ی کیهان که همکار من ایرج ادیب‌زاده سال گذشته او را «مسافر بی‌حجاب پرواز انقلاب» لقب داده بود. او چه حسی داشت؟

هیچی.

خانم امیری، اگر از شما می‌پرسیدند واقعاً شما هم پاسخ آقای خمینی را داشتید؟

آن‌چیزی هم که خمینی گفت خیلی پر معنی بود، مردم فقط سطح آن را می‌گیرند. یعنی گفت هیچی. نه این‌که گفت هیچ احساسی به خاک ایران ندارم. خیلی فراتر از آن است.

این یعنی آن‌قدر احساسات و حس‌های مختلف به تو فشار می‌آورند و در یک نقطه جمع می‌شوند انگار همه بین هوایی بین ایران و فرانسه خنثی می‌شود‌‌.

قرار است هواپیما در ایران بنشیند، در یک جایی که نمی‌دانی چه اتفاقی خواهد افتاد. از جایی آمده‌ای که نمی‌دانی پشت آن چه اتفاقاتی افتاده است. و در واقع این احساسات مختلف در نقطه‌ای به روحت حمله می‌کند و آن نقطه در لحظاتی نقطه‌ی خلاء است‌.

سوال دیگری که همه به آن پاسخ دادند این است که چگونه سرنشینان این پرواز انتخاب شدند؟

آقای بنی‌صدر می‌گوید:

نمی‌دانم. به لحاظ این‌که هیچ دخالتی در انتخاب سرنشینان نداشتم. این‌طور که یادم هست هر کسی بهای بلیت خود را به متصدی امر می‌داد، که همان روزهای اول انقلاب در ایران ترور شد. این‌‌که همین کافی بود یا انتخابی هم در کار بوده را نمی‌دانم.


همراهان آیت‌الله خمینی / عکس: آژانس مگنوم

آقای یزدی در همین ارتباط می‌گویند:

برنامه‌ی خاصی برای انتخاب سرنشینان نبود. ما دو بخش داشتیم. یک بخش ایرانیانی بودند که تمایل داشتند برگردند و تعدادی هم خبرنگاران خارجی بودند.

تقریباً توانستیم به تمام خبرنگاران خبرگزاری‌‌ها و رسانه‌های عمده‌ی دنیا جا بدهیم‌. اما در میان ایرانی‌ها کسانی را که ضروری بود در این هواپیما باشند، اهم و فی‌الاهم کردیم.

کسانی که بارشان کم بود. از این دست ملاحظات بود. ولی تقریباً قسمت اعظم ایرانی‌هایی که در نوفل لوشاتو بودند و در طول آن سه ماه کار می‌کردند در هواپیما بودند.

آقای دکتر تقی‌زاده در پاسخ این سوال می‌گویند:

آقای بنی‌صدر یکی از دوستان من را فرستاد و گفت هواپیما از آدم‌های رفوزه شده‌ی مدارس فرنگ پر شده است و اگر چهار نفر آدم علمی در آن نباشند تاریخ به خوبی از آن یاد نخواهد کرد.

اصلاً خیال آمدن به ایران را نداشتم و در انگلستان کلاس داشتم. اما چون ایشان پیغام داده بود و مسأله به این صورت بود راه افتادم.

ولی شما بعد از بازگشتتان به لندن دوباره به ایران آمدید و ریاست دانشگاه ملی را بر عهده گرفتید. چطور شد که باز هم به لندن برگشتید؟

بعد از این‌که برگشتم، در اواسط راه به من پیشنهاد کردند که برای سرپرستی دانشگاه ملی که نمی‌توانستند مسأله‌اش را حل کنند در ایران حضور داشته باشم.

به همین خاطر به عنوان رییس دانشگاه ملی در ایران ماندم. تا این‌که آقای رجایی در دوران نخست وزیری‌شان بر خلاف تمام موازین اداری حکم عزل من را صادر کرد. اگر حکم عزل یک رییس دانشگاه را یک وزیر آموزش عالی صادر کند یک حرفی است.


خانم نوشابه امیری در مورد این‌که سرنشینان این هواپیما چگونه انتخاب شدند، می‌گویند:

آدم‌های زیادی داوطلب بودند که بیایند و بعضی هم که قرار شد نیایند شاید بدشان نیامد. من از آن‌هایی بودم که خوشحال شدم. به خاطر این‌که یک روزنامه‌نگار چه می‌خواهد جز این‌که یک لحظه‌ی تاریخی را زندگی کند.

از میان آن جمع با توجه به محدودیت‌های فنی که داشتند آدم‌های مختلفی را انتخاب کردند‌. بعضی از خبرنگاران و بعضی از همراهان آقای خمینی در نوفل لوشاتو را انتخاب کردند.

بعضی هم می‌آمدند که به شورای انقلاب بپیوندند و این مجموعه را این‌گونه در آوردند. می‌شود گفت یک‌جور کشتی نوح بود.

خانم امیری، از لحظه‌ای که راه افتادید تا وقتی که به تهران رسیدید خاطره‌‌ی جالبی دارید؟

اولین خاطره‌ی من مربوط به فرودگاه اورلی (‌فرانسه‌) بود. یعنی با همه‌ی آن هیجانات و حرف‌ها وارد فرودگاه شدیم و در آن قسمتی که برای پروازهای خارجی می‌روند می‌دیدی که چفیه بسته‌اند و روی زمین نشسته‌اند و دارند نماز می‌خوانند.

در آن سال‌ها این‌گونه نبود که نماز خواندن در ملاء عام در اروپا هم عادی شده باشد. این تصویر یک تصویر عجیبی بود. افرادی که از آنجا رد می‌شدند نگاه می‌کردند.

یک نفر از بغل دستی‌اش پرسید که این‌ها کیستند و دارند چه کاری انجام می‌دهند و جواب شنید که این پروازی است که دارد یک چیزی را با خودش به ایران می‌برد. آن فرد پرسید چه می‌برد؟ گفت نمی‌دانم می‌گویند یک فردا است.

یک فردا؟

گفت یک فردا. برای این‌که بحث انقلاب و این حرف‌ها بود.


سید احمد خمینی در کنار آیت‌الله خمینی در هواپیما / عکس: حاتمی

از خانم احمدی، فعال سیاسی سابق، پناهنده‌ی سیاسی فعلی که آن روز در خیابان منتظر آقای خمینی بودند سوال می‌کنم که چه حسی داشتند؟

طبیعتاً خوشحال بودم. چون برای جنبش یک پیروزی بود که یک آدم تبعیدی که محبوب خیلی از مردم بود برمی‌گشت. این را برای خودمان یک پیروزی می‌دانستیم.

اما واقعیتش این است که داشتم فکر می‌کردم چطور می‌شود به همه‌ی آن شعارهایی که داده‌ایم نزدیک شویم و یا آن شعارها متحقق شود.

یعنی با وجود آن‌که در انقلاب شرکت کرده و مستقبل آقای خمینی بودید فکر می‌کردید که متحقق نمی‌شود؟

آن روز دومین روزی است که در خاطرم مانده است که هیچ چشم‌اندازی نداشتم. یکی روزی که شاه رفت و دیگری روزی که خمینی آمد.

یادم هست که داشتم فکر می‌کردم ممکن است ۱۰ سال دیگر یا یک سال دیگر ببینم به خاطر این اتفاقاتی که دارد می‌افتد فقر از بین می‌رود؟ آن روز به این فکر می‌کردم. ولی متأسفانه هیچ چشم‌اندازی نداشتم و می‌دانم که چشم‌اندازی نداشتم.

امیدوار هم نبودید؟

امیدوار بودم. اما تجربه‌ی تاریخی معینی وجود نداشت فقط چیزهایی شنیده ‌بودم، مثلاً از اتحاد جماهیر شوروی چیزهایی شنیده بودم یا امید داشتم. اما مطمئن نبودم که با این هیأتی که وارد ایران می‌شود آن شعارها محقق شود.

شما بعد از انقلاب چه مدت در ایران بودید؟

من تا سال ۱۳۶۵ در ایران بودم و از آن روز به بعد هم به تدریج مطمئن‌تر شدم که آن شعارهایی که ما می‌دادیم محقق نمی‌شود. نه تنها علیه‌ی آن شعارها بلکه علیه خودمان اقدام می‌شود.

الان که به گذشته نگاه می‌کنید، فکر می‌کنید بزرگ‌ترین اشتباه شما و همفکران شما چه بود؟

اشتباهات تاریخی که جنبش چپ در آن دخیل بود این بود که امیدوار شدیم یک جریان روحانی بتواند شعارهای سوسیالیستی ما را متحقق کند یا ما را کنار بزند. اما برای تحقق شعارهایی که شعارهای ما هم بود، تلاش کند.

Share/Save/Bookmark

در همین رابطه:
آیت‌الله خمینی: هیچ احساسی از بازگشت به ایران ندارم

نظرهای خوانندگان

اين همه خبرنگار در اين پرواز بوده و فقط يك سوال! كه چه احساسي داريد؟!!
يا اينكه فيلمها و مستندات ديگري هم هست كه ما نديديم؟!
يا شايد آقايون و خانم خبرنگار با هيجان تمام از اول تا آخر سفر روي صندليهاشون نشسته بودند؟!!
همين خانوم نوشابه علارقم اينكه "هيچ احساسي" رو تجربه ميكردند كار ديگه‌اي كردند در اون هواپيما؟ چيزي كه منتشر نشده باشه يا كمتر ديده شده باشه؟

-- ميم ، Feb 1, 2009

تعجب می کنم که چرا هیچکس اشاره نمی کند که وقتی آقای خمینی در هواپیما گفت هیچ احساسی ندارد، این یک جور جلوه، یا ژست، عارفانه است که ریشه در فرهنگ عرفانی- اسامی دارد که این گونه تصور می کند که آدم کامل و عارف نباید هیجانی داشته باشد، و همه چیز را فقط از منظر انجام تکلیف الهی می بیند نه به خاطر هیجان یا چیز دیگر. آقای خمینی آشکارا با گفتن این که هیچ احساسی ندارد می خواست چنین چیزی را منتقل کند. اگر با فرهنگ آخوندی که آقای خمینی در آن ساخته شده آشنا باشید (که همه ی کسانی که سی سال گذشته در ایران زندگی کرده اند با آن آشنا هستند) فهمیدن معنای حرف خمینی مشکل نیست.

-- مهدی ، Feb 2, 2009

وقتی امروز از فراز سی سال به گذشته نگاه می کنیم، آن هیچ بزرگ برای ما معناهای مختلفی دارد. ولی به یاد بیاوریم، فردی آن هیچ بزرگ را به زبان آورد، که داخل هواپیما، نیمی از مسافرانش را برگردانده بودند تا به جای آنان بنزین اضافی حمل کنند. پروازی بود پر از خطر، و رو به فردایی مبهم. هیچ کس نمی دانست انقلاب چه سیری دارد. آیا به پیروزی می رسد یا نه. پس آن هیچ بزرگ، نه فقط می توانست در برابر احساس هیجان و شادی باشد، بلکه هم چنین می توانست در برابر ترس و دلهره هم معنی داشته باشد. پاسخ هیچ، تنها نفی هیجان و شادی نبود، نفی دلهره و هراس هم بود.

-- فرنام ، Feb 2, 2009

عدم بروز احساس يه جور مشكل رواني است!!

-- بدون نام ، Feb 19, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)