تاریخ انتشار: ۱۶ آذر ۱۳۸۷ • چاپ کنید    

اسپانیا، از سلطنت به جمهوری و از جمهوری به سلطنت

رسول پدرام
rpnburi@yahoo.es

پنج‌سال پیش و به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد تصویب قانون اساسی کنونی اسپانیا – که به باور حقوقدانان – جامع‌ترین قانون اساسی موجود در جهان است؛ ترجمه‌ای رسمی از متن آن به زبان فارسی برگرداندم که با تفسیر و توضیحات لازم در همان موقع چاپ و منتشر شد. خوانندگان می‌توانند متن کامل آن را از این نشانی دریافت کنند.

کشور اسپانیا تاریخ پر فراز و نشیبی دارد که مرور حوادث آن می‌تواند به ملت‌هایی که تازه گام در جاده‌ی دموکراسی و مردم‌سالاری نهاده‌اند و یا می‌خواهند بنهند، درس‌های عبرت‌انگیزی بدهد.

طبق قانون اساسی کنونی، نظام حکومتی اسپانیا، مشروطه‌ی سلطنتی است،1 ولی این کشور دو بار رژیم جمهوری را هم در طول تاریخ خود تجربه کرده است.

جمهوری اول از ۱۱ فوریه ۱۸۷۳ تا ۲۹ دسامبر ۱۸۷۴ (برابر با ۲۳ بهمن ۱۲۵۱ خورشیدی تا ۸ دی ۱۲۵۳ خورشیدی و زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار در ایران).


جمهوری دوم از ۱۴ آوریل ۱۹۳۱ تا ۱ آوریل ۱۹۳۹ (برابر با ۲۶ فروردین ۱۳۱۰ تا ۱۱ فروردین ۱۳۱۸ خورشیدی و زمان سلطنت رضا شاه پهلوی در ایران).

هر دو جمهوری را مردم با رأی خود و طی انتخاباتی آزاد و بدون خون‌ریزی بر سرکار آوردند.

جمهوری اول، عمری بسیار کوتاه داشت که به دو سال نکشید و در عرض همین مدت کوتاه چهار رییس‌جمهور عوض کرد. با این‌که هر چهار نفر از روشنفکران برجسته و فریخته اسپانیا بودند، ولی هیچ‌کدام قادر به اداره کشور نشدند.

اسپانیا کشوری است که ملیت‌های مختلف (عنوان اقلیت قومی در قانون اساسی این کشور به کار نرفته است) و مردمانی با زبان‌های گوناگون در آن زندگی می‌کنند.


پرچم اسپانیا

شناخته‌شده‌ترین این ملیت‌ها کاتالان‌ها (ساکنان کاتالونیا) و باسکی‌ها هستند. رسیدگی به حقوق و مطالبات این ملیت‌ها بزرگترین چالش فرا روی رهبران جمهوری اول بود.

این جمهوری با کودتای نظامی ژنرال پاوی یا (Pavía) سرنگون شد و دوباره رژیم سلطنت با پادشاهی خانوادهء بوربون (خانوادهء پادشاه فعلی که از سال ۱۷۰۰ در بخش بزرگی از اروپا سلطنت کرده‌اند) برقرار شد.


پنجاه و هفت سال پس از سقوط جمهوری اول، یک‌بار دیگر در سال ۱۹۳۱، رژیم جمهوری تازه‌ای در اسپانیا با عنوان جمهوری دوم بر سر کار آمد.

این بار هم با رأی آزادانه مردم و بدون خشونت و خون‌ریزی. این جمهوری که از آن با عنوان «جمهوری زحمتک‌شان» در تاریخ اسپانیا، یاد می‌شود امید‌های تازه‌ای برای کارگران و کشاورزان و به طور کلی برای همه قشرهای محروم جامعه به همراه آورد.


جمهوری دوم

«ما دیگر مد نیستیم»، این جمله‌ای بود که آلفونسوی سیزدهم،2 پدربزرگ پادشاه کنونی اسپانیا، بر زبان آورد و به دنبال آن سلطنت را رها کرد و راه تبعید در پیش گرفت.

دو روز پس از رفتن او، یعنی روز چهاردهم آوریل ۱۹۳۱ (برابر با ۲۶ فروردین ۱۳۱۰ هجری خورشیدی)، برقراری «جمهوری دوم»، در سراسر اسپانیا و به ویژه در مادرید با شور و هیجان فراوان جشن گرفته شد.

سران جمهوری دوم که با آراء احزاب چپ به قدرت رسیده بودند، تا روز ۱۸ ژوئیه ۱۹۳۶ (یعنی روز آغاز جنگ داخلی اسپانیا) دست به انجام اصلاحات اجتماعی و سیاسی عمیقی در جامعه زدند.

بهبود وضع کشاورزان و کارگران، اعطای خودمختاری به برخی از ایالت‌ها، بهبود حقوق زنان، تصویب قوانین مترقی و کوتاه‌کردن دست روحانیان از اداره امور کشور از طریق ملی‌کردن اموال کلیسا؛ از اصلاحات عمده جمهوری دوم به شمار می‌آید.

در زمانی که در کشورهای دور و بر اسپانیا، مانند ایتالیا و فرانسه، زنان هنوز سال‌ها از کسب حق رأی فاصله داشتند، در این جا زنی برای نخستین بار در اروپا به مقام وزارت رسید. نام این زن فدریکا مونتسنی (Federica Montseny) بود.

دوره هشت‌ساله جمهوری دوم در تاریخ اسپانیا را باید عصر طلایی و شکوفایی دموکراسی در این کشور دانست. متاسفانه، تندروی‌های انقلابیون، به ویژه کمونیست‌ها، سوسیالیست‌ها و آنارشیست‌ها در طول سال‌های عمر آن باعث شد که اسپانیا رفته‌رفته به کشوری فاقد حکومت و قانون و مملکتی آشوب‌زده تبدیل بشود.

بی‌نظمی به حدی رسید که دیگر از دست دولت منتخب مردم کاری برای برقراری نظم برنمی‌آمد. هر روز کسی را به اتهام واهی و خودسرانه ترور می‌کردند. رعب و وحشت و بی‌عدالتی سراسر کشور را فرا گرفت.

روزی یکی را در وسط خیابان به جرم لیبرال‌ بودن با تیر می‌زدند و روز دیگر کس دیگری را به اتهام خیانت به آرمان‌های پرولتاریا تیرباران می‌کردند.

یکی از سیاستمداران معروف آن دوره به نام خیل روبلِس (Gil Robles) طی نطقی در جلسه روز ۱۶ ژوئن ۱۹۳۶ مجلس، تصویر هولناکی از اوضاع کشور ارائه کرد.


پادشان خوان کارلوس

او گفت: «فقط در عرض این چهار ماه اخیر، ۱۶۰ کلیسا را به آتش کشیده و با خاک یکسان کرده‌اند، ۲۶۹ قتل سیاسی صورت گرفته است، ۱۲۸۷ مورد از ضرب و شتم در درجات مختلف گزارش شده است، ۱۱۳ اعتصاب عمومی و ۲۲۸ اعتصاب محلی به راه افتاده است و دفاتر ۱۰ روزنامه را غارت کرده‌اند.»

او در ادامه سخنان خود اظهار داشت: «می‌توان کشوری را با سلطنت و یا جمهوری، از طریق یک سیستم پارلمانی و یا یک رئیس‌جمهور فعال؛ با کمونیسم و یا فاشیسم اداره کرد ولی هیچ کشوری با هرج و مرج اداره نمی‌شود.

با کمال تأسف باید بگویم که اسپانیا، امروز با هرج و مرج دست به گریبان است و ما در واقع برای تشییع تابوت آزادی در این جا جمع شده ایم.» سخنان او بر اثر فریادهای خشمگینانه نمایندگان موافق و مخالف قطع شد.3

فقط ۱۶۰ کلیسا در زمان جمهوری دوم به آتش کشیده نشد، بلکه در طول هشت‌سال جمهوری دوم، طبق آمار موجود، ۶۸۱۵ نفر از روحانیان و افراد وابسته به کلیسای کاتولیک به جوخه‌های اعدام سپرده شدند.

۶۸۱۵ نفر، رقمی مبتنی بر حدس و شایعه نیست، بلکه اسامی و مشخصات همه این اعدام‌شدگان در دست است و حتی بسیاری از آنان به عنوان شهید، توسط واتیکان لقب «قدیسی» گرفته‌اند.

انجام اقدامات حاد ضد مذهبی توسط سران جمهوری دوم و افراد وابسته به نیروهای چپ باعث کاهش شدید محبوبیت آنان در میان عامه مردم و از دست دادن پایگاه توده‌ای آن‌ها شد.

نیروهای طرفدار جمهوری، صرف نظر از گنجاندن موادی کاملاً ضد کلیسایی و ضد مذهبی در قانون اساسی سال ۱۹۳۱ حتی به تندیس‌های چوبی حضرت مسیح هم رحم نکردند و آن‌ها را در نقاط مختلف کشور از جمله در خود مادرید، از کلیسا‌ها بیرون آوردند و با بستن به پشت جیپ، در خیابان‌ها گرداندند. و یا شمایل مقدس را در ملاء عام و در جلو چشم مردم آتش زدند و کلیساها را طعمه حریق ساختند که آثار برخی از آن‌ها هنوز هم باقیست.

مردم عادی وقتی که می‌دیدند کشیشی را که بچه‌شان را غسل تعمید داده و مرده‌هایشان را کفن و دفن کرده است، به گلوله می‌بندند؛ و کلیسایی را که همه روزه برای عبادت و راز و نیاز با خدای خود می‌رفتند، به آتش می‌کشند، بدیهی بود که از انقلابیون رو گردان می‌شدند.

آن‌ها نان می‌خواستند، امنیت می‌خواستند، بهداشت و تحصیل و آینده‌ای امید بخش برای فرزندانشان می‌خواستند ولی در عوض فلسفه و شعر و شعار تحویل می‌گرفتند.

مردم یاد گرفته بودند که هر روز در کلیسا بخوانند: «پرودگارا؛ نان روزانه خود را از ما دریغ مدار؛ و ببخشای بر ما گناهان ما را، بدانسان که ما می‌بخشیم بر آن‌هایی که در حق ما بدی روا می‌دارند.»

ولی در عوض این‌ها می‌گفتند که شما باید پارادایم‌های (الگوها) مربوط به پروسه (روند) مبارزاتی خلق‌های تحت ستم را سرلوحه زندگی روزانه خود قرار دهید، اسلحه بدارید و بکشید و شهید بشوید.

حرف‌هایی که هرگز در عمرشان نشنیده بودند و نمی‌توانستند چیزی از آن سر در بی‌آوردند.

مردم، مخصوصا قشرهای پایین اجتماع که جانشان از آن همه آشوب، بی‌نظمی، گرانی، اعتصاب و فقر به لبشان رسیده بود، همین‌که روز ۱۸ ژوئیه ۱۹۳۶، با خبر شدند که عده‌ای از نظامیان مأمور خدمت در آفریقا برای سرنگونی حکومت مرکزی قیام کرده‌اند، هر چند ممکن بود که بر زبان نیاورند، ولی از ته دل خوشحال شدند و چشم به راهشان ماندند تا نظامیان بیایند و بساط آن حکومت را که خودشان بر سرکار آورده بودند برچینند.

به رغم آن‌چه که نوشته‌اند، فرانکو برای سرنگونی جمهوری دوم کودتا نکرد. بلکه در سال ۱۹۳۶ عده‌ای از افسران ارتش، از رده ارشدی به بالا، با مشاهده اوضاع مصیبت‌بار مملکت تصمیم به نجات آن گرفتند.

قیامی مسلحانه طرح‌ریزی شد و طراح اصلی و مغز متفکر آن نیز ژنرال امیلیو مولا (Emilio Mola) بود. آن‌ها تصمیم گرفتند که یکی از ژنرال‌های ارتش را به عنوان فرمانده خود برگزینند و رهبری قیام را به دست او بسپارند.

قرعه به نام ژنرال سان خورخو (San Jurjo) که در حال تبعید در پرتغال به سر می‌برد افتاد. وقتی او را برای فرماندهی عملیات نظامی به اسپانیا دعوت کردند، به هنگام حرکت، هواپیمایش در فرودگاه لیسبون (پایتخت پرتغال) دچار سانحه شد و او در آن حادثه جان باخت.

پس از مرگ ژنرال سان خورخو، ژنرال‌های ارتش این بار، ژنرال فرانسیسکو فرانکو را به عنوان فرمانده کل قوا (ژنرالیسم) برگزیدند.


نقشه کشور اسپانیا

اسپانیا را به دست من می‌سپارید؟

پس از انتخاب‌شدن به فرماندهی کل قوا، فرانکو، در نطقی پرشور که از رادیوی شورشیان پخش شد، اظهار کرد: «اسپانیا را به دست من می‌سپارید؟‌ دستی که برای احیای مجدد و عظمت تاریخی آن کوچک‌ترین لرزشی به خود راه نخواهد داد. و من با اراده‌ای تزلزل‌ناپذیر خواهم کوشید تا آن را به جایگاه والایی که در تاریخ در خور آن بوده است برسانم.» و به دنیال آن قیام ۱۸ ژوئیه آغاز شد.

قیام ۱۸ ژوئیه، جنگ‌های داخلی اسپانیا را که یکی از خون‌بارترین جنگ‌های داخلی دنیاست، به دنبال آورد. در طول سه سال جنگ، که نزدیک به یک ملیون کشته داد، کشورهای بلوک کمونیست، و احزاب چپ و روشنفکران کشورهای مختلف جهان، از «جبهه مردمی» (El Frente Popular) که تشکلی طرفدار جمهوری بود، حمایت می‌کردند.

جرج اُرول (George Orwel) نویسنده‌ی معروف انگلیسی برای دفاع از آن اسلحه برداشت و به جبهه رفت و زخمی شد.4
سیاست‌مدار ایرانی، شادروان دکتر شاپور بختیار در زمان دانشجویی خود در پاریس، از هواداران این جبهه بوده است و تنی چند از کمونیست‌های ایرانی نیز در دفاع از آن، جان خود را از دست داده‌اند.

در مقابل آنان، مخالفان جمهوری قرار داشتند که خود را «نیروی‌های ناسیونالیست» می‌نامیدند. این عده مورد حمایت مالی و نظامی رژیم فاشیستی ایتالیا، و آلمان نازی بودند.

جنگ‌های داخلی، روز اوّل آوریل ۱۹۳۹، با پیروزی ارتش فرانکو به پایان رسید و حکومتی دیکتاتوری در اسپانیا بر سر کار آمد که سی و نه سال یعنی تا زمان مرگ فرانکو در روز ۲۰ نوامبر ۱۹۷۵ دوام یافت.

با آغاز زمامداری فرانکو، جامعهء اسپانیا به دو بخش «خودی» و «غیر خودی» تقسیم شد. «غیر خودی‌ها» عبارت بودند از هواداران رژیم سابق، سرخ‌ها (اعم از سوسیالیست‌ها، کمونیست‌ها و تمامی نیروهای چپ)، روشنفکران و دگراندیشان، فراماسون‌ها، یهودی‌ها، کولی‌ها و هم جنس‌گرایان، که از همه آنان با عنوان «دست نشاندگان فریب خورده دشمن خارجی» یاد می‌کردند.

در همان آغاز حکومت فرانکو بسیاری از نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران اسپانیائی، به میل خود راه دیار غربت در پیش گرفتند و یا تبعید شدند و تنی چند هم که ماندند یا روانه زندان شدند، و اگر در جلو جوخه‌های اعدام قرار نگرفتند، به اجبار، زندگی زیرزمینی پیش گرفتند.

عنوان رسمی فرانکو، «مقام معظم رهبری» (Su Excelencia el Caudillo) بود و اصولاً همه دیکتاتورهای اروپا در قرن بیستم عنوان «رهبر» داشته‌اند. موسولینی ملقب به «ئیل دوچه» (Il Duce یعنی رهبر، به ایتالیایی) و هیتلر ملقب بود به دِر فوهرِر (Der Führer به آلمانی یعنی رهبر).

فقط ژنرال فرانکو در اسپانیا، لقبی نداشت که سرانجام شیر پاک خورده‌ای پیدا شد و کلمه اِل کائو دی یو (El Caudillo) را از اسپانیایی قرون وسطا بیرون کشید و فرانکو را به آن ملقب ساخت.

به محض اعطای این لقب به فرانکو، اسقفی هم در شهر سالامانکا اظهار داشت که این کلمه به معنی سردسته دزدان بوده است. چون مقام اسقفی داشت، نتوانستند او را به خاطر اظهار نظری که کرده بود دستگیر و مجازات کنند، بلکه او را از اسپانیا اخراج و به واتیکان (که در آن زمان به آن مرجع مقَدس می‌گفتند) تبعید کردند.

رفته، رفته زندان‌ها پر شد از زندانیان سیاسی و دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی مملو از مأموران پنهان و آشکار دستگاه و گماشتگان آن‌ها. جوخه‌های اعدام نیز بدون توجه به اعتراض‌های بین‌المللی همچنان به کار خود ادامه می‌داد. تا جایی‌که در آخرین تیر باران‌های رژیم، فرانکو، حتی دستور داد تلفن پاپ را هم که می‌خواست وساطت کند به محل اقامت او وصل نکنند.

در سال‌های نخست حکومت فرانکو، کشورهای دیگر اروپايی که ویرانه‌های ناشی از جنگ دوم جهانی را بازسازی کرده بودند، به سرعت در راه پیشرفت و ترقی گام برمی‌داشتند.

نخستین سنگ بنای «اتحادیه اروپا» نیز گذاشته شده بود ولی اسپانیا بر اثر اعمال تحریم‌ها و انزوای بین‌المللی با فقر و جهل و عقب‌ماندگی دست و پنجه نرم می‌کرد.

آن‌چه که می‌خوانید چکیده‌ای بود از گزارش مفصلی درباره اسپانیا و این‌که؛

خوان کارلوس اول کی و چگونه به اسپانیا برگشت و به سلطنت رسید؟

ترور دریاسالار لوئیس کارّرو بلانکو (Luis Carrero Blanco) که خیلی‌ها او را جانشین فرانکو می‌دانستند.

کودتای ۲۳ فوریه ۱۹۸۱ علیه نظام دموکراتیک نوپای اسپانیا و نقش پادشاه در خنثی کردن آن و بقیه این گفتارو متن کامل آن را می‌توانید با تصویر های مندرج در آن و به صورت صفحه‌بندی کتابی و در قالب پی.دی.اف. از این نشانی دریافت کنید.


پانوشت:

1- ماده ۱ بَند ۳ قانون اساسی: «‌– نظام سیاسی حکومتی اسپانیا، مشروطه‌ی سلطنتی است».
2- Alfonso XIII

3- Memorias de Gil Robles, "No fue posible la paz"; Barcelona, 1968

کتاب خاطرات خیل روبلس تحت عنوان «صلحی که امکان‌پذیر نبود»

4‌- کتاب Homenaje a Cataluña که زیر عنوان «درود بر کاتالونیا» تَوَسُّط تورج آرامش به فارسی هم ترجمه شده است. از انتشارات آگاه، سال ۱۳۶۱ – تهران

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

khili jaleb boud

-- shahin ، Dec 6, 2008

جالب می نویسید ولی غیر حرفه ای! آرزو داریم که روزی جای BBC را بگیرید ولی دریغ از کمی حرفه ای گری!

-- محمد ، Dec 7, 2008

جناب آقای پدرام،

با سلام
من نتوانستم لینک آخر را باز کنم، اما جهت اطلاع خوانندگان عزیز باید به اطلاع برسانم که علیرغم نظر عموم رسانه‌های اسپانیا که از نقش خوان کارلوس در خنثی کردن کودتای سال 1981 سخن می‌رانند و با توجه به شواهد مختلف، می‌توان به این چنین تعبیری از وقایع شک کرد. و همچنین بعد از اتهامات وارده به دست افراد مستقل و معتبر مانند سرهنگ آمادئو مارتینز اینگلس و آنتونیو گارسیا ترویخانو، نمی‌توان نظر کسانی که پادشاه کنونی اسپانیا را سهیم در طراحی و راه‌اندازی این کودتا می‌دانند را نادیده گرفت. البته، شاید اشاره‌ای به این‌ها در آن لینک هست.

خوش و سلامت باشید

-- اجنبی ، Dec 7, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)