تاریخ انتشار: ۹ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
گفت‌وگو با شهرنوش پارسی‌پور

«من و تقوایی برای تشکیل خانواده ساخته نشده بودیم»

پانته‌آ بهرامی

به بهانه‏ی اهدای دکترای افتخاری ادبیات از دانشگاه «براون» آمریکا به شهرنوش پارسی‏پور، نویسنده‏ای که انتشار آثارش در ایران ممنوع است، با وی به‏ گفت‏وگو نشستم.

Download it Here!

بن‏مایه‏ی قسمت اول گفت‏وگو در پیوند با آثار شهرنوش پارسی‏پور قرار داشت. قسمت دوم این گفت‏وگو که اکنون پیش روی شماست، به زندگی شخصی وی مربوط می‏شود.


شهرنوش پارسی‌پور

زیباترین خاطره‏ی فردی که یادتان می‏آید، کدام است؟

در شهر پاریس بودم. یک‌روز صبح از خواب بیدار شدم. طبق معمول مسواک زدم و آبی نوشیدم. مبلی داشتم که تختخواب هم می‏شد. روی این مبل نشستم. فقط روبه‌رو را می‏دیدم که آفتاب داشت می‏نشست و جلو می‏آمد. آفتاب توی اتاق افتاد، بعد رد شد و خورد روی دیوار. بعد شب شد و من همین‏طور توی تاریکی نشسته بودم و دوباره روز شد.

یک‏باره متوجه شدم که شاید متجاوز از ۲۴ ساعت است که همین‏طور آرام نشسته‏ام و به روبه‌رو نگاه می‏کنم، بدون این که فکری در ذهنم باشد. مغزم به‏کلی خالی از هر فکری بود. این ۲۴ ساعت برای من به اندازه‏ی چند ثانیه گذشته بود و چون تجربه‏ی خیلی غریبی از نظر برخورد با زمان و مکان بود، همیشه آن را در ذهنم دارم و وقتی یادم می‏آید، خیلی لذت می‏برم. آرزو دارم یک‏بار دیگر دچار این حالت بشوم.

شما با ناصر تقوایی ازدواج کردید و حاصل این ازدواج یک پسر است. آیا پسرتان هم کار هنری می‌کند؟ با او ارتباط دارید؟ مقداری از زندگی خودتان برای‏مان بگویید.

نه من و نه ناصر تقوایی، هیچ‏کدام برای تشکیل خانواده ساخته نشده بودیم. ما قبل از این که ازدواج کنیم، با هم ارتباط داشتیم و پسر من هم محصول این ارتباط است. وقتی این‏طور شد، ما با هم ازدواج کردیم. من فکر می‏کنم پسرم از زندگی با پدر و مادری که دیسیپلین خانوادگی نداشتند، خیلی صدمه خورده است.

همین‏جا می‏خواهم به افرادی که خیلی ماجراجو هستند یا می‏خواهند خود را وقف کاری بکنند، توصیه کنم که بچه‏دار نشوند. الان من دارم می‏بینم خیلی‏ها که آزادی‏های جنسی دارند، یا افرادی که دسته‏جمعی زندگی می‏کنند و یا افرادی که متوجه سکس آزاد هستند، می‏خواهند بچه‏دار بشوند و من فکر می‏کنم این کار غلطی است.

بچه باید در محیطی به‏دنیا بیاید که در آن دیسیپلین و نظم وجود داشته باشد. یعنی زنی و مردی تعهد کنند با هم زندگی کنند و با هم زندگی‌شان را بسازند و مرکزی به‌نام خانه ایجاد کنند که بتواند نماد و تجسم کل جامعه باشد. در این حالت است که بچه درست بار می‏آید و زندگی خوبی خواهد داشت.

پسر من، پسر بسیار خوبی است. یعنی آدمی است که من در زندگی همیشه به او ایمان داشته‏ام، چون فاقد اشکالات و اشتباهات پدر و مادرش است، ولی می‏دانم که او خیلی خیلی زیاد به‌خاطر ما صدمه خورده است. هم از دست من و هم از دست پدرش. این به آن معنا نیست که ما آدم‏های بدی بودیم. این فقط به معنای آن است که ما حق بچه‏دار شدن نداشتیم. یعنی ما نباید بچه‏دار می‏شدیم.

بدبختانه در مقطعی که این اتفاق افتاد، در جامعه به‌ما یاد نمی‏دادند که چگونه از بارداری جلوگیری کنید و چگونه مسئله‏ی روابط عاطفی و جنسی را با مسئله‏ی بچه‏دار شدن قاطی نکنید.

به‏هرحال من و ناصر تقوایی، هفت‌سال با هم زندگی کردیم. خانه‏ی ما به‌صورت مرکزی درآمده بود که دوستان مختلف در آن‏جا رفت و آمد می‏کردند. چون ناصر تقوایی به‏اندازه‏ی یک دور تسبیح دوست داشت. زندگی من هم وقف این طرف شد. یعنی رابطه‏ی دوستان یا اقوامم، با من تقریباً قطع شد. برای این‏که من بیش‌تر در حوزه‏ی دوستان و اقوام ناصر تقوایی قرار گرفتم.

دوستان ناصر به‌خانه‏ی ما می‏گفتند: «کلوپ جنوب». چون دسته‏جمعی می‏آمدند و حتی گاهی ساعت دو نیمه‏شب در خانه‏ی ما زده می‏شد می آمدند و تاصبح بحث و گفتگو بود. خیلی مرکز هیجان‏انگیز و جالبی بود، ولی هسته‏ی خانه‏ی ما را داغان کرد. یعنی آن خانه‏ای که باید درست می‏شد، در حقیقت درست نشد. بعد هم ما به‌دلایلی از هم جدا شدیم.

پسر من در ایران زندگی می‏کند. اخیراً فیلمی ساخته و گاهی در فیلم‏هایی بازی کرده است. جنبه‏ی دیگر مشکلاتی که ما برای این پسر ایجاد کردیم این است که او شخصیت ثابت و استواری داشت و باید مثلاً دوستان ثابتی پیدا می‌کرد و مدرسه‏ی ثابتی می‌رفت. ولی از بچگی مجبور شد ده‌تا مدرسه عوض کند. بعد هم او رابا خود به فرانسه بردم.

یک روز پسرم به‌من گفت: «مادر من تو را نمی‏بخشم! تو هرگز نگذاشتی من دوستان ثابتی داشته باشم. مرتب مرا جابه‏جا کردی.» من و پدرش به او صدمه زدیم.

ولی خُب باید این را هم درنظر گرفت که پسر من زمانی به‏دنیا آمد که اصلاً جامعه‏ی ایران در حال قُل‏قُل زدن و جوشش بود. دوره‏ای بود که در ایران یکی از انقلاب‏های بسیار مهم جهان اتفاق افتاده بود. در دوره‏ای به‏دنیا آمده که یک جنگ رخ داده، یک میلیون نفر کشته و زخمی شده‏اند. دوره‏ای که حداقل ده‌هزارنفر در ایران اعدام شده‏اند.

دوره‏ای که سه میلیون ایرانی مهاجرت کرده‏اند و پسر من هم از این مسائل صدمه خورده است. البته در حد خودش. به خانواده‏هایی فکر کنید که بچه‏های‏شان چهارتا پنج‏تا اعدام شدند. بعد هم مهم‏ترین معضل این است که او در ایران است و من در آمریکا هستم.

نقش عشق را در زندگی و نوشتن، اساساً کار نویسندگی، چگونه ارزیابی می‏کنید؟

وقتی در ایران از عشق می‏گوییم، معمولاَ عشق یک زن به مرد و یا یک مرد به زن را درنظر می‏گیریم. در ادبیات عرفانی ما این عشق را گسترده‏تر می‏کنند و می‏گویند: عشق انسان به خدا.

من شخصاً دارای یک حالت عشق هستم. این حالت عشق متوجه طبیعت و جامعه و تک‏تک افراد است. بسیار کم پیش می‏آید که از کسی متنفر باشم. هر انسانی هر اشتباهی می‏کند، به‌نحوی برای من قابل توجیه است. چون من به دنیا با عشق نگاه می‏‏کنم.

ولی عشق کلی و جهانی‏ای که دارم را هرگز نمی‏توانم به فرد معینی بدهم. بنشینم با او زندگی کنم و یک واحد بسته بسازم .از این نظر است که تنها هستم.

عشق را من این‏طور می‏فهمم: عشق کلی به طبیعت و جهان. فروغ فرخزاد می‏گوید: «دلم‏ می‏خواهد گندم‏ها را زیر سینه‏ام بگیرم و شیر بدهم.» من با تمام وجودم حرف فروغ را می‏فهمم.

من الان از آلوده کردن آب‏ها بسیار وحشت‌زده هستم. از دستمال توالت استفاده نمی‏کنم، برای این‏که به‏نظرم می‏آید، می‏رود توی آب و آب را آلوده می‏کند. وقتی بیرون از خانه هستم و مجبور می‏شوم دستمال استفاده کنم و توی آب بیندازم، به‌شدت اضطراب می‏گیرم و دچار نگرانی می‏شوم.

یعنی نگاهم به طبیعت این‏شکلی است. تمام ذرات هوایی که مرا احاطه کرده و ذرات خاکی که زیر پایم است، همه زنده‏اند و با من یک ارتباط ارگانیک دارند. به‌صورت عاشقانه به این‏ها نگاه می‏کنم. در نتیجه من عاشقم، ولی عشقم را به فرد معینی نمی‏توانم بدهم.

توصیه‏تان به نویسندگان جوان ایرانی که می‏خواهند قدم در راه نویسندگی بگذارند، چیست؟

به نویسندگان جوان توصیه می‏کنم که هرطور شده، از زیر سنگ هم شده- ادبیات ذن- بودایی را پیدا کنند و مطالعه کنند. این نخستین قدم برای نویسنده‏ی خوب شدن است. این ادبیات ذن- بودایی در عین حال در ادبیات عرفانی ایران هم متمرکز است.

خوب است به این مثلث دقت کنند: چین، هند و ایران که از قدیم باهم همسایه بودند و به صورت ارگانیک روی هم تاثیر گذاشته‏اند. غرب هم که سرجایش. یعنی یونان، اروپا و آمریکا.

بازگشتی به قدیم و عرصه‏ی عرفان ایرانی را درنوردیدن، در آن جست‏وجو کردن و مطالعه‏ی دور و بادقت، به نویسنده‏های ایرانی خیلی کمک می‏دهد تا بتوانند خیلی بهتر و بهتر بنویسند.

سخن آخر آن‏که شهرنوش پارسی‏پور فراز و نشیب‏های گوناگون را در روند کار نویسندگی از سر گذرانده است. چندسالی است که همکار رادیو زمانه است. اراده، تلاش و پرکاری از ویژگی‏های زندگی‏اش است و هم‏چنین تلنباری از کارهای هنوز انجام نشده ...

۹۳طرح دیگر هم دارم که اگر این کارها از بین‏ بروند، می‏توانم بروم آن کارها را انجام بدهم. ۹۳ را شوخی می‏کنم. منظورم این است که اگر مثلاً برنامه‏ی رادیویی‏ام از بین برود، بی‏درنگ شروع می‏کنم به ترجمه‏ی کتاب‏های متولوژیک (اسطوره‏شناسی) و یا ایچینگ را ترجمه می‏کنم، به سبکی که خودم می‏فهمم.

این‏ها تمام کارهایی است که آرزو دارم انجام بدهم. البته اگر پولی داشته باشم و بتوانم وقف کارهایی بکنم که به آن‏ها علاقه دارم. یا می‏روم و مثلاً زبان سومری می‏خوانم که فکر می‏کنم در ساختار خاورمیانه نقش اصلی و اساسی‏ای را بازی کرده است.

یکی از کارهای دیگر که آرزو دارم انجام بدهم درباره‌ی ادبیات عرفانی ما و اصلاً ادبیات فارسی است که مملو از داستان و قصه است. یعنی فیلمسازان ما مرتب پی سناریو می‏گردند، در حالی که تمام ادبیات فارسی سناریو است. پس جزو ۹۳ کاری که می‏گویم می‏توانم انجام بدهم، این‏ کارها هستند.

با چند دوست افغانی و ایرانی هفته‏ای یک روز دور هم جمع می‏شویم. در حال حاضر داریم منطق‏الطیر را می‏خوانیم. پس از آن می‏خواهیم به نظامی گنجوی بپردازیم و بعد از تمام کردن نظامی، می‏خواهیم مطالعه‌ی شعرهای فردوسی را شروع کنیم.

Share/Save/Bookmark

قسمت نخست:
تابو‌هایی که تخیلم را بارور کرد
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

در کجای دنیا هنرمندان زندگی با ثباتی داشته اند که در ایران داشته باشند؟ مثل همیشه باید به خانم شهرنوش پارسی پور برای صداقت و شجاعت بی نظریش تبریک گفت که بی هیچ پرده پوشی و ریاکاری با صداقت تمام حرفش را می زند.

-- رضا ، May 30, 2010

چین، هند و ایران که از قدیم باهم همسایه بودند و به صورت ارگانیک روی هم تاثیر گذاشته‏اند. غرب هم که سرجایش. یعنی یونان، اروپا و آمریکا.


پس عرب ها کجا جا دارند؟ نژادپرست

-- بدون نام ، May 30, 2010

یکی از کارهای دیگر که آرزو دارم انجام بدهم درباره‌ی ادبیات عرفانی ما و اصلاً ادبیات فارسی است که مملو از داستان و قصه است. یعنی فیلمسازان ما مرتب پی سناریو می‏گردند، در حالی که تمام ادبیات فارسی سناریو است.


بالاخره یک حرف درست و بجا زد.

-- بدون نام ، May 30, 2010

با سلام به خانم پارسی پور و تبریک به ایشان برای دریافت دکتری افتخاری . از صراحت و سلامت کلام ایشان به شدت لذت میبرم امیدوارم بیشتر از خودشان بگویند و از تجربیات نویسندگی و چه گونه خواندن و چه خواندن ها برایمان سخن بگویند. ایشان مادر خوبی برای همه ی فرزندان ایران هستند.
دوستشان دارم

-- رودابه شیرازی ، May 31, 2010

سلام به خانم پارسی پور عزیزم
از خواندن در باره شما لذت میبر م و از خواند ن نو شته ها ی تان در عا لم سیر میکنم .

-- tara sohrabi ، May 31, 2010

فقط انسانهای بزرگ میتوانند اینچنین حقایق زندگی شخصی خود را بی پرده و بی پروا بیان کنند. صراحت لهجه او مرا به تحسین وا داشت.

-- بدون نام ، May 31, 2010

"پس عرب ها کجا جا دارند؟"
عربها می خواستند تاثیراتی که این سه تا روی هم گذاشته بودند را همراه با خود این تمدنها از طریق حمله نابود کنند؛ که در مورد ایران و تا حدی در مورد جنوب اروپا موفق شدند.

-- شایان ، May 31, 2010

یادِ دوستِ عزیز سهراب رستمیان بخیر.خدمتی که ایشان در نشر کتاب به کتابخوانان کردند؛ستودنیست.هر کجا هستند؛بسلامت باشند.

-- راد ، May 31, 2010

شاید برای فرزند خود مادری نکردید، ولیکن مادری شما برای میلیونها ایرانی نسل بعد از شما و نسلهای آینده قابل ستایش است...
برقرارباشید

-- بدون نام ، May 31, 2010

زنده باد شایان.کاملا با پاسخ درستت موافقم

-- lمهدی ، Jun 1, 2010

نه بدون نام درست می گوید که فکر می کند همه چیز را مدیون اعراب هستیم و نه شایان که دچار این توهم است که اعراب همگی وحشی و نابودگر فرهنگ و تمدن هستتد.

عربها از سامیان هستند و با یهودیان و آسوریان خویشاوندی نزدیک دارند. در تمامی این اقوام نیز می توان انواع گرایش ها و آدمها را یافت. آشوریان روزی و روزگاری برای خود امپراطوری داشتند که به دست پارسیان و ایرانیان از میان رفت. پادشاهی نه چندان بزرگ اما نسبتاً مقتدر یهودیان را نیز نمی توان از یاد برد. و حتماً همگی این اقوام نیز بر اقوام دیگر همانقدر تأثیر گزار بوده اند که دیگران بر آنان. (بسیاری از الواح گلی دیوانی به جای مانده در تخت جمشید به زبان آرامی هستند که مادر زبانهای سامی همچون عربی و عبری و آسوری است.)

من فکر کنم منظور خانم پارسی پور از آن مثال بیشتر به خاطر آن باشد که چین، هند و ایران سه امپراطوری وسیع و با جمعیت نسبی زیاد بوده و هستند (البته به استثنای ایران کنونی که جمعیت نسبی آن بسیار پایین است.)

در اینجا موضوع کمیت تا حد زیادی بر کیفیت تأثیر می گزارد اما مسلماً نمی توان گفت اقوام کم جمعیت تر از زیر بته در آمدند و هیچ فرهنگی نداشتند.

آن گروه از اعراب که از نظر خیلی ها وحشی و خرابکار هستند را "اعراب بدوی" یا همان Bedoin می نامند که صحرا نشین و بعضی از آنها وحشی بوده و امروز نیز هستند. این گروه از اعراب ممکن است حتی به هم نژاد خود نیز رحم نکنند چه رسد به غیر آن. از این گونه اقوام تقریباً در همه جای دنیا منجلمه ایران به چشم می خورد بخصوص در دورانهای قدیم. پس نمی توان کلیه اعراب را بدوی و وحشی دانست و افراد با فرهنگ در میان آنان نیز بسیار یافت می شود.

-- غربی عرب-زده ، Jun 1, 2010

دقیقا به همین خاطر است که ما اکثرا برای فرزندانمان اسامی چینی مانند چان کایشک و مائو تسه دونگ و دون شیاپینگ و اسمامی هندی مانند جیش راماچاندران و چاندراکسار می گذاریم و به ندرت هم اسامی عربی. تمامی فرهنگ و زبان و هنر و معماری و موسیقی و ائین ها و سنت ها و دین مان هم یا چینی هستند یا هندی و به ندرت عربی که آنهم اعراب به زور شمشیر بر ما قالب کرده اند. برای درک عمق رابطه فرهنگ ما با چینی و هندی فقط کافی است که لغات چینی و هندی را از زبان فارسی بیرون بکشیم که زبان فارسی مجبور خواهد که با تکیه بر دو عصای موسی راه برود. آن دو دوجین لغت عربی هم در اصل فارسی بوده اند که اعراب شبانه از ما دزدیده اند.

-- ب. کفاش ، Jun 1, 2010

بدون شک عرب ها نیز در ساخت فرهنگ منطقه نقش داشته اند. دلیلش این همه واژه عربی در زبان فارسی.

-- شهرنوش پارسی پور ، Jun 1, 2010

شایان عزیز

ایرانی ها هم عرب ها را کم آزار ندادند دوست من

-- غربی عرب-زده ، Jun 2, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)