خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و ادبیات > تابوهایی که تخیلم را بارور کرد | |||
تابوهایی که تخیلم را بارور کردپانتهآ بهرامیاندکی بیش از ششدهه، شاهد بهار و رویش زندگی از دل طبیعت بوده است. چهارده مجموعه داستان و رمان، حاصل این دوران است. در تمام این سالها، یکی از دغدغههای اصلی او، مشاهده، کاویدن و تشریح تابوهای جامعه بوده است. چندین کتاب او سالها یا اجازهی چاپ نگرفته یا از کتابفروشیها جمع شده است و گاه نیز بازداشت، همسرنوشت با بسیاری از نویسندگان کشورش.
شهرنوش پارسیپور، نویسندهای است که ساده مینویسد و نوشتههایش تا قبل از مهاجرت، آغشته بهنوعی تخیل گاه غیر واقعی است. تیغ سانسور و فشار، بالاخره او را مجبور به مهاجرت کرد. کتاب «خاطرات زندان» محصول پنج سال تجربهی او در زندانهای جمهوری اسلامی در دههی شصت است که در خارج از مرزهای ایران و در سوئد منتشر شد. دانشگاه براون روز ۳۰ ماه مه قرار است با قدردانی از شهرنوش پارسیپور بهخاطر آثارش، دکترای افتخاری ادبیات را به او اهدا کند. دانشگاه براون یکی از معتبرترین دانشگاههای آمریکا است. نیلسون ماندلا، رهبر مبارزات تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی، یکی دیگر از هشت دریافتکنندهی دکترای افتخاری این دانشگاه است.
از شهر نوش پارسی پور در پیوند با احساسی که از دریافت دکترای افتخاری ادبیات دارد پرسیدم: راستش من خیلی خوشحال هستم. نه فقط برای خودم، بلکه برای ایران افتخاری درست کردم. یعنی این که انسان در طول زندگیاش بتواند جوری حرکت کند که برسد به جایی که یک پاداش داشته باشد، صرف نظر از این که برای خود شخص جالب است، برای جامعهاش هم میتواند جالب باشد. از این نظر بسیار خوشحالم. چه نقطه عطفهایی از زندگیتان را میتوانید بهعنوان این که تغییری در کار نویسندگیتان بهوجود آورده، برایمان تعریف کنید؟ خیلی نقطههای عطف در زندگی من بوده. مثلاً جدایی از شوهرم، بچهدارشدنم، مهاجرت کردنم و یا زندان رفتنم. تمام اینها نقاط عطفی است که روی کار من تأثیر خودشان را گذاشتهاند. ولی نقطهی عطف اصلی این است: من یک روز واقعاً اراده کردم نویسنده باشم و در این راه دویدم. همینطور دویدم و هنوزهم دارم میدوم. امیدوارم بتوانم روزی کاری انجام دهم که شایستهی ماندن در تاریخ باشد. وقتی میگویید دویدم، به چه معناست؟ این دویدن یک دویدن ذهنی است. یک جملهی عرفانی داریم که میپرسدد: حقیقت چه باشد؟ میگوید: یکقدم است و رسیدی. شما کافی است که بدوید، یعنی یکقدم را بردارید، تا بتوانید به آن چیزهایی برسید که در زندگی آرزو دارید. در هر کاری باید ابتکاری داشت و آن را در جهت بهترشدن پیش برد. من فضاهای داستانی شما را خیلی آغشته به تخیل دیدم. تخیلاتی که گاه غیرقابل باور است. مثل انداختن نوزادی از پنجره در داستان «یک خواب» در مجموعهی «گرما در سال صفر». یا کاشتن فردی در زمین تا سبز شود، در مجموعهی «زنان بدون مردان». یا تبدیل شدن به پروانه و نور در مجموعهی «تجربههای آزاد». یا دو بار مردن و زنده شدن در مجموعهی «زنان بدون مردان». میخواستم در مورد نقش تخیل در آثارتان بپرسم: آیا این به زیباییشناسی کارتان برمیگردد و یا بهنوعی برای رهایی از تیغ سانسور بوده در دورهای که در ایران بودید؟ بیشتر رهایی از تیغ سانسور بوده. در سالهای اخیر بیشتر سعی میکنم غیرتخیلی بنویسم یا داستانهای رئالیستی بنویسم. چون فکر میکنم همهی مردم باید بتوانند یک رمان یا داستان را دریافت کنند و بفهمند. ولی در دورهی شاه البته یک سانسور ادبی وجود داشت و یک سلسله مسائل را نمیشد گفت. در نتیجه ما به دامن تخیل میرفتیم. الان در جمهوری اسلامی هم که وضع خیلی روشن است. یعنی شما در هیچ زمینهای نمیتوانید صحبت کنید. پس درنتیجه، باز میدان تخیل گسترده میشود برای این که از طریق تخیل، حرفی را بزنید. در واقع چارهای نیست جز این که چنین عملی را انجام دهید. این است که میدان تخیل زمانهایی که انسان نمیتواند حرف بزند، اغلب باز میشود. این سانسوری که هم در زمان شاه و هم در زمان جمهوری اسلامی وجود داشته و شما آن را در هر دو دوره تجربه کردهاید، چقدر در خودسانسوری شما تأثیر داشته است؟ آیا توانسته شما را به یک خودسانسوری در کارهای نویسندگیتان بکشاند؟ بله، گرفتاری سانسور در اصل این است که انسان دچار خودسانسوری میشود. خودسانسوری دو مفهوم دارد. یک این که شما به دلیل این که سانسور هست، مجبور میشوید خودسانسوری کنید و حرف اصلی را که میخواهید بزنید، نزنید و آن را جمع و جور کنید تا دردسر ایجاد نشود. خودسانسوری گاهی هم به این معناست. مثلاً الان، من در سن ۶۴ سالگی، خیلی خوب متوجه میشوم که دربارهی بعضی چیزها نباید حرف زد. چون میتواند روی اخلاق اجتماعی تأثیر بگذارد. منظورتان مثلاً تابوها و همچنین سنتهایی است که در جامعه هست و بههرحال مردم آن را پذیرفتهاند؟ بله، درست است. من الان هرچه سنم بالاتر میرود، بیشتر متوجه میشوم که برخی از سنتهایی که در جامعه هست و بهنظر ما بد میآید، در حقیقت محصول تجربهی جمعی است. مثلاً فرض کنید آزادی جنسی. خب انسان بهطور فطری میل دارد به طرف آزادی جنسی برود. ولی خوب که بررسی میکنیم، میبینیم اگر آزادی جنسی خیلی گسترده باشد، تولید مثل و بچههای آینده را بهوجود آوردن و آنها را خوب تربیت کردن دچار مشکل میشود. چون بچه باید در هستههای خانواده رشد کند. مثلاً تاریخ را اگر خوب مطالعه کنیم، میبینیم هرگاه ما هرج و مرجی در رابطهی جنسی یا هر رابطهای ایجاد کردهایم، خود جامعه از درون خودش هستههای دفاعی بلند کرده و جلوی این قضیه را گرفته است. در عصر سومر، نوعی فحشای مقدس وجود داشت. یعنی هر زنی وقف معبد میشد و برای مدتی به اصطلاح با همهی زائران رابطه ایجاد میکرد. خب از این طریق بچههایی بهوجود میآمدند. این بچهها رنج میبردند. همین آزادی جنسی را الان در دورهی ما دیدیم چه هست و من مطمئنم پیامدهایی خواهد داشت. تمام اینها را از این نظر میگویم که انسان خودش، بهویژه وقتی سنش میرود بالا، متوجه میشود باید به بعضی سنتها احترام بگذارد، ولو این که با آنها نتواند کنار بیاید. اینها همه منجر به نوعی خودسانسوری فردی میشود.
حالا که شما روی مسئلهی تابوهای جامعه انگشت گذاشتهاید، میخواهم برگردم به مجموعه «زنان بدون مردان» که در واقع به باکرهگی و یا عدم باکرهگی بهعنوان یکی از تابوهای جامعه میپردازد. فکر میکنید آیا دست گذاشتن روی تابوهای جامعه و پررنگ کردن آنها، وظیفهی نویسنده است؟ اصلاً علت این که شما به مسئلهی باکرهگی در «زنان بدون مردان» پرداختید چه بود؟ در جامعهی سنتی ما، دختران باکره به خانهی شوهر میرفتند، ولی سن ازدواج هم بین ۹ سال تا ۱۳ سال بود که در نهایت میرسید به ۱۵ سال. امروز در جامعهی ما که یک جامعهی فرهنگی، صنعتی است و بایستی تحصیل کرد، دختران ما روی به تحصیل آوردهاند. ولی سنتهای اجتماعی هم دارند به حیات خودشان ادامه میدهند. حالا دخترخانمی باید دیپلم بگیرد، بعد برود دانشگاه و تمام این مراحل را طی کند. ما با باکرههایی روبهرو هستیم که ۱۸ ساله، ۲۵ ساله و یا ۳۰ ساله هستند و در مواردی سنشان خیلی هم بیشتر است. این مسئله، معضل اجتماعی ایجاد میکند. چون نیاز به ارتباطهای عاطفی و جنسی در انسان خیلی زود بیدار میشود. دخترها معمولاً از بعد از بلوغ، دارای احساس جنسی تند و حادی میشوند. چنانچه پسرها هم. پس جامعه باید راهحلی برای این قضیه پیدا کند. بهنوعی که این جوانان بتوانند باهم ارتباط داشته باشند، بدون این که ازدواج کنند. بکارت در آن جامعهی سنتی معنا داشت که سن ازدواج هم در آن بسیار پایین بود. در این دوره و زمانه که ما هستیم و سن ازدواج بالا رفته، این مسئله، تبدیل به معضل عجیبی شده است. مسئلهی جنسی خیلی مهم است. در کتاب من، زنان، بدون مردان دو قهرمان هستند که باکرهاند و باهم حرف میزنند. یک دختر ۲۸ ساله و یک دختر ۳۸ ساله. مخصوصاً این سنها انتخاب شده که موضوع روشن شود. من اصلاً مخالفتی با این ندارم که یک دختر ۱۶ ساله باکره باشد. ولی اگر بناست این باکرهگیها به صورت قید و بندی بیفتد روی گردن ما و ما را بیچاره کند، البته که من با آن مخالف هستم. یک عنصر تکرارشوندهی دیگر هم که در کارهای شما هست، تنهایی است. من در آثارتان تنهایی را خیلی پررنگ دیدم. مثلاً در «گرما درسال صفر» یا در مجموعهی «تجربههای آزاد». خودتان را فرد تنهایی حس میکنید؟ من اصولاً تنها هستم عزیزم. این تنهایی مرا آزار نمیدهد. برای این که خیلی احتیاج به وقت دارم تا فکر کنم. ببینید افراد وقتی به سن بالا میرسند، تمام مشکلشان این است که تنها هستند. من در ۲۴ ساعت، ۴۸ ساعت وقت کم میآورم، چون وقتم پر است. با فکر کردن، با نوشتن، با دویدن، با حرف زدن. پس تقریباً من تمام عمرم را تنها راه رفتم و حرکت کردم. گرچه بیمارشدن باعث میشود که آدم احساس کند نیاز به کمکی از سوی دیگران دارد. وقتی مجموعهی «تجربههای آزاد» را خواندم که سال ۴۹ نوشته شده، حس کردم که شخصیت ”ب“ میتواند از چریکهای فدایی خلق باشد که در آن سالها جریان سیاهکل را آفریدند. آیا چنین ربطی مد نظر شما بوده است؟ ”ب“ ، یکی از شخصیتهایی است که ما در دوران شاه خیلی زیاد داشتیم. افرادی که حرفی برای گفتن داشتند، ولی مواجه بودند با سانسور و این که نمیشود صحبت کرد. زمان شاه همه چیز آزاد بود، اما یک مشکل بزرگ وجود داشت و آن عدم اجازهی فعالیت سیاسی بود. خب تمام کاندیداهای سیاسی گروههای مختلف، حتی گروههای دست راستی یا میانهرو هم اجازهی حرف زدن نداشتند. من در زندگیام به چند نفر با چنین تیپی برخورد کردهام. آن شخصیتها را دفرمه کردم و از توی یکی از آنها شخصیت ”ب“ درآمد. این نوع آدم در زمان شاه زیاد بود. الان هم زیاد است. توجه کنید که در زمان شاه، مردم زیاد مهاجرت نمیکردند. الان افرادی شبیه ”ب“ اولین چیزی که به مغزشان میرسد مهاجرت است، ولی در دورهی شاه افراد سعی میکردند مشکل را در درون جامعه پیدا کنند و در درون جامعه یک راه حلی بیابند. نوشتن داستانها مقارن با جریان سیاهکل بوده و بدون شک تأثیر هم از آن دوره گرفته است. برای این که من قضیهی چریکها و مجاهدین را از راه دور خیلی دنبال میکردم. شکی نیست که این فضاها در نوشتن این داستانها موثر بودهاند. هر نویسندهای بخشی از خودش را در شخصیتهای داستانش منعکس میکند. این در مورد شما هم صادق است؟ شخصیتهایی را که در آثار من میبینید، هرکدام تکههایی از وجود خود من هستند. از نظر اصول فیزیکی و علمی اصلاً امکان ندارد که شما در خارج از خودتان چیزی را وصل کنید. شما میروید بهطرف شیئی که میخواهید بشناسید. او را میبینید و میشناسید. دوباره به خودتان بازگشت میکنید و از زلال حضور خودتان استفاده میکنید تا آن شیئی، شخص، گیاه و حیوان را بررسی کنید. چارهای جز این ندارید. آثار پرفسور ایزوتسو را بخوانید که یکی از مفسران آیین بودایی است و بسیار هم با فرهنگ ایران آشنا است. اگر ما روی آیین بودایی کار کنیم، بهنفع فرهنگمان است. چون ما ایرانیها را از بچهگی عادت میدهند که به یک مرکز دیگری نگاه کنیم. در حالی که ما باید به خودمان نگاه کنیم و از طریق خودمان برویم به مرکزهای دیگر و بررسی کنیم. این چیزی است که در عرفان ایرانی هم هست که شما خودتان را در خدا و خدا را در خودتان میبینید؟ درست است. این پیام ذِن بودایی در این جمله معروف حلاج نهفته، حلاج میگوید انالحق. حق من هستم! برخی میگویند وقتی نویسنده یا هنرمندی از کشور خودش کنده میشود، هنرش هم آرام آرام خشک میشود. خود شما تفاوت آثارتان را بین داخل و خارج چگونه ارزیابی میکنید؟ ببینید من در ایران همیشه کلافه، عصبی و در مرحلهی طغیان بودم. یک چنین حالتی منجر به نوشتن «طوباو معنای شب» شد؛ و یا قصهی «زنان بدون مردان» یا رمان «عقل آبی». در زمانی که من «عقل آبی» را مینوشتم، از شدت کلافگی و بعد حالت عصیان به جایی رسیده بودم که میخواستم تمام زنجیرها را پاره کنم. ولی بعد که از کشور خارج شدم، مدتی که آرامش یافتم، مدتی که دیگر توی ترافیک نجنگیدم و هر روز با همه برخورد نداشتم، شروع کردم از دور به جریان نگاه کردن. این دفعه سعی کردم با خونسردی بیشتری مشکلات و معضلات ایران را در داستانهایم مطرح کنم که انعکاس آن در «شیوا» یا در «بر باد بال نشستن» و کتابهایی از این دست را می توانید مشاهده کنید. آن ارتباط ارگانیک را با جامعه حس نمیکنم، چون دور هستم. اگر به تهران امروز بروم، نمیشناسمش. خیلی وقتها آرزو دارم بروم سری به آن طرفها بزنند. ولی میدانم اگر بروم اذیتم میکند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
اگر آزادی جنسی خیلی گسترده باشد، تولید مثل و بچههای آینده را بهوجود آوردن و آنها را خوب تربیت کردن دچار مشکل میشود. اول باید به خانم پارسی پور گفت که هر رابطه جنسی منجر به بچه دار شدن نمشود چیزی تاحال از کاندم شنیدید دوم در کشورهای غربی که خوده شما در یکی از انها زندگی میکنید ازادی جنسی خیلی ازادی وجود دارد ایا ان کشورها به مشکلی که شما بهش اشاره کردید برخورده اند یا راکارهایی برای ان بوجود اورده اند
-- بدون نام ، May 29, 2010تا انجایی که من خوانده و دیده ام بسیار کمکهایی برای اینگونه بچها وجود دارد. من فکر میکنم خانم پارسی پور هرچه سنشان بالاتر میرود Konservativ تر میشوند