خانه > عباس معروفی > این سو و آن سوی متن > عناصر تهديدکننده رمان، پايانبندی | |||
عناصر تهديدکننده رمان، پايانبندی
بالزاک بههنگام اتمام رمان باباگوریو زار زار گریه میکرده وقتی او را برای شام صدا میکنند گریان به اتاق میآید و میگوید «باباگوریو مرد». بارها گفتهام روی بند رفتن برای یک بندباز، حتا برای یک آدم علاقمند به بندبازی سخت نیست. روی بند ماندن است که دشوار است و میبینیم که رمانی میآید روی بند، چشمت را میگیرد و حتا شامورتیبازی هم میکند، در میان کف و هلهلهی خوانندگان چند قدم نرفته، گاه آن اوایل، گاه در میانه، و گاه نزدیک به خط پایان چنان با سر به نیستی سقوط میکند که گویی اصلاً رمانی در کار نبوده است. با خودت میگویی حیف! چرا سقوط کرد؟ یا حیف! تا نیمهاش خوب پیش رفت اما از نیمه دوم رو به افول داشت و خراب شد. با این همه خواننده به این جمله تأکید خواهد داشت: نویسنده رمان را خراب کرد. در واقع نویسنده تیشهای در دست دارد برای تراشیدن مجسمهی جاودانهای که هر چه تراش و صیقل بخورد بیشتر میدرخشد، اما در بیشتر مواقع این تیشه بلای جان نویسنده میشود که به جای تراشیدن اثر، ریشهی خود را میزند. چرا؟ رماننویس ناموفق رانندهی ماشین یا قطاری است که غالباً به هنگام شروع جای نشستنش را تنظیم میکند، اطراف را خوب میپاید، به آینهها نگاه میکند، اما در طول راه هیچیک از مناظر و زیباییها و حوادث را نمیبیند. تمام ذهنش روی مقصد متمرکز است. به ویژه نزدیک پایان راه، هم خسته است و هم عجول، میخواهد زودتر برسد، بزند بغل. بعد؟ حتماً این تمثیل را شنيدهايد: یک رماننویس باهوش در طول راه از آغاز تا پایان به هر چیز جوری نگاه میکند که انگار برای اولین بار دیده است. در طول راه شاید اتفاقهای عجیب و غریب رخ دهد. در چنین حالتی توصیهام به آنان این است که فصل پایانی را بنویسند و کنار بگذارند. بعد برگردند بههمان نقطهای که بودهاند، چون دو یا سه ذهنیت موازی همواره از همدیگر سبقت میگیرند. یعنی رماننویس زمانی که ذهنش در گیر میانهی اثر است همزمان به پایان آن هم فکر میکند، و میبینیم که خیلی از رمانهاو فیلمها از همان نیمه دچار اختلال و اغتشاش و انحراف میشوند. اما بیشترین و سختترین آسیب بر پیکر یک رمان یا فیلم آنجا وارد میآید که نویسنده یا کارگردان موضوعی را طرح کند، آدمهاش را بیاورد، صحنههاش را بسازد ولی از نیمه رمان تا پایان نداند با این مجموعهای که ساخته چه کند. از انجا کار را سمبل کند و بعد دیگران را مقصر بخواند. این نقطهی ضعف در بیشتر رمانها و بهخصوص فیلمهای ایرانی دیده میشود. نویسندگان یا کارگردانهایی که خوانندگان و بینندگان خود را در حد خودشان پایین و سطحی میبینند. پایان رمان و فیلم مهم است. شاید یکی از مهمترین بخشهای اثر بهحساب میآید. پایان فیلم و رمان آنجایی است که خواننده یا بیننده در ذهن خود میسپارد و با آن به خانهاش برمیگردد. دوستان عزيز راديو زمانه، برنامهی اينسو و آنسوی متن را با شما پی میگيرم. تا برنامهی ديگر خدانگهدار
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آقای معروفی
-- david ، Apr 26, 2009چه خوب که بحث پایان را وسط کشیدید.اتفاقا از سخت ترین بخش ها نقطه ی پایانی است.همانطور که گفتید نویسنده همیشه به دو راه فکر می کند.یا مرگ و یا زندگی.اما راه سومی هم هست.اما یافتن این راه سوم ان هم به شرطی که وصله ی ناجور باقی داستان نشود ساده نیست.فکر می کنید راه گریز چیست؟چطور می توان پایانی که در ذهن متصور شده ایم را به باقی داستان بچسبانیم بدون آنکه یک دستی قضیه از بین برود یا خواننده باور نکند؟
من فکر می کنم داستان های هدایت پایان های خیلی خوبی دارند.یا پایان ژرمینال فراموش نشدنی است.اما تنها تلخی و بیخیال عاقبت بد شخصیت ها شدن نیست که تاثیر گذار می شود.البته شما هم جایی اشاره کردید که پایان باید تبدیل به کابوس شود.اما به نظر شما تنها راه آموختنش رجوع چندباره به شاهکار ها است؟
-------------------------
سلام داويد جان
بهترين راهش دخالت نکردن نويسنده در کار شخصيت هاست. نويسنده مثل پدر يا مادر مدام می خواهد بچه اش را به سامان برساند، و همه با سليقه ی خود، کاش بگذارد بچه اش با سليقه ی خودش سرنوشت خود را انتخاب کند.
بسياری از پدر و مادرها می خواهند مثلاً برای فرزنداشان زن يا شوهر انتخاب کنند، چون تشخيص می دهند که اين بهترين در دنياست، بی آنکه فکر کنند اصلاً اين فرد نامزد شده اصلاً به دهن بزی شيرين می آيد؟
پايان رمان يک چيزی است در همين حدود
به موضوع جالب و مهمي پرداخته ايد وقتي در سنين نوجواني شروع به مطالعه رمانهاي مختلف كردم خواندن رمانهايي كه نويسندگان خارجي داشت برايم نا مطبوع بود و سبك نگارششان برايم عجيب چون ذهن راحت طلب ايراني عادت به خواندن مطالبي دارد كه ماجرا و شخصيتهاي داستان و نوع روابط و نسبتشان با يكديگراز ابتدا و يك به يك براي خواننده مشخص و تعريف شده باشد در حاليكه نويسندگان معتبر خارجي يا غربي ابتداي رمان را با شرح ماجرايي كه در واقع در ميانه داستان و ماجرا قرار دارد آغاز مي كنند و سپس ذهن خواننده را درگير پي گيري ماجرا وكنجكاوي براي شناخت شخصيتهاي رمان و ماجراي آن مي كنند ذائقه ايرانيها هم مثل هندي ها تمايل دارد كه داستان با پايان خوش همراه باشد در حاليكه واقعيتهاي زندگي هميشه اينچنين نيست و شايد علت آنست كه خواننده شرقي كه معمولا عادت به همذات پنداري با شخصيتهاي قصه دارد تمايل دارد با خواندن يك رمان تخيلي با پاياني شيرين حد اقل در رمان رنجها وآلام خود را محو شده ببيند
-- raha ، Apr 26, 2009به نظر من دو نوع نوشتار پاياني رمان مي تواند بدترين شكل پايان آن باشد يكي پايان نامشخص آن كه در واقع از خواننده مي خواهد پايان ماجرا را حدس بزند يا به نوعي اورا با سوال هاي فراوان برجا مي گذارد مانند رمان بر باد رفته كه عده اي سعي كردند براي جبران اين نقيصه جلد دومي براي آن دست و پا كنند و ديگري آنكه بخواهد به نوعي پيام و منظور نويسنده را به طور صريح در انتها به خواننده القا كند مانند بعضي از رمانهايي كه در چندين سال گذشته در ايران به چاپ رسيده..رمانها يي خوانده ام كه تنها صفحه انتهايي اشكم را در آورده
مانند رمان پنه لوپه به جنگ مي رود اثر فالاچي.
-------------------------------
سلام رها
خوشحالم که با اين دقت به ماجرا نگاه می کنيد
با درود به استاد می خواهم بدانم آیا شما تا حالا رمانی از نویسنده هایی افغانستانی هم خواندید؟ یا با کدام نویسنده افغان با آثارش آشنا هستید؟ ممنون می شوم اگر پاسخ بدهید استاد
-- امید ، Apr 28, 2009-------------------------
من کارهای عتيق رحيمی را خوانده ام، و نيز خالد حسينی، و خالد نويسا،
از شاعرهای افغان هم بسيار خوانده ام: از خالده نيازی و آرش آذيش
جناب آقای معروفی سلام، خوشحالم که شما با نویسنده های افغان آشنایی دارید می خواستم بگویم چگونه می توانم رمانم را به شما بفرستم از افغانستان؟ ممنون می شوم پاسخی از شما بخوانم.
-- منوچهر فرادیس ، May 1, 2009www.faradess.blogfa.com
-----------------------
به ای ميلم بفرستيد
abbasmaroufi@googlem.com