تاریخ انتشار: ۴ فروردین ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
این سو و آن سوی متن

عناصر تهدیدکننده‌ی رمان

عناصر تهدیدکننده‌ی رمان، چیزهایی است که در لابه‌لای کلمه‌ها و سطرهای رمان نفس می‌کشد و به چشم نویسنده نمی‌آید. اما وقتی تعدادش از حد گذشت مانند ضربه‌های مهلک نخست ساختمان رمان را به لرزه می‌اندازد و عاقبت آن را روی سر نویسنده‌اش خراب می‌کند.

وای که اگر نویسنده‌ای به هنگام بازخوانی اثرش این عناصر تهدیدکننده را جدی نگیرد، نشناسد و به حذف یا تعدیل آن اقدام نکند.
همچون گناهکاری‌ست که بر اثر بی‌دقتی و سهل‌انگاری یک اثر ادبی را به یک نوشته‌ی بی‌ارزش تبدیل کرده است.

Download it Here!

همانطور که قبلا گفته‌ام موضوع یا سوژه‌ی بد وجود ندارد. فقط داستان یا رمان خوب وجود دارد.
یعنی هیچ موضوعی به خودی خود نمی‌تواند بد باشد. اما با ساده‌ترین و پیش‌پا افتاده‌ترین موضوع و یا سوژه‌ها می‌توان یک اثر جاودانه پدید آورد.

برخی از نویسندگان خیال می‌کنند باید یک موضوع بسیار عجیب و پیچیده بردارند و یک اثر جهانی خلق کنند. حالی که زیباترین رمان‌های جهان از یک موضوع ساده تشکیل شده‌اند.
نگاه کنید به رمان‌های معروف "مادام بواری"، "خشم و هیاهو"، "بابا گوریو"، "زمین"، "بازمانده‌ی روز" و بسیاری از رمان‌های دیگر.

از این گذشته کل موضوع‌ها و سوژه‌ها ۳۹ یا به قول آمریکاییان ۴۰ تا بیشتر نیستند. اگر خوب دقت کنیم می‌بینیم همه‌ی موضوعات تکراری‌اند.
جنایت و مکافات، جنگ و صلح، حسادت، عشق، فقر و غیره

اما چه عناصری بیش از همه آسیب‌های پنهان یک رمان محسوب می‌شود؟

یک- کلمان نامأنوس: دیشب هنگامی که یک عبارت از یک رمان را می‌نوشتم تا صبح دنبال یک کلمه می‌گشتم که بیش از کلمات مترادف دیگر بار معنایی خواسته و حس من را القا کند.
«شاید تا صبح دنبال کلمه می‌گشتم. خیلی طول کشید تا به آن ساختمان بلند تمام شیشه‌ی ته خیابان ما در برلین توجه کردند و به هر جایی عکس یک پرنده‌ی در حال پرواز چسباندند. شاید پنج سالی طول کشید. آن اوایل پیش از آنکه عکس‌ها را بچسبانند، پرنده‌ها آن بالا بال بال می‌زنند و با ضرب می‌رفتند توی شیشه با سر، و تلپی می‌افتادند پای ساختمان، حزن‌آور بود.»

کلمه‌ی حزن‌آور تنها کلمه‌ای بود که بار واقعی حس آن لحظه را القا می‌کرد و نه کلمه‌ای دیگر. شاید همان اول که نوشتم رقت‌انگیز، به این فکر می‌کردم که موقتاً می‌نویسمش و دنبال کلمه‌ی دیگری می‌گردم، با پسوندی دیگر.

شاید تا صبح همه‌ی کلمه‌های مترادف را امتحان کردم و دیدم که جواب نمی‌دهد. عاقبت خاک و غبار ذهنم را از روی کلمه‌ی حزن‌آور پس زدم و آن را سرجایش گذاشتم.

زبان فارسی به‌خاطر گستره‌ی عجیب مترادف‌ها کار نویسنده را ظاهراً ساده می‌کند. اما این مترادف‌ها سرابی بیش نیستند و معمولاً بار معنایی دقیق را القا نمی‌کنند. این مشکل البته در ترجمه‌ی آثار خارجی بیشتر به چشم می‌خورد و بی‌دقتی مترجمان تاز‌ه‌کار یا مترجمانی که با زبان فارسی هم‌نفس نیستند بیشتر توی ذوق می‌زند.
اگر نویسنده به این باور و یقین برسد که هر واژه بار خاصی را حمل می‌کند از مترادف آن پرهیز می‌کند و هرگز به سراغ آن نمی‌رود. با این حال باید گشت، دقت کرد و وقت گذاشت و نزدیک‌ترین واژه‌ی حسی را پیدا کرد.

دو - قید و صفت

قبلاً برای داستان‌نویسان جوان گفتم که هیچ چیزی به اندازه‌ی قید و صفت به جمله و در نهایت به رمان آسیب نمی‌رساند. قید و صفت معمولا کار نویسنده را آسان می‌کند. در برابر یک حالت یا وضعیت می‌توان یک قید یا صفت گذاشت و وارد مرحله‌ی بعدی رمان شد.
حال اینکه کار رمان‌نویس یا داستان‌نویس، کشف حالت و وضعیت انسانی و تصویر کردن دقیق آن است؛ جزء به جزء.

زمانی که کسی می‌نویسد با چهره‌ای عصبی وارد شد، به کار بردن کلمه‌ی "عصبی" کار یک روزنامه‌نگار شلخته است، نه کار یک نویسنده.
نویسنده باید روشن کند که شخصیت او چه حس و حالی دارد، چگونه عصبی می‌شود و باید این را به خواننده نشان دهد. نه اینکه با به کار بردن یک واژه‌ از پرداختن یک حالت انسانی بپرد و بگذرد.



یا مثلاً کسی می‌نویسد با دیدن مرد چهره‌اش توی هم رفت.

استفاده از کلیشه‌ی "تو هم رفتن" چهره باز یکی از همین پریدن‌ها و آسان‌خوری‌هاست.

نویسنده‌ی جدی اجازه ندارد پخته‌خواری کند. باید خودش کلمه را بچیند، نرم کند، بشورد، بپزد و به کار ببندد. و باز تأکید می‌کنم نویسنده‌ی جدی اجازه‌ی پخته‌خواری ندارد.

مثلاً یکی می‌نویسد؛ همسفرش یک پزشک مذهبی می‌نمود اما توده‌ای بود.
اینها یعنی چه؟ یک پزشک که مذهبی می‌نماید اما توده‌ای است. از این خنده‌دارتر نمی‌شود و به همین خاطر است که نویسنده‌ی این رمان نمی‌تواند یک اثر جاودانه برای ملتی به یادگار بگذارد.

یا مثلاً می‌نویسد: آرام و با اطمینان حرف می‌زد.
آرام یعنی شمرده شمرده؟ یا یواش یواش؟

من هنوز نفهمیده‌ام با اطمینان یعنی چی؟ چرا این نویسنده نمی‌تواند این حالت‌ها را توصیف کند؟ چرا می‌خواهد یک گزارش و خاطره‌ی شخصی را به عنوان رمان جا بزند؟

اشکالی البته ندارد، هرکس هرچه دلش خواست می‌تواند بنویسد و به عنوان چیزی جا بزند. اما خواننده حق دارد که با یک رمان در همان چند صفحه‌ی نخست وداع کند و دیگر هرگز به سراغش نرود.

بنابراین قید و صفت جدی‌ترین تهدیدها علیه رمان به شمار می‌روند.

چنانکه پیشترها گفته‌ام: صفت غالبا کلمه‌ی پیش از خود را بی‌صفت می‌کند.

دوستان عزیز رادیو زمانه برنامه‌ی این سو و آن سوی متن را با بحث عناصر تهدید کننده‌ی رمان ادامه می‌دهم.
تا برنامه‌ی دیگر خدا نگه‌دار

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

آقای معروفی چقدر قشنگ گفتيد: "این مترادف‌ها سرابی بیش نیستند و معمولاً بار معنایی دقیق را القا نمی‌کنند. این مشکل البته در ترجمه‌ی آثار خارجی بیشتر به چشم می‌خورد و بی‌دقتی مترجمان تاز‌ه‌کار یا مترجمانی که با زبان فارسی هم‌نفس نیستند بیشتر توی ذوق می‌زند". مثال زنده اين نوع مترجم ها اين همکار شما آقای ناصر غياثی است که ترجمه های سرپايی اش را در همين سايت راديو زمانه منتشر می کند و خواننده اول از آن چيزی نمی فهمد و وقتی آن را با متن اصلی مقايسه می کند، آه از نهادش برمیآيد. ايکاش همکاران شما در راديو زمانه يک دو ويراستار استخدام می کردند تا متن های ترجمه شده اينچنانی را پيش از انتشار ويرايش کنند. شايد توصيه شما کارآمد شد.
-----------------------------------
منوچهر عزيزم
زنده ياد شاملو ميگه: «زندگی با من کينه داشت / من به زندگی لبخند زدم / خاک با من دشمن بود / من بر خاک خفتم...»
من موقع برخورد به مانع اونو دور می زنم. راهم البته کمی دور ميشه ولی توی راه کتاب می خونم.
عيدتون مبارک

-- منوچهر ، Mar 24, 2009

بسیار آموزنده بود این نوبت, آقای معروفی.سپاس.

-- بدون نام ، Mar 25, 2009

خوشحالم كه پس از يك وقفه ي طولاني با يادداشت بسيار خوبي برگشتيد.اميدوارم بيشتر به اين عناصر تهديد كننده بپردازيد
-----------------------
سلام داويد جان
اين برنامه فکر کنم چهار يا پنج قسمت باشه

-- david ، Mar 25, 2009

دیری است ای عزیز پیامت نمی رسد
شاید سلام ما به سلامت نمی رسد
ای با صفا به جان تو خورشید آیینه
یک ذره هم به گرد مرامت نمی رسد
حالا که دور دور هم آوا شدن شد است
از دور هم طنین کلامت نمی رسد
باری سلام بار هزارم هنوز هم
آیا سلام ما به سلامت نمی رسد؟
----------------------------
سلام بهنام عزيز
عيدت مبارک

-- بهنام ، Mar 25, 2009

صدای دلنشینی دارید و درس هایی جذاب برای ذهن تشنة ما
معلم حوبی بوده اید لابد

-- سارا ، Mar 30, 2009

خیلی این نوشته تون جالب بود. همیشه فکر می کردم مشکل خودم است که عبارتهائی مثل" پزشک مذهبی می‌نمود اما توده‌ای بود." را نمی فهمم. حالا بهتر می فهمم چرا نوشته های شما این قدر به احساس نزدیکند. ممنون.

-- فرزانه ، Apr 22, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)