خانه
>
عباس معروفی
>
این سو و آن سوی متن
>
کميت يا کيفيت؟ مسئله اين است
|
اینسو و آنسوی متن
کميت يا کيفيت؟ مسئله اين است
در ادامهی برنامهی هفتهی پیش، باز میخواهم دربارهی ادبیات متوسط حرف بزنم. ادبیاتی که عمرش کوتاه است و یک سال دو سال و حداکثر سه سال بيشتر در حافظهی جامعه نمیماند. و بیشتر ارزش کمّی دارد تا ارزش کیفی.
زمینههای سیاسی، اقتصادی، تکنولوژی، ورزشی، علمی و زمینههای دیگر موضوع بحث من نیست. اما ادبیات داستانی ایران حالا که سی سال از انقلاب گذشته در کجای جهان واقع است. در کجای ایران؟ ما که هر چه در درازای تاریخ داریم ادبیات و شعر بوده، در این سی سال چه کردهایم؟
شاید بد نباشد که نویسندگان، وبلاگنویسان و خوانندگان ما به این بحث بپیوندند و جایگاه ادبیات داستانی را در این سی سال مورد بررسی قرار دهند. آیا مسایل سیاسی سایهای سیاه داشته؟ آیا وبلاگنویسی و اینترنت موجب نزول کیفیت شده؟ آیا جای خالی نشریات جدی با سردبیران سختگیر باعث شده که ادبیات داستانی ایران در جا بزند؟
آیا «غم نان اگر بگذارد» ما باز ادبیات داستانی ماندگار خواهیم داشت؟ شما بگویید. این مسئله جدیست.
هر گاه متن از کیفیت تهی شود و به متوسطها رضایت بدهد ناچار سینما و تئاتر و هنرهای نمایشی، و حتا تلویزیون هم فاقد کیفیت خواهد بود.
عباس معروفی: میگویم مثلاً، نمیدانم. سالهاست که غم نان نمیگذارد که من کار کنم.
يعنی سالهاست به خاطر این که سر پا بمانم، اجارهام را بپردازم، بتوانم زندگی بکنم کارهای دیگر کردهام و از رمان واماندهام. و فکر کنم این در تمام جامعهی ما وجود دارد. یعنی بالاخره نویسنده به یک میز و یک ثبات احتیاج دارد که بتواند کار طولانیمدت بکند.
یادم هست وقتی گلشیری آمده بود خانهی هاینریش بل و سرگشته بود، میخواست رمانش را تمام کند و دل دل میکرد. البته به نظر من گلشیری استاد داستانهای کوتاه است. مدام به من میگفت که یک رمان نوشتهام که اگر برای تو بخوانمش خودت را از طبقهی هفتم میاندازی پایین.
میگفتم خب تکههایی از آن را خواندی.
میگفت نه این باید تمام شود ولی من همیشه یک زمان طولانی میخواستم. همیشه یک زمان بیدغدغه و طولانی میخواستم؛ یک سال، شش ماه، هشت ماه یکجا بنشینم و "جن نامه" را تمام کنم.
خب این فرصت برایش فراهم شد و گلشیری نشست و این رمان را تمام کرد.
رمان بدی نیست ولی رمان خوبی هم نیست. خود گلشیری در یک نشستی که با آقای مولر اشوفه در نشر سورکامپ داشتیم در حضور من گفت حاضر است ۷۰ تا ۱۰۰ صفحه از این رمان را حذف کند که این رمان به آلمانی چاپ شود.
و به من گفت گلشيری که این رمان حدود ۷۰ تا ۱۰۰ صفحه اضافه دارد، و من به او گفته بودم که در بخشی از این رمان حدیث نفس دارد. یعنی در بخشهایی حدیث نفس است که رمان نیست.
کيا بهادری: من فکر میکنم که اصلاً یک بخشهایيش سمپاتی گلیشری است به اصفهان. در جاهايی حدود بيست سی صفحه در اين رمان توضيحاتی هست دربارهی اصفهان و نوع زندگی مردم که واقعاً برای رمان لازم نیست.
مشکل روزمرگی را گفتیم که واقعاً نویسندگان ایرانی درگیر روزمرهگی و درگیر غم نانند، فکر میکنم از بد روزگار حتا هدایت هم همینطور بوده. يعنی ۷۰ سال پیش زمانی که بوفکور را مینوشته.
بله خب، امنیت شغلی میتواند بخشی از آن باشد. ما اينجا فقط میتوانیم طرح سوال بکنیم.
عباس معروفی: نویسندهی ما هیچوقت ثبات کاری ندارد. با خودش امنیت زندگی و امنیت شغلی ندارد تا بگوید مثلاً من دارم پشت این میز مینویسم، نگران اجاره خانهام نیستم. چون همیشه این نگرانی کُشنده و ویرانگر است.
یعنی اینکه تو به عنوان یک رماننویس اگر بخواهی بنشینی یک زمان ممتد و طولانی برای يک رمان وقت بگذاری، همیشه بايد یک دغدغه داشته باشی.
به عنوان مثال بگویم، من روزها هیچ وقت نتوانستهام رمان بنویسم. یعنی همیشه شبها مینوشتم. برای اینکه روزها که شروع ميکردم، هميشه فکر میکردم خيلی خب، من از هفت صبح که شروع کنم يازده یا دوازده باید جایی باشم، سرکار.
همیشه دغدغهی این که یک ساعتی باید از اینجا بلند شوم بروم اذیتم میکرد.
همیشه مستاصلم میکرد و از پشت میز بلندم میکرد. در حالی که خودم ميدانم چهار ساعت بیشتر کار نمیکنم. نمیتوانم سه چهار ساعت بیشتر پشت میز بنشینم. ولی شبها فکر میکنم تا ابدیت مال من است. یعنی جایی قرار ندارم. با کسی وعده ندارم. نباید سر کاری بروم. زمان خواب من است و میتوانم نخوابم.
این نگرانی برای داستان کوتاه هم وجود دارد ولی برای رمان بیشتر است. چون زمان طولانیتر و جان بيشتر میطلبد.
بعد به موضوعی که الآن اشاره کردی، يعنی بوف کور، بله هفتاد سال است که بوف کور مطرح است. ولی مسئله این است که این رمان ناکام مانده، یک جوری امامزاده شده، یک جوری همیشه سانسور شده، همیشه درگیر بوده، رژیمها با آن درگیر بودهاند.
کيا بهادری: اصلاً بوف کور هم یک جور شعر ناکام است. من میخواهم ببینم که چرا قلهی ادبیات ما یعنی رویکرد ادبیات ما به نوعی بوف کور باشد. یعنی اگر کسی خواسته باشد با رویکرد روشنفکری رمان بنویسد فکر میکنم یکی از نمونههای آمادهای که همیشه نویسندگان ایرانی داشتهاند، بوف کور بوده یعنی خواستهاند بوف کور بنویسند.
یک اشکال عمدهی رمانهای ایرانی ميتواند این باشد که اغلب از گذشتهی بیش از سی سال پیش مینویسند، یعنی سی سال پیش به آنطرف یا پانزده سال پیش به آنطرف.
شما وقتی بیشتر رمانهایی را که در این هفت هشت ده سال اخیر نوشته شده میخوانی میبینی که داستان در قبل از انقلاب میگذرد یا حتا در سالهای ۲۸ مرداد میگذرد.
من میخواهم ببینم که اصلاً برای چی خیلی از نویسندگان ایرانی سعی دارند که از دهههای چهل و پنجاه بنویسند؟
عباس معروفی: شاید یک حس نوستالژی باشد. یک حس نوستالژی که میخواهند برگردند ببينند چرا اينجوری شد. و مسئلهی دومش...
کيا بهادری: اینهمه نگاه به گذشته دارند...
عباس معروفی: این حس نوستالژی خیلی قوی است. برای اینکه جامعه یک جایی داشته به مدرنيسم روی میآورده. سالهای جوانی بسیاری از نویسندگان در آن دوره طی میشود. سالهای جوانیشان سالهایی است که کشور رو به مدرنیسم دارد. رادیو، تلویزیون، کافهها و سینماها، شهر.
شهر دارد حالت دیگری میگیرد، دارد از جلدش بیرون میآید، و یکباره این تمام شده. نمایی را نشان دادهاند و بعد از آدم گرفتهاند.
آدم یکباره همهاش برميگردد که چی شد؟ زمانی که من "پیکر فرهاد" را مینوشتم همین حس نوستالژی مرا میکشت، دلم را چنگ میزد. میخواستم برگردم به آن تهران دههی پنجاه. سالهای جوانی خودم که اینطوری بود، خیابانها این امنیت را داشت، یک جاهایی احترام وجود داشت، یک ظاهر آراستهای وجود داشت. حالا اینکه فساد یا وارفتگی سیاسی یا مسایل ساختاری مملکت کجا وارفته بود من اصلاً کاری ندارم. سالها بعد وقتی انقلاب شد، اين تصاوير برای من یک نوستالژی شده بود. یکی این است.
مسئلهی بعدی این است که بسیاری از نویسندگان مسایل امروز را میبرند در گذشته. یعنی میخواهند بپوشانند در گذشته. نمیتوانند مسایل امروز را در امروز مطرح کنند. ترس از سانسور.
کيا بهادری: من فکر میکنم یک دلیلش میتواند این باشد، ولی یک ایرادی که میشود همین جا گرفت این است که الآن بخش عمدهی جمیعیت ما زیر سی سال هستند، بنابر این فکر میکنم اگر وظیفه نگوییم، ولی نویسنده باید بتواند حس نوستالژیک را در تهران مثلاً دهه هفتاد هم ایجاد کند. چرا نتواند؟
ولی من میتوانم مثال بزنم، شما سیمین دانشور را مثال زدید. خب، سیمین دانشور از دورهی خودش نوشته. اما اينها مثلاً حول دهه هشتاد رمان نوشتهاند که ماجرا مال دهه چهل یا پنجاه است، و این به نظر من ایراد است. پنج مورد يا شش مورد میتواند باشد، دلیلی نیست که ایراد از آن گرفته شود. ولی یک رویکرد کلی به نظر من وجود دارد که همه به تاريخ بسيار دور میپردازند. دلیلی نمیبینم که شما از تهران مثلاً دهه هفتاد ننویسید. يا از سال گذشته ننويسيد
عباس معروفی: آخر تهران دههی هفتاد و هشتاد را هم دارند مینویسند. دههی شصت را هم مینويسند. ولی توی ذهن نمیماند، یعنی نمیتوانند در بیاورند.
یعنی تهران دههی شصت را نوشتهاند ولی متأسفانه هر چه نگاه میکنم کتابها یادم نمیآید. تصوير مانا نساختهاند.
و آن چیزی که راجع به آمریکا مثال زدی یکباره مرا بردهای به یک نقطهای و آن اینکه وقتی جنگ ایران و عراق تمام شد، یک جایی جامعهی ما شروع کرد به تکان خوردن.
حالا جنگ تمام شده، نشریههای ادبی و فرهنگی و سیاسی مختلف دارد منتشر میشود. تعداد زیادی داستان و رمان در آمد. ادبیات تولید شد، نمایشنامه تولید شد، چند تا فیلم سینمایی حتا تولید شد.
فیلم "هامون" هم در آن دوره ساخته شد. فیلم موفقی که بعد از انقلاب ساخته شده بود به نظر من "هامون" یک نمونهاش بود. یک نمونهی خوب.
و بعد یکباره همه چیز پرپر شد. یعنی به نظر میآید انگار یک توفان افتاد در آن و همه چیز را پرپر کرد. حالا مثلاً گاهی یک ساقهای میآید بالا، شاخ و برگی میکند و گلی میدهد. ولی دیگر آن قدرت و توان ادبیات آن دوره را ندارد.
به نظرم میآید یک جایی جامعهی ما حرکت کرده بود برای ساخته شدن. از نظر شهرسازی هم همینطور بود. اصفهان ساخته شد، تهران ساخته شد، اتوبانها ساخته شد. اتفاقهایی در ایران افتاد. یک سری آدم آمدند و یک سری کار کردند، و بعد همه چیز شد متوسط.
نمیدانم. من همهاش امیدوارم همهاش فکر میکنم که باز دوباره ما به چنین نقطهای خواهیم رسید. که همه چیز رو به ساخته شدن خواهد داشت. آخر همه چیز به شکل مجموعه حرکت میکند، یعنی یکباره ما درکشتی و فوتبال و ادبیات و سینما شکوفا میشویم.
کيا بهادری: بله. این روحیه سازندگی میتواند نتیجهاش را در ادبیات هم بگذارد.
همان مثالی که زدید: دورهی پایان جنگ. خب این روحیهی سازندگی مال همهی ایرانیان بوده. این حرکتی که ایجاد میشود در جامعه، و روح جامعه تکان میخورد و حرکت میکند خب در ادبیات هم تأثیر خود را میگذارد.
عباس معروفی: پس تو هم باور داری و به این نقطه رسیدهای. به عنوان یک کسی که مینویسد نه، به عنوان کسی که مدام داری میخوانی، تو هم به این باور رسیدهای که ادبیات ما سالهاست که ادبیات متوسط شده؟
کيا بهادری: من فکر میکنم الآن درجا میزنیم.
دوستان عزیز رادیو زمانه، برنامه "اینسو و آنسوی متن" را درباره سی سال ادبیات داستانی پی خواهم گرفت.
تا برنامه دیگر خدا نگهدار.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
|
نظرهای خوانندگان
با عرض معذرت٬ احساسم اینه که اینجا دونفر دارن در باره چیزی حرف میزنن که نمی دونن چیه.
-- شاهرخ ، Dec 28, 2008به تصور من، این مسأله بعدهای بسیار زیادی دارد که برخی را گفته اند و پاره یی ناگفته مانده و یا به اعتقاد کسانی، ناگفتنی ست. چندتایی را به عنوان یک خواننده ی معمولی می گویم:
-- نصرالله رفعت رکنی ، Dec 28, 2008- دوران باورداشت و گویایی بسیاری از نویسندگان ما همان سالهای40 به بعد است. یعنی سالهایی که روشنفکران مادر اندیشه ی مأموریت «خلقی» و از آن بالاتر، «انتر ناسیونالیستی» بودند. خیلی هم فکر می کردند که بدین ترتیب «جهانی» خواهند شد. یک مقدار حق نیز داشتند؛ زیرا برخی از همین گروه، کسانی داستانهایی را به فارسی برمی گرداندند که ملاک ترجمه ی آنها، بسا، تعلق نویسنده به طیف چپ بود. حالا هم که کاخ اتوپیای آن چنانی کوخ شده، در اسارت همان حال و هوا - یا به عبارت دیگر «نوستالژی»- هستند.
- نویسنده ی ما، به همان گونه که در گفت و گوی این نویسندگان محترم دیده می شود، بیش از آن که به خلاقیت ادبی و فرهنگی بیاندیشد، خود را «متعهد» در برابر جامعه ی کنونی می داند و اغلب هم- به نظرمن رسیده است- چیرگی بر همه ی مسایل این جامعه ی پیچیده ندارد. او اغلب، یا به نشانه ی «رئالیسم» به زندگی محلی و روستایی توجه زیاد می کند و یا به نشانه های دیگر، می خواهد پیشرو باشد (آوانگاردیست). این است که متعلق به یک گروه می ماند و دیگران از خلاقیتش بی بهره اند(- با فرض این که دارای خلاقیت است).
-به همان دلیلهای بالا:
1- آگاهی اندکی از مجموعه ی غنی فرهنگ و تاریخ ایران دارد و کمتر می تواند از آن بهره ببرد و بهره برساند. اکثر، گویا نمی داند که آدمی ابتدا سرزمینی ست و بعد زمینی.
2- مانند همه ی ماها، خیلی از قصه نویسان گرفتار مد و تقلید هستند. یعنی اگر نویسنده یی در یک زمینه موفق شد (- اکثر به سبب گروهمداری و بده وبستان، یک وقت می بینی حرفی نیست جز در باره ی او!)، مشابه و مقلدش فراوان می شود.
3- به تنوع نوع ادبی (-همان «ژانر» خودنماها!) بی توجهی می شود. ازجمله، گویی عار خود می دانند آن همه موضوع و مضمون تاریخی ما را موضوع داستان بسازند. این است که رمانهای تاریخی پرفروشی به زبانهای اروپایی در باره ی تاریخ واقعی یا افسانه یی ایران و حتا بزرگانی چون خیام و ابوعلی سینا در خارج به چاپ می رسد و برخی شان اصلا ترجمه هم نمی شوند!
اما غم نان و جان: اینها بهانه هایی بیش نیست. به زندگی نویسندگان یک قرن اخیر روس و یهود و آلمانی و لهستانی و فلسطینی و ترک و دیگران بنگرید و نازک نارنجی نباشید!
--------------------------------------
آقای رکنی عزيز
سلام. قصد هم در واقع طرح موضوع بود، نه حکم صادر کردن يا خبررسانی.
همين که افرادی چون شما به ريشه های اين مسئله چنگ بزنند و بحث بين انديشه ها بچرخد.
و ممنون.
عباس معروفی
1- با آقای بهادری موفقم که "چرا قلهی ادبیات ما یعنی رویکرد ادبیات ما به نوعی بوف کور باشد؟"
-- محسن ، Dec 28, 2008به نظر من یکی از ایراد های این ادبیات متوسط ما هم همین است که همه می خواهند روشنفکری بنویسند یا بوف کور بنویسند. یک جورهایی انگار نویسنده های امروز ما بیشتر می خواهند داستان نویس باشند تا اینکه داستان خوب خلق کنند. یعنی نویسنده شدن را بیشتر از خود نوشته دوستان دارند.شاید!
از یک طرف جامعه ی الان ما مخصوصا جوان ها ادبیات نمی خواهند. داستان و رمان نمی خواهند . باید در این وضع انتظاری هم داشت؟یعنی جایی که نه دبیرستانی ها نه دانشجو ها نه بقیه جوان ها و بزرگترها و اینها اکثرا تمایلی به ادبیات ندارند چاره ای جز متوسط بودن نیست .هست؟
2- ما که مثلا متولد 50 یا 60 هستیم طبیعتا به قبل از آن نوستالژی نداریم .آقای معروفی گفتند که:"آخر تهران دههی هفتاد و هشتاد را هم دارند مینویسند. دههی شصت را هم مینويسند. ولی توی ذهن نمیماند، یعنی نمیتوانند در بیاورند." راست می گویند نویسنده ها هیچ طوریی نمی توانند زمان داستان هایشان را با زمان ما هماهنگ کنند. انگار خوب در نمی آید. انگار ایران امروز هیچ چیز جالبی برای نوشتن ندارد. هیچ چیزی نیست یا اگر هم هست الکی و قلابی است همه چیز امروز ما دروغ است. سیاستمان دروغ است، دانشگاه مان، کارمان ، زندگیمان حتی آب و هوا هم دروغکی شده . انگار همه چیز سر آدم کلاه می گذارد، خودمان هم عادت کردیم.
این واقعا برای من سوال شده که چرا داستان ها در حال و هوای امروز خوب از کار در نمی آید دوست دارم نظر شما را هم بدانم.
شرمنده که طولانی شد
آقای معروفی عزیز
-- david ، Dec 28, 2008من هم درباره ی این موضوع فکر کردم. چون برام مهم بوده و امیدوارم این دوران هرچه زودتر تمام شود
غم نان.همانکه گفتید.وقتی نویسنده فکرش مدام جای دیگری است چطور انتظار می رود که بهترین آثار را خلق کند؟ ضمن اینکه نویسنده های حالا کمی عجله دارند. مثلا دوست دارند سالی یک کتاب بنویسند. من تو وبلاگ یک نویسنده ایی خواندم که می تواند شبی یک داستان کوتاه بنویسد و به همین شیوه می تواند در دو یا سه ماه یک رمان تمام کند! در حالیکه همه ی شاهکار های دنیا چندین سال وقت برده. مثلا رمانی می شود مادام بواری که نویسنده اش براش 8 سال وقت گذاشته و با تک تک شخصیت هاش زندگی کرده.
ضمنا.من فکر می کنم نویسنده ها ی امروز ما تجربه های کمی دارند.یا اگر هم دارند درباره ی موضوع های دیگری می نویسند. وقتی کتاب های این دوره را ورق می زنم احساس می کنم کتاب متعلق به خود نویسنده نیست.
چند وقت پیش داستان کوتاه "تقدیم به ازمه با عشق و نکبت" سلینجر را خواندم. مطمئنم تا عمر دارم این داستان را فراموش نخواهم کرد. شاید یک علتش این باشد که نویسنده از موضوعی حرف زده که تجربه اش کرده. دست رو مشکلی گذاشته که خودش از نزدیک حس کرده. (البته منکر نبوغ سلینجر هم نمی شم )
کاش نظر خودتان را درباره ی آقای گلشیری بیشتر می نوشتید. اینکه چرا با آن همه تجربه و قدرتی که در نویسندگی داشته جن نامه می نویسد؟ گلشیری نویسنده ی متوسطی نیست. چرا با وجود این همه زحمتی که برای این رمان کشیده باز هم متوسط از آب در آمده؟
--------------------------------------------
داويد عزيزم
در اين مورد باز هم حرف خواهيم زد. سعی می کنم اين بحث را از نظرها (حاشيه) به صفحه اصلی (متن) بگردانم. و مرسی.
آقای معروفی عزیز
-- david ، Dec 28, 2008من هم درباره ی این موضوع فکر کردم. چون برام مهم بوده و امیدوارم این دوران هرچه زودتر تمام شود
غم نان.همانکه گفتید.وقتی نویسنده فکرش مدام جای دیگری است چطور انتظار می رود که بهترین آثار را خلق کند؟ضمن اینکه نویسنده های حالا کمی عجله دارند.مثلا دوست دارند سالی یک کتاب بنویسند.من تو وبلاگ یک نویسنده ایی خواندم که می تواند شبی یک داستان کوتاه بنویسد و به همین شیوه می تواند در دو یا سه ماه یک رمان تمام کند! در حالیکه همه ی شاهکار های دنیا چندین سال وقت برده.مثلا رمانی می شود مادام بواری که نویسنده اش براش 8 سال وقت گذاشته و با تک تک شخصیت هاش زندگی کرده.
ضمنا.من فکر می کنم نویسنده ها ی امروز ما تجربه های کمی دارند.یا اگر هم دارند درباره ی موضوع های دیگری می نویسند.وقتی کتاب های این دوره را ورق می زنم احساس می کنم کتاب متعلق به خود نویسنده نیست.
چند وقت پیش داستان کوتاه تقدیم به ازمه با عشق و نکبت سلینجر را خواندم.مطمئنم تا عمر دارم این داستان را فراموش نخواهم کرد.شاید یک علتش این باشد که نویسنده از موضوعی حرف زده که تجربه اش کرده.دست رو مشکلی گذاشته که خودش از نزدیک حس کرده.(البته منکر نبوغ سلینجر هم نمی شم )
کاش نظر خودتان را درباره ی آقای گلشیری بیشتر می نوشتید.اینکه چرا با آن همه تجربه و قدرتی که در نویسندگی داشته جن نامه می نویسد؟ گلشیری نویسنده ی متوسطی نیست.چرا با وجود این همه زحمتی که برای این رمان کشیده باز هم متوسط از آب در آمده؟
! بعضی نویسنده ها نزولی کار میکنند یک شاهکار تحویل میدهند و بعد تحلیل می روند، شاید گلشیری هم از این دسته بود، شازده احتجابی خلق کرد و بعد هیچ کدام از کارهایش به پای شازده اش نرسید، بعضی ها اما اوج میگیرند و بهترین اثرشان آخرین اثرشان میشود، شاید احمد محمود مثال بدی برای این دسته نباشد.
-- a.s ، Dec 30, 2008در مورد پرداختن نویسنده ها به چند دهه گذشته و توجیه این که (به نقل از اقای محسن): چرا "ایران امروز هیچ چیز جالبی برای نوشتن ندارد." نظر من این است که زمان باید بگذرد تا دوره ای از تاریخ توی ذهن مردمش جا بیفتد، رسوب کند تا یک نمای کلی از آن برای نویسنده نمایان شود، اگر نویسنده ای به همین دهه بپردازد شتابزده عمل کرده توی گود نشسته و چشم انداز های دور را در نظر نداشته، هنوز اثار و بقایای این دوره و سیاست ها و سرنوشتش را ندیده، پس تکه هایی از پازلش هنوز درست جا نیفتاده، شاید به همین دلیل باشد که حس میشود یک جای کار میلنگد.