اينسو و آنسوی متن
سیلابهای ناگزیر داستان
پس خدا آدم را به صورت خود آفرید. او را بهصورت خدا آفرید. ایشان را نر و ماده آفرید و خدا ایشان را برکت داد و خدا به ایشان گفت: بارور و کثیر شوید و زمین را پرسازید و در آن تسلط نمایید و بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و همهی حیواناتی که بر زمین میخزند، حکومت کنید.
سفر پیدایش، باب اول.
محمد حسینی؛ داستاننویس معاصر کتابی نوشته با عنوان "ريختشناسی قصههای قرآن" که بازخوانی دوازده قصهی قرآنی است. او در مقدمهی این کتاب ارزشمند دربارهی داستان مینویسد:
قصه، قدمتی کهن دارد. قدمتی به کهنسالی خلق زبان به عنوان ابزاری برای ایجاد ارتباط. قرآن، قصه را پیگرفتن میداند. کلام باید از ماجرایی خبر دهد تا پیگرفته شود و قصهی حضور نخستین انسان یا آنچه پیش از او بوده است بیشک کلامی دنبالهدار است و آنچه او با بعدآمدگان در میان گذاشته است یقیناً قصه بوده است.
گفتههای ما تعریف و خبردهی از تجربههای ما و پرس و جوها و گفت و شنودهای ما، گاه بیآنکه خود بدانیم رنگ و بوی قصه میگیرد و در این میان هر که قصهگویانهتر بگوید دایرهی مخاطبانش وسیعتر است و قدرت نفوذش بیشتر.
ذهن انسان ذهنی پویاست. ذهنی کمالگرا که جستجو و تعلیق را دوست دارد. این ذهن از سرراستی و یکبارگی زود خسته میشود. همچنانکه از پیچیدگی بیش از حد و انتظار سرنیامدنی.
هنر حاصل همین ویژگی است و در میان فرم هنرها، قصه سازگارترین فرم را با ذهن بشر دارد. قصه پیچیدگیهای این ذهن را میشناسد و علاقههایش را میداند. از این رو خود را با ذهن مخاطب هماهنگ میکند و میگوید که دنیا در ذهن راویاش چگونه است و راوی، دنیا را چگونه میخواهد. اطلاعرسانی و نشاطبخشی دو هدفی که همیشه توأم با یکدیگر قصه را به ابزاری برای اندیشیدن و بهتر زیستن بدل کردهاند، حاصل همین فرآیند است.
میتوان صرفاً به قصه گوش سپرد و از شنیدنش لذت برد و تجربه اندوخت. میتوان در قصه دقیق شد و چند و چون شکلگیریاش را دریافت. انتخاب با مخاطب است. و شاید ارجحیتی هم نتوان قائل شد. اما تردید نمیتوان کرد که توجه به ساختار قصهها و دقیق شدن در چگونگی خلق آنها به یاری مخاطب میآید تا ناگفتهها را مجسم کند و گفتهها را بهتر دریابد و با قصه ارتباطی صمیمانهتر برقرار سازد.
دربارهی ساختار قصهها، پژوهشهایی بسیار انجام شده است. عبارت ریختشناسی را هم گویا اولین بار، ولادیمیر پراپ، در کتاب ریختشناسی قصههای پریان بکار گرفته است. پراپ در کار خود تلاش دارد ثابت کند که تمام قصهها از دیدگاه ساختاری به ساختی نهایی وابستهاند و در بطن خود از یک شکل ساختاری واحد پیروی میکنند.
علاقمندان برنامهی اینسو و آنسوی متن از این پس تعریفهای تازهای از داستان خواهند شنید که نویسندگان معاصر برای ما فرستادهاند و در بحث ما شرکت کردهاند. این تعریفها هر یک دارای ابعاد تازهای است که میتوان آن را جاصل یک عمر تلاش و تجربه خواند.
علیرضا محمودی ایرانمهر، نویسنده داستان "ابر صورتی" در بحث ما شرکت کرده و برای من نوشته است: داستان، همچون سیلابهای سالانهی نیل باستانی است. سیلابهایی که خاک فرسوده از کشت و کار مداوم را دوباره بارور میسازد، و در عین حال نزد آن معیاری برای سنجش نسبتها، تضادها و تقارنهای هستی میشود. یا چنانکه رومن یاکوبسون میگوید: "ادبیات، انحراف سازمانیافته از زبان معیارهاست." انحرافی منظم از زبان ابزاری هر روز برای گفتن آن چیزهایی که قادر به بیانشان نیستیم. زمان و زندگی، تمامی دریافتها از هستی را عادی و فرسوده میکنند. رنگهای هستی جلوه خود را از دست میدهند، و همهچیز از شدت عادی شدن فراموش میشود. چنین است که ما صبح وقتی از خانهمان بیرون میآییم از رنگ آبی آسمان غافلگیر نمیشویم. آدمها، پیچیدگیهای بیانتهای خود را از دست میدهند، و ما از دیدن خویش در آینه حیرت نمیکنیم.
داستان با آشناییزدایی مستمر از هستی، تمامی جلوههای رنگ باختهی جهان را دوباره در برابر نگاهمان متبلور میسازد. امکانی برای لمس دوبارهی جهانی که از شدت تکرار، نامحسوس شده است. داستان همواره تولدی دوباره است. شناخت مستمر هستی که میتواند متفاوت از تحلیلهای روانکاوانه، دستگاههای فلسفی و چهارچوبهای ایدئولوژیک باشد. چنین است که شاید بتوان گفت:
داستان کشف مداوم و بیپایان هستی است. سیلابهای ناگزیری که چون دورههای زنانهی طبیعت در عین نظم، از انتظام روزمرگی میگریزد.
در همین زمينه، احمد احقری داستاننویس ساکن برلین، و نويسنده داستان "کافه بالزاک"، داستان را اینگونه تعریف میکند: داستان تنها تعریف از ماجراها و اتفاقها نیست. تنها راه انداختن قلم بر کاغذ یا سیاه کردن مانیتورها با فشار دادن بر صفحه کلیدها نیست، که اگر تنها چنین بود، نویسنده چه تفاوتی با کودکی نوپا داشت که از روی شیطنت به سیاه کردن ورقی میپردازد. شک نیست که نويسنده هم شبکههایی از سیاهی بر سفیدی میبافد، ولی اگر بیشتر دقت کنید سریعاً متوجه میشوید که این سیاهیها بر زمینههای سفید خود روح دارند، زندهاند، نگاه میکنند و حرف میزنند. حس میکنند و تمام احساس خود را با تو به شراکت میگذارند. از همینجا است که میفهمیم داستان یک کشف است، یک خلق است، یک زندگی است که با تو و در کنار تو جاری میشود.
دوستان عزيز راديو زمانه، برنامهی اينسو و آنسوی متن را با تعريف داستان به روايت داستاننويسان همعصرمان ادامه میدهم.
تا برنامهی ديگر، خدا نگهدار
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|