تاریخ انتشار: ۱۸ مرداد ۱۳۸۷ • چاپ کنید    

نوشتن در سرعت

حتما شنیده‌اید که می‌گویند سواره خبر از دل پیاده ندارد، و لابد هر روزه عابران پیاده را می‌بینید که می‌روند یا می‌آیند. اما روی این واژگان تا چه حد دقت کرده‌اید.

Download it Here!

عابران پیاده در داستان‌نویسی از دید من کسانی هستند که می‌نویسند بی آنکه بخوانند. عابران پیاده ادبیات کهن پارسی را بلد نیستند حتی از رو بخوانند، چه رسد به فهمش.

عابران پیاده همیشه چند نام ردیف می‌کنند و برای مرعوب‌کردن مخاطبان خود، اسم نویسندگان خارجی را بلغور می‌کنند.

عابران پیاده زبانشان بیشتر از گوش‌شان فعال است. بیشتر حرف می‌زنند تا گوش دهند.

عابران پیاده دیگران را مسبب عقب‌ماندگی خود می‌دانند و کم کاری خود را به حساب دیگران می‌گذارند. عابران پیاده دمدمی مزاجند، همه کاره‌اند، ابوالمشاغل هستند، در هر هنری دستی دارند و از بس عجله می‌کنند و کم حوصله‌اند یک راه را نمی‌گیرند که بر آن پا بکویند و برای خود هموارش کنند.

مدام در راه‌های مختلف سرک می‌کشند و همه را نیمه‌کاره رها می‌کنند. عابران پیاده برای اثبات خود شروع می‌کنند به خرده گرفتن از نویسندگان.

بجای آن‌که میخ خود را به دیوار بکوبند؛ دیگران را مقلد و ضعیف و سارق می‌خوانند. عابران پیاده آه، از عابران پیاده این همه گفتم و حالا از سواران دشت امید بگویم.

«سرم را به شیشه قطار گذاشتم و به مناظر نگاه کردم. نمی‌دانستم چقدر طول می‌کشد که من پس از سال‌ها بتوانم پری را ببینم. چه شکلی شده‌ای پری؟‌ اصلا مرا یادت هست؟ سیگاری روشن کرده‌ام و به پنجره خیره شده‌ام. قطار با سرعت 250 کیلومتر می‌رفت و من بال درآورده بودم.

تک سرفه‌ها باز شروع شده بود. از ساکم شیشه‌ی آب را درآوردم، جرعه‌ای نوشیدم و با یک تک‌سرفه خود را آرام کردم. پدر هم تک سرفه می‌کرد.

صدای تک سرفه‌های پدر هنوز در گوشم هست. رنگش کمی تیره می‌شد. دستش را می‌گذاشت جلوی دهنش. همان دستی را جلوی دهنش می‌گذاشت که یک حلقه‌ی طلایی نازک به انگشت وسطی‌اش بود. چپ یا راست حالا یادم نیست. ولی یادم هست که مامان می‌گفت چرا سرفه می‌کنی. پدر سرش را بلند کرد و گفت معذرت می‌خواهم و مامان گریه می‌کرد.»

داستان‌نویس سواره اگر دستش پر باشد آرامش را می‌توانی در چهره‌اش بخوانی. انگار بر صندلی قطاری یا اتوبوسی تکیه داده و دارد تمامی جهان را از نظر می‌گذراند.

اما راستی تاکنون تجربه کرده‌اید وقتی سوار قطار یا اتوبوس هستید ذهن‌تان شروع می‌کند به راه رفتن و پرواز کردن و نظم یافتن؟ یکی از راه‌هایی که همواره ذهن را پرواز می‌دهد و دست را به حرکت درمی‌آورد تا نویسنده از کنج عزلت به درآید و بنویسد، نشستن در یک قطار یا اتوبوس یا اتومبیل و تماشای پنجره است.

همین‌جور که درختان و مناظر به عقب پرتاب می‌شوند و تصاویر تازه برابر چشمان شما قرار می‌گیرد، داستان و نوشتن شکل و نظم می‌یابد.

«سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم و به درخت‌هایی که به عقب پرتاب می‌شدند خیره شدم. قطار با سرعت سرسام‌آوری می‌رفت و مناظر در جایی در پشت سرم محو می‌شد.

کسی زنگ می‌زد در را باز کردم. همسایه‌ی عراقی‌ام بود. گفت میهمان دارم. بشقاب اضافی داری یکی؟ و انگشتش را بالا آورد. گفتم آره و رفتم که برایش بیاورم.

خانه‌ام با نور کمرنگی روشن می‌شد و آشپزخانه‌ام طبقه‌ی پایین بود. از پله‌های مارپیچی پایین می‌رفتم و بوی گچ در ذهنم مرا برمی‌گرداند به سال‌هایی که هنوز مدرسه نمی‌رفتم. پدر دیوار را گچ می‌کشید و با من حرف می‌زد. یادم نیست چه می‌گفت فقط صدایش در ذهنم مانده است.»

با جابجایی تصاویر و مناظری که از شیشه‌ی قطار می‌بینید و در حرکت، همیشه فرصت کافی دارید تا بازی تداعی را آغاز کنید. سرعت، به شما فرصت می‌دهد و وقتی مناظر جابجا می‌شوند ذهن، ذهن سیال آغاز به کار می‌کند.

زمان نظم خود را از دست می‌دهد و شما به سادگی می‌توانید از هر زمانی خود را بردارید و در زمان دیگری بگذارید. می‌توانید گذشته را به حال بدوزید و زمان حال را در گذشته قطعه قطعه کنید.

می‌توانید گذشته را در تصاویر امروز پلیسه کنید. می‌توانید به هر کجا که خواستید پرواز کنید. یاد هر چیزی بیفتید و همه‌ی این‌ها در سرعتی که شما را می‌برد با تپش قلب و با نبض دست نویسنده‌ی شما هماهنگ خواهد شد.

دوستان عزیز رادیو زمانه؛ برنامه‌ این‌سو و آن‌سوی متن را با هم ادامه می‌دهیم. هماهنگ با سرعت جهان که کم‌کاری ما را به حساب دیگران نمی‌نویسند.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

عابر پیاده، خودش است و خودش! روی تک تک لحظات زندگی راه می رود و همه ی جزییات را در نظر می گذراند!
اتفاقا سواره ها امروز زیاد از حد شده اند و جا را برای پیاده ها تنگ کرده اند! (مخصوصا در ایران)سوار ماشین سریعا فلسفه بافی میکنند و بدون اینکه از اصول مدرنیسم سر در بیاورند خود را سریعا به انتهای خیابان می رسانند و آروغ پست مدرنیستی می زنند! بنزین ماشینشان هم با سوبسید رسانه ها (که عمدتا اصلاح طلبند ) پر میشود! ماشالله خیلی زیادند!

-- شاپور شاخدار ، Aug 8, 2008

آقای معروفی اگر کسی در قطار خوابش ببره چی؟ [خطبه‌ی شقشقیه، قسمت دوم]

-- آگالیلیان ، Aug 8, 2008

Aghaye Maroufi man ba ketabhaie shoma
zendegi kardam

valy hala dar kharej az iran hastam
va hes mikonam man ham yek aberam,
abere piadeh

hese pochi mikonam va harfi baraie
goftan nadaram

miakham bedonam in faghat baraie man
pish miad ya nevisandehi mesle
shoma ham kharej az iran nemitone benvise?

-- azadeh ، Aug 8, 2008

آقای معروفی حالا کجاش رو ديدی؟ وقتی سوار هواپيما میشی که ديگه هيچ! ذهن پرواز ميکنه و تو مينونی مثل برق چی بنويسی و فلسفه بافی کنی. پيش خودمون باشه من حتی شنيدم که فضانوردها وقتی از سفر کرات ديگه بر می گردند همه يه پا فيلسوف اند. باور نمی کنی؟ پس يه سری برو کره ماه! بخصوص که اوجا هر چه حرف مفت هم بزنی کسی پيدا نميشه مثل من بيکار که بهت بگه: عباس آقا حالت خوشه؟!!

-- محمود ، Aug 8, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)