خانه > عباس معروفی > همین گفتگوی ساده > نجاتدادن کتابها از دل خاک | |||
نجاتدادن کتابها از دل خاکمن در شهر وین هستم. در کتابخانهی ایرانیان وین که به همت دوست عزیزم گرجی مرزبان راهاندازی شده است. کاری که انجام شده به نظر من کمی هیجانانگیز است. من دلم میخواهد این شیوه و این نوع کاری که گرجی مرزبان انجام داده است، کمی راجع به آن صحبت بکند که ببینیم آیا میتوانیم این فکر را در سراسر جهان تکثیر بکنیم؟ بدین خاطر که گرجی مرزبان رشتهاش میکروبیولوژی هست، در آن زمینه خودش موفق است، صدها مقاله نوشته و شهرت خودش را دارد. توی این زمینه خودش را پنهان میکند، معمولا با اسم خودش پز نمیدهد، حرکت نمیکند. فقط کار میکند، بدون بودجه، فقط با یک کلمه: «اعتماد». چیزی که در شهر وین من دیدم ایرانیها به گرجی مرزبان اعتماد دارند. قبولش دارند. آدمیست که هیچ خط سیاسی را برنمیتابد و هیچ خطی را با خودش نمیکشد. فقط مسئلهی حقوق بشر هست، مسئلهی انسانیت هست و مسئلهی منشور «کانون نویسندگان ایران»: آزادی بیان! و یک کتابخانهی بسیار قشنگ درست کردهاند در مرکز شهر وین.
فقط میخواهم بپرسم این فکر چه جوری توی شما شکل گرفت؟ خب این یک آرزو بوده است، برای من در تمام عمرم که کتابخانهای وجود داشته باشد که در آن آثار ادبی صدسال اخیر ایران را بشود جمعآوری کرد. (علتش نیز) چنین هست که من فکر میکنم تاریخ فرهنگی اجتماعی هر ملتی را میشود از طریق ادبیات داستانی و شعرش منتقل کرد، به نسل کنونی، به نسل بعدی. من اشاره میکنم به دو اثر در ادبیات قبل که معتقد هستم این دو اثر یک چنین نزدیکیهایی را خیلی خوب انجام دادهاند. یکی کتاب «جنگ و صلح» لئو تولستوی هست و یکی هم کتاب «۴۵۱ درجهی فارنهایت» از "ری برادبری" یک نویسندهی آمریکایی که درسال ۱۹۵۳ کتابی را مینویسد که در آن اشاره به مسئلهی کتابسوزی میکند. خیلی مسئلهی جالب و بحثبرانگیز است که این نویسنده در آمریکا یک چنین کتابی را مینویسد. در مملکتی که مهد آزادی محسوب میشود و ما میدانیم که در بین سالهای ۱۹۰۰ تا ۲۰۰۰ حدود ۱۰۰ کتاب وجود دارند که در آمریکا در لیست کتابهای ممنوعه قرار گرفتهاند. این کتابها بیشترشان رمان و داستان هستند. چرا رمان و داستان؟ همیشه در طول تاریخ در هرکجای دنیا که بوده مورد تحدید قرار گرفته. علتاش هم این است که کتابهای داستانی روحیهی زمان خودشان را توصیف میکنند. یعنی به تاریخ از زبان افراد، از زبان کسانی که در آن زمان زندگی کردهاند اشاره میکند. نه از طریق بیان کردن واقعیتها یا اشاره به تاریخ، روز، مکان و محل، بلکه شما میتوانید ببینید آدمی که در آن زمان زندگی کرده چه احساسی داشته است، وقتی در خیابان حرکت میکرده. شما با یک داستان وارد آن محل میشوید، آن محل را میبینید، حتا زبانی را که در آن زمان با آن صحبت میشده، میتوانید بشناسید و حس بکنید. ما در وین جامعهای داریم که در آن حدود ۱۲هزار نفر ایرانی یا ایرانیالاصل زندگی میکنند. اینها در طول ۲۸ سال گذشته به عناوین مختلف ایران را ترک کردند. خیلیهاشان آدمهای جوانی هستند که میآیند اینجا فقط برای اینکه تحصیل بکنند. در نتیجه مشکلاتی اوایل اقامتشان در این مملکت دارند که یک زبان کاملا غریبه است، یک فرهنگ کاملا غریبه است. آنقدر تحت فشارهای روحی قرار میگیرند که بخاطر مسایل مالی، هزینههای سنگین نمیتوانند به مملکتشان برگردند و معمولا دچار فضایی از افسردگی، تنهایی و جدایی هستند. دسترسی به کتاب و ادبیات فارسی تقریبا میشود گفت که برایشان غیرممکن است. خیلی هنر داشته باشند، یک حافظ با خودشان میآورند. خیلی بیشتر هنر داشته باشند، یک فروغ با خودشان میآورند. این فروغ هم معمولا به صورت کتاب یا کتابچهی پرپرشدهای درمیآید. چون از این دست به آن دست منتقل میشود. ما حدود یکسال پیش با این سوال مواجه شدیم، نه فقط کسانی بهخاطر علاقهی شخصیشان به کتاب، بلکه دیدیم عدهای از بچههای دانشگاه وین در رشتهی ژرمانیستیک هم علاقه دارند که سمینارهایی در رابطه با ادبیات فارسی داشته باشند. ولی کو کتاب؟ آمدند از من این سوال را کردند، بخاطر اینکه من خودم یک کتابخانهی خصوصی خیلی مجمعی در اینجا داشتم برای خودم، که آقای مرزبان آیا امکانی هست که ما بتوانیم، یک کتابخانهای وجود دارد اصلا اینجا؟ که در حقیقت من چنین چیزی را نمیشناختم و نمیدانستم چنین چیزی هست اصلا. سوال هم کردم. گفتند، نه. کتابخانههای کوچکی هستند، ولی اینها در دسترس نیستند. چرا؟ چون گروهکها یا جوامعی این کتابخانهها را دارند که از مردم دور هستند و افراد هم حاضر نیستند خودشان را با انگهای سیاسیای آلوده بکنند که ممکن است در آنجا با آن برخورد بکنند. بنابراین این کتابها به صورت یک موجود تنهایی درآمدند و دیگر در دسترس نیستند. اولین فکری که من کردم این بود که خب، ما میتوانیم برویم بپرسیم از یک کتابخانهی عمومی که آیا آنها حاضرند به ما کمک بکنند، آیا جایی را به ما میدهند؟ چون نگهداشتن یک مقدار کتاب، بدون داشتن ساختارهای یک کتابخانه کار بسیار مشکلی است. نمیتوانیم تامین بکنیم که این کتابها وقتی قرض گرفته میشوند، برگردانده بشوند که بقیه بتوانند استفاده کنند. خوشبختانه کسانی که من با آنها برخورد کردم در کتابخانهی مرکزی شهر وین، برای این ایده خیلی هم احساس خوبی داشتند. میگفتند، چرا نه! شروع میکنیم، با صد کتاب شروع میکنیم. علت این که با صد کتاب شروع کنیم هم این بود که ما اولین اقلیتی بودیم که در اتریش تصمیم داشتیم چنین کاری را بکنیم. ولی متاسفانه دستراستیهایی که در وین بودند احساس خطر میکردند از اینکه اقلیتی که مربوط به حوزهی سیاسی اروپا نیست، دست به چنین عملی بزند و از این وحشت داشتند که مبادا آنها اعتراض بکنند که چرا اقلیتی در وین چنین کاری را میخواهد بکند و شاید این موضوع باعث بشود که ادبیات آلمانی به اصطلاح تا حدی در انزوا قرار بگیرد. برای همین هم به ما صدتا کتاب دادند. مجبور بودیم بخاطر این که محدودیت تعداد کتاب وجود دارد، به عدهای در ایران رجوع بکنیم. به چند نفر مراجعه کردیم. دکتر محمد دهقانی، دکتر ابراهیم قیصری و آقای دیگری از دانشگاه تهران و بنا شد که صد کتاب برگزیده از ادبیات شعر و ادبیات داستانی ایران انتخاب بکنند و به ما توصیه بکنند. چون ما بهرحال میباید انتخابی میداشتیم که یک نماینده خوبی باشد این صد کتاب. و البته کتاب سمفونی مردگان آقای معروفی هم یکی از این صد کتابی بود که در این مجموعه به ما توصیه کردند. بهدستآوردن این صد کتاب ولی به صورت یک ماموریت غیرممکن درآمد. بخاطر اینکه بسیاری از این کتابها، کتابهایی بودند که در ایران تجدید چاپ نشده بودند، و ما میبایست برای تهیهی این کتابها میرفتیم زیرزمینهای ایران و تهران را میگشتیم تا میتوانستیم این کتابها را به اینجا بیاوریم. حتا آوردن این کتابها هم به وین با دشواریهای زیادی مواجه شد. بهرحال، این کار را ما شروع کردیم و آقای معروفی به ما حدود ۸۰ کتاب از ادبیات تبعید به این کتابخانه هدیه کردند که این کار خیلی خیلی بزرگی بوده است. من ۵۰ درصد این کتابها را از کتابخانهی شخصی خودم به این کتابخانه هدیه کردم، تا بتوانیم خیلی سریع به این تعداد کتاب برسیم. به آن چیزی که ما برخورد کردیم، این بود که در ظرف مدت شش ماه اولی که ما این مجموعه را درست کردیم، تعداد دفعاتی که کتابها به قرض گرفته شده بودند به قدری این تعداد زیاد بود که هیچ کتابی از ادبیات اروپا به گرد پای این کتابها نرسیدند. وقتی که تعداد مراجعهکنندگان را من از دوست عزیزم گرجی مرزبان میشنوم، چشمانش میدرخشد. و این خیلی برای من قشنگ است. فکر میکنم همهی این برمیگردد به انتخاب. یعنی این که این کتابخانه بیشتر کتابخانهای ادبی و فرهنگی هست و این کسی که بنیانگذار این کتابخانه است، این کتابها را با هوشمندی برگزیده و انتخاب کرده و حالا نشسته است و تماشا میکند به تعداد مراجعهکنندگان. دقیقا برای هر شغلی، هر کاری، هر حرفهای این مسئله خیلی مهم است که آیا یکجایی را که باز کردیم، کسی اصلا رد میشود؟ یا نه، تعداد مراجعهکنندگان زیاد است. این خوشحالی را وقتی من میبینم، احساس میکنم کنار آن اعتماد، شناخت هم وجود دارد. میخواهم ازتان بپرسم شما و همسرتان خانم مهرزاد، پسرتان، همه دارید با هم، خانوادگی، میدوید، هیچ منافعی هم نمیبرید، ولی عاشقانه دارید این کار را انجام میدهید. چه جوری این اعتماد را میسازید شما؟ من میخواهم این تجربه را شما منتقل کنید به جوامع دیگر. یعنی مثلا در فنلاند، درسوئد، در فرانسه در جاهای مختلف خیلیها هستند که مثل شما فکر میکنند، ولی این امکان را ندارند. شما اول این اعتماد را چه جوری توی جامعه تخماش را کاشتید که یک چنین درختی داد؟ این یک سوال خیلی دشواری است. جواب دادن به این سوال خیلی دشوار است به نظر من. ولی آنچه مسلم است، این بود که من خودم شخصا در یک فاصلهی خیلی خیلی زیادی از جریانهای سیاسی زندگی میکنم. این معنایش این نیست که من یک اعتقاد سیاسی ندارم. ولی این را برای خودم آزادی شخصی خودم میدانم که بتوانم مثل هرآدمی دیگری... بهرحال من هم تمایل سیاسی خودم را دارم، ولی این تمایل سیاسی این فرم و این شکل را ندارد که برای آن بخواهم در یک حزب قرار بگیرم و با یک گروه فعالیت بکنم. آنچه مسلم است، من به یک چیز خیلی معتقد هستم و آن هم آزادی بشر است. آزادی برای گفتن و برای خلاقیت. برای این من زندگی میکنم. و فکر میکنم کسانی هم که من را میشناسند، میدانند که من در مقابل تمام عقیدهها، تمام روشهای هنری، تمام سبکهای ادبی، آدمی هستم که کاملا نسبت به همهی اینها باز هستم. نسبت به هیچ چیز هیچ تعصب خاصی ندارم. هر کسی با هر شکل و قیافهای پیش من بیاید، برای من یکسان است و همه هم من را به این شکل میشناسند. جز این نیست. ما خودمان را معروفی کردیم به مردم و ما به مردم گفتیم، در طی دو جلسه، در دو جشن. در یک جشن بازگشایی یا افتتاح این مجموعه و در یک جلسهای که الان داشتیم. با دعوتکردن نویسندهها به این محل، بهخصوص خود آقای معروفی که به این بار دوم تشریف آوردند، و آقای حمید صدر. هر دوی اینها شخصیتهایی هستند که زمینهی سیاسی دارند. حتا شاید بشود گفت زمینههای سیاسیای دارند که برای خودم من شاید قابل قبول هم نباشد. ولی برای من کار این افراد مهم است. برای من اثری که اینها بوجود آوردند مهم است. آن کارهایی که انسانها از نظر سیاسی و عقیدتی انجام میدهند به خودشان مربوط است. اینها خودشان باید از آن دفاع بکنند، نه من. و ما این افراد را آوردیم و در کنار همدیگر قرار دادیم . و اینها آمدند و آثارشان را معرفی کردند به مردم. و من احساس کردم که آنها، کسی که آمدند، دعوت شده بودند یا اینکه خودشان بخاطر علاقمندی آمده بودند به این جلسات کتابخوانی، متوجه شدند که ما واقعا به اصل آزادی بیان معتقد هستیم و اینکه حتا آدمهایی که عقاید سیاسیشان با همدیگر موافق نباشد، در کنارهم خیلی متمدن میتوانند بنشینند کارشان را انجام بدهند. یک اتفاق خیلی مهمی که همیشه کنار گوشمان هست و زنگ میزند و خودش را اخطار میکند، مسئلهی جنگها، غارتها، آتشسوزیها و در نهایت در کشوری که ما زندگی میکنیم، کشوریست که کتابسوزی به شکلهای مختلف وجود داشته است. یعنی اینکه ما در معرض این خطر هستیم که ممکن است فلان کتاب را دیگر نداشته باشیم. یعنی یکباره کتابی تخماش را ملخ بخورد و اصلا نابود بشود. شما تا چه حد به این ماجرا واقف هستید که دارید یک آرشیو ایجاد میکنید، گنجینهای که یکروزی اگر کشور ما نیاز داشته باشد، یک نسخه از این وجود دارد. اصلا بهش فکر کردهاید؟ من خوشحالم از این که شما به این مسئله اشاره میکنید. برای این که در نهایت امر ما فکر میکردیم که به این ترتیب حداقل میتوانیم یک جلد از یک کتاب را، که شاید دیگر تجدید چاپ نشود، در وین نجات بدهیم. من خودم در سال ۱۳۵۹ و ۱۳۶۱ بیشتر از ۵۰۰ کتابم را در نزدیکی تهران دفن کردم. بخاطر این که از دستگیری یا مسایل دیگر ابا داشتم. و من الان تاسیس این کتابخانه را به معنای بازکردن آن قبر و نجاتدادن کتابها از دل خاک میبینم. من به شما تبریک میگویم و فکر میکنم چیزی که شما باز کردید، نه تنها ۵۰۰ کتاب و بسیاری از آن ۵۰۰ کتابها نجات پیدا میکند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آدرس این کتابخانه کجاست؟ لطفا بنویسید. متشکرم
-- بدون نام ، Apr 19, 2008آقای معروفی،
-- mehdy naficy ، Apr 19, 2008مصاحبه جالبی بود و مرا هم برانگیخت. اگر امکان دارد مرا با آقای گرجی مرزبان در ارتباط ایمیلی قرار دهید، بسیار متشکر خواهم بود.
سلام جناب آقای معروفی
-- بهنام ، Apr 20, 2008من به چه صورت می توانم با آقای مرزبان در ارتباط باشم .
با تشکر
Ba Salam barayeh tamass lotfan be email zir benewissid.
g.marzban@kuul.at
-- gorji Marzban ، Apr 21, 2008سلام آیا کتابخونه فارسی تو هلند وجود داره ؟ اگه کسی باشه که پا پیش بذاره و یه کتابخونه فارسی راه بندازه من یکی قول می دم هر دفعه می رم ایران تا جایی که بتونم کتاب بیارم برای کتابخونه
-- سیما ، Apr 24, 2008