خانه > عباس معروفی > همین گفتگوی ساده > کشتی، پلی برای پیروزی | |||
کشتی، پلی برای پیروزیگفتگوی من با حمید مجتهدی، قهرمان کشتی آزاد جهان، به درازا کشید. هوای رم آفتابی بود و ما در گوشهای از اتاق کار او در شهرکی نزدیک رم، از هر دری حرف زدیم. از صفر شروع کردن، از موفقیت آدمها، از کشتی، ورزش، ایران، تجربه و رسیدیم به شغل اصلی حمید مجتهدی که در رشته استئوپدی، تحصیلاتش را تا فوق دکترا ادامه داده است. او در مطب خود هر روزه بیماران زیادی را مداوا میکند و همچنان به تحصیلش ادامه میدهد. حمید مجتهدی معتقد است که هیچ چیزی پایان ندارد. اما فقط راه آن است که مهم است و رفتن به آن راه. بخش نخست گفتگوی من با حمید مجتهدی که برای رادیو زمانه تهیه شده، درمورد ورزش و تلاش بود و اینکه چطور حمید مجتهدی توانست از پلههای قهرمانی جهان بالا برود و مدال طلا را به گردنش بیاویزد. در این بخش درمورد رشتهای که حمید تحصیلاتش را ادامه داده حرف میزنیم؛ درمورد بخشی از علم پزشکی که نسبتا جدید و تازه است.
کاری که تو در مطب خود میکنی، در دوتا از شهرهایی که من هر دو تا مطب تو را دیدم، کاری که میکنی دقیقا چیست؟ کار من در اصل استوئپدی است. استوئپیدی یک رشتهای است که از آمریکا آمده است. یک شخصی به نام استیل تیلور، این را حدود صد سال قبل کشف میکند و الان بیست سی سال است که درحال رشد است. در کشورهایی مثل آمریکا و انگلیس و نیوزلند و استرالیا و فرانسه و نیز این اواخر در ایتالیا دارد رشد سریعی میکند. این یک رشتهای است که میتوانیم بگوییم هیچ دارویی نمیخواهد. یعنی اگر من بتوانم شما را معالجه بکنم، میآیم معالجه میکنم به این طریق که همه چیز از طریق دست انجام میشود. از طریق دست، یعنی باید شناخت قبلی داشته باشید، یعنی دست زیادی میخواهد، شناخت کامل حتی رشته روانشناسی. من با دست زدن به معده شما، به روده شما، به سر شما؛ حالتهای معده و روده را میبینم و مقایسه میکنم با حرکتهای فیزیولوژیک آنها. اگر اسکیولوژیک نیستند، اینها را سر جایشان میگذارم، فیزیولوژیک میشوند و شما به این شکل، زندگی عادی خود را ادامه میدهید. یعنی کاری که فارماکو، رو انجام میدهد، من از طریق دستم انجام میدهم. در مواقعی این امکان را داشتم که تو را در مطب و گاهی با بیمارانت ببینم. جالب است که بگویم من حتی بیمارانت را دیدم که به تو درحد یک جادوگر نگاه کردند. بله. متاسفانه، به خصوص اینکه من از شرق میآیم، بعد یک مدت اینجا مد شده بود که غربیها میروند به سمت شرق و من را هم جزو جادوگرهای شرق میبینند که من متاسفانه اوایل خیلی با این جریان بد برخورد میکردم. بعد خیلی برای من عادی شد و توانستم با کار خودم نشان بدهم که این کاری که من میکنم، جادوگری نیست بلکه علم است و حقیقت دارد. گاهی اوقات این را حس نمیکنی که با کار خودت، داری جادو میکنی؟ بههیچوجه، بههیچوجه. چون لحظهای به سر کسی دست میکشی، یا معده بیماری را معاینه میکنی یا به اندام یک کسی دست میزنی، معاینهاش میکنی، یا مثلا یک بیماری را افشا میکنی. مثلا به یک بیمار میگویی که یک پای او کوتاهتر از آن پای دیگرش است. من خودم البته این صحنه را شاهد بودم. گاهی حیرت آنها را دیدم یا خندهی آنها را. حتی یک لحظه هم این احساس به تو دست نداده که با کارت داری جادو میکنی؟ من اگر میتوانستم استوئپدی را جزو هنر قرار بدهم، واقعا این کار را انجام میدادم. استئوپدی برای من یک هنر است. یعنی ساده نیست که شما مثلا سر را به پا ربط بدهید. یعنی مشکل یک نفر را در پای او پیدا بکنی یا در سرش پیدا بکنی یا در مهرههای ستوان فقراتش پیدا کنی. من فکر میکنم این هم یک هنر است و دنبال هنر، خیلی باید انسان، عمیق فکر بکند. و خیلی باید با احساسش توام باشد. و پشت این احساس، صبور آنها باشد. اینها را اگر همه را با هم توام بکنید، من فکر میکنم نتیجه میدهد. دلم میخواهد که راجع به رشتهی تو، بیشتر بدانم. یعنی مایلم برای مردم بیشتر باز بشود که اصلا بشناسند این چه نوع پزشکی است که دارو نمیخواهد. میتوانی بیشتر توضیح بدهی؟ میتوانم به این شکل توضیح بدهم که شاید من یکی از حربههایم این باشد که مردم من را خیلی خوب میشناسند در این مناطق و میدانند من علیرغم اینکه این کارها را انجام میدهم، داروخانه هم دارم. و میبینند علیرغم اینکه داروخانه دارم؛ من آنها را به آن داروخانه – که مدیریت آن بر عهده خانم بنده است – نمیفرستم. سعی میکنم که با فنی که بلد هستم، مشکل آنها را برطرف بکنم. دارو اگر لازم باشد، باید استفاده کرد. شما وقتی پیش یک پزشک میروید، پزشک هیچ موقع نمیتواند بگوید که شما مشکلت این و این است. ابتدا شما را میفرستد برای آزمایش خون، آزمایش ادرار و مسائل دیگر؛ بعد برای شما دارو مینویسد. اگر دارو در یک تا دو هفته نتیجه داد که هیچ و اگر نتیجه نداد، دارو را عوض میکند. بنابراین روی شما دارد مطالعه میکند. ولی وقتی شما پیش من میآیید، من تستهای خودم را انجام میدهم. میبینم اگر مشکل شما، مشکلی باشد که من بتوانم حل کنم؛ مطمئن باشید که مشکل شما را بدون دارو حل میکنم. دلم میخواهد بدانم بعد از این همه سال تجربه در ورزش و رسیدن به قهرمانی جهان، حالا که یک پزشک هستی، رابطهی این دو تا جهان را چطوری ارزیابی میکنی؟ ورزش کشتی چه کمکی به تو کرد؟ چیزی که میتوانم بگویم این است که کشتی پل بود. پلی بود برای اینکه من به موفقیت دیگری برسم. من زمانی که موقعیتی فراهم شد تا مدال بینالمللی بگیرم به این شکل؛ فکر میکردم که دنیا را فتح کردم. یعنی اول قهرمان اول دنیا است و بعد از آن هم خدا. ولی وقتی که پایین آمدم دیدم که همه چیز تعطیل شد. دیگر کسی من را نمیشناسد. تا لحظهای که روی سکو بودم، دیدم که خیلی قابل احترام هستم و یکی دو روز بعد از آن هم من را به اینجا و آنجا دعوت میکردند. کلی از خبرنگاران آمدند و نوشتند و اینور و آنور، حتی میخواستند عکسهای لخت من را چاپ کنند و خلاصه چهره روز شده بودم. یک خارجی آمده، تشکر از ایتالیا که... به هرحال دیدم نه، آن چیزی که من میخواستم این نیست. با یک کلام آنها را دور کردم،برای اینکه من دنبال این جریان نبودم. من دنبال آرامش درونی خودم هستم. آن کاری که انجام دادم برای شهرت نبود، برای خودم بود. همان چیزی که امروز به آن رسیدم. تعادلی که امروز کشف کردم. و امروز به آن رسیدم. این تعادل را میتوانم منتقل کنم به دوستان دیگرم، به بیمارانم و به خانوادهام، به بچهام، به همسرم و به جامعه کوچکی که در آن زندگی میکنم. شاید تمام آن، نتیجهی تلاشی باشد که من در ورزش کردم. من قبل از آنکه نویسنده بشوم، یک دو سه سالی هم کشتی میگرفتم. منتها به شکل آماتور نه برای قهرمانی. در همان باشگاه هم تو قهرمان بودی و به هرحال من به سختی میتوانستم به تو دسترسی پیدا بکنم. کشتی برای من پل بود. یعنی خیلی چیزها یاد گرفتم. حتی در نویسندگی از فنون کشتی، نه فنون روی تشک بلکه فنون انسانی که در آن وجود دارد؛ چیزهای خیلی خوبی یاد گرفتم. یکی از آنها مثلا آیین جوانمردی است که اصلا آدم بزرگ منش باشد. از بالا به ماجرا نگاه کند. حقیر نباشد. بهترین چیزی که تو در کشتی آموختی و درس زندگی و حلقهی گوش تو شده، چیست؟ صبور بودن و تحمل شکست را داشتن. یعنی اینکه شما نمیتوانی بیایید و یکباره برنده بشوید. بارها باید شکست بخورید و این شکست را قبول بکنید. این شکستها است که بعدا پلی برای پیروزی میشود. این باید فلسفه شما باشد. یعنی این شکستها است که برای شما تجربه میشود که بعدها شما، این شکستها را تکرار نکنید. اینها بعد پیروزی میشود. این موضوع چیزی بود که من در کشتی آموختم. من فکر کنم همین جمله آخر تو، یک درس بزرگ است. یعنی یک جمعبندی از یک زندگی 52 ساله، از یک آدمی که قهرمان جهان بوده و حالا اینها، در یک جمله جمع بندی و در پایان گفتگوی ما بیان شد.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|