خانه
>
عباس معروفی
>
این سو و آن سوی متن
>
ارادهی درافتادن با سانسور و سرکوب
|
اينسو و آنسوی متن (2) کتاب در محاق
ارادهی درافتادن با سانسور و سرکوب
دوشنبه 8 بهمن1386
پاسخ کانون نویسندگان ایران به پروندهسازیهای يک مفتش فرهنگی
بيانيه کانون نويسندگان ايران
... و حال آنکه چون فضيلت و دانش و آزادیخواهی،
يعنی خصالی که حس کينهتوزیِ مرگبارِ مفتشان عقايد را برمیانگيزد، نابود شود،
جامعه در ننگينترين احوالِ نادانی و تباهی و بندگی باقی میماند. ديويد هيوم
در شمارهی ۲٨ مجلهی «شهروند امروز» (يکشنبه ۱٨ آذر ۱٣٨۶) مطلبی آمده است از محمد قوچانی زير عنوان «زوال رهبری روشنفکری ادبی» که سراسر حاوی افترا، پاپوشدوزی، پروندهسازی و به خيال خام نويسنده، دو بههمزنی و تفتين در ميان اعضای کانون نويسندگان ايران است. هجوم به کانون نويسندگان ايران، يگانه نهاد مستقل نويسندگان آزادانديش و استبدادستيز طی چهل سال گذشته، مطلب تازهای نيست. در اين چهل سال، ارکستر هماهنگ ساواک، «کيهان»، «همميهن»، «شرق»، «گفتگو»، پادوهای امنيتی و تلويزيونهای درون و برونمرزی تا توانستهاند نوشتهاند، گرفتهاند، بستهاند، به زندان انداختهاند و سرانجام وقتی با اين همه تيغشان نبريده است، کشتهاند، اما هرگز نتوانستهاند کانون را خاموش کنند.
ظاهراً بهانهی فحاشیهای نويسنده اين است که چرا کانون چهل روز پس از درگذشت «شاعری جوانمرگ» در مرگ او تسليتی ننوشته و هماهنگ با صدا و سيما، روزنامههای حکيم فرموده و «بيلبوردهای شهرداری تهران» از او تجليل نکرده است. سپس مرقوم فرمودهاند که «شاعری که نه کارمند ادارهی سانسور بود و نه پادوی حجرهی بازار و بسی بيش از دو کتاب نوشته و سروده بود و اين يعنی همهی شرايطی که براساس آن شاعران و نويسندگان میتوانند به عضويت کانون نويسندگان ايران درآيند... . آيا اصولاً ايران، کانونی به نام نويسندگان دارد؟ يا در اثر جبر زمان و جور زمانه اثری از کانون نمانده؟ که شاعران و نويسندگان جوانمرگ شده را بايد به جای بيانيههای کانون در بيلبوردهای شهرداری تهران جست؟»
مینويسيم خير، غلط به عرضتان رساندهاند، «همهی شرايط» عضويت در کانون نويسندگان ايران تنها داشتن دو کتاب و کارمند ادارهی سانسور نبودن نيست که در آن صورت هر ميرزابنويس پشت ساختمان دادگستری يا فلان انديکاتورنويس سازمان امنيت يا بهمان پادوی حجرهی بازار هم به صرف داشتن دو کتاب به خود جرأت میداد که از کانون درخواست عضويت کند. عضويت در کانون در وهلهی نخست مستلزم پذيرش منشور و اساسنامهی کانون، سندهای مسلم آزادیخواهی کانون و کانونيان، نداشتن پيشينهی سرکوب و حذفِ فرهنگی و بالاتر از همه ارادهی درافتادن با سانسور و سرکوب است. کانون از آغاز تولد خود هرگز جمع جبری مشتی نويسنده و شاعر و مترجمی نبوده است که برای گرفتن کوپن ارزاق، زمين و وام مسکن و گدايی از درگاه قدرت گِرد هم آمده باشند. کانون هم از آغاز تنفسگاهِ آزاد همه کسانی بوده است که معتقد بودهاند «هنگامی که مقابله با موانع نوشتن و انديشيدن از توان و امکان فردی ما فراتر میرود، ناچاريم به صورت جمعی- صنفی با آن روبهرو شويم، يعنی برای تحقق آزادیِ انديشه و بيان و نشر و مبارزه با سانسور، به شکل جمعی بکوشيم. به همين دليل معتقديم حضور جمعی ما، با هدف تشکل صنفی نويسندگان ايران متضمن استقلال فردی ماست» (به نقل از متن ۱٣۴ نويسنده، تأکيد از ماست).
وانگهی، در اصل نخست منشور کانون نويسندگان ايران آمده است: «آزادی انديشه و بيان و نشر در همهی عرصههای حيات فردی و اجتماعی بیهيچ حصر و استثنا حق همگان است. اين حق در انحصار هيچ فرد، گروه يا نهادی نيست و هيچ کس را نمیتوان از آن محروم کرد». به ياد نداريم که «شاعر» مورد نظر نويسندهی «شهروند امروز» (و شاعران و نويسندگانی از اين دست) حتا يک دَم به اين اصول انديشيده باشد. به ياد نداريم که در قتل تبهکارانهی آن دو جوانمرگ ديگر، محمد مختاری و محمدجعفر پوينده، کوچکترين نشانهای از دريغ و اندوه و اعتراض از خود بروز داده باشد. به يادم نداريم که حتا يکبار (فقط يکبار) در مذمت سانسور (چه رسد به مبارزه با سرکوب بیوقفهی دگرانديشان) چيزی گفته باشد. ولی از اهتمام ايشان در تأسيس «حوزهی هنری» بیاطلاع نيستيم. تعارف نداريم، بايد اسماعيل خويیها و غلامحسين ساعدیها و دهها و صدها شاعر و نويسندهی برجستهی ديگر راه تبعيد در پيش میگرفتند، براهنیها و صدها و بلکه هزاران استاد ديگر از دانشگاهها اخراج میشدند تا امثال ايشان در يکی از معتبرترين دانشگاههای کشور بر کرسی استادی تکيه بزنند. تازه مگر کانون «سازمان وفيات الاعيان» است که خود را موظف بداند در مرگ هر قلمبهدستی عَلَم و کُتل راه بيندازد و نوحهسرايی کند؟ هفت هشت کانال تلويزيونی و دهها ايستگاه راديويی، بسيج سراسری دانشگاهها و مراکز آموزش عالی در بزرگداشت ايشان بس نبود؟ يکی را به عرش میرسانند ولی سنگمزار شاعر بزرگ آزادهای را که به گفتهی يکی از نويسندگان همين شمارهی «شهروند امروز» بزرگترين شاعر پس از حافظ است، برای سومين بار میشکنند و از احدی صدايی درنمیآيد. راستی، نويسنده از خود نمیپرسد که اگر شاملو شاعر کانون است کانون را با «شاعر بيلبوردهای شهرداری تهران» چه کار؟
از همين جاست که نويسنده در دنبالهی مقاله، نويسندگان ايران را به دو دسته ی «چپ و راست ادبی» تقسيم میکند و بعد نتيجه میگيرد که «کانون، کانون همهی نويسندگان ايران نيست و ايدئولوژی نه تنها حکومت که اپوزوسيون و نه فقط سياستمداران که روشنفکران را هم دربرگرفته و رها نمیکند». آيا کانون ايدئولوژيک است چون در مرگ شاعری تسليت نگفته است که تا مغز استخوان ايدئولوژيک بود؟ آيا کانون ايدئولوژيک است چون نمیخواهد مرکز نويسندگان و شاعران اجارهای باشد که خط امانی از عالم بالا دارند و در هر ورقپاره و مجله و انجمن و نهادی سر درپی شکار چپ و آزادیخواه و لائيک میگذارند؟ چون نمیخواهند با گردن نهادن به اين تصديق بلاتصور که «فرهنگ اکثريت جامعه، دينی» است به يوغ سانسور و بندگی گردن بگذارند؟ چون نمیخواهند در جنگ حيدری و نعمتی مافياهای قدرت طرف يکی را بگيرند؟
نويسنده سپس مینويسد: «شايد گمان شود که کانون به دليل وسعت مشرب ايدئولوژيک خود و اينکه اصل آزادی عقيده را پذيرفته بود نمیخواست و نمیتوانست نهادی پيرو يک ايدئولوژی دينی باشد، اما واقعيت اين است که کانون همواره نهادی کاملاً ايدئولوژيک بوده است که حتا روشنفکران راستگرايی مانند اسماعيل جمشيدی يا داريوش شايگان... در آن جايی نداشتند». اولاً آقای اسماعيل جمشيدی و نيز آقای چنگيز پهلوان (که نويسنده در جايی ديگر او را از شمول اعضای کانون بيرون گذاشته است) هر دو عضو کانوناند و از سال ۱٣۷۷ در تمام مجامع عمومی کانون نويسندگان ايران شرکت داشتهاند. ثانياً به ياد نداريم که آقای داريوش شايگان درخواست عضويت کرده باشند و ما از پذيرش ايشان امتناع کرده باشيم. ثالثاً، بنای کار ما در کانون تقسيم نويسندگان به «چپ» و «راست» و «ليبرال»، مسلمان و غير مسلمان و بهايی و کليمی، مسيحی و زرتشتی نيست، بلکه چنانکه گفتيم، ملاکِ ما از يک سو، درجهی پايبندیِ نويسنده به اصلِ آزادی و پذيرش و امضایِ منشور کانون و از سوی ديگر، پرهيز از سر سپردگی به قطبهای قدرت و بیاعتنايی و عناد با آزادیهای اساسی مردم است. رابعاً، نويسندگان آزادند که برای دفاع از آزادیِ انديشه و بيان و نشر به کانون بپيوندند يا نپيوندند؛ اگر نويسندهای نمیخواهد با کانونيان همراه شود، بیگمان دليل آن لزوماً فقط مخالفت با هدفهای آزادیخواهانهی کانون نيست. شايد مقتضيات شخصی خود را در نظر میگيرد؛ شايد دغدغهی آزادی ندارد؛ شايد گمان دارد که میتواند با وسايل شخصی به هدفهای خود برسد؛ و شايد صاف و ساده نمیخواهد سری را که درد نمیکند دستمال ببندد.
وانگهی، میپرسيم نويسنده برای برچسب «کانون همواره نهادی کاملاً ايدئولوژيک بوده است» چه برهانی دارد؟ اگر کانون همواره ايدئولوژيک بوده است پس تکليف آن چند استثنای مورد نظر ايشان، که تقريباً همگی از اعضای بنيادگذار و فعال کانوناند چه میشود؟ چرا اين استثناها (که عمر برخی از آنها از هشتاد برگذشته است) تا همين امروز عضو و همراه کانوناند؟ تازه، چهگونه میتوان به کانونی اتهام ايدئولوژيک بودن زد که در آن هم آلاحمد عضو است و هم بهآذين، هم رحمتاله مقدممراغهای و هم سعيد سلطانپور، هم شيخمصطفی رهنما (نويسندهی معمِم) و هم کبری سعيدی (شهرزاد- بازيگر سينما)، هم يداله رويايی و هم احمد شاملو، هم احمدرضا احمدی و هم اسماعيل خويی، هم باقر پرهام و هم علیاشرف درويشيان، هم احمد محمود و هم اسلام کاظميه، هم علیاصغر حاجسيدجوادی و هم سيمين بهبهانی، هم اخوان ثالث و هم بهرام بيضايی، هم دولتآبادی و هم جواد مجابی، هم هوشنگ گلشيری و هم حسن حسام، هم محمدعلی سپانلو و هم غفار حسينی، هم م.آزرم و هم م.آزاد، هم صفدر تقیزاده و هم نجف دريابندری، هم شيرين عبادی و هم محمدجعفر پوينده، هم مهرانگيز کار و هم محمد مختاری و در يک کلام برجستهترين شاعران، نمايشنامهنويسان، منتقدان، مترجمان و مقالهنويسانی که در اين صد سال اخير قدم به عرصهی ادب و هنر کشور نهادهاند. و تازه دست از رَعونت برنمیداريد، و به اشارت، در چند شمارهی بعدی «شهروند امروز» میرويد فلان نويسندهی فراموش شده را از بايگانی تاريخ بيرون میکشيد که چرا عضو کانون نويسندگان ايران نبوده است؟ باز بگذاريد تعارف را کنار بگذاريم و خيالتان را آسوده کنيم. در رژيم گذشته، همپيالگی با شاه و دربار و هويدا، و در روزگار ما نزديکی به مافياهای قدرت، با عضويت در کانون تعارض ذاتی دارد.
در بخش ديگری مفتشوار مینويسيد: «سعيد سلطانپور عضو سازمان اقليت بود و میخواست کانون را به آن سمت بکشاند». میدانيم که دربارهی پروندهی زندهياد سعيد سلطانپور، جان باختهی راه آزادی، تاکنون هيچ سندی منتشر نشده است. زندهياد سعيد در سال ۱٣۶۰ و پيش از درگيریهای ٣۰ خرداد اين سال، در شب عروسیاش دستگير و و دو ماه و اندی بعد بیهيچ محاکمهای اعدام شد. تاکنون هيچ مقام رسمی دربارهی اعدام او سخنی نگفته است مگر مبلغان برنامهی «هويت» و زمينهسازان سرکوب فرهنگی از قماش نويسندهی «شهروند امروز»؛ وانگهی، گيريم سعيد عضو «اقليت» بود، آيا بايد اعدام میشد؟ در کدام دادگاه، به کدامين گناه و با کدام وکيل مدافع و هيأت منصفه و مطابق کدام کيفرخواست؟ تازه به نويسندهی «ليبرال» و «غير ايدئولوژيک» «شهروند امروز» چه مربوط که درسايهی مافيای آدمخواران، در اين فاجعهی دردناک، با هلهله و شادمانی دلقکی که در تنگی عرصه بر پهلوانان به وسط معرکه پريده است، عربده میکشد و نفسکش میطلبد؟
از افاضات ديگر نويسندهی مقاله اين که: «کانون به محض ظهور نسل جديد روشنفکران و نويسندگان مانند سيدجواد طباطبايی، بابک احمدی، عبدالکريم سروش که انديشههايی غير از چپ سنتی داشتند موقعيت خود را از دست داد و با تغيير ايدئولوژی جهانی چپ از چپگرايی به ليبراليسم عرصهی عمومی را به روشنفکران جديد واگذار کرد...». اولاً عرصهی عمومی بنکداری حاجیروغنی نيست که بتوان سرقفلی آن را به هر فرصتطلبِ از گَردِ راه رسيدهای «واگذار کرد». ثانياً آيا باور کنيم که نويسندهی مقاله متوجه اين سادهترين غلط منطقی نيست که اگر کانون «عرصهی عمومی» را به روشنفکران نوظهور «ليبرال» واگذار کرده است، پس چرا از کانون میخواهد که چيزی هم در مرگ آن «شاعر جوانمرگ» بنويسد. میپرسيم چرا از اين پهلوانان نوظهور عرصهی عمومی نمیخواهيد از «شاعر جوانمرگ» تجليل و تبجيل کنند، عرصه که واگذار شده!
مینويسيد «ايدئولوژیزدايی از کانون کار سترگی بود که از عهدهی نويسندگان آزادانديشی مانند باقر پرهام و هوشنگ گلشيری (که در فاصلهی سال ۷۷ تا ۷۹ رهبری کانون را برعهده گرفت و سعی کرد از خاکستر قتلهای زنجيرهای کانون را احيا کند) برنيامد و کانون در چنبرهی ايدئولوژی چپ فرو رفته است...» میپرسيم کدام کار ايدئولوژیزدايی؟ يقين است که جفايی بالاتر از اين نيست که زنده ياد هوشنگ گلشيری را به "کيش خود پنداشت" و متهم کرد که میخواست از اعضای کانون مغزشويی کند و – لابد بهزعم ايشان- آن را دودستی تقديم يکی از دو قطب قدرت کند؛ گلشيری تا زنده بود از تعقيب و تعذيب نيروهای امنيتی آزار ديد، تهديد به مرگ شد ولی تا دم مرگ يک گام به واپس نگذاشت. گلشيری هيچگاه رهبری کانون را به عهده نگرفت. در اين چهل سال رهبری کانون هميشه جمعی بوده و در دور سوم فعاليتهای کانون، گلشيری، هنگامی که به دبيری هيأت رهبری کانون برگزيده میشد، يک نفر در کنار ۹ عضو ديگر هيأت دبيران بود. ولی، به قول شاملوی بزرگ، ظاهراً در «کلههای سنگیِ» مفتشان فرهنگی، رهبری هميشه بايد يگانه، «کاريزماتيک» و قَدَرقدرت باشد. از اين جاست که عريضهنويس «شهروند امروز» مینويسد: «جلال آلاحمد بهترين رهبر کانون بود» و سپس میافزايد: «کانون تحت تأثير شخصيت کاريزماتيک آلاحمد بوده است». ولی تاريخ، رفتار اجتماعی کانونيان و اسناد تاريخی کانون گواه روشن اين واقعيت است که کانون هيچگاه به رهبری فردی و بهويژه از نوع «شخصيت کاريزماتيک» آن هيچ اعتقادی نداشته است؛ آلاحمد فقط يکی از ۹ نفری بود که اولين بيانيهی هيأت مؤسس سال ۱٣۴۷ را منتشر کردند. راست اين است که کسانی که به آزادی انديشه و بيان و قلم باور دارند و خود را دشمن سانسور و خودکامگی میدانند، هرگز گردن به يوغ رهبری کاريزماتيک نمیگذارند. نويسندهی آزادهای که در کشاکش آزادی و خودکامگی بهای آزادی را با گلوی به طناب و ريسمان تافتهی خود میپردازد، چه نسبتی با تفکر شبان-رمگی دارد؟ نفس کانونی بودن و کانونی زيستن يعنی ستيز هميشگی با بُتتراشی و عَلَم کردن چهرههای جعلی فرهمند و دسترس ناپذير. نه گلشيری و نه آلاحمد، که در همهی عمر با قدرت سر ستيز و آويز داشتند، هرگز از آن قماش قلم به مزدانی نبودند که عريضهنويس «شهروند امروز» میخواهد.
به خلاف نظر نويسندهی «شهروند امروز»، کانون هرگز آزادیهای فردی را از آزادیهای اجتماعی جدا نمیداند. در نخستين بيانيهی کانون آمده است: «آزادی انديشه و بيان تحميل نيست، ضرورت است- ضرورت رشد آيندهی فرد و اجتماع». اگر کانون خلاقيت فردی را از پيشرفت اجتماعی جدا میکرد و باور داشت که به خيال نويسندهی «شهروند امروز»: «هنر تنها محصول روح جمعی است» ديگر در بيانيهی ۱٣۴ نويسنده («ما نويسندهايم») نمیآورد که: «حضور جمعی ما، با هدف تشکل صنفی نويسندگان متضمن استقلال فردی ماست. زيرا نويسنده در چگونگی خلق اثر، نقد و تحليل آثار ديگران بايد آزاد باشد. هماهنگی و همراهی او در مسايل مشترک اهل قلم به معنای مسئوليت او در برابر مسائل فردی ايشان نيست. همچنان که مسئوليت اعمال و افکار شخصی يا سياسی يا اجتماعی هر فرد برعهدهی خود اوست».
نويسندهی مقاله در مقام بازجو، قاضی و شاکی توأمان برآمده و اضافه میکند که: «کانون هيچگاه به اساسنامهی خودش تن نداده است» و نمیگويد که کانون به کدام بخش يا بند اساسنامهی «خودش تن نداده است» ولی از فحوای کلام او برمیآيد که به نظر ايشان کانون ادبيات را سياسی میخواهد و از آزادی بيان و قلم و انديشه و نشر بیهيچ حصر و استثنا دفاع میکند، يا «در حالی که جامعه، مذهبی است کانون بر لائيک بودن اصرار دارد». نويسنده در سراسر کيفرخواست خود میکوشد ثابت کند که ادبيات و هنر بايد پای خود را از سياست بيرون بکشد، به قتلهای سياسی کاری نداشته باشد، به سرکوب آزادیهای اساسی مردم بیاعتنا باشد، و کاری به کار تعطيلی مطبوعات، توقيف کتابها و بازداشت و آزار دانشجويان آزادیخواه نداشته باشد و درعوض به شيوهی روشنفکران باب طبع ايشان از «راتبه»ی قدرت برخوردار شود.
چنان که گذشت، نويسنده به شيوهی بازجويان حرفهای، نويسندگان عضو کانون را تنها به ملاک عقايد سياسیشان میسنجد و بساط تفتيش عقايد به راه میاندازد و عدهای را تودهای، عدهای را فدايی، گروهی را راهِ کارگری و دستهای ديگر را نيروی سومی مینامد و مشتی وامانده را بر صدر مینشاند و تازه پُررويی را به جايی میرساند که اين جماعت را لايق پشتيبانی کانون میداند. ولی کانون در نويسندگان همواره به چشم نويسنده نگريسته است. همهی بيانيهها و اسناد کانون گواه روشن اين مدعا است. مفاد متن ۱٣۴ نويسنده («ما نويسندهايم») بر همين پايه استوار است که نويسنده را بايد به عنوان نويسنده شناخت و تعلقات گروهی و حزبی هر نويسنده امری است که تنها به خود او مربوط است. کانون سرسپردگان به قدرت و عوامل سرکوب و حذف فرهنگی را نويسنده و شاعر مستقل نمیداند و اساساً تمکين به وضع موجود را مغاير رشد آزادانهی انديشه میداند، در بيانيهها و اسناد خود بر آن تأکيد ورزيده و خود همواره به اين اصول عمل کرده است. گواه روشن ما خشم لجام گسيخته و ديوانهوار شماست. بیگمان پایبندی به اصل آزادی بيان و انديشه سبب نمیشود که کانونيان «مکانی در آفتابِ» قدرت بيابند. ولی چه باک که، به قول «فروغ»، هر چيز بهايی دارد. کانونيان در اين چهل سال به جای تکيه بر قدرتهای حاکم، به نيروی بیکران معنوی و هوشمندی خود پشتگرم بودند. نفسِ گردن نگذاشتن به حکم قدرت، چهل سال استقلال کانون نويسندگان ايران را تضمين کرده است.
سرانجام، نويسندهی «شهروند امروز» متن «۱٣۴ نويسنده» را آغاز پايان کانون میداند؛ راستی چرا؟ چون واکنش تند حاکميت به نامهی «۱٣۴ نويسنده»، قتلهای سياسی پاييز ۱٣۷۷، موسوم به قتلهای زنجيرهای را در پی داشت؟ چون عريضهنويس «شهروند امروز» کار نيروهای امنيتی را ناتمام میداند و در اين ميان هيچ تقصيری را متوجه آمران و عاملان اين قتلها و دهها قتل ديگر نمیداند. و تازه با تبختر حکم میدهد که «کانون هرگز نهادی مدنی» نبوده است؟ گمان نداريم که هيچ خوانندهی هشيار و آگاهِ اين سطور متوجه نباشد که ترجمهی معنای واقعی پروندهسازیهای نويسندهی «شهروند امروز» مهدورالدم شمردن نويسندگان مستقل و ناوابسته به قدرت است.
اما برخلاف نظر مفتش «شهروند امروز» متن تاريخی و ماندگار «۱٣۴ نويسنده» نه آغاز پايان کانون نويسندگان ايران که به راستی آغاز تولدی ديگر، درخششی در شب ديجور نيروهای تاريکی و جهل و خرافه و تباهی بود که قاتلان را رسوای عام و خاص کرد و متن «ما نويسندهايم» را به سند تاريخی آزادگی نويسندهی ايرانی مبدل ساخت.
هنگامی که به منشور، اساسنامه، اسناد بنيادی خود و بالاتر از همه به اصل آزادی وفادار بماند و تن به «مصلحت روز» و تمکين به قدرتهای حاکم زمانه ندهد، همچون يگانه تشکل مستقل نويسندگان مدافع آزادی بيان و قلم و انديشه و نشر دردِ دل مردم و روشنفکران مستقل جای دارد.
اين بحث از نظر ما پايان يافته است و از اين پس وقت و کاغذ را صرف پاسخگويی به پروندهسازیهای مفتشهای فرهنگی نمیکنيم، که در خانه اگر کس است يک حرف بس است. زيرا به قول هميشه "بامداد" ما:
کتابِ رسالت ما محبت است و زيبايی است
تا بلبلهای بوسه
بر شاخ ارغوان بسرايند
شوربختان را اينک فرجام
بردگان را آزاد و
نوميدان را اميدوار خواستهايم
تا تبار يزدانی انسان
سلطنت جاويدانش را
بر قلمرو خاک
بروياند
کتابِ رسالت ما محبت است و زيبايی است
تا زهدان خاک
از تخمهی کين
بار نبندد.
روابط عمومی کانون نويسندگان ايران
دی ۱٣٨۶
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
|
نظرهای خوانندگان
ممنون از انتشار این نامه. ممنون و باز هم ممنون.
-- سوشیانت ، Jan 28, 2008ساختار سانسور رسانه رانتی می آفریند و رسانه رانتی سرمقاله نویسی رانتی دارد . سرمقاله نویسانی که توجیه می کنند که بهای نوشتن چند کلمه روشنفکرانه را به بهای اعتبار بخشیدن به دروغ های دستگاه سانسور بپردازند. کسانی مثل آقای سرمقاله نویسی که گفتید سنشان به چیز هایی که در نامه کانون آمده قد نمی دهد و همه چیز را بر اساس تاریخ تحریف شده می خوانندو پیشگام حمله به نامه 143 تن هم خود مدعیان اصلاح طلبی بودند بنا براین مطرح کردن چنین ادعاهایی از جانب آنان تعجب ندارد.
-- علی اصغررمضانپور ، Jan 28, 2008با سپاس بی نهایت از نوشته ی خوب و دقیق تان. راستش وضعیت امثال محمد قوچانی آشکارتر از آن است که بخواهیم در موردش به بحث بنشینیم: جوان روشنفکرنمای آخوندمسلکی که سرش بدجور در توبره ی چهار تا کتاب دینی ـ ایدئولوژیکی که خوانده گیر کرده است و مدام در این هفت هشت سال همان ها را بلغور می کند و در رنگهای مختلف پس می دهد؛ جوان روشنفکرنمای آخوندمسلکی که از بیست سالگی به لطف ارباب قدرت بر صدر نشسته و به پشتوانه ی جایگاهی که به او عطا کرده اند، همه ی علم عالم را در چنبره اش پنداشته و با نگاهی یکسره از بالا کوچک و بزرگ را مورد عنایت قرار می دهد و هر بار رسوبات فسیلی اندیشه ی آخوندی خود را بیشتر آشکار می کند. کاش پرت و پلاهای ذهن اش را دور بریزد و آزاد و فارغ بنشیند و بخواند و بیندیشد و پیش داشته ها و آموزه های آخوندی را از کله اش برای همیشه دور بریزد.
-- محمد میرزاخانی ، Jan 28, 2008امیدوارم کانون نویسندگان آزادانه بتواند فعالیت کند و حرمت قلم سخن و صاحبان این دو را ارج نهد و تا هست پاسدار آزادی بیان و اندیشه باشد.
پیروز باشید
محمد میرزاخانی
چرا نمي نويسيد بعد از نوشته پرخاشگرانه و هشدار باشانه قوچاني دانشجويان چپ دستگير شدند
-- يك روزنامه نگار ، Jan 28, 2008زمانه به مردم نادان دهد زمام امور تو اهل دانش و فضلي همين گناهت بس(حافظ)
-- محمدرضا پريشي ، Jan 28, 2008منظور از زمانه راديو زمانه نيست ها!!(:روزگار)
در همین زمینه:
ندانستن حق مسلم ماست
http://darvishan.info/modules.php?name=News&file=article&sid=267
-- درویشان ، Jan 28, 2008سلام
-- مانی ب ، Jan 28, 2008من در گوگل گشتم ولی نوشته ی قوچانی را که بیانیه کانون جواب آن است، نیافتم! این بخشی از وظیفه رسانه ای شماست که آن نوشته را هم در اختیار من بگذارید.
متن صريح و روشنگرانه اي است . دست نويسنده مريزاد . همان طور كه خودتان هم مي دانيد در ايران رسانه و نشريه اي آزاد وجود ندارد و ترس به عنوان مولود سانسور سنگين ترين سايه خود را در طول تاريخ معاصر ما بر روي جان و دل و انديشه آدم ها گسترده است . من فكر مي كنم بايد يك روشنگري نيز براي نويسندگان جوان و نه چندان جوان پس از انقلاب بهمن بشود و كانون عزيز آن هايي را كه مشتاق هستند زير پر و بال بگيرد و حمايت كند تا در دام و تله هاي مطبوعات مولود شانسور نيفتند . پيشنهادم اين است كه در خصوص ترس نويسندگان از شرايط و اوضاع نيز برنامه اي تهيه شود . ترس از نان , ترس از آبرو , ترس از خفت كشيدن در زندگي بيهوده اي كه پيش روي ايرانيان گسترده شده و ... چيزهايي است كه ذات انديشه ورزي را در زير سايه سنگين ترس دارد به نابودي مي كشاند . منشور و اساسنامه كانون براي هر كس كه از جان و دل مي نويسد قانوني محترم است . اميدوارم كانون در ايجاد سر پناه انديشه امروز ايران موفق باشد .
-- شاهرخ ، Jan 28, 2008" دل گیر نباید بود از طعن حسود ای دل / شاید که چو وابین خیر تو در این باشد "
-- آراز ، Jan 28, 2008به گمان من بر افروختن کسانی همچون قوچانی و همانندانش، نشان بی چون و چرای وفاداری کانون به مرام خویش است. به قول بامداد همیشه : "ای کاش می توانستم این خلق بی شمار را / گرد حباب خاک بگردانم / تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست. "
" دل گیر نباید بود از طعن حسود ای دل / شاید که چو وابین خیر تو در این باشد "
-- آراز ، Jan 28, 2008به گمان من بر افروختن کسانی همچون قوچانی و همانندانش، نشان بی چون و چرای وفاداری کانون به مرام خویش است. به قول بامداد همیشه : "ای کاش می توانستم این خلق بی شمار را / گرد حباب خاک بگردانم / تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست. "
هرچند برخی از حرفها در این نامه بسیار درست و دقیق است، متاسفانه لحنی که این اعضای روابط عمومی که نمی شناسیمشان، حرفها را بدان آغشته اند چندان فرقی با فحشنامه کیهان ندارد. متاسفانه این لحن که گاه آدم را به یاد بیانیه های دوران استالین می اندازد سبب شده که حقانیت حرفها خدشه دار شود. اینها که اند که با این نثر نشان می دهند گویا کانون در سیطرهء نانویسندگان به قول زنده یاد ساعدی است که نمی توانند بیانیه ای متقن و محکم و متین تحویل بدهند و انگار کانون برایشان پله ای است تا در جای دیگر بازیگر میدان باشند و اصلا دغدغه اهل قلم را ندارند. جای آن دارد که خون موج زند در دل لعل / زین تغابن که خزف می شکند بازارش. افسوس که نام نیک کانون را دارند رفته رفته چنین تیره و تاریک می کنند. وای بر ما که نهاد مدافع آزادی قلم و بیانمان با لحنی دشمن خو با آزادی و حرمت قلم و کلمه چنین نفرت پراکنی می کند. وای برما
-- \پریوش فراهانی ، Jan 28, 2008لطفن ادبيات اين نوشته را مقايسه كنيد با ادبيات كيهان...حضرات دلشان را خوش كرده اند به اين جور گنده فرمايشات وجوابهاي دشمن شكن...
-- فريبا ، Jan 28, 2008در این هفت ـ هشت سال ِگذشته، در نبود ِفضای آزاد برای دگراندیشان، امثال محمد قوچانی و هم مسلکاناش، شدند نمایندهی جنبش مدنی و آزادیخواهی ِما. حالا که گرد و خاک ِ"خاتمیها" فرو نشسته، ناچارند به قالب پیشین برگردند و وابستگی تامّ و تماماشان به اسلامیون را رو کنند. اینها مرید و سرسپردهاند نه آزادیخواه.
-- محمود ، Jan 29, 2008بله . مقاله ی قوچانی در شهروند چاپ شده که در وبلاگ خود شهروند هم بازچاپ نشده است .من بارها گفتم شما که کارگزاران را می چرخانید سزتان را کلاه نگذارند ! یک مقدار بیشتر پول بگیرید و یک وبسایت درست و حسابی راه اندازی کنید .
-- پیمان ، Feb 2, 2008چرا انقدر تند...؟
-- ali ، Feb 2, 2008سرمقاله محمد قوچانی را میتوانید در اینجا بخوانید:
http://eskafi.com/2008/02/post_94.html
-- ابراهیم ، Feb 5, 2008کانون نویسندگان یک جمع عقب افتاده و غرق در رویاهای چپ گرایی دهه ی 70 میلادی هستش.از طرز نگارش متن منتشر شده معلومه که کانون تو این چند سال خیلی خوب و کامل از کیهان درس یاد گرفته.
-- Ali ، Feb 6, 2008بدا به حال ما مردم که نویسندگانمان این گونه اندیشه می کنند و می نویسند.