تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
برنامه چهل و سوم، اين سو و آن سوی متن

نامگذاری شخصیت‌ها

بشنويد

نامگذاری شخصیت‌های داستان نیز از کارهای دشواری است که نویسندگان را همیشه سرگردان کرده است. اگر نویسنده با دودلی و تردید نام شخصیت‌های داستان خود را باور کند، یا دل‌چرکین باشد، خواننده نیز نمی‌تواند نام را بپذیرد و با شخصیت داستان انس و الفت بگیرد.
نامگذاری مستلزم شناخت تکنیک راست‌نمایی است. نام شخصیت داستان نخستین پیوندی است که بین نویسنده و خواننده برقرار می‌شود. باوراندان نام شخصیت از سوی نویسنده ده‌ها بار دشوارتر از باورکردن آن نام توسط خواننده است. نویسنده برای اینکه نامی را جا بیندازد، از هزار ترفند و سیاست بهره می‌گیرد تا اثبات کند نام شخصیت داستان او همین است، و نه هیچ نام دیگر.

وضعیت اقلیمی و شهری، موقعیت اجتماعی، و خاستگاه خانوادگی شخصیت با نام او تناسب دارد، اما کافی نیست. نویسنده ناچار است به طور ضمنی ـ و نه علنی ـ از تکنیک راست‌نمایی استفاده کند؛ یعنی دستکاری کردن در واقعیت موجود. انگار که خاطره‌ی اجتماعی و تاریخی ملتی حالا حافظه‌ی شخصی نویسنده است، و نه غیر از آن.

نویسنده در چنین موقعیتی می‌تواند یک جامعه را شاهد خود معرفی کند. تا جایی که مردم بگویند چنین شخصیتی را دیده‌اند، یا می‌شناخته‌اند، یا نامش را شنیده بوده‌اند.

شخصيت‌پروری نام
داستان و رمان مدرن قهرمان ندارد، تیپ‌سازی هم به دلیل پیچیده شدن انسان قرن بیست و یکم جوابگو نیست، تنها این می‌ماند که نویسنده شخصیت بسازد، شخصیتی که نخست نامش ساخته می‌شود.

گراهام گرین در آغاز رمان باخت پنهان می‌نویسد:

«هیچ یک از شخصیت‌های این کتاب از اشخاص واقعی الهام گرفته نشده است. نویسنده نمی‌تواند شخصیت‌هایش را با حروف الفبا - مثل آقای جیم یا خانم میم - نام ببرد. پس مجبور است به هر یک نامی بدهد. آقای کوییگلیِ این رمان نه از لحاظ شخصیت و نه از نظر املای اسم، هیچ شباهتی با آن آقای کوییگلی ندارد که من ده سال پیش چند دقیقه‌ای ایشان را در واشنگتن ملاقات کردم. به دلیلی که برای خود من هم ناشناخته است این اسم دست از سر من برنداشت و در کتاب ژنرالی که شناختم نوشتم: "می‌توانم روزی، خدا می‌داند در چه داستانی، از این اسم استفاده کنم."

پس از آن کوییگلی‌های زیادی از روی لطف به من نامه نوشتند، اما کوییگلی این کتاب فقط به خود من متعلق است و هیچ رابطه‌ای با آن‌های دیگر ندارد.»

بار کلمه
ساده انگاری است اگر نامی برای داستان یا رمان یا شخصیت داستان‌مان انتخاب کنیم که به قد و قواره‌اش نیاید. باید باور کنیم که هر کلمه برای خود باری دارد. نویسنده به هنگام نوشتن به چند چیز باید وفادار باشد:

نخست به کلمه، سپس به جمله، و آنگاه به یک عبارت. یعنی در حین سمپاتی به کلمه و جمله؛ پاراگراف را در یک نگاه بخواند و ببیند. بلند بخواند تا ببیند کدام کلمه در جای خود نیست. کدام کلمه سکته دارد. بعضی از واژه‌ها در یک جمله یا عبارت جا نمی‌افتاد. انگار از پیش سکته‌ی مغزی کرده و فقط جایی را در جمله به اشغال خود درآورده، مثل نعشی که روی دست نویسنده یا جمله مانده است، باید گشت و جایگزینش را یافت.

تصويرهای نام
وقتی می‌گوییم سیب در آن واحد سه چیز به ذهن آدم می‌آید. شکل سیب، نوشته‌ی سیب، و صدای سیب. تازه اگر بر چند زبان مسلط باشیم همزمان تمامی آن معناها در ذهن خودنمایی می‌کنند. برخی واژه‌ها هم هست که با بارهای مضاعف بر کاغذ می‌نشیند. مثلاً وقتی می‌گوییم اسب، علاوه بر نوشته و صدا و شکل اسب، نجابت اسب هم همراه واژه می‌آید. اسب حیوان نجیبی است. یا وقتی می‌گوییم اسلام، مسیحیت، یهودیت، بسته به موقعیت اجتماعی یک فرد، کلمه و نام مقداری اطلاعات فوری به ذهن سرازیر می‌کند. کسانی بوده‌اند که در گذشته‌ی تاریخ اسلام، مسیحیت و یهودیت مهر و رحمت دیده‌اند، و کسانی هم هستند که از این اسم تن‌شان به لرزه می‌افتد. این چیزها با زمان تپش نویسنده و اثر هماهنگ است. نمی‌خواهم وارد بحث فلسفی شوم، روی بار واژه‌ها حرکت می‌کنم.

باید دید واژه ها و نام ها چه چیزهایی با خود به ذهن می‌آورند؛ پرچم، مادر، میهن، گل، جنگ. و نام‌های خاصی مثل مورسو، ژولین سورل، مادام دورنال، بابا گوریو، راسکولینکف، شازده احتجاب، بوف کور، بیگانه، رگتایم، شازده کوچولو، سیاره‌ی B 612.

راستی بد نیست یک تکه از شازده کوچولو را با صدای شاملو بشنویم و ببینیم که آنتوان سنت اگزوپری با همین تکه‌ی زیبا چه تمهیدی به کار بسته تا بر راست‌نمایی و نیز بر حقیقت یک نام تأکید ورزد.

دلايل شازده کوچولو بر حقيقت يک نام
«به این ترتیب از یک موضوع مهم دیگر هم سر در آوردم:

این که سیاره‌ی او کمی از یک خانه‌ی معمولی بزرگ‌تر بود.

این نکته آن قدرها هم به حیرتم نینداخت. می‌دانستم گذشته از سیاره‌های بزرگی مثل زمین و کیوان و تیر و ناهید که هر کدام برای خودشان اسمی دارند، صدها سیاره‌ی دیگر هم هستند که بعضی‌شان از بس کوچکند با دوربین نجومی هم به هزار زحمت دیده می‌شوند و هرگاه اخترشناسی یکی‌شان را کشف کند به جای اسم شماره‌یی به‌اش می‌دهد. مثلاً اسمش را می‌گذارد اخترک 3251.

دلیل قاطعی دارم که ثابت می‌کند شهریار کوچولو از اخترک ب 612 آمده بود.

این اخترک را فقط یک بار به سال 1909 یک اختر‌شناس ترک توانسته بود ببیند که تو یک کنگره بین‌المللی نجوم هم با کشفش هیاهوی زیادی به راه انداخت اما واسه خاطر لباسی که تنش بود هیچ‌کس حرفش را باور نکرد.

آدم بزرگ‌ها این‌جوری‌اند!

بخت اخترک ب 612 زد و ترک مستبدی ملتش را به ضرب دگنک وادار به پوشیدن لباس فرنگی کرد. اختر‌شناس به سال 1920 دوباره، و این بار با سر و وضع آراسته برای کشفش ارائه‌ی دلیل کرد و این‌بار همه جانب او را گرفتند. به خاطر آدم بزرگ‌هاست که من این جزئیات را در باب اخترک ب612 ‌ برایتان نقل می‌کنمیا شماره‌اش ر می‌گویم چون که آنها عاشق عدد و رقم‌اند. وقتی با آنها از یک دوست تازه‌تان حرف بزنید هیچ‌وقت ازتان در باره‌ی چیزهای اساسی‌اش سوال نمی‌کنند که. هیچ‌وقت نمی‌پرسند: «آهنگ صداش چه‌طور است؟ چه بازی‌هایی را بیشتر دوست دارد؟ پروانه جمع می‌کند یا نه؟»

می‌پرسند: «چند سالش است، چند تا برادر دارد؟ وزنش چه‌قدر است؟ پدرش چقدر حقوق می‌گیرد؟» و تازه بعد از این سوال‌ها است که خیال می‌کنند طرف را شناخته‌اند.

اگر به آدم بزرگ‌ها بگویید یک خانه‌ی قشنگ دیده‌ام از آجر قرمز که جلو پنجره‌هاش غرق شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود، محال است بتوانند مجسمش کنند. باید حتماً به‌شان گفت یک خانه‌ی چند ملیون تومنی دیدهم تا صداشان بلند بشود که: وای چه قشنگ!

یا مثلاً اگر به‌شان بگویید «دلیل وجود شهریار کوچولو این است که تو دل‌برو بود و می‌خندید و دلش یک بره می‌خواست و بره خواستن، خودش بهترین دلیل وجود داشتن هر کسی است» شانه بالا می‌اندازند و باتان عین بچه‌ها رفتار می‌کنند! اما اگر به‌شان بگویید «سیاره‌یی که ازش اومده بود اخترک ب612 است» بی‌معطلی قبول می‌کنند و دیگر هزار جور چیز ازتان نمی‌پرسند. این‌جوری‌اند دیگر. نباید ازشان دلخور شد.

بچه‌ها باید نسبت به آدم بزرگ‌ها گذشت داشته باشند.» ( شازده کوچولو، اثر آنتوان سنت اگزوپری با ترجمه و صدای احمد شاملو.)

قاعده‌ی بازی رمان
گفتیم نام‌ها بیش از کلمه‌ها بار دارند. یک نام باید مناسب شخص یا چیزی باشد که خواننده او را بپذیرد. اما پیش از هر اقدامی این نویسنده است که باید آن را باور کند.

نام‌ها جزو قواعد بازی‌اند. بازی رمان یا داستان. زیرا داستان و رمان از قاعده‌ی بازی خودش تبعیت می‌کند، نه از روزمره‌گی، نه از قواعد پرداخت پول در بانک، یا لحظه‌ای که در صف پستخانه ایستاده‌ایم و جدی هستیم و هیچ قاعده‌ی بازی‌ای در آن دخیل نیست.

رمان مثل عشق، مثل فوتبال، مثل شنا، مثل پرواز از قاعده‌ی بازی خودش تبعیت می‌کند و نام‌ها جزو قواعد بازی‌اند.

دوستان عزیز رادیو زمانه، سلام
برنامه این سو و آن سوی متن را با جمله زیبایی از گراهام گرین، رمان‌نویس مشهور انگلیسی به پایان می‌برم:

«اسم‌ها اهمیت عجیبی دارند. نمی‌توانی تا اسمی را امتحان نکردی به آن اعتماد کنی.»

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

فایل صدا را فراموش کرده اید!

-- امیر حسین ، Aug 2, 2007

صدایتان خاموش مباد!!

-- نوشا ، Aug 3, 2007

متاسفانه نتوانستم مطلب شما را بشنوم. خواندمش مثل همیشه جالب بود . ولی باید اعتراف کنم وقتی می نویسم همیشه از اولین اسمی که به ذهنم می آید برای شخصیت داستانم استفاده می کنم. بدون فکر.

-- ویدا ، Aug 3, 2007

این «نوشا» که نظر داده، همون «نوشا»ی «سال بلوا» نیست؟!

-- بدون نام ، Aug 3, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)