برنامه سی و ششم، اين سو و آن سوی متن
زمان در ادبيات داستانی
بشنويد
يداله رويايی شاعر بزرگ معاصر در نامهای به من نوشت:
عباس عزیز،
بر پیشانی کتاب ِ«من ِگذشته امضا» آمده بود:
«در شخص ِمن دو شخص هست. یکی مفرد، که مینویسد و دیگری جمع، که میخواند. و در لحظهی خوانش، ما سه شخصیم.
میخواستم بگویم که امضای متن را خواننده می کند و خوانش، چیزی جز نویسش نیست. آن سه باهماند و بیهماند. و حذف این یکی همیشه حیات آن دیگری است.
خوانش ِکتاب حریق ِکتاب است. اگر متن در خواندن ِمن نسوزد، آتش نگیرد، من از مطالعه گرم نمیشوم.
تا وقت دیگر، قربانت»
يک وبلاگنويس با امضای "فصل گستاخی" زير اين مطلب نوشته بود:
«به گمان من فاصله زياديست بين نويسش يك متن يا كتاب، و خوانش آن. نوشتن خلق است، و خواندن در بهترين حالت آن ستايش است. تنها در زمان خلق است كه انسان ميتواند در مقام خداوند بنشيند اما در مقام ستايش همان انسان است، حال كمي بالاتر يا رفيع تر اما هنوز انسان است.»
من اينجا سعی میکنم عنصر "زمان" و تکنيک "تداعی" را برای شما بگويم، و از رابطهای که بين خواننده و نويسنده برقرار میشود حرف بزنم. صورت مثالی من برای اين دو برنامه رمان سمفونی مردگان است. و هرجا به مناسبت، تکهای از اين رمان میآورم.
پنج نوع زمان
"زمان" يکی از مهمترين عناصر ادبيات داستانی است. زمان در کار نويسنده، همانند متر در دست مساح است.
در داستان و رمان مدرن نويسنده همواره با پنج نوع زمان درگير است.
زمان دراماتيک، زمان داستانی، زمان فيزيکی، زمان روانی، و زمان تپش.
هر داستان يا رمان مدرنی برخلاف داستان و رمان خطی و قرن نوزدهمی، از A شروع نمیشود که به Z ختم گردد. زمان آغاز يک داستان مدرن میتواند X باشد که در حرکت بعد در نقطه Y اوج بگيرد و در نقطه Z ختم شود. زمان گذشته يعنی حروف A و B و C و D و بقيه، بنا به ضرورت و بر اساس تداعی، نقل میشود.
به عنوان مثال، زمان دراماتيک در رمان سمفونی مردگان بيست و چهار ساعت است. يعنی از امروز ظهر که اورهان تصميم میگيرد برادرش آيدين را پيدا کند، يا بکشد، تا فردا ظهر که خودش در برف شورآبی راه گم میکند، دچار تب و لرز میشود، و با کابوسهايی که میبيند ناچار در گلولای کنار شورآبی به آب میلغزد، زمان رمان پايان میيابد. پنج متر طنابی هم که در جيبش گذاشته که آيدين را با آن خفه کند، حالا از جيب پالتوش بيرون آمده.
" گفت: «نه آیدین، من تو را نمیکشم. تو هم مرا نکش.»
بعد آرام در آب فرو لغزید. گرم بود و موج که برمیداشت بخار ملایمی در هوا میپراکند. برف آرام و بیصدا میبارید. و آسمان چقدر قشنگ بود.
گفت: «بگذار خودم بمیرم داداشی.»
دلش میخواست بخوابد. و خوابید. آرام خوابید. و طناب جوری سیخ و صاف بر بالای آب، نزدیک سرش مانده بود که هر کس میدید میگفت: «مردی خود را در آب حلقآویز کرده است.»
زمان در بافت رمان
رمان سمفونی مردگان بر محمل زمان دراماتيک در بيست و چهار ساعت، يک بار چهل و سه ساله را به دوش میکشد.
زمان در داستان و رمان مدرن، تا میشود، پليسه میشود، به شکل آکاردئون درمیآيد، تا لايههايی از آن پنهان بماند. به عبارت ديگر زمان در اينگونه داستانها حافظه میشود، بیآنکه نويسنده طول داستان را حذف کند، آنرا ناپيدا و پيدا میکند.
فقط تکههای برجستهی گذشته انتخاب میشود که با تکنيک تداعی و هر تکنيکی که نويسنده بخواهد، به شکل پازلی، زمان داستانی را بسازد و به اثر گوشت و خون ببخشد.
اما در طول بيست و چهار ساعت زمان دراماتيک رمان سمفونی مردگان، چهل و سه سال زندگی و فروپاشی خانواده در ذهن اورهان بر اساس تداعی مرور میشود.
چهل و سه سال زندگی، زمان داستانی سمفونی مردگان است. که اگر نويسندهاش بخواهد به شکل خطی آن را بنويسد، رمانی ده جلدی از آب در خواهد آمد که از حوصلهی خوانندهی امروز خارج است.
خوانندهی امروز از نظر وقت در مضيقه است، در ضمن اينهمه تصوير و موج در برابرش رژه میرود، کار و گرفتاری هم دارد، بنابراين ايجاز و تا کردن زمان رابطهی احترامآميز نويسنده و خواننده را حفظ میکند.
نويسندهای که بخواهد خوانندگانش را شيرفهم کند، در واقع دارد به آنها توهين میکند. شيرفهم کردن يا خرفهم کردن، آشکارا توهينی است به خوانندهی يک داستان يا رمان مدرن. در عوض وقتی زمان را تا کنيم، به ايجاز برسيم، با خطی، تاش رنگی، میتوانيم جهانی را و آدمی را و حالتی را بسازيم.
باز هم يک نمونه
دست به جیب پالتو برد، پیچه ی طناب را که از صبح برداشته بود ته جیب لمس کرد و با آرامشی در ته قلب، در میان آدم ها فرو رفت. سر چهار راه قنات ساعت بغلی قاب نقره ای اش را در آورد و بی آنکه وقت را بفهمد فقط به رسم عادت نگاهی بهش انداخت، درش را دوباره بست و در جیب گذاشت. مادر می گفت که آیدین دارد از دست می رود. باید فکری به حالش کرد. حتا از من پرسید که آن دختر ارمنی کجاست؟ شاید به خاطر او باشد و من گفتم:« نه، مادر، خستگی است. من می برمش ویلادره، هوایی می خوریم، هر دومان سرحال می شویم.»
از جلو ساعت فروشی و ساعت سازی درستکار که رد می شد به صرافت افتاد که لحظه ای بایستد و ویترین مغازه را ببیند. شاید هزاران بار در طول عمر از آن جا گذشته بود اما حالا با دقتی خاص به ساعت بزرگ و گرد آقای درستکار نگاه کرد. ساعتی از چوب بلوط، با عقربه هایی از چوب توسکا و صحفه ی برجسته ی منقوش و شیشه ای گرد و محدب که شیشه ی ویترین هم بود و بین شیشه و صفحه ی ساعت همیشه ده دوازده ساعت طاقچه ای هم قرار داشت. ساعت بسیار زیبایی بود که سالها پیش آقای درستکار آنرا ساخته بود، اما بیش از سی سال می شد که از کار افتاده بود. یعنی از زمانی که قلب آقای درستکار یک لحظه از حرکت باز ایستاد یا شاید از وقتی که ساعت از کار افتاد، قلب هم دیگر نتپید. بهرحال حادثه همزمان رخ داده بود و تنها تفاوتش این بود که قلب آقای درستکار دوباره به کار افتاده بود و ولک و لکی می کرد اما ساعت چنان از حرکت وامانده بود که آقای درستکار با تمام استادی نتوانست به کار بیاندازدش. عقربه ها درست رأس ساعت پنج و نیم قفل شده بود. در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر سال 1325 در یک روز گرم تابستان. و حالا پس از اینهمه سال هنوز خوابیده بود و آقای درستکار پشت دستگاه با چرخدنده های یک ساعت مچی ور می رفت و حتماً به روزی فکر می کرد که بالاخره فرا می رسد و او آن ساعت را بکار می اندازد. بعد با به صدا درآوردن زنگ کوکوی خوش آهنگ ساعت به همه ثابت می کند که آدم ها هر کار بخواهند می توانند بکنند به شرطی که طبیعت سر جنگ نداشته باشد.
دو زمان دیگر که با هم ارتباط مستقیم دارند، زمان فیزیکی و زمان روانی است. زمان فيزيکی هر داستان يا رمان، يعنی دقيقاً همان مقدار زمانی که يک خواننده برای خواندنش صرف میکند، و ارتباط مستقيم دارد با زمان روانی اثر.
مثلاً کتاب سمفونی مردگان را میتوان در دوازده ساعت خواند، اما آيا خواننده احساس میکند سی ساعت برای آن وقت گذاشته يا کمتر؟
اگر خواننده در دوازده ساعت يک رمان را بخواند و خيال کند که سی ساعت برای آن وقت حرام کرده، حتماً اثر دارای اشکالات تکنيکی و روانی است.
داستان يا رمانی موفق است که خواننده احساس کند زمانی کمتر از وقت واقعی و فيزيکی صرف کرده است. و بعد از خواندن آن احساس کند: حيف! چه زود تمام شد!
زمان تپش
پنجمين زمان، زمان تپش است. تو امروز با وقايعی که بر تو رفته، با خبرهايی که شنيدهای، حتا با غذاهايی که خوردهای، میتوانی اين بخش يا اين تکه از داستان يا رمانت را بنويسی. نه ديشب، ونه فردا شب.
همه چيز در اين نوشتن تو دخيل است، اگر فضای رمانت تلخ میشود، لابد روزگار بر مردم ما تلخ گذشته است.
يک روز سيمين دانشور به من گفت: «نويسندگان ايران دلشان میخواهد در حال نوشتن يک داستان شاد عاشقانه بميرند.»
دوستان خوب راديو زمانه، برنامه اينسو و آنسوی متن را به پايان میبرم.
موزيک اين برنامه: ژان ميشل ژار، کنسرت چين
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
نظرهای خوانندگان
آقای معروفی عزیز!
آیا ممکن است در مورد رمان پسامدرن و ویژگی های آن هم برنامه ای اجرا کنید؟
موفق باشید
-- لاله ، Jul 2, 2007