بیرنگی ناگاهی در تراژدی ايرانی
ادبیات دراماتیک در تضاد و رویارویی دو نیرو نطفه میبندد، اما صفآرایی نیروها بر اساس خواسته و اندیشهی نویسنده شکل میگیرد.
بسیاری از نویسندگان و فیلمسازان با ساختار ملودرام اثرشان را پیش میبرند، و اغلب مردم با آن فرم ادبی انس و الفت بیشتری دارند، و به سادگی با آن ارضا و اقناع میشوند.
رمانهای بستسلر، فیلمهای هالیودی، سریالهای تلویزیونی،پاورقی مجلات، و اکثر آثار سرگرمکننده بافت ملودرام دارد.
در آثار ملودرام نیروی خوب برابر نیروی بد قرار میگیرد. در فیلمهای هندی قهرمان همواره زیباست، خوشتیپ، آراسته، خوشبو، خوشلباس، بیعیب و نقص، که در پایان فیلم یا پیروز میشود، و یا به طرز غمانگیزی میمیرد که معمولاً توسط ضدقهرمان به طور ناجوانمردانهای کشته میشود.
ضدقهرمان بدترکیب است، بوی بد میدهد، دستش کج است، جای چند زخم ناسور بر چهرهاش هویداست، و همهی عیبهای عالم را دارد.
این الگوی بسیاری از ادبیات و سینمای عامهپسند جهان است، و حتا فیلمهای هالیودی با هزینههای سنگین در نهایت با همین قالب ساخته میشوند.
ملودرام تاثیر آنی دارد، در همان لحظهی دیدن یا خواندن، مخاطب را در چنبره خود میگیرد و تا لحظاتی و یا حتا مدتی در دایرهی بستهی خود میچرخاند.
در درام نیز نیروی خیر برابر نیروی شر قرار میگیرد، مانند نبرد تشتر و اپوش که تشتر با گرزش بر کلهی اپوش میکوبد و بر او پیروز میشود، و آنگاه باران میگیرد و زمین حاصلخیز و آباد میشود.
همچنین در تراژدی یونانی حق انسانی برابر زور و تزویر به مبارزه برمیخیزد، که تقدیر و سرنوشت و تصادف در آن نقش عمده دارد.
تقدیر، ذات زندگی
در تراژدی ایرانی، تصادف و تقدیر جزو ذات زندگی است. دو نیروی خیر، دو پهلوان به مصاف هم میروند تا اندیشه یا فلسفهای در نهاد بشر اسطوره شود. و ناگاهی در متن زندگی بیرنگ است.
در تراژدی رستم و سهراب، این رستم است که از اندازه خارج میشود، و از خدا قدرت و زوری بیاندازه میطلبد، و بدست میآورد، و در این بیاندازه شدن، بیقواره میشود، پسرش را نمیشناسد، درک و توان شناخت را از دست میدهد، سهرابش را میکشد، و خود را تا ابد داغدار میکند.
در تراژدی ایرانی تصادف و تقدیر همانند تراژدی یونانی نقش ندارد. اگر پاشنهی آشیل به تصادف به وجود آمده، یا اگر زیگفرید به هنگام روئین تن شدن در جنگل برگی بر کتفش میچسبد و همان نقطه آسیبپذیرش میکند، در تراژدی ایرانی تصادف بیرنگ میشود و خود زندگی، واقعیت زندگی نقطهی ضعف را پدید میآورد.
زندگی با یک دست ساخته میشود، و با دست دیگر به ویرانی میرود.
هنگامی که کتایون فرزند خردسالش اسفندیار را در چشمه آب حیات فرومیبرد تا او را از مرگ مصون بدارد و رویینتنش کند، اسفندیار در درون آب بهطور طبیعی چشمهاش را میبندد. و این طبیعیترین شکل زندگی است. هنگامی که کودکی را در آب فرومیبریم، چشمهاش را میبندد.
اینجاست که در تراژدی ایرانی تمام اندام اسفندیار مصون و آسیبناپذیر میشود، اما تنها چشمهاش میماند که همان نقطهضعف اوست.
باز هم رستم در نبرد با اسفندیار از اندازه خارج میشود، به سراغ پیر جادو میرود و از او میخواهد چارهای به کارش ببندد، و حيلهای بينديشد تا او بتواند بر اسفندیار پیروز شود.
پیرجادو این واقعیت را به رستم گوشزد میکند که چشمهای اسفندیار نقطهی ضعف اوست. آنگاه رستم با تیری دو سر به مصاف اسفندیار میرود و او را از پا در میآورد.
شاید به این سبب که در تراژدی ایرانی باید چنین اندیشه و فلسفهای برای بشر باقی بماند که نگاه اسفندیار، چشمهای اسفندیار، بینایی اسفندیار، یا جهانبینی اسفندیار باعث مرگش شد.
تراژدی ایرانی صرف تعریف شدن یک داستان یا ماجرا نیست، هر داستانی اندیشهای در پستوی خود دارد که چشم خواننده را به زندگی و جهان باز میکند.
نويسنده قاضی نيست
در تراژدی ایرانی دو انسان در برابر هم قرار میگیرند، که هر دو دارای ضعفها و قدرتهای انسانیاند، و پدیدآورنده هیچ قضاوتی نمیکند که قاضی نیست و نویسنده است.
تنها میماند خود تراژدی که از ضعف و بیاندازه شدن خود آدمی آغاز میشود. همیشه یک زندگی _ بیدلیل _ پایان مییابد که یک درد بشری چهره عیان کند تا آیندگان عبرت بگیرند و فلسفهاش را به کار ببندد تا خوشبخت و بیرنج زندگی کنند، وگرنه رستم پهلوان ایران است، آدم بدی نیست، فقط هنگامی که بیاندازه میشود، درد میآفریند، سهرابش را میکشد، اسفندیارش را میکشد، و اینها همه بناندیشهی تراژدی ایرانی است.
دیدهایم در زندگی، در سیاست، در اجتماع و حتا در ادبیات هنگام که انسان از اندازه خارج میشود، فاجعه میآفریند، بسيار ديدهايم.
-------------------------
مطلب پیشین: تراژدی ایرانی
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
نظرهای خوانندگان
راستش من همیشه راجع به طریقه ی مرگ اسفندیار مشکل داشته ام چون این یه ری اکشن معمولیه که وقتی یه چیزی صاف میاد سمت چشمت،چشاتو می بندی و اگه اسفندیار چشمهاشو می بست دیگه رستم نمی تونست بکشتش چون دیگه پلکهاش روئین بوده!اینطور نیست؟
-- سمانه ، Jul 6, 2008