تاریخ انتشار: ۵ اسفند ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
مدل‌های‌ تبیین قرآن، کشمکش سروش و منتقدان

فیلسوفی در محاصره‌ی فقیهان و متکلمان

محمد مباشری

چکیده:

‌نظریه‌ی اخیر دکتر سروش درباره ی قرآن، کشمکش‌های فکری و غیر‌فکری چندی را بر‌انگیخت. اکنون که اندکی از سروصدای آغازین کم شده است، شاید بد نباشد با نگاهی از بیرون و به اصطلاح معرفت‌شناسانه، میدان این کشمکش فکری را روشن‌تر سازیم و آن‌گاه همراه یا برابر یکی از دو سوی گفت و گو استدلال کنیم.

این نوشتار کوشیده است نخست نظریه‌ی دکتر سروش و دلایل وی را پیش رو نهاده‌، فلسفی و برون دینی بودن یا کلامی و درون دینی بودن آن را روشن کند. سپس نوشتارهای منتقدان و مخالفان وی از دید معیار پیش گفته، سنجیده می‌شود و در پایان با آوردن دلایلی بر درستی دیدگاه سروش پافشاری می‌شود.

مدل‌های تبیین وحی و دیدگاه سروش:

‌نخستین گام، شناخت دیدگاه ‌دکتر سروش و ادله‌ی وی از منظر معرفت‌شناسانه است زیرا ‌بدون درک برون دینی یا درون دینی بودن این ادله، نقد‌ و رد اندیشه‌ی وی ره به جایی نخواهد برد. بدون شناخت و تفکیک بین این دو روش، سخن گفتن در همراهی یا مخالفت با وی، دردی را دوا نمی‌کند.

اندیشمندان، مدل‌های چندی در تبیین پدیده‌ی وحی ارایه داده‌اند و دست کم چهار مدل، تعریف شده است.

‌نظریه‌ی دکتر سروش توسط خود ایشان چنین بیان شده است ‌که در تبیین معروف و یا همان روایت سنتی از وحی «پیامبر تنها وسیله بود؛ او پیامی را که از طریق جبرییل به او نازل شده بود، منتقل می‌کرد. اما، به نظر من، پیامبر نقشی محوری در تولید قرآن داشته است. استعاره‌ی شعر به توضیح این نکته کمک می‌کند. پیامبر درست مانند یک شاعر احساس می‌کند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است. اما در واقع - یا حتی بالاتر از آن: در همان حال - شخص پیامبر همه چیز است: آفریننده و تولیدکننده. بحث درباره‌ی این‌که آیا این الهام از درون است یا از بیرون، حقیقتاً این‌جا موضوعیتی ندارد، چون در سطح وحی، تفاوت و تمایزی میان درون و برون نیست»1

اما می‌توان ادعای سروش را گسترش داد و گفت علاوه بر دو مدل یادشده توسط‌ او، دست کم دو مدل دیگر نیز برای تبیین پدیده‌ی وحی ارایه شده‌اند. یکی نظر «دکتر نصر حامد ابو زید» و دیگری نظر «آیت‌الله دکتر محمد مجتهد شبستری» است که نقل به مضمون آن‌ها ارایه می‌شود. در نظریه‌ی «حامد ابوزید» معنا از سوی خدا و لفظ از سوی پیامبر است.2 اما «مجتهد شبستری» ‌در نگاهی بسیار دور از نظریه‌ی سنتی، باورمند است نبوت و وحی به معنای موحدانه نگریستن به عالم و آدم ‌و حاصل یک تجربه‌ی زیستن است.3 از این نگاه، وحی کلام محمد است.4

البته سروش پس از سخن گفتن از نظریه‌ی خود، در ادامه‌ی مصاحبه با خبرنگار هلندی، نظر حامد ابو زید را نیز به میان می‌کشد و در راستای نظر خود از آن بهره می‌جوید، آن جا که می‌گوید: «‌اما پیامبر به نحوی دیگر نیز آفریننده‌ی وحی است. آن‌چه او از خدا دریافت می‌کند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمی‌توان به همان شکل به مردم عرضه کرد؛ چون بالاتر از فهم آن‌ها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی‌صورت است و وظیفه‌ی شخص پیامبر این است که به این مضمون بی‌صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد.»

از این روی نظریه‌ی سروش کمی آشفته می‌نماید؛ چرا که بین نظریه‌ی سوم و دوم خلط می‌کند و اتفاقاً برخی منتقدان و مخالفان بر این آشفته گویی انگشت گذاشته‌اند.5

دلایل ایجاد مدل‌های رقیب در عرصه ی معرفت:

در این جا پرسیده می‌شود که چرا مدل‌های گوناگونی ارایه شده‌اند. پاسخ ساده آن است که اندیشمندان برای تبیین یک پدیده و ارتباط بخشی به پاره‌های واقعیت، ناگزیر از ارایه‌ی مدل هستند و در مواردی، مدل‌های جایگزین (بدیلِ‌) چندی، امکان‌پذیر است که در چنین شرایطی‌ برخی مدل‌ها، بهتر و دقیق‌تر، ابعاد گوناگون یک پدیده را تبیین می‌کنند و برخی نادقیق‌تر.

طبیعی است که وظیفه‌ی دانشمند، فیلسوف و منتقد هنری گزینش مدل مناسب‌تر است. زمانی که اندیشمندی مدل‌های موجود را ناتوان از در‌برگیری همه‌ یا دست کم بیش‌تر جنبه‌های پدیده‌ای بداند، کوشش می‌کند با ارایه‌ی مدلی جدید، پدیده را باز تفسیر کند. مدلی که بهتر از دیگر مدل‌ها به تبین پدیده دست یازد، بهترین تبیین نامیده می‌شود.

جامعیت، انسجام، سادگی و معیارهایی از این قبیل را می‌توان معیار برتری یک مدل بر مدل‌های دیگر در حوزه‌ی فلسفه دین و کلام دانست. ناگفته پیداست که «بهترین» در این جا خود امری نسبی است که ممکن است روزی جای خود را به مدلی دیگر بدهد. عرصه‌ی فلسفه و شناخت فلسفی بشر از جهان را می‌توان به یک معنا عرصه‌ی برآمدن مدل‌های کارآمدتر و فرو نشستن مدل‌های پیشین دانست.

«سروش» نیز در پی ارایه‌ی مدلی دیگر به جای مدل تبیین سنتی از وحی برآمده است. در پی این نام‌گذاری، «سروش» دچار آشفتگی کوچکی شده است؛ زیرا از یک سوی، نام تبیین غالب را دیدگاه سنتی می‌گذارد و از دیگر سو نظر خود را دیدگاه عرفایی هم چون مولوی می‌داند. اگر او به راستی باورمند است که نظریه‌ی وی‌ سابقه‌ی تاریخی دارد آن‌گاه بهتر بود نظریه‌ی اول را نه نظریه‌ی سنتی، بلکه نظریه‌ی «غالب» معرفی کند.

انگیره‌ی سروش در ارایه‌ی مدل تبیینی متفاوت:

آیا از نظر سروش تبیین سنتی از جهت‌های مهمی ناتوان از پوشش دادن به جنبه‌های گوناگون وحی شده است که نیازمند تبیین متفاوتی شده‌ایم؟ سروش دست کم به دو دلیل به چنین دیدگاهی رسیده است: یکی آن که از نظر وی آیه‌های قرآن حاوی برخی اشکال‌ها و نادرستی‌های علمی‌اند! و دیگر آن که نقد تاریخی، روان‌شناسانه و جامعه‌شناسانه‌ی قرآن نشان می‌دهد که شخصیت و شرایط زندگی و تاریخی پیامبر به تمامی در قرآن‌ جلوه‌گر است.

از دید سروش، دیدگاه سنتی قادر به حل این مشکلات نیست، زیرا اگر وحی به شیوه‌ی سنتی عمل خاص خداوند دانسته شود، آن‌گاه ‌به‌طور پیشینی، نتیجه می‌شود که امکان خطا در آن نیست.

در حالی‌که از نظر سروش خطا و نادرستی به روشنی و بالفعل در قرآن وجود دارد: «از دیدگاه سنتی، در وحی خطا راه ندارد. اما امروزه، مفسران بیش‌تر و بیش‌تری فکر می‌کنند وحی در مسایل صرفاً دینی مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت، خطاپذیر نیست. آن‌ها می‌پذیرند که وحی می‌تواند در مسایلی که به این جهان و جامعه‌ی انسانی مربوط می‌شوند، اشتباه کند.»

سروش برخی آیه‌ها را در پاسخ به آیت‌الله سبحانی، مثال می‌زند: «مگر غیر از این است که همه‌ی کسانی که دست به تاویل برده‌اند به ناسازگاری‌های پاره‌ای از ظواهر قرآن با علوم بشری اذعان داشته‌اند؟ تاویل هم به حقیقت چیزی نیست جز پناه بردن از علمی بشری به علم بشری دیگر.

استاد شما، مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبایی در تفسیر المیزان با صراحت و صداقت علمی تمام، در تفسیر استراق سمع شیاطین و رانده شدنشان با شهاب‌های آسمانی (سوره صافات آیات ۱۰-۱)6 می‌گوید تفاسیر همه‌ی مفسران پیشین که مبتنی بر علم هیات قدیم و ظواهر آیات و روایات بوده، باطل است و امروزه بطلان آن‌ها عینی و یقینی شده است و لذا باید معنی تازه‌ای برای آن آیات جست و آن‌گاه خود با استفاده از فلسفه‌ی اسلامی یونانی که علم بشری دیگری است به تاویلات بعیده‌ای دست می‌گشاید که نمی‌دانم چه کسی را قانع می‌کند (‌گرچه خود او با یحتمل و الله العالم، تردیدش را در این تفسیر تصریح می‌کند) و می‌گوید شاید این‌ها از قبیل مثال‌هایی است که خدا می‌زند و غرض از آسمان، عالم ملکوت است که مسکن ملایکه است و مراد از شهاب‌، نور ملکوت است که شیاطین را دفع می کند و یا شاید مراد آن است که شیاطین بر حقایق حمله می‌برند تا آن را واژگونه کنند و ملایکه با شهاب حقیقت بر آن‌ها می‌تازند تا اباطیلشان را باطل کنند... (‌گویا مرحوم طباطبایی فراموش کرده است که تیرها از همین آسمان دنیا به سوی شیاطین پرتاب می شوند نه از ملکوت: و لقد زینا السماء الدنیا بمصابیح و جعلناها رجوما للشیاطین...)»

و در ادامه می گوید که «ماجرای هفت آسمان از این‌ها هم روشن‌تر است. بدون استثنا همه‌ی مفسران پیشین، آن را به روانی و آسانی بر تئوری‌های هیات بطلمیوس تطبیق می‌کردند (‌و چرا نکنند؟ همه‌ی ظواهر بر آن دلالت دارد) و فقط در قرن نوزدهم و بیستم است که مفسران جدید قرآن (‌عرب و غیرعرب) به فکر تفسیر تازه‌ای از این آیات، آن هم در پرتو معارف جدید، می‌افتند و معانی مشکوک و تازه‌ای پیش می‌نهند.»

می‌توان بر این‌ها شمار دیگری افزود که در پاسخ سروش به آیت‌الله سبحانی نیامده است و از آن جمله است نظر قرآن در باب دوره‌های آفرینش که می‌گوید «اوست که آسمان و زمین را در شش روز آفرید و ‏عرش او بر روی آب بود».7

در باب مسایل روانشناختی، جامعه‌شناختی و تاریخی نیز می‌توان گفت که سروش در این بحث، قبل از هر چیز فیلسوف است و لذا بر مبنایی برون دینی نگاه می‌کند. بر این مبنا، علم بشری در عین نسبی بودن به عنوان یقینی‌ترین وجه آگاهی، مورد ملاحظه است و می‌تواند معیار سنجش، واقع شود و لذا سزاست که از این طریق وحی را نقد کنیم.

برای طرفداران سنتی که ادعای تحقیقی بودن اصول دین دارند نقد و کنکاش در اصول دین از منظر دانش امروز، باید امری پذیرفته شده باشد وگرنه معنای تحقیق در اصول دین چیست و چه معنای محصلی دارد؟8

سروش در همین راستا از علم بشری در حیطه‌های جامعه شناسی، روان‌شناسی ، نقد ادبی و تاریخی در راستای نقد وحی بهره می‌گیرد. او در جمله‌های زیر، چنین امری را مد‌نظر قرار می‌دهد و می‌گوید:«شخصیت او نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا می‌کند. تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، کودکی‌اش و حتی احوالات روحی‌اش [‌در آن نقش دارند.] اگر قرآن را بخوانید، حس می‌کنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح، در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام این‌ها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشته‌اند. این، آن جبنه‌ی کاملاً بشری وحی است.»

می‌توان بسیاری از جنبه‌های دیگر، از جمله وابستگی شدید وقت عبادت‌های اسلامی به جاهای نزدیک به استوا را مثال زد. ‌به عنوان مثال آیا مردم شمال سوئد که در تابستان، غروب آفتاب ندارند، برای چندین ماه از خواندن نماز صبح معافند؟

ادعای سوم سروش آن است که نظریه‌ی وی در واقع همان نظریه‌ی عارفانی نظیر مولوی است. به نظر می‌رسد که این ادعا از چند جهت برای نظریه‌ی او اهمیت دارد. نخستین و مهم‌ترین جهت آن است که سروش، اساس نظریه‌ی خود را بر پایه ی وحدت وجود عرفانی پی‌ریزی می‌کند و در واقع نظام مفهومی خود را بر آن بنا می‌نهد. وجود نظام مفهومی عرفانی از جهت‌های گوناگونی، کار سروش را آسان کرده است و او را از نقطه‌ی صفر آغازیدن می‌رهاند. آن جا که سروش می‌گوید‌: «به من حق بدهید که بگویم متافیزیک شما، متافیزیک بُعد و فراق است و متافیزیک من، متافیزیک قُرب و وصال.»

و یا آن جا که اعلام می‌دارد که «اما در واقع - یا حتی بالاتر از آن: در همان حال - شخص پیامبر همه چیز است: آفریننده و تولیدکننده. بحث درباره‌ی این‌که آیا این الهام از درون است یا از بیرون حقیقتاً این‌جا موضوعیتی ندارد، چون در سطح وحی تفاوت و تمایزی میان درون و برون نیست.»

و نیز «و اگر من گفته‌ام در پدیده‌ی وحی "درون و برون پیامبر" تفاوتی ندارند، ازین روست. خدایی که موحدان راستین می‌شناسند، در برون و درون پیامبر به یک اندازه حاضر است و چه فرقی می‌کند که بگوییم وحی خدا از بیرون به او می‌رسد یا از درون و جبرییل از برون فرا می‌رسد یا از درون؟ مگر خدا بیرون پیامبر است و مگر پیامبر دور از خداست؟»

اگر این نظام عرفانی و هسته‌ی مرکزی آن یعنی وحدت وجود نبود، کار سروش در ایجاد چنین نظامی و جا انداختنش، اگر نگوییم ناممکن، دست کم بسیار سخت و مشکل می‌نمود. به این‌ها اضافه کنید که می‌گوید: «عارفان نیز عمدتاً متعقدند که تجربه‌ی آن‌ها از جنس تجربه‌های پیامبران است.» و اگر چنین چیزی را از سروش بپذیریم، آن گاه پذیرش نقطه‌ی آغاز کار وی یعنی خطاپذیر بودن وحی، امری بسیار پذیرفتنی خواهد بود. چرا که تقریباً هیچ منتقدی مدعی بی‌نقصی تمام‌عیار تجربه‌ی عرفانی نیست و حتی برخی از منتقدان سروش یکی از تفاوت‌های وحی و تجربه‌ی عرفانی را در همین دانسته‌اند.

به عنوان نمونه یکی از منتقدان سروش می‌گوید که «عارفان خود پذیرفته‌اند كه در مكاشفات، خطاها و لغزش‌های فراوان پیش می‌آید و از سوی دیگر چون مكاشفه امری خصوصی و شخصی است هر كس می‌پندارد كه مشاهده ی وی درست بوده و دیگری به خطا در‌افتاده ‌است.»9

علاوه بر آن‌چه گفته شد تکیه بر عرفا می‌تواند به عنوان دلیلی فرعی در کنار دو دلیل اصلی سروش مد‌نظر قرار گیرد، چرا که از میان دو نظریه جایگزین هم سنگ از برخی جهات، آن‌که بتواند با نظریه‌ی مقبول سومی سازگار شود پذیرفته‌تر است. این به آن معناست که اگر طرفداران نگاه سنتی و سروش به تکاپوی ادله برسند، آن‌گاه سازگاری نگاه عرفانی با یک سوی کشمکش (‌دیدگاه سروش) می‌تواند کشمکش فکری را به سود دومی به پیش ببرد.

منتقدان نظریه‌ی سروش (‌طرفداران نگاه سنتی):

اگر به ادله‌ی منتقدان سروش توجه کنیم، نخستین چیزی که بسیاری از منتقدان بر آن دست گذاشته‌اند، تاکید بر آیه‌هایی از قرآن است که نشان می‌دهند نیرویی از بیرون (‌خدای متشخص) و نه درون پیامبر، وحی را به تمام و کمال، هم از جهت لفظ و هم معنا به پیامبر اعلام داشته است.

به عنوان مثال آیت‌الله سبحانی در رد نظر دکتر سروش می‌گوید: «وحی محمدی‌ ( قرآن) را به داوری می‌پذیریم تا او در صحت این تفسیر خردپسند!!! (‌نظر سروش) قضاوت كند: قرآن این نظریه را به شدت رد می‌كند. قرآن هرگز برای پیامبر نه موضوعیت قایل است و نه كلام خدا را میوه ی درخت پیامبر می‌داند، بلكه "‌وحی قرآنی" می‌گوید هر چه هست بدون دست‌خوردگی و بدون تصرف و بدون این‌كه با افكار و اندیشه‌های بشری پیامبر آمیخته شود، زلال وحی را بر زبان او جاری ساخته است:

"‌و كذلك أوحینا إلیك قرآناً عربیاً" (‌شوری/۷)
"‌انا أنزلناه قرآناً عربیاً" (‌یوسف/۲)"

"و لقد أوحی إلی هذا القرآن لانذركم به و من بلغ" ( آل‌عمران/۱۹)

"‌و لا تعجل بالقرآن من قبل أن یقضی إلیك وحیه" (‌طه/۱۱۴)

" قل إنما أتبع ما یحوی إلی من ربی" (‌اعراف/۲۰۳)

قرآن اصرار می‌ورزند كه وحی الهی را از هرنوع آمیختگی به سخن غیر خدا حتی روحیات پاک و متعالی پیامبر گرامی مصون بدارد، در حالی كه شما بر عكس آن اصرار می‌ورزید، به این آیات یاد شده در زیر توجه بفرمایید:

"‌ولو كان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً كثراً" (‌نساء/۸۲)

خواهشمندم در كلمه ی «من عند غیرالله» دقت كنید. هرگاه قرآن میوه‌ی شجره‌ی طیبه است، قطعاً میوه از شجره متأثر خواهد بود، در این صورت، از حالت زلالی بیرون آمده و وحی الهی آمیزه‌ی بشری پیدا خواهد كرد.

و یا آیت‌الله مکارم شیرازی می‌گوید که در ۳۰۰ آیه‌ی قرآن از واژه‌ی "‌قل" خطاب به پیامبر استفاده شده است و آن گاه در نقد سروش می‌گوید: "‌آیا پیامبر خودش به خودش می گوید " بگو"؟»10

دیگر منتقدان سروش نیز کم و بیش بر آیه‌هایی از این گونه تاکید کرده‌اند تا نظریه‌ی وی را باطل اعلام کنند. اما این استدلال‌ها، به رغم ظاهر قدرتمندشان، دارای مشکل‌های جدی هستند.

می‌توان اولین رد بر این شیوه ی استدلال‌ورزی را این‌گونه توضیح داد که سروش بر وجود این‌گونه آیه‌ها آگاه است، اما آن‌ها را به دلایلی ابطال‌گر نظریه‌ی خود نمی‌داند و باورمند است نظریه‌اش همه‌ی این‌گونه آیه‌ها را پوشش می‌دهد و در ‌نهایت و کلیت، بهترین تبیین در دسترس پدیده‌ی وحی است. شاهد ادعا در متوجه بودن سروش آن که وی در همان آغاز مصاحبه‌ی نخست، اعلام می‌کند که «پیامبر درست مانند یک شاعر احساس می‌کند[11] که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است.»

‌در واقع سروش بدون انکار این آیه‌ها می تواند آن‌ها را در زمره‌ی محدودیت‌های درک پیامبر از تجربه‌ی عارفانه‌ی خود و محدودیت‌های بشری او بگذارد؛ چرا که در شرایط ذهنی و فرهنگ عربستان و سنت ابراهیمی، پذیرش خدایی در بیرون که وحی کند، امری مقبول‌تر از وحدت وجود بوده و پیامبر نیز در تفسیر و حتی درک تجربه‌ی خود تحت تاثیر آن شرایط فرهنگی قرار گرفته و چنین آیه‌هایی را بیان کرده است.12

در این راستا، سروش محدودیت درک هر کسی، از جمله پیامبر را می‌پذیرد و می‌گوید: «اتحاد معنوی با خدا به معنای خدا شدن پیامبر نیست. این اتحادی است که محدود به قد و قامت خود پیامبر است. این اتحاد به اندازه‌ی بشریت است؛ نه به اندازه‌ی خدا.»

وی حتی برخی محدودیت‌ها را بر می‌شمارد و می‌گوید: «شخصیت او نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا می‌کند. تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، کودکی‌اش و حتی احوالات روحی‌اش [‌در آن نقش دارند.] اگر قرآن را بخوانید، حس می‌کنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام این‌ها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشته‌اند. این، آن جبنه‌ی کاملاً بشری وحی است.»

سروش بدین طریق راه را بر همه‌ی این انتقادها می‌بندد و به عبارتی نظریه‌ی وی، نظریه‌ای خودسازگار است. راه حل دیگر آن که سروش می‌تواند این آیات را مربوط به ساحت خاصی از تجربه‌ی عرفانی پیامبر معرفی کند که پایین‌تر از ساحت وحدت وجودی است. توضیح سخن آن که یکی از نظریه های معروف تفسیر فلسفی تجربه ی عرفانی از آن «استیس»، فیلسوف آمریکایی، است؛ وی در کتاب «عرفان و فلسفه» با تبیین جالبی اعلام می‌کند که در میان مراحل تجربه‌ی عارف، تجربه‌ی خدای متشخص در ساحتی پایین‌تر از تجربه‌ی وحدت است.

‌بر این اساس، سروش می‌تواند با تکیه بر نظریه‌ی اندیشمندانه‌ی «استیس» این آیه‌ها را ناشی از ساحتی خاص از تجربه، یعنی تجربه‌ی خدای متشخص جدا از انسان بداند که از آیه‌های گواه بر وحدت وجود، ساحتی پایین‌تر دارند!

محدودیتی که سروش برای پیامبر از جنبه‌ی بشری اش یادآور شده است، می‌تواند به کمک این نگرش آید. اگر این‌ها را در کنار برخی آیه‌ها و روایت‌ها بگذاریم که جنبه‌ای وحدت وجودی نشان می‌دهند و بعضاً سروش نیز بر آن‌ها دست گذاشته است، آن‌گاه دیدگاه مخالفان وی ضعیف‌تر خواهد شد.13

بر خلاف نظریه‌ی سروش که به درستی، این آیه‌های به ظاهر متعارض را در خود جای می‌دهد، آیا نظریه‌ی سنتی نیز می‌تواند آیه‌هایی را که جنبه‌ای وحدت وجودی دارند و بعضاً همواره مورد استناد عرفا بوده‌اند را پوشش دهد؟


مطلب دیگر آن‌که در گزینش نظریه‌ی برتر، صرفاً نمی‌توان نقاط ضعف حریف را نشان داد بلکه باید بتوانیم نقاط ضعف خود را نیز توجیه کنیم و دست کم نشان دهیم که نقاط ضعف‌مان کم‌تر و نقاط مثبت‌مان بیش‌تر از حریف است وگرنه صرف انتقاد از نظریه‌های دیگران ساده است.

هدف یک نظریه‌پرداز نمی‌تواند صرفاً بیان ضعف‌های حریف باشد، بلکه باید نقاط قوت خود را نیز نشان دهد و نقاط ضعف خود را توجیه کرده تا بدین روش ثابت شود که نظریه‌اش بهترین تبیین است، اما مخالفان سروش در بیش‌تر موارد صرفاً بر نقاط ضعف (‌به زعم خود) نظریه‌ی سروش دست گذاشته‌اند و بس!

از اشکال نخست‌مان بر دلیل اول منتقدان سروش که بگذریم، اشکال دوم و جدی‌تری به میان می‌آید. می‌توان گفت با آن که سروش گاهی دلیل‌های درون دینی را نیز به کمک می‌گیرد. اما دلایل وی در درجه‌ی اول، جنبه‌ای برون دینی و به اصطلاح فلسفی دارند.

وی از ادعای وجود نادرستی‌های علمی و نیز تاثیر شرایط و حالت‌های گوناگون پیامبر بر وحی سخن گفته بود که دلایلی برون دینی و از نوع استدلال‌های فیلسوفان دین است. بنابرین دست یازیدن به دلیل‌های درون دینی، کارایی چندانی نخواهند داشت، مگر آن که با دلیل‌های برون دینی تقویت شوند.

علت آن که نمی‌توان با دلیل‌های درون دینی صرف به مصاف دکتر سروش رفت آن است که دلیل‌های درون دینی با استناد به متن قرآن مطرح شده‌اند و از آن‌جا که به واسطه‌ی دلایل برون دینی، خود قرآن و نحوه‌ی تفسیر آن محل بحث است، استناد به قرآن در باب دفاع از خودش گرفتار دور است.

دلیل دومی که برخی منتقدان سروش بر آن دست گذاشته‌اند تاکید بر نتیجه‌ی مضر و قداست‌زدای سخن سروش است. به عبارت دیگر این منتقدان به صورت‌های گوناگون گفته اند که نتیجه‌ی رای سروش از بین رفتن قداست قرآن است و سپس نتیجه گرفته‌اند که بر این اساس نظریه‌ی سروش اشتباه است.

از این‌گونه، سخن آیت‌الله سبحانی است که باورمند است: «‌این نوع نظریه‌ها هر چند با نیت پاک عرضه شود، نتیجه‌ی آن كمک به كسانی است كه از مقام و موقعیت وحی می‌كاهند تا كم‌كم به آن آب و رنگ بشری بدهند و سپس اندیشه‌های خود را در كنار اندیشه‌های وحی الهی قرار داده و به تدریج منزلت وحی الهی را كم‌رنگ سازند.»

مساله آن است که این دلیل نیز، دلیلی به شدت متکلمانه و متعصبانه است و توان رودرویی با استدلال‌های فلسفی را ندارد. نکته‌ی نخست این که در نظر فیلسوف، حقیقت از هر چیز برتر است و به صرف یک نتیجه‌ی به ظاهر نامناسب، نمی‌توان دلیل‌ها و حقیقت را کنار گذاشت.

در واقع این نحوه‌ی مواجهه با اندیشه‌های فلسفی، نوعی التماس برای نگفتن حقیقت است و اگر اندیشمندان می‌خواستند به این امور بها دهند، اکنون نه نظریه‌ی خورشید مرکزی کپرنیک جانشین زمین مرکزی شده بود و نه نظریه‌ی داروین، فروید، مارکس و... وجود داشت؛ زیرا هر کدام از این نظریه ها با چنین مشکل‌هایی مواجه بوده‌اند و هر یک ظاهراً در مقام و موقعیت امری مقدس مثل تقدس بشریت یا... دست کاری کرده‌اند.

فیلسوف در درجه‌ی اول بنده‌ی حقیقت یافته شده است، سپس تابع مصلحت‌های احتمالی این و آن که معلوم نیست واقعاً مصلحتند یا شبه‌مصلحت ذهن‌های مخالفان.

از دیگر سوی مگر عرفانی دانستن امری، لزوماً آن را از تقدس می‌اندازد؟ اتفاقاً در برخی موارد، بسته به محتویات سخن یک عارف، جدا کردن عارف از موقعیت محدود دینی‌اش، او را به تقدس بیش‌تری می رساند؛ یک نمونه‌ی این ادعا «مولوی» است که امروزه نه به خاطر مسلمان بودن، بلکه به خاطر سخنان انسان دوستانه‌ی فرا‌دینی‌اش روز به روز جایگاه ارجمندتری در جهان می‌یابد!

استدلال سوم، شبیه استدلال دوم است که با رنگ و بویی منطقی‌تر و نیز فلسفی مطرح شده و از این لحاظ از قبلی برتر است. استدلال سوم آن است که «لازمه ی سخن فوق، پذیرش خطاپذیری وحی و قرآن است. این كه دانش پیامبر، دانش عصر و روزگار خود بوده و امروزه نیز ثابت شده كه آن دانش خطا بوده، نشانه آن است كه پیامبر خطا كرده است.»14

و «چگونه می‌توان از یک سو ادعا کرد که پیامبر آن چنان فانی در خدا بوده که کلام او عین کلام الهی بوده و از سوی دیگر ادعا کرد که برخی آیات قرآنی متناسب با دانش خود پیامبر بوده است. سروش این تعارض را چگونه حل می‌کند؟»15

سروش به آسانی با تاکید بر جنبه‌ی بشری و محدودیت‌های پیامبر در امور دنیوی، این اعتراض را پاسخ می‌گوید. منتقد گرامی ادامه می‌دهد که «اگر خطا در بخش‌‌هایی از متن قرآن راه یافته، به چه دلیل در سایر بخش‌‌ها راه نیافته است؟ به چه دلیل مطالب قرآن در باب حیات پس از مرگ درست است؟ وقتی بنا باشد كه در بخش‌‌های مربوط به شناخت جهان طبیعی، خطا در متن روی داده باشد، به چه دلیل در بخش‌‌های مربوط به شناخت جهان ماورای طبیعت و حیات پس از مرگ انسان‌ها خطا رخ نداده باشد؟ استدلال سروش برای اثبات خطاناپذیری مباحث مربوط به صفات خدا، حیات پس از مرگ و عبادات چیست؟»16

این اعتراض‌ قوی‌تری است. اما سروش می‌تواند دو راه حل پیش بکشد که یکی نظریه‌ی «دین حداقلی» خود اوست و دیگری رادیکال‌تر شدن وی و خطا‌پذیر شمردن بالقوه‌ی همه‌ی بخش‌های قرآن است که از یک فیلسوف مدرن و نقاد چندان بعید نیست.

در نظریه‌ی «دین حداقلی»، هدفِ دین، آخرت است و بحثِ دین در مورد امور دنیایی، تنها جنبه‌ای فرعی دارد. بر این اساس سروش می‌تواند درست بودن آیات قرآن درباره‌ی جهان آخرت و... را حداقل پیش فرض‌های لازمِ‌ دین‌داری معرفی کند که دین‌داران بدان ایمان می‌آورند و از آن‌جا که دلیلی همراه یا علیه آن‌ها وجود ندارد بنابرین گزاره‌هایی خردگریز و نه خرد‌ستیز17 خواهند بود که پذیرش آن‌ها اگر نه اثبات‌پذیر، دست کم معقول است.

اما پذیرش نظریه‌ی رادیکال‌تر در راستای نسبی‌گرایی و ناشی از عقل‌گرایی انتقادی مدرن است. نسبی شدن در این معنا، لزوماً به رها کردن یک اندیشه نمی‌انجامد بلکه به پذیرش فرایند نقد دایمی و ایجاد فضای آزاد می‌رسد. نمونه‌ی بارز این نگاه، علم مدرن است که به رغم نسبی بودن، از گذرگاه فرایند نقد مدام به پیش می‌رود و کسی به خاطر نسبی بودن، رهایش نمی‌کند. در این نگاه مدرن، اصل، نسبی‌گرایی است و یقین، فرع بر آن محسوب می‌شود.

استدلال دیگر منتقدان، پافشاری بر جنبه ی هدایت‌گری وحی و نقد نظریه‌ی سروش از این دیدگاه است. تبیین نوعی این ادعا در نوشته‌ی یکی از منتقدان گرامی چنین آمده است: «آن‌ها (‌طرفداران نگاه سنتی) برمبنای حكمت الهی و لزوم هدایت بشر[18] از جانب خدا، اثبات می‌كنند كه پیام الهی باید به صورتی خطاناپذیر در اختیار انسان‌ها قرار گیرد تا نقض غرض در اصل بعثت پیامبران پیش نیاید. اما دیدگاه جدید كه وحی را یك امر انفسی می‌داند چه استدلال‌هایی را ارایه می‌دهد؟»19

نخستین ایراد بر نقد اخیر آن است که خود این ادعا پیشینی است یا پسینی؟ مستندات آن کدامند؟ و در پایان، آیا هر چیزِ نسبی و احتمالاً خطاپذیر از خاصیت تهی شده است؟ امروزه و در پی دگرگونی های علمی، نظریه‌های نسبیت و کوانتم، جایگزین نظریه‌ی نیوتن شده‌اند ولی هنوز کم و بیش از نیوتن استفاده می‌کنیم! آیا بهره‌گیری از نیوتن نقضِ غرض است؟

نکته‌ی جالب آن که حتی نظریه‌های کوانتم و نسبیت هم یقینی نیستند. آیا به کارگیری آن‌ها نقص غرض است و مشکل حادی در پی دارد؟ آیا هیچ یک از نظریه‌ها و مکتب‌های علوم انسانی می‌توانند مدعی کمال و تمامیت باشند؟ علوم انسانی بدون ادعای کمال، کار خود را به پیش نمی‌برد؟ آیا در صورت زیر سوال رفتن نظریه‌ی «دین حد‌اکثری» و یا یقین جزمی، هدایت بشر وسعادت او، لزوماً تعطیل شده است؟ آیا با خطاناپذیر دانستن تمام عیار وحی، می‌توانیم آسوده باشیم و گمان کنیم تفسیر ما از وحی هم خطاناپذیر است؟ آیا ما در نهایت صرفاً بر مبنای فهم خطاپذیر خود عمل نمی کنیم؟

چه کسی می‌تواند ادعا کند که تفسیر او فوق چون و چرا است؟ آیا ما در نهایت با چیزی به غیر از تفسیر روبه رو هستیم؟ هرمنوتیک نشان داده است که ما همواره با تفسیر روبه رو هستیم و اگر چنین باشد که هست، آن‌گاه همواره در دل محدودیت‌های ‌تفسیر خود گرفتاریم و همواره در معرض خطا. پس حتی در صورت خطاناپذیر دانستن متن، باز نمی‌توانیم از درستی تفسیر خود مطمین شویم.

آیا خطاپذیر بودن تفسیر، ‌لزوم هدایت بشر از جانب خدا را به زیر سوال می‌برد؟ اگر نمی‌برد پس احتمال خطا در متن وحی نیز چنین‌ کاری نمی‌کند. مشکل این منتقدان آن است که فکر می‌کنند هدایت و سعادت، لزوماً بسته به خطاپذیر بودن و نبودن است، در حالی که در جهان بی‌یقین و یا دست کم، کم یقین بشری، اصل بر فرایند حقیقت‌جویی و اخلاقیات مشترک بشری است که بر مبنای مفهومی از عدالت یا همان قاعده‌ی طلایی و نقره‌ای شکل می‌گیرند و در مرتبه‌ی بالاتر بر مبنای احسان و عشق به دیگران تعریف می‌شوند.

دلیل بعدی منتقد گرامی آن است که «دیدگاه سروش از نظر معرفت‌شناسی با مشكل توجیه مواجه است؛ زیرا پرسش اصلی این است كه دلایل سروش برای اثبات مدعای خود چیست؟ آیا وی در ابتدا دیدگاه سنتی را نقد می‌كند تا یك نظریه ی بدیل ارایه دهد؟ وی نقاط ضعف و اشكالات دیدگاه سنتی را چه می‌داند؟ اگر هم آن را نقد نمی‌كند استدلال‌های وی برای اثبات نظریه خود چیست؟ در دیدگاه سنتی، متكلمان و فیلسوفان برای قدسی بودن وحی و عدم دخالت پیامبر در آن و خطاناپذیری قرآن كریم، استدلال‌هایی را مطرح كرده‌اند.»20

در پاسخ می‌توان گفت که متاسفانه ناقد محترم، نظر سروش را دقیق نخوانده‌اند و گرنه به خوبی روشن است که وی نظر خود را با توجه به دو پرسش بزرگ پیش روی نظریه‌ی سنتی مطرح می‌کند که یکی تعارض برخی آیه‌ها با دانش نوین و دیگری نتیجه‌های نقد تاریخی، جامعه‌شناسانه و... است.

در پاسخ به این که پرسیده‌اند استدلال‌های وی (‌سروش) برای اثبات نظریه‌ی خود چیست، می‌توان بر بحث بهترین تبیین در آغاز نوشتار فراخواند؛ یعنی به آسانی می‌توان گفت نظریه‌ی سروش از دو مشکل نادرستی‌های علمی و تاثیر شرایط، سربلند بیرون می‌آید و نظریه‌ی سنتی از چنین توانی نشان ندارد.

آخرین و مهم‌ترین نقد بر اندیشه ی سروش آن است که برخی منتقدان، در پی اثبات آنند که هر دو آغازگاه استدلال وی نادرست است؛ یعنی ثابت کنند که قرآن تحت تاثیر شخصیت و شرایط زندگی پیامبر شکل نگرفته است و نیز می‌خواهند ثابت کنند نه تنها هیچ آیه‌ای از نظر علمی نادرست نیست، بلکه امروزه ثابت شده است که بسیاری از آیه‌های قرآن، پیش‌گویی‌های علمی به شمار می‌روند.

نخست به ایراد اول بپردازیم. در زمینه ی تاثیر وحی یا تجربه‌ی پیامبر از شرایط و محدودیت‌های وی، برخی به خود قرآن تمسک جسته‌اند و می‌خواهند با آیه‌هایی آن را رد کنند. این روش از استدلال، مبتنی بر دور است که پیش از این نقد شد.

برخی دیگر در کنار این روش، کوشیده‌اند نظریه‌ای جایگزین نظریه‌ی سروش ارایه دهند و نقد خود بر سروش را چنین صورت بندی کرده اند که: «شخصیت پیامبر نیز نقش مهم در شكل دادن به این متن ایفا می‌كند. تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، كودكی‌اش و حتی احوالات روحی‌اش [در آن نقش دارند.] اگر قرآن را بخوانید، حس می‌كنید كه پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناك و بسیار فصیح در حالی كه گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام این‌ها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشته‌اند. این، آن جبنه‌ی كاملاً بشری وحی است...

(‌در حالی که) باید پرسید آیا ممكن نیست توصیفات این حالات درباره شخص پیامبر و در برخورد با واقعیات عصر، توسط وحی انجام گرفته باشد. مثلاً آن جا كه قرآن با پیامبر این گونه سخن می گوید: " أَ لَمْ یجِدْكَ یتِیماً فَآوی‏ وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدی‏ وَ وَجَدَكَ عایلاً فَأَغْنی‏ فَأَمَّا الْیتِیمَ فَلا تَقْهَرْ وَ أَمَّا السَّایلَ فَلا تَنْهَرْ" ( الضحی/۶-۱۰). ناظر به شرایط روحی و برای تسلی او بیان شده باشد. خدا كه با او ارتباط برقرار می‌كند، مناسب با حالات طربناک، یا پرملال او سخن می‌گوید، نه این كه شخصیت او نقش مهم در شكل دادن به این متن ایفا می‌كند. مگر منظور این باشد كه شخصیت او مانند عصر زندگی او، تأثیر21 در چگونگی زبان این متن داشته است، درآن صورت قابل قبول و غیرقابل انكاراست، اما این مطالب غرر آیات نیست.»22

اما نکته آن است که این استدلال از چه پشتوانه‌ی بین‌الاذهانی برون دینی برخوردار است؟ در آزمایشی فکری تصور کنید که این دو تفسیر و متن چنین آیه‌هایی را به فردی که نمی‌داند این‌ها برگرفته از قرآن هستند بدهیم و بخواهیم داوری کند که کدام نظریه درست است؟ آیا آن فرد نظریه‌ی دکتر سروش را موجه‌تر معرفی می‌کند و یا نظریه‌ی حجت‌الاسلام ایازی را؟ از سوی دیگر در علم به عنوان مهم‌ترین عرصه‌ی عقلانیت، کدام رهیافت مورد قبول است؟ رویکرد طبیعی یا فراطبیعی؟ آیا با پذیرش رهیافتِ منتقد سروش، ادامه‌ی بحث عقلانی در باب نقد اثر بسته نشده است؟

دلیل بعدی این منتقد، تاکید وی بر استقلال وحی از شخصیت پیامبر است. این منتقد گرامی استدلال کرده‌اند که «اگر كسی اندک تأملی درمجموع قرآن داشته باشد، به وضوح جدایی میان شخصیت پیامبر را با قرآن در می‌یابد. پیامبر گرامی پس از سنین ۴۰ ـ ۴۳ به رسالت مبعوث شده و سخنانی به عنوان وحی قرآنی ابراز داشته و این كلمات در آغاز در جمله‌های كوتاه و مُقَطع (‌بریده بریده) و در سوره‌های كوچك خوانده شده و رفته رفته و آرام آرام، این كلمات و سوره‌ها طولانی شده و زمان وحی و مدت ارتباط و اتصال بیشتر گردیده است. لذا اگرحضرت بروز و ظهوری پیش از بعثت در این میدان داشته، می‌باید هویدا می‌شده و می‌توانسته در ادامه ی آن سبک و سیاق سخن بگوید، یا آیات بزرگ تر و سوره های طولانی تر را تحمل كند و این خود دلیل بر این است كه تجربه ی وحی قرآنی جدای از شخصیت پیامبر و امری جدید، جدای از هویت، استعداد، اطلاعات و دریافت‌های شخصی او است.»23

اگرچه دلیل پیش گفته حالتی برون دینی داشته و از بقیه ی استدلال‌ها قوی‌تر است، اما به تنهایی نمی‌تواند دلایل فراوانِ تاثیرپذیری وحی از شرایط و محدودیت‌های آورنده‌ی قرآن را نفی کند. ناقد بزرگوار توجه نکرده‌اند که بسیاری از دیگر بزرگان تاریخ نیز در دوره‌های گوناگون زندگی خود به صورت‌های متفاوتی، خود را نشان داده‌اند. آیا مولوی قبل از دیدن شمس با مولوی پس از دیدن شمس یکسان است؟ چرا مولوی مدتی قادر به ادامه‌ی سرایش مثنوی نبود؟

تفاوت مولوی پس از دیدار با شمس با مرحله ی قبل آن قدر زیاد است که خود او سرود «مرده بدم، زنده شدم، گریه بدم، خنده شدم» آیا ایشان نشنیده اند که آلبرت اینشتین در دوران مدرسه نه تنها نبوغی از خود نشان نمی‌داد بلکه برعکس، دانش‌آموزی اگر نگوییم کودن، در بهترین حالت، متوسط بود؟! آیا نشنیده‌اند که بنیان‌گذار بودیسم، شاهزاده‌ای بود که بعدها تغییری تمام عیار یافت؟! در پایان آن‌که از دیدگاه هرمنوتیک فلسفی، به عنوان یکی از شاخه‌های تنومند معرفت بشری، متن قرآن به همان اندازه تحت تاثیر شرایط روانی، فرهنگی و اجتماعی پیامبر است که بسیاری دیگر از کتاب‌های مهم ادبیات کلاسیک جهان! نفی این ادعا بر مبنای تعصب متکلمانه، نفی یکی از شاخه‌های بزرگ معرفت بشری بدون هیچ دلیل عقل پسند و تعطیل کردن عقلانیت است!

در نهایت به مهم‌ترین رهیافت منتقدان سروش، یعنی انکارِ وجودِ نادرستی علمی در قرآن و حمایتِ این دو (‌قرآن و علم) از یک دیگر می‌رسیم. بر اساس این رهیافت، برخی منتقدان تلاش کرده‌اند ثابت کنند که پیشرفت علم نه تنها به زیان دیدگاه سنتی نبوده بلکه معجزه و ابدی بودن قرآن را اثبات می‌کند؛ چرا که برخی از گفته‌های قرآن، سده‌ها پس از آمدن در قرآن به حیطه‌ی علم راه یافته، کشف شده‌اند! این رهیافت، پیش از این نیز در میان بسیاری از طرفداران نگاه سنتی وجود داشته است و طیف وسیعی را شامل می‌شود.

از این میان زنده‌یاد «مهندس مهدی بازرگان» را می‌توان یکی از پیشروان این نگرش به شمار آورد. برخی از منتقدان کنونی سروش نیز از این جنبه بر وی نقد وارد کرده‌اند.24

در مقابل این دیدگاه، راه حل آسانی وجود دارد، زیرا صرف اثبات بعدی برخی گفته‌های قرآنی، نه معجزه بودن آن را نشان نمی‌دهد ونه به گونه‌ی قطعی اثبات کننده‌ی دیدگاه سنتی است.

زیرا بسیاری از بزرگان یونان باستان نیز سخنانی گفته‌اند که برخی از آن‌ها به رغم مورد پذیرش قرار نگرفتن در روزگار خودشان، بعدها به تایید علم رسیده‌اند، از آن جمله، نظر برخی یونانیان در باب کروی بودن زمین و... چرا کار ایشان معجزه نبود به دلایلی چند از جمله این دلیل ساده که آن‌ها در کنار پیش‌گویی‌های درست، پیش‌گویی‌های نادرست هم داشته‌اند و در همین راستا، به تایید علم رسیدن برخی گزاره‌های قرآنی بر احتمال درستی شیوه‌ی سنتی تلقی از وحی می‌افزاید، اما آن را قطعی نمی‌کند مگر آن که در کنار آن بتواند وجود نادرستی علمی و تاثیرپذیری قرآن از محدودیت‌های پیامبر را رد کند.

نکته‌ی جالب تر آن‌که حتی در صورت به تایید علم رسیدن برخی گزاره‌های قرآن و عدم رد هیچ کدام از گزاره‌هایش هنوز نبز نگرش سنتی اثبات قطعی نمی‌شود، بلکه احتمال درستی آن بسیار زیاد می‌شود. زیرا اگر درستی گزاره‌ای تایید شود آن‌گاه می‌توان پرسید در ارایه‌ی این گزاره، دلیلی ذکر شده است یا نه؟

اگر ذکر شده است که می‌توان ورود گزاره‌ی درست را به نبوغ گوینده‌اش (پیغمبر) که چنان دلیلی ذکر کرده است، منتسب کرد و اگر دلیلی ذکر نشده احتمال شانسی بودن آن فراوان است. مگر آن‌که تعداد و دور از انتظار بودن این نمونه گزاره‌ها زیاد باشد که در قرآن چنین فراوانی و دور از انتظاری (‌در صورت تایید چنین گزاره‌هایی) مشاهده نمی‌شود.

نکته دیگر این‌که استدلال پیش‌گفته را می‌توان وارونه کرد و به صورت رادیکال و قطعی بر ضد نگرش سنتی به کار برد: وجود چند پیش گویی درست علمی (‌در صورت وجود واقعی این گزاره‌ها و نه تاکید بر برخی نکاتِ به شدت ‌تفسیربردار مثل مشارق و مغارب و...) به اثبات قطعی تلقی سنتی نمی انجامد، هرچند احتمال آن را زیاد می‌کند. اما اگر بتوان یک اشکال را به‌طور قطعی نشان داد آن گاه تلقی سنتی، دچار سختی بسیار می‌شود چرا که وجود خطا در تلقی سنتی امکان ندارد.

برای نزدیکی ذهن می‌توان مثال زد که دیدن ده‌باره‌ی کلاغ‌های سیاه اثبات نمی‌کند که همه‌ی کلاغ‌ها، قطعاً سیاهند. اما دیدن یک کلاغ سفید، نظریه‌ی «همه‌ی کلاغ‌ها سیاهند» را به راحتی ابطال می‌کند. (‌تز پاپر).25

به عبارت دیگر دیدن چندین سخن علمی درست در قرآن، تلقی سنتی از وحی را اثبات نمی‌کند، اما دیدن یک مورد اشتباه قطعی و وجود نظریه‌ی رقیب برای تلقی سنتی، آن را به حاشیه می‌راند.

در این‌جا نه یک نظریه یا تبیین جایگزین که چندین جایگزین برای نظریه ی سنتی وجود دارند. پس تنها کار باقی مانده برای کسانی مثل سروش، نشان دادنِ تنها یک مورد اشکال قطعی در قرآن است. سروش چندین مورد را با ذکر تفسیرها، به عنوان نادرستی‌های علمی یادآور شده است اما منتقدان آن‌ها را رد کرده‌اند. شیوه‌ی نفی اشکال‌های سروش در نزد منتقدان، بدین گونه است:

«اصولاً بین علم و وحی خطاناپذیر، كوچک ترین تعارضی نمی‌تواند وجود داشته باشد. اگرتعارضی به چشم بخورد، یكی از دو علت زیر را دارد:

۱. دانش بشری، دانش تكامل پذیر و متحول و روبه رشدی بوده وهیچ گاه ثابت و صد در صد صحیح نیست. بنابراین آن چه ما امروز آن را علم می‌انگاریم، ممكن است فردا تكامل یابد و تغییر كند و تعارض از بین برود.

۲. برداشت ما از وحی برداشتی ناقص بوده و نادرستی فهم ما مایه‌ی توهم تعارض شده باشد، از این دو جهت نمی‌توان بین این دو، ناسازگاری اندیشید. مثلاً روزگاری مساله‌ی «داروینیسم وتكامل انواع» مطرح گردید و لرزه بر اندام گروهی از افراد افكند كه با خود فكر می‌كردند كه نظریه‌ی تكامل انواع، چگونه با خلقت مستقل آدم سازگار است؟ زیرا طبق این اصل ریشه‌ی همه‌ی موجودات زنده به یک موجود تک سلولی بر می‌گردد كه بر اثر تكامل، به صورت انواعی درآمده‌اند، ولی چیزی نگذشت كه «داروینیسم» به «نیو داروینیسم» وآن‌گاه به نظریه سومی به نام «جهش» یا «موتاسیون» تبدیل شد و تازه همگی فرضیه‌ای بیش نبوده و از نظر علمی ثابت نشدند، باش تا صبح دولتش بدمد!»26

و اکنون پاسخی به این ادعا: منتقدان سروش دو حالت را بر شمرده‌اند: نخست نسبی دانستن علم است. در واقع رهیافت اول، نقد بر علم و رد شایستگی داور بودن آن است. این منتقدان با تکیه بر نسبی بودن و خطاپذیر بودن علم بشری، در تعارض علم و دین، جانب دین را گرفته‌اند و این همان راهی است که روزگاری غزالی رفت و در تعارض فلسفه و وحی، جانب دومی را گرفت. رهیافتی که برخی آن را از علل ناکامی و عقب افتادگی تاریخی مسلمین می‌دانند.

این ادعا که در واقع کم و بیش برتر نشاندن متن در برابر علم است در ادبیات فلسفی مربوط به ارتباط علم و دین به «لفظ مداری کتاب مقدس» شهره است که متن مقدس را برتر از علم می‌نشاند و در صورت تعارض این دو به سود دین حکم می‌کند. این رهیافت از مشکلات چندی رنج می‌برد که به پاره‌ای از آن‌ها اشاره خواهد شد.

مشکل اول آن است که نسبی دانستن علم، اگرچه سخنی مقبول و درست است، اما دارای پیش‌انگاشت‌های چندی است که خود به خود و از جهت‌های گوناگون به نفی دیدگاه سنتی از وحی می‌انجامد. این منتقدان در صورتی می‌توانند بر نسبی بودن علم تاکید کنند که پیش‌انگاشت‌های آن را نیز بپذیرند. این پیش‌انگاشت‌ها یا در
ابطال گرایی «پاپر» ریشه دارند و یا در نسبی‌گرایی «تامس کون»، یا از استقراگرایی بیرون می‌آید و یا از رهیافت آنارشیستی «فایرابند».

مهم نیست که از کجا بیرون بیاید مهم آن است که پذیرش هر کدام از آن‌ها به نفی تلقی سنتی از وحی می‌رسد و استفاده طرفداران دیدگاه سنتی از این استدلال، به مصداقِ مثلِ «یکی بر سر شاخ بن می برید...» است.

توضیح مطلب، آن که در نگاه «فایرابند» هر معرفت و دانشی، نسبی و در عرض معرفت دیگر است و در این‌جا وحی نیز گریزی از نسبی شدن و در عرض دیگران قرار گرفتن ندارد.

بر مبنای دیدگاه «تامس کون» اگر‌چه علم معرفتی یقینی نیست، اما اگر معتبرتر از دیگر حوزه‌ها از قبیل دین نباشد، پایین‌تر هم نیست. نگاه «تامس کون» نیز در نهایت به نسبیت دین می‌انجامد چرا که در نگاه وی معیاری فراپارادایمی وجود ندارد.

به عبارت دیگر، دیدگاه‌های «تامس کون» و «فایرابند» به نسبیت‌گرایی شدیدی می‌رسند که طرفداران دیدگاه سنتی درباره‌ی وحی نمی‌توانند آن را بپذیرند. نگاه اثبات‌گرایی به علم اگر نگوییم به نفی متافیزیک و دین در همه‌ی ابعاد می‌رسد، دست کم بنا به پذیرش شیوه‌ی تجربه‌گرایی آن را معرفتی رو به رشد و برتر از دین می‌نشاند و نگاه پاپری بر نقد مدام تکیه دارد و در نهایت به خاطر نقد مدام، علم را برتر از حوزه‌هایی مثل متن مقدس و... خواهد نشاند. آیا طرفداران تلقی سنتی حاضرند یکی از این مکتب‌ها را بپذیرند؟

اگر طرفداران تلقی سنتی یکی از این نظریه‌ها را بپذیرند، پیش از هر چیز به نفی خود پرداخته‌اند! راه دوم ایشان این است که اصلاً بی‌خیال علم شوند و آن را از اساس، ناتوان از قضاوت در باب وحی بدانند و به عبارت دقیق‌تر به «استقلال» علم و دین از یکدیگر حکم دهند. در این صورت می‌شود به سوی ایشان چند اعتراض روانه کرد.

یکی این که در صورت اتخاذ این روش، دیگر نمی‌توانند از علم در اثبات تلقی سنتی از وحی استفاده کنند، یعنی پیش‌گویی‌های علمی قرآن نیز کاری از پیش نمی‌برند و با محروم کردن خود از منبع اصلی عقلانیت، دیگر نمی‌توانند تلقی خود از وحی را عقلانی (‌خردپسند) اعلام کنند، در چنین شرایطی ایشان باید به ایمان صرف به کتاب پناه برند و دست از «ادعای تحقیقی بودن اصول دین» بکشند.

با ‌رها کردن علم که وجه مهمی از عقلانیت است، دیگر بحث معقول در باب برتری اسلام بر ادیان دیگر و... محلی از اعراب نخواهد داشت. آیا طرفداران دیدگاه سنتی به وحی حاضرند پیامدهای این نگاه خود به علم و وحی را بپذیرند. در آن صورت تنها دلیل ایشان در برتر دانستن قرآن بر دیگر کتاب‌های مقدس و برتر دانستن اسلام بر دیگر ادیان آن خواهد بود که اسلام برتر است چون خود ادعا می‌کند27 که برترم زیرا رهیافت ایشان در نفی علم، معتبرترین داور برون دینی را نفی کرده است و در این‌جا سرانجام آن‌که باید گفت، علم به خاطر بین الاذهانی‌تر بودن، توان پیش‌گویی و کارکرد فنی، با وجود همه‌ی مشکل‌ها، مهم‌ترین مرجع معرفت و عقلانیت در دوران مدرن است و رها کردن آن، رها کردن وجه مهمی از عقلانیت است که بحث‌های برون دینی بسیاری حول آن شکل می‌گیرند.

در نهایت می‌توان ادعا کرد، تفسیر سروش از وحی، از همه ی مشکلات پیش‌گفته رها و لذا بهترین تبیین است. اما طرفداران تلقی سنتی، راه حل سومی دارند و آن انکار وجود نادرستی علمی در قرآن است.

در ادبیات فلسفی مربوط به نسبت علم و دین، بر این رویکرد، نظریه ی گفت و گوی علم و دین نام نهاده‌اند. ایشان در این راستا مثال های سروش را رد کرده و باورمندند که این آیه‌ها از نظر علمی رد نمی‌شود؛ چرا که شاید تفسیر ما غلط است و یا علم آن ها را رد نکرده، بلکه هنوز در مقام سکوت و لا‌اقتضا در برابر آن‌ها است.

هر چند موردهای ذکر شده‌ی سروش به‌طور کامل نظر وی را تامین می‌کنند، اما او می‌تواند بر شمار بیشتری از آیه‌هایی که آن‌ها را معارض با علم معرفی می‌کند دست گذارد، هر چه او بتواند موردهای بیشتری را مورد اعتراض قرار دهد، شرایط برای تلقی سنتی سخت‌تر خواهد شد. زیرا طرفداران دیدگاه سنتی برای رها کردن گریبان خود از مشکل، مجبور به پرداخت هزینه ی معرفتی بیشتری خواهند بود. از سوی دیگر سروش باید بر ‌نمونه‌هایی از آیه های قرآن دست گذارد که کم‌ترین محل تفسیر را داشته باشند و در باب اموری سخن گویند که در علم امروز نیز مورد بحثند و در ساحت علم نیز دارای بار مشاهدتی زیاد و نظریه‌ای کم باشند و از طرف دیگر با نظیر قرآنی‌شان در تعارض آشکار باشند.

در صورت نشان دادن چنین موردهایی، نظریه ی سروش قطعا قدرتی فراوان می‌یابد. آیا چنان موردهایی در علم و قرآن یافت می‌شوند؟ به نظر می‌رسد که دست‌یابی به چنین موردهایی امکان‌پذیر است!

به عنوان مثال قرآن به طور مشخص در باب آفرینش می‌گوید که «اوست که آسمان و زمین را در شش روز آفرید و ‏عرش او بر روی آب بود» آیا این به تنهایی مثال نقض دیدگاه سنتی نیست؟ کدام کیهان شناس و کدام نظریه‌ی معتبر علمی در حوزه‌ی کیهان‌شناسی این شش مرحله را تایید می‌کند و در چه دوره‌ای جهان از آب ساخته شده بوده است؟ آیا بیان شش روز و نیز قرار داشتن عرش خدا بر آب چیزی جز نظر نادرست تورات‌ در باب آفرینش است؟ آیا خود «بر آب بودن» همان نظریه‌ی قدیمی تالس مبنی بر ساخته شدن همه چیز از آب نیست؟ نظریاتی که همگی امروزه ابطال شده‌اند! ‌و یا قرآن در‌باره‌ی ذوالقرنین می‌گوید که وی «تا هنگامی که به مغرب رسید و جایی که خورشید را چنین ‌می‌یافت که در چشمه‌ی آب تیره‌ای غروب می‌کند.»28

آیا خورشید در جایی خاص غروب می‌کند؟ چگونه است که طرفداران نگاه سنتی از مواردی به شدت تفسیر بردار بسان «مشارق و مغارب»، کروی بودن زمین را نتیجه می‌گیرند اما موردهایی به‌سان این موردها که آشکارا مبطل نگاه ایشان است، به روش‌های عجیب و غریب توجیه می‌شوند؟! مورد جالب‌تر آن‌که قرآن با پذیرش نظام زمین مرکزی، خورشید را در حال گردش به دور زمین معرفی می‌کند.

برای اثبات این مدعا به آیه‌های چندی رجوع می‌شود: نخست می‌توان به آیه‌های ۳۸ و ۳۹ سوره «یس» رجوع کرد. «و نیز خورشید که بر مدار معین خود دایم بی هیچ اختلاف به گردش است برهان دیگر بر قدرت خدای دانای مقتدر است». «و نیز گردش ماه را که در منازل معین مقدر کردیم تا مانند شاخه ی خرما بازگردید‌». «نه (در گردش منظم عالم) خورشید را شاید که به ماه فرا رسد و نه شب به روز سبقت گیرد و هر یک بر مدار معینی شناورند.»29

قرآن در آیه‌هایی دیگر نیز بحث حرکت ماه وخورشید را مطرح کرده است. «آسمان‌ها و زمین را به حق و راستی ایجاد کرد و شب را بر روز و روز را بر شب بپوشانید و خورشید و ماه را مسخر کرده تا هر یک به وقت معین گردش کنند، باری ای بندگان آگه باشید که او (خدای) مقتدر مطلق و آمرزنده است.»30 «و خورشید و ماه (به حکم نافذ) ‌به حساب معین به گردش است.»31

این آیه‌ها تایید نظام زمین مرکزی بطلمیوس است. جالب آن‌که برخی خواسته‌اند از آن‌ها حرکت منظومه‌ی شمسی به دور محور کهکشان را بیرون بیاورند و آن را پیش‌گویی علمی قرآن معرفی کنند اما نحوه‌ی به کار گیری واژه‌ها و ترکیب آن‌ها به همراه توجه به فضای فکری دوران پیامبر به وضوح مهر بطلانی بر این‌گونه ادعاهاست. توضیح مطلب آن‌که اگر منظور قرآن حرکت کلی منظومه شمسی است، پس چرا به هیچ وجه نامی از زمین و حرکت آن نمی‌برد؟ چرا از مدارهای ماه و خورشید نام می‌برد که در ذهن مردم دوران پیامبر بی‌شک تداعی کننده‌ی نظام بطلمیوسی است؟ چرا مطرح کرده است که «نه (در گردش منظم عالم) خورشید را شاید که به ماه فرا رسد و نه شب به روز سبقت گیرد و هر یک بر مدار معینی شناورند.»

آیا تقارن شب و روز در کنار ماه و خورشید همان دیدگاه زمین مرکزی نیست؟ مگر نه آن که برای اذهان آن زمان حرکت خورشید به دور زمین موجب شب و روز است در حالی‌که حرکت منظومه شمسی به دور محور کهکشان ربطی به شب و روز ندارد. هم‌چنین آیه «و نیز گردش ماه را که در منازل معین مقدر کردیم تا مانند شاخه ی خرما بازگردید.»

کاملاً وضوح دارد که منظور حرکت ماه به دور زمین است، زیرا از مانند شاخه‌ی خرما شدن ماه سخن گفته است که ربطی به حرکت به دور محور کهکشان ندارد. از آن‌جا که حرکت خورشید نیز در کنار ماه مطرح شده به قرینه‌ی معنوی مشخص است که منظور حرکت آن به دور زمین یا همان زمین مرکزی است. چرا قرآن حتی یک بار به صراحت از حرکت زمین به دور خورشید چیزی نگفته است تا همه‌ی این استدلال‌ها به راحتی دفع گردند؟

مورد جالب دیگر، آیه‌ی ۶ سوره‌ی ق است. «آیا منکران حق آسمان را فراز خود نمی‌نگرند که ما چگونه بنای محکم اساس نهادیم و آن را به زیور ستارگان آراسته‌ایم و هیچ شکاف و خللی در آن راه ندارد؟»

در این‌جا از یک طرف آسمان را بر فراز انسان‌ها معرفی می‌کند در حالی‌که فضا و آسمان بالا و پایین ندارد. بالا و پاین بودن برخی نقاط در سیستم ارسطویی- بطلمیوس مطرح بود که در کیهان‌شناسی جدید محلی از اعراب ندارد. مورد دیگر آن که ستارگان را زیور آسمان معرفی می‌کند و این نگاهی انسان محور و به تبع زمین مرکز است. زیرا از دید کیهان‌شناسی جدید، زمین تنها نقطه‌ای بسیار کوچک در جهان است.

زیور زمانی معنا می‌دهد که در رابطه با چیزی ضروری مطرح شود و جنبه‌ی تزیینی و فرعی داشته باشد، در حالی‌که زمین و مردمانش هیچ جایگاه خاصی در برابر ستارگان ندارند که آن‌ها زیور در نظر گرفته شوند. در آیه‌ی ۱۲ سوره‌ی الرعد مورد جالب دیگری مطرح شده است. «اوست که برای بیم از قهر و امید به رحمت خود برق را به شما می‌نماید و ابرهای سنگین را از هر جانب بر می‌انگیزد.»

این آیه با دانش جدید تعارض دارد، زیرا وقتی به جای نگاه معمول علمی، برای تبیین رعد، پای قهر و امید و عمل خاص خدا را به میان می‌کشیم آن‌گاه نباید بتوانیم دست یه پیش‌گویی زمان رعد بزنیم، زیرا ما نمی‌توانیم به کنه عمل خداوند و تصمیم او پی ببریم. ما در ذهن خدا نیستیم تا بدانیم چه زمان رعد را می‌فرستد، در حالی‌که بدون توجه به وضعیت بیم و امید انسان و اعمال او، زمان ‌رعد و دیگر پدیده‌های هواشناسی قابل پیش‌بینی است.

به میان کشیدن پای بحث‌هایی از نوع علت‌های طولی و عرضی نیز کاری از پیش نمی‌برد چون در هر صورت عمل خاص خداوند را نباید بتوان ‌پیش‌بینی کرد. و در واقع برای بررسی رعد و هر پدیده‌ی طبیعی دیگر نیازی به هیچ علت ماورایی نیست و پیش فرض بنیادی علم جدید، بسندگی تبیین علت فاعلی و مادی این جهانی به جای علت غایی از نوع ترس و امید است.

این‌ها تنها گوشه‌ای از موردهایی از این‌گونه است. در این مرحله، دیدگاه سنتی می‌تواند به‌طور خردپسند، گزاره‌هایی به این سر راستی را به تفسیر نادرست وحی یا ناقص بودن علم ارجاع دهد؟ به نظر نمی‌رسد در نگاه سنتی چنین توانی نهفته باشد. از سوی دیگر هر چه سروش بتواند بر موردهای بیشتری دست گذارد نظریه‌ی وی شواهد بیشتری یافته، مدل وی به جایگاه بهتری در برابر دیدگاه سنتی دست خواهد یافت.

برای دیگر استدلال سروش، یعنی تأثیر شرایط فرهنگی و محدودیت‌های پیامبر که در قرآن بازتاب داشته‌اند سروش می‌تواند به مواردی انگشت گذارد که امروزه، پیروان دیدگاه سنتی هم آن‌ها را نمی‌پذیرند، اموری از قبیل پذیرش برده در قرآن32 و نفی آن در اخلاق امروزِ هر کسی که بتوان نام انسان بر او نهاد از این جمله‌اند. قطعاً تفسیرهای عجیب و غریب در باب علت پذیرش برده‌داری توسط قرآن، تنها به کار اثبات نظریه‌ی سروش در تأثیر شرایط تاریخی ـ فرهنگی بر پیامبر می‌آید و بس! طرفداران نگرش سنتی در برابر پرسش‌هایی از این‌گونه که «چرا دین اسلام برده‌داری را پذیرفت؟» معمولاً به شرایط دوران پیامبر و عدم امکان لغو برده‌داری در آن زمان استناد می‌کنند و می‌گویند اسلام به دنبال حذف تدریجی برده‌داری بوده است. آیا این‌گونه استدلال‌ها معنایی غیر از تاثیرپذیری وحی از شرایط تاریخی و زندگی پیامبر دارد؟

در واقع می‌توان همه‌ی دلیل پردازیمان بر ضد نگرش سنتی را در چند جمله خلاصه کنیم و اعلام کنیم که مشکل اصلی تلقی سنتی آنست که هر دم معیار خود را تغییر می‌دهد بی‌آن‌که برای این تغییر مداوم معیار، دلیلی معرفت شناختی داشته باشد! دیدگاه سنتی در برابر این انتقاد که چرا اسلام برده‌داری را پذیرفت ، تاثیر شرایط را ذکر می‌کند و به عبارتی آن را عرضی دین معرفی می‌کند اما در بحث حقوق زنان، این تاثیر را رد می‌کند و احکام قرآن را ابدی می‌انگارد!

یک جا به برتری وحی حکم می‌کند و گرایش به لفظ مداری نشان می‌دهد و علم را قاصر از حکم دادن در رد وحی معرفی می‌کند و جای دیگر از علم برای تایید خود کمک می‌گیرد. یک آن از خود نمی‌پرسند چیزی که برتر از علم نشسته است چگونه از علم برای اثبات معجزه بودن کمک می‌تواند گرفت؟ اما چنین تغییر معیارهایی و این‌گونه دلیل پردازی کردن‌های متناقض توسط ایشان، یادآور کوشش‌های اصحاب کلیسا در روزگاران پیشین است که بی‌اعتباری آن‌ها هر روز بیشتر از روز پیش نمایان شده است.

حال که در این نوشتار به پایان نقد و پاسخ به منتقدان اندیشمند و روادارِ سروش که تلاش فکری‌شان شایسته‌ی تقدیر است، رسیده‌ایم شاید بد نباشد با تکفیرگران، از سنخ‌های گوناگون: کارگردان سینما، قرآن پژوه و... نیز سخنی گفت:

راهی که سروش، مجتهد شبستری و... در باب نقد عقلانی انگاره‌های سنتی پیش گرفته‌اند، خواه نتایجشان درست باشد یا نادرست، راهی است که چند سده پیش، از سوی اسپینوزای حقیقت‌جو در پیش گرفته شد.

اسپینوزا به خاطر نقد تاریخی کتاب مقدس تکفیر و از جامعه‌ی یهود اخراج شد! اما آیا تکفیرگران توانستند در برابر حمله‌ی بی‌امان عقلانیت سینه سپر کنند و برداشت‌های نوین از کتاب مقدس را عقب برانند؟ تنها دست آوردِ تکفیرگران، شرمساری تاریخیشان است! آیا دست آورد بهتری در انتظار تکفیرگران جامعه‌ی ما خواهد‌بود؟

پانوشت:

۱. همه‌ی ارجاع‌ها به دکتر سروش برگرفته از دو مصاحبه‌ی اخیر و نامه‌ی نخست دکتر سروش به آیت‌الله سبحانی است. گفتنی است این نوشتار پیش از نامه‌ی دوم دکترسروش به آیت‌الله سبحانی نوشته شده است.

۲. رجوع شود به گفت و گوی آخرین شماره‌ی مجله‌ی کیان با حامد ابوزید و یا کتاب «معنای متن» وی.

۳. به مجله‌ی مدرسه و مقاله‌ی مجتهد شبستری در این باب رجوع شود. به نظر می‌رسد نظریه‌ی سروش و مجتهد شبستری از جهت‌های مهمی نظریه‌ای یکسان باشند که هدف این نوشتار پرداختن به این جزئیات نیست و لذا با همین اشاره از آن می‌گذریم.

۴. ممکن است مدل‌های رقیب دیگری نیز وجود داشته باشند که نگارنده از آن‌ها آگاهی ندارد. البته در اینجا منظور مدل‌های کم و بیش مرتبط با عالم قدس است وگرنه بسیاری به طور پایه‌ای، بنیان وحی و عالم قدس را انکار می‌کنند که در این نوشتار محل بحث نیستند.

۵. به عنوان نمونه به مقاله‌ی آقای دکتر نصری رجوع شود به نام «آتش بر خرمن نبوت» که بر این تناقض‌گویی سروش دست گذاشته است. به باور نگارنده سروش می‌تواند به راحتی نظریه‌ی ابوزید را رها کند و به نظریه‌ی خود که رادیکال‌تر است بسنده و از این تناقض رهایی یابد.

۶. علاوه بر سوره‌ی صافات دربرخی دیگر از سوره‌های قرآن نیز بحث تعقیب شیاطین به وسیله‌ی شهاب مطرح شده است که از جمله می‌توان سوره‌ی حجر آیه‌های ۱۶ تا ۱۸ را نام برد.(‌پانوشت از نویسنده‌ی این نوشتار است)

۷. سوره‌ی هود آیه‌ی ۷

۸. بحث در باب پذیرش و عدم پذیرش علم به عنوان معیار سنجش وحی، در بخش بررسی نظریه‌های مخالف نظر سروش به گونه‌ی مفصل‌تر بررسی خواهد شد.

۹. مقاله‌ی وحی و مکاشفه‌ی عرفانی، نوشته‌ی مصطفی حسینی طباطبایی

۱۰. مقاله‌های یاد شده در سایت اینترنتی دکتر سروش موجود است که دوست‌داران می‌توانند به آن مراجعه کنند.

۱۱. تاکید متعلق به نویسنده نوشتار حاضر است

۱۲. البته این تنها تفسیر و پاسخ ممکنی که سروش می‌تواند ارائه دهد نیست بلکه پاسخ‌های دیگری نیز از جانب ایشان امکان‌پذیر است. به عنوان مثال در ادبیات پارسی نیز برخی شاعران از قول افراد دیگر حرف خود را زده‌اند و از این‌گونه سخن‌گویی فراوان یافت می‌شود به عنوان مثال حافظ خود درباره‌ی شعرش می‌گوید: صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت قدسیان گویی که شعر حافظ از بر‌می‌کنند و از این گونه ارجاع‌ها و شبیه به آن، فراوان در ادبیات عرفانی یا اخلاقی قابل ردگیری است.

۱۳. به نظر می‌رسد نظریه‌ی استیس در باب عرفان و مراحل گوناگون تجربه‌ی عرفانی بتواند بستر مناسبی برای جمع آیه‌های نشان دهنده‌ی خدای متشخص با آیه‌های وحدت وجودی که سروش بر آن‌ها تاکید دارد ایجاد کرده، نظریه‌ی سروش را دو چندان تقویت کند. رجوع شود به استیس، عرفان وفلسفه، ترجمه‌ی بهاالدین خرمشاهی

۱۴. دکتر عبدالله نصری، همان

۱۵. همان

۱۶. همان

۱۷. تقسیم گزاره‌ها بر این اساس، بر گرفته از دیدگاه‌های استاد ملکیان است. در نگاه وی، گزاره‌ها به سه دسته خردپسند، خرد‌گریز و خردستیز تقسیم می‌شوند. گزاره‌های خرد ستیز پذیرفته نمی‌شوند. گزاره‌های خردگریز در صورتی که برای آرامش بشر و.. سودمند باشند با آن‌که از نظر معرفت شناسی همراه یا علیه آن‌ها دلایلی وجود ندارد، پذیرفته می‌شوند. گزاره‌های خرد‌پسند بنابر توجیه معرفت‌شناسانه پذیرفته می شوند. ( نقل به مضمون)

۱۸. تاکید از نگارنده است.

۱۹. عبداله نصری،

۲۰. همان

۲۱. در متن آقای ایازی واژه‌ی «گذار» پس از «تاثیر» آمده است که به نظر بی‌معنا می‌رسد و ممکن است اشکال تایپی باشد که در این‌جا آن را حذف کردیم.

۲۲. «خداوند قرآن را برای زمان و مردمی خاص قرار نداده است.» حجت الاسلام سید محمد علی ایازی

۲۳. همان

۲۴. به عنوان نمونه به نقدهای آیت‌الله سبحانی و مکارم بر سروش رجوع شود

۲۵. البته تز پاپر با مشکلات چندی روبه‌رو است که باعث شد نظریه‌ی «دوئم- کواین» درباب علم و شناخت، جایگزین آن شود اما پذیرش نظریه‌ی «دوئم- کواین» در باب علم و شناخت نیز به نظر نمی‌رسد به کمک سنتیان بیاید زیرا در این راستا دست کم ایشان باید خطاپذیر بودن تفسیر خود را بپذیرند.

۲۶. دومین نامه‌ی آیت‌الله سبحانی به عبدالکریم سروش

۲۷. در حد دانش این جانب، دلیلی جز صرف ادعایشان در دست نیست و یا دست کم دلیلی با احتمال درستی بالا در چنته ندارند!

۲۸. کهف آیه‌ی ۸۶، ترجمه‌ی مرحوم الهی قمشه‌ای

۲۹. یس آیه‌ی آیه‌های ۳۸ تا ۴۰، ترجمه‌ی مرحوم الهی قمشه‌ای

۳۰. زمر، آیه‌ی ۵، ترجمه‌ی مرحوم الهی قمشه‌ای

۳۱. الرحمن آیه‌ی ۵، ترجمه‌ی مرحوم الهی قمشه‌ای

۳۲. سوره‌ی نسا، کنیز را به رسمیت می‌شناسد.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه:
نقدی بر «نقد نراقی»، و دفاع از نظر گنجی در باب قرآن

نظرهای خوانندگان

سلام مطلبی با موضوع فریاد عدالت نوشته ام دیدن فرمایید/

-- مسیحا ، Feb 24, 2009

با درود در مورد قرآن وارتباط آن با پیامبر، آقای بنی صدر بطور مفصل در سر مقاله های انقلاب اسلامی به سواٌلات جواب داده اند که می توانید آنها
را در تارنمای آقای بنی صدر قسمت مقاله ها از شمارهٌ٦٩٤تا٧٠٤ بیابید.جواب برداشتهای سنتی و دیگر انواع برداشتها و آقایان مجتهد شبستری و
سروش داده شده اند. به آقای ملکیان اشاره کردید،یکی از سر مقاله ها بطور مفصل درمورد افکار ایشان است که متاسفانه شمارهٌ آن را بیاد نمی آورم.
درمورد ماه وخورشید وکهکشان وگردش های آنها، نظرات نویسنده مقاله دقیق وخالی از ابهام از نظر من نیست؛موضوع حوصله تشریحی بیشتری را
ازنظرمن می طلبید.از زحمت نویسنده در نوشتن این مقالهٌ با ارزش و رفرانس گزاری صمیمانه سپاسگزارم

محمدرضاراعی

-- Mohamed Réza ، Feb 24, 2009

تاسف برما که خود را با بحثهای سرگرم می کنیم که به مدت خلقت انسان قدمت دارند و هرکسی در این ره گذر ادعائی دارد،دریغ از فیلسوف و نظریه پردازی که با ارئه راهکارهای روشن ، معظلات فعلی جامعه خمود و ب تحرک ما در مسیری پویا و با نشاط رهنمون سازد .

-- بدون نام ، Feb 24, 2009

سوالی داشتم از شما وآقای گنجی:
ایا میشود کسی کلام خود به نام خدا بنویسد وبیش از هزار سال آدمیان بدان باور کند و خدا بیخیال باشد و فقط آقای سروش پس از قرن ها حقیقت را بیابد؟؟!!!!(فرض که خدای را قبول داشته) آیا خدای شما سالها در خواب است؟؟!! اگر بدان باور دارید به چگونه خدایی باور دارید؟؟ این امر مقدم بر مفعول است پاسخ گویید اگر به راستی ایمان میجویید.
در پناه خدا

-- ali ، Feb 24, 2009

به نظر من مشكل آقاي دكتر سروش و دنباله‌روان وي در تفسير انتساب قرآن اين است كه ميان‌ فهم‌ها و زبان‌هاي عرفي و علمي تفكيك قائل نمي‌شوند و آنها را با هم خلط مي‌كنند. اين نكته را با مثالي توضيح مي‌دهم. دو نفر را فرض كنيد كه يكي سوار قطار در حال حركت است و ديگري بيرون از قطار نظاره‌گر آن قطار. فرض را بر اين بگذاريد كه نه اولي روزي بيرون از قطار بوده و نه دومي روزي سوار بر قطار. حال اگر از اولي بپرسيد، چه چيزي حركت مي‌كند، بدون هيچ ترديد و دروغي خواهد گفت: زمين، و اگر از دومي بپرسيد، چه چيزي حركت مي‌كند، او نيز بدون هيچ ترديد و دروغي خواهد گفت: قطار. هر دو واقعاً همان‌گونه ديده‌‌اند و واقعاً همان‌چيزي را كه ديده‌اند، گفته‌اند و دروغ نگفته‌‌اند.
خداوند در قرآن مطابق فهم و به زبان عرفي عرب عصر نزول سخن گفته‌است؛ نه مطابق فهم و به زبان علمي دوره معاصر. براي مثال، حركت خورشيد از مشرق به مغرب آسمان كه در قرآن از آن سخن رفته است، طبق فهم و زبان عرفي عرب عصر نزول درست است و اگر از هركسي در آن عصر پرسيده مي‌شد، خورشيد حركت مي‌كند، يعني چه؟ پاسخ مي‌داد: يعني همان حركت از مشرق به مغرب آسمان.
ممكن است، ما كه در اين عصر زندگي مي‌كنيم، از خدا و پيامبر و قرآن انتظار داشته باشيم، فرموده باشند، خورشيد ثابت است و زمين حركت مي‌كند؛ اما چنين انتظاري هرگز عقلايي نيست؛ چون اساساً غرض از بعثت پيامبر(ص) و نزول قرآن آموزش‌هاي علمي نبوده است؛ بلكه غرض اصلاح اعتقادات و سنت‌ها و اخلاقيات مردم آن عصر بوده است؛ به علاوه بيان آموزه‌هاي علمي براي چنان مردمي كه از مقدمات علمي هم بي‌بهره بوده‌اند، آفت‌زا بود. آنان در چنان شرايطي، نه آموزه‌هاي علمي را مي‌پذيرفتند و نه آموزه‌هاي اعتقادي و اخلاقي را. ترديدي نمي‌توان داشت كه اگر به آنان گفته مي‌شد، زمين ثابت است و خورشيد حركت مي‌كند، همه چيز را تكذيب مي‌كردند؛ چون آنان به وضوح خلاف آن را در نگاه ظاهري خود مي‌ديدند. هيچ عاقلي نمي‌آيد، يك سخن بي‌ربط به غرض را بگويد كه غرضش را هم نقض كند و سخن اصلي‌اش را هم تباه سازد؛ چه رسد، به خدا كه در رأس عقلاست.
خداوند با همين فهم ظاهري عرب عصر نزول مماشات كرده و از آن براي پيش‌برد اهداف معنوي و اخلاقي خود بهره برده است. به آنان گفته‌است، از نشانه‌هاي قدرت الهي اين است كه خورشيد را از مشرق به مغرب روان مي‌سازد.
ما براي فهم درست آيات قرآن بايد در موضع عرب عصر نزول قرار بگيريم؛ نه در موضع دانشمندان معاصر. خداوند را نيز بايد در موضع خطيب خردمند و فصيح و بليغي كه خطاب به آن مردم سخن مي‌گويد، قرار دهيم؛ نه در موضع كسي كه خطاب به دانشمندان معاصر سخن مي‌گويد. آنگاه خواهيد فهميد كه نه در قرآن سخن باطلي هست و نه قرآن سخن پيامبر(ص)؛ چون نه سبك قرآن به سبك سخنان پيامبر(ص) است و نه مضامين آن با سوابق آگاهي‌هاي او مطابقت دارد. آنگاه سر تسليم به بانگ رساي قرآن سر فرود خواهيد آورد كه:
فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ (هود، 14)؛ بدانيد كه قرآن فقط با علم خدا نازل شده است.
تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ * وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ * لأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ (حاقه،43-46)؛ اين قرآن از سوي پادشاه جهانيان نازل شده است. اگر پيامبر(ص) سخناني به ما مي‌بست، دستش را مي‌گرفتيم و رگ حياتش را مي‌زديم.

-- نكونام ، Feb 24, 2009

زنده باد! مطلبی را که ذاتا پیچیده می نماید با زبان روشن و بی ابهام بیان کرده است، به دور از مغلق گوئی و غموض فضل فروشانه. این متن میتواند الگوئی برای سایر اندیشمندان باشد تا مباحث مناقشه انگیز را از لفاف پرابهام خود به در آورند و بر آفتاب حقیقت افکنند. درود بر جناب مباشری.

-- yoonos ، Feb 24, 2009

باسلام به رادیو زمانه چندین ماه هست که در این کونه کامنت ها شرکت نمی کردم چرا که اول فکر میکردم تبادل اطلاعات برای ما مردم ایران جهت بالا بردن سطح اکاهی وعلمی بسیار لازم است بعداز تجربه دیدم وچندین بار به رادیو زمانه نوشتم این کفتارها از ورطه یک کروه بیشتر نرفته وبه قول کامنت کزار محترم بالا مانند وقت تلف کردن چرا که تبادل نطر شرایط خاص خود را طلب می کند.نه اینکه 6ماه یکنفر مانند کنجی بایید بکوید سروش چه کفت وکامنت کزاران محترمی که از تعداد انکشتهای دو دست تجاوز نمی کنند وبرای همه انها هموطنان عزیز ارزش قایلم ماننذ علی.نکوتاموو......خوذتان یک تحقیق صحیح بفرماییذ وبعد از کنجی چشممان به این برادر جدید روشن شده مانند اینکه ما نشسته بودیم ایشان بیایند وبکویند سروش ذرست می کوید وما خودمان شعور که نداریم هیچ ویک سری مقاله 20 قسمتی در500صفحه از دانشمند محترم دکتر بنی صدر وجود ندارد که هیچ فقط این جناب به2.3سوال من جواب دهند همه حرفها قبول .1شما پیرو شدید فلسفه دوالیستی شدید هستید چرا می فرمایید بین سنت وسروش باید اندیشه های سروش را قبول کرد /چرا معلوم نیست میکویند اندیشه دکتر سروش به علم نزدیکتر است چرا/علم از نظر شما چیست که محک ان نزد شمااست ..اما سوال در مورد قران کلام خدا یا محمد بار از قول اقای سروش میکوییدچون بعضی ایه ها درست وبعض غلط است پس قران کلام محمد است من از شما سروش ودر کامنت خودم از اقاس شبستری سوال کردم که در ارزیابی بعدی خناب اقای میردامادی یکی از سوالهای قابل طرح بودوان سوال کتابی که نیمی درست است ونیمی غلط به چکار میایدخدایی که نمی تواند دستوراتش را به پیغمبرش بکوید به چکار می اید وما از شما قبول می کنیم قران کتاب محمداست به قول استاد بنی صدر خدای فعل پذیر به چکار می اید

-- کورش ازاد ، Feb 24, 2009

سلام
در فرصتی که این مقاله را خواندم تلاش نویسنده در تبین و بررسی دیدگاه دکتر سروش از دو جنبه نگاه همدلانه و منتقدانه قابل توجه است و خود نمونه ای از تلاش روشنفکران در تبین حقایق و مقابله با باورهای غیر علمی و نامطقی می باشد .
با تشکر از آقای مباشری.

-- علی رضا فرزانه ، Feb 24, 2009

پایان کامنت اولبواسطه طولانی شدن نکفتم دلایل شرکت دوباره به خاطر این هست که با وجود نقایصی که بر شمردم کار رادیو زمانه را در تبادل افکار مهم میدانمومعتقدم که باید کمک کنیم این سنت حسنه از ایرادات مبراوکارشان بدون نقص واز زحماتشان سپاسکزارم.امادرمورد ابوزید که از طرف استاد بنی صدر نقد شده و امید وارم به زبانهای دیکر بزودی ترجمه شود.هرکاه پیامبر شخصی بود که
پیامش مجموعه راه حلهایی می شد برای حوادث کذرانیاز به عمر جاودانه وولایت مطلقه بر همه انسانهاوهمه زمانها ومکانه پیدا نمی کرد.2هرکاه ازادی رابطه انسان با خدا باشدجدا شدن از خداسبب از دست رفتن استقلال مشود پیامبری که از ازادی واستقلال خود غافل است کجا می تواند پیام اور استقلال وازادی برای انسانها باشد.2خداوندکه قران را از راه پیامیر به انسانها ابلاغ می کند.ازادی.علم.خلق وزیبایی محض است عارف کاملی که پیامبر بودو می کفت در کلام من احتمال خلاف وجود داردومی دانست از علم اندکی بیش به انسان داده نشده ایا با دخل وتصرف در کلام خدا جز این می کردکه کامل را ناقص2بیان قدرت بر اساسامرهای واقع ناپایدارساخته می شودقدرت مدارهانیز همه امرهارا زودکذر میی دانندوکرنه ازادی خودرا بخاطر قدرت از یاد نمی بردند اینک پرسیدنی است پیامبر چکونه می توانست امرهای مستمر در جامعه انروز عربستان را بشناسد چه رسد به جامعه جهانی3دلیل حقانیت حق درخود حق است اکر نباشد پیام خدا نیست بنا بر این پیامبر ازاد است پیام را نه بدین خاطر که خداوند می فر ماید بپدیرد وابلاغ کند بلکه به این خاطر بپدیرد وابلا غ کند که حق است پدیرفتن وابلاغ پیامی که دلیل حقانیت اش در خودش نیست غفلت از ازادی خویش است4.کذاراز نقص به کمال یعنی از ظن به علماست نسبت پیامبر به خدا نسبت علم نسبی به علم مطلقاست نه به عکس پس دستکاری پیام به وسیله پیامبر کاستن از علم وافزودن بر ظن.این چندین سوال فقط 2صفحه از 500صفحه از کتاب قران بر اساس موازنه عدمی دکتر استاد بنی صدر است که البته فرق ما در این است که ما مانند شما به کفته ایشان خود را مطلق نمی کنیم که بکوییم این است وجر این نیست .با تشکر مجدد از رایو زمانه وامید به موفقیت اشان.

-- کورش ازاد ، Feb 24, 2009

با عرض سلام
باعث تاسف است،که مشاهده میشود در قرن 21 قومی از چنان درجۀ عقب ماندگی فرهنگی برخوردار است، که فیلسوف آن بدیهی یاتی را در امر معرفت شناسی مطرح نموده و بزرگان آن قوم آن را بدعت انگاشته اند!!!!!البته که تجربۀ پیامبران خارج از تجارب عارفان نیست!وصد البته که راه برقراری تماس با خداوند نه تنها در توان پیامبران ،وحتی بشریت بلکه در توان موجوداتی چون زنبور،و مورچه گان است!!و این خود نص صریح است!!و در ضمن مسئلۀ وحی مسئلۀ ارتباط بین گیرنده و فرستنده است!فرستنده یکی است!لیکن گیرندگان بسیار و این را هم باید دانست که تمامی گیرندگان از شرایط گیرندگی یکسانی برخوردار نیستند!!!! مجتبی-ملبورن

-- mojtaba ، Feb 24, 2009

در مورد حرکت خورشید باید بگویم سالهای زیادی است که دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که کل منظومه شمسی در مدار خاصی در حال حرکت است و حتی کل کهکشان راه شیری هم در مسیر خاصی در حال حرکت میباشد .
اکثر نظراتی که مطرح شده اند صرفاً برداشتهای شخصی را بعنوان دلیل مطرح کرده اند بیایید فرض کنیم که در یک محکمه هستیم و قاضی فقط دلایل قطعی قابل لمس را میپذیرد و از آنجا که هیچ علمی نیست که ناقض علوم دیگر باشد پس میتوانیم بپذیریم آنچه را که دانشمندان شاخه های دیگر علوم بر اساس آن دلیل می آورند ؛ و مهمترین آنها تفاوت بین نظریه و فرضیه است در تقریباً تمامی بحثهایی که بین علما در این رابطه در میگیرد به این توجه نمیشود که بابت هر دلیلی که می آوریم باید مدرک دو دو تا چهارتا بیاوریم که مو لای درز آن نرود و اگر ثابت شد که قرآن کلام خداست به صرف یک شبهه نمی آیند کل کتاب را زیر سوال ببرند بلکه مانند علم فیزیک بر اساس همان فرمول اثبات شده عمل میکنند اما دنبال دلیل شبهه جدید نیز میگردند و تا وقتی که فرمول جدیدی واقعاً و محکمه پسند و بر اساس واقعیات قابل لمس مانند آزمایشات فیزیک و شیمی و دلایلی که در دادگاهها پذیرفتنی باشد پیدا نشود همان فرمول قبلی حاکم است .
مثلاً در دادگاهها اثر انگشت را یک دلیل قاطع میدانند و اثری که 27 ( یا شاید هم 21 بوده الان حضور ذهن ندارم ) نقطه مشترک با سر انگشت متهم داشته باشد یکی تلقی میشود یعنی از بینهایت حالت 27 نقطه مشترک کافیست
کسانی که قرآن را کلام خدا نمیدانند بگویند بر اساس دلایل اثباتی که دانشمندان در سایر علوم قائل هستند چند دلیل میخواهند تا آنوقت قانع شوند یا شاید تا ابد دلیل میخواهند و اینکه اگر موافقان کلام خدایی دلیلی مثل استدلالهای ریاضی بیاورند مخالفان خود را موظف میدانند اول دلیل آنها را با استدلال رد کنند یا صرفاً خود را موظف به ارائه کردن دلیلهای مورد نظر خودشان میدانند.
من در اینجا فعلاً نخواستم به اثبات شبهاتی که آقایان آورده اند بپردازم چراکه اول باید دانست که طرف مقابل به چه چیزی بعنوان دلیل قانع است که ما راه اضافی و بیهوده نرویم مخصوصاً که هر مدرک آوردنی کلی جمله میبرد .
فقط به کسانی که دلایل عقلی ( منظورم علوم تجربی است نه نظری ) را هم نمیپذیرند آیاتی از قرآن را یادآوری میکنم از سوره ملک آیات 8 و 9و10 " دوزخ از خشم منکران نزدیک است پاره پاره شود و هر گروهی را که به آتش افکنند ملائک دوزخ میپرسند آیا برای شما ترساننده ای نفرستادند --- آنها در جواب گویند آری فرستادند و ما تکذیب کردیم با دلیل اینکه( آیات) فرستاده خدا نیست و شما ( رسولان ) در توهم و خیالاتی آشکارید ---- آنگاه با تأسف گویند اگر ما میشنیدیم یا تعقل میکردیم [ منظورم بیشتر در این کلمه است ] امروز از دوزخیان نبودیم .
و در آخر میخواهم عرض کنم که اگر عده ای به این نتیجه رسیده اند که اشکالاتی در قرآن وجود دارد پس این خطاها میتواند در کل قرآن جاری باشد و دیگه فایده این کتاب چیست و اگر پیامبر دچار تخیلاتی بوده که باعث قلب آیات شده پس از نظر علمی چون میزان این اشتباهها میتواند خیلی زیاد باشد پس بکل اسلام دین مطمئنی نیست پس چگونه است که عده ای مثل گنجی هم خدا را میخواهند و هم خرما را یعنی هم ادعا میکنند که مسلمانند و هم اینکه اسلام را دینی پر از خطا میدانند . بهتر نیست شجاعت پیشه کنند و دینی را برگزینند که بهتر و سریعتر موجب رستگاری شود .

-- بدون نام ، Feb 24, 2009

اقای نکو نام، درود و سپاس از کوشش روشنگرانه شما. تنها چیزی که مرا گیج کرده است اینست که الله داناوتوانا به جای گفتن سخن نادرست در باره گردش ماه، خورشید و زمین می توانست خاموش نشیند وسخن نراند. این الله داناباید میدانست که روزی کپرنیک ها وگالیله ها نادرستی سخن او را اشکار خواهند کرد. دانش او مگر اندر زمان بی کرانه نیست؟
با درود دوباره سهراب پارسی نژاد

-- سهراب پارسی نژاد ، Feb 24, 2009

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شاید درمقاله "انسان خدا نگاهی به شخصیت پیامبران و طبیعت وحی" واقعا حقیقتی باشد.

-- احمد درویش ، Feb 24, 2009

نمیدانم چرا احساس میکنم چند کامنت پای مقاله گرچه با امضای مختلف است اما به یک قلم است شاید چون بر خلاف متعارف با تشکر و سپاس و درود و سرود نسبت به نویسنده گرامی همراه شده است.

اما بعد - گفتگو از کتابی است که دنیا را در نگرش آن، نه فلک است و هفت آسمان و هفت زمین. و ستارگان که ما امروز آنها را سیارگان و خورشیدها و منظومه ها یافته ایم گل میخهائی بر دامن آسمان بیش نیستند که برای تزیین آن و شادی بینندگان در آسمان نهاده شده اند (انا زینا السماء الدنیا بزینه الکواکب - آیه 6 سوره 37). دریغ از اندیشه و وقت که بر سر چنین کتابی به هدر رود.

-- بهرام ، Feb 24, 2009

عالی بود. روایت خلاصه و مفیدی بود از آن چه بین سروش و منتقدان رفت و در کنار آن هم نقدهای خوبی از نگرش منتقدان به عمل آمده بود.

-- مجيد ، Feb 24, 2009

بسم الله الرحمن الرحیم
محمد مباشری در مقاله « فیلسوفی در محاصره‌ی فقیهان و متکلمان» ادعا می کند در قرآن مجید چند غلط ‏علمی وجود دارد و برای آن مثالهای زیر را ذکر می کند:« به عنوان مثال قرآن به طور مشخص در باب ‏آفرینش می‌گوید که «اوست که آسمان و زمین را در شش روز آفرید و ‏عرش او بر روی آب بود» آیا ‏این به تنهایی مثال نقض دیدگاه سنتی نیست؟ کدام کیهان شناس و کدام نظریه‌ی معتبر علمی در حوزه‌ی ‏کیهان‌شناسی این شش مرحله را تایید می‌کند و در چه دوره‌ای جهان از آب ساخته شده بوده است؟ آیا ‏بیان شش روز و نیز قرار داشتن عرش خدا بر آب چیزی جز نظر نادرست تورات‌ در باب آفرینش ‏است؟ آیا خود «بر آب بودن» همان نظریه‌ی قدیمی تالس مبنی بر ساخته شدن همه چیز از آب نیست؟ ‏نظریاتی که همگی امروزه ابطال شده‌اند!»‏
غلط علمی در قرآن باید بر اساس مسلمات علم باشد. همین قدر عرض کنم که در قرآن مجید از ‏روزهایی به اندازه هزارسال و یا پنجاه هزار سال هم یاد شده است. بر اساس تجربه و مشاهده، نه تو ‏دانی و نه من و نه کسی دیگر که خلقت آسمان و زمین در چند روز بوده است. دانشمندان در این باب ‏تنها می توانند بر اساس برخی شواهد نظریاتی ارائه دهند که هر آن احتمال تغییر آنها وجود دارد.‏
تعبیر عرش او بر آب قرار دارد نشان از این دارد که آب نقش مهمی در هستی دارد. اگر در زمانی که ‏مردم نمی دانستند اغلب بدن موجودات زنده را آب تشکیل می دهد و در زمین نیز اغلب آن با آب ‏پوشانده شده است کسی بر این قضیه ایراد می گرفت شاید جا داشت اما از شما که این طور چیزها را ‏بهتر می دانید چرا؟ ‏
مباشری در مثال دیگری می نویسد: «‌و یا قرآن در‌باره‌ی ذوالقرنین می‌گوید که وی «تا هنگامی که به ‏مغرب رسید و جایی که خورشید را چنین ‌می‌یافت که در چشمه‌ی آب تیره‌ای غروب می‌کند.»28‏
آیا خورشید در جایی خاص غروب می‌کند؟ چگونه است که طرفداران نگاه سنتی از مواردی به شدت ‏تفسیر بردار بسان «مشارق و مغارب»، کروی بودن زمین را نتیجه می‌گیرند اما موردهایی به‌سان این ‏موردها که آشکارا مبطل نگاه ایشان است، به روش‌های عجیب و غریب توجیه می‌شوند؟!»‏
این که ذوالقرنین خورشید را چنین ‌می‌یافت که در چشمه‌ی آب تیره‌ای غروب می‌کند، دروغ نیست. بیان ‏مشاهده یک فرد را به عنوان غلط علمی قرآن اعلام کردن، ظلم به کتاب الهی نیست؟ این غیر از آیه ‏رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ پروردگار دو مشرق و دو مغرب(الرحمن: 17) است که سخن مستقیم ‏خدا با انسانهاست.‏
محمد مباشری در ادامه می گوید:« مورد جالب‌تر آن‌که قرآن با پذیرش نظام زمین مرکزی، خورشید را ‏در حال گردش به دور زمین معرفی می‌کند.‏
برای اثبات این مدعا به آیه‌های چندی رجوع می‌شود: نخست می‌توان به آیه‌های ۳۸ و ۳۹ سوره «یس» ‏رجوع کرد. «و نیز خورشید که بر مدار معین خود دایم بی هیچ اختلاف به گردش است برهان دیگر بر ‏قدرت خدای دانای مقتدر است». «و نیز گردش ماه را که در منازل معین مقدر کردیم تا مانند شاخه ی ‏خرما بازگردید‌». «نه (در گردش منظم عالم) خورشید را شاید که به ماه فرا رسد و نه شب به روز ‏سبقت گیرد و هر یک بر مدار معینی شناورند.»29‏
‏... این آیه‌ها تایید نظام زمین مرکزی بطلمیوس است. ...چرا به هیچ وجه نامی از زمین و حرکت آن ‏نمی‌برد؟ چرا از مدارهای ماه و خورشید نام می‌برد که در ذهن مردم دوران پیامبر بی‌شک تداعی ‏کننده‌ی نظام بطلمیوسی است؟ چرا مطرح کرده است که «نه (در گردش منظم عالم) خورشید را شاید ‏که به ماه فرا رسد و نه شب به روز سبقت گیرد و هر یک بر مدار معینی شناورند.»‏
آیا تقارن شب و روز در کنار ماه و خورشید همان دیدگاه زمین مرکزی نیست؟ مگر نه آن که ... از ‏آن‌جا که حرکت خورشید نیز در کنار ماه مطرح شده به قرینه‌ی معنوی مشخص است که منظور حرکت ‏آن به دور زمین یا همان زمین مرکزی است. چرا قرآن حتی یک بار به صراحت از حرکت زمین به ‏دور خورشید چیزی نگفته است تا همه‌ی این استدلال‌ها به راحتی دفع گردند؟»‏
پاسخ این است هیچ یک از آیات بالا مطلب غلطی را بیان نمی کنند. این که شما یا برخی اعراب صدر ‏اسلام منظور آیه را به ادعای شما بد می فهمیدند چندان عجیب نیست. خیلی ها قرآن را بد فهمیده اند. ‏راه درست فهم قرآن مراجعه به رسول خدا یا اهل بیت معصوم اوست.‏
بله اگر در قرآن آمده بود جعل الارض مرکزا للعالم و جعل الشمس یدور حولها حق با شما بود. اما از ‏معجزات الهی قرآن است که این همه در باره طبیعت سخن گفته است و چنین جمله ای که از بدیهیات ‏آن زمان به حساب می آمد نیامده است.‏
عجیب تر از علم آن روز این است که قرآن مجید اعلام می کند: " كوه‏ها را مى‏بينى و آنها را ساكن و ‏جامد مى‏پندارى در حالى كه مانند ابر در حركتند" (وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ ‏السَّحابِ). نمل: 88‏
مباشری می افزاید: «مورد جالب دیگر، آیه‌ی ۶ سوره‌ی ق است. «آیا منکران حق آسمان را فراز خود ‏نمی‌نگرند که ما چگونه بنای محکم اساس نهادیم و آن را به زیور ستارگان آراسته‌ایم و هیچ شکاف و ‏خللی در آن راه ندارد؟»‏
در این‌جا از یک طرف آسمان را بر فراز انسان‌ها معرفی می‌کند در حالی‌که فضا و آسمان بالا و پایین ‏ندارد. بالا و پایین بودن برخی نقاط در سیستم ارسطویی- بطلمیوس مطرح بود که در کیهان‌شناسی جدید ‏محلی از اعراب ندارد. مورد دیگر آن که ستارگان را زیور آسمان معرفی می‌کند و این نگاهی انسان ‏محور و به تبع زمین مرکز است. زیرا از دید کیهان‌شناسی جدید، زمین تنها نقطه‌ای بسیار کوچک در ‏جهان است.‏
زیور زمانی معنا می‌دهد که در رابطه با چیزی ضروری مطرح شود و جنبه‌ی تزیینی و فرعی داشته ‏باشد، در حالی‌که زمین و مردمانش هیچ جایگاه خاصی در برابر ستارگان ندارند که آن‌ها زیور در نظر ‏گرفته شوند. »‏
اگر غلط قرآن این است که از منکران حق پرسیده است: « آیا منکران حق آسمان را فراز خود ‏نمی‌نگرند » ما می پذیریم باید قرآن می گفت آیا منکران حق آسمان را در فراز، کنار یا زیر پای خود ‏نمی‌نگرند تا به زعم آقای مباشری درست باشد. راستی که برای مخالفت با قرآن چه دستاویزهایی پیدا ‏نمی کنند؟ این هم از معجزات قرآن است که یک دانشجوی فلسفه علم برای مخالفت با قرآن، چیزی ‏دندانگیری پیدا نکرده است و چنین مثالهایی را ذکر کرده است.‏
تعبیر « زیور ستارگان » نشان از زیبایی ستارگان دارد. آیا شما منکر آن هستید؟ اگر زیباست، زیور ‏هم هست. چرا الماس زیور است؟ زیرا می درخشد و سو سو می زند. ستارگان هم از منظر زمینیان ‏همین کار می کنند و روی سخن خدا با زمینیان است.‏
‏« این نگاهی انسان محور و به تبع زمین مرکز است.» فرض کنیم نگاهی انسان محور دارد. این از ‏معجزات قرآن است که در هستی، انسان را گل سرسبد آفرینش قرار داده است. اما از انسان محوری ‏چگونه به زمین محوری می رسید و آیا این را در باره اومانیسم غربی نیز روا می دارید؟ آیا برداشت ‏غلط شما می تواند اعلام یک غلط در قرآن مجید باشد و راستی که کلام الهی مظلوم است.‏
مباشری در مثال دیگری می نویسد: «در آیه‌ی ۱۲ سوره‌ی الرعد مورد جالب دیگری مطرح شده است. ‏‏«اوست که برای بیم از قهر و امید به رحمت خود برق را به شما می‌نماید و ابرهای سنگین را از هر ‏جانب بر می‌انگیزد.»‏
این آیه با دانش جدید تعارض دارد، زیرا وقتی به جای نگاه معمول علمی، برای تبیین رعد، پای قهر و ‏امید و عمل خاص خدا را به میان می‌کشیم آن‌گاه نباید بتوانیم دست به پیش‌گویی زمان رعد بزنیم، زیرا ‏ما نمی‌توانیم به کنه عمل خداوند و تصمیم او پی ببریم. »‏
اصل آیه این است: هُوَ الَّذي يُريكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ اوست كسى كه برق را ‏براى بيم و اميد به شما مى‏نماياند، و ابرهاى گرانبار را پديدار مى‏كند. (رعد: 12)‏
هدف خدا در این آیه تبیین مفهوم علمی برق نیست بلکه هدف معرفی خود اوست. از این رو، جنبه ‏هایی از برق که برای این هدف کارآیی بیشتری دارند مورد اشاره واقع شده است. قرآن نگفته است برق ‏را «فقط» به این دلیل نمایانده است که شما را بترساند یا امیدوار سازد. اگر چنین گفته بود شاید حق با ‏شما بود اما کلمه فقط در آیه نیست و مباشری آیا منکر است که صاعقه، بیم و امید را در آدمی پدید می ‏آورد؟
‏ در ضمن کارهای خدا قانون دارد. قانونی که تغییر بردار نیست.«... و هرگز براى سنّت خدا تبديلى ‏نمى‏يابى و هرگز براى سنّت خدا دگرگونى نخواهى يافت. (فاطر: 43)» از این رو، می توان قوانین ‏الهی حاکم بر نظام هستی و نیز قوانین حاکم بر جوامع بشری را شناخت.‏
خادم کوچک قرآن کریم: 6 بهمن 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Feb 24, 2009

اتفاقا همین سوره نحل که آقای سروش مطالعه آن را به اهل نظر و "حضرت آیت الله" توصیه می کنند، به روشنی تمام گواهی می دهد که آقای سروش درکش را از این سوره (بعلت خواندن اشعار مولانا و باور داشتن به تز وحدت وجود و انسان خدایی) از غیر قران گرفته و بیشتر گرفتار شبهات اساسی شده اند. چه آیات این سوره بوضوح تمام بیان می دارد که مثال نبی و مثال نزول قرآن مانند مثال باران و زمین مرده است. چراکه تا زمانی که زمین مرده است و دامن از باران رحمت الهی تر نکرده با آن هیچ ارج و قربی نیست. هرچه هست از خدا و آن بارانی است که او از عالم بالا بر زمین مرده فرو می آورد " و خدا است که از آسمان، آبى فروفرستاد، و زمين را، پس از آنكه مرده بود، زنده گردانید! در اين، نشانه روشنى است براى گروهى كه گوش شنوا دارند! (65 نحل)
شاید توجه به این مطلب که خدا در آیه 64 سوره نحل تکلیف پیامبرش را روش کرده، به درک بهتر اصل مطلب کمک کند. "ما انزلنا علیک الکتاب الا لتبین لهم الذی اختلفوا فیه و هدی و رحمة لقوم یومنون". (=و قرآن را بر تو نفرستادیم بجز آنکه (تو) برای آنها که در آن اختلاف دارند روشن سازی و آن هدایت و رحمت است برای آنها که بدان ایمان دارند.)
یعنی ما این قرآن را برای این منظور بر تو نفرستادیم که تو راجع به خودت صحبت کنی و یا فرضا بخواهی برای خودت و اهل بیت ات حکومت و ولایت درست بکنی، بلکه برای این فرستادیم که تو آنهایی را که (در ارتباط با موضوع وحی و نحوه آن) در آن اختلاف دارند راهنما باشی . یعنی آنها را از اختلاف در آوری که فکر نکنند تو خودت آن ها را ساخته ای بلکه این خدا است که آنها را بر تو فرستاده. ارزش تو از آنجا بالا گرفت که خدا بر وجودت (زمینت) وحی کرد. بعد در آیه 65 روشن می سازد که داستان وحی مثل داستان باران با زمین مرده است. و بعد توضیح می دهد این نشانه روشنی است برای گروهی که گوش شنوا دارند. از قرار معلوم برای درک اصل نکته این آیات گوش شنوا لازم است که گویی آقای سروش آن را ندارند. اما ایشان علی رغم کلام راستین خدا داستان دیگری را مطرح می سازند که نه تنها هدایتگر و راه گشا نیست که اختلاف و تاریکی های بیشتری را نیز سبب می شود.
باز در آیه 66 این مسئله را قرآن روشن تر می سازد: که "و ان لکم فی الانعام لعبرة ...(و در وجود چهارپايان، براى شما عبرتى است (که بدانید که خدا است که بر چهارپایان (این فعل خیر را وحی کرده که) : از درون شكم آنها، از ميان سرگین و خون، شير خالص گوارا به شما مى‏نوشانيم! 4
وقتی می فرماید از میان سرگین و خون، شیر بوجود می آوریم یعنی ما از ظلمات هر چیز خیرات بعمل می آوریم. کماآنکه باز در آیه 67 این موضوع را بیشتر روشن می کند که در مورد درختان نیز همین حکم صادق است که :" و از ميوه‏هاى درختان انگور و نخل ، شراب مستی آور و رزق نیکو بوجود می آوریم; در اين، نشانهء روشنى است براى قومى كه انديشه مى‏كند!
یعنی اگر آقای سروش از زمره خردورزان (دینی) باشند باید اینگونه فکر کنند که خدا در همه این امور از انزال کتاب بر محمد گرفته تا باران بر زمین مرده و پدید آوردن شیر از میان سرگین و خون در چهارپایان تا پدیدآوری شراب مستی آور و شهد از انگور و خرما همه بواسطه اراده و وحی خدا است. اینها (یعنی این موجودات) هیچ کدام دخالتی در آنچه خدا بر آنها اراده کرده ندارند. پیشتر فراموش کردم که یادآور شوم خداوند در آیه چهلم همین سوره نحل به صراحت تمام اشاره می کند که وقتى چيزى را خدا اراده مى‏كند، فقط به آن مى‏گويد: «موجود باش!» بلافاصله موجود مى‏شود.
به همینگونه در مورد زنبور عسل در آیه 68 و 69 سوره نحل بروشنی تمام بیان می دارد: "پروردگار تو به زنبور عسل «وحى نمود كه: از كوه‏ها و درختان و سقف ها (داربستها)، خانه‏ بساز سپس از همه ثمرات (و شيره گلها) بخور و راه‏هايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده است، براحتى بپيما! «از درون شكم آنها، نوشيدنى با رنگهاى مختلف خارج مى‏شود كه در آن، براى مردم شفا است، همانا در اين امر، نشانه روشنى است براى گروهی كه مى‏انديشند". یعنی به زنبور وحی کردیم که اینگونه باش ( یعنی برو از ثمرات بخور و در سقف ها و .. خانه بساز تا از درون شکمت عسلی که شفا در رنگهای مختلف پدید آید،) پس او نیز همانگونه شد که اراده ازلی بر او رفته است.
این همان سخن حافظ است که بگونهء دیگر می گوید:
فیض روح القدوس ار باز مدد فرماید/ دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
یعنی از فیض الهی است که عیسی و محمد بوجود می آیند. خدا اگر باز بخواهد از من و شما هم می تواند عیسی و محمد پدید آورد. این از اعتبار خدا است که وقتی اراده می کند چیزی صورت واقعیت ببندد وحی می کند پس آن چیز همان می شود که خدا اراده کرده است. یعنی اعتبار موجودیت موجودات از خواست و اراده الهی حاصل می شود. به این عبارت که خداوند است که همه عالم را خلق کرده، آنچه را خواسته عزیز کرده و آنچه را خواسته ذلیل "و تعز من تشاء و تذل من تشاء" (26آل عمران). بنابراین خدا اگر محمد را عزیز کرده و به رسالت خویش برگزیده برآن بوده که او این پیام را به مردم برساند و آنها را از گمراه شدن و اختلاف کردن در وحی و کتاب برحذر دارد. اگر محمد از پیش خود به این حقایق رسیده بود آنگاه در قرآن نمی امد (56 قصص) "همانا تو (ای محمد) کسی را که دوست داشته باشی نمی توانی هدایت کنی، ولیکن خدا هرکه را خواهد هدایت می کند". این چه اثری است که حضرت محمد آن را ساخته اما (به گفته خود قرآن) خودش نمی تواند هدایت کند اما کتابش هدایتگر است؟ و این نیست جز اینکه آن کتابی که بر محمد نازل گشت جز این کتابی است که مسلمانان آن را می خوانند. یعنی حرف شما و قول امام فخر رازی، بی اساس است که می گویید "اينکه در قرآن آمده است که خدا حافظ قرآن است (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون-حجر:۹) معنای غريب و ماوراء طبيعی ندارد. همين که مسلمانان اهتمام به جمع آوری قرآن کردند، و آن را ثبت در مصحف نمودند، عين حفظ الهی است. و برين قياس همه امور ديگر ".
در این سخن امام فخر رازی چه معرفت لطیفی نهفته است که باید به روان او درود فرستاد؟ اگر اینگونه باشد که او می گوید آنگاه قول امام باقر چه می شود که می فرماید : "بخدا قسم که خدا نفرمود که قرآن کتابی است میان دو جلد :"بل هو آیات بینات فی صدورالذین اوتواالعم و ما یحجد بایاتنا الاالظالمون" =بلکه آنها نشانه های روشنی است در سینه آنهایی که علم آن را خدا به ایشان داده است و با آن مخالفت نمی کنند مگر ظالمان(49 عنکبوت) که منظور از ظالمان همانهایی هستند که به این سخن اعتقاد چندانی ندارند بلکه با تشبث به ظاهر قرآن با آنها که معتقدند قرآن را در سینه خود محفوظ دارند عناد می ورزند. این روایت با مصداق قرآنی اش در اصول کافی آمده (جلد اول ص310).
"ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ/ به قرآنی که اندر سینه داری".
قرآن کتابت شده ای که اینک در دسترس ما است به "اهتمام مسلمانان" جمع نشد بلکه به زور و قلدری عثمان بن عفان و تحت فشار قرار دادن علی بن ابی طالب و یارانش و شلاق زدن به ابن مسعود جمع شد. اگر اینگونه باشد که شما می فرمایید و امام فخر رازی می گوید آنگاه چه معنی دارد که در ابتدای سوره بقره قرآن بگوید"ذلک الکتاب لا ریب فیه"؟ چراکه حداقلش این است که شما در آن شک آورده اید! آقای سروش بعد از همه این مولوی خوانی ها اینک کارش به اینجا کشیده که اعتقادات ما را با گفته های امام فخر رازی جفت و جور سازند؟
با توجه به اینکه در آیه ١٣ سوره عبس اشاره شده که قرآن در صفحات گرانقدر والامقام پاک ‌«فی صحف مكرمه ، مرفوعه مطهره». قرار دارد، اگر این "صحف مکرمه مرفوعه مطهره" همانی باشد که معاویه و عمروعاص در جنگ صفین سرنیزه ها کردند، آنگاه چه ضرورتی داشت که علی بن ابی طالب بگوید: "منم کلام الله ناطق، آن قرآن ها را از سر نیزه ها بیندازید"؟ و اگر منظور از کتاب الهی همین قرآنی باشد که امام فخر رازی می گوید، آنگاه چه لزومی داشت که در سوره (79 واقعه) بیاید: "فی کتاب مکنون لا یمسه الا مطهرون"؟ این است آن ایمانی که جنابعالی می فرمایید "آن را از عارفان گرفته ام نه از فقيهان"؟
ما با سخن امام فخر رازی کجا می توانیم از قرآن و متون عرفانی و بویژه شعر حافظ نکته معرفت دریابیم؟ قرآن کجا و سخن امام فخر رازی کجا! می خواهید از قرآن تقدس زدایی کنید که دست ... ولایت طلب را از آن کوتاه سازید چرا سرنا را از ته گشادش می دمید؟
از خطرات پذیرفتن حرف آقای سروش این است که نهایتا محمد جای خدا نشانده می شود (همینگونه که در صوفیه اقطابشان را جای خدا نشانده اند و یا شیعیان صفوی و جبل عاملی و جمکرانی که به معصومیت و خطاناپذیری محمد و خاندانش -14 معصوم- معتقدند). بدینگونه کل پیام سلامت طلب پیامبر عالیقدر اسلام را به اغراض و امیال شخصی و برتری طلبی های گروهی و قومی فاسد و آلوده کنند (که کرده اند). با این سخن باور داشتن به مبدا و معاد یعنی خدا فراموش می شود (که همینک فراموش شده).
اگر ما معتقد باشیم که خدا ، خدای زنده پابرجا است و او را چرت نمی گیرد و زمان برای او مطرح نیست(آیه 255 بقره) بنابراین باید از این خدای زنده پابرجا برای فهم درست آیات قرآنی و اینکه در آنها اختلاف نکنیم و با آن فساد و ظلم نکنیم استمداد بطلبیم. بعبارت دیگر باید ایمان را از خدا گرفت نه فقها و فلاسفه و شاعران صوفی مسلک. ایشان چه می فهمند از اینکه "خدا از میان مردم امی (دانشگاه نرفته و حوزه ندیده) کسی را مبعوث می سازد تا آیاتش را بر مردم بخواند و توضیح دهد و آنها را پاک کند و سپس به آنها کتاب و حکمت بیآموزد که در آن اختلافات نکنند".

-- حسبن میرمبینی ، Feb 24, 2009

درود به تمام دوستانی که زحمت می کشند و نکات مختلف را توضیح می دهند. این اقای کورش ازاد و دوتای دیگر توجه من را به نظرات اقای بنی صدر
جلب کرده و دارم روزی یکی از انها را می خوانم.چرا اینقدر کم از ایشان اسم برده می شود؟
بدرود نیکی

-- بدون نام ، Feb 25, 2009

جدايي ناپذيري تصورات از زبان
يكي از دوستان فرمودند كه مگر چه مي‌شد كه خداوند هرگز از حركت خورشيد از مشرق به مغرب سخن نمي‌گفت تا امروزه ايراد نمي‌گرفتند كه چرا خداوند طبق تصوري غير علمي سخن گفته است؟
پاسخ اين است كه منشأ زبان تصورات اهل زبان است و آن دو از هم‌ديگر جدا نشدني است. توضيح اين كه اهل زبان وقتي با پديده هاي پيرامونش مواجه مي‌شود و از آنها تصوراتي پيدا مي‌‌‌كند، براي آن كه تصوراتش را از آن پديده‌ها به ديگران القا كند، الفاظ و تعابيري را براي آن تصورات وضع مي‌كند و براي تفهيم به ديگران به كار مي‌برد. عرب در گذشته با نگاه به خورشيد در آسمان تصور كرده است، خورشيد در آسمان از مشرق به مغرب حركت مي‌كند و از رهگذر اين حركت شب و روز پديد مي‌‌آيد؛ بر اين اساس، الفاظ و تعابير خود را نظير «مشرق» و «مغرب» و «جريان شمس» وضع كرده و به كار برده است؛ بنابراين تجزيه و جدا كردن تصورات از الفاظ و تعابير زبان امكان ندارد؛ به همين رو هركسي كه مي خواست، با مردم عرب آن عصر سخن بگويد، ناگزير بود، در قالب تصورات و الفاظ و تعابير آنان سخن بگويد و گرنه مفاهمه و تبادل پيام صورت نمي‌گرفت. هركسي اعم از خدا يا افراد بشر وقتي مي خواسته‌است، با عرب عصر نزول سخن بگويد، ناگزير بوده است، در قالب تصورات آنان سخن بگويد.
تصحيح تصورات ديني بر عهده پيامبر اسلام و قرآن بوده است؛ اما تصحيح تصورات غير ديني از قبيل تصورات فيزيكي و زيست‌شناختي بر عهده پيامبر اسلام(ص) و قرآن نبوده است و حتي پرداختن به آنها به هدف از بعثت پيامبر(ص) و نزول قرآن را آسيب مي‌رساند.
خصلت تجزيه‌ناپذيري زبان از تصورات اهل زبان به چند لفظ و تعبير محدود نيست. منتها برخي از تصورات اهل زبان در دوره گذشته با تصورات علمي دوره معاصر تفاوتي پيدا نكرده است؛ اما برخي از آنها تغيير پيدا كرده است. در خصوص آن تصوراتي كه امروزه تغيير كرده است، امكان نداشته است، طبق تصورات امروزي با عرب عصر پيامبر(ص) سخن گفت؛ چون تصورات امروزي براي عرب آن عصر نه قابل درك بود و نه قابل پذيرش. براي مثال، مردم آن عصر نه به آساني مي‌توانستند، درك كنند كه خورشيد ثابت و زمين متحرك است و نه اگر درك مي‌كردند، مي‌پذيرفتند.

-- نكونام ، Feb 25, 2009

جناب نكونام
گمانم تمام نوشته را نخوانده ايد، همچنين آقاي بدون نام كه از گردش منظومه شمسي حرف مي زند! حال آنكه جواب در همين نوشته بود، اگر مي پذيريد كه خداوند به زبان حال قوم سخن گفته و خطاهاي علمي توجيه شدني اند، چيزي جز اثبات حرف سروش نيست! اگر مي پذيريد كه خداوند براي بيان مقصود خود مجبور بوده از قوانين وضع شده توسط اعراب جاهل پيروي كند، حرف سروش را بي كم و كاست پذيرفته ايد، قرآني كه براي هدايت مردم يك دوره زماني خاص(و نسبتا كوتاه، حدود 1000 سال، در مقايسه با زماني كه پيش رو داريم) مجبور شده دروغ منطقي بگويد(خطاهاي علمي) چرا همان قرآن براي پذيرفته شدن حرفش توسط همان مردم، به دروغ(مصلحتي) نگويد اين متن از طرف پادشاه جهانيان، الله است؟

-- علي ، Feb 25, 2009

جناب لطف علي لطيفي
صحبت از كائنات است و شما مي پنداريد در همه كائنات آب بيشترين از همه چيز وجود دارد كه خداوند هم بر آن عرش(؟) خود را بر آن استوار ساخته؟ اگر بيشترين مدتي كه براي يك روز در قرآن ذكر شده را همان پنجاه هزار سال بگيريم، پنجاه هزار * 6 مي شود 300000 ، اين جزء بديهيات است كه سيصد هزار سال نمي تواند مدت زمان خلق شدن كائنات، به وجود آمدن حيات در زمين و.... باشد.
اگر بديهيات علمي را هم قبول نداريد، چرا دوباره به سراغ همان علم مي رويد و سخنان خود را اثبات مي كنيد؟ گمان مي كنيد تا كي همه اينچنين نعل وارونه زدنهاي شما را باور مي كنند؟ سخن قرآن بي كم و كاست، واضح و روشن است، واقعا از برداشت هاي عجيب شما تعجب مي كنم.

-- علي ، Feb 25, 2009

تنها یک سوال مرا اگر می توانید جواب دهید: اگر حرف و ادعاهای این مقاله درست است پس بلاغت بی همتای قرآن از کجا آمده است؟ اگرحرف شما صحیح است پس چرا تاکنون کتابی به بلاغت قرآن نیامده است؟

-- خادم قرآن ، Feb 25, 2009

- آقاي نكونام دچار دور و تسلسل باطل شده و در واقع براي رد نظر آقاي گنجي به جوابهايي متوسل مي شود كه خود مويد نظر آقاي گنجي است. مي داند كه در قرآن اخبار علمي غلطي ارائه شده، مي گويد:
"هركسي اعم از خدا يا افراد بشر وقتي مي خواسته‌است، با عرب عصر نزول سخن بگويد، ناگزير بوده است، در قالب تصورات آنان سخن بگويد.
تصحيح تصورات ديني بر عهده پيامبر اسلام و قرآن بوده است؛ اما تصحيح تصورات غير ديني از قبيل تصورات فيزيكي و زيست‌شناختي بر عهده پيامبر اسلام(ص) و قرآن نبوده است ..."

آخر اگر تصحيح تصورات فيزيكي و زيست شناختي بر عهده پيامبر نبوده، پس چرا بيخود بدان پرداخته است؟ آيا از سر تفنن بوده يا چيز ديگر؟
امثال تو كه تا به حال مي گفتند اين يك كتاب جامع و بي نقص است، حالا چطور مي خواهيد به دنبال توجيه اشكالات آن باشيد؟
اين آقا مي گويد حالا همان كتاب با تمام تقيدات زماني - مكاني و اشكالات در بيان واقعيتهاي جهان براي هدايت مردم اين دوران مناسب است و مهم نيست كه اخبار غلط در آن وجود دارد.
ايشان توجه ندارند كه انسان متفكر امروز براي پذيرش كتابي كه ميگويد تبيين همه چيز است و از جانب خدا آمده، دليل مي خواهد و اخبار غير واقعي در خصوص عالم آن را از حجيت براي جهان امروز خارج مي سازد.

-- سامان ، Feb 25, 2009

جناب خادم قرآن
درباره "بلاغت بي همتاي قرآن" در مقاله هاي تحدي قرآن گنجي دنبال مي شود، ولي توجه داشته باشيد كه اگر تحدي را به بلاغت كاهش دهيد، عواقبي دارد. شما نمي توانيد بپذيريد كه متني به فصاحت و بلاغت قرآن نوشته شده باشد، چرا كه اين را از قبل پذيرفته ايد. نمي دانم شما همه متوني كه نوشته شده را خوانده ايد، متوني كه در آينده نوشته مي شوند چطور؟ آثار شكسپير و .... را خوانده ايد؟ البته قصد مقايسه آنها با قرآن را ندارم، چون بايد به زبان عربي(زبان قرآن) متن نوشته شود؟

-- علي ، Feb 25, 2009

قبول این ادعا که خداوند جهان را در شش روز آفرید هم خیلی مفرح ذات است! آخر قبل از آفرینش خورشید و زمین، روز و شبی نبوده یا میزان سنجش طول مدت خلقت باشد! فاعتبرو یا اولی العلوم! همین زمین که روی آن زیست میکنیم حداقل 4 میلیارد سال است که از شکل گرفتنش گذشته است.

-- yoonos ، Feb 25, 2009

آقا یا خانم خادم قرآن؛ آیا ممکن است بپرسم شما از کدام بلاغت حرف می‌زنید؟ اگر یکبار و با ذهنی پاک قرآن را به عربی از اول تا آخر می خواندید (و نه فقط چند سوره مکی خوش آهنگ و شاید لطیف را) مثل من متوجه می‌شدید که این بلاغتی که می فرمایند دروغ زیرکانه‌ای بیش نیست و حتی در بسیاری از آیه ها اشکالات نگارشی هم وجود دارد.

-- محمود ، Feb 25, 2009

جناب خادم قران گرامی
شما لطف بفرمائید کتابی با بلاغت و فصاحت کتاب " حسنی نگو یه دسته گل " بیاورید تا اول ما بفهمیم منظور شما از بلاغت چیست تا بعد ببینید چه کتابهائی را به شما معرفی کنیم سرشار از فصاحت و بلاغت .

-- ایرانی ، Feb 25, 2009

در حاشیه بگویم این متن بسیار روشن و قابل خواندن و قابل درک بود. از آقای مباشری بسیار سپاسگزارم که لااقل این فرصت را در اختیار ما گذاشتند که مقاله ایشان را نخست بتوانیم به آسانی بخوانیم و هضم کنیم بعد در باره اش بیندیشیم .

-- فرید ، Feb 25, 2009

بسم الله الرحمن الرحیم
پاسخ به چند انتقاد
ضمن تشکر از منتقدان نوشته هایم که به بنده کمک می کنند تا بهتر بنویسم، به اطلاع می ‏رساند:‏
‏1.‏ امام باقر علیه السلام در باره خلقت آسمانها و زمین در شش روز، فرمود: در شش وقت ‏مراد است. إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ قال في ستة أوقات‏ ‏‏(تفسير القمي، ج‏1، ص: 236) با این حدیث چند مشکل حل می شود، هم کسانی که ‏شش روز را کافی نمی دانستند و هم کسانی که اعتقاد داشتند آن زمان هنوز روز و ‏شبی پدید نیامده بود.‏
‏2.‏ در اصول كافى-ترجمه كمره‏اى، ج‏1، ص: 383 چنین آمده است: داود رقى گويد: از امام ‏صادق (ع) پرسيدم از قول خداى عز و جل (38 سوره 11): «و بوده است عرش او بر ‏آب» فرمود: در معنى آن چه مى‏گويند؟ گفتم: ميگويند: عرش بر آب است و پروردگار ‏بالاى آن است، فرمود: دروغ گويند، هر كه اين عقيده را دارد خدا را محمول شمرده و به ‏صفت مخصوص مخلوقها وصفش كرده و بايستش آيد كه آنچه خدا را حمل كند از او ‏نيرومندتر باشد، گفتم: پس شما برايم بيان كنيد، قربانت. فرمود:‏
‏«خدا دين و دانش خود را پيش از آنكه زمين و آسمان يا جن و انسى يا خورشيدى و ماهى ‏باشد بر آب نهاد، چون خواست مردم را بيافريند آنان را برابر خود پراكند و به آنها فرمود: كى ‏است پروردگار شما؟ اول كسى كه به زبان آمد رسول خدا و امير المؤمنين و امامها صلوات ‏الله و سلامه عليهم بودند كه گفتند: توئى پروردگار ما و دين و دانش را به آنها سپرد، سپس ‏به فرشته‏ها فرمود: اينان حاملان دين و دانش منند و امينان من بر خلقم و هم آنها ‏مسئول‏اند، سپس به فرزندان آدم فرمود: براى خدا اعتراف به پروردگارى كنيد و براى اين ‏چند نفر اعتراف به ولايت و طاعت، گفتند: بچشم، پروردگار ما. به فرشته‏ها فرمود: گواه ‏باشيد، فرشته‏ها گفتند: گواهيم كه فردا نگويند: به راستى ما از آن غفلت داشتيم و بى‏خبر ‏بوديم يا آنكه بگويند همانا پدران ما پيش از اين مشرك شدند و ما پس از آنها نژادى بوديم ‏كه تخلف نتوانستيم، آيا ما را براى آنچه بيهوده خواهان كردند هلاك مى‏كنى؟ اى داود، ‏ولايت ما در ميثاق بر آنها مؤكد است.» ‏
خادم کوچک قرآن مجید: 7 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Feb 25, 2009

بسم الله الرحمن الرحیم
پاسخ به چند انتقاد
یونس گفته است « همین زمین که روی آن زیست میکنیم حداقل 4 میلیارد سال است که از ‏شکل گرفتنش گذشته است.» آیه خلقت آسمانها و زمین در شش روز نمی گوید از پیدایش ‏زمین و آسمان چند وقت گذشته است تا ایراد شما وارد باشد. خلقت آسمانها و زمین در شش ‏روز و به تعبیر روایت در شش وقت (مرحله، دوران) صورت گرفته است. کی؟ خدا می داند.‏
اگر نظریه بیگ بنگ را درست بدانیم، به این معنی که انفجاری بزرگ سبب پیدایش آسمانها و ‏زمین شده باشد. در این صورت، قطعات حاصل از انفجار می توانسته اند در شش روز ( به هر ‏معنا که مراد باشد) تصویر اولیه آسمانها و زمین را شکل داده باشند.‏
گفتنی است خدای قادر می توانست خلقت آسمانها و زمین را به جای شش روز در یک آن ‏صورت دهد، اما به تعبیر برخی تفاسیر چنان کرد تا به بشر بیاموزد که در کارها زمانبندی شده، ‏مرحله بندی شده و بر اساس تدریج حرکت کند. آیا این بد است؟
این سئوال را هر چند از خادم قرآن پرسیده اند اما بنده به عنوان خادم کوچک قرآن پاسخ می ‏دهم. برخی در باره بلاغت قرآن هم تردید کرده بودند. همان طور که اگر کسی انگلیسی بلد ‏نباشد از بلاغت نوشته های شکسپیر چیزی نمی فهمد اگر عربی هم نداند طبیعی است که ‏بلاغت قرآن را نفهمد با این حال، صوت قرآن امثال عبدالباسط چنان زیبا بود که حتی برخی ‏از غیر عرب زبانها را هم تحت تأثیر قرار داده بود و در جایی خواندم 91 نفر فقط تحت ‏تأثیر قرائت زیبای او از کلام الهی مسلمان شدند. ‏
از این گذشته وقتی زرشناس بزرگی همچون حافظ شیرازی، اعتراف می کند هر چه دارم ‏همه از دولت قرآن دارم، چه جای چنین اعتراضاتی است؟
خادم کوچک قرآن مجید: 7 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Feb 25, 2009

کامنت "بدون نام" در مورد خواندن مطالب بنی صدر بهانه ای شد تا تجربه خودم را در سعی برای درک منظور وموضع ایشان ( به علت گلایه های هوادارانش در همین سایت )بعرض برسانم خاصه اینکه هواداران قطره که نه حتی نمی هم از فضل وی در ارتباط با موضوع مورد بحث نشان نمیدادند .
اقرار میکنم با مطالعه مقالات در سایت انقلاب اسلامی وی جز گیجی نصیبی نمی بردم تا به مطلبی از سلامت کاظمی در سایت ایران امروز برخوردم و دقیقا پاسخم را گرفتم که جدا مدیون شان هستم .ضمنا فهمیدم چرا در پاسخ ایرادات گنجی به هیچ نکته ای از نظریات"استاد دکتر بنی صدر"اشاره نمیکنند "استخراج جملاتی صریح و ساده که لب کلام و نظر ایشان را نشان دهد و بشود در نوشته‌ها به آن‌ها استناد کرد، تقریبا محال است و البته ابایی هم ندارم صادقانه بگویم که چه بسا در حد فهم و توان من نیست." و ایکاش همین زحمت رادرمورد "حسبن میرمبینی"همقطار سابقشان میکشیدند تا بدانیم چرا سروش باید انگونه که ایشان درستش میدانند فکر کند .
راستش برای من کمی عجیب نمود.کاش سروش بنحوی مطلع میشد ومیگفت که نظرش چیست.یا گنجی نیابتا این مشکل را میگشود.

-- بدون نام ، Feb 25, 2009

پیشکش به جناب خادم قران گرامی.
(هزاران سال پیش از زمان محمد (ص) هم ما آیات بسیار زیباتر از قرآن داشتیم.)


--------------------------------------------------------
سوره توبه آیه 123

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَلِيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ.

ای کسانیکه ایمان آورده اید، کافرانی که نزد شمایند را بکشید! تا در شما درشتی و شدت را بیابند. و بدانید که خداوند با پرهیزکاران است!

سوره زمینی
يا ايها العاقلون لا تقتلوا الذین یلونکم من المخالفين وليجدوا فيكم رحمة و الانسانیه واعلموا ان الله مع العادلين.

ای خردمندان، کسانی از مخالفان که در نزد شمایند را نکشید! تا در شما ترحم و انسانیت را بیابند. و بدانید که خداوند با عدالت پیشگان است!


-- Bidar ، Feb 25, 2009

از واژه «باورمند» کمتر استفاده شود خیلی زمخت و چرت است در ضمن مسایل جامعه بشری وحی و قرآن نیست مردم عادی در جامعه مدرن نیازی به این چیزی ندارند.

-- بدون نام ، Feb 25, 2009

دريغ از يك دانه جويي انصاف علمي
آقا سامان اگر تو توانستي پدرت را مجاب كني كه خورشيد از جانب مشرق آسمان به جانب مغرب آسمان حركت نمي كند، آنگاه از خداوند هم انتظار داشته باش، چنين سخني را با عرب عصر نزول داشته باشد.
من در شگفتم كه چرا مي خواهيد واقعيتي را كه همه بالعيان با چشم سر مي بينند، انكار كنيد و باطل بدانيد.
كافي است، ميان دو فهم و دو زبان تفكيك قائل بشويد تا از اين انكار واقعيت رهايي يابيد.
دو نوع فهم و زبان وجود دارد: يكي فهم و زبان عرفي و ديگري فهم و زبان علمي.
حركت خورشيد از مشرق به مغرب آسمان طبق فهم و زبان علمي غلط است؛ اما طبق فهم و زبان عرفي درست است.
خداوند هم به فهم و زبان علمي سخن نگفته است تا شما حق داشته باشيد، بر قرآن ايراد علمي بگيريد.

-- نكونام ، Feb 25, 2009

واقعا نمي دانم، جناب نكونام ميگويد قرآن سخن خداست، ولي اشكال در آن راه دارد، ولي اشكالي ندارد!! آقاي لطف علي لطيفي واضح تر صحبت مي كند، با اينكه حرف شما را نمي توانم بپذيرم، ولي از شما تشكر مي كنم. نميتوانم بپذيرم چون نمي توانم خلقت انسان قبل از تولد او را بپذيرم، نمي توانم از هم پاشيدگي فلسفه متافيزيك شما را تحمل كنم، پايش بيفتد اصولي كه خود براي اثبات خدا استفاده كرده بوديد را كنار مي گذاريد و مي گوييد چرا خدا نتواند اين كار را بكند؟ واقعا اگر خدا مي تواند همه قوانين فيزيك را بشكند، چرا بايد از قوانين اعراب جاهل پيروي كند و بر اساس قوانين وضع شده توسط آنان، دست و بال خود را ببندد كه فردا به بي اطلاعي و بي اخلاقي و... متهم شود؟ (لابد مي گوييد به تو چه، خدا خواسته اينطور شده!) نمي توانم پاسخي را بپذيرم چون در همان موضوع جوابي عقلاني تر برايش مي يابم. آخر چطور ممكن است خدا براي بنده اش متني بفرستد كه همه شواهد مي گويد نوشته خود بنده است؟ نمي شود موضوعي به اين واضحي را ناديده گرفت و به توجيه حرفي كه خيلي روشن مي گويد خدا شش روز دنيا را آفريد، تخت خودش را هم بالاي آن قرار داد و به رتق و فتق امور پرداخت! طوري تغيير داد كه نظريه بيگ بنگ را هم شامل بشود! در جايي كه با علم جور در نمي آورد مي گوييد علم اشتباه كرده، نسبي است، به نظريه نهايي نرسيده و... ولي در جايي كه توجيه پذير است موضوعي كه هنوز روشن نشده مثل بيگ بنگ، به عنوان نظريه نهايي مي گيريد و قضيه را راست و ريست مي كنيد. آيا آدم و حوا ، نياكان ما،از بهشت آمده اند؟ گفته قرآن اين است ولي در واقع نياكان همه ما تك سلولي ها هستند، ما كامل شده ميمون ها هستيم، هم نياي گاو و خروس و.... چه نيازي بود خدا در مورد مسائلي كه توسط اعراب درك نمي شد، آيه بفرستد و آن آيه ها جزء قرآن بشود كه در آينده با مشكل بر بخورد؟ نمي شد پيامبر در جواب اعرابي كه از اول و آخر دنيا مي پرسيدند، جوابي بدهد ولي آن جواب كه جواب صحيح نبود، جزء قرآن نشود؟ اگر حديثي بود و مشكلات علمي داشت كاملا قابل قبول بود، ولي جوابي كه در قرآن ثبت شده بايد مبرا از هر گونه خطا باشد(اگر الفاظ از خدا باشند به اين مشكل بر مي خوريم، ولي اگر الفاظ از پيامبر باشد همه اين مشكلات حل شده اند)

-- علي ، Feb 26, 2009

" انصاف علمی" -....- "ایمان علمی"-....- " علما"-...- "فضلا"-...
واقعا این کلمات چقدر مظلوم واقع شده اند . در جائی که مباحثی بنام " علم کلام" - " علم حدیث"-" علم نسب " ( برای تشخیص سید از رشنق)-.... و علوووووووووووم !؟ متعالی دیگری از این قماش داریم ظاهرا دانشمندان علوم واقعی باید از شرم سرشان را به زیر برند . چون آنان معتقدند " وقتی خورشید در وسط آسمان است آن هنگام " روز" است" و جرم بزرگتر آنان اینست که معتقدند " دو-دو-تا میشود چهار تا"
برخی حضرات چقدر از دانشگاه کینه دارند که نگذاشت " علما!؟" و " فضلا!؟ " کار خود را همچون قرنهای گذشته بکنند . و "جبر" و "تفویض" را آنچنان بر سر مردم مقلد بکوبند که سرنوشتی چنین محتوم یابند .
کاش در حدفاصل جندی شاپور تا دانشگاه تهران دانشگاههای دیگری میداشتیم - کاش کتب اصلی رازی نابود نمیشد - کاش ابن سینا سانسور نمیشد - کاش ما علما و فضلا نداشتیم و بجای آن از افراد معتقد به " دو-دو-تا میشود چهار تا " میداشتیم . آنوقت دیگر خورشید از درخشش در روز شرمنده نمیشد که عده ای روز را " شب" بخوانند .

-- ایرانی ، Feb 26, 2009

طرح یک مساله؛ اینکه یک تجربه عرفانی است یا نه چه کسیُ چه مرجعی باید قضاوت کرده و آنرا تایید کند؟ ما در عصر حاضر هم با همین سوال در مورد کسانیکه ادعای تجربه رفیع در موقع مراقبه و ریاضت های مکاشفه ای دارند روبرو هستیم. تجربه عرفانی را باید انجمنی به مانند انجمن های تخصصی- علمی تبیین کرده مهر تایید بر آن بزنند. آیا در زمان حضرت محمد کسی غیر از زنش و فامیل های زنش او را به اشاعه ماحصل تجربه اش کسان دیگری هم او را ارزیابی و سپس تشویق کردند؟ برای من حتا موثق بودن تجربه محمد زیر سوال است. اخیرن بخشی در علم اعصاب تحت عنوان Neurotheology تاسیس شده است که تحت آن بسیاری از پدیده هایی که به تجربیات رفیع منسوب شده اند را میتوان بخوبی به اختلالات در کارکرد سلسله عصبی نسبت داد. در نوع بیماری صرع تامپرال(Temperal Epilepsy) هذیان صدایی بخوبی گزارش شده است. هر صداییُ هر مشاهده ای و هر تجربه ای نمیتواند یک پدیده موثق قلمداد شود مگر ان که بوسیله اجماع اهل تخصص تایید گردد.
رفتار خشن و ستیزه جویانانه شخص ؛عارف؛ هیچ توجیح عرفانی ندارد. کجا بودا دستور آزار و نهایتن آدمکشی را صادر کرده است. مولوی زمانی که مرد تمام مردم از مکتب ها و مرام ها و اقوام گوناگون بر سر گور او حاضر شدند. از نمونه های پیشکسوت در ٬؛یگانه پرستی؛ُ وحدت خواهی در پیش و پس این دنیا بسیار داریم.

-- جام جم ، Feb 26, 2009

بسم الله الرحمن الرحیم
در پاسخ به بیدار
شما با تغییر برخی کلمات آیه 122 سوره توبه سعی کرده اید آیه ای انسانی تر بسازید. بنده با ‏اجازه آقای خادم قرآن نقدی بر دیدگاه شما دارم.‏
در نگاه سطحي ممكن است بسياري به شما حق دهند اما دقت بيشتر نكاتي را نشان ميدهد كه ‏اعجاز قران را ثابت مي كند:‏

‏1.سوره توبه در اواخر عمر شريف پيامبر اسلام(ص)نازل شده است .بايد دانست كه مسلمانان ‏سيزده سال اول بعثت را به مدارا با كفار طي كردند.مهرباني كردند اما شكنجه ديدند و تمسخر ‏شدند.اموال آنها مصادره شد و خودشان از مكه رانده شدند.اين بود كه خداي بزرگ به آنها اجازه ‏جهاد داد.در دوران مدينه كه ده سال طول كشيد مسلمانان توانستند طي جنگ هايي كه اكثر ‏آنها را خود مشركان ايجاد كرده بودندموفقيت هاي بزرگي كسب كنند.رفتار كافران در اين جنگ ‏ها طوري بود كه به عنوان مثال در جنگ احد كه تهاجم مشركان به مدينه بود و به پيروزي ‏ظاهري آنها هم انجاميد شهداي احد مثله شدند و جگر حمزه عموي رسول خدا(ص)توسط هند ‏از زنان برجسته مشركين خورده شد.رفتار مومنان در اين جنگ ها طوري بود كه به عنوان مثال ‏در جنگ احزاب كه آن هم تهاجم انبوه كفار به مدينه بود علي ابن ابي طالب (ع)پس از پيروزي ‏در نبرد تن به تن باعمرو بن عبدود قهرمان مشركين و كشتن او از غنيمت گرفتن لباس ‏گرانقيمت اوكه طبق رسوم آن زمان به فرد پيروز تعلق داشت خودداري كرد.اين امر سبب شد كه ‏خواهر عمروبگويد برادرم توسط فرد كريمي كشته8 شده است و اين امر از حجم اندوه من مي ‏كاهد.‏

‏2.سوره توبه نمايشگر خشم خداست و تنها سوره ايست كه بدون بسم الله شروع مي شود.اكنون ‏كه مسلمانان با آن همه رنج و تحمل آن همه ظلم كفار به جايي رسيده اندكه مي توانند كفار ‏نزديك خود را با جهاد؛ مسلمان يا مطيع حكومت اسلامي نماينددرست نيست كه بادوستي و ‏مهرباني از هيبت حاصله استفاده نكنند و فضا را براي انواع دسيسه ها مهيا سازند.‏

‏3.برخي مفسران اعتقاد دارند در اين مقطع توجه برخي مومنان به مسلمان كردن قدرت هاي ‏بزرگ و دور دست زمان مانند ايران و روم معطوف شده بود.خداي بزرگ تذكر مي دهد كه از كفار ‏نزديك غافل نشويد .برخي گفته اندمنظور از كفار نزديك كفاري هستند كه همسايه كشور ‏اسلامي هستند.جهاد با اينان اولويت دارد زيرا هم آسانتر است هم از دسيسه هاي احتمالي آنها ‏پيشگيري مي كند؛خصوصا در زماني كه مجاهدان مسلمان از سرزمين خود فاصله زيادي گرفته ‏باشند.سرانجام اينكه مقتضاي سياست گام به گام هم همين است.اهداف بزرگ را بايدمرحله به ‏مرحله پيش رفت.‏

‏4.برخي مفسران اعتقاد دارند منظور از كفار نزديك منافقيني هستند كه در درون جامعه اسلامي ‏وجود دارند.منافقيني كه ممكن بود كل زحمات مسلمانان را بر باد دهند.به نظر مي رسد عملكرد ‏دوران حكومت امام علي ابن ابي طالب (ع)را بايد در راستاي عمل به اين آيه تحليل كرد.‏
‏5.برخي مفسران اعتقاد دارند منظور از كفار نزديك؛ هوا و هوس هاي نفساني دروني انسان هاست ‏كه بايد با آن جنگيد و درشتي كرد.‏
‏6. طبق آیه ساختگی شما حتی با متجاوزین هم نمی توان جنگید و باید با آنها مهربانی و ‏انسانیت روا داشت، زیرا استثنایی را قائل نشده اید. بر مبنای دیدگاه شما باید با صدام که مخالف ‏ما بود با مهربانی و انسانیت رفتار می کردیم و خواسته های او در سپردن سه جزیره به امارات، ‏اروندرود به عراق و جداسازی خوزستان از ایران را اجرا می کردیم. اگر چنین می کردیم آنگاه ‏عاقل نامیده می شدیم! ‏
‏***‏
اكنون اگر با توجه به شرايط زمان و مكان به مساله بنگريم مي بينيم كه اصل آيه زيباتر و انساني ‏تر است.خصوصا اين كه اسلام آمده است تا سعادت دو دنياي انسان ها را تدارك بيند و جهاد ‏اسلامي در خدمت اين هدف عالي است.‏
خادم کوچک قرآن مجید: 8 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Feb 26, 2009

در اینگونه بحث ها که تمرین دموکراتیکیست بین انسان ها با عقاید مختلف،انچه از زاویه اخلاقی و اداب و معاشرت اجتماعی برایم مهم است تواضع و
تسامح نسبت به همدیگر و تند قضاوت نکردن در باره باورهای مخالف است.بعضی ها در این گفتگو بجای تبادل نظر بهمدیگر شلیک می کنند که
شلیکشان شامل حال ما که انها را میخوانیم هم میشود.
نیکی

-- بدون نام ، Feb 26, 2009

دريغ از فهم صحيح قرآن
منتقدان آيات قرآن را نخست به طور غلط مي‌فهمند و بعد شروع مي‌كنند به قرآن و اسلام تازيدن. اين در حالي است كه در يك بحث و نقد علمي بايد مطلب مورد نقد را به درستي درك كرد و آنگاه به نقد آن نشست. براي مثال مي‌گويند، چرا خداوند در بسياري از آيات از مطالبي سخن گفته است كه به لحاظ علمي درست نيست؛ مثل حركت خورشيد از مشرق به مغرب يا هفت‌تا بودن آسمان‌ها.
اين در حالي است كه بايد ميان اطلاعات مختلف خلط نكرد و فهم‌‌ها و زبان‌ها را با هم درنياميخت. سخن ايشان مثل اين است كه چرا كارشناس كشاورزي خطاب به كشاورزان گفته است: انواع خيارها عبارت‌اند از: خيار جاليزي و خيار گل‌خانه‌اي و خيار چنبر. بايد مي‌گفت: انواع خيارها عبارت‌اند از: خيار غبن و خيار مجلس و .... اينان توجه ندارند كه خيار به دو معناست: يكي به معناي نوعي ميوه و ديگري به معناي اختيار فسخ قرارداد، و هركدام در جاي خود معقول است، مطرح شود و در غير جاي خودش كاري غير عقلايي است و فرض بر اين نهاده شود كه گوينده شخصي حكيم و عاقل است، بايد كار عاقلانه انجام دهد.
متأسفانه اطلاعات زبان‌شناختي و جامعه‌‌شناختي و تاريخي منتقدان از اسلام و قرآن بسيار اندك است و يكي بزرگ‌ترين عوامل بدفهمي اينان نيز از همين‌جا ناشي مي‌شود. اينان تصور مي‌كنند، مي‌توان باورهاي عاميانه و غير علمي را از زبان عرب زدود و به گونه‌اي سخن گفت كه با باورهاي علمي معاصر در تعارض نيافتد. اينان توجه ندارند كه معناي لغات و تعابير تمثيلي(ضرب المثلي) زبان در اختيار خدا يا كس ديگري نيست كه آن را تغيير دهند. عرب لغات و تعابير زبان را براي معناهايي وضع و استعمال كرده است و هركه بخواهد با آنان مفاهمه صورت بدهد، ناگزير از استعمال لغات و تغابير آنان در همان معناي معهود و مفهوم آنان است.
براي مثال تعبير «سماوات»(آسمان‌ها) يا «سماوات سبع»(آسمان‌‌هاي هفتگانه) چيزي نبوده است كه خداوند آنها را از نزد خود ساخته باشد. عرب آنها را وضع و استعمال كرده است. تلقي تعدد آسمان و هفت‌تا بودن آن پيشينه درازي دارد. ابتدا در بين النهرين پديد آمد و بعد در سراسر دنيان كهن رايج شده است. به همين رو در تورات و انجيل و اوستا هم به چشم مي‌خورد. آنان مشاهده ظاهري و چشم غير مسلّح خود مي‌يافتند كه در آسمان هفت جرم سماوي(يعني به ترتيب ماه، عطارد، زهره، خورشيد، مشتري، مريخ و زحل) طلوع و غروب و حركت مشخصي دارند؛ برخلاف ساير اجرام سماوي كه ثابت به نظر مي‌رسيدند. لذا همين آسمان بالاي سر خود را به هفت آسمان تقسيم كرده بودند.
براين اساس، هر وقت كه مي‌خواستند، از كل جهان سخن بگويند، تعبير «الارض و السماوات» را به كار مي‌بردند.
حال منتقدان بدون توجه به اين سابقه فرهنگي و تاريخي عرب توقع دارد، خداوند تعبير «سماوات» يا «سماوات سبع» را به كار نبرد. اينان توجه ندارند كه سخن فصيح سخني است كه الفاظ و تعابير در همان معاني معهود و مفهوم اهل زبان به كار گرفته شود و در غير آن معاني به كار گرفته شود، نارسا و نامعهود خواهد بود و مفاهمه روشني صورت نخواهد گرفت. فصاحت و بلاغت و نفوذ قرآن هم در همين استعمال الفاظ و تعابير عرب در معاني معهود و رايج آنان بوده است.
علاوه بر اين كه اين تعابير متضمن هيچ معناي باطلي طبق فهم و زبان عرفي نيست؛ چون بدون هيچ شك و ترديدي در آسمان هفت جرم سماوي ذكر شده با چشم غير مسلّح قابل مشاهده است.

-- نكونام ، Feb 27, 2009

اقای مباشری بسیار واضح و روان و منطقی می نویسند و خیلی خوب استدلال می کنند. از این بابت به ایشان صمیمانه تبریک می گویم.

-- میثم بادامچی از رم ، Feb 27, 2009

با سلام
دیروز کامنت زیر را برایتان فرستادم و هنوز شاید فرصت چاپ آنرا نداشته اید. به سبب اهمیتی که برای آن قائلم دوباره آنرا میفرستم. اهمیت از آن جهت است که همانطور که از کامنتها معلوم است، اکثریت در یک فضای بسته ای گیر افتادهاند و توانایی مطرح کردن مطالب تازه و نو آوری ندارند. در این رابطه است که بسیار لازم دیدم که از این طریق توجه اشان را بمطالب مفصل آقای بنی صدر که از دیدگاهی کاملا جدید باین بحثها نگریسته اند جلب کنم. متاسفانه بسیاری از روشنفکران ما از آنجا که در گفتمان قدرت عمل میکنند گرفتار خود و دیگر سانسوری شدید هستند و لی مردم لازم نیست که در اثر روشهای سانسور آقایان از دسترسی باطلاعات جدید محروم شوند.
میتوانم که کامنت زیر را بصورت یک مقاله در بیاورم ولی بصورت کامنت نیز میتواند بکار باز کردن فضا بیاید.
مخلص
محمود دلخواسته


با سلام و آرزوی سلامتی برای آقای بدون نام!
در مورد آقای سروش و گنجی و اینکه آرزو کرده بودید که کاش ایشان از سخنان نظرات آقای بنی صدر در مورد قران مطلع شده و آن را به نقد میکشیدند باید عرض کنم که: در درجه اول با شما موافقم که فهم بسیاری از نوشته های بنی صدر هم به سبب مفهوم و هم به سبب بیان سخت است. ولی این ششصد صفحه ای که با همکاری دکتر حسن رضایی، در رابطه با قران، نوشته اند از چنین خصوصیتی برخوردار نیست و از بیان بسیار واضح و شفافی برخوردار است. بنا براین علت اینکه ایشان به نقد اینکار نپرداخته اند، این نمی تواند باشد. علت اینهم نمیتواند باشد که آقایان از انتشار چنین مطلبی بی اطلاع باشند، ادعای چنین مطلبی آنهم در دنیای امروز و در زمانی که اطلاعات با سرعتی سرسام آوری منتشر میشود و آقایان دوستان و همکاران فراوانی دارند که در سایتهای متفاوت دنبال مطلب و اطلاعات برای آقایان میگردند، نمیتواند قابل قبول باشد.
تجربه شخصی که خود از این آقایان دارد و نیز تجربه ای که از روش کار آقایان دارم بمن میگوید که علت حذف نظرات آقای بنی صدر و نقد آن بعمد انجام میگیرد. آقایان آنگونه که بسیاری پنداشته اند چندان هم هوادار سینه چاک آزادیها نیستند و نظراتی را که نمیتوانند به نقد بکشند سانسور میکنند. سال قبل در دو مقاله در نقد سخنان آقای گنجی در رابطه با شریعتی و انقلاب نشان دادم که ایشان چگونه برای اینکه بهدف دلخواه برسد اصلا حضور بنی صدر و و مبارزاتش برای دفاع از آزادیها را کاملا نادیده گرفته. آقای سروش هم که در مصاحبه هایی که بطریق ایمیل با ایشان انجام دادند، در پاسخ به این سوال که چرا در زمان کودتا بر ضد منتخب مردم، سرنگونی بنی صدر و استقرار استبداد را جشن گرفته بودو ایشان را عضو فاسدی دیده بودند که میبایست حذف میشدند. ایشان در پاسخ بدون عرضه کردن کوچکترین دلیلی گفتند که بنی صدر مستبد بود. و بعد اضافه کردند که مصاحبه را ادامه نخواهند داد ( متن مصاحبه بس کوتاه به انگلیسی موجود است)
منظور اینست که آقایان در مورد بنی صدر عامدا سانسور را روش کرده اند و در این مورد سهو و ندانستی در کار نیست. اگر در اینمورد شک دارید این گوی و این میدان. عین این کامنت را بعد از انتشار برای آقای سروش خواهم فرستاد.
البته یکی از همفکران و همکاران سابق آقای سروش بر این نظر بود که نه تنها بیشتر سخنان آقای گنجی سخنان آقای سروش است که ایشان نمی توانندخود بزنند، بلکه بیشتر بر این نظر بود که علت اصلی سانسور نظرات بنی صدر این است که آقایان از توانایی علمی لازم برای بنقد کشیدن این نظرات برخوردار نیستند، که البته خود نیز با این امر موافقت دارم.
محمود دلخواسته
انگلستان

-- محمود دلخواسته ، Feb 28, 2009

بسم الله الرحمن الرحيم
ماجرای حرکت خورشید از مشرق به مغرب، سخنی است که به روایت قرآن، حضرت ابراهیم ‏علیه السلام ضمن مناظره با دیکتاتور زمانه خود بر زمان راند. عقل این دیکتاتور به حدی بود که ‏گمان می کرد می تواند مانند خدای ابراهیم زنده کند و بمیراند و برای اثبات آن، دو اعدامی را ‏حاضر کرد و دستور داد یکی را آزاد کنند و دیگری را اعدام کنند.‏
پيامبر اسلام«ص» فرمود: ما گروه پيامبران فرمان داريم كه با مردمان به اندازه خردهاى ايشان ‏سخن گوييم ... پروردگارم به من فرمان داد كه با مردمان مدارا كنم، همان گونه كه فرمان داد تا ‏نماز را بر پا داريم. ( الحياة با ترجمه احمد آرام، ج‏1، ص: 282) ‏
بر این اساس حضرت ابراهیم علیه السلام نیز وظیفه داشت با مردم و از جمله با دیکتاتور زمانه ‏خود مطابق فهم او سخن گوید. ‏
به زبان ساده تر، چون که با کودک سر و کارت فتاد/ پس زبان کودکی باید گشاد./ ‏
نمرود با حرکت بچه گانه اش نشان داد عقلی کودکانه دارد و ابراهیم این منادی بزرگ توحید ‏ناچار بود با او در همان سطح سخن گوید. ‏
در یک مثال ساده، حکایت ابراهیم و مخاطبانش بسان این می ماند که از یک استاد تمام دانشگاه ‏دعوت شده باشد در یک کودکستان برای نونهالان سخنرانی کند. عقل شما می گوید او باید ‏مطابق فهم بچه ها سخن گوید یا مطابق علم خود؟ ‏
خادم کوچک قرآن مجید: 10 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Feb 28, 2009

کاش همانند نسبت علم و دین که در مقاله به خوبی بدان پرداخته شده، آقای مباشری مقدار بیشتری هم صرف پرداختن به نسبت احکام اخلاقی-حقوقی قران و شرایط فرهنگی و اجتماعی دوران محمد می کرد به ویژه که برای شرایط فرهنگی امروز ما مفیدتر هم است. سارا

-- بدون نام ، Feb 28, 2009

آقای لطیفی و نکونام، این موضوع که قرآن شهاب سنگهای آسمانی را تیرهایی معرفی میکند که توسط فرشتگان پرتاب می شوند را چگونه می خواهید توجیه کنید؟ در حالیکه امروزه کاملا واضح است که شهاب سنگها نه تیرهای فرشتگان بلکه سنگهایی جدا شده از سیارات و...هستند که در جو زمین می سوزند. لطفا نگوئید که منظور قرآن چیزی متفاوت از شهابهایی است که در آسمان دیده می شوند چرا که این گونه جوابها، جوابی هایی تکراری و نخ نماست که کسی را قانع نمی کند.

-- علی ، Feb 28, 2009

باسلام ، بنده نقدی بر مطلب آقای مباشری ارسال کردم آیا منعکس خواهد شد؟
با سپاس

-- محمود ، Mar 1, 2009

روش تفسير آيات متشابه
در پاسخ به سؤال علي آقا درباره روش تفسير آيات مربوط به سقوط شهاب‌ها چند نكته را به اين شرح عرض مي‌كنم:
1. مجازي و تشبيهي بودن آيات مورد بحث
آيات قرآن به اعتباري به دو قسم تقسيم مي‌شود: آيات محكم و آيات متشابه. مراد من از آيات محكم آياتي است كه ناظر به حقايق اين‌جهاني است؛ مثل آيات احكام و اخلاق و كونيات مادي. مقصودم از آيات متشابه آياتي است كه در آنها از حقايقي مشابه اين دنيا سخن گفته شده است؛ اما مادي نيستند؛ بلكه غير مادي هستند؛ مثل آيات مربوط به عالم قيامت و فرشتگان.
آيات مربوط به سقوط شهاب‌ها براي راندن شياطين از استماع وحي از فرشتگان از جمله آيات متشابه است. يعني در آنها از حقايق غير مادي سخن رفته است، به قرينه‌ اين كه نه فرشتگان مادي‌اند و نه شياطين.
به عبارت ديگر در اين آيات به طريق مجاز و تشبيه سخن گفته شده است؛ نه به طريق حقيقت.
2. روش عقلاء در بيان حقايق نامعهود
ملاحظه مي‌‌كنيم، هرگاه كسي حقايقي را مشاهده مي‌كند كه براي مخاطبانش نامعهود و ناآشناست و مي‌خواهد آن حقايق را به ديگران تفهيم كند، آنها را به طريق تشبيه و مجاز بيان مي‌كند؛ چون الفاظ زبان اساساً براي همان معهودات و مأنوسات بشر وضع و استعمال شده است. براي مثال، كساني كه تجربه نزديك مرگ داشته‌اند، مشاهدات خود را در قالب تشبيه به آنچه ديگران در اين دنيا مشاهده مي‌كنند، بيان مي‌كنند تا براي آنان مفهوم باشد.
خداوند نيز براي بيان حقايق نامعهود بشر يعني نزول وحي از سوي فرشتگان به پيامبر(ص) و ممنوعيت شياطين از دسترسي به وحي به همين شيوه تشبيه روي آورده است.
در پاسخ اتهام مشركان مكه مبني بر اين كه شياطين وحي براي پيامبر اسلام(ص) مي‌آورند و بنابراين پيامبر(ص) مفتون و گمراه است، فرمود: چنين نيست. فقط فرشتگان به وحي دسترسي دارند و شياطين از دسترسي به وحي ممنوع‌اند. خداوند براي اين كه ممنوعيت دسترسي شياطين را به وحي به ذهن عرب عصر نزول تقريب كند، فرمود: اين ممنوعيت از قبيل اين است كه كساني بخواهند به آسمان گوش بسپارند و سقوط شهاب‌ها مانع از گوش‌سپاري آنان شود.
پنهان نماند كه گاهي ادات تشبيه در تشبيه حذف مي‌شود. بنابراين نبودن ادات تشبيه در آيات مورد بحث مانع از تشبيهي بودن آنها نيست.
3. قرائن مجازي و تشبيهي بودن آيات مورد بحث
ترديدي نمي‌توان داشت كه سقوط شهاب‌ها در سياق آياتي قرار دارد كه مشركان به پيامبر اسلام(ص) اتهام مي‌بستند، قرآن از سوي شياطين به آن حضرت نازل مي‌شود و نه فرشتگان. نيز ترديدي نيست كه فرشتگان تنها در آسمان مادي قرار ندارند؛ بلكه همه جاي جهان مادي حضور دارند؛ چنان كه خداوند نيز كه نازل كننده قرآن است، تنها در آسمان مادي نيست؛ بلكه همه جا حضور دارد. نيز ترديدي نيست كه نه فرشتگان و نه شياطين مرئي نيستند.
اين‌ها همه قرائني هستند بر اين كه مراد از سقوط شهاب‌ها هم معناي مادي و حسي ندارد.

-- نكونام ، Mar 1, 2009

جناب لطیفی
اگر نمرود به ابراهیم می گفت : من نمی توانم این کار را بکنم ( حرکت خورشید از شرق به غرب). تو و خدایت اگر می توانید این کار را بکنید چه؟!
ضمناً فراموش نکنید که شخصیتی به نام ابراهیم پیامبر در تاریخ وجود نداشته و اینها افسانه های قوم یهود است.

-- فرشاد ، Mar 1, 2009

بسم الله الرحمن الرحيم
جناب فرشاد
عربها و نیز یهودیان نسب شناسان برجسته ای داشته اند. بخش مهمی از نژادها در این دو قوم از ‏جمله نژاد پیامبر گرامی اسلام به حضرت ابراهیم علیه السلام می رسد. اگر کسی بخواهد وجود ‏چنین انسانی را دروغ بشمارد لازم است وجود بسیاری از پدیده های دیگر تاریخی را هم دروغ ‏بداند. ‏
سئوال این بود که در جریان مناظره، ابراهیم باید در سطح عقل مخاطب حرف می زد یا مطابق ‏عقل خویش؟
ابراهیم فرمود: «خدای من خورشید را از مشرق می آورد تو آن را از مغرب در آور!» هدف او ‏اثبات عجز نمرود، این مدعی خدایی، از دخالت در کار خورشید بود که محقق شد. با این حساب، ‏نمی توانست چنین سئوالی بپرسد. ‏
یادآور می شوم بر اساس نظرات برخی مفسران، این مناظره پس از ماجرای مجازات ابراهیم با کوه ‏آتش رخ داد که با لطف ایزد یکتا، بر او گلستان شد. خدایی که این همه با بندگان مطیع خویش ‏مهربان است، قطعا او را در برابر استدلالهای دشمن تنها نمی گذاشت.‏
تازه، این ماجرا گفت و گو بین دو انسان زمینی است و اصولا از منظر زمینیان ماجرا همین است ‏که ابراهیم گفت. ‏
بله اگر او می خواست مقاله ای علمی بنویسد و چنین می نوشت شاید این انتقاد وارد بود، اما در ‏جریان مناظره با یک دیکتاتور احتمالا بی سواد و یا کم سواد چه جای چنین بحثهایی است.‏
نمرود علم و عقل بشر امروز را نداشت تا این گونه بپرسد اگر داشت نمرود نمی شد! می شد؟
اما فرض است دیگر، به هر حال پرسیدن چنین سئوالی محال عقلانی نیست.‏
در این صورت، ما می توانیم جواب ابراهیم را حدس بزنیم اما از آنجا که مطمئن نیستیم همین ‏جواب را می داد یا جواب دیگر، حدسیات را ذکر نمی کنم.‏
خادم کوچک قرآن مجید: 12 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 2, 2009

جناب لطیفی
مطابق شجره نامه ای که در کتب مذهبی قوم یهود موجود است، با توجه به تعداد نسل ها، جناب آدم (نخستین انسان) باید حدود شش هزار سال پیش زندگی کرده باشد!!!
حال تو خود حدیث مفصل بخوان...

-- فرشاد ، Mar 4, 2009

حتما از نظر آقای لطیفی از عمر زمین چند هزار سال بیشتر نمی گذره، نظریه داروین هم نادرست است. البته اگر ناگهان مدعی نشوند که نظریه داروین قبل از منشا انواع داروین در قرآن بیان شده است. آخر مسلمانها معمولا در برابر نظریات جدید مخالفت می کنند بعد که نمی توانند به مخالفت خود ادامه دهند مدعی می شوند که این نظریه از اول و پیش از هر جا در قرآن آمده بوده که کفار هم از روی قرآن کشفش کرده اند و...

-- علی ، Mar 5, 2009

بسم الله الرحمن الرحيم
آقایان فرشاد و علی
مطابق شجره نامه ای که در کتب مذهبی قوم یهود موجود است، با توجه به تعداد نسل ها، جناب ‏آدم (نخستین انسان) باید حدود شش هزار سال پیش زندگی کرده باشد!!!‏
‏1.‏ نشانی دقیق بدهید تا این شجره نامه را پیدا کنم. تأیید و یا تکذیب چنین مطلبی فعلا ‏برایم مقدور نیست.‏
‏2.‏ این که شجره نامه ها تا فرضا پنجاه نسل را درست نوشته باشند یک چیز است و این که ‏تا حضرت آدم درست نوشته باشند چیز دیگری است.‏
‏3.‏ در فرض صحت آنچه در شجره نامه های مفروض آمده است باز مشکلی پیش نمی آید. ‏در برخی روایات آمده است پیش از حضرت آدم علیه السلام انسان های دیگری روی ‏زمین زندگی می کرده اند که به دلایل مختلف منقرض شده اند و علت اعتراض فرشته ‏ها به خلقت آدم هم همین نکته بوده است. از این رو پیدایش فسیل انسانهایی مربوط به ‏دوران قبل هیچ تزلزلی در اعتقادات ما ایجاد نمی کند. ‏
‏4.‏ ممکن است نظریه تکامل داروین متعلق به همان انسانهای پیشین باشد. از این رو، چنین ‏چیزی هم نمی تواند مشکلی پدید آورد.‏
‏5.‏ امیدوارم پاسخ بنده برایتان قانع کننده باشد.‏
خادم کوچک قرآن مجید: 17 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 7, 2009

خادم کوچک قرآن مجید: 17 اسفند 1387‏
بسم الله الرحمن الرحيم
آقای یعقوب جعفری در تفسیركوثر، ج‏5، ص: 489 تا 502 مقاله خوبی در باره تفسیر علمی قرآن ‏نگاشته است که خواندنی است. در بخشی از این مقاله آمده است:‏
تفسیر علمی قرآن، نخست در مصر آغاز شد. از جمله نخستين كسانى كه دست به اين كار زدند ‏مى‏توان از عبد الرحمن كواكبى نام برد كه كتاب «طبايع الاستبداد» را در سال 1318 نوشت و ‏بعضى از كشفيات علمى زمان خود را با آيات قرآنى تطبيق نمود.‏
همچنين در سال 1930 ميلادى از سوى دانشگاه الازهر مجله‏اى به نام «نور الاسلام» منتشر ‏مى‏شد و در هر شماره راجع به صنعتهايى چون تركيب فلزات و عكس بردارى و ساختن ‏دوربينهاى فلكى و ساختن هواپيما و زيردريايى با استناد به آيات قرآنى بحث مى‏شد.‏
بعد از اين، كتابهاى بسيارى در اين باره منتشر گرديد كه از همه آنها مهمتر و گسترده‏تر، تفسير ‏‏«الجواهر» اثر شيخ طنطاوى جوهرى بود كه در 14 جلد منتشر شد و دائرة المعارفى از علوم روز ‏بود. او در اين تفسير بطور وسيعى آيات قرآنى را با علوم جديد تطبيق كرد ... اين تفسير مورد ‏انتقاد شديد بعضى از عالمان اسلامى قرار گرفت و حتى در بعضى از ممالك اسلامى نسخه‏هاى ‏آن توقيف گرديد.‏
همچنين كتاب «الهيئة و الإسلام» نوشته سيد هبة الدين شهرستانى، گامى ديگر در اين راه بود. ‏اين كتاب براى نخستين بار در سال 1328 هجرى در عراق چاپ شد و مورد توجه اوساط علمى ‏قرار گرفت و به چندين زبان از جمله زبان فارسى ترجمه شد. در اين كتاب آيات مربوط به ‏آسمانها و زمين و خورشيد و ماه و ستارگان و افلاك، مطابق با هيئت جديد كه از سوى ‏دانشمندان غربى پى ريزى شده تفسير شد و همچنين روايات و احاديث مربوط به فلكيات نيز ‏مورد توجه قرار گرفت.‏
كتابهايى كه ياد كرديم در واقع فتح بابى در تفسير علمى قرآن بود و در سالهاى بعدى نويسندگان ‏و دانشمندان، آثار بسيارى در اين زمينه آفريدند و كتابهاى فراوانى نوشته شد. حتى بعضى از ‏نويسندگان غربى نيز كه با زبان عربى و قرآن آشنايى داشتند در اين زمينه كار كردند كه از جمله ‏آنها مى‏توان از موريس بوكاى فرانسوى ياد كرد كه كتاب «عهدين، قرآن و علم» را نوشت. اين ‏كتاب يك بار به همين عنوان توسط آقاى دكتر حسن حبيبى و بار ديگر به نام مقايسه‏اى ميان ‏تورات و انجيل و قرآن و علم توسط آقاى مهندس ذبيح الله دبير به فارسى ترجمه شده است.‏
يك فصل از اين كتاب تحت عنوان «قرآن و دانش نو» نوشته شده كه درباره آفرينش آسمانها و ‏زمين و توليد نسل در انسان و حيوان و سلسله‏هاى نباتى و مسائلى از اين قبيل بحث مى‏كند و ‏مطالب جالب و سودمندى دارد.‏
همچنين دانشمند غربى ديگرى به نام «كنت گريك» كتابى در اين زمينه نوشت كه توسط آقاى ‏ذبيح اللَّه منصورى تحت عنوان «چگونه قرآن را شناختم» به فارسى ترجمه شده و مطالب جالبى ‏در تطبيق آيات قرآنى با علوم روز دارد. ‏
علاوه بر کتب یاد شده، برخی کتابها در تفسیر علمی آیات الهی عبارت اند از:‏
‏- اعجاز قرآن از نظر علوم امروزى، تأليف يد الله نيازمند، كانون انتشارات محمدى تهران، 1326 ‏ش.‏
خلقت انسان، تأليف دكتر يد الله سحابى، شركت انتشار، تهران، 1351 ش.‏
رسالت قرآن در عصر فضا، سيد عبد الرضا حجازى، كانون انتشار تهران، 1354.‏
زمين و آسمان و ستارگان، دكتر محمد صادقى، كتابخانه مصطفوى تهران، بى تا.‏
قرآن و علوم طبيعت، دكتر مهدى گلشن، نشر مطهّر تهران، 1357.‏
قرآن و طبيعت، دكتر عبد الكريم بى‏آزار شيرازى، زكات علم تهران، 1376.‏
با وجود آنكه بسيارى از مفسران و دانشمندان اسلامى از قديم و جديد، تفسير علمى قرآن را ‏مورد تأييد قرار داده‏اند و آن را باعث تقويت ايمان مردم و نوعى اعجاز براى قرآن دانسته‏اند، ‏بعضى از علما نيز اين روش را نپسنديده‏اند و آن را مناسب شأن قرآن نديده‏اند.‏
یعقوب جعفری در پایان مقاله خود، تفسیركوثر، ج‏5، ص: 501 به درستی نتیجه می گیرد:‏
تفسير آيات قرآنى با علوم روز دو شرط اساسى دارد:‏
نخست اينكه آن مطلب علمى كاملا اثبات شده و قطعى باشد و كسى حق ندارد فرضيه‏هايى را ‏كه هنوز به اثبات نرسيده و قطعى نشده است، با آيات قرآنى تطبيق بدهد.‏
دوم اينكه آيه مورد نظر به روشنى و باتمام شفّافيّت به آن مطلب علمى دلالت كند و چنين ‏نباشد كه آيه را با توجيه و تأويل و احتمال و تقريب با آن مطلب علمى تطبيق بدهد.‏
خادم کوچک قرآن مجید: 17 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 7, 2009

جناب لطيفي من تعجب مي کنم که شما چطور از نسب شناسان بزرگ يهود و عرب حرف مي زنيد در حاليکه حتي از وجود شجره نامه پيامبران در تورات بي خبر هستيد!
محض اطلاع جنابعالي بگويم که چاپ هاي قديمي کتاب مقدس يهود تاريخ حوادث مهم را از زمان آدم تا عصر حاضر نوشته اند اما چون با اکتشافات علمي دو قرن اخير منافات دارد، در چاپهاي جديد از ذکر آنها خودداري شده است. اما شجره پيامبران از آدم تا ابراهيم در تورات چنين است : آدم/شيث/انوش/قينان/مهلائيل/يارد/خنوخ/
منوشالح/لمک/نوح/سام/ارمکشاد/شالح/عابر/
والح/رعو/سروج/ناحور/تارح/ابراهيم. در کتب مقدس يهود (عهد قديم و جديد) تاريخ تولد نوح در سال 1056 پس از خلقت آدم و مرگ او در سال 2006 پس از خلقت آدم ذکر شده. تولد ابراهيم 892 سال پس از نوح و فاصله ميان ابراهيم و عيسي 1812 سال است. با يک حساب سر انگشتي امسال، سال 5769 پس از خلقت آدم مي باشد!! جناب لطيفي بهتر است ابتدا برويد تورات را بخوانيد ( چون تورات رفرنس بسياري از مطالب قرآن است) . مطمئناً خودتان از مطالب تورات خنده تان مي گيرد! نوشته های ولتر را هم بخوانيد. تاريخ مصر را هم اگر بخوانيد متوجه مي شويد که شخصيتهايي به نام يوسف و موسي در تاريخ مصر وجود نداشته اند!

-- فرشاد ، Mar 8, 2009

بسم الله الرحمن الرحيم
جناب فرشاد
به کمک نرم افزار جامع یهودپژوهی، توانستم برخی مطالب شما را بیابم. پیش از این گفتم که ‏حتی در صورت تأیید این مطالب مشکلی برای عقاید ما ایجاد نمی شود زیرا در برخی روایات ‏آمده است پیش از حضرت آدم علیه السلام انسان های متعددی روی زمین آمده اند و به دلایل ‏مختلفی منقرض شده اند.‏
در ضمن تواریخ رسمی اغلب به شرح حال پادشاهان اختصاص دارد، اگر در تاریخ مصر که منظور ‏شما مشخص نیست کدام تاریخ مصر مرادتان است، به فرض در باره برخی پیامبران الهی صحبت ‏نشده باشد چندان عجیب نیست زیرا اینان مخالفان شرک و ستمگری بوده اند و مرسوم نیست در ‏تواریخ رسمی، شرح حال مخالفان ذکر شود. حضرت یوسف علیه السلام هر چند مدتی در ‏حکومت شریک بود اما به هر حال پادشاهان بعدی که روی کار آمدند لزوما موافق ایشان نبودند و ‏می توان تصور کرد سعی کرده باشند تا اثری از او بر جا نماند.‏
چیزی که هست مقبره برخی پیامبران الهی، از جمله حضرت یوسف و حضرت ابراهیم در ‏فلسطین امروزی موجود است و زیارتگاه اردتمندان آن عزیزان است.‏
خادم کوچک قرآن مجید: 18 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 8, 2009

جناب لطیفی
ما از 7 هزار سال پیش لوحهای گلی و دست نوشته داریم آن وقت شما می گویید تعارضی با اینکه آدم در 6 هزار سال پیش آفریده شده ندارد؟!
اتفاقاً تاریخ زندگی آمینوفس (آمن هوتپ) سوم و چهارم که ادعا می شود یوسف همزمان با آنها بوده، امروز موجود است و هیچ خبری از یوسف نیست! مقبره ای هم که می گویید هیچ سندیت تاریخی ندارد. مثل همین امامزاده های خودمان است.

-- فرشاد ، Mar 9, 2009

بسم الله الرحمن الرحيم
جناب فرشاد
در بحار الأنوار ، ج‏25، ص: 25 آمده است که امام سجاد علیه السلام فرمود:‏
‏«...وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ أَلْفِ آدَمَ وَ أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَنْتَ وَ اللَّهِ فِي آخِرِ تِلْكَ الْعَوَالِمِ .»‏
خدایرا سوگند که خدای، هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفرید در حالی که به خدا قسم، تو در ‏پایان این عوالم قرار داری!‏
نیز مرحوم صدوق در كتاب خصال، ج 2، ص 359 از امام باقر(ع) روايت كرده كه فرمود: خداى ‏عز وجل از روزى كه زمين را آفريده، هفت عالم را در آن خلق (و سپس منقرض كرده است) كه ‏هيچ يك از آن عوالم از نسل آدم ابوالبشر نبوده‏اند و خداى تعالى همه آنها را ازپوسته روى زمين ‏آفريد و نسلى را بعد از نسل ديگر ايجاد كرد و براى هر يك، عالمى بعد از عالم ديگر پديد آورد تا ‏در آخر، آدم ابوالبشر را بيافريد و ذريه‏اش را از او منشعب ساخت...، (ترجمه تفسيرالميزان، ج 4، ‏ص 221 -231)‏
مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْأَرْضِ مُنْذُ خَلَقَهَا سَبْعَةَ ‏عَالَمِينَ لَيْسَ هُمْ وُلْدَ آدَمَ خَلَقَهُمْ مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ فَأَسْكَنَهُمْ فِيهَا وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ مَعَ عَالَمِهِ ثُمَّ ‏خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ أَبَا هَذَا الْبَشَرِ وَ خَلَقَ ذُرِّيَّتَهُ مِنْهُ ...‏
بر اساس این روایات شما اگر الواح گلی از یک میلیون سال پیش هم بیابید می توان آن را به ‏آدمیان قبل از حضرت آدم علیه السلام نسبت داد و مشکلی پدید نمی آید.‏
در باره تردید شما در این که آیا اصولا پیامبران بزرگی همچون موسی، یوسف و ابراهیم علیهم ‏السلام وجود داشته اند یا خیر؟ به نظر می رسد مباحث مهم تری هم برای اثبات وجود دارند که ‏اگر برای شما ثابت شوند آنگاه به تبع این موارد هم ثابت خواهند شد. ‏
خادم کوچک قرآن مجید: 20 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 10, 2009

آقای لطیفی، از نظر قرآن همه انسانهای فعلی از نسل آدم و حوا هستند یا نه؟ اگر هستند که حرف فرشاد تایید می شود و اگر نیستند از یک طرف آیاتی در دفاع از اینکه نیستند بیاورید دیگر آنکه کل کتب تعلیمات دینی و.. را تغییر دهید و اعلام کنید که تمام تفسیرهای سنتا موجود در باب آدم و حوا و اینکه ما همگی از نسل آدم و حوا هستیم اشتباه بوده است. در ادامه بیان کنید که چرا قبل از نظریه داروین و حتی تا چند ده سال پیش همه تفسیرها، همه آدمهای فعلی را از نسل آدم وحوا دانسته اند و هیچ کس در این باره شک نکرده بود؟

-- علی ، Mar 10, 2009

جناب لطیفی
شما واقعاً حرفای علامه مجلسی رو قبول دارین؟
مگه این خدای شما بیکاره که هی آدم بیافرینه؟ مگه می خواد چیزی رو آزمایش کنه که آدمهای مختلف بیافرینه؟
ج

-- فرشاد ، Mar 10, 2009

بسم الله الرحمن الرحيم
آقایان علی و فرشاد
پایگاه اطلاع رسانی مؤسسه جهانی سبطین در این باره می نویسد: «و اذ قال ربک للملائکة انّی ‏جاعل فی الارض خلیفة ، قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبّح بحمدک و ‏نقدّس لک ، قال انّی أعلم ما لا تعلمون﴾ (سوره بقره : آیه 30)‏
هنگامیکه را پروردگارت به فرشتگان گفت: من به روی زمین جانشینی قرار خواهم داد ، فرشتگان ‏گفتند: آیا کسی را در آن قرار می دهی که فساد و خونریزی کند؟ حال آنکه ما تسبیح و حمد تو ‏را بجا می آوریم و تو را تقدیس می کنیم. پروردگار فرمود: من حقایقی را می دانم که شما نمی ‏دانید.‏
امام صادق علیه السلام می فرمایند: و ما علم الملائکة بقولهم ﴿أتجعل فیها من یفسد فیها و ‏یسفک الدماء﴾ لولا أنهم قد کانوا رأوا من یفسد فیها و یسفک الدماء (بحار الانوار ج 11 ص 117)‏
ملائکه از کجا می دانستند که بشر بر روی زمین به فساد می پردازد تا اینگونه از خداوند سؤال ‏کنند ؛ جز اینکه قبل از آن شاهد جنایت بشر بر روی زمین بوده اند؟
با توجه به آیه شریفه و تفسیر امام صادق علیه السلام از آن به وضوح روشن می شود که ملائکه ‏سابقه حضور انسان بر روی زمین را درک کرده اند و شاهد فساد و خونریزی های انسان بر روی ‏کره خاکی بوده اند به همین خاطر اینگونه با تعجب از خداوند سؤال می کنند. پس به این وسیله ‏ثابت می شود که پیش از آدم انسانهایی بر روی زمین زندگی کرده اند.»‏
گفتنی است روایت شیخ صدوق از نظر سندی نیز بسیار معتبر است. در ضمن، آیه و روایات بالا ‏قرنها قبل از نظریه داروین وجود داشتند. علامه مجلسی چهار قرن قبل می زیست و شیخ صدوق ‏متعلق به حدود ده قرن قبل است. ‏
جدی یا شوخی! نکند داروین نظریه خود را از اینان سرقت کرده باشد؟! به هر حال، موضوع باید ‏بررسی شود. البته این را به حساب شوخی بگذارید. بنده در باره نظریه داروین، قصد اظهار نظر ‏ندارم.‏
حضرت آدم علیه السلام پدر آدمیان فعلی است. اما این دیدگاه فرشاد را ثابت نمی کند. زیرا ‏ممکن است الواح گلی که او از آن سخن می گوید متعلق به دوره های قبلی وجود انسان روی ‏زمین بوده باشد.‏
این که هدف خدای بزرگ از آفرینش انسانها چه بوده است، خود او در پاسخ به سئوال مشابه ‏فرشتگان می فرماید من چیزی می دانم که شما نمی دانید. (سوره بقره : آیه 30) اما برای ‏مطالعه بیشتر عبارت "هدف از خلقت انسان" را در گوگل بجویید.‏

خادم کوچک قرآن مجید: 21 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 11, 2009

آقای لطیفی
گفته اید که حضرت آدم پدر آدمیان فعلی است اما در نظر داشته باشید که انسانهای فعلی همگی از نسل فردی در خاورمیانه آنهم چند هزار سال پیش نیستند، به عنوان مثال سرخپوستان حدود بیست هزار سال پیش به آمریکا رفتند و آدمطبق روایات یهود و.. حدود شش هزار سال پیش می زیست. نسل بشرفعلی حتی نوع خاور میانه ای آن هم سابقه ای بسیار طولانی تری دارد. از طرف دیگر چرا مفسرین قدیم هیچ یک با توجه به این روایات به نتایج شما نرسیدند؟ چرا کتب تعلیمات دینی چیز دیگری می گویند؟

-- علی ، Mar 11, 2009

جناب لطیفی
اولا در قرآن آیاتی هست که اشاره می کند انسانها همه از نسل آدم و حوا هستند. از جمله آیه 4 سوره نساء و آیه 13 سوره حجرات.
ثانیاً همانطور که گفتم جنابعالی بهتر است ابتدا بروید تورات را بخوانید. در تورات بین آفرینش آسمانها و زمین و انسان فاصله ای نیست که شما بگویید در این چند میلیارد سال خدا انسانهای مختلفی را روی زمین خلق کرده، اما 6 هزار سال پیش آدم را خلق کرده است! در روایات اسلامی هم حرف تورات تایید شده. تاریخ طبری ج 1 صفحه 11 را بخوانید. بنا به روایات خداوند آسمانها را روز 5 شنبه و انسان را روز جمعه آفرید!!
ثالثاً اگر انسانهایی که تا پیش از 6 هزار سال پیش زندگی می کردند از نسل آدم نبوده اند باید اتفاق بزرگی افتاده باشد که همگی منقرض شده اند اما نه به لحاظ تاریخی و نه به لحاظ علمی چنین چیزی نیست. ضمن اینکه در صورت بروز یک اتفاق بزرگ همه موجودات باید نابود می شدند.
توضیح علامه طباطبایی در ذیل آیه 1 سوره نساء :
و از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از ((نفس واحده )) آدم (عليه السلام ) و مراد از ((زوجها)) حوا باشد كه پدر و مادر نسل انسان است كه ما نيز از آن نسل مى باشيم و بطورى كه از ظاهر قرآن كريم برمى آيد همه افراد نوع انسان به اين دو تن منتهى مى شوند همچنانكه از آيات زير همين معنا برمى آيد كه : ((خلقكم من نفس واحده ، ثم جعل منها زوجها)).

-- فرشاد ، Mar 11, 2009

بنده چند روز پیش کامنت بلند انتقادی فرستادم اما متأسفانه هنوز منعکس نشده است ! چرا نمی دانم .
=================
زمانه: دوست عزیز، زمانه از انتشار کامنت‌های بلند معذور است. می‌توانید نظر خود را بصورت خلاصه و حداکثر در دویست کلمه بفرستید. در صورت تمایل هم مقالات خودتان را به این ایمیل ارسال فرمایید.
article@radiozamaneh.com

-- محمود ، Mar 12, 2009

بسم الله الرحمن الرحيم
آقایان علی و فرشاد
‏1.‏ این که بشر در خاورمیانه یا آمریکا عمری بیش از شش هزار سال دارد مبتنی بر یافته ‏های تاریخی و باستانشناسی است. از نگاه اسلامی، این یافته ها می تواند متعلق به دوران ‏پیشین حیات آدمی باشد. ‏
‏2.‏ عمر شش هزار ساله بشر فعلی از نگاه تورات، به لحاظ اسلامی معلوم نیست قابل قبول ‏باشد. بنده در نفی و اثبات آن فعلا نظری نمی دهم. چیزی که هست این است که به ‏فرض صحت، مشکلی نمی آفریند.‏
‏3.‏ نشانی تاریخ طبری را خواندم. باید عرض کنم اولا در سند این روایت تاریخی ابوهریره ‏به چشم می خورد که شیعه او را موثق نمی داند. ثانیا در صورت فرض صحت، ممکن ‏است مراد از آفرینش آدم، جنس آدم باشد نه آدم مورد نظر ما. ‏
‏4.‏ از این که با تحقیق نظراتم را نقد می کنید متشکرم. اما پیشنهاد می کنم ادامه بحث را ‏روی مسائل مهم تری که از نظر علمی هم چهره واضحتری داشته باشد ببرید.‏
خادم کوچک قرآن مجید: 22 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 12, 2009

با عرض سلام ، فرمودید چون کامنت بنده بلند بود آن را منعکس نکردید اما می بینم که کامنت آقای لطف علی لطیفی - که از مطلب بنده طولانی تر است - درج گردیده ! لطفا مقایسه کنید و تصمیم بگیرید . با تشکر

-- محمود ، Mar 14, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)