خانه > انديشه زمانه > عقايد دينی > دیالوگ قرآن با کافران: توهین یا تبیین؟ | |||
دیالوگ قرآن با کافران: توهین یا تبیین؟ابوالقاسم فناییمقدمه دلیل اول این است که این دادهها در حقیقت سؤالات و ابهامات فراوانی را در ذهن جناب گنجی به وجود آورده که در واقع شأن نزول و مؤیدات نظریهی قرآن محمدی را تشکیل میدهند. و دلیل دوم این است که بسیاری از این سؤالات و ابهامات در ذهن دیگران نیز موجود است و یا در اثر مطالعهی مقالات آقای گنجی به وجود آمده است. به گمان صاحب این قلم پروژه روشنفکری دینی که در حلقهی کیان دنبال میشد از جای مناسبی شروع نشد. این پروژه بدون پرداختن جدی به «معرفتشناسی» و «اخلاق باور» به سایر مباحث فلسفه دین و کلام جدید میپرداخت. اگرچه اخلاق باورهای دینی و معرفتشناسی دین امروزه بخشی از فلسفه دین شمرده میشود، اما منطقاً این بخش بر سایر بخشها تقدم دارد، زیرا نسبت «معرفتشناسی» و «اخلاق باور» به سایر مباحث «فلسفه دین» و «الهیات» همچون نسبت «منطق» به «فلسفه» است. و روشن است که محققی که بدون تنقیح مبانی خود در منطق به فلسفه میپردازد هم خودش در معرض بیراهه رفتن است و هم ممکن است مخاطبان خود را به بیراهه بکشاند. اگر پژوهش و تحقیق در باب دین از جای مناسبی، که به گمان من «اخلاق دینشناسی» و «منطق تفکر» است، شروع نشود، نتیجه همین میشود که در مکتوبات جناب گنجی با آن روبروییم. چالش اصلی بنده با ایشان نیز در همین جا است: یعنی در باب اخلاق باور از یک سو و هرمنیوتیک یا روش تفسیر از سوی دیگر. من میکوشم از طریق نقد برداشتها و تفسیرهای آقای گنجی از متون دینی و دریافت پاسخهای ایشان به آن نقدها، تدریجاً تصویر دقیق و روشنی از اخلاق باور و روش تفسیری ایشان به دست آورم و پس از اطمینان از واقعنمایی و وضوح این تصویر آن را نقد کنم. البته بر عهده امثال بنده است که ادعای خود را، در باب اینکه «قرآن سخن خداوند است»، مدلل کنند، اما تا رسیدن به این مقصد راه دور و درازی در پیش داریم. کافران یعنی حقپوشان آقای گنجی سخن خود را چنین آغاز میکنند «اسلام دینی است که خود را حقیقت محض میداند. از این رو، کسی که اسلام را نپذیرد، کافر (حق پوش) میخواند.» در این جمله چند خطای روشن وجود دارد. اولاً منظور از «حقیقت محض» روشن نیست. اگر مقصود این است که اسلام خود را مخلوطی از حق و باطل نمیداند، این ادعا منحصر به اسلام نیست. همه ادیان چنیناند. اما اگر مقصود این است که از نظر اسلام از میان همه ادیان فقط اسلام حق است و سایر ادیان باطل محضاند، این ادعا کذب محض است. و در هر دو فرض، بین «خود را حقیقت محض دانستن» و «کافر خواندن منکران اسلام» هیچ رابطهی عِلّی و معلولی وجود ندارد. ثانیاً در فرهنگ قرآن، واژهی کفر در برابر ایمان قرار میگیرد، نه در برابر اسلام، و واژهی کافر در برابر مؤمن قرار میگیرد، نه در برابر مُسلم؛ منافقان ظاهراً مسلمان محسوب میشوند، در حالی که باطناً بدترین کافراناند. ثالثاً و از همه مهمتر اسلامِ یک همهی منکران خود را کافر نمیخواند، بلکه کسانی را که حقِ روشنی را پس از درک حقانیت آن انکار میکنند کافر میخواند، خواه آن حقِ روشن اسلام باشد یا دینی دیگر. بنابراین، اگر اسلام در نسبت با خود کسی را کافر میخواند، به خاطر این نیست که خود را حق محض میداند، بلکه به خاطر این است که حقانیت اسلام برای آن فرد خاص روشن است. بین اینکه دینی خود را حق محض بداند و اینکه حقانیت آن دین برای دیگری روشن باشد فرسنگها فاصله است. بنابراین در اینجا آقای گنجی مرتکب مغالطهی «اخذ ما لیس بعله مکان عله» شدهاند، یعنی چیزی را که علت نیست علت فرض کردهاند. علت یا دلیل کافر خواندن گروهی از انسانها در متون اسلامِ یک این نیست که اسلام خود را حق محض میداند، یا پیامبر اسلام به حقانیت خود یقین داشته است، بلکه این است که آن گروه حقی را که پیشتر به حقانیت آن معترف بودهاند، انکار میکردهاند. «حقپوش» یعنی کسی که حقی را که حقانیت آن برای شخص خود او روشن است میپوشاند، نه کسی که حقی را که حقانیت آن برای دیگری روشن است میپوشاند. مدعیات بنده در این باب را در قالب گزارههای زیر میتوان صورتبندی کرد: ۱- حق نسبی نیست، اما روشن بودنِ حق، نسبی است. ممکن است حقی برای الف روشن باشد و برای ب روشن نباشد. ۲- اگر حقی برای الف روشن باشد، وظیفه انسانی و اخلاقی الف ایجاب میکند که به آن حق ایمان بیاورد و به حقانیت آن اعتراف کند. اما اگر همان حق برای ب روشن نباشد، وظیفه انسانی و اخلاقی ب ایجاب نمیکند که به آن ایمان بیاورد و به حقانیت آن اعتراف کند، بلکه وظیفه ب ایجاب میکند که با صداقت و جدیت در باب آن تحقیق کند و نتیجه تحقیق هرچه بود بدان ملتزم شود. ۳- اگر حقی که پیش از تحقیق برای ب روشن نبود، در اثر تحقیق روشن شد، در این صورت وظیفه ب پذیرش آن حق و اعتراف به حقانیت آن است. ۴- اما اگر تحقیق دربارهی ادعایی که واقعاً حق است، ب را به این نتیجه برساند که آن ادعا باطل است، در این صورت وظیفه ب انکار آن حق است، اما در این فرض، ب کافر و حقپوش نیست؛ بلکه مؤمن و حقطلب و در نزد خداوند مأجور و مستحق پاداش است. ۵- هم چنین اگر در اثر تحقیق، نه حقانیت چیزی که واقعاً حق است برای ب روشن شد و نه بطلان آن، از منظر معرفتشناختی وظیفه ب توقف است، هرچند از منظر عملی بتوان گفت که ب حق دارد بر اساس معیارهای مصلحتاندیشانه در این مورد تصمیم بگیرد. ۶- اگر حقانیت چیزی برای الف روشن باشد و برای ب روشن نباشد، الف حق ندارد ب را کافر بخواند، چنین نسبتی هم به لحاظ اخلاقی نارواست و هم به لحاظ زبانی نادرست. ۷- اگر حقانیت چیزی برای الف روشن باشد و برای ب روشن نباشد، ب حق ندارد الف را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو بخواند، بلکه حق دارد از الف مطالبه دلیل کند. ۸- اگر حقانیت چیزی برای الف روشن باشد و برای ب روشن نباشد، الف حق ندارد نظر خود را به زور و تهدید بر ب تحمیل کند و ب را وادار به پذیرش نظر خود کند. ۹- اگر حقانیت چیزی برای الف روشن باشد و برای ب روشن نباشد، ب حق ندارد الف را مجبور کند که از نظر خود دست بردارد، یا الف را تبعید و شکنجه و به قتل و سنگسار شدن تهدید کند. ۱۰- مسئولیت عقلانی هر کس در قبال پذیرش و انکار حق به قدر وسع عقلانی خود اوست، نه به قدر وسع عقلانیِ خدا و پیامبر. اگر درک حقیقتی فراتر از ظرفیت ادراکی کسی باشد، وی نسبت به آن مسئولیتی نخواهد داشت. ۱۱- بنابراین، روشن بودن حقانیت اسلام برای خدا و پیامبر و یقین پیامبر به حقانیتِ اسلام، عقلاً و شرعاً و اخلاقاً چنین حقی را برای خدا و پیامبر به ارمغان نمیآورد که کسانی را که حقانیت اسلام برایشان روشن نیست و پس از تحقیقِ همراه با صداقت و جدیت نیز روشن نمیشود، کافر بخوانند. ۱۲- اگر کفر به معنای پوشاندن حق و کتمان حقیقت باشد، فعلی ارادی و اختیاری است و لذا در معرض ارزشداوری اخلاقی قرار میگیرد. از منظر اخلاقی پوشاندن حق و کتمان حقیقت، هم با کرامت انسانی منافات دارد و هم با عدالت. اعتراف به حقی که برای انسان روشن است بر او واجب است، چون حفظ کرامت آدمی و عدالتورزی واجب است و کتمان حقیقت، ظلم به خود و به حقیقت است. ۱۳- اگر کفر ورزیدن و ایمان آوردن افعالی ارادی و اختیاریاند، تأثیراتی در روح و روان و شخصیت و باطن فرد و قوای ادراکی او به جای خواهند گذارد. آقای گنجی نوشتهاند: «قرآن محمدی» وقتی از سرشت تاریخی دین سخن میگفت، بحثی انتزاعی طرح نمیکرد، بلکه نگاهش به واقعیت بود. ادعا این بود که پیامبر اسلام با مخالفانی (یهودیان، مسیحیان، مشرکان و...) روبرو بود که پیامبری او را تکذیب میکردند و او را پیامبر به شمار نمیآوردند. او را ساحر، دیوانه، دروغگو، و... میخواندند. پیامبر گرامی اسلام هم که به حقانیت خود یقین داشت، متقابلاً آنان را حق پوش، حیوان، کر، لال، واجد قلب بسته و... میخواند.» اولاً بنده نیز بحثی انتزاعی و بریده از واقعیت مطرح نکرده بودم، بلکه مدعایم این بود که: ۱) واقعیت آنگونه نیست که آقای گنجی ادعا میکنند ۲) تفسیر ایشان از واقعیت نیز مقرون به صواب نیست ثانیاً ما هیچ دلیل مستقلِ «برون دینی» یا به قول آقای گنجی «برون متنی» نداریم که این واقعیات را تأیید کنیم. تنها دلیلی که آقای گنجی در این مورد دارند، آیات قرآن است. اما اگر تنها مدرکی که ما برای تأیید این واقعیات داریم، آیات قرآن است، در این صورت ناگزیریم برای فهم درست معنای این آیات: ۱) واژههای به کار رفته را تحلیل زبانی کنیم ۲) سایر آیات قرآن را که به این موضوع مربوطاند در نظر بگیریم در حالی که آقای گنجی چنین نمیکنند، یعنی واژه کفر و مشتقات آن را تحلیل نمیکنند و با آیات قرآن نیز گزینشی برخورد میکنند و فقط آیاتی را مطرح میکنند که اگر به تنهایی در نظر گرفته شوند و تحریفی در معنای آنها صورت بگیرد، به سود ادعای ایشان است و اگر کسی آیات رقیب را مطرح کند، میگویند در این مورد دلیل «برون متنی» لازم است و دلیل «درون متنی» بدرد نمیخورد، یعنی نمیتوان به قرآن استناد کرد. ثالثاً در اینجا واقعیت از یکسو تحریف شده و از سویی دیگر با تفسیر آقای گنجی از آن واقعیت خلط شده است. بنا به نقل قرآن، واقعیت این بوده است که: ۱) گروهی از یهودیان و مسیحیان نه همه آنان و نیز مشرکان، ادعای پیامبر را تکذیب میکردند و او را ساحر، شاعر، دیوانه و دروغگو میخواندند ۲) «قرآن» هم آنان را حق پوش، کر، لال، قسی القلب و کوردل میخواند و به چارپایان تشبیه میکرد و بل آنان را گمراهتر از چارپایان میخواند. اینکه (۱) پیامبر آنان را چنین میخوانده، نه خداوند و (۲) این کار پیامبر از باب مقابله به مثل و پیروی از گفتمان رایج زمانه و برای حفظ اسلام بوده، نه بیان حقیقت و واقعیتی در باب آن اشخاص و (۳) حق پوش خواندن و کر و لال خواندن و تشبیه آنان به چارپایان به خاطر این بوده که پیامبر به حقانیت خود یقین داشته، نه به خاطر اینکه حقانیت قرآن برای آنان روشن بوده، تماماً تفسیرهای آقای گنجی است از واقعیت. و اختلاف بنده با ایشان نیز بر سر همین تفسیرهاست. برای اینکه درستی و نادرستی این تفسیرها را دریابیم، موثقترین منبعی که در اختیار داریم خود قرآن است. آقای گنجی تفسیر خود از قرآن را ارائه کردهاند که به نظر من تحریف است. بنده نیز میکوشم تفسیر خود را ارائه کنم و قضاوت را به خوانندگان واگذار میکنم. تفسیری که آقای گنجی از اختلاف پیامبر با منکران عرضه میکنند این است: ۱) مخالفان به پیامبر اهانت میکردند و پیامبر هم متقابلاً به آنان اهانت میکرد ۲) حقانیت اسلام برای منکران روشن نبود و پیامبر به زور شمشیر بر آنان غالب شد و گفتمان اهانت کردن و حیوان خواندن دیگری را در تاریخ جا انداخت. در اینجا چند سؤال میتوان مطرح کرد: سؤال اول: آقای گنجی چه دلیلی دارند که ادعا کنند این مسابقه اهانت و فحاشی را اول مخالفان شروع کردهاند؟ سؤال دوم: آیا آقای گنجی پیامبر را عادل میدانند یا نه؟ اگر ایشان را عادل میدانند، در این صورت پاسخ اهانت، اهانتی معادل آن است، نه اهانتی شدیدتر از آن. اگر آنان پیامبر را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو میخواندند، پیامبر هم حداکثر حق داشت آنان را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو بخواند، نه اینکه به قول آقای گنجی آنان را حیوان بخواند و از این طریق خونشان را مباح کند. و اگر پیامبر را عادل نمیدانند، پس وای به حال پیامبرشناسی آقای گنجی که در آن، کاری که یک انسان عادیِ ملتزم به اخلاق از انجام آن خودداری میکند به پیامبری نسبت داده میشود که رﺣﻤﺔ للعالمين و اسوه و الگوی اخلاقی انسانها است. سؤال سوم: چرا شاعر خواندن کسی اهانت به او محسوب میشود؟ سؤال چهارم: اگر حقانیت قرآن برای منکران روشن نبود، چرا به جای اهانت و فحاشی و ساحر و شاعر و مجنون خواندن پیامبر، نمیگفتند حقانیت قرآن برای ما روشن نیست، تا بهانه به دست پیامبر ندهند که آنان را کافر بخواند و خونشان را مباح کند؟ دیالوگ قرآن با کافران: تبیین یا اهانت؟ اما حق این است که تفسیر آقای گنجی از این آیات از بن نادرست است. واقعیت این است که نه آنان به پیامبر اهانت میکردند و نه پیامبر به آنان. آنان اهانت نمیکردند، به خاطر اینکه با اهانت مشکلشان حل نمیشد، بلکه اهانت کردن به پیامبر به ضرر آنان تمام میشد. مشکل آنان که عضو هیئت حاکمه (به تعبیر قرآن، ملاء) بودند این بود که توده مردم، که عمدتاً فقیر و جزء اقشار محروم بودند، روز به روز به دین جدید میگرویدند و این گرایش اگر گسترش مییافت ساختار و نظم سیاسی و اقتصادی ظالمانه و طبقاتی آن جامعه را متزلزل میکرد و پایههای قدرت و ثروت نامشروع قدرتمندان، ثروتمندان، اشراف و روحانیان را از میان میبرد. و لذا آنان با ساحر، شاعر، مجنون و کذاب خواندن پیامبر میکوشیدند «تبیینی» غیر الهی از منشاء قرآن بدست دهند که بتواند به عنوان بدیلی برای تبیین الهی (و مبتنی بر وحی) عرض اندام کند و توده مردم را از گرویدن به پیامبر منصرف کند. پیامبر نیز به آنان اهانت نمیکرد، چون چنین کاری در شأن او نبود و با هدف رسالت او که عبارت بود از تتمیم مکارم اخلاق در تضاد آشکار بود. کسی آمده بود و سخنانی بر زبان میآورد و ادعا میکرد که منشاء این سخنان وحی الهی است و او در طی تجربهای دینی این سخنان را میشنود و به مردم ابلاغ میکند. مخالفان برای اینکه ادعای پیامبر را در مورد منشاء الهی قرآن ابطال کنند و مانع گرویدن توده مردم به دین تازه شوند، چارهای نداشتند جز اینکه تبیینهایی غیر الهی از منشاء قرآن عرضه کنند. این تبیینها به ناگزیر باید ریشه در فرهنگ عامه میداشت تا برای مردم قابل فهم باشد و در میان توده مردم مقبولیت پیدا کند. در حالی که اگر آنان به پیامبر توهین میکردند، توهینشان به نفع پیامبر تمام میشد. دروغگو بودن یکی از این تبیینها بود. این تبیین میگفت که پیامبر اصولاً تجربهای دینی را از سر نمیگذراند، بلکه به دروغ ادعا میکند که این سخنان را از عالم غیب میشنود و قرآن برساختههای خود اوست که به دروغ به خداوند نسبت میدهد. در این تبیین، منشاء قرآن خود پیامبر بود نه خدا. تبیین دوم و سوم و چهارم عبارت بود از اینکه منشاء قرآن شیطان است نه خدا و نه خود پیامبر، یعنی راست است که پیامبر سخنانی را میشنود، و ما نیز قبول داریم که او سخنانی را میشنود، ولذا نمیگوییم که دروغ میگوید، اما کسی که این سخنان را به او الهام میکند خدا نیست، بلکه شیطان است. چنانکه میدانیم اعراب صدر اسلام بر این باور بودند که منشاء «سحر» و «شعر» و «جنون»، شیطان است و ساحران و شاعران و مجنونان هر سه تحت تأثیر شیطاناند. ساحر و شاعر و مجنون خواندن پیامبر در حقیقت ارائه کردن تبیینی شیطانی از منشاء قرآن بود. وفق این تبیینها تجربه نبوی از سنخ تجربههای شاعرانه، ساحرانه یا مجنونانه است. تبیین پنجم عبارت بود از سرقت ادبی. کسانی که چنین تبیینی از منشاء قرآن عرضه میکردند مدعایشان این بود که پیامبر این سخنان را از جایی، مثلاً کتابهای آسمانی پیشین، سرقت کرده، یا شخص دیگری این سخنان را به او میآموزد و او آنها را به اسم وحی مطرح میکند و به خدا نسبت میدهد. کافران وقتی پیامبر را ساحر، شاعر، مجنون و دروغگو میخواندند یا او را به سرقت ادبی متهم میکردند، قصدشان اهانت به پیامبر نبود، بلکه هدف آنان این بود که با تکیه بر باورهای رایج در فرهنگ آن زمان در باب منشاء شعر و سحر و جنون، توده مردم را قانع کنند که قرآن سخن خدا نیست، بلکه سخن شیطان یا سخن خود محمد است و لذا نباید بدان اعتنا کرد. اینان از این طریق میکوشیدند حجیت معرفتشناسانه قرآن را زیر سؤال ببرند. بنابراین دیالوگ پیامبر با آنان مسابقه اهانت و فحاشی نبوده، بلکه عرضه تبیینهای رقیب و بدیل از منشاء قرآن بوده است. تبیینهای رقیب که برخی طبیعی بود و برخی مابعدالطبیعی، در یک چیز مشترک بودند و آن انکار مبدء الهی قرآن بود. تبیین مبتنی بر دروغ و سرقت ادبی اصل وجود تجربه دینی و برخورداری پیامبر از این تجربه را زیر سؤال میبردند، اما تبیینهای دیگر، وجود این تجربه را میپذیرفتند لکن «اصالت» یا «واقعنمایی» یا «عینیت» آن را زیر سؤال میبردند. این تبیینها در حقیقت مواجهه استدلالی و عقلانی منکران با ادعای پیامبر بود. ادعای اصلی پیامبر در واقع یک چیز بیشتر نبود و آن اینکه من فرستاده خدا هستم و پیام او را برای شما آوردهام. مخالفان با ارائه تبیینهای یادشده میکوشیدند این ادعای پیامبر را ناموجه و نامعقول جلوه دهند و پذیرفتن او به عنوان پیامبر و پذیرفتن قرآن به عنوان سخن خداوند را خلاف عقلانیت نشان دهند. منکران وقتی دیدند با «مواجهه نظری» نمیتوانند مانع گسترش اسلام و گرایش مردم به این دین شوند، به «اقدامات عملی» نیز توسل جستند؛ از جمله شکنجه کردن مسلمانان، تبعید آنان به شعب ابیطالب و وادار کردن گروهی از آنان به مهاجرت به حبشه و سرانجام نقشه قتل پیامبر. و سپس جنگهای خونین پس از مهاجرت پیامبر از مکه به مدینه. از سوی دیگر، قرآن میکوشید: (۱) نادرستی این تبیینها را نشان دهد، (۲) تبیینی از منشاء انکار آنان عرضه کند، (۳) پیامدهای معنوی این انکار را گوشزد نماید و (۴) مسلمانان را به دفاع مشروع از حقوق خود ترغیب کند. تبیین مبتنی بر دروغ به دو دلیل باطل بود: اول اینکه پیامبر پیش از بعثت چهل سال در میان آن مردم زیسته بود و در طی این مدت دروغی از او نشنیده بودند. وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَـذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ. قُل لَّوْ شَاء اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ. فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ (سوره یونس آیات ۱۵-۱۷). و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنانکه به دیدار ما امید ندارند میگویند: «قرآن دیگری جز این بیاور، یا آن را عوض کن.» بگو: «مرا نرسد که آن را از پیش خود عوض کنم. جز آنچه را که به من وحی میشود پیروی نمیکنم. اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از عذاب روزی بزرگ میترسم.» بگو: «اگر خدا میخواست آن را بر شما نمیخواندم، و [خدا] شما را بدان آگاه نمیگردانید. قطعاً پیش از [آوردن] آن، روزگاری در میان شما به سر بردهام. آیا نمیاندیشید؟ پس کیست ستمکارتر از آن کس که دروغی بر خدای بندد یا آیات او را تکذیب کند؟ به راستی مجرمان رستگار نمیشوند (با استفاده از ترجمه فولادوند). این ویژگی پیامبر آنقدر برجسته بود که به او لقب امین داده بودند و او را محمد امین میخواندند و برای فیصله بخشیدن به نزاعهای خود او را به عنوان داور انتخاب میکردند. دلیل دوم این بود که پیامبر انگیزهای برای دروغگویی نداشت، چون در قبال دعوت خود چیزی از مردم طلب نمیکرد. اگر پیامبران در ازای پذیرش دعوت خود چیزی از مردم طلب میکردند، مانند ثروت، قدرت و ریاست، مردم حق داشتند که در صداقت و حقانیت آنان شک کنند. قرآن میگوید: أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُل لاَّ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ سوره انعام: آيه ۹۰). ...بگو: «من از شما هیچ مزدی بر این [رسالت] نمىطلبم. اين [قرآن] جز تذکری براى جهانيان نيست.» ترجمه فولادوند. قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاء أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا (سوره فرقان: آيه ۵۷). بگو: «بر این [رسالت] اجری از شما طلب نمیکنم، جز اینکه هرکس بخواهد راهى به سوى پروردگارش [در پیش] گیرد.» (ترجمه فولادوند). تبیین مبتنی بر سرقت ادبی به این دلیل باطل بود که پیامبر امی بود و سواد خواندن و نوشتن نداشت و نیز کسی که آنان به عنوان معلم پیامبر معرفی میکردند زبانش عربی نبود. قرآن میگوید: وَمَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ (سوره عنکبوت: آیه ۴۸). وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَـذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ (سوره نحل: آیه ۱۰۳). و نیک میدانیم که آنان میگویند: «جز این نیست که بشری به او میآموزد.» [نه چنین نیست، زیرا] زبان کسی که [این] نسبت را به او میدهند غیر عربی است و این [قرآن] به زبان عربی روشن است. (ترجمه فولادوند). تبیین مبتنی بر جنون درست نبود، زیرا پیامبر واقعاً مجنون نبود و توده مردم میتوانستند با تأمل در رفتار و کردار او و در مضمون قرآن دریابند که او مجنون نیست. ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ. مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (سوره قلم: آیات ۱- ۲). نون، سوگند به قلم و آنچه مینویسند، [که] تو، به لطف پروردگارت، دیوانه نیستی. (ترجمه فولادوند). تبیین مبتنی بر شعر درست نبود، زیرا پیامبر قادر نبود شعر بگوید. و هیچ کس تا زمان نزول وحی و حتی پس از آن شعری از ایشان نشنیده بود. وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِينٌ (سوره یس: آیه ۶۹). تبیین مبتنی بر سحر از این جهت موجه جلوه میکرد که تأثیر قرآن بر مخاطبان سحرانگیز بود، به نحوی که آنان عباهای خود را بر سرشان میکشیدند که قرآن به گوش آنان نخورد و به توده مردم نیز توصیه میکردند که چنین کنند. این تبیین به این دلیل نادرست بود که انگیزه ساحران جلب منافع دنیوی بود و سحر ساحران عاقبت نداشت و سرانجام نادرستی آن آشکار میشد. قَالَ مُوسَى أَتقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءكُمْ أَسِحْرٌ هَـذَا وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ (سوره یونس: آیه ۷۷). وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَی (سوره طه: آیه ۶۹). اگر این تبیینهای رقیب باطل میشد تنها تبیین معقولی که باقی میماند عبارت بود از اینکه اولاً پیامبر وقتی میگوید من این سخنان را «میشنوم» و قرآن سخن خود من نیست، واقعاً راست میگوید، یعنی تجربهای دینی را از سر میگذراند و در طی آن تجربه سخنانی را میشنود، و ثانیاً گوینده این سخنان نه خود اوست و نه شیطان، بلکه خداوند است. بنابراین، آنچه که ما در این آیات با آن روبرو هستیم عبارتست از (۱) تجربه و (۲) تعبیرها و تفسیرها یا تبیینهای گوناگون از آن تجربه. مدعای قرآن من حیث المجموع این است که بر اساس شواهد و قرائن، تبیین الهی از منشاء قرآن، بهترین تبیین در میان تبیینهای رقیب است. اما تبیینی که قرآن از منشاء انکار منکران به دست میداد یک تبیین روانشناسانه بود. این تبیین میگفت که منکران به خاطر «بهانه جویی»، «حسادت»، «دنیاپرستی»، «تعصب»، «تکبر» یا «استکبار»، «خرافهپرستی» و «بیخردی»، «تقلید کورکورانه از آباء و اجداد» یا «سنتگرایی»، «روحانیتپرستی»، «شخصیتپرستی» و اموری از این قبیل که همگی از سنخ رذایل اخلاقی و معرفتشناسانه هستند، از پذیرفتن حقی که برایشان روشن است سرباز میزنند. اگر کسی حقی را که حقانیت آن برایش روشن شده انکار کند، نمیتوان از این رفتار ذهنی او تبیینی معرفتشناسانه به دست داد، زیرا چنین شخصی در رفتار خود تابع علت یا دلایلِ ناموجه است، نه تابع دلیل موجه. به بیان دیگر، در مورد این شخص عللِ روانشناسانه بر دلایل معرفتشناسانه غلبه کرده و رفتار او را پدید آوردهاند. پیامدهای انکار حقی که روشن است علاوه بر این قرآن به پیامدهای انکار حقی که برای انکار کننده روشن است نیز اشاره میکند. یکی از این پیامدها کورشدن، کر شدن و بسته شدن دل است. روشن است که منکران به لحاظ ظاهری کور و کر نبودند. بنابراین، وقتی قرآن آنان را کور و کر میخواند، مقصودش کوری و کری باطنی است. این از مسلمات قرآنی است که آدمیان علاوه بر حواس ظاهری، حسی باطنی هم دارند که با آن حقایق معنوی و ملکوتی را درک میکنند. مولانا این حس را «حس دینی» میخواند و میگوید: حس دنیا نردبان این جهان صحت این حس بجویید از طبیب اگر کسی حقی را که حقانیت آن برایش روشن شده انکار کند، حس باطنی او از کار میافتد. رفتارهای اخلاقی و غیر اخلاقی آدمیان و نیز فضائل و رذائل نفسانی آنان تأثیر مستقیمی بر کارکرد عقل و حس باطنی او دارند. پس از این توضیحات میرسیم به قصه حیوان خواندن کافران در قرآن. براساس تبیین بالا، تشبیه کافران به چارپایان، از باب توهین و به قصد توهین به آنان نیست، بلکه برای تفهیم این مطلب است که همانگونه که چارپایان سخن آدمیان را درک نمیکنند، اینان نیز به خاطر اینکه حس باطنشان کور و کر شده بیش از این سخن قرآن را درک نمیکنند و لذا از این پس دعوت کردن آنان بیهوده است. نکته مهمی که در اینجا وجود دارد این است که آدمیان به دست خود و با انتخاب خود میتوانند خود را بینا و شنوا یا کور و کر کنند. اگر کسی حقطلب و متواضع باشد، یعنی تواضع معرفتشناسانه داشته باشد، این فضیلت موجب میشود که عقل یا حس باطنی او درست کار کند و حقایق معنوی را ببیند و بشنود و درک کند. اما اگر متکبر باشد و از پذیرش حقیقتی که برای او روشن است سرباز زند، این رذیلت معرفتشناسانه موجب میشود که عقل یا حس باطن او از کار بیفتد. تأثیر فضایل و رذایل معرفتشناسانه بر قوای آدمی یک تأثیر قهری و تکوینی است، نه یک تأثیر قراردادی. اما این کافران کیانند؟ این کافران نه دگراندیشاند، نه دگرباش و نه متفاوت. کافر در زبان قرآن کسی است که حقی را که حقانیت آن برای خود او روشن شده انکار میکند و به خاطر این انکار چشم و گوش باطنی او بروی حقیقت بسته میشود. اینکه قرآن میگوید: «اولئک کالانعام، بل هم اضل»، قصد توهین به آنان را ندارد، بلکه بیان حقیقت و واقعیتی درباره آنان است. واقعیت این است که افراد توصیف شده از چارپایان گمراهترند، به خاطر این که چارپایان از ابتدا فاقد عقل و شعورند، اما کافرانی که قرآن دربارهشان سخن میگوید کسانی هستند که به دست خودشان خود را کور و کر کردهاند و لذا از چارپایان گمراهترند. و این تشبیه نیز برای این است که پیامبر از دعوت کردن آنان دست بردارد و بیش از این خود را به رنج و زحمت نیندازد. اینکه توصیف مخالفان به این اوصاف را به پیامبر نسبت دهیم منوط بر این است که قرآن را سخن پیامبر بدانیم. آقای گنجی در این جا مصادره به مطلوب میکنند و به اصطلاح استدلالشان دوری است. ایشان از یک طرف برای اینکه اثبات کنند قرآن سخن پیامبر است نه سخن خدا به این آیات استناد میکنند و از طرف دیگر برای اینکه این آیات را به نحو مطلوب خود تفسیر کنند ناگزیرند پیشاپیش فرض کنند که قرآن سخن پیامبر است، نه سخن خداوند. پاورقیها: ۱- نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت یا تئوری تکامل معرفت دینی نقضی بر مدعای بنده نیست، زیرا این نظریه میکوشد از منظر «فلسفه علم» به معرفت دینی نگاه کند، نه از منظر «معرفتشناسی». این آیه در مورد فرعونیان است که منکر رسالت حضرت موسی بودند، اما معنای کفر را به خوبی نشان میدهد. و «الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ وَإِنَّ فَرِيقاً مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ» (سوره بقره: آیه ۱۴۶): یعنی «و کسانی که به ایشان کتاب [آسمانی] دادیم، همان گونه که پسران خود را میشناسند، او [محمد] را میشناسند؛ و مسلماً گروهی از ایشان حقیقت را پنهان میکنند، در حالی که [آن را] میدانند» (با استفاده از ترجمه فولادوند). این آیه مربوط به یهودیان و مسیحیان صدر اسلام است و میگوید گروهی از آنان پیامبر را میشناسند ولی حقیقت را پنهان میکنند. میدانم که آقای گنجی اعتراض خواهند کرد که این دلیل درون دینی یا درون متنی است و به درد نمیخورد. جواب این اشکال در متن مقاله خواهد آمد. ۳- تقابل کفر و ایمان و نیز تقابل کافر و مؤمن، تقابل سلب و ایجاب نیست. به بیان دیگر کفر نقیض ایمان نیست. بنابراین، الف ممکن است نه کافر باشد و نه مؤمن. ۶- authenticity ۷- truth ۸- objectivity ۹- قرآن جایی دیگر محبت اهل بیت را به عنوان پاداش رسالت معرفی کرده، اما در آیهای دیگر گفته است که این پاداش درواقع به خود شما باز میگردد. «... قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى...» (سوره شورى: آيه ۲۳). «... بگو: به ازای آن [رسالت] پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر دوستی درباره خویشاوندان...» (ترجمه فولادوند). «قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيد» (سوره سبا: آيه ۴۷). «بگو: هر مزدی که از شما خواستم آن از خودتان! مزد من جز بر خدا نیست و او بر هر چیزی گواه است» (ترجمه فولادوند). در همین زمینه: • قرآن محمدی یا قرآن گنجی؟ • دین یا جنگل حیوانات؟ • پاسخ به نقد آقای فنایی - بخش نخست • پاسخ به نقد آقای فنایی - بخش دوم • نقد دکتر ابوالقاسم فنايی بر اکبر گنجی |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
پاسخی مبسوط و دندان شکن و مستدل به تبلیغات ژورنالیستی.
-- بدون نام ، Dec 29, 2008مرا ببخشید ولی مگر ما انسان جادوگر داریم که خدا در موردش آیه نازل کند آن هم با تهدید اینکه آنان رستگار نمی شوند!
-- doost ، Dec 29, 2008اقای فنایی بهتر بود به این نقد های خود ادامه نمی دادید اگه پاسخ اقای گنجی به نقد اول خودتون رو مطالعه می کردید مطمئنا از ادامه این نقد کردن منصرف میشدید
-- بدون نام ، Dec 30, 2008جناب فنائی شما مجددا حرف های خود را تکرار کرده اید وبجای پاسخ به استدلال اقای گنجی که راه دراز را رفته است وکلام خدا نبودن قران را بخوبی نشان داده است به عذر راه دراز دلیلی به کلام خدا بودن کتاب مبنن ارئه نفرموده وبه جای آن وارد بحث اینکه اول چه کسی آن یکی را دروغ کو و...خطاب کرده است شده ایدوبطور غریضی باورهای خود راحقیقت محض دانسته اید..
-- کریم ، Dec 30, 2008شما یا بایستی تفاسیر موجود را بپذیریدویا متن کتاب را واین نمی شود که نه آن ونه این را بلکه ذهنیات خودرا محور همه چیز بپندارید!!آقای فنائی فلسفه حکمت عقلی است واستدلال محور...کجای داستان های قران از یونس ویوسف ونوح واصحاب کهف وداستان خلقت وآدم وهابیل وقابیل وابابیل با غقل وعلم وفلسفه سازگار است؟چگونه است که ابابیل برسر ابرهه می کوبند وبه حجاج که کعبه را می سوزاند نمی کوبند؟ شما آزاد ومحقید که بر سر باورهای ارثی خود باشید کما اینکه بودائیان وهندوان بر سر عقاید خود هستند وبرسر آن می جنگند وهزازان واعظ ومبلغ با گفتار و نوشتار در صدد توجیه این هستند که چرا آن بت ویا آن موجود مقدس است ..سری به کتاب فروشی های کلکته ودهلی وکتاب خانه های هندوستان بزنید تا بدانید چه می گویم..من این شانس را داشته ام که هم کتاب خانه های دارالاسلام قم را دیده ام وهمدارالکفر کلکته را..
پاسخی بسیار روشن کننده بود. نگاه مرا به قران عمیق تر کرد بخصوص بحث تفکیک حس های مادی و حس دینی یا اخلاقی.
-- سلام ، Dec 30, 2008به این بحث باید مطلب دیگری را نیز اضافه کرد که فکر می کنم بسیار مهم هستند. واژه های کافر و مومن و مشرک و حیوانات و غیره چه با بار مثبت چه منفی جز در نادر مورد ابولهب و زنش (که آنجا نیز به هیچ وجه حالت توهین ندارد) در اشاره به هیچ نام و گروه خاصی بکار برده نشده است. نام هیچ قومی و فردی در قران مورد ارجاع قرار نگرفته است. این واژه در ارتباط با رفتار ها و گفتار های سرزده بکار رفته اند و تنها به شکل "تیپ ایده آلهای اخلاقی" مطرح شده اند. لطفا به تیپ ایده آلهای ماکس وبری اشتباه نشود. این تیپ ایده آلها هنجاری هستند. یعنی به میزانی که افراد و گروههای واقعی به لحاظ رفتار و گفتار به توصیفات مطرح شده برای مومن یا کافر نزدیک می شوند به لحاظ اخلاقی به این تیپ ها مشابهت می جویند. فکر می کنم این سبک بسیار عاقلانه و ظریفی است. اگر محمد بدون اتکا به وحی این ایده را ساخته بود هرگز نمی توانست چنین ظرافتی را بکار برد.
نکته دیگر مثل این که مشرکان حق ندارند به مسجد الحرام نزدیک شوند و امثالهم که ترجمه این توصیفات به رفتار حقوقی و اجتماعی ست تنها در متن مناسبات مسلمانان و طرف دعوایشان قابل فهم است مثلا وقتی پیمان سلح ده ساله را شکستند و به کشتن مسلمانان اقدام کردند مسلمانان نیز پایبندی به پیمان را جایز ندیده و اقدام به مثل کرده و تصمیم به فتح مکه گرفتند. فتح مکه نیزعمق الهی بودن کار محمد را نشان می دهد که حتی قاتل عمویش را می بخشدو قاتلین دخترش را مجازات نمی کندو خانه ابوسفیان را محل امن می خواندو سپاهیانش را از حتی لطمه زدن به گیاهان بر حذر می دارد این مورد اتفاق تمام تاریخ نویسان است. اگر محمد واژه های حیوانات را به شکل توهین به ناباوران اسلام بکار می برد نمی بایست چنین می کرد.
...
من ایجا یک مثال می زنم تا بفهمید که اسلام چرا غنی ترین بیان ازادی است. محمد متاثر از روح قران چنین می گوید: کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیه. ایا این جمله برای شما تکان دهنده نیست . ایا این را حتی در قرن بیست ویکم از زبان مدعیان دموکراسی غربی می شنویم. ترجمه: همه شما چوپان هستید و همه شما پاسخگو به مردم. معنی چوپان بودن را اگر با ادبیات مسیحی اشنا باشید می دانید که مسیح و به تبع آن رهبران کلیسا را چوپان و ملت را گوسفند می دانستند امامحمد همه را رهبر می داند.
پاسخ بقول شما دندان شکن جناب فنایی والله دندان لق بنده را هم نشکست چه رسد به دندان سالم آقای گنجی!روش تحلیلی و تنقیح مبانی منطق قبل از پرداختن به فلسفه و منطق تفکر، در اواسط متن ناگهان سر از اعتماد به عدل پیامبر در آورد . ایشان مرقوم داشته اند : " و اگر پیامبر را عادل نمیدانند، پس وای به حال پیامبرشناسی آقای گنجی که در آن، کاری که یک انسان عادیِ ملتزم به اخلاق از انجام آن خودداری میکند به پیامبری نسبت داده میشود که رﺣﻤﺔ للعالمين و اسوه و الگوی اخلاقی انسانها است".
-- فرید ، Dec 30, 2008ایشان نوشته اند"اگر حقانیت قرآن برای منکران روشن نبود، چرا به جای اهانت و فحاشی و ساحر و شاعر و مجنون خواندن پیامبر، نمیگفتند حقانیت قرآن برای ما روشن نیست، تا بهانه به دست پیامبر ندهند که آنان را کافر بخواند و خونشان را مباح کند؟ " مگر صحبت از این نیست که قرآن کلام خداوند است پس بهانه به دست پیامبر دادن و ایشان را مجبور به مباح خون آنان کردن از کجا آمد؟
مطالب آقاي فنايي پاسخي شايسته به مطالب آقاي گنجي است. البته نمي توان آقاي گنجي را فردي مغرض دانست كه توجه به مخاطبان آيات نكرده و آيات را به نفع مدعاي خود مصادره نموده است. پيش فرض هاي نامدللي كه شرايط عصر و محيطي ذهن او را پر كرده او را به اين سمت و سو كشانده است.
-- nekoonam ، Dec 30, 2008تلقي من اين است كه براي پرهيز از مهلكه و فرو غلطيدن به تفسير به رأي و تحميل آرا بر آيات قرآن ضروري است، به قرائن فهم قرآن دقت لازم را معمول كرد. قرائن فهم آيات قرآن عبارت از اطلاعاتي است كه در عصر نزول قرآن موجود بوده و به آيات قرآن مربوط است، نظير:
1. شأن متكلم: ما چه خدا و چه پيامبر(ص) را گوينده قرآن فرض كنيم، بايد به شأن و شخصيت او در تفسير كلامش عنايت كافي مبذول كنيم. آيا آقاي گنجي در سرگذشت و سخنان پيامبر(ص) فحاشي و اهانت ملاحظه كرده است كه چنين اتهاماتي را به او مي بندد؟ من اگر سابقه ديانت آقاي گنجي را خبر نداشتم، به صرف ملاحظه سخنانش بايد مي گفتم: او شخص مغرضي است. او يك كافري است كه لباس مسلماني به تن كرده است. اما چون به شأن و شخصيت و سرگذشت آقاي گنجي توجه مي كنم، به خودم حق نمي دهم كه او را چنين توصيف كنم؛ لذا مي گويم: او بر اثر پيش فرض هاي غلط به به گزينش آيات خاص و تفسير مطابق مدعاي خود كشيده شده است.
2. شأن مخاطب: آقاي گنجي تصور كرده است، مخاطبان آيات افرادي بودند كه حقيقت اسلام برايشان روشن نشده بود و لذا آن را باور نداشتند و پيامبر اسلام(ص) آنان را به دليل تفاوت عقيده چارپا و كر و لال و كور مي خواند.
اما واقعيت امر خلاف تصور آقاي گنجي است. در همان اولين سوره نازله يعني علق ملاحظه مي شود، تا پيامبر خود را فرستاده خدا خوانده و مشركان مكه را به پرستش خداي يگانه و باور داشتن حيات پس از مرگ و انجام اعمال نيك فراخوانده، او را دروغگو خواندند و ابوجهل رئيس وقت مشركان مكه او را تهديد مي كند كه اگر به نماز گزاردن در كنار خانه كعبه ادامه دهد، او را به سختي مجازات خواهد كرد و چنان، شرايط را بر پيامبر سخت گرفتند و او را مورد هجمه قرار دادند كه مي خواست از دستشان فرار كند؛ لذا در سوره نازله بعدي يعني سوره قلم خداوند به او فرمود: مباد مانند حضرت يونس از دست قومت فرار كني كه تو را مجازات خواهم كرد.
همين ابوجهل در گفتگويي كه به جا مانده، گفته بود: من به صدق گفتار محمد ايمان دارم؛ اما ما نمي توانيم پس از آن كه بني هاشم از امارت مكه كنار رفته و به دست ما افتاده، باز برگرديم و امارت آنان را بپذيريم. اشاره به اين كه بعد از عبد المطلب جد پيامبر(ص)، امارت و حكومت مكه به وليد بن مغيره عموي ابوجهل رسيده بود.
بنابراين واقعيت امر كاملاً روشن است كه پيامبر(ص) با اقدامات اصلاحي اش مي رفت كه حكومت ظالمانه بني مخزوم و بني اميه را براندازد. همين ابوجهل ملاحظه كرده بود كه پيامبر مخالف ستم به مردم است. باري پيامبر براي داد ستاندن مظلومي بر ابوجهل تاخته بود و بهاي شتري را كه ابوجهل از دادن آن به صاحبش خودداري مي كرد، از او ستانده و به صاحبش پرداخت كرده بود. پيامبر(ص) همزمان با دعوت مشركان مكه به توحيد و معاد، آنان را به رسيدگي به يتيمان و مساكين و آزادي بردگان(فك رقبه) مي خواند.
3. سياق كلام: يكي از بزرگ ترين عوامل بدفهمي هاي قرآن بريدن بخشي از يك سوره و بي توجهي به صدر و ذيل آن است. آقاي گنجي اگر به چند آيه قبل و بعد همان آياتي كه به آنها بر اثبات مدعيات خود استشهاد كرده است، توجه مي كرد، هرگز به اين نتايج ناصوابي كه در مقاله اش رسيده است، نمي رسيد.
4. آيات متحد الموضوع: در قرآن راجع به يك موضوع در مواضع مختلف سخن گفته است. ما بايد همه آيات مربوط به موضوع را جمع آوري كنيم و آنگاه به فهم آيات بپردازيم. اما آقاي گنجي چنين نكرده است. در آيه اي از قرآن آمده است كه به مشركان مكه ناسزا نگوييد( لاتسبّوا). نيز در آيه اي آمده است كه خدا ناسزاگويي را دوست ندارد، مگر آن كه مورد ستم قرار گرفته است(لايحب الله الجهر بالسوء). و همين طور بسياري از آيات ديگر كه هرگز آقاي گنجي به گردش نرفته است.
5. زمان و مكان نزول: بايد توجه داشت كه قرآن طي 23 سال نازل شده و در اين مدت فراز و نشيب هاي مختلفي وجود داشته است. بايد آقاي گنجي توجه كند، خداوند وقتي فرمود: مشركان مكه را بكشيد كه آنان آهنگ جنگ با پيامبر و مسلمان را داشتند. دستور به قتال در مدينه نازل شده است. عبارت «قاتلوا ائمه الكفر» به جهت كافر بودن مشركان مكه نبوده است؛ بلكه به جهت مقابله به مثل بوده است. بريدن آيات قرآن از زمان و مكان خودش از خطاهاي بزرگي است كه آقاي گنجي و حتي اغلب مفسران قرآن مرتكب مي شوند.
دو قسمت از فرمایشات شما با هم منطقا جور در نمی آیند:
دریک جا فرموده اید:
"ثانیاً در فرهنگ قرآن، واژهی کفر در برابر ایمان قرار میگیرد، نه در برابر اسلام، و واژهی کافر در برابر مؤمن قرار میگیرد، نه در برابر مُسلم؛ منافقان ظاهراً مسلمان محسوب میشوند، در حالی که باطناً بدترین کافراناند".
به عبارت دیگر به نظر شما((کفر در برابر ایمان است)). بنابراین منطقا کسی که به چیزی ایمان ندارد را باید کافر به آن چیز بخوانیم. به گمانم ((ایمان)) یعنی باور به درستی یا حقانیت چیزی (البته اگر شما این تعریف را هم نخواهید عوض کنید). یعنی همین که شما دریافتید چیزی درست است به آن چیز ایمان آورده اید. نمی شود که شما بدانید و اعتقاد داشته باشید چیزی درست است و در عین حال به درستی آن باور (ایمان) نداشته باشید. پس بنا به تعریف شما، من تنها زمانی کافر هستم که مومن نباشم. یعنی به حقانیت چیزی اعتقاد و باور نداشته باشم.
در قسمت دوم فرموده اید "علت یا دلیل کافر خواندن گروهی از انسانها در متون اسلامِ یک این نیست که اسلام خود را حق محض میداند، یا پیامبر اسلام به حقانیت خود یقین داشته است، بلکه این است که آن گروه حقی را که پیشتر به حقانیت آن معترف بودهاند، انکار میکردهاند".
بنابر این قسمت از فرمایشات شما کافر کسی است که حق را –با این که به درستی آن اعتقاد و ایمان دارد- کتمان می کند. به عبارت دیگر فرد می تواند مومن و در عین حال کافر باشد: مومن از آن جهت که حقانیت موضوع بر او روشن است (پس به درستی آن ایمان دارد) و کافر به این معنا که حق را کتمان می کند.
در نتیجه این دو قسمت از فرمایشات شما با یکدیگر تناقض دارند.
ادعای من تنها زمانی غلط است که تعریفی که من از ایمان کرده ام را قبول نداشته باشید. در این صورت لطف کنید و تعریف خود را از ایمان بیان بفرمایید.
در جایی گفته اید:
"4-اما اگر تحقیق دربارهی ادعایی که واقعاً حق است، ب را به این نتیجه برساند که آن ادعا باطل است، در این صورت وظیفه ب انکار آن حق است، اما در این فرض، ب کافر و حقپوش نیست؛ بلکه مؤمن و حقطلب و در نزد خداوند مأجور و مستحق پاداش است".
در این قسمت شما فرد ب را مومن خوانده اید در حالی که ایشان نه قلبا اعتقادی به حقانیت ادعای مورد نظر دارد و نه زبانا ادعای ایمان کرده است! چطور می شود من به چیزی مومن باشم و در عین حال نه ظاهرا و نه قلبا به آن اعتقاد داشته باشم؟!
گفته اید:
"سؤال دوم: آیا آقای گنجی پیامبر را عادل میدانند یا نه؟ اگر ایشان را عادل میدانند، در این صورت پاسخ اهانت، اهانتی معادل آن است، نه اهانتی شدیدتر از آن".
فکر نمی کنم پاسخ اهانت، اهانتی معادل آن باشد! اهانت کار شایسته و اخلاقی نیست. بنابر این انسان با اخلاق هرگز به آن اقدام نمی کند. مثلا اگر کسی به فردی محترم دشنام رکیکی بدهد آیا حق آن است که آن فرد محترم نیز در پاسخ مقابله به مثل کند؟ آیا اصولا اهانت کردن اخلاقیست؟
فرموده اید:
" اگر پیامبر را عادل نمیدانند، پس وای به حال پیامبرشناسی آقای گنجی که در آن، کاری که یک انسان عادیِ ملتزم به اخلاق از انجام آن خودداری میکند به پیامبری نسبت داده میشود که رﺣﻤﺔ للعالمين و اسوه و الگوی اخلاقی انسانها است".
تا جایی که می دانم برادران اهل سنت حتی خداوند را هم عادل نمی دانند و پیامبر را هم تنها در ابلاغ وحی معصوم می دانند و به موارد سهو اعتقاد دارند. پس به عقیده شما وای به حال پیامبر شناسی آنها؟
فکر کنم اینجا بحث عقلی جریان دارد. تلاش در ترساندن مخاطب با جملاتی این چنینی شایسته نیست. شما اگر ادعا دارید پیامبر عادل مطلق هستند (در تمامی موارد عدل را به حد کمال در نظر می گرفته اند) لطف کنید دلیل عقلی برای آن ارائه کنید.
فرموده اید:
" سؤال سوم: چرا شاعر خواندن کسی اهانت به او محسوب میشود؟"
به همان دلیل که اگر بنده ادعا کنم همه مقالات شما شعر است، توهین به شما خواهد بود (البته واضح است که بنده چنین ادعایی ندارم).
گفته اید:
-- shiva ، Dec 30, 2008" اگر حقانیت قرآن برای منکران روشن نبود، چرا به جای اهانت و فحاشی و ساحر و شاعر و مجنون خواندن پیامبر، نمیگفتند حقانیت قرآن برای ما روشن نیست، تا بهانه به دست پیامبر ندهند که آنان را کافر بخواند و خونشان را مباح کند؟"
یعنی هر کس که به فرد دیگری اهانت می کند برای این است که به حقانیت او اعتقاد دارد؟ چگونه اعتقاد به حقانیت باعث اهانت می شود؟
به گمان من توهین و ترور شخصیت ابزاری برای عوام فریبی است و ارتباط منطقی ای به برحق بودن هیچکدام از طرفین دعوا ندارد.
- آقاي فنايي مي گويد:"«حقپوش» یعنی کسی که حقی را که حقانیت آن برای شخص خود او روشن است میپوشاند، نه کسی که حقی را که حقانیت آن برای دیگری روشن است میپوشاند."
-- احمد ، Dec 30, 2008در قرآن به اشكال مختلف نحوه برخورد با كافران تبيين و گفته شده كه مومنين با آنها چگونه برخورد كنند يا چگونه برخورد مي كنند. سوال اينجا است كه آيا مومنين از مكنونات قلبي غير مومنين آگاه بودند و مي دانستند كه كداميك كافر هستند (به معني مورد نظر آقاي فنايي) و كداميك از منكران اسلام از حقانيت آن آگاه نيستند؟
از طرف ديگر ابشان بفرمايند قرآن غير مومنيني راكه كافر محسوب نمي شدند چه خطاب مي كرد؟
در جاي ديگر مي گويد:"گروهی از یهودیان و مسیحیان نه همه آنان و نیز مشرکان، ادعای پیامبر را تکذیب میکردند و او را ساحر، شاعر، دیوانه و دروغگو میخواندند"
سوال: اگر ادعاي پيامبر راتكذيب نمي كردند چرا مسلمان نشدند؟
آقاي فنايي آيا قبول نداريد پيامبر و مومنين به نام جهاد و دعوت به اسلام به مردم نقاط مختلف حمله مي كردند كه يا اسلام بياورند يا جزيه بدهند؟
ضمناً نتيجه اخلاقي ادعاي شما اين است كه كساني در دل به حقانيت اسلام اعتقاد نداشته باشند بايد در عقيده خود آزاد باشند نه آن كه به آنها حمله شود.
ذیلاً چند سوال طرح می کنم؛ هر کدام از عزیزان که پاسخی به آنها بدهند، مرا مرهون لطف خود خواهند نمود:
-- شهرام ن ، Dec 30, 20081- چه تفاوتی بین خدای متشخص انسان وار با خدای غیرمتشخص وجود دارد و اصولاً چه دلائلی وجود خدای فراشخصی را اثبات می نماید؟ خدای غیرمتشخص یا فراشخصی، قرار است به چه کاری آید و یا چه مشکلی را حل کند که فرضاً خدای متشخص نتوانسته از پس آن برآید؟
2- چه تفاوتی بین حیات شخصی با حیات غیرشخصی پس از مرگ وجود دارد و چه دلائلی حیات غیرشخصی پس از مرگ را موجه می سازد؟ جدای از این سوال، آیا کلاً این عادلانه و منطقی است که زندگی انسان ها به دو قسمت قبل و پس از مرگ تقسیم شده و بسیاری از اعمال نیکوکاران و بدکاران، در این دنیایی که نقد است، بدون جواب و نتیجه (پاداش یا جزا) مانده و به آخرتی که نسیه است، حواله می گردد؟
3- اگر قرآن و کتب سایر ادیان، سخنان خداوند نبوده و برساخته هایی بشری باشند (که البته این نظر، واقعی تر از نظریه رقیب بنظر می رسد)،آن گاه نبوت و رسالت محمد و پیامبران سایر ادیان چگونه اثبات می شود؟ اصولاً معجزاتی که از ناحیه پیامبران نقل می گردد، قابلیت تحقق و صدق پذیری دارند؟ برخلاف اصول علمی نمی باشند؟ وجه امتیاز یا برتری برخی افراد در چیست که بوسیله خداوند از میان سایر انسان ها، بعنوان "نبی" و یا "امام" (مدعای شیعیان) برگزیده می شوند؟ آیا این نوعی تبعیض و یا ترجیحی بلامرجح نیست؟ آن هم با عطف توجه به این قضیه که در لسان ادیان، همه انسان ها بصورت برابر و یکسان آفریده می شوند (و توجه به این نکته که قوت و ضعف یا خوبی و بدی انسان ها، اغلب به جبر تاریخ و جغرافیایی که در آن رشد می کنند باز می گردد و در بسیاری مواقع، نقش اراده بسیار اندک می شود).
4- با عنایت به سوال فوق، چه تفاوتی میان ادیان ابراهیمی با مکاتب بشری (مانند بودائیسم، هندوئیسم، کنفسیوس و سایر ادیانی که در جنوب و جنوب شرقی آسیا رایج است) خواهد بود؛ اگر هدف همه آنها تأمین امنیت روانی و تنظیم صحیح تعاملات اجتماعی افراد بشر است، مزیت ادیان الهی و یا برتری دین اسلام، با کدامین دلایل مدلل می شود؟ چه ایرادی وارد است بر شخصی (سکولار یا لائیک) که بدون التزام به هرگونه شریعتی و فارغ از آداب و مناسک مربوطه، همانگونه زندگی می کند و به همان نحوی عمل می نماید که مطلوب و آرمان آن ادیان است؟ (ای بسا اخلاقی تر، معنوی تر و دارای مرام و رفتار انسانی تر از برخی سالکان ادیان نیز باشد.) به قول جناب گنجی عزیز: "اگر مومنان این اعمال را انجام دهند و هیچ تغییری در خود مشاهده نکنند، چه باید کرد؟ اگر دینداران با انجام تمام امور دینی باز هم انسانهای اخلاقی نبودند، چه باید کرد؟"
5- با توجه به دو سوال فوق، چه اصراری است که الزاماً در قالب فرم و صورت ادیان (که به نظر می رسد غالب قواعدشان متعلق به اعصار گذشته و محیط شکل گیری و محل نضج آنها بوده است) باقی بمانیم؟ آن هم در شکل خشن، تحمیلی و خرافه آمیزی که توسط بعضی متولیان رسمی آن ارائه می شود؛ و چرا جهت و سوی آموزش فرهنگی جامعه را به سمت ارزش های خردپذیر امروزین و فضائلی که منطبق بر وجدان و فطرت پاک آدمی باشد (مانند اعلامیه جهانی حقوق بشر) هدایت نکنیم و بر آن تأکید نورزیم؟ ممکن است پاسخ گفته شود که انسان ها ذاتاً و فطرتاً نیازمند پرستش و عبودیت هستند؛ بدون اینکه بخواهم این گزاره را نفی کنم، می پرسم آیا دلیلی موجود هست که افراد بی دین - به صرف بی دینی - الزاماً دارای نقص یا ایرادی در شخصیت و یا در سلامتی روحی و روانی و یا در مراودات عمومی باشند؟ اگر بنا بر فرض، صحت گزاره مذکور (یعنی نیاز روحی آدمیان به دینداری و تعبد) ثابت شود و یا قبلاً ثابت شده باشد، آیا دین اسلام با این مسائل فقهی که در آن مطرح است، راه حل مناسبی در پاسخ به آن نیاز محسوب می شود؟ نیاز به اصلاح اساسی و بنیادین ندارد؟ تبلیغ (تحمیل) آن با وضعیت موجود و اصلاح نشده، اثر معکوس به بار نخواهد آورد؟
6- با مسأله "غیبت خدا از جهان هستی" چگونه باید کنار آمد؟ چرا خداوند با آدمیان ارتباط (قابل شهود و اثبات) برقرار نمی کند؟ مگر او قادر مطلق نیست؟ چرا مسأله نبوت خاتمه یافته است؟ (البته با فرض اثبات: (1)وجود خداوند (2) مسأله وحی و نبوت (3) نیاز انسان به شریعت.) آیا این عادلانه است که مسائل اعتقادی و ماورای طبیعی، اینقدر بغرنج، پیچیده، متناقض، مبهم و رازآلود باشند و در عین حال بی ایمانان و قانع نشدگان از اعتقاد به این مسائل، مخلد در آتش جهنم (بنا به ادعای برخی فقها) بمانند؟ آیا برای خداوند قادر مطلق، خیلی سخت است که حجت و نشانه های وجود خود و نیز برنامه ها و شریعت خود را به نحوی نازل می کرد که برای کسی شک و شبهه ای باقی نمانده و به اصطلاح، معما حل نکند؟ آیا طرح و پی ریزی شریعت و آئینی منطقی و عقلانی و خرد پذیر، که پذیرش آن برای تمام آدمیان سهل باشد و التزام به آن را برای خود عقلاً ثقیل نپندارند، اینقدر دشوار بوده است؟ اصلاً چرا از ابتدای خلقت بشر به بعد، آدمیان از لحاظ درک و اندیشه و رشدیافتگی فکری، در یک سطح نبوده و به مرور، کامل تر شده اند؟ (فعلاً نظریه "تکامل انواع" داروین مد نظر نیست و قرائت سنتی از قضیه خلقت بشر، منظور نظر می باشد.)
7- با مسأله "شرور" چه باید کرد؟ چرا مرگ، بیماری، ضعف، پیری، فقر، جهل، زشتی، تبعیض، ظلم و حکومت های جائر و مستبد، در دنیا وجود دارند؟ آیا موارد برشمرده، نقطه ضعف خالق عالم بشمار نمی آید؟ مسوولیتی در قبال بدبختی ها، گرفتاری ها و رنج هایی که گریبانگیر اکثریت انسان ها است، ندارد؟ مگر مسوولیت صنع (از لحاظ کیفیت و عیوب و نقائص) با صانع آن نیست؟ تا جایی که من اطلاع دارم پاسخی که به این سوال داده شده این است که تا بدی ها نباشند، خوبی ها به چشم نمی آیند و درک نمی شوند. این پاسخ، حداقل برای من قانع کننده نیست. خب چرا سیستم طوری طراحی شده که به چشم نیایند و درک نشوند؟ طوری طراحی می شد که فقط خوبی ها باشند و اتفاقاً به خوبی هم، دیده و ادراک شوند و همگان از زندگی خود لذت ببرند. واقعاً این چه منطقی است که یک عده در بدبختی باشند تا عده ای دیگر، معنای خوشبختی را بفهمند؟ نمی دانم کسانی که این پاسخ را می دهند، اگر جزو لنگانی بودند که هر چه سنگ است، زیر پایشان می بود، باز هم از این پاسخ، راضی و قانع می شدند؟
8- سوال آخر اینکه آیا مسوولیت روشنفکران، مصلحان و دلسوزان جامعه در ارائه هرگونه برنامه ای که در جهت بهبود اوضاع نابسامان کنونی مد نظر دارند، می تواند چیزی جدای از "تقریر حقیقت و تقلیل مرارت" (تعبیر جناب ملکیان) باشد؟ اگر راه کارهایی که تاکنون ارائه شده، راه گشا نبوده، نباید از پافشاری بر آنها دست برداریم؟
در پایان، ذکر این نکته را ضروری می دانم که از نظر من، زندگی همراه با معیارهای فرهیختگی، اخلاقی و انسانی و توجه به ضوابط معنوی و وجدانی و احتراز از منفعت پرستی و مادی گرائی صرف و رعایت حقوق انسان بما هو انسان (خواه مبنای موارد یاد شده، مبتنی بر دین باشد یا مبتنی بر هر چیز دیگری غیر از دین)، بسی با ارزش تر و لذت بخش تر از زیستنی است که شبیه زندگی حیوانات بوده و قانون جنگل در آن حاکم باشد (خواه افراد آن، مومن باشند یا غیر مومن).
اگر بخشهایی از این کامنت، مبهم بوده و یا از انصاف فاصله گرفته و یا بدون تأمل لازم بیان شده باشد، ناشی از کم اطلاعی و شتابزدگی بنده است و لذا پیشاپیش عذرخواهی می کنم.
(اگر مقصود این است که اسلام خود را مخلوطی از حق و باطل نمیداند، این ادعا منحصر به اسلام نیست. همه ادیان چنیناند. اما اگر مقصود این است که از نظر اسلام از میان همه ادیان فقط اسلام حق است و سایر ادیان باطل محضاند، این ادعا کذب محض است.
-- بدون نام ، Dec 30, 2008و در هر دو فرض، بین «خود را حقیقت محض دانستن» و «کافر خواندن منکران اسلام» هیچ رابطهی عِلّی و معلولی وجود ندارد.
ثانیاً در فرهنگ قرآن، واژهی کفر در برابر ایمان قرار میگیرد، نه در برابر اسلام، و واژهی کافر در برابر مؤمن قرار میگیرد، نه در برابر مُسلم؛)
مطلب فوق قسمتی از مطالبی بود که آقای فنایی در رد نظریات آقای گنجی آورده/اخیرا خامنه ای رهبر حکومت اسلامی در پیامی که در ارتباط با مسائل غزه داد
یهودیان را که آنها را صهیونیست می خواند کافر حربی نامید اگر بخواهیم استدلالات آقای فنایی را بپذیریم که مسلمانان پیروان سایر ادیان را کافر نمیدانند این مسئله با حرفهای خامنه ای به عنوان ولی امر مسلمین در تناقض است.چرا خامنه ای آنها را دشمنان یهودی ننامید/پس در عقاید مسلمینی نظیر خامنه ای
غیر مسلمان کافر است همچنانکه در زمان خمینی بر روی دیوارهای شهر این کلمات را می دیدیم که"دشمن خمینی کافر است"
سلام بر همه
من هرچه بشتر کامنت ها و نظرات گوناگون را می خوانم بیشتر به این باور می رسم که پرسش اساسی به محدوده رسالت پیامبران و دامنه مجموعه مخاطبین اصلی قرآن بر می گردد. چه خوب می شد کامنت گذاران گرامی و نویسندگان عزیزی که نوشته های آقای گنجی را نقد می کنند، نظر خود را در این باره بنویسند. چرا که پاسخ بسیاری از پرسش ها به خودی خود داده خواهد شد و نیاز به تکرار نخواهد بود.
من این پرسش را از استاد قابل هم کرده ام و منتظر نظر ایشان می باشم.
سلام بر شما استاد بزرگوار
پس از خواندن پرسش و پاسخ در سایت آیت الله منتظری پرسشی درباره جهانی یا قومی-محلی بودن رسالت پیامبران دارم که امیدوارم ما را از دانش خود بی بهره نسازید.
آیات زیادی در قران دلالت بر این دارد که مخاطب اصلی قرآن عربی اهالی مکه و اطرافش می باشد. یعنی حضرت محمد مانند سایر پیامبران به زبان قوم خودش و برای هدایت قوم خودش آمده است. البته این بدان معنا نیست که اقوام نمی توانند از رسالت پیامبران غیر از خود بهره مند شوند. و آشکار است که طبق قرآن ما نباید بین پیامبران فرق بگذاریم و باید به همه ایمان داشته باشیم. اما آیت الله منتظری به استناد دو آیه نتیجه دیگری می گیرند:
"و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا) (سباء / 28) كلمه "كافة " و "للناس " هر دو دلالت بر عموم ميكند. و (و اوحي الي هذا القرآن لانذركم به و من بلغ ) (انعام / 19) كلمه : "من بلغ " شامل تمام انسانهاي معاصر پيامبر(ص ) و آنهائي كه بعدا تا روز قيامت ميآيند ميشود."
من حداقل پنج دلیل قرآنی برای محدوده رسالت پیامبران می آورم. ولی می خواهم عرض کنم با دو آیه بالا و در مقابل آیات زیاد قرآن به سختی می توانند جهانی بودن رسالت پیامبران را ثابت کنند.
مثلا تصور کنید یک سخنران در یک جلسه حزبی خطاب به حاضرین می گوید خانم ها و آقایان وظیفه "همه" شما "انسان های" شریف این است که بعد از این جلسه برای اعتراض به دولت دست به راه پیمایی بزنید. آیا می توان نتیجه گرفت که تمام انسان های کره زمین از مرد و زن باید راه پیمایی کنند؟ به ویژه که در همین آیه می گوید "ولیکن اکثر مردم نمی دانند". که می دانیم این گزاره "اکثریت نادان" موارد دیگر هم در قرآن هست که مراد مردم بت پرست آن موقع مکه و حوالی آن بوده است.
جایی که قرآن عربی مخاطبش مردم مکه و حوالی آن هست خب معلوم است که می خواسته بگوید شامل همه شما انسان های مکه و حوالی آن می شود نه مثلا صرفا فقرا. البته می توان گفت که همه پیامبران بشیر و نذیرند برای همه بشریت اما نمی توان گفت مخاطب اصلی قرآن عربی همه بشریت است. چرا خدا با همین استدلال آیت الله منتظری نگفته است قرآن عربی را برای "کافه للناس" یا برای "کل ارض" فرستادیم. آمده گفته برای قریه مکه و مردم اطرافش. خدا بارها به آن ها می گوید سیرو فی "الارض". یعنی واحد کل مکان اینجا ها "ارض" است چرا آنجا خداوند در دو آیه با تاکید بر عربی بودن قرآن مخاطب را به مردم مکه و اطرافش محدود کرده و نه همه ساکنین زمین (ارض) یا "کل انسان ها"؟
در آیه 19 سوره مبارکه انعام هم که بلافاصله می گوید فامنو باالله. خب مردم مکه و اطرافش بت پرست بودند نه همه دنیا. پیروان سایر پیامبران که موحد بوده اند!
خب به "فرض" استنتاج آیت الله منتظری از این دو آیه درست باشد. پاسخ این همه آیه و در محورهای زیر را چگونه می دهند:
هر پیامبری به زبان (لسان) قوم خودش آمده است.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ… (إبراهيم 4)
و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم تا [حقايق را] براى آنان بيان كند
(2)
قرآن عربی را برای اهالی مکه و حوالی آن فرستاده است:
وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ... (شوری:7)
و بدين گونه قرآن عربى به سوى تو وحى كرديم تا [مردم] ام القری= مكه و كسانى را كه پيرامون آنند هشدار دهى
وَهَذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَ...(انعام: 92)
خجستهكتابى است كه ما آن را فرو فرستاديم [و] كتابهايى را كه پيش از آن آمده تصديق مىكند و براى اينكه [مردم]امالقرى [=مكه] و كسانى را كه پيرامون آنند هشدار دهى
(3)
آیات مربوط به تنوع شریعت و مناسک
(4)
قبل از حضرت محمد برای مردم مکه و حوالی آن کتاب و پیامبری نیامده است.
{چرا خدا به پیروان حضرت محمد می گوید برای شما (مردم مکه وحوالی آن) قبلا هشدار دهنده و کتابی نفرستاده بودم؟ اگرمثلا رسالت حضرت موسی یا حضرت عیسی جهانی بود، می بایست مردم مکه و حوالی آن را هم شامل می شده و قبلا برای آن ها نذیری آمده بوده است.}
وَمَا آتَیْنَاهُم مِّن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ (سبا:44).
-- آرش ، Dec 30, 2008ما کتاب هایی به آنان نداده بودیم که آن ها را بخوانند و پیش از تو هشدار دهنده ای به سویشان نفرستاده بودیم
(5)
آیات زیادی که حاکی از آن است که مخاطب هر پیامبر قوم خودش بوده است
فاطر آیه 24: هیچ امتى نبوده مگر اینکه در آن هشداردهندهاى گذشته است
إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِیهَا نَذِیرٌ
ما تو را بحق، (به سِمَت) بشارتگر و هشداردهنده گسیل داشتیم، و هیچ امتى نبوده مگر اینکه در آن هشداردهندهاى گذشته است.
الاعراف آیه 59: مخاطب نوح قوم خودش
لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَکُ
همانا نوح را به سوى قومش فرستادیم. پس گفت: اى قوم من، خدا را بپرستید که براى شما معبودى جز او نیست، من از عذاب روزى سترگ بر شما بیمناکم.
اعراف آیه 65 : مخاطب عاد قوم خودش
وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ
و به سوى عاد، برادرشان هود را (فرستادیم)؛ گفت: اى قوم من، خدا را بپرستید که براى شما معبودى جز او نیست، پس آیا پرهیزگارى نمىکنید؟
ابراهیم آیه 5 : مخاطب موسی قوم خودش
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللّهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِّکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ
و در حقیقت، موسى را با آیات خود فرستادیم (و به او فرمودیم) که قوم خود را از تاریکیها به سوى روشنایى بیرون آور، و روزهاى خدا را به آنان یادآورى کن، که قطعاً در این (یادآورى)، براى هر شکیباىِ سپاسگزارى عبرتهاست.
عنکبوت آیه 16: مخاطب ابراهیم قوم خودش
وَإِبْرَاهِیمَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ
آقای فنایی می نویسند اگر پژوهش درباب دین از جای مناسبی شروع نشود پژوهش از جایی خطا سردر می آورد. من هم برهمین باورم و به آقای فنایی و هم اندیشان پیش نهاد می کنم از این جا آغاز کنند: چرا دین درجامعه های بشری آغاز شد؟ از کی آغازشد؟ مفهمومی به نام خدا از کی درذهن بشر شکل گرفت، و چرا بسیاری از مردم جهان در خاور دور چون چین و ژاپن و کره و... همچون مفهومی را نپروردند؟ و چرا بیشترین مناقشات برسر این مفهوم در دین های سامی پدیدآمد؟ به گمان من اگر آقای فنایی ازاین جا آغاز کنند خود به خود و بی این همه صرف اوقات عزیز ، مانند من و هزاران چون من به این جا می رسند که: قرآن نیز مثل دیگر متون سامی پدیده ای انسانی و تخته بند زمان و مکانی ست که درآن آفریده شده است.
-- بدون نام ، Dec 30, 2008مـــــــي پـذيريم!
-- بدون نام ، Dec 30, 2008دست مريزاد
درود، اقای فنایی عزیز انسانی به مانند من از استدلالات شما در باب نقد مقالات گنجی به حیرت می ماند که ایا فردی که به درجه دکترا رسیده است می تواند به قضایای عقلانی چنین ایمانی بنگرد، اری تحقیقات روانشناسی می گوید می تواند. (مقاله شما را در نقد سروش درمجله ایین خواندم وآنجا هم همین سوال برای من پیش امد که شما تنها با دلایل ایمانی و شهودی می خواهید مدعای خود را ثابت نمایید، نگاه عرفانی به خدا برای حل معضلات عقلانی تکلم خدا بسی جای حیرت دارد این امتناع از تفکر و عقل گریزی گویا تقدیر اندیشمندان ایران زمین است) اما در باب نقد شما، ابتدا شما علیرغم اصرار فراوان، به هیچ عنوان از اخلاق باور و تفکر در نقد های خویش استفاده نمی برید، ذهن خوانی و اتهاماتی که به گنجی وارد می نمایید و متن نقد شما، نشان می دهد پیرو استراژی، در نظر سخن از اخلاق و در عمل پیروزی بدون اخلاق می باشید. اما در بخشی از نقدتان فرمودید که گنجی دلایل برون متنی برای ادعای خویش نمی اورد اما تنها نگاهی غیرایمانی به تاریخ اسلام نشان می دهد که سنت پیغمبر مسلمانان بعد از کسب قدرت سیاسی نگاهی انحصارگرانه به حقیقت محض بودن مکتب خویش و باطل بودن دگر مکاتب و ادیان است ایا به اجبار مسلمان نمودن تمام قبایل فتح شده و اخراج و سخت گیری بر پیروان دیگر ادیان به هر بهانه مختصر، مثبت ادعای گنجی است یا ادعای شما که بر گرفته از تعبد ایمانیست. تنها کافیست کلام ابوسفیان در هنگام مسلمان گشتن را به خاطر بیاورید تا شما تمام مخالفت کفار را علتی نپندارید تمام شواهد تاریخی هم موید ادعای اینجانب است که بسیاری از کفار بعد از چنین سال غلبه اسلام نه به علت دلایل اعتقادی که تنها برای سود بردن از منافع مکتب تازه به قدرت رسیده مسلمان باقی ماندند، جنگ های رده هم نشان دهنده همین موضوع است که ایمان بسیاری از قبایل نه به دلیل ایمان قلبی که بخاطر ایمان ترسی بوده است و حب و بغضی در حق پوشی مطرح نبوده است که حال شما مدعی شوید که کافران حق پوش بوده اند. شما با نام بردن از خصوصیات پیامبر با نیت قرار دادن گنجی در محذوریات اخلاقی می خواهید به اهداف خود برسید و گنجی را به عدم باور به پیغمبری محمد متهم نمایید که در اخلاق نقد، کاری غیر منصفانه است (کجاست اخلاق باور شما) در صورتی که شما انسانی ایمانی هستید که نمی خواهید جایزالخطا بودن محمد را باور کنید. هر چند تاریخ گواهی فراوان در غیر اخلاقی بودن بسیاری از احکام صادره محمد می دهد شما باز هم مدعی اسوه اخلاقی بودن محمد می شوید که نیازی به گذاشتن علامت تعجب هم نمی بینم. زیرا شما سرقت کاروانیان مدینه و کشتن و شکنجه مخالفان در زمان حکومت داری اسلام در مدینه را اخلاقی و همان اعمال از کافران را غیر اخلاقی و حق پوشی می دانید حتا از بریدن سر کعب بن اشرف که تنها مدعی بهتر بودن اشعار اساطیری شاهنامه از اساطیر قوم یهود بود را به دستور پیامبر اسلام بعد از اسارت چشم پوشی می کنید، ایا این امر به خاطر این مسئله نبود که پیغمبر بر خلاف شما این ادعا را توهین بی بخشش به خود می دانست. در حالی که گنجی بارها عنوان نمودده و من هم بر این باور هستم که صدق اخلاقی دلیل به صدق معرفتی گزاره مطرح شده نمی شود شما باز در باب امین بودن محمد قلم فرسلیی می نمایید و متعجب تر مسئله انگیزه را هم پیش می کشید، درحالی که در بعد روانشناختی، انسان ها بسیاری از اعمال خود را برای منفعت مادی انجام نمی دهند اما باز هم این اصل دلیل بر صدق مدعای ایشان نمی شود یک ادعای مطرح گشته فارغ از انگیزه مدعی به دلایل عقلانی برای اثبات خود نیاز دارد. نگاه ایمانی شما پرده ای می شود تا نتوانید به خوبی بنگرید که مدعای قران با شواهد تاریخی به راحتی قابل پاسخ گویی می باشد، سفرهای بیشمار رسول مسلمانان در زمان عهد ه داری مسئولیت کاروانیان خدیجه و اشنایی ایشان با یهودیان و مسیحیان و حنفیان و ... در این سفرها باعث اگاهی از عقیده پیروان این مکاتب و محتوای کلامی کتب مقدس ایشان شد و ترجمه عربی همان داستان ها با تخلیص و کمی تغییر در کتب قران هم امده است پس نقد کافران نقد پر بیراهی هم نبود. در باب شعر گفتن ایشان در سن 40 سالگی شواهد تاریخی فراوان مانند ناصر خسرو و عطار و مولانا در سنین میان سالی را می توان نام برد که پیش از تحول روانی هیچگاه شعری نگفته بودند و بعد از ان هم ادعای پیغمبری نکرده اند. در باب جنون هم بار ها ما شاهد بیمارانی بوده ایم که در بسیار از زمان ها دارای روحیه سالم ولی در بزنگاه هایی دچار توهم شنیداری یا دیداری یا غش و ... می شوند که در علوم روانشناسی بسیار پدیده رایجی است پس شما برای اثبات ادعای خویش محتاج دلایل بهتری می باشید. برخی از اتهاماتی را که به منکران نسبت داده اید را من هم می توانم به شما نسبت دهم که به خاطر دین ابا و اجدادی و سنت و غرض و... چشم خود را به حقیقت بسته اید اما ایا این عمل من از منظر علمی/عقلی قابل توجیه است؟ چه کسی به من چنین حقی می دهد؟ و ایا درست است که به خاطر این نگاه شما را حیوان بنامم یا به قول شما به حیوان تشبیه کنم!؟ در این حالت شما چگونه این عمل را توسط خدای بخشنده و مهربان توجیه می فرمایید؟ و تعجب اور تر که شما بر خلاف تمام تحقیقات روان شناختی و انسان شناختی مدعی می شوید که انسان می تواند خود را بینا و شنوا کند در حال که نقش ژن، تلقین و تربیت کودکی ، محیط و تجربه را نادیده می گیرید تا همانگونه که اشاره کردم اخلاق باور را تنها در نظر پیروی کنید. اقای فنایی عزیز، تمام بحث در همین نکته خلاصه می شود که شما بر خلاف ادعای خود در مورد پیروی از اخلاق باور، خود نمی خواهید بپذیرید که تمام مخالفت کافران از بابت غرض ورزی و حق پوشی نبود که از بابت ان تحقیر و توهین بشوند و بر اساس باور اخلاق، خدا حق نداشته کسانی که عقلانیتاش برای رسیدن به حق کفایت نمی کند (و قران خود هم به ان اشاره نموده) به مجازات تهدید نماید. " اه این جماعت / حقیقت را تنها درافسانه ها می جویند / یا انکه / حقیقت را افسانه ای بیش نمی دانند " بدرود.
-- سید علی طباطبائی ، Dec 30, 2008آقای ابوالقاسم فنایی
-- بدون نام ، Dec 30, 2008شما متاسفانه بیشتر به سفسطه (به معنای دقیق) پرداختهاید، و شکلی گنگ و مبهم که پر از صفات اخلاقی خود ساختهاست به عناصر اصلی این بحث دادهاید. شرط اول وارد شدن در چنین مباحثی ارایه مستندات بر اساس شواهد روشن است و کنار گذاشتن پیشداوری و عقاید خود ساخته (که به رنگ و لعاب اخلاقی آراسته شدهاند) است.
من متوجه نمیشم این آقای فنایی آخرش چی میگه. این همه حرف زده ولی به جای دادن جواب به ابهامات نظر شخصیشو بدون دلیل عنوان میکنه و مخصوصا اونجایی که همراهی آقای گنجی رو میخواد در زمینه عدالت پیامبر بگوید. قضیه بحث روشنگرانست یا توافق دونفره برای بستن بحث. مبنای عدالت پیامبر چیه ؟ چه مستنداتی دارین ؟ آیا این عدالت همون عصمته ؟
-- ناشناس ، Dec 30, 2008فرموده اند: " ثالثاً و از همه مهمتر اسلامِ یک همهی منکران خود را کافر نمیخواند، بلکه کسانی را که حقِ روشنی را پس از درک حقانیت آن انکار میکنند کافر میخواند، خواه آن حقِ روشن اسلام باشد یا دینی دیگر. "
-- کاظم ، Dec 30, 2008اولا اینکه شخص یا اشخاصی انهم با این حجم عظیم از نظر تعداد ( تعداد کفار در طول تاریخ) حقِ روشنی را پس از درک حقانیت آن انکار کنند " حداقل از نظر من امری بسیار عجیب و غیر عادی است فرموده اند:" در مورد این شخص عللِ روانشناسانه بر دلایل معرفتشناسانه غلبه کرده و رفتار او را پدید آوردهاند" باز چنین تفسیری با توجه به حجم عظیم کفار توچیه مناسبی به نظر نمییرسد..
ثانیا عامل یا عوامل قضاوت و اثبات اینکه شخصی حقِ روشنی را پس از درک حقانیت آن انکار می کند با کیست؟ قطعا هیچ منکری ادعای حقانیت انچه راکه انکار میکند نخواهد داشت. بدین ترتیب اگر این گزاره صحیح باشد اصولا کافری نمیتواند وجود داشته باشد و اگر هم وجود داشته باشد قابل تشخیص نخواهد بود. ( حد اقل از نظر من...)
فرموده اند: " پیامبر پیش از بعثت چهل سال در میان آن مردم زیسته بود و در طی این مدت دروغی از او نشنیده بودند." و" این ویژگی پیامبر آنقدر برجسته بود که به او لقب امین داده بودند و او را محمد امین میخواندند و برای فیصله بخشیدن به نزاعهای خود او را به عنوان داور انتخاب میکردند. دلیل دوم این بود که پیامبر انگیزهای برای دروغگویی نداشت، چون در قبال دعوت خود چیزی از مردم طلب نمیکرد."
طبعا چنین حسن سابقه ای نقطه قوتی است اما الزما بدین معنی نخواهد بود که ان فرد همواره راستگو و امین خواهد ماند. "از شما انتظار چنین رفتاری را نداشتم" گزاره ایست که همه ما با ان در ابعاد مختلف اشنا هستیم . از محیط خانوادگی و شغلی و اجتماعی گرفته تا تاریخ 30-40 ساله اخیر کشورمان.
چه کسی میتواند با تکیه بر اینکه پیامبر تا 40 سالگی فقط یک زن داشته تعداد زوجین و کنیزان پیامبر را انهم در ان مقیاس نفی کند.
شهرام ن گرامی
با سلام چند کامنت کوتاه درباره پرسش های شما:
1)من برای وجود خدا (چه متشخص و چه غیر متشخص) به دنبال دلیل نیستم. به آن باور دارم. و تعمق من در قرآن ایمان موروثی مرا صد چندان کرد. گمان نکنم عدم وجود خدا را هم بتوان با دلیل ثابت کرد!
2) به گمان من حیات ادامه پیدا می کند. دری بسته می شود دری باز می شود. ما در حیات جاری هم اثر کارهای بد و خوب خود را در "کیفیت" زندگی خود می بینیم. آرامش و رفاه بیشتر مثلا نتیجه اعمال خوب ماست!
3) کتاب های آسمانی در دست ما به تعبیر خوب یکی از کامنت گذاران "منشا" خدایی دارد. اگرچه احتمال خطا در آن ها بسیار زیاد است. اما بنا بر قرآن قرار نیست این کتاب ها برای همه زمان ها و مکان ها و تنها منبع دانش و معرفت بشر باشند. کلمات خدا بی نهایت است و کار بشر جستجو و کشف آن ها. پیامبران پیام آورده اند و هیچ اجرتی برای این کار دریافت نکرده اند جز اذیت و آزار و دشنام... از قدرتمندان و مردم جاهل عصر خود!
4) خدا از میان هر قوم پیامبری را به زبان آن قوم برای آن ها فرستاده است. همچنین طبق قرآن خداوند پیامبران بسیاری را فرستاده است که لازم ندیده است حتی اسم آن ها را در قرآن بیاورد. حتما برای مردم دیگر و سرزمین های دیگر پیامبری فرستاده است. ولی در قرآن به داستان زندگی پیامبرانی که در منطقه رسالت داشته اند، برای عبرت گرفتن آن مردم پرداخته شده است. بسیاری از سرزمین هایی را که ما امروز می شناسیم در آن زمان یا کشف نشده بود یا آن مردم بدوی از آن اطلاع نداشته اند. انتقال مقدار زیاد اطلاعات توسط قرآن، بدتر آن مردم بیسواد را گیج می کرده است. برای ایرانیان مثلا حضرت زرتشت (که سلام بر او باد) را فرستاده است. برای چین ممکن است آن هایی را که ما به آن ها حکیم می گوییم فرستاده باشد. مثلا در قرآن به پیامبری اشاره شده که فقط برای یک قوم یازده هزار نفری آمده است!
5) بشر بنا بر آفرینش (قوه تعقکر تعقل تدبر..) می تواند مسائل خود را حل کند. اما در مقاطعی از تاریخ خدا برای برخی اقوام مجبور شده است از راه میان بر وحی استفاده کند و آن ها را به مسیر فطرت (و ادامه راه توسط خودشان) برگرداند.
6) بشر برای همیشه نیاز به ارتباط با پروردگار دارد. حال شکل آن مهم نیست. یکی با نماز یکی با سکوت یکی با رکوع و سجود یکی دراز کشیده در بستر... نکته اساسی و حساس این است که با کشف بیشتر کلمات خدا و دانستن بیشتر اسرار آفرینش، نیاز به تسلیم بیشتری است. مثلا انسان اتمی باید خداترس تر باشد از انسانی که ابزارش سنگ تیز بود . یا مثلا یک حیوان وحشی در طول عمرش برای تغذیه چند حیوان دیگر را می کشد؟ یک نفر انسان می تواند با یک بمب اتمی هزاران انسان را در جا پودر کند و برای نسل های بعد خسارات جبران ناپدیری باقی بگذارد.
خلاصه این که بدون اخلاق که عقل را سلیم کند، کشف اسرار آفرینش و پیشرفت بشر دارای ریسک زیادی است. خدا ترس بودن، به ناظری بزرگ معتقد بودن، و این که فرجامی برای کارهای خوب و بد ما است... ریسک دانستن بیشتر بشر را کنترل می کند. از آن جایی که در انسان روح خدا دمیده شده است، دارای قابلیت های زیادی است. اگر فرض کنیم که در پروسه وحی به پیامبران این خداست که در برقراری ارتباط شروع کننده است؛ بعضی از انسان ها هم ممکن است به مراحلی از قابلیت های انسانی خود برسند که در یک پروسه ارتباطی وحی گونه آن ها شروع کننده باشند و خدا به آن ها پاسخ دهد. می توان گفت که درهای رحمت و فیض همیشه گشوده است. با فکر با سکوت با تعقل... روح خدا در ما جاری است... خدا از رگ گردن به ما نزدیک تر است..
-- آرش ، Dec 30, 2008وقتی هم صحبت از پیشرفت می شود، منظور فقط پیشرفت فیزیکی نیست. کشف مفاهیم اخلاقی جدید هم هست. مسائل اعتقادی بغرنج و پیچیده نیست. خدا چنیدین بار و با یک عبارت تکرار می کند که ما قرآن را ساده کرده ایم برای شما. این جهل و دکان دین است که آنرا بغرنج و اعصاب خورد کن کرده است.
7) نه ما همه مسئول کارهای خوب و بد خود هستیم چون سود و زیانش به خود ما می رسد نه به خالق!
8) جدای از "تقریر حقیقت و تقلیل مرارت"، از آنجا که از "صفت خالق افلاک در ما صفتی است"، ما هم باید "خالق" باشیم!
درباره کامنت آقای آرش
1) وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ… (إبراهيم 4)
این آیه اشاره می کند که هر پیامبری، با زبان قومش دعوتش را انجام می دهد. منظور از زبان می تواند هم زبان لغت باشد و هم زبان فرهنگ یا هردو.
یک پیامبر خیالی تصور کنید که اتفاقاً رسالتش جهانی است. او بالاخره دعوتش را از یک مکانی و از یک قومی آغاز می کند. او قاعدتاً می باید هم به زبان خودشان آنها را دعوت کند و هم از فرهنگ و آداب و رسوم آنها برای تفهیم منظور خویش بهره بجوید. به نظرم، این اولین شرط عقلانی دعوت است زیرا در غیر اینصورت آن دعوت محکوم به شکست است. بنابراین، این که پیامبر، لازم است مردم را به زبان خودشان دعوت کند، ارتباط منطقی به محدوده رسالت آن پیامبر ندارد. چه محدوده رسالت پیامبری، خانواده اش باشد (همچون اسماعیل، بر مبنای برخی روایات و یکی از آیات قرآن که متآسفانه نتوانستم پیدایش کنم) و چه جهانی باشد (همچون محمد، به تعبیر مسلمانان) او ناگزیر است به زبان کسانی که دارد آنها را دعوت می کند، سخن بگوید. البته، اگر رسالت "جهانی" باشد، "جهان" مساوی با "خانواده" یا "قوم" نیست و در این "جهان" هم زبان های گوناگون هست، هم فرهنگ های گوناگون. اما به دلیل آنکه آن پیامبر "جهانی" بالاخره می باید از یک جایی شروع کند و کم کم بر پیروانش بیفزاید، ناگزیر است به زبان مردم دعوت شونده سخن بگوید. البته اگر این پیامبر جهانی، در این عصر ظهور می کرد، قاعدتاً غیر از سخن گفتن به زبان مردمی که در میانشان است، به زبان های همه فهم و همه گیری چون انگلیسی نیز صحبت می کرد زیرا امروز برخلاف گذشته، ارتباط بین اقوام و ملل مختلف به سرعت و به آسانی انجام می گیرد.
2) اگر محدوده پیامبری محمد، صرفاً مکه و اطراف آن بوده است، دلیلی وجود نداشت که پیامبر اسلام، به سران بزرگترین امپراطوری های آن زمان، نامه بنویسد و به نام "محمد رسول الله" آنان را به اسلام بخواند. مگر آنکه قائل شویم "مکه و اطراف آن"، ایران و روم را هم شامل می شود!
آیا صرف این نامه نگاری نمی تواند نشان دهنده آن باشد که پیامبر تمام زمین را محدوده رسالت خویش می دانست؟ چه بخواهیم و چه نخواهیم، پیامبر اسلام ایران و روم را هم به اسلام دعوت کرد. تصور نمی کنم این دعوت با دعوت مردم مکه تفاوتی داشته باشد. محمد مکیان را دعوت به پذیرش اسلام کرد و همین کار را هم با سران ایران و روم کرد. بنابراین چه بخواهیم و چه نخواهیم، محمد با آن دعوت، محدوده رسالت خویش را از حجاز به ایران و روم گسترش داد. این کاری است که پیامبر واقعاً آن را انجام داده است(البته اگر در واقعیت این نامه نگاری ها از لحاظ تاریخی، تردیدی وارد نشود). بنابراین، از لحاظ تاریخی، حداقل محدوده دعوت محمد شامل حجاز، ایران، روم و حبشه بوده است. پس ناگزیر، تعبیر شما از آیاتی نظیر "وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا" به معنای "محدود بودن گستره دعوت پیامبر اسلام به مکه و اطراف آن"، حداقل با عملکرد شخص پیامبر سازگار نیست.
3)وَمَا آتَیْنَاهُم مِّن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ (سبا:44)
این آیه به یک واقعیت تاریخی اشاره می کند که قبل از این در میان قوم محمد، پیامبری ظهور نکرده است. آشکار است که مردم حجاز، نه مخاطب موسی بودند، نه مخاطب عیسی. حتی با اینکه اسماعیل (که البته از قوم محمد نبود) در اطراف مکه بزرگ شد، بازهم آنان را به طور گسترده دعوت نکرد (البته اینکه پیش از ظهور پیامبر اسلام، گروهی از اهل مکه بر آیین ابراهیم بودند، به هر حال، نشان دهنده تأثیر وجود اسماعیل در آن منطقه است). در حد اطلاع بنده، نه در محتوای کتب عهد عتیق و جدید، چیزی هست که نشان دهد، اهل حجاز نیز از مخاطبین پیامبران یهود بوده اند و نه تاریخ اهل حجاز، چنین چیزی را نشان می دهد. عباراتی شبیه "زائل نشدن کلمات" که در عهدین درباره چندین پیامبر آمده است، جهانی بودن رسالت را نمی رساند. تصور کنید کلمات یک پیامبر در میان قومی کوچک یا سرزمینی خاص، برای همیشه باقی بماند، در اینصورت آن پیش بینی "زائل نشدن کلمات" تحقق می یابد بدون آنکه آن "کلمات"، جهانی باشند. "زایل نشدن کلمات" صرفاً به بعد زمانی اشاره می کند اما "جهانی بودن رسالت"، معنی اولیه اش بعد مکانی است (هر چند ممکن است بنابر شواهدی، بعد زمانی را هم به آن بیافزاییم). بنده نشانه ای در عهدین نیافتم که معنای جهانی بودن رسالت پیامبران یهود (به معنای در بر گرفتن همه ساکنان زمین) را برساند (اگر هست، من بسیار تمایل دارم که مطلع شوم). در حالیکه پیامبر اسلام، مطابق تاریخ، فراتر از حجاز را هم دعوت کرد که از آن می توان حداقل به جهانی بودن رسالت ایشان "گمان برد".
4) آیات اعراف:59، اعراف:65، ابراهیم:5 و عنکبوت:16 که به آنها اشاره کرده اید، ظاهراً درباره دعوت هایی است که پیامبران گذشته در میان قوم خود داشته اند.
از ظاهر این آیات، چنین استنباط می شود که محدوده پیامبری پیامبران گذشته، به قوم خود محدود بوده است (البته بنده در این میان بنا بر قرائنی، ابراهیم را مستثنی میدانم و فکر می کنم دعوت ابراهیم نیز جهانی بوده است). فرض بگیریم که چنان بوده است و تمام پیامبران پیش از محمد، همگی فقط پیامبر قوم خویش بوده اند. آیا از این فرض می توان نتیجه گرفت که این قضیه در مورد محمد نیز صادق است؟ از محدود بودن رسالت همه پیامبران گذشته به قوم خود، فقط یک "گمان" به ذهن می آید که شاید رسالت محمد هم همینگونه است، اما ثابت کننده آن نیست. ما مجبور هستیم برای پی بردن به صحت و سقم این "گمان"، شواهد دیگر همچون دیگر آیات قرآن، تاریخ و روایات را بررسی کنیم. در قرآن، دو دسته از آیات هست که ظاهر یک دسته به سود آن گمان است و دسته دیگر به ضرر آن گمان. ظاهر آیاتی که شما اشاره کردید و به "ام القری" اشاره می کنند به سود آن گمان است اما برعکس، در آیه 12:104 می بینیم "وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ". ضمیر "هِ" در کلمه "عَلَيْهِ" به رسالت پیامبر اشاره دارد و سپس گفته می شود "إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ" یعنی این دعوت، تذکری است برای جهانیان. ظاهر این آیه، محدوده دعوت محمد را به تمام جهان گسترش می دهد. یا آیه 3:96، کعبه را "هُدًى لِّلْعَالَمِينَ" هدایتی برای جهانیان می شمارد. البته آیاتی با این مضامین در قرآن فراوان است. (داخل پرانتز عرض کنم که می توان نشان داد کلمه "عالمین" در اینگونه آیات، بعد مکانی را در بر دارد (یعنی همه ساکنان زمین) اما درباره اینکه بعد زمانی را هم در بر بگیرد چالش هایی ناشی از خود آیات وجود دارد و قابل بحث است. اگر لازم باشد می توانم در این باره بیشتر توضیح دهم. فی الجمله عرض کنم که می توانید به آیات 3:33 و 3:42 مراجعه کنید. اما این چالش درباره بعد زمانی "عالمین" را نمی توان شاهدی برای محدودیت زمانی رسالت محمد دانست زیرا آیات دیگری در قرآن وجود دارد که به "دین" به طور اساسی بعد زمانی می دهد. به طور مثال قرآن تقاضای یهودیان برای معجزه را رد می کند زیرا پیشنیان آنها معجزه دیدند اما ندید گرفتند. این در حالی است که اشتراک یهودیان عصر پیامبر و قرون پیش از آن فقط در "دین" شان بود. بنابراین می توان چنین استنباط کرد که اگر تمام ساکنان زمین در عصر پیامبر، منظور ایشان بوده است، تمام آیندگان نیز منظور ایشان است. البته این موضوعی مفصل و قابل بحث است)
5) و اما آیه "إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِیهَا نَذِیرٌ".
-- ک. سازگار ، Dec 30, 2008هر استنباطی که از این آیه صورت بگیرد به طور تام به استنباطی که از کلمه "امت" می شود، برمی گردد. کلمه "امت" برخلاف ظاهر ساده آن و چیزی که عامیانه از آن می فهمیم، یکی از "مبهم ترین" اصطلاحات قرآن است و تا آنجا که بنده اطلاع دارم، متأسفانه تلاش زیادی برای درک آن صورت نگرفته است.
"امت" گاهی به یک فرد (ابراهیم) اطلاق شده است، مثل آیه 16:120. "امت" گاهی چند نفر یا گروه کمی ار مردم است، مثل آیه 28:23. "امت" گاهی یک آیین است، مثل آیات 43:22 و 43:23. "امت" گاهی گروهی از اهل کتاب است، مثل آیات 5:66 و 3:113. "امت" گاهی گروهی از مسلمانان است، مثل آیه 3:104. "امت" گاهی تمام مسلمانان است، مثل آیه 3:110. "امت" گاهی بخشی از قوم موسی است یعنی از "قوم" کوچکتر است، مثل آیه 7:159. "امت" گاهی حتی به غیر انسان ها هم اطلاق می شود، مثل آیه 6:38. هر "امتی" "رسول" دارد، مثل ایه 10:47. هر "امتی" در قیامت نامه اعمال دارد، مثل آیه 45:28. "امت" "اجل" مقرر دارد که لحظه ای پیش و پس نخواهد شد، مثل آیات 15:5، 7:34، 23:43، 10:49.
و...
اساسا باید عرض کنم که مفهوم کلمه "امت" حتی می تواند معنای کل قرآن و دعوت پیامبر اسلام را هم تحت تأثیر قرار دهد. شما که از اهل تحقیق می نمایید، خوب است در این باره هم ملاحظاتی داشته باشید. من متأسفانه نتوانستم به جمع بندی خاصی از مفهوم "امت" برسم.
آقای سید علی طباطبائی یادداشت و سنجش شما در باره این نوشتار و نویسنده آن فوقالعاده بود.
-- بدون نام ، Dec 30, 2008خوانندگان عزیز توجه کنند:
-- بدون نام ، Dec 30, 2008(این کار پیامبر از باب مقابله به مثل و پیروی از گفتمان رایج زمانه و برای حفظ اسلام بوده، نه بیان حقیقت و واقعیتی در باب آن اشخاص)
سوال من این است چرا نباید گفتمان رایج زمانه محمد را به کناری بنهیم؟
چرا باید امتداد چنین گفتمانی به بدترین شیوه زندگی ما را ... نماید؟
چرا باید پیروان چنین گفتمانی اصرار بر بر حق بودن حکومت خود بر ما را داشته باشند؟
ک سازگار گرامی:
به گمان من آن نامه نگاری تصمیم فردی بوده است. وقتی درباره مسایل خیلی ریزتر و حتی مسایل شخصی پیامبر در قرآن آیه آمده است، چطور می شود برای این رویداد به این بزرگی آیه نیامده باشد؟
نمی گویم این نامه نگاری اشتباه بوده است. تاکید می کنم دستور این نامه نگاری در قرآن نیامده است.
اگر همه کارها و تصمیم های پیامبر درست بوده چرا خدا به می گوید اگر من به دادت نرسیده بودم فلان اشتباه را می کردی. چند بار خدا بر پیامبر نهیب زده تو وکیل مردم نیستی و بر بندگان من تسلط نداری وظیفه تو ابلاغ پیام است؟؟
مگر خدا عقلش را از دست داده که دوبار در قرآن بگوید قرآن عربی برای اهالی مکه و حومه آمده؟ خب کلمه ارض را به کار می برد. مثل آن کسی که می خواست آدرس مجلس را بدهد می گفت درست روبروی دکه اصغر جگرکی!
آیا درست است خدا را اینقدر حقیر و بیسواد قرض کنیم؟ مگر تا حالا به ما گفته نشده رسالت پیامبران اولوالعزم جهانی است؟ پس چرا طبق نص صریح قرآن هیچیک شامل مردم مکه و اطرافش نمی شده؟
لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا... را چه می گویید؟
و اما درباره جهانیان: کل شی رحمه... هر "چیزی" که خدا خلق کرده است، رحمت است. پیامبران که جای خود را دارند. بنا بر قرآن غیر از جهان مشهود جهان غیبی هم وجود دارد. ممکن است یونیورس دیگری باشد با عنصر بنیادین متفاوت. مثلا ما از خاکیم و شیطان و فرشتگان از آتش. این دو جهان به هم ربط دارند و هر چیزی که خدا خلق کرده رحمت است برای هر دو جهان!
و چند دلیل عقلی:
1. اگر دانش خدا را به قرآن محدود کنیم، او را بسیار حقیر کرده ایم!
2. چرا باید خداوند برای بشر میلیون ها سال بعد پیامبر و کتابی بفرستد؟ عمر کره زمین حدود 5 بیلیون سال است. ممکن است میلیون ها سال دیگر از عمر زمین باقی باشد!
3. چطور می شود در یونیورس خود ما با تریلیون تریلیون .... ستاره، سیاره ای چون زمین نباشد. تکلیف آن ها چه می شود؟
4. اگر خدا بخواهد پیامبر آخرینی برای همه دنیا بفرستد چرا او را در یک جامعه بدوی بفرستد که سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند. جایی که هزار سال قبل از آن در یونان دانشگاه داشتند!
5. دانش خدا ازلی است. خدا رشد و تکامل ندارد که بخواهد بر مبنای دانسته های جدید نظرش را عوض کند و دین جدید بیاورد! این یک نکته محوری بسیار مهم است که در این رابطه باید به آن توجه داشت!
فرض کنید فردی را که سواد زیادی هم ندارد و روزهای آخر عمر خود را می گذراند. به او یک صفحه کاغذ بدهید و به او بگویید برای تمام فرزندان و و نوه هایت یک چیزی بنویس که در تمامی عمر بدردشان بخورد، بشرط آن که از یک صفحه زیادتر نشود. آیا این فرد چقدر به خودش اجازه می دهد مطالب تکراری بنویسد؟ و برای بعضی افراد خانواده اش جایی برای نوشتن باقی نماند.
تعداد کلمات قرآن کمتر از هشتاد هزار کلمه است. اگر خدا می خواست در ضمن این که تعداد کلمات قران بیشتر نشود، برای همیشه کتابی بفرستد؛ از آوردن این همه مطالب تکراری و موازی خوداری می کرد و در عوض جا برای مطالب مهم تر و یا توضیح بیشتر مطالب جدال برانگیز کنونی باقی می گذاشت؟ چرا به این نکته ساده بی توجه بوده است؟ ببینید مثلا داستان موسی چند بار تکرار شده؟ چقدر ترسانیدن از آتش جهنم و غیره؟؟
دلیل آن روشن است. مخاطب قرآن مردمی (قومی) خاص بوده اند در زمان و مکانی خاص. چون یک معلم که مجبور است با پیشرفت کلاس درس را تکرار کند، به هنگام رویدادهای مختلف مجبور شده درس را تکرار کند.
پس خداوند نمی خواسته یک کتابی برای تمامی عمر کره زمین بفرستد. وگرنه طور دیگری می نوشت.
البته عکس العمل شما و ندیدن این همه دلیل مستند به آیات زیادی قرآن در محورهای مختلف زیاد دور از انتظار نیست. کمی زمان می خواهد تا آن چه را قرن ها غلط به ما آموخته اند بپذیریم.
-- آرش ، Dec 31, 2008من در شگفتم این هواداران دمکرات سوپر مدرن آقای گنجی چرا اینقدر به آقای فنایی فحاشی می کنند و صدای کسی در نمی آید؟؟؟
-- آرش ، Dec 31, 2008آقاجان ! اصلا فرض كنيم كه بنده ميدانم اسلام برحق ترين دين عالم است اما دوست ندارم زير علمش سينه بزنم . نظر آقاي فنائي اين است كه در اين صورت اطلاق كلمه كافر به بنده صدق ميكند . آقاجان مگر دين زوركي هم ميشود . بنده نميخواهم مسلمان باشم . كدام منطقي به شما اجازه ميدهد كه مرا كافر بدانيد و از من جزيه بگيريد ؟ ياد دوران نوجواني ام ميافتم كه نيمه شبها با اشك و آه قرآن ميخواندم . ببينيد اين رژيم با ايمان ما چه كرد ؟
-- محمود ، Dec 31, 2008متاسفانه برداشتهای گنجی حرفها و سخنان ملاها و آخوندها از قرآن است که همه چیز را برگردانده و یک کلمه مطلق را به آن می افزایند و آنرا منتسب به اسلام می کنند و این همان است که هرچه بر سر شیعه و مسلمانان می آید از برداشت و کج اندیشیهای آخوندهاست که سالها بر معنویت و کلام خدا چمبره زده اند .
-- بدون نام ، Dec 31, 2008براستی حقیقت و درک صحیح از قران تقریبا همان است که توضیح داده اید .جنبه عام داشتن سخنان همچون آوردن کلمه ایمان به جای مسلم که توضیح دهنده توحید و خداپرستی است که در همه ادیان و از ابتدای خلقت آدم به آن تاکید شده نه اینکه حتما باید مسلمان بود و توحید داشت واگر نباشی مرتدی و کشته می شود .
ممنون از توجه شما به این مطالب
جناب فنایی:«البته برعهده امثال بنده است که ادعای خود را، در باب اینکه «قرآن سخن خداوند است»، مدلل کنند، اما تا رسیدن به این مقصد راه دور و درازی در پیش داریم».
1- جناب فنایی حالا بیایید و بالا غیرتا روی ما را زمین نیاندازید و این راه را کوتاه کنید . ثواب و خیرات شخصیش به کنار، شما حساب کن چه خیرها که برای کل بشریت ندارد. میزان زیادی از جنگ و جدالهای سیاسی و مذهبی وغیره تمام میشود، روی داوکینز و احبابش کم میشود ، مباحث بیفرجام متافیزیکی پرونده اش بسته میشود، والی ماشاءالله خیرات دیگر........و از همه مهمتر، مایه رضایت خداوند عالم خواهد شد. اثباتی را که خود خداوند!!؟؟ از پس ان بر نیامد (و هنوز که هنوز است اکثر ابناء بشر ثبت مسلمانی در شناسنامه ندارند) شما به سروسامان میرسانید . که میداند، شاید اصلا خواست خدا این بوده که این مهم به واسطه بنده اش انجام شود . امورات عالم فراختر از محاسبات و علم ناقص و محدود ماست. بلی شاید یکی از مصادیق عطف نظرهای تبارک الله احسن الخالقین شما بوده اید که کار ناقص و ناتمام خدا!!؟؟ را به اکمال میرسانید . حالا بالا غیرتا بیایید و ره کوتاه کنید ، فی التأخير آفات. تاخیر در نجات بشر جایز نیست و جای بحث ندارد به جان....ای.
2- دلمان برای که و چه میسوزد؟ قران بما هو قران که الفاظ است ، جای دلسوزی و اینها ندارد،مشمول سالبه به انتفاء موضوع است. خداوند هم که قربانش بروم سر جایش راحت نشسته است و بشر بدبخت را گذاشته سر کار( البته کار که چه عرض کنم، بیکاری و بیمعنایی و تفلسفات بیحاصل..). خب ، پس علی میماند وحوضش. یعنی ما ادمیانیم و کوه مشکلات فیزیکی و فکری و غصه همنوعان و........و از همه بدتر مشکلات روحی و وجودی. حال ، هر که دغدغه انسان و الام انسانی دارد خدایش بیامرزاد ،اعم از تئیست و دئیست و اتئیست و تحلیلی و قاره ای و مسلمان و یهودی و گنجی وفنایی و مصباح و سنتی و سکولار و نواندیش دینی و غیره........،. خب این روضه را خواندم تا به اینجا برسم: اگر کسانی تعلق خاطری به دین دارند( اعم از سنتی و نواندیش) و گمان میبرند دین نافع امورات ادمیست سعیشان مشکور. ولی بنظر من نکته مهم و قابل توجه اینست که در بین نحله هایی که دغدغه دین دارند ، نحله ای میتواند حافظ روح دینی ( ونه دین نهادینه) باشد که جمع عقلانیت و معنویت کند و شخصا رویکرد/ روش استاد سروش را موثرتر، جذابتر ، مقبولتر و در انطباق بیشتر با روحیات جامعه خودمان میدانم .استاد سروش عرضیات نامعقول و نامقبول را بلاگردان روح دینی و به تعبیر خودش ذاتیات دین میکند. و حقاً روح دینی است که مهم است و نه مسائل صوری و ظاهری و شناسنامه ای. اگر نافع بودن ذاتیات دین( روح دینی) مفروض باشد، یقینا ( به زعم من) منظومه تئوریک سروش تواند که بسترساز چنین امری باشد. واگرنه ، تفاسیر سنتی و دفاع بی منطق نه تنها بیحاصل است که بعکس مایه ایجاد دافعه و گرایشهای ماتریالیستیک است . به قول دکتر ارش نراقی عزیز:« اگر اندیشمندانی نظیر سروش در میانهی میدان از آیین محمدی آبروداری نمیکردند، آیا این خرده ایمانها هم باقی میماند؟ ».
3- با خود گاها میاندیشم کارکرد مقالات گنجی و یا گنجیسم چیست؟ ( منظورم از گنجیسم یعنی نقد صریح ، نقد بی رتوش) . ایا نقدهای نرم و نسبتا مردمدارانه سروش و ملکیان بهتر است یا روش گنجی؟ و یا اساسا قیاس من مع الفارق است و هنگامه ها دیگرند و اکنون هنگامه سخن گفتن بی پیرایه است ؟. نمیدانم .....، ولی انچه با ضریب اطمینان بالا میتوان گفت انست که دینداران دگماتیک و یقین مندان مذهبی قویا استعداد مبدل شدن به امثال بن لادن و سعید امامی و سعید عسگر و خلخالی وامثالهم.. را دارند . گواه تجربه (و نه تحلیلهای نظری الی یوم القیامه) شاهد و موید این ادعاست. باورهای غلط و " یقینهای انچنانی" میتواند جوانان بسیار دیگری را مبدل به امثال سعید عسگر سازد. و مهم تر از انچه ذکرش رفت مسئله حکومت و حقوق جمعی است. تا وقتی خلایق قران را کلام خدا تلقی میکنند ، راه برای تفاسیر حداکثری و تئوریهای ولایت فقیهی باز است و اوضاع همین است که شاهدیم، سلطنت مطلقه فقیه. ذکر این نکات از این باب بود که برای داوری مقالات گنجی باید تمام زوایا (مثبت/منفی) را سنجید .البته من رای قاطعی ندارم چون به جد به این مسئله نیاندیشیده ام ولی انچه بدیهی است اینکه حق بیان برای گنجی محفوظ است و اگر هم کسانی دیدگاهی در تقابل با او دارند باید با دلیل و برهان اقامه دعوی کنند، ونه با زبان و رفتارکیهانی. چه انانکه با ادعای الهی نبودن قران مشکل دارند و چه انانکه انتقادشان به گنجی وجوه پراگماتیک و غیرمعرفتی دارد.
-- منوچهر ، Dec 31, 20084- نسبت به کامنت اقای سید علی طباطبایی اظهار تایید و همدلی میشود.
جالب است نويسنده اين مقاله تعداد زيادي از انسانها را از كافر بودن معاف فرمودند از جمله كساني را كه به خدا و پيغمبر اسلام قلبا اعتقاد ندارند و حقيقت اسلام را درك نكرده اند از اين پس كافر نيستند.
-- موريس ، Dec 31, 2008از آنجا كه خود من جزو همين گروه از انسانها هستم لازم ميدانم كه ضمن رد اين محبت نويسنده به ايشان بگويم كه اتفاقا من با كمال ميل كافر هستم.
كافري مقامي است كه در آن مي توان بدون تاثير پذيري از مودت مقدسين و احساس دين به انواع قاضي الحاجات نظير امامان و امام زاده هاي ايشان و حب و بغض نسبت به موجودي خاص بمانم و با بهره گيري از اين بي طرفي و استقلال به قضاوت صحيح از تمام مكاتب و عقايد و نظرات مختلف بپردازم. استقلال اولين شرط قضاوت است و مقام قضاوت از اين نظر برازنده بي ايمانان است و مومنين و محبان و متوسلين به دليل تعلقاتشان از آن بي بهره اند.
اگر بخواهم آرزوي خوبي براي نويسنده مقاله نمايم اين است كه روزي بي ايمان (كافر) شوي تا بتواني به همه چيز بي طرفانه نگاه كني و از اين مقام و منزلت برخوردار گردي
جمله زیر نقل از متن جناب فنایی:
و روشن است که محققی که بدون تنقیح مبانی خود در منطق به فلسفه میپردازد هم خودش در معرض بیراهه رفتن است و هم ممکن است مخاطبان خود را به بیراهه بکشاند.
فکر میکنم معنایش بیشتر اینگونه برداشت میشود که محقق قبل از ورود به این مباحث باید جوری مغزش را قفل کرده باشد و دچار جمود فکری شده باشد که هیچ منطقی و استدلالی را ولو که درست و محق باشد نپذیرد. این توصیه ای است که همواره در حوزه ها به طلاب میشود و اسم سوال و استدلال را هم میگذارند شبه .
-- Ali ، Dec 31, 2008خود به خود وقتی اسم استدلال را شبه گذاشتید مهر نادرست بودن به ان زده اید فقط باید راه اثبات نادرست بودن ان را پیدا کنید.
آقاي فنايي
شما خوب مي دانيد كه آنچه گنجي مي گويد حقيقت است و با اين حال نمي خواهيد بپذيريد!!!!!! كمي به وجدانتان مراجعه كنيد و دست از هوا و هوس و غرض و مرض برداريد و سخني به اين روشني و حقيقتي به اين پيدايي را بپذيريد. انسان بايد حق جو و حق گو باشد و گرنه آن كه هميشه به راه هوس خود و منفعت خود مي رود چه تفاوتي با حيوان دارد؟ (و حيوان چه حظي از زندگاني برده و چه حقي دارد؟!!!)
چه شما حقيقتي را كه فهميده ايد بپذيريد و گردن نهيد، چه طغيان كنيد و بخواهيد كه ديگران را هم چون خود گمراه كنيد و به تباهي ببريد بايد بدانيد كه اين سخن حق در پايان پيروز خواهد شد و شما جز ننگ براي خود نخريده ايد. بهتر است سكوت كنيد و گر نه ما به شما اجازه نمي دهيم كه جلو بسط حقيقت را بگيريد در حاليكه به خوبي مي دانيد كه حق با گنجي است.
كاوه - تهران.
-- كاوه ، Dec 31, 2008با سلام به دوست گرامی جناب آرش
-- شهرام ن ، Dec 31, 2008از عنایت و پاسخ قابل تأملتان سپاسگزارم. اما اجازه می خواهم از باب ادامه گفتگو، چند نکته را متذکر شوم:
1- اعتقاد صرفاً ایمانی و بدون دلیل به وجود خدا، نه مطرود است و نه محل ایراد یا تخطئه؛ و این هم البته صحیح است که عدم وجود خدا نیز مدلل نشده است. اما در شرایطی که مؤیدان و منکران وجود خداوند، به تکافوی ادله رسیده و هیچیک نتوانسته منطقاً دیگری را متقاعد نماید، آیا: اولاً تحمیل این عقیده به دیگری مجاز است؟ ثانیاً مجازات های وعده داده شده درخصوص کافران (خلود در جهنم) عادلانه است؟ ثالثاً می توان برای نوع عقاید افراد (تا وقتی مرتکب جرم یا عمل ناپسندی نشده اند)، در دنیا یا آخرت مجازات معین نمود؟
2- با این نکته که "آرامش و رفاه بیشتر نتیجه اعمال خوب ماست" موافقم. اما مسأله اینجاست که عملاً و در عالم واقع، بعضی اعمال بدکاران یا اعمال بعضی بدکاران در این دنیا بدون پاسخ می ماند و جزای مناسب و لازم را نمی یابد. دیکتاتورها و جنایتکارانی مانند رهبر سابق عراق یا کره شمالی را در نظر بگیرید که یک ملت را به تباهی کشانده یا می کشانند.
3 و 4- مسأله همین است که این "منشأ خدایی کتاب های آسمانی" را از کجا بدست آورده ایم و یا چه دلیلی در دست داریم که خداوند برای اقوام مختلف، پیامبرانی را مبعوث نموده است؟ آیا مسأله اعجاز پیامبران با توجه به علوم تجربی امروز، قابلیت صدق پذیری دارند؟
5- مسأله این است که چرا ابنا و اقوام بشر، در اعصار و امکنه مختلف، یکسان و در یک سطح آفریده نشده اند که به تعبیر شما خداوند مجبور شود از راه میان بر وحی، آنها را به راه بازگرداند؟ منظورم این است که چرا بعضی اقوام باید آنقدر عقب مانده و جاهل باشند که نیاز به پیامبر پیدا کنند؟
6- به هر حال مسأله غیبت ظاهری خداوند از محضر آدمیان، حائز اهمیت است و من از چرائی آن پرسیده بودم.
7- با این پاسخ شما که "ما مسؤول کارهای خوب و بد خود هستیم" کاملاً موافقم. اما خب انصافاً همه شرور موجود در عالم هم به ما انسان ها مربوط نیست و فی الواقع به ساختار خلقت باز می گردد. لطفاً یکبار دیگر به مواردی که قبلاً تحت عنوان شرور، لیست کرده بودم، توجه فرمائید.
در مجموع از نظرات شما استفاده کردم. با تشکر.
در پاسخ دوست عزیز، آقای آرش
-- ک. سازگار ، Jan 1, 20091) دوست عزیز، اولین شرط یک گفتگو که قصد از آن یافتن حقیقت است، مشخص بودن موضوع گفتگوست و هنگامی که موضوع مشخص شد لازم است در باب همان موضوع بحث شود و در صورت موجود نبودن پاسخ مناسب نباید موضوع بحث عوض شود. شما موارد مشخصی را طرح کردید و بنده در باره همانها پاسخ دادم اما شما در کامنت بعدی به جای پرداختن به آن موارد و ارائه پاسخ، موارد جدیدی را مطرح می کنید. دوست گرامی، نه من شما را می شناسم و نه شما مرا. پس بهتر آن است در خلوت خود و در آرامش، به دنبال یافتن پاسخ پرسش های خود و دیگران باشیم. حقیقت از هر چیزی مهمتر است، حتی از خدا، قرآن و محمد.
2) تصور نمی کنم، "یقین" را بتوان با "گمان" پاسخ داد. دعوت رسول اکرم از سران ایران، روم، حبشه و ... یک واقعیت است. این واقعیت با واقعیت دعوت مکیان از سوی پیامبر، هیچ تفاوتی نمی کند. پیامبر مکیان را به اسلام فراخواند و ایرانیان، رومیان، حبشیان و ... را نیز به همان اسلام فرا خواند. نکند تصور می کنید شما از شخص رسول اکرم، بیشتر وبهتر قرآن را درک می کنید. اگر قرآن به درد ایران و روم نمی خورد، پیامبر چه اصراری داشت که غیر حجاز را هم مخاطب دعوت خویش سازد؟ یعنی پیامبر نمی توانست همین درک ساده شما را از آیات قرآن داشته باشد و بفهمد قرآن عربی، فقط برای اهل مکه و اطراف آن است و بس، و در نتیجه کار بیهوده نکند؟ آیا درک این مطلب برای محمد اینقدر سخت بود؟ آیا این کم لطفی به ایشان و پایین آوردن ایشان نیست؟ (البته من شخصاً با این سبک مباحثه که در واقع نوعی مجادله است، کمترین علاقه ای ندارم. اما چون شما با استفاده از عباراتی شبیه "اگر دانش خدا را به قرآن محدود کنیم، او را بسیار حقیر کرده ایم" از این شکل مباحثه استفاده کردید، خواستم صورت تا حدی غیر علمی این شکل مباحثه را به شما بنمایانم.)
فرموده اید که "چند بار خدا بر پیامبر نهیب زده تو وکیل مردم نیستی و بر بندگان من تسلط نداری وظیفه تو ابلاغ پیام است". بسیار خوب. محتوای آن نامه نگاری ها، دعوت غیر حجاز بود. اگر این دعوت، بخشی از تکلیف رسالت نبود، خب خداوند طبق آنچه شما می فرمایید می توانست به پیامبرش گوشزد کند که تکلیفی را که برعهده ات نیست بر دوش خود مگذار.
فرمودید "به گمان من آن نامه نگاری تصمیم فردی بوده است" و به درستی فرمودید که این یک "گمان" است. شما از کجا توانستید ذهن پیامبر را بخوانید؟ از کجا معلوم، شاید پیامبر با توجه به آیات متعدد قرآن در باب رحمت بودن قرآن برای جهانیان، تکلیف خداوند را بر دوش داشته است؟ هیچ کس نمی تواند ذهن ایشان را بخواند، پس همان بهتر که "گمان" را به سود آنچه "یقینی تر" است، ترک کنیم، مگر آنکه با دلایل روشن "یقینی تر بودن" آن گمان را نشان دهیم، کاری که شما انجام نداده اید.
پیامبر همانگونه که مکیان را دعوت کرد غیر مکیان را نیز دعوت کرد. چرا بین این دو دعوت مرز می گذارید؟ بین این دعوت ها چه تفاوتی وجود دارد؟ معیار شما برای این ادعا که "این دعوت ها شخصی بوده است چیست؟" در حالیکه پیامبر، خسرو پرویز و هرقل را به همان چیزی فراخواند که اهل مکه و مدینه را. تفاوت فرضی ای که شما بین این دعوت ها می گذارید، چیزی موهوم و خیالی به نظر میرسد. به نظر بنده، دقیق تر این است که قرآن را با سنت محمد معنا کنیم. سنت محمد می گوید محمد حجاز و غیر حجاز را دعوت کرد. آیا "میل شخصی" نام نهادن دعوت غیر حجاز، نوعی تفسیر دلبخواه نیست؟
قرآن را باید با محمد فهمید نه بدون او. به عنوان نمونه عرض کنم که قرآن در حین آداب حج تمتع، فرموده است که "گناهی بر کسی نیست که سعی صفا و مروه انجام دهد". ظاهر این جمله اینگونه می نماید که سعی صفا و مروه دلبخواه است در صورتیکه در سنت محمد این مورد از فرایض حج تمتع است. لفظ قرآن را محمد می شناسد و هم اوست که باید آن را معنا کند.
چرا آیه "وكذلك اوحينا اليك قرءاناً عربياً لتنذر ام القري ومن حولها" را اینگونه نمی خوانید که کلمه "عربیاً" به قرینه عبارت "ام القري ومن حولها" آمده است. یعنی چون "ام القري ومن حولها" زبانشان عربی بود، قرآن هم عربی نازل شد. به عبارت دیگر، این "قرآن" نیست که به "ام القري ومن حولها" برمی گردد بلکه این "عربی بودن" قرآن است که به آن برمی گردد. قرآن برای عرب و غیر عرب نازل شد اما عربی بودنش برای آن بود که "ام القري ومن حولها" عرب بودند. من می پذیرم که این چیزی که عرض کردم، فقط یک تفسیر است اما تعبیر شما هم فقط یک تفسیر است، با این تفاوت که تفسیر بنده تطابق بیشتری با عملکرد پیامبر دارد تا تفسیر شما.
3) فرموده اید "دستور این نامه نگاری در قرآن نیامده است". خیلی چیزهای مهم در قرآن نیامده است. کجای قرآن نوشته است که نمازهای روزانه چند رکعتی اند؟ جالب است که کیفیت وضو آمده است اما کیفیت نماز خیر. در حالیکه وضو فرعی است بر اصل نماز، چرا که وضو به خاطر نماز، واجب می شود.
دوست عزیز، این نکته بسیار مهم را دوباره عرض می کنم که اسلام یعنی قرآن و محمد، نه قرآن صرف. اگر جایی در تفسیر قرآن درماندیم لازم است به سراغ سنت محمد برویم. نماز به گفته پیامبر ستون دین است اما کیفیت آن را باید از سنت محمد بیاموزیم. محدوده دین محمد را نیز می توانیم از سنت محمد دریابیم.
4) "آیا درست است خدا را اینقدر حقیر و بیسواد فرض کنیم؟" این جمله شماست. من با توجه به موارد فوق از شما می پرسم "آیا درست است پیامبر را اینقدر حقیر و بیسواد فرض کنیم؟" که نتوانست بفهمد اسلام برای مکه و اطراف آن است، نه ایران و روم.
5) فرموده اید "مگر تا حالا به ما گفته نشده رسالت پیامبران اولوالعزم جهانی است؟ پس چرا طبق نص صریح قرآن هیچیک شامل مردم مکه و اطرافش نمی شده؟" این را از کسانی بپرسید که چنین ادعا کرده اند. من مسئول آنچه دیگران می گویند نیستم. از نظر بنده، نه آیات قرآن نشان می دهد که دعوت موسی و عیسی جهانی بوده است و نه عهدین. من هم قبول دارم که "گوهر" رسالت انبیا یعنی "توحید" و "انصاف"، نه مرز مکانی می شناسد و نه مرز زمانی، اما شکل خارجی دعوت موسی وعیسی ربطی به غیر یهود نداشت. مخاطب موسی و عیسی، اهل یهود بود یعنی نسل یعقوب. وظیفه اصلی موسی و عیسی، سر و سامان دادن قوم یهود بود. "یهوه" در عهد عتیق، فقط خدای یهودیان است و درباره غیر یهود مسئول نیست. عیسی در عهد جدید، از شفا دادن غیر یهودیان ابا دارد. در حالیکه خداوند، محمد را رحمت برای جهانیان می داند و خداوند محمد، "رب العالمین" است نه "رب المسلمین".
6) دوست عزیز، تصور بنده آن است که ارسال رسل یک پدیده کاملاً ثانوی است. آنچه اصل است "توحید" و "انصاف" است. اگر مردم به این دو اصل پایبند بودند یا می دانستند که باید پایبند باشند(یعنی در جهل نبودند)، چه دلیل عقلی وجود داشت که خداوند، پیامبر بفرستد؟
"ارسال رسل فقط برای اتمام حجت است" این دقیقاً معنی یکی از آیات قرآن است: "رسلا مبشرين ومنذرين ليلا يكون للناس علي الله حجه بعد الرسل وكان الله عزيزا حكيما". حتی یک ایه در قرآن وجود ندارد که نشان دهد "ارسال رسل" یکی از سنت های خداوند است. سنت خداوند "هدایت کردن طالبان هدایت" و "گمراه کردن طالبان ظلالت" است. اگر مردم جز خدا را نپرستند و به انصاف رفتار کنند چه نیازی به پیامبر هست؟ و اگر نیاز به هدایت باشد خداوند یا از طریق پیامبر اینکار را انجام می دهد یا از طریق امام معصوم یا از طریق امام غیر معصوم یا از طریق عقل. اگر عقل کسی قد بدهد که راه را از چاه تشخیص دهد، پیامبر به چکارش می آید؟ همین مباحثه من و شما بهترین شاهد برای ختم رسالت است. "انسان" برخلاف گذشته که دختر را زنده در گور می کرد و به این کار افتخار می کرد، اکنون به دنبال درک بهتر دین، اخلاق، طبیعت و ... است. مهم نیست که همین اکنون عده ای در هند گاو می پرستند. راه تحقیق باز است و حجت تمام. کم کاری از خودشان است. آن گاو پرست هندی، روزانه کسانی را در اطراف خویش می بیند که گاو نمی پرستند و با عقایدشان آشناست. می تواند شک کند و می تواند تحقیق کند. هدایت اجباری در کار نیست. او در جهل مرکب نیست و خود می تواند درباره عقایدش داوری کند.
7) چه کسی گفته است که بشر، همواره به کتاب آسمانی نیازمند است وقتی خودش یاد گرفته است که می تواند تحقیق کند و درست را از نادرست تشخیص دهد؟
چه کسی گفته است که بشر همواره نیازمند دین جدید است؟
8) فرموده اید "اگر دانش خدا را به قرآن محدود کنیم، او را بسیار حقیر کرده ایم". متوجه نشدم این عبارت چه ارتباطی با مطالب کامنت قبلی شما دارد که من به آن پاسخ داده بودم. موضوع، دانش خدا نیست. موضوع رفتار بشر است. وقتی هیچ یک از راه های زمینی برای هدایت قومی یا حتی فردی وجود نداشته باشد، خداوند از سر لطف، از روش های آسمانی، راه را نشان می دهد.
9) فرموده اید "چرا باید خداوند برای بشر میلیون ها سال بعد پیامبر و کتابی بفرستد؟". نکند شما انتظار دارید فرمول اتم در قرآن باشد که انسان عصر جدید، قرآن جدید احتیاج داشته باشد؟ آیا تاکنون دقت فرموده اید که چرا قرآن به دفعات، خود را "ذکر" یا "تذکر" نامیده است؟ قرآن فقط یادآور اصلی ترین حقایق است و بس و این حقایق عبارت اند از "توحید"، "انصاف" و البته "روز حساب". و همین تذکرها برای بشر کافی است اگر آن را بیاد داشته باشد.
10) فرموده اید "چطور می شود در یونیورس خود ما با تریلیون تریلیون .... ستاره، سیاره ای چون زمین نباشد. تکلیف آن ها چه می شود؟". شک نکنید که هزاران زمین همچون زمین هست که ساکنانی دارند. قرآن ما ربطی به آنها ندارد. خداوند به هر راهی که مطلوب دانسته باشد آنان را هدایت کرده و می کند.
11) فرموده اید "اگر خدا بخواهد پیامبر آخرینی برای همه دنیا بفرستد چرا او را در یک جامعه بدوی بفرستد که سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند. جایی که هزار سال قبل از آن در یونان دانشگاه داشتند". این سخن فقط وقتی حاوی معنی است که انتظار داشته باشیم خداوند، فلسفه و فیزیک و شیمی به بشر بیاموزد.
12) فرموده اید "دانش خدا ازلی است. خدا رشد و تکامل ندارد که بخواهد بر مبنای دانسته های جدید نظرش را عوض کند و دین جدید بیاورد! این یک نکته محوری بسیار مهم است که در این رابطه باید به آن توجه داشت". متوجه نشدم این سخن به بحث قبلی چه ارتباطی دارد. دانش خدا ازلی است و خدا رشد و تکامل هم ندارد. دین جدید هم نمی فرستد. مشکل چیست؟ شما "تجدید دین" را پیش فرض تمام سخنان خود قرار داده اید و این دقیقاً آن چیزی است که بنده دلیلی برایش نه در عقل می بینم و نه در قرآن. اگر دلیلی برای تجدید دین در قرآن سراغ دارید به ما هم نشان دهید. (محض اطلاع عرض می کنم، بنده با استدلال های بهاییان در این زمینه، آشنا هستم)
13) فرموده اید "فرض کنید فردی را که سواد زیادی هم ندارد و روزهای آخر عمر خود را می گذراند. به او یک صفحه کاغذ بدهید و به او بگویید برای تمام فرزندان و و نوه هایت یک چیزی بنویس که در تمامی عمر بدردشان بخورد، بشرط آن که از یک صفحه زیادتر نشود. آیا این فرد چقدر به خودش اجازه می دهد مطالب تکراری بنویسد؟". نکند تصور نموده اید که خداوند نمی توانست عمر نبی اکرم را طولانی تر کند و بر قرآن بیفزاید؟ خداوند محدودیتی ندارد که مجبور باشد تکراری حرف نزند.
14) فرموده اید "خداوند نمی خواسته یک کتابی برای تمامی عمر کره زمین بفرستد. وگرنه طور دیگری می نوشت". لطفاً به این جمله بیشتر فکر کنید. مگر شما چه انتظاری از قرآن دارید؟ قرآن قرار است چه موهبتی برای انسان های آینده داشته باشد غیر از "توحید"، "انصاف" و "روز حساب"؟ آیا خداوند برای یادآوری اینها باید مدام کتاب جدید بفرستد؟ آنوقت شما خود به تکراری بودن این مباحث معترض نخواهید شد؟ البته اگر انتظار شما از قرآن این است که به جای عقل بشر بنشیند و به جای او تصممیم بگیرد و انسانیت انسان را ندید بگیرد آنوقت انتظار کتاب آسمانی جدید، بیراه نیست! دوست گرامی، قرآن فقط تذکر است.
با کمال تشکر صمیمانه از پاسخ شما، فقط یک چیز را عرض می کنم و آن اینکه پراکنده گویی انسان را از حقیقت دور تر می کند. بهتر آن بود که درباره پاسخ بنده به کامنت قبلی تان، مطالبی می فرمودید.
موفق باشید.
ک سازگار گرامی:
استدلال من در این جهت است: طبق قرآن رسالت همه پیامبران منجمله حضرت محمد (ص) قومی-منطقه ای است. حال اگر با این موافق هستید که اختلاف دیدگاهی نیست. در پیام همه آن ها"توحید" "انصاف" و "روز حساب" مشترک است. اما هرکدام شریعت و مناسک خود را دارند. شریعت محمد هم مانند دیگر شرایع برای همیشه نیامده است و هیچکدام امتیاز ویژه ای نسبت به دیگری ندارد!
-- آرش ، Jan 1, 2009دوست عزیز آقای سازگار،
-- منوچهر ، Jan 1, 2009با اینکه با محتوای سخن شما موافق نیستم اما از بابت اینکه گفته اید: «حقیقت از هر چیزی مهمتر است، حتی از خدا، قرآن و محمد.» دست شما را به گرمی می فشارم.
-منوچهر
جناب ک. سازگار فرموده اند:
1-" حقیقت از هر چیزی مهمتر است، حتی از خدا، قرآن و محمد" با شما موافقم. ایکاش همه بدور از تعصب و سنت و احکام همین نظر را داشتند.
2-باید قبول کنیم که دعوت جهانی بوده است. میتوان گفت "گمان" میکنم دعوت جهانی بوده. این گزاره گمانی است نزدیک به "یقین" اما نه الزاما عین یقین. چارهای نداریم جز اینکه نزدیک به یقین را واقعیت فرض کنیم . اینجا سخن از اتفاقاتی است مربوط به 1400 سال قبل و "یقین "در مورد ان صادق نیست.
فرموده اند:" اگر قرآن به درد ایران و روم نمی خورد، پیامبر چه اصراری داشت که غیر حجاز را هم مخاطب دعوت خویش سازد؟" ظاهرا بحث اینست که ان مکتب به درد ما نمیخورد! اینجا شما "محمد از همه بهتر میدانست " را فرض گرفته اید. این فرض مورد قبول همه نیست.
فرموده اند:" دقیق تر این است که قرآن را با سنت محمد معنا کنیم." بهتر است حدیث را هم اضافه کنیم که البته جزئی از سنت است. تا انجا که من میدانم وقتی مخالفان از حدیث و سنت انتقاد میکنند" موافقان بدلیل نداشن سنخیت تاریخی انها را رد میکنند و قران را مبنا قرار میدهند!.
3-فرموده اند : "جالب است که کیفیت وضو آمده است اما کیفیت نماز خیر" ! واقعا چرا؟!!!
-- کاظم ، Jan 2, 20094- روش جواب سوال با سوال!
5-ادعا اینست که اسلام فراتر از زمان و مکان است و دقیقا مشکل هم همینجاست.
6-و7 با نظرتان در این بخش موافقم . به این ترتیب بشر امروزی چه نیازی به اتمام حجت 1400 سال قبل دارد.؟
8و9و10و11- فکر نمیکنم کسی انتقاد کرده که چرا قران از فیزیک و شیمی عصر امروزی سخن نگفته" برعکس مشکل این است که قران به مواردی از علم طبیعی اشاره کرده که با یافته های امروزی تطابق ندارد.
12و13و14-حجت با یک کتاب و اتفاقات حول و حوش ان برای تمام زمانها و مکانها تمام شدنی نیست و بحث بر سر این ادعا جدی است
آقای نکونام گرامی:
با توجه به این که جنابعالی روی قرآن پژوهش آکادمیک داشته و دارید لطفا نظر خود را در رابطه با قومی-محلی بودن رسالت پیامبران منجمله حضرت محمد (ص) بیان کنید. چگونه عبارت روشن "اهالی مکه و حومه" را می توان تمامی کره زمین "تفسیر" کرد ؟؟ مثلا چرا کلمه "ارض" بکار برده نشده است؟ با توجه به دلایلی که در بالا آمده، آخر "تقسیر" تا کجا؟
-- آرش ، Jan 3, 2009دوست گرامی آقای آرش
-- ک. سازگار ، Jan 3, 2009لطفاً کامنت های قبلی خود و پاسخ های بنده را مجدداً مرور نمایید. اتفاقاً نظر بنده این است که "رسالت محمد قومی-منطقه ای نیست". فرض بگیریم رسالت همه پیامبران پیش از محمد، قومی-منطقه ای بوده است. از این سخن منطقاً نمی توان نتیجه گرفت که رسالت محمد نیز همینگونه است. عرض کردم که تنها چیزی که منطقاً به ذهن می آید، یک "گمان" درباره محدود بودن رسالت پیامبر اسلام است، نه یک "دلیل" برای آن محدودیت. اما به نظر بنده، قرائن و شواهدی، هم تاریخی و هم قرآنی وجود دارد که آن گمان را رد می کند.
به نظر بنده اصولاً "طرح" جملاتی نظیر "دین محمد برای همیشه نیامده است" و همچنین "دین محمد برای همیشه آمده است" هردو نادرست است. هیچ یک از این دو جمله، نمی تواند محتوای دین اسلام را آشکار نماید. اگر منظور از "برای همیشه آمدن"، آن است که اسلام، آخرین دینی است که خداوند فرستاد و محمد، آخرین پیامبری است که خداوند مبعوث کرد و قرآن، آخرین کتابی است که از سوی خداوند نازل شد، من می پذیرم که اسلام برای همیشه آمده است (به نظر من، قوی ترین شاهد برای ختم رسالت، روش زندگی بشر پس از محمد تا به امروز است. به نظرم، زیباترین بخش دین اسلام همین ختم رسالت است. خداوند از این زیباتر نمی توانست به بشر احترام بگذارد). اما اگر منظور، آن است که ما باید برای همیشه تاریخ، راه حل هر مشکلی را "دقیقاً" در آیات قرآن و کلمات پیامبر اسلام بجوییم، من با این نظر که اسلام برای همیشه آمده است مخالفم بدون آنکه لزومی به یک دین جدید ببینم. یک نکته اساسی وجود دارد که بشر عصر محمد و پیش از آن، کودک بود اما بشر امروز، بالغ شده است. بشر گذشته واقعاً خودش نمی توانست مشکلاتش را حل کند و نیازمند دستگیری بود اما بشر امروز، چون "روش اندیشیدن" را فراگرفته است، خود می تواند راه برونرفت از مشکلاتش را بجوید. به عنوان نمونه عرض می کنم که روایتی را دیدم که در آن امام جعفر صادق در جریان مناظره ای می گوید که "زمانی فراخواهد رسید که در تمامی زمین، هر پدری به اجبار، فرزند خویش را به مکتب خانه می فرستد و بیسوادی در روی زمین باقی نمی ماند"(نقل به مضمون)، و طرف مقابل از این حرف، بسیار حیرت می کند (درحالیکه ما امروز از حیرت آن شخص، حیرت می کنیم). این موضوع به خوبی تفاوت عمیق بین تفکر انسان آن عصر را با انسان امروز نشان می دهد.
از نظر بنده، این در جهت همان غایتی است که خداوند برای انسان در نظر دارد: اینکه خودش روی پای خودش بایستد و نیازمند دستگیری از آسمان نباشد و اگر لازم است با آسمان رابطه ای داشته باشد، خود به آسمان بر شود، نه اینکه آسمان بر زمین نازل گردد.
قرآن و محمد، برای عصر پیامبر و اهل حجاز، همه چیز بود: هم اصول کلی و هم قوانین و احکام حزیی. اما با گذشت زمان و یا با تغییر مکان، آن قوانین جزیی موضوعاً منتفی می شوند و آنچه باقی می ماند همان اصول کلی است که به نظر بنده در چهار اصل خلاصه می شود: "توحید"، "انصاف"، "روز حساب" و "اهمیت اندیشه و علم در پیشگاه خداوند".
به نظر بنده، خلاف عقل است که برای رفع نیازهای امروزی به احکامی متوسل شویم که در زمانی نازل شده اند که مسأله مورد نظر ما اصلاً وجود خارجی نداشته است و مسأله آن روز، مسأله امروز ما نیست. اما قرآن و محمد از نظر آن اصول کلی، برای همیشه الهام بخش بشریت باقی می ماند. زیرا آن اصول کلی نه زمانی اند نه مکانی.
از نظر من، ریشه این مشکلاتی که درباره قرآن پیدا شده است، دو چیز است:
(1) توقعات نابجا از قرآن.
یکی از معماهای بزرگ، این است که جای جای قرآن، انسان را به تدبر و استفاده از عقل فراخوانده است اما همین کتاب، وسیله کج اندیشی بسیاری از مسلمانان شده است. گویا مسلمانان توقع دارند که قرآن به جای آنان فکر کند، به جای آنان قانون حکومت وضع کند و به جای آنان اکتشاف علمی کند.
(2) تفکیک قرآن از سنت محمد و شأن نزول آیات (اگر لازم باشد و پرسشی صورت گیرد بیشتر می توانم درباره نکته اخیر، توضیح دهم).
*******************
"شیخ بر منبر شد. جمعیت زیاد بود. یکی فریاد برآورد که خدا شما را رحمت کند. هر کس، هرجا نشسته است یک قدم به پیش آید، جا برای دیگران باز شود. شیخ گفت هرآنچه پیامبران و صالحان گفتند و ما خواستیم بگوییم، این شخص گفت. و از منبر فرود آمد."
این درکی است که ایرانیان غیر مدرن چندین قرن قبل، از دین و از اسلام داشتند. آیا از این مدرن تر می توان اسلام را فهمید؟
برخی از دوستان اشاره کرده اند که قران به مواردی از علم طبیعی اشاره کرده که با یافته های امروزی تطابق ندارد.من می پرسم آیا شما تعهد می کنید که این یافته ها بعدا تغییر پیدا نکند؟به علاوه در سایر موارد هم قرار نیست که خداوند بنا بر امیال و خواسته های ما سخن بگوید ودستوری را صادر کند. اگرچنین بود دیگرلزومی نداشت که پیامبری یا کتابی را بفرستد. (البته اگر به این موضوع قایل باشیم.) گفتمان قرآن با مخالفان به دو صورت است : اول با مخاطبانی که عناد ندارند ولی نمی توانند بپذیرندو برای خود استدلالاتی دارند. پاسخ آنان " لا اکراه فی الدین " و "لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ"است ورفتار مسلمانان با آنهابراساس" لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ،[اما] خدا شما را از كسانى كه در [كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند باز نمىدارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد زيرا خدا دادگران را دوست مىدارد "است. دوم کسانی که معاند و محارب هستند و عالمانه و عامدانه با اسلام می جنگند. حکم آنان " و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه "و"يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ "و"وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِكِينَ كَآفَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَآفَّةً "و"إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَمَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ،فقط خدا شما را از دوستى با كسانى باز مىدارد كه در [كار] دين با شما جنگ كرده و شما را از خانههايتان بيرون رانده و در بيرونراندنتان با يكديگر همپشتى كردهاند و هر كس آنان را به دوستى گيرد آنان همان ستمگرانند "است.حتی در این مورد نیزدستور می دهدکه ستم و تعدی نکنیدیعنی با کسانی هم که شمارا قبول ندارند و با شما می جنگند هم با انصاف و عدالت رفتار کنید."وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ "پس اسلام با دگر اندیشان مانند معاندان و دشمنان رفتار نمی کند .
-- یکتا ، Jan 3, 2009آقای ک. سازگار گرامی
پیرامون تنوع (پلورالیسم) شریعت :
سوره مائده آیات 45 و 46و 47و 48 و 49 می گوید:
الف) یهودیان باید احکام تورات را اجرا کنند.
ب) مسیحیان باید احکام انجیل را اجرا کنند.
ج) مسلمان باید احکام قرآن را اجرا کنند.
د) خدا برای هر قومی شرعیت و راهی را قرار داده است.
ه) خداوند همه شما را یک امت واحد نکرده تا در کارهای خیر رقابت کنید (بر هم سبقت بگیرید).
و) تو (حضرت محمد) بین قوم خودت به آنچه به تو فرستاده شده حکم کن.
به استناد آیات زیادی، قرآن خود دامنه دانش و اختیارات پیامبر را به وحی (قرآن) محدود کرده است
-- آرش ، Jan 3, 2009بنابراین سخنان پیامبر و و صدالبته ائمه اعتبار وحیانی ندارد
آخرین یک لفظ نسبی است. آخرین بودن در آن زمان فرق دارد برای آخرین بودن برای همیشه. برای مثال ممکن است خداوند همه چیز را در روی زمین ویران کند و نوع بشر دیگری خلق کند و برای آن ها مجبور شود پیامبرانی بفرستد؟
دوست گرامی، آقای آرش
خطاب به آقای نکونام، چه زیبا فرمودید "آخر تقسیر تا کجا؟".
من هم با شما موافقم. برخی مواقع، تفسیر بیش از حد، انسان را به ناکجا آباد می برد. اما آگاه باشیم عیسی (ع) به زیبایی فرمود: به همانی که حکم می کنید، درباره شما حکم می کنند.
من سعی می کنم چند نکته ساده از قرآن و تاریخ را بیان کنم و از شما می خواهم با همین معیار خودتان، درباره آنها قضاوت کنید.
1) در قرآن به صراحت تمام آمده است "ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين وكان الله بكل شيء عليما"(33:40). این آیه به صریح ترین بیان، فرموده است که محمد پایان دهنده پیامبران است. کلمه خاتم در لغت به معنای انگشتر، نگین انگشتر، و مهر روی نگین انگشتر است. در ادبیات عرب، معنای حقیقی فعل "ختم" مهر نهادن است. اما چون در گذشته، انتهای نامه ها را مهر می کردند، "ختم" در ادبیات عرب مجازاً به معنای "پایان بخشیدن" هم بکار می رود. به عبارت دیگر، "ختم" یا "مهر کردن"، به معنای "پایان بخشیدن" چیزی یا کاری است. برای اطمینان از این تعبیر، می توانیم به دیگر آیات قرآن که کلمه "ختم" در آنها بکار رفته است رجوع کنیم (2:7، 6:46، 42:24، 45:23، 36:65، امیدوارم آیه ای از قلم نیفتاده باشد). در این آیات عباراتی چون "ختم الله علي قلوبهم وعلي سمعهم وعلي ابصارهم غشاوه"، "ختم علي قلوبكم"، "يختم علي قلبك"، "ختم علي سمعه وقلبه وجعل علي بصره غشاوه" و "اليوم نختم علي افواههم وتكلمنا ايديهم" آمده است. "مهر نهادن" در این آیات را جز به "پایان دادن" نمی توان معنی کرد. در این آیات، مهر نهادن بر قلب یا گوش، به معنای از کار انداختن آن و پایان دادن به عملکرد آن است. قاعدتاً باید روشن شده باشد که قرآن به صراحت، محمد را آخرین پیامبر می نامد.
برخی اشکال کرده اند که اگر محمد آخرین پیامبر است، چرا امر به این مهمی در حین یک حکم جزیی شرعی آمده است. این پرسش که چرا عبارت "خاتم النبیین" در چنین جایی از قرآن آمده است، تا حدی سوال بجایی است اما نکته مهم این است که این عبارت در هر کجای قرآن که به کار رود، معنای آن تغییر نمی کند و معنای آن این است که "محمد پایان دهنده پیامبران است". بنابراین، از حیث معنا تفاوتی نمی کند که در کجای قرآن آمده باشد یا اینکه چندین بار به آن اشاره شده باشد یا یکبار.
نکته مهم: از نظر بنده، ختم نبوت به محمد، هیچگونه ربط منطقی مستقیمی به محدوده نبوت او (قومی-منطقه ای یا جهانی) ندارد. ممکن است رسالت محمد قومی-منطقه ای باشد اما محمد آخرین پیامبر باشد، و بازهم ممکن است رسالتش جهانی باشد و او آخرین پیامبر باشد. در هر صورت، خداوند به صراحت او را آخرین پیامبر خوانده است.
و این را هم عرض کنم که به نظر بنده، بازی کردن با معنای کلمه "خاتم" برای آنکه راه برای پیامبری افرادی پس از محمد باز شود، نمونه ای از تفسیر بلاوجه است.
2) طبق گواهی تاریخ، پیامبر اسلام هم اهل حجاز را به اسلام خواند، هم ایران، روم، حبشه و ... را. محتوای این دعوت ها کاملاً یکسان است. بنا بر این، تاریخ می گوید که پیامبر اسلام، اگر نگوییم تمام زمین، حداقل گستره ای بسیار وسیعنر از حجاز را محدوده دعوت خویش می دانست.
از نظر بنده، فرق گذاشتن بین دعوت حجاز و غیر حجاز نمونه ای از تفسیر بلاوجه است زیرا چنین تفاوتی، تنها در خیال می تواند وجود داشته باشد و آنچه در عمل تحقق یافته است، تفاوتی را نشان نمی دهد.
بنابراین، "قومی-منطقه ای" دانستن رسالت محمد با آنچه در عمل اتفاق افتاده است، سازگاری ندارد.
نکته مهم: معنی کردن عبارت "ام القری و من حولها" به این صورت که ایران و روم را هم شامل شود، از نظر بنده، فاقد معنا و خود یکی از مصادیق تفسیر بلاوجه است. به عبارت دیگر، این عبارت دقیقاً به معنای مکه و اطراف آن است و حداکثر به معنای حجاز است نه بیشتر. اما آنگونه که در ادامه خواهم گفت، این عبارت به هیچ وجه به معنای محدود کردن رسالت محمد به حجاز نیست.
3) "وكذلك اوحينا اليك قرءانا عربيا لتنذر ام القري ومن حولها وتنذر يوم الجمع لا ريب فيه فريق في الجنه وفريق في السعير" (42:7)
"لتنذر ام القری و من حولها" یعنی "برای اینکه اهل مکه و اطراف آن(اهل حجاز) را بترسانی".
آیه می فرماید "لتنذر ام القري ومن حولها و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه فريق في الجنه وفريق في السعير". بنابراین، قرآن برای ترساندن اهل حجاز است و برای آن است که از روز جمع شدن (یعنی قیامت) بترساند زیرا در آن روز، گروهی در بهشت اند و گروهی در جهنم.
سوال مهم: آیا فقط اهل حجاز باید از روز قیامت و جهنم بترسند؟ آیا قیامت فقط برای مسلمانان برپا می شود؟
طبق سوره تکویر، قیامت حتی به حیوانات هم مربوط است. پس قاعدتاً پدیده ای همه گیر است که انسان های غیر مسلمان را نیز شامل می شود.
بنابراین، طبق آیه فوق، یکی از اهداف تنزیل قرآن، ترساندن از قیامت است اما قیامت رویدادی است که به غیر اهل حجاز هم مربوط می شود. نتیجه منطقی این حرف، این است که قرآن برای ترساندن غیر حجاز نیز فرستاده شده است. بنابراین، مخاطب قرآن فقط اهل حجاز نیست. زیرا در روز قیامت، غیر حجاز نیز برای حساب محشور می شوند.
گرچه عبارت "لتنذر ام القری و من حولها" فقط به اهل حجاز اشاره می کند اما عبارت بعدی "و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه" منطقاً همه انسانها را در همه زمین و همه آینده در بر می گیرد. زیرا "یوم الجمع" اختصاص به قوم خاص یا منطقه خاص و یا زمان خاص ندارد. همگان در قیامت جمع می شوند و همگان باید از آن جمع شدن بترسند.
عین همین معنی در آیه "وهذا كتاب انزلناه مبارك مصدق الذي بين يديه ولتنذر ام القري ومن حولها والذين يومنون بالآخره يومنون به وهم علي صلاتهم يحافظون" (6:92) هم آمده است. در این آیه نیز پس از عبارت "ولتنذر ام القري ومن حولها"، آمده است: "والذين يومنون بالآخره يومنون به". در عبارت اخیر، صحبت از "آخرت" است و آخرت، پدیده ای است که به همه انسان ها مربوط است نه فقط اهل حجاز.
4) در ایه 5:19 می خوانیم: "يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم علي فتره من الرسل ان تقولوا ما جاءنا من بشير ولا نذير فقد جاءكم بشير ونذير والله علي كل شيء قدير". طبق این ایه "اهل کتاب" هم از مخاطبین دعوت قرآن و محمد اند. بنا بر این ایه، دعوت محمد شامل "اهل کتاب" است و در نتیجه نمی تواند "قومی-منطقه ای" باشد. زیرا اهل کتاب نه از قوم محمد بودند و نه از منطقه او. بخش اعظم یهودیان و مسیحیان به فلسطین و روم تعلق داشتند. یهودیان اطراف مدینه، مهاجرینی بودند که مدتها پیش از دعوت پیامبر اسلام به آنجا کوچ کرده بودند.
5) آیه 25:1 می گوید: "تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا"
آیه 74:31 "وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ"
ایات 74:35، 74:36 "إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ، نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ"
ایه 34:28 "وما ارسلناك الا كافه للناس بشيرا ونذيرا ولكن اكثر الناس لا يعلمون"
آیه 25:1 قرآن را ترساننده ای برای "عالمین" می داند. ممکن است "عالمین" به "جهان ها" معنی شود نه به "جهانیان". اما آیات 74:31 و 74:36 به صراحت تمام، قرآن را یادآور و ترساننده ای برای "بشر" می نامد. "بشر"، همه انسان ها را در هر جای زمین و در هر زمان، در بر می گیرد. ایا آیاتی از این صریحتر می تواند وجود داشته باشد که محدوده دعوت پیامبر اسلام را تمام انسان ها بداند؟
آیه 34:28 نیز مقصد دعوت محمد را تمام انسان ها می داند. بنابراین، این ادعا که "طبق قرآن، دعوت محمد، قومی-منطقه ای است" کاملاً ناصحیح و با آیات قرآن ناسازگار می نماید. آیات مذکور به صراحت نشان می دهد که دعوت ایران و روم از سوی محمد به دلیل همین آیات بوده است که قرآن را برای همه ابناء بشر می داند.
نتیجه گیری: اگر در قرآن آمده است "لتنذر ام القری و من حولها"، در مقابل، آمده است "نذیراً للبشر". "بشر" هم حجاز را در بر می گیرد و هم غیر حجاز را و هم آیندگان را. هیچ امتیازی در عبارت "لتنذر ام القری و من حولها" وجود ندارد که باعث شود آنرا بر عبارت "نذیراً للبشر" برتری دهیم. محدوده آیه اول، زیر مجموعه محدوده آیه دوم است. به دلیل مشابهت لفظی، اگر عبارت اول را به معنای مشخص کننده محدوده پیامبری محمد بگیریم، همین کار را نیز باید با عبارت دوم انجام دهیم که نتیجه آن، تعمیم مخاطبین محمد به همه ابناء بشر در تمام مکانها و زمانها ست. بنابراین، ادعای قومی-منطقه ای بودن قرآن و دعوت محمد، با آیات قرآن و ادعای قرآن سازگاری ندارد. (صحبت، این نیست که از نظر عقل غیر دینی، جهانی دانستن اسلام منطقی هست یا خیر، بلکه صحبت این است که قومی-منطقه ای دانستن آن با آیات قرآن همخوانی ندارد.)
-- بدون نام ، Jan 3, 2009جناب یکتا:
-- کاظم ، Jan 4, 2009پرسیده اند:" آیا شما تعهد می کنید که این یافته ها بعدا تغییر پیدا نکند؟" جواب من خیر است . تا انجا که من میدانم علم سلب نیست وپویاست و در حال تکامل.
"تعداد" انگشتان دست یک انسان کامل"در حال حاضر" 10 میباشد انهم بواسطه توانائی شمارش.
حال اگر کسی بگوید چون در فلان کتاب متعلق به چند قرن پیش تعداد انگشتان را 11 نوشته و چون ممکن است 100 سال بعد ثابت شود که تعداد انگشتان 11 است و یکی نامرئی بوده و بر مبنای این استدلال: تعداد انگشتان را "امروز" 11 قبول کند....بنده حرفی برای گفتن ندارم.
امروزدرغزه اتفاقاتی می افتد که دل هر انسان با وجدانی را که بویی از انسانیت برده باشد به درد می آورد وگاه ازانسان بودن خودشرمنده می سازد .اما منادیان ومدعیان دفاع ازحقوق بشر وحقوق زن و حقوق دگراندیشان و حتی حقوق هم جنس بازان سکوت اختیار کرده اند(دربین مردم غزه هم مرد هست، هم زن هست و هم کودک).این در حالی است که مسلمانان جهان با ندای الله اکبر و لااله الاالله و محمد رسول الله و یاحسین به دفاع از مظلومان غزه می پردازند. آیا این دین، دین همه زمانها و مکانها نیست که با این صلابت توانسته است صدها میلیون آدم رابا زبانها و فرهنگهای متفاوت بر یک محور متمرکز کند و ستمگران و ددمنشان و متجاوزین به حقوق بشر را به وحشت اندازد؟
-- ایرانی ، Jan 4, 2009دوست گرامی، آقای آرش
کامنتی که اینگونه آغاز می شود:
... خطاب به آقای نکونام، چه زیبا فرمودید "آخر تقسیر تا کجا؟".
من هم با شما موافقم. برخی مواقع، تفسیر بیش از حد، انسان را به ناکجا آباد می برد...
از بنده بود. اسم را فراموش کرده بودم.
-- ک. سازگار ، Jan 4, 2009ک. سازگار
دوست بی نام عزیز:
من نمی گویم حتما پیامبری خواهد آمد. اما بر طبق قرآن و عقل نمی توان گفت که بعد از حضرت محمد پیامبری هم نخواهد آمد. خواهش میکنم این را با استدلال بهائیان قاطی نفرمایید. زیرا که قرآن می گوید رسالت هیج پیامبری حهانی نیست ولی آن ها رسالت پیامیر خود را جهانی می دانند.
و اما شما اگر از اول دین را مساوی شریعت بگیرید و مثنوی هفتاد من هم بنویسید راهگشا نخواهد بود. طبق قرآن مثلا سوره مائده آیات 45 و 46و 47و 48 و 49: د) خدا برای هر قومی شریعت و راهی را قرار داده است.
خداوند عمدا همه را یک امت واحد نکرده تا در کارهای خیر رقابت کنید (بر هم سبقت بگیرید).
و(حضرت محمد) مسئول ترویج احکام شریعت خود در قوم خودش است.
اما رسالت توحیدی همه پیامبران مشترک است: بشیر و نذیر بودن و دعوت مردم به تسلیم بودن به خدا (سلیم بودن). بنابراین اگرچه مخاطب اصلی هر پیامبر قوم خودش بوده است، ولی هرکدام بر مبنای پیام مشترک می تواند بشیر و نذیر برای همه انسان ها باشد. اینجاست که جای جای قرآن می گوید این کتاب تایید کننده پیام پیامبران پیشین است. و تایید کننده و مهر زننده (خاتم) سایر پیامبران. و ما باید بین پیامبران فرقی نگذاریم.
در پایان یادآوری میکنم در روش پژوهش من هر نتیجه گیری برای مبنای حداقل دو آیه کامل است (نه پاره آیه های بی ربط غلط بهم چسبیده ).
بنابراین تردیدی ندارم که بر مبنای قرآن کریم و دو آیه روشن و مبین آن (همراه با آیات روشن و مبین در محورهای دیگر) بدون هیچ تفسیر و تاویلی
-- آرش ، Jan 4, 2009- مخاطب اصلی قرآن عربی مردم مکه و حومه آن می باشد.
- بنا بر آیات زیادی از قرآن دانش و اختیارات حضرت محمد در وحی (قرآن) محدود می شود و هر فعل و نقل وی خارج ار وحی فردی است و جنبه حیانی ندارد!
-کلمات خدا بی نهایت است و بشر در جستجو و کشف آن. قرآن و کتاب های آسمانی بخش ناچیزی از این کلمات است که از راه میان وحی ارسال شده است.
- اگر قرار بود پیامبر آخرینی و برای همیشه و برای همه بیاید مسلما خدا به این بیسوادی عمل نمی کرد!
دوستان گرامی:
-- آرش ، Jan 4, 2009نکته دیگری که در این رابطه باید یادآوری کرد: اگر گوهر پیام همه پیامبران یکی است، چرا خدا پیامبران زیادی را فرستاده؟ پاسخ باز به همان اصل تنوع قوم و رنگ و فرهنگ و زبان بر می گردد. خب خدایی که انسان را متنوع آفریده، باید برای هدایت آن ها هم باید چاره ای بیندبشد. روش و زبان مورد لزوم برای بشارت و انذار آن ها هم باید ویژه هر قوم باشد.
حال پیروان حضرت محمد می آیند می گویند که چون دین حضرت موسی و حضرت عیسی به انحراف کشیده شده بود، خدا دین "جدید" فرستاد. که استدلال خنده داری است. دور باطل! خب اگر خدا عرضه نداشته دینی را که خودش فرستاده حفظ کند، عرضه نخواهد داشت دین حضرت محمد را هم حفظ کند و به انحراف کشیده خواهد شد. آن گاه مجبور خواهد شد پیامبر جدید دیگری بفرستد؟؟
به "نسبی" بودن مفهوم "آخرین" هم توجه چندانی نشد. مثلا اگر در سال 2008 پرسش کنیم آخرین زلزله وحشتناک کجا رخ داد، پاسخ کشور چین خواهد بود. اما اگر همین پرسش را در سال 1990 می کردیم پاسخ ایران بود!
-- آرش ، Jan 4, 2009دوست عزیز، آقای آرش
-- ک. سازگار ، Jan 4, 2009شما در کامنت های قبلی به مواردی مشخص از آیات قرآن اشاره کردید که در جهت نظریه شماست، و من نشان دادم آنچه شما می فرمایید نه با عملکرد شخص پیامبر سازگار است نه با آیات متعددی از قرآن. اما شما مدام به تفسیر از پیش پذیرفته خود توسل می کنید، بدون آنکه نشان دهید کجای استدلال بنده غیر منطقی است یا با قرآن همخوانی ندارد. بنده به موارد مطروحه شما، پاسخ های مشخص دادم اما شما هربار موضوع را به جای دیگر می کشانید و موارد جدید مطرح می کنید. لطفاً، یکجا به صورت مرتب و شسته رفته و کامل، ادعای خود را مطرح کنید تا مجبور نباشید هربار که استدلال قبلی، ناتوان از آب درآمد، استدلال جدیدی جای آن بنشانید تا شاید از این رهگذر تئوری مفروض شما موجه جلوه نماید.
من برادر کوچک شما هستم و هیچ ادعایی هم ندارم. نمی گویم استدلالات بنده، درست است و استدلالات شما نادرست. اما روش شما را به دلیل بیان پراکنده و نامنظم، جالب نمی دانم. تصور می کنم، اینکه انسان کم بداند اما عمیق بداند، بهتر از آن است که انبوهی گزاره های نامرتبط و نامنسجم را روی هم انبار کند. آنقدر که دانش اندک اما واقعی، درک ما را از قرآن و محمد افزایش می دهد، انبوهی از گزاره های نامرتبط نمی تواند.
عرض کردم پیامبر اسلام هم حجاز را به اسلام فراخواند و هم غیر حجاز را و بین این دعوت ها، کمترین تفاوتی وجود ندارد. باز شما اصرار دارید که "آن دعوت ها شخصی بوده است". کمی بیشتر دقت کنید. "شخصی خواندن دعوت غیر حجاز، موضوعی خیالی است، نه واقعی". ما نه می توانیم ذهن پیامبر را بخوانیم و نه در عمل تفاوتی بین این دعوت ها می بینیم. حرف شما به این می ماند که شخصی ادعا کند بین دعوت مکه و دعوت مدینه از سوی پیامبر تفاوت وجود دارد. پیامبر همگان یعنی، مکه، مدینه، ایران، روم، حبشه و ... را به چیزی واحد فراخواند: اعتراف به یگانگی خداوند و رسالت محمد.
تفاوت فرضی شما کجاست که موید تفسیر شما از آیات قرآن باشد در حالیکه آیات دیگری وجود دارد که به طور جدی با ادعای شما تعارض دارد. من عملکرد شخص پیامبر را در برابر شما می گذارم و شما به جای روشن نمودن مفهوم آن تفاوت فرضی در دعوت پیامبر، همچنان تئوری مفروض خود را پیش می کشید. در مقابل آیاتی که آنها را شاهد نظریه خویش می دانید، آیات بسیار زیادی وجود دارد اما شما آنها را ندید گرفته اید. انگار در قرآن نیستند. و هر بار، یکی از آن آیات در مقابل شما قرار می گیرد، به گونه ای آن را تفسیر می کنید که نظریه شما لطمه نبیند. من یا هر کس دیگر هم می تواند با تفسیر، قرآن را جوری معنی کند که حرف دلخواه خودش از داخل آن بیرون بیاید. در این میانه واقعیت هاست که بهترین داور است و دعوت غیر حجاز از سوی پیامبر یکی از این واقعیت هاست.
و باز عرض کردم که "مفهوم امت" از "مبهم ترین" اصطلاحات قرآن است که معنای آن، واقعاً روشن نیست. بنده، معانی ای که برای "امت" در جاهای مختلف دیده ام را بررسی کردم. برای هر کدام از آن معانی ادعایی، آیه ای در قرآن هست که نارسایی آن معنی را روشن می سازد. و تا وقتی معنای این اصطلاح قرآنی، روشن نشود نمی توان به آیاتی که در آنها به "امت" اشاره شده است به عنوان شاهدی برای تئوری مورد نظر خویش نگریست.
و حرف بسیار است.
اگر حرفی برای گفتن دارید که مطمئن هستم دارید، بهتر است آنرا منظم بیان کنید..
با امید به روزی که آزاد اندیشی را از ایمان شخصی، بالاتر و ارجمندتر بدانیم.
آقای ک. سازگار گرامی:
من استدلال شما را کاملا گرفته ام و پاسخ قرآنی آن را هم فکر می کنم داده ام. اجازه بدهید دوباره مرور کنیم:
1) طبق آیات زیادی از قرآن محدوده دانش و اختیارات پیامبر وحی (قرآن) است. دستور نامه نگاری (اگر از نظر تاریخی درست باشد) تصمیمی عرفی محمد به عنوان محمد رهبر مکه و حومه بوده نه تصمیم حضرت محمد (ص) بر مبنای منبع وحی (وحیانی) . برای مثال چطور می شود برای دو سه نفر میهمان باقیمانده د رمجلس عروسی پیامبر آیه می آید که خانه پیامبر را زودتر ترک کنید. ولی برای این تصمیم به این بزرگی خدا خواب بوده است؟
2) اگر شما با کلمه "امت" مشکل دارید، کلمه "قوم" که روشن است. بنا بر آیات زیادی از قرآن شریعت محمد(ص) و تمامی پیامبران برای قوم ویژه خودشان با فرهنگ و زبان ویژه آمده است.
3) آیاتی صریح و روشنی که مورد 2 بالا را تایید می کند بسیار زیاد است. پاسخ شما و آیت الله منتظری را درباه یکی دو مورد غیر مستقیم (تقسیری) هم که درکامنت داده ام:
و نظر استاد احمد قابل را هم جویا شده ام.
4) در نگاه من همان طور که خود قرآن بارها تاکید کرده است، هیچ پیجیدگی وجود ندارد. اشکال نحوه تدوین قره قاطی کتاب در دست ماست. اما یک مدل بر مبنای آیه های فرا زمانی-فرامکانی اکثر این ابهامات را بر طرف کرده است. بر این باورم که تبیین نگارنده منسجم ترین و کامل ترین تبیین می باشد که به تفسیر و تاویل نیاز ندارد. بنده به تفسیر اعتقادی ندارم و معتقدم آن هایی که عمر خود را صرف تقسیر کرده اند، تلاششان جهت جبران روش های نادرستی بوده که در وحله اول به ابهامات دامن زده است.
5) استدلال خاتم بودن را در جهت جهانی دانستن رسالت حضرت محمد (ص) درست نمی دانم و دلایل آن را هم خدمتتان عرض کردم!
-- آرش ، Jan 5, 2009شاید با یک مثال ساده بتوان راحتتر مسائل را تحلیل کرد. فرض کنید من فردا در یک جامعه اسلامی ادعا کنم که خدا با من تماس گرفته و مرا به پیغمبری مبعوث کرده است. فکر میکنید واکنش مسلمانان چیست ؟ مسلما حکم قتل من را میدهند. چرا ؟ چون حضرت محمدشان گفته که بعد از من پیامبری نیست و هر که گفت پیامبر است ، دروغگوست. حال فرض کنید من در یک جامعه بودایی یا حتی مسیحی این ادعا را بکنم. فکر مینم همه با من موافق باشند که پیروان این ادیان آزاری به من نمیرسانند.
-- علیرضا ، Jan 6, 2009اینجاست که میتوان به راحتی دریافت که مسلمانان خود را حق مطلق میدانند.
دوست گرامی، آقای آرش
-- ک. سازگار ، Jan 6, 2009به نظر میرسد شما نظریه خود را برخلاف چیزی که تصور می نمایید، بر پایه هایی بسیار لرزان استوار کرده اید. فکر می کنم تاریخ علم، فلسفه و کلام بخوبی نشان داده باشد که هرگاه بشر ادعا کرده است نظریه ای در اختیار دارد که جواب نهایی پرسش هاست، کمی بعد متوجه شده است آن نظریه یا نادرست است و یا صرفاً تقریبی است. دین شناسی هم بخشی از علوم بشری است و شامل همه قیدهای علم بشری است.
1) فرموده اید روش شما بر تفسیر و تأویل متکی نیست. اما در این باره، کمی اغراق نموده اید. به طور مثال، آیه 53 سوره احزاب را اینگونه معنا کرده اید که خداوند به مسلمانان تشر زده است تا منزل پیامبر را زودتر ترک نمایند تا پیامبر به حجله عروسش برود. لطف کنید این آیه را بدون آن روایت قابل مناقشه طبری مرور کنید. برخلاف تعبیر شما یک قاعده اخلاقی ساده از آن بدست می آید که به مسلمانان گوشزد می کند که گرچه خانه پیامبر، مرکز رجوع شماست اما هنگامی که به منزل ایشان می روید یا مهمانی برپاست، پس از تناول غذایتان منزل را ترک کنید زیرا پیامبر وظایفی مهمتر از دورهم نشستن های بیهوده شما دارد. (نمی گویم واقعیت همین است. فعلاً این را به عنوان یک امکان در نظر بگیرید.)
در متن آن آیه هیچ قرینه ای وجود ندارد که ثابت کننده تعبیر شما از آیه باشد. تنها چیزی که موید تعبیر شماست روایت طبری است. شما نمی توانید بفرمایید در اینجا از تفسیر، استفاده نکرده اید. دقت کنید : "رجوع به کتب تاریخی (مثل طبری) برای دریافتن شأن نزول آیات، یکی از مهمترین ارکان تفسیر سنتی است" (که البته، بنده آنرا با قواعدی خاص، از ملزومات عقلی در فرایند درک قرآن می دانم. به نظر بنده، جدا کردن قرآن از شأن نزول آیات، یکی از بزرگترین اشتباهات مسلمانان و منشأ کج فهمی های موجود درباره قرآن است. اغلب آیات قرآن، مستقیماً و به شکل خام، قاعده کلی فرازمانی-فرامکانی نیستند، بلکه راجع به یک رویداد خاص هستند و تنها وقتی بدرد امروز می خورند که ببینیم، آیه در کجا و چه موقع و برای چه نازل شده است).
شما برخلاف چیزی که عنوان می کنید از تفسیر، استفاده کرده اید. اهمیت این نکته وقتی روشن می شود که می بینیم شما این تفسیر را شاهدی برای شخصی دانستن دعوت غیر حجاز از سوی پیامبر، دانسته اید. می بینید که شما اساس کار را بر تفسیر گذاشته اید. مهم نیست که خودتان چگونه کار خود را توصیف کنید، روش شما در عمل، مبتنی بر تفسیر است. نمونه دیگر از تفسیر، که ناخواسته وارد نظریات شما شده است، تعبیر "ام القری" به مکه است. شما بدون مراجعه به تاریخ و تفاسیر، نمی توانید چنین حکم کنید که "ام القری" همان مکه است زیرا خود آیه به شکل صریح چنین چیزی را نشان نمی دهد. واقعیت این است که "ام القری" به مکه تفسیر می شود .
2) درباره متدولوژی شما.
من آشنایی زیادی با مدل شما از قرآن ندارم. نقدهایی که می کنم، مبتنی بر کامنت های شماست. چیزی که در کامنت ها اشاره کرده اید، نشان می دهد یکی از اصول نظریه شما، اتکا بر آیاتی است که مضمون آنها حداقل دو بار در قرآن آمده باشد. دو نکته در این باره می توان گفت. اولاً همین کاری که شما انجام می دهید، خود یک تفسیر از قرآن است. تفسیری که می گوید "اصول اساسی که قرآن بر پایه آنها قرار دارد، حداقل دو بار در قرآن به آنها اشاره شده است". بنابراین، نظریه شما از ابتدا بر یک تفسیر، استوار است. ثانیاً به نظر بنده، این روش اساساً نادرست است زیرا اگر قرآن حجت خدا و کلام اوست، همه آیات در آن مشارکت دارند. روش شما به ساقط کردن قسمت زیادی از قرآن می انجامد. شما اگر می خواهید، ایات قرآن را به اهم و مهم یا اساسی و غیر اساسی تقسیم کنید، تلاش کنید آیات را به محکمات و متشابهات تقسیم بندی نمایید که مورد توافق خود قرآن هم هست. و برای این کار لازم است معیار روشنی ارائه دهید که مشخص کند کدام آیه از محکمات است (هر چند مضمون آن فقط یکبار در قرآن آمده باشد) و کدامیک از متشابهات است. هیچ دلیل پیشینی وجود ندارد که ادعا کنیم مضامین اساسی قرآن حتماً می باید چند بار در قرآن تکرار شده باشد. از نظر بنده، تکرار آیات، ارتباطی به اهمیت مضامین آنها ندارد بلکه به رخ دادهایی بر می گردد که شأن نزول آن آیات بوده است. به طور مثال عدم تکرار عبارت "خاتم النبیین" از نظر بنده به بداهت آن بر می گردد زیرا می توان نشان داد مطابق قرآن و عهدین، هم یهود و هم مسیحیان منتظر آخرین پیامبر خداوند بودند و مطابق قرآن، اهل کتاب نشانه های قطعی آن را در شخص پیامبر اکرم دیده بودند (اگر لازم بدانید می توانم در این باره با آوردن قرائن و شواهد کافی بحث کنم).
3) بیایید آیات قرآنی راجع به مرگ، برزخ، قیامت، حساب و کتاب اخروی و مانند آنها را "آیات اخروی" و باقی آیات را، "آیات غیر اخروی" بنامیم.
شما در کامنت ها، از آیات فرازمانی-فرامکانی صحبت کرده اید. باید عرض کنم که فرازمانی-فرامکانی دانستن یا ندانستن اغلب آیات غیر اخروی (نمی گویم همه آیات غیر اخروی)، شدیداً وابسته به تفسیر است. به طور مثال، ظاهراً از نظر شما آیات "لتنذر ام القری و من حولها" از جمله ایات فرازمانی-فرامکانی است و نشان دهنده محدودیت دامنه رسالت پیامبر است. من توجه شما را به ایه "وانذر عشیرتک الاقربین" (26:214) جلب می کنم. اگر "لتنذر ام القری و من حولها" به معنای محدود بودن رسالت محمد به حجاز است، پس آیه "وانذر عشیرتک الاقربین" محدود کننده رسالت ایشان به فامیل نزدیک پیامبر است. اینکه "وانذر عشیرتک الاقربین" یکبار آمده است اما "لتنذر ام القری و من حولها" دو بار، ربطی به نتیجه گیری شما ندارد چون شما از محتوای ظاهری ایه مذکور محدودیت رسالت پیامبر را نتیجه گرفته اید نه از صرف تکرار آن. اگر عبارت اخیر هم فقط یکبار در قرآن می آمد، شما طبق روش خود، آنرا کنار می گذاشتید بدون اینکه محتوای ظاهری آیه تغییر کند. می بینید که خارج کردن آیات از موقعیت تاریخی نزول آنها چه عواقبی در پی دارد؟ از نظر بنده آیه "وانذر عشیرتک الاقربین" مرحله نخست دعوت پیامبر است، ایه "فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ"(15:94) مرحله دوم دعوت است که دعوت همگانی مکه است، آیات "ام القری و من حولها" مرحله سوم و تعمیم دعوت به کل حجاز است، و آیه "لانذرکم و من بلغ" مرحله چهارم و جهانی کردن دعوت محمد است. (شاید یکی از آیات "ام القری و من حولها" تعمیم دهنده دعوت به مدینه و دیگری تعمیم دهنده به کل حجاز باشد. فقط یک حدس است. دلیلی برایش ندارم)
فرازمانی-فرامکانی دانستن آیات "ام القری و من حولها" یک تفسیر است، نه بیشتر و در مقابل آن تفسیر دیگری قرار می گیرد که مدعی است آیات مذکور مکانی-زمانی اند و به مقطع خاصی از دعوت پیامبر مربوطند.
نکته ظریفی وجود دارد و آن اینکه فرازمانی-فرامکانی دانستن آیات "ام القری..." به زمانی-مکانی دانستن اصل دعوت پیامبر منجر می شود و زمانی-مکانی دانستن این ایات، راه را برای فرازمانی-فرامکانی دانستن اصل دعوت پیامبر باز می کند.
خلاصه کلام اینکه، فرازمانی-فرامکانی یا زمانی-مکانی دانستن آیات غیر اخروی شدیداً به تفسیر باز می گردد.
و لطف کنید نفرمایید که خداوند درباره تصمیم بزرگ پیامبر برای دعوت غیر حجاز خواب بوده است. چندین آیه وجود دارد که دعوت ایشان را جهانی می کند مثل 6:19، 34:28، 74:36 و آیات فراوانی که عبارت "عالمین" در آنها بکار رفته است مثل 25:1، 6:91، 3:96، 81:27، 12:104، 68:52، 38:78، 21:107 و ... . مسأله اینجاست که پیش فرض های شما که شدیداً مبتنی بر تفسیر است نمی گذارد که شما این آیات را ببینید. مثلاً کلمه "عالمین" آنقدر که در ادبیات عرب به معنای "جهانیان" به کار می رود به معنای "جهان ها" به کار نمی رود اما شما دومی را می گیرید و اولی را رها می کنید. اگر این کار، تفسیر نیست پس چیست؟
البته مطالبی که عرض کردم خلاصه ای است از یک نقد طولانی که نمی دانم چگونه می توانم آنرا بدست شما برسانم زیرا برای آوردن آن به شکل کامنت، بیش از حد طولانی است. اگر یک جورایی امکان داشته باشد که شما شرح کاملی از نظریه خود را به دست بنده برسانید، بسیار ممنون خواهم شد زیرا نقد اینجانب صرفاً بر مبنای کامنت های حضرت عالی است و بالتبع کامل نخواهد بود. من ایمیلم را همراه کامنت ذکر کرده ام. نمی دانم چگونه می توانم آنرا در اختیار شما بگذارم، البته اگر تمایلی از طرف شما هم باشد.
و در پایان من یک عذر خواهی به شما بدهکار هستم. زیرا در شروع آشنایی بنده با مقالات آقای گنجی در زمانه، به دلیل شباهت نام و سیاق کامنت ها، شما را با فرد دیگری (با نام آرش) اشتباه گرفتم و کامنتی گذاشتم که خطاب به ایشان مناسب بود اما خطاب به شما خیر. عذر مرا بپذیرید.
دوست گرامی آقای سازگار
با تشکر فراوان خیلی از نقد مفصل شما خوشحال می شوم. کمک بزرگی خواهد بود. چون در حال نوشتن یک کتاب می باشم.
در قرآن آنقدر مطالب ریز و پیش پا افتاده- از جوراب بلقیس گرفته تا مسائل شخصی و خانوادگی پیامبر وجود دارد، که لازم نیست در این مورد به تقسیر متوسل شد!
-- آرش motherearth1@gmail.com ، Jan 6, 2009این همه درقرآن از عالم غیب و مشهود صحبت شده است؟
شکی نیست که با نحوه جمع آوری قرآن امکان خطا وجود دارد. لذا متدولوژی نگارنده برای هر "نتیجه گیری" بر مبنای حداقل دو آیه و انسجام با مدل ساختاری قرآن است.
دوست گرامی کلمات خداوند بی نهایت است. کمتر از هشتاد هزار کلمه قرآن که جزء بسیار بسیار ناچیزی از این عظمت و بیکرانگی است!
من از روش بحث و استدلال آقاي فنايي خوشم مياد و قبول كنيم كه تا حدودي متمدنانه و علمي دفاع و اسدلال ميكند و با روش مألوف ديني متفاوت است اما چند نكته:
-- علي ميري ، Jan 11, 2009ا-اينكه قرآن و فرهنگ اسلامي يا اسلام يك و دو به تعبير ملكيان و فنايي كافر و غير مسلمان را حيوان مينامد شكي نيست. ادعاي عجيب فنايي اين است كه اين استفاده و استعمال هيچ معناي منفي ندارد آيا غير از اين است كه اين واژه واسطه حكم بعدي كه ارتداد و كشتن و طرد و تكفير است قرار ميگيرد؟: كافر چون به خدا يا نبوت محمد يا به وحياني بودن قرآن و سيره و اعمال محمد "ايمان"ندارد پس "حيوان"است پس بايد طرد شود آيا ميتوان نشان داد مومن و مسلمان هم در منظر قرآن و فرهنگ اسلامي قابل توصيف به حيوان باشند؟ فنايي بايد از قوه انصاف به وجه بسيار كمي برخودار باشد اگر اين نكته را نپذيرد.
2-تازه مگر اين يك توصيف و واژه، مدعاي قرآن محمدي است؟ به قرآن مراجعه كن راجع به زن، برده، ارث تبعيضي،خبرها و مدعيات عوامانه كه با هيچ حرف علمي و اثبات شده اي سازگار نيست،زندگي پيامبري كه بايد براي توسعه و تبليغ معنويت و ايمان واخلاق باشد با 16 يا 9 زن دائمي.آيا فنايي اگر انصاف بورزد ميتواند بپذيرد خداي حكيم و قادر و متعال را به گونه اي تصوير كند كه برده داري را مي پذيرد و پيامبرش را به گرفتن زنهاي بسيار وا ميدارد يا اجازه ميدهد يا دستور دهد دست دزد را قطع كنند تا ابد خانواده و فرزندان اين فرد را كه ممكن است از روي نياز اين عمل ضداخلاقي را كرده باشد در معرض بدنامي و ناتواني از كار و زندگي قرار گيرد(در قرآن هيچ قيدي براي قطع دست دزد يا شلاق زدن دو مجرد همخوابه شده، ذكر نشده پس قيدهاي بعدي كفاف نميدهند چون مال خداوند نيست).مثالها و موارد در قرآن بسيار است فقط قصد تذكر داشتم پس انصاف بورزيم و بر روي حرفهاي حق امثال گنجي، گرد و خاك تهمت و القاب زشت نپراكنيم و مطمئن باشيم عقل انسان در پستوي اذهان جور ديگري متفاوت از آنچه حاكم است و به زور تبليغ ميشود فكر ميكند و پذيرش سنتي و ارثي، غير از استدلال و تبيين عقلاني و فارغ از احساسات صنفي است.فنايي هم حق دارد از دينش دفاع كند انگيزه خواني هم نميكنيم اما نميتواند كلمه زننده و زشت و تخريب دين را در وصف كلام گنجي بكار برد و ادعا كند تويف واقع ميكند و كلامش ناظر به واقع است چون عينا ميتواند به خودش نسبت داده شود و به همان نسبيتگرايي معرفتي و اخلاقي منجر شود و در استدلال را ببندد. اين كار از فنايي كه سعي در تبيين عقلاني دارد واقعا و حتما ضد اخلاقي است.
جناب کاظم
-- یکتا ، Jan 13, 2009بحث من در باره تعداد انگشتان نبوده است . تعدادآن را هر کودک دبستانی هم می داند . بحث من در مورد کائنات و کهکشانها ومخلوقات وهرآنچه که علم می تواندبه آن دست یابدبود (لطفا یکبار دیگر به سطر اول کامنت من توجه فرمایید)اگرشماهم علم ودانش را منحصربه دانستن تعدادانگشتان می دانید من هم حرفی برای گفتن ندارم.