تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
امام زمان به چه کار فقها می‌آید؟ (۷)

تشیع فقها، در برابر قرآن و ائمه

اکبر گنجی

تشیع کنونی که برساخته‌ی دوران اخیر است، با تشیعی که در دوران ائمه وجود داشت بسیار متفاوت است. آنان که در دوران حیات امامان زندگی می‌کردند و درحال ساختن بنای تشیع بودند، معنای دیگری بدان می‌بخشیدند.

ابان‌بن تغلب به عنوان یکی از شیعیان امام جعفر صادق، تشیع را این‌گونه تعریف کرده است:

«الشیعه الذین اذا اختلف الناس عن رسول الله اخذوا بقول علی و اذا اختلف الاس عن علی اخذوا بقول جعفر بن محمد: شیعیان کسانی هستند که هرگاه مردم در قول رسول خدا اختلاف می‌کنند، سخن امیر مومنان را می‌گیرند و وقتی در سخن علی اختلاف می‌کنند، قول جعفربن صادق را می‌پذیرند1

پیش از آغاز داوری درخصوص برساخته‌ی تشیع فعلی، توجه به یک نکته مهم است.

قرآن، علم غیب را تنها منحصر به خداوند می‌داند و به صراحت تمام اعلام می‌دارد که هیچ‌یک از انبیأ دارای علم غیب نبوده‌اند. بنابراین وقتی پیامبران و پیامبر گرامی اسلام فاقد علم غیب باشند، به طریق اولی امامان فاقد چنان علمی خواهند بود:

قل لا اقول لکم عندی خزائن الله و لا اعلم الغیب و لا اقول لکم انی ملک ان اتبع الا ما یوحی الی قل هل یستوی الا عمی و البصیر افلا تتفکرون:

بگو من به شما نمی‌گویم که خزائن الهی نزد من است، و غیب نیز نمی‌دانم، و به شما نمی‌گویم که من فرشته‌ای هستم، من از هیچ چیز پیروی نمی‌کنم جز از آنچه به من وحی می‌شود، بگو آیا نابینا و بینا برابرند، آیا نمی‌اندیشند (انعام، ۵۰).

قل لا املک لنفسی نفعاً و لاضراً الا ماشاء الله و لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیروما مسنی السوء ان انا الا نذیر و بشیر لقوم یومنون:

بگو که برای خود اختیار سود و زیانی ندارم مگر آنچه خدا بخواهد، و اگر غیب می‌دانستم خیر فراوان برای خود کسب می‌کردم و هیچ ناگواری به من نمی‌رسید، من کسی جز هشدار دهنده و مژده‌آور اهل ایمان نیستم (اعراف، ۱۸۸).

و لا اقول لکم عندی خزائن الله و لا اعلم الغیب و لا اقول انی ملک:

و به شما نمی‌گویم که خزائن الهی نزد من است، و غیب نیز نمی‌دانم، و نمی‌گویم که فرشته‌ام (هود، ۳۱).

ولله غیب السموات و الارض و الیه یرجع الامر کله فاعبده و توکل علیه و ما ربک بغافل عما تعلمون:

و علم غیب آسمان‌ها و زمین از آن خداوند است و همه‌ی کارها به سوی او باز گردانده می‌شود، پس او را بپرست و بر او توکل کن و پروردگارت از کار و کردارتان غافل نیست (هود، ۱۲۳).

قل لایعلم من فی السماوات و الارض الغیب الا الله:

بگو هیچ‌کس جز خداوند در آسمان و زمین غیب نمی‌داند (نمل، ۶۵).

قرآن به صراحت تمام می‌گوید که پیامبر منافقان پیرامونش را نمی‌شناسد، وقتی پیامبر اطرافیانش را نشناسد، یعنی فاقد علم غیب است. اگر پیامبر گرامی اسلام فاقد علم غیب است، ائمه چنان علمی را از کجا آورده‌اند؟

ومن حولکم من الاعراب منافقون و من اهل المدینه مردوا علی النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتین یردون الی عذاب عظیم:

و از اعرابیان پیرامون شما و نیز از اهل مدینه منافقانی هستند که به نفاق خوگر شده‌اند، تو آنان را نمی‌شناسی، ما ایشان را می‌شناسیم، دوبار عذاب‌شان خواهیم کرد، سپس دچار عذابی سهمگین شوند (توبه، ۱۰۱).

پیامبر به صراحت، عدم اطلاع خویش از عالم مجردات را بیان می‌کند:

ما کان لی من علم بالملا الاعلی اذیختصمون:

مرا هیچ آگاهی از ملا اعلی نیست، آنگاه که [فرشتگان] مجادله کردند (ص، ۶۹).

تمام قصه‌های قرآنی (آل عمران، ۴۴ – هود، ۹۴ – یوسف، ۱۰۲ و ۳) می‌گویند که پیامبر گرامی اسلام علم غیب نمی‌دانسته است. از این رو تمامی احادیثی که ائمه را خزائن علم، و دارای علم غیب معرفی می‌کنند، باید جعلی و برساخته غالیان به شمار آیند.

برساخته‌ی کنونی تشیع، از جهات گوناگون با آنچه ائمه گفته‌اند تعارض دارد.

برخی از این موارد به شرح زیر هستند:

۱- انکار دانستن علم غیب

مردی کلبی از حضرت علی می‌پرسد: آیا شما دارای علم غیب هستید؟ حضرت پاسخ می‌دهند:

«لیس هو بعلم غیب و انما من ذی علم... و انما علم الغیب: علم الساعه و ما اعددالله بقوله: ان‌الله عنده علم الساعه و ینزل الغیب و یعلم مافی الارحام و ماتدری نفس ماذا تکسب غداً و ما تدری نفس بای ارض تموت ان‌الله علیم خبیر (لقمان، ۳۴) فیلم سبحانه ما فی الارحام و انثی و قبیح او جمیل و سخی او بخیل و شقی او سعید و من یکون فی النار حطبا او فی الجنان للنبیین مرافقا فهذا علم الغیب الذی لایعلمه احد الا الله و ما سوی ذلک فعلم علمه الله فعلمینه و دعالی بان یعییه صدری و تضطم علیه جوانحی»:

«یکی از اصحاب امام گفت که ای امیر مومنان ترا علم غیب داده‌اند؟ امام خندید و به آن مرد که از قبیله‌ی بنی کلب بود گفت ای کلبی این علم غیب نیست، علمی است که از دارنده‌ی علم آموخته شده.

علم غیب علم قیامت است و آنچه خدا در گفته خود شمرده است که پس خدای سبحان می‌داند آنچه در زهدان‌ها است از نر و ماده و زشت یا زیبا و جوانمرد یا بخیل و بدبخت یا نیک‌بخت و که هیزم آتش سوزان است یا در بهشت همرا پیامبران، پس این علم غیب است که جز خدا کسی آن را نداند و جز این علمی است که خدا آن را به پیامبرش آموخت و او مرا یاد داد و دعا کرد که سینه‌ی من آن را فرا گیرد و دلم آن علم را در خود پذیرد2

۲- عدم اطلاع از وقت مرگ

سخنان علی‌بن ابی طالب پس از ضربت خوردن از ابن ملجم، نشان از آن دارد که حضرت از شهادت خود اطلاع نداشته است.

می‌فرمایند:
«أَیهَا اَلنَّاسُ کلُّ اِمْرِئٍ لاَقٍ مَا یفِرُّ مِنْهُ فِی فِرَارِهِ اَلْأَجَلُ مَسَاقُ اَلنَّفْسِ وَ اَلْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ کمْ أَطْرَدْتُ اَلْأَیامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَکنُونِ هَذَا اَلْأَمْرِ فَأَبَى اَللَّهُ إِلاَّ إِخْفَاءَهُ هَیهَاتَ عِلْمٌ مَخْزُونٌ:

اى مردم هرکس مرگى را که از آن گریزان است به هنگام فرار خواهد دید. دوران زندگى انسان، میدان رانده شدن اوست در جهان، و گریختن از مرگ، رسیدن است بدان. چند که روزگار را از این سو بدان سو راندم، و به خاطر دانستن این راز پوشیده‏اش کاواندم، خدا نخواست، جز آنکه آن را بپوشاند، هیهات که این علمى است نهفته که هیچ‌کس آن را نداند3

۳- حدود دانش امام

از علی بن ابی طالب پرسیدند:
«آیا جز قرآن چیز دیگری از وحی پیامبر نزد شما هست؟ فرمود به خدایی که دانه را می‌شکافد و آدمی را می‌آفریند نه چیزی نیست. لکن خداوند گاه به بنده‌ای از بندگانش فهمی ویژه از کتاب خود را عطا می‌کند4

۴- پذیرش برتری سخن درست دیگری و اعتراف به خطا بودن سخن خود

قرطبی نقل می‌کند: مردی از علی‌بن ابی طالب مطلبی پرسید. آن حضرت درباره‌ی آن، سخن گفت. آن مرد گفت یا امیرالمومنین این طور نیست، لیکن این چنین است. حضرت علی فرمود: تو به صواب سخن گفتی و من به خطا و بالاتر از هر عالمی، علیم دیگری است5.

۵- خطاپذیر و ایمن از خطا نبودن امام

حضرت علی در خطبه ۲۱۶ نهج البلاغه می‌فرماید:
«فَلاَ تُکلِّمُونِی بِمَا تُکلَّمُ بِهِ اَلْجَبَابِرَةُ وَ لاَ تَتَحَفَّظُوا مِنِّی بِمَا یتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ اَلْبَادِرَةِ وَ لاَ تُخَالِطُونِی بِالْمُصَانَعَةِ وَ لاَ تَظُنُّوا بِی اِسْتِثْقَالاً فِی حَقٍّ قِیلَ لِی وَ لاَ اِلْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِی فَإِنَّهُ مَنِ اِسْتَثْقَلَ اَلْحَقَّ أَنْ یقَالَ لَهُ أَوِ اَلْعَدْلَ أَنْ یعْرَضَ عَلَیهِ کانَ اَلْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَیهِ فَلاَ تَکفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لاَ آمَنُ ذَلِک مِنْ فِعْلِی إِلاَّ أَنْ یکفِی اَللَّهُ مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَک بِهِ مِنِّی فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِیدٌ مَمْلُوکونَ لِرَبٍّ لاَ رَبَّ غَیرُهُ یمْلِک مِنَّا مَا لاَ نَمْلِک مِنْ أَنْفُسِنَا وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا کنَّا فِیهِ إِلَى مَا صَلَحْنَا عَلَیهِ فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ اَلضَّلاَلَةِ بِالْهُدَى وَ أَعْطَانَا اَلْبَصِیرَةَ بَعْدَ اَلْعَمَى.»

«پس با من چنان که با سرکشان گویند سخن مگویید و چونان که با تیزخویان کنند از من کناره مجویید، و با ظاهرآرایی آمیزش مدارید و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید، و نخواهم مرا بزرگ انگارید، چه آن کس که شنیدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وی دشوار بود، کار به حق و عدالت کردن بر او دشوارتر است.

پس، از گفتن حق، یا رأی زدن در عدالت باز مایستید، که من نه برتر از آنم که خطا کنم، و نه در کار خویش از خطا ایمن‌ام، مگر که خدا مرا در کار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است. جز این نیست که ما و شما بندگان و مملوک پروردگاریم و جز او پروردگاری نیست. او مالک ماست و ما را بر نفس خود اختیاری نیست. ما را از آنچه در آن بودیم بیرون کرد و بدانچه صلاح ما در آن بود درآورد، به جای گمراهی رستگاری‌مان نصیب نمود، و به جای کوری بینایی‌مان فرمود6

۶- قلب محل علم و دانش

«قرآن محمدی» نشان داد که گذشتگان، قلب را محل ادراک تلقی می‌کردند. قرآن، پیامبر و ائمه در گفتارشان از این نظریه‌ی غیرمنطبق با واقع استفاده کرده‌اند.

موارد زیادی در «قرآن محمدی» به عنوان شاهد ارائه گردید. اینک به موارد دیگری در این خصوص استناد خواهیم کرد.

در کافی کلینی روایتی از حضرت علی نقل کرده که در آن مولا، رابطه‌ی ویژه خود با پیامبر گرامی اسلام را بازگو می‌کند. در آخر این روایت می‌فرمایند:

«ثم وضع یده علی صدری و دعا الله لی ان یملا قلبی علماً و فهماً و حکماً و نوراً فقلت: یانبی الله بابی انت و امی منذ دعوت الله لی بما دعوت لم انس شیئا و لم یفتنی شی لم اکتبه افتتخوف علی النسیان فیما بعد؟ فقال: لست اتخوف علیک النسیان و الجهل:

سپس دست بر سینه‌ی من نهاد و از خدا خواست که دلم را پر از علم و فهم و حکمت و نور نماید، من گفتم ای پیغمبر خدا، پدر و مادرم قربانت از آن وقت که دعا را درباره‌ی من کردی چیزی فراموش نکنم و آنچه هم ننویسم از دستم نرود. آیا پس از این بیم فراموشی برایم داری؟ فرمود: نه، من از فراموشی و نادانی نسبت به تو بیمی ندارم7

مسعودی و دیگران نوشته‌اند که علی‌بن ابی طالب مردی گندم‌گون، بزرگ شکم، سری بی موی، قامتی متوسط، شانه‌ای فراخ، بازوانی پیچیده و ستبر، چشمانی سیاه و درشت، ساق‌هایی باریک و چهره‌ای دل نواز داشت.

مورخان مسلمان نوشته‌اند که در آن دوران، بازار کوفه در دست ایرانیان بوده و در آن شهر حدود بیست هزار ایرانی زندگی می‌کرده‌اند.

امام علی هر وقت به بازار می‌رفتند، بازاریان می‌گفتند: «مرد شکنبه» آمد. یعنی شکم مولی بزرگ و فربه بود. حضرت هم در پاسخ به آنان می‌فرمود: «اعلاه علم و اسفله طعام» یعنی بالای آن علم است و پایین طعام است8.

قلب را محل علم و دانش معرفی کردن، با واقعیت منطبق نیست. یعنی این باوری کاذب است. این شاهد نشان می‌دهد که آنچه غالیان درباره‌ی دانش فرا بشری ائمه گفته‌اند و می‌گویند، سخنی کاذب بیش نیست.

اگر قرآن و ائمه می‌فرمودند نفس یا مغز محل ادراک است، اعراب هم آن را می‌فهمیدند. دانش زمانه، قلب را محل ادراک می‌دانست.

مگر می‌شود کسی مدیریت کل نظام تکوین را در دست داشته باشد و نداند که قلب محل ادراک نیست؟

۷- نماز بدون وضو

«عن عبدالرحمن الغررمی عن ابیه عن ابی عبدالله قال: صلی علی علیه السلام بالناس علی غیر طهر و کانت الظهر ثم دخل فخرج منادیه: ان المومنین صلی علی غیر طهر فاعبدوا و لیبلع الشاهد الغائب9

«حضرت صادق فرمود: امیرالمومنین علی علیه السلام نماز جماعت را با مردم ندانسته بدون وضو یا غسل خواند و آن نماز ظهر بود پس داخل منزل شد، آن‌گاه منادی آن حضرت بیرون آمد و اعلام کرد که امیرالمومنین نماز بدون طهارت خوانده است، پس نماز را اعاده کنید و باید حاضر به غایب ابلاغ کند10

۸- داستان افک

پیامبر گرامی اسلام در غزوه‌ی بنی مصطلق عایشه را همراه خود می‌برد. پس از پایان کار در مراجعت به مدینه، عایشه از کاروان جا ماند. صفوان‌بن معطل سلمی، که او هم از کاروان جا مانده بود، عایشه را دیده و او را سوار شتر خود می‌کند، همه‌ی شب می‌راند تا آفتاب صبح به مدینه می‌رسند.

منافقان شایعه می‌سازند و به عایشه تهمت ناپاکی می‌زنند. عایشه با اجازه‌ی پیامبر به خانه‌ی پدر خود می‌رود. پیامبر بسیار از این رویداد ناراحت شده بود، برای اینکه به جوان‌ترین همسرش، تهمت زنا زده بودند.

این ماجرا دهان به دهان می‌پیچد و شایعات تا جنگ و فتنه پیش می‌رود که پیامبر مانع آن می‌شوند. پیامبر گرامی اسلام در این خصوص با زید بن حارثه و علی‌بن ابی طالب مشورت می‌کند. زید به او می‌گوید همسرت را نگاه دار، اما امام علی به پیامبر می‌گوید: یا رسول‌الله زنان بسیارند و تو می‌توانی که یکی دیگر بخواهی.

حضرت علی در حضور پیامبر از کنیز عایشه (بریره) درباره‌ی عایشه سوال می‌کند و او را سخت می‌زند و به او می‌گوید ای سیاه راست بگو. بریره پاسخ می‌دهد که در کار عایشه هیچ عیبی ندیده‌ام جز اینکه گاهی که پیش او خمیر می‌گذاشتم غافل می‌شد و بز آن را می‌خورد.

عایشه یک ماه در خانه‌ی پدرش بود. پس از این ماجرا، پیامبر به خانه‌ی ابوبکر می‌رود، و به عایشه می‌گوید اگر گناهی کرده‌ای توبه کن:

«یا عایشه فانه بلغنی عنک کذا و کذا فان کنت بریئه فبرئک الله و ان کنت الممت بذنب فاستغفری الله و توبی فان العبد اذاعترف بذنب ثم تاب الی الله تاب الله علیه.»

سپس وحی بر پیامبر نازل می‌شود و پیامبر به عایشه می‌گوید: ای عایشه تو را بشارت باد که «حق تعالی برائت تو فرو فرستاد.»

آنگاه پیامبر به منبر رفته و آیات ۱۱ تا ۲۲ سوره‌ی نور را تلاوت می‌کند11.

در این آیات، قرآن برای این «بهتان بزرگ»، به شدت تهمت زنندگان را مواخذه و به برخی از آنان وعده‌ی «عذابی سهمگین» می‌دهد.

اگر پیامبر دارای علم غیب بود، از همان ابتدا، جلوی دیگران می‌ایستاد و آنان را به دلیل این تهمت مواخذه می‌کرد. در آن صورت دیگر ضرورتی به رفتن عایشه به منزل پدرش، بیشتر از یک ماه نبود و وقایع بعدی هم اتفاق نمی‌افتاد.

از سوی دیگر، نحوه‌ی برخورد امام علی با این ماجرا نشان دهنده‌ی آن است که ادعای غالیان درخصوص علم لدنی، بلادلیل و کاذب است.

چرا علی‌بن ابی طالب به پیامبر توصیه کرد تا عایشه را طلاق دهد؟

چرا از کنیز عایشه پرس‌وجو کرد؟

چرا برای اینکه او حقیقت را بگوید، او را کتک زد؟

آیا مواخذه شدید قرآن درخصوص این واقعه، به هیچ‌وجه شامل علی‌بن ابی طالب نمی‌شود که در این ماجرا به سود عایشه رای نداد؟

۹- عزل ونصب‌های اشتباه

علی‌بن ابی طالب، افرادی را بر ولایت‌های مختلف نصب یا عزل کرد که خطا بودن آن در همان زمان یا بعدها روشن شد.

ایشان قیس‌بن سعدبن عباده را به ولایت مصر منصوب کرد. معاویه با توسل به دروغ و پخش شایعات بی‌اساس و جعل نامه، چنان نشان داد که گویی قیس به او پیوسته است.

امام علی پس از شنیدن شایعات، با فرزندان خود ( امام حسن، امام حسین، محمدبن حنفیه) و عبدالله جعفر در این خصوص مشورت کرد، آنگاه قیس را عزل و به جای او، محمدبن ابی بکر را نصب کرد. قیس پس از شنیدن حکم، به سوی امام حرکت کرد، امام را از خبر کذب معاویه آگاه کرد و در نهایت در جنگ صفین در رکاب مولی شرکت کرد.

محمدبن ابی بکر به شهادت رسید. پس از آن امام مالک اشتر را به ولایت مصر منصوب کرد و در حکم اشتر به گونه‌ای از عزل و نصب اشتباه خود ابراز ندامت کرد.

اگر امام دارای علم غیب یا علم لدنی بود، چنان حادثه‌ی ناگواری روی نمی‌داد و مصر برای همیشه از دست علی خارج نمی‌شد.

مورد دیگر منصوب کردن زیادبن ابیه به ولایت بصره، اهواز، فارس و کرمان بود. او که پس از شهادت علی از سوی امام حسن بر منصب خویش ابقا شد، در طول این مدت شیعیان را شناسایی کرد، بعد که با معاویه هم دست شد، پدر شیعیان علی را درآورد.

اگر علم غیب یا علم لدنی در کار بود، معنی نداشت که دو امام با نصب چنین فردی، جان و مال و زندگی پیروان خود را نابود کنند.

مورد دیگر، نصب منذربن جارود بود. امام در همان زمان نامه‌ی توبیخی به او نوشت و گفت: خوبی پدرت باعث فریب و غفلت من شد و گمان کردم که تو راه او را ادامه خواهی داد، اما تو از طریق خراب کردن آخرت، دنیایت را آباد می‌کنی.

۱۰- استدلال دودمانی

حضرت علی حق زعامت سیاسی را برمبنای دودمان بنا کرده‌اند. اگر علم لدنی وجود داشت، حضرت به گونه‌ای استدلال می‌کردند که برای انسان‌های دوران بعدی، و خصوصآ امروزیان، قابل پذیرش باشد. امروزان حکومت را حق ویژه‌ی خاندان خاصی تلقی نمی‌کنند.

حضرت علی می‌فرمایند:
«کجایند کسانى که پنداشتند آنان نه ما دانایان علم قرآنند؟ به دروغ و ستمى که بر ما مى‏رانند، خدا ما را بالا برده و آنان را فرو گذاشته، به ما عطا کرده و آنان را محروم داشته، ما را در حوزه عنایت خود در آورد، و آنان را از آن برون کرد.

راه هدایت را با راهنمایى ما مى‏پویند، و روشنى دل‌هاى کور را از ما مى‏جویند. همانا امامان از قریش‏اند که درخت آن را در خاندان هاشم کشته‏اند، دیگران درخور آن نیستند، و طغراى امامت را جز به نام هاشمیان ننوشته‏اند12

حضرت علی وقتی عمر درباره‌ی جنگ با ایرانیان و حضور خودش در آن جنگ با ایشان مشورت کرد، در بخشی از پاسخ خود به مسائل ملیت اشاره فرمودند:

«و عرب امروز اگر چه اندکند در شمار، امّا با یکدلى و یک سخنى در اسلام نیرومندند و بسیار. تو همانند قطب برجاى بمان، و عرب را چون آسیا سنگ گرد خود بگردان، و به آنان آتش جنگ را برافروزان که اگر تو از این سرزمین برون شوى، عرب از هر سو تو را رها کند، و پیمان بسته را بشکند، و چنان شود که نگاه‌دارى مرزها که پشت سر مى‏گذارى براى تو مهم‌ّتر باشد از آنچه پیش روى دارى.

همانا عجم اگر فردا تو را بنگرد، گوید این ریشه عرب است، اگر آن را بریدید آسوده گردیدید، و همین سبب شود که فشار آنان به تو سخت‏تر گردد و طمع ایشان در تو بیشتر13

۱۱- اداره عالم به وسیله‌ی ائمه

غالیان می‌گفتند خداوند اداره‌ی عالم هستی را به ائمه واگذار کرده است. شیخ صدوق آنها را مفوضه می‌نامید و رد می‌کرد. به گفته‌ی وی، مفوضه شهادت سه‌گانه را به اذان افزوده‌اند14.

آیت‌الله جوادی آملی، دقیقاً چنان باوری دارد. به عبارت دیگر، یک موسسه سهامی خاص برای اداره عالم هستی می‌سازد، سپس اداره‌ی عالم را به ائمه واگذار می‌کند.

او می‌نویسد:
«خلیفه الله مدیر موسسه‌ی منظم نظام هستی است. آفرینش فرشتگان و نیز خلقت نظام کیهانی در شش دوره‌ی تحولی و تقدیر روزی‌ها در فصول چهارگانه و خلق جن و جانور و سایر موجودهای با روح و بی‌روح در پهنه‌ی گیتی، مجموعه‌ی منسجمی را تشکیل داد که می‌توان از آن به موسسه‌ی منظم یاد کرد، ولی به ذهن هیچ موجودی اعم از فرشته و غیر آن، نمی‌آمد که این مجموعه‌ی منسجم، محتاج به مدیری است که وی خلیفه‌ی خدا در اداره‌ی این نظام است و بر فرض ادراک احتیاج به مدبر، مصداق آن کیست، زیرا وقتی فرشتگان از این مطلب مهم غافل باشند دیگران به طریق اولی15

جوادی آملی توضیح نداده که وقتی هیچ موجودی نمی‌داند، و نمی‌تواند بداند، که ائمه عالم هستی را اداره می‌کنند، او این امر را ازکجا فهمیده است؟

مرحوم حیدرعلی قلمداران، در کتاب راه نجات از شر غلاه، این اندیشه را طرح و تعارض بارز آن را با قرآن نشان داده است.

در اینجا فقط به ذکر آیات قرآن اکتفا خواهد شد. قرآن تدبیر عالم هستی را منحصراً به دست خداوند معرفی می‌کند:

ثم استوی علی العرش یدبر الامر:
بر عرش استیلا یافت، کار [جهان] را تدبیر می‌کند (یونس، ۳).

یدبر الامر یفصل الایات:
کار [و بار جهان] را تدبیر می‌کند و آیات [خویش] را روشن بیان می‌دارد (رعد، ۲).

یدبر الامر من السماء الی الارض:
از آسمان کار و بار زمین را تدبیر می‌کند (سجده، ۵).

قرآن می‌گوید حتی اگر از مشرکان پرسیده شود: تدبیر امور عالم در دست چه کسی است؟ پاسخ خواهند داد: خدا.

قل من یرزقکم من السماء والارض امن یملک السمع و الابصار و من یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و من یدبر الامر فسیقولون الله فعل افلاتتقون فذا لکم الله ربکم الحق فماذا بعد الحق الا الظلال فانی تصرفون:

بگو چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی می‌دهد، یا کیست که بر گوش‌ها و چشم‌ها حاکم است؟ و کیست که زنده را از مرده و مرده را از زنده بر می‌آورد، و کیست که کار [جهان] را تدبیر می‌کند، زودا که خواهند گفت خدا، بگو پس چرا پروا نمی‌کنید؟ این چنین است که خداوند پروردگار راستین شماست، و پس از حق غیر از گمراهی چیست، پس چگونه به بیراهه می‌روید (یونس، ۳۱ و ۳۲).

نکته‌ی مهم‌تری هم در اعتقادات باورنکردنی آیت‌الله جوادی آملی درباره‌ی ائمه وجود دارد. ایشان بر این باورند که اگر هیچ امامی در قید حیات نباشد، عالم هستی پایان می‌پذیرد و قیامت آغاز می‌شود. برای اینکه عالم هستی بدون مدیر نمی‌تواند به کار خود ادامه دهد.

ایشان می‌نویسند:
«وقتی انسان کامل از نشئه‌ی دنیا به قیامت منتقل شود، دنیا نیز به آخرت تبدیل خواهد شد و اگر دنیای دیگری آفریده شود، خلیفه‌ی دیگری می‌طلبد16

چون عالم هستی به بقای خود ادامه داده است، پس می‌توان نتیجه گرفت که فرزند امام یازدهم (امام زمان) وجود دارد و درحال اداره‌ی عالم هستی است.

به این ترتیب، جوادی آملی به قرائن و شواهد تاریخی فرزند داشتن یا نداشتن امام یازدهم شیعیان، که در متون شیعی آمده است، عنایت نمی‌کند و آنها را جدی نمی‌گیرد17، برای اینکه، باورهای متافیزیکی نامدلل او را بدین سو رانده‌اند که عالم هستی بوسیله‌ی انسان کامل (ائمه) اداره و مدیریت می‌شود.


پاورقی‌ها:

۱- ابوالعباس النجاشی، رجال النجاشی، تصحیح آیت‌الله زنجانی، قم، موسسه النشر الاسلامی، ص ۱۲.

۲- نهج البلاغه، دکتر شهیدی، خطبه ۱۲۸، ص ۱۲۷.

۳- نهج البلاغه، شهیدی، خطبه ۱۴۹.

۴- ملا محسن فیض کاشانی، تفسیر صافی، مقدمه چهارم.

۵- الجامع لاحکام القرآن (تفسیر قرطبی)، ج ۱، ص ۲۷۲.

۶- نهج البلاغه، شهیدی، خطبه ۲۱۶، ص ۲۵۰.

۷- کلینی، اصول کافی، جلد ۱، ص ۱۱۰.

۸- منابع زیر این روایت را نقل کرده‌اند:

مجلسی، بحارالانوار، موسسه الوفاء، بیروت، لبنان، جلد ۴۰، ص ۱۴۳.

ابراهیم بن محمد الثقفی الکوفی، الغارات، به تحقیق سید جلال الدین، سلسله انتشارات انجمن آثار ملی، جلد اول، صص ۱۱۱- ۱۱۰.

سفینه البحار، جلد اول، ص ۶۷۴ - چاپ قدیم.

طبقات ابن سعد، جلد ۳، ص ۲۷، چاپ بیروت.

انساب الاشراف، ۱: ۳۱۹.

تا آنجا که حافظه یاری می‌کند، راقم این سطور، اولین بار این روایت را در کتاب ولایت فقیه آیت‌الله منتظری مشاهده کرد، اما با توجه به عدم دسترسی به کتاب مذکور، منابع اصلی نقل گردید.

۹- شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، چاپ نجف، ج ۳، ص ۴۰، حدیث ۱۴۰.

بحارالانوار، جلد ۱۸، چاپ کمپانی، ص ۶۲۵.

۱۰- راه نجات از شر غلات، ص ۱۱۹.

۱۱- سیرت رسول الله، انتشارات خوارزمی، چاپ ۱۳۶۱، ص ۷۸۵ – ۷۹۷.

۱۲- نهج البلاغه، شهیدی، خطبه ۱۴۴، ص ۱۴۰.

۱۳- نهج البلاغه، شهیدی، خطبه ۱۴۶، ص ۱۴۲.

۱۴- شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۹۰.

۱۵- تسنیم، جلد ۳، ص ۱۹۷.

۱۶- تسنیم، جلد ۳، ص ۱۹۷.

۱۷- کلینی در کافی، داستان وفات امام یازدهم و فرزند نداشتن ایشان را در روایتى طولانى از احمدبن عبیدالله بن خاقان به شرح زیر گزارش کرده است:

«چون امام(حسن عسکری) بیمار شد، خلیفه نزد پدرم فرستاد که ابن الرضا بیمار شده و پدرم همان ساعت شب سوار شد و به دارالخلافه شتافت و شتابانه برگشت و پنج تن از خادمان امیرالمومنین با خود داشت که همه مورد وثوق بودند و از خواص به شمار می‌رفتند و نحریر در میان آنها بود (که از خواص خادمان خلیفه بود) و به آنها دستور داد در خانه حسن بمانند و خبر و حال او را خوب بفهمند و فرستاد نزد چند تن پزشک که نزد او رفت و آمد کنند و هر بام و شام او را معاینه کنند.

و چون دو سه روز گذشت خبر آوردند که ناتوان شده و دستور به پزشکان رسید که در خانه او بمانند و فرستاد قاضی القضات را احضار کرد و دستور داد ده تن از کسانی که میان اصحاب خود در دین و امانت و ورع به آنها وثوق دارد حاضر کند آنها را حاضر کرد و همه را به خانه‌ی حسن فرستاد و دستور داد شبانه روز در آن بمانند و آنجا ماندند تا آن حضرت وفات کرد و شهر سرمن رأی یک پارچه شیون و عزا شد و خلیفه فرستاد خانه او را بازرسی کردند و اتاق‌ها را بازدید نمودند و هرچه در آنها بود مهر کردند و دنبال پسر او گشت و زنانی که آبستنی را می‌فهمیدند آوردند و کنیزان او را بازرسی کردند و یکی از آنها گفت در یکی از کنیزان اثر حمل هست او را در اطاقی زندانی کردند و نحریر خادم را با یارانش و چند تن زن بر او گماشتند.

بعد از آن به تجهیز امام پرداختند، و بازارها را بستند و بنی هاشم و افسران و پدرم به دنبال جنازه او سوار شدند و شهر سرمن رأی در آن روز رستاخیز شد و چون او را آماده کردند خلیفه ابوعیسی پسر متوکل را فرستاد که بر او نماز بخواند و چون جنازه را بر زمین نهادند، ابوعیسی نزدیک او رفت و روی‌اش را باز کرد و او را به بنی هاشم و علویان و عباسیان و افسران و دفترداران و قاضیان و عدول وانمود کرد و گفت این حسن بن محمدبن علی بن محمدبن الرضا است که به مرگ خدایی در بستر خود مرده است و جمعی از خادمان امیرالمومنین و فلان و فلان از موثقین و قضات و فلان و فلان از پزشک ها بر بالین او بودند.

سپس روی آن حضرت را پوشید و دستور داد او را بر دارند و از میان خانه‌ی خودش او را برداشتند و در اطاقی که پدرش در آن دفن بود به خاک سپرده شد.

خلیفه و مردم در مقام بازرسی از پسر او بر آمدند و در خانه‌ها و اطاق‌ها بسیار گردش و بازرسی شد و از تقسیم ارث او خود داری شد و آنها هم که بر آن کنیزی که احتمال آبستنی داشت گماشته بودند در کار خود بودند تا روشن شد که حملی در کار نیست و چون روشن شد که حملی در کار نیست ارث او را میان مادرش و برادرش جعفر تقسیم کردند»

( کلینی، اصول کافی، ترجمه و شرح آیت‌الله محمد باقر کمره‌ای، انتشارات اسلامیه، ۱۳۷۹، جلد دوم، صص ۵۶۵- ۵۶۴).

این روایت در منابع زیر درج شده است:

مفید، الارشاد، ص ۳۳۸- ۳۳۹.

طبرسى، اعلام الورى، ص ۳۵۸- ۳۵۹.

أربلى، کشف الغمة، ج ۲، ص ۴۰۸- ۴۰۹.

مجلسى در جلاء العیون زیر عنوان: ذکر المهدى.

عباس قمى در منتهى الآمال نیز زیر همین عنوان آن را آورده‌اند.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
تأملاتی درباره‌ی تروریسم مقدس
موعودگرایی ادیان و مهدی موعود شیعیان
نقد دین، نقد دولت
امام زمان- قدرت- ثروت
امام، مصداق انسان کامل عرفا
غالیان و برساختن تشیع کنونی
پیشینه‌ی نظریه‌ی «علمای ابرار» در دوران اخیر

نظرهای خوانندگان

باید قبول کنیم که ما شیعیان در افسانه پردازیهای مذهبی گوی سبقت را از اقوام بنی اسراییل (ساکنین سرزمین موعود) ربوده ایم و مقاماتی برای امامان خود برگذیده ایم که آنان با آن همه خیالپردازی ها نتوانستند برای پیامبران خود قائل شوند.

-- سعید ش ، Dec 2, 2008

یک صفحه آقای گنجی خواند،آقای جوادی آملی نخواند.یک صفحه را آقای جوادی خواند،آقای گنجی نخواند.یک صفحه راهر دو خواندند،منتها یکی با دیدی متفاوت با دیگری،خلاصه همه اجبار ندارند مانند یکدیگر فکر کنند.ضمنآ بسیاری از سخنان منتسب به حضرت علی(که به اعتقاد من انسان کامل است)از ایشان نیست.خودشان هم گفته اند اگر احادیثی از ما مطابقت با قرآن نداشت،اعتباری ندارد.

-- علی رفیع ، Dec 2, 2008

خوب با این همه خرافات و بی بنیاد پرستی که در شیعه است. دوستان می شود خرافات و بی بنیاد پرستی های سنی ها را هم بگویند تا ترازو میزان شود؟

-- امید ، Dec 2, 2008

به نظر من مشکل بزرگی که در بین بسیاری از کسانی که در ارتباط با مسائل مذهبی دچار شک و گمان هستند نداشتن مطالعه کافی در رویکرد علمی به داستان شکل گیری مذهب است. سالیان سال است ( شاید بیش از یک هزار سال) که دین داران اسلامی و غیر اسلامی از یک پنجره کوچک با زاویه بسته به دنیا و آنطور که خود دوست دارند نگاه می کنند. این زاویه آنقدر کوچک است که تنها عربستان و مناطق همجوار را آن هم در یک دوران محدود می بینند. واقعیت این است که تاریخ بشر تنها مربوط نمی شود به این منطقه از دنیا و همین یکی دو هزار سال که همه چیز را منحصر بکنیم به آن. مطالعات مردم شناسی و باستان شناسی به روشنی منشائ دین و دین آوران را در مناطق مختلف دنیا بررسی کرده است. به شکل دقیق ویژگی های رفتاری بشر در دوران مختلف مورد مطالع قرار گرفته شده است. ویژگی های رفتاری و کرداری محمد، علی و مسیح و غیره در واقع چه حقیقت باشد و چه حاصل خیال پردازی مردمان بعدی جزو کوچکی از مجموعه بزرگ تاریخ ادیان کره زمین در طول شکل گیری مذهب حداقل از 40 هزار سال پیش( از زمان شکل گیری انسان های هوشمند بر روی کره زمین) به این سوی است و آنها تنها بخش کوچکی از این داستان هستند. حاصل سخن اینکه اگر قدری از این نمایش مذهبی فاصله بگیریم و از بالا به کل داستان بشر و شکل گیری مذهب در کره زمین بنگریم متوجه بسیار از مسایل خواهیم شد. شباهت های بین مذاهب آنقدر زیاد است که بعضی وقت ها تمیز دادن آنها از همدیگر واقعا مشکل خواهد بود حتی اگر جزو مذاهب خاور میانه ای نباشند . از نظر من روی کرد علمی به این قضیه سودمندتر است و در پایان به تمامی دوستان خواندن کتاب (پندار خدا) نوشته ریچارد داوکینگز را پیشنهاد می کنم.

-- سامان ، Dec 2, 2008

حضرت امید - متأسفانه این ... مخصوص شما شیعه هاست و یک دهم این خرافات در میان سنی ها نیست. این که سهل است فکر نمیکنم هیچ مذهبی در دنیا این قدر سخنان نامعقول را یکجا جمع کرده باشد مگر بعضی مذاهب هندی. اما خوش باشید چون خانه از پای بست ویران است.

-- نوید ، Dec 2, 2008

احسنت! زبان مقاله تخصصی تر بود. در ضمن آقای گنجی که وعده داده اند پاسخ آقایان نراقی و فنایی را بدهند بهتر است به نوشته آقای برقعی هم نظر داشته باشند . به نظرم حق با ایشان است که نباید سرنا را از سر گشادش نواخت و خدمات و حسنات جامعه شناختی گزاره های صدق و کذب و مدلل و نامدلل دینی را نادیده گرفت. چون این مقالات اگر برای زیر به سوال بردن صاحبان قدرت نوشته می شوند زهی خیال باطل که اثر کند. اول باید مردم را روشن کرد. مردم هم که به خصوص در این وضعیت تنها امیدشان امام زمان است . اگر امید را به هر دلیلی از آنها بگیریم دیگر چه می ماند؟ یکی از دوستان نوشته بود آقای گنجی با ایمیل ایشان تماس بگیرد . باز هم زهی خیال باطل. گنجی همین که به مهاجرانی و نراقی و فنایی پاسخ بدهد کافی است ، بقیه مهم نیستند. این هم لابد انسان شناسی عصر مدرن است که آکادمیک ها را قابل بحث می داند! هر کس هندسه نمی داند وارد نشود! باز هم دست مریزاد خانم و آقای زمانه که هر از گاهی افتخار و توفیق دو کلمه حرف حساب ما غیر آکادمیک ها را با گنجی برقرار می کنند!

-- احسان ، Dec 2, 2008

آقاي علي رفيع، بر چه اساس مي گوييد علي انسان كامل است؟ اگر صرفاً ايمان و ارادت مومنانه است كه هيچ، اما اگر دليل موجهي داريد بيان كنيد. البته در اثبات اين امر، منطقي نخواهد بود كه به حرفهاي او يا فرزندانش استناد كنيد.

-- بدون نام ، Dec 2, 2008

تمامي مقالات برادر بزرگوارم جناب گنجي را با حرص و ولع خاصي مطالعه ميكنم. از شخص نويسنده و مسئولين محترم سايت راديو زمانه بسيار سپاسگزارم.
در انتظار مقالة بعدي هستيم

-- محك ، Dec 2, 2008

به والله اشتباه ميكني اقاي گنجي . برگرد برگرد . علي ما علي خامنه اي نيست . منابع اعلان شده در خصوص احاديث دروغ و يا احاديث ساختگي است . با علي كه روزي عشق تو بوده و عشق كنوني ماست درنيفت كه بر ميافتي.

-- صدر ، Dec 2, 2008

آقای گنجی شما ده تا مقاله نوشتید که بگویید قرآن کلام الله نیست و کلام محمد است. حالا اینجا با استناد به قرآن میگویید که علم غیب فقط نزد خداست و محمد و علی از بیگناهی عایشه بی اطلاع بودند و یکماه بعد خداوند آیه برائت عایشه را نازل کرد. آیا شما معتقدید که بعضی آیات کلام خدا و برخی سخن محمد است؟
شما نوشته اید: "حضرت علی در حضور پیامبر از کنیز عایشه (بریره) درباره‌ی عایشه سوال می‌کند و او را سخت می‌زند و به او می‌گوید ای سیاه راست بگو." آدمی که کنیزی را کتک میزند و با القاب نژادپرستانه سخن میگوید دیگر چه نیاز به پیشوند "حضرت" دارد؟ چه قداست مسیح گونه ای!
آیا شما هم جز آدمهایی هستید که در مورد دین تکلیفشان با خودشان روشن نیست؟

-- زیبا ، Dec 2, 2008

خانم زیبا

آنچه که من از این مقالات اخیر آقای گنجی می فهمم این است که حتی اگر پیش فرضهای سنتی دین اسلام (از جمله کلام خدا بودن قرآن) را قبول کنیم، باز هم تشیع برساخته کنونی بی پایه و اساس است. یعنی این نظریه در درون خود دچار ناسازگاری های منطقی اساسی است. اگر هم که کلام خدا بودن قرآن را مردود بشماریم هم که دیگر تکلیف روشن است و کل درک سنتی از دین (از جمله برساخته سیاسی تشیع) بی بنیاد می شود. اگر هم (مانند من) اساسا خدا نا انگار باشید که اصلا بحث کلام خدا بودن و نبودن قرآن هم بی مورد است. به هر حال گمان می کنم که گنجی می خواهد نشان دهد که چه خدا انگار باشید چه نباشید، چه قرآن را کلام خدا بدانید چه ندانید، چه جانشین محمد را علی بدانید چه ندانید، چه به فقه جعفری پایبند باشید و چه نباشید، تشیع من درآوردی حکومتی جمهوری اسلامی بی پایه است و از نظر منطقی مضحک و حتی موهن است.

-- سهند ، Dec 2, 2008

مسئولین محترم رادیو زمانه،شما همه چیز علیه جناب دکتر سروش و گنجی و دیگران منتشر می کنید، اما مطلب زیر را که قبلاً هم برای شما فرستادم، منتشر نکردید. چرا؟ مگر دانستن حق همه افراد نیست؟ بگذارید همه به طور شفاف در جریان اخبار قرار گیرند. انتخاب را به خود افراد واگذار کنید.
با تشکر حسن
-----------------------------------------------
زمانه: دوست عزیز، مطلب شما حاوی اتهاماتی است که براساس منشور زمانه قابل انتشار نیست.

-- حسن ، Dec 2, 2008

آقای گنجی
آخر عزیز من
این چه استدلالی است که شما می کنید، می خواهید چه چیزی را ثابت کنید که : "قلب را محل علم و دانش معرفی کردن، با واقعیت منطبق نیست. یعنی این باوری کاذب است".
این سخن چه ربطی به سخن نادرست غالیان دارد که آنرا بعنوان شاهد مثال آورده اید؟ یا این سخن:
"اگر قرآن و ائمه می‌فرمودند نفس یا مغز محل ادراک است، اعراب هم آن را می‌فهمیدند."
"مگر می‌شود کسی مدیریت کل نظام تکوین را در دست داشته باشد و نداند که قلب محل ادراک نیست؟"
قرآن کلام الله به اندازه فهم مردم عصر پیامبر صحبت کرده، و در عین حال وجوب وجود امامان را هم از آن رو بنا گذاشته (اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم) که آنها باشند که این موضوعات را در هر زمان تشریح کنند. "والعصر ان انسان لفی خسر". آنهایی که (در هر عصری) شارحان اصلی دین را از صحنه زندگی مردم بیرون راندند و خودشان را به دروغ (و غلو) جای ایشان قرار دادند، این فرصت را از مردم و همه مسلمانان گرفتند که به تدریج و بمرور زمان اسلام به درستی تفسیر شود. یکی از آنها همین غالیان شیعه اند که شما امروز به آنها پرداخته اید.
قرآن کلام الله که قصد نداشته در آن زمانهایی که اعراب بت می پرستیدند آنها را با دستگاه ادراکه مغزی شان اشنا سازد. قرآن کلام الله می خواسته آنها را از عمل کردن از روی بی علمی برحذر دارد (ولا تقف ما لیس لک به علم). شمایی که ماشاء اله مغزت سر جایش هست چرا آن را نمی فهمی و یا با این سخن بی مربوط و این قیاس مع الفارق (که چرا قرآن اشاره نکرده دستگاه ادراکی مغز است) حرف اصلی خودت را که می خواهی بگویی که تشیع نخستین با تشیع امروزی فرق دارد خراب می کنی؟
مگر فهم اینکه مغز دستگاه ادراکی بشر است ما را رستگار می سازد و باعث نمی شود که فرضا از راه درست گمراه نشویم؟ مگر هادگر فیلسوف آلمانی نمی دانست که مغز مرکز دستگاه ادراکی است پس چرا گفت که یهودیان جزو بشر به حساب نمی آیند و سزاوار است که هیتلر آنها را به کوره های آدم سوزی بسپارد؟
قرآن کتاب درک ادراکات معنوی و روحانی است. چشم ها که در سر است (یا بخوانید عقل ها که در سر است) کور نیستند . قلبها که در سینه هاست کورند". قرآن با این سخن، می خواهد ما را به نوعی دیگر از درک که جایش در سر نیست بلکه در بطن وجود آدمی است (به مثال قلب که در سینه است) آشنا سازد. شما چگونه است که موضوع به این واضحی را نمی فهمی و با این سخن نسنجیده، حرف درست خودت را هم از بین می بری؟ کلی فلسفه بافتی که قرآن کلام خدا نیست آنگاه اینجا برای اثبات این مقوله از قرآن استفاده می کنی؟ فاعتبروا یا اولی الابصار؟

-- حسین میرمبینی ، Dec 2, 2008

آقای گنجی
این مقاله ی شما کاملتر و مستدل تر از باقی نوشته های شما بود.
اما درباره ی کتک زدن کنیزی توسط علی(ع).چندان با عقل جور در نمی آید.ماجرای جنگ خندق و اخلاق دین مدار آن حضرت همگی با این واقعه در تضاد است.اگر علی مسلمان است و پیامبر در روز غدیر او را تایید می کند چطور می شود که بی دلیل دست روی مظلومی بالا می برد؟
این موضوع به لحاظ تاریخی قطعا دچار اشکال است.ضمن آنکه واقعه را بنده طور دیگری خوانده بودم:
بعد از آنکه شایعه ی زنا عایشه همه جا می پیجد پیامبر با حضرت علی مشورت می کند.علی ابتدا از پیامبر می خواهد که حقیقت را به او بگوید تا اگر زنایی رخ داده برخورد شدیدی بکند اما پیامبر از او می خواهد که به تحقیق درباره ی آن مرد بپردازد.و علی پس از حضور در محلی که آن مرد بوده و او را که از درخت خرمایی بالا رفته بوده و لباسش باز شده بوده دیده و متوجه شده که این غلام اخته شده است.نزد پیامبر می آید و به او می گوید که فلانی اخته است و قطعا زنا تهمت است

-- محمد حسینی ، Dec 2, 2008

با سلام

خب حالا که آقای گنجی خود برای اثبات علم غیب نداشتن پیامبر و صد البته امامان شیعه، متوسل به این قرآن "محمدی" شد؛ شاید گوش شان شنواتر شود و بتوان چند نکته را با ایشان در میان گذاشت (البته اگر صدای سوت و هورا کشیدن های هواداران قدرت شنوایی ایشان را مسدود نکرده باشد)

آقای گنجی با شاه پرسش معروف خود: "یک دلیل بیاورید که قرآن کلام خداست"، گرچه بی یایه بودن دعوی رسالت پیامبر مسلمانان را ادعا می کرد؛ اما سایر پیامبران هم به طبع از کذاب بودن در امان نمی مانند. یعنی این که اکثر جمعیت دنیا چه یهودی چه مسیحی و چه مسلمان همه توسط پیامبرانشان سرکارند.

اینجا در کانادا مثلا آتیست ها دارند تلاش می کنند مجوز بگیرند آگهی تبلیغاتی از رسانه ها علیه وجود خدا منتشر کنند. اما کسی که خود را مسلمان می داند و حتی نمازش را هم می خواند از آن استنتاج های غیرعلمی بر مبنای پاره ای از آیات قرآن چه هدف استراتژیکی را برای رهایی از شر ملاها دنبال می کند؟

اگر حضرت محمد آدم شارلاتانی بود چرا این همه آیه در علم غیب نداشتن خود فرستاده است؟ آقای گنجی قرآن بخوانید آن وقت خواهید دید که همین قرآن می گوید پیامبر خارج از محدوده وحی (قرآن) دانش و اختیاری ندارد. و اینجا پنبه همه فقها و آن هایی که مدعی جانشینی برای پیامبر هستند زده است... تنوع شرایع و مناسک را ضروری می داند... انسانی را که مثلا با یک بمب اتمی قادر است برای چندین نسل ویرانی و مرگ به بار آورد به داشتن عقل سلیم می خواند...
شتر را آیت خدا می داند و شایسته رفتار نیک ... به کافران و مشرکان می گوید "برهان" بیاورید... بین پیامبران فرق نگذارید... و....و های دیگر که درباره برخی از آن ها قبلا کامنت گذاشته شد.

یک بار دیگر نوشته های خود را بخوانید خواهید دید چقدر زیگراگی رفته اید. "با صدای بلند قکر کردن" نمی تواند توجیهی برای عدم انسجام نوشته های شما باشد.به همان وبلاگی که از آن الهام گرفتید و برای ثبت وارونه آن به اسم خود هل شدید؛ مراجعه کنید با نوشته ای به روز است که راهگشاست!

-- آرش ، Dec 2, 2008

با درود
آقایان شفیع و صدر شما خودتان را به خواب زده اید کسی نمیتواند بیدارتان کند توجه کنید
او را سخت می‌زند و به او می‌گوید ای سیاه راست بگو این کنیز بنده خدا که نبوده و برابری انسان دروغ محض است اصلا چرا پیامبر و امام انسان دیگری را از حق و حقوق انسانی اش ساقط کند
همانا عجم اگر فردا تو را بنگرد، گوید این ریشه عرب است، اگر آن را بریدید آسوده گردیدید، و همین سبب شود که فشار آنان به تو سخت‏تر گردد و طمع ایشان در تو بیشتر

هدف چون امروز ملاهای بی دانش و مادی است و خدا وسیله ای قدرتمند نامرعی در دست اعراب بوده است که تا کنون این جرکت سود ده بوده است گنجی نیر هنوز موالی یعنی بنده و برده ایرانی اسیری است چون شما تاریخ از جنایات اعراب آن روزگار بسیار نوشته است ولی شما را بیدار نمیکند کتک زدن یک زن بدبخت ناتوان آنهم توسط مشهوزترین شمشیر زن عرب حتما از دید شما آن زن را متبرک کرده و شانس بهشتی شدنش فراهم آمده و خوشا به حالش
آقای گنجی لطف کنید از اسم معادل عربی خدا استفاده کنید که ریشه در زبان سامی دارد خدا را عرب نمیشناسد.

-- dara ، Dec 3, 2008

خدمت آقا یا خانم زیبا. بعید میدانم که آنقدر که شما فرموده اید مسئله سخت باشد و جای سوال، گنجی از دید خودش میتواند و باید چه دین اسلام و چه مسئله دیگری را زیر سوال ببرد، یک نقد علمی بکند چون خود وی هم اکنون بعنوان یک نقاد که فقط و فقط قائل به علم و تجربه بشری میباشد نقد کننده آن چیزی شده است که دین بدان اطلاق میگردد. اما وقتی صحبت از آنست که یک عالم دینی، از علمای قم، اعتقاداتی در رابطه با شیعه و ائمه آن اظهار میدارد، چون این عالم دینی مدعی مسلمانی میباشد، در این مرحله میتوان از همان قران و دین نمونه هایی آورد و قیاس نمود گفته های این عالم دینی را با حقیقت آن دین و این قیاس نه برای نشان دادن نقد عملی و تجربی آن دین بلکه برای نشان دادن واقعیت ادعاهایی است که آن عالم دینی و امثال ایشان در مسلمانی خودشان دارند. گنجی یک موضوع را از دو دیدگاه بررسی میکند وقتی دین را کلا نقد علمی و تجربی میکند و وقتی که ادعای یک عالم شیعه را بررسی میکند که اصولا این ادعاها ارتباطی با دین محمد دارد یا ندارد.

-- دارا ، Dec 3, 2008

بدون نام گرامی
انسان یعنی انسان.کسی که میخندد،میگرید،خشم می ورزد،خوابش میگیرد،بیمارمیشود،دوست میدارد،به وقتش محبّت میکند....اگر کسی تمام کارهایش برای خدا(بگوییم حقیقت انسانها)باشد،چنین فردی را انسان کامل می دانم.علی همان است که در زمان جنگ وقتی فهمید یکی از سربازانش خلخال از پای یک خانم یهودی درآورده گفت:چنانچه کسی از این ننگ حتّی بمیرد،قابل سرزنش نیست(شما این را بگذارید دربرابر سیاستمداران امروز که به چنین سخنانی قاه قاه میخندند چون از حقیقت انسانی دور شده اند)علی کسی است که در جنگ تن به تن وقتی بر دشمن غلبه کرد و دشمن مغلوب آب دهان بر صورتش انداخت،برخلاف افراد عادی بجای آنکه زودتر شمشیر بر او فرود آورد،شمشیر را به کنار گذاشت زیرا نمی خواست برای هوی نفس با او بجنگد.علی کسی است که مولوی در موردش میگوید:تو ترازوی احد خو بوده ای/بل زبانه هر ترازو بوده ای/یعنی ترازو که معیار سنجش است،بر اساس زبانۀ آن کار میکند،تو زبانۀ معیار حقّ و باطل هستی.از"آری اینچنین بودبرادر"بنویسم،علی مظهر عدالت و مظهر تفکّر است،امّا نه در گوشۀ کتابخانه هاومدرسه ها و آکادمیها و نه درسلسلۀعلمای تروتمیز در طاقچه نشسته که از شدّت تفکّرات عمیق!ازسرنوشت مردم و رنج خلق وگرسنگی توده بی خبرند،اودرهمان حال که در اوج آسمانها پرواز میکند،نالۀکودک یتیمی تمام اندامش را مشتعل میکند.او برخلاف حکیمان دیگروبرخلاف نوابغ و اندیشمندان دیگر (که اگرنابغه اند اهل کار نیستند واگر اهل کارند اهل اندیشه و فهم نیستندو اگر هر دو هستند،اهل جهاد نیستند واگر هر سه هستند اهل پارسایی و پاکدامنی نیستند واگر هر چهار هستند اهل عشق و احساس و لطافت روح نیستندو اگر همه هستند خدا را نمی شناسند وخود را در ایمانشان گم نمی کنند و خودشان هستند)مردی است در همۀ ابعاد انسانی،همچون یک کارگر کار میکندو با همان پنجه هایی که آن سطرهای عظیم خدایی را بر کاغذ مینویسد،پنجه در خاک فرو میبرد،چاه میکند،قنات احداث میکند و در شوره زار، آب برمی آورد.....شما اگر به کامنتهای اینجانب(که بیشترینشان در سایتهای سرکار خانم کدیور و آقای مهاجرانی و همین رادیو زمانه زیر اظهارات(من واقعآ از آقای گنجی به خاطر تعبیری که به کار میبرم عذر خواهی میکنم ،حرف دلم است)دو پهلو و غیر صادقانۀ آقای گنجی است،مراجعه فرمایید،مشاهده میفرمایید که اهل اطالۀ کلام نیستم،چون صحبت از حضرت علی شد،اندکی بیشتر نوشتم. من بارها گفته ام ،باز هم میگویم:تا قلب خودمان را صاف نکنیم،حقیقت را لمس نمیکنیم.

-- علی رفیع ، Dec 3, 2008

تناقضاتی که "زیبا" مطرح کرد برای من هم جالب بود . این ناشی از ریشه های قوی مذهبی ایشان است که حالا به جنگشان رفته.
این را هم بگویم تمام "شبهات " مطرح شده نزد علما شیعه تمام و کمال جواب دارد . فقط کافی است به کتابخانه هایی که اکنون دیجیتال هم شده سری بزنند و پاسخ گمراهان را برای عاشقان معارف اهل بیت بازگویند !

-- kaveh ، Dec 3, 2008

اولا جناب گنجی با آن همه تاکید و حرص در نامیدن قرآن تحت عنوان قرآن محمدی، این همه استدلال به این کتاب جای بسی تعجب دارد. اگر قرآن محمدی هست، محمد معصوم نیست و عالم به غیب، پس بی تردید کتابش هم عاری از خطا نخواهد بود. پس استناد شما به قرآن جای تعجب دارد.
ثانیا روایت مورد استفاده کاملا مشوش، با اسانید ضعیف و غیرقابل استناد می باشند. بعضی از این روایات حتی نزد اهل سنت هم محل مناقشه هستند. شما که با روایات مشکل دارید، چرا به روایات استناد می کنید آن هم روایاتی که محل اختلاف و شبهه هستند.
شما که دم از عقلگرایی و منطق می زنی و از اسلام هم خارج هستی، لطفا به عقل خود، انجیل، تورات و اوستا استناد کن نه به قرآن محمدی و اسرائیلیات.
از دوستانی هم که به به و چه چه و تعریف می کنند خواهش می کنم کلاه خود را قاضی کنند، آیا منطقی است کسی که قرآن را زاده یک غیر معصوم و غیرعالم به غیب می داند و احادیث و روایات را غیرقابل استناد و اسرائیلیات، تماما به همین چیزها برای اثبات کلامش استناد کند.
چون این آقا همه چیز را باب میل برخی از دوستان تفسیر به رای می کند و با منطق خودساخته ای که مشخص نیست که شالوده آن چیست عقل است قرآن محمدی است اسرائیلیات است، استدلال می کند، اینقدر خوش به حالتان شود؟! وا اسفا اسلام و شیعه و محمد و علی مگر با شما چه کرد؟ چون از جمهوری اسلامی بیزارید چرا با دین درافتاده اید و اسفا وامصیبتا به این همه عناد و حقد کورکورانه......
پناه می برم به خدا

-- آیین وحدتدوست ، Dec 3, 2008

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم

با کافران چـه کارت گر بت نـمي‌پرسـتي

-- بدون نام ، Dec 3, 2008

پير پيمانه‌كش ما كه روانش خوش باد
گفت پرهيز كن از صحبت پيمان‌شكنان
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد يزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله سحر مي گفتم
كه شهيدان كه‌اند اين همه خونين كفنان
گفت حافظ من و تو محرم اين راز نه‌ايم
از مي لعل حكايت كن و شيرين‌دهنان

-- بدون نام ، Dec 3, 2008

جناب گنجي اين داستان ها بقدري تكراري و كهنه شده است كه تهوع مي آورد و بس! همين حالا توي گوگل جستجو كنيد ببينيد چقدر بحث در اين زمينه شده است. اين بيچاره مثل رفيق خودش در اينطرف جناب احمدي نژاد خواب نما شده است. نميدانم وقتي اينها به آنطرف آب كه ميرسند چرا هاله نوري ميشن!!

-- بابك ، Dec 3, 2008

من مانده ام چرا بعضی ها این حرف هایی که اگر از کس دیگری بشنوند، میخندند را باور می کند. آخر چه عقل سالمی رضایت می دهد که دنیا به خاطر حضرت فاطمه ساخته شده باشد؟ امامان خطا نکنند؟ الله کلماتی را توسط پیامبری برای پیامبرش فرستاد که او هم انسانها را هدایت کند، ولی متاسفانه بر خلاف اسم هادی بودن خداوند، فقط یک عده قلیلی (حدود صد میلیون) شیعه هدایت یافته باشند؟ کافیست مخالفین(مرتجعین) لحظه ای این احادیث را با دنیای طبیعی اطراف خود، مقایسه کنند تا دریابند موضوع پیچیده تر از این حرفهاست. امامان و معصومین هر اندازه که بزرگوار بوده باشند(شخصا یقین دارم) از پس محال عقلی، که در این جا محال فلسفی و حتی محال دینی هم پیدا میشود، بر نمی آمده اند. حتی درصورت صدق ادعای فقهای غالی چون جوادی آملی و ... این سوال پیش می آید که کسانی که از طرف خدای متشخص انسان وار سلطانی صاحب امتیازاتی شده اند چگونه میتواند این امتیاز ارزش محسوب شود، خصوصا برای ما انسانها که فقط به امر اکتسابی ارزش مینهیم؟ این دوستان لحظه ای از دید برون دینی به تعصب و اعتقاد خود که مبنی بر ارثی و خونی بودن امامت(حق ویژه فرزندان علی(ع)) نظر کرده و خود را با سلطنت طلبهایی که خواهان یک پادشاه هستند و هرگونه موارد ضد عقیده خود را جعلی به حساب می آورند و به شدت محکوم می کنند، مقایسه کرده و نتیجه را به ما اعلام فرمایند(در صورت رسیدن به نتیجه)
باتشکر.

-- علی ، Dec 3, 2008

خانم زیبا، دلیل اینکه آقای گنجی به قران استناد میکنند نه برای این است که قران کلام خداست بلکه برای اینست که معتقدان و کسانی که به قرآن اعتقاد دارند توجیه بشوند والا برای کسی که اعتقادی به قرآن نداره دیگه جای بحثی نیست و خودبخود به علم غیب هم اعتقاد نداره.
مثل اینکه وقتی یک شیعه میخواهد یک سنی را توجیه کند استناد به روایاتی میکند که سنیان قبول دارند. یا وقتی یک مسلمان میخواهد برای یک مسیحی دلیل بیاورد، از انجیل استفاده میکند.

-- مهدی ، Dec 3, 2008

فکر می کنم سنی ها هم می خواهند در این میان از آب گل آلود ماهی بگیرند .
به نظر من آنچه آقای گنجی درصدد رسیدن به آن هستند
پیراستن مذهب شیعه از خرافات و بزرگ نمایی اغراق آمیز امامان شیعه توسط برخی از زاهدان دنیا پرست که برای بزرگ شدن خودشان انجام می دهند می باشد.. آری تشیع صفوی سرشار از جهل و خرافه و سلطان پروریست ..تشیع علوی در مقابل تشیع صفوی
همانطور هم که در اهل سنت وهابی ها از دل مذهب سنی یک مذهب پر از خشونت و جهل و ضد زن ساخته و پرداخته اند که نمونه طالبانی وهابی گری در افغانستان کپی اسلام شیعه
صفوی در ایران است.. در حالیکه شیعیان آزاده ای مانند مرحوم بازرگان یا مرحوم
طالقانی همیشه با دیدگاهای خرافی و افراطی
مشگل داشتند و آنرا نمی پذیرفتند.

-- بدون نام ، Dec 3, 2008

مشكلي نيست كه پيامبران و ائمه اطهار علم غيب ندارند در عوض ايشان بزرگترين كارآفرينان تاريخ بوده اند به طوريكه دانشمندان و انديشمندان زيادي در طي قرون متمادي مشغول كشف روزافزون بركات و فضائل ايشانند و عده ديگري نيز مشغول كاستن روزافزون اين بركات و فضائل از ايشان هستند و بدين ترتيب روزگار عده كثيري از اهل علم و معرفت مي گذرد. درود خدا و برگزيدگانش كه خودشان باشند بر خودشان باد.

-- موريس ، Dec 3, 2008

بسیار کوتاه و ساده می گویم چه که من نه فلسفه بافم ونه روشنفکر ، نه نویسنده و نه چه و چه .
من آدمی هستم معمولی از جنس بسیار آدمهای جامعه که میزیند.هرچند تحصیلات آکادمیک هم دارم که ای کاش نداشتم و در نادانی زندگی خوبی سپری می کردم ! به سادگی می گویم آنچه منفعت طلبان به هر نام و هر شیوه در طول تاریخ ابدا کرده اند که از هم نسل خودشان بهر کشند چه به نام دین ، شریعت یا خدا و ... همه جز همین که گفتم دلیلی نداشته است . هیچ شکی بر قدرت و توانایی خالقی با عظمت در هستی و کون آن نیست .امایک نکته کوچک را بسیار بزرگ فراموش کرده ایم و همه داد از خود میزنیم و لاف از خود و باورمان شده که که ما موجود کوچک هم برای خودمان جایی در این خلقت بی انتها داریم . توجه شما را به چند سوال کوتاه و ساده جلب می کنم . در جهانی که بنا به آخرین یافته ها؟ آخرین کهکشان ( اگراشتباه نکنم) 240 میلیارد سال نوری با ما فاصله دارد که حتی تصور این وسعت بی کران در ذهن و تخیلات ما هم واقعا نمی گنجد ، ما کجاییم؟ و که هستیم و چه هستم؟ وقتی که توان حتی رسیدن به دو سیار آنطرف تر از خودمان هم نداریم . جهانی که حتی اگر بتوانیم تصور کنیم که آخری دارد کسی نمی تواند پاسخ دهد که پشت آن چیست و این ماده در کجا و چگونه محدود شده و در دل چه قرار دارد. به حقارت خودمان پی برده ایم ؟ و البته همه فرزانگان ازاین دست سوالات از حقیر بیشتر دارند .حال در این وادی جنگ بر سر این که خدای حقیر !!! قرانش را نتوانسته به گونه ای بفرستد که ما امروز به جان هم نیفتیم و خیلی ها آواره نشوند و خیلی ها مرتد و..... چه جایی دارد؟ پس انسان کی بخود خواهد آمد و درک جایگاه خواهد کرد که بیچار این چهار روز عمر را به سعادتت بیندیش ( نه به این شیوه خود فریبی که گفته شد ) که یاد بگیرد با خود و همنوع خود مهربان باشد و بر خود و هم نوع خود لااقل ظلم نکند ( در همین جهانی که با دست خود به جان آنچه که داریم افتاده و ازبینش میبریم) به دنبال آنچه برود و رضایت خاطرش را فراهم میکند و گیج و منگش نمیکند .دراین چهار وادی عمر به آن بیندیش که چه چیز زیبایی های زندگی بشری را بجای جنگ و خونریزی افزون میکند . به این بیندیشد که ........... و اما فکر کنید اگر یکی از بیرون زمین ( موجودی فضایی ) به آنچه که ما نسل آدم با خود میکنیم نگاه کند چه می اندیشد؟؟؟؟؟؟؟؟!!!

-- امیر جم ، Dec 3, 2008

درود بر گنجی که ریشه تمام مصائب را درست تشخیص داده است. زمانی که جوانتر بودم و آرام آرام یاد میگرفتم که از نقلیات موهوم فاصله بگیرم و به عقلیات رجوع کنم نمی دانستم که دغدغه هایم را به چه کسی بگویم . و الان دارم می بینم که به لطف تکنولوزی کفار محفلی فراهم شده که آرامش یابم. امام زمان برساخته شیخ مفید. شیخ صدوق و سبزواری است.
چرا فقها در مقابل صدها جلد خزعبلات ملا باقر مجلسی و کلینی وطباطبایی و جوادی املی نتوانستند یک جلد کتاب شیعه گری کسروی را تحمل کنند؟؟.

غافل از اینکه زمانه ای خواهد رسید....درود بر زمانه گوینده حقایق افشاشده زمانه ما.

-- مازیار ، Dec 3, 2008

علی (ع) خود را مصون از خطا نمی دانست اما اگر کسی امروز به ما بگوید مولانا چنین قصه ای داشته و چنین رفتاری با کسی کرده به فرض آنکه در منبع تاریخی نسبتا موثقی هم آمده باشد باور نمی کنیم. چرا ؟ جوابش روشن است .شخصیت مولانا اجازه باور چنین چیزی را به ما نمی دهد. علی (ع ) که جای خود دارد. کتاب سیرت رسول الله اگر درست در خاطرم باشد تالیف یک سنی مذهب است و زنده یاد پرفسور شیمل ترجمه کرده است . گر چه سنی یا شیعی بودن معیار قضاوت نیست ولی هر مطلبی را هم همین طوری نمی شود پذیرفت. شاید نویسنده در پس ذهن این را مد نظر گرفته بوده که رفتار عایشه پس از پیامبر را ریشه یابی کند و برای همین چنین مطلبی را آورده است. بهتر بود آقای گنجی به غیر از این کتاب منابع معتبر دیگری هم اگر وجود داشت معرفی می کرد. در ضمن علی چطور دست به زن پیغمبر زده است ؟! در ضمن من یک گلایه ای هم از ایشان داشتم که مدتهاست می خواهم بنویسم. تا آنجا که من می دانم عصمت در لغت یعنی دوری از گناه. درستش این است که امامان دارای عصمت حداکثری نبودند. وقتی خود گنجی معتقد است امامان عالمان پرهیزگار بودند چرا عصمت را به کلی و لااقل در لفظ زیر سوال می برند. در مورد علم غیب امام هم رای ایشان درست است. قران علم غیب را منحصر در خدا می داند. اما امامان عین عارفان شیعه تجربه های عارفانه هم داشتند. آقای گنجی که منکر حلاج و بایزید نمی تواند باشد. بخش مهمی از نظریه های سروش متکی بر میراث عرفانی- اسلامی است . سروش به این معنا امامت را ادامه تجربه دینی- عرفانی پیامبرمی داند.چرا آقای گنجی در عین به زیر سوال بردن علم غیب بر این وجه از امامت تکیه نمی کنند؟ علم امام لدنی هم نباشد خارج از تجربه های عرفانی نیست .هست؟! در ضمن خواهش میکنم از ایشان برای ما توضیح دهد که چرا خدای متشخص انسان وار به طور مشخص قابل دفاع نیست . ظاهرا کل مقاله قران محمدی تکیه اصلی اش بر این مسئله هست. البته برای خود من تا حدودی توجیه هست ولی یک فیلسوف تحلیلی برای هر ادعایش باید دلیل بیاورد. ایشان چند بار نوشته فلانی و فلانی به خدای متشخص انسانوار معتقدند و توضیح نداده اند به چه دلیل مشخصی این خدا قابل دفاع نیست. مسئله مهم دیگری هم هست. اگر قرآن سخن پیامبر باشد و وحی از ان خداوند ؛ آیا هر کسی می تواند مدعی پیامبری باشد ؟ اگر جواب منفی است پس شاخصه های الهام قلبی خداوند بر قلب پیامبر مشخصا چیست که تجربه دینی پیامبر را از دیگران جدا می کند . ایشان به علاوه باید مشخص کنند در متن قران که سخن پیامبر است از کجا بفهمیم کجای این سخن جوهره اصلی وحی است و کجایش سخن خود پیغمبر. چون اصلا اگر چنین تفکیکی نباشد کل نحوه استدلال ایشان در مقالات فعلی زیر سوال می رود. از یک طرف قران سخن پیغمبر است. از طرف دیگر پیغمبر هم علم غیب ندارد و مصون از خطا هم نیست و از یک طرف دیگر هم به او وحی می شود که تو اشتباه می کنی و او فلان آیه را می خواند! این یعنی پیغمبر خودش علم غیب به احوالات خودش پیدا می کند. مدل ذاتی - عرضی سروش به چنین تفکیکی البته قائل است. انتظار می رود آقای گنجی دقیقا این را تبیین کنند که فرآیند نزول وحی و برساخته شدن متن قران چگونه صورت می پذیرد.

-- سید هادی محمدی ، Dec 3, 2008

آقای حسین میرمبینی و آقای آرش! در کجای این مقاله از قران غیر محمدی سخن رفته است؟ نکند ضمیر ناخودآگاه شما نقل قول‌های به زبان عربی را گفته الله می‌داند ؟ با آقای دارا موافقم از آقای گنجی خواهش می‌کنم برابرنوشت الله را همان الله قرار دهند. خدا پروردگاریست که ما مپرستیم.

-- محسن ، Dec 3, 2008

آقای سید هادی محمدی نوشته‌اند که امامان عین عرفای شیعه تجربه عارفانه داشته‌اند. خیلی جالبه! اوضاع از اونی که فکر می‌کردیم خرابتره! درود بر گنجی با اون نور افکن ایزدی.
فقط خواهش می‌کنم بجای الله ننویس خدا همون الله بنویس.

-- محسن ، Dec 3, 2008

با بسیاری از این روایت ها و احادیث باید با احتیاط بیشتری برخورد کرد. بسیاری از خود این روایت ها و احادیث ساختگی هستند. مایکل کوک، استاد اسلام شناسی دانشگاه پرینستون، در کتاب "محمد" سعی کرده نشان دهد که اطلاع ما از زندگی پیامبر بسیار کمتر از آن است که تصور می شود و آنچه در سیره ابن هشام و سایر منابع آمده جعلی است.
جایگاهی که در تفکر شیعه برای امامان ساخته شده لزوما محصول عمل آگاهانه "فقها" نبوده. برای فهم این باورها باید به روانشناسی توده هم توجه کرد. نظیر این باورها در ادیان دیگر هم هست. شاید حق با فویرباخ باشد که کل این باورها فرافکنی آرزوها و امیال ما انسان هاست.
من شخصا طرح این پرسش ها را به فال نیک می گیرم. سرکوب خشن در طی قرون مانع از حتی طرح این گونه نگاه بوده است. ولی تیغ برنده حضرات کند شده و هر چقدر هم که زور بزنند نمی توانند مانند گذشته برهوت فکری ایجاد کنند. ممنون از آقای گنجی که امن و آرامشی را که ایمان بی پرسش برایش می آورد رها کرده و به طرح این قبیل تردید ها می پردازد.

-- محمد ا ، Dec 3, 2008

خدا را شکر که آقای گنجی سرانجام بعد از چند سال مطالعه به همان نتیجه رسید که شریعتی هم در تشیع صفوی و علوی رسیده بود فقط امیدوارم این مسیر آقای گنجی ارمغانی هم برای ملت ایران داشته باشد

-- علی ، Dec 3, 2008

درود فراوان بر گنجی گرامی

-- بدون نام ، Dec 3, 2008

من فکر می کنم وظیفه اساتید مدعی حوزه است که با آقای گنجی بمناظره بنشینند
اما من بشخصه چند مورد دیدم که بنظرم درست نیامد
آقای گنجی یک روایت عربی ذکر کردند همان حدیث:اعلاه علم و اسفله طعام
آقای گنجی در اینجا برای اینکه دستی بر معنای حدیث نزده باشند ضمیر "ه" را "آن" معنی کردند اما در تفسیرشان مصادره بمطلوب کردند
اگر مرجع ضمیر "ه" را شکم بگیریم معنای حدیث مراد حضرت در نمی آید زیرا معنای حدیث بالا و پایین شکم می شود و اسفله خود شکم نمی شود
بنابراین ضمیر "ه" مرجعش شکم نیست و در نتیجه نمی توان گفت اعلاه یعنی قلب
در مورد احادیث دیگر هم براحتی می توانند معنی را مجاز تلقی کرد همانگونه که در ادبیات کنونی هم مجاز می گیرند که در اینصورت شاهد مثالها زیر سوال می رود
مطلب دیگر اینکه در قرآن به این مطلب اشاره شده که پیامبر بخودی خود دارای علم غیب نیست همان قضیه گم شدن شتر پیامبر که بخاطرش پیامبر مورد تمسخر منافقان قرار گرفت موید این مطلب است اما پس از اینکه ایشان اراده کردند و علم از غیب به ایشان ارسال شد ایشان محل را برای پیدا کردن شتر گفتند
و البته علمای شیعه هم قائل به این نوع علم غیب هستند نه علم غیب استقلالی و همیشگی حتی بدون اراده و روایاتی هست که این نوع علم غیب را تایید می کند بنابراین علم غیبی که آقای گنجی آنرا نقد کردند سالبه به انتفاء موضوع است

-- مصطفی ، Dec 3, 2008

درود، اقای میرمبینی عزیز اول/ "افتاب امد دلیل افتاب"
شما که اعتراف می کنید که قران به اندازه فهم مردم عصر پیامبر امده است نمی دانید نقض غرض می فرمائید! هر انسان با خورده هوشی که جرات اندیشیدن داشته باشد می پرسد چرا باید به انچه برای گذشتگان امده است گوش فرا داد و عمل نمود اگر مدعی شوید گزاره شما تنها مسائل علمی/معرفتی را در بر می گیرد برای اثبات انچه شما مدعی ان هستید قران برای ان نزول نموده باید دلایل عقلی/علمی اقامه کنید بیان انچه شما چشم سِر می خوانید دلایل غیر معرفتی ابطال ناپذیر و بر گرفته از تجربیات شخصی است که جای ان در مباحث اکادمیک نمی باشد و بهتر است ما این ادعا های خود را در خانقاه ها و مساجد و در بهترین حالت در بوستان بیان نماییم. دوم/ دلایل عقلی/معرفتی (نه نقلی/ایمانی) شما برای انچه می فرمایید که اسلام به درستی تفسیر نگردیده است چه می باشد؟ ایا شما تفسیر خود را معیار تفسیر اصیل می دانید؟؟ ایا معتقدید تمام تفاسیرناقص است؟ ایا بهترین تفسیر در اینده خواهد امد؟ نه عزیز! تمام مکاتب اسلامی بدون دلیل عقلانی تنها بر اساس گزاره های ایمانی مانند شما معتقد به بهترین تفسیر از اسلام هستند و دیگران را بدعت گزاران در اسلام می دانند! البته پر اشکار است در جهان کثرت گرایی همانطور که تمام تفاسیر اخلاقی/انسانی مجازند اما هیچ کدام راهی به حقیقت مطلق ندارند و تنها مسیر های متفاوت برای نزدیک تر شدن به حقیقتند. سوم/ در باب هایدگر گویا شما نمی دانید فلسفه او و در کل نازیسم هر چند از نظر زمانی پدیده مدرن به حساب می اید اما بر مبنای نقد عقلانیت مدرن شکل گرفت بود و در ایران خودمان گروهی از معتقدین مذهبی از فلسفه هایدگر برای نفی تمدن و عقلانیت غرب بهره گرفتند که معروفترین انان هم کیش شما "فردید" بود. چهارم/ متاسفانه شما در عوض بحث معرفتی بحث جدلی می فرمایید مشکل شما با گنجی مساله ای روانکاوانست که در کامنت های پیشین به گوشه هایی از ان و ساحت وجودی نارسیستی مهر/ کین شما در دیالوگ با دیگری و استفاده از مکانیزم های دفاعی نابالغانه شما اشاره کردم اما چون نمی خواهم خود گرفتار نقدی شوم که بر شما وارد کردم از وارد شدن بیشتر به ان خود داری می کنم. این جدا از مغالطات بی شمار شما در این مباحث است که بارها با ذکر نام شما را از ان اگاه نمودم یکی دیگر از ان مغالطات مغالطه " مناقشه در مثل است" که شما امروز از ان استفاده کردید به فرض نادرست که ادعای شما در باره مثال گنجی صحیح باشد دربهترین حالت شما مثال را نقض کردید نه کل ادعا را که قران دارای زبانی خطا پذیر و امامان شیعه دارای خطا می باشند. برای رد ادعا شما باید دلیل ان هم از نوع عقلی/ علمی بیاورید و اگر خود را بی نیاز از اوردن این دلایل بدانید (همانطور که پیشتر عنوان کرده بودید) شما مغالطه "انتقال بار اثبات " کرده اید. "خواجه پندارد که طاعت می کند / بی خبر از معصیت جان می کند" بدرود.

-- سید علی طباطبائی ، Dec 3, 2008

مشکل اینجاست که کسی راکه خواب است میتوان بیدار کرد اما کسی را که خود را بخواب زده هرگز! میگویید چرا گنجی به قران استناد میکند چون از قرار معلوم شما میبایست خیلی قران را قبول داشته باشید نه از استناد به ان ناراحت مگر شما از قران بالاتر دلیلی را سراغ دارید یا پایینتر از ان میپذیرید ! در ضمن اگر پیامبر و امامان معصوم بودند چطور نمیتوانستند بر غریزه لذت جنسی خود غلبه کنند وبه یک همسر قناعت کنند بطوریکه علاوه بر زنان خود کنیزان را هم بر خود حلال میدانستند.

-- ابو لولو(پیروز) ، Dec 3, 2008

۲۸ امام شیعه تا سال ۲۶۰ هجری قمری
۱. امیرالمؤمنین علی ابن ابی‌طالب صلوات الله و سلامه علیه حیدرِ کَرّار و صاحبِ ذوالفقار، کشندۀ مشرکین و ناکثین و قاسطین و مارقین. به دست یک مسلمانِ دشمنِ الله که شیعۀ سابقِ خودش بود شهید شد.
۲. حسن مجتبا (در سال ۴۲ھ خلافت را به معاویه دشمنِ الله واگذار کرد و در مدینه زندگی آرامی گذراند و به تحریک معاویه به‌دست زنِ خودش شهید شد. شهیدکنندۀ او دشمن الله بود)
۳. حسین سید الشهداء (در آغاز سال ۶۰ھ قیام کرد و در کربلا به‌دست دشمنان الله شهید شد)
۴. مهدی ابن حنفیه (امام کیسانیه، در سال ۸۲ھ غیبت کرد و شیعیانش حدود هفتاد سالِ دیگر در انتظار ظهورش بودند و سید حمیری و امثال او در انتظار ظهورش شعر می‌سرودند و ناله می‌کردند)
۵. علی زین العابدین (در مدینه زندگی آرامی گذراند و ادعائی نکرد. وارث علم پدرش بود)
۶. زید ابن علی (امام زیدیه، آغاز سال ۱۲۱ھ در کوفه قیام کرد و در جنگ شهید شد)
۷. محمد باقر (در مدینه زندگی آرامی گذراند و ادعائی نکرد. وارث علم پدرش بود)
۸. مهدی نفس زکیه (امام زیدیه، سال ۱۴۴ھ در حجاز و کوفه و بصره تشکیل خلافت داد و سال بعد در جنگ با سپاهیان منصور عباسی شهید شد)
۹. جعفر صادق (در مدینه زندگی آرامی گذراند و تبلیغ دین پدرش کرد و ادعائی نداشت)
۱۰. اسماعیل ابن جعفر (امام اسماعیلیه، صاحبِ بداء، در زمان حیات پدرش درگذشت)
۱۱. محمد ابن اسماعیل (امام اسماعیلیه، در سال ۱۵۰ھ از بیم شیعیان عمویش موسا غیبت کرد)
۱۲. عبدالله ابن جعفر (امام فطحیه، دو سالی امامِ بخشی از شیعیان پدرش بود تا درگذشت)
۱۳. محمد ابن عبدالله (امام فطحیه، از روز تولدش غائب بود و شیعیانش منتظر ظهورش بودند)
۱۴. موسا ابن جعفر (در مدینه زندگی آرامی گذراند ولی به هارون اهانت کرد و هارون او را زندانی کرد و در زندان درگذشت. بخشی از شیعیانش پس از درگذشتش گفتند که به غیبت رفته است)
۱۵. مجمد ابن جعفر (امام جارودیه، سال ۲۰۰ھ در مدینه قیام کرد و دستگیر شد و کشته گردید)
۱۶. مهدی ابن طباطبا (امام زیدیه، سال ۲۰۰ھ در کوفه قیام کرد و چندماه بعد درگذشت)
۱۷. محمد ابن علی ابن زید (امام زیدیه، پس از ابن طباطبا امام شد و سال بعد دستگیر و کشته شد)
۱۸. علی رضا (در مدینه زندگی آرامی گذراند تا وقتی که ولی‌عهد مأمون شد)
۱۹. محمد تقی (داماد مأمون عباسی، در مدینه سپس در بغداد زندگی آرام و ثروتمندانه‌ئی گذراند و ادعائی نداشت. تحصیل نکرده بود و علمِ لدنی داشت که از پدرش به ارث برده بود. داماد خاندان سلطنتی عباسی بود.)
۲۰. محمد ابن قاسم (امام زیدیه، سال ۲۱۹ھ در طالقان قیام کرد و دستگیر و زندانی شد و غیبت کرد)
۲۱. علی نقی (در سامرا زندگی آرام و شاهانه‌ئی داشت و ادعائی نداشت. تحصیل نکرده بود و علم لدنی داشت که از پدرش به ارث برده بود. ازدوداج نکرده و زن عقدی نگرفته بود.)
۲۲. یحیا ابن عمر (امام زیدیه، سال ۲۵۰ھ در کوفه قیام کرد و کشته گردید)
۲۳. حسن ابن زید (امام زیدیه، سال ۲۵۰ھ در دیلمستان تشکیل حاکمیتِ مستقلِ درازمدت داد)
۲۴. حسین ابن محمد (امام زیدیه، سال ۲۵۱ھ در کوفه قیام کرد و دستگیر و زندانی شد)
۲۵. حسن عسکری (در سامرا زندگی شاهانه‌ئی داشت و ادعائی نداشت. تحصیل نکرده بود و علم لدنی داشت که از پدرش به ارث برده بود. ازدواج نکرده و زنِ عقدی نگرفته بود.)
۲۶. جعفر عسکری (در سامرا زندگی شاهانه و پر از فساد و فسق و فجوری داشت. تحصیل نکره بود)
۲۷. علی ابن زید (امام زیدیه، سال ۲۵۵ در کوفه قیام کرد و کشته گردید)
۲۸. حجتِ غائب، مهدی آلِ محمد (پدرش ازدواج نکرده بود. مادرش شناخته نیست، شاید مادرش کنیزی به‌نام نرجس باشد شاید کنیزی به‌نام سوسن باشد شاید کنیزی به‌نام صقیل باشد شاید کنیزی به نام ریحانه باشد شاید یک کنیز دیگر باشد. مادرش حامله نشده، به حکمتی که خدا می‌دانسته کسی تولدش را ندیده است، هیچ‌گاه در نظر هیچ‌کس در هیچ‌جا ظاهر نشده است و جهان در انتظار او است. وقتی خورشید در نیمۀ ماه رمضان کسوف کند و ماه در آخر ماه رمضان خسوف کند سپس خورشد از غرب طلوع کند ظهور خواهد کرد).

-- حسین ، Dec 4, 2008

اقاي گنجي عزيز
وقتي شما در مقالات پيشينتون وحي بودن قران رو مورد سوال قرار مي دين و مي گين حداکثر ميشه گفت که گفتار پيغمبره چطوري در مقالات بعديتون بهش بعنوان يک منبع مستند ارجاع ميدين؟
طبق چه ارجحيتي ازش براي رد گفتار جوادي املي استفاده مي کنيد؟ همين ميشه که جناب حسين ميرمبيني مينويسند شما شيپور را از ته گشادش مي زنيد.

-- سهيل ، Dec 4, 2008

زمانه دورد بر تو که خوب ملت را سر کار گذاشته ای

-- امیر ، Dec 4, 2008

تحقیق آئین خود را دارد.تالیف شبهات چهارده قرنه مخالفان نامش تحقیق نیست.با این مدل نه اثری از دین می ماند نه دینداری.بی دینان چه به بشریت داده اند که اکنون با دینداری به ستیزند؟!میراث اسلام را در ایران با شخصیت هائی چون ابن سینا با چه چیز عوض خواهید کرد؟!
پشت چهره منتقدان امروزی همان مخالف خوان های همیشگی تاریخ نشسته اند با مختصر تغییر!

-- علی پژوهش ، Dec 4, 2008

با درود به گنجی به خاطر شجاعتش در تاباندن نور به تاریکخانه های اشباح! ... و سخنی چند با دوستان «مؤمن»! آ قای علی رفیع ، داستان مولوی در شرح نبرد علی ابن ابی طالب با عمر بن عبدود ،سردار عرب در جگ خندق، با روایت بزرگترین مورخ اسلام(طبری) منطبق نیست. این داستان تف به صورت حضرت علی انداختن ، در هیچ منبع معتبر تاریخی ذکر نشده است (به صراحت استاد فروزانفر). مولوی هرگز مورخ نبوده و چنین ادعایی هم نداشته است. در واقعه مذکور، به روایت مورخ، ابتدا عمرو از جنگ تن به تن با علی امتناع کرد ،بدلیل صغر سن علی. بعد علی به او گفت ای عمر تو که گفتی تنها آمدی ، پس اینها کی اند پشت سرت؟ وقتی عمر سر برگرداند ، علی با ضربتی به پای او ، او را به زمین افکند. عمر گفت خدعه کردی ای علی! علی گفت ومکرو ومکرالله والله خیرالماکرین. ... ضمنا ، توصیفات شاعرانه وعاشقانه دکتر شریعتی دراغراق گویی نسبت به علی ، بدرد زنگ انشای دبیرستان دخترانه میخورد. شما تصور کنید حضرت علی را در مدینه که هفتصد یهودی (بنی قریظه) را پس از سه روز دست بسته وپیاده به مدینه کشانده اند ومولا علی باکمک یک عرب دیگر مامورند که گردن همه اینها را بزنند. ... البته حضرت علی دارای فضیلت های زیادی هم بوده است. ... اقایان آرش و میرمبینی ، شماکه قران را کلام الله میدانید ، چرا به دستور صریح قران در مواجهه با غیر مومنین عمل نمیکنید؟ تقیه میفرماید؟ قران تکلیف آنهایی را که دعوت اسلام را در قبول این دین نمیپذیرند مشخص کرده است ، حکم الله فقط باید در ایران و بر ضد فرزندان ابن مقفع و رازی و بوعلی و خیام و فردوسی و حافظ وکسروی اجرا شود؟ ... کار جنون ما به تماشا کشیده است یعنی تو هم با که تماشای ماکنی! ... الف - س

-- بدون نام ، Dec 4, 2008

این ... را که آقای سهیل نوشته از کجا آورده است؟ شیعه بیست و هشت امامی هم نداشتیم که الحمدلله پیدا شد؟

نکته دیگر نسبت به علم غیب پیامبر و ائمه که ظاهرا مغفول مانده اینست که علم غیب ایشان بدین شکل نبوده که در تمام لحظات دارای علم غیب باشند بلکه زمانی که اراده می کرده اند، علم غیب به آنها می رسیده است.
نکته دوم اینکه افرادی که عصمت را امری غیر ممکن می دانند، دلیلش اینست که پیامبر اکرم و ائمه اطهار را با خود مقایسه می کنند. کسی که شناختی از پیامبر و ائمه اطهار ندارد، می گوید مگر ممکن است کسی هم معصوم باشد. شما اول به شناخت از ائمه برسید بعد بیایید نقد کنید که اینها معصومند یا نه. راه را برعکس رفته اید، مدعی هم هستید.
...

-- آیین وحدتدوست ، Dec 4, 2008

آقای سید علی طباطبایی واقعا ممنونم که چقدر قشنگ مغالطات میرمبینی رو آشکار کردید. ایکاش همه ما به این مغالطات مسلط بودیم و سریع مغالطه رو از حقیقت تشخیص میدادیم. خود من به شخصه حس میکردم استدلال این آقا مشکل داره ولی نتونستم مغالطه رو تشخیص بدم. مخصوصا «مناقشه در مثل» رو که جای دیگه من دیده بودم و تازه الان متوجه شدم که تو دام چه مغالطه ای افتاده بودم!

-- مهدی ، Dec 4, 2008

آقای میرمبینی :
آیا شما واقعا" نمیدانید که "اقرارالعقلاء علي انفسهم جائز" ؟ پس چه اشکالی دارد که پاسخ مدعیان را از قرآنی داد که کاملا" به آن اعبقاد دارند.

-- آذری ، Dec 4, 2008

جناب آقای اکبر گنجی عزیز
از شما به خاطر پالایش دین محمدی و آیین احمدی سپاسگزاری وافر دارم. من نوشته های شما را بمحض انتشار مطالعه میکنم. هرچند در بعضی موارد مستندات را نسبت به مستدلات اندکی فربه تر میدانم، کاری را که در حال انجام آن هستید کاملا تایید میکنم.
امید که در راه زدودن این آلودگیها و منزه کردن دین سرورمان محمد مصطفی موفق و موید باشید.

-- علی ، Dec 4, 2008

آنچه كه در تاريخ بواقع اتفاق افتاده همان است كه بوده و اينكه تفسير ما و انتخاب هاي بعدي ما در باره وقايع و عقايد صحيح و غلط چه باشد مربوط به روش تحقيق و دستگاه فكري ماست . بخشي از بحث گنجي مربوط به صحت و سقم روايت وقايع گذشته ميشود و بخش ديگر به مباني نحوه قضاوت و نتيجه گيري ايشان در مورد عقايد . بحث جامع واقعا طولاني خواهد بود و در اينجا فضاي كافي نيست . حداكثر مطالب گنجي ميرساند كه اينگونه تشكيك ها هم در عقايد از طريق وقايع ممكن و مقدور است . اما علماي قائل به دوازه امام شيعه در بررسي هاي تاريخي و اعتقادي احتمالا به اينگونه تشكيك ها قبلا برخورد كرده اند ولي در نهايت پاسخي داشته يا فراهم كرده اند و شيعه دوازده امامي و توانايي هاي علمي ايشان را به عنوان عقيده حق انتخاب كرده اند . كار ديگران و عوام جاييكه همه كس در همه لحظات همه وقايع تاريخ حاضر هشيار نبوده اند چاره اي جز اعتماد به برخي نقل ها و پرهيز از برخي ديگر را ندارد ، خود گنجي هم به نقل هايي كه آورده اعتماد كرده كه آورده است . من از مومنين و غير مومنين نسبت به عقايد همديگر خواهش مندم كه همه را به احترام در كفه احتمال صحت جزئي از مطالب قرار داده و براي رهايي بشريت نه اديان را بكوبند و نه دست آوردهاي بشري را بلكه هر آنچه كه هست را محصول حيات تاريخي و تلاش بشر براي يافتن راه بهتر زيستن تلقي كنند و با رعايت اخلاق نقد در صدد استنتاجي موجه تر و اجماعي جهاني و عصري براي يافتن همان راه بهتر زيستن امروز بيابند كه فردا هم چنين كاري لازم خواهد بود . در صدد نابود كردن و دشمني با هيچ ملتي و هيچ عقيده اي نباشيم بلكه از برآيند ادراك جمعي جهاني راه بهتر زيستن را به اجماع بپذيريم حتي اگر بخش هايي از آن خلاف عقايد ما باشد . در عقايد شيعه مفاد ارزنده اي براي نجات بشر هست همانگونه كه در ليبراليسم هم هست در كمونيسم هم هست و در نزد ديگران هم .

-- صادق ، Dec 4, 2008

Krishnamurti says
surely ,freedom from the self is the true function of man.
:

-- parsa ، Dec 4, 2008

بايد دقت كرد كه حاضر و غايب به چه معنايي است. در پيش خداي متعال همه چيز عين حضور است و هيچ غيبي وجود ندارد. اما در نزد انسانها آنچه را كه نمي‌بينند از آن به غيب نام ميبرند. نكته جالبي در مطالب بالا آمده است كه نقيض انكار آن چيزي است كه نويسنده به آن پرداخته است. وقتي خداي حكيم از روي فضل خود به كسي مي آموزد آن چيزي را كه به ديگران نياموخته است آن فرد آن چيزي را كه خداي حكيم به او آموخته است را ميداند و ديگران از آن بي اطلاع هستند و او عالم است بر آن چيزي كه براي ما غيب است. و براي او آن چيزي غيب است كه مخصوص ذات خداست همانگونه كه در بالا به آن از فرمايشات اميرالمومنين علي بن ابي طالب اشاره شده است.
غيب يك مفهوم در بين ما دارد و يك مفهوم خاص در بين پيامبران و اولياء الهي. آنچه كه در بين ما از آن به غيب نام برده ميشود آن چه ناديدني است. ولي بايد دقت كرد كه در مفهومي كه بين انبياء و اولياء‌ از غيب عنوان ميشود منظور چيست؟‌ آنان نيز همانند ما از مفهوم غيب منظور نظرشان است يا غيب در نزد آنان آن چيزي است كه مخصوص خداي عالم است؟
كسي كه درس ميخواند و تحصيلات عاليه دارد براي او مطالبي كشف شده كه براي ديگران كشف شده نيست در واقع براي او چيزي حاضر است كه براي ديگران غيب گفته ميشود. زيرا بيسواد از خواندن و نوشتن به دور است و براي او حكم غيب را دارد. ولي آدمي كه با سواد است برايش مفهوم غيب نوع ديگري است.
اين مثالي است براي تقريب ذهن به اينكه منظور غيب در بين انسانها به يك صورت نيست. بلكه مفاهيم متعدد از آن استخراج ميشود.
پيامبر و امام كه برگزيده خداوند است از سوي خداي متعال به علمي مزين شده است كه آن علم در وجود بقيه انسانها وجود ندارد پس آنچه كه او ميداند براي ما حكم غيب را پيدا ميكند و او آگاه است به آنچه كه خدا به او آموزش داده است و او نسبه به آن چيزي كه خداي عالم ميداند و در نزد اوست عالم نيست و آن براي او نيز حكم غيب را خواهد داشت.
اما بايد در نظر داشت كه حركتي كه ائمه اطهار و پيامبر اسلام در بين مردم داشتند بر اساس آن چيزي بود كه مردم از خود بروز ميدادند. يعني اينكه تا كسي اعتراف به كفر نميكرد بر او حكم كافر را اجرا نميكردند بلكه به اصطلاح مامور به ظاهر بودند و بر اساس آن رفتار ميكردند. اما اين عمل به ظاهر دليل بر ندانستن نبوده است بلكه دليل بر ظهور فعليت او در انجام چيزي بوده است كه ديگران نيز به آن خود را نشان داده بودند.
از سويي پيامبر و امام مامور به آن چيزي هستند كه خداي متعال به آنان امر فرموده است. در مثالهايي كه به عنوان ندانستن عنوان شده است اگر اصل واقعه بيان شود به گونه‌ي ديگر است . در مورد جناب قيس فشار بيش از حد به آوردن او نزد خويش منجر شد و در مورد زياد بن ابيه لابد ايشان خوانده اند كه او از ياران فداكار اميرالمومنين بوده است كما اينكه با معاويه از در دشمني وارد شده بود. در آن موقعي كه او بر راس كار بود از مومنين بود ولي بعد از ايمان خارج شد و ملاك حال افراد بوده است نه آنچه كه بعد روي ميدهد.
چه قصاص قبل از جنايت امكان ندارد وجود داشته باشد. يا در موردي كه ايشان ذكر كرده كه اميرالمومنين از شهادت خويش ناآگاه بوده و مطلبي را از قول ايشان بيان داشته، اشاره حضرت به تاريخ مرگ نيست بلكه به آن چيزي است كه خداي عالم تنها ميداند نه تاريخ مرگ كه تاريخ گواه است بر آنكه دانستن تاريخ شهادت چيز خاصي نبوده است. كما اينكه بسيار نقل شده است. اما در باب قرآن مطالبي كه ايشان استناد كرده است اتفاقا دليل بر آن دارد كه پيامبر و ائمه اطهار آگاه بوده اند و عالم بوده اند. ولي اشتباهي كه ايشان كرده در نوع برداشتي است كه از غيب داشته است

-- امير ، Dec 4, 2008

آقای سهیل . تعریف قابل ارجاع بودن یک منبع این نیست که حتما گفته خدا باشد. مراد این است که برساخته های فقیهان تشیع با کلام محمد(ص)که همین قران باشد در تعارض قرار دارد. البته من هم معتقدم که ابتدا بهتر بود به قضیه تشیع پرداخته می شد.

-- مازیار ، Dec 4, 2008

یک سوال اساسی در مورد علم لدنی امامان وارد است و آن اینکه چرا هیچ کدامشان با دست خود حتی یک مکتوب با توضیح مشکلات جامعه بشری در زمان خود و آینده ندارند چه فایده ای این توانایی خدادادی برای عالمیان داشته که حتی نهج البلاقه نیز سالها بعد توسط دیگری جمع آوری شده که هزار اما واگر می توان بر آن گرفت وظیفه حداقلی امامان تدوین و مکتوب سازی راه حل مشکلات فراروی بشر در زمان خود و آینده بوده است و نمی توان گفت خداوند این برگزیدگان خود را حمایت نکرده و آنها در زمان ستم وجور موفق به این کار نبوده اند به نظر اینجانب در رسالت خود کوتاهی کرده اند و امروز تاوان آنرا ما بااینهمه تشتت آرا می دهیم وا... اعلم.

-- علیرضا ندافی ، Dec 4, 2008

در پاسخ به خانم زیبا گفته اند:
خانم زیبا، دلیل اینکه آقای گنجی به قران استناد میکنند نه برای این است که قران کلام خداست بلکه برای اینست که معتقدان و کسانی که به قرآن اعتقاد دارند توجیه بشوند والا برای کسی که اعتقادی به قرآن نداره دیگه جای بحثی نیست .
---
اگر چنین باشد هم باز هم این انتقاد به گنجی وارد است که چرا اول از اینجا شروع نکرد. نقد خانم زیبا نقدی کاملاً متین است.

-- بدون نام ، Dec 4, 2008

چه دانم های بسیار است لیکن من نمی دانم
که خوردم از دهانبندی از آن دریا کمی افیون
آقای گنجی شمس وار آتش زده ای به این خرمن
تشیع مذهبی است که با گذشت زمان پر از زنگار و آلودگی شده است
مرد باید تا که این زنگار را بزدایید در این روزگار نا مراد

-- بهبهان ، Dec 4, 2008

نسبت آقای گنجی نویسنده این مقالات با آقای گنجی که در اینجا
http://www.youtube.com/watch?v=0TTsPimC25M
خود را خاک پای حضرت علی هم نمیداند چیست؟ کدام یک گنجی برساخته است؟

-- امیر ، Dec 4, 2008

آقای گنجی
شاید خیلی ها، مقالات اخیر شما را بیشتر بپشندند تا مقالات قران محمدی را. چرا که شما در قران محمدی اساس اسلام را نقد کردید. اما آقای گنجی من شخصا قران محمدی را بیشتر می پسندم. سخنان اخیر شما در تمایز قایل شدن بین تشیع فعلی و تشیع اصیل، بیشتر شبیه حرفهای شریعتی است. شریعتی 35 سال با نامگذاری تشیع علوی و تشیع صفوی این حرفها را زد. اما مقالات قران محمدی حرفهایی بود که تا کنون هیچ ایرانی پژوهشگر اینقدر مستدل و شفاف در مورد آن حرف نزده بود. من آنرا بیشتر دوست دارم.

-- فرشاد ، Dec 5, 2008

آقای سیدعلی طباطبایی
اول اینکه نمی خواستم پاسخ شما را بدهم. چرا که شما دغدغه کشف حقیقت ندارید. شما می خواهید دعوا کنید. درحالیکه من قصد دعوا ندارم. شما انسان عالمی هستید اما عالمی که علم را فقط برای ستیزه کردن و اینکه توانایش سازد که بر حریفش پیروز شود، دنبال کرده اید. با اینحال یک شانس به شما می دهم که اگر ادب را رعایت کنی و دست از فضل فروشی برداری حاضرم با شما نه " در یک چالش بی پایان" بلکه در یک چالش پایان پذیر که به کشف این مسئله کمک کند شرکت کنم.
اما بعد
گفتی" آقتاب آمد دلیل آفتاب" ، این حرف یعنی چه ؟
" آفتاب آمد دلیل افتاب" دقیقا می تواند در راستای سخن من مورد استفاده قرار گیرد. چراکه من می گویم با همین قرآن هم می توان ثابت کرد که آخوندها حرف بی ربطی را می زنند که می خواهند بر اساس قرآن کلام الله بر من و شما حکومت کنند. قرآن در ده ها آیه بطور مستقیم (و بسیار آیه دیگر بطور غیر مستقیم) خود اشاره دارد که قرآن منهای تاویل خدا، تفسیر رسول (هو الذی بعث فی الامین رسول) و تفسیر امام (و جعلنا ائمة یهدون به امرنا) هدایتگر نیست. در حدیث ثقلین (و داستان غدیرخم ) هم پیامبر اسلام ما را به کتاب و عترت (بطور توأمان) سفارش می کنند که اگر یکی را بدون دیگری چنگ بزنید، گمراه می شویم. این حرف یعنی فهم قرآن ( و بدتر از آن حکم کردن از روی قرآن که در این جهان نسبت به دیگران چگونه قضاوت کنیم) بدون معلم قرآن که به نظر ما شیعیان آن معلم باید کسی چون علی بن ابی طالب باشد- فهم ناسالمی است که می تواند زیان بار باشد. نقض غرض در سخن من نیست، در سخن آقای گنجی است (و هم چنین آخوندهای غالی گر است) که نه به قرآن اعتقاد دارند و نه به سخن پیامبرشان. اینها هستند که از ما برای آنکه بخواهیم مدعیاتشان را رد کنیم استدلال فرامتنی (عقل) می خواهند. البته آخوندها پا یشان را فراتر می گذارند و با طرح موضوع ادله اربعه و بویژه اجماع هرسخن عاقلانه ای را هم که ما بزنیم رد می کنند. به نظر من سخن اقای گنجی هم بی مربوط است . چراکه سخن او نافی امر مسلمانی است . چراکه یک مسلمان (بر حسب میثاق اسلام و اظهار شهادتین) باید به موضوع رسول الله ایمان داشته باشد و آن را شهادت بدهد که محمد رسول خدا بوده تا که کلام خدا را به بندگانش ابلاغ کند. مشکل من با گنجی از آنجایی است که او خود را کماکان مسلمان و شیعه می داند. اما در عین حال برای مایی که انتظار دارد به سخنش بها بدهیم، روشن نمی سازد که تعریف مسلمانی و شیعه بودن پس چیست. او در همین جا هم که می تواند بحث را به جایی برساند که بخشی از زیانکاری های شیعیان غالی را روشن سازد ، دست از عقیده ناصوابش نمی کشد. درحالیکه که اگر ما شیعه درست و حسابی باشیم (غالی نباشیم) می توانیم با توجه به گفته امامان مان در نهج البلاغه و از جمله همین حدیثی که در کافی- در مورد مرگ امام حسن عسکری آمده معتقد باشیم که در بعد از امام حسن عسکری ، (امام نه) بلکه امامت غیبت کرده. با این سخن ما می توانیم به همه خرافاتی که پیرامون این قضیه پیدا شده پاسخ عقلانی فراهم کنیم و درعین حال به همه آن نتایجی که شما و اقای گنجی و همه آزادی خواهان و آنهایی که خواهان جدایی دین از حکومت اند برسیم. یعنی احتیاجی به آن حرفها که گنجی و سروش و ملکیان و شبستری می زنند، ندارد. سخن من می تواند به تمامی آن خواسته هایی که شما از موضوع دین دارید (و اتفاقا منهم بعنوان یک مسلمان همانها را آرزو می کنم که دین از بحث حکومت و دولت خارج شود) مصداق عینیت می بخشد، درحالیکه سخن گنجی تازه آغازی است برای طرح یک دعوا.
عزیز من ، می دانم که رژیم "جمهوری اسلامی" که من اسمش را رژیم شیطانی می گذارم با عملکردهای زیان بارش عقل همه مردم (اعم از موافق و مخالف) را دزدیده و اجازه نمی دهد که بگونه صلح آمیز و سالم ما از این چنبره بیرون بیاییم، اما با اینحال من نمی فهمم که شمایی که به همه این مسائل اگاهی دارید، چگونه است که در این زمان حساس که ما به اتحاد و صلح نیاز داریم، سر جنگ دارید. این پرت و پلاها چیست که می گویید؟ یادتان هست که گفتم اسلام برای ما انسانهای بی سواد (امی) آمده نه اکادمیسن ها؟ شما اگر سر جنگ دارید بروید این دعواها را با کسانی بکنید که می خواهند اسلام را در آکادمی های مشهور جهان توجیه پذیر کنند. برای اطلاع شما اینکه من بعنوان یک مسلمان امی معمولی، رفتار و اعمال کسانی چون احمد فردید و آل احمد و شریعتی و خمینی و سروش و... همه آنهایی را که می خواهند از طریق دین روزی بخورند و یا به قدرت برسند و یا حتا فهم خودشان از دین را در توجیه قدرت و نوع حکومتی را که خودشان آرزو دارند، در خدمت بگیرند، تایید نمی کنم. به نظرمن مسلمانی آنها قابل ایراد است . آقای گنجی هم اگر بخواهد با این حرف آخوندها را کنار بگذارد که خودش به قدرت برسد و فهم خودش از دین اسلام را با کمک افرادی مثل شماها (که عقل تان بر مبنای عقلانیت مدرن شکل گرفته) برای نوع حکومتی را که در سرخود می پروراند و می پرورانید، توجیه پذیر سازد، آنگاه باید از او هم ایراد گرفت. او خودش به همین گونه از خمینی و شریعتی ایراد گرفته است البته وقتی که کار از کار گذشته بود. درحالیکه ما یک بار از این سوراخ گزیده شده ایم بهتر است تا وسعت خرابی ها بیشتر از این نشده از اینگونه غلطهای روشنفکرانه دیگر نکنیم . چراکه اگر "عقل گراهای مدرن" به قدرت برسند آنگاه می شود آنچه نازی ها و فاشیست ها و کمونیستها و امپریالیست ها به جهان کردند و می کنند. مصداق ایشان آن اعرابی مسلمانی است که می خواست برود کعبه اما بجای کعبه سر از ترکستان در آورد.
حسین میرمبینی

-- حسین میرمبینی ، Dec 5, 2008

درود، اقای میرمبینی عزیز با تشکر از پاسخ جناب عالی و انتقاد از بکار بردن کلماتی مانند پرت و پلا در پاسخ به این جانب که در تضاد کامل با تعریف عالم بودن من در ابتدای پاسخ قرار داشت و باعث دل چرکینی من بعد از دلخند ابتدائی گشت، برای روشن گشتن بحث به عرض می رسانم: اول/ گنجی در اخرین مصاحبه خود با رادیو زمانه مخالفت خود را با نگاه ذات گرا به دین اعلام داشت و خود را مسلمانی با تاویل متفاوت دانست هر چند من هم با شما موافقم و این انتقاد را به گنجی هم وارد می دانم. زیرا در اسلام بالاخره ذاتی وجود دارد که بدون ان اسلام از ماهیت خویش تهی می شود (هرمنوتیک تفسیر هر ان چه خواستیم از متن نیست به طور مثال تفسیر ثنویت گرائی ازمتن قران محال است) اما با نتیجه گیری شما مخالف هستم و ان را جزء مغالطه "انگیزه از انگیخته" می دانم. می توان از انچه مسلمان بودن گنجی هست یا نیست سخن گفت ولی نمی توان نظرات گنجی را با این استدلال واستدلالات ایمانی! رد کرد که خود گنجی بارها متذکر شده است که مقالات ارائه شده برای آنانیست که معتقد به عقلانی بودن گزاره های دینی می باشند! دوم/ برخلاف شما من کاملا با سیستم حکومتی که گنجی از ان حمایت ودر راه ان مبارزه می کند موافقم (با استناد به مانفیست جمهوری خواهی) و در نتیجه حمایت از ایده های گنجی تا زمانی ادامه دارد که بر پایه رسیدن به این نوع از حکومت عرضه گردیده باشد نظرات جدید او از زمینی و خطاپذیر دانستن قران و ائمه شیعیان با همین دیدگاه مورد تایید این جانب است. جمهوری سکولار برمبنای حاکمیت دوره ای بر اساس رای مردمی از هر اندیشه و دین (بی دینی) و نژادی. سوم/ درباب عقلانیت مدرن باید اگاهی بدهم که من منتقد عقلانیت کلاسیک و پیرو عقلانیت انتقادی هستم اما در حوزه قدرت، تجربه بشری نشان داده است که با همه نقص های موجود (ایده ال تنها در متافیزیک افلاطونی موجود است و نه در عالم رئال) عقلانیت مدرن بهترین راه بشر و با نگاه به نظر "پوپر" برای کم کردن درد و رنج بشریست. چهارم/ در پایان من 32 سال از عمرم می گذرد و هر انچه ندانم، می دانم فضل فروشی جزء مغالطات و از انسانهای بیمار و نادان سر می زند. هدف من از این مناظرات کامنتی تضارب آراء و نزدیک تر شدن به حقیقت و دفاع از مردی ست که برای ازادی مردم سرزمین مادریش از ازادی و جان و ابروی خویش گذشته است. برای گنجی : بنویس عاشق خسته بنویس عشق با خط شکسته بنویس / از تب ترانه های بی صدا از رفیقای گسسته بنویس / بنویس که اوج پرواز کلاغ مثل این زمونه پست بنویس / یه نفر تو سرزمین شب هنوز دل به تاریکی نبسته بنویس. بدرود.

-- سید علی طباطبائی ، Dec 5, 2008

آقای سید علی طباطبایی عزیز
با سلام ،
مطلب شما در چهار بخش تنظیم شده. برای آنکه از حاشیه رفتن پرهیز کرده باشم پاسخ شما را در ارتباط با همین چهار بخش تا آنجا که معلوماتم قد بدهد ، می دهم.
اول / اگر اعتراف می کنید که در اسلام ذاتی وجود دارد که بدون آن اسلام تهی می شود پس باید به درستی سخن من (در رد "قرآن محمدی") اذعان کنید و دیگر آن را به حساب مغالطات من(انگیزه از انگیخته) نگذارید . با علم به اینکه ذات گرایی اسلام فقط منحصر به یکتا دانستن خداوند نیست بلکه شامل حضرت محمد بعنوان رسول الله و آوردنده ی قرآن کلام الله نیز می شود. مغلطه "انگیزه از انگیخته" حداقل در مورد من صادق نیست چراکه فرایند ایمانی من از طریق روشنفکری دینی شکل نگرفته که بخواهد از همان راه مورد نقد قرار گیرد. درست است شما می توانید ایمان آنهایی را که التقاطی اند( یعنی مخلوطی از دین و فلسفه اند) زیر سئوال ببرید اما نمی توانید فکر و ایمان کسانی مثل مرا که نه فلسفی فکر می کنند و نه به اعتقادات روشنفکران دینی باور دارند و نه با فکر صوفیان (افلاطونی) همخوانی دارند و نه از باور من درآوردی آخوندها پیروی می کنند، زیر سئوال ببرید. در عین حال این سخن بدان معنی نیست که من ادعا کنم که فکر کسانی مثل من قابل نقد نیست. اما باید در چهارچوب قاعده خودش مورد نقد قرار گیرد. شما باید فکر مرا در چهارچوب کتابی که من بدان اعتقاد دارم زیر سئوال ببرید نه در چهارچوب اعتقادات خودتان. من بعنوان یک مسلمان به خودم حق می دهم که فکر آقای گنجی و یا شریعتی و یا خمینی و حتا حتی کسانی مثل ابن سینا و ابن عربی و مولانا جلال الدین و ملاصدرا را هم مورد نقد قرار دهم. چراکه مدعیات آنها در حیطه موضوع مسلمانی مطرح شده اند. نقد من در چهارچوب " امر به معروف (شناخته شده) و نهی از منکر (نا شناخته) دینی است. در این رابطه حکمی هم صادر نکرده ام چراکه برای فکر و اندیشه و باور خود احتمال خطا می دهم و از آن بابت به خدا پناه می برم. (فکر می کنم در همینجا به سئوال پیشین شما که : "ایا شما تفسیر خود را معیار تفسیر اصیل می دانید؟؟ ایا معتقدید تمام تفاسیرناقص است؟ ایا بهترین تفسیر در اینده خواهد امد؟" پاسخ داده باشم.)
دوم/ من نیز مثل شما به موضوع " جمهوری سکولار برمبنای حاکمیت دوره ای بر اساس رای مردمی از هر اندیشه و دین (بی دینی) و نژادی" اعتقاد دارم. چراکه به نظر من این نوع حکومت نه تنها منافاتی با اعتقادات من ندارد بلکه از جهت اعتقادی هم می توانم ثابت کنم که آنها در راستای مفاهیم آیات قرآنی (11 / رعد)، " ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغییروا ما بانفسهم" و (14/جاثیه) " که اگر برخی از انسانها به روز قیامت باور ندارند، کسی از مومنین حقی برای آنها ندارد که بخواهد مزاحم شان شود. چراکه خداوند هر قومی را بر حسب آن چیزهایی که کسب می کند جزا می دهد. یعنی به مومنین مربوط نیست (حق ندارند) که بدانند چه کسی به چه باور دارد و یا ندارند) . یا آیه معروف "لکم دینکم ولی دین" که مشخص می کند هرکس آزاد است تا باور خودش را داشته باشد. در عین حال می توانم روشن نمایم که آیاتی از قبیل "و شاورهم فی الامر" و یا "امرهم شوری بینهم" همه در ارتباط با همین نوع حکومت ایده آلی جمهوری دوره ای است که ساختار امرش می باید از برایند و توافق همه نوع افکار و نظرات شکل بگیرد .حتا می توان بر اساس "سنت" نیز ثابت کرد که حکومت های سلطانی و پادشاهی (مثل حکومت بنی امیه و بنی عباس) و البته جکومت " ولایت فقیه" همه با قرآن و سنت در تضاد بوده و هستند و انها در واقع از نظر اسلامی بدعت محسوب می شوند.
اگر حکومت پیامبر و علی ابن ابی طالب بدون رای مردم و پیمان بستن آزاد مردم با آنها نمی توانسته قانونی و شرعی باشد مسلما اساس حکومت های بعدی که در جوامع اسلامی بر اساس نوع ولایت طلبانه سلطانی شکل گرفت (که تا همین امروز هم جریان دارد) همه غیرقانونی و غیرشرعی می باشد. بنابراین برای تحقق این امر لزومی نیست که مردم را با شبهه اینکه نمی توان از نظر عقلانی / فلسفی ثابت کرد که محمد رسول خدا بوده، مردم را بر آن داشت که دین شان را با معیارهای فکری اقایان شبستری و ملکیان و سروش و گنجی مطابقت دهند. آنهم به این امید که اگر آنها بگونه گنجی بیندیشند همه مثل شما و پیرو فکر پوپر می شوند. در نتیجه اقای گنجی به هدفش که جمهوری دوره ای است می رسد. نه خیر دوست عزیز. این فکر نه عملی است و نه اینکه اگر بر فرض محال عملی باشد مسلمانان همه مثل گنجی می شوند. بلکه دست از اسلام کشیده و در جبهه های متفرق و گوناگون دین ستیز (از چپ و راست و سلطنت طلب و جمهوری خواه و آنارشیست) روبروی هم قرار می گیرند که در پس آن تازه کشور را درگیر یک دعوای بی پایان می کنند. گنجی اگر مسلمان شیعه است و می خواهد از طریق اسلام به هدف کم کردن درد و رنج های ما و شکل گیری یک جمهوری دوره ای برسد بهتر است که چهارچوب اعتقادات اسلامی را درهم نشکند. چراکه با شکستن این چهارچوب ارتباط خودش را با همان مردم از دست می دهد.
سوم/ خوشحالم که شما پیرو عقلانیت انتقادی هستید. همین نشان می دهد که چرا شما از فکر گنجی حمایت می کنید. در حالیکه من معتقد نیستم که فکر پوپری شما و گنجی بتواند از درد و رنج ما ایرانیان کم کند. چراکه درد و رنج های ما ایرانیان هنوز به آن معنای درد و رنج اروپای قرن نوزده و بیست نرسیده که ما در این رابطه به فکر پوپر نیازمند باشیم. درد و رنج ما ناشی از اسلام آلوده به قدرتی است که بر خلاف اصل آزادی خواهانه اسلامی "امر به معروف و نهی از منکر" هیچ نقدی را بر نمی تابد و بر خلاف قرآن و پیام واضح رسول خدا حق اختیار و انتخاب را از مردم سلب کرده است. اسلامی که خود در 1400 سال پیش با محور قرار دادن توحید ( به این معنا که خدا بالاتر و والاتر از هر چیز است – الله اکبر- و اینکه شبیه به مخلوقش نیست و از جمله اینکه انسان وار نیست) و نبوت (اینکه خداوند از طریق وحی پیامبرانی را مبعوث کرده که پیامش را به مردمان ابلاغ کنند) و معاد (از اینکه انسانها بدانند در برابر اعمال ناشایست شان و اعمالی که از روی بی علمی انجام می دهند مسئولیت دارند و باید حساب و کتاب پس بدهند) ، ما را بر ان می دارد تا با ایمان داشتن به خدا و پناه بردن به خدا از شر شیطان، از خودمان ایمن نباشیم و در همه حال از خود انتقاد کنیم. این چنین بود که اسلام در زمان ظهورش توانست نوع باورهای التقاطی دینی / فلسفی زمانه خود را که به قدرت آلوده بودند را مورد انتقاد قرار دهد و در آن زمان بر همه انها پیروز شود. بحث انتقاد از خود و بحث انتقاد از دیگران، در اسلام نیز مطرح است و جایگاه ارزشی خود را دارد. وقتی انسانها همه به خودشان خطا می کنند (کل بنی آدم خطاء) و و پیامبر هم بشری است مثل ما (قل انما انا بشر مثلکم) مشخص است که بحث خطاپذیری و برابری و همانندی افراد بشر باهم و همچنین موضوعیت نقدپذیری در مبحث "امر به معروف و نهی از منکر" همه پیش بینی شده و از این جهت عیبی با اسلام نیست.
من اگر با فکر گنجی در ارتباط با (قرآن محمدی) مخالفم از آنروست که فکر می کنم راهی که او می رود راهی نیست که بتواند به درد و رنج های ما ایرانیان پایان دهد. شاید فکر پوپر برای مردم برخاسته از مسیحیت التقاطی رومی شده پال (پولوس) و عقلانیت کلاسیک و مدرنی که حاصلشان تفتیش عقاید و ویرانی بی حد و حساب و دو جنگ وحشتناک جهانی و پیدایش کمونیست بود مفید باشد اما مسلم برای بیرون امدن ما ایرانیان از این چنبره فعلی مفید نخواهد بود چراکه بعلت تناقضش با اصول اعتقادی اسلامی می تواند درد و رنجهای بیشتری را برای ما بوجود آورد.
چهارم / در پایان از این که می بینم شما در عین جوانی با حوزه های گوناگون علوم انسانی در حد وسیع آشنایی دارید، برای شما خوشحالم. اما مسئله تجزیه و تحلیل های روانکارانه شما از اینکه مرا نشناخته "نارسیست"، "زاهد شیاد" و "فاقد عشق" و این جور چیزها می دانید بیشتر " فضل فروشی" می نماید تا بالابردن "تضارب آراء و نزدیک تر شدن به حقیقت". بعلاوه اینگونه اتهامات جز اینکه خلاف هدف شما است، دور کننده نیز می باشد. من تا پیش از این یکی از مدافعان گنجی بودم (مقاله من "چرا گنجی باید زنده بماند" شاهد این مدعا است) اما حاضر نیستم حقیقت را فدای چشم پوشی از نقد گنجی (و یا هر کس دیگری) کنم، چراکه این به معنی انکار چیزی است که بنیان اعتقادات مرا تشکیل می دهد. دیگر اینکه شعر شما را نیز در آخر مطلب خارج از موضوع دیدم.
موفق باشید.

-- حسین میرمبینی ، Dec 7, 2008

درود اقای میرمبینی، پاسخ شما را دریافت کردم با امید به دریافت پاسخ اینجانب، بی مقدمه 1/ متاسفانه پاسخ اول شما را فاقد عمق لازم می دانم. درست است که با هم در عدم تفسیر بی چارچوب از متن موافق هستیم اما در یک مبحث منطقی شما نمی توانید با این استدلال که با انگیزه یک مولف موافق نیستید اندیشه مولف را رد کنید در کامنت پیشین هم عرض کردم که اندیشه گنجی را جدا از بحث مسلمان بودن یا نبودن او باید نقد کرد. عملی که شما درست بر عکس ان عمل می کنید! این عمل را در باب غیر هم کیشان خویش هم انجام می دهید با این بهانه، از یک مثال عقلانی در بحث گریزانید. اگر بیاد بیاورید در کامنتی مدعی برابری اندیشه ایمانی شما با یک هندو گاو پرست و خواستار دلیل برتری ایمان متنی شما با او شدم که شما در یک مغالطه "بی ربطی" خود را از نظر انسانی برابر دانستید (که شکی در ان نمی باشد) اما پاسخ سوال من نبود! سوال را اینگونه تکرار می کنم: در حالی که از منظر ایمانی معیاری برای تمیزی حق از باطل موجود نیست اگر پای عقل و علم را از مباحث معرفتی بیرون بکشیم چه معیاری برای برتری در مباحث معرفتی می ماند؟ 2/ پاسخ دوم شما مغالطه "نمونه گیری جهت دار" است. شما آیات مکی را که در زمان محکوم بودن محمد نه حاکم بودن او بیان گشته انتخاب کرده و نتیجه گیری فرمودید در حالی که ایات بسیاری درست در تضاد این ایت موجود می باشد و در پارادایم اندیشه اسلامی هم این ایات توسط آیات مدنی نسخ گردیده است. سنت محمد هم کاملا متضاد با فرمایشات شما بوده به گونه ای که بعد از فوت ایشان صحابی او که علی هم در میان انان بود در قتل عام های موسوم به "رده" توسط خالد بن ولید هم داستان بودند. در بخش دوم پاسخ شما گوئی ضمیرمقالات گنجی را عوام فرض نموده اید در حالی بحث گنجی در حوزه عمومی طرح گردیده وبرای مدعیان معرفت دینی می باشد که هنوز مانند شما برای اصلاح جامعه بر تفسیری دیگرگون از دین می اندیشند! در حالی که ذات دین ازان حوزه خصوصی است و حوزه عمومی و قدرت حوزه تکثر عقلانی/علمی است نه جزمیت ایمانی. 3/ دلیل مخالفت شما با اندیشمندی چون پوپر کاملا روشن است. او مخالف هر گونه دگمیت و خطا ناپذیری در اندیشه بود یعنی انچه شما فاقد ان هستید شما به گونه از اصول دینتان سخن می گویید گویا که امری اثبات شده است (از معاد و محمد که بگذریم هنوز برای وجود خدای مذهبی یک دلیل عقلانی/علمی بیان نشده است و تمام برهان های اثبات خالق به فرض نادرستِ درست بودنشان فقط ثابت کننده ناظم و علت و ... است که بیشتر بدرد مجاب کردن کودکان مقطع راهنمائی می خورد!) در حالی که طبق تئوری پوپری بدلیل عینی نبودن ، با معنا نبودن و ابطال ناپذیر بودن، نمی توان حقیقت علمی داشته باشند. در مباحث معرفتی هم نظریه های او خط بطلانی بر نگاه تک تفسیری شما و باز کننده ارزش برابر تفاسیر دینی دیگران با شمای نوعی می باشد. حال اگر برای رسیدن به جمهوری سکولار اندیشه های او لازم نیست حتما انیشه های شما که تمام تفاسیر مختلف دینی بزرگان دین خودتان (از غیر دینی بگذریم)را جز خود غیر قبل قبول می دانید کافی است! 4/ برای شناخت شما، مغالطه "فضل فروشی" در زمانی است که واژه گان علمی بدون پشتوانه معرفتی بیان گردیده باشد. انچه که در باب روان کاوی نقد های شما بیان گردیده تنها گوشه ای بود کاملا قابل دفاع ( نقدی روان کاونه لاکانی از نقد های شما را داشتم که بخاطر جدلی نکردن بحث به خود اجازه استفاده از ان را ندادم). در باب بهره بردن از اشعار کنائی توضیح دو کامنت قبل را ( می دانم خوانده اید) کافی می دانم و اصرار شما را در بیان مجدد ان، مغالطه " احساست به جای استدلال" می دانم. در باب شعر اخر کامنت پیشین هم ذکر کلمات "برای گنجی" و محتوای ساده ترانه خود نشان دهنده موضع بود. تا چالشی دیگر، پیروز باشید. بدرود.

-- سید علی طباطبائی ، Dec 7, 2008

اقای الف-س باتشکّر از صداقت شما
شما کتابهایی را مطالعه فرموده اید و من نیز کتابهایی مطالعه نموده ام ومن از جمع بندی آنها نظر مولوی و دکتر شریعتی رادر این موارد پذیرفته ام.شما میفرمایید حرفهای اینها را باورنکنم،من هم به شما میگویم :حرفهای آنها را باور نکنید.اتّفاقآ اگر به درد مدرسه دخترانه بخورد،خیلی هم خوب است ،زیرا بسیاری ازخانم ها نکته سنجی،دقّت وتعمّقی دارندکه آقایان ندارند.

-- علی رفیع ، Dec 8, 2008

نظر خوانندگان محترم را به یک فهرست آماری و چند نظر جلب می کنم:
1- اگر تاریخ پیدایش موجودات زنده در کره زمین را 24 ساعت (حدود 800 ملیون سال)در نظر بگیریم پیدایش گونه انسان، تنها3 ثانیه آخر این زمان را در بر می گیرد.

2- از زمان پیدایش انسان مدرن 40000 سال می گذرد، که در واقع 3 ثانیه آخر از 24 ساعت می شود. پیدایش مذهب اسلام نیز بر اساس نزول قرآن حدود 1400 سال پیش است که در واقع بر اساس محاسبات 24 ساعته می شودیکصدو پنج هزارم ثانیه آخر این زمان. حال یکی لطفا به من جواب بدهد ( مثلا آقای میر مبینی) که چرا خداوند 99.9 درصد زمان ابتدایی را ول کرده است و تنها در این زمان بسیار بسیار کوتاه پایانی مهمترین مذهب دنیا را که همانا به قول علما و فضلا اسلام است به وجود آورده است؟

-- سامان ، Dec 9, 2008

نمی دانم چرا سامان عزیز باید این سئوال را از من بکند، یا مگر فکر کرده من پاسخ همه سئوالات را دارم؟ نه عزیز، من در ارتباظ با مسائل اجتماعی و گرفتاری های که خودم با اینگونه مسائل دارم سعی می کنم به راه حل هایی که فکر می کنم انساندوستانه است و در این شرایط علاقه ندارم که دوباره جنگی از سر گرفته شود و بقول تو این فرصتهای کوتاه را هم که در زندگی داریم، از دست بدهیم در این مباحث شرکت می کنم. والا من هم مثل حافظ عزیزمان مانده ام:
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
اما در ارتباط با این مقایسه جالب تو بشوخی فکر کردم که شاید خداوند هم خواسته در ثانبه های آخر گل بزند که دیگر کار و تلاش مدعیان نبوت را،بی رنگ سازد. منظورم آنهایی هستند که بعد از اسلام مدعی اند و می خواهند بشر را در قرون رسیده به تکامل عقل با ساخته و پرداخته های من درآوردی خودشان هدایت کنند.

-- حسین میرمبینی ، Dec 9, 2008

آقا سامان به قول آقای ابراهیمی دینانی زیرا گوش ِ قرآن شنو نبوده است.

-- بدون نام ، Dec 10, 2008

آقای سید علی طباطبایی
با سلام
با تشکر از پاسخ شما و اینکه حداقل پاسخ مرا به دلیل "فقدان عمق" نه رد کرده اید و نه قبول. این خودش جای خوشحالی دارد چراکه به نظر می رسد با پاسخ به ایرادات شما بتوانم به مقصودی که شما انتظار دارید نزدیک شوم. من ایرادات شما را به چند وجه می توانم پاسخ دهم.
1/:
وجه الف- درست است که گنجی می گوید: " مقالات ارائه شده برای آنانیست که معتقد به عقلانی بودن گزاره های دینی می باشند." اما برای آنکه بتواند نظریه اش را اثبات کند، مجبور است به تفسیر مراجعه کند. او بر حسب ترجمه و انتقال درک خودش از قرآن به خواننده است که نتیجه می گیرد اثبات ادعای کلام الله بودن قرآن (و همچنین رد "قرآن محمدی") به هیچ صورت امکان پذیر نیست. من نیز به همانگونه که او عمل کرده، عمل کرده ام اما با تفسیر متفاوتی. یعنی همانگونه که او از طریق تفسیر قرآن (برحسب انتقال یک معنا از قرآن به خواننده –چه بر اساس ترجمه باشد و یا تفسیر) نتیجه می گیرد قرآن پر از گزاره های غیرعقلانی است، من می توانم با تفسیر دیگری از قرآن نشان دهم که گزاره ها گنجی از قرآن در ارتباط با غیرعقلانی بودن قرآن غلط و پر از اشتباه است. عقل قرآنی با عقل آقای گنجی (و همه آنهایی که هستی را فقط خطی و از طریق حس تصور می کنند) فرق دارد و آقای گنجی یا این موضوع را نمی داند و یا اگر می داند عمدا شبهه بوجود آورده تا خواننده را مجبور به پذیرفتن تز خود نماید. من به دلیل نتیجه گیری آقای گنجی (بعنوان یک مسلمان) حق دارم و دلیل دارم وارد این بحث بشوم. اما اگر شمایی که پوپری فکر می کنید بخواهید وارد این بحث با من بشوید ، و بخواهید نظریات مرا صرفا بخاطر آنکه در چهارچوب دین قرار دارد رد کنید و آن را جزم اندیشانه و مغالطانه تلقی کنید نه تنها درست نیست بلکه نابخردانه است . این سخن خود می تواند در رد سخن اقای گنجی هم بکار رود چراکه حداقل استدلالاتش برای منی که جزو روشنفکران دینی به حساب نمی اییم (یعنی نگاهم به دین فلسفی/ عقلی نیست) کاربرد ندارد و همه شمول نیست و اینکه فکر او به دلیل غیر منطقی بودن (از لحاظ منطق دینی- نه منطق پوپری-) از اساس ویران است. (مگر آنکه شما قصد داشته باشید حق اظهارنظر مذهبیون را به جرم بقول خودتان "جزم اندیشی و ...." از آنان سلب کنید و به طریقی که تا به حال رفتار کرده اید، بخواهید من را از میدان بدر کنید. حال یا با منطق نیچه یا هایدگر و یا حتا با منطق نازیسیم و فاشیسم!!).
غیر از همه اینها پیشتر نیز برای شما توضیح داده ام که پای تثبیت ادعای "قرآن محمدی" حداقل در مورد تعریف قرآن بعنوان "لوح محفوظ" می لنگد و ادعای آقای گنجی فقط مشمول همین تعاریف قشری گری است و نهایت می تواند برای افرادی چون عطاء الله مهاجرانی و یا جوادی آملی و علامه طباطبایی طرح سئوال کند.
وجه ب- بحث من این است که ثابت کنم سخن گنجی با هیچ چسبی به اسلام چسبانده نمی شود. چرا که اساس استدلالات او با مبانی ذاتی اعتقادات اسلامی(حداقل در دو مورد خدا و پیامبر) همخوانی ندارد، به همین علت خود بخود رد است.
مگر آنکه گنجی تصور کند حرفش می تواند مسلمانان را تبدیل به پوپر کند و می تواند با این تز جدید "مانیفست جمهوری خواهی" اش را یک شبه به منصه ظهور درآورد. به نظر من طرح این بحث از این طریق آن چنان بچه گانه و ساده لوحانه است که شاید بهتر باشد درباره آن سکوت کرد. اعتراض من هم تنها از آن رو است که فکر می کنم اگر ایرانیان بخواهند بفکر او بها بدهند باز برای سالها بسیاری مجبورند این وضع فعلی را تحمل کنند و یا درگیر دعواهای جدید شوند. شما اگر به سخن آقای شبستری توجه کنید (در همین مصاحبه اخیر شان با آقای میردامادی که "زمانه" منتشر کرده) می بینید که ایشان هم گفته اند: "اول باید ساخت جامعه عوض شود چراکه جامعه است که قانون را تعریف میکند و نه بر عکس". اگر اینگونه است شما به من بفرمایید چگونه ممکن است ساخت جامعه (که جامعه ای است سخت سنتی و گرفتار به اعتقادات شیعه آخوندی) با این سخن گنجی به این سادگی عوض شود؟ شما از این اظهار نظر آقای گنجی درباره آقای منتظری که من او را هیچگاه "آیت الله" خطاب نکرده ام، می توانید بفهمید که عمق فاجعه تا چه حد است.
"آیت‌الله منتظری نماد مبارزه، آزادی‌خواهی و تحول فکری‌اند. داستان تحولات فکری ایشان در حوزه‌ی اندیشه فقهی باید‌ نوشته شود تا ‌قدر و منزلت ایشان بیشتر درک شود." (اکبر گنجی)
وجه ج- فرموده اید: "در حالی که از منظر ایمانی معیاری برای تمیزی حق از باطل موجود نیست اگر پای عقل و علم را از مباحث معرفتی بیرون بکشیم چه معیاری برای برتری در مباحث معرفتی می ماند." و پاسخ:
- سخن شما در زمانی درست است که بخواهیم دین را بر حسب اعتقادات روشنفکران مذهبی و فیلسوفان مذهبی تعریف کنیم. درصورتی که مسلمانان (برحسب دستورالعمل های قرآنی و الهی شان) در ارتباط با حدود معارف دینی شان و همچنین تمیزی حق از باطل نمی توانند از حد قرآن تجاوز نکنند و الا ممکن وارد افکار بدعتگرانه شوند که در آنصورت آنها را وارد میدان و کفر و شرک می کند. در این گونه موارد حتا اگر اختلافی است فقط باید از راهی که قرآن پیش روی آنها گذاشته مراجعه کنند نه عقل.
دوست عزیز، قرآن برای حل این موضوع راه حل خودش را دارد . یعنی بین دو "امر دین" و "امر دنیا" تفاوت قائل شده است. اموری که مربوط به خالص دین است امر آن فقط به خدا مربوط است و کسی حق دخالت در امر الهی را ندارد. بنا به تعریف قرآن کارگزار خدا در این امر فقط رسول است و اولی الامر. حیطه این امر مربوط است به امور روحانی و معارف دینی. اما در امر دنیا (بر حسب همان تعاریف قرآنی) ما آزادیم مشورت کنیم، رای بدهیم، رایزنی کنیم ، بیعت کنیم و پیمان ببندیم و خلاصه به نوعی که در هر زمان بتوان با نظرخواهی عموم مردم هر قانونی را به امر دنیوی ما مربوط می شود، و بتواند خدا پسندانه و صلح جویانه (با رعایت حقوق بشر) به رفع مسائل بپردازد ، تصویب کنیم و آن را باجرا بگذاریم. اگر پیامبر در 1400 سال پیش حکومت تشکیل داده با توجه به همین نکته و البته قدرت وحی بوده که می توانسته بین امور دنیوی و معنوی تفکیک قائل شود و آنها را به تناسب و عرف زمان خود حل و فصل نماید. او با گفتن اینکه (110/کهف) بشری است مثل ما که (در عین خطا کردن نه ظلم کردن که ظلم کردن انسان را مشرک می سازد) می تواند وحی بگیرد، و همچنین (آیه 50/سبا) دقیقا مشخص می سازد که امور دینی به پشتوانه وحی و امور دنیوی به پشتوانه رایزنی و مشاورت حل و فصل می شوند. این مسئله از آنجایی در اسلام تداخل شد که کسانی بعد از پیامبر بدون پشتوانه وحی امر دین و دنیای جامعه اسلامی را به دست گرفتند و یا ظلم و غدر حکومت را از جمهوری به سلطانی تغییر دادند و شبهه بزرگی را بوجود آورده اند که تا این زمان ادامه دارد . ما اینک گرفتار عقبه آن ظالمانی شده ایم که (بعلت نادانی مردم از قرآن) دریافته اند با چند تا شبهه و بدعت (مثل معصومیت و دامن زدن به حق علی در سقیفه و روضه خوانی از روز عاشورا) می توانند به قدرت برسند و قبضه حکومت را به دست بگیرند.
در عین حال باید توضیح دهم که یک مسلمان واقعی حق ندارد وارد بحث برتری معرفتی در باب دین شود چراکه او باید بر طبق آیات بسیاری از قرآن مثل (285 /بقره) : "و کتبه و رسله لا نفرق بین احد من رسله = هیچ فرقی بین رسولان و کتب شان نیست". اعتقاد داشته باشد متاع هدایت و گمراهی به تساوی بین همه ادیان و مذاهب و افکار جهان پخش شده و از این جهت برتری با هیچ کس و هیچ دینی نیست. من بر همین اساس سعی می کنم به همه ادیان و مذاهب جهان احترام بگذارم و از این نظر هرگز خودم را برتر از دیگران ندانم. در عین حال باز می دانم (بر حسب عبارت قرآنی بقره -آیه 286): " خداوند هیچ کس را جز به اندازه وسعش تکلیف نمی کند. هر کس (اعم از اینکه چه دینی داشته باشد و یا نداشته باشد) بر حسب نیکی که می کند و بدی که می کند پاداش و جزایش می بیند". همه انسانها بندگان خدا هستند و کسی حقی بیشتری از دیگری ندارد که بخواهد درباره او قضاوت کند. فرمانی هم اگر از خدا هست ، دست رسول الله است و اولی الامر که هیچکدامشان فعلا در میان ما نیستند. کس دیگری حق ندارد که بخواهد بر اساس آن فرمان بر دیگری قضاوت کند، حتا اگر آن فرمان توسط یک مجتهد "جامع الشرایط" از روی قرآن اخذ شده باشد. در عین حال من باور دارم که تمام اداراکات عقلی و فلسفی ما می تواند ادراکات انسانی و شخصی باشد و به هیچ صورت به خدا مربوط نباشد. امیدوارم به سئوال شما در این بخش پاسخ داده باشم. مگر آنکه باز عمق آن در شأن شما نباشد!

2/ شما در بخش دوم باز مرتکب نه یک اشتباه بلکه چند اشتباه شده اید که در ارتباط با آیاتی را که من استفاده کرده بودم آنها را با گفتن اینکه آنها مکی هستند آن را به حساب مغالطات من گذاشته اید. درحالی که مورد این مغلطه باز به خود شما بر می گردد. چراکه:
اولا آیه 11 سوره رعد "ان الله لا یغیر ما بقوم ..." از آیات مدنی است. همچنین آیه "وشاورهم فی الامر" که (159/آل عمران) که از آیات مدنی است. ثانیا مگر ما می خواهیم شبهه بوجود آوریم که مثلا حکومت دینی تشکیل بدهیم. درحالیکه همانطوریکه قبلا نیز توضیح دادم علاقمند به حاکمیت دینی نیستم بلکه معتقدم ساحت دین باید از ساختار قدرت جدا باشد. اگر پیامبر خدا در 1400 پیش حکومت تشکیل داده به اعتبار وحی خدا بوده که می توانسته درستی و نادرستی مسائل را و همچنین و حدود و مرزهای امر دین و امر دنیا را تشخیص دهد. از اینرو فکر می کنم پاسخ شما خود به خود داده می شود.
وانگهی برای یک فرد مسلمان درستی و نادرستی بکارگیری آیات قرآن با حجت مکی بودن و یا مدنی بودن آن ها زیر سئوال نمی رود. و اما حجت این مسئله برای شمای (غیر مسلمان) می تواند از این جهت مطرح شود که چون احکام قرآنی در زمان فرماندهی و ریاست سیاسی حضرت محمد و بحکم "اطیعوا الرسول" فقط در زمان حاکمیت رسول و حاکمیت "اولی الامر" (چنانکه امر حکومت بتوسط مردم به او واگذار شده باشد) می تواند مورد داشته باشد، که آنهم با توجه به این که ما شیعیان آن را فقط منحصر به امام متعلق به اهل بیت می دانیم (و حتا آخوندها با سختگیری بیشتر برای او صفت عصمت نیز قائلند) می تواند از اصل منتفی باشد. اما بعلت نا آگاهی اغلب مردم و البته دخالت روشنفکران مذهبی (آنهایی که در طی تاریخ اسلام همیشه اسلام را با اصول فلسفی ارسطو و افلاطون همآهنگ کرده اند) آخوندها همیشه توانسته اند شبهه بوجود آورند وخودشان را این وسط بعنوان "نایب امام" و "مجتهد جامع الشرایط" و عناوین من درآوردی جا بزنند. درواقع اگر خوب نگاه کنید می بینید بیشتر آن احکامی که اغلب مورد اعتراض واقع می شوند ، مربوط به موقعیت زمانی و مکانی حضرت رسول در مدینه است و فقط در ارتباط با موقعیت زمانی که ایشان حاکم بوده اند و مسائلی که لزوما شبیه مسائل امروزی ما نبوده ، مصداق دارد. بعبارت دیگر مسلمانان اگر با مشورت و شورا و بیعت با همه اقشار کشور (بصورت دموکراسی) تشکیل حکومت بدهند مجبور نیستند به تمامی آن احکامی که به نظر شما و من احکام 1400 سال پیش است عمل نمایند. برای اثبات این نظرات نیازی نیست که ساختار اعتقادی مسلمانان را آنهم در ارتباط با رسالت رسول خدا (رسالتی که در مکه از طرف خداوند به عهده ایشان گذاشته بود و ربطی به امر حاکمیت ایشان ندارد که بعدها از طرف مردم مدینه برای آن امر انتخاب شده بود) بهم بریزیم و یا آنها را زیر سئوال ببریم.
در ارتباط با جنگهای رده هم که شما آن را قتل عام رده می خوانید و در زمان ابوبکر رخ داده، ابوبکر 11 سردار را برای قلع و قمع اهل رده مامور و تجهیز می سازد. نام این سردارها از جمله خالدبن ولید در تواریخ آمده. اما من هیچ جا نام علی بن ابی طالب را در این ماموریت ها ندیده ام. شاید شما از اینکه خوانده اید خالدبن ولید در غوغای خلافت و داستان سقیفه از علی جانبداری کرده به این اشتباه افتاده اید که علی بن ابی طالب با خالد در آن ماجرا همدست و همداستان بوده که فکر نکنم درست باشد. مراجعه کنید به دائرة المعارف اسلامی (ذیل نام ابوبکر).
اما به فرض هم چنین باشد که شما می فرمایید. پاسخ این است که وقایع تاریخی و تفسیر از چگونگی آن رخ دادها باز مربوط می شود به تفسیر تاریخ و نوع تفسیری که ما از آن می کنیم که می تواند از هم متفاوت باشد. اگر نظر به جنگ داشته باشیم می توانیم آن رخدادها را به جهت ایجاد جنگ و دعوا تفسیر بکنیم. اگر نظر به صلح داشته باشیم می توانیم همان وقایع را برای صلح تفسیر کنیم. همین که در قرآن (سبا/۵۰): "قل ان ضللت فانما اضل علی نفسی و ان اهتدیت فبما یوحی الی ربی " (= بگو اگر گمراه باشم ، پس به نفس خویش گمراه بوده ام و اگر هدایت یافته ام پس آن به وحی است که از سوی پروردگارم شده است)، اینجانب اعتقاد دارم که پیامبران(و همچنین امامان) تا جایی که وحی می گیرند و از علم لدن الهی با خبرند و خدا بر جانشان تسلط دارد، در دو حوزه رسالت و امامت (به معنای رهبری امور آسمانی) به اراده الهی از خطا مصونند. اما درجایی که وحی نگرفته اند و نفس انسانی شان بر جان شان غلبه دارد- بخصوص در امور مربوط به زمین- پیامبران و انسانها مثل هم هستند و هیچ فرقی با یکدیگر ندارند. بنابراین موضوع عدم معصومیت پیامبران و امامان در امر حکومت و حوزه امور مادی و زمینی امری محرز است و به همین علت است که علی بن ابی طالب در نهج البلاغه (داریوش شاهین خطبه۲۰۷) می فرماید:"من آن نیستم که هرگزخطایی و لغزشی درکار و اندیشه ام پیش نیاید و از کردار خویش نیز ایمن نیستم".
در عین حال می توانم ثابت کنم که همداستانی علی بن ابی طالب با ابوبکر (نه با خالدبن ولید) بر حسب یک ترجیح نوع زندگی اجتماعی است که در آن وضعیت مجبور بوده با او به اکراه بخاطر حفاظت از آن چه که تا آن زمان به دست آمده بوده بیعت کند و به گونه ترجیحی به حاکمیت ابوبکر تن در دهد. او اگر با ابوبکر بیعت نمی کرد خودبخود با دزدان و راهزنانی همراه می شد که قصد داشتند وضع جزیرة العرب را به همان وضعیت اولیه اش (قبل از هجرت) برگردانند. اهل رده (و حتا آنهایی که با ندادن زکات از حمایت ابوبکر سر باز زده بودند) با نافرمانی ها یشان عملا می توانستند وضعیت بعد از پیامبر را به وضعیت آنارشیستی و بی قانونی قبل از اسلام تغییر دهند. مگر اینکه شما بازگشت به گذشته با بی قانونی، بی هویتی و بی فرهنگی مردم جزیرة العرب را برای آنها بهتر می پسندید.
این نکته را هم از آن رو مطرح کردم که شما خود در طرح "ماجرای رده" پیشقدم شدید.
3/ من با پوپر دشمنی ندارم بویژه اینک که در غرب زندگی می کنم و بعد از سالها اسارت و چرخیدن به دور خود، از اندیشه افلاطونی "وحدت وجودی" دست کشیده ، به سوی همان باور توحیدی اسلامی بازگشت کرده ام. اگر پوپر با فردی مثل من که آزادی ام را از راه باور داشتن به خدا و رسالت محمد به دست آورده ام مخالف باشد ، هیچ مشکلی ندارم . چراکه می دانم او بی آزار است. مشکل من با پیروان ایرانی و مسلمان پوپری است که نمی دانند ایران ما اروپای قرن 19 و 20 نیست. نمی دانند که ساختار ذاتی و جوهری اعتقادات اسلامی ما با اساس فکری فلسفه پوپر همآهنگ نیست و یا هنوز همآهنگ نشده. مگر آنکه قبل از آن جنگی صورت بگیرد و مردم ایران بر اثر درد و رنجهای ناشی از کشتار همدیگر به مرحله ای رسیده باشند که دریافت کرده باشند راه حلی جز دموکراسی ندارند. من نمی دانم چرا شما که انسان آزاده ای می باشید نمی توانید ببینید که کس دیگری هم برای تغییرات بدون جنگ و آماده شدن جامعه بسوی آزادی و جدا سازی دین از دولت (اگرچه بر پایه اعتقادات مذهبی) راه حلی ارائه می کند؟ شما چرا به نتیجه کار فکر نمی کنید و همه اش در وسط کار گیر کرده اید؟
آقا جان شما چکار دارید به دین و خدا و معاد و نبوت؟ که به این علت که "هنوز برای وجود خدای مذهبی یک دلیل عقلانی/علمی بیان نشده است " پس راهی از دین به آزادی و شعور و معرفت صلح و حقوق بشر نیست؟ دوست من شما نظر خودتان را ارائه بدهید. اگر نظر و استدلالات شما بر پایه خودش قائم است، چه نیازی دارید که با نفی دین و تخطئه نظر کسی که از شما متفاوت می اندیشد، آن را مخلوط کنید؟
4/ از آنجایی که من فلسفی فکر نمی کنم و جزو روشنفکران دینی هم به حساب نمی آیم ، ادامه بحث ما فقط در زمانی می تواند به نتیجه برسد که نه از طریق منطق شما بلکه از طریق ذهن همه پذیر Common Sense صورت بگیرد. در این گونه مباحث وجود صداقت اصل اساسی ادامه بحث خواهد بود و الا - بعلت دو قطبی بودن افکار ما- بحث ما اگر به دعوا منجر نشود ، بجایی هم نخواهد رسید. بنابراین اگر معتقدید حقی با شما است، لطفا بحث را با فضل فروشی های اینچنین که مغالطات من جزو کدام دسته از مغالطات محسوب می شوند، کور نسازید. شما حتا حاضر نیستید بپذیرید که شعرتان در مورد گنجی خارج از موضوع بود!
موفق باشید

-- حسین میرمبینی ، Dec 10, 2008

درود اقای میرمبینی گرامی، "از قیاسش خنده امد خلق را" ابتدا با کمال تاسف باید بیان دارم که تمام پاسخ شما نه از عمق کافی که تمام جز مغالطه "مصادره به مطلوب" است! این مغالطه زمانی اتفاق می افتد که شما با مقدمه ای که خود اثبات نگردیده ویا دارای ایراد است نتیجه مورد نظرخود را می گیرید و خندان از قاضی باز می گردید. گاهی هم مغالطه "استدلال دوری" فرمودید و مقدمه را در نتیجه دوباره مطرح نمودید! شما به گونه ای از الله و محمد و وحی و ... سخن می گویید که گویا ابتدا در یک بحث اکادمیک صدق ادعاهای خویش را با دلایل صادق اثبات نموده اید و حال زمان نتیجه گیری از ان گزاره های اثبات شده است! شما هنوز یک دلیل عقلانی و علمی (نه ایمانی) برای ادعا های خود بیان نداشته اید و می دانید نمی توانید (دلیل خواسته شما از ادامه بحث بدلیل دو قطبی بودن اندیشه ما نیز همین است) بنا براین در یک بحث اکادمیک پاسخ شما غیر علمی و جز مصادیق مغالطات است ( با پوزش که نصیحت شما را در عدم بیان مغالطات شما رعایت نکردم!). اما چون مانند شما این بحث را نه جدلی دو گانه که برای تمام کسانی می دانم که کامنت ها را مطالعه می نمایند پاسخ مغالطات شما را هم می دهم! در باب تفسیر متفاوت عقلانی شما با گنجی اگر به عنوان ناظر بیرونی حق قضاوت داشته باشم بدیهی ست که تفسیر گنجی بسیار عاقلانه تر ازشماست که با ذهنی دو گانه شیفته گانه/ متنفرانه (نارسیستی در روانکاوی لاکانی) به متن می نگرید با گنجی که مرحله قتل نمادین پدر(نمادین روانکاونه لاکانی) را طی نموده و منتقدانه/پشتیبانانه به متن می نگرد. این جدا از تحریف تعریف عقل نزد شما و تبدیل ان به واژه گانی مانند عقل قرانی! و حتما برای پیروان ادیان دیگر عقل انجیلی و توراتی و اوستائی .. است!!! در حالی که بر خلاف نظر شما، نظرات شما بدلیل ماهیت غیرعقلانی انها غیر قابل قبول است نه بدلیل دینی بودن و منطق پوپری هم برای نقد نظرات غیرعلمی مانند نظرات شما که راه را برای ابطال پذیری می بنندد مطرح گردیده است که راه این گونه ایده ها به فاشیسم البته از نوع مذهبی ان ختم می شود. در جای دیگر باز مغالطه "ادعای نامربوط" نموده اید با این که بارها توضیح داده ام باز شما با لجاجت کودکانه راه خویش می روید و بجای پاسخ گویی به سولات طرح شده توسط گنجی با بیان مسلمان نبودن از پاسخ گویی گریزان هستید و نمی دانید مسلمان بودن یا نبودن او ربطی به صدق و کذب ادعاهای بیان شده وی ندارد. در مورد تغییر ساخت جامعه در کامنت پییشین نوشتم که ساحت عمومی ساحت اکادمیک است به طورمثال نظرات کانت که حتا امروزه هم زبانی دشوار دارد و دیگر فیلسوفان غرب در یک پروسه باعث عقلانی گشتن جامعه شد زمانی که رشد جامعه هم کارکرد پیشین دین را ابطال نمود پس مباحث اکادمیک شرط لازم (البته نه کافی) در تغییر پارادایم بینش دینی جامعه است (نکته ای که اقای برقعی هم به ان توجه نکرده اند) و این اشتباه پروژه دیدن کار گنجی نه پروسه دیدن ان باعث اشتباه استدلالی شما گردیده است. در مورد اقای منتظری تنها بخش از پاسخ شماست که بر گنجی وارد می دانم. اما در مورد آیات، مکی یا مدنی بودن ایات در ماهیت ادعای من تغییر ایجاد نمی کند (مغالطه "مناقشه در مثال") شما باز هم مغالطه "نمونه گیری جهت دار" نموده اید در حالی که خود شما هم می دانید آیات فراوانی در رد ادعای شما موجود است که بر خی از انان در مقالات گنجی ذکر شده است اما شما با ادعای بدون دلیل تفاوتی در مورد مکی یا مدنی بودن این آیات نمی دانید و در روز روشن خورشید را انکار کرده و نقش قدرت را (نظریه قدرت فوکوئی) در تغییرماهیت زبانی آیات نادیده می گیرید. در مورد علی و رده هم همین مغالطه را نموده اید، همراهی علی با ابوبکر در اعزام سپاه ، بخشیدن یکی از دختران زیبا روی به اسارت درامده در این جنگ ها توسط ابوبکر به او و سربریده شدن کسانی که در مر گ محمد شادی نموده و حنا بسته بودند به فرمان ابوبکر توسط علی در تواریخ اسلام به قلم در امده است و ادعایی کاملا با سند تاریخی ست مگر انکه شما هم ان بخش از تاریخ را که نمی پسندید نوشته تاریخ نگاران یهود یا اموی و ... بدانید!! اما از این خجالت آورتر توجیه این اقدام توسط شماست که مدعی نگاه حقوق بشری به دین هستید که بدلیل ان که نمی خواهم تشبیه توهین امیز نسبت به شما با {...} بشود از بیان ان خود داری می کنم تنها به این نکته اکتفا می گنم کاش همان نگاه وحدت وجودی را نگاه می داشتید و این نگاه توحیدی که شمارا به این توجیهات غیر انسانی کشانده و پیش از شما پای مجاهدین خلق را به این توجیهات کشاند بود انتخاب نمی کردید اما شما با کدام دلیل تاریخی قبل از اسلام را دوران جاهلیت می دانید از شعر های(معلقات) زیبای اعراب پیش از اسلام که دیگر بعد از اسلام خبری از ان نشد!، یا از زنانی چون خدیجه که بعد از اسلام خانه نشین و گونی پوش گشتند (زنده بگور کردن دختران در بعضی از قبایل را مثال نزنید که زنده بگور کردن واقعی زن همین در خانه نشاندن و ...است)، از کشتار چند ده نفری قبیله ای در برابر جنگ های چند صد هزاری رده و صفین و جمل و ... ازاده گی که مامن دگر اندیشان چون سلمان فارسی بودند و یهود و حنفیان و ستاره پرستان به کیش خویش و ... نه عزیز انچه که بت ذهنی تو گشته نیاز به ابراهیمی دارد که در وجود تو نمی بینم. اگر از دین راهی به حقوق بشر باشد نه از دین شما اقای میرمبینی که از دین گنجی هاست که پوپری فکر می کنند که اندیشه پرسمانی پوپریست که راه را به جنگ می بندد تفکری که راه را به حذف فیزیکی بسته و راه نقد اندیشه را باز می گذارد تا غیر علمی بودن انان را نشان دهیم که بار دیگر از سوراخ دین گزیده نشویم. کاری که من با اندیشه شما می کنم و در اینده هم خواهم کرد همین است تا شاید مفهوم ساده "برای گنجی" در ابتدای ترانه کامنت پیشین را متوجه شوید که ار رفیقان گذشته گسسته اید ومانند کلاغ در پستی پرواز و دل به تاریکی بسته اید و گنجی باید برای شما بنویسد هر چند، "هر درونی که خیال اندیش شد / چون دلیل آری خیالش بیش شد" بدرود.

-- سید علی طباطبائی ، Dec 12, 2008

آقای سیدعلی طباطبایی عزیز
با سلام ،
اول/ شما باز با گفتن "از قیاسش خنده آمد خلق را" از همان ابتدا چند اشتباه و مغلطه را با هم مرتکب شده اید. 1- مغلطه "فضل فروشی" 2- مغلطه "تعمیم دادن". 3- مغلطه "مصادره به مطلوب". مگر همه خلق به آن گونه فکر می کنند که شما می کنید که مطلوب و خنده خود را به همه خلق تعمیم می دهید؟ من فکر می کردم شمایی که از همه مغالطات خبر دارید خود کمتر مغالطه می کنید! به شما عرض کردم که دست از این عادت ناپسند "فضل فروشی" و "روانکاوی" بردارید تا کار ما به مجادله نکشد.
دوم/ اینکه بحث من با شما بحث آکادمیک نبود. من هرگز نه ادعا کردم و نه خواستم که با شما وارد این بحث بشوم. بحث من ابتدا با اکبر گنجی بود آنهم در چارچوب مبانی اعتقادات اسلامی . بحث من اما با شما از آنجایی آغاز شد که شما خودتان را وسط این ماجرا کردید. با اینحال باز به شما گوشزد کردم که بحث ما (به علت دو قطبی بودن) تنها زمانی می تواند ادامه پیدا کند که بر اساس ذهنیت عموم پذیر Common Sense و مبتنی بر احترام متقابل باشد. یعنی اینکه شما نمی توانید (و اصلا حقش را ندارید) که مرا روانکاوی کنید و یا با من وارد بحثی بشوید که نمی خواهم (یا برحسب اعتقاداتم تمایل ندارم) با شما از راه های فلسفی و عقلانی وارد بحثی شوم که دعوا بر انگیز است. فکر شما - که به نظر شما فکری است برتر- ارزانی خودتان. شما یا نمی دانید یا که فراموش کرده اید که افکار استکباری و برتری جویانه نهایت همه منجر به فاشیسم و تبعیض و جنگ می شوند. اسلام هم که در 1400 سال پیش آمد بر این اساس آمد که بخواهد ما را از این فکر سلطه گر و استکباری فیلسوفان یونانی و رومی و همه آنهایی که دین و فلسفه را با هم قاطی کرده بودند و تبعیض بوجود آورده بودند، نجات دهد. اما افسوس که قدرت طلبان به کمک فقها و روشنفکران سفسطایی و ارسطویی و صوفیان و فیلسوفان افلاطونی (یعنی با مخلوط دین و فلسفه) و با دامن زدن به افکار برتری جویانه ، همه آنچه را که پیامبران رشته کرده بودند را پنبه کردند.
من از شبهه و پوست خربزه ای که شما جلوی پای من قرار داده اید بخوبی آگاهم. این همین پوست خربزه ای است که
گنجی هم در مبحث "قرآن محمدی" و "توتولوژی" به شیطنت آن را جلوی پای همه قرار داده است که می گوید:
"اگر کسی فقط یک نظام ارزشی را نظام حق بداند، به خود اجازه خواهد داد تا انسان‌هایی که آن نظام خاص را انتخاب نمی‌کنند، ناانسان (حیوان) بخواند". در حالیکه او بعنوان یک مسلمان باید بداند که حق دانستن اسلام بعنوان یک نظام دینی/ ارزشی فقط منوط به این نیست که بگوییم "لا اله الا الله" و باقی مسائلش را فراموش کنیم. اسلام بعنوان یک دین توحیدی از ما "مسلمانان" می خواهد که به همه ادیان و انسانها احترام بگذاریم و خودمان را جای خدا قرار ندهیم که بخواهیم فرضا از جانب خدا درباره دیگران قضاوت نابرابر کنیم. این کار در اسلام اسمش شرک است یعنی مشارکت با خدا یا شریک خدا شدن در صادر کردن احکام. توضیح اینکه اگر پیامبر خدا در مدینه این کار را کرده همه بوحی الهی کرده و لذا بر اساس اینکه در شیعه قیاس باطل است ، اصل برآن بوده است که شیعیان حتی المقدور دست به اینکار نزنند و خودشان را با پیامبر و امامی که وحی می گیرند مقایسه نکنند. غافل از آنکه عده ای بنام "شیعه" راه غلو پیشه کردند از راهی وارد شدند که قبلا کاتولیک ها وارد شده بودند و بر اساس بافته های فلسفی از پیامبر و امام مرده شان (بی زبان) قدیسانی برساختند که بتوانند خود در جای آنها از جانب خدا و محمد و امام (مرده و غایب) بر دیگران حکم کنند.
سوم/ می فرمایید: " شما به گونه ای از الله و محمد و وحی و ... سخن می گویید که گویا ابتدا در یک بحث اکادمیک صدق ادعاهای خویش را با دلایل صادق اثبات نموده اید و حال زمان نتیجه گیری از ان گزاره های اثبات شده است!"
می گویم: صدق این ادعاها نیازی نیست در یک بحث آکادمیک اثبات شود. صدق این ادعا نزد همه مسلمانان و همه کسانی که باید باورشان را با چارچوب اعتقادات اسلامی همآهنگ سازند ثابت است و نیازی نیست که در بحث های آکادمیک درستی آنها معلوم شوند. شما باید از این جهت نادان باشید که این سخن را بزنید چراکه ادعای شما چیزی است که باید در کتب اسلامی ما آمده باشد. مثلا در قرآن آمده باشد که صدق مدعای محمد باید در بحث های آکادمیک روشن گردد! یا مگر شما نمی دانید پیامبر ما امی بوده و دینش را هم برای مردمی امی آورده است. "هو الذی بعث فی الامین رسولا منهم یتلوا علیهم ...". "منهم و یتلوا علیهم" یعنی از امیین. یعنی از آنهایی که "حوزه" نرفته اند و درس دین و فلسفه نخوانده اند.
وانگهی مگر شما در یک بحث اکادمیک از گنجی در ارتباط با صدق ادعایش که می گوید مسلمان است و شیعه است دلیل خواستید که بعد به باقی گزاره هایش از قرآن گوش دادید؟ حال چگونه است که از من می خواهید در یک بحث آکادمیک صدق مسلمان بودن خودم را از اینکه به الله و محمد و وحی و ... ایمان دارم را اول برای شما ثابت کنم؟ چگونه است که شما با دو مسلمان دو گونه رفتار دارید؟ از یکی آسان می گیرد و بر یکی دیگر سخت؟ مگر اینکه مغلطه و سفسطه می کنید و از فکر گنجی باز مصادره به مطلوب می کنید اما از فکر من نه. همین نشان می دهد که شما دین ستیزید. دوست عزیز (شما از روی ناآگاهی) با وارد شدن تان در این بحث، سه چیز را برای من روشن ساختید. یکی اینکه شما به دلیل شیقتگی تان نسبت به گنجی (چنانکه در شعرتان هم معلوم است) مغالطات خودتان را نمی بینید. دوم اینکه همین شیفتگی باعث شده مغالطات گنجی را هم ندیده بگیرید. درحالیکه بخوبی می توانید مچ او را بگیرید. سوم اینکه شما نگاه حقوق بشری به دین ندارید و از این جهت انسان خطرناکی هستید که می توانید با کشاندن بحث های اجتماعی به حوزه فلسفه و اثبات ادعاهای خود از راه فلسفه، کار جامعه را به جنگ و دعوا بکشانید .
چهارم/ برای من اصلا مهم نیست که شما درباره من چگونه قضاوت می کنید، چراکه قضاوت های شما از عالم رنجها و دردهای شما ناشی شده و تا زمانی که شما نتوانید از آن رنجها به سلامت بیرون آیید به شما حق می دهم که بخواهید در مورد من هرگونه قضاوت کنید. اما باید یک نکته را به شما یادآوری کنم و آن این است که هرچه بیشتر بخواهید از این راه با من ستیزه کنید، بیشتر عذاب می کشید و بر درد و رنج تان افزوده می شود.
پنجم/ در مورد رد استدلالات من از جهت آیات قرآنی (از آنجایی که شما نمونه نداده اید- هرچند که اگر هم بدهید فرقی نمی کند چراکه مجبورید تفسیر کنید و یا به تفسیری که گنجی داده رجوع کنید که در نتیجه من می توانم تفسیر دیگری ارائه دهم و سخن شما را باطل سازم ) حرف شما بی اساس و بی پایه است. هم چنین از جهت موضوع پسند نوشته های تاریخی درباره ماجرای" جنگهای رده" و رجوعی ای که به تاریخ نگاران یهود و اموی ... داشتید که آن نیز به خودی خود سخن شما را باطل می سازد. چراکه همانطوریکه شما خود را محق می دانید از تاریخ فقط به آنهایی توجه داشته باشید که مورد نظر خودتان است من نیز خود را محق می دانم که از تاریخ به مواردی نظر داشته باشم که بتوانم مورد نظر خودم را ثابت کنم. این سخن یعنی اینکه ارجاع به تاریخ هیچ چیزی را ثابت نمی کند. این اشتباه و مغلطه هم از شما بود که اول بار شما مرتکب شدید و خواستید از تاریخ نتیجه "مصادره به مطلوب" بگیرید.
ششم/ شما یا نمی دانید و یا نمی خواهید بدانید که آیات مدنی نیآمده اند که بخواهند آیات مکی را منسوخ کنند. (نه به این معنا که برخی از آیات در قرآن منسوخ نشده) این فکر شما از اینکه بخواهید در مورد همه سوره های مدنی به همین منوال حکم کنید درست نیست و آن باز یک مغلطه است. بنابراین از شمایی که انسان عاقلی هستید انتظار هست که با طرح بحث های انحرافی کار این مباحثه را به بن بست نکشید بلکه سعی کنید در راستای حل این معما و پیدا کردن یک راه عقلانی که نه سیخ بسوزد (نه آنگونه که مسلمانان مجبور باشند از عقایدشان دست بکشند به آن نحو که شما انتظار دارید و آقای گنجی پیشنهاد می دهد اعمال و رفتار کنند) و نه کباب (و نه آن گونه که کسانی مثل شما هم که اعتقادی به دین ندارند - و به اسلام ندارند- از همه حقوق فطری و طبیعی و انسانی خود محروم بمانند). آقای طباطبایی عزیز شما اگر بخواهید به این بحث ادامه بدهید فقط از دیدگاه حقوق بشری و منطق Common Sense است که می توانید ادامه بدهید والا همانطوریکه بارها گفته ام، مناظره ما یک مناظره دو قطبی است و به این طریقی که شما می خواهید آن را ادامه بدهید بجایی نخواهد رسید.
هفتم/ موارد دیگری را هم که اشاره کرده اید همه تکراری است و دیگر لزومی ندارد به آنها پاسخ داد. جز این که دوباره مجبورم تاکید کنم یک "مسلمان" به دلیل مستندات قرآنی اش نمی تواند بر حسب فکر و سلیقه شخصی اش وارد بحث های برتری جویانه شود. همچنین به دلیل آیات بسیاری در قرآن باور و اندیشه های ما هرگز نباید به جایی بکشد که شما می گویید: "این گونه ایده ها به فاشیسم البته از نوع مذهبی ان ختم می شود". این سخن شما کاملا غلط است و پیشتر هم توضیح داده ام، که ایده فاشیسم از ادامه عقلانیت فلسفی حاصل می شود نه دین.
به همین خاطر نمی تواند مورد استدلال واقع شود. چراکه خود مغلطه است. مغلطه از نوع «اثبات با مثال». (مراجعه کنید به مقاله خانم مریم اقدمی در همین بخش اندیشه رادیو زمانه). در حالیکه من می توانم براحتی ثابت کنم مشکل فاشیسم (یا نازیسم) نه از راه دین بلکه به سبب پیگیری افکار فلسفی و عقلانیت مدرن شکل گرفته است.
بازهم در پایان از شما می خواهم که این بحث را با دین ستیزی کور نسازید. چراکه به نظر من بحث ما اتفاقا می تواند کارساز باشد . به این معنا که اگر شما و من نخواهیم وارد بحث آکادمیک بشویم و نخواهیم ثابت کنیم که نظر کداممان بهتر است آنگاه می توانیم جامعه ما را از تجربه و نتایج آنچه را که غربی ها بعد از دو جنگ جهانی و خسارت بی حساب حاصل شان شد، آگاه سازیم . دوست عزیز قبول بفرمایید (به دلیل واقعیت) اکثریت جامعه ما با مردم مذهبی است (حالا چه مسلمان شیعه و سنی و چه زرتشتی و مسیحی و یهودی و بهایی و مندابی و صوفی و ...) که اگر شما بخواهید ثابت کنید افکار آنها همه غیر آکادمیک و قرون وسطایی است، باید با آنها وارد جنگ شوید. امروز هم که متاسفانه گرفتار دام قدرت طلبان مذهبی شده ایم همه بعلت نادانی روشنفکران مذهبی و همه آنهایی بود که از طریق چینش صغرا و کبرا بافی فلسفی ما را به دام آخوندها کشاندند. بنابراین بهتر است دوباره از همان راه ها فریب نخوریم و برای ما و شمایی (که اینک خارج از دایره قدرت قرار داریم) بهتر است که بحث روشنفکری دینی را خاتمه یافته تلقی کنیم و نخواهیم از آن راه (آکادمیک) وارد بحثی شویم که باز "مجتهدین اروپا رفته" و "فیلسوفان دینی" را به قدرت می رساند. شما اگر مسئله به این سادگی را درک نمی کنید دیگر من با شما حرفی ندارم. خیر پیش

-- حسین میرمبینی ، Dec 15, 2008

درود اقای میرمبینی، "ذره خود را شمرده افتاب" عزیز شما هنوز انقدر در مباحث مغالطه مبتدی هستید که نمی دانید دامن شعر از لکه مغالطات پاک است، ایهام ، کنایه و ...که در مباحث منطقی مغالطه به حساب می اید در مباحث ادبی جزء لاینفک شعر است، تازه به فرض نادرست ازاین مصرع بتوان مغالطه استنتاج کرد، هیچکدام از مغالطات نام برده از ان مصرع بیرون نمی اید که این نشانه نادانی شما در این مبحث و نشان اموزش سریع خود تنها برای ناتوانی در مبا حثه با اینجانب است "عرض خود میبری" 2/ شما در همان ابدا باز دچار مغالطه "پارادوکسیکال" شدید از جانبی مرا به دلیل انکه از شما می خواهم در چارچوب عقل و علم مناظره کنیم محکوم می کنید و انگاه از من می خواهید در چاچوب ”ذهنیت عموم پذیر" بحث کنم غافل از جهل مرکب، شمایید که از این چارچوب با قرار دادن بحث در چارچوب اعتقادات اسلامی خارج می زنید اما به گمان خویش خوب می زنید. در بخش دوم مغالطه "واقعی" کرده اید انجا که بدون انکه عالم عینی مدعای خود را نشان دهید با یک سری مطالب کلی مدعی می شوید اسلام واقعی اسلامیست که در طول تاریخ عیان شده نشده است و شما اگاه به ان هستید (کاری که ویژه گی ایدئولوژی است و دیندارن و مارکسیست ها در این مغالطه ید طولانی دارند) "باش تا صبح دولتت بدمد"، اما مغالطه "نمونه گیری جهت دار" انجاست که شما با ذکر ایاتی که در زمان ناتوانی اسلام (که فاقد قدرت سیاسی و نظامی بود) در مباحث تئوریک صادر شده و پر اشکار، با قبضه کردن قدرت ایات قتال و تبعید و جزیه و... است که نازل می شود، مدعی می شوید در اسلام نمی توان به ادیان و انسان بی احترامی نمود و ایات متناقض این ایات را با چشم متعصب خویش ندیده می گیرید. 3/ شما که مرا نادان نام می برید نمی دانید که من اینه نادانی شما هستم و خشم شما از اشکار شدن ماهیت شماست که نادانی خود را فرافکنی می نمائید، برای اثبات این موضوع همین کافیست که ادعا می کنید لازم نیست برای من دلایل اکادمیک بیاورید (مغالطه "انتقال بار اثبات") و نمی دانید که با این سخن خود ناتوانی دینی را اشکارمی نمائید که مدعی اخرین دین الهی ست دینی که ناتوان از یک ادله عقلی برای اثبات گزاره های خویش است چگونه مدعی کامل ترین دین ارائه شده برای بشر است و باز تکرار می کنم در این حالت بین دین شما و دین یک هندوی گاو پرست هیچگونه تمایزی از بعد فضیلتی نمی توان در نظر گرفت. اما در باب گنجی یا از روی غرض یا فراموشی کامنت های پیشین مرا که در باب نقد ادعای گنجی وعدم هر گونه گی تفسیر در هرمنیوتیک را نادیده می گیرید. در باب کشف شما در مورد اینجانب نادانی و ناتوانی شما در مورد گزاره 1 و 2 در سطر های پیشین اشکار گردید اما در مورد گزاره 3 ، شما مغالطه "ذهن خوانی" نموده اید. ابتدا، نگاه حقوق بشری کشاندن دین به حوزه شخصی واجازه نقد دین مانند نقدهر معرفت بشریست که من پیرو ان هستم و نقد دینی شما هم از این منظر قابل برسی است دوم ین ادعای شما چنان مشوش است که ادم یاد سوفسطائیان می افتد هر چند مغالطه "پیش گوئی" فرموده اید اما حتا اگر ادعای شما درست باشد بازمغالطه "استدلال بر اساس نتیجه" است که باز ارزش پاسخ گویی ندارد. 4/ هر چند مرا از روانکاوی خویش بر حذر داشتید اما خود دست به این روش زدید اما مانند دیگر حوزه ها نادانی خوش را عیان نمودید. گذر من از دین نه گذری روان شناختی که گذری معرفت شناختیست و در نتیجه جایی برای خشم نمی ماند. اما شمایید که بر اساس تئوری اریک برنی چنان والد سرکوبگر (که احتمالا از تربیت خانوادگی و محیط استبدادی شما نشات گرفته است) در شما کودک درونتان را به نابودی کشانده که حتا ناتوان از پرسش های کودکانه برای رسیدن به واقعیت هستید و همین علت بالغ شما بجای نقد سمبولیک پدر (روانکاوی لاکانی) هنوز اسیر تمتع والد شما و در حال استمداد از مکانیزم های دفاعی نابالغ (فرویدی) مانند پرخاشگری، فرافکنی، دلیل تراشی و ... است. 5/ بازهم ناتوانی شما در پاسخ به سولات اینجانب شما را وارد بازی انارشیستی در تاویل کرده است، عزیز تاریخ و دین مباحث سابجکتیو نیست بلکه مباحث ابجکتیو است و هرانطور که می پسندیم نمی توان تفسیر کرد در اینجا معیارعقل وعلم است که شما فاقد ان هستید و ایمان در این مباحث کار مومنان منبریست که شما با همه ادعا کلامی برتر از انان نمی گویید. اما باز ناتوانی خود را در مبحث مغالطه اشکار کردید کجا من از مقدمه نادرست، نتیجه گیری کردم که شما می گویید "مصادره به مطلوب"، در این وادی از من بیاموزید. 6/ در این بخش شما مطلب تازه ای نفرمودید بحث ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و ...بحثی قرانی است که مورد وثوق همه قران شناسان است، نصیحت های شما هم به درد بچه گان نوجوان می اید و بر گرفته از تربیت و اموزش دوران کودکی شماست که در خط های پیشین ذکر ان رفت. 7/ باز هم نادانی در ذکر مغالطه، نتیجه گیری از یک گزاره چه ربطی به "اثبات با مثال" دارد!. باز هم نادانی، فاشیسم هر چند در درون مدرنیته اما مکتیی ضد مدرن بود و نقادی عقلانیت مدرن و فرد گرایی و سرمایه داری و ... همانگونه که امروز مسلمانان از ابزار مدرن در حوزه سخت افزاری بهره می برند در حوزه نرم افزاری هم از مکاتب غربی برای استحکام خود بهره می گیرند فاشیسم اسلامی بر گرفته از نگاه فاشیستی از متن می باشد که شما گوشه هایی از این گونه تفسیر ها را در تفاسیر خود بکار می برید مانند تکیه شما بر عقل ستیزی و پیروی احساسی و کورکورانه که یکی از ویژه گی های فاشیسم است. 8/ باز هم ادعای بلا دلیل، شما با چه دلیلی مدعی هستید که اندیشه های اکادمیک که خود معلول خسته گی از خونریزی های مذهبی بود و تنها حواله دادن دین به حوزه خصوصی است باعث جنگ می شود درحالی که جنگهای عقیدتی به شهادت شواهد تاریخی جنگهای مذهبی و نتیجه جنگ قدرت مذهبیون بود. در پایان پاسخی به درخواست شما، در نزد ما لیبرال ها همانگونه که بیان هر نظر و متن در حوزه عمومی مجاز است نقد ان متن هم مجاز است و نیاز به اجازه هیچ فردی (حتا خود مولف) ندارد پس درخواست شما برای پایان این مناظره، مرا چه اخلاقا چه معرفتی وادار به پذیرش نمی نماید. بدرود.

-- سید علی طباطبائی ، Dec 24, 2008

درود اقای میرمبینی، "ذره خود را شمرده افتاب" عزیز شما هنوز انقدر در مباحث مغالطه مبتدی هستید که نمی دانید دامن شعر از لکه مغالطات پاک است، ایهام ، کنایه و ...که در مباحث منطقی مغالطه به حساب می اید در مباحث ادبی جزء لاینفک شعر است، تازه به فرض نادرست ازاین مصرع بتوان مغالطه استنتاج کرد، هیچکدام از مغالطات نام برده از ان مصرع بیرون نمی اید که این نشانه نادانی شما در این مبحث و نشان اموزش سریع خود تنها برای ناتوانی در مبا حثه با اینجانب است "عرض خود میبری" 2/ شما در همان ابدا باز دچار مغالطه "پارادوکسیکال" شدید از جانبی مرا به دلیل انکه از شما می خواهم در چارچوب عقل و علم مناظره کنیم محکوم می کنید و انگاه از من می خواهید در چاچوب ”ذهنیت عموم پذیر" بحث کنم غافل از جهل مرکب، شمایید که از این چارچوب با قرار دادن بحث در چارچوب اعتقادات اسلامی خارج می زنید اما به گمان خویش خوب می زنید. در بخش دوم مغالطه "واقعی" کرده اید انجا که بدون انکه عالم عینی مدعای خود را نشان دهید با یک سری مطالب کلی مدعی می شوید اسلام واقعی اسلامیست که در طول تاریخ عیان شده نشده است و شما اگاه به ان هستید (کاری که ویژه گی ایدئولوژی است و دیندارن و مارکسیست ها در این مغالطه ید طولانی دارند) "باش تا صبح دولتت بدمد"، اما مغالطه "نمونه گیری جهت دار" انجاست که شما با ذکر ایاتی که در زمان ناتوانی اسلام (که فاقد قدرت سیاسی و نظامی بود) در مباحث تئوریک صادر شده و پر اشکار، با قبضه کردن قدرت ایات قتال و تبعید و جزیه و... است که نازل می شود، مدعی می شوید در اسلام نمی توان به ادیان و انسان بی احترامی نمود و ایات متناقض این ایات را با چشم متعصب خویش ندیده می گیرید. 3/ شما که مرا نادان نام می برید نمی دانید که من اینه نادانی شما هستم و خشم شما از اشکار شدن ماهیت شماست که نادانی خود را فرافکنی می نمائید، برای اثبات این موضوع همین کافیست که ادعا می کنید لازم نیست برای من دلایل اکادمیک بیاورید (مغالطه "انتقال بار اثبات") و نمی دانید که با این سخن خود ناتوانی دینی را اشکارمی نمائید که مدعی اخرین دین الهی ست دینی که ناتوان از یک ادله عقلی برای اثبات گزاره های خویش است چگونه مدعی کامل ترین دین ارائه شده برای بشر است و باز تکرار می کنم در این حالت بین دین شما و دین یک هندوی گاو پرست هیچگونه تمایزی از بعد فضیلتی نمی توان در نظر گرفت. اما در باب گنجی یا از روی غرض یا فراموشی کامنت های پیشین مرا که در باب نقد ادعای گنجی وعدم هر گونه گی تفسیر در هرمنیوتیک را نادیده می گیرید. در باب کشف شما در مورد اینجانب نادانی و ناتوانی شما در مورد گزاره 1 و 2 در سطر های پیشین اشکار گردید اما در مورد گزاره 3 ، شما مغالطه "ذهن خوانی" نموده اید. ابتدا، نگاه حقوق بشری کشاندن دین به حوزه شخصی واجازه نقد دین مانند نقدهر معرفت بشریست که من پیرو ان هستم و نقد دینی شما هم از این منظر قابل برسی است دوم ین ادعای شما چنان مشوش است که ادم یاد سوفسطائیان می افتد هر چند مغالطه "پیش گوئی" فرموده اید اما حتا اگر ادعای شما درست باشد بازمغالطه "استدلال بر اساس نتیجه" است که باز ارزش پاسخ گویی ندارد. 4/ هر چند مرا از روانکاوی خویش بر حذر داشتید اما خود دست به این روش زدید اما مانند دیگر حوزه ها نادانی خوش را عیان نمودید. گذر من از دین نه گذری روان شناختی که گذری معرفت شناختیست و در نتیجه جایی برای خشم نمی ماند. اما شمایید که بر اساس تئوری اریک برنی چنان والد سرکوبگر (که احتمالا از تربیت خانوادگی و محیط استبدادی شما نشات گرفته است) در شما کودک درونتان را به نابودی کشانده که حتا ناتوان از پرسش های کودکانه برای رسیدن به واقعیت هستید و همین علت بالغ شما بجای نقد سمبولیک پدر (روانکاوی لاکانی) هنوز اسیر تمتع والد شما و در حال استمداد از مکانیزم های دفاعی نابالغ (فرویدی) مانند پرخاشگری، فرافکنی، دلیل تراشی و ... است. 5/ بازهم ناتوانی شما در پاسخ به سولات اینجانب شما را وارد بازی انارشیستی در تاویل کرده است، عزیز تاریخ و دین مباحث سابجکتیو نیست بلکه مباحث ابجکتیو است و هرانطور که می پسندیم نمی توان تفسیر کرد در اینجا معیارعقل وعلم است که شما فاقد ان هستید و ایمان در این مباحث کار مومنان منبریست که شما با همه ادعا کلامی برتر از انان نمی گویید. اما باز ناتوانی خود را در مبحث مغالطه اشکار کردید کجا من از مقدمه نادرست، نتیجه گیری کردم که شما می گویید "مصادره به مطلوب"، در این وادی از من بیاموزید. 6/ در این بخش شما مطلب تازه ای نفرمودید بحث ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و ...بحثی قرانی است که مورد وثوق همه قران شناسان است، نصیحت های شما هم به درد بچه گان نوجوان می اید و بر گرفته از تربیت و اموزش دوران کودکی شماست که در خط های پیشین ذکر ان رفت. 7/ باز هم نادانی در ذکر مغالطه، نتیجه گیری از یک گزاره چه ربطی به "اثبات با مثال" دارد!. باز هم نادانی، فاشیسم هر چند در درون مدرنیته اما مکتیی ضد مدرن بود و نقادی عقلانیت مدرن و فرد گرایی و سرمایه داری و ... همانگونه که امروز مسلمانان از ابزار مدرن در حوزه سخت افزاری بهره می برند در حوزه نرم افزاری هم از مکاتب غربی برای استحکام خود بهره می گیرند فاشیسم اسلامی بر گرفته از نگاه فاشیستی از متن می باشد که شما گوشه هایی از این گونه تفسیر ها را در تفاسیر خود بکار می برید مانند تکیه شما بر عقل ستیزی و پیروی احساسی و کورکورانه که یکی از ویژه گی های فاشیسم است. 8/ باز هم ادعای بلا دلیل، شما با چه دلیلی مدعی هستید که اندیشه های اکادمیک که خود معلول خسته گی از خونریزی های مذهبی بود و تنها حواله دادن دین به حوزه خصوصی است باعث جنگ می شود درحالی که جنگهای عقیدتی به شهادت شواهد تاریخی جنگهای مذهبی و نتیجه جنگ قدرت مذهبیون بود. در پایان پاسخی به درخواست شما، در نزد ما لیبرال ها همانگونه که بیان هر نظر و متن در حوزه عمومی مجاز است نقد ان متن هم مجاز است و نیاز به اجازه هیچ فردی (حتا خود مولف) ندارد پس درخواست شما برای پایان این مناظره، مرا چه اخلاقا چه معرفتی وادار به پذیرش نمی نماید. بدرود.

-- سید علی طباطبائی ، Dec 28, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)