تاریخ انتشار: ۹ آذر ۱۳۸۷ • چاپ کنید    

پیشینه‌ی نظریه‌ی «علمای ابرار» در دوران اخیر

اکبر گنجی

مرحوم حیدرعلی قلمداران، کتابی نوشته است زیر عنوان راه نجات از شر غلات. این کتاب، از نظر منابع و نیز نشان دادن تعارض تشیع فعلی با تشیع دوران ائمه، کتاب مهمی در این موضوع است.

درواقع این کتاب نقدی است بر کتاب امراء هستی، نوشته‌ی سید ابوالفضل نبوی قمی. فرد یاد شده در روی جلد کتاب، خود را آیت‌الله العظمی خوانده بود. ناقد در کتاب خویش نامی از مدعی آیت‌الله العظمی بودن نمی‌برد.

کتاب حیدرعلی قلمداران در سال ۱۳۵۳ یا ۱۳۵۴ منتشر شده است. در سال ۱۳۵۸ برخی از متعصبین قصد ترور او را داشتند. وی در این واقعه زخمی شد، اما خوشبختانه زنده ماند. او شرح این واقعه را در جلد دوم کتاب حکومت در اسلام نوشته است.

قلمداران در ۱۵ اردیبهشت سال ۱۳۶۸ درگذشت و در قبرستان بهشت (امام زاده علی بن جعفر) قم مدفون است. ابوالفضل نبوی هم در سال‌های اول انقلاب درگذشت.

انتشار یک فصل از کتاب (۱۸۶- ۱۶۵) وی در اینجا، از چند جهت مهم است:

اول: این مقاله نقدی است بر برساخته‌های شیعیان غالی‌ای چون آیت‌الله جوادی آملی. در این نقد، به خوبی تغییر الگوی تشیع در طول تاریخ، نشان داده می‌شود. برساخته تشیع فعلی، هیچ نسبتی با تشیع اولیه ندارد.

دوم: حق این است که آن مرحوم ۳۵ سال پیش، نظریه «علمای ابرار» را در کتاب خویش، همراه با مستندات آن، مطرح کرد.

سوم: ادای احترام به کسی است که بسیار زودتر از امثال ما، حقیقت را بیان کرد و به دلیل بیان این حقیقت، تا پای مرگ پیش رفت.

آنچه پس از این از نظر خواننده خواهد گذشت، متن کامل صفحات یاد شده است. راقم این سطور، در حین تایپ این فصل، ترجمه‌ی آیات قرآن را به متن افزود و رسم الخط فعلی را رعایت کرد.
اکبر گنجی


علمای بزرگ شیعه نیز امامان را عالم به غیب نمی‌دانستند

در بحث گذشته گذشت که اصحاب خاص ائمه چون قیس بن سعد و سلیمان صرد و مسیب بن نجیه و زراره و امثال ایشان نه تنها امامان را عالم به غیب نمی‌دانستند، بلکه در احکام دین هم درپاره‌ای مراحل آنان را کامل نمی‌شمردند! و چنان که دانشمندان و علمای بزرگ شیعه چون ابن جنید و شهید ثانی و علامه ی مجلسی و بحرالعلوم طباطبایی نیز تصریح کرده‌اند که اصحاب خاص امامان، ائمه علیهم السلام را فقط علمای ابرار می‌دانستند که طاعت ایشان واجب است و اعتقاد به عصمت ایشان از خطا نداشتند!

چنان که علامه‌ی مجلسی در حق الیقین و جلد پانزدهم بحارالانوار، کتاب الایمان و الکفر، و مرحوم شیخ عبدالله مامقانی در تنقیح المقال، ص ۶۸، جلد ۲، ضمن احوال محمدبن احمد الجنید آورده است، و شهید ثانی فرموده است که در ایمان، تصدیق به امامت ائمه علیهم السلام و اعتقاد به فرض طاعت ایشان کافی است، هر چند از تصدیق به عصمت از خطا، خالی باشد.

و ادعا کرده است که این معنی از مجموع روایات ایشان علیهم السلام، و عقیده شیعیان‌شان، واضح و ظاهر است که آنان معتقد بودند که امامان علمای ابراری هستند که خدا طاعت ایشان را، با عدم اعتقاد به عصمت ایشان، فرض شمرده است. و مع ذالک ائمه علیهم السلام به ایمان و عدالت شان حکم می‌فرمودند.

این حال اصحاب ائمه علیهم السلام در زمان حیات ایشان بود. اما پس از فوت و غیبت ایشان، از دانشمندان بزرگ شیعه کسانی را که تا هنگام تألیف این کتاب می‌شناسیم، بسیارند که اعتقاد به علم غیب ائمه نداشتند، سهل است، حتی سهو و غفلت و ظن و اجتهاد را درباره‌ی ایشان، جایز و روا می‌دانستند.

ولی از باب اختصار ناچار نام ده نفر از ایشان و عقایدشان را، تیمناً در این رساله می‌آوریم، و بقیه را انشاءالله لدی الفرصه و عندالاقتضاء در رساله معرفی می‌نماییم تا دانسته شود که این غلو و افراط از متأخرین بوده، و شاید سیاست سلاطین، مانند سلسله ی صفویه و امثال آن، نیز در آن دخالت داشته و گرنه علما و دانشمندان متقدم هرگز چنین عقاید شرک آمیز را نیز نداشتند.

۱- محمد بن الحسن بن الولید القمی رحمه الله علیه، استاد شیخ صدوق بزرگترین عالم شیعه در زمان خود که مورد توثیق و تعظیم عموم علمای شیعه و اصحاب رجال است.

آن جناب نه تنها ائمه علیهم السلام را عالم به غیب نمی‌داند بلکه سهو و نسیان را بر ایشان که سهل است، بر پیغمبر بزرگوار اسلام که امین وحی و مأمور رسالت است، جایز و روا می‌شمارد! و معتقد است که اول درجه‌ی غلو نفی سهو از پیغمبر است. چنانکه مرحوم صدوق این عقیده را از او در من لایحضره الفقیه آورده است.

احتراز آن جناب از عقیده‌ی عالم به غیب بودن امامان تا آن حد بود که کتاب بصائر الدرجات صفار را که حاوی پاره‌ای از این اخبار غلوآمیز است، روایت آن را جایز ندانسته، تحریم فرموده!

۲- مرحوم صدوق محمدبن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی، رئیس المحدثین و به طور کلی تمام علمای بزرگ شیعه در قم، که اکثر آنان معاصر ائمه علیهم السلام و با ایشان مربوط و معاشر بودند، نسبت علم غیب و صدور معجزه را از ائمه علیهم السلام منکر بوده، سهل است حتی نفی سهو و نسیان را از ایشان غلو شمرده و قائل به آن را غالی و غالی را بدتر از مشرک می‌دانستند و در این خصوص کتاب‌ها نوشته‌اند.

و مرحوم صدوق صدور سهو و نسیان را از پیغمبر تا چه رسد به امام، جایز و لازم می‌شمرد و خود در کتاب من لایحضره الفقیه وعده می‌دهد که کتابی خاص در این باب تألیف نماید و احتمالاً آن را تألیف کرده باشد و دست حوادث آن را از دسترس ما دور داشته باشد!

زیرا آن مرحوم دارای بیش از سیصد تألیف است که کمتر از نصف آن در دسترس ما است، و بقیه متأسفانه ناپیداست، هرچند اخبار بسیاری دراین خصوص (سهو النبی) در سایر آثار آن مرحوم باقی مانده است که جمع آن خود کتاب مستقلی را تشکیل می‌دهد. و خود آن جناب در من لایحضره الفقیه از کثرت اخبار در این موضوع فرموده است:

«و لو جازان تردد الاخبار الوارده فی هذا المعنی لجاز ان ترد جمیع الاخبار و فی ردها ابطال الدین و الشریعه.»

یعنی اگر جایز باشد که اخبار وارده در این معنی (سهو النبی) رد شود، در آن صورت رد جمیع اخبار جایز خواهد بود و در چنین صورت، دین و شریعت باطل است (زیرا بنای شریعت براین اخبار است).

جای تعجب است که پاره‌ای از علمای شیعه چون شیخ مفید و شیخ بهایی به خیال شیخ صدوق به نوشتن چنین کتابی در موضوع (سهو النبی) توفیق نیافته است، خدای را شکر کرده‌اند، در حالی که:


اولاً: چنانکه گفتیم ممکن است آن جناب توفیق یافته باشد و آن کتاب، مانند پاره‌ای از سایر آثار آن مرحوم، دستخوش حوادث شده باشد.

ثانیاً: درهمین کتبی که از او باقی مانده است، به قدر کفایت این مطلب را اثبات می‌نماید. و در هر صورت از دست دادن آثار صدوق جای تأسف است، نه جای تشکر!

مرحوم شیخ مفید که پاره‌ای از آثارش رد بر صدوق است،در این باره نیز رساله ای پرداخته و بر عقیده‌اش تاخته است و به تصور خود، او را در این عقیده محکوم و مردود ساخته است.

لکن در زمان ما علامه‌ی محقق، آقای حاج شیخ محمد تقی شوشتری ادام الله بقاعه، رساله‌ای در سهوالنبی نگاشته و به خط شریف‌اش افست و به ضمیمه‌ی جلد یازدهم قاموس الرجال آن بزرگوار چاپ و منتشرگردیده است.

آن جناب در این کتاب این مطلب را به نحو اوفی ثابت کرده است، طالبین بدان مراجعه فرمایند.

عقیده‌ی علمای بزرگ شیعه در جواز سهو و نسیان بر ائمه تا چه رسد به ندانستن علم غیب، آن چنان شهرت داشته است که بنا به نقل علامه‌ی مجلسی در جلد پانزدهم بحارالانوار، و نیز در کتاب تصحیح الاعتقاد، ص ۶۵، چاپ تبریز، شیخ مفید فرموده است:

گروهی از مردم قم بر ما وارد شدند که دیدیم آشکارا در دین مقصراند و چنین گمان می‌کنند که آنان علیهم السلام بسیاری از احکام دین را نمی‌دانستند، تا اینکه در قلب ایشان نکته شود و در میان علمای قم کسانی را دیدیم که می‌گویند ائمه در احکام دین و شریعت به رأی و ظنون ملتجی می‌شدند:

«جماعه و ردوا الینا من قم یقصرون تقصیراً ظاهراً فی الدین و ینزلون الائمه عن مراتبهم و یزعمون انهم کانوا الایعرفون کثیراً من الاحکام الدینیه حتی نیکت فی قلوبهم و رأینا فی اولئک من یقول: انهم یلتجئون فی حکم الشریعه الی الرأی و الظنون.»

مجلسی علیه الرحمه در تحقیق و تبیین خود در موضوع سهوالنبی ۴ مطلب را به این عبارت خاتمه داده است:

«و یظهر منه عدم انعقاد الاجماع من الشیعه علی نفی مطلق السهو من الانبیاء.»

یعنی از تمام این گفتارها ظاهر می‌شود که در شیعه، اجماع بر نفی مطلق سهو از انبیأ منعقد نشده است! آری شیعه چگونه می‌توانست چنین عقیده‌ای داشته باشد و حال آن که، آن مخالف صریح با آیات قرآن است. زیرا پروردگار عالم درباره‌ی حضرت آدم در سوره‌ی مبارکه طه آیه ۱۱۵ می‌فرماید:

«ولقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزماً: و از پیش به آدم سفارش کردیم، ولی فراموش کرد، و در او عزمی استوار نیافتیم.»

و درباره‌ی موسی و یوشع بن نون که هر دو پیغمبر خدا بودند در سوره‌ی کهف آیه ۶۱ می‌فرماید:

«فلما بلغا مجمع بینهما نسیاً حوتهما: و چون به مجمع بین آن دو[دریا] رسیدند ماهی‌شان را فراموش کردند.»

و در آیه ۶۳ همین سوره از قول یوشع بن نون می‌گوید:

«فانی نسیت الحوت و ما انسانیه الا الشیطان ان اذکره: من [داستان] ماهی را فراموش کردم و جز شیطان آن را از یاد من نبرد.»

و در آیه ۷۳ همین سوره از قول جناب موسی به عالم زمان خود می‌گوید:

«لاتواخذنی بما نسیت: مرا به خاطر آن چه فراموش کردم مواخذه مکن.»

در حالی که قبلاً به او تعهد سپرده بود که ولا اعصی لک امراً

و در سوره یوسف آیه ۴۲، بنابر بعض از تفاسیر حضرت یوسف علیه السلام را دستخوش نسیان می‌شمارد:

«فانساه الشیطان ذکر ربه فلبث فی السجن بضع سنین: آنگاه شیطان یاد سرورش را از خاطر او برد، لذا [یوسف] چند سال در زندان ماند.»

و در آیه ۲۴ سوره الکهف، خداوند عالم به پیغمبر اکرم در غیر مورد وحی، چون وحی را به اعتبار وعده خدا و القاء و اقراء او از یاد نمی‌برد، نسبت نسیان می‌دهد و می‌فرماید:

«واذکر ربک اذا نسیت و قل عیسی ان یهدین ربی لا قرب من هذا رشدا: و چون [ان شاء الله گفتن را] فراموش کردی [هنگامی که به یاد آوردی] پروردگارت را یاد کن و بگو باشد که پروردگارم مرا به راهی نزدیکتر از این به صواب هدایت کند.»

و در سوره الاعلی به آن جناب اخطار می‌نماید که:

«سنقرئک فلا تنسی: زودا که تو را به خواندن آوریم و از یاد مگذاری.»

که معلوم می‌شود جز وحی را فراموش می‌کند. پس سهو و نسیان به حکم عقل و قران بر پیامبران جایز است، تا چه رسد به امامان! و آن کس که سهو و نسیان بر او جایز نیست، تنها ذات پروردگار عالم است. چنان که در آیه ۵۲ طه می‌فرماید:

«لا یضل ربی و لا ینسی: و پروردگار من نه فرو می‌گذارد و نه فراموش می‌کند.»

و بنا بر روایت منقوله در عیون الاخبار الرضا علیه السلام، هروی می‌گوید که به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم : یابن رسول الله (ص) گروهی در کوفه هستند که می پندارند که بر رسول خدا (ص) سهو و اشتباهی عارض نمی‌شد!

حضرت فرمود: کذبو العنهم الله ان الذی لا یسهو هو الله.

یعنی دروغ می‌گویند خدا ایشان را لعنت کند آن کس که سهو نمی‌کند او خداست!
راستی جای تعجب است که آیات خدا با آن صراحت نفی علم غیب از همه و حتی انبیا می‌کند و خود پیغمبران بالصراحه نفی این علم از خود می‌نمایند، چنان که نوح علیه السلام می‌گوید: و ما علمی بما کانو یعلمون و شعیب علیه السلام می‌گوید: و ما انا علیکم بحفیظ و خدا به پیغمبرش می‌فرماید: تو منافقین پیرامون خودت را نمی‌شناسی و بدان‌ها علم نداری.

لا تعلمهم نحن نعلمهم و ده ها آیات دیگر که برخی از آن‌ها با شرحش گذشت و با این همه آیات سهو و نسیان درباره پیغمبران کسی نمی‌داند که باز هم این عاشقان کفر و نفاق چه می‌خواهند که می‌گویند پیغمبران و امامان عالم به غیب‌اند و سهو و نسیان را بر ایشان راه نیست! و علم غیب‌شان همان اندازه علم خداست که:

«عالم الغیب لا یعزب عنه مثقال ذره فی السموات و لا فی الارض: همو که دانای نهان است، و همسنگ ذره‌ای در آسمانها و زمین از او پنهان نیست (سبأ، ۳).»

قاتلهم الله انی یوفکون.

عقیده شیعه در زمان ائمه علیهم السلام، عقیده توحیدی خالص بود. اما چون در زمان خلفاء بنی عباس به علت شیوع خرافات یونانیان و افسانه خدایان و موهومات یهود و مجوس عقاید غلو آمیزی که آمیخته با بت‌پرستی بود در بین مسلمانان پیدا شد، با آن مبارزه شدیدی که اسلام با بت‌پرستی و خرافات دارد در مقابل آن عکس العمل شدیدی از بت‌پرستی صورت گرفت به طوری که ادعاهای گزاف، حتی ادعای الوهیت از پاره‌ای از افراد سر زد، چنانچه در بسیاری از اقطاب و مراشد صوفیه چون بایزید بسطامی و منصور حلاج و شلمنعانی و امثال ایشان، این قبیل ادعاها شد تا جاییکه درباره منصور دوانیقی که ستمکارترین و لئیم‌ترین فرد زمان خود بود، طائفه‌ای بنام راوندیه درباره او ادعای الوهیت کردند!

در چنین محیط مسموم و زهرآلود، نشر اینگونه عقاید تدریجا در پاره‌ای از شیعیان هم نفوذ کرد. لذا چنین ادعاهای خلاف و گزاف را درباره ائمه علیه السلام قائل شدند.

با اینکه آن بزرگواران به شدید‌ترین صورت با چنین عقاید غلوآمیز، فتنه انگیز مبارزه کرده و از قائلین به آن اظهار برائت و به آنان لعن و نفرین می‌کردند، چنان که شرح آن خواهد آمد.

اما روح بت‌پرستی که به قول روانشناسان در عامه قوی است، به طوری که با همه مبارزاتی که انبیای بزرگوار با این روح خبیث نمودند، هنوز هم آثار مرگبار آن در اکثر ملل عالم مشهود است، نگذاشت توحید اسلامی به همان سادگی خود باقی بماند و هر روز خرافه ای بر خرافات افزوده شد، تا جایی که در ازمنه متاخر به پاره‌ای از علمای شیعه چنان تاثیر کرد که دانشمندان بزرگ شیعه قم را درباره ائمه مقصر شمردند! و عقیده‌ی شیعیان صدر اول را تخطئه کرده و خود را مکمل این عقیده دانسته به خیال خود نقض آن را به کمال رسانیدند!!

مرحوم ممقانی در کتاب تنقیح المقال در چند مورد در ذیل احوال رجال حدیث، این معنی را یادآور شده است. چنان که در مقباس الهدایه،ص ۸۸، مضمون گفتارش این است:

چه خوب گفته است وحید بهبهانی آنجا که گفت: بدان که بسیاری از قدما، خصوصاً قمی ها و از جمله غضائری درباره ائمه علیهم السلام منزلتی خاص از رفعت و جلال و مرتبه ای معین از عصمت و کمال را بر حسب رأی و اجتهاد خود اعتقاد داشتند. و به کسی اجازه نمی‌دادند که از آن حد تجاوز کند و تعدی از آن حدود را بر حسب اعتقاد خودشان غلو و ارتفاع می شمردند تا جایی که مانند نفی سهو را از ایشان غلو می‌دانستند بلکه بسا می شد مطلق تفویض را یا مبالغه در معجزات ایشان را و نقل عجائب از خوارق عادت از ایشان را یا اغراق در شأن و اجلال ایشان و تنزیه ایشان را از بسیاری از نقائص و اظهار کثرت قدرت برای ایشان و ذکر علم ایشان را به مکنونات آسمان و زمین ارتفاع دانسته و سورت تهمت می شمردند...!

و در جلد سوم تنقیح المقال، ص ۲۳۰، ضمن ترجمه‌ی معلی بن خنیس می‌نویسد:

«همانا آنچه را که ما امروز از ضروریات مذهب شیعه می‌شماریم، قدماء شیعه آن را غلو و ارتفاع دانسته و اوثق رجال را بدان بدنان شمرده، رمی به غلو می‌کردند.»

و در ذیل ترجمه‌ی محمدبن الفرات، ص ۱۷۰، آنچه می‌نویسد حاصل‌اش این است که: کشی در ترجمه‌ی محمدبن الفرات دو حدیث آورده است، که گمان می‌کنم قصد از نقل آن دو حدیث این است که استدلال کند به غلو او هرچند در آن حدیث‌ها چنین دلالتی نیست بلکه مضمون آن دو حدیث از ضروریات مذهب است.

و در ذیل ترجمه‌ی محمدبن سنان، ص ۱۲۵، جلد ۳، می‌نویسد:

«و قد بینا مراراً عدیده لاوثوق لنا برمیهم رجلاً بالغلولان ما هوالان من الضروری عندالشیعه فی مراتب الائمه کان یومنذ غلواً حتی ان مثل الصدوق عد نفی السهو عنهم علیهم السلام غلواً مع ان نفی السهو عنهم الیوم من ضروریات المذهب.»

و همچنین در موارد متعدده دیگر از این کتاب، این اعتقادات را جزو ضروریات مذهب می‌داند و قمی‌یان را در معرفت ائمه مقصر می‌شمارد.

آری شیعیان قم که در زمان ائمه علیهم السلام آن قدر ممدوح ایشان بودند که تنها در جلد ۱۴ بحار الانوار از صفحه ی ۳۳۷ تا صفحه ی ۳۴۱، چاپ کمپانی، بیش از چهل حدیث در مدح ایشان وارد شده است که امام علیه السلام درباره‌ی ایشان تصریح می‌کند که: هم اهل رکوع و سجود و قیام و قعودهم الفقهاء العلماء الفهماء هم اهل الدرایه و الروایه و حسن العباره...

اینان درباره‌ی ائمه مقصرند! اما غالیان کوفه و بغداد که آلوده به هزار گونه اوهام و خرافات اند، شیعیان کاملند!!؟ اگر در اخبار گاهی مذمتی از قمی یون شده است، از غالیان آنها بوده است، مانند علی بن حسکه و قاسم بن یقطین. چنانکه در رجال کشی، ص ۴۳۸، فرموده است:

وذکر ابومحمد الفضل بن شاذان فی کتبه: ان من الکذابین المشهورین ابن بابا القمی.

و بنابر روایتی که سعد کرده است که حضرت عسکری علیه السلام به او نوشته است:

«ابر الی الله من الفهدی و الحسن بن محمدبن بابا القمی... زیرا اینان از غالیان بودند.»

پس تخطئه شیعه قم و نسبت تقصیر به ایشان دور از انصاف است. و اینکه مذهب شیعه در زمان ایشان ناقص بوده و امروز کامل است، غلط است. چگونه آنان که معاصر ائمه بودند و با ایشان معاشرت می‌کردند، در شناخت ایشان مقصر بودند؟ زیرا این معجزات خارج از منطق و ادعاهای دور از عقل و شرع را درباره آنان نپذیرفتند، و بعد از صدها سال، کسانی که آنان را ندیده و معاصرین ایشان را درک نکرده و آلوده به هزار گونه خرافات و اوهام شده‌اند و خدا می‌داند که چه سیاست‌هایی به نشر اینگونه خرافات پرداخته است، با داشتن چنین عقاید باطله شیعیان کامل شده‌اند؟

مگر اینکه بگوییم العاذبالله پیغمبر دیگری آمده و مذهب ناقص آن روز شیعه را برای امروز کامل کرده است، یعنی به غلو امروز رسانیده است: نعوذ بالله من هذه الضلاله و نسئله الهدایه لنا و لجمیع المومنین.

۳- یکی دیگر از علمای بزرگ شیعه که علم غیب را درباره‌ی ائمه شیعه و هیچکس باور ندارد، مرحوم محمدبن احمدبن الجنید است که قبلاً به آن اشاره شد. و آن جناب در زمان سلاطین آل بویه، مخصوصاً معزالدوله دیلمی بود.

معزالدوله علاوه برداشتن سلطنت، مردی دانشمند بود و در تشیع آن قدر متعصب بود که در زمان خلافت الطائع لله عباسی، در روز عاشورا مردم بغداد را وادار به نوحه و عزاداری حضرت سید الشهداء علیه السلام کرد، و در عید غدیر مردم را به تهنیت و سرور واداشت و برای نماز عید فطر آنان را به صحرا برد.

شیخ ابن جنید در نزد او بسیار معزز و محترم بود. معهذا آن جناب درباره‌ی ائمه علیهم السلام قائل بود که آن بزرگوران به رأی و اجتهاد خود فتوی می‌دادند، چنان که کتاب‌هایی دراین باره نوشته و از کسانی که اینگونه اعتقاد را صحیح نمی‌دانستند، انتقاد کرده و از عقیده‌ی خود دفاع نموده است.

در کتابی که از عقیده‌ی خود دفاع نموده است، نام آن را اظهار ماستره اهل العناد من روایه عن ائمه العتره فی امر الجهاد نهاده است. و نیز کتابی به نام کشف التمویه و الالباس عن اغمار الشیعه فی امر القیاس تألیف فرموده که در آن قیاس در احکام را بر حسب اعتقاد شیعه آورده است.

این عقیده که به نظر پاره‌ای از علمای متأخر مشکل می‌نمود، علامه‌ی طباطبایی، بحرالعلوم، از آن دفاع کرده و فرموده است: «و اما اسناد القول بالرأی الی الائمه فلایمتنع ان یکون کذلک فی العصر المتقدم»:

یعنی اینکه ابن جنید درباره‌ی ائمه قائل شده است که آنان علیهم السلام به رأی خود فتوی می‌دادند، بعید نیست که در زمان گذشته در بین شیعیان چنین عقیده‌ای شایع بوده است.

چنان که ما نیز قبلاً یادآور شدیم که شیعیان قدیم و اصحاب ائمه علیهم السلام ایشان را جز علمای ابراری نمی‌دانستند.

۴- دیگر از دانشمندان بزرگ شیعه که علم غیب را درباره‌ی ائمه علیهم السلام قائل نیست، شیخ بزرگوار مرحوم محمدبن النعمان الحارثی معروف به شیخ مفید است که ما عقائد آن جناب را به شرح ذیل از کتب مختلفه می‌آوریم:

الف- مرحوم مجلسی در کتاب بی نظیر خود مراه العقول، ص ۱۸۹، عباراتی به این مضمون دارد:

از شیخ سدید محقق شیخ مفید در کتاب مسائل العکبریه مسائلی پرسیده شده است:

«سوال: در نزد ما شیعیان اجماع منعقد است بر اینکه امام عالم بما کان و ما یکون است پس چه علت دارد که امیرالمومنین علیه السلام به مسجد آمد در حالی که می‌دانست مقتول می‌شود و حال اینکه هم قاتل خود را و هم وقت زمانی را که کشته خواهد شد، می‌دانست؟

و نیز چه علت دارد که حسین بن علی به سوی کوفه رفت در حالی که می‌دانست اهل کوفه او را واگذارده، یاری نخواهند کرد و او در این سفر کشته خواهد شد...؟.»

تا آخر سوال. شیخ رحمه الله چنین پاسخ داده، فرموده:

«جواب از اینکه امام عالم بما و مایکون است، اجماع شیعه برخلاف آن است (یعنی اجماع شیعه بر آن است که امام نمی‌داند که آینده و گذشته چه خواهد شد یا چه شده است) و هرگز شیعه بر چنین قولی اجماع نکرده است، و همانا اجماع فقط در این مسئله ثابت است که امام حکم (یعنی مسئله شرعی) حوداثی را که در آینده رخ می‌دهد می‌داند، بدون آنکه به عین حوادثی که در آینده رخ خواهد داد، به تفصیل و تمییز عالم باشد. پس بنابر این آن اصلی که مسائل برآن بنا شده از بیخ ساقط است (یعنی چنین اصلی نبوده و نیست).

بلی ما محال نمی‌دانیم که خدا امام را به بعضی از حوادث آینده اعلام نماید، اما اینکه قائل شویم به اینکه امام هرچه را که واقع شود می‌داند، نه خیر، چنین قولی را قبول نداریم و قائل به چنین ادعایی را که بدون حجت و بیان است در خطا دانسته به صواب نمی‌شماریم...

اما اینکه حسین علیه السلام می‌دانست که اهل کوفه با او خدعه می‌کنند، چنین چیزی را ما قطعی نمی‌دانیم، زیرا هیچ دلیلی از عقل و نقل بر ان نیست.»

ب- و نیز آن مرحوم در کتاب الارشاد می‌فرماید:

«واقبل الحسین علیه السلام لایشعر بشیئی حتی لقی الاعراب فسئلهم...» یعنی حسین علیه السلام روی به کوفه آورد در حالی که هیچ اطلاعی نداشت تا هنگامی که به اعراب برخورد و از انها سئوال کرد.

ج- در بحارالانوار، ص ۳۱۸، جلد ۷، از مسائل العکبریه شیخ مفید آورده است که او می‌فرماید:

«و قد تغیب عنه بواطن الامور فیحکم فیها بالظواهر و ان کان علی خلاف الحقیقه عندالله.» یعنی در نزد من جایز است که بواطن امور از امام پوشیده و پنهان باشد و او به ظاهر حکم کند، هر چند برخلاف حقیقت باشد.

د- در کتاب اوائل المقالات شیخ مفید، ص ۳۸، می‌فرماید:

«و اما اطلاق القول بانهم یعلمون الغیب فانه منکر بین الفساد لان الوصف بذلک انما یستحقه من علم الاشیاء بنفسه لابعلم مستفاد و هذا لایکون الالله عز وجل و علی قولی هذا جماعه اهل الامامه الامن شذعنهم من المفوضه و من انتمی الیهم من الغلاه»

یعنی اینکه به طور مطمئن بگوییم که ائمه علیهم السلام علم غیب می‌دانند، این عقیده منکر و زشتی است که فساد آن بسی ظاهر و روشن است. زیرا چنین وصفی در خور کسی است که اشیأ را به نفس خود بداند، نه اینکه به علم مستفاد (زیرا ممکن نیست) و چنین وصفی جز برای خدای عز و جل ممکن نیست بر این عقیده‌ی من (که امام علم غیب نمی‌داند)، تمام جماعت امامیه قائلند، مگر افراد نادری از مفوضه و کسانی که خود را بدیشان منسوب می‌دارند از غالیان.

حال باید دید کسانی که امامان را عالم به غیب می‌دانند، از شیعیان‌اند یا از غالیان و مشرکان؟

ه- در کتاب العیون و المحاسن شیخ مفید، داستان بحثی است که آن جناب با شیخی از معتزله داشته است، که آن شیخ با وی درخصوص غیبت امام عصر عج گفت‌وگو می‌کند، که چرا امام عصر عج ظاهر نمی‌شود؟

شیخ به او می‌گوید: علت آن ترس و تقیه مردم است. و هنگامی که او می‌گوید: پس چرا از شیعیان خود تقیه می‌کند؟ تا بحث به آنجا می‌کشد که چرا امام حتی از تو شیخ مفید هم تقیه می‌کند؟ و بر تو ظاهر نمی‌شود؟ او که دوستان خود را می‌شناسد و لااقل تو را شناخته و از دوستی و ارادت توخبر دارد، شیخ می‌نویسد:

«فقلت له اول ما فی هذا الباب انی لا اقول لک ان الامام یعلم السرائر...» یعنی اولین سخنی که در این باب است آن است که من قائل نیستم که امام سرائر را می‌داند و او کسی است که ضمائر بر وی پوشیده نیست که تو بتوانی به من ایراد کنی که اوهر چه را که من در نفس خود از ارادت به او می‌دانم، او هم می‌داند. نخیر. مذهب من این نیست و چون مذهب من این نیست و من قائلم به اینکه امام فقط ظواهر را می‌داند و اگر فرضاً باطنی را هم بداند باز به اعلام خدای تعالی است که بر زبان پیغمبر و به وسیله‌ی او مخصوصاً به امام اعلام شده است.

یعنی آن علومی است که از جانب خدا به پیغمبر و از جانب پیغمبر به پدران او علیهم السلام به امانت رسیده است، یا اینکه به وسیله‌ی رویای صادقه است که هرگز خلاف نمی‌شود.

پس سئوال تو از اصل ساقط است. زیرا همین که امام فاقد علم باطن بود پس حق دارد که از من نترسد، چنان که از غیر من می‌ترسد و تقیه از من هم بر او واجب می‌شود. و تقیه آن جناب از من نیز بنابر همان شرایطی است که قبلاً یادآور شدم. من هرگز قائل نیستم که خدای عز و جل امام را بر باطن من مطلع کرده است و او حقیقت حال مرا می‌داند.

این پنج فقره از عقیده‌ی مرحوم شیخ مفید درباره عالم به غیب بودن امام است که بر دوست و دشمن اظهار کرده است. از کتبی که از آن بزرگوار در دسترس ما بود. زیرا در فقره ی اول به شیعه گفت که امام عالم به غیب نیست و در این فقره همین عقیده را به سنی گفته است، مخفی نماناد که مرحوم شیخ مفید از شدیدترین شیعیان در اعتقاد به طهارت و عصمت و علم امام است، به طوری که آثار موجود او بدان گواهی می‌دهد و وی آن کسی است که آثار موجود او بدان گواهی می‌دهد و وی آن کسی است که ردی سخت و تند و حتی دور از رعایت ادب و احترام بر شیخ و استاد خود مرحوم صدوق علیه الرحمه در موضوع سهوالنبی که صدوق معتقد بوده است و آن بزرگوار و استادش محمدبن الحسن بن الولید را به حشوی بودن متهم کرده و نسبت داده است.

معهذا این عقیده اوست در اینکه امامان عالم به غیب نیستند. حال این بیچارگان گمراه و درماندگان در نیمه راه با این موهومات و خرافات غالیانه چه می‌گویند؟! اینان می خواهند با این چرندها برای شیعیان آخرالزمان عقیده درست کنند و مذهب ناقص قدیم را جدیداً تکمیل نمایند؟!

5- مرحوم سید مرتضی علم الهدی رحمه الله علیه، که از اعلام عالی مقام شیعه است، از منکرین و مخالفین عقیده عالم به غیب بودن امامان است. آن جناب در کتاب تنزیه الانبیأ، ص ۱۷۶، چاپ ۱۳۵۲ قمری، در جواب اشکالاتی که در خصوص رفتن حضرت حسین علیه السلام به کربلا و کشته شدنش داده است، می‌نویسد:

«قد علمنا ان الامام متی غلب فی ظنه انه یصل الی حقه و القیام بما فرض الله الیه بضرب من الفعل وجب علیه ذلک و ان بضرب من المشقه....»

یعنی: «می‌دانم اگر امام ظن قوی پیدا کرد که می‌تواند به حق خود نائل شده، خلافت را قبضه نماید و به وظائف زمامداری که بر وی واجب است قیام کند، و اگر مشقت قابل تحملی هست که می‌تواند آن را تحمل نماید، در چنین صورت بر او واجب می‌شود که بدان کار اقدام کند، و آقای ما حضرت حسین به سوی کوفه حرکت نکرد، مگر وقتی که مردم کوفه داوطلبانه و ابتدا به وی نامه نوشتند و از روی علاقه و رغبت با وی عهد و پیمان بستند....»

تا آنجا که می‌نویسد:

«و امام علیه السلام اندیشید و دید کسانی که او را دعوت کرده‌اند آن قدر قدرت و نیرو دارند که در مقابل یزید لعین مقاومت نمایند، با آن همه کینه‌هایی که در دل ایشان نسبت به یزید بود، و ضعف حکومت در مقابل آن.

اینها چیزهایی بود که در ظن آن جناب قوت گرفت که حرکت وی به سوی کوفه برای تصرف خلافت واجب عینی است و آن چه انجام داد از روی اجتهاد بود. او هیچ حساب نمی‌کرد و تصور نمی‌نمود که پاره‌ای از اهل کوفه بی وفایی و غدر می‌کنند و اهل حق از نصرت او ناتوان می‌گردند و آن امور غریبه اتفاق می‌افتد....»

تا آنجا که می‌نویسد:

«و اما مخالفت ظن آن حضرت با ظن جمیع کسانی که او را از این مسافرت منع می‌کردند، از ناصحان مانند ابن عباس و غیر او، برای این است که پیدایش ظن در موضوعات به وسیله ی قرائن است که گاهی آن قرآئن در نزد کسی قوی است و نزد دیگری ضعیف، و شاید ابن عباس از نامه ها و پیمان ها و میثاق های مردم کوفه خبر نداشت و تنها به طور سر بسته می‌توان اشاره کرد، نه به طور تفصیل.»

پس چنان که می‌بینیم، سید مرتضی نیز از کسانی است که نه تنها قائل به عالم به غیب بودن امام نیست، بلکه اعمال ائمه را علیهم السلام روی ظن و اجتهاد می‌برد.

۶- دیگر از بزرگان علمای شیعه که قائل به عالم غیب بودن پیغمبر و امام نیست، حضرت شیخ الطائفه محمدبن الحسن الطوسی رحمه الله علیه است، که ما عقیده‌ی آن جناب را در عالم به غیب نبودن پیغمبر از تفسیر تبیان آن بزرگوار از صفحات ۶۱۳ تا ۷۷۳ و ۸۵۴ جلد اول و ص ۲۹۷ و ۵۱۱ جلد دوم آن کتاب در صفحات ۹۸ تا ۱۰۸ قسمت اول این کتاب آوردیم که صریحاً بیان می‌کند که پیغمبر عالم به غیب نبوده است.

و اما در خصوص علم امام عقیده شیخ طوسی همانند استادش مرحوم سید مرتضی است، زیرا عین نظر آن مرحوم را در تلخیص الشافی با کمی اختلاف در عبارت آورده است و در صفحه ۴۰۰ تلخیص الشافی چاپ قدیم می‌نویسد:

«ان الحسین علیه السلام اظهر الخلاف لما وجد بعض الاعوان علیه و طمع فی معاضده من خذله و قعد عنه ثم ان حاله الت مع اجتهاد من اجتهد معه فی نصرته الی ما انت الیه.»

یعنی «همانا حسین علیه السلام هنگامی که به پاره‌ای از یارانی که او را علیه یزید نصرت و یاری می‌کردند دست یافت، مخالفت خود را با یزید ظاهر نمود و به کمک و پشتیبانی کسانی که او را واگذاشتند طمع بست، آنگاه وضع و حال او با اجتهاد خود آن جناب و کوشش و اجتهاد کسانی که با او بودند بدانجا کشید که کشید.»

مرحوم شیخ در همین عبارات مختصر می‌رساند که امام عالم به غیب نبود و از روی اجتهاد خود عمل کرد.

۷- دیگر از علمای بزرگ شیعه که قائل به عالم به غیب بودن انبیأ و اولیا نیست، بلکه مراتب سهو و نسیان را بیش از سایر دانشمندان درباره‌ی ایشان قائل است. مرحوم شیخ طبرسی صاحب تفسیر شریف مجمع البیان است.

جناب ایشان در جلد چهارم مجمع البیان، ص ۳۱۷، چاپ اسلامیه، در تفسیر آیه شریفه ۶۸ سوره انعام:

«و اذا رایت الذین یخوضون فی ایاتنا فاعرض عنهم یخوضوا فی حدیث غیره و اما ینسینک الشیطان فلاتقعد بعد الذکری مع القوم الظامین: و چون کسانی را که در آیات ما کند و کاو می‌کنند دیدی از آنان روی بگردان تا به سخنی غیر از آن بپردازند و اگر شیطان تو را به فراموشی انداخت، بعد از آن که به یاد آوردی با قوم ستمکار منشین.»

هنگامی که اشکال جبائی را در بطلان قول امامیه در جواز تقیه بر انبیاء و ائمه می آورد و اینکه امامیه قائلند که نسیان بر انبیأ جایز نیست، آن اشکال را رد می‌کند، می‌نویسد:

«این ادعا صحیح و مستقیم نیست، زیرا امامیه تقیه را در صورتی بر امام جایز می‌دانند، که در آن به مسأ له دلالت قطعیه وجود داشته باشد که مکلف را به علم برساند و بتواند به وسیله غیر امام از خود رفع شبهه کند، اما در مسأله‌ای که، به جز گفته‌ی امام، آن حکم دانسته نمی‌شود و دلیلی بر آن جز از طریق و جهت امام نباشد، در آن صورت بر امام تقیه جائز نیست.»

و هم چنین در وظیفه پیغمبر در بیان مطالبی از مسائل شرعیه که بر او جایز است که در حالت دیگری آن را بر امت خود بیان نکند، همین که مقتضای مصلحتی باشد.

و اما نسیان و سهو: در آنچه که پیغمبر و امام مأمورند از جانب خدا که آن را انجام دهند، امامیه برای ایشان سهو و نسیان را جائز نمی‌شمارند، اما در سوای آنها امامیه سهو و نسیان را مادامی که منجر به اخلال به عقل نشود، امامیه، بر ایشان جائز می‌دانند.

چگونه ممکن است که شیعه بر پیغمبر و امام سهو و نسیان را جائز نشمارد و حال اینکه خواب و بی هوشی را بر ایشان جایز می‌دانند. خواب و بی هوشی نیز از قبیل سهو است و این گمانی را که جبائی بر امامیه برده است که آنان سهو و نسیان را بر پیغمبر و امام جائز نمی‌دانند، ظن فاسدی است و ان بعض الظن اثم...

این نسبت نسیانی که شیخ طبرسی به پیغمبر خدا داده است چنان بر دانشمندان شیعه زمان صفویه گران آمده است که علامه ی مجلسی رحمه الله علیه در جلد ششم بحارالانوار ، باب سهوه و نومه عن الصلوه ، گفته است:

این مطلبی که شیخ طبرسی گفته است غرابتی است که مخفی نیست، زیرا من در میان اصحاب خودمان(شیعه) کسی را سراغ ندارم که سهو و نسیان را به طور مطلق حتی در امر تبلیغ جائز شمارد.

همانا صدوق و استادش به سهو افکندن انبیأ را از جانب خدا برای نوعی مصلحت جائز می‌شمارند، اما من کسی را ندیدم که سهو ناشی از شیطان را بر امام و پیغمبر تجویز کند. در حالی که ظاهر کلام طبرسی موهم است که خطاب در این باره با خود پیغمبر است.

۸- دیگر از دانشمندان شیعه که ائمه علیهم السلام را نه تنها عالم به غیب نمی‌داند، بلکه این عقیده را به منزله کفر می‌شمارد، حضرت الصدر الامام و رکن الاسلام سلطان العلما ملک الوعاظ نصیر الدین ابی الرشید عبدالجلیل بن ابی الحسین ابی الفضل القزوینی و الرازی است.

جناب ایشان در کتاب گرانقدر خود النقض معروف بنقض مثالب النواصب فی نقض بعض فصائح الروافض، ص 304 به بعد، فرموده است، آن که گفته است، یعنی نویسنده بعض فضائح الروافض، و محمد بن النعمان الاحوال در کتابی آورده است که امامان همه غیب دان باشند و همه در گور غیب دانند بدان حد که اگر کسی به زیارت ایشان رود بدانند که منافق است یا موافق و عدد نام‌ها و گام‌های همه کس دانند.

اما جواب این کلمات که خالی از معنی است و دور از عقل و خلاف شرع است و نقل، آن است که از قرآن و اجماع مسلمانان معلوم است که غیب الا خدای تعالی نداند هو یعلم السرواخفی- و لا یعلم الغیب الا الله قال الله تعالی فلا یظهر علی غیبه احدا- و عند مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو، و مصطفی با جلالت و رفعت و درجه نبوت در مسجد مدینه با آنکه زنده بود نمی‌دانست که در بازارها چه می‌کنند، و احوال‌های دیگر تا جبرئیل نیامدی و معلوم نکردی، ندانستی، پس ائمه که درجه‌ی انبیا ندارند و در خاک خراسان و بغداد و حجاز و کربلا خفته‌اند، و از قید حیات برفته، چگونه دانند که احوال جهانیان بر چه حد است؟

این معنی هم از عقل و هم از شرع بیگانه، و جماعتی حشویان که پیش از این خود را بر این طائفه بسته اند، این معنی گفته‌اند، بحمدالله از ایشان بسی نماند و اصولیان شیعه از ایشان و از چنین دعاوی تبری کرده‌اند، تا هیچ مجبری و مشبهی را جای طعنی نماند.

در ص ۲۷۲ همین کتاب، در داستان دروغ وام خواهی که از ابوبکر طلبکار بود و به محمد بن ابوبکر رجوع کرد و علی علیه السلام به محمد فرمود: محراب پدر بشکاف و بتی که در آنجاست به وام ده. شیخ بزرگوار در جواب نوشته است: علی (ع) غیب دان نبود، پس چه دانست که بتی جایی نهان است؟

۹- یکی دیگر از دانشمندان بزرگ شیعه که به عالم به غیب بودن امامان اعتقاد ندارد، شیخ رشیدالدین محمد شهرآشوب، متوفای سال ۵۸۶ می‌باشد. آن جناب در کتاب متشابه القرآن و مختلفه، ص ۲۱۱، جلد ۱، چاپ تهران، می‌نویسد:

«النبی و الامام یجب ان یعلما علوم الدین و الشریعه و لا یجب ان یعلما الغیب و ما کان و ما یکون لان ذلک یودی انهماشار کان للقدیم تعالی.»

یعنی: پیغمبر و امام را واجب می‌نماید که علوم دین و شریعت را بدانند و لازم نیست که غیب را دانسته، و عالم به آنچه گذشته و آنچه خواهد شد، بوده باشند زیرا در آن صورت مطلب به آنجا می‌کشد که پیغمبر و امام با خدای تعالی شریک باشند!

اگر آیت‌الله العظمی این عصر این چیزها را بفهمد!

۱۰- ما در این فصل نام نه نفر از علمای بزرگ و دانشمندان سترگ شیعه قبل از صفویه را، که حداکثر تا قرن ششم هجری بوده‌اند، و اصلا اعتقادی به عالم غیب بودن ائمه نداشتند، آوردیم و عقیده آنان را به قدری که کفایت کند بیان کردیم، تا دانسته شود که شیعیان پاک متقدم از اینگونه عقاید بیزار بودند و اگر می‌خواستیم ممکن بود نام دانشمندان بیشتری را بیاوریم.

لیکن چون بنای ما بر این است که در هر فصلی به ده دلیل اکتفا کنیم لذا دهمین نفر را از علمای قرن معاصر می‌آوریم، برای آنکه دانسته شود که پس از تسلط صفویه، باز هم در قرون اخیر دانشمندان بزرگ شیعه همین عقیده را داشته‌اند، لیکن از ترس عوام و عالم نماهای بدتر از عوام، نتوانسته‌اند عقاید خود را ابراز دارند.

چنان که خود ما هم اکنون در این عصر به اصطلاح روشنی و آزادی افکار شاهد این اوضاع ناگوار، اختناق افکار، هستیم. معهذا، از کلمات پاره‌ای از آنان جسته و گریخته در آثارشان یافت می‌شود، معلوم است که این حقیقت در قلب و سینه آنان موج می‌زده است، که گاهی از آن قطره‌ای یا رشحه‌ای آشکار می‌شده است، که مشت آن نمونه خروار است و اندک نشانه بسیار!

از آن جمله حضرت علم العلیم و البحر الخضم خاتم المجتهدین شیخ محمد حسن النجفی صاحب کتاب بزرگ و بی نظیر جواهر الکلام است. جناب ایشان در کتاب طهارت جواهر، در باب وزن و مساحت کر، که در آن اختلاف است، می‌نویسد:

«ان دعوی علم النبی و الائمه علیهم السلام بذلک ممنوعه و لاغضاضه لان علمهم علیهم السلام لیس کعلم الخالق عزو جل فقد یکون قدروه باذهانهم الشریقه و اجرای الله الحکم علیه.»

یعنی: «ادعای اینکه علم پیغمبر و ائمه علیهم السلام در وزن و مساحت کر تام و تمام است، چنین ادعایی ممنوع است و چندان عیبی هم ندارد، برای اینکه علم پیغمبر و امام چون علم آفریدگار جهان نیست، پس بسا باشد که آن را با اذهان شریفه‌ی خودشان اندازه کرده باشند، آنگاه خدا حکم را در آن مسأله به آن کیفیت جاری کرده باشد.»

خوب پیغمبر و امامی که حتی اندازه و مساحت آب کر را بدرستی ندانند، آن وقت چنین کسانی از وزن دریاهای عالم و موجودات و ذرات حاصله در آنها، تا چه رسد به موجودات جهان هستی، خبر دارند و بدان عالم‌اند؟ آن‌گونه علمی که لایعزب عنه مثقال ذره فی الارض و لافی السماء؟

این ده تن از دانشمندان و علمای بزرگ شیعه که نه تنها طائفه‌ی امامیه ،بلکه جهان اسلام به وجود آنان افتخار می‌کند، که تمام آنان معتقدند، که ائمه علیهم السلام دارای علم غیب نبوده‌اند، بلکه پاره‌ای از این دانشمندان به صراحت اظهار کرده‌اند که ائمه حتی در احکام دین هم دارای نظر و اجتهاد خاص بوده‌اند.

هر چند از کتاب الهی و سنت نبوی استنباط کرده‌اند و ما اگر می‌خواستیم نام شریف دانشمندان دیگر شیعه و عقائدشان را در این موضوع، نداشتن علم غیب، بیاوریم، کار به تفصیل و تطویل می‌کشید، و همین‌قدر برای اهل انصاف کافی است و کسانی که طالب بیش از این باشند، آنان را به کتب ذیل‌الذکر حواله می‌کنیم:

شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی، ص ۲۰۹، جلد ۳.

قوانین مرحوم میرزای قمی، بحث خاص و عام.

الشیعه و التشیع، محمد جواد مغنیه، ص ۴۲.

الفصول المختاره، شیخ مفید، ص ۸۰.

الغدیر، ص ۴۰۷، جلد ۵.

اصل الشیعه و اصولها، ص ۹۳.

مجمع البیان، ص ۲۰۵، و...

عجیب است که با اینکه آیات شریفه‌ی قرآن و اخبار و احادیث اهل بیت علیهم السلام و سیر و قضایای زندگی آن بزرگوران و اعتقاد صحابه و یاران ایشان و عقیده‌ی علما و دانشمندان بزرگ شیعه، که ما از هر کدام به قدر کافی، عشره کامله، در این رساله آوردیم، و معلوم شد که شیعیان پاک اهل بیت، هرگز چنین عقیده‌ی سخیفه‌ای که این غالیان آخرالزمان دارند و می‌گویند، نداشته‌اند، بلکه با آن جداً مخالف بودند.

معهذا در زمان ما همین که مرد فاضلی [صالحی نجف آبادی] کتاب شهید جاوید می‌نویسد، یا دانشمندی درسی از ولایت که در آنها اندکی از حد غلو پایین می‌آیند، غوغا و ضوضائی از خاص و عام برمی‌آید که چنان که قبلاً گفتیم: از انکار خالق و معاد برنمی‌آید! و در رد آنها کتاب‌هایی نوشته و فتواهایی صادر می‌شود که بی‌سابقه است.

و عجب‌تر آنکه از کسان معروفی جزوه‌ها و رساله‌هایی به نام علم امام منتشر می‌شود، که در آن با عرفان‌بافی و فلسفه و سفسطه خواسته‌اند همین مزخرفات غالیان را به صورتی عارفانه و فیلسوفانه تحکیم کنند.

کسی نمی‌داند داعی کار کیست؟ و فایده‌ی اثبات علم غیب برای ائمه چیست؟

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
تأملاتی درباره‌ی تروریسم مقدس
موعودگرایی ادیان و مهدی موعود شیعیان
نقد دین، نقد دولت
امام زمان- قدرت- ثروت
امام، مصداق انسان کامل عرفا

نظرهای خوانندگان

نوشته های گنجی در مورد شیعه ی غالی و امام زمان و عصمت -برخلاف «قرآن محمدی»- بسیار مناسب و کارآمد هستند. اگر دقت شود می بینیم که شیوخ در مقابل قرآن محمدی، آنچنان واکنشی نشان ندادند؛ اما در قبال پرداختن به «امام زمان» حکم تکفیر صادر کردند و لابد نقد تشیع و عصمت و امامت آنها را به شدت بر خواهد آشفت. به امید رفع خرافات، جهل و تعصب.
*****
در ضمن بد نیست یادی شود از مرحوم احمد کسروی که بسیار پیش تر از آقای قلمداران، (حدود سال 1320) به خال زده بود! و جانش را بر سر روشنگری و درد دین و وطنش نهاد.

(البته کسروی و گنجی از چند منظر به هم شباهت دارند -دور از جان گنجی- که خود می تواند دستمایه یک مقاله جداگانه شود!)
*****
با چند جمله از کسروی، این کامنت را به پایان می برم:
«ما نيک آگاهيم که حيدر عمو اوغلیها و علی موسيوها و شريف زاده ها و ميرزا جهانگيرها که به آن جنبش برخاسته بودند از حال گرفتاری ايران در ميان همسايگان نيرومندِ آزمند با خبر بودند و می پنداشتند اگر ریشه استبداد کنده شود و قانون اساسی بکار افتد، توده مردم به راه پیشرفت می افتند... اما آنها در یک جا اشتباه می کردند؛ درد اصلی"جهل و ناآگاهی مردم" بود»
(سرنوشت ایران چه خواهد بود، احمد کسروی)
*****
«اين سخنان نه از راه دشمني بلكه از آن روست كه ما مي‌خواهيم همه گمراهي‌ها را براندازيم... و اين است كه به يكايك گمراهي‌ها پرداخته، كتاب درباره هريك مي‌نويسيم... ماخواستمان بلندي نام پاك آفريدگار و برافتادن بت‌پرستي‌هاست (ص5).
خوانندگان گفته‌هاي ما را به انديشه سپارند و خرد را داور گردانند... گرانمايه‌ترين چيزي كه خدا به آدميان داده، خرد است. با خرد است كه توان راست را از كج و سود را از زيان باز شناخت... دين، شناخت معني جهان و زيستن به آئين خرد است (ص6).
توسل به ائمه، شفاعت، حاجت و دست به دامان ايشان زدن، گنبد و بارگاه امام و امامزاده ها، سقاخانه‌ها و... به چه معناست؟؛ چه گمراهي بالاتر از اينكه مردگان هيچكاره را همكار خدا شناسند؟ شما خدا را چه دانسته‌ايد كه نيازمند ياورش داشته‌ايد؟ بارگاه‌هاي شيعيان بتخانه‌هايي باشكوه هستند. به درون مي‌روند، گرد صندوق آهنين يا سيمين مي‌گردند، آنها را مي‌بوسند، سرپائين مي آورند و مي‌نيايند. آيا اين بت پرستي نيست؟ هر چيزي كه جز خدا بپرستند و دست‌اندر كار جهانش دانند بت باشد. گفتگوي ميان خداپرستي و بت پرستي برسر همين است (ص38).
مي‌گويند ما آنها را خدا يا همكار او نمي‌دانيم، توسل مي‌جوئيم و ميانجي [واسطه] مي‌كنيم! مي‌گويم بت پرستي جز همين نيست. بت پرستان قريش نيز در برابر پيامبر اسلام همين بهانه را آورده، مي‌گفتند: "ما به اينها بندگي مي‌كنيم تا به خدا نزديك شويم" يا "اينها ميانجيان مايند" و "پادشاهان هم وزير دارند، آيا خدا نبايد داشته باشد؟"!!!» (ص40).
برگرفته از: كتاب «شيعيگري»، احمد كسروي، 1323.

-- صحرایی ، Nov 29, 2008

خواندن این مقاله، به جای آنکه نظر مرا درباره ائمه تغییر دهد، نظرمرا درباره روشنفکران دینی تغییر داد. محسن کدیور در شماره سوم ماهنامه مدرسه مقاله ای دارد به نام بازخوانی نظریه "علمای ابرار" که دقیقاً همین مطالبی است که در مقاله حاضر آمده است. از این موضوع می توان به این نتیجه رسید که یکی از این دو از روی آن یکی کپی برداری کرده است. گنجی نوشته که مقاله قلمداران مال سال 1353 است و او در سال 1368 فوت کرده است. پس مقاله کدیور از روی مقاله قلمداران رونویسی شده است. حالا یه کسی به این سوال جواب بده که این چه روشنفکری دینیه که مطالب دیگران را با کمی جابجایی به نام خودش چاپ می کنه؟ شما که درس اخلاق می دهید، چرا خودتان اخلاق را رعایت نمی کنید. حداقل می گفتید که یکی دیگه قبل از شما این حرف را زده است. یعنی یک بدبختی قبل از انقلاب رفته همه کتاب ها را خونده و اینها را از کتاب های قدیمی پیدا کرده، بعد هم می خواستند برای این حرف اون بکشند، حالا یکی دیگه می یاد حرف های اونو بر می داره و کمی تغییر تو اونا می دهه و به اصطلاح به روزش می کنه و بعد گنجی هی در مقالات ش می نویسه مراجعه شود به مقاله محققانه محسن کدیور. این چه تحقیقی است که زحمت اون بنده خدا ندیده گرفته می شه.
امیر از تهران

-- امیر ، Nov 29, 2008

آقای گنجی عزیز
متاسفانه شما بعد از انتشار "قرآن محمدی" دیگر بعنوان یک مسلمان راستگو و محقق شناخته نمی شوید، که فرضا بتوانید روی ذهنیت مسلمانان بویژه شیعیان تاثیر بگذارید و حتا روشنگری کنید. شما اینک مثل آن چوپان دروغگو شده اید که دیگر کسی حرف درست تان را هم قبول ندارد. ای کاش شما بجای آن حرفها این بحث را پیش می کشیدید.
جان من شما نه زمان شناسید و نه سخن شناسید.
پیشنهاد می کنم از همه حرفهای قبلی دست بکشید و توبه کنید شاید وضع عوض شود بالاخره در توبه روی اهالی اسلام باز است. کل بنی آدم خطاء.
ما الان نزدیک به 30 سال است که این حرفها را می زنیم اما کسی گوشش بدهکار نیست..

-- حسین میرمبینی ، Nov 29, 2008

با همزبان گرامی امیر موافق نیستم. دکتر کدیور صریح و صادقانه گفته که ایده خودرا ازکتاب استاد مدرسی طباطبائی گرفته. استاد مدرسی هم خودشان فرموده اند که آن نظریه را از آثار ابن قبه رئیس جامعه شیعه در قرن سوم استخراج کرده اند. مرحوم حیدر علی قلمداران راجع به این دانشمند هیچ چیزی نمی دانسته چون در آن چه آقای گنجی نقل کرده حتی اسم ابن قبه و کتاب او نیست. از طرف دیگر استاد مدرسی اسم کتاب راه نجات قلمداران و امراء هستی ابوالفضل نبوی را در پاورقی صفحه 51 اصل انگلیسی کتاب خود و در فهرست منابع ص 266 آورده اند. روشنفکران مذهبی ممکن است در نوشته های خود غیر قابل اعتماد باشند ولی من این دو دانشمند به خصوص استاد مدرسی را بسیار دقیق و منصف و قابل اعتماد یافته ام. از طرف دیگر استاد مدرسی پارسال در یک مصاحبه که همه سایتها نقل کردند آقای کدیور را محقق توانا خواند که این قضاوت از دانشمندی مانند او خیلی قیمت دارد. بنابر این جا دارد همزبان محترم قلم خود را راجع به دکتر کدیور تعدیل کند.

-- ع.الف ، Nov 30, 2008

آقای میر مبینی ازکی تا حالا شما نماینده مسلمانها شده اید که می دانید حرفهای گنجی روی آنها تاثیری ندارد. شما حداکثر می توانید بگوئید که روی من تاثیری ندارد.

-- بدون نام ، Nov 30, 2008

رویکرد و دیسکورس به کار رفته در این مقاله از سایر اثار آقای گنجی متمایز است. من قصد استدلال برهانی برای نشان دادن این تغییر در اینجا ندارم، اما بوی توحیدی نوشته حاضر به خوبی به مشام خواننده می رسد. با آرزوی موفقیت در ارائه دین توحیدی که اسلام حقیقی است.

-- طالب ، Nov 30, 2008

اشاره ی آقای امیر به نوشته ای از جناب کدیور کاملا به جاست. قبلا هم این جناب، مطالب حضرت آقای طباطبایی را در باب مهدویت استخلاص و به نام خود انتشار داده بودند. خوانندگان این دست مطالب بهتر است توجه داشته باشند که سرحلقه یا گل سرشاخ روشنفکران دینی هم، که دکتر سروش باشند از دید بسیاری از نویسندگان مظنون به دست اندازی به آثار متفکران غربی هستند. این بحث ها در فضای فکری فرهنگی ایران به دلیل تسلط افرادی از سنخ و جنس آقایان گنجی، کدیور، سروش و ... هرگز به گونه ای ثمربخش دنبال نشده تا حقایق روشن گردد.

-- فرنود فرهنگ ، Nov 30, 2008

شروع:
یکی به من نیست بگه خوب بزار بگوید ویگوید و بگوید..... حسین میرمبینی!!!
نقد کامنت کریه وبی آداب حسین میرمبینی:
1-حسین میرمبینی :
متاسفانه شما بعد از انتشار "قرآن محمدی" دیگر بعنوان یک مسلمان راستگو و محقق شناخته نمی شوید، که فرضا بتوانید روی ذهنیت مسلمانان بویژه شیعیان تاثیر بگذارید و حتا روشنگری کنید.
نقد شخص و نه نوشته:
مگر علم ارتداد به شما هم رسیده حسین جان. پس یا حسین بگو ومانند آیات عظام خمینی و لنکرانی و مکارم تکفیر گویان تا حرم رو.... و من این شهد عزیز را گوارای وجودت میدانم....مسلمان راستگو و محقق؟؟؟؟ چرا راستش را نگفتی که منظورت مسلمان شناخته نمی شوید بود نه مسلمان راستگو و محقق؟؟؟؟
2-حسین میر مبینی:
شما اینک مثل آن چوپان دروغگو شده اید که دیگر کسی حرف درست تان را هم قبول ندارد.
نقد چوپان یا راوی:
به به!!! جانا دیگر سخن از زبان آیات عظام هم نمیگویی بلکه روایت پدر بزرگ فرتوت به نوه 4 ساله خود را بیان می کنی.
من حرفهای گنجی را تا آنجا که خودم از آن اطلاع دارم بین 95_96 درصد قبول دارم تا حداقل یکنفر سخنان گنجی را قبول داشته باشد.
3-حسین میر مبینی:
پیشنهاد می کنم از همه حرفهای قبلی دست بکشید و توبه کنید..
نقد پاپ توبه پذیر:
تو را قسم میدهم توبه مرا هم قبول کنی که دیگر هیچ وقت توبه نکنم.
پایان:
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازگیر !!!

-- م.ر.ل.ی از مشهد ، Nov 30, 2008

اُِقای میر مبینی ... حالا شما بیا و در حق این گنجی ؛ بزرگواری از نوع اسلامی خود را نشان بده.شما که هزار ماشاالله مسلمان محقق وعلامه تشریف دارید و نبوغ خارع العاده خود را در نوشته های فوق علمی به رخ همگان کشیده اید ، چرا با پای برهنه و چماق بدست حکم بر اخراج گنجی از اسلام و صداقت می کنید!

-- بدون نام ، Nov 30, 2008

آقای امیر
گنجی که گفته این مقاله مال قلمداران هست و همیشه هم رفرنس حرفهاش رو توی پاورقی آورده! پس دیگه این حرفها چیه؟ حالا اگه کدیور این کار رو کرده، چه ربطی به گنجی داره؟!

آقای میرمبینی
ادبیات شما مثل ادبیات آخوندها است!
"...از حرفهای قبلی دست بکشید و توبه کنید..."!!
تا اونجاییکه من می دونم تا حالا هیچکس نتونسته با دلیل و مدرک بگه مقالات قران محمدی بی اساس بوده! همه فقط می گن کفر بوده!!

-- فرشاد ، Nov 30, 2008

ظاهرا کار اقای میر مبینی از فرط استیصال از همان شبه استدلال های نیم بند قبلی به تهمت و وعظ کامل کشیده است. برادر من تو چه کاره ای که خودت را وکیل وصی شیعیان میدانی و حکم به تکفیر میکنی و طلب استغفار. کمی از جای خدایی که برای خودتان تراشیده اید پایین بیایید. لابد از نظر جنابعالی گنجی قبل از توبه به درگاه باری باید از حضرتعالی طلب مغفرت کند.
30 سال که هیچ اگر جنابعالی این حرفها را 300 سال دیگر هم بزنید حرف بی منطق و استدلال و واعظ مابانه خریدار ندارد.
براشفتن گروهی از غالیان نشان ان است که نیشتر گنجی به دمل چرکین خورده است.

-- Ali ، Nov 30, 2008

آقای حسین میرمبینی، شما چه حوصله ای دارید که تمام مقالات را برای "نقد" می خوانید. نکته جالب اینجاست که در آوردن دلیل و برهان هم دستتان کوتاه است و فقط پیشنهاد می کنید تمام مطالعات و تفکرات خود را دور بریزید و به جمع ما شیوخ کم فکر ملحق شوید. دوستی در بالا گفته است مقاله های "آقای گنجی" تاثیر گذار نیست، دوست خوب، شما با یک نوشته طرف هستید یا یک نویسنده؟ بماند که این مقاله نوشته گنجی هم نبود و این عین دگماتیسم است که توان تحلیل نوشته را از انسان می گیرد.

-- علی ، Nov 30, 2008

جناب آقای گنجی من میخواهم با شما تماس بگیرم. اگر امکن دارد ایمیل خود را برای من بفرستید. ایمیل من نزد رادیو زمانه موجود است. با تشکر

-- سلام ، Nov 30, 2008

آقا مطلب کدیور بازخوانی نظریه قلمداران است . دقت نفرموردید ظاهرا. کدیور مدت هاست که پروژه را پیگیری می کند و دیدگاه های طباطبایی و صالحی نجفآبادی و قلمدران و.... این ها به هم شبیه است

-- سعید ، Nov 30, 2008

من که فکر نکنم زمان ظهور اقا زنده باشم تا ازش بپرسم زمان حمله مغول کجا بود

-- montazere agha ، Nov 30, 2008

اقای حسین میر مبینی: اگر یادتان باشد قبلا هم از حق شما مبنی بر ابراز عقایدتان و امکان پاسخگویی تان در مقابل عقاید اقای گنجی در این سایت دفاع ا کرده بودم برای اینکه من هم نوشته های شما را می خوانم و هم نوشته های اقای گنجی را. ولی اصلا فکر نمی کردم که شخصی مانند شما در روز روشن با بی پروایی به فرد عاقل و بالغی مانند اقای گنجی امر به معروف و تهی از منکر کنید. جنابعالی از کجا می دانید که مردم ایشان را دروغگو می دانند و دیگر به حرف هایش باور ندارند.؟ ایا شما از مردم آماری گرفته اید؟ که اینهمه با اطمینان حرف می زنید.؟ نا زمانیکه اقای گنجی خودشان را مسلمان می دانند هیج فردی حق ندارد که قیم ایشان شده و از طرف ایشان حرف بزنند. شما فکر می کنید که هر کسی با شما همراهی نکند غیر مسلمان است.؟ .....

-- سهند ، Nov 30, 2008

در پنجمین قسمت امام زمان به چه کار فقها می آید، دو کامنت بلند یکی از علی از تهران و دیگری از بهزاد از امریکا وجود داشت که دفاع مطلق از آقای محسن کدیور و فحاشی به سروش و ملکیان و شبستری و گنجی بود.من نمی خوام تهمت بزنم و بگم خود آقای کدیور اینها را نوشته. اما اگر اونچه در این کامنت ها گفته شده درست باشه،باید برای اقای کدیور تاسف خورد که تمام کارش شده پشت سر اینها غیبت کردن و تحریک این و ان علیه گنجی و سروش شبستری و ملکیان.خوب اقای کدیور هم می تونه مثل بقیه قلم و خودکار را بر داره و نظرات اینها نقد کنه و همه نقد او نها بخونیم.اما این کارها بسیار زشت است. مثلا اونجا گفته شده که آقای کدیور به همه می گه از اینها باید فاصله بگیرید، اینه کار علمی و محققانه آقای کدیور؟
اقای کدیور قبلا هم تو یه مصاحبه گفته بود که من استاد دانشگاه هاروارد بودم . این دورغ محض است. ایشان چند ماه در هاروارد فلو شیپ بودند. پول این نوع فلوشیپ ها را موسسات غیر دانشگاهی می دهند و بخشی از آنها را هم دولت امریکا پرداخت می کنه. اقای کدیور در ان چند ماهی که میهان فلوشیپی بود، تمام وقت می رفت کلاس زبان انگلیسی و بقیه مدت هم سایت ها را نگاه می کرد. حالا با این وضع میایند و می گویند سروش از کنار دانشگاه هاروارد هم رد نشده است. این چه شیوه نقد کردنی است که ادم خودش را علامه دهر نشون بده و کسانی را که فکرشون قبول نداره رو بی سواد معرفی کنه؟ بسیاری از حرف هایی رو که کدیور می گوید چند سال قبل از اون سروش گفته بوده است. تا الان کدیور یک بار هم نگفته که اولین بار این حرف ها رو در کتاب های سروش خوانده بوده است. حالا به جای دستت درد نکنه می شینه این و جا می گه سروش تو مقالاتش ایات قران وجود نداره، حرف های سروش رو احدی تو اسلام نگفته، سروش سواد حوزه ای نداره،بعد تو همون کامنت ها گفته اند که پس از چندین ساعت بحث با اقای شبستری و نپذیرفتن نظرات اون، وقتی شبستری به ایشان گفته حالا شما نظر خودتون بگید که چیه، گفته: ما اینان داریم که قران سخن خداست. خب اینه که مادر درس نخونده من هم می گه. پس فرق شمای متخصص اسلام و غرب و شرق با مامان من چیه که دوتاتون یک جور استدلال می کنین.همین مقاله ای که اینجا چاپ شده نشون می دهه که کدیور حرف های دیگرونو به نام خودش چاپ می کنه و اخر سرم از اونا طلب کاره.

-- امیر ، Nov 30, 2008

آقای گنجی و مخالفین و موافقین ایشان

این دعواهای کلامی میان معتقدین می گذرد و برای جهان متحول و آیندۀ آن بی فایده است. جان کلام آن است که اساسا دین و بخصوص ادیان ابراهیمی الهی هستند یا نه؟ و این که برای ما مسلمان زادگان معلوم شود که محمد و قرآنش چه اهمیت و چه فایده ای دارند؟ آیا بحثهای کلامی اسلامی و شیعی نمی خواهد ما مذهب زدگان را همچنان در فضای مسموم دین اعتقاد دینی نگاه دارد؟ طرد دین، طرد اعتقادهای خرافی مذهب را نیز به همراه دارد. یعنی، چون که صد آمد نود هم پیش ماست.

-- نصرالله رفعت رکنی ، Nov 30, 2008

سلام. واقعا جای تاسف است .چرا دوستان فکر می کنند گنجی قصد داشته زبر آب کدیور را بزند. ایران که مثل غرب نیست. در آنجا تاریخ نظریه ها به طور مستند نوشته می شود ولی اینجا همه چیز آش شله قلمکار است. برای همین تصورش آسان است که کدیور از یک منابع دیگری برای ارائه نظریه علمای ابرار استفاده کرده باشد. نیازی به کپی برداری نیست. همین کامنت های دوستان نشان می دهد که در چه وضعیتی زندگی می کنیم. یکی بر می دارد از زبان کدیور می نویسد سروش حتی از کنار دانشگاه هاروارد هم نگذشته است یا در کتابهای او آیات قرآن کم است. دکتر کدیور عزیز کی و کجا چنین سخنی را در مورد سروش گفته است؟! دوستان مدافع کدیور و سروش کار جالبی که می کنند این است که حرفهای خودشان را توی دهان آنها می گذارند. من که در شهرستان زندگی می کنم به خوبی از رابطه دوستانه و صمیمی دکتر سروش با کدیور مطلع هستم . بقیه که جای خود دارند! در ضمن لطف کنیم تا قواعد دموکراسی را یاد نگرفتیم پز الکی ندهیم. دموکراسی این نیست که عین ادعای فلان نهاد امنیتی رو درباره کدیور بکنیم . می توانیم با کدیور مخالف باشیم و حتی دوستش نداشته باشیم اما لازم نیست پشت سرش بهتان بنویسیم. یعنی چه که ایشان استاد هاروارد نبوده ؟ دروغ به این بزرگی تو روز به این روشنی؟!

-- احسان ، Nov 30, 2008

به ع.الف: من مصاحبه استاد مدرسی طباطبائی را که شما گفتید در سایت تابناک خوانده بودم. عبارت مورد نظر شما که دکتر کدیور محقق تواناست در آن نبود. امروز باز در آرشیو تابناک پیدا کردم چنین مطلب در آن نیست. فقط میگوید: کدیور این مطالب را از من نگرفته بلکه از همان منابعی گرفته که من گرفته بودم. یادم میآید همه دوستان من این گفته حضرت مدرسی را حمل بر بزرگواری و فروتنی او میکردند که چون خیلی ها در وبلاگ به کدیور اعتراض کرده بودند چرا تحقیقات ایشان را به نام خود کرده ایشان خواسته بود از مشارالیه پشتیبانی اخلاقی بکند. ولی با شما موافقم که کدیور از این حیدرعلی قلمداران نگرفته چون اگر همه حرف قلمداران همین باشد که اکبر گنجی نقل کرده سبک کارشان اصلاً ربطی به هم ندارد.

-- مهران راد ، Nov 30, 2008

چیزهای نادرستی که بعضی ها درباره جایگاه علمی جناب کدیور می گن، شخصیت بزرگ این بزرگمرد را کوچیک نمی کنه. فقط برای نشون دادن چیزهای غلط اینا چندتا نکته می گم تا دیگه کسی ازین حرفهای نامربوط نزنه.
اقای کدیور اخیرا یه ملاقات سه ساعته در دفتر دکتر نصر با ایشون داشتند که اقای نصر خیلی به جناب کدیور محبت کردند و یک توصیه نامه recommendationخوب هم برای این مرد بزرگ نوشتند. خب خود این نشون می ده که اقای کدیور در چه جایگاهی هستند.
اقای مدرسی طباطبایی هم به اقای کدیور قول داده اند که سال اینده یک فلوشیپ برای اقای کدیور در دانشگاه پرینستون درست کنند و ایشونو یک سال ببرند پرینستون. این هم نشون می ده جایگاه اقای کدیور کجاست.
بعصضی ها حسادت داره کورشون می کنه و به خاطر حب و بغض جایگاه بلند ایشونو انکار می کنند.
اقای کدیور نگفته سروش و شبستری و ملکیان و گنجی نماز نمی خونند یا روزه نمی گیرند یا بقیه کارهای اسلامی رو انجام نمی دن. ایشون می فرمایند که حرف های اینها درباره اسلام ضد اسلامیه و اینا از نظر اعتقادی دیگه مسلمون نیستند.
حالا اگه این راد مرد جلوی اینا وایساده چرا شئونشون انکار می کنید. شما حق دارید حرفاتون بزنید ایشون هم حق داره به دیگران بگه که این حرف ها ضد دینه
بهزاد

-- بهزاد ، Nov 30, 2008

در پاسخ امیر: من هم مثل شما در حوالی هاروارد پرسه می زنم. کاملاً راست می گوئی که جناب کدیور در هاروارد فقط به عنوان آمده بود ولی من با آن که مثل شما ادبیات اصلاح طلبان را دنبال کرده و می کنم هرگز ندیدم در جائی ادعا کرده باشد که در هاروارد درس می گفته است. کمی تا قسمتی هم فکر میکنم شأن او اجل است.

-- نیما ، Dec 1, 2008

زحمات همه روشنگران در جزء خود نوعی فداکاری است و باید قدردانی شود فرقی هم نمی کند سروش باشد یا کدیور شبستری باشد یا مدرسی طباطبائی. حرفشان تازه باشد یا تکراری. امروز هر ایرانی دگر اندیش دارد از جان خود مایه میگذارد. حالا فرض کنید کدیور حرف قلمداران را بزند کجای دنیا خراب میشود؟ اولاً کی خبر داشت قلمداران کیست؟ حالا آقای مدرسی که بسیاردان است در کتاب خود اسم آورد ولی مردم که چیزی نمیدانستند. بالاخره امتیاز مطرح کردن این حرفها و مبارزه با غلو مذهبی در سطح وسیع جامعه برای کدیور است. بعد هم این مطلب که آقا امیر متفکران ایرانی را فرست کلاس و سکند کلاس میکند درست نیست. خوب حالا تحصیلکرده های ایران دو تا اسم بزرگ را قبول دارند سروش در فلسفه و دین شناسی و مدرسی طباطبائی در اسلام شناسی و شیعه شناسی. ولی این معنی نمیدهد که پس کدیور یا شبستری کم ارزشند. هر دو تای اینها کلی کار کرده اند و کلی خواننده و علاقمند دارند. نباید برای اداء احترام به یک متفکر نسبت به دیگری بی احترامی کرد. اتفاقاً اینها خودشان به هم کلی احترام میگذارند و از یکدیگر با تجلیل اسم میآرند. حالا شاید شبستری کمتر چون کمتر می نویسد و ای میل هم ندارد. سروش هم به ای میل ها جواب نمیدهد. ولی مدرسی در جواب ای میل ها خیلی از کدیور و سروش تجلیل میکند.

-- ص. موحد ، Dec 1, 2008

به همه عزیزانی که از من ایراد گرفته اند
- من نمی دانم چرا شما از این کامنتی که من بر مقاله آقای گنجی گذاشته ام بر آشفته شده اید
چرا که من آنچه را که به نظرم می رسد در ارتباط با نظرات آقای گنجی صادقانه بیان می کنم. به همان گونه که شما بیان می کنید و یا از من ایراد می گیرید. اگر شما این حق را دارید که هرچه را می خواهید به من نسبت دهید، چرا من این حق را ندارم که هرچه را که به نظرم می رسد بیان دارم؟
– اگر من بنا به گفته Ali کسی بودم که از فرط استیصال کارم به وعظ و تهمت رسیده چرا شما کاسه داغتر از آش شده اید واز جانب یک انسان زنده (آقای گنجی) خودتان را وکیل و وصی ساخته اید که از ش دفاع کنید؟ عزیزان من، اظهار نظر من بعنوان یک خواننده مطالب آقای گنجی خود دلیل علاقه من به این انسان است و اینکه من ادعایی ندارم . اگر من ادعا می داشتم آنگاه خودم را با شما طرف نمی کردم و یا اصلا کامنت نمی گذاشتم. همانطوری که آقای گنجی خودش را با امثال کسانی مثل من طرف نمی کند و نمی اید در این کامنت ها به ما پاسخ بدهد. مطلب من در ارتباط با توبه اقای گنجی هم ربطی به نوع شخصیت من از اینکه بخواهم وعظ بکنم و یا خدای نکرده خودم را در جایی قرار بدهم که حکم به تکفیر کسی دهم و یا از او طلب استغفار نمایم نیست. بلکه صرفا از آنروست که معتقدم گره مسائل اجتماعی ما تنها به دست کسی می تواند باز شود که کسی از ملاها نتواند او را به بی دینی و بی ایمانی متهم نماید. سخن اقای گنجی در "قرآن محمدی" به هزار دلیل دینی و قرآنی با اسلام و قرآن منافات دارد. حالا اگر شما به قرآن و اسلام ایمان ندارید دلیل نمی شود که من از فرط استیصال کارم به تهمت و وعظ کشیده شده و یا من وکیل وصی شیعیان شده ام !
نه عزیز من ، شما بفرمایید بروید مکاتبات مرا با آقای منتظری مطالعه بفرمایید می بینید که من همین حرفها را بنوعی دیگر با آقای منتظری زده ام و از ایشان خواسته ام تا با دست کشیدن از نظریه ولایت فقیه ، دست غالی گران را از حکومت کردن و تسلط داشتن به سرنوشت انسانها کوتاه سازند.
بر این اساس من معتقدم که مهمترین موضوعی را که ما ایرانیان باید بدان اهمیت بدهیم همین مسئله ولایت فقیه است چراکه پایه های ولایت فقیه بر شیرازه غلو و معصومیت بنا شده که براحتی قابل اثبات است که آنها اسلامی و قرآنی نیستند و همچنین با سادگی می توانیم ثابت کنیم که امامان راستین و نخستین ما با این افکار و اراء به شدت مخالفت کرده اند. حال اگر شما بیایید و قبل از این موضوع، مسئله "قرآن محمدی" و عدم اثبات پذیری کلام الله بودن قرآن را مطرح سازید معلوم است که شما شیپور را از ته گشادش می زنید . به نظر من آخوندهای غالی گر باید خیلی خوشحال باشند که گنجی این حرف را بعد از مطلب "قرآن محمدی" گفته چراکه آنها با استفاده از آن حرف بی جا به راحتی می توانند گنجی را کنار بگذارند. در حالیکه اگر گنجی به بحث "قرآن محمدی" نمی پرداخت و در عوض سعی می کرد به موضوع غلات و ارتباط آن با ولایت فقیه بپردازد آنگاه می دیدید که اغلب ایرانیان اعم از دینی و غیر دینی که از این وضع خسته شده اند و می خواهند بر سیطره آخوندیسم و غلوگویی دینی خاتمه بدهند، با او همراهی می کردند و ما همه، به کمک هم، می توانستیم این فکر را به یک نهضت تبدیل کنیم. به هرحال اینها موضوعاتی است که به نظر من رسیده و شاید هم حق با شما باشد و من از روی استصال کارم به وعظ و خطابه و تهمت رسیده. اما مطمئن باشید که استصال من از " برآشفته شدن نیشتر گنجی به دمل چرکین "غلو" نیست. استیصال من از همه کسانی است که بنوعی مطرح می شوند و فرصت دارند تا کاری اساسی کنند اما درست در زمانی که می توانند کاری کنند، فرصت ها را می سوزانند و از بین اش می برند. همین.

-- حسین میرمبینی ، Dec 1, 2008

آقای میرمبینی
نوشته اید : سخن اقای گنجی در "قرآن محمدی" به هزار دلیل دینی و قرآنی با اسلام و قرآن منافات دارد.
دوست عزیز ! آفتاب آمد دلیل آفتاب؟!
شما قرآن را منبع بی اشتباه و وحی می گیرید و بعد همه چیز را با آن می سنجید!
همه حرف گنجی در قران محمدی اینه که قران وحی نیست و کلام محمده و اشتباه هم در اون هست. و البته به نظر من درست هم میگه. حالا شما اومدی و میگی حرفهای گنجی با آنچه در قرآن اومده منافات داره. خوب معلومه قران خودش رو وحی معرفی می کنه.

-- فرشاد ، Dec 1, 2008

تا زمانيکه افرادي مثل گنجي ريشه ها را نقد نکنند و مشکلات را به گردن فلان شخص و فلان حکومت و ... بيندازند هيچ چيز درست نميشود. وضع اکنون ما مولود شاه و انقلاب و احمدي نژاد و .... نيست . ساختمان تمدن و فرهنگ ما چه خوب و چه بد از قرار دادن خشتهايي حکايت دارد که صدها و هزاران سال به طول انجاميده است .
اگر وضع ما اينست بايد ببينيم چه المانهايي تاثير گذار بوده اند . تا زمانيکه ريشه هاي مذهبي . ادبي . عرفاني و ... خود را به نقد نکشيم ره به جايي نميبريم .
من به گنجي درود ميفرستم .

-- shaian ، Dec 1, 2008

نام قبرستان- باغ بهشت- صحيح است

-- ali ، Dec 1, 2008

چند نفر در کامنت ها نسبت به آقای دکتر کدیور بی لطفی کردند. درست است که دکتر کدیور جوان تر از بقیه روشنفکران مذهبی است ولی دلیل نمی شود که از نظر علمی کم مایه تر یا کم وزن تر باشد. یک کسی در وبلاگ نوشته بود حتی حضرت آیت الله سیستانی کتابهای او را می خواند. دانشگاهی در یک ایالت جنوبی امریکا که من دانشجوی دوره دکتری آن هستم می خواهد کدیور را برای تدریس دعوت کند. استاد راهنمای من که رئیس دپارتمان است گفت بیش از پنجاه نفر برای شغل درخواست فرستاده اند ولی کدیور در صدر لیست است چون recommendation پرفسور مدرسی از پرینستون چنان محکم است که از نظر مقررات دانشگاهی راهی برای آلترناتیو دیگر نمی گذارد. همین دو شاهد کافی است که کدیور دانشمند مورد احترامی است.

-- هادی ب. ، Dec 1, 2008

جناب میرمبینی عزیز
بنده هم به ازادی بیان همه کس معتقدم و در صورتی که لحن کلامم تند بود عذر خواهی میکنم. همینکه شما این مطالب را میخوانید ونظرتان را بیان میکنید برای من نشان از ان دارد که به گفتگو معتقدید. سوالم از شما این است چرا اینقدر چسبیده ایم به یقه گوینده کلام و نه انچه میگوید. بیشتر بحث ها در اینجا سر گنجی است نه انچه گفته است.
گنجی یا انچه میگوید منطقی است که خود بخود ولو نام گنجی هم در اینده از این بحث حذف شود دیگرانی هستند که این راه را ادامه دهند و این کلام در انها موثر افتد. نافی نام گنجی در این بحث نیستم چرا که بسیاری از خواننده ها با دیدن نام نویسنده وارد این صفحه میشوند و متن را میخوانند اما اگر این حرف نادرست است که خواننده قضاوت خواهد کرد و اگر درست بسیاری از خوانندگان ان مروج و ادامه دهنده ان خواهند شد.
فکر میکنید برای حکومت فرقی میکند که گنجی قبلا قران محمدی را گفته یا نگفته است انها با تمام قدرت سعی در محو گنجی و سخن گنجی دارند. با شما موافقم که گروهی هستند که حرفهای گنجی در قران محمدی را کفر میدانند و در نتیجه حرف گنجی در اینجا را هم ناپذیرفتنی چون قبلا ان کلام کفر را گفته. فکر کنم تفاوت نظر من و شما بر سر تعداد این ادمها است که من انها را اندک میدانم و شما بسیار. من فکر میکنم انکه اهل اندیشیدن نیست و در ایمان مطلق هر دو سخن گنجی را کفر میداند و خلاص.
شما میفرمایید بسیارند کسانی که حرف دومی را به شرط نگفتن اولی قبول مینمودند که خوب چون گنجی اولی را گفته کار من و شما در اثبات عقیده امان دشوار است.

-- Ali ، Dec 1, 2008

دوست گرامی Ali
لب کلامت این بود : چرا اینقدر چسبیده ایم به یقه گوینده کلام و نه انچه میگوید؟ بیشتر بحث ها در اینجا سر گنجی است نه انچه گفته است.

پاسخ:
به نظر من، آنچه گنجی می گوید -جدا از آنکه پایه سخنش علمی نیست (به دلیل تفسیری که از قرآن می دهد) و حتا غلط است- اصلا مهم نیست. زیرا بر فرض سخن شما حرف های آقای گنجی همه منطقی است، عزیز من با سخن منطقی که نمی توان به دموکراسی رسید . سخن گنجی (بر فرض منطقی بودن) فقط می تواند دعوا بوجود آورد. دعوایی که البته به دلیل کمیت (جمعیت کم پیروان سخن آقای گنجی که فکر می کنند قرآن سخن محمد است) و جمعیت زیاد (کسانی که فکر می کنند قرآن عین وحی الهی است) آقای گنجی و پیروان شان حتما در آن بازنده می شوند. بعبارت دیگر ما با سخن اقای گنجی دورقوز آباد را هم نخواهیم گرفت چه برسد به اینکه بتوانیم با این حرف بر جمیع افکار ایرانیان تاثیر بگذاریم و راه دموکراسی را در ایران هموار سازیم.
اما در قرآن کلام الله هزاران آیه است که می تواند برای بحث ما با آخوندها مورد استفاده قرار گیرند تا که ما بتوانیم ثابت کنیم که سخن ایشان در مورد : عصمت ، غلو در مورد امامان، ولایت فقیه ، ساختن بارگاه و تبدیل گور امامان و امام زاده ها به معابد و درست کردن مذهب تشکیلاتی ، و نان خوردن از راه دین و ... همه آن چیزهایی که باعث شده که کار اجتماع ما به بن بست بکشد، همه باطل است. و حرف آقای گنجی و سروش این است که قرآن کلام محمد است یعنی قرآن را نمی توان پایه مباحث درون دینی قرار داد. در حالی که همان قرآن خلاف سخن اقای گنجی و سروش را می زند و نه تنها مشخص می کند که قرآن مهمترین و بزرگترین مرجع و منبع احتجاجات دینی است بلکه خود عین کلام الله است.
آنچه گنجی می گوید برای من ارزش ندارد چراکه صادقانه به شما بگویم ، من که نمی خواهم عقایدم را بعد از 60 سال تصحیح کنم. من می خواهم به مملکتم برگردم. من می خواهم آزادی داشته باشم. من می خواهم حقوق برابر داشته باشم با همه آنهایی که حرف "حساب" و "ناحساب" می زنند. من خواهم در تعیین سرنوشت سیاسی خودم و مملکتم دخالت داشته باشم. من از همه آنهایی که می خواهند بر اساس حرف "حساب" و "غیر حساب" برای من تکلیف معین کنند و سرنوشت مرا به دست بگیرند متنفرم. من از ولایت فقیه و غیر فقیه متنفرم. من همانگونه که از آخوندها متنفرم از غیر آخوندها هم که به اسلام و یا هر دینی توهین می کنند متنفرم. چراکه معتقد نیستم که آزادی و دموکراسی با چنین افکاری متحقق می شود. موضوع سخن آقای گنجی و منطق ایشان (در قرآن محمدی) به درد دین ستیزان می خورد نه ازادی خواهان. در حالیکه موضوع این مبحث جدید می تواند به درد آزادی خواهان هم بخورد. همین
برای من گنجی ها همه وسیله اند تا ببینم با آنها چگونه می توان به ازادی رسید. به دموکراسی رسید. به رستگاری رسید. دموکراسی مال فقط انسانهای منطقی نیست. دموکراسی بر اساس تحمل حرف های همدیگر بوجود می آید. حرفهایی که لزوما منطقی نیستند بلکه می توانند اعتقادی باشند. ما متاسفانه (یا خوشبختانه) شهروند مملکتی هستیم که بخش عطیم شان مسلمان شیعه اثنی عشری اند. نظر من این است که با انها باید با زبان خودشان صحبت کرد. قواعد بازی را بهم نزنید. چه خوب گفت رضا (آن دوست ناشناخته ای که گاهی کامنت می گذارد) با قواعد شطرنج که نمی توان تخته نرد بازی کرد.

-- حسین میرمبینی ، Dec 1, 2008

اقای میرمبینی درود، هر چند که بدلیل فرا فکنی و فرار از یک مناظره کامنتی منطقی ... دیگر قصد کامنت گذاشتن برای انسان ایمانی مغالطه گری (مغالطه های شما را در کامنتی با نام بیان کرده بودم) چون شما را نداشتم، فقط برای یاداوری بیان می دارم که در کامنتی ویژه گی مباحثه گرانِ مومنی چون شما را که در قابوس نامه امده عنوان نمودم که اخرین مرحله ان حکم تکفیر است وان زمان نوشتم که شما به ان مرحله نرسیده اید ولی با دین کامنت امروز شما، خندیدم که ناتوانی شما در یک دیالوگ نقادانه / پشتیبانانه، ساحت وجودی نارسیستی شما را که در جستجوی بهشت گمشده مادر به هر ریسمانی چنگ می زند چنان دچار خشم نارسیستی کرده است که برای مسلمان بودن و نبودن دیگران هم فتوا صادر می نمایید و با ان همه ادعای معرفت، عاقبت ذات متعصب بیمار گونه خود را نمایان نمودید که به قول مولانا نشانه خامی و خونریزی است. البته خود من بارها در در مباحثه با انسان های مذهبی چون شما دجار این عاقبت شده بودم به قول صائب تبریزی "از زاهد شیاد مجو عقل که این پوچ / ریش است همین عبا و دستار دگر هیچ" اقای میر مبینی " نشان اهل خدا عاشقیست” که در شما این نشان نمی بینم. بدرود.

-- سید علی طباطبائی ، Dec 2, 2008

آقای سید علی طباطبایی
در تمامی مباحثاتی که با شما داشتم همواره از نسبت دادن شما به یک سخن زشت و حکم صادر کردن که شما چنین اید و یا چنان و یا اینکه شما را با مصداق یکی از موارد زشتی که در کتب عرفا و یا شعرا و یا حتا قرآن که با بسیاری از آنها آشنایی دارم ، نه قضاوت کردم و نه معرفی کردم. اما شما همینطور از همان ابتدا که وارد بحث شدید ، مرا جزم اندیش خواندید تا همین کامنت که مرا به استناد سخن صائب تبریزی و حافظ زاهد شیاد و فاقد عشق خواندید. مانده ام که به شما انسان منطقی چی بگویم که هم به مانند شما عمل نکنم و هم آنکه آن چیز شایسته و سزاوار خودت باشد. اما از آنجایی که می دانم شما مرا نمی شناسید و می دانم که هیچ انسانی هم نمی تواند بر حسب همین گفتگوهای کامنتی مرا و یا دیگری را بشناسد مطمئنم که شما نه با من بلکه با خودتان جنگ دارید و درواقع شما به وجه دیگر خودتان ناسزا می گویید. دوست من، شمایی که با اهل خدا دشمنی دارید چگونه می توانید نشان عاشقی را که نشانه مشخصه ی آنها است در آنها ببینی؟ دروغگو که میگن کم حافظه است از همینروست. منطق شما چشم باطن شما را کور کرده . برای من هم هرچه از این مقولات بنویسی جز اینکه خودت را محکوم کرده باشی نیست. به زبان حافظ:
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت

-- حسین میرمبینی ، Dec 2, 2008

درود اقای میرمبینی، می گویند یکی از نشانه های متعصبین دیندار ریا و تظاهر و تقیه و مغالطه است، دوست عزیز اگر شما فراموشکارید هنوز نشانی از کامنت های شما در پای مقالات گنجی در جواب این جانب موجود می باشد که چگونه در عوض پاسخ مقالات من به شخصیت من هجوم می اوردید و با تفتیش عقاید قرون وسطائی به جرم اته ایسم بودن (مغالطه بار ارزشی کلمات) در عوض اعتراف به ناتوانی از پاسخ عقلانی، از وارد شدن به مباحث دیندارن مرا حذر می دادید (مغالطه بی ربطی) که خود شما نیازی به پاسخ گوئی به اته ایسم ها ندارید (مغالطه انتقال بار اثبات) و مرا با ابوجهل که اگر از بعد علمی باشد به ان افتخار میکنم که گوش و چشم بسته اسیر انان که ادعای بلا دلیل می کنند نمی شوم مقایسه می کردید (مغالطه بر چسب زدن) و ... می دانید پیاژه (روانکاو سوئیسی) در نظریه جذب و انطباق خود معتقد است انسان هائی که قادر به فرایند انطباق نظرات درونی خویش با نظرات بیرونی نیستند ار رشد معرفت و اگاهی وا می مانند و برای تعادل یابی بر اساس تئوری فرویدی به مکانیسم های دفاعی برای دفاع از انچه درونی شده رو می اورند. مانند جدا سازی، دلیل تراشی و... پرخاشگری شما را هم می توان از همین دیدگاه مورد ارزیابی قرار داد که هر ان کس به بهشت مادری شما بی حرمتی نماید کارش به پدر جبار درونی شما می افتد (روان کاوی لاکانی) که با نگاه مغالطه امیز (مغالطه دو گانه نادرست) همه جهان سیاه و سفید است و حتا مسلمانی ان است که شما میشناسید و خدا همان خدای مذهبی شماست که مدعی می شوید خود اهل خدائید و من خدا را نمی شناسم! فارغ از ان که خدای شما و خدای دیگران را خوب می شناسم اما به انان اعتقادی ندارم. نگاه دو الیسم شما نمی گزارد بدانید خدای فلاسفه و مذهبیون و عرفا و علم گرا ها با هم تفاوت های چشم گیر دارند و به قول مترلینگ خدای هر انسانی به انداز وسعت اندیشه اوست. در باب اشعار بزرگان ادب، من برای روشن گشتن مفاهیم ادعایی خویش از انان استفاده می نمایم حال اگر شما خود را مصداق این مفاهیم می دانید باید به خود خورده بگرید که من نقش اینه را در این مورد بازی می کنم! " طالب هر چیز ای یار رشید / جز همان چیزی که می جوید ندید" . در پایان امادگی خودم را برای یک چالش بی پایان با شما برای نزدیکتر شدن به حقیقت اعلام می کنم " ناز بنما ولی در حد خویش / الله الله پا منه اندازه بیش" بدرود.

-- سید علی طباطبائی ، Dec 2, 2008

درود اقای میرمبینی، می گویند یکی از نشانه های متعصبین دیندار ریا و تظاهر و تقیه و مغالطه است، دوست عزیز اگر شما فراموشکارید هنوز نشانی از کامنت های شما در پای مقالات گنجی در جواب این جانب موجود می باشد که چگونه در عوض پاسخ مقالات من به شخصیت من هجوم می اوردید و با تفتیش عقاید قرون وسطائی به جرم اته ایسم بودن (مغالطه بار ارزشی کلمات) در عوض اعتراف به ناتوانی از پاسخ عقلانی، از وارد شدن به مباحث دیندارن مرا حذر می دادید (مغالطه بی ربطی) که خود شما نیازی به پاسخ گوئی به اته ایسم ها ندارید (مغالطه انتقال بار اثبات) و مرا با ابوجهل که اگر از بعد علمی باشد به ان افتخار میکنم که گوش و چشم بسته اسیر انان که ادعای بلا دلیل می کنند نمی شوم مقایسه می کردید (مغالطه بر چسب زدن) و ... می دانید پیاژه (روانکاو سوئیسی) در نظریه جذب و انطباق خود معتقد است انسان هائی که قادر به فرایند انطباق نظرات درونی خویش با نظرات بیرونی نیستند ار رشد معرفت و اگاهی وا می مانند و برای تعادل یابی بر اساس تئوری فرویدی به مکانیسم های دفاعی برای دفاع از انچه درونی شده رو می اورند. مانند جدا سازی، دلیل تراشی و... پرخاشگری شما را هم می توان از همین دیدگاه مورد ارزیابی قرار داد که هر ان کس به بهشت مادری شما بی حرمتی نماید کارش به پدر جبار درونی شما می افتد (روان کاوی لاکانی) که با نگاه مغالطه امیز (مغالطه دو گانه نادرست) همه جهان سیاه و سفید است و حتا مسلمانی ان است که شما میشناسید و خدا همان خدای مذهبی شماست که مدعی می شوید خود اهل خدائید و من خدا را نمی شناسم! فارغ از ان که خدای شما و خدای دیگران را خوب می شناسم اما به انان اعتقادی ندارم. نگاه دو الیسم شما نمی گزارد بدانید خدای فلاسفه و مذهبیون و عرفا و علم گرا ها با هم تفاوت های چشم گیر دارند و به قول مترلینگ خدای هر انسانی به انداز وسعت اندیشه اوست. در باب اشعار بزرگان ادب، من برای روشن گشتن مفاهیم ادعایی خویش از انان استفاده می نمایم حال اگر شما خود را مصداق این مفاهیم می دانید باید به خود خورده بگرید که من نقش اینه را در این مورد بازی می کنم! " طالب هر چیز ای یار رشید / جز همان چیزی که می جوید ندید" . در پایان امادگی خودم را برای یک چالش بی پایان با شما برای نزدیکتر شدن به حقیقت اعلام می کنم " ناز بنما ولی در حد خویش / الله الله پا منه اندازه بیش" بدرود.

-- سید علی طباطبا ئی ، Dec 3, 2008

من اطلاع دقيق دارم که اقاي کديور با نوشته هاي قلمداران آشنا بوده است اما در طرح بحث خود متاثر از مدرسي بوده است. در ضمن قلمداران کتب مهم ديگري نيز دارد که پيش و پس از انقلاب ممنوع بوده اند مهمترين آنها شاهراه اتحاد. ترديدي نيست که کديور از اين سنت تاثير پذيرفته و البته حق با دوستانست. خوب بود اشاره اي هم به قلمداران ميکرد هرچند نام او در ايران جزء نامهاي ممنوع است و وهابي خوانده ميشود.

-- جباري ، Dec 13, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)