تاریخ انتشار: ۲۶ شهریور ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
پاسخ به نقد عطاءالله مهاجرانی، بخش یکم

زبان قرآن؟ مخاطبان قرآن؟

اکبر گنجی

پس از انتشار نظرات اخیر دکتر سروش درباره‌ی قرآن، دو نقد از آقای عطاءالله مهاجرانی منتشر شد و وعده دادند که به‌طور مبسوط نظرات خود در این زمینه را منتشر نمایند. من بسیار خوشحال شدم. در این مدت تمام نقدهایی را که بر نظرات قرآن‌شناسانه سروش و شبستری و ملکیان وارد آمده، خوانده‌ام و از آن‌ها استفاده کرده‌ام. امیدوار بودم از نظرات آقای مهاجرانی هم بهره‌مند شوم. ولی ایشان آن بحث را رها کردند.

اخیراً ایشان نقدی بر مقاله‌ی «قرآن محمدی» منتشر کردند. ورود ایشان به این بحث و گفت و گو پیرامون باورهای دینی می‌تواند پرتوی بر تعیین محل نزاع بیفکند. امیدوارم این بار این بحث رها نشود و من و دیگران بتوانیم از نظرات ایشان استفاده کنیم. اینک ذکر چند نکته پیرامون سخنان ایشان:

۱
آقای مهاجرانی نوشته‌اند: «ایشان قلب را همان عضو صنوبری شکل در سمت چپ سینه معنی کرده‌اند و بر این اساس نتیجه گرفته‌اند که قرآن با علم و فلسفه در تقابل است. و به خطاهای علامه طباطبایی در فهم قرآن اشاره کرده‌اند...

نه تنها وقتی قران مجید از قلب سخن می‌گوید، مرادش عضو صنوبری شکل نیست، بلکه از صدر هم همین مفهوم به ذهن متبادر می‌شود و نه قفسه سینه.

در ۴۴ باری که قرآن مجید واژه صدر و صدور را مطرح کرده است، حتی یک بار هم مراد از صدر قفسه‌ی سینه نیست! مراد همان حقیقت انسان و منش اوست ...

در یک کلام با مرور آیات قرآن مجید به روشنی می‌توان دریافت که تفسیر آقای گنجی از قلب به کلی متفاوت از مفهوم آیات است. وقتی پژوهشگری در فهم مسأله‌ای به این سادگی به بیراهه می‌رود، سخن او درباره مفاهیم پیچیده‌تر با دشواری‌های بیشتری رویاروست. مثل خرده گرفتن بر علامه طباطبایی در فهم قرآن و یا مفهوم نفس در نظر فیلسوفان.»

بر همین مبنا آقای مهاجرانی بر کرسی قضاوت نشسته و حکم «عدم آشنایی من با زبان قرآن» را صادر کرده‌اند. نکاتی که پس از این بیان خواهد شد، نشان می‌دهند که من «به بیراهه» نرفته‌ام و تلقی ارائه شده از قلب در «قرآن محمدی» نمی‌تواند به عنوان دلیل «عدم آشنایی من با زبان قرآن» مبنا قرار گیرد.

۱-۱
در قرآن محمدی از کتاب « شناخت از دیدگاه قرآن» مرحوم بهشتی نقل کرده‌ام که قلب همین قلب صنوبری است. در آن‌جا نوشته‌ام: «به گفته سید محمدحسین بهشتی، منظور از قلب یا دل مرکز دستگاه گردش خون است. اگر قرآن می‌گوید که القلوب التی فی الصدور، یعنی همین قلب‌هایی که در سینه‌ها جای دارند، یعنی همین اندام صنوبری شکل از اندام‌های ادراک است1

بدین ترتیب اگر تلقی قلب قرآن به عضو صنوبری دلیل عدم آشنایی با زبان قرآن و بیراهه رفتن در فهم مسأله‌ای به این سادگی باشد، مرحوم بهشتی که کتابش سال‌ها در دانشگاه‌ها تدریس می‌شد، بر من تقدم دارند و آن مرحوم به بیراهه رفته و با زبان قرآن آشنا نبوده است.

۲-۱
در قرون گذشته نزاعی وجود داشت در این باره که محل تفکر دماغ (مغز) است یا قلب؟ فخر رازی رساله‌ای در این زمینه نگاشته و پس از طرح و شرح نظرات طرفین، خود این نظر را پذیرفته که همین قلبی که در سینه‌هاست محل تفکر است. و جالب آن است که وی برای اثبات ادعای خود به آیات قرآن استناد می‌کند و نظریه «اطباء» را به دلیل غیر برهانی بودن مردود می‌شمارد.

مطابق طبیعیات جهان ماقبل مدرن، قلب محل تفکر بوده است. نزاع آنان بر سر این بود که قلب صنوبری مدرک است یا مغز؟ در دوران جدید که روشن شد قلب مدرک نیست، مفسران معنای قلب را عوض کردند. نباید گمان کرد که گذشتگان هم از تئوری‌های علوم تجربی جدید اطلاع داشته و مانند امروزیان فکر می‌کرده‌اند.

به همین دلیل، در قرآن یک مورد هم یافت نمی‌شود که مغز را محل ادراک خوانده باشد. به تعبیر دیگر، پیامبر گرامی اسلام دریافت‌های خود در چارچوب دانش زمانه بیان کرده است. البته انصاف این است که مولوی یکی از متفکرانی است که مغز را محل ادراک می‌دانست. در دفتر پنجم مثنوی (بیت ۱۹۰۹) می‌گوید:
چونک مغز من زعقل و هش تهی‌ست
پس گناه من در این تخلیط چیست؟

اینک با نگاهی به نظرات مفسران بزرگ جهان اسلام نشان خواهیم داد که برخلاف نظر آقای مهاجرانی، آنان قلب را همین قلب صنوبری معنا کرده‌اند. بر مبنای آن‌چه آقای مهاجرانی گفته‌اند، هیچ یک از آنان به زبان قرآن آشنا نبوده و همگی‌شان به بیراهه رفته‌اند.

۱-۲-۱
زمخشری در کشاف در توضیح آیه ۴۶ سوره حج می‌نویسد: «ای فائده فی ذکر الصدور؟ قلت: الذی قد تعورف و اعتقد ان العمی علی الحقیقه مکانه البصر و هو ان تصاب الحدقه بما یطمس نورها و استعماله فی القلب استعاره و مثل، فلما ارید اثبات ما هو خلاف المعتقد من نسبه العمی الی القلوب حقیقه و نفیه عن الابصار احتاج هذا التصویر الی زیاده تعیین و فضل تعریف لیتقرر ان مکان العمی هو القلوب لا الابصار» / «چه فایده‌ای در ذکر سینه است؟ به‌خاطر این‌که عموم مردم معتقدند کوری فقط در حدقه‌ی چشم است و استعمالش در قلب استعاره است. اما خداوند می‌خواسته است اثبات کند که برخلاف اعتقاد عامه، کوری به قلب هم اطلاق می‌شود و به همین سبب کلمه‌ی صدر را آورده است2

۲-۲-۱
طبری در تفسیر خود، «جامع البیان» در شرح همین آیه می‌نویسد: «و قیل (ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور) و القلوب لاتکون الا فی لصدور، توکیدا للکلام، کما قیل (یقولون بافواههم مالیس فی قلوبهم)» / «این‌که خداوند گفته قلب‌هایی که در سینه‌هایند برای تأکید آن است که منظور همین قلبی است که در سینه‌هاست3

۳-۲-۱
بیضاوی در تفسیر« انوارالتنزیل» در شرح همین آیه می‌نویسد: «و ذکر الصدور للتأکید و نفی التجوز و فضل التنبیه علی ان العمی الحقیقی لیس المتعارف الذی یخص البصر» / «خداوند صدور ذکر کرد برای تأکید و برای نفی تجوز (مجاز). یعنی تأکید کند که منظور همان قلبی است که در سینه‌هاست و مجازی نیست4

۴-۲-۱
فخر رازی در تفسیر خود، در شرح آیه ۴۶ سوره حج، همین نظر را دوباره مطرح کرده است. او می‌نویسد: «ای فائده فی ذکر الصدور مع ان کل احد یعلم ان القلب لا یکون الا فی الصدر؟ (الجواب) ان المتعارف ان العمی مکانه الحدقه، فلما ارید اثباته للقلب علی خلاف المتعارف احتیج الی زیاده بیان کما تقول: لیس المضاء للسیف و لکنه للسانک الذی بین فکیف، فقولک الذی بین فکیف تقریر لما ادعیته للسان و تثبیت، لان محل المضأ هو هو لاغیر، و کانک قلت ما نفیت المضأ عن السیف و اثبته للسانک سهوا، و لکنی تعمدته علی الیقین. و عندی فیه وجه آخر و هو ان القلب قد یجعل کنایه عن الخاطر و التدبر کقوله تعالی (ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب) و عند قوم ان محل التفکر هو الدماغ فالله تعالی بین ان محل ذلک هو الصدور»

«چه فایده است در ذکر صدر (سینه)، با این‌که همه می‌دانند که قلب جز در سینه نیست؟ جواب این است: چون‌که بیشتر مردم فکر می‌کنند که کوری فقط در حدقه چشم روی می‌دهد و خداوند می‌خواسته است بگوید که کوری در دل هم رخ می‌دهد... نزد من وجه دیگری هم دارد و آن این است که قلب گاهی کنایه از تدبر است... نزد گروهی از مردم محل تفکر دماغ (مغز) است و خداوند خواسته است روشن کند که چنین نیست، بلکه محل آن سینه است5

۳-۱
شاید بتوان تمام مفسران را نادیده گرفت و همه‌ی آن‌ها را به قرآن ناشناسی متهم کرد. اما با قرآن ناطق، علی ابن ابی طالب چه خواهیم کرد؟ آیا آن حضرت را هم به قرآن ناشناسی متهم می‌کنیم؟ ایشان صریحاً همین قلب و سینه جسمانی را مرکز و مخزن معلومات می‌داند. در حکمت 139 نهج البلاغه ، حضرت علی به کمیل می‌گوید:

«یَا کمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ، إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ اءَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا اءَوْعَاهَا... یَا کمَیْلُ بْنِ زِیادٍ، هَلَک خُزَّانُ الْاءَمْوَالِ وَ هُمْ اءَحْیَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ، اءَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ اءَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ، هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْما جَمّا (وَ اءَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ) لَوْ اءَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً»

«ای کمیل، این قلب‌ها ظرف‌اند و بهترین‌شان پر ظرفیت‌ترین آن‌هاست... ای کمیل، خزانه‌داران مال زنده هم که باشند، مرده‌اند اما عالمان تا پایان تاریخ زنده‌اند. جسم‌شان از میان می‌رود، اما صورت‌شان در قلب‌ها باقی می‌ماند. ای کمیل، بنگر که در این‌جا دانشی انبوه است (و با دست خود سینه خود را نشان داد) ای کاش حاملانی برای این دانش می‌یافتم...»

۴-۱
معراج پیامبر گرامی اسلام، یعنی سفر روحانی - جسمانی ایشان در عالم بیداری، از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی و از آن‌جا به همه‌ی آسمان‌ها و مشاهده و ملاقات با موجودات ملکوتی و خداوند، یکی از ضروریات اعتقادی تمام فرق و مذاهب اسلامی است.

تأکید آن‌ها بر این است که این سفر جسمانی بوده است، نه روحانی صرف. پرسش این است: گزارش پیامبر از معراج‌شان را چگونه باید تلقی کرد؟ برای این‌که در این مورد پیامبر به گونه‌ای سخن گفته‌اند که نمی‌توان از بد فهمی سخن راند.

در روایات منقول از شیعه و سنی درباره معراج پیامبر،6 از آن حضرت نقل شده است که جبرئیل نزد ایشان آمده و بین گلو و تا آخر سینه ایشان را شکافته و قسمت سینه و اندرون او را با آب زمزم شستشو داد تا این‌که اندرونش پاکیزه گشت، آن‌گاه طشتی طلایی پر از ایمان و حکمت آورده و سینه و رگ‌های گردنش را از آن پر کرد. آن‌گاه، روی هم گذاشته بهبودش بخشید و سپس به آسمان دنیایش عروج داد.

در شرح ملاقات با خدا، پیامبر می‌فرماید خدا یکی از دست‌هایش را در میان دو پستانم گذاشت و من برودت آن را در میان دو کفم احساس کردم . پیامبر خدا را می‌بیند که بر کرسی نشسته یا می‌فرماید خدا دوباره سر جای خود خود بازگشت و بر سریر اعلی جلوس کرد.
این گزارش‌ها و توصیف‌ها، با فلسفه‌ی مقبول علامه طباطبایی و علم تجربی جدید ناسازگار است. او نمی‌تواند بپذیرد که سینه و قلب پیامبر بوسیله جبرئیل پر از ایمان و حکمت شده باشد. لذا دست به تأویل می‌زند و تمامی آن‌ها را «مشاهدات مثالی و تمثیل‌های روحی» می‌نامد.7

به گفته‌ی وی:«منظور از این بیانات مجسم ساختن امری غیر جسمی و غیر مادی است به صورت امری مادی به نحو تمثیل و یا تمثل و وقوع این‌گونه تمثیلات در ظواهر کتاب و سنت امری است واضح که به هیچ وجه نمی‌شود انکار کرد8

اگر نظر طباطبایی درست باشد، معراج جسمانی دیگر معنایی نخواهد داشت، برای این‌که نمی‌توان تمام اعضای جسم انسان را از او گرفت و باز مدعی شد که آن جسم است. اگر جسم پیامبر به معراج رفته است، قلب و سینه و رگ و گلوی آن جسم هم در این سفر همراه ایشان بوده و آن سفر را تجربه کرده‌اند.

دلیلی که باعث می‌شود مفسری چیزی را که گذشتگان «حقیقت» فرض می‌کردند، به «مجاز» تبدیل کند، تعارض باورهای دینی با علم و فلسفه دوران است. مجاز و حقیقت دائمی در تفسیر وجود ندارد. حقیقت‌های یک عصر، در عصر دیگر مجاز می‌شوند و مجازهای یک عصر، در عصری دیگر، حقیقت می‌شوند.

اگر توصیف و گزارش پیامبر از معراج جسمانی‌اش و ملاقاتش با جبرئیل و خدا و شکافتن سینه‌شان را می‌توان و باید تأویل کرد، گزارش پیامبر از سخن گفتن خدا و جبرئیل با ایشان را هم می‌توان و باید تأویل کرد. همان پیامبری که گفته است خدا از طریق جبرئیل با او سخن گفته و جبرئیل سخنان خدا را به او دیکته کرده است، گفته است خدا دست خود را میان دو پستانم گذارد، جبرئیل سینه‌ام را شکافت و پر از علم و حکمت کرد، جبرئیل به دستور خدا مرا سوار بر مرکبی به نام براق کرد و آسمان و زمین را به من نشان داد، همه پیامبران (از جمله ابراهیم و موسی و عیسی) به استقبالم آمدند و به امامت من نماز کردند.

مفسر امروزی که نمی‌تواند تفسیری خردپسند از این رویداد عرضه کند، آن را مجازی می‌کند. اما گذشتگان، تمام آن را حقیقت محض می‌دانستند. گذشتگان، شق القمر(قمر، آیه یکم) را حقیقت محض می‌دانستند. بسیاری از صحابه پیامبر، دو نیمه شدن ماه به وسیله پیامبر را روایت کرده‌اند. به گفته آنان پیامبر با اشاره انگشت سبابه خود ماه را دو نیمه کرد، یک پاره‌اش بالای کوه قعیفعان واقع شد و یک پاره بر کوه ابوقبیس.

مفسر امروزی که شاهد تعارض این مدعا با علم جدید است، آیه اول سوره قمر را به گونه‌ای تفسیر می‌کند که چنان معجزه‌ای در آن نباشد. علم دوران عصر نزول، قلب را محل ادراک می‌دانست. مفسر آن دوران مشکلی نداشت. مفسر امروزی که تعارض این باور با علم و فلسفه جدید را می‌بیند، قلب را به نفس تبدیل می‌کند.

در شرح آیه «الم نشرح لک صدرک»، عموم مفسران از پیامبر گرامی اسلام نقل کرده‌اند که در ۱۰ یا ۲۰ سالکی، روزی دو ملک آمده، دستان ایشان را گرفته و روی زمین خوابانده و سینه ایشان را می‌شکافند، کینه و حسد را به صورت لخته خونی از آن در می‌آورند و دور می‌اندازند، سپس رأفت و رحمت را به درون قلب ایشان می‌ریزند و در پایان دوباره سینه ایشان را می‌دوزند.

عموم مفسران تفسیری مادی از این واقعه ارائه کرده‌اند. اما طباطبایی، پس از نقل احادیث، به شدت به مفسران اعتراض می‌کند که چرا تفسیری یک‌سره مادی از این رویداد عرضه کرده‌اند؟ طباطبایی، رأی آن مفسران را باطل اعلام کرده و می‌افزاید که این قصه تمثلی است9. اما طباطبایی، مفسرانی که تفسیری مادی از این واقعه داده‌اند را به عدم آشنایی با زبان قرآن متهم نمی‌کند.

۵-۱
علامه طباطبایی هم موضع واحدی در این زمینه اتخاذ نکرده است. وی در شرح آیه دیگری، نشان می‌دهد که قرآن همین قلبی را که یکی از اعضای بدن است، محل ادراک می‌داند. اگر روایت من از تفسیر طباطبایی درست باشد، و اگر حکم آقای مهاجرانی صادق باشد، باید نتیجه گرفت که علامه‌ی طباطبایی هم با زبان قرآن آشنا نبوده و به بیراهه رفته است. چرا که یکی از اعضای آدمی، یعنی قلب، نه نفس یا روح غیر مادی که عضو آدمی نیست را محل تفکر دانسته است. تفسیر آیه ۳۶ سوره اسراء گویای آن است که علامه طباطبایی هم قلب صنوبری را محل تفکر می‌دانسته و معتقد بود که قرآن هم چنین نظری دارد. برای این‌که طباطبایی در شرحی که بر این آیه نوشته است، چندین بار از اعضا و ابزار نام می‌برد. می‌دانیم که طباطبایی به عنوان فیلسوف، بهتر از هر کس می‌دانست که روح یا نفس یکی از اعضای آدمی نیستند. چشم و گوش و قلب، همان‌طور که طباطبایی گفته است، جزو اعضای آدمی هستند.

قرآن می‌فرماید: «ولا تقف مالیس لک به علم ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا» / «و آن‌چه به آن علم نداری، پیروی مکن، چرا که گوش و چشم و قلب هر یک در آن کار مسئول است.» (اسراء، ۳۶)

طباطبایی در تفسیر این آیه می‌نویسد: «معناى صحیح همان است که ما از نظر خواننده گذراندیم، وحاصلش این است که: دنبال‌روى از چیرهایى که علم به آن‌ها ندارى نکن، زیرا خداى سبحان به زودى از گوش وچشم و قلب که وسایل تحصیل علم اند بازخواست مى‌فرماید و حاصل تعلیل آن‌طور که با مورد بسازد این است که گوش و چشم و قلب نعمت‌هایى هستند که خداوند ارزانى داشته است تا انسان به وسیله آن‌ها حق را از باطل تمیز داده و خود را به واقع برساند و به وسیله آن‌ها اعتقاد وعمل حق تحصیل نماید و به زودى از یک یک آن‌ها بازخواست مى‌شود که آیا در آن‌چه که کار بستى علمى به دست آوردى یا نه، و اگر به دست آوردى پیروى هم کردى یا خیر؟

مثلا از گوش مى‌پرسند آیا آن‌چه شنیدى از معلوم‌ها ویقین‌ها بود یا هر کس هر چه گفت گوش دادى؟ و از چشم مى‌پرسند، آیا آن‌چه تماشا مى‌کردى واضح و یقینى بود یا خیر؟ و از قلب مى‌پرسند آن‌چه که اندیشیدى و یا بدان حکم کردى، به آن یقین داشتى یا نه؟ گوش و چشم و قلب ناگزیرند که حق را اعتراف نمایند و این اعضا هم ناگزیرند حق را بگویند و به آن‌چه که واقع شده گواهى دهند.

بنابراین بر هر فردى لازم است که از پیروى کردن غیر علم بپرهیزد، زیرا اعضا وابزارى که وسیله تحصیل علم اند به زودى علیه آدمى گواهى مى‌دهند و مى‌پرسند آیا چشم و گوش و قلب را در علم پیروى کردى یا در غیر علم؟ اگر در غیر علم پیروى کردى، چرا کردى؟ و آدمى در آن روز عذر موجهى نخواهد داشت .

برگشت این معنا به این است که بگوییم «لاتقف ما لیس لک به علم فانّه محفوظ علیک فى سمعک وبصرک وفوآدک» / «پیروى مکن چیزى را که علم به صحتش ندارى، زیرا گوش و چشم و دل توعلیه تو شهادت خواهند داد.»

بنابراین، آیه شریفه در معناى آیه «حتى اذا ما جاوها شهد علیهم سمعهم وابصارهم وجلودهم بما کانوا یعملون ... وما کنتم تستترون ان یشهد علیکم سمعکم ولاابصارکم ولاجلودکم ولکن ظننتم انّ اللّه لایعلم کثیرا ممّا تعملون ، وذلکم ظنّکم الّذى ظننتم بربّکم اردیکم فاصبحتم من الخاسرین، خواهد بود با این تفاوت که آیه مورد بحث، قلب را هم اضافه کرده و جزو گواهان علیه آدمى معرفى نموده است؛ چون قلب همان است که انسان هر چه را درک مى‌کند، به وسیله آن درک مى‌کند و این از عجیب‌‌‌ترین مطالبى است که انسان از آیات راجع به محشر استفاده مى‌کند که خداى تعالى نفس انسانى انسان را مورد باز خواست قرار دهد و از او از آن‌چه که در زندگى دنیا درک نموده بپرسد و او علیه انسان که همان خود اوست شهادت دهد.

پس کاملا روشن شد که آیه شریفه از اقدام بر هر امرى که علم به آن نداریم، نهى مى‌فرماید، چه این‌که اعتقاد ما جهل باشد و یا عملى باشد که نسبت به جواز آن ووجه صحتش جاهل باشد و چه این‌که ترتیب اثر به گفته‌اى داده که علم به درستى آن گفتار نداشته باشد.

آن وقت ذیل آیه، مطلب را چنین تعلیل نموده که چون خداوند تعالى از گوش و چشم و قلب پرسش مى‌کند، در این‌جا جاى سوالى باقى مى‌ماند که چطور پرسش از این اعضا را منحصر به صورتى کرده که آدمى دنبال غیر علم را بگیرد و حال آن‌که از آیه شریفه «الیوم نختم على افواههم و تکلّمنا ایدیهم وتشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون» برمى‌آید که اعضا و جوارح آدمى، همه به زبان مى‌آیند. چه در آن عقاید واعمالى که پیروى از علم شده باشد وچه در آن‌ها که پیروى غیر علم شده باشد.

در پاسخ مى‌گوییم علت اعم آوردن براى تقلیل یک امرى اخص ضرر ندارد و در آیه مورد بحث مى‌خواهد بفرماید گوش و چشم و قلب تنها در صورت پیروى غیر علم مورد باز خواست قرار مى‌گیرند10

حداقل داوری در خصوص رأی طباطبایی در این زمینه این است که آدمی به تردید می‌افتد که رأی نهایی او چه بوده است، ولی با توجه به این‌که عموم مفسرین «فوأد» را عینا مانند قلب یکی از اعضای بدن، همچون چشم و گوش و مرکز ادراک تلقی می‌کردند، می‌توان خطر کرد و چنان نظریه‌ای را به طباطبایی هم نسبت داد.

نتیجه
زبان قرآن چیست؟ مخاطب اصلی و اولیه‌ی قرآن چه کسانی بوده‌اند؟ چگونه است که اعراب جاهلی سخنان پیامبر را می‌شنیدند و از آن سر در می‌آوردند، ولی امروزیان از معنای این زبان سر در نمی‌آورند؟ آیا بزرگ‌ترین مفسران تاریخ اسلام، زبان قرآن را فهمیده‌اند یا خیر؟ آیا کسی یا کسانی بوده‌اند که زبان قرآن را فهمیده باشند تا با استناد به سخنان آن، مفسران عالی‌قدر بتوان گفت نظر قرآن درباره‌ی فلان موضوع فلان است؟

علی شریعتی قصه آدم و حوای قرآن را «نمادین» (سمبلیک) تلقی می‌کرد. اما علامه‌ طباطبایی این قصه را «حقیقت محض» تلقی کرده و معتقد است که فرزندان آدم و حوا (خواهر و برادر) با یکدیگر ازدواج کرده و تمام بشریت را به وجود آورده‌اند.

به نظر او، این امر مشکلی (غیر طبیعی بودن، حرام‌زاده بودن) پدید نمی‌آورد، برای این‌که ازدواج خواهر و برادر غیر طبیعی نیست و خداوند در آن زمان هنوز آن را نامشروع اعلام نکرده بود.

در این‌جا شریعتی، (جوان درس حوزه نخوانده) زبان قرآن را بهتر فهمیده بود یا طباطبایی، بزرگ‌ترین مفسر تاریخ اسلام؟ کدام نظریه به ایمان مخاطبان کمک کرده و کدام نظریه موجب آشوب فکری می‌شود؟ زبان قرآن را ناواقع‌گرایانه تلقی کردن (نمادین)؟ یا زبان قرآن را واقعی تلقی کردن؟

پاورقی‌ها
۱. سید محمدحسین بهشتی، شناخت از دیدگاه قرآن، بنیاد نشر آثار و اندیشه‌های شهید آیت‌الله دکتر بهشتی، ص ۱۹۸ و ۲۱۸.
۲. زمخشری، کشاف، الجزء الثالث، مصر، ۱۳۸۵ ه.۱۹۶۶م. ص۱۷.
۳. طبری، جامع البیان، الجزء الخامس عشر، مصر، ۱۳۷۳ه. ۱۹۵۴م. ص ۱۸۳.
۴. تفسیر بیضاوی، المجلئ الثالث، بیروت، ۱۴۱۰ه. ۱۹۹۰م. ص ۱۴۸.
۵. فخر رازی، تفسیر فخر رازی، الجز الثالث و العشرون، چاپ مصر ، ص ۴۵.
۶. اصل روایات در این منبع آمده است: طباطبایی، المیزان، جلد ۱۳، صص ۴۳-۷ و جلد ۱۹، صص ۵۷- ۵۱.
۷. طباطبایی، المیزان، جلد ۱۳، ص ۲۸.
۸. طباطبایی، المیزان، پیشین، ص ۴۳.
۹. طباطبایی، المیزان، جلد ۲۰، ص ۵۳۶.
۱۰. طباطبایی، المیزان، جلد ۱۳، ص ۱۳۱-۱۳۰.

Share/Save/Bookmark

نقد عطاءالله مهاجرانی بر «قرآن محمدی»
قلب قرآن، قلب صنوبری نیست

نظرهای خوانندگان

آقاي گنجي همان تعبير واقع گرايانه از قرآن برترين تعبير است . شما چه اشكالي در آن مي بينيد ؟ تعبير واقع گرايانه از قرآن ، برادر عزيز باهيچ نوع نگاه علمي قابل انكار نيست . آقاي گنجي شما علمتان كم است ، باور كنيد . شما بايد بيشتر و عميق تر مطالعه كنيد تا متوجه شويد كه تعابير تمثيل گرا و تضمني از قرآن تنها در كنار تعبير واقع گرايانه قرار دارد و  آن را تاييد ميكند وگرنه كل مطالب قرآن چه درباره ي اين جهان ، چه جهان ديگر ، چه درباره خداوند و يا فرشتگان و يا وحي و يا نحوه ي نزول وحي و يا وجود مبارك پيغمبر و هر چه كه در قرآن مي يابيد واقعي واقعي است و اصلا جاي شك ندارد . هيچ اشكال علمي و منطقي هم بر ان وارد نيست . منتها شما لازم است بيشتر علم بياموزيد و عميق تر و بهتر مطالعه كنيد و اين قدر در قضاوت عجله نكنيد

-- بدون نام ، Sep 16, 2008

سلام. حق می تواند با اکبر گنجی باشد یا مهاجرانی. اما این مهم نیست. مهم این است که گفت و گویی مبارک آغاز شده است. احسنت بر هر دو !

-- احسان ، Sep 16, 2008

سزا بود که اقای گنجی بجای ذکر قسمت کمی از ایه ۴۶ سوره حج معنی تمام ایه را می نوشتند. "ایا در زمین نگشتنند که دلشان اگاه و هوشیارشوند و گوششان شنوا...." سوال این است که همانند اقایان گنجی و مها جرانی که حتی بعنوان ناراضیان از نظام توا نسته از مملکت خارج گشته و در امریکا و انگلیس مقیم شوند چند در صد از ما ملت اسیر همچین موقعیت گشتن در روی زمین را که از دستورات قران است را داریم؟؟ چرا برای یکبار هم که شده این اقایان از ما بهتر بحثی از" ولایت فقیه" که اصلا ذکری در قران از ان نیست نمی کنند؟؟

-- بدون نام ، Sep 16, 2008

حالا معلوم شد چرا جناب گنجی قبل از این وارد مباحثه نمی‌شدند. دانششان خیلی سطحی است.

-- بدون نام ، Sep 16, 2008

آقایِ گنجی چرا بحث را با این سووال شروع نکنیم: آیا امکان دارد در قرآن کلامی به اشتباه باشد؟ آیا امکان دارد قرآن راه به خطا رفته باشد؟ پر واضح است که هیچ‌یک از این آقایان با شک قرآن را نمی‌خوانند و چون چیزی در ذهن‌شان تثبیت شده که قرآن نمی‌تواند ناراست باشد، خب اینجا چطور می‌شود از منطق و بحث صحبت کرد وقتی همان ابتدا بدونِ هیچ منطقی، فقط بر اساس یک باور موضوع بحث حا شده است؟!

-- خاطره‌ها ، Sep 16, 2008

با یک نگاه هم می توان تفاوت نوشته های گنجی و مخالفانش را دید. گنجی به دل مطلب می رود. با ذکر دلیل و آوردن شواهد بحث خود را پیش می برد. اما منتقدانش فقط می گویند گنجی بیسواد است باید بیشتر بخواند. ژورنالیستی می نویسد. با زبان قران آشنا نیست و یا حداکثر کاری که می کنند حرف های بی سر و ته دیگران را ترجمه می کنند و به عنوان جواب ارائه می کنند. منطق گنجی در این سلسله گفتارها مشخص بوده. من هیچ نقدی از منتقدان مدعی تا به حال نخوانده ام که موید اثبات ادعایشان باشد. آقایان می خواهند در پشت الفاظ قلمبه سلمبه ی خود کماکان مصلحت سنجی کنند غافل از ان که حالا دیگر وقت این حرف ها گذشته. بس کنید این شیوه ی ماست مالی را عزیزان من.

-- بدون نام ، Sep 16, 2008

A very fine piece of work.

-- sahba alasti ، Sep 16, 2008

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و سلامتی

قلب در قرآن تنها قلب صنوبری و جسم نیست چرا؟؟
قلب در قرآن به استناد آیات عقل است که با آن تعقل می شود.
اولا عقل را بشناسیم.

در مثنوی:
این جهان یک فکرت است از عقل کل
عقل چون شاه است و این صورت ها رسل

ای برادر تو همان اندیشه ای

از دیدگاه مولانا جهان یک فکر و اندیشه از عقل کل است. یعنی مادیات از جنس اندیشه اند. در درون انسان هم هر کسی عقل و اندیشه دارد و فرق این دو چیست؟؟

نیچه جسم را عقل بزرگ و یا عقل کل می داند.
The body is a great wisdomو ذهن آدمی را عقل کوچک و یا جزئی small wisdomمی داند.(کتاب چنین گفت زرتشت)


مولانا هم مکررا در مثنوی از عقل کلی و جزئی سخن می گوید.

در پزشکی هم به جرات میتوان گفت بسیاری از بیماریها سایکوسماتیک یا روان تنی هستند . یعنی کسی که ناراحتی قلبی دارد ، ناراحتی روحی هم دارد یعنی دل درد با درد دل و یا سر درد با دردسر ارتباط دارد . در سایکوسیبرنتیک که توسط یک پزشک این کلمه ساخته شد هم این ارتباط وجود دارد چرا که اندیشه های ذهنی بر واقعیت (یا اندیشه های عینی ) اثر می گذارند و بالعکس. یعنی تن و جان آدمی غیر قابل تفکیک هستند و از یک جنس اند و آنهم عقل و اندیشه است.
مولوی هم می گوید: تن ز جان و جان ز تن مستور نیست_______لیک کس را دید جان دستور نیست

انسان دو تکه نیست که بخشی جان و بخشی جسم باشد . قلب ظاهری و قلب باطنی دو بخش از یک قلب واحد هستند و لذا قلب در قرآن هم میتواند به قلب ظاهری و یا قلب باطنی و یا هر دو اشاره داشته باشد.

مثلا حدود ده بار آمده که کافران و منافقان (فی قلوبهم مرض ) در قلب هایشان بیماری دارند و هر آدم معمولی می فهمد که منظور قلب جسمانی نیست و بحث پزشکی در کار نیست ،بلکه عمدتا قلب غیر جسمانی و باطنی مطرح است

نتیجه اینکه در قرآن کلمه عقل نیامده اما مکررا از تعقل سخن رفته و اینکه با قلب تعقل می شود و روایت هم تایید می کند که قلب همان عقل است اما عقل کل و نه تنها عقل جزئی و ذهنی.

-- محسن ، Sep 16, 2008

باورم نمیشد که در طول زندگی خودم این تابو شکنی را ببینم. فکر میکردم اقلا پنجاه صد سالی پس از این دوره طول میکشد تا پنبه این حرفها زده شود و خرافات و خوف ریشه دار هزارساله در زیر نور نقد و اندیشه علمی قرار بگیرد. طلیعه اش گرامی باد.

-- ش.ب ، Sep 16, 2008

یادش به خیر در دوران مدرسه زمانی که کمی از کودکی فاصله گرفته بودم و به نوجوانی وارد شده بودم یکی دو بار بحث هایی از این قبیل (و البته بسیار ساده تر) با معلمین دینی داشتم که با چشم غره ها و خشم از نوعی که همینجا هم قابل مشاهده است رو به رو شدم و پیوستم به خیل دیگر دانش آموزانی که از درس دینی و قرآن گریزان بودند و آرزو می کردند معلم های این دو درس بیمار شوند و کلاسشان تعطیل شود! ولی این روزها نوشته های آقای گنجی را با دقت و اشتیاق و آرام می خوانم و بسیار شاد هستم چرا که باور دارم دین اسلام از دلایل اصلی بدبختی مردم ایران و بیشتر مسلمانان جهان است و شناخت تناقض ها و کاستی های فراوان آن شاید کمکی باشد برای علاج این مشکل تاریخی. آقای گنجی! مطمئن باشید که نسلهای آینده به خاطر این پژوهش ها از شما قدر دانی خواهند کرد

-- شبیر ، Sep 16, 2008

ممنون از جناب گنجی که مثل همیشه باب بحث مهمی را گشوده اند، آنهاکه نوشته های گنجی را سطحی می نامند خوشبختانه بعضی وبلاگ دارند و خواننده می تواند قضاوت کند کدام سطحی است و بر مبنای ترجمه

-- محمود ، Sep 16, 2008

اگر قرآن نيازمند تاويل است چرا اين تاويل را خود پيامبر انجام نداده اند تا زمينه اختلاف بين آيندگان پيش نياييد. برخي از تاويلهاي شيعه وسني زمين و آسمان متفاوت هستند(مانند آيه مربوط به بقيه الله). اينهمه حديث از ايشان نقل ميشود چرا از تاويلهاي خود ايشان خبري نيست و چرا ايشان دستور گردآوري كتابي با تفسير و تاويل خودشان را نداده اند تا ديگر مسلمانان نيازي به تفسيرو تاويل مختلف و متفاوت فرقه هاي اسلامي و همين طوراحيانا اختلاف نظرات وتفسيرهاي گوناگون علماي ديني نداشته باشند؟ اين موضوع هميشه برايم سوال بوده

-- كسي ميداند ، Sep 16, 2008

با سلام اجازه بدهید یک مثال برای آقای گنجی بیاورم.

آیه 109 سوره انعام وقتی می خواهد بگوید کلمات خدا "بی نهایت است"، چنین گفته:

قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا

بگو اگر دريا براى كلمات پروردگارم مركب شود پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان پذيرد قطعا دريا پايان مى‏يابد هر چند نظيرش را (دریای دیگری) به مدد [آن] بياوريم

خب می توانیم اشکال مشابه بگیریم و بگوییم خدا (پیامبر) نمی دانسته مفهوم "بی نهایت" چیست! ببینید اینجا با توجه به سطح دانش مردم مکه و مدینه آن زمان، دریا را دوات کرده و آن را هم توی لوپ انداخته (N+1). بعد از تمام شدن آخرین دریا یک دریای دیگر هم اضافه می شود.
یعنی اگر بخواهیم ملا نقاطی بازی درآوریم و سطح دانش مخاطب وقت را درنظر نگیریم، کل فلسفه آیه را زیر سئوال می بریم و یا به آن اهمیت نمی دهیم؟؟

خداوکیلی همین الان چند در صد مردم بیسواد امروز ایران مفهوم "بی نهایت" را می دانند؟ حالا بگذریم که در آن اوضاع و احوال همین بیان هم برای مردم آن موقع زیاد بوده است!

یعنی همین الان اگر برویم توی دهات بگوییم کلمات خدا بی نهایت است به ما نمی خندند؟؟
این همه در قرآن آیه برای تفکر و تعقل آمده (آن هم برای آن مردم بدوی نیمه عریان)، حالا آقای گنجی به چی گیر داده. برادر بیا روی تفکر و تعقل قرآن تکیه کنم و با همین قرآن مردم را از شر خرافات ملاها رها کنیم :)

-- آرش ، Sep 17, 2008

با سلام مجدد.

یک نکته دیگر: نقش "دل" را هم نمی توان کلا نادیده گرفت. مثلا همه که با مغزشان (فکر) عاشق نمی شوند.
یا مثلا در تعریف "Cognitive Learning" می خوانیم:

Cognitive learning is about enabling people to learn by using their reason, "intuition" and "perception". This technique is often used to change peoples’ behaviour. But people’s behaviour is influenced by many factors such as culture, upbringing, education and motivation. Therefore cognitive learning involves understanding how these factors influence behaviour and then using this information to develop learning programmes.

مثلا Visual Processing یکی از مهارت هایی است که در یادگیری موثر است. با تجسم( Visualization)،
mental image خلق می کنیم!!

-- آرش ، Sep 17, 2008

Long life Mr. Ganji
.Go ahead and enlighten it more

-- بدون نام ، Sep 17, 2008

آقا من یک سؤال دارم از دوستی که کامنت اول را گذاشته و یا هر کسی که معتقد به تعبير واقع گرايانه از قرآن است. من این سؤال را از خیلیها پرسیده ام ولی هیچکس جوابی درست و حسابی به من نداده. در قرآن آمده که فرعون ساحرین را جمع کرد تا در مقابل مردم آبروی موسی را ببرد. آنان طنابهایشان را به زمین افکندند و طنابها تبدیل به مار شدند. موسی نیز عصایش را به زمین انداخت و عصا به اذن خدا تبدیل به اژدها شد و مارها را بلعید. موسی فرستاده خدا بود و معجزه کرد، قبول. آن ساحرین که فرستاده خدا نبودند؛ طناب آنها چطور تبدیل به مار شد؟! حالا هر کسی که بقول دوست نویسنده کامنت اول بیشتر علم آموخته و عميق تر و بهتر مطالعه کرده میشود لطفاً برای ما توضیح دهد که این اتفاق چطور افتاده؟! آیا از بین بیش از یک میلیارد مسلمان یک دانشمند پیدا میشود که بتواند یا در آزمایشگاه یا هر کجا که دلش خواست طناب را تبدیل به مار کند؟!

-- گشتاسب ، Sep 17, 2008

به نظر می رسد دعوا بر سر لفظ راه به جایی نمی برد. گیرم که قلب صنوبری باشد یا قلب مدرک... آیا این تفاوت به قدری است که ما پیام اصلی را که چیزی جز شناخت نیست، نادیده بگیریم و درک پیام وحی را کودک وار با بازی با الفاظ وانهیم. من که خیری در این گونه مباحث نمی بینم. هرچند خودم معتقدم قرآن برای فهمیدن است و مانند یک متن با خواننده و سطح برداشت وی تفسیر می شود.پس همانطور که اختلاف تفسیر مفسران به رسمیت شناخته می شود شایسته است اختلاف تفسیر عصرها را با دیدگاه های متفاوت به رسمیت شناخت و به از قشر به مغر پرداخت نه ـن که بیهوده در ظواهر در پیچید. والسلام 

-- علی ، Sep 17, 2008

دوستان و برادران و مومنيني كه با فراست به دانشِ كم و بي مايه گي آقاي گنجي پي برده اند، قدري به خود زحمت داده با نوشتن مقاله اي مستند، ايشان و خوانندگان كنجكاو را مجاب كنند كه جز ادعا و اظهار نظرهاي غير مستند و بي ربط ،از عهده ي كارِِ مهم تري هم برمي آيند.
اگر نه، سكوتِ اين مومنين و سپردن بحث به اهل فن موجب سپاس من و احتمالن ساير خوانندگاني ست كه به ماهيت بحث و اطلاع از آراي متقابل مشتاقيم.

-- خشايار ، Sep 17, 2008

در مقاله آقاي مهاجراني در مكتوب سوالي را از آقاي گنجي نوشتم كه هنوز منتظر تائيد مدير وب سايت هستم پس اينجا هم مي پرسم و منتظرم كه خود آقاي گنجي پاسخ بدهند كه مگر نه اينكه در چندين جا ايشان مي گويند كه اين ها از نظر برون ديني است و از موضع درون ديني نه مي توان پاسخ داد و نه پاسخ هاي درون ديني درست و شنيدني است حال چرا درباره وحي و رابطه خدا و پيامبر نگوئيم كه اين ها از موضوعات برون فلسفي است و هر نوع پاسخ خردپذير فيلسوف پسندانه در اين باب نشنيدني و نا درست است - چرا؟

-- ميرناصر بوذري - بدون مرز ، Sep 17, 2008

با سلام
من سواد زیادی ندارم و بیشتر به قدرت تفکر خودم اتکا میکنم زیرا اتصال به مبدا علم از طریق قلب بر اثر تمرکز برای هر انسان امکان پذیر است. هر کسی نسبت به استعداد خود و مطابق با حال خود و قوه ادراک خود که در حال تکامل است در هر زمان درکی مستقل داشته و این میتواند با گذشت زمان کاملتر و یا باطل شود.
۱- در مورد نقش قلب شاید بتوان یک نمونه ساده مثال زد. در کامپیوتر دو جنسیت کاملا متفاوت داریم:
نرم افزار و سخت افزار
سخت افزار به تنهاپی فاقد قوه تحلیل و تصمیم گیری و تشخیص بد از بدتر و یا خوب از بهتر است.
(با توجه به اینکه همه چیز نسبی است لذا بد و خوب مطلق وجود ندارد و فقط در مقام مقایسه میتوان بهتر را از خوب و بدتر را از بد تشخیص داد)
ولی بستری برای تسری نرم افزار است که میتوان به روح تشبیه کرد.
روح به محلی فیزیکی برای تسری در عالم ماده نیاز دارد و از دید عرفا این محل قلب است.
این مطلب دور از فهم نیست زیرا مثلا به محض ورود یک حالت احساسی اول قلب دچار فشار یا بسط میشود و این را میتوان در زندگی احساس کرد.
هنگام ترس میگوییم قلبم ریخت
یا دلم از خوشحالی ترکید. دلم تنگ شد. هنگام دریافت خبر بسیار بد اولین عکس العمل در فلب است که گاهی منجر به سکته میشود.
پس رابط بین جان و تن همین سخت افزار قلب است که نرم افزار جان و روان و یا روح در آن تسری دارد و ارتباط بخش مادی انسان (تن) را با قسمت غیر مادی آن (روح) برقرار میکند.
۲- مطلب دوم اینست که اساسا یک منطق قوی منطبق با فهم نیازی به رجوع به مردگان ندارد. البته که نمینوان تجربیات دیگران را نتیجه زندگی امروز ماست نادیده گرفت و از اختراع چرخ شروع کرد ولی ما همه قوه تفکر داریم و میتوانیم بدون اتکا به حرف دیگران مطالب را درک و تحلیل کنیم. این همان کاریست که اولی و انبیا و متفکرین و فلاسفه کردند.
در مورد مطالب ارایه شده در طول تاریخ باید گفت :
چونکه با کودک سر و کارت فتاد/پس زبان کودکی باید گشاد.
در قرآن صحبت از بهشت با نهرهای شیر و عسل شده است. ولی همه ما میدانیم که جسم در این عالم میماند و هنگام مرگ روح به عالم دیگر میرود و زبان و حلق و معده ظرف ۲۴ ساعت از بین میروند و دیگر آلتی برای لذت نیست. ولی برای شعور مردمان آن زمان همین بشارت لازم بود.
۳- در مورد معراج حضرت رسول بقولی در اول با توجه به جسم بوده است. شاید آن را بتوان به مثال خواب تشبیه کرد که در اول خواب هنوز توجه به جسم وجود دارد و انسان در عین بخواب رفتن توجه به اطراف و جسم دارد. اما هنگامیکه خواب عمبق میشودکمتر صدا میشنود و روح به عالم دیگری بدون توجه به بدن سیر میکند. شنوایی کم میشود چشم نمی بیند و در عالم رویا بسیاری از حقایق را میتوان درک کرد و از گذشته و آینده خبردار شد.

-- پیروز ، Sep 17, 2008

کسانی که بویی از بحث و تفکر نبرده اند متاسفانه بی هیچ دلیل و مدرکی ژاژ میخایند و گنجی را بی سواد و کم دانش می خوانند. به هرحال ما درآغاز راهِ شستن چشم ها هستیم و گنجی دراین میانه سخت راه گشاست. دلیری و روشن بینی و شور شگفت انگیزش در راه یابی به حقیقت و افسون زدایی از رسوبات ذهنی و باورهای سنتی ما ستودنی ست.

-- بدون نام ، Sep 17, 2008

در مورد بخش ۱-۴ و صدر پیامبر (ص)
مولوی میگوید:
رو سینه را چون سینه ها هفت آب شوی از کینه ها/ آنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
یا در شعری دیگر:
برو تو خانه دل را فرو روب/ مهیا کن مکان و جای محبوب
یا حضرت موسی میفرمایند: رب اشرح لی صدری و یسرلی امری احلل عقده من لسانی یفقهو قولی طه ۲۵ الی ۲۸ :
موسی عرض کرد: شرح صدرم عطا فرما و کار مرا راحت کن و عقده از زبان من بگشا تا مردم سخن مرا بفهمند.
این نشان میدهد که هر پیامبری که از عالم غیب آمده است و ماموریت هدایت دارد باید سینه از غیر خدا پاک و از صفات حیوانی شستشو دهد:
شستشویی کن و آنگه به خرابات خرام/ تا نگردد زتو این دیر خراب آلوده
مگر تمثیل چه اشکالی دارد که قرآن به آن اشاره کند؟ آیا شستشوی نفس فقط یه یک نفر اختصاص دارد؟ یا اساسا نوع بشر برای حرکت به سمت انسانیت ساخته شده است که لازمه آن شستشوی نفس از حدث و خبث است؟
در مورد شق القمر من یک سوال دارم
آیا در همان زمان که حضرت اقدام به این امر نمود این یک واقعه فیزیکی بود؟
یعنی در سراسر کشورها و مناطق دنیا که ماه دیده میشد در آن زمان مشخص گزارشی مبنی بر دو تکه شدن ماه در تاریخ نوشته شده است؟
یا حضرت پیغمبر (ص) که سلطان قلبها بوده با تصرف ولوی در قلب بیننده وی را بینا نموده است؟ همانطور که در خواب یا در حالت هیپنوز میتوان حقایقی آشکار نمود.
این همان مثال دو انگشت حضرت ابی عبدالله است که در شب عاشورا مقامات یاران را در فردای شهادت به آنها نشان داد.
همین دلیل کافی بود که همه از هم پیشی میگرفتند برای شهادت.
عملا اثبات حقانیت و هدایت برای حضرت رسول کار پیچیده ای در میان اعراب بت پرست بود که دچار خرافه بودند. لذا ایشان مجبور بودند برای هر یک از عوام که استعداد هدایت و ایمان داشتند به روشی در خور وی سینه (قوای ادراک) او را باز کنند که بفهمد.

-- پیروز ، Sep 17, 2008

اینکه قرآن می فرماید:
«ولا تقف مالیس لک به علم ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا» / «و آن‌چه به آن علم نداری، پیروی مکن، چرا که گوش و چشم و قلب هر یک از آنها از آن کار مسئول اند.» (اسراء، ۳۶)
از برای آن نیست که چنین گفتگوهایی از آن بیرون آید. ازآن روست که شما آقای گنجی و آقای مهاجرانی و .. همه آنهایی که ندانسته از خمینی پیروی کردید و آن ظلم عظیم را پدید آوردید_ بدانید که بعد از مرگ خداوند از همه شما موآخذه خواهد کرد. این مسئله را قرآن می گوید تا انسانها بدانند که در مقابل افکارشان و اعمال شان مسئولیت دارند. حال باز هم شما ها بعداز همه آن کج روی ها انگشت روی مسائلی می گذارید که مشکل اصلی مردم ما نیست. شما ها اگر از عملی که کرده اید پشیمانید و در عین حال دلبسته قرآنید چرا از قرآن به مسائلی نمی پردازید که می تواند موضوع " عصمت"و "ولایت فقیه" را زیر سئوال ببرد؟ موضوعاتی که ما را بدبخت کرده اند و در عین حال در قرآن و سنت هم نیست و حنا امامان نخستین ما نیز به آن اعتقاد نداشته اند. چرا روشنفکران دینی ما به این مسئله مهم نمی پردازند و چرا همه آنها در این مورد اساسی اجماع و تمرکز نمی کنند؟ اگر روشنفکران دینی در این یک مورد تنها اجماع نمایند آنگاه شاید خدا هم رحم کند و با گذشت از تقصیرات ما ملت راه های سالم سازی مسیر اعتقادی و اجتماعی ما را هموار سازد.
من معتقدم که این بحث های قرآنی که شما می کنید بویژه در زمانی که ما هنوز نتوانسته ایم دین و دولت را از هم جدا سازیم و فرصتی بوجود آوریم که سایر متفکرین دینی و غیردینی هم بتوانند در آن شرکت کنند، فایده بخش نیست. آخر اینگونه نیست که فقط آقای گنجی و سروش و ملکیان و کدیور و مهاجرانی...در ارتباط با این مسائل صاحب نظر باشند و بس. ایشان همه برخاسته و مشهور شده از شرایطی هستند که "انقلاب" برای شان بوجود آورده. آنگاه که "جمهوری اسلامی" از بین برود می بینید که محققین دیگری هم هستند که در این گونه مسائل صاحب نظرند اما چون امروز فقط سخنان اینان خریدار دارد حرفشان پیش نمی رود.
فعتبروا یا اولی الابصار

-- حسین میرمبینی ، Sep 17, 2008

در مورد نتیجه گیری :
۱- براحتی میتوان گفت که اعراب جاهلیت نه از قرآن سر در می آوردند نه از پیامبر چیزی فهمیدند الا قلیلا زیرا:
قرآن هم همانند اناجیل و تورات توسط پیامبران مربوطه نوشته نشد. قرآن را عثمان جمع آوری کرد. و در زمان حضرت رسول کتاب صحافی شده با جلد زرکوب وجود نداشت. ولی خوشبختانه حضرت امیر بر آن نظارت فرمودند.
دلیل دیگر اینکه هنگامیکه حضرت رحلت فرمودند فقط هفت نفر در تشییع جنازه ایشان شرکت داشتند و بقیه بدنبال پادشاه جدید در صغیفه رفته بودند. علت این بود که حضرت رسول دو وجهه داشتند : ۱- پادشاه و حاکم حکومت بودند و در شق دوم ماموریت هدایت داشتند که : و قلیلا من عبادی الشکور. اعراب از پیامبر هیچ نفهمیده بودند و وجهه اصلی وی که امر هدایت بود در نظرشان نبود وگرنه چطور ممکن است کسی عاشق دیگری باشد و یا احترام زیاد قایل باشد ولی هنگام مرگ وی حتی به تشییع جنازه وی نرود؟ و برود به محل انتخاب خلیفه یا پادشاه دیگر؟
تازه حضرت در قبل از فتح مکه و مقام خلافت ظاهری هنگامی که در خیابان راه میرفتند اعراب زباله بر سر ایشان میریختند. این نشان می دهد که محبوبیت حضرت پس از رسیدن به مقام پادشاهی بعنوان خلیفه ظاهری بوده است و نه نماینده خدا بر روی زمین.
همین نکته در زمان حضرت امیر وجه تمایز شیعه و سنی شد.
یعنی شیعه در واقع به خلافت باطنی حضرت امیر بعنوان نماینده خدا و جانشین حضرت رسول معتقد بودند ولی اهل سنت وجهه خلافت ظاهری را در نظر میگرفتند. یعنی همانطور که هنوز هم در میان کشورهای عربی اهل سنت رواج دارد آنها پادشاه را خلیفه و نماینده خدا میدانند و هنوز لفظ امیر المومنین در مورد حکام خود بکار میبرند
شاید بتوان گفت که آنان برای کنار گزاردن حضرت امیر و عدم ادعای ایشان بر اساس غدیر خم و به خاطر مسایل سیاسی مسله خاتمیت و ختم نبوت را همچون علمای یهود و یا علمای مسیحی اعلام نمودند که زین پس نماینده ای از سوی خدا مبعوث نخواهد شد و اصل ولایت را از نظر خود قطع نمودند. ولی شیعه آن کس بود که بدنبال وجهه معنوی و ولوی حضرت امیر و جانشینان آنحضرت رفت برای انسان شدن.

-- پیروز ، Sep 17, 2008

گنجي تعيين كند منظورش از صدق منطقي چيست و صدق منطقي چگونه و در كجا به كار مي رود . گنجي تعيين كند كه وقتي مي گويدنگاه واقع گرايانه به قرآن باعلم امروز سازگار نيست ، منظورش چيست و چه مواردي از آيات كريمه را علم امروزي نقض مي كند . و در پايان اين كه گنجي بايد نگاه خود را درباره ي مفاهيم علمي و نيز فلسفي تعميق بخشد . البته به نظر من حب و بغض ها و مشي سياسي تاثير كاملا واضحي بر نگاه او دارد . توصيه ي من اين است كه ايشان براي دستيابي به مبادي واقعي تحقيق از اغراض شخصي و سياسي خالي شود .

-- بدون نام ، Sep 17, 2008

اميد وارم آقاي گنجي بازگويي استدلال هاي خود را ادامه دهند واميدوارم مخالفان از ذهنيت بسته ي تعصب اميز شان فاصله بگيرند ( كه آلبته آرزويي چندان بزرگ است كه محال مي نمايد). حقيقت ،ساده، تلخ و روشن است. ولي براي پذيرفتن آن بايد بر بسياري پارادايم ها غلبه كرد. آقاي مهاجراني مردي مدبر، دانشمند و باهوش است. ولي آزادي از باورهاي مذهبي كه از كودكي با آنها آموخته مي شويم ابزار هايي فراتر از مطالعه مي طلبند.

-- بدون نام ، Sep 17, 2008

آقاي گنجي در تحقيقات علمي اخير تاثير احساسات و تالمات بشري بر سلامت عضو قلب واقع در سمت چپ سينه اثبات شده است . در انرژي درماني يكي از چاكراهاي مهم چاكراي قلب است كه احساسات و افكار منفي در كاركرد آن اختلال به وجود مي آورد و به تدريج بيماري هاي جدي قلبي پديد مي آورد . معراج پيغمبر جسماني و روحاني بوده است منتها در اين گونه سفرها جسم تابع روح است و روح آن را به دنبال خود مي كشد البته لازم نيست شخص پيغمبر باشد تا بتواند به سفري اينچنيني ( اما نه به معراج) دست بزند . در همه ي اقوام انسان هاي خالصي بوده اند كه چنين خوارقي از ايشان سر مي زده است . لمس قلب پيامبر و اعطاي علم به او از سوي فرشته و خدا با علوم تجربي ناسازگار نيست . امروزه انسان هايي در ميان مردم هستند كه وجود آن ها يكشبه دچار چنان استحاله اي شده كه ديد برزخي يافته اند . اين اشخاص ناپيداها را مي بينند وريشه ي علل را درك مي كنند . يافتن آن ها در ميان مردم مشكل نيست و كافي است شما درميان مردم ديندار باشيد تا در هر جا آن ها را به شما معرفي كنند .
در آغاز اين قرن به دليل اين كه علوم تجربي چهره ي دنيا را ناگهان تغيير داد نوعي اعتماد كور به قوانين قابل مشاهده در ميان مردم پديد آمد . فيزيك نيوتني (كه ظاهرا آقاي گنجي مستندات علمي خود را بر اساس آن مي گذارد ) معتقد به مشاهده ي صرف و بهره گيري از منطق صوري كلاسيك بود . نيوتن با افتخار نفرت خود را از هرنوع فرضيه اي اين جا و ان جا اظهارمي كرد. سپس ناگهان علم با مفاهيم جديدي مواجه شد كه براي تبيين آن مشاهده ممكن نبود. با آغاز دهه ي هفتاد تحقيقات علمي ميان عموم مردم انعكاس يافت و ايمان كور به جسم و ماده مورد ترديد جدي قرار گرفت . براي دريافت اين مسئله من شما و آقاي بدون نامي را كه قلب موضوعات را دوست دارد و از ماستمالي خوشش نمي آيد را ارجاع مي دهم به مطالعه بحث ها و جدل هاي كه بين انديشمندان بزرگ فيزيك از پلانگ و انشتين گرفته تا بر ، هايزنبرگ ديراك و سايرين درگرفته است . اين بحث ها جدا حيرت اور است و در خلال آن ها شما به عظمت و پيچيدگي و رازهاي معجزآساي خلقت جهان آگاه مي شويد ، آن وقت ديگر به سادگي نخواهيد توانستيد پرونده موضوعات را با بيان اين كه با علوم تجربي موافق نيستند ببنديد . اين بحث ها دقيقا شما را به اين نكته مي رسانند كه فيزيك تلاش بي وفايده اي بايد بكند تا بتواند به سنت هاي كهنه ي علم مدرن وفادار بماند و ورود به متافيزيك براي فيزيكدان امروز اجتناب ناپذير است . الان كه شما اين جا نشسته ايد و سعي داريد سرنوشت انساني خود را از دست قرآن در آوريد و خود به چنگ بگيريد و درباره ي بارداري مريم عذرا يا علم لدني پيغمبر مضمون مي نويسيد ، در بدن شما و اطراف شما حيرت انگيزترين خوارق ممكن دارد صورت مي گيردكه از بارداري حضرت مريم و علم پيامبر صدها بار عجيب تر است . در هر يك از اتم هاي بدن شما (بحث متابوليكي را مي گذاريم كنار ) در يك صد ميليو نيم سانتيمتر غوغايي بر پاست . براي تجسم اين اندازه فرض كنيد كه در نارنجي ان قدر بدميم تا به اندازه ي يك كره زمين شود آن وقت اتم هاي ان هر يك به اندازه ي يك گيلاس خواهد شد . با اين حال هسته ي اتم كه تقريبا كل وزن اتم مربوط به ان است در اين گيلاس اصلا ديده نمي شود . اگر شما اين گيلاس را به اندازه ي بزرگترين گنبد جهان كه در رم است دربياوريد آن موقع اندازه ي هسته ي آن به اندازه ي دانه ي نمكي در ميان آن خواهد بود . در اين گنبد الكترون ها همچون غباري ديده مي شوند . بنابراين آن چه كه اتم را مي سازد هيچ نيست جز فضاي خالي . مثلا دست خود شما كه با آن مي نويسيد تركيبي است از تعدادي بي شمار از اين فضاهاي خالي ( بنابراين وقتي مي گوييد ماده منظورتان چيست ؟) با اين حال خواهيد پرسيد كه سختي اشيا نتيجه ي چيست ؟ سختي ان ها نتيجه ي سرعت بسيار عجيب و شگفت انگيز ذرات است . در فاصله ي يكصد ميليونيم سانتيمتر هر الكترون با سرعتي برابر 965 كيلومتر در ثانيه مي چرخد ( تقريبادو برابر فاصله ي اصفهان تا تهران ) در هسته وضع از اين هم عجيب تر است ذرات درون هسته در مكاني به ان كوچكي با سرعت 6437كيلومتر در ثانيه مي چرخند . آقاي گنجي و همچنين شما روساي انجمن هاي ضد ماستمالي . شما مي شود گفت در واقع جسمي نداريد كه عقلانيت خود را بر اساس ان استوار كنيد جسم شما صلبيت خود را از حركت معجز آسا و غير قابل تصور اين ذرات مي يابد نه از ماديت آن ها كه اصلا به حساب نمي آيد. وقتي مي گوييد ماده منظورتان كدام ماده و وقتي مي گوييد علم منظورتان كدام علم و وقتي مي گوييد تجربه منظورتان كدام تجربه است . لزومي ندارد در قرآن به دنبال موارد تناقض صدق منطقي ( لابد نوع خاصي از صدق منطقي در ذهن شما هست ) بگرديد . شما كافي است فرمول هاي كوانتوم را ببينيد و درك كنيد كه در تبيين كنه طبيعت ( اگر ذرات ساب اتميك را در كنه طبيعت بدانيم ) صدق منطقي مالوف نيوتن و شايد شما به بن بست رسيده و هيچ كاربردي ندارد . اين جا فقط قوانين كور احتمال است كه گاهي دست بشر را گرفته است . بازهم مي توانم برايتان بنويسم . مي توانم منابعي به شما معرفي كنم منابعي علمي كه چهره ي قرآن را آرام آرام به شما بشناساند . منابعي كه نشان دهد ماده و نيرو تعاريف كلاسيك خود را از دست داده اندو واقعيت هاي شناخته شده در هستي به هيچوجه در قالب هاي علمي كهنه ي دوران روشنگري نمي گنجند. من فكر مي كنم آقاي گنجي بايد بسيار بخواند . با ارادت به كساني كه قلب سليم دارند و از پذيرش حقيقت ابايي ندارند

-- بهرام چوبينه ، Sep 17, 2008

من بی دینم و قران را هم برساخته پای بشری متعلق به عصر متاخر دوران باستان می دانم که در فضای بحث های حاد مذهبی فرق مسیحی در شرق نزدیک از سوئی و فضای فکری یهودیان این منطقه از سوی دیگر و در ارتباط متقابل محمد و امتش بتدریج تکوین یافته است. محمد نه تنها امی به معنای بی سواد نبود بلکه به احتمال زیاد در کودکی و جوانی و طی سفرهای تجاری با زبان سریانی نیز آشنا شده بود. این موضوع را دست کم تحقیقات جدید در باره زبان قران نشان می دهد. بخش قابل توجهی از قران بدون دانستن زبان سریانی (آرامی) مبهم و تاریک می ماند. در نتیجه جلوه فروشانی مانند آقای مهاجرانی قبل از هر چیز باید دوباره روی نیمکت مدرسه بنشیند و سریانی ـ آرامی بیاموزند تا بتوانند با تحقیقات جدید مواجه شوند. این امر البته در باره همه قران شناسان دیگر نیر صادق است. حسن مباحث گنجی دلیر در منطق برنده و نثر غیر متکلف و بسیار پاکیزه اوست که از قرار برخی افراد آن را به حساب کم سوادی گذاشته اند بدون اینکه بتوانند با او برخورد اندیشگی داشته باشند طوریکه انسان گاهی وهمش بر می دارد که نکند برخی کامنت ها توسط سعید مرتضوی و یارانش نوشته شده باشند.
باری هنگامی که بحث بر فضای فکری قر ان است چرا باید آنرا چیزی جز اسطوره پنداشت؟ آقای گنجی عزیز چه چیزی جز ایمان کورکورانه ناشی از تربیت و فرهنگ پذیری دوران کودکی می تواند نا باورمندان را معتقد کند که اعتبار معرفت شناختی قران بیش از افسانه های یونان و یا و سایر اقوام است؟ آیا مضحک نخواهد بود که سعی شود این اساطیر را با یافته های جهان جدید وفق داد؟ آیا خنده دار نخواهد بود زیر لوای هرمنوتیک مدعی شویم این اساطیر حققیت مطلق و جاودانه دارند که هر کس یا هر عصر قرائت نسبی متعلق به خودش را از آنها دارد؟ بعبارت دیگر و با تکرار: جز تعداد کثیر مسلمانان، اثر عمیق قران در تاریخ 1400 ساله منطقه ما، کشتار دگر اندیشان و دگرباوران و جلوگیری از ایجاد فضای نقد و بلاخره تربیت و تقلید کورکورانه چه چیزی می تواند متضمن اعتباری بیش از اعتبار معرفت شناختی اسطوره ای برای قران باشد؟

-- شاهین ، Sep 17, 2008

با پوزش این مثال هم می تواند، به بحث کمک کند. این ویدئو را تماشا کنید. ببینید در قرن 21 کارل ساگان دانشمند چگونه احتمال وجود یونیورس های دیگر را برای من بیسواد توضیح می دهد.
خلاصه می گوید موجودات یک جهان دو بعدی (Dimension) فرضی نمی توانند ما را که در یک جهان سه بعدی زندگی می کنیم ببینند. اگر یک جهان چهار بعدی وجودی داشته باشد، ما نمی توانیم آن را ببینیم اگر آن جهان درست روبروی ما باشد. تنها سایه آن جهان چهار بعدی، که سه بعدی خواهد بود برای ما قابل روئت خواهد بود.
http://uk.youtube.com/watch?v=Y9KT4M7kiSw
حال اگر چه خود این موضوع به بحث ما هم مربوط می شود، تاکید من اینجا روش و زبانی است که یک دانشمند بکار گرفته تا به من بیسواد پیچیده ترین پدیده ها را توضیح دهد. درست مثل تعداد افزون شونده دریاهای مرکب که خدا برای انتقال کلمه "بی نهایت" به مخاطبین آن روز قرآن بکار برده است.
حال ممکن است بعضی ها این دانشمند را خل فرض کنند که این گونه ادا و اطوار در می آورد. آخر کار این "نتیجه" است که "حرف اول" را می زند.

امروز فرضیه وجود یونیورس های موازی ، و احتمال موجودات با ذره های بنیادین متفاوت خیلی قوی است.( ما هم نمی توانیم رد کنیم چون نمی توانیم بینیم!!). مجبوریم آن را به زمان واگذار کنیم. برای مثال دو سه سال قبل من یادداشتی در این مورد تحت عنوان "رنج های انسان: جهانی که در آن زندگی می کنیم" نوشتم. دوستان علاقه مند می توانندبه این لینک نگاهی بیندازند:
http://doust114.persianblog.ir/post/89

-- آرش ، Sep 17, 2008

من به اندازه خودم از صراحت و شجاعت گنجي در شناخت و دريافت حقيقت (حتا اگر در جهت نيستي و نابودي خودش باشد) و از ايستادگي اش در بيان آنچه حق مي داند تقدير مي كنم و دست مريزاد مي گويم. و اين هر دو با هم لازم اند تا آدمي در مقامي باشد كه ديگران بتوانند روي گفتارها و رفتارهايش حساب باز كنند. گنجي خوب مطالعه كرده و كاملن آنچه كه مي گويد و مي كند داراي ژشتوانه مستحكم نطري است كه اگر چنين نبود نمي توانست اين همه مقاومت كند و در آخر هم اينچنين سر بلند كند و راست قامت بايستد.

-- كاوه ، Sep 17, 2008

پاسخي به سوالات آقاي گنجي در نتيجه گيري ايشان :
---------
زبان قرآن چیست؟ ج : عربي / تلفيقي از نماد و واقعيت .

مخاطب اصلی و اولیه‌ی قرآن چه کسانی بوده‌اند؟ ج : اعراب بدوي در عربستان !

چگونه است که اعراب جاهلی سخنان پیامبر را می‌شنیدند و از آن سر در می‌آوردند، ولی امروزیان از معنای این زبان سر در نمی‌آورند؟ ج : وجود پيامبر به عنوان قرآن مجسم و مفسر عصري آن .

آیا بزرگ‌ترین مفسران تاریخ اسلام، زبان قرآن را فهمیده‌اند یا خیر؟ ج : فهميده اند ! اما مگر فهميدن مطلق است ! مثلا كمدي الهي را تا به حال چند نفر شرح كرده اند يا تراكتاتوس ويتگنشتاين و مفهوم سكوت و امر رازورانه و فلسفه در آن را چند نفر فهميده اند ! واضح است فهميدين يك مفهوم مطلق نيست ! و محل استناد مطلق هم نيست .

آیا کسی یا کسانی بوده‌اند که زبان قرآن را فهمیده باشند تا با استناد به سخنان آن، مفسران عالی‌قدر بتوان گفت نظر قرآن درباره‌ی فلان موضوع فلان است؟ ج : جواب در بالا هست ولي براي توضيح بيشتر مي پرسم مفهوم عدالت را چه كسي فهميده است ! مگر نه اينكه در هر زمان بايد كشف و تشريح و تفهيم مصاديق آن شارحاني وجود داشته باشد و مگر نه اينكه كشف معنا و حقيقت يك كار جمعي است !

کدام نظریه به ایمان مخاطبان کمک کرده و کدام نظریه موجب آشوب فکری می‌شود؟ زبان قرآن را ناواقع‌گرایانه تلقی کردن (نمادین)؟ یا زبان قرآن را واقعی تلقی کردن؟
جواب : هيچكدام به صورت مطلق ! حقيقت يعني چستجوي حقيقت و ايمان يعني ورزيدن !

-------
و حالا من چند سوال آقاي گنجي دارم :
كدام پاسخ بنده پيچيده و غير واضح و غير واقع گرايانه بود ؟
چرا اسلام را به شيعه و شيعه را به تنها چند نفر تقليل داده ايد ؟
چرا در مثال ها و مصاديق خود سريع و تند از شاخه اي و كسي و منبعي به منبع و شاخه و كس ديگري مي رويد ؟
هدف شما از طرح ناقص يك سوال چيست؟
ايا يك طرح ناقص و سطحي منجر به روشنگري و پيدا كردن جواب مي شود ؟
آيا وقتي سوالي وجود نداشته باشد ، جوابي وجود دارد ؟
--------

-- وبگرد مبتلا ، Sep 17, 2008

در بچگي به سر مي بري گنجي . كسي چه مي داند شايد روزي بچگي تو هم به پايان رسد . فريب تحسين كساني كه دليري تو را مي ستايند نخور ، دليري به خودي خود بي آنكه خردي پشت آن باشد ارزشي ندارد . اميدوارم در صدد نباشي كه نام اين مطالب پوچي را كه مي نويسي خرد ورزي بگذاري .

-- بدون نام ، Sep 17, 2008

آقای آرش اصلا مطلب سر همین است که این کلمات را خود خداوند با دو لفظ مبارکش گفته یا خیر . موضوع این نیست که خدا حتما عربی اش خوب بوده و بلد بوده بگوید بی نهایت ولی به جای آن بقول شما لوپ درست کرده! ( آدم باورش نمیشد که این حرفهارا اصلا دارد بحث میکند) همین نکته ای که فرمودید یا بهتر بگویم همین مغلطه شما خودش یکی از مواردی میشود برای استحکام نوشته آقای گنجی.

-- ش.ب ، Sep 17, 2008

آقای بهرام چوبینه،
اولا چون به احتمال قریب به یقین شما از اسم مستعار استفاده کرده‌اید و چون منطقی نیست که پذیرفت شما بهرام چوبینه مقدمه نویس کتاب بیست و سه سال باشید، پس اجازه دهید از شما دوست مومن بخواهم که انصاف و اخلاق را رعایت کنید.
ثانیا شما با ردیف کردن درسهای فیزیک و آقابالاسری کردن‌های خود چنین مغالطه می‌کنید که انگار افسانه‌های قرانی مانند معراج و شق‌القمر و جن و انس و ... با علم تجربی جدید (همان علم و تجربه‌ای که مبنای فیریک جدید مورد اشاره شماست) همخوانی دارد. بنظر من فقط یک انسان دینخوی افسون‌شده می‌تواند چنین ادعا کند.

-- شاهین ، Sep 17, 2008

آقای بهرام چوبينه ممکن است یک منبع علمی به بنده معرفی کنید که داستان تبدیل طناب ساحرین
به مار را تشریح کند؟ ممنون میشوم

-- گشتاسب ، Sep 17, 2008

با سلام مجدد. چند نکته دیگرکه با توجه به کامنت ها نیاز به یادآوری دارد:
(1)
ببینید حضرت محمد تنها فردی نیست که در طول تاریخ ادعای پیامبری کرده است. چطور می شود این همه پیامبر دروغ گقته باشند؟ خدا در قرآن به حضرت محمد می گوید آنقدر پیامبر فرستاده ایم که لازم ندانسته ایم نام همه آن ها را برای تو باز گو کنیم! بنابراین در نقاط دیگری از جهان چه در زمین و چه در سایر سیارات ممکن است پیامبرانی که ما از آن ها اطلاع نداریم آمده باشند!

(2)
به گمان من این که مکانیزم وحی چطور بوده است، چندان مهم نیست. واقعیت این است که عده ای که تعدادشان هم کم نیست، خارج ازروال عادی با جایی... کسی... چیزی... ارتباط برقرار کرده اند و همه آن ها در عمل نشان داده اند که نیت خیر داشته اند (حداقل برای قوم خود). حال اسم آن را هر چه می خواهید بگذارید: خدا ... روح هستی... روح یونیورس...

(3)
نوع اشکالاتی را که آقای گنجی مطرح می کنند، در همه کتاب های آسمانی موجود می تواند دید.

(4)
اشکال کار اما آن جا آغاز می شود که یک عده دکان دار دین، چیزهایی به دین و کتاب های آسمانی بسته اند و ادعایی کرده و می کنند که در طول تاریخ جز رنج و بدبختی و خونریزی چیزی برای مردم به ارمغان نیاورده است. مثلا قرآن خودش می گوید آن هم مکرر که:
- قرآن"مثال هایی" از کلام خداست ( ادعای حل مسائل علمی را نکرده است. همانطور که گفته شد مخاطبان خود را به تفکر و تعقل درآیات کتاب آفرینش فراخوانده است)
- برای اهالی ام القری (مکه) و اطرافش آمده
- پیامبر دانشی خارج از وحی ندارد و وکیل مردم نیست
- برای هر قومی یک شریعتی آمده
- همه پیامبران و پیروانشان مسلمان بوده اند
-و...

حال ببینید دکانداران دین چه می گویند:
-در قرآن همه چیز آمده است
- پیامبر و کتاب آسمانی من حق است... برای همه دنیاست و دیگران باطل
- یک عالم چرت و پرت تحت عنوان حدیث و روایت هم مزید بر علت شده است... و گاه حرف هایی بس سخیف را به پیامبر و دیگران نسبت می دهند..
-و سایر ادعای دروغ...
خب ببینید ریشه این همه بدبختی که بشریت از دین کشیده و می کشد کجاست؟؟

(5)
این جاست که باید کتاب قرآن را جلوی دکانداران دین گذاشت و مردم را از شر جهالت آن ها رها کرد. این که بخواهیم گیر بدهیم به قلب صنوبری یا قلب چناری و این جور حرف ها به گمان من چیزی از آن در نمی آید. الان شاید نزدیک به یک میلیارد و نیم جمعیت مسلمان داریم که بالاخره آن ها هم باید پیشرفت و تعالی داشته باشند و از همه مظاهر حیات استفاده کنند. متاسفانه در چنبره جهالت رهبران دینی گرفتار شده اند... روز بروز بدبخت تر و ذلیل تر و خوار تر می شوند. عده ای از آن ها هم که زن و بچه شان مثل سگ با بمب های چند تنی و خوشه ای کشته می شوند. هیچکس هم جرئت نمی کند حرفی بزند. چون تروریسم از روی جان گرفتگی و یا جهالت عده ای، سر خر برای دنیای پیشرفته شده است. دین سلیم بودن و صلح به دین یاغی گری و آدمکشی تبدیل شده است. صلح جویان جهان باید کمک کنند آرامش و رفاه به زندگی مردم کشورهای اسلامی هم بیاید. آخر آن ها هم انسانند. این ممکن نیست مگر این که به جهالت ملاها و مفتی ها پایان داده شود و یا مردم از آن ها تبری جویند و در حوزه های جهل و خرافه محبوس شان کنند!

-- آرش ، Sep 18, 2008

ترجمه سوره نساء آيه اول:
‹‹ اي مردم بپرهيزيد از پروردگارتان كه ابتداء يك تن راآفريد وسپس زوج او را آفريد وازاين دوتن مردان بسيار وزنان بي شمار بوجود آورد.... ››
از ايه فوق چنين برميآيد كه اين مردان بسيار وزنان بيشمار همگي باهمديگر برادر وخواهر بوده اند وهمين برادرها باخواهران خودشان جفتگيري كرده ونسل بشر به اين ترتيب زيادشده است. نتيجه آنكه از نظر قرآن واسلام نسل بشر همه زنازاده وحرامزاده هستند. بنابراين ملاحظه ميكنيم كه آقايان مهاجراني ها وسروش ها بجاي پرداختن به اصل سوره ها وآيه هاي قرآني كه اكثرا باهم متناقض هستند، دارند سرمردم را به اين حرفهاي صدتا يك غاز گرم ميكنند. قرآن نه تنها علمي نيست بلكه با كپي كردن ناقص تورات وباچاشني كردن مقداري اوهام وخرافات نظير جن وازمابهتران، مايه بدبختي مسلمانان شده است. هم اكنون مردم ايران دارند تقاص مسلمان بودن خودشان را پس ميدهند: آخوند سوار بر بنز ضدگلوله و70 ميليون ايراني باپاي پياده، درتلاش يك لقمه نان.

-- بدون نام ، Sep 18, 2008

آقای بهرام چوبینه! گیریم تمام نکاتی را که در باره ی جهان و نگاه علم فیزیک بدان عنوان کرده اید درست باشد، ولی این همه آیا سبب می شود که آینشتین و هایزنبرگ و گودل و استیون هاو کینگز و ... بیایند بگویند پس حال که چنین است باید به افسانه های کتاب مقدس بازگشت و دل به آن ها سپرد؟ یا این که به نظر شما و هم اندیشان شما این علم وران هم باید به اسلام عزیز روی آورند؟ آقای عزیز! انسان اگر خود را به پهنه ی جغرافیایی و محیط پرورشی محدود نکند و خود را انسانی بداند مانند همه ی شش میلیارد و اندی انسان روی کره ی زمین، آنگاه می بیند چه کودکانه است چسبیدن به این که همه ی حقیقت در چنته ی اسلام یا مسیحیت یا یهودیت یا بودایی گری یا هندو آیینی یا باورهای بی شمار دینی دیگر است و بس! ویژه گی علم در نسبی نگری آن است، نه به دنبال حقیقت مطلق دویدن! دین فرآورده ی دوره ی جنینی نگاه انسان به جهان است و تا جنینی کار خون آشامی است. م. خردیار

-- بدون نام ، Sep 18, 2008

اما آقاي شاهين بهرام چوبينه يك سردار بزرگ ايراني بود كه با خسرو پرويز جنگيد . و بعد هم به توطئه ي او كشته شد . من قصدم اين نبود كه درس فيزيك به شما بدهم ، گو اين كه درس هاي فيزيك اعجاب و حس حيرت افراد را بر مي انگيزند و بسيار تكان دهنده اند . من چه مغالطه اي كردم ؟ فقط گفتم كه اين صدق منطقي كه گنجي براي آن گريبان مي دراند در فرمول عدم قطعيت هايزنبرگ كلا كنار گذاشته شده است . كافي است شما فقط فرمول را ببينيد كه اين مطلب را بفهميد . آن چه در فيزيك كوانتوم مي خوانيد با چيزي كه آقاي گنجي عقلانيت مي خواند كلا ناسازگار است . با اين كه نظرات دانشمندان كوانتوم از لحاظ رياضي قابل اثبات و از لحاظ فيزيك قابل مشاهده است ( البته در اين حيطه واقعيت هايي هست كه مشاهده گر از درك و تجزيه و تحليل منطقي آن كلا عاجز است . ) انشتين تلاش مي كرد تا ضرورت منطقي را پشتوانه نظرياتش كند . با اين حال نظريه ي او هر چند همچون نظريه ي دانشمندان كوانتوم درباره ي حدود كوري و جهل بشر نيست ، اما در مجموع غيرقابل باور است . صحيح است و غير قابل باور . درست همان گونه كه شق القمر و معراج و جن غير قابل باور است . من جدا توصيه مي كنم شما آقاي شاهين عزيز دراين باره مطالعه كنيد . زيرا به گمانم اعجاب شما را برخواهد انگيخت . اين اصطلاحات دينخوي و اين حرف هار ا هم بگذاريد كنار و بگذاريد دو كلمه درست وحسابي صحبت كنيم . مگر شما خودتان دينخوي نيستيد ؟ شما هم ديني داريد ، آن چه مي پرستيد و به آن باور داريد دين شما است . شما هم در جستجوي پيغمبري هستيد ، شايد گنجي باشد . اما من مي گويم كه صرفنظر از علم حضوري ، گنجي علم حصولي اش هم كم است و اين را خودش خيلي خوب مي داند . و اما شما گشتاسب گرامي از آن جا كه شماها افرادي ديرباوريد و كمتر به كسي اعتماد مي كنيد ، من از تجربه هاي شخصيم از چيزهايي كه در زندگي از افراد مختلف ديده ام چيزي نمي گويم ، چون شما مرا نمي شناسيد و مسلما تجربه هاي شخصيم را باور نداريد . اما شما مي توانيد در اولين فرصت سفري به هندوستان بكنيد . و مرتاض هاي هندي را كه هنوز در اين كشور فراوانند ببينيد و كارهايشان را نگاه كنيد . اين كار توسط آن ها انجام شدني است ، چطور ؟ من نمي دانم . آن ها زير خاك مي خوابند . از آتش عبور مي كنند . طناب را مي رقصانند ، آينده و قران هاي زندگي شما را (قران يعني مرگ هاي محتمل ) مي بينند . گذشته ي شما را برايتان تعريف مي كنند و... پيغمبر هم نيستند . من جدا پيشنهاد مي كنم شماها به جاي اين كه با افرادي كه عقايد ديگري دارند بجنگيد تجربه ها و مطالعه ي خود را غنا ببخشيد . شما هم مطالعه كنيد و آقا بالا سرانه حرف بزنيد . از نظر من هيچ اشكالي ندارد. گنجي هم مطالعه كند . گنجي خيلي به مطالعه بدهكار است كساني كه خيلي طرفدار دارند خيلي بايد پرمحتواتر از اين ها صحبت كنند .خداحافظ

-- بهرام چوبينه ، Sep 18, 2008

آقای چوبینه می‌نویسد: "بازهم مي توانم برايتان بنويسم . مي توانم منابعي به شما معرفي كنم منابعي علمي كه چهره ي قرآن را آرام آرام به شما بشناساند . " بسیار خب! معرفی کنید! به ازای هر یک منبعی که شما معرفی کنید که نشان‌دهنده‌ی علمی بودن قرآن است من ده منبع در همین رادیو زمانه می‌گذارم که نشان دهد قرآن منافی علم است!
---
در ادامه‌ی اعتراض ِ آقایان شاهین و گشتاسب به نظراتِ آقای چوبینه باید بگم که نوشته‌ی ایشون بسیار بسیار بی‌منطق٬ ضعیف و ابتدایی بود!
من با توجه به نوشته‌شون٬ می‌تونم ارزیابی کنم که ایشون حداکثر در کلاس ِ سوم راهنمایی مشغول به تحصیل‌ان! یا اینکه اطلاعات‌شون در حد و اندازه‌ی یک دانش‌آموزه دوران ِ راهنمایی است!
چرا که نوشته‌شون از هر نظر٬ چه جمله‌بندی٬ چه نگارش٬ چه از دیدگاه علمی٬ چه از دیدگاه منطق و فلسفه٬ دارایِ اشکالات فراوانی است!
---
آقای گنجی٬ دوستی گفتن که این مقاله٬ نشون‌دهنده‌ی منطقی بودن شماست! کاملاً با ایشون موافقم! مقاله‌تون عالی بود!
پاینده باشید!

-- نوید ، Sep 18, 2008

گنجی می خواهد یک کار آکادمیک در این رابطه انجام بدهد از نحوه نوشتن مقالاتش مشخص است (توضیح اشکال توضیح متن و نتیجه گیری) ولی بسیار ناشیانه و بدون مطالعه اصول است. اصرار عجیبی هم به ادامه این روش دارد. آقای گنجی حیف است از تو که خودت رو درگیر این بازیها کردی در واقع خودت رو یک مهره سوخته کردی.

-- rezar ، Sep 18, 2008

راستش هر چه بيشتر اين بحثي را كه آقاي گنجي مطرح كرده و آقاي مهاجراني نيز در صدد پاسخگويي بر شبهات آن است را ميخوانم كمتر متوجه اصل مطلب ميشوم گويا گنجي عزيز در تلاش است مطلبي را بر زبان آرد اما ميكوشد نه مستقيم بلكه با برشمردن نمونه هايي تاريخي بازگويد.به نظر ميرسد گنجي در تلاش است با كمك يافته هاي علم مدرن در زمينه نورولوژي مغز را جايگاه تفكر و دانش بشري بداند و همچنين مي كوشد ادعاي پيامبر اسلام را در اين باره كه دل يا همان قلب با شكل صنوبري جايگاه خرد است را با كمك يافته هاي زيست عصبشناختي ابطال نمايد.خوب تقريبا" اين ديگر يك واقعيت علمي و پذيرفته شده است كه توده ي 1300 گرمي درون جمجمه محل انباشت و پردازش اطلاعاتي است كه ما از مبادي حسي خود آنها را دريافت و در اين توده ي چربي ذخيره ميكنيم.به نظر ميرسد شفاف نبودن طرح مسئله در همان آغاز منجر به گسترش بيهوده ي مبحث به حوزه هايي شده است كه چندان روشنگري در پي نخواهد داشت.طرح شفاف و روشن يك پرسش مي تواند راه را در يافتن پاسخ درست هموار ساخته و دستيابي به پاسخ هايممكن را اسانتر نمايد.


و اما جناب آقاي بهرام چوبينه عزيز ،نگاه زيبا و البته رومانتيك شما به جهان فيزيك و البته فيزيك مدرن كه همانا فيزيك كوانتومي است مرا به ياد عقل گراي طناز قرن هيجدهمي فرانسه "ولتر" مي اندازد كه نگاهي توام با احترام ژرف و بي حد و حصر به نيوتون و نظريه مكانيك كلاسيك او بود.و البته به اعتقاد من نيوتون به لحاظ علمي سزاوار چنين ستايشي نيز هست .
اصل عدم قطعيت هر چند به يمن استعداد شرودينگر جوان ، هايزنبرگ ، ديراك و بورن نوري مختصر بر جهان تاريك درون ماده تابيده است اما تاريكي هنوز مانده بر گوشه هاي اين جهان خرد(microcasem)نبايد مارا وادار سازد با تكيه بر عواطف (كه متاسفانه در بيشتر مواقع ما را به سوي آفريدن تصاويري موهوم از جهان پيرامون رهنمون ميكند )تصويري ابزورد و نا محتمل از ناپديدارها بسازيم. اصل عدم قطعيت نشانگر گام نهادن آدمي بر آستانه جديدي از آگاهي است اين اصل عليرغم نازيبايي آن كه البته هم اينشتين و هم نيلز بور به آن اذعان داشتند ، دستاورد خوبي در تاريخ علم به شمار ميرود.اينكه ما امروز با انواع و اقسامي از فرضيات در خصوص جهان ريز ذرات مواجهيم خود ناشي از همين در آستانه بودن است.برخي از فيزيك دانان بر اين باورند كه فيزيك در حال عبور از پاراديم نيوتني و پا نهادن در پارادايم جديدي است كه براي تبيين آن نياز به گرداوري و پردازش اطلاعات بيشتري هستيم.برخورد دهنده بزرگ هادرون در سرن به دنبال آزمودن برخي از فرضياتي است كه در باره ي جهان خرد ذرات ارايه شده است.
البته نن نيز با شكفت انگيز بودن جهان ماده با شما هم عقيدهام اما بايد مراقب باشيم اين شگفت زدگي ما را به وضعيت گربه معروف شرودينگر نياندازد.


و در پايان آقاي چوبينه عزيز علم آدمي كه به گمانم و به گفته زيباي پوپر انگبين ارزشمندي است كه بشر با مشقت و دشواري فراوان و گاه به بهاي جان مردان و زنان آزاد انديشي كه عمر ،سلامت و جان خود را فداي آن كرده اندا گرداورده و بي ترديد والاترين دستاورد ما آدميان است همچنان تنها منبعي است كه همچنان با سخاوت و البته تواضع جهان تاريك ما را روشن ساخته و در عين حال از ما هرگز طلب ايمان نميكند.شك ما هرگز اين انگبين جان افزا را نمي آزارد،
ماآدميان ،
ما شهد آوران روح را.

همگي شاد باشيد.

-- حميد رضا ، Sep 18, 2008

لینک زیر فیلم مستندی در مورد حافظه دار بودن قلب است که اخیرا از شبکه چهار انگلستان پخشده.

http://video.google.com/videoplay?docid=6772892114095964185

-- علی ، Sep 18, 2008

قرآن کتابي نيست که براي خواندن باشد، بلکه کتابي هست که بايد آنرا سرود

اگر تو آن را بخواني اشتباه ميکني! اما اگر تو آن را بسرودي شايد خدا را پيدا کني!

قرآن توسط يک پژوهشگر يا فيلسوف و دانشمند نوشته نشده است. محمد کاملا بي سواد بود، او حتي نميتوانست اسم خودش را بنويسد ولي او توسط خدا تسخير شد بود؛ براي اينکه او کاملا پاک و معصوم بود، او انتخاب شده بود که اين آواز را شروع کند و اين آواز قرآن بود.

من زبان عربي را بلد نيستم و نمي فهمم ولي ميتوانم قرآن را درک کنم براي اينکه ميتوانم آهنگ و زيبايي آن نوای عربی را درک کنم

چه کسي به معنا اهميت ميدهد!؟ وقتي تو زيبايي يک گل را ميبيني آيا ميپرسي اين چه معني دارد!؟ خود گل کافي است، وقتي شعله آتش را ميبيني آيا ميپرسي اين چه معني دارد؟! آتش کافي است، قشنگي معني آن است

اين خيلي بي معني است همچين چيزي رو معني کنيم؛ همچين ريتمي که داراي وزن و زيبايي است پر معني هست - بنابراین قرآن این چنین است

و من سپاسگزارم که انتخاب شدم از طرف خدا و يادت باشد خدايي به آن معنا که تو در ذهنت ساختی و فکر میکنی وجود ندارد! اين يک درک و تجربه عميق است، هيچکسي نيست که بمن اجازه داده باشد يا مرا انتخاب کرده باشد! (انشالله)

متشکرم از خدا که اجازه داد بمن تا اين قسمت را با قرآن تمام کنم - بايد زيبا باشد! بايد بي معني باشد! بسيار پر اهميت است ولي هنوز غير منطقي و عجیب ترين کتاب در کل تاريخ بشر است و مانند این کتاب نداریم

(اشو – از کتاب : کتاب هایی که دوست داشتم)

-- 00000 ، Sep 18, 2008

آقاي حميد رضا ، چه فرقي مي كند . من شور رمانتيكي نسبت به ايمان دارم و شما شور رمانتيكي نسبت به توانايي موجودات بشري . ظاهرا از رمانتيسيسم گريزي نيست . اگر من شور رومانتيكي نسبت به علم جديد داشته باشم بايد خودم را تغيير دهم ، زيرا انسان ها در طول تاريخ هر از چند گاهي به نظريه اي مي چسبند و بعد آن را بكلي رها مي كنند و نظريه ي بهتري پيدا مي كنند . بنابراين مي توان گفت حركت علم در اصل كند و بطئي است . حقيقتش اين است كه اين كاربرد هاي علم است كه توسعه مي يابد . در كليت ها زياد تفاوتي به وجود نمي آيد به طوري كه شما در نظريات هراكليتوس يوناني و معتقدان به نظريه ي ميدان در حيطه ي كوانتوم تشابه عجيبي مي بينيد . جزييات شناخته مي شوند سوالات جديد پيش مي آيد و بشر به پيش مي رود . اماشما جوري صحبت كرده ايد كه گويي دنياي درون اتم را آقاي شرودينگر و هايزنبرگ و ديراك آفريده اند . نه اين طور نيست . اين انسان ها كه من نيز در زحمات روز و شبشان شكي ندارم ( و بيشتر شان يهودي اند همان قومي كه قرآن گروهي از ايشان را به صراحت صاحبان علم مي داند) بله اين انسان ها تنها به ”كشف “ جهان پرداخته اند ، سازنده كسي ديگر است . تاريخ تكوين علم و آگاهي بشر روندي را طي مي كند كه نه گاليله ( كه معجزه را در تلسكوپش مي ديد ) از آن خبر داشت و نه انشتين كه به دنبال پيدا كردن صدق منطقي در رفتار ذره ها اخرين روزهاي عمرش را در افسردگي سپري كرد . به هر حال علم چيزي نيست جز يافتن آگاهي نسبت به راز هاي هستي اما اين رازها را كسي با اين ظرافت و زيبايي در پرده نهاده است و همه ي حرف قرآن اين است . چيزي كه من مي خواهم بگويم اين است كه واقعا نمي فهمم وقتي گنجي مي گويد نزول فرشته و ماديت يافتن او ، ناقض علم تجربي است ، منظورش چيست .وقتي مي گويد جاودانه بودن بشر در بهشت يا جهنم با علم تجربي تاسازگار است معني اش چيست . با كدام علم و كدام تجربه . من مي خواهم بگويم انديشيدن درباره ي نظريه ي نسبيت زمان نيز سخت ، و حتي ناممكن است مشكل فيزيك جديد اين است كه از وصف درمانده است ، اين طنز ولتري نيست . اين واقعيتي است كه تا آن جا كه كار با رياضي پيش مي رود استدلال و اثبات ممكن است ، اما آن جا كه خواسته اند تبيين كنند و صدق منطقي را جستجو كنند درمانده اند . صدق منطقي اي در اين آستانه در كار نيست . بنابراين گنجي چرا بايد بي مطالعه و به سادگي مطالب قران را با علم تجربي يك يك رد كند . بله درك حضور فرشته و جن با تجربه روزمره ناممكن است ، گنجي حداكثر مي تواند بگويد حضور فرشته در علم اثبات نشده است . بسيار خوب چه چيزها كه عالم در مي يابد و ان را ناقض مفروضات گذشته اش مي بيند . چه چيزها در جهان ، همين جهان به قول شما مادي هست كه علم توضيحي ، هيچ توضيح اثبات گرايانه اي در باب آن ندارد . زماني كه فارادي مي خواست قانون هاي خود را در باره ي جهت جريان الكترون ها و جهت ميدان مغناطيسي بيان كند ، پژوهشگران ديگر معترض بودند كه او بر خلاف منطق فكر مي كند نيرو دور سيم است نه در داخل سيم . كشف الكترو مغناطيس براي علمايي كه نمي توانستند عالم را از ذرات متشكله ي مادي منفك بدانند ، يك شوك بود . زماني كه پلانگ با تمهيدات رياضي ثابت كرد كه نور رفتار موجي ذره اي دارد ، ديگران با ناباوري و تحقير با وي مواجه شدند . سال ها بعد بود كه دانستند بايد پلانگ را به عنوان پدر نظريه ي ذره اي بپذيرند ،زماني كه او ديگر دست از فيزيك كشيده بود و به مذهب و معرفت مي پرداخت .اصل عدم قطعيت آقاي حميد رضا چيزي نيست جز توصيف جهل بشر درباره رفتار ذرات . معني اش اين است كه درصد خطاي پژوهشگر درباره ي عزم اتمي از حد معيني نمي تواند كمتر باشد . با اين همه علم بشري خوب و محترم است زيرا خدا ان را هبه مي كند . مردان و زناني كه بزرگترين نظريات علمي را ارائه داده اند ، اتفاقا انسان هايي با ايماني بوده اند . “احساس عرفاني را فنر تحقيقات علمي “مي دانند.شما به تاملات عارفانه ي ماكس پلانگ نگاه كنيد و به احساس زيبايي شناختي انشتين . به احساس احترامي كه كوپرنيك نسبت به آفريننده دارد و شور عارفانه ي كپلر . كشف نيز هيچگاه در جهان تنها به مدد استقرا صورت نگرفته است . تئوري وقتي شكل مي گيرد كه شهود به مدد دانشمند مي ايد . شهود نيز يعني آشكار شدن يكباره ي حقيقت .
من مثالي از فيزيك برايتان زدم و طوري به همه ي شما برخورده است كه گويي به مقدسات شما توهين شده است . اين چه ديني است كه شما داريد . دائم مي خواهيد ثابت كنيد كه ديگران بي منطق و كوركورانه دين را پذيرفته اند و خودتان از طرح مطالب جديد مي ترسيد . ديگران را رومانتيك مي دانيد و خودتان را كه به چند نظريه ي كور چسبيده ايد ، اهل واقعيت مي شناسيد . خودتان را آزاد فكر مي دانيد و حال آن كه فكر شما هميشه دربند و درگير ناكامي هاي سياسي تان هست . آقاي گنجي شما اين طوري هستيد . آدمي كينه جو كه كينه ذهنش را پوشانده ونمي گذارد كه حقايق را بدون غرض و با آرامش جستجو كند . مقالات شما لبريز است از ضعف علمي و خود بزرگ بيني . ومن فكر مي كنم حتي بين ادم هاي غير مسلمان هم اگر مطرح شوند گروه بزرگي همين عقيده را خواهند داشت . مي توانيد امتحان كنيد . چه فايده اي دارد كه انسان بيهوده ستايش شود . ستايش شدن شما از سوي عده اي كه هم سرنوشت و هم سرگذشت شما هستند ملاك درستي و محقق بودن گفته هاي شما نيست . ذهنتان را پاك كنيد و بعد قرآن را بخوانيد . اگر حرف هاي من برخورنده است براي اين است كه من انساني پر نقصم . اما اگر شما دلخور مي شويد لا اقل در كنارش به حرف هايم فكر هم بكنيد . با ارادت به آدم هاي روشن

-- بهرام چوبينه ، Sep 19, 2008

اگر به هستی خدا یقین دارید بر شماست که او را بجویید، ببینید و بشناسید . خدا را بیرون از خویشتن مجویید . خدا را فقط در
درون خویش که خانه ی اوست می توانید بیابید . اما شما خانه ی او را از میلیونها بیگانه پر کرده اید و او که از بیگانگان گریزان است
نمی تواند به خانه ی خود راه یابد . تا این بیگانگان را از خانه بیرون نرانید هرگز خدا را نخواهید یافت . این بیگانگان آرزوهای دیرین و
میلیونها خواست و خواهش های شماست. درستی و صداقت در برخورد با سایرین، بیگانگان را از دل شما بیرون خواهد راند.
آنگاه موقعی است که خدا را خواهید یافت، خدا را خواهید دید و خدا را خواهید شناخت.
اگر می خواهید خدا را ببینید و بشناسید، نفس باید با مرگ واقعی روبرو گردد-- از کتاب "دعوت مهر بابا"

-- pishgou ، Sep 19, 2008

بهرام چوبينه عزیز:
ممنونم که به سوال من واکنش نشان دادی. لطفاً در مورد زود باور یا دیرباور بودن من قضاوت نکن چون با خواندن چند جمله نمیتوانی مرا بشناسی.
بهرام چوبينه عزیز، تا آنجا که به من مربوط میشود، ممنونم که مرا به مطالعه بیشتر توصیه کردی. توصیه دیگران به مطالعه-اگر از سر محبت باشد-بد نیست. هیچکس از مطالعه بیشتر ضرر نمیکند. سوال من از شما هم در راستای تلاش برای دانستن بوده، ولی شما پاسخی ندادی. شما این همه حقایق علمی را پشت سر هم ردیف کردی و آسمان و ریسمان را به هم بافتی که نشان دهی گزاره هایی که در قرآن آمده-به معنایی که از ظاهر آنان مستفاد میشود-علمی هستند و قابل قبول. راه رفتن روی آتش مخالف اصول علمی نیست. رقصاندن طناب هم-تا آنجا که من میدانم-یا متعلق به فیلمهاست (اغراق قدرت مرتاضان) ویا شعبده بازیست. در قرآن نیامده که ساحرین شعبده بازی کردند، بلکه گفته شده که طناب به مار تبدیل شد (اگر اشتباه میکنم تصحیح بفرمایید). حال سوال من از شما اینست که اگر ما بخواهیم داستانهای قرآن را به همین شکل که هستند بپذیریم تبدیل طناب به مار توسط آدمهای عادی چطور توضیح داده میشود. همین.

-- گشتاسب ، Sep 19, 2008

احساس میکنم باید حرفم را در کامنت پیشین تمام میکردم و جان کلام را میگفتم.
واما جان کلام:
بهرام چوبينه عزیز:
شما همه را دعوت به مطالعه میکنید. همینطور که قبلاً عرض کردم مطالعه البته خوبست به شرطی که هدفمند باشد و به کسب خرد و ژرف نگری کمک کند وگرنه دائرة المعارف سیار بودن که هنر نیست. به جرأت میتوانم بگویم نود درصد اطلاعاتی که شما در این صفحه داده اید هیچ ربطی به ادعایتان ندارد و در اثبات آن کمکی نمیکند و به خودنمایی شبیه تر است تا تمایل به ادامه یک بحث سازنده. بقیه نوشته هایتان هم سرشار از قضاوت های بی پایه در مورد دیگران است. مثلاً من نمیدانم شما از کجا فهمیدید که بنده "با افرادي كه عقايد ديگري دارند" میجنگم چون من با کسی سر جنگ نداشته و ندارم. نمیتوان دیگران را به مطالعه تشویق کرد وقتی نوشته های خود آدم از خردورزی و درک و فهم عمیق یک فرد دانا نشانی ندارد. بگذریم.
اینها را برای چه میگویم؟ مقصودم اینست که اگرچه مطالعه میتواند به درک بهتر قرآن کمک کند، نباید فراموش کرد که خدا (اگر بپذیریم که قرآن کلام خداست) این کتاب را برای افرادی که دکترای فیزیک اتمی دارند نازل نکرده (اگرچه بسیاری حتی معتقدند که قرآن در سطح درک عربهای جاهل همان زمان بوده...به هر حال). اگر قرآن را قرار باشد مادربزرگ بیسواد من هم بفهمد عقل حکم میکند که باید بتوان کلید داستانهای رمزآلود آنرا در خودش یافت و منتظر منابع علمی آقای بهرام چوبينه نبود. یک مثال ساده میزنم:
اگر همانطور که خود شما گفتی قرآن با ذهنی پاک مطالعه شود به راحتی میشود دید که چاره ای جز تأویل و تفسیر داستانهای قرآن (مثل معجزات پیامبران ویا تبدیل طناب به مار) وجود ندارد و نباید این اشارات را به معنی ظاهری آنها گرفت و قبول کرد. در قرآن آمده: « قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی...» (کهف 110) یعنی« بگومن بشری مثل شما هستم که بمن وحی میشود...». نه اما دارد نه اگر و نه استثناء. یعنی رسول اکرم "از هر جهت" آدمی بوده مثل من و شما و آرش و شاهین و تمام کسانی که در این بحث شرکت دارند. تنها تفاوتش با ما این بوده که به او وحی میشده. همین. این مسأله را به تمام پیامبران الهی میتوان تعمیم داد. یعنی نه مسیح مرده زنده کرده یا روی آب راه رفته نه دست موسی نورانی شده یا عصایش تبدیل به اژدها شده و نه محمد ماه را به دو نیم کرده، چون این کارها از ما نیز برنمیآید. پس تمام این داستانها معانی پنهان عرفانی و روحانی دیگری دارند که بحث آنها در حوصله این مقال نمیگنجد.
بهتر است پیش از اینکه از سر خود بزرگ بینی دیگران را به کسب سواد تشویق کنیم خودمان بتوانیم تبلور عینی خرد و دانش باشیم و به جای تکرار طوطی وارآنچه خوانده ایم از آنها برای درک بهتر جهان استفاده کنیم.
موفق باشید.

-- گشتاسب ، Sep 19, 2008

بله شايد اين طور باشد و من خود بزرگ بين هم باشم ، كه اميدوارم اصلاح شوم . اما برادر گرامي يد بيضا و شق القمر حجت پيامبران از سوي خداست و نه توانايي ذاتي آن ها . معلوم است كه پيغمبر شخصا نمي توانسته نمايشي از شق القمر اجرا كند ، اگر مي توانست كه همان ساحري مي شد كه عرب او را متهم مي كرد . منظورم را مي فهميد . بگذريم . من از يك چيز در اين صفحه و مقالات ديگري كه گنجي اين جا منتشر مي كند سخت دلخورم و اگر به شخص شما آقاي گشتاسب اهانتي روا داشته ام ناخواسته بوده و البته شما كه خيلي بزرگواريد مرامي بخشيد . (من همچنان مردانه سرحرفم هستم كه گنجي بايد با علم جديد به خصوص فيزيك كه تحولي بنياني را طي مي كند ، آشنا شود ، اگر نشود آن وقت ديگر بحثهاي روشنفكرانه چه معنايي دارد ؟) دلخوريم از اين است كه گنجي و خيلي از آدم هايي كه اين جا مي نويسند طوري صحبت مي كنند كه گويي موجوداتي جاودانيند در اين جهان آمده اند تا به مدد علم و دانش عظيمشان جهان را مسخر خود كنند و خرافه ها را بزدايند ، زندگي را بهبود بخشند و از آن نهايت لذت را ببرند ، به مدد علمي كه ديگران آن را كسب كرده اند اطراف خود را از ابزار پر كنند و آدم هاي برتري شوند ، هميشه ي تاريخ و همواره ي جهان . حال آن كه همه مي دانيم كه واقعيت اصلا اين نيست . دير يا زود همه مي ميرند ، درست است كه بسياري از سرطان ها و وبا و طاعون را مهار كرده ايم ، اما درد اين جاست كه بيشتر وقت ها يك سرما خوردگي يا يك تصادف كوچك كار آدم را مي سازد . چيزي نيست كه بشود تحت كنترلش در آورد . معلوم نيست از كجا مي آيد و محل بعدي نزولش كجاست . مرگ را ميگم ، پاك آدم را غافلگلير مي كند . و بعد اگر در ايران باشيم قبري مي كنند و كف آن را سيمان كاري مي كنند تا مرده را در آن بخوابانند و اگر در خارج از ايران باشيم ، در مي مانند كه بدن آدم را با چه آييني دفن كنند . بالاخره گروهي ايراني جمع مي شوند و چون بايد حتما آدم را با تابوت دفن كنند تابوتي سيماني مي سازند و شخص را با جرثقيل توي قبر مي گذارند . تمام شد ، آن همه ادعا به پايان رسيد . انسان بزرگي كه مي خواست به جاي دين آزاد انديشي و به جاي باور به روح ، باور به عينيت و به جاي دينخويي ، خودخويي را در جهان بنا كند ، كارش به پايان مي رسد . اگر شخص مرده به عالم ديگر اعتقاد مي داشت كارش تمام نبود ، مي دانيد . ولي ما كه همه چيز را خلاصه كرده ايم در اين چيزهايي كه تحت كنترل در آورده ايم ، آن جا ديگر همه چيز از كنترلمان خارج است . خيلي زود به جسد بد بو و پس از آن به استخوان هاي بد فرمي تبديل مي شويم . بعد به عناصر متشكله تجزيه مي شويم. خلاص . پس اين همه جستجو و تلاش و مقاله نوشتن و كامنت گذاشتن و مبارزه در راه ليبرال دموكراسي چه معنايي داشت . هيچ . خواهيد گفت ناممان جاودان مي ماند . اما چرا ، چه تضميني هست كه نام آدم جاودان بماند . مگر چه تخم لقي در دامان آفرينش گذاشته شده كه نام آدم جاودان بماند و اصلا چه فايده اي دارد . براي آدمي كه به گرد و غبار تبديل شده و در حد يك گياه هم آگاهي ندارد جاوداني نام چه فايده اي دارد . مي دانيد اين جهان بيني كافرانه شما كه هيچ چيز را جز آن چه به چشم مي آيد قبول ندارد ، پايان بدجور غم انگيزي دارد . خواهيد گفت ما در مدت زندگي كاري مي كنيم براي بشريت ، البته مي دانيد كه اين حرف شاعرانه ي غم انگيزي بيش نيست ، اولا هيچ تضميني نيست كه شما واقعا كار خوبي براي بشريت بكنيد . مثلا ناپلئون هم مي خواست كاري كند براي بشريت و انشتين هم كه با رئيس جمهور آمريكا درباره ي جنگ افزار اتمي مكاتبه كرد ، با آن همه علم و كمالي كه داشت حس مي كرد دارد براي بشريت كاري مي كند . من منكر فوايد علم نمي شوم به خصوص از مهرباني كخ و لويي پاستور بسيار سپاسگزارم .اما به تجربه نكته ي غريبي دريافته ام كه ادم هايي كه معتقد بودند زندگي پس از مرگي نيست و به غبار تبديل مي شوند ، آن هاي نبوده اند كه واكسن سل را ساخته اند ، حتي آن هايي هم نبوده اند كه درباره ي جنگ افزار اتمي براي رئيس جمهور نامه نگاري مي كردند ، بلكه كساني هستند كه هيچ كاري نمي كنند !فقط به فكر خوشي خود هستند و هر چيزي كه مانع خوشگذراني شان شود ناراحتشان مي كند . ادم هايي ضعيف ، زود رنج و فاقد اصول اخلاقي اند . شايد درس زيست شناسي را خوب بلد باشند ، اما چنان درباره ي زيستن بخيلند كه با خيال راحت سقط جنين مي كنند و آن را ترويج مي كنند . خود را اخلاقي و ازاد انديش مي دانند ، اما از انجام غير اخلاقي ترين كارها ابايي ندارند . بله اين ها آدم هايي هستند كه يك لحظه به اين فكر نمي كنند كه اين خودشان نبوده اند كه زندگي را پيدا كرده اند ، كسي ان ها را ساخته ، كسي آن ها را زندگي بخشيده وز ندگي مال آن هانيست كه منحصرا ان را مختص خود بدانند و ان را از نسل ديگري دريغ كنند آن ها نمي دانند كه در جهان از بسياري كارها بايد چشم پوشيد زيرا جهان از ان ما نيست . نمي دانند كه جهان اصول و قوانيني دارد و ما حق نداريم با تمايلاتمان آن قوانين را نقض كنيم ، آن ها حتي متوجه نيستند كه تنشان هم مال خودشان نيست ، اين تني كه با آن خلق شده اند ، همان قدر ناشناس و اداره ي ان همان قدر از يد قدرت آن ها خارج است كه هر چيز ديگري در جهان . من نمي دانم گنجي هيچ تا حالا اراده كرده است مدتي طولاني نخوابد ؟ يا ضربان قلبش را به ميل خودش در دست بگيرد و آن را آهنگ ببخشد ؟ كه خواب نبيند ؟ كه از ظهور فكر هاي ناخواسته جلوگيري كند ؟ گنجي نمي تواند اين جور چيزها را تحت كنترل خود در آورد ، اما ادعا مي كند كه جهان رازگشايي شده است و رمزي باقي نمانده است . نمي دانم اين را كجا شنيده است . آقايان و خانم ها شما هيچ چيز حتي زندگي يكساعت ديگر خود را نمي توانيد تضمين كنيد چطور مي توانيد ادعا كنيد كه رازها را گشوده ايد و خود قادريد سرنوشت خودتان را بدست گيريد. يك نفر را در اين دنيا نشان دهيد كه از بيماري ، مرگ ، پيري ، عادت و نقص ايمني يافته باشد . البته اگر خدا بخواهد هيچ چيز غيرممكن نيست . تازه گنجي مي خواهد براي خدا اصول اخلاقي هم تعيين كند . مي گويد مكر خدا غير اخلاقي است . مي گويد كشته شدن گوساله پرستان غير اخلاقي است .باز جاي شكرش باقي است كه او زلزله ها و طوفان ها را كار خدا نمي داند وگرنه كشته شدن آدم ها را در سيل و زلزله و طوفان نيز غير اخلاقي مي دانست . آنفلونزا را هم غير اخلاقي مي دانست . من واقعا متحيرم از اين طرز فكر . آقاي گنجي حقيقتش اين است كه خدا حتي از سلاطيني كه شما در ذهنت داري قدرتش بسيار بيشتر و متجلي تر است . اگر از اعتصاب غذا نجات يافتي و حالا داري از اوج آزاديت اين طوري استفاده مي كني ، اين كار خودش است . او را بشناس ، دست او را در كارها ببين . آن وقت مي فهمي كه از خدايي كه ما را از هيچ خلق كرد هر معجزه اي ساخته است . خدايي كه صدق منطقي از او مجوز وجود گرفته است ممكن است ضرورت منطقي خيلي از كارهايش را از تو پنهان كند . تو مي خواهي ضرورت منطقي وجود او را پيدا كني ، اما ضرورت منطقي وجود خودت را هم نمي شناسي . تو با اين ابزار هايي كه به دست گرفته اي ضرورت منطقي هيچ چيز حي و حاضري را نمي تواني اثبات كني . چه كسي مي تواند ؟ اگر كسي هست كه مي تواند وجود يا قطعه سنگ يا يك دانه علف را با ضرورت منطقي اثبات كند ، حتما ما را هم خبر كند.

-- بهرام چوبينه ، Sep 20, 2008

بهرام چوبينه عزیز:
مشکل دقیقاً از همینجا شروع میشود. جایی که شما طوماری در فضیلت اخلاقیات و دینمداری مینویسید و در عین حال به خود اجازه میدهید که دیگران را کافر بخوانید. میدانید کشور و مردم ما تا بحال چه هزینه سنگینی بابت رواج واژه های اینچنینی پرداخته اند؟ خبر آتش زدن پیرزنی را بخاطر بهایی بودن حتماً در همین رادیوزمانه خوانده اید. مسئول حوادث اینچنینی عزیزانی مثل شما هستند که با زبانی آراسته به رنگ و لعاب علم و معرفت به ترویج واژه های خطرناک اینچنینی میپردازند و عوام را خواسته یا ناخواسته میفریبند تا دست به چنین جنایات هولناکی بزنند. گنجی هر که هست و هرچه میگوید کسی را کافر نمیخواند. نظرش را میگوید و قضاوت را به دیگران وامیگذارد.
در مورد معجزات پیامبران هم حرف من همانست که گفتم. وقتی خدا میگوید که محمد آدمی مثل من و توست، معنی اش دقیقاً همین است: محمد آدمی مثل من و توست. لازم نیست که ما هم به جمع حضرات آیات بپیوندیم و به حرف خدا تعرفه و تبصره ببندیم و به سردرگمی مردم اضافه کنیم. خود قرآن فرموده که حجت پیامبر کلام خداست. چند نفر تا بحال بخاطرمعجزات پیامبران دعوتشان را پذیرفتند؟ چند قوم؟ چند قوم انکار کردند؟ اگر شق القمر کردن و مرده زنده کردن حجت الهی بود و دراقناع منکرین تأثیری میداشت مسیح به صلیب کشیده نمیشد، قوم یهود بعد از چهل روز گوساله پرست نمیشدند، رسول اکرم اینهمه بلایا را متحمّل نمیشد و معجزات لوط و هود و صالح و دیگران ثمری میداشت. اگر قرار باشد با این همه مطالعه از روایات قرآن چیزی نیاموزیم و همان داستانهای آخوند مسجد محل را تکرار کنیم فایده این مطالعات چیست؟
حجت پیامبر معجزه کلام الهیست، همین و بس.

-- گشتاسب ، Sep 20, 2008

اقای علی: از بابت درچ آدرس فیلم مستند از شما بی اندازه سپاسگزارم. با اینکه در این موضوعات اندکی می دانستم ولی از این فیلم خیلی یاد گرفتم. در مصاحبه ای از رئیس شرکت سونی پرسیده بودند کهدر این اشفته بازاری و پیچیدگی مارکت چگونه ایشان تصمیم گیری می کنند که جواب داده بود من فقط به قلبم رجوع می کنم و اگر فلبم راضی باشد مدارک معامله را امضا می کنم و اگر راضی نباشد وارد معامله نمی شوم. Dr Candace Pert در کتاب Molecules of Emotion باور دارند که بجز مغز ,خود خون و دیگر اعضای بدن دارای سلول های مغزی( نورون) هستند.

-- سهند ، Sep 21, 2008

با تشکر از آقای گنجي.

قلب فقط يک پمپ مکانيکي خودکار ست که توسط ا عصابي که از مغز به آن متصل ميشوند کنترل و هدايت ميشود.ادراکات ما از محيط پس از پروسس مغزي تنها روی {ضربان قلب} تأثير ميگذارد.اظهارات غير علمي بعضي خوانندگان ، کاملا مردود است..تنها نرسيدن خون کافي به مغز ميتواند منجر به کندي کار مغز و کليه و ...شود.
{{قلب هيچگونه نقشي در تفکر و عشق ندارد!}}
هنگام هيجان واسطه هاي شيميايي مترشحه انتهاي اعصاب , ضربان قلب را بالا ميبرند.
سايکو سماتيک ،رواني جسماني ست .خيال ميکند سرطان دارد،زخم معده دارد يا....و افسردگي مزمن و شديد در صورت عدم درمان اگر منتهي به خود کشي نشود ميتواند هر عضوي را صدمه بزند من جمله قلب.
بيمار قلبي ،رواني نميشود!

-- صنوبر ، Sep 21, 2008

اگر دل (همان قلب عرب) جایگاه دانش یا پدیده ویژه‌ای در جان و اندیشه آدمی بود، کسانی که قلب پیوندی دریافت کرده‌اند، دست به گریبان ماجراهای شگفتی می‌شدند!

-- بردیا پژمان ، Sep 21, 2008

گشتاسب گرامي همين كه تو مي گويي براي من كافي است . متشكرم

-- ب ـ چوبينه ، Sep 21, 2008

جناب گنجی درود،
و دست مریزاد.
- نوشته هایتان را همیشه پیگیری می کنم.
- مثل همیشه از روی تحقیق و سند به بحث می پردازید. "شکمی" بر سر منبر نمی روید و "وعظ" هم نمی‌کنید.
- امّا و امّا :
چرا بجای وارد شدن در هزارتوی استنادات متون اصلی دینی و مدعیات متولیان دین (همچون هزاران علامه طباطبائی و غیره)، از رهیافت امثال محمد رضا نیکفر در "اقتصاد سیاسی دین" و "قرآن معرفت، قرآن قدرت" و نیز از رهیافت امثال ملکیان در بیشتر نوشته هایش وارد نمی شوید.
ورود کنونی و این چنینی شما به بحث، ورود امثال صاحب لحیه هایی مانند جناب مستطاب مهاجرانی را به میدان واجب می سازد که ... با خیالی راحت، به نقد امثال تو می نشینند. تو از جنس دیگری هستی، خود را درگیر این بحث ها نکنی، بهتر است. برون آمدن از چاه ویل روایات و تعابیر و قرائت ها، ناممکن است. همیشه کسی هست که روی 20 تو 21 بیاورد. اما حیطه ی اخلاق این گونه نیست: شکنجه، پوست را می درد؛ آزادی عبادت برای همه ی متدینان آرزویی رویایی است و ... . همه ی این ها با امور واقع سر و کار دارند و پاسخ های گریز و گزیر ناپذیر صریح می خواهند. پاسخ هایی که حتی جناب مهاجرانی را - با همه ی توان سخن دانی اش – به زانو زدن در برابر حقیقت وادار خواهند کرد. و چه نیکوتر آن که در این میدان ها و عرصه ها ، این گونه کسان، ناظرانی ساکت باشند و فضای صراحت و پاکی را با ورودشان کدر نسازند و تنها با وجدان خود سخن گویند ، نه راهنمای کسان دگر باشند.
عزت همه ی اهل رنج و تلاش زیاده باد.

-- R ، Sep 21, 2008

مطالب آقای بهرام چوبینه حقیقتا مفید و قابل تامل بود. کاش این مطالب را تکمیل فرموده در قالب یک مقاله منتشر کنند. حقیقتا تلقی جزمی و متعصبانه آقای گنجی از دامنه شناخت و میزان اعتبار علوم تجربی موجب حیرت است. گویا می خواهند در رقابت با متعصبان مذهبی چیزی کم نیاورند. از آقای علی هم بابت لینک به ویدیوی بسیار جالب سپاسگزارم. باید دانست که در گذشته هم مواردی از مطالب قرآن را خلاف علم می دانستند اما با پیشرفت علم مشخص شد که بیان قرآن درست بوده و دریافت عقلانی در آن زمان اشتباه بوده است. مثال مشهور آن این است که در قرآن بادها بارورکننده خوانده شده اند که قرن های متمادی مفسران رو به تاویل این آیه می آورند. اما بعدها معلوم شد که گرده افشانی و باروری بعضی گیاهان از طریق باد انجام می شود.
می توان تصور کرد که مواردی که امروز به نظرما خلاف علم یا عقل می آید در آینده حقانیت آن آشکار شود.

-- داریوش ، Sep 24, 2008

در جواب دوستم پیروز باید بگویم اگر اعراب از اسلام و قرآن چیزی نفهمیده بودند پس پیامبر در این 23 سال چکار می کرده ؟
پس روش تربیت مسلمانان را بلد نبوده. بس کن این مزخرفات را و کمی تعصب را کنار بذار.

-- بدون نام ، Oct 7, 2008

در این که عرب صدر اسلام اعتفاد داشته است که قلب مرکز تفکر است می توان به این آیه اشاره کرد:
سوره : الاحزاب آیه : 4 - "مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ ..."
ترجمه: خدا در درون هيچ مردی دو قلب ننهاده است ...
تفسیر مجمع البیان
"در باره شأن نزول و داستان فرود بخش نخست چهارمين آيه مورد بحث آورده‏اند كه در مورد «جميل‏بن معمر»، يكى از شرك‏گرايان گزافه‏گو و پر مدّعا فرود آمد. او كه فردى تيزهوش و داراى حافظه بسيار قوى بود، ضمن گزافه گويى‏هايش، ادعا داشت كه خدا دو قلب در سازمان وجود او قرار داده و با هريك از آنها مى‏تواند مسايل و موضوعات را بهتر از پيامبر تجزيه و تحليل نمايد و با داشتن «دو قلب» از پيامبر هوشمندتر و خردمندتر است! و كفرگرايان نيز يافته‏هاى او را تأييد نموده و وى را «ذوالقلبين» يا دارنده دو قلب و دو فكر مى‏خواندند. "
تفسیر کشاف
"وقيل : كان أبو معمر رجلا من أحفظ العرب وأرواهم ، فقيل له : ذو القلبين . وقيل : هو جميل بن أسد الفهري ، وكان يقول : إن لي قلبين ، أفهم بأحدهما أكثر مما يفهم محمد ،"

-- مهدی ، Oct 13, 2008

آرش خان عزیز نقدشان را (عینا همین نقد) در جاهای دیگری هم دیده ام! میفرمایند کلمات خدا بینهایت است ولی خدا نمیگوید کلمات \"قرآن\" بینهایت است. در واقع اگر هرچیز جزء کلمات خدا باشد (به باور آرش) تمام مذاهب شرک و کفر و شیطان پرستی و... جزء کلمات خدا (الله، یهو ...) است. پس قرآن راهیست برای جداسازی کلمات خوب و بد نه اینکه همه چیز کلمه خدا باشد
کسی میداند هم فرمودند چرا پیامبر خود قرآن را تاویل نکردند تا ما راحت استفاده کنیم، بخوریم، بخوابیم ، مجبور نباشیم فکر کنیم؟ یکی از دلایلی که برای خاتمیت پیامبر ذکر می کنند این است که انسان به عقل استقرایی دست پیدا کرد و در اندیشه آزاد شد. بله، انسانهای قبل از اسلام نیازی به تاویل کتابهایشان نداشتند و اینهایی که می بینید مخالف تفکر و انتقاد و برداشت متفاوت از قرآنند همان انسانهای ماقبا اسلامند!

-- علی ، Oct 22, 2008

از نوع حرف های اقای بهرام چوبین من برداشت می کند این حرف ها در کلاس های یوگا یا حداکثر در یک کتاب یا مجله یوگا خوانده اند. ایشان بگویند الکترون جرم است یا انرژی؟ اگر تحصیلاتی در کوانتوم و یا مباجث مرتبط دارند بیان کنند. در ضمن در نقلی از حضرت انیشتین بیان می کنم که می گوید: " تمام دانش چیزی جز پالودن افکار هر روزه نیست" و آقای گنجی هم سعی می کند افکار خودش را بپالاید و برداشت خاص خود را انتخاب می کند و این قضیه ایرادی ندارد چون همه و از جمله خود شما هم همین کار را کرده اید یک برداشت عرفانی شرقی از برداشته اید. بد نیست بدانیم انیشتین گفته با قبول زوایای علمی مکانیک کوانتوم گفته خدا با جهان تاس بازی نمی کند. در جای دیگر حضرت می فرماید: "من اعتقادی به وجود خدای متشخص ندارم ولی هیچ گاه آن را رد نکرده ام و این را هم به صراحت گفته ام. اگر چیزی درون من باشد که بتوان نام آن را دین نامید حس تحسین برای ساختار جهان تا به جایی است که علم آن را آشکار ساخته است." یکی از کارهای آقای گنجی هم در قرآن محمدی رد وجود خدای متشخص است.
تا زمانی که ما به جای هزینه نقد اندیشه های خود و پذیرفتن مسئولیت انتخاب جز به جز مسایل قابل انتخاب زندگی یک مسیر به ما رسیده از پدرانمان را بر می گزینیم، برای فرار از مسئولیت گریزی خود گزیری از بی منطق جلوه دادن دیگران نداریم. من قصد توهین به شما و بی مسئولیت خواندن شما را ندارم چه بسا شما مسئولانه این راه را انتخاب کرده باشید.

-- سوشیانت ، Oct 30, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)