خانه > انديشه زمانه > اندیشه سیاسی > حقی به نام «حق دخالت بشردوستانه» | |||
حقی به نام «حق دخالت بشردوستانه»محمد تاجدولتیبخش اول گفت و گو با دکتر آرش نراقی دکتر آرش نراقی، نویسنده و پژوهشگر فلسفه دین و اخلاق دو هفتهی پیش، برای سخنرانی دربارهی موضوعهایی مثل نگاه عرفانی به چرخهی حیات، موانع فهم متن مقدس در جوامع امروز و خوشبختی و معنای زندگی به تورنتو آمده بود. در بخش نخست گفتوگوی زمانه با دکتر نراقی، دربارهی روشنفکر دینی یا نواندیشی دینی و موضوع مقالهی اخیرش دربارهی حقوق بشر و نسبیتگرایی فرهنگی صحبت شد. در بخش دوم یا این گفتوگو دربارهی چگونگی ماهیت جهانشمول بودن حقوق بشر و تفاوت بخشهای مختلف و (سطح)های این موضوع با دکتر نراقی صحبت میشود.
حالا که به جهانشمول بودن حقوق بشر معتقدید، آیا این حقوق و بهویژه اعلامیه جهانی حقوق بشر باید ضمانت اجرایی داشته باشد، یا باید آن را رها کرد تا در آینده در جایی از زمان و مکان پذیرفته بشود؟ به معنای دیگر، آیا قدرتهای بزرگ طرفدار جهانشمولی حقوق بشر، یا یک نهاد بینالمللی، میتوانند به نام حقوق بشر در امور داخلی یک کشور یا یک حوزهی فرهنگی دخالت بکنند؟ در بحث حقوق بشر باید میان دو مقام تفکیک کرد: یکی حق، در مقام اثبات است، و دیگری حق، درمقام احقاق. یک وقت میپرسید که آیا چیزی به اسم حق دخالت بشردوستانه وجود دارد یا نه؟ این پرسشی ناظر به مقام اثبات است. گاهی هم میپرسید که به فرض اثبات چنان حقی، چگونه و با چه مکانیسمی میتوان یا میباید آن حق را احقاق کرد و در مقام عمل تحقق بخشید؟ این پرسش ناظر به مقام احقاق است.منطق این دو پرسش با یکدیگر متفاوت است. به اعتقاد من قطعاً حقی به نام «حق دخالت بشردوستانه» وجود دارد. هرگاه حقوق بنیادین انسانها، به نحو سیستماتیک و گسترده توسط دولتها یا توسط گروهی در جامعه نقض شود، هر کسی که از این نقض گسترده آگاه است، و میتواند در دفاع از این قربانیان اقدامی بکند، اخلاقاً موظف است که در این زمینه اقدام بکند. به تعبیر دیگر، آن افراد یا نهادها حق (و بلکه وظیفه) دارند که در امور داخلی آن کشور دخالت کنند و آن دولت را از نقض حقوق اساسی آن انسانها بازدارند و از قربانیان نقض حقوق بشر دفاع بکنند. اما این دخالت در صورتی اخلاقاً موجه است که دست کم چند شرط مهم احراز شده باشد: اول آنکه همانطور که گفتم، حقوق اساسی آن قوم به نحو گسترده و سیستماتیک مورد نقض قرار گرفته باشد.
دوّم آنکه خود آن قربانیان از عهدهی دفاع از خویشتن برنیایند، یعنی به تنهایی توانایی مقابله و دفع آن مخاطرات را نداشته باشند. البته حمایت از آن قربانیان، نباید به نحوی انجام گیرد که به وخامت اوضاع ایشان بینجامد. اگر این شروط فراهم بشود، در آن صورت مرجع سوم حق دارد که برای حمایت از آن قربانیان وارد عمل شود. به تعبیر دیگر، من مطلقاً حق حاکمیت ملی را پدیدهی مطلقی نمیدانم. مشروعیت یک دولت از جمله بر مبنای رعایت حقوق اساسی و بنیادین شهروندان آن جامعه تعریف میشود و اگر دولتی آن حقوق را نفی و نقض بکند، مشروعیت ملی و به تبع آن مشروعیت بینالمللیاش نقض میشود. به همین دلیل است که به گمان من در تعریف سازمان ملل از جنگ عادلانه، باید تجدیدنظر کرد. جنگ عادلانه، فقط جنگ تدافعی نیست. یعنی دفاع در برابر تهاجم خارجی، تنها دلیلی نیست که جنگ را عادلانه میکند. یعنی این فقط دولت مهاجم نیست که حق مصونیت بینالمللی خود را به علت تهاجم به کشور دیگر از کف میدهد، بلکه علاوه بر آن، اگر دولتی حقوق اساسی شهروندان خودش را به نحوه گسترده و سیستماتیک نقض کند نیز، حق مصونیت از تعرض را در عرصهی بینالمللی از دست میدهد. بنابراین، به اعتقاد من هرگاه این شرایط تحقق یابد، «حق دخالت بشردوستانه» اثبات میشود. من در مقاله «مبانی اخلاقی حق دخالت بشردوستانه» به تفصیل توضیح دادهام که مبنای اخلاقی حق دخالت بشردوستانه، نهایتاً همان حق دفاع از خود است. اما اثبات حق دخالت بشردوستانه، نوع و سطح آن دخالت را معین نمیکند. نوع و سطح دخالت بشردوستانه، بحثی مربوط به مقام احقاق حق است، و تابع متغیرهای عملی متنوعی است. به گمان من در مقام عمل و احقاق حقوق بشر، قاعده اصلی «اقناع» است نه «اجبار». یعنی مهمترین استراتژی ما در دفاع از حقوق بشر، بالابردن سطح فرهنگ جهانی درباره اهمیت این حقوق است. اما در مواردی که حقوق اساسی شهروندان یک جامعه به نحو گسترده و سیستماتیک نقض میشود، و قربانیان در وضعیت بسیار بحرانی و وخیمی قرار دارند و خود به تنهایی از عهده دفاع از خود برنمی آیند، نهادهای بین المللی و دولتهای دیگر میتوانند وارد عمل شوند. اما سطح و نوع این دخالت باید متناسب با میزان وخامت اوضاع آن قربانیان، و میزان قدرت آنها در دفاع از خود، و نیز میزان انعطافپذیری و اصلاحپذیری دولت ناقض حقوق اساسی آن مردم است. در این شرایط کار را باید از طریق آگاهیبخشی، یا اقدامات تشویقی آغاز کرد. اگر این شیوه کارگر نیفتاد باید دولت ناقض حقوق بشر را در سطح بینالمللی شرمنده کرد. فشارهای دیپلماتیک و اقتصادی، گام بعدی است. وضعیت فاجعه باری که در کوزوو حاکم بود، نمونه خوبی از این مورد اخیر است. در شرایطی که مردم دسته دسته بیرحمانه کشته میشوند، و زنان و کودکان وحشیانه مورد خشونتهای شنیع قرار میگیرند، به نظر من حق و بلکه وظیفه دخالت نظامی نهادهای بینالمللی برای دفاع از آن قربانیان، کاملاً موجه و مقبول است، و اگر افراد و نهادهایی که از آن فاجعه انسانی آگاه هستند و میتوانند به نحوی از انحا، به کمک آن قربانیان بشتابند، از یاری رساندن به آن قربانیان سرباز بزنند؛ از منظر اخلاقی کاری ناشایست و قبیح انجام دادهاند. شما به مثال کوزوو اشاره کردید. مثال متقابلی هست که مسالهی عراق است. عراق قبل از جنگ، جامعهای بود که در آن حقوق بشر رعایت نمیشد، با شواهد بسیاری. و وقتی این اتفاق در عراق افتاد و با عواقبی که الان داریم مشاهده میکنیم، آیا این حرکت را نوعی دخالت بشردوستانه میدانید؟ من واقعاً مطمئن نیستم که دولت آمریکا حقیقتاً و به واقع بنا بر انگیزهای بشردوستانه به عراق حمله کرده باشد.
متاسفانه برای بسیاری از دولتها، حقوق بشر ماسک و صورتکی شده است که در پشت آن پنهان میشود تا پارهای منافع غیر بشردوستانه را تامین کنند. اما اینکه کسانی از حقی سوءاستفاده میکنند، مطلقاً نافی اصل آن حق نیست. هر وقت و هرجا که ما حقی را اثبات بکنیم، ممکن است از آن حق سوءاستفاده بشود. حتّی ممکن است کسانی واقعاً و صادقانه درصدد باشند که آن حق را احقاق کنند، اما در مقام عمل خامی کنند، یا موقعیت را بهدرستی ارزیابی نکنند و در عمل احقاق آن حق به تضییع بسی حقوق دیگر بینجامد و هزار و یک خرابی به بار آید تا جایی که ممکن است بگوییم شاید بهتر بود که از آن حق صرف نظر میکردیم. به محض آنکه حقی اثبات می شود امکان سوءاستفاده از آن حق یا امکان خطا در مقام احقاق آن حق هم متولد می شود. اما اینها هیچ کدام نافی اصل آن حق نیست. اگر کسی به واقع تلاش و نیت اصلیاش این بوده که حقی را احقاق کند، ولی به شیوههای نادرست متوسل شده، یا ارزیابیاش از شرایط نادرست بوده، البته باید آن نقصانها را جبران کند. اما اینها هیچکدام دلیل موجهی برای نفی آن حق نیست. آیا از این واقعیت که کسانی از حق مالکیت سوءاستفاده میکنند و مثلاً دست به دزدی یا کلاهبرداری میزند، باید نتیجه بگیریم که پس حق مالکیت وجود ندارد؟ قطعاً. البته بسیاری از کارشناسان فرهنگی حقوق بشر (مثلاً آمارتیا سن یا مارتا نوسباوم) به درستی اشاره کردهاند که در بسیاری از فرهنگهای بزرگ و قدیمی تاریخ بشر، ریشههای مفهوم معاصر حقوق بشر را میتوان یافت. یعنی مفهوم حقوق بشر لزوماً مفهومی بیگانه با فرهنگهای غیرغربی نیست. به نظر من این خطاست که کسانی ادعا می کنند مثلاً فرهنگ اسلامی با حقوق بشر قابل جمع نیست. آخر ما چیزی به اسم «فرهنگ اسلامی» نداریم، ما «فرهنگهای اسلامی» داریم. در دل تاریخ فرهنگ اسلامی، انواع آرا و دیدگاهها و نقطهنظرها پدید آمده است. پارهای از این دیدگاهها با مفهوم و مصداق حقوق بشر سازگارتر و ملایمتر به نظر میرسد و پارهای ضدیت و تخالفشان چشمگیرتر است. مدافعان و موافقان حقوق بشر باید در فضای فرهنگی خودشان رگهها و جریانهایی را که با روح حقوق بشر معاصر سازگارتر و رفیقتر است، بیابند و برجسته بکنند. بنابراین نکتهی اولی که میخواهم بگویم این است که حقوق بشر با پارهای از جنبههای مهم و برجستهی انسانی فرهنگهای بزرگ جهانی ملایم است. در هرحال همانطور که عرض کردم به نظر من قاعده اصلی و اولی در دفاع و گسترش حقوق بشر فرهنگ آفرینی و «اقناع» است، بالابردن سطح فرهنگ است. شما میبینید وقتی که مردم با این حقوق آشنا میشوند نسبت به آن واکنش مثبت نشان میدهند. یعنی این حقوق را با صمیم جانشان سازگار مییابند. آشنایی با حقوق بشر و بهرهمند شدن ولو نسبی از مزایای آن احساس نیاز و احترام به حقوق بشر را در قلوب مردم افزایش میدهد. علاوه بر این باید به فرهنگها فرصت داد که این مفاهیم را در خودشان جذب و هضم بکنند و بپرورانند. در عین حال، باور و التزام به حقوق بشر به معنای نفی استقلال و خودمختاری فرهنگی نیست. از قضا احترام به حقوق بشر، از مهمترین راههای احترام و به رسمیت شناختن استقلال فرهنگی است. به رسمیت شناختن حقوق بشر به این معنا نیست که همه را به زور وادار به بهره وری از این حقوق بکنیم. احترام و رعایت حقوق بشر به این معناست که برای مردم یک جامعه همیشه باید این امکان فراهم و تضمین شود که اگر خواستند از مزایای این حقوق بهره مند شوند، بتوانند. و اگر به اختیار و تشخیص خود تصمیم گرفتند که از حقی از حقوق خود صرفنظر کنند، باز هم بتوانند. برای مثال، بهرهمندی از حداقلی از خوراک از جمله مصادیق حقوق اساسی انسانهاست. به این معنا که دولتها موظفند این امکان را برای مردم جامعه خود فراهم آورند که به حداقلی از تغذیه سالم (یعنی آب و خوراک سالم) دسترسی داشته باشند. اما در عین حال، اگر کسی در آن جامعه تصمیم گرفت روزه بگیرد یا اعتصاب غذا کند یا به هر دلیلی لب به غذا نزد، کسی حق ندارد او را وادارد که از حق اساسی خود را نسبت به تغذیه سالم استفاده کند. یا برای مثال در جامعه، زنان باید حق داشته باشند نوع پوشش خودشان را در حدود عرف متعارف آن جامعه انتخاب کنند. اما اگر زنی خواست مثلاً روبند بزند، خب بزند! اگر خانمی خواست چادر سرش بکند، بکند. اما شما نباید کسی را به زور وادار کنید که چادر یا روسری به سر کند یا چادر یا روسریش را از سر بردارد. به هر حال، مهمترین ابزار ما برای دفاع و گسترش حقوق بشر اقناع است، نه اجبار! با توجه به تعریفی که ارایه کردید، جامعه ایران پس از یک قرن در پی قانون و دموکراسی بودن، از لحاظ میزان نهادینه شدن (مفاد) اعلامیهی جهانی حقوق بشر در چه وضعیتی قرار دارد؟ به نظر من در یک دهه اخیر در جامعه ایرانی یک اتفاق بسیار خوب، و یک پیشرفت بسیار چشمگیر، خصوصاً در میان نخبگان و روشنفکران رخ داده است. در فضای روشنفکریای که نهایتاً به انقلاب اسلامی در سال ۵۷ انجامید، تقریباً مهمترین جریانات روشنفکری ما، اعم از چپ و راست، مذهبی و غیرمذهبی، با مفهوم دموکراسی بیگانه و بلکه مخالف بودند، مفهوم حقوق بشر را به ریشخند میگرفتند. دموکراسی را فریب بورژوازی یا بهقول مرحوم شریعتی «دموکراسی راسها» میدانستند. به هرحال فضای نخبگان ما حرمت چندانی برای دموکراسی قائل نبود، و حقوق بشر را فریب کشورهای سرمایهداری میدانست. و چون این روشنفکران از نیروهای مرجع در جامعه بشمار میآمدند، طبیعتاً فضای جامعه را هم به سوی چنین نگرشی سوق میدادند. روحانیت ما هم از این قاعده مستثنی نبود. البته شاید از جهاتی روحانیت، معتدلتر یا غیرایدئولوژیکتر بود. یک روحانی سنتی چندان با سیاست کاری نداشت و حل تمام مشکلات را به ظهور امام زمان موکول میکرد. شاید آسیبهای این نوع تلقی، از جهاتی کمتر از آن دیدگاههای ایدئولوژیک روشنفکرانه بود که میخواست فضای سیاست را تسخیر بکند، و انسان طراز نو بسازد، شستوشوی مغزی بدهد و غیره. اما امروز، شما اگر نگاه کنید، تقریباً در میان نخبگان ما، در میان جامعهی فرهیخته و تحصیلکردهی ما نوعی اجماع بوجود آمده است مبنی بر آنکه تا اطلاع ثانوی دموکراسی بهترین و ایمنترین شیوهی مدیریت جامعه است و حقوق بشر حداقل ضوابط، ارزشها و حقوقیست که در یک جامعه باید مرعی و مورد احترام باشد. به نظر من این آگاهی و اجماع نسبی از مهمترین پیشرفتهاییست که در جامعهی ما رخ داده است. ما امروز در ایران رشته تحصیلیای به نام حقوق بشر داریم. من از کیفیت و محتوای این رشته باخبر نیستم، ولی نفس به راه انداختن چنین رشتهای نشان میدهد که بالاخره حساسیت و توجه ویژهای به این موضوع در جامعه بیدار شده است. ما در مقام عمل، یعنی در زمینه تحقق حقوق بشر و دموکراسی در ایران عقبگردها و پیشرفتهای متناوبی داشتیم. و در بسیاری از زمینهها پیشرفت نکردهایم، اما به نظر من بالا رفتن سطح آگاهی و حساسیت مثبت نخبگان و فرهیختگان جامعهی ایرانی نسبت به مقوله حقوق بشر و دموکراسی را باید تحولی چشمگیر و مثبت تلقی کرد. آرش نراقی: سروش، خلافِ دین نگفته است |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
دکتر نراقی عزیز!
-- سیدعلی ، May 17, 2008ای کاش به جای مصاحبه با رسانه ای مانند رادیو زمانه که به نظر من حتی کلمات درست را برای هدف نادرست به کار می برد، در بحثی علمی با اساتید حوزه و دانشگاه شرکت می کردید و بنده نیز به عنوان یکی از دانش اموختگان رشته نوپای حقوق بشر در ایران، به نظاره می نشستم.
بی شک در خلال گفتگو است که ایرادات استدلال شما و چه بسا استدلال طرف مقابل شما مشخص می شود و ان گاه می توان گزاره های منطقی و درست را پیش روی شنونده و خواننده منصف قرار داد تا نتیجه گیری کند.
بی شک دخالت بشر دوستانه خوب است، اما زنهار که ابزار دست کسانی نشود که دخالت بشردوستانه را تنها بهانه ای بر حذف تنوع فرهنگی قرار می دهند.
خود شما قطعا به تنوع فرهنگی در کنار جهان شمولی حقوق بشر اعتقاد دارید. و همچنین بحث ظریف حقوق اقلیت و اکثریت را نیز می دانید.
با وجود این بحث مقایسه ضمی مورد عراق و کوزو با مدل ایرانی حقوق بشر، آیا درست به نظر می رسد؟
قضاوت را به شما و دیگر خوانندگان واگذار می کنم، البته اگر که شما و دیگر خوانندگان از نظر من در ذیل این مطلب مطع شوید.
اساسا منظور از این مصاحبه چیست؟ به طور تلویحی و ضمنی می گویید آمریکا باید به ایران حمله نظامی کند تا اصلاح طلبان دینی به قدرت برسند؟
-- یک خواننده ، May 18, 2008