خانه > انديشه زمانه > عقايد دينی > بار دیگر مجتهد شبستری و «ماهیت کلام وحیانی» | |||
بار دیگر مجتهد شبستری و «ماهیت کلام وحیانی»آرش نراقینظریه آقای مجتهد شبستری در خصوص ماهیت کلام وحیانی، هم از حیث مدلول و هم از حیث بنیان استدلالی آن ابهامات دشواری آفرینی دارد. البته خواننده منصف لاجرم تصدیق میکند که بحث درباره انحای ارتباط خداوند با انسان و خصوصاً ماهیت آنچه «کلام وحیانی» خوانده میشود، از جمله دشوارترین موضوعات در قلمرو الهیات است، و بنابراین، نظرورزی در این خصوص گام نهادن در راهی تیره و درشتناک است. اما بدون شک تشریک مساعی در تحلیل و نقد این مباحث میتواند تا حدّی از ابهامات و تیرگیهای اینگونه نظرورزیها بکاهد. هدف من در این نوشتار این است که به اختصار نکاتی را در خصوص نوشته اخیر آقای مجتهد شبستری تحت عنوان «قرائت نبوی از جهان (۲): پیش فهمهای تفسیر آزاد قرآن»1 بیان کنم. شبستری تصریح میکند که سخنان وی را (خصوصاً در مقاله قرائت نبوی از جهان) باید صرفاً ناظر به «چگونه مفهوم شدن» متن قرآن دانست، و نباید از بیانات وی نظریهای فلسفی یا الهیاتی یا علمی را درباره حقیقت کلام الهی یا وحی استنباط کرد. به گمان من محدود کردن گستره بحث و دامنه ادعا، گام سنجیدهای است که هم به فرد صاحب نظر امکان میدهد از مدعای خود به نحو دقیقتر و روشنتری دفاع کند، و هم برای منتقدان این مجال را فراهم میآورد که با دقت نظر بیشتر در جوانب نظریه موشکافی و نکتهیابی کنند. اما حقیقت این است که مدعیات شبستری در عمل از گستره این مدعای فروتنانه بسی فراتر میرود. و به گمان من حق هم همین است. فرد نمیتواند درباره ماهیت وحی قرآنی نظرورزی کند مگر آنکه پیشتر ذهن خود را درباره امکان وحی و انواع آن روشن کرده باشد. شبستری در بیاناتش خود را به مدعیات زیر ملتزم کرده است: (۱) مدل سنتی از وحی، یعنی مدلی که در آن کلام وحیانی همانا کلام خداوند است، خردپسند و عقلاً دفاعپذیر نیست. او صریحاً در نفی مدل سنتی از وحی (و نه فقط اطلاق مدل سنتی بر وحی قرآنی) استدلال میکند، و مدل سنتی از وحی (و نه فقط اطلاق آن بر وحی قرآنی) را ممتنع میداند. دلیل اصلی او در این خصوص هم نهایتاً این است که ادعای «سخن گفتن» خداوند (و نه صرفاً این ادعا که قرآن مصداق سخن خداوند است) را نمی توان عقلاً پذیرفت. (۲) پارهای انسانها (خصوصاً پیامبران) میتوانند واجد اوصافی شوند (مثلاً، به نحوی از «پشتوانه قدرت الهی» برخوردار شوند و «مؤید من عندالله» شوند)، و در نتیجه، وضعیت وجودی تازه و خاصی بیابند که به اعتبار آن میتوان سخن ایشان را سخن خداوند دانست. بنابراین، آنچه «کلام خداوند» خوانده میشود در واقع «کلام نبی» است. (بگذارید این مدل از وحی را «مدل شبستری» بنامیم.) شبستری صریحاً برای امکان و معقولیت این مدل استدلال می کند. (۳) وحی قرآنی مصداق «مدل شبستری» است. بنابراین، ادعای شبستری درباره وحی قرآنی (یعنی گزاره (۳)) مبتنی بر نفی مدل سنتی از وحی (یعنی گزاره (۱))، و باور به امکان «مدل شبستری« از وحی (یعنی گزاره (۲)) است. واقعیت هم این است که مدعیات وی را در خصوص وحی باید در دو سطح متمایز فهمید (هر چند او خود بهروشنی این دو سطح را از یکدیگر تفکیک نمیکند): بنابراین، هرچند شبستری مایل است دامنه بحث خود را به سطح خاص منحصر کند، اما از آنجا که وی نهایتاً تصدیق گزاره (۳) را از جمله مبتنی بر صدق گزارههای (۱) و (۲) میداند، لاجرم از بحث در سطح عام یعنی بحث درباره صدق گزارههای (۱) و (۲) گریزی ندارد. من مایلم در این نوشتار نشان دهم که استدلالی که وی در مقاله «قرائت نبوی از جهان (۲)» در اثبات گزاره (۱) (یعنی در نفی مدل سنتی) اقامه کرده است، مطلقاً به نتیجه مورد نظر وی نمیانجامد، و ادعای او در این خصوص همچنان نامستدل میماند. چرا وحی زبانی ناممکن است؟ چرا خداوند نمیتواند سخن بگوید؟ استدلال شبستری در مقاله «قرائت نبوی از جهان (۲)» در نفی مدل سنتی استدلالی زبانشناسانه است. بنیان استدلال وی را باید در میان مدعیات زیر جست و جو کرد:2 (الف) «تحقق یک متن به زبان انسانی بدون یک گوینده که انسان است ممکن نیست.» این مدعیات کاملاً متفاوت از یکدیگر است، و مطلقاً روشن نیست که ارزش صدق آنها، یکی باشد. گزاره (الف) ناظر به «تحقق یک متن» خاص است، گزاره (ب) ادعایی درباره «تحقق زبان انسانی» به طور کلّی است، و گزاره (ج) درباره مقضیات «فهم یک متن» است. تا آنجا که به نفی مدل سنتی مربوط میشود، میتوان گزاره (ج) را از دایره بیرون نهاد. زیرا ادعای اصلی در مدل سنتی امکان «سخن گفتن خداوند» است، و مقوله فهم آن کلام و پیش فرضهای آن به مقام بعدی تعلق دارد. گزاره (ب) هم خواه صادق باشد خواه کاذب، شرط لازم نفی مدل سنتی نیست، زیرا مدافعان مدل سنتی میتوانند (دستکم برای پیشبرد بحث) بپذیرند که «تحقق» زبان بشری یکسره محصول انسانها بوده است، یعنی این انسانها بودهاند که بدون دخالت هر موجود دیگری در طول تاریخ، انواع زبانهای بشری را خلق کردهاند. هیچ چیز در مدل سنتی، لزوماً نافی این ادعا نیست. اگر از میان مدعیات سه گانه فوق، مدعایی را بتوان مبنای نفی مدل سنتی تلقی کرد، آن مدعا باید گزاره (الف) باشد. بگذارید مدعای (الف) را از این پس «ادعای محوری» استدلال زبانشناسانه شبستری بنامیم: ادعای محوری: «تحقق یک متن به زبان انسانی بدون یک گوینده که انسان است ممکن نیست.» درباره این ادعا لاجرم باید دو پرسش مهم را پاسخ دهیم: اولاً- این ادعا به چه معناست؟ ثانیاً- چرا باید این ادعا را پذیرفت؟ حقیقت این است که معنای این عبارت، مطلقاً روشن نیست. به گمان من بهترین تفسیری که احیاناً میتوان از این عبارت داشت، به قرار زیر است (بگذارید این قرائت را «صورت تفسیر شده ادعای محوری» یا به اختصار «صورت تفسیر شده» بنامیم): صورت تفسیر شده: هیچ موجود (ذیشعور)ی جز انسان نمیتواند زبان انسانی را برای مبادله معنا به استخدام بگیرد. اگر این معنا را بپذیریم در آن صورت میتوانیم به قرار زیر در نفی مدل سنتی استدلال کنیم: (۱)اگر مدل سنتی از وحی صادق باشد، آنگاه خداوند میتواند با انسان سخن بگوید. اما چرا باید گزاره (۳) یا «صورت تفسیر شده» آن را پذیرفت؟ در حدّی که من در مییابم، شبستری استدلالی برای تحکیم این مدعا عرضه نکرده است. البته او «ادعای محوری» یا «صورت تفسیر شده» آن را از جمله «دادههای مهم فلسفه زبان» به شمار میآورد، و معتقد است که زبانشناسان و فیلسوفان بر سر آن مدعا اتفاق نظر دارند. وی خصوصاً از ویتگنشتاین، آستین، و هایدگر نام میبرد، و ظاهراً آرای ایشان را موید مدعای خود میداند. متاسفانه من از چنان اتفاق نظری در میان زبانشناسان و فیلسوفان زبان آگاه نیستم، و خصوصاً نمیدانم که کدام فقرات در آرای آن سه فیلسوف زبان حکایت از آن میکند که موجودی جز انسان نمیتواند زبان انسانی را برای مبادله معنا به استخدام گیرد. شاید اگر شبستری مستندات سخن خود را بهدقت روشن میکرد، داوری در این خصوص آسانتر میبود. اما به هرحال، در یک بحث فلسفی، داور نهایی اعتبار برهان است، نه حجیت افراد. بنابراین بر صاحب نظریه فرض است که بهدقت روشن کند که به اعتبار کدام استدلال (یا استدلالهای) ویتگنشتاین، آستین، هایدگر (و یا هر کس دیگر) مدعیات خود را صادق میداند. در حدّی که من درمییابم، مهمترین شرط بهکارگیری یک زبان این است که کاربر زبان (اوّلاً) قواعد آن زبان بشناسد، و (ثانیاً) بداند که آن قواعد را چگونه و تحت کدام شرایط به کار گیرد. اگر فرض کنیم که خدایی وجود دارد، و این خدا عالم و قادر مطلق است، در آن صورت چه چیزی مانع از آن میشود که این خدای عالم و قادر از شناخت قواعد زبان بشری و نحوه کارکرد آن قواعد ناتوان باشد و نتواند آن قواعد را به شیوه صحیحی که برای افاده معنا ضروری است، به کار گیرد؟ در حدّی که من درمییابم هیچ دلیلی بر امتناع این امر وجود ندارد. و بلکه اگر مطابق الهیات ادیان توحیدی خداوند را به واقع موجودی عالم و قادر مطلق بدانیم، در آن صورت لاجرم باید تصدیق کنیم که باب چنان امکانی آشکارا گشوده است. در عبارات شبستری استدلال دیگری نیز آمده است که خصوصاً ناظر به وحی قرآنی است، اما کاملاً میتوان آن را بر هر متن وحیانی دیگر نیز اطلاق کرد. لبّ استدلال او را کمابیش میتوان به قرار زیر خلاصه کرد: (۱)«فهم» پدیدهای همگانی است، یعنی معرفتی است که میتوان آن را با مؤمن و غیرمومن در میان نهاد. این استدلال صورتاً نامعتبر است. اما مشکل جدّیتر آن این است که بر مقدمات آشکارا کاذب بنا شده است. اما چرا فهم غیرمومنان چنان منزلت معرفت شناختی ممتازی یافته است؟ آیا اگر پارهای از مومنان هم از فهم فقراتی از متن وحیانی دربمانند یا بر این باور باشند که بسیاری از لایههای معنایی متن بر ایشان پوشیده است، باز هم میتوان ادعا کرد که فهم از آن متن همگانی نیست، و دیگر نمیتوان آن را بهواقع فهم دانست، یا این امتیاز صرفاً از آن غیرمؤمنان است؟ آیا بر همین مبنا میتوان ادعا کرد که چون کتاب (مثلاً) چرا مسیحی نیستم؟ برتراند راسل یا آینده یک پندار فروید (یا هر کتاب ملحدانه دیگری) بر مبنای فرض عدم وجود خداوند نوشته شده است، و مومنان قایل به وجود خداوند هستند، لذا مومنان از فهم آن متن ناتوان اند، و در نتیجه فهم غیرمؤمنان از آن متن را هم دیگر نمیتوان به معنای واقعی فهم دانست؟ از سوی دیگر، آیا بر مبنای این تلقی از «همگانی» بودن نمیتوان ادعا کرد که چون بسیاری از انسانها از فهم مکبث شکسپیر یا دیوان صائب تبریزی یا ادیسه هومر ناتوان هستند، بنابراین، فهم کارشناسان ادبی از این متون همگانی نیست، و لذا آن فهمها را به معنای واقعی نمیتوان فهم دانست؟ گزاره (۳) نیز دفاعپذیر به نظر نمیرسد. چرا باید فرض کنیم غیرمومنانی که قایل به وجود خداوند نیستند از فهم متنی که از جانب خداوند آمده است، درمیمانند؟ چرا از این مقدمه که غیرمومنان به وجود خداوند باور ندارند نتیجه میشود که ایشان از فهم متن وحیانی که گوینده آن خداوند است درمیمانند؟ فرض کنیم خداوند بهواقع در قالب عباراتی به انسانها فرمان داده است که «به والدین خود احسان کنید.» چرا باید فرض کنیم که خداناباوران از فهم این عبارت درمی مانند؟ البته ایشان این کلام را به خداوند نسبت نمیدهند، ولی این امر مانع از آن نیست که معنای آن عبارت را بفهمند و درباره محتوای آن داوری کنند. باور به خداوند ممکن است پیش شرط ایمان به محتوای متن وحیانی باشد، اما به هیچوجه پیش شرط فهم متن وحیانی به نظر نمیرسد. حاصل آنکه نظریه شبستری درباره ماهیت وحی قرآنی بر مبنای نفی مدل سنتی از وحی بنا شده است که مطابق آن خداوند میتواند با آدمیان سخن بگوید و کلام وحیانی را میتوان عین کلام خداوند دانست. اما استدلالهای شبستری در نفی مدل سنتی از وحی که در مقاله «قرائت نبوی از جهان (۲)» و نیز مکتوبات پیشین وی آمده است از استحکام کافی برخوردار نیست و همچنان از تحکیم نتیجه مورد ادعای وی در خصوص مدل سنتی وحی ناتوان به نظر نمیرسد. کالیفرنیا- سن برناردینو 1- اصل این مقاله را در دو بخش میتوانید در اینجا و اینجا بیابید. 2- این مدعیات از فقره زیر استخراج شده است (تمام نقل قولها برگرفته از مقاله «قرائت نبوی از جهان (۲)» است): «تحقق یک متن به زبان انسانی بدون یک گوینده که انسان است ممکن نیست، چه زبان را فعل گفتاری انسان بدانیم چنانکه ویتگنشتاین Wittgenstein و آوستین Austin میگویند، چه آن را خانه وجود بنامیم چنانکه هایدگر Heidegger میگوید، چه آن را فقط نشانه بدانیم و چه بیشتر و فربهتر از نشانه و حتی اگر مانند قدما آن را وجود لفظی واقعیات خارجی بدانیم، چه معنادهی آن طبیعی باشد و چه قراردادی، چه زبان بر انسان مسلط باشد و چه انسان بر زبان، چه در فهم متن زبانی مؤلف محور باشیم و چه متن محور یا مرکبی از این دو، در هر حال، تحقق زبان انسانی موقوف به گویندگی یک انسان است. گویندهای که مانند بلندگو یا ضبط صوت، یا صفحه گرامافون نیست و میتوان با قابلیت تجربهای دربارهاش به راستی گفت «او سخن میگوید» و فاعل فعل سخن گفتن است و همۀ مبادی و مقدّمات سخن گفتن اعم از ذهنی و غیرذهنی برای او مفروض است و او مسئولیت سخنان خود را به عهده دارد و... بدین ترتیب مفروض بودن یک گوینده واقعی (یک انسان) برای یک متن زبانی انسانی از مهمترین پیش فهمها و یا پیشفرضهای فهمیدن آن متن است. مراد ما از فهم که در اینجا از آن سخن میگوئیم یک فهم همگانی است، فهمی که هم مؤمن میتواند به آن نائل شود و هم غیرمؤمن. میگوئیم برای حصول چنین فهمی باید مفروض بگیریم که متن مصحف شریف مانند همه متنهای دیگر یک گوینده انسانی داشته است. میگوئیم باید با دقت فراوان دریابیم که نمیتوانیم فرض کنیم گوینده این متن غیر از انسان است و مثلاً گوینده آن خداست و در عین حال این متن را قابل فهم برای همگان اعم از مؤمن و غیرمؤمن بدانیم. غیرمؤمن که به خدا عقیده ندارد چگونه میتواند این پیشفرض و یا پیش فهم را داشته باشد که گوینده این متن خداست تا این متن را بفهمد. این مدعا که این متن مستقیماً و بلاواسطه با همه الفاظ و جملات و معانی آن کلام خداست که به پیامبر داده شده و او مانند یک بلندگو و یا ضبط صوت بدون هیچ دخل و تصرفی آن را عیناً به مخاطبان منتقل کرده، متن را برای غیرمؤمن غیرقابل فهم میسازد. برای غیرمؤمن نه خدا میتواند گوینده فرض شود و نه پیامبر. خدا نمیتواند گوینده فرض شود برای اینکه غیرمؤمن به خدا یا کلام خدا عقیده ندارد. پیامبر نمیتواند گوینده فرض شود برای اینکه بنابر مدعا، پیامبر میگوید این متن کلام من نیست و من فقط یک کانال صوتی هستم که این متن را به شما منتقل میکنم. بدین ترتیب غیرمؤمن نمیتواند مصحف را بفهمد. تصریح میکنم که معنای این سخن نیست که گوینده باید دیده شود تا کلام مفهوم گردد. مدعا این است که برای مفهوم شدن کلام باید گویندهای انسانی نزد مخاطب مفروض باشد اگر گویندهای مفروض نباشد اصلاً کلامی برای مخاطب محقق نمیشود تا آن را بفهمد. ما متون گذشتگان را میفهمیم با اینکه مولفان آن را نمیبینیم اما همه آنها را بر این مبنا میفهمیم که برای آنها نویسندگانی (گویندگانی) که انسان بودند فرض میکنیم و به وجود آنها و گویندگی آنها قایل میشویم.» 3- این استدلال بر مبنای عبارات زیر بازنویسی شده است: «[...] فهم همگانی است، فهمی است که هم مؤمن می تواند به آن نائل شود و هم غیر مؤمن. می گوییم برای حصول چنین فهمی باید مفروض بگیریم که متن مصحف شریف مانند همه متن های دیگر یک گوینده انسانی داشته است. می گوییم باید با دقت فراوان دریابیم که نمیتوانیم فرض کنیم گوینده این متن غیر از انسان است و مثلاً گوینده آن خداست و در عین حال این متن را قابل فهم برای همگان اعم از مؤمن و غیرمؤمن بدانیم. غیرمؤمن که به خدا عقیده ندارد چگونه میتواند این پیشفرض و یا پیش فهم را داشته باشد که گوینده این متن خداست تا این متن را بفهمد. این مدعا که این متن مستقیماً و بلاواسطه با همه الفاظ و جملات و معانی آن کلام خداست که به پیامبر داده شده و او مانند یک بلندگو و یا ضبط صوت بدون هیچ دخل و تصرفی آن را عیناً به مخاطبان منتقل کرده، متن را برای غیرمؤمن غیرقابل فهم میسازد. برای غیرمؤمن نه خدا میتواند گوینده فرض شود و نه پیامبر. خدا نمیتواند گوینده فرض شود برای اینکه غیرمؤمن به خدا یا کلام خدا عقیده ندارد. پیامبر نمیتواند گوینده فرض شود برای اینکه بنابر مدعا، پیامبر میگوید این متن کلام من نیست و من فقط یک کانال صوتی هستم که این متن را به شما منتقل میکنم. بدین ترتیب غیرمؤمن نمیتواند مصحف را بفهمد.» و نیز «[...] آنچه را به صورت همگان نمیتوان فهمید به هیچ صورت دیگر هم نمیتوان فهمید. [...]ممکن است بگوئید ما از خیر مفهوم شدن مصحف شریف برای همگان اعم از مؤمن و غیرمؤمن میگذریم و بر این نظریه که گوینده خدا است باقی مانیم و میگوئیم مصحف را فقط مؤمنان میفهمند که میتوانند به خدا به عنوان گوینده مصحف ایمان داشته باشند. غیرمؤمنان اصلاً مصحف را نمیفهمند. اما هیهات که این مدعا دو اشکال عمده دارد. اشکال اول این است که آنچه در این مدعا فهمیدن نامیده میشود. واقعاً «فهمیدن» نیست. حقیقت این است که آنچه را به صورت همگان نمیتوان فهمید به هیچ صورت دیگر هم نمیتوان فهمید. منظور ما از فهمیدن در این مباحث آن معرفت عقلانی است که در هرمنوتیک جدید فلسفی (به معنای اعم) از آن صحبت میشود. این معرفت معرفتی است که میتوان آن را با دیگران اعم از مؤمن و غیرمؤمن در میان گذاشت و با تجزیه و تحلیل میتوان نشان داد که روند آن چگونه شکل میگیرد، میتوان با استدلال نشان داد که چرا ادعا میشود فهمی به حقیقت (حقیقت هرمنوتیکی) رسیده و فهم دیگری به آن نرسیده است چگونه میان فهم و «سوءفهم» تفاوت گذاشته میشود. در جائی که نمیتوان این بحثها را کرد در آنجا نمیتوان از فهمیدن صحبت کرد. نمیتواند به او نشان دهد که سخن چه کسی را میفهمد و گوینده آن کیست. در این فرض اخیر مؤمن نمیتواند دربارۀ فهم خود از مصحف با دیگران که غیرمؤمناناند بر یک مبنای عقلانی صحبت کند. نمیتواند روند فهمیدن خود را برای آنان تجزیه و تحلیل کند، نمیتواند برای مقدمات فهم خود دلیل بیاورد و یا بر صحت فهم خود استدلال کند و هکذا. پس بنا به فرض اخیر هیچ 4- «ممکن است بگویید ما از خیر مفهوم شدن مصحف شریف برای همگان اعم از مؤمن و غیرمؤمن میگذریم و بر این نظریه که گوینده خدا است باقی مانیم و میگوئیم مصحف را فقط مؤمنان میفهمند که میتوانند به خدا به عنوان گوینده مصحف ایمان داشته باشند. غیرمؤمنان اصلاً مصحف را نمیفهمند. اما هیهات که این مدعا دو اشکال عمده دارد. اشکال اول این است که آنچه در این مدعا فهمیدن نامیده میشود. واقعاً «فهمیدن» نیست [...]» در همین زمینه: |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
زبان را خود خداوند به انسان داده , همه چیز مال اوست . بشر هیچ چیز جز آن چه خدا به او داده , ندارد.
-- بدون نام ، Apr 27, 2008سروش گفته است در قرآن خطا هست زیرا علم محمد که قرآن را نوشته علم بشری بوده در هزار و چهارصد سال پیش ( این مضمون بخشی از نوشته ی سروش است ) . قرآن که کتاب دینی ماست از خطا مبراست زیرا کلام خداوند است و خود قرآن حتی به نزول آن به زبان عربی تصریح دارد . اگر سروش غیر از گفته است و می خواهد که خلاف دین نگفته باشد منطقا باید از گفته خود برگردد و به اشتباه خود معترف باشد .
-- بدون نام ، Apr 27, 2008عجیب است که زمانه یادداشتی را که آقای شبستری در پایان مقاله اش در نقد آقای نراقی آورده به طور کامل نقل کرده است، اما پاسخ آقای نراقی به آن یادداشت را از مقاله نراقی حذف کرده است. ای کاش زمانه بی طرفی خود را در این بحث حفظ می کرد.
-- بدون نام ، Apr 28, 2008مجتبی
سروش و شبستري هردو هم درست ميگويند هم اشتباه.استدلالهاي انها خالي از قوت نيست.اما مخالفان تاكنون به اين ادله پاسخهاي منطقي نداده اند.شايد دليلش اين است كه از علم و منطق وفلسفه جديد فقط ظاهرش را ياد گرفته اند پس از ان چيزي بلد نيستند.حالا خدا مگر چه انتظاري دارد از كسي كه عقلش بيش از اين يا بهتر از اين نميفهمد (هم سروش وشبستري و هم مخالفان).چطور ميشه گفت اينها چون حرف خلافي ميزنند بايد توبه كنند.چون دليل عقلي دارند نيازي به توبه ندارند.توبه مربوط به گناه است.ربطي ندارد كه اگر كسي رفت دنبال حقيقت و چيزي به عقلش رسيد كه خلاف حرف يك پيامبر است يا تابعان يك پيامبر انوقت مرتكب گناه شده باشد.اين حرف اشكارا سرشار از تناقض است.بگذريم.ربطي به حرفهاي اقاي نراقي هم نداشت.خواستيم يك چيزي نوشته باشيم.ادم مگه غير از اين عقل چيز ديگري هم دارد.خالا اگر پيامبر زنده بود و دفاع ميكرد انوقت يك حرفي ميشد .اما حالا كه ما مانديم و يك كتاب ويك عقل پيچيده ويك جهان پر از خرفهاي پيچيده و يك سر پر سودا ويك دل بي ريا ويك سروش وشبستري پيچيده و...شايد خدا از سنت پرستها انتظار داشته باشد كه خلاف عقايدشان حرف نزنند ولي از ما كه فقط حقيقت را ميپرستيم انتظار دارد خلاف حقيقت نگوييم.نه خلاف سنت.خدا همه ما را هدايت كند.اگر بي ريا و بي كلك و مخلص باشيم و انوقت به حرفهاي نيچه معتقد بشويم باز هم به نظر مياد اشكالي نباشد.فقط يك پيش فرض را بايد كنار گذاشت ان هم اينكه :كسي كه به غيراسلام ميگرود ادم خالصي نيست.چون ميخواهد گناه كند ولي اسلام دست و پاي اورا بسته است دنبال يك راهي است كه فرار كند.اما ما هم بايد وراقب اين باشيم كه واقعا به دنبال چنين راه گريزي نباشيم .
-- التالتال ، Apr 29, 2008بادرود و سپاس
-- شريفي ، May 3, 2008نوشتار آقاي نراقي اگر چه با زباني علمي و ادبياتي فلسفي نوشته شده اما محتواي آن ، اين گونه به نظر نمي رسد . شايد بتوان گفت كه ايشان در اين نوشتار، خود بريده و خود دوخته اند. تفسير آقاي نراقي از "ادعاي محوري آقاي شبستري" اين است كه "هيچ موجود(ذي شعور)ي جز انسان نمي تواند زبان انسان را براي مبادله معنا به استخدام بگيرد"آن گاه بر اساس همين تفسير پرسيده اند خدايي كه عالم است و قادر است ،وهر كاري از دستش ساخته است چرا نتواند چنين كاري انجام دهد؟اما اين پرسش در حالي مطرح شده كه در هيچ جاي مقاله آقاي شبستري سخني از اين نرفته كه خداوند مي تواند يا نمي تواند به زبان انسان سخن بگويد ؛بلكه صحبت از اين است كه شرط تحقق زبان انساني ، وجود سخنگوست ؛ درست مثل اين كه گفته شود،شرط وجود يك صندلي چوبي،وجود يك نجار است.اكنون اگر كسي مدعي شود كه اين صندلي كه در برابر شماست از جانب خدا آمده ما ادعاي او را نمي پذيريم؛چون شرط ساخته شدن يك صندلي چوبي ،بودن چوب ،ابزار درودگري و يك درودگر است .اگر پي گير باشيم حتا مي توانيم درختي را كه ازآن صندلي ساخته شده و ابزار كار را دقيقاٌ و مشخصاٌ شناسايي كنيم وسرانجام درودگر را به دام اندازيم. زبان انسان هم با وجود پيچيدگي وانتزاعي بودن مثل همان صندلي است كه الزاماٌ بايد توسط يك انسان "توليد" شده باشد .با اين حال آن درودگر مي تواند مدعي شود كه به من الهام شده تا اين صندلي را به اين شكل بسازم .اطلاق سخن گويي به خداوند همان اندازه عجيب است كه اطلاق درودگري.(از باب مطايبه مي توان پرسيد خدايي كه حاضر نشد بر خلاف سنت خود عمل كند وگره از زبان حضرت موسي بگشايد چگونه حاضر است همه چيز را كنار بگذارد ويك صفت انساني اتخاذ كند)بنابر اين بر خلاف نظر آقاي نراقي نه تنها باب چنان امكاني (سخن گويي خداوند)آشكارا گشوده نيست بلكه منطقاٌومطلقاٌ مسدود است.اين است كه آقاي شبستري مي گويند "قرآن حاصل وحي بوده است نه خود وحي"
در قسمت دوم هم آقاي نراقي برداشت خودشان را از فهم همگاني نقدكرده اند ونه آنچه را كه آقاي شبستري مي گويند.
مسلمانان ادعا نمی کنند که خداوند یک زبان تازه خلق کرده و قرآن را به آن زبان نازل کرده است. در قرآن خداوند به صراحت می فرماید که ما قرآن را به زبان عربی نازل کرده ایم تا شما آن را بفهمید و تعقل کنید. بنابراین، بحث بر سر این نیست که آیا زبان مخلوق خداست یا بشر است. بحث بر سر این است که آیا خداوند می تواند زبان بشری را برای انتقال معنا به بشر به استخدام بگیرد. اگر پاسخ مثبت باشد، در آن صورت ادعا شبستری مبنی بر آنکه قرآن را نمی توان کلام خدا دانست نادرست است. خداوند می تواند زبان عربی را برای بیان منویات خود و انتقال آن به بشر به استخدام بگیرد. بنابراین، اگر حرف شبستری این است که زبان محصول بشر است، ادعایش هیچ ربطی به نتیجه ای که می خواهد بگیرد ندارد. برای نتیجه مورد نظرش باید همان ادعایی را بکند که نراقی به او نسبت داده است. اما در این صورت استدلالهای او برای آن ادعا حقیقتاً سست و بی معنی است. به نظر من نراقی زیاده از حد شبستری را جدّی گرفته است. از حرفهای شبستری کاملاً معلوم است که ذهنش درباره مسائل فلسفی اصلاً روشن نیست. در مورد "همگانی بودن فهم" هم سخنان شبستری واقعاً عجیب و باورنکردنی است. اساساً فهم شبستری از مفهوم همگانی بودن فهم ناشی از سوءفهم است. سخنان نراقی نقل قول مستقیم از شبستری است. من وقتی نوشته نراقی را می خواندم باورم نمی شد که این حرفهای عجیب و سست از شبستری باشد تا خودم آنها را با متن شبستری مقایسه کردم.
-- بدون نام ، May 6, 2008مجتبی
رسانه اي شدن بحث هاي پيچيده و در عين حال حساس اين مشكل را پديد مي آورند كه كساني مثل آقا مجتبي به خود حق مي دهند نوشته هاي استادي مثل شبستري را كه آثارش در زمينه هاي انديشه ديني بديع است و در قلمرو هرمنوتيك در زبان فارسي بهترين و مهمترين نظريه پرداز محسوب مي شود ،عجيب وسست بخوانند ؛من يقين دارم كه آقا مجتبي هيچ كتابي از شبستري نخوانده است و اگر خوانده هيچ چيز از آن ها نفهميده است . اميدوارم آقا مجتبي آن چه را گفته شد توهين تلقي نكنند ؛ بلكه آن را تنها يك قضاوت به شمار آورند كه محتمل صدق و كذب است.
-- يك كاربر ، May 9, 2008دوست عزیز، خوشبختانه من تمام کتابهای آقای شبستری را خوانده ام، و در بعضی از کلاسها و جلسات ایشان هم شرکت کرده ام. من در عین احترامی که برای شخصیت فردی شبستری قائلم ، و شجاعت روحی و معنوی او را می ستایم اما دانش او را در زمینه های فلسفی بسیار سطحی می دانم. اتفاقا نقدهای نراقی این حسن را دارد که نشان می دهد حرفهای شبستری تا چه حد غیر دقیق و غیر فنی است. من یقین دارم دوستی که معتقد است من کتابهای شبستری را نخوانده ام هیچ کتاب معتبری درباره هرمنوتیک نخوانده است و تنها منبع اطلاعاتش در این باره سخنان مبهم ، سطحی و غیر دقیق شبستری در این باره است. خوبست به گزارش زیر از یکی از جلسات شبستری نگاهی بیندازید:
-- بدون نام ، May 14, 2008http://qbpd.blogspot.com/2008/05/blog-post.html
به نظر من شبستری در میان روشنفکران دینی مثل محمد تقی جعفری در میان روحانیون است. به قول سروش جامعه علمی ما از نقد نکردن جعفری زیان دید، و به نظر من عین همین نکته را درباره کارهای "علمی" شبستری هم می توان گفت. باز هم تأکید می کنم نقد من ناظر به کارهای شبستری است وگرنه خود شبستری را مردی بسیار شریف و آزاده می دانم.
مجتبی
با سپاس
-- شريفي ، May 23, 2008اين كه ما همديگر را متهم به فلسفه نداني و فلسفه نخواني كنيم هيچ فايده اي ندارد جز اين كه خوراكي براي مباحثات دراز دامن خانم اقدمي فراهم آوريم ؛پس از اين موضوع ها بگذريم ؛ ضمن اين كه بنده به "ارجاع"شما مراجعه كردم و از اين بابت متشكرم.اما در بازگشت به مدعاي شما كه معتقديد"بحث بر سر اين است كه آيا خداوند مي تواند زبان بشري را براي انتقال معنا به بشر به استخدام بگيرد" ياخير؟ من نمي دانم شما و آقاي نراقي از كجاي نوشته آقاي شبستري چنين پرسشي را بيرون مي كشيد ؟چون همانطور كه در كامنت بالا نيز آمده است هرگز حرف برسر "توانش زباني"خداوند نيست؛ ولي در مقام فرض چنين پرسشي ،طبيعي است كه هر مؤمني پاسخش مثبت خواهد بود ؛ در عين حال برخي از مؤمنان خواهند گفت كه خداوند از راهش اين كار را انجام خواهد داد. همان طور كه اگر بپرسند آيا خداوند مي تواند اين تخته سنگ عظيم را جا به جا كند جواب معلوم خواهد بود.اما بديهي است كه خداوند سنگ را براي جابه جايي بغل نمي زند يا كار محير العقول ديگري انجام نمي دهد بلكه از راهش وارد مي شود.
من فكر مي كنم كه مشكل از آنجا ناشي مي شود كه ما سخن گفتن را يك پديده كاملاً مادي نمي دانيم وگر نه چرا در مورد مسائل ديگر مناقشه اي نداريم .باز براي نمونه مي توان پرسيد كه آيا اگر پيامبري ادعا مي كرد كه اين لوح را خداوند براي من نوشته و ارسال كرده آيا كسي آن ادعا را مي پذيرفت؟ آيا به نظر شما امكان دارد كه خداوند قلم به دست بگيرد وبر روي پوستي يا پاپيروسي يا لوحي چيزي بنويسد و انزال كند؟ آيا اساساً طرح اين موضوع معنادارد؟ گفتن اين كه خداوند مي تواند زبان انسان را به استخدام بگيرد يا خير چه تفاوتي با اين دارد كه بگوييم خداوند مي تواند دستنوشته بفرستد يا نمي تواند؛ چون "سخن " نمود آوايي و نوشتار نمود "خطي" زبان است؛ بنا بر اين اگر خداوند اهل سخن گفتن باشد بي گمان اهل نوشتن نيز خواهد بودو ااحتمال دارد كه روزي با دست نوشته اي از خداوند رو به رو شويم.
چكيده آراء مجتهد شبستري در باب وحي و نقدهاي آن
به نظر مي آيد تطويل كم نتيجه ي نقدها و پاسخ هايي كه در باب نظريات آقاي مجتهد شبستري نوشته شده، عمدتاً به دليل عدم فهم اين نظريات باشد و مبناي اين سوء تفاهمات هم از هر دو طرف است. از طرفي مجتهد نتوانسته است لب مطالب مورد نظرش را به شكلي منظم و طبقه بندي شده ارائه دهد و ناچار از نوشتن تكمله ها و تبصره هايي شده كه باز وضوح كامل به بحث نمي بخشند و از طـرف ديگر شخصي مثل آرش نراقي چندين صفحه مطالب را با وسواسي به ظاهـر منطقـي، صغري كبري هاي بسياري مي چيند تا به شيوه اي تحليلي غيرمنتج بودن آراء مجتهد را نشان دهد ولي از آن جا كه به ظاهر كلام مورد نقد چسبيده است، ره به جايي نمي برد.
-- محمد نيما ، May 29, 2008به نظر من خلاصه نظرات شبستري و زبان حال او اين است كه اساساً منِ شبستري وارد بحث از ماهيت وحي نمي شوم بلكه از درِ هرمنوتيك وارد مي شوم و با بعد از وحي كار دارم نه خود وحي و به محصول وحي و نه خود آن مي پردازم و حرفم اين است كه براي فهم هر متني و از جمله قرآن، پيش فرض بايد اين باشد كـه اين مـتـن لامحاله و حـتماً بـايد گـوينـده اي انساني داشته باشد وگرنه انسان ها آن را نمي فهميدند و نمي توانستند با آن ارتباط برقرار كنند. چرا كه خدا با زبان انسان و آن هم از نوع عربي اش سخن نمي گويد و ماهيت وحي هرچه باشد از جنس كلمه و كلام نيست. از طرفي هر انساني مطابق پيش فهم ها و نگاه پيشيني خود به پديده ها مي نگرد و از آن ها سخن مي گويد. پيامبر همان انساني است كه از تجربه وحي (صرف نظر از ماهيت آن) متأثر شده و به زبان خود و فهم خود قرائت موحدانه اي از دنيا به بشر ارائه مي كند كه محصول آن مي شود قرآن.
در واقع سخن و كلام پيامبر، كلام صرف نيست. تبليغ نوعي نگاه و نوعي جهان بيني است. نوعي ديگر از ديدن را تعليم مي دهد و آن ديدن و نگاه توحيدي به همه چيز است. مدعاي پيامبر اين نيست كه جـهـان چگونه اسـت بلكه اين است كه جهان را چگونه بايد ديد. صرف نظر از تعداد آسمان هاي افلاك، حرف پيامبر اين است كه آن ها را هر طور كه به نظر مي رسند و همان طور كه پديدار مي شوند (پديده ها) به خداوند واحدي به نام الله نسبت و ارجاع دهد . مقصود تعليم نگاه توحيدي به جهان است نه تعليم نجوم. پيامبر كتاب هستي را به شيوه اي توحيدي "تفسير" مي كند و قصد جهانشناسي به معناي علمي اش را ندارد. مي خواهد بگويد همه چيز نمود و "آيه" ي الله است و هـمـه چيز به او راجـع مي شود. به هـمـين دليل خيلي مهم است كه دقت كنيم كه در زبان قرآن پديده هاي طبيعي همه "آيه" هستند و بنابراين و به طريق اولي خود آيه هاي قرآن هم نماد و نمود و آيه اند و حيثيت ارجاعي دارند. انتساب آيات قرآن به خداوند، مثل انتساب پديده هاي طبيعي به خداست. همچنان كه انتساب پديده هاي طبيعي به خداوند، انتساب آن ها را به علل طبيعي شان نفي نمي كند، انتساب آيات قرآن به خداوند هم انتساب آن ها را به پيامبر نفي نمي كند. فاعليت خداوند در طول همه پديده ها و از جمله آيات قرآني و كلام پيامبر است نه در عرض آن ها. مدعاي پيامبر هم اين است كه اين قرآن كه كلام محمد است، محصول وحي و اشارت خداوند است. در واقع خداوند پيامبر را برگزيده و برانگيخته و قرآن محصول اين "اصطفا" و "بعثت" است. وحي يعني متكلم شدن و به سخن و آواز درآمدن بلبلي چون پيامبر از فيض گلي چون خداوند.
قرآن قرائت موحدانه پيامبر از عالم است نه مجموعه اي از گزاره هاي اِخباري و علمي و اين قرائت و تفسير نوعي رويكرد وجودي و نوعي فعل است كه بدان" فعل گفتاري" مي گوييم. چنان چه "وينگنشتاين" و" اوستين" گفته اند، گفتارهاي ما در واقع نوعي فعل اند و مبين نوعي حركت و رويكرد.
اما به نظر مي رسد مجتهد در ابلاغ بليغ و فصيح مدعايش دچار اشكال است و بخصوص آن جا كه فرق فارقي بين نظر خود و عرفا مي نهد، مبناي اين تمايز را روشن نمي كند. در صورتي كه در اعتقاد عـرفـا هم وحـي نه نوعي "عـبارت" و كلام كه نوعي" اشـارت" و در دل انـداختن است و آن جا هم كه شبستري مي گويد اگر قرآن كلام خدا بود براي غير مؤمن مفهوم نمي بود، دچار مجامله و ايجاز مُخلّ است كه با ساير صحبت هايش كه خداوند در طول اين كلام است نه در عرض آن، در تناقض مي باشد. همچنين اگر مقصود اين است كه كلام الهي بمثابه عين كلام الهي في نفسه قابل فهميدن نيست، ربطي به مؤمن و غيرمؤمن ندارد و براي همه نامفهوم خواهد بود.
از آن طرف آقاي نراقي هم اساس بحث را نفهميده و در ظاهر كلام مجتهد گرو و اسير شده است و به نقد ذهنيات خود پرداخته است. شبستري با رويكرد هرمنوتيكي اش چيزي بيشتر و فراتر از سروش نمي گويد ضمن اينكه فصاحت و بلاغت سروش را هم ندارد و بعضاً هم دچار تناقضاتي در بيانش مي شود.
پاي استدلاليان چوبين بود
پاي چوبين سخت بي تمكين بود.
بنظر من هم اقاي نراقي و هم اقاي مجتهدشبستري بارويكرد كلام فلسفي موضوع را پيچيده تر نموده اند . از طرفي فلسفه نيز در تبين موضوعات مختلف علي الخصوص موضوع كلام وحياني داراي ظرفيت هاي محدودي است و حوزه هاي مربوط به موجوديت هاي مطلق و نامتناهي را در ظرف هاي محدود فلسفه نمي توان گنجاند.
-- ادريسي-نعمت ا...ه ، Sep 14, 2008بنظر بنده پيامبر اكرم (ص) از دو نوع كلام و گويش و با دو اعتبار كاملا" مجزا با پيروان و جامعه خود در ارتباط بوده است. كه يكي از آنها را در قالب حديث نبوي مي توان شناسايي و معرفي نمود كه داراي شان كلام انساني كه متكلم ان داراي منزلت خاص نبوت در ميان مردم است. نوع ديگري از كلام از سوي پيامبر در يك فضاي خاصي از شهود و حضور قلب پيامبر در مقابل خالق خود و جهانيان به جامعه عرضه مي شود كه جنس و عناصر كلام وجه مميزه كلام وحي از كلام شخص پيامبرمي شود.
بطور مثال در موقعيت هاي خاصي يك عالم و سخنوري و يا شاعري ناخود اگاه پيام و جمله و سخني بر زبانش جاري مي شود كه همگان را به وجد و شور درميآورد و خود فرد گوينده بيشتر از مستمعين به وجد شور شعور در مي آيد.
بنظر بنده كلام وحي تماما" جملاتي است كه در شرايط خاص حضور دروني پيامبر در مقابل خالق هستي براي هدايت انسانها توسط خداوند متعال به لسان پيامبر گذاشته شده است . كه حتي پيامبر در تركيب و چيدمان و تم موسقيايي ان نيز نقشي نداشته است. و به همين سبب يك منظومهايي بي بدليل به نام قرآن و به عنوان معجزه پيامبر فراهم شده است.
و چون ساختار و عناصر و آهنگ جملات خارج از اراده انساني پيامبر و از سوي اراده برتر فراهم شده است، مبدا جملات خداوند متعال است و براي فهم اسان بشر به سطح لسان بشري نازل و فرود امده است.
بعبارتي لسان پيامبر كالبد پيام است ولي اراده اصلي در جوهر و عناصر پيام اراده الهي است. كه وسعت و خلوص قلب پيامبر بستر انتقال پيام الهي را فراهم آورده است.