خانه > انديشه زمانه > انديشه انتقادي > نگاه عرفانی به مسأله وحی در آرای سروش | |||
نگاه عرفانی به مسأله وحی در آرای سروشرحمان افشارىاین مقاله قبلاً در سایت برکه، منتشر شده است و در اینجا بازنشر میشود- زمانه تأملات اخیر آقایان دکتر سروش و دکتر مجتهد شبستری، در باب وحی و نبوت و قرآن، جمع کثیری را به دفاع فقهی و کلامی از وحی و نبوت بر انگیخته و سیلی از تکفیر و تهدید را به ویژه به جانب سروش روانه ساخته است. اصل سخن و رد و انکارها را میتوان در سایت سروش دید و اینجا نیازی به تکرار آنها نیست. اما باید پرسید که به زعم این نگارنده، نگاه سروش به وحی، عمدتاً عرفانی است و این نگاه تنها میتواند در حد خود او باقی بماند و کمتر قابلیت گسترش در پهنهی اجتماع و همگانی شدن را داراست و به ویژه در برابر حملهی کلامی چندان یارای ایستادگی ندارد. مهمترین حسن بحث او، دلیر کردن دینداران به پرسیدن و پا به حریم ممنوعه گذاردن است و کمتر میتوان امید داشت که از دل آن، نظریهای منسجم و استوار در مسیر روشنگری بیرون درآید و ماندگار شود. اثبات این مدعیات البته محتاج بحثی درازدامن و دقیق است و قصد این نگارنده بیشتر درافکندن آن پرسشهاست. اما از آنجا که عمدهی بحثهای کنونی بیشتر جنبهی سلبی دارند و در مقام پاسخگوییاند، کمتر کوشش شده است تا موضوع وحی از نگاهی دیگر مورد توجه قرار گیرد. این نگارنده پیشتر در مقالهای نگاه فلسفی جان لاک را به مسألهی وحی مطرح کرده است که بخشهایی از آن را در اینجا به مناسبت تکرار میکند، به این امید که در بحثهای کنونی منظری دیگر گشوده شود و بحثی ایجابی صورت گیرد. جان لاک (١۶٣٢- ١٧٠٤) فیلسوف برجستهی انگلیسی، اندیشههای خود را در باب نسبت میان تدّین و تعقّل یا وحی و عقل، در آثارش، از جمله در «نامهای در باب تساهل3» و «جستار در بارهی فهم آدمی» به روشنی بیان کرده است. او، همانند فیلسوفانی چون رنه دکارت فرانسوی، و ایمانوئل کانت آلمانی، بدون آن که منکر دین، وحی، کتاب مقدس و آفرینش انسان و جهان شود، کوشید تا در این باب تأمل کند و راهی برای نسبت میان عقل و ایمان بیندیشد. آری، ممکن است که فیلسوف، ایمان عوامانه را معروض پرسش قرار دهد، اما حاصل آن لزوماً بیایمانی نیست، بلکه میتواند درجهای بالاتر و خالصتر از ایمان عوامانه باشد. ایمانی که به گفتهی لاک میباید یاور عقل در کار جهان باشد و نه نافی آن. بنابراین خطاست اگر تصور کنیم که بیایمان بودن به دین، وحی و کتاب مقدس، شرط فلسفیدن و اذن دخول به ساحت تجدد است. تاریخ فلسفه و سیر در آرا و احوال فیلسوفان، خلاف آن را نشان میدهد. آری، یگانه شرط فلسفیدن، گردن نهادن به استدلالهای عقل است، اما عقل ساحتهای متعددِ وجودی دارد و کسی چون دکارت با استناد به عقل نظری و فیلسوفی چون کانت به کمک عقل عملی، کوشیدند تا به ضرورت وجود خدا و ایمان به او نایل شوند. تردیدی نیست که دین و خدای این فیلسوفان، با دین و خدای دینداران متفاوت است. یکی مبدأ حرکت خود را عقل قرار داده است، و دیگری وحی. حتی اگر عقل نوین به نفی نظرات این فیلسوفان رأی دهد، از آنجا که ایمان دینی حضوری دیرینه و پابرجای در ذهن و روان آدمی دارد، که به یاری هیچ عقلی نمیتوان آن را یکسر زدود، لازم است تا نسبتی میان عقل و ایمان اندیشید، تا ایمان دینی مانع و مخل فعالیت عقل در کار جهان نشود، بلکه شاید آن عقل را نیز به معنویتی ممتاز کند که مانع ابزاری شدنش شود. این مقاله میکوشد تا آرای لاک در باب عقل و ایمان را، که در کتاب مهم او «جستار در بارهی فهم آدمی» آمده است، تبیین کند تا از این طریق، طرحی از یکی از متفکران غربی برای اندیشیدن در این باب و راهی برای تجدید بحث مهم عقل و ایمان در نزد ما به دست دهد. کتاب مهم «جستار در بارهی فهم آدمی» مشتمل بر چهار جلد است: جلد اول: اصلها و ایدهها یا تصورات، هیچ یک فطری نیستند. لاک، اندیشههای خود را در بارهی نسبت میان عقل و ایمان در فصل هجدهم کتاب چهارم، تحت عنوان: «در باب ایمان و عقل، و ساحتهای متمایز آنها» در ١١ بند ارائه داده است.4 نخستین نکتهای که جلب توجه میکند، عنوان این فصل است: «در باب ایمان و عقل و ساحتهای متمایز آنها5». به نظر لاک، عقل و ایمان دارای ساحتهای متمایز یا متفاوتند (distinct = verschieden) و نسبت تضاد (contradiction= Widerspruch) میان آنها وجود ندارد. ایمان، که منظور لاک از آن، ایمان الهی است، نمیتواند متضاد با عقل و احکام عقل قرار گیرد، زیرا اصولاً به حوزه دیگری تعلق دارد. تنها وقتی که هریک از آنها وارد حوزهی دیگری شود، ممکن است میان آنها نسبت تضاد ایجاد شود. با دقت در عنوان این فصل، میتوان پی برد که قصد لاک، مرزبندی میان عقل و ایمان است تا یکی مانع و مزاحم کار دیگری نشود. اکنون پس از این اشارهی کوتاه به توضیح هر یک از بندهای یازده گانهی فصل مربوط به مرزبندی میان عقل و ایمان میپردازیم. ۱- لاک، در بند ١ نخست نتایج مطالب فصلهای پیشین را یادآوری میکند: - دوم اینکه هر گاه ما فاقد دلیل و برهان باشیم، جاهلیم و از شناخت عقلی بیبهرهایم. - سوم این که اگر ما دارای تصورات خاص روشن و قطعی نباشیم، آنگاه علم و معرفت ما نامطمئن و غیریقینی است. - و چهارم اینکه اگر ما نه خود دارای علم و معرفت باشیم و نه گواهی و شهادت دیگران را در اختیار داشته باشیم تا احکام عقلی خود را بر آن بنا کنیم، لاجرم باید به احتمال بسنده کنیم. لاک، پس از یادآوری این نکات چنین میگوید: زیرا تا این مسأله حل نشود که ما تا چه حدّ باید تحت هدایت عقل باشیم، و تا چه حدّ تحت هدایت ایمان و تعبّد، بیهوده جرّ و بحث میکنیم، و میکوشیم تا یکدیگر را در امور دینی مُجاب سازیم. بنابراین لاک، در این اثر میکوشد تا معیارهای ایمان و عقل و مهمتر از آن مرزهای میان آنها را تعیین کند. علت آن را در سطرهای بعد توضیح میدهد. لاک، فیلسوفی اجتماعی و تجربهگراست. جنگ و جدالهای دینی و کشت و کشتارها و سختگیریهای مذهبی، او را که فیلسوفی آزاداندیش بود، بر آن میدارد تا در مقام فیلسوف، این موضوعات را مورد تأمل فلسفی قرار دهد، و از این طریق به سهم خود در کم کردن فشار جهل و استبداد و جنگ و خونریزی و نزدیک کردن آدمیان برای ساختن و زیستن در صلح و آرامش کوشش کرده باشد. به اعتقاد او، تا ما این مسأله را حل نکنیم و ندانیم که در کجا باید از عقل پیروی کرد و حد و مرز تبعیت از ایمان تا به کجاست، راه به جایی نخواهیم برد و همچنان اسیر جنگ و جدال باقی خواهیم ماند. ۲- لاک در بند ٢، منظور خود را از دو مفهوم عقل و ایمان به روشنی بیان میکند، زیرا برای مزربندی میان آن دو ضروری است که بدانیم که چه چیز را عقل و چه چیز را ایمان بنامیم. وی در ابتدای این بند با لحنی که خالی از طنز نیست میگوید که بسیاری از فرقهها، تا آنجا که عقل یار و مددکار آنهاست، عقل را میستایند و از کمکهای آن شادمانه بهره میگیرند. اما همین که عقل مخالف آرای آنها نظر دهد و نتواند کمکی به اثبات درستی اعتقادات آنها کند، فریاد بر میآورند که این امر، امری ایمانی و طوری فرای طور عقل است. عقل را نرسد که گام در این راه بگذارد. به قول مولوی «هم مزاج خَر شده است این عقل پست» و «عقل آن جا کمتر است از خاک راه». لاک، ضرورت تفکیک میان عقل و ایمان را یادآور میشود و میپرسد که چگونه میتوان بدون این مرزبندی با کسی بحث کرد؟ از سوی دیگر اگر به این بهانه متوسل شویم، آنگاه مخالف نیز، هر جا که عقل یار و یاور او بود، از عقل مدد میجوید و آن جا که نتواند، به همین بهانه متوسل خواهد شد و سخن شما را نخواهد پذیرفت. پس چگونه میتوان توسل به این بهانه را برای خود مجاز و برای مخالف ممنوع کرد و اگر برای هر دو مجاز باشد، چگونه امکان بحث و مجاب کردن دیگری ممکن است؟ بنابراین به اعتقاد لاک «این تعیین مرز در همه مسائلی که ایمان و تعبّد در آنها دخالتی دارد باید نخستین نکتهای باشد که فیصله یابد.» برای این مرزبندی، باید نخست منظور خود را از دو مفهوم عقل و ایمان بیان داشت. به نظر او ذهن از راه استنتاجهای قیاسی از ایدهها یا تصورات، به کشف قطعیت یا احتمال قضایا یا حقایق دست مییابد. اما این تصورات از چه راهی وارد ذهن میشود. همانطور که وی در بند نخست به ما گفته است، ذهن آنها را با استفاده از قوای طبیعی خود یعنی از طریق حواس پنجگانه و تأمل و تفکر به دست آورده است. لاک، نام این قوه را در انسان عقل میگذارد: تلقّی من از عقل، در مقابل ایمان و تعبّد، کشف قطعیت یا احتمال قضایا یا حقایقی است که ذهن از طریق قیاس به آنها دست مییابد، قیاسی مرکب از تصوّراتی که ذهن، با استفاده از قوای طبیعی اش، یعنی به وساطت حسّ ظاهر یا حسّ باطن، کسب کرده است. شاید دو اصطلاح حس ظاهر و حس باطن معادلهای خوبی برای بیان منظور لاک از sensation=Sensation و reflection=Reflexion نباشند. به ویژه آنکه این دواصطلاح در زبان فارسی و در ادبیات عرفانی به کار میروند و دارای بار منفی (حس ظاهر) و مثبت (حس باطن) هستند. منظور لاک از sensation دریافتهی حسی است که ما از طریق حواس خارجی خود (مانند بینایی) از جهان خارج به دست میآوریم و برای لاک یکی از منابع شناخت تجربی به شمار میرود. به نظر لاک ایدهها یا تصورات ما ناشی از همین دریافتههای حسی (یا به طور خلاصه حس) است. اما دادههای حسی یکی از منابع شناخت را در نزد لاک تشکیل میدهند، منبع دیگر، reflection یا تأمل و بازاندیشی است که دریافتن، اندیشیدن، شک کردن، باور داشتن و اراده کردن را شامل میشود. از این رو بهتر است که آن دو را به دریافتهی حسی (یا حس) و تأمل یا بازاندیشی ترجمه کرد. لاک، سپس ایمان را چنین معنا میکند: ایمان و تعبّد، از سوی دیگر، تصدیق به هر قضیهای است که به مَدَدِ قیاسات عقلی حاصل نیامده است، بلکه مبتنی بر وثاقتِ شخصِ قائل است و قضیهای تلقّی میشود که در طی نوعی ارتباط خارق العاده از جانب خدا نازل شده است. این نحوه کشف حقایق را برای آدمیان وحی مینامیم. بنابراین ایمان، متفاوت از عقل است و «حقایق» آن، از طریق قیاس و استنتاجات عقلی و به مدد نیرویهای طبیعی ذهن به دست نیامده است، بلکه بر پایهی اعتماد به گفتهی کسی است که به طریق غیر عادی با خدا در ارتباط است و خداوند آن حقایق را از راه وحی به او ابلاغ کرده است. در باب ایمان، ماهیت و حصول آن البته مقالات و کتابهای متعددی نوشته شده است. این پرسش که ایمان چیست؟ ماهیت آن کدامست؟ از چه سنحی است: از سنخ وفاداری است یا اطاعت یا اعتماد یا وابستگی یا تجربه یا باور؟ اگر از سنخ باور است، آیا از سنخ باور موجّه است یا ناموجّه؟ آیا از انفعالات نفسانی و روحی است یا از افعال نفسانی و روحی؟ اگر از افعال است، ارادی و اختیاری است یا غیر ارادی و اجباری؟ آیا از مقولهی علم و دانستن است یا از مقولهی میل و کشش؟ به چه امری تعلق میگیرد؟ آیا به موجودات عینی خارجی تعلق میگیرد یا به گزارهها یا به هر دو؟ ربط و نسبت ایمان با یقین چیست؟ ایمان و عقل چگونه ارتباطی دارند؟ ارتباط ایمان و عمل چگونه است؟ پاسخ به آنها حتی در یک کتاب نیز نمیگنجد.6 لاک، در این فصل از کتاب خود تنها ربط ایمان و عقل را موضوع کار خود قرار داده است. ٣- کسانی که با فلسفهی لاک آشنایند، میدانند که لاک، ایدهها یا تصورات را به تصورات ساده یا بسیط و تصورات مرکب تقسیم میکند. به نظر لاک، سردی و سختی تکه یخ، سفیدی گل زنبق، مزهی قند، مثالهایی از تصورات سادهاند، زیرا آنها تنها از راه یک حس بر ما ظاهر میشوند. اما تصور قند که از تصورات سادهی شیرینی و سفیدی و سختی پدید آمده است، تصوری مرکب است. اکنون فرض کنیم که شخصی تحت الهام الهی قرار گیرد و حقیقتی بر او ظاهر شود. میپرسیم که وی این حقیقت را از چه راهی میتواند به دیگری منتقل کند؟ جز از راه گفتار یا نوشتار؟ اما کلمات به نظر لاک، به هیجوجه نمیتوانند موجب پدید آمدن تصور سادهی نوینی در ما شوند. شخصی را در نظر بگیریم که از میان پنج حس، فاقد حس بینایی است و از مادر نابینا متولد شده است. آیا واژهی «سبز» میتواند همان تصوری را که در ما پدید میآورد، در او پدید آورد؟ بدون شک نه. زیرا ما پیشتر تصور سبز را از راه حس بینایی به دست آورده ایم و واژهی سبز در واقع آن تصور را در ما زنده میکند، اما به هیچوجه نمیتواند به خودی خود تصور یا ایدهی سبز را در ما ایجاد کند. پس مطابق آنچه که در انجیل عهد جدید آمده است، اگر پولس رسول به آسمان سوم رفته است و در آن جا حقایقی بر او مکشوف گشته است، با هیچ وسیلهای نمیتواند تصور جدیدی که ذهن و ضمیر او در آن جا دریافته است، بر ما آشکار کند و شرح او بیش از این نیست که به ما بگوید که در آنجا چیزهایی هستند که نه چشمی دیده، نه گوشی شنیده، ونه به دل انسانی خطور کرده است. (بنگرید به انجیل عهد جدید، رسالهی اول پولس رسول به قرنتیان، باب دوم، آیه ٩). لاک از سخن خود چنین نتیجه میگیرد: پس، ما برای تصوّرات بسیط خود، که مبنا و یگانه محتوای همه عقائد و علوم مایند، ناگزیر به عقل، یعنی قوای طبیعی خود وابستگی تامّ و تمام داریم و، به هیچ روی، نمیتوانیم همه یا هریک از آن تصوّرات را از راه وحی نقلی دریافت داریم. مرادم از وحی نقلی چیزی غیر از وحی اصلی است. چنان که ملاحظه میشود، لاک از اصطلاحهای جدیدی سود میبرد و آن وحی نقلی (traditional revelation= überlieferte Offenbarung) در برابر وحی اصلی (original revelation= ursprüngliche Offenbarung) است. وی این دو اصطلاح را چنین توضیح میدهد: مرادم از وحی اصلی آن انطباع ِ [impression = Eindruck] اوّلی است که خدا، بیواسطه، آن را در ذهن یک انسان ایجاد میکند و بر آن حدّ و مرزی نمیتوانیم نهاد و مرادم از وحی نقلی آن انطباعاتی است که، در قالب کلمات و شیوههای متعارف ابلاغ متقابل اندیشهها، به دیگران انتقال مییابند. لاک، مطابق فلسفهی خود میان دو نوع وحی تفکیک قایل میشود. وی آنچه راکه به پیامبر وحی میشود، وحی اصلی میخواند و آنچه پیامبر از راه نوشتار یا گفتار به دیگران منتقل میکند، و در کتاب مقدس ثبت میشود، وحی نقلی نام میدهد. اما وحی اصلی همین که لباس کلام بشری را پوشید، به اجبار به منطق زبان بشری و تمام محدودیتها و ضعفهای آن زبان تن داده است. بگذارید تا این موضوع را با مثالی از وحی نقلی در اسلام روشن کنیم. آنچه که به پیامبر اسلام وحی میشد، به کمک کاتب و به زبان عربی بر پوست گاو و غیره حک میشد. اما درآمدن وحی به زبان عربی تن دردادن به محدودیتهای این زبان نیز هست: - نخست این که میدانیم که در زبان عربی، حروف مصوت دارای نشانهای در الفبا نیستند و تنها از طریق اِعراب یا مشخص کردن کلمات با زیر و زبر و پیش و سکون و تنوین میتوان تلفظ و معنای صحیح کلمات را دانست. - دوم این که در زمان نزول قرآن، اِعراب معمول و مرسوم نبود و کلمات را بدون این نشانههای حروف مصوت مینوشتند. اگر در نظر بگیرم که تنها یک تفاوت زیر و زبر میتواند معنای کلمه را تغییر دهد، آن گاه اهمیت آن برای ما روشن خواهد شد. در زبان عربی اسم مفعول و اسم فاعل یک کلمه در شکل شبیه به هم، اما در تلفظ متفاوتند. به عنوان مثال کلمهی «مطهر» هم میتواند اسم فاعل باشد (مُطَهِّر، به معنای پاک کننده) و هم اسم مفعول (مُطَهَّر، به معنای پاک شده). - سوم این که در زمان نزول قرآن، کلمات عربی را بدون نقطه مینگاشتند. به این معنی که حروف با، تا، ثا، یا و نیز حروف ج، ح، خ را مانند هم مینوشتند. بنابراین از صورت کلمه نمیتوانستند پی ببرند که منظور از کلمهی «حد»، «جَدّ» است یا «حَدّ»، بلکه تنها با توجه به معنای جمله و محفوظات نویسندگان و خوانندگان این کار ممکن بود. تحریر بدون نقطه کلمات تا چندی پیش حتی در میان ما نیز معمول بود. نامهها را بدون نقطه مینوشتند و از این رو در خواندن آن ضروری بود که فرد فاضلی را بیاورند که نقطههای آن را بگذارد. - چهارم این که در آن زمان سجاوندی (گذاردن نقطه، ویرگول و غیره در جمله) معمول نبود. از این رو به راحتی روشن نبود که آیه از کجا شروع میشود و در کجا به پایان میرسد. اهمیت سجاوندی یا نقطه گذاری در تعیین معنا را همگی با جملهی مشهور «بخشش لازم نیست اعدامش کنید» میشناسیم. اگر این جمله را به صورت «بخشش، لازم نیست اعدامش کنید» بنویسیم، منجر به آزادی و اگر «بخشش لازم نیست، اعدامش کنید» بنویسیم، منتهی به اعدام فرد میشود. از موارد مشهور در اختلاف قرائت، آیهی هفتم از سورهی آل عمران است، که هم میتوان به نفع قرائتی که ابنرشد از آن به دست داده است، برای راسخان علم اجازهی تفسیر وتأویل قرآن را فرض گرفت و هم با قرائتی دیگر این امکان را منتفی دانست. این ویژگی زبان عربی موجب شد که اختلافات فراوانی در قرائت و کتابت قرآن پدید آید، به نحوی که در زمان عثمان مجبور شدند که یک متن معتبر و رسمی تهیه کنند و بقیهی مصحفها را بسوزانند. اگر بر موارد گفته شده، تعبیرها و تفسیرهای گوناگونی را که از قرآن شده است، بیفزاییم، که گاهی قرآن و اسلام را مدافع ملیگرایی، ضد ملیگرایی، سوسیالیسم، سرمایهداری، جهاد علیه امپریالیسم و صهیونیسم، یا مدافع صلح و آرامش تفسیر میکنند، آنگاه به اختلاف فاحش میان وحی اصلی و وحی نقلی بیشتر پی خواهیم برد. از این رو وابستگی وحی نقلی به زبان و محدودیتها و ضعفهای آن، به زمان و مکان و سطح معرفت بشری از جهان، که عامل سوبژکتیویه را در فهم متن وارد میکند، امری است که لاک به آن توجه دارد و این تفکیک را از بابت آن انجام داده است. کسانی که میان وحی اصلی و نقلی تمایزی نمیگذارند، در واقع بر این باورند که: ١. کتاب مقدس با همین الفاظ و تعابیر از عالم بالا نازل و وحی شده است، یعنی حتی کلمات کتاب مقدس نیز از ناحیهی الهی صادر شده است. این درک از قرآن، که درکی اشعری است، به قدیم بودن و غیر حادث بودن قرآن معتقد است. با توجه به این که در اسلام وحی به وسیلهی جبرئیل به پیامبر نازل شده است، در این دیدگاه چنین تصور شده است که در میان فرشتگان، نظامی زبانی برقرار است و علاوه بر آن، مسلم فرض شده است که این نظام زبانی، همان زبان عربی است.7 ٢. هیچگونه دگرگونی و تحریفی، اعم از زیاده و نقصان، در کتاب مقدس روی نداده است. ٣. معانی الفاظ و گزارههای کتاب مقدس، کاملاً واضح و روشن است. ٤. خدا احکام و تعالیم در کتاب مقدس را برای همهی مکانها و زمانها، برای همیشه و همه جا، خواسته است، نه اینکه آنها را برای اوضاع و احوال و مقطع تاریخی خاصی ابلاغ کرده باشد. ٥. فقط ما هستیم که معانی کتاب مقدس را به نحو صحیح و دقیق فهم میکنیم.8 برای هیچ یک از ادعاهای بالا نمیتوان دلیل کافی و محکم ارایه کرد، بنابراین میتوان حداقل این سخن لاک را پذیرفت که باید میان وحی اصلی و وحی نقلی اختلاف نهاد. ٤- لاک در بند ٤ میکوشد تا میزان یقین و قطعیت حقایق وحیانی را با حقایقی که از راه تجربه و عقل به دست آمدهاند، بسنجد. به نظر او یقین ما به درستی حقایقی که به کمک عقل و تصورات به دست آمدهاند، به مراتب بیش از همان حقایقی است که وحی بخواهد در همان زمینه به ما ارائه دهد. فرض کنیم که در کتاب مقدس آمده باشد که مجموع زوایای یک مثلث برابر با ١٨٠ درجه است و من بر اساس اعتماد و ایمانی که به کتاب مقدس و حقایق وحیانی دارم، درستی آن را بپذیرم. اما اطمینان من به درستی این قضیه هرگز به آن درجه نمیرسد که خود از طریق تجربی و با مقایسه و سنجش تصورات خود به این نتیجه رسیدهام که مجموع زوایای یک مثلث برابر با ١٨٠ درجه است. لاک، بر اساس این استدلال به نتیجهی مهم زیر میرسد: در همهی چیزهای از این دست، چون خدا ما را به ابزار طبیعی و قابل اعتمادتر برای نیل به علم مجهّز کرده است، نیاز اندکی به وحی هست و وحی کاربرد چندانی ندارد. معنای عمیق سخن لاک این است که اگر ما بر اساس عقل و قوای طبیعی، که مطابق نظر لاک ابزارهایی هستند که خدواند در اختیارمان نهاده است، قادر باشیم به عنوان مثال نوع حکومت و کشورداری را تعیین و قوانینی برای آن وضع کنیم، در آن صورت به وحی در این زمینه نیازی نخواهیم داشت و وحی نخواهد توانست در موافقت یا مخالفت با آن چیزی به ما بگوید. نکتهی دیگری که لاک در این بند میگوید، همان است که در بند پیشین آمد و آن این است که قطعیت وحی اصلی بیش از وحی نقلی است. اگر طوفان نوحی بوده باشد، میزان درستی آن برای شخص نوح، که خود شاهد آن طوفان بوده است، به مراتب بیش از میزان آن برای من است که نوح نیستم و آن را شاهد نبودهام، بلکه آن را تنها از طریق کتاب مقدس میدانم. حتی اگر خود در زمان نوح میبودم و به واسطهی حواسم شاهد و ناظر این طوفان میبودم، یقین من بیش از امروز میبود که فاقد این تصورات حسی هستم. همینطور اگر من ناظر نوشتن این آیات به دست موسی میبودم، یقینم بیش از زمانی است که شاهد آن نیستم. ۵- لاک در بند ۵ نخست این موضوع را تکرار میکند که در قضیههایی که که قطعیت آنها مبتنی بر ادراک واضح سازگاری یا ناسازگاری تصوّراتمان است، ما نیازی به مَدَدِ وحی، به عنوان چیزی که برای حصول تصدیق و گنجاندن قضایا در ذهن لازم باشد، نداریم. دلیل آن را پیشتر گفته است: زیرا یقین ما به علمی که از راههای طبیعی حاصل شده است، به مراتب بیش از یقین به علمی است که از راههای غیر طبیعی، مانند وحی، به دست آمده باشد. حتی اگر علمی را از راه وحی کسب کرده باشیم، در این حالت نیز یقین به این که به واقع آن علم وحی الهی بوده است یا نه، دارای آن قطعیتی نیست که همان علم را از راه طبیعی به دست آورده ایم. لاک از این موضوعات نتیجهی زیر را میگیرد: این نکتهی مهمی است. اگر ما به واسطهی تجربه و عقل به طور واضح و روشن به علمی دست یابیم، هیچ چیز، حتی وحی الهی نمیتواند، آن علم را متزلزل کند. فرض کنیم که ما با علم خود به این نتیجهی واضح رسیده ایم که ۴=٢+٢ یا زمین سیارهای است کروی که گرد خورشید میچرخد. هیچ وحیای تنها به صرف این که سخن الهی است، نمیتواند درستی آن را باطل کند. در این حالت، حتی باید به وحیانی بودن آن سخن شک کرد. زیرا به قول لاک، شهادت هیچ یک از قوای ما، که به مَدَدِ آنها این قبیل وحیها را دریافت میکنیم، نمیتواند از حدّ قطعیت علم شهودی ما درگذرد. با این مقدمات است که بار دیگر تکرار میکند که ما هرگز نمیتوانیم چیزی را که با علم واضح و متمایز ما منافات صریح دارد حقیقت تلقّی کنیم. این علم واضح و متمایز ما مانع از آن میشود که همان جسم را در همان زمان در مکانی دیگر تصور کنیم (اصل عدم قطعیتهایزنبرگ نیز نمیتواند نافی درستی سخن لاک باشد). اگر وحی الهی نازل شود و به ما بگوید که آن جسم در همان زمان در جایی دیگر است، ما نمیتوانیم آن را تنها به استناد این که وحی است تصدیق کنیم. زیرا: - این پرسش برای ما مطرح میشود که شاید داریم خود را میفربیم و استناد این سخن به خدا قطعیت ندارد، وگرنه چگونه ممکن است که سخن خدا با تمام ادراکات عقلی ما منافات داشته باشد. - افزون بر آن، از کجا معلوم است که آن سخنِ وحیانی را درست فهمیده باشیم یا به زبان لاک، وضوح اینکه قضیه را درست میفهمیم، هرگز نمیتواند به اندازهی وضوح علم شهودی خود ما باشد، که از طریق آن تشخیص میدهیم که محال است که جسم واحدی، در آنِ واحد، در دو مکان باشد. لاک، نتیجهی نهایی سخن خود را چنین بیان میکند: در این سخن لاک، نکتهی مهمی نهفته است. اگر بخواهیم سخن وحیانی را که مخالف علم ماست، تصدیق کنیم، آن گاه باید دست از آنچه که به یقین میدانیم درست است بکشیم، و امری را بپذیریم که عقل در درستی آن تردید دارد. در این حالت اساس و اصول کل علم را ویران کرده ایم و دیگر ملاک و میزانی برای تشخیص درست از نادرست نخواهیم داشت. ذکر توضیحی در مورد اصطلاح «علم شهودی» (intuitive knowledge= intuitive Erkenntnis) که در ترجمه به کار رفته است، لازم به نظر میرسد، زیرا ممکن است با بار عرفانیای که لفظ شهود در زبان فارسی دارد، ما را به اشتباه بیندازد. منظور لاک از علم شهودی، همان علم بدیهی است که بدون کمک استدلال عقلی به دست آید. مثلاً علم ما از این که آب در اثر حرارت گرم میشود و به بخار تبدیل میشود، البته از راه تجربه و استدلال حاصل آمده است. اما گذر از مقدمات و رسیدن به نتیجه و دیدن رابطهی میان آنها چیزی نیست جر شهود عقل که خود ناشی از استدلال نیست. عقل نیازی به استدلال ندارد تا بداند که کل بزرگتراز جزء است یا محال است که جسم واحد در آن واحد در دو مکان باشد. از این رو علم شهودی مورد نظر لاک را نباید با علم شهودی عرفانی اشتباه کرد. از سوی دیگر، مراد از لفظ علم، که مترجم به کار برده است، علوم دقیقه (science=Wissenschaft) نیست، بلکه معنای عام آن یعنی شناخت مورد نظراست. خلاصه آنکه در باب قضایایی که با ادراک واضح ما از سازگاری یا ناسازگاری هریک از تصوّراتمان منافات دارند، تأکید بر قضیه، به عنوان امری ایمانی و تعبّدی، عبث خواهد بود. این قبیل قضایا نمیتوانند، تحت عنوان وحی یا هر عنوان دیگری، باعث تصدیق ما شوند. زیرا ایمان و تعبّد هرگز نمیتواند ما را به چیزی متقاعد کند که با علم ما منافات دارد. همانطور که ملاحظه میشود، لاک بارها این موضوع را تکرار میکند، تا جای هیچ شک وشبههای برای خوانندهی خود باقی نگذارد. لاک بار دیگر خود را موظف میبیند که دلایلی بر سخن خود بیاورد. پرسش این است که چرا ایمان (faith=Glaube) و تعبد هرگز نمیتواند منافی علم ما باشد؟ و اگر باشد، نباید آن را امری وحیانی و ایمانی تلقی کنیم، بلکه باید رای به نادرستی آن دهیم. دلایلی که لاک ارائه میدهد از این قرار است: - درست است که خداوند امکان ندارد به ما دروغ بگوید و قضیهای که مبتنی بر شهادت خدا است، لزوماً درست است، اما این پرسش مطرح میشود که چه دلیلی داریم که آن سخن، به واقع سخن خداست؟ - گیریم که اطمینان پیدا کنیم که آن سخن، سخن خداست، اما میزان یقین ما به علم خودمان بیش از یقین به این موضوع است که آن سخن، سخن خداست، تا آن را بر علم خودمان رجحان دهیم. - و سرانجام این که به گفته لاک: «ما نمیفهمیم که چگونه چیزی را از جانب خدا، یگانه آفرینندهی گشاده دست هستی مان، تلقّی کنیم که، اگر صادق قلمداد شود، ناگزیر همهی اصول و مبانی علم را، که خود او به ما ارزانی داشته است، زیر و رو خواهد کرد، همهی قوای ما را از حیز انتفاع ساقط خواهد کرد، والاترین بخش مصنوعات او، یعنی فاهمههای ما، را یکسره نابود خواهد ساخت، و آدمی را در وضعی قرار خواهد داد که، در آن، نصیب او از نور و هدایت از نصیب دَد و دام که زندگی پس از مرگ ندارند نیز کمتر خواهد بود. زیرا اگر نَفْس آدمی هرگز نمیتواند وضوحی آشکارتر از وضوحی که در خصوص اصولِ عقلی خودش احساس میکند در خصوص اینکه چیزی وحی الاهی است احساس کند (و چه بسا حتّی نتواند وضوحی همتراز وضوح اصول عقلی نیز در این مورد بیابد) هرگز نمیتواند دلیلی داشته باشد بر اینکه وضوح آشکار عقل خود را کنار بزند تا برای قضیهای جا باز شود که وحیانی بودنش وضوحی بیش از وضوح آن اصول ندارد.» ۶- استدلال لاک تا این بند مربوط بود به نسبت میان عقل و وحی اصلی، یعنی چنانچه شخصی مدعی وحی شود، چگونه باید میان قضایای وحیانی و عقلانی خود قضاوت کند. لاک در بند ۶ نسبت میان عقل و وحی نقلی را، که در بند ٣ آنها را از هم تفکیک کرده بود، بررسی میکند. ما در بند ٣ مشکلات وحی نقلی را ذکر کردیم. به نظر لاک اگر در مورد وحی اصلی عقل دارای این حق است که قضایایی را که به نظر میآید وحیانی است اما مخالف علم اوست، نپذیرد، در مورد وحی نقلی، سهم عقل به مراتب بیش از اینهاست. خلاصه سخن او این است که در این مورد عقل «تنها چیزی است که میتواند ما را به قبول حقائق وحیانی متقاعد کند.» اکنون باید دلایل لاک را بررسی کرد. مهمترین دلیلی که لاک در این مورد میآورد، چنین است: گزارهی نخست، نیاز به توضیح بیشتری دارد. میپرسیم این که مسلمانان قرآن را کلام خدا و وحی الهی مینامند، از چه بابت است؟ آیا خود خدا به هر فرد مسلمانی وحی کرده است که قرآن، کتابی آسمانی است، یا آن که او در بهترین حالت به مدد قوای عقلی خود پذیرفته است که قرآن کتابی وحیانی است. آشکار است که حالت اول صادق نیست، بلکه حالت دوم صدق میکند، بنابراین این که ما امری را ایمانی و تعبدی میدانیم، خود امری غیرایمانی و عقلی است و اگر امری عقلی است آنگاه باید پرسید که چگونه ممکن است که عقل، ما را به اعتقاد به چیزی وادارد، که با مبادی و مبانی و تصدیقات خود عقل منافات دارد؟ و اگر چنین است، آیا مجاز نیستیم که از پذیرفتن آن مواردی که با عقل منافات دارد، سر باز زنیم؟ از آن جا که محال است که عقل موجب تصدیق به چیزی شود که به نظر خود عقل غیر منطقی است، بنابراین: در همهی چیزهایی که در آنها تصوّراتمان و آن گروه از اصول علم که سابقاً به آنها اشاره کردم وضوح آشکار دارند، عقل یگانه داورِ راستین است؛ و وحی، هرچند ممکن است، با موافقت با آن، احکامش را تأیید کند، با این همه، نمیتواند، در چنین مواردی، اوامرش را از درجهی اعتبار ساقط سازد و نمیتوان ما را ملزم کرد به اینکه، در مواردی که حکم آشکار و واضح عقل را در اختیار داریم، از آن عدول کنیم و به رأی مخالف آن، به این بهانه که این رأی امری ایمانی و تعبّدی است، روی آوریم. اگر استدلالهای لاک را در مورد نوع کشورداری و قوانین موضوعه گسترش دهیم، آنگاه به این نتیجهی منطقی میرسیم که هیچکس نمیتواند به اعتبار و استناد «احکام الهی» یا فقهی رای به نادرستی احکام خرد همگانی دهد. اکنون میتوان پایههای نظریهی جدایی دین و دولت را در نزد لاک به روشنی دید. ٧- پرسش این است که حیطهی وحی تا به کجاست و درکجا میتوان به آن توسل جست؟ بند ٧ با وجود کوتاهی آن به این موضوع اختصاص دارد. به نظر لاک، هر آن چیزی که سر و کار مستقیمی با عقل ندارد، میتواند متعلق ایمان و تعبد قرار گیرد. به نظر او بسیار چیزهایی هستند که ما از آنها یا اصلاً تصوری نمیتوانیم داشته باشیم، یا آن که تصور ناقصی داریم. امور دیگری هستند که از وجود گذشته، حال و آینده شان نمیتوانیم به کمک قوای طبیعی خود علمی داشته باشیم. به عبارت سادهتر این امور متعلق عقل ما قرار نمیگیرند و طوری ورای طور عقلند. ٨- به نظر لاک خداوند دو منبع به ما ارزانی داشته است: عقل و وحی. به اعتقاد او در جایی که حکم عقل ظنّی است و خود عقل یقینی به درستی آن ندارد، میتوان به وحی متوسل شد، وحیای که امر ظنّی را به امر یقینی تبدیل کند. زیرا به نظر لاک عقل میان حکم ظنّی و حکم قطعی، البته حکم قطعی را بر میگزیند و در موردی که حکم او از گمانه زنی پیشتر نمیرود، میتواند به وحی روی آورد. بنابراین کارکرد وحی، زدون ظنّ و شک و گمانه زنی و رسیدن به یقین است. البته در این جا میتوان با لاک وارد بحث شد و ادعا کرد که همهی احکام ما ظنّی و حدسی است. اما این موضوع ما را از بحث اصلی دور میسازد. با این وجود لاک خود را چشم بسته تسلیم وحی نمیکند و سهم عقل را در این میان ناچیز نمیداند. به نظر او: ۱- این عقل است که باید داوری کند که اصلاً آن سخن، وحیانی است یا غیروحیانی. آیا از جانب خداوند نازل شده است، و یا از ذهن انسانی شبیه انسانهای دیگر تراویده است و اکنون حکم جزم و وحی گرفته است. ۲- بر عهدهی عقل است که باید در بارهی معنای سخن وحیانی داوری کند. آیا دلالت و معنایی که از سخن وحیانی فهمیده میشود، مطابق اساس عقل است یا آن که مبانی و اصول عقل را ویران میکند؟ به همین دلیل است که به صراحت میگوید که مسلّماً، اگر کسانی چیزی را وحی تلقّی کنند که با اصول ساده و آشکار عقل و علم واضحی که ذهن به تصوّرات واضح و متمایز خود دارد ناسازگار است، در این صورت، [فقط] به عقل باید گوش فرا داد، چرا که مطلب به ساحت عقل تعلّق دارد. دلیل آن برای لاک روشن است و بارها در این مقاله از زبان او شنیده ایم. ۹- اکنون میتوان تصور روشنی از نظرات لاک داشت. اگر بپرسیم که کدام سخن وحیانی و کدام سخن غیر وحیانی است؟ دو پاسخ کاملاً متمایز را میتوانیم بشنویم:
این پرسش را میتوان به گونه اى دیگر طرح کرد.
بنابراین اگر عقل بتواند در مورد درستی یا نادرستی امری که در کتاب مقدس آمده است داوری کند، آن سخن را باید امری عقلی و نه ایمانی دانست. پیش میآید که در چنین مواردی میان حکم عقل و حکم وحی ناسازگاری افتد. در این مورد به اعتقاد لاک باید تنها به عقل گوش فرا داد، و حکم روشن و قاطع عقل را قربانی حکم ظنّی و نادرستی که لباس وحی به تن کرده است، نکرد. راههایی که لاک پیشنهاد کرده است چنین اند: ١- ممکن است که آن سخن اصلاً وحیانی نباشد و در طول زمان تغییر کرده و آن چه که به ما رسیده است، صورت تحریف شده آن باشد. ٢- ممکن است که فهم ما از آن سخن، فهم درستی نباشد (درک هرمنوتیکی از متن) ٣- ممکن است که آن امر، امری تاریخی باشد و نه فراتاریخی. امری که تنها برای زمان و مکان خاصی نازل شده است و برای همهی زمانها و مکانها مصداق ندارد. تنها زمانی که عقل به حکم قاطع و روشنی نتواند برسد و وحی واضح و قاطعی موجود باشد، به عقیدهی لاک، وحی واضح باید تعیین کنندهی تصدیق ما، بر ضد ظنّ و احتمال گردد. به نظر لاک تنها از این طریق است که میتوان به حکم وحی گردن گذارد، بدون این که از اصول عقل تخطی کرده باشیم. ١٠- این بند در واقع تکرار و تأکید بر بندهای پیشین است. لاک در ٩ بند قبل مرزهای ایمان و عقل را برای خواننده روشن کرده است. تأکید او بیشتر در محدود کردن قلمروی ایمان و تعبد و حرمت نهادن به ارزش و اعتبار عقل است. او کوشید بدون این که از عقل و احکام آن تخطی شود، یا برای آن مزاحمتی فراهم شود، مرزهای ایمان را بنمایاند. به نظر او وحی باید یاری دهندهی عقل باشد و در جایی که عقل قادر نیست خود به تنهایی به یقین برسد، او را کمک کند. وحیای که جای عقل را بگیرد، برای لاک بیمعناست. وی بدون این که بخواهد در وجود خداوند یا وحی الهی شک کند، کوشید تا سهم عقل را به عنوان مهمترین قوای طبیعی بشر برجسته سازد. از همین روست که خسته نمیشود و بار دیگر تصریح میکند که: هرچه خدا وحی کرده است قطعاً صادق و حقّ است، و در آن هیچ شکی نمیتوان داشت و این همان متعلَّقِ راستینِ ایمان و تعبّد است. امّا در باب اینکه آن چیز [واقعاً] وحی الاهی است یا نه [فقط] عقل باید حکم کند. بنابراین، چیزی که با احکام روشن و بدیهی عقل منافات، و ناسازگاری، داشته باشد حقّ ندارد که، به عنوان امری ایمانی و تعبّدی، که در باب آن عقل کاری نمیتواند کرد، مورد تأکید یا تصدیق واقع شود. آشکار است که بر پایهی چنین نظراتی نمیتوان هیچ دولت دینی را بنیان نهاد، زیرا که نتیجهی منطقی این نظرات، جدایی دین و دولت است. بحث گسترده نظریهی جدایی دین و دولت مدعای این مقاله نیست، بلکه آنچه این مقاله در پی آن است، این موضوعست که نظریهی جدایی دین و دولت بر دگرگونی در مبانیای استوار است که یکی از آنها نسبت میان عقل و وحی است. از این رو غفلت از این مبادی و منحصر کردن خود به ابراز آرزوها، چاره ساز نیست. این نکته را نیز بیفزاییم که هم بر نظریهی لاک و هم بر درکی که او از عقل و عقلانیت ارائه میدهد، نقدهای فراوان، به حق یا به ناحق، نوشته شده است، که پرداختن به آنها بیرون از گنجایش این مقاله است. اما آنچه که قطعی است، این است که اساس تمدن کنونی غرب و نظریهی جدایی دین و دولت به شدت مدیون آرای لاک و امثال اوست. ۱۱- لاک در بند ١١ به انتهای کار خود میرسد. وی در بندهای پیش کوشید تا ساحتهای ایمان و عقل را از یکدیگر جدا کند. اکنون به سخن بند ١ باز میگردد و تکرار میکند که اگر ما این مرزبندیها را نکنیم، آن گاه برای عقل در حوزهی دین اصلاً جایی باقی نخواهد ماند. و حتی نمیتوانیم خرافاتی را که به نام دین به مردم تحمیل میکنند، ملامت کنیم. سخن او بینیاز از هر گونه تفسیر است: اگر ساحتهای ایمان و عقل را با این مرزبندیها از هم جدا نکنیم، در امور دینی، برای عقل اصلاً جایی باقی نخواهد ماند و آن آرا و عقاید و مناسک و شعائر عجیب و غریب و نامعقولی که در ادیان عدیدهی عالم به چشم میآیند استحقاق مذمّت و ملامت نخواهند داشت. زیرا به این ستایش از ایمان و تعبّد، در تضادّ با عقل، به گمان من، میتوانیم، تا حدّ چشمگیری، همان یاوه گوییهایی را نسبت دهیم که تقریباً همه ادیانی که عالم بشری را زیر نفوذ خود دارند و تکه تکه کردهاند آکنده از آنهایند. زیرا آدمیانی که کسانی این عقیده را در گوششان خواندهاند که نباید در امور دینی به عقل رجوع کرد، وَلوْ آنچه دین میگوید با فهم عرفی و خودِ اصولِ همهی علوم و معارف انسانی منافات آشکار داشته باشد، عنان خرافه پرستی طبیعی و خیالپردازی و رؤیاپروری خود را رها کردهاند تا آنان را، در دین، به آرا و عقایدی چنان شگفت انگیز و افعال و اعمالی چنان عجیب و غریب و نامعقول بکشانند که انسان فکور از حماقتهایشان انگشت به دهان میماند و ناگزیر حکم میکند که اینان به حدّی از مقبولیت در پیشگاه خدای عظیم و حکیم بدورند که نمیتوان این فکر را از خود دور کرد که، در نظر یک انسانِ خردمندِ نیکخواه خندهآور و آزارندهاند به طوری که، در عمل، دین، که باید، بیش از همه، ما را از دام و دَد متمایز و ممتاز سازد و بیش از هرچیزِ دیگر ما، موجودات متفکر، را از مرتبه حیوانات فراتَر بَرد، تبدیل به چیزی میشود که در آن آدمیان غالباً بیتفکرترین موجودات و بیشعورتر از حیوانات به نظر میآیند. نظر لاک به قدر کافی روشن است. نه تنها در همه چیز مانند شناخت جهان و ادارهی آن باید به عقل رجوع کرد، بلکه حتی در دین نیز، که امری ایمانی است، بینیاز از عقل نیستیم. از همین روست که باید مرز میان عقل و ایمان را معین کرد و حرمت عقل را حتی در امور ایمانی پاس داشت. در غیر این صورت بشر به بیتفکرترین موجودات و حتی بیشعورتر از حیوانات تبدیل خواهد شد که انسان اندیشمند از حماقتهایش انگشت به دهان خواهد ماند. اکنون بعد از تأملات لاک در باب نسبت عقل و ایمان میتوان پرسشهای زیر را مطرح کرد: ١- آیا عقلانی بودن یک قضیه، لزوماً به معنای درستی آن و ایمانی بودن آن لزوماً دلالت بر نادرستی آن قضیه است؟ ٢- چنانچه ملاحظه میشود، منظور لاک از عقل، همان عقل استدلالی (ratio) است. آیا میتوان در کنار این عقلِ استدلالی، به عقل دیگری، که از آن با نامهای انتلکت (intellect)، عقل کلی، چشم جان، چشم دل، عقل شهودی و مانند آن تعبیر میشود، قائل شد. و اگر آری، چه نسبت و رابطهای میان این دو عقل هست؟ آیا باید یکی را نافی وجود دیگری دانست، یا آن که آنها را همچون دو بال پرنده فرض گرفت، که فقدان هر یک، یا کار را به خرد گریزی و خرد ستیزی و نفی عقلانیت (در نبودِ عقل استدلالی) و یا ابزاری شدن خرد و نفی معنویت (در فقدان عقل شهودی) میکشاند؟ ٣- آیا پدید آمدن آن عقل استدلالی، مشروط به حضور عوامل و اموری بیرون از عقل نیست؟ به زبان دیگر، شرط امکان چنین عقلی چیست؟ ۴- چه نسبتی میان عقل ایرانی با آن عقل استدلالی مورد نظر لاک وجود دارد؟ آیا عقل ایرانی، بیشتر عقلی اخلاقی و آیینی و شهودی نیست که بیشتر نگران نیکی و بدی کارها، یا به زبان فیلسوفان اسلامی، حُسن و قُبح افعال است، و کمتر به درستی و نادرستی قضایا توجه دارد؟ ۵- چه نسبتی میان ایمان مورد نظر لاک و ایمان دینی ایرانیان وجود دارد؟ آیا چنین نیست که ایمان لاک، ایمانی مبتنی بر معرفت و دانایی است، حال آن که برعکس معرفت و دانایی انسان ایرانی، بر ایمان و اخلاق دینی بنا شده است؟ چه تفاوتی میان ایمان اسلامی و ایمان مسیحی وجود دارد؟ یادداشتها: در همین زمینه: سروش، خلافِ دین نگفته است گفت و گو با سروش درباره قرآن سروش: بسیر ما بشر بود آیتالله سبحانی: سروش به آغوش اسلام برگردد مجید مجیدی: سروش به حکمِ مولانا، کافر است |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
در آیه های اول و دوم سوره بقره چنین میخوانیم ... این کتاب که شکی در آن نیست برای هدایت پرهیزکارانی است که به غیب (یعنی انچه که به چشم دیده نمیشود) ایمان دارند و نماز را به پا میدارند و از انچه که به انها رزق داده ایم بخشش میکنند این ایه ها به ما میگوید به نا دیده که همان خدا است ایمان دارند . و در سوره دیگر که همان سوره قدر میخوانیم که ما آنرا (قران) را در شب قدر بطور کلی بر پیغمبر نازل کردیم و در ایه یا آیه های دیگر به پیغمبر می فرماید در ابلاغ ایه های قران به مرم عجله نکن تا اینکه خدا بصورت وحی مورد به مورد برای شما ای پیغمبر بفرستد . از این اشاره مختصر دو نتیجه عایدمان می شود اولا اعتقاد به خدا و قدرتش (غیب) باچشم دیدنی نیست ثانیا قران یک بار بطور بصورت جمعی بردل پیغمبر نازل شده و دیگر انکه پیغمبر اجازه نداشته است که آن را به مردم ابلاغ کند مگر اینکه مورد به مورد به ایشان از طرف خدا ابلاغ و وحی شود . پس با عقل بتنهایی نمیتوان بر وجود یا عدم وجود خدا به نتیجه رسید ثانیا کل قران کریم کلمه به کلمه و آیه به آیه و بدون هیچ تغییری به پیغمبر از طرف خدا وحی شده است. البته در خود قران کریم در مواردی از مردم خواسته که تفکر کنندمانند ایه 8 سوره روم که می فرماید آیا آن مردم در پیش خود فکر نکردند که خداوند اسما ن و زمین و انچه که در بین آنست خلق کرده ویا در آیه های دیگری میفرماید در سوره انبیاء آیه 30 که : کافران مشاهده نکردند که آسمان ها وزمین به هم پیوسته بودند و ما ان ها را شکافتیم و از آب همه جیز را زنده کردیم { اشاره به بیگ بانگ که دانشمندان تازه در قرن بیستم به ان پی بردند} همه این موارد و هزاران نکته و دلیل دیگر در آیات قران مجید وجود دارد که هر چه روز به روز که دانش بشر افزوده گردد بیشتر به عظمت قران پی میبرد . ما را را راهنمایی می کند که اولا قران از خالق آفریدگار است و هزاران مسئله و نکته در آن بحث شده که علم بشر در زمان حضرت محمد به ان نا آشنا بوده ست و حتی قدرت تصور آنرا نداشته است تانیا حضرت محمد فقط ابلاغ کننده بوده است همانگونه که خداوند در قران به او دستو داده است که مردم بگو که به جز ابلاغ مبین قرآن کار دیگر از من ساخته نیست . و اما آقای دکتر سروش بنظر میرسد که چند مشکل دارند اولا اینکه ایشان دوره لیسانس خود را درفلسفه نخوانده اند ود رشته ای لیسانس خود را خوانده اند که اصلا ربطی به علوم نظری نداشته است بعدا که برای ادامه تحصیل عازم انگلستان شده اند تغییر رشته داده اند که این خود نقصی است از نظر تخصص ثانیا نامبرده بشدت تحت تاثیر مولوی و شعر و نثر وی قرار گرفته بدون توجه به اینکه اکثر نوشته های مولوی ماخوذ از خود قران است تالتا ایشان زبان مادریشان فارسی است و برای فهم و درک ایات قران و احادیث یک دوره زبان عربی حرفه ای نگذرانده اند که بتواند معنی دقیق آیات قرآن را بفهمند و بیکدیگر ربط بدهند رابعا ایشان بنظر میرسد که چند جا کتاب نوشت و سخنرانی کرد عده ای هم از وی استقبال و تعریف کردند پس ایشان فکر کرده اند که ابن سینای زمان شده اند البته بغلط و خامسا اینکه چون در ایران اکثر علما و نیز بزرگان نظام او را تحویل نمیگیرند میخواهد بخاطر این امر از اسلام پیغمبر و اهلبیت علیهم السلام انتقام بگیرد سادسا خواندن نوشته ها و شنیدن گفته های وی نشان می دهد که نامبرده از نظر اعتقادی به نقطه حیرانی و سر در گم رسیده اند و خود نمیدانند.. علی
-- علی ، Apr 6, 2008بنده بسیار با علاقه و لذت این مقاله را خواندم و استفاده کردم.
-- فیاض خاک ، Apr 6, 2008اما خدایی هیچ ربطی به سروش و این داستان اخیر نداشت.
با گذاشتن یک مقدمه که نمیتوانید هر مقاله ای را که ایکس سال پیش نوشته اید به رادیو و خواننده غالب کنید دوست عزیز(البته حالا که توانستید...)
بابت مقاله هم دستتان درک نکند.یک مقدار تکرار زیاد داشت ولی در مجموع تلخیص خوبی بود.
آقای علی قرآن خیلی چیزها گفته این که دلیل نمی شود محمد گفته قرآن را خدا بر من نازل کرده صرف ادعا که اثبات نیست و حالا هر چقدر هم که قسم بخورد که این سخن خداست یا هر چقدر که تهدید بکند که اگر باور نکنید که سخن خداست فلان می شود و بیسار
-- راقم ، Apr 6, 2008اما بعضی از ایرادات شما به سروش به طنز می ماند البته نقد سخن هر کسی حق طبیعی دیگران است ولی این که گفته اید در ایران علما او را تحویل نمی گیرند این که او فلسفه نخوانده یا این که عربی را نیامده جلوی چشم شما بخواند یا در کلاس درس علمای قم فرا بگیرد این ها نقداست یا غرض ورزی
با خواندن این مقاله و ستون نظرهای خوانندگان بر عقیده خود استوارتر گشتم که اسلام دینی است سرشار از تناقض و خشونت که حتی پیروانش چه در طول تاریخ و چه در زمان معاصر به هم رحم نکرده اند
-- abbas ، Apr 6, 2008باسلام ایکاش مطالبی که دنباله دارند، مثل مطالب در باره ی سروش و يا فیلم فتنه و سنگسار و قتل عام در زندانها و قتلهای ذنجيره ای...مثل هرازگاه خودتان و مثل سایتهای ديگر همه ی رفرانسهای مطالب گذشته را هم در پايين مطلب آخر بگذاريد. ممنون
-- بدون نام ، Apr 6, 2008مقصودم آدرس و يا نشانه ای که با کلیک کردن روی آن باز شود.
-- بدون نام ، Apr 6, 2008به نظر ميرسد اين آقاي علي از آن دسته نظرات سفارشي اينجا دادهاند و سعي كردهاند حقيقت را مغلوب جلوه داده و از طريق پايين كشيدن شخصيت كسي كه به طور حتم از جسور ترين و عالم ترين علماي حال حاضر ماست، نظرات ايشان را تخطئه كند. كيست كه به دانش و توانايي سروش واقف نباشد، چنانكه در نامه آيت الله سبحاني نيز به اين بزرگي و كارها و تاليفات ارزشمند اشاره شده بود. مساله اين است كه ما متاسفانه عادت كردهايم تنها انديشه كساني را ارج نهيم كه ير نظر و عقيده ما باشند و حرف مورد پسند ما را بيان كنند. به نظر من بهتر است كمي كاوش كنيم كه براستي چه دريافتها و تفكراتي باعث شده است كه سروش ديروز به اين نتايج برسد و نه تنها خود، كه ما و جمع زيادي از اهل فكر و انديشه را نيز در حيراني و سرگرداني ببرد. سرگرداني، به اين دليل كه ميبينيم عقايدي كه يك عمر بدون تفكر و تعمق كافي آنها را پذيرفته بودهايم، امروز شديدا به چالش كشيده شدهاند و ياراي پاسخ گويي به بسياري از ملزومات دنياي امروز نيستند و توجيهي ندارند. بهتر نيست به جاي سركوب و تكفير سروش، اجازه دهيم در فضايي آرام و علمي به راهي كه ميرود ادامه دهد، شايد بتواند خود را و ما را نيز از اين حيراني كه به آن دچاريم خارج كند. اي كاش اين همه غرضورزي نبود.
-- محمد ، Apr 6, 2008با تشکر؛ این نوشته از آنجا بیشتر با ارزش بود که انتقاد به گفته های دکتر سروش را نه با اتکا به خود قرآن، که از اندیشه های دیگر متفکران وام می گرفت... اینکه می گویند تضاد عامل حرکت است، پس از مطلب منتشره دکتر سروش مصداق می یابد و شاید پاسخ هایی که انتشار یافت که حرکتی را پدید آورد...
*****
اما به نظر من -بدون اینکه گفته های اخیر دکتر سروش را کاملا رد کنم- قرآن کلام خداوند است. البته نهبه این معنی که لوحی ازلی باشد، بلکه وحیی الهی که تابع شرایط زمان و فرهنگ و جغرافیای خود بر پیامبر نازل گشه است، آنچنانکه سروش، خود در "بسط تجربه نبوی" آنرا خاطرنشان می سازد.
وی در فصل "دین ذاتی و دین عرضی" دقیقا بر همین نکته انگشت می گذارد و تصریح می کند که خدا، انسان، عرفان، و اخلاق در قرآن، ذاتی دین هستند. اما فقه بطور اعم عرضی و تابع شرایط زمان خود است.
اگر وحی را -حتا فقط در نقل قول- اثری هنری و کلامی از شخص پیامبر بدانیم، نه تنها روشنفکری (یا نو اندیشی) دینی بلکه خود دین با چالشی اساسی در حد بلاموضوع شدن مواجه می شود!
شاید آثار عرفانی و ادبی دوران تمدن اسلامی گواهی بر آسمانی بودن مطلق "ذاتی دین" در قرآن باشند. چه، عرفا و شعرای این زمان، زندگی و آثار باارزش خود را مرهون و مدیون این کتاب دانسته اند. و این مسئله چیزی فراتر از یک شعر یا اثر هنری را از قرآن به دست می دهد، ضمن اینکه از گرایشات عرفانی پیامبر نمی کاهد. بایزید بسطامی می گفت: لیس فی جُبتّی غیر الله! (در جامه من غیر از خدا کسی نیست). در حالیکه پیامبر اسلام گفته بود: ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک (حق شناخت تو را نشناختیم و حق بندگی ات را بجا نیاوردیم ). یکی از عرفا، تفاوت این دو جمله را به ظرفیت این دو شخص نسبت می دهد... اولی با جرعه ای مست شده و دومی همچنان تشنه است!
درثانی موراد و تعابیر بسیاری در قرآن موجود است که آنرا از کلام یک انسان، ولو عارف یا شاعری زبردست فراتر می برد. وقایع خلقت انسان و روز ازل، داستان های تاریخی با ذکر جزئیات، اعجازهای ریاضی قرآن (که مرحوم بازرگان در این زمینه کتابی نوشته است)، تعابیر فلسفی ویژه، بینش های کیهانی، و ... گوشه ای از این مدعایند.
در مورد وامداری بزرگان عرفان و ادبیات دوران تمدان اسلامی به قرآن، به چند مورد مختصر اشاره می شود:
عطار در تذکره الاولیا، در ذکر بایزید بسطامی، بخشی را به معراج وی نسبت داده است: ... چون به وحدانیت رسیدم و آن اول لحظت بود که به توحید نگریستم... پس سر از وادی ربوبیت برآوردم و هرچه دیدم همه من بودم...پس چندانی در آن بی نهایتی برفتم که گفتم بالای این هرگز کسی نرسیده استو برتر از این مقام ممکن نیست...
اما در متن ذکر بایزید می گوید: نقل است که چون مادرش به دبیرستان فرستاد، چون به سوره لقمان رسید و به این آیت که: ان اشکرلی و لوالدیک ، "خدای می گوید": مرا خدمت کن و شکر گوی و مادر و پدر را خدمت کن و شکر گوی...
مولوی در سراسر مثنوی خود، تفسیری بر آیات قرآن ارائه کرده است آنچنانکه اظهر من الشمس است و نیاز به توضیح ندارد.
سعدی در گلستان با تاکید بر "حق جلّ و علا" و یا "حق سبحانه تعالی" و ... "می فرماید"، عبارات و حکایات بسیاری را از قرآن نقل کرده است:
هرگاه که یکی از بندگان گنه کار پریشان روزگار، دست انابت به امید اجابت به درگاه حق -جلّ و اعلا- بردارد، ایزد تعالی در وی نظر نکند، بازش بخواند، باز اعراض کند، بازش به تضرع و زاری بخواند، حق -سبحانه و تعالی- فرماید: "یا ملائکتی قد استحییتُ من عبدی و لیس لهُ غیری فغفرتُ له". دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم!
کَرَم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کرده است و او شرمسار
سعدی در حکایتی دیگر (که بزرگی به کرامات مشهور که پیش از آن بر آب راه می رفت و کنون در حوض آب افتاد و به مشقت از آن خلاص شد و یکی علت را از او سوال کرد، از زبان وی) می گوید:
...نشنیده ای که خواجه عالم -علیه السلام- گفت: لی مع الله وقت لا یَسَعُنی فیه ملک مقرِب و لا نبی مرسل... (مرا با خداون وقتی است که در آن هیچ فرشته مقرب و پیغمبر مرسلی را به من دست نیست) و نگفت: علی الدوام؟ (یعنی پیامبر نیز بر آن حال دائم نبوده است)
گهی بر طارم اعلی نشینم
گهی بر پشت پای خود نبینم
و سرانجام حافظ که دیوان او به حق قرآن پارسی نام گرفته و همردیف آن کتاب در سفره هفت سین یا تاقچه یا کتابخانه بوده و مورد احترام قرار می گیرد، و حتا در مواردی از آیین زرتشتی یاد می کند و در واقع از آثار و اشعار پیشینین خود و بخصوص سعدی، بهره بسیار برده است، همواره قرآن را با دیدی متفاوت و قداستی آسمانی نگریسته و زیربنا و محکمات کلام خود (یعنی عشق) را بر آن نهاده است. او در ابیات زیر بطور مستقیم به قرآن اشاره می نماید:
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا:
حافظ این قصه دراز است، به قرآن که مپرس
حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد
لطایف حکمی با نصوص قرآنی
حافظ به حق قرآن، کز شید و زرق بازآی
باشد که گوی عیشی، در این میان توان زد
و در این بیت قرآن را گفته خدا می داند و دل و خون خود را آغشته بدان:
ای چنگ فرو برده به خون دل حافظ
شرمت مگر از غیرت قرآن خدا نیست!؟
حافظ اشارات مستقیم یا غیر مستقیم فراوانی به آیات و اصطلاحات قرآن می کند که یقینا در این نوشته کوتاه نمی گنجند. اما چنانکه داریوش آشوری در نوشته با ارزش خود "عرفان و رندی در شعر حافظ" تصریح می کند و نمونه های بیشماری می آورد، و پرده ای جدید از چهره حافظ ما کنار زده و در نهایت، دیوان حافظ را وامدار این کتاب آسمانی بر می شمارد. آشوری در تاویل شعر حافظ و مفهوم عرفان و رندی در اشعار او، دو کتاب تفسیر قرآن که مورد استفاده شخص حافظ بوده را مورد بررسی قرار می دهد: "کشف الاسرار" اثر خواجه رشیدالدین میبدی و مرصاد العباد اثر نجم الدین رازی:
خداوند طبق آیات 30-34 سوره بقره در مقابل فرشتگانی که می گویند "نحن نُسبِّح بحمدک و نُقدِّس لک" و در مقابل، خلقت انسان را نکوهش می کنند و خونریزی و فساد بر روی زمین را به او گوشزد می کنند، ایستاده و می گوید: "انی اعلم ما لا تعلمون" یعنی من از چیزی با خبرم که شما از آن اطلاعی ندارید! حافظ مفهوم زاهد و ظاهر بینی را از این آیه و تفاسیر مربوط به آن استخراج می کند و آنرا خصیصه فرشتگان و به تبع آن افرادی که خود را بی گناه و پاک بر می شمارند (و البته با زاهدان روزگار او -وحتا ما- نیز ایهام پیدا می کند!) نسبت می دهد:
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست
یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک انداز
چراکه زاهدان و فرشتگان، از سر تکلیف و اجبار خدای خود را عبادت می کنند، حال آنکه پرستش عاشقانه مختص "انسان رند" است و شاید فلسفه آفرینش انسان و "آنچه شما از آن بی خبرید" در آن نهفته باشد.
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم...
در جای دیگر نیز مفهوم بار امانت است که حافظ بطور مستقیم به آیه ای از قرآن (انّا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فاَبیَن ان یحملنَها و حملها الانسانُ انه کان ظلوماً جهولا) استناد کرده و می گوید:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار بنام من دیوانه زدند...
و در پایان:
گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست
بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی
*****
-- سعید ، Apr 6, 2008سعید صحرایی
تصحیح:
در کامنت پیشینم فصلی از کتاب دکتر سروش که به آن اشاره کردم، "ذاتی و عرضی دین" است که به اشتباه دین ذاتی و دین عرضی ذکر کردم. (فصل دیگری هست با نام دین اقلی و دین اکثری که با آن ادغام شده بود!)
***
در مجموع منظورم از آن نوشته این بود که با توجه به اینکه دکتر سروش بر قرآن به عنوان اثری هنری و شعرگونه تاکید می کند و پیامبر اسلام را شخصیتی عرفانی می داند، اندیشه ها وگفته های چندی از عرفا و شعرای دروان تمدن اسلامی که به حق در باب شعر و عرفان سرمایه های عظیم جهانی هستند بازخوانی شود...
-- سعید ، Apr 6, 2008متأسفانه در انتشار مجدد این مقاله توسط رادیو زمانه، شرط امانت حفظ نشده و عنوانی انتخاب شده است که نه هدف مقاله است و نه مقصود نویسنده. من حتی قصد بررسی آرای اخیر دکتر سروش را نیز نداشتم تا چه رسد به نقد آرای او. خواهش می کنم یا همان عنوان اصلی را برگزینید و یا عنوانی متناسب با مضمون مقاله انتخاب کنید.
-- رحمان افشاری ، Apr 6, 2008با احترام رحمان افشاری
-----------------------
زمانه: عنوان انتخابی شما بلند است ولی برای نزدیکتر شدن به نظر شما عنوان را تغییر دادیم
jenabe naghad omdvaram ke nazar khod ra tanha baraye avikhtan be risman sorosh nabashad ta ba in ke be soroosh pasokhi dadeam pelee ra bepey maed
ama dar movrede naghd har sokhani jaye naghd darad ama man dar ajabam ke chera kasi nemigoyad soroosh be jane kalam hamcho movalana (va shayad bande ke andaki in khorafat barayam az kodaki napokhte minemod) nazdiktar shode ast va hatman bayad ba naghdi ke dar an ghiasi ham jay migirad bedin maana ke 1-vey copy kar ast va az khod sokhan nemigoyad
2-eshan natavaneste az negah tize bande majali biabad
dar soorati ke aslan in chenin neminemayad
cherake soroosh ra agar be andazeye kami beshenasid khahid did ke ensaf nist ora dar in ghaleb jaydahid
az an begozarim che moshkelist agar bande nazare doroste kase digarira jaye bayan konam ta shayad darvazee bar khorafe zodae ke in molk va mamlekatra falaj kare baz konad
az ishan soali daram ke agar bande in matn ra bekhanam va begooyam isan az aghaye sobhani dar bare salbi bodane movzoo va az pooper dabareye masaeli digar vamdar ast dorost ast ya eshte bah
-- yaser ، Apr 7, 2008va ishan ra beyad in jomle miandazam ke harfe nagofte nist va tamam tekrare sokhan az gozashtegan ast hal ya door ya nazdik
او
-- علامه بهمن آبادی ، May 8, 2008درود بر شما
خداوند در يک تجلی عالم را خلق کرد و به جانشينان خود سپرد و پس از آن هيچ ارتباطی بين خالق و مخلوق نيست الا خواست انسان ها بطور مجزا و شخصی و مسئله وحی دروغ بزرگی است که عده ای از بنی اسرائيلی ها و از اجداد اسرائيل ، محض رضای خدا گفتند و اين دروغ فساد بزرگی به عظمت همه جنايات تاريخ را رقم زد . انسان ها شايد روزی به درک روح نائل شوند و از پيروی پيامبرانی که تقويت جان حيوانی را هدف قرار داده و به تلبيس ، ابليس را جانشين خدا نموده اند و به اندازه ذهن انسان ها کوچک کرده ، به تصوير و تصور کشانده اند . انسان ها هرگز دارای نظام عقلی در هيکل نبوده اند مگر به کسب روح که میسر نخواهد شد مگر به کشتن ظن و گمان و در بين انسان ها يآفت نخواهند شد مردانی که اهل راه باشند ، مگر به خروج از نه گنبد و هم نشينی با خدا .
ياحق