تاریخ انتشار: ۲۶ اسفند ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

روان‌کاوی «بومی‌گرایی» کلانتری و رادیو زمانه

داریوش برادری روان‌شناس/ روان درمان‌گر
shapour.baradari@googlemail.com

اساس بلوغ و تحول فردی و جمعی را «نوع ارتباط» فرد و یا گروه با «غیر» و یا دیگری تشکیل می‌دهد. خواه این «غیر» یا دیگری یک موضوع نقد علمی و یا نقد فرهنگی مانند نقد «بومی‌گرایی» توسط آقای کلانتری باشد. خواه موضوع نوع ارتباط رادیو زمانه با «غیر» و با نوشته‌های کلانتری یا با طرح پیشنهادی من به نام «روان‌کاوی بحران و رنسانس ایرانی» باشد. یا خواه موضوع نوع ارتباط با خدا، با معشوق، با رقیب و یا با خویش باشد.

ازین‌رو با درک دقیق «نوع ارتباط» فرد و فرهنگ با «غیر» می‌توان به میزان رشد و بلوغ فرد و جامعه و درجه رشد نگاه و نگرش مدرن و علمی در فرد و یا فرهنگ پی برد. زیرا این ارتباط با «غیر» به طور عمده یا به شیوه نارسیستی شیفته​گانه/متنفرانه است که در آن میان «خودی» و «غیر» یک دیوار بزرگ کشیده می‌شود و «خودی» پرستش می‌شود و «غیر» نفرت‌انگیز و یا هراس‌انگیز است. یا نوع ارتباط به شیوه «رئال یا کابوس‌وار» است که در آن «غیر» و دیگری به اسباب و ابژه دست‌یابی به رانش و خوشی بی‌مرز(ژوئیسانس) و مطلق‌گرایانه یک قاتل و یا متجاوز جنسی تبدیل می‌شود. یا این ارتباط با «غیر» به شیوه سوم یک «ارتباط سمبولیک» است که در آن فرد با «غیر» رابطه‌ای پارادوکسیکال و همراه با علاقه و نقد دارد و مرتب قادر به تحول دیالوگ و رابطه با «غیر» و خویش است.

روابط سنتی به طور عمده گرفتار ارتباط نارسیستی شیفته​گانه/متنفرانه با «غیر» هستند، ازین‌رو این جوامع مانند جامعه و فرد ایرانی مرتب دچار حالات شیفتگی به «غیر» یا تنفر از «غیر» می‌شوند و «غرب‌شیفته/غرب‌ستیز»، «سنت‌شیفته/سنت‌ستیز» می‌گردند. ازین‌رو آن‌ها معمولا ناتوان از دیالوگ و تحول و ناتوان از دست‌یابی به یک نگاه پارادوکسیکال و به یک «وحدت در کثرت مدرن» یا «کثرت در وحدت» چندصدایی پسامدرن هستند.

روابط مدرن با نگاه سوژه/ابژه‌ای به شکل قوی‌تر و بهتری از ارتباط سمبولیک و دیالوگ دست می‌یابند و ازین‌رو علم و روابط در این نگاه قادر به تحول و ایجاد چشم‌اندازهای جدید به «غیر» و دیگری هستند. اما در بطن نگاه مدرن هنوز یک «من» متفاخر و نارسیستی وجود دارد که دچار توهم کنترل بر «غیر» و جهان و ناتوان از درک پیوند عمیق و دیالوگ عمیق همه پدید‌ه‌ها با یکدیگر است. ازین‌رو نیچه انسان مدرن را «واپسین انسان» می‌نامد زیرا او ناتوان از ارتباط عمیق با «غیر» و ناتوان از لمس عمیق بازی عشق و قدرت زندگی‌است.

در نگاه‌های متفاوت پسامدرن‌ها و نیز جسم‌گرایان پسامدرن اکنون «غیر» و دیگری، خواه فرد، علم، هنر یا مذهب، دارای یک «ذات و معنا» نیست و می‌توان به هزار گونه و شکل به خویش، به هستی و دیگری نگریست و مرتب حالات و روایاتی نو از ارتباط با «غیر» و دیگری آفرید. با هر تعریفی نو از «غیر و دیگری» هم‌زمان فرد خویش را نیز از نو باز‌می‌آفریند. زیرا زندگی و ارتباط یک «حالت و سناریو» است و با تغییر یک عضو از این حالت در واقع سمت مقابل نیز محکوم به تحول است. با تغییر نگاه به «زن» هم‌زمان مفهوم «مرد» بودن نیز تغییر می‌کند. با ایجاد روایتی نو از مذهب، سنت، مدرنیت، عشق و یا جسم، هم‌زمان معنای مومن، انسان سنتی، عاشق و یا شورهای جسمی تغییر می‌کند. زیرا همه چیز با یکدیگر و در بطن یک «حالت و سناریو و صحنه» با یکدیگر در پیوند است ومی‌توان به هزار حالت و ذات قابل تحول دست یافت. ( برای اطلاعات بیشتر در باب مباحث بالا به دو مقاله قبلی و مقاله ذیل مراجعه کنید1)

حال با این توصیفات بسیار مختصر می‌توانیم به نوع نگاه کلانتری به «غیر» در مقالات هشت‌گانه «بومی‌گرایی» بپردازیم و سپس نوع ارتباط رادیو زمانه با «غیر» را، بر بستر نوع ارتباطش با مقالات کلانتری و برخورد متفاوتش با طرح پیشنهادی من به عنوان « روان‌کاوی بحران و رنسانس ایرانی»، بررسی کنیم و ببینیم که کدامیک از نوع روابط با «غیر» در این متون و برخوردها جاری و حاکم است.

بومی‌گرایی در نگاه کلانتری

با آن‌ که از مقالات مدرن ژورنالیستی و فایل‌های رادیویی کلانتری در باب موضوع «بومی‌گرایی» نمی‌توان انتظار استاندارد یک مقاله علمی را داشت، زیرا طرح چنین مباحثی برای عموم همیشه همراه با ساد‌ه‌نگاری اجباری نیز هست، با این‌ حال در این مقالات، در کنار نکات مثبت مقاله و قدرت ایشان در آشنایی با مباحث مدرن، خطاهای فراوانی تکرار می‌شوند. من اینجا تیتروار و مختصر فقط به برخی نکات و معضلات روان‌شناختی آن اشاره می‌کنم و نقد قدرت‌‌ها و معضلات جامعه‌شناسانه و فلسفی این نوشته را به عهده متخصصان دیگر و خوانندگان می‌گذارم. معضلات اساسی روانشناختی این نوشته بشرح ذیلند:

1/ هر مقاله مدرن بایستی لااقل تعریفی مشخص و با مرزهایی نسبتا مشخص از «پدیده» مورد بحث خویش بیان کند و امکان «ابطال‌پذیری» داشته باشد. آقای کلانتری در بیان مفهوم «بومی‌گرایی» در همان مقاله اول2 چنان طیف گسترده‌ای از باصطلاح روشنفکر بومی چون شریعتی و آل احمد تا تفکر «پست
کولونیال» ادوارد سعید و هوادارانش را در این مبحث قرار می‌دهد که در نهایت معلوم نیست، اصولا چه کسانی روشنفکر بومی هستند، چه کسانی و با چه معیارهایی روشنفکر بومی نیستند و خود ایشان کجا قرار دارند.



از طرف دیگر اگر روشنفکر بومی‌گرا به معنای کسی است که به قول ایشان «واکنشی منفی به غرب دارد (مقاله دوم)»، «مخالف نظریه پیشرفت و نگاه مدرن برتری طلبانه حاکم بر تاریخ و علم هستند (مقاله سوم و چهارم)»، «خیال می‌کند که استعمار عامل بدبختی‌شان است و آن‌ها می‌خواهند راهی متفاوت با غرب پیش روند (مقاله پنجم و ششم)» و اگر این «بومی‌گرایی» دچار «دوراهی و بن‌بست مصرف‌گرایی همراه با میل عدم قبول لیبرالیسم و اندیشه مدرن است (مقاله در باب دوراهه ذهنیت بومی‌گرا)»، پس نظرات انتقادی ایشان و دوستان ایشان و یا طرفداران جدید بحث گفتمان «تلفیق» مدرنیت/سنت جزو کدام طیف قرار می‌گیرند؟ یا اندیشه کسانی که می‌خواستند با تقلید سراپا مدرن شوند و یک‌شبه مدرن شوند در چه کاتگوری قرار می‌گیرد؟ آیا از یاد برده‌اند که «غرب‌ستیزی/غرب‌شیفتگی» دوروی یک سکه است و اصولا راهی جز تلفیق و یا پذیرش مدرنیت در بستر فرهنگی خویش نیست. تلفیق ایشان و مفاهیم نوی ایشان از گیتی‌گرایی چیست و یا آنکه ایشان نیز فقط به تکرار و « کپی کردن و مونتاژ» مباحث مدرن دست ‌می‌زنند و از شکست این «مونتاژ» چیزی یاد نمی‌گیرند.

2/ متاسفانه آقای کلانتری آشنایی بس اندک با مباحث پسامدرنی و یا حتی نظرات ادوارد سعید و فوکو و دیگران دارد، پس نمی‌توان از او انتظار داشت که هم‌زمان با نگاهی پسامدرن به مبحث «شرق/غرب» بنگرد و یا چشم‌اندازهای مختلف «روشنفکر بومی»، «غرب/رشرق» را بشناسد که از نگاه پسامدرن مثل هر پدیده دیگر دارای یک ذات و مفهوم نیستند و می‌توانند به هزار شکل باشند. مشکل اما وقتی شروع می‌شود که او با این‌وجود به نقد نگاه پسامدرن و یا نگاه ادوارد سعید می‌پردازد و یا می‌خواهد در آینده بیشتر بپردازد. زیرا متاسفانه ایشان عنصر محوری بحث پسامدرن و نیز بحث ادوارد سعید را نفهیمده است و بنابراین بحثش در باب موضوع شرق/غرب، روشنفکری بومی در واقع ترکیبی از برخی مباحث مدرن و خشم نارسیستی و اسارت در گفتمان هیستریک نسبت به «روشنفکر بومی» و سنت است.

اساس نگاه ادوارد سعید در باب بحث «اورینتالیسم» بر بستر «تئوری دیسکورس» فوکو و پیوند متقابل میان حالاتی چون زن/مرد، شرق/غرب در یک گفتمان است که در دو مقاله قبلی نیز به آن به کرات اشاره کردم. در نگاه پسامدرن و به ویژه دیسکورس فوکویی همه حالات متضاد چون کودک سیامی به یکدیگر پیوند خورده‌اند، همان‌طور که به قول فوکو دیسکورس مدرن با ایجاد مفهوم «عاقل» هم‌زمان مفهوم «دیوانه» را خلق می‌کند و مرز می‌آفریند.3

زیرا دیسکورس خلاق و استراتژیک است و با این شیوه تقسیم‌بندی و مرزگزاری هم واقعیت ما را بوجود‌ می‌آورد و هم مرتب به بازتولید خویش کمک می‌رساند. ادوارد سعید بر بستر این پیوند فوکویی به پیوند «مفهوم غرب/شرق» در نگاه علم «شرق‌شناسی» و تفکر کولونیالی می‌پردازد و در کتابش نشان می‌دهد که چگونه انسان مدرن با «عقلانی خواندن و برتر خواندن خویش» هم‌زمان شزق و اورینت را به « نماد عنصر غیرعقلانی و خرافی» تبدیل می‌کند که بایستی رام و متمدن شود وگرنه خطری برای تمدن خواهد بود و چگونه این تفکر به رشد کولونیالیسم کمک می‌رساند و قدرت ایدئولوژیک اوست.4


البته مطلب خیلی گسترده‌تر است، اما عنصر محوری بحث این پیوند درونی دیسکورس «غرب/شرق» در نگاه انسان مدرن است. ازین‌رو نیز به باور او ابتدا با شکاندن این دیسکورس کهن و قبول پلورالیسم فرهنگی است که می‌توان به ارتباطی نو میان شرق و غرب دست یافت. از درون دگماتیسم «اروینتالیسم کهن» که امروز نیز بسیار فعال است، به گفته ادوارد سعید، هم اکنون نیز حمله و اشغال عراق، شیطان خواندن اسلام و اعراب توسط برخی غربیون و یا از طرف مقابل ترور بن‌لادنی و شیوه دفاعی غلط و هیستریک بنیادگرایی بوجود می‌آید که در واقع تکمیل‌کننده همدیگر هستند.5 همان‌طور که من در نقدم در باب «روان‌کاوی معضل ما با غرب و غرب با ما6» و «روان‌کاوی فیلم 3007» بر اساس این نطرات روان‌کاوی/ پسامدرنی معضل ما با غرب و غرب با ما را توضیح داده ام. کافی ‌است این مباحث را با نگاه آقای کلانتری مقایسه کرد تا دید که در واقع نگاه کلانتری روی دیگر روشنفکر بومی نارسیست‌وار است و نگاه من و امثال ما که در پی تلفیقیم، تبلور روشنفکر بومی مدرن و دوملیتی و چندمتنی و قادر به تلفیق و ارتباط سمبولیک است. تفاوت واقعی اینجاست.

آقای کلانتری نه تنها این مباحث را دقیق درک نکرده است، بلکه حتی اعتراض ادوارد سعید به سوءاستفاده از نظراتش را به معنای «نوعی پوزش و پشیمانی (مقاله هشت)» تلقی کرده است که جای بسی تعجب است. زیرا کافی است این مقاله بالا از ادوارد سعید را بخوانید که در سال 2003 منتشر شده است تا به خطای فکری آقای کلانتزی و اعتراض شدید ادوارد سعید به دگمای اورینتالیسم و بیان حضور این دگما در جنگ عراق و شرایط نو پی ببرید.8

3/ بدتر اما این است که چون او این مباحث را دقیق نشناخته است، نمی‌تواند پی ببرد که چرا مفهوم او از «غرب/شرق»، مفهوم او از «بومی‌گرایی ونقطه مقابلش عقلانیت روشنفکرانی چون ایشان» دارای یک پیوند عمیق درونی است و او در واقع در روشنفکر بومی کسی به جز آیینه خویش و شکلی دیگر از نگاه نارسیست‌وار خویش را نمی‌بیند. همان‌طور که مفهوم «غرب/شرق» در نگاه ایشان همان گفتمان اورینتالیسم مورد انتقاد سعید است. ایشان نیز از یک «غرب عقلانی» در برابر یک «ایران و شرق ناتوان از عقل و هنر» سخن می‌گوید.

اساس مشکل ایشان در لحن کلام و نوع نگاه ایشان به این مباحث است که دچار یک گفتمان هیستریک است. لحن کلام در واقع یک «اسم دلالت» است و لحن کلام و خشم ایشان به «روشنفکر بومی» و به «سنت بدون عقل و هنر» در واقع یک گفتمان هیستریک و نارسیستی است و دقیقا در این خشم و نگاه است که او و مقالاتش چهره دیگر همان روشنفکر بومی است که نقد و مسخره‌اش می‌کند. اگر به قول او شریعتی به نفی غرب و ایجاد توهم در باب یک «خویشتن و راه نو» می‌پردازد، کلانتری مدرن ما به «نفی سنت» و خشم به «پسامدرنیت» می‌پردازد و از «فاطمه کماندو‌ها و ادوارد سعید (مقاله پنجم)» سخن می‌گوید. او از یاد می‌برد که پسامدرنیت به قول لیوتار روح مدرنیت است و خشم او به پسامدرنیت همان خشم سنتی و نارسیستی به غرب به شیوه‌ای نو است، همراه با آرمان‌سازی شکل مدرن غرب در برابر شکل شیطانی و خطرناک پسامدرنی. یعنی بار دیگر در نگاه ایشان شما در نهایت با یک دوالیسم سنتی، با همان نگرش «خودی خوب» و «غریبه شیطان» روبرو می‌شوید. همان‌طور که روشنفکر بومی و سنت برای او دارای یک معنا و ذات مشخص است که ایشان به ان پی برده‌اند.

مشکل نهایی این است که آقای کلانتری متوجه نیست که همه ایرانیان در واقع یک روشنفکر یا انسان بومی‌گرا هستند. زیرا یکایک ما محکوم بدانیم که مفاهیم مدرن را در فرهنگ و زبان خویش پذیرا شویم و یا این پذیرش و تلفیق به شیوه شترمرغی، نارسیستی صورت می‌گیرد و یا به شیوه پذیرش سمبولیک و ایجاد انواع و اشکال مفاهیم مدرن گیتی‌گرایی ایرانی و روایات مدرن و تلفیقی از سنت/مدرنیت. شخصیت هر ایرانی نقطه تلاقی سنت/مدرنیت است و یا او از چندپارگی به چندلایگی سمبولیک دست می‌یابد و در معنای نیچه‌ایی به یک «اروپایی خوب» و «ایرانی خوب و مدرن» تبدیل می‌شود، به نسل «مهاجران دوملیتی و روشنفکران چندمتنی» ایرانی دگردیسی می‌یابد و یا اسیر نگرش نارسیستی و سیاه/سفید مانند نگرش شریعتی و یا نگاه کلانتری باقی می‌ماند. ازین‌رو در معنای «دیفرانس دریدا» کلانتری درواقع شریعتی تعویق یافته و متفاوت است و شریعتی، کلانتری تعویق یافته و متفاوت است. همان‌طور که چپ وراست ایرانی، قهرمان و دیکتاتور ایرانی در نهایت دو روی یک سکه و اسیر یک گفتمان هیستریک و نارسیستی بوده اند و گاه هنوز هستند.

رادیو زمانه

جالب اینجاست که در رادیو زمانه و نگاه مسئولان خوب و مدرن این سایت همین نگرش نارسیستی و هیستریک « خودی خوب» و «غیر خطرناک» نیز متاسفانه هنوز وجود دارد، باوجود تمامی قدرت‌های مدرن ایشان و قدرت‌های مدرن رادیو زمانه. حاصل نیز این است که به چنین مقالاتی با این همه خطا در محتوا و حتی مشکلات فراوان در شکل، مانند توضیحات فراوان اضافی و بی‌مورد در باب نظرات فیلسوفان مدرن و بازنکردن معضل «بومی‌گرایی»، همه امکانات داده می‌شود. در عوض نگاه من و امثال من که در واقع متفاوت و نو و در واقع ایجادکننده مباحثی نو در عرصه کار خویش هستیم، به سان یک «غیر خطرناک و مزاحم» پس زده می‌شود و یا به انواع و اشکال مختلف سعی می‌شود که مانع طرح و بیان این مطالب شوند.

برای نمونه من نزدیک به شش ماه است که در پی ایجاد یک برنامه رادیوی در باب مباحث مهم روان‌کاوی هستم. اما در واقع چنان از ابتدا به انواع و اشکال مختلف و پنهان و آشکار سعی در جلوگیری از طرح برنامه‌های من شد که این درگیری و عدم امکان برنامه مرتب ادامه یافت. حال نیز وقتی که خانم ناصری به ریاست بخش رادیو رسید، به خواست ایشان برنامه کاملی در اختیار ایشان گذاشته شد و ایشان به جای اینکه به برنامه رسیدگی کنند و نظرشان را برای من بگویند، در واقع بیش از یک ماه سکوت کردند و در انتها به جای جواب مستقیم به وسیله بخش کامنت‌رسانی سایت بدون بیان دلیلی برنامه را رد کردند و هر کامنت اعتراضی مرا حذف کردند. اکنون یادشان آمده است که اصلا قصد برنامه جدید ندارند و از یاد می‌برند که من شش ماه در این مورد زحمت و تلاش کشیده‌ام. البته مشخص است که فقط برای «غیر خودی» قصد برنامه ندارند.

این شیوه تلاش برای خسته کردن من از بیان نظراتم و رفتار متناقض بخش‌هایی از سایت زمانه در برابر کارهای من، مثل بخش کامنت‌ها و یا رادیو زمانه، چنان آشکار است که حتی دوستان و منتقدان من نیز به اعتراض علیه آن پرداخته‌اند. حاصل نوعی سیستم «موبینگ» است که به شیوه سنتی و برای طرد «نگاه متفاوت» در بخش رادیوی زمانه جاری است. خانم ناصری مطمئنا لااقل برای حفظ ظاهر بشخصه به ایمیل‌های من جواب منفی می‌داد، اگر که باور نمی‌داشت که بی‌توجهی، توهین و موبینگ آشکار او به کار تخصصی من با تایید پنهان و پشت پرده بخشی از دیگر مسئولین همراه باشد.و به قول معروف حتی با اعتراض من «آب از آب تکان نخورد».

این برخورد نارسیستی و سنتی و تلاش برای نفی و موبینگ نگاه «غیر و متفاوت» حاصل ترس از این نگاه و گرفتاری در برخورد نارسیستی و هیستریک با «غیر» است و هم ناشی از این است که هنوز در سایت زمانه و به ویژه بخش رادیو و کامنت، با تمامی پیش‌رفت‌های مدرن و مداوم این سایت خوب و افرادش از جمله خانم ناصری و دیگران، هنوز هم ساختار مدرن کامل رشد نکرده است و هم عناصر سنتی در پشت پرده هنوز فراوان قدرت دارند. وگرنه چنین اعمالی در بخش کامنت و یا بخش رادیو و چنین تبعیضاتی غیرممکن است اگر که شیوه کنترل مدرن و نقد متقابل به خوبی عمل کند. حاصل نیز این می‌شود که چنین مقالات ضعیفی چون مقالات «بومی‌گرایی» کلانتری و یا بخش نیلگون سایت زمانه همه امکاناتی در اختیار دارند، اما مباحث من و امثال من یا جلویشان گرفته می‌شود و مرتب مثل من تهدید به اخراج می‌شوند و یا اجازه طرح مباحث نو در رادیو به من داده نمی‌شود. یا حداقل امکانات مساوی و به شیوه مدرن تقسیم نمی‌شود و بخش «خودی» و «غیرخودی» وجود دارد.

حاصل تکرار دوباره یک فاجعه قدیمی و تکرار تراژیک/کمیک یک برخورد نارسیستی و هیستریک به «غیر متفاوت» هم در یک سری مقالات و هم در برخورد یک رادیو است. باشد که اکنون این انتقاد و نقد من هم معضلات این نگاه را بهتر نشان داده باشد و هم به دادخواست من و رشد ارتباط سمبولیک با «غیر» در سایت زمانه مدد رساند و باشد که خوانندگان و دوستان با همراهی خویش در این بحث و انتقاد به رشد این سیستم مدرن در سایت و این بحث بومی‌گرایی کمک رسانند. زیرا یک چیز آشکار است، سکوت در برابر این خطاها به معنای حفظ این حالات و تضعیف سایت و چالش مدرن و به معنای تبدیل ساختن خویش به روشنفکران و خوانندگانی عقیم و ناتوان از انتقاد و تحول است. زیرا همان‌طور که در ابتدای بحث گفتیم، من و شما با نوع نگاه‌مان به «غیر»، با نوع برخوردمان به این مبحث، در واقع هم‌زمان نشان می‌دهیم که ما کیستیم و در چه گفتمان و رابطه‌ای با «غیر» قرار داریم.


1. از بازی نارسیستی تا مصاحبه‌ی نارسیستی
2. بومی گرايی نو

3. Die Bewegung des Bedeutens

4. Orientalismus

5. Kultur der Einfühlung

6. همان

7. روان‌کاوی معضل «ما با غرب» و «غرب با ما»

8. روان کاوی پسامدرنی و چندچشم اندازی فيلم


Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

آقای برادری مقاله ی جالبی بود. نقدتان بر کلانتری و نگاه سیاه و سفید وی را بخوبی از زاویه ی تئوریک تان تشریح کردید. من هم در چند کامنت و البته با اصطلاحات دیگری به ایدئولوژیک بودن نگاه ایشان اشاره کردم. ولی اصطلاح «نگاه نارسیستی شیفته گرایانه/متنفرانه ی» شما بسیار بجا تر است.
با همه ی نقد هایی که به کارهای پیشین تان داشتم و به آنها در کامنت هایم اشاره نیز نمودم، نگاه تلفیقی و چندچشم اندازی شما را برای خروج از بحث های ایدئولوژیک بسیار جالب می دانم.
امیدوارم دوستان رادیو زمانه اهمیت چنین نگاه هایی را درک کنند و تنگ نظری هایی که به آنها اشاره نمودید کم رنگ تر شوند.
از شما هم خواهش می کنم که حتماً قبل از انتشار مطالبتان به ویرایش و ساده سازی زبان مقاله هایتان بپردازید. اگرچه این مقاله از مقاله های پیشین تان بهتر تنظیم شده بود.
موفق باشید

-- سعید ، Mar 16, 2008

دیسکورس پسامدرن، پلورالیستی و نوگرای شما ناشی از این است که زورتان گرفته بتون وقت ندادن هنرنمایی بکنید ...
مخلص:
نارسی سنت پور

-- بدون نام ، Mar 17, 2008

1. ایرادِ اولِ شما بر مقالاتِ «بومی گرایی» بیانِ یک معضل روان‌شناختی است؟! این ایراد به‌طور خلاصه آن است که پیش از هر چیز، تعریفِ مشخصی از این مفهوم به‌دست داده نشده است. یعنی دانسته نیست که این مفهوم چه چیزی را در بر می‌گیرد و در مقابل چه چیزهایی را بیرون از مرز مفهومی خود قرار می‌دهد. بر فرض درستی این اشکال، کل سخن شما در این باب، بیانِ نقص منطقی تعریفِ عبدیِ کلانتری از «بومی گرایی» است. مسئله در حوزه‌یِ منطق طرح شده نه روان‌شناسی. اشکالِ «ابطال‌ناپذیری» (که من ندانستم چگونه تعریفِ عبدی ابطال‌ناپذیر است.) نیز به‌هیچ‌رو یک معضل روان‌شناختی نیست. چنین کاربردِ بی‌ضابطه‌ای از عنوانِ «معضل روان‌شناختی» هم خواننده را سردرگم می‌سازد و هم نسبت به تصور شما از این مفهوم تردیدهایِ جدی به‌وجود می‌آورد.
2. مدتهاست مقالاتِ شما را جسته گریخته در رادیو زمانه می خوانم و از اینهمه پراکنده گویی، تکرار بیهوده و مبهم‌بافی تعجب می‌کنم. در مقالاتِ شما کوچکترین نشانی از یک انسجام منطقی ندیده‌ام. پیوسته مضامین یکسانی در جای‌جایِ مقاله تکرار می‌شود و عنوان‌بندی‌ها بیشتر به تزیین نوشتار می‌مانند تا طرح زیرمجموعه‌ای مستقل از بحث.
3. «رویکردِ نارسیستی» و «مواجهه‌یِ هیستریک» بسامدِ بسیاری در تمامی نوشتارهایِ شما دارند و این دو مورد برایِ شما برچسبی شده که ندیده‌ام تا بحال حتی به یک نفر از کسانی که به‌اصطلاح نقدشان کرده‌اید، نسبت نداده باشید. در واقع، نوشتارهایِ شما پر از ارزش‌داوری‌هایِ احساسی ست که در لفافه‌ای از اصطلاحاتِ روان‌شناختی پیچیده شده و چنان در این حالت افراط می‌کنید که خواننده حس می‌کند یک ترم/اصطلاح شناخته‌شده در بافتِ روان‌شناسی را به‌طور دل‌بخواهی و منتزع/جدا از زمینه‌یِ علمی‌اش به‌کار می‌برید.
4. پاسخ‌هایی که به برخی کامنت‌هایِ خوانندگان می‌دهید، واکنشی هیستریک است که باز توجیهِ شبهِ روان‌شناختی شده، مبنی بر اینکه روان‌کاو حاذق، در برابر خشونتِ زبانی بیمار گاه باید روش درمانی مقابله به‌مثل را به‌کار گیرد! در واقع شما به‌نحوی شگفت‌انگیز، پیوسته خود را در جایگاهِ پزشک و مخاطبِ خود را در جایگاهِ بیمار می‌بینید که خود نشان از نوعی خودشیفتگی مزمن (و تلاش در انکار واقعیتِ ساده‌یِ عصبانیتِ شما از برخی کامنت‌ها) دارد.
5. در نقدِ شما بر مصاحبه‌یِ نیکفر راجع به روشن‌فکران (ماجرایِ تشبیهِ دیدزدنِ دیکتاتور از سوراخ کلیدِ در توسطِ روشن‌فکر)، نیکفر در کامنتی گفت که «هر چیزی را نمی‌توان نقدِ روان‌شناختی کرد.» و از لزوم توجه به کانتکست/زمینه‌یِ سخن (عالم مقالِ گفتار) سخن گفت. آن اشاره بسیار مهم بود که متاسفانه نوشتارهایِ شما (روان‌کاویِ زمین و زمان و گاه کل یک رادیو) نشان از بی‌توجهی به نکته‌یِ جنابِ نیکفر دارد.
6. پیشنهاد می‌کنم به‌جایِ آن‌که تمام هم و غم خود را به افزودن بر حجم نوشته‌هایِ خویش و نقدِ زمین و زمان مصروف کنید، تنها اندکی به سراغ متن‌هایِ تحلیلی/آنالیتیک رفته و کمی به این اوضاع آشفته‌یِ ذهنی و وضعیتِ نابسامانِ زبانی خود سر و سامان دهید!

-- مخلوق Creature ، Mar 17, 2008

آقای برادری من نوشته های شما را میخوانم و خوب هم هستند. اما احساس میکنم این بار این اصطلاح "خودشیفتگی "را به خودتان باید داد. من فکر میکنم شما به آقای کلانتری حسودی میکنید که یک برنامه شخصی برای خودش دارد و شما ندارید. یک کمی خودتان خودتان را تراپی کنید و دست از حسودی کردن بردارید. با تشکر

-- یک خواننده ، Mar 17, 2008

آقاي برادري متأسفانه هنوز هم با بي ادبي(مثلا) نقد ميكنيد. از شما كه خود را مغز متفكر جهان دانش ميدانيد انتظار بيشتري ميرفت! نميدانم به كدام رسم به خودتان اجازه دخالت در هر موضوعي را ميدهيد.

-- بدون نام ، Mar 17, 2008

من سوالي داشتم از نويسنده محترم
براي فهم بهتر و بيشتر مفاهيمي كه شما در نوشته تان به كار مي بريد چه كتابهايي را براي خواندن مفيد مي دانيد
مفاهيمي از قبيل سوژه / ابژه يا ديسكورس يا ...
من احساس مي كنم نوشته هاي شما قابل فهم نيستند مگر اينكه از قبل برخي مفاهيم كليدي را توضيح دهيد

-- روزبه ، Mar 17, 2008

با بیش از بیست سال زندگی در متن جامعه ی شمال آلمان، نه در حاشیه ی اجتماع، متوجه شدم که شدت تاکید یک آلمانی به ضدخارجی نبودنش، نشان از شدت اندیشه ی رسوب یافته ی ضدخارجیِ درونی اش دارد. البته بیشترِ این نوع آلمانی ها در مرحله ی گذار از ضدخارجی به مولتی کولتی هستند. اگر اجازه داشته باشم این تجربه را به تکرار مداوم نارتسیسم ایرانی در نوشته های برادری تعمیم دهم، باید نتیجه ی تلویحی بگیرم که او در جنگ با خود در کنارگذاشتنِ نارتسیسم قوی اش است. از Kontext نوشته هایش می بینم درگیری های درونی اش را. به او تبریک می گویم برای این همه خودسازی اش. از او انتقاد می کنم در قاطعیت و مطلقیتِ اظهارنظرهایش. قبلا هم نوشتم و بازهم می نویسم، برادری اندیشه ای با سمت و سوی نوین و مدرن دارد، اما این اندیشه خام و درهم برهم است. اگر تنها به ازهم گسیختگی زبانی اش در نوشته هایش بسنده کنم، ادعایم رابا احتمال بالای 75%اثبات شده می بینم. امیدوارم برادری مرحله ی گذارش را سریعتر به سوی هرچه بیشترساماندهی ذهنش پیش برد.
کوتاه: برادری عزیز، دیالوگ کن، حکم قاطع وتکفیرنکن.درعین حال که فکر می کنی می خواهی یاد دهی، آماده ی یادگیری هم باش.
همان دوست قدیمی.

-- بدون نام ، Mar 17, 2008

آقای برادری من در صحیح بودن یک نگاه تلفیقی به مسائل اجتماعی شک ندارم. ولی کاری که شما می کنید تلفیق همه چیز با همه چیز است. و همچنین اگر چه قائل نبودن به ذات ثابت برای مسائل اجتماعی صحیح است ولی شما در این کار افراط می کنید. ادعای نگاه چند لایه و چند چشم اندازی و زیرمتن های فراوان در متن پریشان شما بیشتر شبیه لاف می ماند تا واقعیت.
با همه ی اینها نقد شما را در به چالش کشیدن نگاه های سیاه و سفید بسیار جالب و با اهمیت می بینم.

-- علیرضا ، Mar 17, 2008

در ذيل نكاتي كه دوستان اشاره فرمودند بايد به ذات و درون كودك وار آقاي برادري هم اشاره كرد مثلا در جواب به كامنتي در يكي از مطالبشان مانند طفلي كه از ندادن اسباب بازي عصباني ميشود، ايشان نيز با قرارنكرفتن مطلبشان در ستون"از دست ندهيد" عصباني و از كوره در ميروند.

-- هادي ناصري ، Mar 17, 2008

الله اکبر!!!

-- مستانه پیله ور ، Mar 17, 2008

سعيد جان مشکل زباني من جدا از ضرورت يادگيري بهتر، در اساس ناشي از اين است که من مي خواهم متونم در عين چندلايگي داراي نوعي سادگي باشد و اين زبان آفرينشش سخت است. ساده نويسي برخي ديگر از دوستان ناشي از ساده نگري نيز هست. به اين دليل سعي ميکنم در عين حفظ راهم از انتقادات و پيشنهادات دوستان استفاده کنم.

مخلوق گرامي اصل ابطال پذيري و مشخص بودن مفهوم پديده مورد نقد يک اصل متديک علم روانشناسي و ديگر علوم انساني است. همينطور بحث نارسيسم در واقع نه بحث من بلکه بحث محوري و مرکزي روانکاوي پنجاه و شصت سال اخير از زمان روانشناسي خود تا لکان و غيره است. مشکل ناآشنايي شما با اين مباحث است. بقيه نيز نگاه شماست و خوب است که نگاههاي متفاوت وجود داشته باشد و امکان مقايسه و يادگيري از هم.

خواننده عزيز باور کن اگر من به اقاي کلانتري حسادت ميکردم حتما ميگفتم. زيرا حسادت يک احساس منطقي و مفيد بشري است. موضوع توانايي ايجاد حسادت شيرين، ايجاد رقابت مدرن و رهايي از حسادت کور است. در واقع اگر در بحث دقت کنيد، من نگاه خود و نسل تلفيقي را بسيار جلوتر از نگاه نسل کلانتري مي دانم و به باور من ميان ما و آنها حدااقل ده تا پانزده سال فاصله است و آنها اصلا وارد بحران مهم و اساسي دوم مهاجرت نشده اند. زيرا از درون اين بحران است که مهاجر دومليتي و روايات مختلف مدرنيت ايراني بوجود ميآيد. اگر مي بيني که از مبحث کلانتري در باب مباحث راديو زمانه استفاده کردم، هم به دليل امکاناتي است که در اختيار اين بخش گذاشته ميشود و هم به دليل اين است که خانم ناصري در يکي از اولين ايميلهايش اين مقالات را به سان نمونه موفق کار راديويي نام برده بود و من همان زمان نيز از اين حرف متعحب شده و خنده ام گرفته بود.

بقيه ديالوگ با دوستان در کامنت بعدي

-- داريوش برادري ، Mar 17, 2008

روزبه گرامي نظرتان درست است اما من در مقاله نميتوانم مرتب همه چيز را از نو توضيح دهم. پيشنهاد مي کنم براي درک و نقد مفاهيم پايه اي مباحث من حتما به اين دو بخش از کتابهايم مراجعه کنيد. اولا به بخش اول کتاب اسرار مگو از ص 5 تا 25 در لينک ذيل مراجعه کنيد.
http://sateer.de/books/222.pdf
دوما براي اطلاعات بيشتر در باب مفاهيم سوژه و ديسکورس و بستر روانکاوانه نگاه من بر اساس نظريات فرويد، لکان، دلوز و غيره به کتاب چهارم در صف انتشار من در لينک ذيل مراجعه کنيد. از ص 24 تا 30 مراجعه کنيد.
http://www.sateer.de/books/ravankavanifilm.pdf
همانطور که شما و ديگر دوستان ميتوانيد در اين سايتم نزديک به هشتصدو پنجاه صحفه از شش کتاب در صف انتشارم را بيابيد و هم با نظرات من بيشتر اشنا شويد و هم بهتر بتوانيد آن را نقد کنيد.

عليرضاي گرامي اميدوارم شما نيز لينک اول در کتاب اسرار مگو را بخوانيد تا بتوانيد دقيق ببيينيد که منظور من از نگاه نو و تلفيقي و چندسيستمي چيست. اين نوشته در واقع يک ستون اصلي سيستم جسم گرايانه و تلفيق من است. پس اگر آن را بخوانيد هم ميتوانيد پي ببريد که ايا لاف يا واقعيت است و هم اگر بتوانيد نقدش کنيد و نقاط ضعفش را نشان دهيد در واقع محور اساسي مباحث مرا زير سوال برده ايد يا تازه پي مي بريد که تاکنون بيشتر با تصوير خويش تا روايت من روبرو بوده ايد. اينگونه نيز مي بينيد که چرا من از نقد هراس ندارم. زيرا اگر سيستم من با نقد شما و يا دوست ديگري درهم ريزد، همان بهتر است که در هم ريزد. زيرا سالها براي ايجاد اين سيستم زحمت کشيده شده است و اين سيستم قادر است با هر انتقادي مرتب دگرديسي کند و نو شود.

همينطور دوست قديمي گرامي اميدوارم شما نيز اين دو مطلب را بخوانيد تا شايد من بهتر بتوانم از انتقاداتتان استفاده کنم و يا شايد شما ببينيد که اساسا مطلبي که من مطرح ميکنم چيست و چرا من مي گويم که ما براي تغيير و تلفيق امده ايم و تفاوت نسل ما با ديگران چيست.
موفق باشيد.

-- داريوش برادري ، Mar 17, 2008

رنجنامه بنوشتی و شنیدم بویی
قلب من بود که می سوخت بَرَم از سویی
گفته بودی که سوی دگرش را نگِّرّم
چشم من بود که سیلابِ روانی گویی
لیک آن آتش سوزان که فکندی بر دل
همچنان سوخت گدازنده از این پُر رویی

روزگاری است که تو تکیه زدی بر تختی
تختِ خودساخته را پایه زدی «سرسختی»
بنَهادیش سرِ قله ی دیوار چو خٌس
دمبدم نعره زدی : «های شتابد همه کَس
من همان شاخه گُلم کو نه بهر جا روید
گُرده ی رستم دستان شکنم با یک دست»

هر چه گفتند تو را کارشناسی منما
زیر خرقَه ت تو پنهان نکن آن رازِ اَلست
مُهره مار کجا و سخن نیچه کجا؟
بس کن این مستی و شیدایی وافر، تردست
این تو هستی که در آن دورِ دو بُعدی گیجی
گه خدا بینی و گه غاشیه را می بیزی

طُره یکسوی فکندی و زدی هر کس را
چوب تکفیر و دواندی سگ خویش
"این چنین گفته فلانی، نادان!"
"کوتوله قد بکش و راست بمان در فرمان!"
" خشم داری تویِ نارسیستِ سیه روی بمن؟"
" لول هستی دگری، گر نپذیری شطحم"

"من همانم که بیک دوش کشم
جسد نیچه و بر آن دگری فوکو را
دست من حافظ و رومی به یک انگشت اش
رقص خندان من از هر دو نمادی دارد
آستینهای مرا بین که پُر اند ریز و درشت
ساتر و دالی و دوبوار و سعید و لاک پشت"

"من مدرن رقص سماع ام که کاهن گفتست:
هنر جلق زدن یاد بگیری، عشق است
لیک باید که همراه سرور و شادی
رنسانسِ خودی ات جلق زنی
غربِ مسکین به چه ارزد وقتی
دیسکور اش را بربودی از وی"

این چنین بود حجابی که تو در بیخودی ات
به فریبی پس آن لغزیدی
با «نگاه»ات به «دگر» کَس که با رنج و صبور
یافت و ساخت و بنیاد نهاد
هیچ نایافته، دزدی و دغل بازی تو
پیش شرطِ غرض از علمِ «روانکاوی» شد

هر چه گفتند که این رقص نمودن بی سر
پیچش وخنده ی مجنون وارت
نه ز نیچه و فوکو، بلکه روان خودِ توست
بُخل و کین طرفِ دعویِ خود ترفندی
این همه نفرتِ انباشته از هر چه نو است
بکجا حمل کنی؟ تا کجا میداری؟

یک خواننده ی رنجنامه ات

-- بدون نام ، Mar 17, 2008

مجنون را پرسیدند: ابوبکر فاضل تر یا عمر؟ گفت: لیلی نیکوتر
ابولفضل میبدی در کشف الاسرار
میبدی وش

-- بدون نام ، Mar 17, 2008

خدمت برادر داریوش:
بر نوشته ی اعتراضیِ شما بعدا بطور مبسوط خواهم پرداخت. اما مطلبی را باید «ترِ چسب» خدمتتان عرض کنم تا اگر واقعا تا این حد نادان اید، سوء تفاهم اتان را برطرف نمایم.
دفعه قبل که شما در حال اعتراض به ناخوانا بودن کامنت ها بودید، بمدت دو روز من هم آنها را ناخوانا یافتم که با دستکاری و بزرگ کردن صفحه خوانا شد. پس از اعتراض شما، با توجه به شناختی که در اینمدت از پرخاشگری و طلبکاریِ " روانکاوانه"ی شما دارم، به ظنز مطلبی نوشتم که در قسمت کامنت های دفعه پیش موجود است. یکبار دیگر عین مطلب را میآورم تا شاید این بار بفهمید که منظور این "منتقد شما"، نه اعتراض به رادیو زمانه، بلکه به سُخره گرفتن شما بوده. عین پیام چنین است:
نمیدونم چرا کامنت من را هم پخش نمی کنید. اعتراض آقای سعید و برادر درست است. قسمت کامنتدانی من را هم اسفبار غیر خواندنی کردید.
به استناد اساسنامه ی خودتان هر کس، از جمله من و آقای سعید و برادر داریوش مینویسیم و باضافه تمرین هم میکنیم.
خواهش دارم که این اساسنامه ی به این مهمی دموکراتیک را سریعا اجرا کنید.
با تشکر باضافه دو قورت و نیم
مریم

-- بدون نام ، Mar 17, 2008

سلام داریوش. چه خوب که این مسئله را مطرح کردی.
.
با اینکه با تعمیم حالت شیفتگی/تنفر بر همه ی رفتارهای ایرانی مخالفم و این را یک نوع تقلیل می دانم که نگاه را محدود می کند و به نظر من همین اشکال عمده ی مقالات تو ست، اما حمل این نگاه را به کلانتری و بخش بزرگی از ایرانیان خارج از کشور به جا می دانم. مجموعه مقالات کلانتری راجع بومی گرایی را نخوانده ام، ولی با نوع برخورد او با شرق و شرقی آشنا هستم: نگاهی فاقد قدرت به چالش کشیدن منطقی، نگاهی در سطح و یا در بهترین حالت هم سطح پدیده ها.
.
فکر می کنم گنجاندن بخشی به نام نیلگون در زمانه نه انتخابی بلکه تحمیلی بود. کلانتری هم اصولن می بایست مثل بقیه مقالاتش را در بخش اندیشه درج کند؛ ولی همانطور که نیک آهنگ کوثر، معروفی و بعدها ابراهیم نبوی تریبون های مستقل گرفتند، بی آنکه واقعن حرف ِ جدی و نوئی برای زدن داشته باشند، نیلگون هم تریبونی شد برای دوستدارن بیلد تسیتونگ.

-- شهلا شرف ، Mar 17, 2008

مثل هر مقاله ای از این دست: یا حرفهای پیش پا افتاده در قالب پرطمطراق یا مهملات. این نظر را در مورد هر مقاله یا نوشته "پست مدرن" درام.

-- dr jack ، Mar 17, 2008

1. در مقاله ی آقای برادری عبارت "هر مقاله مدرن بایستی لااقل تعریفی مشخص و با مرزهایی نسبتا مشخص از «پدیده» مورد بحث خویش بیان کند و امکان «ابطال‌پذیری» داشته باشد." در حوزه ی روش شناسی علمی و روش های تحقیق و نگارش مقالات و متن های علمی قابل طرح است، نه در روان شناسی! ظاهراً خطایی در رده بندی علمی این عبارت در چارچوب مقاله ی شما اتفاق افتاده باشد!! از طرف دیگر یکی از عناصری که مقاله های علمی را کم اعتبار می کند، ارجاع به دانشنامه های عمومی یا فرهنگ های عمومی است که این نیز در کار به چشم می خورد.
2. چرا و بر چه اساس روشنفکر لزوماً باید در عصر حاضر از گفتمان پسامدرن پیروی کند یا در چارچوب آن سخن بگوید؟ آیا فرضاً آرامش دوستدار یا جواد طباطبایی پست مدرن هستند؟
3. اگر راهی جز تلفیق مدرنیت در قالب فرهنگی ما نیست، چطور می توان آزادی جنسی را که از دستاوردهای مدرنیته بوده است، در قالب فرهنگ ایرانی جا داد؟ واقعیت گاهی پرسش های بسیار متفاوتی را پیش می کشد: به عنوان مثال حاکمیت سیاسی ایران که به سوی نظامی گری کامل در حرکت است، قادر به پذیرش فرهنگ تساهل به شیوه ی غربی آن نیست و نخواهد بود، (حتا اصلاح طلبان داخلی نیز ولایت فقیه را به عنوان پیش شرط دستیابی به دموکراسی و تأیید کننده ی نهایی رأی مردم پذیرفته اند) در اینجا کسی که خود را روان شناس می داند، می تواند موضوع را موشکافی کنید و ریشه های روانی نظامی گری در سیاست را بررسی کند.
3. نفس انتشار نوشته ی شما، همزمان نقض گفته های شما در مورد (برخورد گزینشی) رادیو زمانه است و از طرف دیگر نباید فراموش کنیم که فرهنگ ما هنوز -حتا در میان ایرانیان خارج از دیکتاتوری- تا آن حدی که آقای برادری فکر می کند، دموکراتیک یا روادار نشده و اغلب هواداری جای رواداری را می گیرد!! علاوه بر خودی ها و غیر خودی ها، نخودی ها هم هستند که بیشتر از آن ها انتظار می رود سکوت کنند. در اختیار داشتن ابزار مدرن نیز هیچ وقت به معنای مدرن بودن یا مدرن شدن نبوده است. خود من و شما که به مدرن ترین تحقیقات علمی و کتاب های روز دسترسی داریم، هنوز بر سر این موضوع بحث می کنیم که مقاله ی چه کسی چاپ می شود و تبعیض در انتشار مطالب تبعیض هست یا چه کسی بحثی را فهمیده یا خوانده یا خیر!! همین یکی از نشانه هایی است که بخش بزرگی از جامعه ای که خود را روشنفکر می داند، هنوز مدرن نشده و محصول همان جامعه ی استبداد زده است... پست مدرن بودن هم طلبمان باشد... و دیگر این که "مشک آن است که ببوید، نه آن که عطار بگوید." این که فردی خود اعلام کند که به موضوعات چندبعدی می نگرد، کافی نیست و بار اعلام این مطلب به خواننده را ، خود نوشته باید به دوش بکشد، نه تولید کننده ی متن!!
4. همان طور که نویسنده ی محترم می داند مخاطب رادیو زمانه فارسی زبان هستند و کاربرد این همه لغت های آلمانی یا واژگان نادرست و بدساخت (شیفته گانه که البته درستش شیفته گونه است) در متن، تنها نیاز به جستجو در فرهنگ لغت را افزایش می دهد، نه میزان روشنفکرانه بودن نوشتار را!!! (لغت هایی هستند که به راحتی می توان معادلی فارسی برای آن ها یافت. کاتگوری: مقوله، دیسکورس: گفتمان، اورینتالیسم: شرق محوری، شرق باوری، شرق شناسی یا به صورت وصفی شرق شناختی، سمبولیک: نمادین، نمادگونه و...) اگر مقصود ارائه ی متنی تخصصی یا ایجاد زبانی تخصصی ست، جای انتشار مقاله ی به دست آمده، نه روی سایت وبلاگ گونه ی زمانه؛ بلکه در نشریات تخصصی داخل یا خارج ایران است. البته در این مورد هم جهش های جسته و گریخته ی بحث باز ذهن را گمراه می کند. بهتر بود رادیو زمانه و آقای کلانتری در دو مقاله ی جداگانه نقد می شدند تا این ظن به وجود نیاید که نویسنده می خواهد با یک تیر دونشان بزند و این همه جهش های خسته کننده برای چسباندن این دو به یکدیگر صورت نگیرد. البته این که نویسنده احساس می کند زحمت های شش ماهه ی او در اثر همکارآزاری (Mobbing) رادیو زمانه بر باد رفته است، علتش این است که انگیزه و افق خود را به ارائه ی کار به رادیو زمانه محدود کرده است. کما این که اگر کاری واقعاً نظام مند باشد، قابل ارائه در رسانه های دیگر یا انتشار به صورت سی دی یا درسگفتار در اینترنت هم هست... شاید بشود چند-بعدی نگاه کرد و گفت یک کار مطلقاً فرهنگی به انجام رسیده است که هیچ دستمزدی به شکل یورو ندارد (سایت گویا: بعضی از نویسندگان بدون هیج دستمزدی کار می کنند، آرام، بی هیاهوی کارهای پست مدرن و...).
5. در مورد پیوند داشتن ما با یکدیگر/ ما با غیر/ ما با دیگری، شاید بشود گفت: انسان ها (مجموعه ی ما و دیگران) سلول های پیکره ای غول آسا (بشریت) هستیم. کار سلول ها بسیار متفاوت است و گاهی تفاوت های ریختاری و سنخی بسیاری نیز با یکدیگر دارند، اما این که به یک مجموعه تعلق دارند تفکری است که می توان از بطن آن صلح طلبی، همزیستی، همبستگی و همیاری را بیرون کشید...

-- پارسا پویا ، Mar 17, 2008

از آقای جامی عزیز می‌پرسم: اگر چطور بشود شما متوجه خواهید شد که پریشان‌گویی‌های یک ذهن آشفته تمامی خوانندگان زمانه را به عذاب الیم انداخته؟ اگر چه اتفاقی بیفتد شما خواهید فهمید که باید آب دست‌تان است زمین بگذارید و این جناب را به یک روان‌کاو / روان‌درمانگر نشان بدهید؟ سر جدتان جلو این بنده خدا را بگیرید. حکایتی شده است نوشته‌های این حضرت. مرا به یاد تیتر داستانی از عباس نعلبنديان می‌اندازد: «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگواره‌های دوره‌ی بيست و پنجم زمين‌شناسی».

-- هوشنگ ، Mar 17, 2008

آقای داريوش برادری گرامی ــ از اينکه برای بار چندم بنده را روانکاوی کرده ايد، بايد ممنون تان باشم. در شهری که من در آن زندگی می کنم، رفتن پيش روانکاو، چندين برابرِ کارمزد راديو زمانه برای آدم خرج برمی دارد؛ روانکاوها هم که خودتان می دانيد، با چهار پنج جلسه عمليات بالينی، به سادگی کارشان راه نمی افتد، آن تازه اول کار است. بعدهم هر روانکاوی مکتب خودش را دارد، اگر از اين يکی به آن ديگری رجوع کنی، دومی به تو می گويد اولی کار را خراب تر کرده، بايد اول دورهء پيشين را از ضميرت پاک کنی تا بعد برسيم به ريشهء مشکلات. سالها پيش، آخرين روانکاوی که سر مرا به بالين گذاشت چنين تشخيص داد که آنيما و آنيموس من به درستی جفت نمی شوند ــ او مثل شما لاکانی نبود و از جهان آرکه تايپی يونگ می آمد ــ ولی ور رفتن با انواع «يينگ و يانگ» ها هم گره ای نگشود. حالا، به جای روانکاو، اگر فرصت دست دهد، گهگاهی برای گرفتن يک فال قهوهء ناب به محضر خانم پارسی پور می روم که مشگل گشاتر است.
.
اما اگر متوجه شده باشيد، به هرحال در «نيلگون» نسبت به روانکاوی کششی رمانتيک وجود دارد، نه تنها به اين دليل که برای من دوست داشتنی ترين دورهء تاريخ هنری و روشنفکری، مدرنيسمِ اکسپرسيونيستی و دکادنت جمهوری وايمار، و نخستين پايتخت های مدرنيسم هنوز «وين» و «برلين» در اوايل قرن بيستم است، بلکه به خاطر زيبايی اينگريد برگمن در «طلسم شده» ی هيچکاک که گری گوری پک را از شـرِ کابوس هايش (ساختهء ذهن زيبا و بيمار سالوداور دالی) نجات داد. اين نوع روانکاو به زحمت اش می ارزد! اما حقيقتاٌ نجاتی درکار نيست، وسوسهء شون کانری روی «مارنی» و وسوسهء مزمنِ جيمی سيتوارت روی آن زن زيبا و هوش ربايی که هرگز وجود نداشت در «سرگيجه»، حکايت از علاج ناپذيری مشکلات روانی نيلگونواره دارند. مجسم کنيد: پرفسور اميل يانينگز که از رختکن لولاـ لولا (ديتريش جوان ـ فرشتهء آبی) غمگين و تحقير شده بيرون مي آيد و در کابارهء بغلی به رخت کن ديتريش ميانسال در لباس مردانه می رود تا کمی از طعم شيرين شلاق چرمی او بچشد و بعد سی سال به جلو بپرد و در داخائو يا آشويتس، خود در يونيفورم نظامی درک بوگارد، با شارلوت رامپلينک تازه سال عشق بورزد (نگهبان شب) تا زمانی که اين وسوسه به خودـ تباهی و مرگ او منجر شود. ملاحظه مي کنيد؟ قضيه از اين حرفها گذشته، بيمار ديگر شفاپذير نيست.
.
ديگر اينکه، «نيلگون» نسبت به ايرادات شما و ديگران بی تفاوت نبوده و سعی کرده در نقد فرهنگی از راه انصاف به دور نيفتد (يا به قول شما «نارسيستی ـ شترمرغی» عمل نکند). در مورد آن مرحومان (سعيد و فوکو،که هيچ خيری از آنها به فرهنگ و سياست ما نرسيد) و حواريون ايرانی شان، نيز سعی خواهيم کرد منصف باشيم. به هرحال ــ چه شترمرغی، چه شترگاوپلنگی و هشت لايه ــ انگشت گذاشتن روی گوساله های مقدس و جزميات مألوف، واکنش برمی انگيزد. شما می دانيد که شالوده شکن معروف ايرانی آقای شريعتمداری و همفکران بومی گرای پسااستعماری شان در کيهان (که علاوه بر شالوده، قلم و ساق پا و دک و پوز هم می شکنند)، برای نيلگون پرونده درست کرده اند و از هم اکنون با نگاههاي چپ چپِ فراساختاري و فراسيخکی، می خواهند همان بلايی را به سرش بياورندد که بر سر سرکوهی، اسفندياری، و جهانبگلو ها آوردند. خودتان قاضی باشيد، چطور می توان با اين دوستان دلپذير(که «غير» و «ديگری» نيستند و از خودمان اند، و ما همديگر را سی سال است که خوب می شناسيم)، به قول شما «جسمانی، شادان، خندان و رقصان» وارد ديالوگ شد؟ چه ديالوگی؟ به محض آنکه جلوی چشم شان از اين کارهای مشنگ بکنيد، آنها نه تنها وارد «ديالوگ چندلايه» نمی شوند، بلکه شما را به عنوان مفسد فی الارض می گيرند می فرستند بالای جرثقيل. اميدوارم موفق شويد برنامه های راديويی مورد نظرتان را تهيه کنيد. با احترام: عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Mar 17, 2008

مزخرف محض! حق زمانه هست که این انتقادات مزخرف را بشنود وقتی این مطلب های مزخرف را منتشر می کند. بیچاره عبدی کلانتری که در کنار خودشیفته های هیستریکی چون داریوش برادری باید برنامه تولید کند و این چنین در معرض مزخرف گویی هم قرار بگیرد. از زمانه که ادعای رسانه حرفه ای بودن دارد بعید است که چنان نوشته هایی را منتشر کند.

-- رضا زاهدی ، Mar 17, 2008

ملاحظه می فرمایید؟ عبدی کلانتری بیشتر به نهنگ شباهت دارد؛ بزرگ است اما گاز نمی گیرد.

ما هم امیدوار باشیم آقای داریوش برادری موفق شوند برنامه رادیویی مورد نظرشان را درست کنند.

-- یک وبلاگ نویس ، Mar 18, 2008

متاسفانه الان پس از گذشت حدود بیست و سه ساعت از فرستادن پیام اول، و چندین ساعت از فرستادن پیام دوم، که در آن خواهان آن شده بودم که چرا پیام اول من چاپ نشده است،ناگزیرم کپی آن پیام اول را برای تان بفرستم و باز از شما درخواست کنم آن را چاپ کنید. در همین جا از شما خواهش می کنم این فیلترینگ پیام ها را بردارید و به خوانندگان زمانه اعتماد کنید و بگذارید هر پیامی بلافاصله در سایت چاپ شود. نهایتش این است که نخست عده ای ذوق زده شوند و حوزه عمومی را با حوزه خصوصی و شخصی عوضی بگیرند و مسائلی را بنویسند که در چارچوب سایت نیست. اما اکثر پیام ها بی تردید درباره موضوع و متن خواهد بود. به این ترتیب کلی از این حرف ها به پایان می رسد و هر خواننده ای می تواند بلافاصله شاهد پیام خود باشد. شما هم حداکثر می توانید نظارت کنید که این پیام ها عاری از فحش و ناسزا هستند یا نیستند و آنان را پاک کنید. اما به این طریق شما سرعت و امکان شکلگیری بحث را افزایش می دهید. این شاید عیدی خوب زمانه به خوانندگانش باشد که این سد 24 ساعت، که تازه گویا بسیار هم گزینشی است، برداشته می شود و ما می مانیم بحث منطقی و عینی و بدور از هرگونه انگیزه خوانی. کپی پیام خود را از پی این پیام خواهم فرستاد

-- هرمس ، Mar 18, 2008

آقای برادری
شما در طرح مساله و بیان آن چه بر شما گذاشته است، راه درست را در پیش گرفته اید. نقد شما خوشبختانه سیاه و سفید نیست، و در واقع بیان همان چیزی است که شما بارها در مقالات خود بیان کرده اید. دیدن این نکته در نقد شما، که هم نکات مثبت را بیان می کنید و هم نکات ضعف را، به راستی جای دلگرمی و بسی شادی دارد. متاسفانه هنوز محفل گرایی و بده و بستان های قدیمی در میان ما ایرانیان و در سایت های اینترنتی رواج دارد. سایت زمانه با این که در این مدت کوتاه بسیار پیشرفت داشته است و تلاش کرده است از این زد و بندها و بازی ها دور بماند، اما هنوز رگه های این نوع تفکر در این سایت به چشم می خورد. این که از سویی گفته می شود ما می خواهیم با روشنفکران ایرانی ارتباط بر قرار کنیم و بعد راه بر آنان تنگ می شود که از زبان و نگاه و هنجارهای دیگری حرکت و استفاده می کنند. امیدوارم که سایت زمانه این امکان را در اختیار شما قرار دهد که برنامه خود را مجری کنید تا علاقمندان به نوشتارهای شما از این فرصت بهره ببرند. همین که شما به قولی "موی دماغ" سایت زمانه می شوید را باید به فال نیک گرفت و همینکه سایت زمانه مقاله شما را، برخلاف آن مقاله حافظ شما، منتشر می کند. من نیز افرادی را می شناسم که قربانی این یارگیری ها و منطق از خودمان است یا نه؟ شده اند. تعجب است که سایت زمانه به شما این امکان را نمی دهد، در حالی که شما و مقالات شما از جمله مقالاتی است که برای من خواننده بسیار رهگشا و آموزنده است. بگذریم از این که بنده زیاد به نظریات شخصی که نام برده اید ارادتی ندارم و سایر دوستان را هم به نقدی که آقای علی میرسپاسی بر الگوی این نوع افراد- یعنی دوستدار و یا حتا طباطبایی نوشته اند و دارند ارجاع می دهم. ایشان در کتاب خود «روشنفکران ایران (روایت های یأس و امید)» از جمله می نویسند: "خودبینی بسیاری از روشنفکران برجستۀ ایرانی در عرصه ای که جریان انقلابی معرفت شناسی معاصر نامیده می شود تا به آن جا رسیده است که می گویند کلیۀ مشکلات اجتماعی و فرهنگی جامعه محصول شیوۀ تفکر ایرانیان یا، به عبارت دقیق تر، ناتوانی ایرانیان در اندیشیدن است که با زوال تفکر عقلانی در تاریخ ایران پیوند دارد". (همان جا، صفحه 51) و در جای دیگر در ادامه می نویسد: " اما میزان خودشیفتگی و تندی زبان افرادی نظیر دوستدار و طباطبایی، بسیار بیش از حد معمول نخوت روشنفکری است". (همان کتاب، ص. 69) این "روشنفکران پیامبرصفت" و شاگردان شان از طریق حجره «نیلگون» با انکار یا کتمان نظریات دیگران، - که خود جای سئوال است که چرا این «حجره» در سایت زمانه سرقفلی دارد- نه تنها از امکانات موجود بهره می برند بلکه تلاش می کنند از طریق روابط محفلی و مراد/مریدی تریبون رادیو زمانه را در انحصار خود نگاه دارند. خوشخالم که شما به این نگاه از روزن نقد پرداخته اید و حال باید به انتظار نشست و دید که آیا جدلی در خواهد گرفت یا باز سیاست مسکوت نهادن و انکار کردن ادامه پیدا می کند. به هر روی، به عنوان یک خواننده زمانه، از سایت و رادیو زمانه درخواست دارم که این امکان را برای شما فراهم کنند که برنامه خود را در سایت و رادیو زمانه ارائه دهید و این بخش اندیشه زمانه، که بیشتر به ملک طلق حجره «نیگون» می ماند، همگام با فرا رسیدن نوروز و بهار حال و هوای تازه ای پیدا کند.
با صمیمانه ترین شادباش ها برای همکاران خوب و عزیز زمانه و سپاس از زحمات آنان و به امید شنیدن برنامه شما آقای برادری از سایت زمانه.
ساعت 3:22
دوشنبه 17 ماه مارس 2008

-- هرمس ، Mar 18, 2008

دوستان باور کنید که در بحث های آقای برادری نکات بسیار جالبی برای شناخت صحیح مسائل اجتماعی وجود دارد. شیوه ی بیان ایشان است که هم از نظر شکلی و هم از نظر محتوایی بحث را به یک بحث جهان سومیِ خاورمیانه ای تقلیل داده است.
البته این انتقاد بر سایت نیلگون هم از نظر من وارد است.
خلاصه جنگ، جنگ قدرت است برای تاثیر گذاری بر مخاطبان و معروف و مشهور شدن.
به صورت طبیعی در هر نهادی نیز زدو بندهای ارتباطی خاصی وجود دارد. فریادی که برادری می زند نشان از درد نهفته ی در سینه ی ایشان دارد که به زعم وی از این دایره ی قدرت و ثروت به حاشیه رانده شده است.
خونسردی کلانتری در پاسخ شان نیز نشان از جایگاه گرم و نرم ایشان دارد که خود را از جانب امثال برادری در گزند نمی بیند. چرا که وی آنقدرها هم خونسرد نیست.
البته این خونسردی ایشان را به فال نیک بگیریم و انتظار برخوردهای این چنینی را با منتقدانش در نیلگون داشته باشیم.
به این امید.

-- سعید ، Mar 18, 2008

این داستانِ "تهدید به اخراج" اگه واقعیت داشته باشه، خیلی مضحک و باعث خندست، آدم رو یادِ بازی هایِ این ور میندازه. من بیشتر کارهایِ آقایِ برادری رو خوندم، هر چند که اونها هم خالی از ایراداتی نیستند اما به نظر من نوعِ نگاه و تحلیل روانکانه یِ مسائل به صورتی که انجام می دهند موضوعِ نو و جالبیست. خودِ گردانندگانِ زمانه هم به همین دلیل فکر می کنم اینها رو منتشر می کنند که خیلی خوبِ. چیزی که نوشته هایِ ایشون رو خوندنی می کنه به نظر من نگاه از زوایایِ کمتر بررسی شده و نیز خوانش موضوعات بر مبنایِ آراء تازه در زمینه یِ علوم انسانیست که کارِ چندان راحتی به نظر نمی رسه. امیدوارم که زمانه قادر به حفظ این نوع نگاه هایِ هر چند متفاوت هم باشه.
سپاس،

-- حامی ، Mar 18, 2008

دیدگاه نظری آقای برادری دیدگاه بسیار جالبی است. مشکل نحوه ی استفاده ی برادری از این دیدگاه است. باور کنید لاکان و فوکو تا حالا چندین بار در قبر خود به این نوع از استفاده ی نظراتشات لرزیده اند!
ایشان با تنظیم کردن مطالب هفتگی پریشان شان سعی در استفاده از این دیدگاه های تئوریک در زمینه ی همه ی مسائل و مشکلات ممکن از شیر مرغ گرفته تا جون آدمیزاد، داشت. شاید اگر ایشان هر ماه یک مقاله می نوشتند و بر روی موضوع و محتوای مقاله و همچنین ارتباط و انسجام مطالب ارائه شده در متن بیشتر کار می کردند،وضعیت به گونه ای دیگر رقم می خورد و اینقدر اسفبار نمی شد.
متاسفانه ما ایرانی ها سریع دچار جوگیری می شویم. تازگی ها در زبان مصطلح عامیانه در ایران نام این خصلت روانی اجتماعی مان را «شور حسینی» نهاده اند.
آخر و عاقبت گرفتاری در دور باطل این «شور حسینی» این است که می بینیم!
بر ماست که برماست!

-- بدون نام ، Mar 18, 2008

سخن آقاي برادري در مورد اخراج صحت ندارد. من قبلا عرض كردم كه درون كودك وار ايشان را وادار به برخي واكنشها مانند اين ميكند. كسي تا به امروز نه اخراج شده و نه تهديد به آن. احتمالا كامنت قبلي من كه در آن مفصل اين كودك واري را توضيح داده ام هنوز نرسيده است.

-- هادي ناصري ، Mar 18, 2008

ببينيد دوستان آقاي برادري ذات رشدنيافته و كودك واري دارند كه از اولين مطالبشان تا اين مطلب به عيان بروز يافته است. براي مثال ميتوان به عصبانيت طفل وار از عدم قرار كرفتن مطالبشان در ستون از دست ندهيد يا همين مورد آخر اشاره كرد.

-- هادي ناصري ، Mar 18, 2008

پیشنهاد می کنم آقای برادری، آقایان خامنه ای، محسنی اژه ای، احمدی نژاد، شریعمتداری (حسین شون)، پورمحمدی، جنتی، مصباح یزدی و افرادی از این دست را روانکاوی کنند، چون این ها مشکلات بسیار بزرگ تری به نظر می رسند!!

-- پارسا پویا ، Mar 18, 2008

مشتریان ساده ی رادیو زمانه مثل من، ممکن است با واژه «اخراج» ذکر شده در اعتراضیه برادر داریوش، متوجه لزوم مصرف مفهوم «هدف وسیله را توجیه میکند» و «مظلوم نمایی» نقل و نباتی ایشان نشده باشند. توضیح شما حجاب این جو سازی مخرب را هم کنار زد. با توجه به کنش های آشنای آقای برادری، بدون وجود پیش شرط اخراج احتمالی(استخدام)، سهوی بودن ذکر این واژه شک برانگیز است.
با آرزوی سالی کم تنش تر و سلامتی برای شما، همکارانتان و جمیع هم میهنان "خودی" و "غیرخودی".

-- مریم ، Mar 19, 2008

خانم شهلا شرف به نظر من اشکالی ندارد اگر کسانی در زمانه برنامه های خاص خود را می سازند. مهم این است که در کنار این افراد صداهای دیگری نیز بگوش برسد. اگر چه بهتر و دموکراتیک تر این بود که بجای نام نبوی بخش طنز می نوشتند تا بقیه ی طنزپردازان هم فرصت مانور پیدا می کردند و به جای نام نیک آهنگ بخش جوک و کاراکاتور و...در رادیو های اروپایی که من می شناسم بدین گونه است!
مگر اینکه مدیران رادیو زمانه الگو ها و برنامه های دیگری را می شناسند؟
رادیو زمانه رادیو نویی است ولی اگر روزی افرادی که در آنجا کار می کنند فقط به سلیقه های خاصی اجازه ی بروز دهند و به موبینگ کردن سلایق دیگر بپردازند آنقدر باید فاتحه ی اساسنامه ی رادیو را خواند.
امیدوارم که به این سمت نرویم.
معروف است که اگر امیرکبیر هم به بجای سه سال بیشتر حکومت می کرد مثل رضاشاه می شد!

-- از دوستداران رادیو زمانه ، Mar 19, 2008

سعید عزیز:
این شهلا خانم شرف خودش که باندازه کافی جن زده هست. آمده که مثلأ با برادر خوش و بشی کند.حالا شما با پرده برداری از یک نهنگ خونسرد، آخرین شب سال را برای این شهرزاد قصه گو آنقدر تیره میکنید که به وسط قالی به دیدن سید احمد فردید بپرد؟

-- گیسو ، Mar 19, 2008

1. آقایِ برادری! بنده هم می‌دانم که نارسیسیزم یک ترم روانشناختی ست اما گویا شما خواستید تنها پاسخی به مخلوق داده باشید. اشکال آن بود که حضرتعالی این اصطلاح علمی را در نقدِ دیگران به‌وفور و بی‌هیچ معیار و ضابطه‌ای به‌کار می‌برید.
2. روانکاو خوب کسی ست که پیش از آن‌که دیگران را بیمار و نیازمندِ درمان ببیند، خود را بر تختِ بیماری نشانده باشد. به‌وضوح در واکنش‌هایِ شما به منتقدان نوعی خودشیفتگی مزمن در تاکید بر ارج و منزلتِ عملی خودتان می‌توان دید.
3. شما در عنوان و متن مقاله از "روان‌کاویِ رادیو زمانه" نام برده‌اید اما در جای‌جایِ نوشته‌یِ خود به شخص خاصی اشاره کرده‌اید. در نهایت خواننده‌یِ شما این واقعیت را می‌فهمد که این رادیو زمانه نیست که موضوع نقدِ به‌اصطلاح روانکاوانه‌یِِ شما قرار گرفته، بلکه خانوم ناصری ست. پس اگر عنوانِ مقاله‌یِ خود را "روانکاویِ بومی‌گرایی عبدیِ کلانتری و انحصارگرایی معصومه ناصری" برمی‌گزیدید، هم صادقانه‌تر بود و هم شفاف‌تر. تعجب می‌کنم با اینکه روانشناسی خوانده‌اید و علی‌القاعده باید رویکردِ تجربی و دقیق‌تر داشته باشید، اما همچون مابعدالطبیعه‌دانانِ اسکولاستیک گرایش بسیار شدیدی به بافتن‌هایِ انتزاعی و مبهم‌گویی دارید!

-- مخلوق Creature ، Mar 26, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)