نگاهی به دو پدیده تعارف و بدبینی در فرهنگ ایرانی
رضا کاظمزاده روانشناس بالینی - روان درمانگر خانواده
اگر فرهنگ یک جامعه را به مانند ادوارد ت. هال [Edward T. Hall) مجموعه قواعدی بدانیم که نخستین هدفش تنظیم ارتباط (communication) میان افراد متعلق به آن فرهنگ باشد، میتوان گفت که یکی از مهمترین مشکلات فرهنگی جامعهی ما به محدودیتهایی برمیگردد که بر سر راه "فرا-ارتباط" (métacommunication) در رابطه میان افراد وجود دارد. فرا-ارتباط را میتوان در یک عبارت سخن گفتن از رابطه در ارتباط تعریف نمود.
هدف من در این مقاله بیان چرایی چنین امری در فرهنگ ما نیست. پی بردن به دلایل پیدایش چنین ویژگیای در فرهنگ نیاز به مطالعات تاریخی و جامعه شناسانه دارد. اما آنچه من میخواهم در این جا به بررسی آن بپردازم توصیف چگونگی و همینطور برخی نتایج و تاثیراتی است که دشواری برقراری فرا-ارتباط بر روابط میان افراد برجا میگذارد.
فرا-ارتباط
برای تنظیم رابطه باید از خود رابطه سخن گفت. از سطح گفتگوهای روزانه فراتر رفتن و در مورد خود رابطه به گفتگو پرداختن، از دیدگاه نظریهپردازان ارتباط، فرا-ارتباط (métacommunication) نامیده میشود. فرا-ارتباط در یك كلام یعنی از رفتارها و گفتارهای همیشگی و روزانه پیشتر رفتن و در مورد خود ارتباط - كه در واقع به تمامی این رفتارها سازمان و معنا میبخشد - سخن گفتن. فرا-ارتباط، صریح ترین و همچنین سریعترین راه برای تنظیم رابطه است. با این وجود در هیچ فرهنگی سخن گفتن از رابطه امری ساده به نظر نمیآید.
فرا-ارتباط البته همیشه و همه جا به بهبودی ارتباط میان افراد منجر نمیشود و میتواند موقعیت شخص را در رابطه به خطر اندازد، موجب واکنشهای پیشبینیناشده گردد و عواطف غیر قابل کنترل را در طرفین گفتگو آزاد نماید.
فرد با سخن گفتن از آنچه در مورد خود و دیگری میاندیشد، در حقیقت سعی دارد تا جای خود و دیگری را در رابطه یادآوری نماید. در فرا-ارتباط فرد خود و دیگری را همزمان از نو تعریف میکند. ثمر بخشی چنین تبادل نظری، هم به شرایط پیرامونی و هم به تواناییهای فرد در نحوهی بیان و کنترل احساساتش (بدون آنکه موجب سوتفاهم و یا رنجش شخص مقابل گردد) بستگی دارد.
در مقایسه با جوامع مدرن، در جوامع گروه باور و همگرا (holiste) نیاز کمتری به فرا-ارتباط احساس میشود چرا که تنظیم روابط در درجه نخست بر عهده ی گروه گذاشته شده است. این گروه است که نقش و وظایف فرد را در قبال دیگری (همسر، فرزند، والدین، خویشان، همسایگان و غیره) تعریف و تعیین میکند و چنانچه مشکلی میان دو نفر پیش آید باز این نمایندگان رسمی و شناخته شده گروه هستند که با "پا در میانی" و همچنین به نمایندگی از گروه، سعی در یافتن راه حل دارند.
قضاوت و چارهجویی در چنین جوامعی بیش از آنکه بر اساس خلق و خوی اشخاص باشد، با توجه به نقشی صورت میپذیرد است که هر کدام در رابطه برعهده دارند. بدین ترتیب اگر رفتار فرد با نقشی که گروه برای او از پیش در نظر داشته هماهنگ نباشد، این اوست که خطاکار قلمداد میشود.
در جوامع همگرا هویت فرد بر اساس نقشهایی تعریف میشود که در قبال دیگری (بعنوان شوهر، زن، پدر، مادر، فرزند و غیره) برعهده دارد. به همین دلیل نیز هست که برای تنظیم رابطه بیش از مذاکره و گفتگو این دانش گروهی است که تعیین کننده میباشد.
یکی از ویژگیهای مشترک میان تمامی جوامع مدرن غربی، کاهش تدریجی نظارت مستقیم گروه بر رفتار فرد در دو فضای عمومی و خصوصی است. کاهش نظارت گروه بر رفتار فرد نیز به نوبهی خود به ایجاد فاصله میان هویت فردی و نقش اجتماعی انجامیده است. از اواسط قرن بیستم به بعد و با ورود جوامع غربی به فاز دوم مدرنیته (که برخی برای القای ایدهی گسست با دوره ی اول مدرنیته بر آن نام "پستمدرنیته" نهادهاند) روندهای هویتیابی روز به روز از مکانیسمهای جامعهپذیری (که توسط سیستم آموزشی و زیر نظر حکومتها طراحی شده بود) فاصله گرفتند و بقول فرانسوا دوبه "قرارداد ضمنی میان جامعهپذیری و فردبنیادی (subjectivité)" پایان یافت.
در جوامع همگرا درست برعکس، هویت فردی در نقشهایی که شخص در اجتماع برعهده دارد ذوب شده و اساساً تفکیکی میان این دو مفهوم وجود ندارد. فرد سوای نقشش و در نتیجه در خارج از کادر روابطش با دیگران وجود ندارد. تعیین کادر و مرزهای بیرونی چنین نقشی تماماً برعهدهی فرهنگ جامعه قرار دارد. در جوامع مدرن با رشد فردگرایی بر اهمیت موضوع هویت روز به روز افزوده گشته است. هویت، دیگر نه مانند نقش ساخته و پرداخته جمع بلکه نتیجه فرایندهای ویژه ای است که در درجه اول به قابلیتهای خود فرد برمیگردد. بر همین اساس میتوان گفت که به میزانی که در یک جامعه فردگرایی رشد کند، مفهوم هویت نیز از اهمیت بیشتری برخوردار میگردد. در چنین شرایطی امر تنظیم روابط با دیگری نیز به مرور بر عهدهی فرد گذاشته میشود. چنین امری البته ناممکن میبود اگر که با آموزش از کودکی و ترغیب مدام شخص به تمرین گفتگو، شناسایی و سپس ابراز عواطف و احوالات درونی اش همراه نمیگشت.
با گذار از جامعه گروهباور به جامعه مدرن، هویت نقشمدرانه نیز به تدریج جای خویش را به هویت بازتابنده (identité réflexive) داده روز به روز بر نقش ارتباط در شکل بخشی و سپس قوام و پایداری هویت افزوده میگردد. در این حالت مهارت در برقراری ارتباط و در نتیجه توانایی در بکارگیری کلام، نه تنها به مهمترین ابزار برای تنظیم رابطه تبدیل میشود بلکه همزمان فرایند ارتباطگیری و تعامل با دیگری، به وسیلهای برای کشف و شناسایی خود و دیگری (هر دو) مبدل میگردد. قدرت فرد در تنظیم روابطش به تنهایی و بدور از دخالتهای گروه، به تواناییهای او در برقراری فرا-ارتباط و سخن گفتن مستقیم از رابطه بستگی دارد.
فرا-ارتباط در خدمت فرایند هویتیابی
در فرهنگ ما ارتباط کلامی صریح و روشن، در مورد آنچه در باره خود، دیگری و مهمتر از همه ارتباط خود با دیگری می اندیشیم، امری معمول نیست. بیان صریح و روشن در مورد روابط خود با دیگران نیاز به آن دارد که نه تنها فرد از آزادی اندیشه برخوردار باشد بلکه بتواند آن اندیشه را در فضای عمومی و در حوضه روابط جمعی مطرح سازد. چنین امری تنها در شرایطی امکان پذیر است که امر تنظیم روابط نه برعهده ی گروه که بر دوش افراد باشد.
لازمه ی سخن گفتن از رابطه، سخن گفتن از خود است. از اینکه فرد خود را در رابطه با دیگری چگونه میبیند. در نتیجه به هنگامی که از رابطه سخن میگوییم همزمان به دادن تعریفی از خود نیز مبادرت میورزیم. اما با دادن تعریفی از خود، در واقع هدفمان اینست که به دیگری بفهمانیم که چگونه میخواهیم تا او ما را ببیند. اینکه دیگری ما را همانطوری میبیند که ما میخواهیم یا خیر، معمولا یکی از مهمترین دلایل تقاهم و یا کشمکش میان ما و دیگران است. هویت فرد و درکی که از خود دارد تا حد بسیاری تحت تاثیر نگاهی است که اطرافیانش به او دارند. اهمیت رابطه و تاثیر تعیین کننده اش بر هویت فردی در ابتدا از آنجا معلوم میشود که هر هویتی تنها در رابطه با هویتی دیگر است که تعریف میشود: هویت مردانه در رابطه با هویت زنانه است که شکل میگیرد و هویت ایرانی در برابر هویت غیرایرانی. نکتهی اما مهمتر اینست که چنین هویتی وقتی خود را در رابطه با دیگری تعریف کرد، در قدم بعدی و به شکلی همیشگی به تایید این دیگری محتاج و وابسته باقی خواهد ماند. بدین ترتیب یکی از عملکردها و چالشهای مهم ارتباط، تایید متقابل تصویری است که هر یک از طرفین ارتباط از خود به دیگری ارائه میدهد. همانطور که لیپیانسکی میگوید:"پیدایش حس آگاهی به خود، در ذاتش، به تعامل با دیگری بستگی دارد."
اما همزمان سخن گفتن در باره رابطه، سخن گفتن از دیگری نیز هست. از اینکه او را در رابطه با خود و یا حتی کلا به عنوان یک انسان چگونه درمییابیم و میفهمیم. بدین ترتیب سخن گفتن از رابطه، همزمان یعنی آشکار ساختن افکار و احوال درونی فرد در رابطه با دیگری. چنین امری در هیچ فرهنگی، کاری ساده و به دور از مشکل نیست. در بعضی از جوامع به کمک آموزش سعی میشود تا هر چه بیشتر سخن گفتن از رابطه را برای افراد مهیا نمایند و برعکس در بعضی دیگر از جوامع نه تنها به آن توجه نمیشود بلکه حتی با بکارگیری روشهای مختص به فرایند جامعهپذیری، مانع از پدیداری آن به طور مستقیم و از طریق کلام میشوند.
تعارف و اصل جدایی میان دو دنیای درون و بیرون
چگونه فرهنگی میتواند ارتباط کلامی برای تنظیم رابطه را محدود سازد؟ از نظر من مهمترین راهکار برای دستیابی به چنین مقصودی، ایجاد مرزی نفوذ ناپذیر میان دنیای درون فرد با دنیای بیرون از اوست.
در فرهنگ ایرانی از آن جایی که کنترل امیال و خواسته ها و پنهان داشتن افکار و نظرات یکی از اصلهای مهم برقراری ارتباط میباشد، لذا فرد نه بیان آزاد افکار و امیال بلکه نحوه ی پوشاندن و مخفی ساختن آنها در منظر عمومی است که میآموزد.
چنین امری در فرهنگ ما با ایجاد جدایی کامل میان دو فضای خصوصی و عمومی است که متحقق گشته است. هر چقدر قواعد "ظاهر" شدن در اجتماع جمعیتر باشد و در نتیجه کمتر "باطن" را به نمایش بگذارد، در فرد فاصله میان دو دنیای درون و بیرون افزایش بیشتری مییابد.
مقولهی "تعارف" در فرهنگ ما یکی از نمونههای روشن چنین رفتاری است. با تعارف کردن در واقع ما یاد میگیریم که چگونه میان آنچه در درونمان احساس میکنیم با آنچه در بیرون نشان میدهیم، تفاوت بگذاریم.
تعارف در فرهنگ ما حوضهی بسیار گسترده ای دارد، در شرایطی کاملاً متفاوت به کار گرفته میشود و رفتارها، گفتارها و کدهای بیشماری را در برمیگیرد: به هنگام راه باز کردن و اجازه دادن به اینکه دیگری زودتر از ما به جایی وارد یا از آنجا خارج شود، هنگام سلام و احوال پرسی کردن، به وقت اهدای خوراکی به آشنایی دور یا نزدیک، زمانی که دیگری را به منزل دعوت میکنیم و غیره، همگی موقعیتهایی هستند که در فرهنگ ایرانی، جزو حوزهی تعارف قرار میگیرند.
در فرهنگ ما، رعایت و یا عدم رعایت قواعد مربوط به تعارف، نشانگر طبقهی اجتماعی، تربیت خانوادگی و در یک کلام "شخصیت" فرد است. تعارف در جامعه ما یکی از مهمترین روشهای ایجاد پیوند میان افراد در اجتماع است و تبعیت از قواعد آن در دو فضای عمومی و خصوصی اجباری است. تنها در درون محیط کوچک خانوادهی هستهای (میان زن و شوهر و یا والدین و فرزندانشان) است که چنین رفتاری اهمیتش را دست داده جای خود را به واحدهای معنایی دیگری در فرهنگ (مانند "احترام") میسپارد.
نکته مهم در ارتباط با بحث ما در اینجا اینست که در این مجموعه قواعد رفتاری، "ظاهر" فرد و آنچه با رفتارش در بیرون به نمایش میگذارد، به کل از دنیای درون و "باطنش" مستقل عمل میکند. در واقع در چنین موقعیتی نوعی گسست، اگر که نگوییم تضاد، میان دنیای درون فرد با رفتار بیرونیاش بوجود میآید. مسلماً در ارتباط، چنین گسستی میان ظاهر و باطن، بر اساس نوعی توافق میان طرفین گفتگو است که صورت میپذیرد. بدین ترتیب فرهنگ با آموزش راهکارهایی جهت پنهان داشتن امیال درونی، همزمان امکان سخن گفتن از رابطه را نیز بسیار کاهش میدهد.
فرهنگ گروهباور
چنین انتخابی در شیوهی آموزشی همزمان نگاه فرهنگ به رابطهی میان فرد و گروه اجتماعی اش را نیز آشکار میسازد. در فرهنگ فرد باور (individualiste)، از آنجایی که کنترل مستقیم فرد توسط گروه اجتماعیاش بسیار کاهش یافته است، امر تنظیم رابطه در نهایت بر عهدهی خود فرد گذاشته شده است. این فرد است که به ابتکار خود و بر اساس تجربیات و آموزه هایش روابطش را با دیگران تنظیم مینماید. در حالیکه در جوامع گروهباور (holiste)، تنظیم رفتار فرد در قبال دیگران برعهدهی گروه نهاده شده و در نتیجه از پیش معین و روشن است.
در این حالت یکی از نقشهای مهم فرهنگ پیشبینی تمامی وضعیتهای گوناگون و مهمی است که در آن فرد با دیگران در تعامل قرار میگیرد. بدین ترتیب خلاقیت شخص در ساخت و پرداخت روابطش با دیگران به حداقل میرسد و قواعد و کدهای رفتاری از پیش، ساختار اصلی تعامل میان دو نفر را بدون توجه به ویژگیهای شخصی آن دو، تعیین میکنند. (به مقالهی من تحت عنوان "زبان در دو فضای عمومی و خصوصی" مراجعه کنید) همین امر موجب میشود تا در این گونه فرهنگها، خصوصیات فردی در پس رفتارهایی یکسان پنهان گردد. چنین امری همزمان شباهت ظاهری میان افراد متعلق به آن فرهنگ را افزایش میدهد. افزایش شباهت ظاهری که در فرهنگ ما با مقولاتی مانند "احترام"، "تعارف" و "آبرو" ممکن میشود، با کاهش امکان بروز خصوصیات فردی در روابط، همزمان امکان شناخت متقابل را در روابط جمعی به شدت کاهش میدهد.
بدبینی ایرانی
بدبینی در روابط اجتماعی، یکی از عواقب مهم جدایی میان ظاهر و باطن است. در یک فرهنگ، هر چقدر دیوار میان دو دنیای درون و بیرون، و یا آنچنانکه در فرهنگ ما نامیده میشود، میان "ظاهر و باطن" محکمتر و عبورناپذیرتر باشد سخن گفتن از رابطه دشوارتر است. فرهنگی که با برقراری مرزی عبورناپذیر میان باطن و ظاهر، اصل را بر پنهان کاری و کنترل امیال درونی میگذارد، نمیتواند از داشتن نگاهی بدبینانه و مشکوک به روابط میان آدمها خودداری نماید. هر چقدر از بروز امیال درونی در فضای عمومی ممانعت بیشتری به عمل آید این فکر که دو دنیای درون و بیرون از یکدیگر متفاوت و در نهایت حتی با یکدیگر متضاد میباشند بیشتر تقویت میشود. فرهنگی که فرد را به پنهان داشتن امیال و افکارش ترغیب میکند همزمان دنیای بیرون را به او خطرناک جلوه میدهد.
بدبینی حاکم بر روابط فردی در فرهنگ ما را گاهی به شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم بر اجتماع ربط دادهاند. بعنوان نمونه مقوله احتیاط در شعر شاعران ما را (اعم از قدیمی و یا جدید) که در زبان به غایت نمادین و دیریابشان منعکس گشته به خطری ربط داده اند که ایشان از جانب محتسب و فقیه در گذشته و امروز احساس میکردهاند. با این حال بدبینی و احتیاطی را که من در اینجا از آن سخن میگویم بسیار عمومی تر و عمیقتر بوده نگاه ما را نسبت به کل دنیای بیرون و تمام انسانهای پیرامونمان در برمیگیرد. بدبینیای که تنها در ارتباط با قدرتمندان و حاکمان خلاصه نمی شود و نسبت به نزدیکان و یا افراد کاملاً ناشناس به طور یکسان عمل میکند.
این بدبینی نهفته و عمیق نسبت به دنیای بیرون، در فرهنگ ما خود را از طریق ضربالمثلها ("خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو")، انگارهها ("دروغِ مصلحتآمیز")، رفتارهای اجتماعی (تعارف) و حتی نظامهای فکری ریشهدار مانند عرفان (بویژه در آنجایی که تفاوت میان درون و بیرون را به تضاد میان "ظاهر" و "باطن" مبدل میسازد) نشان میدهد. نکته جالب در مورد عرفان (به مثابه یکی از جلوههای مهم فرهنگ ما) در اینست که از یک سو تمام توجه خود را به سمت "باطن" برمیگرداند و آنرا بسیار ارج مینهد و از سوی دیگر بدبینی نسبت به "ظاهر" را به امری وجودی تبدیل کرده امکان هرگونه انتقال معنا از درون به بیرون را دشوار و حتی ناممکن میداند.
در اینجا بدبینی نسبت به دنیای بیرون با نوعی احساس ناتوانی "هستی شناسیک" (ontologique) در انتقال منویات درونی همراه است که سرخوردگی فرد در امر برقراری ارتباط را در ستیز و دشمنی کینهتوزانهاش نسبت به مهمترین ابزار ارتباط (communication) یعنی زبان، به خوبی مینمایاند.
نکته مهم دیگر در اینجا توجه به این امر است که چگونه فرهنگ از یک سو با کشیدن دیواری بلند میان "ظاهر و باطن" خود موجبات بدبینی به ظاهر را فراهم میآورد در حالیکه از سوی دیگر در عرفان، به مثابه یکی از فرآورده هایش، چنین تضاد خودساخته میان ظاهر و باطن را به عالم هستی ربط داده آن را امری "ذاتی و ازلی" جلوه میدهد.
آنچه گفته شد در فرهنگ ایرانی خود را به صورت یک پارادوکس مینمایاند: در سیستم آموزشی و تربیتی ما، از یک سو کنترل و مخفی داشتن افکار و امیال درونی و در نتیجه حفظ "ظاهر" شدیداً ترغیب میشود، در حالی که از سوی دیگر، در همین سیستم و در غالب فرآورده های فرهنگیاش، مانند عرفان، از "باطن" در ضدیت با چنین ظاهری بسیار تجلیل میشود.
ایجاد تضاد میان ظاهر و باطن، درون و بیرون، اندرونی و بیرونی و ... از آنجایی موجب بدبینی است که با کاهش امکان شناخت دیگری در رابطه در واقع بیمناکی فرد را نسبت به دنیای بیرون افزایش میدهد. وقتی رفتار فرد نه بر اساس آنچه میاندیشد بلکه تنها از روی ادب و رفتار مناسب شکل گرفته باشد، امکان دسترسی به احساسات و افکار درونی وی شدیدا محدود میشود. همین محدودیت و ناآگاهی نسبت به آنچه در درون دیگری میگذرد، به خودی خود احتیاط در روابط و حس ظن را بیشتر میکند. جدایی میان دو وجه "نمایاندن" و "بودن" گاه میتواند بدبینی را تا حد روان پریشی (پارانویا) افزایش دهد. پارارنویا در رابطه معنایش اینست که از ابتدا و بدون شناخت دیگری، او را بالقوه مضر و با مقاصد پنهان غیر دوستانه تصور کنیم. وقتی بدبینی به پارانویا مبدل میشود، احتمال این که شخص با رفتار مضنون و فاصلهگذار خویش وقوع رفتارهای غیردوستانه را نزد دیگری افزایش دهد بسیار است. امری که به خودی خود از نگاه فرد موردنظر ما تاییدی است بر آنچه از ابتدا میپنداشته است. بدین ترتیب شخص برای احتراز جستن از وقوع احتمالی کشمکش در ارتباط، روابط اجتماعیاش را بر اساس اصل "دوری و دوستی" تنظیم مینماید.
1. Edward T. Hall, La dimension cachée, Seuil, Paris, 1971.
2. Edmond Marc Lipiansky et col., Stratégie identitaires, puf, Paris, 1990, p. 74.
|
نظرهای خوانندگان
agha ghorban jadat yek joori benevis ke man ravanshenas befahmam che bereseh be bagheyeh melat
-- hadi ، Mar 5, 2008آقای کاظم زاده مقاله ی بسیار جالبی است مثل اکثر مقاله های دقیق تان. چند نکته بنظرم رسید که در اینجا با شما در میان می گذارم، البته با در نظر گرفتن همه ی نکات آموزنده در بحث هایتان. نکته ی اول اینکه اگر چه شما در ابتدای مقاله تان بر جنبه ی روانشناسی فردگرایانه بحث تاکید می کنید، ولی به نظر من برای پرداختن به مفهومی چون هویت و کارکرد مفاهیمی چون آبرو، تعارف و احترام چاره ای جز وارد شدن به مباحث جامعه شناسی و نشانه شناسی نیست.در غیر این صورت فقط می توان به توصیف قسمت آشکار کوه یخ شناور پرداخت.
-- بهروز علیخانی ، Mar 5, 2008نکته ی دیگری که بنظرم می رسد این است که در مقابل هم قرار نهادن اصطلاح جوامع فردمحور در مقابل اصطلاح جوامع جمع محور از نظر تئوریک هر چند پرداختن به موضوع بحث را آسان می کند ولی این ساده سازی در شناخت صحیح ساختار هر کدام از این جوامع ایده الی و بخصوص چگونگی گذار «جوامع جمع محور» به «جوامع فردمحور» پژوهشگر را دچار سردرگمی و بعضاً خیال پردازی می کند.
در هر جامعه ای در کنار هویت فردی یک هویت جمعی وجود دارد. البته مصادیق هویت جمعی در جوامع مختلف بر اساس ساختار سازماندهی شان متفاوت است. این ساختار سازماندهی می تواند قومی، مذهبی و ملی و در میان جمع اندکی جهانی باشد. به گمان من به واقعیت نزدیک تر این است که از چگونگی موازنه ی این دو هویت، یعنی هویت فردی و جمعی در جهت دهی به رفتار فرد سخن گفت. دو قطب این موازنه را می توان به صورت ایده الی آنگونه تعریف کرد که شما تعریف کرده اید.
تعریف ایستا از مفاهیم علوم انسانی یکی از مشکلاتی است که حتی در بسیاری از تئوری های مسلط جامعه شناسی به چشم می خورد.
با سپاس
با سلام
-- سیامک ظریف کار ، Mar 5, 2008در کل متن خوب و قابل فهمیست، بخصوص در رابطه با ایران. نکته ای که به نظر من جای بحث بسیاری دارد این پاراگراف شما میباشد: "یکی از ویژگیهای مشترک میان تمامی جوامع مدرن غربی، کاهش تدریجی نظارت مستقیم گروه بر رفتار فرد در دو فضای عمومی و خصوصی است. کاهش نظارت گروه بر رفتار فرد نیز به نوبهی خود به ایجاد فاصله میان هویت فردی و نقش اجتماعی انجامیده است. از اواسط قرن بیستم به بعد و با ورود جوامع غربی به فاز دوم مدرنیته (که برخی برای القای ایدهی گسست با دوره ی اول مدرنیته بر آن نام "پستمدرنیته" نهادهاند) روندهای هویتیابی روز به روز از مکانیسمهای جامعهپذیری (که توسط سیستم آموزشی و زیر نظر حکومتها طراحی شده بود) فاصله گرفتند و بقول فرانسوا دوبه "قرارداد ضمنی میان جامعهپذیری و فردبنیادی (subjectivité)" پایان یافت. "یکی از ویژگیهای مشترک میان تمامی جوامع مدرن غربی، کاهش تدریجی نظارت مستقیم گروه بر رفتار فرد در دو فضای عمومی و خصوصی است. کاهش نظارت گروه بر رفتار فرد نیز به نوبهی خود به ایجاد فاصله میان هویت فردی و نقش اجتماعی انجامیده است. از اواسط قرن بیستم به بعد و با ورود جوامع غربی به فاز دوم مدرنیته (که برخی برای القای ایدهی گسست با دوره ی اول مدرنیته بر آن نام "پستمدرنیته" نهادهاند) روندهای هویتیابی روز به روز از مکانیسمهای جامعهپذیری (که توسط سیستم آموزشی و زیر نظر حکومتها طراحی شده بود) فاصله گرفتند و بقول فرانسوا دوبه "قرارداد ضمنی میان جامعهپذیری و فردبنیادی (subjectivité)" پایان یافت. یکی از ویژگیهای مشترک میان تمامی جوامع مدرن غربی، کاهش تدریجی نظارت مستقیم گروه بر رفتار فرد در دو فضای عمومی و خصوصی است. کاهش نظارت گروه بر رفتار فرد نیز به نوبهی خود به ایجاد فاصله میان هویت فردی و نقش اجتماعی انجامیده است. از اواسط قرن بیستم به بعد و با ورود جوامع غربی به فاز دوم مدرنیته (که برخی برای القای ایدهی گسست با دوره ی اول مدرنیته بر آن نام "پستمدرنیته" نهادهاند) روندهای هویتیابی روز به روز از مکانیسمهای جامعهپذیری (که توسط سیستم آموزشی و زیر نظر حکومتها طراحی شده بود) فاصله گرفتند و بقول فرانسوا دوبه "قرارداد ضمنی میان جامعهپذیری و فردبنیادی (subjectivité)" پایان یافت."
با سلام،
-- سیامک ظریف کار ، Mar 6, 2008در ادامۀ مطلب باید خاطر نشان کنم که نظارت مستقیم گروه بر رفتار فرد در دو فضای عمومی و خصوصی در دوران پست مدرن هر چند کاهش یافت، اما شکل آن نیز تغییر یافت. بدین معنی که با تقویت رسانه ها (مدین) و تنظیم برنامه های تلویزیونی و نحوۀ اخباررسانی ما شاهد نوع دیگری از کنترل هستیم. بعد از واقعۀ 11 سپتامبر نیز دوباره در آمریکا و اروپا تحت عنوان مقابله با تروریسم (اسلامی) کنترل حوزۀ عمومی وخصوصی روند دیگر و سریعتری پیدا کرده است که موجب افزایش حداقل بدبینی های جدیدی شده و میشود. دراینجا از ورود به مبحث کنترل سیستماتیک و ظریف انسانها در جوامع پیچیده وپیشرفته تر در رابطه با معتاد و وابسته کردن آنها به تولیدات مادی و غیرمادی صرفنظر میکنم.
نکتۀ دیگر این است که تقلیل و تغییر نوع کنترل و نظارت به یقین در ابعادی از تعریف نوع رابطه و مشخص تر کردن جابگاه فردی و اجتماعی روند مثبتی داشته است اما بخاطر پچیدگی روابط و شخصیتهای انسانی، در ابعاد دیگر نتایجی نامطلوب عاید شده است.
در رابطه با آنچه در رابطه با خصوصیت تعارف و بدبینی در فرهنگ ایرانی از آن منظری که مطرح کرده بودید با شما هم فکرهستم.
آقای علی خانی با تشکر از توجه تان به مطالب من و با عرض معذرت از تاخیر در پاسخ دادن. اینکه شما گفتی که بایستی به مسئله از زاویه جامعه شناختی نیز نگاه کرد با شما موافقم. با اینکه زمینه کار من روانشناسی (بویژه روانشناسی سیستمیک) است با این حال به دو زمینه حوضه جامعه شناسی و مزدمشناسی علاقه ویژه ای دارم و در این زمینه تا آنجا که وقتم احازه بدهد مطالعه میکنم . البته تنها تا آنحایی که به موضوعات مورد علاقه ام در روانشناسی مربوط باشند. با این حال بررسی جامعه شناسانه عمیق تر این موضوعات کار من نیست چون احاطه کافی به این دانش را ندارم. این کار به نظر من بهتر است توسط کسانی مانند شما که در این زمینه تحصیل میکنند انجام شود و به همین دلیل نیز از تبادل نظر با شما در این زمینه ها استقبال میکنم. کار من مطمئنا به لحاظ نطری در چارچوب محدود روانشناسی باقی میماند. البته در ادامه سخنتان منطور شما را از بررسی نشانه شناسی پدیده تعارف نفهمیدم. اگر ممکن است بیشتر توضیح دهید.
-- رضا کاظم زاده ، Mar 8, 2008در ارتباط با دو مقهوم جامعه فرد باور و همگرا (یا گروه باور) باید بگویم که من این دو مفهوم را به جای دو مقهوم جامعه مدرن و سنتی بکار میبرم برای اینکه فکر میکنم اطلاف سنتی به جامعه ایران دقیق و درست نمیباشد. چامعه سنتی در معنای دقیقش به نظر من باید تنها به گذشته ی تاریخی حوامع مدرن اطلاق شود. آنهم نه به تمام طول تاریخ گذشته اش. از زاویه ای که من به بررسی جامعه خودمان میگردازم از نظر من دو مفهوم فرد کرایی و همگرایی بهتر تفاوت میان حامعه کنونی ما با حوامع غربی را نشان میدهد.
در رابطه با دو مفهوم هویت فردی و جمعی خلاصه باید چند نکته را بگویم: اول اینکه بکارگیری واژه هویت در معنای جدیدش برای اولین بار توسط اریک اریکسون روان شناس آمریکایی مطرح شد و سپس یه سرعت دامنه اش به تمامی خوضه های علوم انسانی کشیده شد. هویت در معنای جدیدش نتیجه مستقیم فرایند تفرد (individualisation) در حوامع غربی است. مسئله هویت به لحاظ تاریخی ناشی از فروپاشی تدریجی نظام زندگی گروهی است.
نکته دوم اینست که به نظر من بکارگیری مفهوم هویت جمعی در برابر هویت فردی چندان ثمربخش در بحث من نیست. چرا که از یک سو با تعمیم مفهوم هویت از سطح امر فردی به امر جمعی موحب یدایش نوعی آشفتگی در درک مفهوم هویت و ویژگی هایش میشود و آنرا به مفهومی به غایت عمومی که در هر زمینه میتوان بکار گرفت تبدیل میکند. از سوی دیگر مفهوم هویت جمعی را بعضی از جامعه شناسان از آنجا ابداع کردند که نمیخواستند از مفهوم "نقش" که آنرا متعلق به جوامع سنتی میدانستند استفاده نمایند . با این حال مفهوم نقش به معنایی که اروینگ گوفمان در بررسی حوامع غربی بکار میبرد میتواند به خوبی هم از عهده تفکیک میان دو مفهوم هویت و نقش بر آید و هم به خوبی به طرح وضعیت کنونی انسان در حوامع مدرن بپردازد. در حقیقت با تفکیک این دو مفهوم همزمان دو روند جامعه پذییری و هویت یابی نیز تفکیک میشوند. آنتونی گیدنز و ژان کلود کوفمان به خوبی ارجحیت مفهوم نقش بر هویت حمعی را نشان میدهد.
با سپاس
همکار محترم آقای ظریفکار سلام،
-- رضا کاظم زاده ، Mar 8, 2008مسئله کاهش تدریحی نظارت گروه بر دو جوضه عمومی و خصوصی در کشورهای غربی و در حال حاضر را باید در درجه اول در نظام حقوقی این کشورها دید که فکر نمیکنم در مقایسه با کشوری مانند ایران بتوان آنرا نادیده گرفت. نکته دوم اینکه میگویید در این کشورها با استفاده از وسائل ارتباط جمعی و غیره سعی در کنترل افراد دارند البته درست است. بجث بر سر این نیست که در یک جامعه کنترل وجود دارد و در دیگری ندارد. اما همانطور که از نمونه هایی که خودتان نیز به درستی ارائه داده ای بر می آید؛ چنین کنترلی در این حوامع به طور مستقیم فرد را نشانه دارد و نه گروه اجتماعی اش چرا که گروه اجتماعی دیگر مانند گذشته برای کنترل فرد کارآمد نیست. این سخن از نظر من بسیار درست است که پیدایش مدرنیته شکلهای کنترل را بسیار افزایش داده و حتی نیرومندتر ساخته است اما همزمان این سخن نیز درست است که مدرنیته موجب افزایش قدرت انتخاب فرد گشته است. انسان مدرن غربی در این معنا همزمان موجودی است به مراتب وابسته تر به محیط اجتماعی اش و آزادتر. چنین گفته ای شاید در فرهنگ ما که درکش از آزادی ناوابستگی به محیط است متناقض بنظر برسد. بخصوص اگر همچنان مرادمان از آزادی حریت و یا تلقی عارفانه باشد. از این زاویه تفاوت ما با غربیان در فهم آزادی به این نکته مهم بر میگردد که برای ما برای دستیابی به فردیت (مثلا در عرفان) تنها در "خارج از جهان" امکان پذیر هست در حالی که برای غربیان فردیت فرایندی است که "در جهان" اتفاق می افتد. در غالب روانشناسی فردی میتوان این نحوه ی فکر را اینگونه ترجمه کرد: هر چقدر انسان به محیط زندگی اش وابسته تر باشد و حیاتش به گروهای اجتماعی بیشتری بستگی داشته باشد "آزادتر" است.
مرسی از توجهتان
دوست عزیز آقای هادی،
-- بدون نام ، Mar 8, 2008اگر بگویید که چه چیری را در متن من نمی فهمید شاید با توضیح آن بتوانم موضوع را روشنتر بیان کنم.
آقای کاظم زاده ی عزیز با تشکر از پاسخ تان. پرداختن همه جانبه به زمینه های اجتماعی-روانی مفاهیمی چون احترام، شرف، ناموس، تعارف...بدون شک به یک کار تحقیقی مفصل نیاز دارد. من سعی خواهم کرد در آینده در این راه قدم های کوچکی بردارم. تبادل نظر با شما و استفاده از کارهای تحقیقی تان بدون تردید سرعت این کار پژوهشی را افزایش خواهد داد.
-- بهروز علیخانی ، Mar 9, 2008به صورت کوتاه به چند نکته ی مبهم در ارتباط باسوال و جوابمان اشاره می کنم.
1- منظور من از قسمت اول کامنتم این بود که شما نمی توانید از یک طرف بر جنبه ی روانشناسی فردگرایانه بحث تان تاکید کنید و از طرف دیگر جوامع را به صورت ایستا به جوامع جمع محور و فرد محور تقسیم بندی کنید. نفس این تقسیم بندی به معنی ورود شما به بحث های جامعه شناسی است. من هم از منظر جامعه شناسی پروسه ای Processsociologyاین گونه ی تقسیم بندی جوامع را بسیار کلی و دوقطبی می بینم.....
2- منظورم از نشانه شناسی اشاره به بحث های زبانشناسی و ارتباط و در همتنیدگی زبان با تفکر و دانش در هر فضای زبانی بود. اینکه واژه ها و الگوهای آوایی تبلور سمبلیک چه واقعیتی در زمینه ی ارتباطات انسانی می باشند. به عنوان مثال چرا واژه ی gentilhomme در زبان فرانسوی در قرن هجدهم فقط به اشراف اطلاق می شد ولی در انگلستان این واژه gentleman به اشراف و بورژوازی و در آمریکا در همین قرن به همه ی گرو ه های اجتماعی بجز زنان اطلاق می شد؟ دلیل تغییر مفهوم این واژه در طول تاریخ خود کشور فرانسه تا به امروز چه بوده است؟...
در فضای کم کامنت گذاری مشکل است که مفصل تر و دقیق تر و همه جانبه تر به این بحث ها پرداخت. خلاصه امیدوارم در کنار کارهای تخصصی شاهد علاقه ی پژوهشگران به کارهای بین رشته ای interdisciplinary نیز باشیم. این خلا در علوم انسانی به وضوح دیده می شود. کار شما از این نظر برای من جالب است که مانند بسیاری از دوستانی که در زمینه های روانشناسی قلم می زنند و سعی در توضیح همه ی مسائل از این منظر دارند فاصله گرفته اید و حداقل سرکی به جنبه های دیگر زندگی انسانی نیز کشیده اید.
با سپاس از توجه تان
salam
-- mehdi ، Mar 11, 2008lotfan b man email bezanid bahatoon kar dashtam pirooz bashid
bedroud
آقای مهدی من آدرس ایمیل شما را ندارم. فراموش کردید بنویسید.
-- رضا کاظم زاده ، Mar 12, 2008email man hast
-- mehdi ، Mar 13, 2008marala50000@gmail.com
mamnon misham ageh email bezanid
man dar moredeh chakraha ham soal ziad daram mamnon misham age tozihati begid
too email soalatamo mikonam
pirooz bashid
bedroud
با سلام
اگر مطلبی دیگر در این ضمینه از خود یا دیگران سراغ دارید لطفا بفرمایید.
سالها از این دو خصوصیت فرهنگی مان رنج
برده ام. با مطالعه مطلب شما آگاهانه تر به این دو موضوع- که شاید در اصل یک موضوع اند- خواهم اندیشید.
در ضمن ممنون میشوم اگر آقای علیخانی توضیح بفرمایند از دید جامعه شناسیک آیا ارتباطی بین فشار مذهب بر مردم برای اعمال رفتار مذهبی و این دو خصوصیت فرهنگی تظاهر و بدبینی میبینند؟
"حافظ حلق پاره کرده است همه عمر از ریا و
تزویر."
باسپاس
ناصر
-- بدون نام ، Mar 26, 2008آقای ناصر با سلام،
-- رضا کاظم زاده ، Mar 30, 2008من متاسفانه مطلبی که به موضوع تعارف در فرهنگ ایرانی بپردازد سراغ ندارم. البته مطالب دیگری در همین زمینه در سایت زمانه خواهم نوشت که میتوانید دنبال کنید.
با سپاس
رضا کاظم زاده
با سلام
-- ناصر ، Apr 1, 2008جناب کاظم زاده
امیدوارم نگاه روانشناسانه شما به این دو موضوع "تعارف و بدبینی"که در فرهنگ کهنسال ما قدمتی دیرینه دارند به یک یا دو مطلب ختم نشود. احساس میکنم کار شما میتواند آغاز راهی نو، تأثیرگذار و پر بار باشد. امید دارم با همکاری و همیاری دوستان آگاهتان در جامعه شناسی و مردم شناسی، دامنه این خودآگاهی خجسته را تا ساحت جمعی و خصوصی ما ایرانیان بگسترانید.
با احترام و سپاس.
خیلی خوب تشکر فراوان
-- یکی از دوستان ، Apr 28, 2008