تاریخ انتشار: ۵ اسفند ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

ارزیابی تفاوت‏های انسانی و میان گروهی

رضا کاظم‌زاده
روانشناس بالینی - روان درمانگر خانواده

(بخش دوم)

برقراری مرز و جدایی میان گروه‏های متفاوت
تفاوت‏هایی كه تحت عنوان تفاوت پایه به رسمیت شناخته می‏شوند موجب پدیداری حد و مرزهایی میان گروه‏های انسانی گشته است و مراعات آن تابع قواعد كم و بیش مشخص و روشنی است. در واقع یكی از نتایج مهم و بلافصل طرح تفاوت به شكل رابطه‏ی نابرابر میان افراد، ایجاد جدایی و مرزهایی مشخص میان گروه‏های انسانی است.

الف) گروه زنان و گروه مردان
تفاوت بیولوژیک میان زن و مرد در جامعه ما به مثابه مهم‏ترین تفاوت پایه به رسمیت شناخته شده و تاثیر خود را بر تمامی اركان و شئون اجتماعی گذاشته است. این تفاوت پایه كه به شكل ویژه‏ای در فرهنگ پدیدار می‏گردد از سوی دیگر مرزهایی در روابط اجتماعی و فردی میان دو جنس ایجاد نموده است كه به مدد نظام‏های ارزشی، اخلاقی، عرفی، مذهبی و حتی رسمی و حقوقی سعی در حفظ آن می‏شود.1

بدین ترتیب از همان لحظه‏ی تولد، نوزاد دختر و پسر در دو دنیای موازی و با این حال متفاوت و جداگانه رشد كرده و تربیت می‏شوند. هر چند فرق گذاری در نحوه‏ی برخورد والدین با فرزند پسر و یا دختر، در تمامی جوامعی كه توسط پژوهشگران مورد مطالعه قرار گرفته‏اند مشاهده شده و پدیده‏ای آشنا و عمومی تلقی می‏گردد، با این حال شدت و ضعف تاثیر آن بر نحوه‏ی پرورش پسر و دختر و نحوه‏ی اجرای آن از یك فرهنگ تا فرهنگی دیگر متفاوت است، چرا كه اساسا مدل‏های مردانگی و زنانگی ـ كه به طور مستقیم در ساخت روش‏های تربیتی در جامعه موثر هستند ـ جنبه‏ی فرهنگی داشته و جهانی نیستند.

در جامعه ایران تفاوت میان زن و مرد آنقدر اهمیت یافته كه از نقطه نظر مدل‏های هویتی به صورت تضاد میان دو جنس به نمایش درمی‏آید. یكی از شاخص‏های مهم هویت مردانه كه بر اساس آن مدل‏های آموزشی گوناگونی برای صورت‌بندی هویت جنسی فرزندان مذكر شكل گرفته‏اند، نفی و سركوب تمام خصوصیاتی است كه زنانه تعریف شده‏اند. بدین ترتیب مرزها و جدایی میان دو جنس كه در ابتدا امری اعتباری و قراردادی است بر اثر ویژگی‌های تربیت خانوادگی و جمعی و در طی روند اجتماعی شدن كودك درونی شده تحت عنوان هویت مردانه به بخشی از شخصیت روانی وی تبدیل می‏گردد.

در حقیقت آنچه در فرهنگ ما از مرزهای بیرونی و اجتماعی میان دو جنس، قوی‏تر، عمیق‏تر و ناخودآگاه‏تر است، مرزهای درونی‏ای است كه در هر شخص با هویت جنسی او پیوند یافته است. اگر مرزهای بیرونی (مانند جدایی زن و مرد در اماكن عمومی) به چشم می‏آیند و حتی می‏توانند مورد نقد، نقض و ارزیابی قرار بگیرند، مرزهای درونی بر حسب تاثیر روش‏های تربیتی، ارتباط درونی مرد یا زن را از همان كودكی با هر گونه زنانگی و یا مردانگی قطع می‏گرداند. خصوصا در مورد فرزند پسر، از آن جایی كه سركوب ویژگی‏های زنانه (كه در واقع از همانندسازی (identification) سال‏های اولیه‏ی زندگی كودک با مادر در دوره‏ی پیش ادیپی باقی مانده است) در سنین كودكی و با روش‏های تربیتی صورت گرفته است، در ورا و دور از دسترس خودآگاه و خرد انتقادی قرار می‏گیرد.

بیان احساسات و عواطف، ظرافت در رفتار و بكارگیری سلیقه در نحوه‏ی پوشش، حس وابستگی و تعلق و ... همگی از آن جایی برای یك مرد ناپسند تلقی می‏شوند كه از ویژگی‏های زنانه به شمار می‏آیند. بدین ترتیب مرزهای اعتباری در جامعه با تبدیلشان به مرزهایی روانی در شخصیت فرد، به مرور تشدید و تثبیت می‏شوند.

ب) كودک - بالغ
در رابطه‏ی مكمل كودک ـ بالغ نیز اصل جدایی گروه‏های انسانی بر اساس معیار سن رعایت شده است. در اجتماعات گروهی و خانوادگی كودكان و بزرگسالان جدا از یكدیگر و هر كدام با گروه سنی خود هستند. با این حال مرز و فاصله میان بالغ ـ كودک خود را در درجه‏ی نخست در ارتباط كلامی می‏نمایاند. كودك در مقابل فرد بالغ از امكانات برابر برای استفاده از زبان برخوردار نیست. ادب و معذورات اخلاقی حكم می‏كند كه كودک به جای بهره بری از زبانی ویژه و درونی و موافق با خواسته‏ها و افكارش، از زبانی غیر شخصی، از پیش معین و شدیدا قراردادی استفاده كند.

قوانین عرفی و آموزشی ادب و احترام به بالغ در واقع مرزهایی هستند كه چندان به كودک اجازه‏ی خودنمایی در ارتباط را نمی‏دهند و به جای آن كه سوژه و صاحب گفتار و رفتار خود باشد در حد ابژه و موضوع خواست بالغ باقی می‏ماند. مجموعه‏ی این هنجارها كودک و بالغ را در دو دنیای متفاوت نگاه می‏دارد و امكان تبادل اطلاعات و عواطف را محدود، تابع قواعد و غیر شخصی می‏گرداند. بدین ترتیب در اكثر مواقع، از یک سو بالغ خود را در مقابل كودک در موضع مربی و تربیت كننده می‏یابد و از سوی دیگر كودك در وضع منفعل و گوش به فرمان و مریدی قرار می‏گیرد.

ج) جدایی بر اساس مرام و یا وابستگی قومی
شهروند ایرانی بر اساس مرام و اعتقادات دینی خود به گروه‏های متفاوت انسانی تعلق می‏گیرد و نه تنها بر اساس همین اصل امكانات اجتماعی به گونه‏ای نابرابر تقسیم گشته اند بلكه خروج از گروه خود و پیوستگی به گروه دیگر بسیار دشوار و در بعضی موارد حتی ناممكن است. در ضمن قراردادهای عرفی و رسمی مرز دقیق میان این گروه‏های اجتماعی و چارچوب روابط میان ایشان را به شكلی دقیق تعیین نموده است. در این زمینه به ویژه برخی از اعتقادات مذهبی اكثریت حاكم (مانند نجسی و پاكی) به انظمام پیش پنداشت‏هایی كه در جامعه در ارتباط با هر كدام از اقلیت‏های قومی وجود دارد از اختلاط و گسترش روابط میان ایشان با سایر اقلیت‏ها ممانعت به عمل می‏آورد.

چنین محدودیت‏هایی موجب گشته تا اقلیت‏ها نیز به نوبه‏ی خود در روابط حرفه‏ای و اجتماعی خود و جهت برقراری رابطه‏ای برابر و شانس بیشتر در دست یابی به اهداف خویش، تعلق اعتقادی خود را تا آنجا كه ممكن است پنهان دارند.

تا بدین جا می‏توانیم سخنانمان را به اجمال چنین جمع بندی كنیم:

1. هر گونه تفاوت مهم و رسمیت یافته از جانب فرهنگ حاكم وقتی در قالب تفاوت پایه شناسایی شود در روابط میان افراد به شكل رابطه‏ای نابرابر درمی‏آید.

2. در این نابرابری، از پیش فرد برتر توسط فرهنگ غالب، قوانین حقوقی و اعتقادات حاكم بر ذهن‌ها تعیین گشته است و نقش نخست در ارتباط و سازمان دهی روابط میان فردی بر عهده‏ی او قرار می‏گیرد.

3. تفاوتی كه به صورت نابرابر در رابطه جلوه می‏نماید در اجتماع با خاصیت مهم دیگری همراه می‏شود: تشكیل گروه‏های انسانی و برقراری مرز و حدود در روابط میان گروهی به منظور حفظ و تثبیت دائمی تفاوت‏های پایه.

4. جدایی گروه‏های انسانی و تعیین دقیق روابط مجاز و غیر مجاز منجر به پدیداری قواعدی می‏گردند كه از بیرون به طور یكسان و در تمامی موقعیت‏ها بر ارتباط میان انسان‏ها نظارت می‏كنند.

این نكته‏ی چهارم موضوع بحث بعدی ماست؛ ارتباط در روابط نابرابر به حداقل كاهش می‏یابد و تابعی از قواعد و قوانین جاری و حاكم می‏گردد.

فرهنگ و جامعه‏ی ما دقت خاصی در تنظیم روابط میان افراد متعلق به گروه‏های انسانی متفاوت از خود نشان می‏دهد. هر گاه دو فرد متفاوت و در فرهنگ ما بالطبع نابرابر (هرگاه آن تفاوت، تفاوت پایه باشد)، در مقابل یكدیگر قرار می‏گیرند، مهم‏ترین نكته استقرار و سپس حفظ تفاوتی است كه فرهنگ آن را معیار تقسیم بندی اجتماع به گروه‏های انسانی تلقی نموده است.

حضور فعال قواعد آداب و معاشرت در تنظیم روابط بر اساس درست و غلط، مشروع و نامشروع كه بازتاب بلافصل خود را در عرف و حتی قوانین حقوقی می‏یابد، از پیش آنچنان كم و كیف ارتباط را معین می‏كنند كه جای زیادی برای ابتكار عمل فرد در رابطه باقی نمی‏گذارند. بدین ترتیب می‏توان گفت كه هر چه تفاوت میان دو فرد از نظرگاه فرهنگ بیشتر و عمده‏تر باشد، نظارت ارزش‏های جمعی بر روابط شدیدتر و آزادی فرد محدودتر می‏گردد. بعلاوه كاهش قدرت فرد در سامان دهی ابتكاری و شخصی رابطه‏ی خویش با افراد "متفاوت" در فرهنگ ما با نوعی محدودیت كاربردی زبان به مثابه مهم‏ترین ابزار ارتباط همراه است.

الف) زن - مرد
زن و مرد وقتی در فرهنگ ما در مقابل یكدیگر قرار می‏گیرند، بیش از هر چیز به عنوان دو فردی كه متعلق به دو جنس متفاوت هستند در نظر گرفته می‏شوند و خصوصیات، تفاوت‏ها و یا شباهت‏های دیگر میان ایشان بی اهمیت و یا به مراتب كمتر مهم تلقی می‏شوند. در این مورد تفاوت جنسی بر تمامی جزئییات ریز و درشت ارتباط، گفت‌وگو و رابطه‏ی میان دو نفر سایه می‏افكند و به مانند معیار و میزان اندازه‌گیری، حد و حدود همه‏ی امور را تعیین می‏كند.

برخی از این محدودیت‏ها كه همگی ما در روابط روزانه‏ی خود با آن خو كرده‏ایم را در اینجا نام می‏بریم:

1. فاصله‏ی بدنی میان دو جنس می‏باید تحت هر شرایطی حفظ گردد و از هر گونه تماس میان دو بدن به طور جدی اجتناب شود.
2. از بیان مسائل خصوصی (به‌ویژه اموری كه بار عاطفی دارند) احتراز شود.

3. مسائل جنسی جایی در گفت‌وگو نداشته باشند.

4. زبان رسمی، غیر شخصی و متعلق به فضای عمومی حفظ شود كه با كاربرد ضمیر شخصی "شما" به جای "تو" خود را نشان می‏دهد.

5. از نگاه مستقیم (خیره) به چشمان دیگری و به مدت طولانی خودداری شود به ویژه اگر طرفین در حال گفتگو نباشند.

6. به‌ویژه زنان تا حد امكان از خندیدن امتناع ورزند و... بسیاری دیگر.

در این ماجرا تنظیم و نگاهبانی قراردادهای مربوط به رابطه بیشتر وظیفه‏ی زن است و در صورت مشاهده‏ی تخلف، در مورد او قضاوت اخلاقی یا حقوقی، از جانب افكار عمومی یا قاضی، شدیدتر است. بدین ترتیب در رابطه‏ی زن ـ مرد، حافظ و مسئول اصلی پاسداری از ارزش‏های جمعی در رابطه فرد فروتر است و تخلف از آنها برای او عواقب وخیم‏تری به دنبال دارد.

ب) كودک ـ بالغ
در رابطه‏ی كودک ـ بالغ و مشخصا فرزند-والدین، مجموعه‏ی "احترام" است كه بیش از هر امر دیگری رابطه‏ی میان این دو گروه را محدود می‏سازد. برخی از موازین آداب ادب اجتماعی اینها هستند:

1. فرزند یا كودك باید از جر و بحث با پدر و مادر خود و حتی تمامی افراد بالغ دیگر بپرهیزد.
2. فاصله‏ی اجتماعی در فضای عمومی را همیشه رعایت كند.

3. قراردادهای مربوط به شروع و اتمام ارتباط را به دقت مراعات كند (بخصوص سلام و خداحافظی كردن را).

4. با این حال از هرگونه احوال پرسی ("حال شما چطور است؟" و غیره) معاف است چرا كه این قبیل پرسش‏ها او را در وضعیت برابر (بالغ-بالغ) قرار می‏دهد؛

5. همچنین به همین دلیل آخری كودک می‏باید از دخالت در گفت‌وگوی بزرگ‏ترها بپرهیزد و اگر كار دیگری برای انجام دادن ندارد، ساكت و آرام بر جای خود بنشیند.

6. در ضمن باید از مخالفت با بالغ به‌ویژه والدین خود بپرهیزد و بتواند به سادگی میل دیگری را جانشین میل درونی خویش بگرداند.

بدین ترتیب "بچه‏ی مودب"، كودكی است آرام، ساكت، "حرف شنو"، پیرو قواعد و قراردادهای معاشرت. در چنین حالتی باز این فرد فرودست (كودک) در رابطه است كه باید با شدت و حدت تمام حدود و موازین ارتباط را به دقت مراعات كند (فراموش نكنیم كه هرگاه ما از مقوله‏ی ادب در رابطه كودك-بالغ صحبت به میان می‏آوریم، در واقع فقط به وظایف كودك نسبت به بالغ نظر داریم). حدود و موازینی كه جای زیادی برای بروز خصوصیات فردی و احساسات و امیال درونی باقی نمی‏گذارد و كودک را در درجه‏ی نخست پاسدار ارزش‏های جمعی می‏خواهد تا هر چه دیگر.

ج) اكثریت اعتقادی - اقلیت‏های اعتقادی
نوعی از همین ضوابط "احترام فرودست به فرادست" در فرهنگ ما تا همین اواخر در رابطه‏ی میان اقلیت‏های اعتقادی و اكثریت حاكم نیز وجود داشت كه هر چند در حال حاضر به میزان بسیاری تخفیف یافته هنوز به كل از میان نرفته است. گاهی حتی حكام شهرها به منظور تنظیم روابط میان مسلمانان با بعضی از اقلیت‏های دینی خود را موظف به تدوین نظام نامه‏هایی كم و بیش مفصل و تبعیض گذار می‏دیدند كه در آنها نوع رابطه و كادر و حدود آن به دقت تعیین شده بود. در این كار حتی گاهی تا آنجا افراط می‏شده كه در بعضی از شهرها از یهودیان می‏خواستند كه علامت "یهودانه" یا زرد بر لباس خود بدوزند، خانه‏های خود را كوتاه‏تر از مسلمانان بسازند، با صدای بلند با دیگران به گفتگو نپردازند و غیره.2

در خود مذهب رسمی در ایران نیز چنین نوع نگاه مراقب و كنترل كننده‏ی روابط در بین گروه‏های گوناگون اعتقادی، وجود دارد. مسئله‏ی نجس و پاكی - وقتی در رابطه میان مسلمان و غیر مسلمان مطرح است - در واقع به منظور چنین كنترلی به وجود آمده است كه نیاز به شرح بیشتر در اینجا ندارد.

بر اساس آنچه در این قسمت گفته شد دو فرض مهم را می‏توان در مورد فرهنگ و نحوه‏ی سازمان دهی ارتباطات میان فردی افراد متفاوت در جامعه عنوان كرد:

1. در جامعه‏ی ما هر گاه تفاوتی به رسمیت شناخته شده و مبنای تشكیل گروه‏های انسانی مجزا قرار می‏گیرد، ارتباط میان "افراد متفاوت" به شدت نظم و سازمان می‏یابد و بر اساس قواعدی مشخص از پیش تعیین می‏گردد. نتیجه‏ی بلافصل چنین نظارتی، محدود شدن قدرت ابتكار فرد در تنظیم روابط خویش با افراد متفاوت از خود است.
در نتیجه مجال بروز فردیت و تفاوت‏های دیگر (اخلاقی، روانی، طبقه‏ی اجتماعی، اعتقادات و ...) به شدت تخفیف می‏یابد و در خیلی از موارد حتی نقشی در رابطه بر عهده نمی‏گیرد. بدین ترتیب یكی از اهداف اصلی ایجاد تفاوت پایه، كاهش و حتی در مواردی قطع رابطه‏ی كامل میان افراد متفاوت است.

2. پس از ایجاد تفاوت، ارتباط میان دو فرد بر اساس رابطه‏ای نابرابر تعریف می‏شود. اما در این رابطه‏ی نابرابر به ویژه این فرد فرودست (در سه نمونه‏ی ما یعنی: زن، كودک، اقلیت اعتقادی) است كه باید حافظ ارزش‏های جمعی باشد.
یعنی این اوست كه باید بیش از دیگری، در حفظ فاصله و برقراری نظم از پیش اعلام شده بكوشد. به بیان دیگر: آن كه قدرت بیشتری در رابطه دارد از مسئولیت كمتری نیز برخوردار است. بدین ترتیب هر گونه تخطی از قراردادها برای فرد فرودست عواقب به مراتب بدتری به همراه خواهد داشت.

محدود كردن روابط میان "افراد متفاوت" با خود عواقبی در ارتباط میان افراد به دنبال دارد كه ما به بررسی دو تا از مهم‏ترین آنها می‏پردازیم.

در رابطه‏ی نابرابر، گفت‌وگو و مشاركت وجود ندارد
وقتی تفاوت میان دو نفر خود را به صورت رابطه‏ی نابرابر در ارتباط تعریف می‏كند، امكان هر گونه گفت‌وگو به معنای تشریك مساعی و اظهار نظر شخصی و متقابل ناممكن می‏گردد.3 در رابطه‏ی نابرابر، یكی دارنده و دیگری ندار است. موضوع این دارندگی می‏تواند ثروت، دانش، توانایی‏های فردی، امكانات اجتماعی و غیره باشد. اما آنچه برای ما اهمیت دارد این است كه فرد فرودست در نوعی وابستگی به شخص برتر بسر می‏برد و نیاز به دیگری در او حساس‏تر، قاطع‏تر و تعیین كننده‏تر است. همین نیاز و حس وابستگی4 ناشی از رابطه‏ی نابرابر هر گونه گفتگوی متقابل و تصمیم گیری مشتركی را از بنیاد ناممكن می‏سازد.

بدین ترتیب نوعی ناهمسازی و تضاد میان رابطه‏ی نابرابر و گفت‌وگو جهت نتیجه‌گیری مشترک و بر اساس تشریک مساعی وجود دارد. دیالوگ واقعی تنها در رابطه‏ای برابر (لااقل نسبت به آنچه موضوع گفت‌وگوست) امكان پذیر است. گفت‌وگو به معنای بیان عقیده‏ی هر دو طرف و تبادل نظر، رابطه‏ی نابرابر، تقسیم نامساوی قدرت و سلسله مراتب را به پرسش می‏گیرد. به همین دلیل نیز هست كه خواست قدرت در هر گونه نظام تمامیت خواه (كه در آن سر هرم برای تمامی بخش‏های دیگر تصمیم‌گیری می‏كند) در ذات خود با آزادی بیان سر جنگ دارد چرا كه آزادی بیان در بنیاد خویش هرگونه تقسیم نابرابر قدرت در رابطه را به چالش می‏خواند و رابطه‏ی نابرابر و مكمل را به تدریج به رابطه‏ای برابر تبدیل می‏كند.

بدین ترتیب همانطور كه در ارتش نابرابری درجه‏های نظامی هر گونه امكان گفت‌وگو و مشورت را تنها مشروط به خواست فرد برتر می‏داند، در جامعه‏ی ما نیز وجود تفاوت‏های پایه در اجتماع، امكان هر گونه گفت‌وگو دو جانبه را تنها به میل و نظر فرد برتر پیوند می‏زند. مطمئنا هر گاه چنین فردی منافع و تحقق امیال خویش را در خطر ببیند به راحتی و با بكارگیری تمامی ابزارهایی كه فرهنگ و جامعه در اختیار او نهاده‏اند، راه را بر هر گونه دیالوگی می‏بندد و خواست خود را تحمیل می‏كند.

عدم شناخت متقابل موجب بروز خشونت در رابطه می‏گردد

دشواری برقراری گفت‌وگو در رابطه‏ی نابرابر وقتی با قراردادهای اجتماعی كه رابطه‏ی نزدیک، خود جوش و آزاد را شدیدا محدود می‏نماید همراه شود، شناخت متقابل میان افراد نیز به حد زیادی كاهش می‏یابد و از انسان‏های متفاوت، افرادی بیگانه برای یكدیگر می‏سازد. با این حال این افرد از آن جایی كه در یک جامعه می‏زیند و مجبورند روابط خود را با دیگران سازمان داده تحت كنترل درآورند، احتیاج به شناخت همدیگر دارند. ولی چون این شناخت نمی‏تواند تماما در ارتباط با شخص متفاوت تحقق پذیرد، افراد به الگوها و پیش داوری‏هایی كه در گروه انسانی خود ایشان نسبت به گروه‏های دیگر وجود دارد مراجعه می‏كنند.

بدین ترتیب شناخت مرد از زن قبل و پس از ازدواج در درجه ی نخست به تصاویر و پنداشت‏هایی محدود می‏شود كه در گروه مردان در مورد زنان وجود دارد و منتقل می‏شود. مسلما در چنین حالتی هر گونه اختلاف نظر و یا حتی مشكل بیرونی به راحتی به بروز خشونت می‏انجامد. اصولا یكی از دلایل مهم بروز خشونت وجود پیش داوری و عدم شناخت مستقیم افراد از یكدیگر است.

دو مكانیزم همزمان رابطه‏ی ما با "دیگری" را سازمان می‏دهند:
1. از یک سو تفاوتی فرضی و یا واقعی آنقدر عمده می‏شود كه میان "ما" و "آنها" در حیات اجتماعی و حتی خصوصی جدایی انكار ناپذیر و پا برجا برقرار می‏سازد؛ به طوری‌كه شباهت‏ها دیگر به نظر نمی‏آیند و شدیدا بی مقدار می‏شوند.

2. از سوی دیگر مكانیسمی كاملا برعكس این بار تفاوت‏های میان اعضای درون هر گروه را به شدت تخفیف می‏دهد و سعی می‏دارد تا شباهت‏ها را عمده ساخته افراد را در درون هر گروه به یكدیگر نزدیك‏تر و شبیه‏تر گرداند.

بدین ترتیب ما به مرد یا زن، كودک یا بالغ، مسلمان یا یهودی5، ایرانی یا افغانی یا... تبدیل می‏شویم و شناختمان از دیگری نخست بر اساس تصاویر و پیش پنداشت‏هایی شكل می‏گیرد كه افراد گروه خودمان در اختیارمان قرار داده است. بنابراین افراد متعلق به گروه دیگر نیز از هر گونه فردیتی عاری گشته به زن، مرد، یهودی، كرد، ترك، و غیره مبدل می‏شوند.

با این وجود چنین سیستم‏هایی از درون با معضل و تناقضی اجتناب ناپذیر و در عین حال غیر قابل حل روبرو هستند كه حیات ایشان را پی در پی دچار بحران‏های درون و برون گروهی می‏گرداند: از یک سو هر گونه برخورد و اختلاط میان گروه‏های انسانی ـ چنانچه فرد كوچک‏ترین تجدید نظری در نظرات و پیش داوری‏های اولیه خویش ننماید ـ موجب افزایش خشونت می‏گردد و از سوی دیگر اگر به مرور و در اثر آشنایی بیشتر و عمیق‏تر با "دیگری" بتواند فرای ارزش‏ها و سواد جمعی قرار گیرد و به شناختی واقعی‏تر و فردی دست یابد، تصویرهای كلیشه‏ای گروه‏اش به پرسش گرفته می‏شوند. بدین ترتیب در حالت اول اجتماع با معضل خشونت و تنش دائمی در میان گروه‏های انسانی و در حالت دوم، با مسئله‏ی بی اعتباری اساس نظام اخلاقی خود روبه‌روست.

در چنین نوع نظامی از ارزش‏ها، اماكن و محل‏های اجتماعی یا خصوصی كه در آن افراد متفاوت با یكدیگر روبرو می‏شوند و یا مراحلی از زندگی كه در آن مواقع افراد متفاوت می‏بایستی با یكدیگر همزیستی كنند (مثلا زناشویی) و كلا تمامی شرایط و موقعیت‏هایی كه حضور افراد متفاوت در آنها ممكن و یا ضروری است، گره گاه‏ها و نقاط بحران‏زا و تنش‏مند زندگی اجتماعی و سیاسی تلقی می‏شوند. بحران‏هایی كه تنها با اجبار فزاینده به رعایت مرزها و كنترل شدید روابط میان فردی و میان گروهی می‏توان بر آن سرپوش نهاد.


پانوشت:

1. البته خود این امر كه تا چه میزان ارزش‏های اعلام شده در جامعه بازتاب زندگی واقعی مردمان یك سرزمین است و این كه آیا به تمامی توسط اعضای اجتماع مورد پذیرش قرار می‏گیرد یا خیر، بحثی است جداگانه، جالب و بسیار قابل تامل. با این وجود در این مقاله موضوع تنها به بررسی نگاه رسمی فرهنگ به مسئله‏ی تفاوت در روابط انسانی و بین گروهی محدود شده است.
2. نگاه كنید به: هما ناطق، كارنامه فرهنگی فرنگی در ایران، انتشارات خاوران، 1375.

3. البته هر گونه رابطه‏ی مكمل تنها به صرف نابرابری طرفین در ارتباط ناهنجار نیست و حتی گاهی ضرورت آن را ایجاب می‏كند. به عنوان مثال وقتی فردی به پزشک مراجعه می‏كند در نوعی رابطه‏ی نابرابر قرار می‏گیرد. مسیر گفتگو تماما با طرح پرسش‏های پی در پی پزشك تعیین می‏شود و سپس "حقیقت" (در اینجا بیماری مراجعه كننده) توسط او تعیین و به بیمار ابلاغ می‏شود. این نكته بسیار روشن است كه پزشك برای تشخیص با مریض به مشورت نمی‏پردازد و گفتگو تنها بر اساس نظر وی شروع شده، ادامه ‏یافته و هر گاه او كافی بداند خاتمه می‏یابد.

اگر بیمار نتواند خود را در برابر پزشك معالجش در موقعیت پایین‏تر قرار دهد (مثال بیمارانی كه مدام پزشك خود را عوض می‏كنند چرا كه تشخیص هیچ پزشكی آنان را راضی نمی‏كند) مطمإنا از توصیه‏های او نیز نمی‏تواند پیروی كند. نمونه‏ی آموزگار-شاگرد نیز از همین نوع است. اساسا فراگیری (لااقل در ابتدا) تنها در قبول رابطه‏ای نابرابر امكان پذیر است. اگر شاگرد در مورد امر مورد آموزش نپذیرد كه از معلمش كمتر می‏داند طبیعتا نمی‏تواند چیزی نیز از او بیاموزد. مسلم‌ است كه معلم نیز در مورد محتوای دانش خود و درستی و صحت آن با شاگردانش به گفتگو نمی‏نشیند. اما در هر دو مورد قدر مسلم آن است كه در این قبیل روابط نمی‏توان از گفتگو به معنای تشریك مساعی و مشاركت برابر افراد در تصمیم گیری سخن گفت.

4. در این جا می‏توان از خود پرسید كه آیا به دلیل فرودست پنداشتن زن در رابطه با مرد نیست كه او را موجودی وابسته می‏دانند؟ و یا برعكس، آیا برای این كه زن به مرد همیشه وابسته بماند نیست كه او را در موقعیت فروتر در مقابل مرد تعریف كرده‏اند؟

5. نوع افراطی برجسته كردن فقط یك تفاوت از میان تفات‏های گوناگون، در برخورد نازی‏ها با یهودیان در آلمان کاملا قابل مشاهده است. گشتاپو از یهودیان می‏خواست كه با زدن ستاره‏ی داوود به سینه، تفاوت مذهبی-قومی (و از نظر ایشان نژادی) خود را با دیگران اعلام كنند. مسلما در این حالت با دیدن چنین فردی در خیابان، افراد در درجه‏ی نخست توجه‏شان نسبت به چنین تفاوتی جلب می‏گشت و سایر تفاوت‏ها و یا مهم‏تر شباهت‏ها، پنهان می‏ماند چرا كه با اعلام این تفاوت افراد از نزدیكی بیشتر با یهودیان احتراز می‏كردند.

بخش نخست مقاله

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)