نقد ارادهگرایی و نگاهِ یکجانبه در پژوهش های علوم انسانی -بخش دوم
دشواری فهمِ نزدیکتر به واقعیت
بهروز علیخانی دانشجوی دکترای جامعهشناسی سیاسی دانشگاه هانوور
در نوشتهی پیشین، صفحات ۱۲۷ تا ۱۲۹ مقالهی نوربرت الیاس «تدوین یک تئوری دربارهی فرایندهای اجتماعی» را تحت عنوان «چالش با ایده ی پیشرفت» ترجمه کردم. در این نوشته به دنباله ی این کار میپردازم و تا صفحهی ۱۳۱ پیش میروم:
(...) اگر انسان با استفاده از این سوالها، به دنبال فهمِ تفکر مسلط در هر قرن از طریق سخنگویانش باشد، بدون شک به نوع خاصی از پارادکس میان معتقدان به ایدهی پیشرفت و منتقدان آن برخورد خواهد کرد.
از یک طرف قرن بیستم عصر اختراعات و نوآوریهای گسترده است. انسانها در این دورهی زمانی به صورت سیستماتیکتر و در قالبهای جمعیتی گستردهتر و همچنین در نقاط بیشتری از جهان به موفقیتهای بزرگتری در راه پیشرفت دست پیدا کردند. بسیاری از چیزهایی که پیشتر در تصورِ آدمی، ناممکن بنظر میرسیدند به امری ممکن تبدیل شدند. دانش بشری نه تنها در عرصهی طبیعت بیجان، بلکه در رابطه با زندگی خود انسان نیز هم در سطح فردی و هم در سطح اجتماعی، بیش از پیش رشد کرده است. هیچ زمانی توانایی بشر در برنامهریزی آگاهانه دربارهی شرایط زندگی خود تا به این اندازه نبوده است.
اما از سوی دیگر و به صورت همزمان، انسان با شک رو به گسترشی در مورد ارزشِ این همه پیشرفت روبرو میشود. انسان از مزایای چنین پیشرفتی خشنود و از خطراتش بیمناک است. کمتر سوالی دربارهی توضیح این خشنودی مطرح میشود و این احساس به صورت امری بدیهی تلقی میشود. اما در توضیح خطرات این پیشرفت، مفصلتر بحث میشود. روند رو به رشد نوآوریهای بیوقفه، باعث ایجاد ناامنیِ روانی و سردرگمی بیشتر میشود و سرعت بالای تغییر، احساسِ نیاز به آرامش و دست یازیدن به سمبلهای غیرقابل تغییر را افزایش میدهد.
بخصوص انسان، به دنبال رهایی از تنشها و چالشهایی است که افراد و گروههای انسانی دیگر برایش ایجاد میکنند. حال فرقی نمیکند که فرد دچار این تصور شود که همه چیز میتوانست در کمال صلح و صفا باشد، اگر دیگران و آشوبگرانی که بدنبال بر هم زدن این صلح و صفا هستند از تهدیدهایشان دست بر میداشتند. یا اینکه فرد تصور کند که درمان همهی دردها در فروپاشیِ روابطِ کنونیِ قدرت و در هم انداختن طرحی نو از نظم است که در آن، آرامش بیشتر و صلح و صفای زندگی وعده داده میشود. در میان این گروه نیز تنها دیگران هستند که در توضیح چرایی این چالشها مقصر شناخته میشوند. در واقع در میان هر دوی این گروهها سهمِ ناخواستهی گروه خودی و یا خود شخص که به افزایش تنشها و فرایندهای غیر قابل پیشبینی منجر میشود در نظر گرفته نمیشود.
فهم این نکته نیز آسان نیست که کاهش نسبی تفاوتهای قدرت است که در بسیاری از حوزههای زندگی بشر به تشدید چالشها و افزایش تنشها منجر شده است. در واقع چالشها و تنشها میان گروههای انسانی نه در آنجا که اختلاف میان ابزار ها و منابع قدرت بین این گروه ها زیاد است؛ بلکه در آنجا که این موازنهی قدرت، کمی به نفعِ ضعیفترها تغییر میکند به حداکثر میرسد.
قرن بیستم زمانی است که در آن تغییرات از پیش برنامهریزی نشده، به این سمت سوق پیدا کردند. در اینجا نیز پارادوکس دیده میشود: امروزه شاهد جنبشی هستیم که به سمت کاهشِ تفاوتِ قدرتِ میانِ مسلطان و در حاشیهماندگان، چه در میان کارفرمایان و کارگران، مستعمران و مستعمرهشدگان و یا مردان و زنان میرود. اما همزمان، این روندِ تغییر در مناسبات قدرت، در افزایش تنشها و چالشهای فردی و اجتماعی که به گسترش رنجهای بشر و تردید او در ارزش تلاش در راه این پیشرفتها انجامیده، سهم عمدهای دارد.
نوربرت الیاس، نویسندهی مقالهی «تدوین یک تئوری دربارهی فرایندهای اجتماعی»
ما شاهد چنین تغییر و تحولاتی در زمینهی تفاوتهای قدرت در میان دولت- ملتهای مختلف در سراسر جهان نیز هستیم، به عنوان نمونه میان روسیه، چین و آمریکا. هرچه تفاوتهای قدرت میان این دولت- ملتها کمتر شود، وابستگی متقابل اقتصادی- نظامی این قدرتها به همدیگر نیز افزایش مییابد و عوامل محرک تنشها و نمایشِ قدرت میان آنها و تلاش در کنترل موقعیتهای استراتژیک برای مقابله با جنگ احتمالی نیز بیشتر میشود.
همچنین در اینجا نیز فرد به تناقض درونی ساختارهای تحول که در باره ی آنها سخن گفتیم برخورد می کند: پیشرفت دل خواهانه دارای نتایجی است که دلخواهانه نیستند.
اصطلاح «بشر» نیز همچون اصطلاح پیشرفت، به دلیل کاربردش در عصر روشنگری و ایدهآلیسم عقلگرایانه بارِ ارزشی زیادی پیدا کرده است. در این عصر اصطلاح «بشر» نشان از ایدهآلی فراتر از همهی مرزها داشت. بارِ ارزشی این اصطلاح هنوز که هنوز است ذهن انسان را به خود مشغول کرده است. به همین دلیل کاربرد اصطلاح «بشر» در عصر مخالفت با ایدههای روشنگری، بصورت تابو درآمد. تا آنجایی که این اصطلاح از مجموعه اصطلاحات کسانی که خواهان جدی گرفته شدن کار خود در زمینهی پژوهشهای علوم انسانی بودند بکلی ناپدید شد.
امروزه اما کاربرد این اصطلاح از آنجایی که وابستگیهای جوامع انسانی در مناطق مختلف کرهی زمین رو به افزایش است و به احتمال زیادی این وابستگیها در آینده نیز بیشتر می شوند؛ تا حد زیادی به واقعیت نزدیکتر شده است. اما از آنجایی که اصطلاح بشر، هنوز بار ارزشی خود را در زمینهی ایده آل یگانگی و سازگاری بشر از دست نداده است، بسیار مشکل است که اصطلاح «بشر» را به معنای به واقعیت نزدیکترش به کار برد. درواقع وضعیت کنونی بشر تنها زمانی قابل فهم و توضیح است که فرد آنرا نه از زاویهی دید یک جامعه بلکه از زاویهی دید همه ی جوامع وابستهی انسانی ببیند.
بدین معنی اصطلاحِ «بشر» به صورت همزمان، هم نشان دهندهی وابستگیهای متقابل انسانها به هم، و هم نشاندهندهی بافتِ تنش آمیز روابط انسانی و جوامع انسانی است: همین که وابستگیهای متقابل بشر افزایش یافته است، چالش ها و تنش های بشر نیز جهانی شدهاند. در این میان احساس درماندگی در مقابل کنترل فجایع ناگوار احتمالی نیز افزایش یافته است که این، خود دوباره به افزایش وابستگیهای متقابل و تشدید هر چه بیشتر چالشها منجر میشود.
در چنین شرایطی فهم به واقعیتِ نزدیکترِ این پدیدهها به این دلیل مشکل است که انسان عادت کرده است تنشها و چالشها را تنها از زاویهی دید یک فرد و یا یک گروه خاص ببیند. این عادت، به خاطر درخواست گروههای انسانی از اعضایشان به یکجانبهبینی و تنها از زاویهی دید گروه خود به چالشها نگاه کردن، شدت بیشتری پیدا کرده است. بر این اساس انسان، ساختارهای برنامهریزی نشده و غیر عمدیِ اجتماعی را از طریق خطا و تقصیر دیگران و دشمن مقابل خود توضیح میدهد. چنین طرز نگاهی در سطح جوامع انسانی از یک توضیح ارادهگرایانه و سیاه و سفید فراتر نمیرود.
همانگونه که فرد آنچه را که امروزه به عنوان «پدیده های طبیعی» فهم میکند، (ازجمله طوفان، رعد و برق، خشکسالی و سیل، بیماری و ماه گرفتگی را) در قدیم- و همچنین تا حدی هنوز هم- به صورت ارادهگرایی، تنها از زاویهی اراده، نیت و برنامهی عناصر جاندار چه در قالب انسان و چه در قالب ماوراء انسان توضیح میداد؛ امروزه نیز پدیدههای اجتماعی- انسانی تنها از زاویهیِ عملِ اراده گرایانه، نیات و نقشههای از پیش طراحی شدهی انسانها توضیح داده میشود. چنین برداشتی امکان دارد که در نگاه اول روشن و حتی عادی جلوه کند.
بدیهی به نظر میرسد که فکر کنیم در پهنه زیستِ انسانی- اجتماعی، یک نوع توضیح ارادهگرایانه کافی است که فرد در سطح فیزیکی، به سختی و در طول هزاران سال به نامتناسب بودن آن پی برده است. زیرا پدیدههای اجتماعی و بخصوص تغییراتِ جوامع انسانی به صورت آشکار با اعمال ارادی و طرحها و نقشههای انسانها ارتباط مستقیم دارند.
عدم تناسب توضیحات ارادهگرایانه در زمینهی ارتباطات، و پیوستگیهای طبیعی فیزیکی به این دلیل است که ما در اینجا با اعمالِ ارادهگرایانه سروکار نداریم. عدم تناسب توضیحات ارادهگرایانه در زمینهی ارتباطات و پیوستگیهای اجتماعی، برعکس به این خاطر است که از مجموعهی در هم تنیدهی نیات و ارادههای انسانها، فرایند ها و ساختارهایی شکل میگیرند که مطابق خواسته و نیت هیچ کدام از انسانهای درگیر نبوده است. مطالعه و توضیح این درهم تنیدگیهای ساختاری این فرایندها، یکی از وظایف اصلی علوم انسانی و به خصوص علم جامعهشناسی است.
فرایند تمدن و فرایند تحول دولت از جملهی این فرایندها هستند. اگر فرد تنها اطلاعاتش را از زاویهی دید یک گروه از این گروههای درهم تنیده جمع آوری کند، توانایی درک صحیح این فرایندها برایش مشکل خواهد بود.
فرد نه قادر است این فرایندها را تنها ارادهگرایانه توضیح دهد، و نه بر اساس الگوی علوم فیزکی، یعنی بر اساس اندازهگیری ها و مدلهای توضیحی علت و معلولی فهم کند. در این سطح از علم، فرد با درهم تنیدگیها و پیچیدگیهایی روبرو میشود، که برای توضیح و فهم آنها به تئوریها، مفاهیم و روشهای مطالعاتی ویژهای نیازمند است.
یکی از دلایل اصلی دشوار بودن چنین مطالعاتی همین نکته است...
در نوشتهی بعدی به دنباله ی این برگردان خواهم پرداخت.
Norbert Elias, Zur Grundlegung einer Theorie sozialer Prozesse ( Towards a Theory of Social Processes) Zeitschrift für Soziologie, Jg. 6, Heft 2, April 1977, S. 129-149
The Established and the Outsiders
مرتبط: بخش اول- چالش با ایده پیشرفت
|
نظرهای خوانندگان
سلام آقاي عليخاني. مرسي از ترجمه. با اين حال من يک انتقاد کلي به مقالات شما و نيز ترجمه تان دارم و آن اين است که تئوريهايي که شما استفاده مي کنيد در واقع تئوريهايي نسبتا کهنه هستند و شما نيز مثل بخشي ديگر از دوستان مقاله نويس در سايت زمانه، اشنايي چنداني با مباحث جديد و پسامدرني در عرصه هاي مختلف نداريد و يا کم داريد. زيرا حتي مني که رشته ام چيز ديگري است، مي دانم که تئوري نوربرت الياس در برابر تفکر دکارتي و جامعه شناسي مبتني بر يک سوژه مستقل يک پيشرفت است. زيرا او به درک پروسه و پيوند روابط ميان فرد/فرد، فرد/جامعه در تشکيل شخصيت فرد و جامعه پي مي برد. يعني از انديشه استقلال سوژه و رابطه سوژه/ابژه اي به رابطه و نگاه فيگوراتيو و درک روابط به مثابه عامل تعيين کننده در شخصيت و افراد تحول مي يابد. اما نگاه او نسبت به تئوري سيستمها و کساني چون لوهمان، تئوري اتصالات فرانسيسکو ورلا و تئوري ديسکورس فوکو بسيار ضعيفت تر است و اصولا اين نظريات مرحله بعدي جامعه شناسي محسوب مي شوند. امروزه حتي اين نطريات در حال تحولند چه برسد به تئوري الياس که در واقع مربوط به بيست سي سال پيش است. به باور من شناخت سيستمها و درک سيستماتيک يک اصل مهم تحول فکري است. تا براي مثال بتوان حتي بدون خواندن آثار معروف نوربرت الياس و با شنيدن اين جمله معروف الياس که زبان روابط انساني نمادين شده و سمبوليک شده است، سريع بتواند نقظه ضعف اين جمله را از منظر تئوري سيستمها و يا اتصالات و يا ديسکورس فوکو بداند. چه برسد به تئوري لکان، سوسور، دريدا، دلوز و غيره. زيرا زبان تنها تبلور تجربه ما روابط نيست و بيان تجربه نيست. بلکه تجربه و روابط در واقع تحت تاثير ديسکورس و گفتماني است که ما دذ ان قرار داريم و از آنجا به جهان مي نگريم و جهان را ان گونه تجربه مي کنيم. ازينرو زبان در واقع تجربه ايست که توسط ديسکورس شکل گرفته. بعني انسان و روابط در زبان شکل مي گيرد و زبان يک ديسکورس و سيستم است که تحت تاثير حالت ديسکورس و سيستم مرتب تحول مي يابد. يا در معناي دريدايي يک ديفرانس مداوم است. اميدوارم در کارهاي بعديتان اين مباحث را نيز مطرح کنيد تا مطلب جديدتر و جذابتر شود و بحث به جهان امروز نزديکتر شود. البته اميدوارم که جامعه شناسان و زبان شناسان اشنا به مباحث پسامدرني نيز در سايت زمانه جاي خويش را بيابند تا کم کم تصوير چند چشم اندازي شود و چالش عميقتر.موفق باشيد.
-- داريوش برادري ، Jan 19, 2008ممنون استفاده کردم. جناب برادری اگر کمی از جایگاه دانای مطلق فاصله بگیرید و "حتی بدون خواندن آثار معروف الیاس به نقطه ضعف جمله " نپردازید متوجه خواهید شد که مفهوم فرایند تمدن ساز یا Civilizing Process در نظریه الیاس شباهتهای مهمی با مفهوم سوپر ایگو در روانکاوی فروید و لکان و حتی نقد "پست مدرن" ژیژک دارد. متاسفانه ما اسامی "پست مدرن" را یاد می گیریم ولی فکر کردن را نه!
-- Khashayar ، Jan 20, 2008آقای برادری، با تشکر از توجه تان باید بگویم که یک تفاوت اصولی میان علوم طبیعی و علوم انسانی وجود دارد. در علوم طبیعی می توان این ادعا را کرد که بعنوان مثال، ماشین مرسدس بنز مدل 2008 از ماشین مرسدس بنز مدل 1990 دارای قابلیتهای بیشتری است. ولی در علوم انسانی باید خیلی محتاطانه تر عمل کرد.
در رشته جامعه شناسی حتی آثار کلاسیک کسانی مانند دورکهایم، وبر، کنت و مارکس در دانشگاه های غربی البته بصورت انتقادی تدریس می شوند. باور بفرمایید این مد گرایی خاص ما ایرانی هاست که بدنبال آخرین مدل هر چیز هستیم، بدون اینکه به خاستگاه نظری آن توجه داشته باشیم. پیشوندهایی مانند« پسا» یا «پست» در متون علمی ایرانی به نویسنده نوعی پرستیژ علمی کاذب اعطاء می کند تا درک به واقعیت نزدیکی از مسائل.
بدون اینکه به تاریخ تحولات اجتماعی فکری غرب توجه داشته باشیم، آخرین مدل آنرا می گیریم و سعی می کنیم جامعه ی ایران را بر اساس آن به مطالعه و نقد بکشیم!
بدون شک، بدون فهم تحولات اجتماعی-روانی جامعه ی اروپا در صده های اخیر، فهم نقد فوکو بسیار سخت است.
چیزی که من در کار الیاس جالب می دانم این است که یک کلیت نسبتاً منسجمی از تاریخ تحولات اجتماعی-روانی در غرب به دست می دهد. نه مانند روانشناسی محض مبنایش را بر فردِ بدون جامعه می گذارد و نه همانند تئوری سیستم ها فرد را اسیر و قربانی« سیستم» و« محیط» می کند. سنتزی که الیاس از روانشناسی و جامعه شناسی کلاسیک ارائه می دهد بخصوص برای مطالعه ی مسائل جوامع کمتر تحول یافته و در حال گذار مانند جامعه ایرانی می تواند مفیدتر از تئوری های ایستائی چون تئوری سیستمها باشد، که خواستگاه اجتماعی اش تحولات اخیر در غرب می باشد.
به نقد نگاه ایستای تئوری سیستم ها در همین مقاله پرداخته خواهد شد.
نکته ی آخر اینکه فکر نکنیم که تئوری یا نظریه ی غالب اصولاً تئوری یا نظریه ی جامع تر و بهتری است، بلکه باید دلایل به حاشیه رانده شدن و مشهور شدن این تئوری ها را نیز مورد توجه قرار داد.
-- بهروز علیخانی ، Jan 20, 2008نمونه ي کاملي از يک ترجمه ي بدفهم، مکانيکي و با عرض پوزش از آقاي عليخاني "قلابي".
-- کامران ، Jan 20, 2008به کار بردن ترم هايي مانند "دست یازیدن به سمبلهای غیرقابل تغییر", "صلح و صفای زندگی", "تفاوتهای قدرت", " ایده آل یگانگی و سازگاری بشر ", " توضیح ارادهگرایانه " و و و...تنها نشان دهنده ي عدم آشنايي مترجم به زبان مقاله و عدم فهم و دريافت صحیح وی از موضوع نوشته است.
آقای برادری، با تشکر از توجه تان باید بگویم که یک تفاوت اصولی میان علوم طبیعی و علوم انسانی وجود دارد. در علوم طبیعی می توان این ادعا را کرد که بعنوان مثال، ماشین مرسدس بنز مدل 2008 از ماشین مرسدس بنز مدل 1990 دارای قابلیتهای بیشتری است. ولی در علوم انسانی باید خیلی محتاطانه تر عمل کرد.
در رشته جامعه شناسی حتی آثار کلاسیک کسانی مانند دورکهایم، وبر، کنت و مارکس در دانشگاه های غربی البته بصورت انتقادی تدریس می شوند. باور بفرمایید این مد گرایی خاص ما ایرانی هاست که بدنبال آخرین مدل هر چیز هستیم، بدون اینکه به خاستگاه نظری آن توجه داشته باشیم. پیشوندهایی مانند« پسا» یا «پست» در متون علمی ایرانی به نویسنده نوعی پرستیژ علمی کاذب اعطاء می کند تا درک به واقعیت نزدیکی از مسائل.
بدون اینکه به تاریخ تحولات اجتماعی فکری غرب توجه داشته باشیم، آخرین مدل آنرا می گیریم و سعی می کنیم جامعه ی ایران را بر اساس آن به مطالعه و نقد بکشیم!
بدون شک، بدون فهم تحولات اجتماعی-روانی جامعه ی اروپا در صده های اخیر، فهم نقد فوکو بسیار سخت است.
چیزی که من در کار الیاس جالب می دانم این است که یک کلیت نسبتاً منسجمی از تاریخ تحولات اجتماعی-روانی در غرب به دست می دهد. نه مانند روانشناسی محض مبنایش را بر فردِ بدون جامعه می گذارد و نه همانند تئوری سیستم ها فرد را اسیر و قربانی« سیستم» و« محیط» می کند. سنتزی که الیاس از روانشناسی و جامعه شناسی کلاسیک ارائه می دهد بخصوص برای مطالعه ی مسائل جوامع کمتر تحول یافته و در حال گذار مانند جامعه ایرانی می تواند مفیدتر از تئوری های ایستائی چون تئوری سیستمها باشد، که خواستگاه اجتماعی اش تحولات اخیر در غرب می باشد.
به نقد نگاه ایستای تئوری سیستم ها در همین مقاله پرداخته خواهد شد.
نکته ی آخر اینکه فکر نکنیم که تئوری یا نظریه ی غالب اصولاً تئوری یا نظریه ی جامع تر و بهتری است، بلکه باید دلایل به حاشیه رانده شدن و مشهور شدن این تئوری ها را نیز مورد توجه قرار داد.
-- بهروز علیخانی ، Jan 23, 2008