خانه > انديشه زمانه > انديشه اجتماعی > ناسازه دموکراسی خواهی، جنگ و تجزیه طلبی | |||
ناسازه دموکراسی خواهی، جنگ و تجزیه طلبیاکبر گنجیایران دموکراتیک هم دنبال بمب اتمی خواهد رفت 5. فرض کنیدکه با یک ایران صد در صد دموکرات (مردم و دولت دموکرات) روبرو هستیم. اگر کسی این فرض را محال بداند، بازهم تفاوتی در اصل مسأله ندارد، چون فرض محال، محال نیست. اگر ایران دموکرات بخواهد بمب اتمی (نه انرژی هسته ای صلح آمیز) داشته باشد، آمریکا به مقابله با آن برخواهد خواست. حفظ منافع اسرائیل در منطقه خاورمیانه، اولین الویت سیاست خارجی دولت آمریکا است، برای اینکه نتیجه انتخابات آمریکا به منابع مالی لابی اسرائیل وابسته است و کاندیداهای آمریکا برای جذب هرچه بیشتر این منابع، در حمایت بی دریغ از دولت اسرائیل و خواسته هایش، با یکدیگر به رقابت می پردازند. متحد دموکراتهای ایرانی: آمریکا یا بوش؟ 6. دولت جرج بوش، به دلیل مجموعه اقداماتی که انجام داده، به شدت به اعتبار و شهرت جهانی آمریکا لطمه وارد آورده است. تمام روشنفکران مترقی جهان با این دولت مخالف هستند. این دولت در خود آمریکا هم به گواهی روشن آمار و ارقام از مقبولیت چندانی برخوردار نیست. اگر هم کسی آمریکا (ملت-دولت) را متحد طبیعی دموکراتهای ایرانی تلقی نماید، این دولت خاص، در این برهه از زمان، متحد نیروهای دموکرات ایرانی نمی تواند به شمار آید. فضای بین المللی تا حدود زیادی ضد آمریکایی است. این فضا معلول عملکرد این دولت است. در زمان کلینتون و خاتمی این فرصت وجود داشت که روابط ایران و آمریکا به مسیر درست هدایت و روابط برقرار شود، ولی خاتمی نه قدرت (اختیار) چنین کاری را داشت و نه شجاعت آن را. درست است که رهبر به شدت در مقابل این فرایند ایستاده بود، اما خاتمی هم هیچ گامی در این جهت برنداشت که نشانی از شجاعت و درایت داشته باشد. منافع ملی ایران، با قصور و بی عملی خاتمی ،فدای تامین اراده رهبری شد. تعارض منافع یک ایران دموکراتیک با آمریکا 7. آمریکا از هزاران کیلومتر آن طرف تر، مدعی منافع مشروع در منطقه خاورمیانه است. آیا ایران دموکرات در منطقه و کشورهای همسایه دارای منافع نیست. منافع ایران دموکرات هم با منافع دولت آمریکا در منطقه تعارض پیدا خواهد کرد. کما اینکه منافع دولت آمریکا با منافع دولت های دموکرات اروپائی (آلمان و فرانسه و ...) در این منطقه تعارض دارد و آمریکا به زور منافع خود را دنبال می کند، تا آنجا که پس از حمله آمریکا به عراق، روابط آلمان و فرانسه با این کشور به شدت تیره شد و تا مدتها هیچ دیداری بین سران دو طرف صورت نگرفت. مساله تجزیه طلبی 8. حقوق اقلیت ها یکی از مباحث مهم فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق کنونی است. آیا انفصال یک گروه فرهنگی-قومی از دولت-ملت موجه و مجاز است؟ در چه وضعیتی گروه مسلط حق دارد به زور مانع خروج گروه انفصالی از محدوده خود شود؟ در چه وضعیتی باید اجازه دهد که گروه انفصالی جدا شود؟ این نوع مباحث در فلسفه سیاسی ادامه دارد و طرح آنها هیچ اشکالی ندارد. برخی از افراد می پرسند: چرا خروج یک فرد از سیطره دولت ظالم (از راه مهاجرت، دست کشیدن از تابعیت دولت قبلی و پذیرش تابعیت دولت جدید) مجاز است، ولی خروج جمعی یک اقلیت قومی-فرهنگی از سیطره یک دولت تبعیض گر قومی (انفصال و تجزیه) مجاز نیست؟ دومی با اولی چه تفاوتی دارد؟ مستقل از اینکه انفصال مجاز باشد یا نباشد، تفاوت این دو انکار ناپذیر است. وقتی فردی تابعیت ایرانی خود را وا می نهد و تابعیت جدیدی (آمریکایی، کانادایی و ...) اختیار می کند، بخشی از سرزمین را با خود نمی برد، اما در انفصال، بخشی از سرزمین را هم با خود می برند. سرزمین از همه جهات (اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی، تاریخی) با رفاه و سعادت همه ساکنان آن خطه ارتباط دارد. تجزیه مجموعه ای از مسائل در پی دارد، که ترک تابعیت فردی ندارد. مباحث فلسفی و اخلاقی درباره انفصال و مهاجرت در جای خود قابل طرح و پیگیری است، اما در حال حاضر ما با پدیده خطرناکی مواجه هستیم که یک "متحد طبیعی" به شدت از آنها پرهیز خواهد کرد. تردید نمی توان روا داشت که برخی از محافل آمریکایی از گروه های تجزیه طلب و طرح های تجزیه طلبانه حمایت می کنند. تجزیه ایران به هیچ وجه به سود آمریکا نیست، اما با توجه به اینکه سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی تنها هدف برخی محافل است، هر اقدامی که به این هدف یاری رساند، از نظر اینان اقدامی قابل توجیه است. اگر رژیمی دموکراتیک و یا رژیمی خودکامه، ولی متحد با آمریکا در ایران بر سر کار بود، این محافل این سیاست نادرست را تعقیب نمی کردند. فدرالیسم به عنون راه حل در هر صورت، این نوع اقدامات با منافع ملی ما تعارض دارد. حفظ تمامیت ارضی ایران برای همه ایرانیان مهم است. دموکراسی را برای ایران و ایرانیان می خواهیم. رژیم های پهلوی و جمهوری اسلامی، اقلیت های قومی و مذهبی و جنسی را از حقوق خود محروم کرده و تبعیض ناروایی علیه آنها به کار برده اند. راه حل مسأله، فدرالیسم در چارچوب ایران دموکراتیک است، نه حمایت از حرکات تجزیه طلبانه به نام گسترش دموکراسی. توزیع عادلانه و منصفانه قدرت و ثروت و معرفت و منزلت، مشکل همه اقلیت ها را حل خواهد کرد. "سبک های مختلف زندگی"، دگرباشی و دگراندیشی، باید به رسمیت شناخته شود .همه ایرانیان (از جمله اقلیت های قومی، اقلیت های مذهبی، اقلیت های جنسی و اقلیت های ناخداباور)، شهروندان یک سرزمین واحد و دارای حقوق برابرند. همزیستی مسالمت آمیز در وابستگی متقابل و تساهل و تسامح در قبال تفاوت و تنوع، در جامعه ای چند فرهنگی حاصل شدنی است. جامعه چند فرهنگی، در قیاس با جامعه تک فرهنگی، جالبتر، موجد صلح، بارورتر و قوت دهنده به افرادی است که در آن زندگی می کنند. تنوع اندیشه ها و سبک های زندگی ما را قادر می سازد که در مقام فرد شکوفاتر شویم. تسامح و تساهل و رفتار بی طرفانه دولت، چسب اجتماع و مشارکت سیاسی است. باید با رفتارهای غیر متساهلانه، اجحاف آمیز و نگرشهای تبعیض آمیز مبارزه کرد. دفاع از هویتهای تحت ستم و منافع به انقیاد کشیده شده از سوی گروه اجتماعی حاکم، محرک هویت یابی انفصالی است. اما هویت یابی اقلیت های ما، بیشتر واکنشی فرهنگی است تا سیاسی که بدنبال تجزیه و تشکیل یک دولت مستقل قومی باشد. وقتی هویت فرهنگی مورد تهدید قرار می گیرد ،باز آفرینی هویت و برساختن آن، واکنشی طبیعی خواهد بود. به گفته دیوید هوسون: "نیاز به نمایاندن هویت، ونیاز به تصدیق محسوس آن توسط دیگران، به طور روز افزونی به همه جا سرایت می یابد و باید آن را به عنوان نیرویی بنیادی حتی در دنیای بی روح و یک دست کننده جوامع فوق تکنولوژیک پایان قرن بیستم، باز شناخت."7 هر کس آمریکاگرا نیست دموکرات نیست؟ 9. این واقعیت را نمی توان نادیده گرفت : اکثریت نیروهای ایرانی که مدعی دموکراسی خواهی اند (یا بخش معتنابهی از آنان)، آمریکا را متحد طبیعی خود تلقی نمی کنند. مگر اینکه ادعا شود: "هر کس آمریکا را متحد طبیعی خود تلقی نکند، دموکرات نیست". این ادعا نامعقول است و به راحتی با شواهد متقن نقض می شود. این عین رویکرد دولت آمریکا و دولت ایران است که هر کس را که با آنها نباشد، تروریست و برانداز و دشمن و یا محارب و جاسوس معرفی می کنند. شاید گفته شود که نگاه دموکراسی خواهان ایرانی به آمریکا غلط و به زیان منافع ملی ایران است ، اما وجود این نگاه را نمی توان انکار کرد. 10. ذهنیت (نگرش) ایرانی به دولت های خارجی، با ذهنیت اروپایی و افریقایی و آسیایی تفاوت بسیار دارد. نلسون ماندلا با افتخار می نویسد که جهت مبارزه با رژیم آپارتاید، از هر دولتی کمک مالی و تسلیحاتی دریافت کرده است. واسلاو هاول از دولت آمریکا به دلیل کمک هایی که به آنها در دوران رژیم های کمونیستی توتالیتر کرده، رسماً تشکر می کند. حماس و حزب الله لبنان هم علناً اعتراف می کنند که از جمهوری اسلامی کمک های مالی دریافت می دارند. اما نخبگان و روشنفکران ایرانی، در این خصوص کاملاً منفی فکر می کنند. نوعی "بیگانه ستیزی" در "مفهوم ایرانی استقلال" وجود دارد که نمی توان آن را نادیده گرفت. این نگرش ریشه های بسیاری دارد. از جمله آنها: مداخله خارجی در امور ایران، وابستگی برخی از سیاست مداران ایرانی به دول خارجی، بست نشینی سیاسیون در سفارت خانه های روسیه و فرانسه و انگلیس و غیره. این ذهنیت، مستقل از واقعیات تلخ، محصول بدبینی و تئوری توطئه است. در همین چارچوب، کسانی انقلاب مشروطه را "مشروطه انگلیسی" و انقلاب اسلامی را "انقلاب آمریکایی" و محصول کنفرانس گوادلوپ خوانده اند8. این نگاه بیمارگونه توطئه اندیش تا آنجا پیش رفت که کسانی انقلاب 57 را محصول برنامه های بخش فارسی رادیو بی.بی.سی جلوه می دادند. با این واقعیت که انگلیسی ها و آمریکایی ها به افراد یا گروه هایی پول داده اند، نمی توان وقوع پدیده های بزرگ اجتماعی را تبیین کرد. تجربه تاریخی ایرانیان در جریان مشروطه و قبل از آن در دوره قاجار، از جمله قرارداد 1919 و کودتای 28 مرداد، این بصیرت را به خیرخواهان بخشیده است که کمک و دخالت مالی بیگانگان را به حق با دیده تردید بنگرند. مفهوم "استقلال" و "دولت ملی"9 در پرتو تحولات زیر ،باید از نو بازسازی شود: ب-جهان شمولی فرهنگ مشترکی که از طریق رسانه های الکترونیک، آموزش و پرورش، نوشتار، شهری شدن و نوسازی انتشار می یابد. ج- یورش علمی به مفهوم ملتها. نظریه ضد ملی گرایی، ملیت ها را "اجتماعات تصوری" قلمداد می نماید. گلنر آنها را "اجتماعات تصوری" می خواند. به گمان وی ملتها مصنوعات ایدئولوژیک صرف هستند که از طریق دستکاری خود سرانه اسطوره های تاریخی توسط روشنفکران و در جهت منافع نخبگان اقتصادی و اجتماعی برساخته می شوند. تماس با دولتها ضرورتا باید شفاف باشد 11. جنبش دموکراسی خواهی ایران نیز حق دارد با همه دولت ها ارتباط داشته باشد. ارتباط با دولت های غربی، "حق انحصاری" دولت بنیادگرای خودکامه سلطانی نیست. مردم ایران حقوق بسیاری دارند که این دولت سرکوبگر همه آنها را پایمال کرده است. اما در شرایط کنونی جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان، متشکل و دارای رهبری مورد اجماع نیست. هیچ کس نمی تواند مدعی نمایندگی یا رهبری از سوی مبارزین ایرانی شود. مذاکره با دولت های غربی کار رهبری مورد اجماع جنبش دموکراسی خواهی است. خانم آن سان سوکی در برمه کنونی در چنین موقعیتی قرار دارد. البته فراموش نباید کرد که زمامداران بنیادگرای حاکم بر ایران، هرگز اجازه نخواهند داد که چنان جنبش متشکلی شکل گیرد و دارای رهبری شود. این رژیم حتی با رژیم برمه هم تفاوت دارد. متشکل کردن کلیه ناراضیان دموکراسی خواه در یک جبهه وسیع اجتماعی و ایجاد رهبری دموکراتیک و مورد اجماع برای آن، گره از کار فروبسته مخالفان خواهد گشود. در آن شرایط، رهبری جنبش درباره نوع روابط با کلیه دولتها تصمیم گیری خواهد کرد. به گمان من، در نبود یک جنبش متشکل وسیع اجتماعی، مذاکرات پنهانی (غیر علنی) برخی از افراد با دولت ها، خصوصاً نهادهای دولت آمریکا (وزارت خارجه، کاخ سفید، شورای امنیت ملی، پنتاگون، سی.آی. ای)، غیر قابل دفاع است. اگر هم جنبشی وجود داشت، روابط را نمی شد به دریافت کمک مالی فروکاست. کسانی که کمک مالی از دولت های خارجی دریافت می دارند، باید آن را به طور شفاف به اطلاع مردم برسانند10. دامن زدن به نظرورزی های ناقدانه در خصوص این مسائل در عرصه عمومی، بسیار مفید و روشنگر خواهد بود. جنگ دموکراسی نمی آورد 12. یک پرسش این است که آیا حمله نظامی به یک کشور دیگر از نظر اخلاقی قابل دفاع است یا نه؟ پرسش دیگر این است که آیا از طریق حمله نظامی می توان کشور دیگری را دموکرات کرد یا نه؟ پرسش اول ناظر به حقانیت جنگ است و پرسش دوم ناظر به موثر بودن جنگ. دولت آمریکا، حمله نظامی را موثر و نتیجه بخش جلوه می داد. ژاپن و آلمان، شاهد مدعای آنان بود. جرج بوش در 6 نوامبر 2003 طی یک سخنرانی اعلام کرد که با پایداری سربازان آمریکا و متحدانش، آلمان و ژاپن به کشورهایی دموکراتیک تبدیل شدند و دیگر خطری برای جهان محسوب نمی شوند. اگر حمله نظامی به عراق هم موثر و موفق بود و در ظرف مدت کوتاهی یک رژیم دموکراتیک بر سر کار می آمد و عراق به سویس و سوئد (یا ژاپن و آلمان) تبدیل می شد، اینک همگان داوری دیگری درباره حمله نظامی داشتند. اما فاجعه عراق در پیش چشم ما قرار دارد. دهها هزار عراقی در این جنگ کشته شدند و عراق ویران گشت. 3850 سرباز آمریکایی کشته شذه اند (تا 3 نوامبر2007) و حدود پانصد میلیارد دلار تاکنون در جنگ عراق هزینه شده است بدون اینکه چشم انداز روشنی در برابر ما باشد. از دموکراسی خبری نیست، اما امنیت توتالیتر صدام حسینی هم از میان رخت بربست. نکته مهم تری هم در این جنگ اتفاق افتاد. دولت های آمریکا و انگلیس با دروغ این جنگ غیر قانونی را آغاز کردند. به دروغ به جهانیان اعلام کردند که عراق دارای سلاح کشتار جمعی است. به دروغ به جهانیان گفتند که صدام از القاعده حمایت می کند. اما پس از جنگ حادثه وحشتناک دیگری هم به وقوع پیوست. نقض حقوق بشر (شکنجه و کشتار غیر نظامیان و...) توسط سربازان آمریکایی و انگلیسی. اینگونه اقدامات ناقض حقوق بشر، به سود خودکامگان و به زیان مردم جهان سوم تمام شد. رهبر جمهوری اسلامی با استناد به اینگونه اقدامات، اعمال سرکوبگرانه دولت ایران را توجیه می کند. شکنجه ، شکنجه است، شکنجه آمریکایی و شکنجه انگلیسی و شکنجه اسرائیلی با شکنجه ایرانی از نظر ماهیت تفاوتی ندارد. البته یک تفاوت را نمی توان نادیده گرفت. دولت اسرائیل، فلسطینیان را شکنجه می کند، نه مردم خود را. اما رژیم ولایت فقیه، مردم و آزادیخواهان ایرانی را زندانی و شکنجه می کند. وقتی هدف سرنگونی باشد به هر قیمتی آنان که فقط به سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی فکر می کنند و سودای دیگری در سر ندارند، بر این گمانند که از نظر نهادی ایران در ابتدای قرن هجدهم اروپا قرار دارد. به انتظار نشستن تا دموکراسی بر زمین قرن هجدهم بروید، شاید به سالها و دهه ها وقت نیاز داشته باشد. تنها هدف اینان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی است. روش سرنگونی موضوعیت ندارد. کسانی که برای سرنگونی جمهوری اسلامی، خود کاری نمی کنند و حاضر به پرداخت هزینه نیستند، تنها چاره را در حمله نظامی آمریکا جستجو می کنند. اگر گذار به دموکراسی هدف و آرمان نیرویی باشد، به طور قطع با جنگ (حمله نظامی به ایران) و دولتی که درصدد تهاجم باشد، مخالفت خواهد کرد. به جای همکاری با دولتی که روش های نظامی گرایانه را دنبال می کند، باید به طور فعال در جنبش ضد جنگ شرکت کرد. محکومیت اقدامات جنگ طلبانه دولت ایران هم بخشی از جنبش ضد جنگ است. شیوه گذار به دموکراسی هم مهم است به گمان من نه تنها دموکراسی، که شیوه گذار به دموکراسی هم مهم است. دموکراسی محصول مبارزه مسالمت آمیز ایرانیان شجاع و آزادیخواه است. نشستن و کاری نکردن، قدم از قدم برنداشتن و هزینه ندادن، آدمی را به سوی امدادهای دیگری می راند. عده ای به دنبال آنند که "دستی از غیب برون آید و کاری بکند" ، عده ی دیگری هم آرزو دارند که "دستی از غرب برون آید و کاری بکند". اگر دست غرب از آستین ارتش آمریکا برون آید، ویرانی نصیب ما خواهد شد. دموکراسی ای که از طریق ویرانی ایران به دست آید، حتی اگر به دست آمدنی باشد، غیر اخلاقی و غیر عقلایی است. روش و راه رسیدن به مقصود باید با هدف متناسب باشد. جنگ نعمت نیست مگر برای جنگ طلبان. جنگ نه تنها طبیعت و آدمیان را نابود می کند، بلکه بسط جامعه مدنی را هم ناممکن می سازد. وظیفه مدعیان دموکراسی محکوم کردن جنگ طلبان ایرانی و آمریکایی است، نه استقبال از جنگ. مبارزه سیاسی با رژیم سرکوبگر به شجاعت مدنی نیاز دارد. شجاعت و جسارت و ایثارگری را با دلار نمی توان ساخت. دموکراسی ،گذشته از بسترهای اجتماعی (پیش شرط های اجتماعی دموکراسی)، اهداف اخلاقی و عقلایی، استراتژی و تاکتیک، به شجاعت و جسارت و ایثار نیازمند است. با بحران انسانی جنگ چه می کنیم؟ 13. به نظر نوام چامسکی، در هر بحران انسانی که با جنایات جنگی یا نقض گسترده و سیستماتیک حقوق بشر همراه باشد، ناظران (نه جنایتکاران و نه قربانیان جنایات) سه نوع واکنش می توانند از خود بروز دهند: الف- اقدام در جهت تشدید ابعاد فاجعه؛ ب- دست روی دست گذاشتن؛ ج- تلاش برای تخفیف ابعاد فاجعه. به گفته وی، دولت آمریکا در بسیاری از بحران های انسانی، از میان سه گزینه منطقاً ممکن، گزینه اول را انتخاب و به تشدید ابعاد فاجعه کمک می کند. به گفته او، صدام حسین از طریق نقض گسترده حقوق بشر، عراق را با بحران انسانی مواجه کرد. اما آمریکا با حمله نظامی به عراق، ابعاد فاجعه را بسیار تشدید کرد و شمار تلفات انسانهای بی گناه را به نحو بی سابقه ای افزایش داد. پرسش این است: آیا حمله نظامی به ایران می تواند به بحران انسانی بینجامد یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است، ما به عنوان ناظر اقدامات جنگ طلبانه ی زمامداران بنیادگرای حاکم بر ایران و نومحافظه کاران حاکم بر دولت آمریکا چه وظیفه ای بر دوش داریم؟ پانوشت ها: 6- John J .Mearsheimer AND Stephen M.Walt :THE ISRAEL LOBBY AND U.S.FOREIGN POLICY , 2007. ---------------------------- ---------------------------- مرتبط: |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
من می خواهم از درد دل ملتم حرف بزنم, از زخم هشتاد ساله اش حرف بزنم, از تحمیل زبان فارسی و از تصمیم به از هم گسستن شیرازه زبان مادریم حرف بزنم, از ممنوعیت حرف زدنم به زبان مادری در دفاع از ملتم در مجلس ملتم حرف بزنم
کسی گوش شنوا ندارد نه در داخل و نه در خارج آنها قریب به اتفاق تصور می کنند که آذربایجان را سالها پیش مدفون کرده اند و زبان ما فرهنگ ما پنجاه سال پیش بلعیده شده و منقرض شده است رئیس مجلس به اعلمی در دفاع ایشان از نهضت آذربایجان : این حرفها مال پنجاه سال پیش است
نامه ها شکوائیه های تو در مورد درد دل مردم آذربایجان در کشور های خارج با رفتار حاج و واج مانده آنها به مثل نگاه کردن به حلول روح مرده ای که عروج کرده است می ماند
تو نمی تونی با ذهنیت مسخ شده ات نسبت به دیگر ملل مرا از خودم جدا کنی و شبیه خودت سازی من گل کوزه گری نیستم که تو به هر شکل که می خواهی از من دربیاوری اگر میلیون ها بار تحقیرم بکنی باز من فریاد می زنم من یک آذربایجانی هستم و ترکم و ریشه دارم زبان دارم فرهنگ دارم و به همه داشته هایم افتخار می کنم
هشتاد سال تلاش شده تا ریشه من خشکانده شود آسیب دیده ولی نخشکیده تو توانستی فقط شاخ وبرگش را بشکانی ولی ریشه اش را نتوانستی و هرگز نخواهی توانست بخشکانی چون این ریشه, ریشه در تاریخ دارد ریشه در تاریخ هزاران ساله این ملت دارد ولی تو هرگز نخواهی توانست قبول کنی و دن کیشوت وار غرق در رویای داستانها و خیالات شاهنامه رستم و سهراب و افسانه ها و موهومات امپراتوری باستانی کورش و داریوش و خشایارشا نخواهی توانست وجود یک ملت را باورکنی,
-- yaqub ، Nov 14, 2007