تاریخ انتشار: ۳ آبان ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
از وداع با عمل تا وداع با نظر - بخش اول

نافرمانی مدنی بخشی از اصلاح طلبی است

اکبر گنجی

نگاهی دوباره به مدل‌های رهایی بخش

طرح مسأله: برای رهایی مردم ایران از سلطه خودکامگی، مدل‌های متفاوتی طرح شده است. چهار مدل مطرح آنها را در این گفتار بررسی خواهم کرد:
الف- مدل دکتر علی شریعتی

ب- مدل مشروطه خواهی سعید حجاریان

ج- مدل جمهوری خواهی آنچنان که من می‌فهمم و در مانیفست جمهوری خواهی شرح داده ام.

د- مدل فرا خوان سکوت احمد زیدآبادی.

مدل‌های اول و دوم و سوم، به عمل فرا می‌خوانند و رهایی را وظیفه ایرانیان می‌دانند. مدل چهارم، از عمل و نظر گذشته، همگان را به سکوت و خاموشی فرا می‌خواند.



در اینجا به بررسی این چهار مدل پرداخته نقد خود را معطوف به مدل چهارم خواهم کرد. تمام مدعیات من متکی بر نوشته‌های دیگران است. قرائت و تفسیر متن کاری بس دشوار است. ممکن است تفسیر من از نوشته‌های دوست عزیزم احمد زیدآبادی تماماً نادرست باشد. او انسانی شریف، شجاع، وطن دوست و خوش فکر است. شهامت مدنی یکی از خصوصیات بارز زیدآبادی است. به خاطر آن زندانی شد و در زندان هم شجاعانه بر مواضع خود ایستاد. من به هیچ وجه قصد نداشتم با یکی از دوستان داخل کشور در این خصوص وارد گفت و گو شوم برای اینکه زمامداران خودکامه و بنیادگرای حاکم بر ایران نتوانند از این بحث نظری سوء استفاده کنند. ولی به دنبال سخنان مهندس سحابی، احمد زیدآبادی این بحث نظری را به طور مکتوب با من گشود. پس از آن هم مطلبی در سایت ملی- مذهبی‌ها منتشر شد. اگر من نظر خود را در این زمینه بیان ندارم، ممکن است به سوء تفاهم منتهی شود. با این وجود، زیدآبادی بهتر از هر فرد دیگری می‌تواند نشان دهد که دریافت من از نوشته‌هایش تماماً نادرست بوده است. اما انکار نمی‌توان کرد که در عالم واقع کسانی به مدل چهارم اعتقاد دارند. و من با برخی از آنها در این زمینه بسیار بحث کرده ام. از این رو، نقد مرا می‌توان پاسخ من به آنها تلقی کرد.

مساله سیاسی با حرف زدن صرف حل نمی‌شود

1. مسأله و مشکل سیاسی ایران (همه ی ما) چیست؟ وجود نظام سیاسی غیردموکراتیک ناقض حقوق بشر و نافی آزادی (آزادی عقیده و بیان و اجتماعات و... ) و ضرورت گذار به یک نظام دموکراتیک ملتزم به رعایت حقوق بشر (اعلامیه جهانی حقوق بشر) و آزادی. آیا این مسأله نظری و مشکل عملی از طریق حرف زدن حل و رفع می‌شود یا خواهد شد؟ پاسخ صریح و منطقی این پرسش منفی است، چون کمتر مسأله و مشکل سیاسی وجود دارد که به صرف حرف زدن حل و رفع شود. اما دوستان گرامی از این مقدمه درست، نتیجه ای نادرست استنتاج کرده اند: پس حرف زدن بیهوده است و باید سکوت پیشه کرد. ضمن آنکه دوستان از سخن گفتن "انتظارات" بیش از حدی دارند. قدرت سخن بیکران و نامحدود نیست.

سخن من این بود و این است که به صرف حرف زدن نمی‌توان به دموکراسی گذار کرد. نظرورزی اگر با عمل همراه نگردد، راه به جایی نخواهد برد. مخالفان دموکرات، فعالیت‌های عملی را به طور کلی تعطیل کرده اند و فقط حرف می‌زنند. قدرت کلام هم نامحدود نیست. وقتی به دشواری و بن بست روبرو می‌شویم، برای حل مسأله باید بدنبال راه حل گشت. سکوت راه حل مسأله ما نیست.

نافرمانی مدنی و موج سوم دموکراسی

مسأله ما، "مسأله بی عملی" است. تجربه بشری بهترین داور ماست. تجربه نشان می‌دهد که هیچ جامعه ای بدون مبارزات عملی به دموکراسی دست نیافته است. نافرمانی مدنی بخش مهمی از موج سوم دموکراسی در جهان است. جنبش‌های اجتماعی که محصول متشکل شدن علایق و منافع و ترجیحات و هویت‌های متکثر و متنوع اند، با مبارزه عملی، گذار به دموکراسی را ممکن می‌سازند. گاندی و ماندلا دو نمونه خوب برای این مدعا هستند.

ایران نمونه ای استثنایی است؟

2. استثنایی بودن ایران: برخی از قعالین سیاسی، ایران را به عنوان یک کشور "استثنایی" معرفی می‌نمایند که راه حلی "استثنایی" برای گذار به دموکراسی خواهد داشت. "پدیده ی استثنایی ایران" حاصل کج فهمی و بی عملی است. گذار به دموکراسی، بحثی فیلسوفانه (a priori) نمی‌باشد، بلکه بحثی جامعه شناسانه (a posteriori) است.
1-2 انسانها، در عین تفاوت‌هایی که با یکدیگر دارند، دارای وجوه مشترکی هستند که آنها را انسان می‌کند.

2-2 جوامع انسانی در عین تفاوت‌هایی که با یکدیگر دارند، دارای ویژگی‌های مشترکی هستند که آنها را به جامعه تبدیل می‌نماید. از نظر هستی شناسانه چیزی به نام جامعه وجود خارجی ندارد، جامعه یک برساخته نظری و انسانی است.

3-2 نظام‌های سیاسی در عین تفاوت‌هایی که با یکدیگر دارند، دارای اوصاف مشترکی هستند که آنها را به نظام سیاسی تبدیل می‌کند.

4-2 بر مبنای این وجوه مشترک، علوم اجتماعی (روان شناسی، جامعه شناسی، اقتصاد، علوم سیاسی و... ) ساخته می‌شوند. با نگاه به تمام کودتا‌های انجام گرفته، نظریه کودتا ساخته می‌شود. با بررسی انقلاب‌های انجام گرفته، نظریه‌های انقلاب ساخته می‌شود. با بررسی گذارهای موج اول و دوم و سوم دموکراسی، نظريه‌های گذار به دمکراسی بر ساخته می‌شوند. حداقل سه نوع گذار از سه نوع رژیم غیر دموکراتیک به نظام دموکراتیک وجود دارد. گذار به دموکراسی از دیکتاتوری‌های نظامی، گذار به دموکراسی از دیکتاتوری‌های فاشیسیتی و توتالیتر، گذار به دموکراسی از دیکتاتوری‌های سلطانی. اين نظريه‌ها همان قدر اعتبار دارند که ديگر نظریه‌های علوم اجتماعی. موارد گذار به دموکراسی بسیار بیش از موارد انقلاب‌هاست. اگر نظريه‌های "گذار" قطعی و حتمی الوقوع نيستند، کدام نظريه، در کداميک از علوم اجتماعی قطعی و حتمی الوقوع است؟

5-2 علوم اجتماعی همچنان، به دلائل قابل فهم، با مشکل پیش بینی دست به گریبانند و همانگونه که علوم اجتماعی قادر به پیش بینی وقوع انقلاب یا کودتا در کشور یا جامعه خاصی نیستند، قادر به پیش بینی اینکه در چه کشوری، در چه زمانی گذار به دموکراسی صورت خواهد گرفت هم نیستند. علم اقتصاد، که تجربی ترين و کمی‌ترين علوم اجتماعی است، هم چنان قادر به پيش بينی نیست، چون با انسانهای مختار و عاقل روبروست که نسبت به پيش بينی‌ها واکنش نشان می‌دهند.

6-2 نادیده گرفتن تجربه‌های گذار، اهميت ندادن به علوم اجتماعی، و به دنبال سودای چیزی کاملاً بومی-ایرانی رفتن، راه به جایی نخواهد برد. در تمامی جوامع بشری، دموکراسی و آزادی و حقوق بشر، محصول مبارزات پيگير و پر هزينه مردم بوده است. در هيچ کشوری، در موج اول و دوم و سوم دموکراسی، "بدون هزینه" مردم به دموکراسی دست نیافته اند. همانگونه که در عرصه اقتصاد نمی‌توان کالایی را بدون پرداخت هزینه به دست آورد، در عرصه سیاست هم بدون هزینه نمی‌توان چیزی به دست آورد. دمکراسی و حقوق بشر کالاهایی بسیار گران بها هستند.

مطابق تعاريف معرفت شناسانی چون برتراند راسل و بونجور (Bonjour)، باور (belief) چيزی است که به عمل منتهی می‌شود. اگر باوری به عمل منتهی نشود، باور نيست. رفتارهای آدمیان به وسیله باورهایشان تبیین می‌شوند. ماندلا با رژیم آفریقای جنوبی مبارزه می‌کرد، چون به رفع آپارتاید باور داشت. اگر واقعا به چیزی باور دارید باید مطابق آن عمل کنید. اگر به ارمانها و ارزش‌های جهان شمول دمکراسی، ازادی و حقوق بشر باور داشته باشيم، هزينه رسيدن به اين اهداف را پرداخت خواهيم کرد. وگرنه فقط لاف دمکراسی و حقوق بشر را می‌زنيم.

لاف عشق و گله از يار همی لاف دروغ
عشق بازان چنين مستحق هجرانند.

وقتی دموکراسی خود شخص است

گویی شخص (self) موجودی کاملا انتزاعی است، مستقل از باورها، اهداف و انتخابهایش. شخص نامقید (unencumbered self) لیبرالها، به درستی از سوی با همادگرایانی چون چارلز تیلور، مک اینتایر و مایکل سندل نقد و طرد شده است. به گفته آنها، اهداف من چنان نیستند که مال من هستند بلکه خود من هستند، در بنیانی ترین سطوح، دلبستگی‌های من از آنچه من هستم جدایی ناپذیرند، این دلبستگی‌ها هویت مرا شکل می‌دهند. دموکراسی و آزادی و حقوق بشر، اگر واقعا اهداف شخص باشند، خود او را شکل خواهند داد. خودی که عین حرکت به سوی دموکراسی است.

سخن بر سر تکاليف اخلاقی و وظائف انسانی نيست، بلکه سخن بر سر عقلانيت عملی است. عقلانيت عملی به معنای تناسب روش‌ها و وسائل با اهداف است. از هر راهی به هر نتيجه ای نمی‌توان رسيد. از راه خشونت نمي توان دمکراسی بنا کرد. دمکراسی، آزادی و حقوق بشر محصول مبارزات پرهزينه است. لذا به صورت شرطيه می‌گوئيم، اگر کسی خواهان دمکراسی و حقوق بشر است و به انها باور دارد، بايد هزينه رسيدن به آنها را پرداخت نمايد. اين بايد، بايدی اخلاقی-توصيه ای نيست، بلکه از مقتضای طبيعی رسيدن به يک نتيجه، سخن می‌گويد. مانند اینکه برای رسيدن به آب بايد چاه کند. برای قهرمان دو شدن، بايد دويد. اگر کسی به دمکراسی و حقوق بشر باور نداشته باشد، در اين مقام، ما را با او سخنی نيست. اما اگر کسی ادعا کرد که به دمکراسی و حقوق بشر باور دارد، بايد برای رسيدن به آنها در عمل کاری انجام دهد و هزينه لازم اين هدف را به پردازد.


دو نوع هزینه، دو نوع باور

هيچ کس حق ندارد ديگر ادميان را چون وسيله و ابزار برای رسيدن به اهداف انتزاعی ايدئولوژی‌ها قرار دهد. اگر تا ابد درباره مفاهیم آزادی، دموکراسی و حقوق بشر بحث و فحص شود، از دل این مفاهیم آزادی و دموکراسی و حقوق بشر بیرون نخواهد آمد. همان گونه که مفهوم آب رافع تشنگی نیست، مفهوم دموکراسی هم دموکراسی آور نیست. دموکراسی را باید ایجاد کرد. نظام دموکراتیک از طریق مجموعه اقدامات عملی ساخته می‌شود اما سخن ما هم اين نيست که بايد انسان‌ها را قربانی دمکراسی و حقوق بشر کرد. سخن بر سر افرادی است که عاقلانه و مختارانه دمکراسی و حقوق بشر را به عنوان ارمان‌هائی انسانی انتخاب کرده اند. اين باور و انتخاب مقتضياتی دارد. عظمت طلبی اتمی آقای خامنه ای هم هزینه ای دارد که هر کس طالب آن است، باید هزینه آن را بپردازد. در واقع در اینجا با دو نوع باور و دو نوع هزینه روبرو هستیم:
- باور به دمکراسی و حقوق بشر. هرکس به این دو آرمان باور دارد، باید شخصاً (به عنوان اول شخص) هزینه رسیدن به آنها را در عمل پرداخت نماید. در اینجا شخص ابزار دیگران قرار نمی‌گیرد. بلکه افراد معتقد به عنوان اول شخص آگاهانه تصمیم می‌گیرند تا هزینه لازم برای دست یابی به هدف را پرداخت نمایند.

- باور به اتمی شدن ایران. هر کس چنان هدفی دارد باید هزینه آن را پرداخت نماید. اما در اینجا یک فرد (آقای خامنه ای) به دنبال عظمت طلبی اتمی و تبدیل شدن به قدرت منطقه ای است و مردم ایران را چون وسیله و ابزار، فدای اهداف خود می‌کند. در واقع در اینجا دیگری به عنوان سوم شخص مردم را فدای اهداف غیر انسانی خود می‌کند. کل منطقه خاور میانه باید از سلاح‌های هسته ای و میکروبی و کشتار جمعی پاک شود، نه اینکه آدمیان فدای سلاح‌های غیر انسانی شوند. به گفته همه مقامات بلندپایه جمهوری اسلامی، سیاست‌های هسته ای از اول به وسیله آقای خامنه ای تعیین می‌شد و همچنان با نظر او تعیین می‌شود. کما اینکه در اواخر ریاست جمهوری خاتمی، تعلیق غنی سازی، لغو شد. درخصوص سیاست‌های هسته ای، رئیس جمهور (خاتمی یا احمدی نژاد) تصمیم گیر نیست تا گمان رود اگر خاتمی رئیس جمهور بود، با سیاست و در نتیجه شرایط دیگری روبرو بودیم. در تمام دوران خاتمی، خامنه ای پروژه ی هسته ای خود را پیش برد. مگر نه این است که هر گاه احمدی نژاد خبری در خصوص پیشرفت‌های هسته ای اعلام می‌دارد، اصلاح طلبان پاسخ می‌دهند که این محصول فعالیت‌های دوران ریاست جمهوری خاتمی است؟

دمکراسی و حقوق بشر اهدافی انسانی و آرمان‌هایی با ارزش هستند که برای تحقق آنها باید مبارزه کرد. تمایز اول شخص از سوم شخص در آزادی مثبت بسیار مهم است. هیچکس نمی‌تواند و حق ندارد به جای من در باره سعادت من تصمیم بگیرد و مرا قربانی اهدافی نماید که من آنها را قبول ندارم اما به نظر او به نفع سعادت من است.

بی معنا شدن مبارزه قانونی

3. امکان مبارزه قانونی: مبارزه قانونی برای متشکل کردن جامعه (تشکیل نهادهای مدنی و اتحاديه‌ها و سندیکاها و... ) امکان پذیر نیست، چون قانوناً تمام راهها بسته است.

الف - مبارزه قانونی، به معنای سازمان یابی قانونی علائق و مطالبات، امکان پذیر نیست. چون دولت مجوز تأسیس و فعالیت نمی‌دهد. دولت کانون مدافعان حقوق بشر خانم شیرین عبادی را غیر قانونی اعلام نمود. دولت نهضت ازادی را غير قانونی اعلام کرد. دولت N. G. O‌ها را غير قانونی می‌داند. دولت وکلای مستقل از دولت را به رسميت نمی‌شناسد. دولت از طريق تصويب قانون، وکلای دولتی می‌سازد تا به جای دفاع از متهم، از دولت دفاع نمايند. دولت اینترنت را فیلتر می‌کند. دولت ماهواره را قانونا ممنوع می‌کند. دولت بطور قانونی مانع نشر کتب می‌شود، چون انتشار کتاب منوط به مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. دولت به طور قانونی اجازه ترور و قتل مخالفان و دگر اندیشان را می‌دهد، چون مطابق ماده 226 قانون مجازات اسلامی هر کس هر فردی را مهدور الدم تشخیص دهد، می‌تواند او را به قتل برساند و بشرط آنکه در دادگاه بتواند اثبات کند که مقتول واقعا مهدور الدم بوده، مجازات نخواهد شد. فعالیت قانونی، چون قانوناً همه چیز ممنوع است، یعنی تعطیلی کلیه فعالیت‌ها.

نافرمانی مدنی یک روش اصلاح طلبانه است نه براندازانه

ب – در شرایط کنونی برای متشکل کردن علائق و منافع، راهی جز نادیده گرفتن قوانین وجود ندارد. چون قوانین ناعادلانه اند. نافرمانی مدنی یعنی مبارزه اصلاح طلبانه مسالمت آمیز، و نقض سه نوع قانون: قوانین ناعادلانه، ناحق و بر خلاف وجدان. در انقلاب رژیم نامشروع فرض می‌شود. اما نافرمانی مدنی در شرایطی صورت می‌گیرد که با کلیت نظام درگیر نمی‌شویم، بلکه فقط قوانین ناعادلانه، ناحق و بر خلاف وجدان نقض می‌شود و هزینه نقض قانون پرداخت می‌گردد. نمی‌توان از اصلاح طلبی دفاع و با نافرمانی مدنی مخالفت کرد. چون نافرمانی مدنی یک روش اصلاح طلبانه است. در جامعه ای که نظام سیاسی "مشروعیت"دارد، اما برخی قوانین و سیاست‌ها ناعادلانه و ناحق و برخلاف و جدان است، شهروندان آگاه، نقض آن قوانین را مسئولیت اخلاقی(فضیلت مدنی) خود می‌دانند. این نکته که برخی از موضع اصلاح طلبانه با نافرمانی مدنی مخالفت می‌کنند حکایت از آن دارد که اصلاح طلبی و نافرمانی مدنی، بدرستی درک نشده اند.

فیلسوفان سیاسی نافرمانی مدنی را یک روش مبارزاتی اصلاح طلبانه، در مقابل روش‌های انقلابی، معرفی می‌کنند. به عنوان نمونه، جین همپتن درباره نافرمانی مدنی می‌گويد: " اين عمل اصلاح طلبانه پيش فرضش اين است که رژيمی که بايد اصلاح شود فرمانروائی دارد و نيازمند اصلاح است نه اينکه بايد لزوما بر انداخته شود. " نافرمانی مدنی عمل " شهروند وفادار غير مطيع " است که در عين " تعهد به جامعه سياسی"، " سرپيچی از قوانين " مي کند1.

هانا آرنت نیز به دقت نا فرمانی مدنی را از عمل انقلابی تفکیک می‌کند. به گفته آرنت، نا فرمانی مدنی از دل مسئولیت اخلاقی شهروندان در قبال قانون در جامعه ای مبتنی بر رضایت بر می‌آید. اما خود این رضایت موکول به حق نارضایی است: “ نا فرمانی مدنی انقلابی نیست آنان که در نا فرمانی مدنی شرکت می‌جویند ساختار کلی و مشروعیت نظام حقوقی و قضایی را قبول دارند. با این همه، هم انقلابیون و هم آنهایی که در نافرمانی مدنی شرکت می‌جویند می‌خواهند جهان را تغییر دهند. حاصل نا فرمانی مدنی می‌تواند بعضاً شبیه حاصل انقلاب باشد، چنان که مثال گاندی نشان می‌دهد. "2


شعار قانون گرائی، التزام عملی به قوانين و مبارزات قانونی، در حاليکه اکثر قوانين ناعادلانه و نامشروع اند، چه معنائی دارد. تبعيت از قوانين عادلانه، امری عقلائی است، اما تبعيت از قوانين ناعادلانه و نامشروع، به دوام استبداد منتهی می‌شود.

- وقتی دولت اجازه تشکیل اتحادیه کارگری را نمی‌دهد، باید اتحادیه کارگری را تشکیل داد.

- وقتی دولت اجازه گردهمایی مسالمت آمیز را نمی‌دهد، باید گردهمایی مسالمت آمیز را برگزار کرد.

- وقتی دولت اجازه نقد نظام را نمی‌دهد و انتقاد از نظام را تبلیغ علیه نظام تلقی می‌کند، باید از نظام انتقاد کرد.

این هم از نکات عجیب است که کسانی خود را اصلاح طلب (در مقابل انقلابی) بنامند و در عین حال با نا فرمانی مدنی مخالفت کنند. نا فرمانی مدنی عملی اصلاح طلبانه است. اگر در نظام‌های دمکراتیک قوانینی نا عادلانه وجود دارد که فرد را وادار می‌کند که در عین پذیرش مشروعیت نظام سیاسی، آن قوانین خاص را نقض و مجازات قانونی را پذیرا شود، در جوامعی چون جامعه ما که صد‌ها قانون نا عادلانه وجود دارد و نظام سیاسی هم غیر دمکراتیک است، راهی جز نا فرمانی مدنی وجود ندارد. اگر انقلاب نفی می‌شود، نا فرمانی مدنی تنها بدیل اصلاح طلبانه است.

چگونه انتخاباتی دموکراتیک است؟

4. انتخابات برای انتقال قدرت: انتخابات رقابتی، آزاد، عادلانه، منصفانه و موثر بخش مهمی از فرآیند دموکراتیک است. هيچ کس انتخابات منصفانه و موثر را تحريم نخواهد کرد. اگر پيروزی در انتخابات هيچ تاثيری در اصلاح امور نداشته باشد و نظام سياسی به گونه ای باشد که امکان هر گونه تحولی را مسدود نمايد، با شبهه انتخابات (کالای تقلبی) روبرو خواهيم بود. انتخابات ایران، انتخابات آزاد و منتهی به دموکراسی نیست3.
الف- در انتخابات ایران مخالفان حق شرکت ندارند. ثبت نام در انتخابات ایران منوط به اعتقاد نظری و التزام عملی به اسلام، قانون اساسی، آیت الله خمینی و اصل ولایت مطلقه فقیه و مصداق آن است. در انتخابات مجلس هفتم حدود دو هزار تن از معتقدان به این اصول، یعنی خودیها، رد صلاحیت شدند. همان انتخاباتی که اصلاح طلبان هم آن را کودتای پارلمانی می‌نامند.

ب – امکانات تبلیغی انتخابات به شدت نابرابر است. در فرايند انتخابات تقلب صورت می‌پذیرد. نتیجه انتخا بات توسط شورای نگهبان ابطال یا تغییر داده می‌شود.

ج – اگر موارد الف و ب کاملاً حل شود و سه نهاد انتخابی مجلس شورای اسلامی، شورای شهر و قوه مجریه صد در صد به دست اصلاح طلبان بیفتد، باز هم امکان اصلاحات معطوف به دموکراسی وجود ندارد. باید قوانین را تغییر داد. هر قانون اصلاح طلبانه ای را شورای نگهبان رد خواهد کرد. پذیرش نظر شورای نگهبان، شرط لازم التزام به قانون اساسی است. چون مطابق اصل 98 قانون اساسی، تفسیر قانون اساسی با شورای نگهبان است. در صورت اصرار مجلس بر نظر خود و ارجاع مصوبه به مجمع تشخیص مصلحت نظام، مصوبه یا بایگانی و یا به نفع اقتدارگرایان تغییر خواهد یافت.

د – مطابق اصل 57 قانون اساسی، قوای سه گانه مجريه و مقننه و قضائيه تحت ولایت مطلقه ولی فقیه اداره می‌شوند. مطابق تفسیر شورای نگهبان، اصل یکصد و دهم قانون اساسی، حداقل اختیارات رهبر را بیان داشته و اختیارات رهبر مطلقه است. ضمن اینکه مطابق اصل 110 قانون اساسی، تعیین سیاست‌های کلی نظام با رهبر است و در سال‌های اخیر مجمع تشخیص مصلحت نظام هر مساله ریز و درشتی را به نام سیاست‌های کلی نظام به تصویب رسانده است. ادامه فعالیت‌های هسته ای و عدم پذیرش تعلیق غنی سازی، جزو سیاست‌های کلی نظام، تعیین شده از سوی رهبر است. مخالفت با نظر رهبری در این زمینه به معنای مخالفت با قانون است و اگر منجر به اقدامات عملی شود، به منزله نافرمانی مدنی است.

ه – مانع اصلی اصلاحات، ولایت مطلقه فقیه و رهبر مادام العمر است. اصلاحات دموکراتیک با ولایت مطلقه فقیه تعارض دارد. برای اصلاحات معطوف به دموکراسی چاره ای جز اصلاح قانون اساسی وجود ندارد. اما مطابق اصل 177 قانون اساسی، اصلاح فقط با نظر رهبر و تعیین موارد اصلاحی از سوی او، انتخاب اعضای مجلس اصلاح قانون اساسی توسط وی، و تأیید مصوبات توسط رهبر امکان پذیر است. ضمن آنکه اسلامیت نظام و اصل ولایت فقیه تغییر ناپذیرند.

جدایی نهاد دین از نهاد دولت، شرط لازم دموکراسی است. سکولاریزم، بدین معنا، یکی از ارکان اصلی نظام‌های دموکراتیک است. در نظام‌های دموکراتیک، قوانین دینی توسط دولت اجرا نمی‌شوند. دولت مشروعیت خود را از دین نمی‌گیرد. روحانیون و فقها حق ویژه ای برای حکومت کردن ندارند. همه این امور باید اصلاح شوند. اگر نتوان چنان اصلاحی صورت داد، دموکراسی چه معنایی خواهد داشت؟ فرايند دمکراتيراسيون بدون فرايند سکولاريزاسيون فاقد معنی است.

ممتازبودگی فقها از کجا آمده است؟

اگر گذار به دمکراسی مهم ترين هدف يک جريان سياسی است، تفکيک نهاد دولت از نهاد دين هم بايد بخش مهمی از برنامه‌های ان جريان، برای گذار به دمکراسی، باشد. قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران، سکولار کردن دولت را ناممکن (ممنوع) کرده است. وقتی يک جريان سياسی دائما بر اصلاح طلبی قانونی، اصلاحات در چارچوب قانون اساسی و التزام عملی به قانون اساسی تاکيد می‌نهد، به دنبال دمکراسی نیست. اگر بود، بايد به طور دقيق و شفاف به مردم اعلام می‌کرد که چگونه و با چه روش‌هائی می‌خواهد و مي تواند نهاد دولت را از نهاد دين جدا کند.

دولت سکولار دمکرات به صنف، گروه یا طبقه ای امتیاز ویژه ای نمی‌دهد. در جمهوری اسلامی، فقها یک صنف ممتاز با حقوق ویژه اند. "ممتاز بودگی فقها" از کجا آمده است؟ آنها فقط به دنبال توجیه ممتازیت خویش اند. دمکراسی، فرایند سلب امتیاز‌های سنتی است. به قانون اساسی بنگرید و ببینید چه ارکان مهمی از قدرت به طور ویژه در انحصار فقها قرار دارد. دولت دمکراتیک به هیچ فرقه یا گروه یا آئینی، امتیاز خاصی نمی‌دهد و هیچ حقی را از گروه یا آئینی خاصی سلب نمی‌کند.

فرض کنید اصلاحات سیاسی در دستور کار قرار نداشته باشد و چون چینی‌ها فقط اصلاحات اقتصادی مد نظر باشد. برای این کار باید اصول اقتصادی قانون اساسی خصوصا اصل 44 را اصلاح کرد. تمام ارکان اقتصادی، مطابق قانون اساسی، در انخصار دولت قرار دارد. حداقل اصلاحات لازم، اصلاح اصول اقتصادی قانون اساسی است. اما بدون نظر موافق رهبر چنان اصلاحی امکان ناپذیر است.

انتخاباتی که انتقال قدرت در پی ندارد

و – شرکت و پیروزی در انتخابات ایران، انتقال قدرت به دنبال نمی‌آورد. ارکان اصلی قدرت همچنان در دستان رهبر و نهادهای تحت نظر رهبری باقی خواهند ماند. هر جا مبارزه مسالمت آمیز برای گذار به دموکراسی صورت پذیرفته، مطالبه اصلی مخالفان از رژیم در "میزهای مذاکره"، برگزاری انتخابات آزاد بوده است. در انتخابات آزاد همه گروه‌ها و افراد (منجمله زمامداران خود کامه پیشین) حق شرکت دارند. اگر مخالفان در انتخابات پیروز شوند، قدرت به مخالفان انتقال خواهد یافت. این فرآیند نتیجه میز مذاکرات افریقای جنوبی، شیلی، لهستان و... است. قدرت از پینوشه به مخالفان، از دکلرک به ماندلا، از یاروزلسکی به لخ والساو... منتقل شد. در انتخابات ایران هیچگاه قدرت ولی فقیه به مخالفان واگذار نمی‌شود. اقتدار گرايان حتی اجازه نمی‌دهند دوباره اصلاح طلبان به قدرت بازگردند، اما اگر بتوانند دوباره به قدرت باز گردند، بايد زیر نظر رهبر و تحت سیطره او ونهادهای انتصابی، بدون اختیارات، مسئول و پاسخگو باشند. وقتی نتوانستند کاری از پیش برند، می‌گویند: " نگذاشتند کار کنیم"، "تدارکاتچی بودیم". اگر نمی‌گذارند، که نمی‌گذارند، پس رفتن به قدرت و "همکاری با رژیم" چه دستاوردی جز "مشروعیت بخشیدن" بدان دارد ؟

مبارزه برای برگزاری انتخابات ازاد و منصفانه و رقابتی، یکی از ارکان دموکراسی خواهی است. اما چنان انتخاباتی، انتخاباتی است که همگان (زمامداران و مخالفان) حق دارند در آن شرکت کنند و منجر به انتقال قدرت خواهد شد، نه شبه انتخابات تقلبی.

اصلاحات به عنوان امری دولتی

ز – نگاه لنینيستی به دولت، اصلاحات سیاسی را هم امری دولتی می‌داند. شرکت در انتخابات، در دست گرفتن دولت و انجام اصلاحات از بالا. این فرآیند حتی اگر هم شدنی باشد، در ایران نتیجه بخش نیست. برای اینکه در اتحاد جماهیر شوروری سوسیالیستی، گورباچف که مقام اول سیاسی بود، تصمیم به اصلاحات سیاسی و اقتصادی گرفت. اما در ایران، ولی فقیه به شدت با اصلاحات سیاسی مخالف است و به تنها اصلاحی که معتقد است، مبارزه با مدرنیته و نهاد‌های سیاسی مدرن است. اصلاحات سیاسی جزو سیاست‌های کلی نظام، تعیین شده از سوی رهبر، قرار ندارد.

خاتمی، گورباچف ایران نبود و نمی‌توانست باشد. اگر منظور از اصلاحات انجام اقداماتی است که خاتمی قصد داشت انجام دهد، برای آن نوع اصلاحات خاتمی باید ولی فقیه می‌شد یا در آینده ولی فقیه شود. اما خاتمی حاضر به شرکت در امتحان شورای نگهبان برای تایید اجتهاد فقهی نیست و هیچ یک از مراجع تقلید هم اجتهاد او را تایید نمی‌کنند. از سوی دیگر عضویت در مجلس خبرگان، لزوما به معنا ی ارتقا به مقام رهبری و جانشین ولی فقیه شدن نیست.

دموکراسی و ولایت فقیه

اصل ولایت فقیه و مصداق آن، مانع اصلی رژیم حقوقی و حقیقی برای گذار به دمکراسی است. تمام حمله اصلاح طلبان در گذشته معطوف به راست سنتی بود و اینک معطوف به احمدی نژاد و همفکرانش است. در سخنان و برنامه‌های آنان هیچ توجهی به اصل ولایت فقیه و شخص ولی فقیه وجود ندارد. این رویکرد معنایی جز آن ندارد که آنها عملاً ولایت فقیه و رهبر را پذیرفته اند، حاضرند با راست سنتی (محافظه کاران) ائتلاف تشکیل دهند، احمدی نژاد و همفکرانش را کنار بگذارند و به قدرت باز گردند و تحت امر ولایت مطلقه فقیه (اصل 57 قانون اساسی) کار کنند.

اگر این برداشت نادرست است آنها باید به صراحت و روشنی تمام به مردم بگویند اگر به ما رأی دهید، ما هم قول می‌دهیم همانند مصدق که در مقابل شاه ایستاد، در مقابل ولی ففیه بایستیم. اما ایستادن در مقابل رهبر، در چارچوب قانون اساسی، که اصلاح طلبان دائماً وفاداری عملی خود را بدان اعلام می‌دارند، نا ممکن است. گذار به دمکراسی، بدون حل مسئله ولایت فقیه، چگونه امکان پذیر است.

گفتگو با دولت جامعه را از حشونت دور می‌کند

5. بسیج اجتماعی: عرصه عمومی که در آن گفت و گوی آزاد (فارغ از سیطره دولت و ایدئولوژی و دين ) صورت می‌پذیرد، چیزی است که دموکراسی را می‌سازد. دولت اجازه نمی‌دهد عرصه عمومی ساخته شود. اما بايد از طريق ارائه ديدگاه‌های بديل، گفت و گوی ازاد، نقد مستدل اراء و نظرات يکديگر و ارائه مدل‌های رقيب، عرصه عمومی را ساخت.

گفت و گوی با دولت، بخشی از فرايند گفت و گوست که جامعه را از خشونت دور می‌کند. نباید با نگاه لنینيستی و سیاه و سفید کردن همه چیز، از گفت و گوی با دولت پرهیز کرد. گفت و گو با زمامداران خودکامه، یکی از لوازم گذار مسالمت آمیز به دموکراسی است. اما تمام مساله این است که دولت‌های خود کامه با مخالفان خود گفت و گو نمی‌کنند. مگر آنکه:
الف – مخالفان از طریق بسیج اجتماعی علایق و منافع و ترجیحات مختلف، متشکل شوند و سازمان بیابند.

ب – از طریق نافرمانی مدنی در مقابل دولت بایستند و قوانین ناعادلانه، ناحق و بر خلاف وجدان آن را نقض کنند.

ج – دولت احساس نماید که بدون گفت و گوی با مخالفان امکان بقا ندارد و از سوی دیگر امکان سرکوب کامل مخالفان برای دولت وجود نداشته باشد (به عنوان مثال، آقای خمینی از مردم درخواست کرد تا از پرداخت پول آب و برق خود داری کنند. اعتصاب کارکنان شرکت نفت یک نمونه دیگر از روش‌های مسالمت آمیز مبارزه ی با دولت شاه و فلج کردن کار آن بود).

از این رو، تنها راه گفت و گوی مخالفان واقعی(نه خودیها) با دولت، بسیج مردم، متشکل کردن آنها، نافرمانی مدنی و کشاندن دولت به پای میز مذاکره است. گاندی يکی از مشهورترين نمادهای مبارزات غير خشونت آميز است. او از طريق بسيج مردم هند در يک جنبش وسيع ضد استعماری و نافرمانی مدنی، دولت استعمارگر هند را مجبور به مذاکره و عقب نشينی از مواضع استعمارگرانه اش کرد. مبارزه غیر خشونت آمیز گاندی اگر همراه با بسیج مردم و نافرمانی مدنی نبود، دولت انگلیس، هند را رها نمی‌کرد. مارتین لوترکنیگ از طریق نافرمانی مدنی جنبش حقوق مدنی را به دست آوردهای بزرگی نایل کرد.

آرامش فعال؟

در نظر نگرفتن همین نکات باعث می‌شود که وقتی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی استراتژی «آرامش فعال» را مطرح کرد، بنویسند: «فعال»ش زیادی است، فقط باید «آرامش» داشت. وقتی دانشجویان و اساتید در اعتراض به بازداشت استادشان در حیاط دانشگاه تجمع کردند، حرکت آنها را شورش نامید. نافرمانی مدنی را روشی انقلابی، جنجالی، مابعد دموکراتیک خواند. فشار از پایین را انقلاب آرام نامید و ادعا کرد فقط به "دموکراسی از بالا" و "گفت و گو با بالا" احتیاج است. اصلاح طلبی را به شرکت در انتخابات و انداختن یک رای بی دردسر به صندوق تحویل کرد و اعلام نمود اگر این عمل موثر نبود، باید دولت را به حال خود رها کرد و به دنبال کار خود رفت:

"حتی اگر تیزاب اصلاح طلبی هم در تغییر ابعاد و جهت گیری‌های این دولت حجیم کارگر نباشد، باز بهتر است به جای رویارو شدن با حکومت، این پدیده غول پیکر به حال خود گذاشته شود. "


عالم سیاست، عرصه بحث‌های نظری صرف نیست که فقط به تناسب مدعیات با ادله توجه شود. عالم سیاست، عالم منافع و استفاده از منابع است. در این عرصه آدمیان فقط به قدرت دست نمی‌یابند، به ثروت هم دست می‌یازند. تناسب و ارتباط برخی نظریه پردازیها با بهره بری‌های اقتصادی را به هیچ وجه نبايد نادیده گرفت. نمی‌گوییم نظریه‌ها و مدعیات سیاسی را می‌توان به منافع اقتصادی فرو کاست. اما از سوی دیگر معتقد به عدم ارتباط مطلق نظریه پردازیهای سیاسی با منافع اقتصادی هم نیستیم.

همین تفکر، چون به مبارزه اعتقادی ندارد و به گذار از بالا به دموکراسی معتقد است، می‌گوید: "اتفاقا در تجربه گذار به دموکراسی در امریکای لاتین بدون اینکه رژیمی تغییر کند یا حادثه تعیین کننده ای رخ دهد، گردانندگان نظامی دولتهای اقتدارگرا به طرف پادگانها بازگشتند، به انتخابات آزاد تن دادند و پس از چند سال قانون اساسی این کشورها اصلاح شد. "

گذار بی مبارزه به دموکراسی؟

اولا: گذار به دموکراسی در دیکتاتوری‌های نظامی با دیکتاتوری‌های غیر نظامی متفاوت است. رژیم ایران دیکتاتوری نظامی نیست. اگر دولت ایران را دیکتاتوری نظامی (دولت پادگانی) تلقی می‌کنید، باید دلایل آن را ذکر نمائید. در غیر این صورت باید روشن کرد که رژیم ایران کدام یک از اقسام رژیم‌های دیکتاتوری است.

ثانیا: اینطور نبود که ژنرال پینوشه یا دیگر دیکتاتورهای نظامی بدون مبارزه پرهزینه مخالفان دموکرات، از سر خیرخواهی تصمیم به بازگشت به پادگانها و واگذاری قدرت به مخالفان را بگیرند. جنبش مادران قابلمه به دست در مقابل کاخ ریاست جمهوری در ارژانتین در اعتراض به صدها نیروی مخالف ناپدید و ترور شده توسط دولت، هزاران کشته و زندانی در شیلی و رشد ششصد درصدی اعتصابات در برخی دیگر از کشورها؛ بخشی از مبارزه جامعه در مقابل دولتهای نظامی را تشکیل می‌داد.

ثالثا: نتیجه مبارزات، میز مذاکرات، توافق بر سر انتخابات آزاد منتهی به انتقال قدرت و تغییر و اصلاح قانون اساسی بود. اما مدعی ما می‌خواهد با پذیرش قانون اساسی جمهوری اسلامی، بدون مبارزه، بدون انتقال قدرت، فقط در بخشی از قدرت و ثروت سهیم شود.

رابعا: به قول مارکس، در زمان بروز تعارض نظر و عمل، وقتی نتوانیم یا نخواهیم واقعیت را تغییر دهیم، واقعیت را وارونه تحلیل خواهیم کرد (شعور کاذب = ایدئولوژی). تفسیر ایدئولوژیک واقعیت مدعی است که کشورهای امریکای لاتین الکی (بدون مبارزه ی پرهزینه ی مردم)، به دموکراسی گذار کردند، پس در ایران هم می‌توان بدون مبارزه به دموکراسی گذار کرد. هیچ کس نمی‌تواند فرد دیگری را مجبور به مبارزه کند. اما مبارزه نکردن یک مسأله است و ارائه گزارشی نادرست از گذار به دموکراسی در دیگر جوامع، برای توجیه بی عملی، مسأله ی دیگر.

تجاوز رژیم حقیقی به رژیم حقوقی

6. رژیم حقیقی و حقوقی: وقتی مشکل قانون اساسی طرح می‌شود، برخی از دوستان می‌فرمایند "رژيم حقوقی" اهمیت چندانی ندارد، بلکه "رژيم حقيقی" مهم است. به جای نظام حقوقی بايد به نظام حقيقی پرداخت.

الف- مفاهيمی چون رژيم، نظام، ساختار، سيستم، دولت، انقلاب، دمکراسی، حقوق بشر و... برساخته‌های بشری هستند و "وجود خارجی" ندارند. در جهان خارج فقط افراد وجود دارند. مستقل از زمامداران حاکم، چيزی به نام رژيم يا ساختار يا نظام وجود ندارد تا حقيقی باشد. جمع گرائی هستی شناسانه (ontology) نادرست است. اما از نظر معرفت شناسانه ( epistomology )، نمی‌توان قوانين علم جامعه شناسی را از قوانين علم روان شناسی استنتاج کرد. به تعبير ديگر، نميتوان علم جامعه شناسی را به علم روانشناسی تحویل (reduction) کرد. بدين ترتيب مفاهيمی چون "ساختارحقيقی" و "رژيم حقيقی" برساخته‌های مفهومی برای توضيح واقعيت اند. اما خود اين مفاهيم، واقعيت و حقيقت ندارند. چیزی بنام "ساختار" در جهان خارج وجود ندارد که چون بختک روی آدمیان افتاده باشد و امکان عمل را از آنها سلب نماید. مارکس هم این نکته را بخوبی دریافته بود وقتی می‌گفت انسانها تاریخ را می‌سازند، اما نه کاملا آنگونه که خود می‌خواهند. انسانها در صحنه اجتماعی دست به عمل می‌زنند که از محصولات اعمال انسانی پیشین درست شده است و آن محصولات در نقطه‌های حساس و تعیین کننده بر رفتار ما تاثیر می‌نهند.

ب- به فرض آنکه "رژیم حقيقی" مهم باشد، نه "رژيم حقوقی"، رژيم حقيقی ايران، به "رژيم حقوقی" (قانون اساسی) تجاوز کرده و نهادهای انتخابی را از قدرت ساقط کرده است. ريس جمهوری در ساختار حقيقی تا سطح سخنگوی رهبر تنزل کرده است. يعنی رژيم حقيقی از رژيم حقوقی بدتر و خطرناک تر است. به عنوان مثال، مطابق رژیم حقوقی، مجمع تشخیص مصلحت نظام دو وظیفه دارد. یک – رسیدگی به اختلافات مجلس و شورای نگهبان. دو – مشاوره به رهبری در برخی مسائل. اما اینک، بنام نظارت بر اجرای سیاست‌های کلی نظام، در حال افزایش قدرت واقعی خود و محو اختیارات نیم بند نهاد‌های انتخابی است.

اصلا ح طلبان چون به دنبال ائتلافی نانوشته با هاشمی رفسنجانی هستند تا به کمک او به قدرت بازگردند، نه تنها در مقابل این فرایند سکوت اختیار کرده اند، بلکه بارها از هاشمی به دلیل انتقادات برحقی که در گذشته برخی از ناقدان از او کرده اند، عذر خواهی نموده اند. حتی اگر رژیم حقیقی بگذارد اصلاح طلبان به مجلس و قوه مجریه بازگردند، این بار با نهاد قدرتمند مجمع تشخیص روبرو خواهند شد که دائما آنها را به تجاوز به خط قرمز سیاست‌های کلی نظام محکوم خواهد کرد.

افزایش قدرت مجمع تشخیص مصلحت نظام، که نهادی صد در صد انتصابی از سوی رهبر است، فرایندی است در جهت افزایش قدرت رژیم حقیقی سلطانی.

نقض صریح، روشن و عملی قانون اساسی توسط رژیم حقیقی یک نمونه دیگر از روابط واقعی قدرت است. در تاریخ 1/3/84 و 12/4/85 تحت عنوان "سیاست‌های کلی اصل 44 قانون اساسی" مواردی جهت اجرا ابلاغ شد که چیزی جز نقض آشکار موارد مصرح در اصل 44 قانون اساسی از سوی ولی فقیه، با همکاری مجمع تشخیص مصلحت نظام، نام ندارد. این مصداق مهم بخوبی نشان می‌دهد که رهبر زیر عنوان تعیین سیاست‌های کلی نظام، بطور خود سرانه (یعنی مطابق میل خود)، به هر کاری دست می‌زند.

اگر اصلاح طلبان بخواهند به نقض عملی قانون اساسی اعتراض نمایند، باید رژیم حقوقی را جدی تلقی کنند و اگر نقض قانون اساسی در این مورد را جدی نگیرند، همانگونه که در عمل نشان دادند و از این مورد خاص به شدت استقبال کردند، در آن صورت شعار قانون گرایی و حاکمیت قانون خود را نادیده گرفته اند.

مطابق اصل 168 قانون اساسی، جرائم سیاسی – مطبوعاتی باید در محاکم عمومی، بطور علنی و با حضور هیئت منصفه مورد رسیدگی فرادر گیرید. هیچ یک از جرائم سیاسی تا کنون در محاکم عمومی و با حضور هیئت منصفه مورد رسیدگی قرار نگرفته است. حتی در داداگاه‌های رژیم آپارتاید افریقای جنوبی هم به طور علنی به جرائم سیاسی رسیدگی می‌شد و به متهم اجازه داده می‌شد تا آزادانه از خود دفاع کند. ماندلا شرح داده است که در دادگاه‌های رژیم آپارتاید، بر اساس تصمیم جمعی، هفته‌ها و ماه‌ها از خود دفاع می‌کردند و روز‌های متمادی در دادگاه‌ها، در محضر جهانی، هر چه دلشان می‌خواست علیه رژیم آپارتاید بیان می‌داشتند. رژیم جمهوری اسلامی نه تنها چنین امکانی به هیچ یک از مخالفان سیاسی خود نمی‌دهد، بلکه آنان را در دادگاه انقلاب، غیر علنی و بدون هیئت منصفه محاکمه می‌کند. رژیم حقیقی نه تنها از تمامی ظرفیت‌های اقتدار گرایانه رژیم حقوقی استفاده کرده، بلکه در عمل به نحو چشم گیری بر قدرت خود افزوده است.

روحانیت شیعه همیشه به این مفتخر بود که نهادی مستقل (در برابر روحانیت برادران اهل تسنن که وابسته به دولت فرض می‌شد) است. آقای خامنه ای روحانیت را کاملاً دولتی کرد. همه ائمه جمعه را نصب و مطابق دستورالعمل واحد هفتگی معین می‌کنند آنها باید درباره چه مسائلی صحبت و چه مواضعی اتخاذ کنند. تمام مساجد سراسر کشور را مطابق الگوی کمونیست‌ها به کنترل دولت در آورده اند. اگر پدر و مادر فردی فوت نماید، آخوندهای دولتی، مطابق خطوط تعیین شده از سوی مرکز، در مراسم ترحیم سخن می‌گویند.

ج- اگر رژيم حقوقی مهم نيست، پس پايبندی عملی به قوانين چه معنائی دارد؟ چرا به اين قوانين بی اهميت، اما غير عادلانه و ناحق، بايد التزام عملی داشت. "مبارزه مسالمت آميز" را نبايد به "مبارزه قانونی" فروکاست و خود را اسير قوانين ناعادلانه ای کرد که امکان هرگونه فعاليتی را منتفی می‌سازند.

د- شرکت در انتخابات و در دست گرفتن مجلس برای چيست؟ مگر اصلاح طلبان نمی‌خواهند به مجلس بروند تا قوانين را تغير دهند. اگر قوانين اهميت ندارند، پس رفتن به مجلس چه معنائی دارد؟

مشروطه خواهی مدل حجاریان

7. مشروطه خواهی کرامولی: مدل مشروطه خواهی سعید حجاریان، یک مدل برای گذار به دموکراسی است. حجاریان از نظر آرمان، جمهوری خواه است، ولی چون توازن قوا را به نفع این آرمان نمی‌یابد، مشروطه خواهی را به عنوان استراتژی برگزیده است. حجاریان می‌خواهد براساس فشار از پائین، حاکمیت یگانه را به حاکمیت دوگانه تبدیل نماید. وی اندیشمندی فرهیخته است که براساس تجربه و دستاوردهای علوم اجتماعی سخن می‌گوید. مدل مطلوب وی، مدل انگلستان است. همانگونه که در انگلیس سلطنت مطلقه از طریق حاکمیت دوگانه رفته رفته به سلطنت مشروطه و ملکه فاقد قدرت و سمبلیک تبدیل شد، حجاریان بدنبال آن است که ولایت مطلقه فقیه را رفته رفته به مشروطه اسلامی و در نهایت ولی فقیه را به ملکه انگلیس تبدیل نماید. منتها او از روز اول بر این امر تأکید می‌کرد که بدون "فشار از پایین و چانه زنی از بالا" نمی‌توان به این هدف دست یازید.

به گمان وی، یکی از دلایل اصلی شکست اصلاحات، چانه زنی با بالا، بدون فشار از پائین بود. وی معتقد است گذار به دموکراسی و کاهش قدرت ولی فقیه (سلطان)، "جز با گسترش پایگاه‌های اجتماعی و توده ای و توانمند سازی تشکیلاتی میسر نخواهد بود و در چارچوب‌های نخبه گرایانه و چشم اندازهای صرفاً انتخاباتی ممکن نخواهد شد".

"راهبرد سیاست ورزی هم که راهبرد نخبه گراست و به چانه زنی از بالا برای تأیید صلاحیت این یا آن کاندیدای رد صلاحیت شده می‌پردازد، چون هیچ پشتوانه اجتماعی ندارد، حتی از اصلاحات نیم بند قبل از نهضت مشروطه هم عقب مانده تر است. "4

"فشار از پائین و چانه زنی از بالا "مهمترین بخش مدل حجاریان است، اما نه تنها توجه چندانی به آن نشده بلکه برخی به عنوان یک راهکار سازشکارانه به آن می‌نگرند. این مفهوم مبهم و کشدار در مدل وی دقیقاً چه معنایی دارد؟ وجوه اشتراک و افتراق آن با نافرمانی مدنی چیست؟

حجاریان اخیراً سه مورد مشخص از فشار از پایین را نام برده است. موارد سه گانه یادشده، غیر نخبه گرا، غیر انتخاباتی و غیر چانه زنانه، ولی متکی بر پایگاه‌های توده ای، به خیابان‌ها کشاندن مردم و تسخیر دولت از طریق بسیج اجتماعی است:

الف – "تجربه تاریخی موفق" سی تیر 1331: "تا شب پیش از قیام 30 تیر قوام السلطنه ادعا داشت که کشتی بان را سیاستی دگر آمد و وقتی مردم به صحنه ریختند و فشار از پایین آغاز شد حکومت قوام سرنگون شد و مصدق نخست وزیر شد. "

ب – نمونه انقلاب اسلامی: "بعضی اوقات مساله در خیابان حل می‌شود، این که وزرای کابینه بازرگان و بختیار کدام به دفتر کار خود بروند را مردم تعیین کردند. "

ج – نمونه کرامول در انگلیس. گر چه نمونه اول و دوم مصداقی از نافرمانی مدنی تلقی می‌شوند، اما نمونه کرامول بسیار از نافرمانی مدنی پیش می‌رود، مسالمت آمیز (نفی خشونت) نیست و هزینه آن بسیار سنگین است. اما در هرحال نشان می‌دهد که دیدگاه حجاریان با اصلاح طلبان تفاوت ماهوی دارد و او برای رسیدن به مقصود تا کجا حاضر است پیش رود.

داستان کرامول

در سال 1640 کرامول به عنوان نماینده شهر کمبریج وارد پارلمان انگلیس شد. او یکی از سرسخت ترین منتقدان چارلز دوم بود و از همان بدو ورود به مجلس خواستار واگذاری پست وزارت دفاع به پارلمان بود. عدم اجابت این درخواست از سوی شاه باعث آغاز دومین جنگ‌های داخلی انگلیس شد. از آغاز جنگ داخلی کرامول موثرترین عضو نیروی ارتش تحت فرماندهی پارلمان بود. در سال 1644 نیروهای نظامی تحت امر کرامول در نبرد مارستون مور ( Marston Moore) سربازان پادشاه را به سختی شکست دادند و به همین دلیل به افراد کرامول مردان آهنین خطاب می‌شد. در سال 1645 پارلمان یک ارتش 22 هزار نفری حرفه ای تشکیل داد. این نیرو در نبرد نیزبای (Naseby) درسال 1645 ارتش شاه را با شکست سختی مواجه کرد. در اثر حمله جانانه کرامول، شاه با برجای نهادن یک هزار کشته و چهار هزار و پانصد اسیر مجبور به فرار شد. این نبرد‌ها با قطع سر شاه و به قدرت رسیدن کرامول پایان یافت.

"فشار از پایین کرامولی" به معنای درست کردن ارتش مجهز و پیروزی بر شاه از طریق جنگ مسلحانه بود. قطع سر شاه با گیوتین بخشی از نبردی بود که از طریق گفت وگو منجر به نتیجه نشد. حجاریان با پرداخت هزینه سنگین برای رسیدن به هدف مشکلی ندارد. مشکل او (بنابر درکی که از نیروهای جامعه و موازنه قوا دارد) این است که افراد حاضر به پرداخت هزینه نیستند. اما او بخوبی آگاه است که گذار به دموکراسی بدون بسیج مردم و پرداخت هزینه امکان ناپذیر است.

تاکيد حجاريان بر مهم نبودن رژيم حقوقی را بايد به درستی درک کرد. برخی با التزام عملی به قانون اساسی و فعاليت قانونی (به معنی شرکت در انتخابات) به دنبال اصلاحات (به معنای سهيم شدن در قدرت سياسی) اند. اما حجاريان به دنبال بسيج مردم و حرکت‌های سازمان يافته اجتماعی است، بدون توجه به رژيم حقوقی، تا چانه زنی با بالا را ممکن و معنادار سازد و گذار به دمکراسی را امکان پذير نمايد.

ميزان هزينه لازم برای گذار، بخشی از فرايند گذار است. به زبان مارکسيستی، اگر زيربنا تغیير نمايد، "روبنای حقوقی" متناسب با تحول اجتماعی دريده شده پيدا خواهد کرد. حجاریان بخوبی واقف است که بدون عمل و مبارزه و بسیج اجتماعی و به خیابان کشاندن مردم، حتی مشروطه خواهی (ولی فقیه بدون قدرت) هم ناممکن است، چه رسد به آنکه فرد یا گروهی سوداهای بزرگتری در سر داشته باشند.

مدل مطلوب شریعتی

8. حسینیان و یزیدیان: علی شریعتی هم سودایی و آرمانی داشت. برای محقق کردن آن اهداف کاری کرد و به کاری فراخواند. ممکن است در این خصوص که نظام سیاسی آرمانی او چگونه نظامی بود، اختلاف نظر وجود داشته باشد. اما، در ایدئولوژی و مذهب شریعتی بی‌عملی جایی نداشت و ندارد.

شریعتی در «چه باید کرد؟» می‌پرسد: "چگونه دینی که حتی رهبانیتش جهاد است و اتهامش این است که مذهب شمشیر است و بنیانگذارش پیامبر مسلح است و حواریش علی است و تاریخش با سیاست و جهاد آغاز شده است و... جامعه ساخته است و رژیم حکومتی و نظام اقتصادی و بالاخره تمدن، و همواره شعارش مبارزه با جباران زمین بوده است و ادعای حکومت بر جهان دارد... و کسانی را که ستم دیده اند به شورش و انقلاب مسلحانه و حتی فریاد و دشنام می‌خواند"5

تشیع را، به عامل سکون و سکوت و تریاک تبدیل کرده اند؟ می‌گفت: "از اول تشیع خون است و اینها به تشیع تریاک تبدیلش کرده اند، یعنی خون را تبدیل کرده اند به تریاک، به هروئین، به ماده تخدیر کننده. روشنفکر کافی است که فقط به آنچه که اول بوده است، برش گرداند"6. "تاریخ این مذهب شمشیر و خون است اما چرا اثر ندارد؟ فاجعه‌ی بزرگ همین است، و معجزه‌ی سیاهی که انجام شده این بوده است که در یک کارخانه‌ی پتروشیمی استحماری، "خون" را تبدیل به "تریاک" کرده اند، "خون" را تبدیل به اشک کرده اند"7.

دین اسلام رهایی بخش است: "زیرا سنت شهادت دارد، تاریخ ما سنت شهادت دارد، نه حوادث شهادت. قدیسان این مذهب هیچ یک در غارها و صومعه‌ها نپوسیده اند، بلکه در زندانهای ستم و صحنه‌های مبارزه، به شهادت رسیده اند"8.

شریعتی راه نجات را در پیوند زدن همه چیز با عمل امام حسین می‌دید : "از هر که و هر چه، به حسین و عاشورای حسین گریز زدن. یعنی که همه ی این‌ها، هر چه هست، باید به داستان او پیوند خورد وگرنه مجرد و مطلق، مبهم است و یا بی ثمر! یعنی محور هر چه که هست، عمل او است، یعنی که در هر حال، حتی در یک جشن، یک عروسی، باید به یاد آورد، باید یادآوری کرد: یزید، حسین، شهادت... هر لحظه را باید به داستان او پیوند داد، هر روز را باید به عاشورا پیوست، همه ماه‌ها را به محرم، همه نقطه‌های زمین را به آن گوشه ی سرخ! از یاد نبرید! فراموش نشود، از هر که و هر چه سخن می‌گوئید به "او" گریز بزنید، هر جرعه آبی که می‌نوشید... و حسین- چراغ هدایت و کشتی نجات – شهید حی و حاضر همه ی صحنه‌ها و در همه ی عصر‌ها و ناظر همه ی نسل‌های آگاه و مسئول، و فریاد دعوتی که تا انتهای زمان، همه ی دینداران، یا آزادگان را در جهاد زنده و مستمر خویش، به یاری می‌طلبد"9.

شریعتی می‌خواست همه ی زنان را فاطمه و همه ی مردان را به حسین تبدیل نماید. می‌گفت حسین زمان، حسن آلادپوش است و فاطمه ی زمان، محبوبه متحدین، دو چریک سازمان مجاهدین خلق که در عملیات مسلحانه کشته شدند. او هر نقطه ی زمین را کربلا، و هر زمانی را عاشورا معرفی می‌کرد. پس از اعدام 15 تن از چریکها، در مسجد نارمک تهران در سخنرانی "پس از شهادت" خطاب به همگان گوشزد کرد: "آنها که رفتند کاری حسینی کردند و آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدی اند"10.

او ماندگان را "بی غیرت" می‌نامید. با همین کلام سحر آمیز، جوانانی آماده ی شهادت تربیت کرد. حال، اگر نیرویی خود را پیرو شریعتی بنامد و از طریق شریعتی برای خود هویت سازی نماید، نمی‌تواند مروج بی عملی در مقابل جباران باشد. کلام سحرآمیز او غوغایی (انقلاب) برانگیخت. آن شور وحال و تحرک بخشی نه تنها دیگر وجود ندارد، بلکه برخی از دل مکتب او چیزی برون آورده اند که به چهره ی فیلسوفان بی عمل مورد تقبیح او بیشتر شبیه است. از از نگرش شریعتی به چنان نمونه‌هایی مطلع ایم. می‌گفت :فیلسوفان پوفیوزهای تاریخ اند.

مدل مطلوب زیدآیادی: جنبش سکوت

9. جنبش سکوت: آقای احمد زید آبادی مبدع این مدل است. به نظر وی باید یک جنبش وسیع سکوت به راه انداخت. از نظر او بهترین فعالیت در شرایط کنونی، سکوت دسته جمعی است. وی می‌نویسد: "گمان مي‌كنم كه آنچه در باره يك جنبش سكوت گفته‌ام... چند ماه سكوت كه فاجعه نيست، دست كم به امتحانش مي‌ارزد. مگر ما در حال رقم زدن سرنوشت جهانيم كه اين همه از سكوت وحشت داريم؟"11.

"از نظر من، اعلام سكوت دسته جمعي، يك اقدام مشترك كم هزينه است كه مي‌تواند راه را بر اقدام‌هاي مشترك بعدي هموار كند و اين در واقع جنيه فعالانه اعلام سكوت است... اما اصحاب قدرت از اعلام سكوت دسته جمعي ما آزرده خاطر مي‌شوند چرا كه اين نوعي اعتراض مدني، متواضعانه، مسالمت‌جويانه و در عين حال مظلومانه است كه هيچ نوع جاه طلبي سياسي در آن نيست، اما بسياري از ادعاهاي آنها را در باره شرايط حاكم بر كشور به باد مي‌دهد"12.

آیا پروژه ی سخنگویی ( حرف زدن، بیان نظرات، نقد قدرت و ثروت متراکم و متمرکز)، "پروژه ی همه یا هیچ" است ؟ به تعبیر دیگر، آیا از حرف زدن همه کار بر می‌آید(یعنی اظهار نظر حلال همه مسائل و رافع همه مشکلات است)، یا از حرف زدن هیچ کاری بر نمی‌آید(یعنی سخن گفتن و نقد قدرت خوکامه و سرکوبگر حلال هیچ مسأله ای و رافع هیچ مشکلی نیست)؟

وقتی کسی حرف زدن و نظر ورزی را پروژه ی همه یا هیچ بداند، اگر حرف زدن را موثر بداند، به حرف زدن ادامه خواهد داد تا گره از کار فروبسته ی همه مسائل بگشاید و اگر حرف زدن را موثر نداند، همگان را دعوت به سکوت خواهد کرد. اما در عین حال، استدلال چنین فردی، خودشکن( (self-defeatingاست، چون از همان ابزاری(گفتن و نوشتن) برای دعوت به سکوت(نگفتن و ننوشتن) استفاده می‌کند، که همزمان آن را نفی می‌کند. یعنی اگر گفتن و نوشتن مطلقا در عرصه ی سیاسی موثر نیست، نباید ازهمان ابزار غیر موثر برای نفی خویش، و وادار کردن فعالین سیاسی به سکوت استفاده کرد. اما این مسأله دامنه ای فراختر از آن دارد که با این مقدمه حل شود.

به گفته ی زیدآبادی، شرایط حاکم بر کشور، به دنبال شکست اصلاحات، به یک ساختار متصلب غیر قابل تحول منتهی شده است. "معتقدم ساختاري كه همراه با شكست اصلاحات در ايران از اول سال 1379 شكل گرفت، به طور جبري به نقطه‌اي مي‌انجاميد كه اكنون با آن مواجهيم، صرف نظر از اينكه چه كسي بر كرسي رياست جمهوري مي‌نشست... بسيار بزرگاني در تاريخ بوده‌اند كه در برخي شرايط خاص، ميدان را براي ايفاي نقش موثر، مناسب نديده‌اند و پا پس كشيده‌اند"13.

در این شرایط که تمام راههای اصلاح و تحول مسدود است، سخن گفتن و فعالیت مخالفان فقط به نفع رژیم تمام می‌شود و آنها از آن بهره مند می‌شوند. یکی از بهره‌های رژیم "استفاده‌اي است كه نظام سياسي در مقابل منتقدان بين‌المللي خود از رفتار ما مي‌كند. هر گاه نهادهاي حقوق بشري از عملكرد دولت ايران انتقاد مي‌كنند، حكومت با استناد به همين حرف‌هايي كه ما مي‌زنيم، وضع آزادي بيان در ايران را بسيار بهتر از كشورهاي همسايه معرفي مي‌كند.. در واقع نياز ما به فعاليت، كمتر از نياز نظام به فعاليت ما نيست"14.

اینک رژیم گرفتار یک بحران بین المللی است که باید به سرعت تکلیف خود را با آن روشن سازد. " اكنون به نظر مي‌رسد كه بحران هسته‌اي ايران پس از چهار سال فراز و فرود، در حال نزديك شدن به نقطه اوج است و ديگر بين همه اهل سياست اين اجماع وجود دارد كه اگر اتفاق غير قابل پيش بيني رخ ندهد، بحران هسته‌اي ايران در ماههاي آينده به مرحله سرنوشت ساز خود وارد خواهد شد... طي ماههاي آينده فشار خارجي بر حكومت افزايش خواهد يافت... شرایط ما از این هم بدتر خواهد شد. ترس من از آن است كه ما در شرايط پيچيده در حال ظهور نه فقط تاثير مثبتي بر تحولات نداشته باشيم، بلكه با چند اظهار نظر تند و بي‌حاصل، هدف سهل الوصولي براي فرو نشاندن خشم حكومت از فشارهاي خارجي شويم"15.

"ايران در شش تا يك سال آينده بايد تصميم خود را به طور قطع بگيرد يعني مجبور است كه بگيرد. همانطور كه پيش از اين هم گفته‌ام، ايران دو راه بيشتر پيش رو ندارد: يا سازش يا جنگ. كساني كه از وجود راه سوم سخن مي‌گويند به گمان من كلي گويي مي‌كنند و حاضر به ورود به جزئيات نمي‌شوند و اگر بشوند در نهايت متوجه مي‌شويم كه آنها نيز به يكي از دو راهي كه گفته شد متمايل مي‌شوند... مساله اصلي اما اين است كه در هر دو حالت، ما – كه دقيقا نمي‌دانم مصداق اين ما چه كساني‌اند! – قادر به ايفاي نقش موثري با كاركرد كنوني‌مان نيستيم و ترس من آن است كه در اين وسط نقش سازنده‌اي ايفاء نكنيم. در واقع اين است راز اصلي دعوت جناب عبدي و من به مدتي سكوت و تامل16.

نقش سازنده ای که که آقای زیدآبادی به دنبال آن است چیست؟ او به صراحت تمام می‌نویسد: "هنگامي مي‌توان با حمله نظامي و يا تحريم اقتصادي عليه يك كشور با قاطعيت مخالفت كرد، كه امكان اصلاحي يا كورسوي اميدي در آنجا وجود داشته باشد"17. تمام نوشته‌های اخیر زیدآبادی حاکی از آن است که امکان اصلاح یا کورسوی امیدی وجود ندارد، پس مخالفت با جنگ و تحریم اقتصادی بی مورد و احتمالاً غیر اخلاقی است. برخی از شواهد این مدعا به قرار زیر است:

- "هر موجودي در طول زمان رشد مي کند و به بلوغ مي رسد، اما من نمي دانم که چرا نظام سياسي کشور ما پس از گذشت حدود سي سال از عمر آن و پشت سر گذاشتن انواع تجربه‌هاي تلخ و فراز و فرودهاي بي مانند، هنوز نشانه اي از بلوغ و پختگي از خود نشان نمي دهد و مانند هر رشد نايافته اي، استفاده از زور و به کارگيري شيوه‌هاي مکانيکي را تنها راه رويارويي با مشکلات مبتلابه خود مي داند؟"18.

- "روشنفکران، دانشجويان، زنان، کارگران، معلمان، روزنامه نگاران و يا اعضاي هر صنف و گروهي که به نحوي صداي اعتراض خود را نسبت به وضع موجود ومشکلات گريبانگير خود بلند کنند، بدون استثناء به وابستگي به خارج و دريافت پول از بيگانگان متهم مي شوند"19.

-"شرایط از این بدتر خواهد شد... امکان ایجاد تشکیلات قانونی موثر برای اعمال فشار به قدرت سیاسی نیز صفر است"20.

"جلوگيري از برپايي مراسم سالروز تاسيس نهصت آزادي، نشانه آن است كه تحمل حكومت در برابر نيروهاي تحول خواه مسالمت جوي ملتزم به قانون، روز به روز كمتر مي‌شود و چنانچه تهديدهاي خارجي عليه نظام افزايش يابد، بعيد نيست كه اين تحمل به صفر برسد... سركوب نيروهاي مسالمت جو، مسلما جز آنكه حكومت ايران را در راس ناقضان حقوق بشر در جهان قرار دهد و همه گروههاي مدني و روشنفكري را در سطح بين المللي عليه آن بسيج كند و در نهايت راه هر گونه برخورد آمريكا و متحدانش با جمهوري اسلامي را هموار كند، ثمري ندارد"21.

"چه شده است كه بسياري از ايرانيان در سوداي به دست آوردن ويزا، اقامت و مبلغي پول، به قول ايشان به "وطن فروشي" رو آورده‌اند؟آيا ايرانيان هميشه نسبت به وطن خود بي‌تفاوت بوده‌اند يا اينكه برخي از عملكردها، سياست‌ها، سختگيري‌ها و ايدئولوژي‌ها، حس وطن دوستي در بسياري از ايراينان را ضعيف كرده و به ورطه وطن فروشي انداخته است؟... متاسفانه شرايط كشور نگران كننده است و فرداي آن نگران‌كننده‌تر"22.

"من اميدوارم كه مسئولان كشور ما... به اين نكته پي برده باشند كه با جامعه‌اي با مشكلات پيچيده و تلنبار شده روبرويند، مشكلاتي كه عمدتا آنها خود به دليل مسدود كردن راه اصلاحات واقعي، مسبب پيچيده شدن و تلبنار شدن آنهايند"23.

"اگر كسي در اين دنياي پهناور فرياد من به گوشش مي‌رسد، از قول من به عنوان روزنامه نگاري كه بيست سال است در اين كسوت قلم مي‌زند، بشنود و به گوش ديگران هم برساند كه ما روزنامه نگاران ايران در معرض توهين و تحقير و فشار و ظلم و ستم دولتي قرار گرفته‌ايم كه صداي عدالت خواهي‌اش گوش فلك را كر كرده است.... دلم مي‌خواهد تمام ناسزاهاي عالم را نثار جمعي كنم كه قدرت و زور زودگذر دنيا چنان باد به دماغ و غبغبشان انداخته است كه ديگر چيزي به نام وجدان و عدل و انصاف در آنها يافت نمي‌شود... مي‌خواهم به همه مردم دنيا بدبختي مردمي را كه در اين گوشه دنيا به اسارت در آمده اند، آري به اسارت در آمده اند و از بديهي‌ترين حقوقي كه مردمان تحت اشغال نظامي بيگانه هم برخوردارند – حق انتشار يك نشريه – محروم شده‌اند، فرياد زنم"24.

"خطوط قرمز و حريم‌هاي ممنوعه در جمهوري اسلامي به اندازه‌اي گسترش يافته است كه ديگر به سختي مي‌توان در باره موضوعي تاثير گذار در داخل ايران مطلبي نوشت و منتشر كرد... حوزه خطوط قرمز به سرعت در حال گسترش وحوزه مجاز در حال محو شدن است"25.

"من مدعي‌ام كه اگر نظام جمهوري اسلامي بر اساس سنتي‌ترين قرائت از فقه و شرع نيز اداره شود، وضع حقوق بشر، قانونمندي و رعايت حال مردم، بسيار بهتر از وضع كنوني خواهد شد. بنابراين، من خطاب به آقايان عرض مي‌كنم كه ما از جدا كردن دين از دولت گذشتيم، ما از اسلام نوگرا گذشتيم، فقط خواهشمان اين است كه به همان فقه هزار سال پيش و رساله عمليه پايبند باشيد و ما را در بنيادگرايي بي‌اصولي كه همه مقدسات را در مقابل قدرت سياسي ذبح مي‌كند، غرق نكنيد"26.

-"برای نقد و بیان، هیچ حاسیه امنی وجود ندارد... جمهوری اسلامی باید برای شهروندان ایرانی روشن کند که می‌خواهد یک حکومت کاملاً بسته باشد... اگر مورد اول است که هیچ! خود می‌داند و زندگی در این دنیای رو به تغییر و تلاطم"27.

-" استراتژی منسجمی نیز برای خروج از این وضع قابل طراحی نیست"28.

- با وضعیت وحشتناکی که حکومت پدید آورده و حتی دعوت به سکوت اعتراض آمیز این احتمال را برای کسانی مطرح کرده که شاید حکومت سکوت کنندگان را هم بازداشت کند، ما در "نهایت فلاکت" و رژیم در "پررویی بی نهایت" قرار داریم، پس "بمیریم بهتر است که در این گوشه از جهان زندگی کنیم"29.

محل نزاع بر سر توصیف وضعیت ایران نیست، برای اینکه آنچه زیدآبادی در این خصوص گفته نه تنها درست است، بلکه وضعیت بدتر از آن چیزی است که او تصویر می‌کند. محل نزاع بر سر حکم زیدآبادی است که می‌گوید اگر "امکان اصلاح" و یا "کورسوی امیدی" نباشد، نباید با حمله ی نظامی و تحریم اقتصادی مخالفت کرد. به گمان من این حکم غیر اخلاقی و غیر قابل دفاع است.

وی بر این گمان است که ایران برای سازش و عقب نشینی شش ماه بیشتر فرصت ندارد، در این شش ماه منتهی به جنگ وظیفه ی کلیه ی فعالین سیاسی، به راه انداختن "جنبش سکوت" است. چرا سکوت؟ زیدآبادی یک دلیل مهم برای سکوت ارائه می‌کند. رژیم سرکویگر ایران که امکان اصلاح را از بین برده و ناقض حقوق شهروندان است، وقتی با اعتراض بین المللی روبرو می‌شود، سخنان مخالفان را به عنوان مدرک وجود آزادی بیان ارائه می‌کند. باید این حربه را از رژیم گرفت، تا "بسیاری از ادعاهای آنها [رژیم] درباره شرایط حاکم بر کشور به باد" رود.

زیدآبادی از همین زاویه نامه ی سیصد تن از روشنفکران جهان به دبیرکل سازمان ملل را رومانتیک، فانتزی، غیر واقع بینانه و غیر موثر تلقی و معرفی می‌کند: "مي‌دانم كه آقاي گنجي پاسخ خواهد داد كه او كاري به منطق حاكم بر روابط بين كشورها ندارد و تنها در صدد برانگيختن روشنفكران جهان عليه جنگ – و ظاهرا همينطور تحريم اقتصادي - بر ضد ايران و برجسته كردن نقض حقوق بشر از سوي جمهوري اسلامي در عرصه جهاني است. اگر هدف فقط همين باشد كه هيچ، اما اگر او مي‌خواهد از اين طريق در عمل، هم مانع بروز جنگ شود و هم به بهبود وضع حقوق بشر در ايران كمك كند، مي‌توان گفت كه كوشش او رمانتيك و شايد هم فانتزي است"30.

زیدآبادی موضع ضد جنگ را بی فایده تلقی می‌نماید، چون دولت ایران و آمریکا به راه خود می‌روند، هیچکدام به حرف ما گوش نمی‌دهند، بدینترتیب جنگ گریز ناپذیر است، چون به گفته ی زید آبادی " مي‌دانيم كه مقام‌هاي جمهوري اسلامي براي دستيابي به چرخه كامل سوخت هسته‌اي خود را مصمم نشان مي‌دهند، حتي اگر اين مساله به اعمال تحريم‌هاي شديد اقتصادي و يا جنگ منجر شود"، پس جنگ حتمی است. در این خصوص، توضیح برخی نکات ضروری است:

ما نه تنها در داخل کشور در چنبره ی یک رژیم سرکوبگربنیادگرا گرفتار هستیم، بلکه در سطح جهانی نیز با دولت آمریکا روبرو هستیم که از طریق روش‌های نظامی گرایانه بدنبال حل مسائل منطقه ای و جهانی است. سیاست‌های دولت آمریکا، به طور مستقیم و غیر مستقیم، بر سرنوشت ما تأثیرگذار است. دولت آمریکا با دولت ایران بر سر مسائل هسته ای، تروریسم و روابط اعراب و اسرائیل(مسئله ی فلسطین)در حال نزاع است. فلسطین، لبنان، افغانستان و عراق، مناطق رویارویی ایران و آمریکا ست. این رویارویی در مسیری است که به گمان بسیاری از کارشناسان سیاسی و نظامی، به جنگ ایران و آمریکا و حمله نظامی این کشور به ایران منتهی خواهد شد(افتضاح دولت آمریکا در عراق، هزینه صدها میلیارد دلاری جنگ، به قدرت رسیده دموکرات‌ها، کاهش شدید شهرت بین المللی آمریکا و... برخی از موانع پیش روی نومحافظه کاران برای به راه انداختن یک جنگ جدید اند). اگر ایران مورد حمله نظامی قرار گیرد و مراکز نظامی و تأسیسات زیربنایی کشور ما نابود شود، حتی اگر ایران بتواند با موشک باران، اسرائیل را شخم زند، هیچ فایده ای برای مردم ستم دیده ی ایران نخواهد داشت و هزاران مسأله و مشکل جدید برای کشور ما تولید خواهد شد و مارها و افعی‌ها و اژدهایی از اعماق زمین استبداد سر برون خواهند آورد و به جان مردم خواهند افتاد که هر انسان مسئولی را به وحشت می‌اندازد.

در این شرایط، فعالین سیاسی چه وظیفه ای بردوش دارند؟ به گمان زید آبادی هر گونه سخنی در این شرایط بی فایده است، چون طرفین نزاع به نظرات ما اهمیتی نمی‌دهند و مسائل آنها هم به سادگی قابل حل نیست. پس بهترین استراتژی، استراتژی سکوت است. برخی دیگر این نظر را با واقعیت دیگری هم تقویت می‌کنند. به گفته ی اینان، رژیم جمهوری اسلامی، مثل رژیم صدام حسین است. اگر حمله ی نظامی آمریکا نبود، مردم عراق تا صد سال دیگر هم نمی‌توانستند از شر رژیم صدام خلاص شوند. اگر آمریکا دولت ایران را ساقط نسازد، مردم ایران تا یکصد سال دیگر هم نمی‌توانند خود را از سلطه زمامداران بنیاد گرای حاکم بر ایران خلاص کنند. پس باید از حمله ی آمریکا به ایران استقبال کرد.

----------------------------
پانوشت‌ها:

1 - جين همپتن، فلسفه سياسی، ترجمه خشايار ديهيمی، طرح نو، ص 179 برای تمایز نافرمانی مدنی از رفتار انقلابی به منبع پیشین صص202-173مراجعه شود.

2 - پاتریشیا آلشبرند جانسون، هانا آرنت، ترجمه خشایار دیهیمی، طرح نو، ص 163.

3- برخی از اصلاح طلبان می‌گویند در جوامعی چون جامعه ما: "انتخابات بزرگ ترین و گاهی تنها مجرای اعمال حاکمیت مردم بر سر نوشت شان است". " طرح تحریم در صورتی موجه است و به نتیجه می‌رسد که رژیم سیاسی نزد شهروندان فاقد اعتبار و نا مشروع شده باشد". اما به نظر اینان چون بیش از 50 در صد مردم در انتخابات شرکت می‌کنند و انتخابات ایران نسبتاً آزاد و مؤثر است، پس تحریم انتخابات فایده ای ندارد.

نکته جالب آن است که وقتی مخاطب اینان تغییر می‌کند، یعنی مسأله حمله به تحریم کنندگان مطرح نمی‌باشد، بلکه مسأله تبیین علل شکست اصلاح طلبان در انتخابت مطرح باشد، دیگر انتخابات ایران را آزاد و موثر اعلام نمی‌کنند، بلکه یکی از علل مهم شکست خود را: "غیر آزاد و غیر عادلانه برگزار کردن انتخابات و قلع و قمع داوطلبان در انتخابات که نمونه بارز آن کودتای پارلمانی در انتخابات مجلس هفتم بود و نیز مقابله با منتخبان ملت در هر نهاد انتخابی" بیان می‌دارند. اگر انتخابات ایران، در حقیقیت "کودتای پارلمانی" است، پس شرکت در آن مشارکت در کودتا و همکاری با کودتاگران است. اینان دولت محصول کودتا را مشروع می‌دانند، اما در توضیح وضعیت جامعه می‌گویند:

"جامعه ای با مشخصات دولت مقتدر و همه کاره، جامعه مدنی ضعیف و پراکنده و شهر وند بی پناه و بی حقوق که در آن حتی حق مالکیت شهروندان تضمین نشده است" و "در صد قابل توجه ای از اتباع اش زیر خط فقر بسر می‌برند". "حکومت در تمام زمینه‌ها مسئولیت دارد و از امکانات مالی مستقل از مالیات شهروندان (در آمد‌های نفتی) بهره مند است و اکثریت مردم به دهان و دست دولت چشم دوخته اند".

رفیق هم فکر و هم تشکیلاتی شان می‌نویسد:

"در ایران با یک دولت خاص و بی همتا طرف هستیم، دولتی از لحاظ اندازه عظیم و غول پیکر، دولتی نفتی – رانتی و دولتی دینی... دولت غول پیکر... نظام، تنها ساختار سیاسی نیست و ارتباط ارگانیکی وسیعی از بالا تا پائین را در جامعه در بر می‌گیرد که در عین حال شبکه ای توتالیتر نیز نیست و هر بخشی ساز خود را می‌زند، در کنار آن دولت نیز به صورت مردمی و نه توتالیتر توانسته بخشی از مردم را با خود همراه کند".

نقد یکی از اجزای مهم ساحت عمومی است. وقتی این نظرات نقد می‌شود، برخی از دوستان گلایه می‌کنند که چرا اصلاح طلبان را نقد می‌کنید. پاسخ روشن است: برای اینکه هیچ کس در خلا زندگی نمی‌کند. نظرات و اعما ل ما بر زندگی دیگران تاثیر می‌گذارند. لذا نقد همه آرا و اعمال ضروری است. نقدی در عرصه عمومی، آزاد، مستدل و بدون اهانت و استفاده از الفاظی چون" پاچه خوار"، " خالی بندی سیاسی" و...

اگر نقد پدیده ای بسیار مهم و با ارزش است، نقد زمامداران وظیفه اخلاقی همه روشنفکران و شهروندان است. چگونه افرادی که در تمام سالهای گذشته در قدرت بوده اند و در 8 سال دوران اصلاحات، شوراهای شهر، مجلس و قوه مجریه را در اختیار داشته اند، از نقد می‌گریزند و آن را بر نمی‌تابند. مگر پاسخگو کردن زمامداران بخشی از فرایند اصلاحات سیاسی نمی‌باشد، پس چرا وقتی رای دهندگان فاقد قدرت و کسانی که هیچگاه در عرصه دولت نبوده اند، زمامداران همیشه در قدرت را به نقد می‌کشند، برخی از دوستان اصلاح طلب، ناقدان را کسانی می‌نامند که " استقرار دموکراسی در ایران را سوار برکوله پشتی‌های سربازان امریکایی انتظار می‌کشند". و "در خواست از دولت آمریکا را برای دخالت در امور داخلی ایران مشروع جلوه" می‌دهند. به دنبال " زمین دادن" به آمریکا از طریق حمله نظامی به ایران اند. اما "در شرایط کنونی منطقه، تاکتیک زمین دادن برای شکست رقیب، می‌تواند به دادن تمام ایران زمین منجر شود".

زبان عنصری بسیار مهم است. زبان ظرفی خالی و بدون محتوی نیست. زبان سیاسی ای که مخالفان و ناقدان را امریکایی، خالی بند، پاچه خوارو... می‌نامد، همچنان زبان اقتدار گرایی است، اگرچه خود را در قالب دموکراسی بومی عرضه نماید. اینان که خود از سوی رژیم متهم به همراهی با امریکا و طالب دموکراسی امریکایی اند، مخالفان خود را با همان زبان رژیم متهم می‌کنند. مقالاتی که اینان در نقد تحریم گران انتخابات می‌نویسند، دقیقاً مشابه کیفرخواست‌های تهیه شده از سوی نیرو‌های امنیتی است، این‌ها را نباید نقد تلقی کرد، آنها کیفر خواست اطلاعاتی – امنیتی اند که مخالفان را به جاسوسی و وطن فروشی متهم می‌کنند. نیرویی که از این نوع ادبیات استفاده می‌کند، چگونه مدعی دمکراسی خواهی، آزادی طلبی و حقوق بشر است. مگر دمکراسی چیزی جز تحمل و احترام نهادن به دیگری است. دیگری در افکار و گفتار و رفتار با من تفاوت دارد. فهم و نقد دیگری بخشی از فرایند دمکراتیک است اما وطن فروش و جاسوس خطاب کردن دیگری، یعنی نابودی مخالفان و حذف دیگری و ساختن انسان و جامعه تک ساحتی.

4 - تمام نقل قول‌های حجاریان از گفت و گوی وی با عباس عبدی درباره ی حاکمیت دوگانه و خروج از حاکمیت انتخاب شده است. رجوع شود به سایت عباس عبدی در 14آبان 85و اول آذر 85و 5بهمن 85. حجاریان به مناسبت درگذشت ریچارد رورتی طی یاداشتی نوشت: “ به خصوص درست بعد از حمله آمريكا به عراق اين ايده هم تقويت شد كه با هزار من بحث تئوريك، امكان نداشت كه ديكتاتوري مثل صدام را بركنار كرد و گذار به دموكراسي را محقق نمود. دو صد گفته (بخوانيد گفتمان) چونيم كردار نيست". آقای حجاریان در پرسش و پاسخ با سایت نوروز درباره انتخابات آینده می‌گوید: "به گمان من در آینده نزدیك بعید است كه مصادر قدرت اجازه دهند كه اصلاح‌طلبان در قوای مقننه و مجریه و نیز نهادی مدنی جای پای محكمی پیدا كنند". حجاریان برای گذار به دموکراسی، کردار جمعی را ضروری می‌داند.

5 - علی شریعتی، مجموعه آثار، ج 20، ص350

6- علی شریعتی، مجموعه آثار، ج 31، ص 401

7- ج 20، ص 288

8- ج20، ص 292

9- ج 20، ص 384

10 - علی شریعتی، مجموعه آثار، ج 19، ص 208

11- احمد زید آبادی، باز هم درباره سکوت، روز آن لاین 30مرداد1386

12 - احمد زید آبادی، سکوت هم بی هزینه نیست، روز آن لاین 5شهریور 1386

13 - احمد زید آبادی، باز هم درباره سکوت، روز آن لاین 30 مرداد1386

14- احمد زیدآبادی، چرا سکوت بهتر است، روزآن لاین، 28مرداد 1386

15 - احمد زید آبادی، زمانی برای توقف، روز آنلاین، 16مرداد1386

16 - احمد زیدآبادی، اوضاع پاندولی، روز آن لاین، 15شهریور 1386

17 - احمد زید آبادی، سیصد روشنفکر جهانی، روز آن لاین، 12مهر 1386

18 - احمد زیدآبادی، همه چیز زیر سر بیگانه، روز آن لاین، 13 اردیبهشت 1386

19 – پیشین

20 - روز آن لاین 16مرداد

21- احمد زید آبادی، مخالفان مسالمت جوی نظام و روزهای سخت آینده، روز آنلاین، 5 خرداد1385

22- احمد زید آبادی، فریاد در برهوت، روز آن لاین، 10 خرداد 1386

23 - احمد زید آبادی، نمی‌بینید، روز آن لاین 7 تیر 1386

24 - احمد زید آبادی، بترسید، روز آن لاین، 13 تیر1386

25- احمد زید آبادی، چه بنویسند، روز آن لاین، 14 تیر 1386

26- احمد زید آبادی، برای عبدالله مومنی و دیگر دوستان در بند، روز ان لاین، 1مرداد1386

27- - روز آن لاین، 28 مرداد

28 - روز آن لاین، 30 مرداد

29 - روز آن لاین، 5شهریور

30 - احمد زید آبادی، سیصد روشنفکر جهانی، روز آن لاین12مهر 1386

------------------------
با اندک ویرایش. عنوان‌ها از زمانه

-----------------------

Share/Save/Bookmark