تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

فارسي، دري، تاجيکي

داريوشِ آشوري

فایل پی‌دی‌اف


فارسي، دري، تاجيکي، در قرنِ بيستم، سه نام بود برايِ ناميدنِ يک زبان با يک ميراثِ تاريخيِ هزار ساله‌يِ ادبي. اين نام‌گذاريِ سه‌گانه مي‌رفت که، در زيرِ فشارِ عامل‌هايِ سياسي و فرهنگيِ تازه، از يک زبان سه زبان بسازد. پديد آمدنِ سه نام برايِ يک زبان به علّتِ پديد آمدنِ بخش‌بندي‌هايِ سياسي در منطقه‌ای بود که مردمانِ سخنگو به اين زبان را در بر مي‌گرفت. اين بخش‌بندي‌ها پي‌آمدِ دست‌اندازي‌هايِ نظامي و سياسيِ دو قدرتِ بزرگِ امپرياليستيِ اروپايي، يعني روسيّه و بريتانيا، در سده‌هايِ نوزدهم و بيستم به اين منطقه بود. اين دست‌اندازي‌ها با تجزيه‌يِ يک امپراتوريِ قرونِ وسطايي، يعني امپراتوريِ ايران، سه واحدِ سياسيِ تازه، يا دولت، را پديد آورد. امپراتوريِ ايران در تاريخِ درازِ خود، مانندِ همه‌يِ امپراتوري‌ها، مجموعه‌يِ بزرگی از قوم‌ها و زبان‌ها را در زيرِ چترِ فرمان‌رواييِ خود گرد مي‌آورد، امّا دامنه‌يِ فرمان‌روايي‌اش، به نسبتِ ميزانِ قدرت و ضعفِ نظامي و سياسيِ آن ، در دوران‌هايِ گوناگون، بزرگ و کوچک مي‌شد. اين امپراتوري، در دوران‌هايِ پسين، برايِ چندين صد سال، در دلِ خود يک امپراتوريِ فرهنگي و زباني نيز پرورد که با قدرتِ ادبيِ يک زبان، يعني زبانِ فارسي، به‌ويژه شعرِ آن، پهنه‌يِ بسيار گسترده‌تری از امپراتوريِ سياسيِ ايران و ميدانِ فرمان‌رواييِ آن را زيرِ نفوذ داشت. دامنه‌يِ نفوذِ اين امپراتوريِ زباني و ادبي-- که در اساس به دستِ سردارانِ شعرِ فارسي، فردوسي و نظامي و سعدي و مولوي و حافظ و نام‌هايِ کوچک‌ترِ بسيارِ ديگر، گشوده شده بود-- از ترکستانِ چين تا سراسرِ آسيايِ ميانه و افغانستان و ايرانِ کنوني تا بخشِ بزرگی از زيرـ‌قارّه‌يِ (subcontinent) هندوستان، و از سويِ ديگر، بخشِ بزرگی از امپراتوريِ عثماني را در بر مي‌گرفت.

آنچه برشمرديم "حوزه‌يِ نفوذِ" زبانِ فارسي و ادبيّاتِ آن بود. در اين حوزه‌يِ بسيار پهناور بخشی از مردمان به زبانِ فارسي سخن مي‌گفتند. امّا با لهجه‌ها و گويش‌هايِ بسيار گوناگون، از ديار به ديار، از شهر به شهر ، حتّا از ده به ده. تا به جايی که برخی از اين گويش‌ها به حدّ‌ِ زبانِ جداگانه‌ای از بدنه‌يِ زبانِ "اصلي" جدا شده بودند. "زبانِ اصلي"، از ديدگاهِ فارسي‌زبانان و فارسي‌دانانِ اين پهنه‌يِ بسيار پهناور، همان زبانِ نوشتاري يا ادبي، به شعر و نثر، بود. در بخش‌هايِ ديگری از اين امپراتوريِ زباني‌ــ‌فرهنگي و حوزه‌يِ نفوذِ آن، مردمان به زبان‌هايِ ديگری از شاخه‌هايِ گوناگونِ زبان‌هايِ ايراني سخن مي‌گفتند، از گيلکي و مازندراني و بلوچي و کردي و سمناني تا سغدي و پشتو و زبان‌هايِ ديگر و گويش‌هاشان. مردمانی نيز به زبان‌هايی از خانواده‌يِ زبان‌هايِ ترکي و آلتايي، و در هند به اردو و زبان‌هايِ هندي سخن مي‌گفتند. آنچه گستره‌يِ جغرافيايي و زباني و فرهنگي‌ای به اين وسعت و گوناگوني را به هم مي‌پيوست، هم کاربردِ ديوانيِ زبانِ فارسي بود و نقشِ آن در مقامِ زبانِ ميانجيِ (lingua franca) ارتباط و دادــ‌وـ‌ـ‌ستد ميانِ مردمانِ گوناگون؛ و بالاتر از همه، برايِ مردمِ فرهيخته، جاذبه‌يِ "زبانِ شيرينِ فارسي" به عنوانِ زبانِ شعر و شاعري و ادبياتِ عرفاني بود. به همين دليل، چه‌بسيار دفتر و ديوانِ شعر و کتاب به فارسي داريم که مردمانِ فارسي‌دانِ ناـ‌فارسي‌زبان سروده و نوشته اند، و بخشِ بزرگی از آن‌ها صوفيانه است.

آنچه زبانِ فارسي به معنايِ ويژه‌يِ کلمه مي‌گوييم، در حقيقت، يک زبانِ نوشتاري‌ست که تماميِ مردمانِ باسواد، و حتّا شمارِ بسياری از مردمِ کم‌سواد و بي‌سواد، در اين قلمروِ زباني و حوزه‌يِ نفوذِ آن، با تماميِ ناهمگونيِ گويش‌ها و زبان‌هاشان، مي‌دانستند يا مي‌فهميدند و به آن عشق مي‌ورزيدند. و اگر اهلِ دانش و ذوق بودند، دوست داشتند به آن بنويسند و بسرايند. هماوردي با شاعرانِ اين زبان، يا پي‌روي و تقليد از ايشان، جاذبه‌يِ فراوان داشت. مي‌توان گفت، کودکانی که در سراسرِ اين امپراتوريِ زباني‌ـ‌ـ‌‌فرهنگي بختِ آن را داشتند که به مکتب‌خانه بروند تا نگارش و سواد بياموزند، مي‌رفتند تا فارسي و سپس عربيِ نوشتاري را بياموزند. و سواد‌آموزي را قرن‌ها، از قفقاز تا هندوستان و از ترکستان تا کردستان، چه‌بسا با "منّت خداي را عزّ و جلّ..." در سرآغازِ گلستانِ سعدي شروع مي‌کردند.

پيدايشِ ميراثِ مشترکِ زباني و فرهنگي
اين زبانِ نوشتاري، به شعر و به نثر، در دورانِ آغازينِ شکل‌گيري و جاي‌گيريِ آن در مقامِ زبانِ رسميِ نوشتار و شعر، هزاره‌ای پيش از اين، ريشه در گويشِ فارسيِ خراساني داشت. و همان است که در نثرِ بلعمي و شعرِ رودکي مي‌بينيم. اين زبانِ نوشتاري و سرودي، در مقامِ زبانی فاخر، زبانِ مردمِ فرهيخته و اهلِ هنر، جايگاهِ خود را در ميانِ فارسي‌زبانان تاکنون نگاه داشته است. گويشِ مردمِ خراسان در هرات و مشهد و طوس با گويشِ فارسيِ شاهنامه‌يِ فردوسي يکي نيست. و مي‌دانيم که در روزگارِ سعدي و حافظ در فارس و شيراز نيز گويشی بومي رواج داشته که نشانه‌هايی از آن در گوشه‌ــ‌و‌ــ‌‌کنارِ شعرِ ايشان بازمانده و نسبت به زبانِ شعرِ ايشان-- که دنباله‌يِ زبانِ ادبيِ خراساني‌ست—رنگ‌ــ‌‌و‌ــ‌رويِ واژگاني و چه‌بسا دستوريِ ديگری دارد. همچنان که زبانِ نوشتاريِ قابوسِ وشمگيرِ طبري، نويسنده‌يِ قابوس‌نامه، با زبانِ گفتاريِ وي، يعني زبانِ طبري، دو زبانِ جداگانه از خانواده‌يِ زبان‌هايِ ايراني بوده است. شکاف و ناهمگوني ميانِ زبانِ گفتار و نوشتار در سراسرِ قلمروِ فرمان‌روايي و نفوذِ زبانِ فارسي، از روزگارِ ديرينه تا امروز، کمابيش هميشه بوده است.

زبانِ ادبيِ فارسي، در شعر و در نثر، مايه‌يِ واژگاني و قالب‌هايِ بيانيِ خاصي را در مقامِ زبانِ فاخرِ ادبي نگاه مي‌داشت و در قلمروِ فرمان‌روايي و نفوذِ خود نسل به نسل فرامي‌داد. در دوران‌هايِ آغازينِ تکوينِ اين زبانِ ادبي، به‌ويژه در نخستين ترجمه‌ها و تفسيرهايِ قرآن، تأثيرِ گويش‌هايِ محليِ خراسان و سيستان، و چه‌بسا جاهايِ ديگر، را مي‌بينيم. امّا تثبيتِ زبانِ فاخرِ ادبي، که ميدانِ هنرنمايي و همچنين دانش‌فروشي بود، به‌ويژه در شعرِ سبکِ خراساني، و زبانِ نثری که هرچه پيش‌تر مي‌آمد با واژگانِ عربي و حتّا دستورِ آن زبان بيشتر آميخته مي‌شد، يک زبانِ ادبي را در آن قلمروِ پهناور جا انداخت که با گذشتِ زمان، در همان خراسان نيز، حسابِ آن از زبانِ گفتار جدا مي‌شد.

زبانِ تثبيت شده‌يِ ادبي سدّی در برابرِ نفوذِ زبانِ گفتار در نوشتار مي‌گذاشت. زيرا زبانِ فاخرِ ادبي زبانِ آفرينشيِ "اهلِ دانش و فضل" بود و زبان‌هايِ گفتاري زبانِ "عوام" شمرده مي‌شد. به همين دليل، چندين صد سال پس از منوچهري و خاقاني، قاآني و سروشِ اصفهاني در جايی بسيار دور از غزنه، از سويی، و از شروان، از سويِ ديگر، مي‌توانستند به زبان و سبکِ ايشان قصيده بسرايند و با ايشان هماوردي کنند، يا، کمابيش با همان فاصله‌يِ تاريخي و جغرافيايي، به زبان و سبک سعدي غزل‌سرايي کنند، و اين کار بسيار بديهي و طبيعي به نظر مي‌آمد. همچنان که در افغانستان و تاجيکستان هم نثر نوشتن به زبانِ فاخرِ منشيانه و شعر سرودن به سبکِ رودکي و ابوشکور يا عبدالقادرِ بيدلِ هندي همان گونه بديهي و طبيعي به نظر مي‌آمد. بدين صورت، يک زبانِ فاخرِ نوشتاري وحدتِ زبانی به نامِ فارسي را در تماميِ قلمروِ فرمان‌روايي و نفوذِ آن نگاه مي‌داشت. حال آن که، زبانِ گفتار و لايه‌هايِ گوناگونِ آن، با آن که در بسياری جاها زيرِ نفوذِ زبانِ ادبي بود، در هر ديار، و حتّا هر شهر و هر ده، به راهِ خود مي‌رفت. چنان که زبانِ گفتاريِ امروزيِ تهران امتدادِ گويشِ ديرينه‌يِ فارسيِ ده‌ای به نامِ تهران در دامنه‌هايِ البرز است که آقا محمد خانِ قاجار به عنوانِ پايتخت برگزيد. چنان که مي‌دانيم، در اين گويش نان را مي‌گويند "نون" و تهران را "تهرون"، و نسبت به زبانِ رسميِ نوشتاري بسياری ناهمگوني‌هايِ آوايي و واژگاني در آن هست که اين دو را بسيار از هم جدا مي‌کند.

دورانِ واگرايي
زبانی که تا يک قرن پيش همه جا فارسي يا دري ناميده مي‌شد و در گستره‌يِ جغرافياييِ بسيار پهناوری، که ياد کرديم، زبانِ ادبيِ يکپارچه‌ای انگاشته مي‌شد، با در هم شکسته شدنِ ساختارهايِ قدرتِ سياسيِ در قلمروِ ديرينه‌يِ امپراتوريِ ايراني، به زبانی برايِ سه کشور تجزيه شد. آشنايي با دانش‌ها و مفهوم‌هايِ نوينِ علمي و سياسي و اجتماعي از راهِ منابعِ ناهمگون، و پروژه‌يِ ملّت‌سازي و بر پا کردنِ ساختارِ دولت‌ـ‌ملّتِ مدرن در ايران و افغانستان، از سويی، و در تاجيکستان با مدلِ روسيِ جمهوري‌سازي از "خلق"‌هايِ اتحادِ جماهيرِ شوروي، سببِ فاصله‌گرفتنِ زبانِ نوشتاريِ فارسي از يکديگر در اين سه قلمرو شد.

يک عاملِ بسيار مهمِ ديگر در اين ميانه گشوده شدنِ فضايِ زبانِ فاخرِ و شيوه‌يِ مصنوعِ نوشتاري آن به رويِ زبانِ گفتار و واژگان و اصطلاحاتِ آن بود، که ناگزير در هر يک از اين سه شاخه، از راهِ ادبياتِ مدرن و روزنامه‌نگاري، زبانِ نوشتاري را به رويِ گويش‌ِ بوميِ جداگانه‌ای مي‌گشود. کاهش يافتنِ فاصله‌يِ بسيار زيادِ زبانِ گفتار از زبانِ فاخرِ نوشتاري و ضرورتِ نوشتن به "زبانِ مردم"، سبب شد که در هر يک از اين واحدهايِ نوبنيادِ ملّي، واژگان و اصطلاحاتِ بومي از سرچشمه‌هايِ ناهمگونِ دياري به زبانِ نوشتار سرازير شود. در نتيجه، روندِ واگرايي، يا دور شدن از يکديگر، ميانِ زبانِ نوشتاريِ فارسي در اين سه حوزه‌ از زندگيِ اين زبان شدّت گرفت. گسيخته شدنِ رابطه و دادــ‌وـ‌ـ‌ستدِ فرهنگي و زباني ميانِ اين سه حوزه و سياست‌ها و ايدئولوژ‌ي‌هايِ ناهمگونی که پروژه‌يِ ملّت‌سازيِ مدرن را در آن‌ها پيش مي‌برد، به اين واگرايي شتاب مي‌بخشيد. اين سياست‌ها و ايدئولوژ‌ي‌ها، بر سه نامِ فارسي، دري، و تاجيکي برايِ ناميدنِ سه شاخه‌يِ گويشيِ اين زبان پافشاري مي‌کردند که با ويژگي‌هايِ بوميِ جداگانه‌يِ خود هرچه بيش به زبانِ نوشتاري بدل ‌مي‌شدند. در ايران، با جنبش‌هايِ فرهنگي و سياسيِ مدرن، زبانِ فاخرِ ادبيِ سنّتي، در شعر و در نثر، نخست از راهِ روزنامه‌نگاري و شبنامه‌نگاري به رويِ "زبانِ مردم" گشوده شد، و سپس زبانِ ادبيّاتِ مدرن، از راهِ داستان‌نويسي و نمايش‌نامه ‌نويسي، راهِ زبانِ گفتار-- البتّه بر پايه‌يِ گويشِ پايتخت -- را هر چه بيشتر به نوشتار گشود. همچنان که پديد آمدنِ شعرِ نو فهم و پسندِ شعر را به صورتِ انقلابي ديگرگون کرد.

زبانِ فارسي، در بخشِ ايران، با تکيه بر ميراثِ ادبيِ پُربر‌ـ‌ـ‌و‌ــ‌‌بارِ خود، در مقامِ زبانِ رسميِ دولت و آموزشِ ملّي، همچنين در پرتوِ ناسيوناليسمِ ايراني در مقامِ ايدئولوژيِ رسميِ دولت، به‌طبع، نسبت به دو شاخه‌يِ ديگرِ آن در افغانستان و تاجيکستان، ميدانِ فراخ‌تری برايِ بازسازي و نوسازيِ خود پيدا کرد. در افغانستان فارسي در تنگنايِ فشارِ زبانِ پشتون در مقامِ زبانِ رسمي بود. گرايشِ سياسيِ دولت در افغانستان به فاصله‌گيريِ هرچه بيش‌تر از ايران و زبانِ رسميِ آن، سبب ‌شد که به "زبانِ دري"، به عنوانِ زبانِ افغاني، ميدان دهند، و در آن هويّتِ زبانيِ جداگانه‌ای، جدا از فارسيِ ايراني، برايِ خود بجويند. در تاجيکستان هم رژيمِ سوويتي مي‌کوشيد زبانِ گفتاريِ بوميِ تاجيکي را در مقامِ زبانِ نوشتاري به جايِ زبانِ مشترکِ ادبيِ ايران و افغانستان و تاجيکستان بنشاند. در آن جا، با پشتيبانيِ "علميِ" زبان‌شناسانِ روس، "زبانِ تاجيکي" را زبانی جز فارسيِ ايران و دريِ افغانستان شناساندند، و آگاهانه، از جمله با تغييرِ زبان‌نگاره از فارسي به سيريليک، سيرِ فاصله‌گيريِ آن را از آن دو شاخه‌يِ ديگر شتابان‌تر کردند. در فرايندِ مدرنگريِ سياسي و اقتصادي و فرهنگي، در رابطه با زبان‌هايِ جهانگيرِ مدرن، نيز هر يک از اين سه شاخه از سرچشمه‌يِ زبانيِ اروپاييِ ديگری وام و الگو مي‌گرفتند. فارسيِ ايراني تا جنگِ جهانيِ دوّم بيش‌تر در ارتباط با زبانِ فرانسه بود و در راستايِ مدرنگريِ خود از آن وام و الگو مي‌گرفت. دري از راهِ ارتباط با هندوستان، و نيز نفوذِ بريتانيا در افغانستان، بيش‌تر با زبانِ انگليسي در ارتباط بود. و تاجيکان، نخست به عنوانِ بخشی از امپراتوريِ روسيّه، و سپس به عنوانِ جمهوري‌ای از جمهوري‌هايِ اتحادِ جماهيرِ شوروي، ناگزير در ارتباط با زبانِ روسي و سختِ زيرِ فشار و نفوذِ آن بودند. قدرتِ سياسي و ايدئولوژيکِ رژيمِ سوويتي و فرادستيِ اقتصادي و تکنولوژيکِ روسيّه ناگزير راه را برايِ نفوذِ هر چه بيش‌ترِ زبانِ روسي در زبان‌هايِ ديگرِ قلمروِ آن امپراتوري، از جمله تاجيکي، فراهم مي‌کرد.

همگراييِ دوباره
اين فرايند اگر همچنان ادامه مي‌داشت، با سيرِ تکوينيِ اين سه شاخه در سه فضايِ سياسي و فرهنگيِ جدا از يکديگر و چه‌بسا ضدّ‌ِ يکديگر، و بي‌خبر از يکديگر، رفته‌ـ‌ـ‌رفته، به‌راستي، سه زبان از دلِ آن زبانِ يگانه‌يِ نخستين پديد مي‌آورد. يعني سخنگويان به اين سه گويش، در جداييِ گفتار و نوشتارشان از يکديگر تا به جايی مي‌رفتند که يکسره با يکديگر بيگانه مي شدند و يکديگر را نمي‌فهميدند. امّا سيرِ رويدادهايِ تاريخي در دو‌ــ‌‌سه دهه‌يِ اخير در سه کشور وضعِ تازه‌ای را پديد آورده که بر اثرِ آن، از پايانِ قرنِ بيستم، سيرِ واگرايي به گونه‌ای سيرِ همگرايي بدل شده است. به مانندِ دورانِ واگراييِ پيش از آن، در اين روند نيز عامل‌هايِ سياسي نقشِ اصلي را دارند. فروپاشيِ اتحادِ جماهيرِ شوروي سببِ پيدايشِ جمهوري‌هايِ مستقلّ شد، از جمله جمهوريِ تاجيکستان. با اين رويداد، تاجيکان، برايِ بازيافتِ هويّتِ تاريخي و فرهنگيِ خود، با شورــ‌وـ‌ـ‌شوق به روسي‌زدايي از خود و رويکرد به ميراثِ تاريخيِ زبان خود پرداختند. پيشينه‌يِ اين شورِ "بازگشت به خود" و بازيافتِ هويّتِ خود را در ايشان، حتّا در دورانِ شوروياييِ تاريخ‌شان، در جريانِ تأليفِ فرهنگِ فارسيِ تاجيکي در دهه‌هايِ ۵0 و ۶0 _ِ ميلادي مي‌توان ديد.(۱) اين جست‌ـ‌وـ‌جويِ "اصلِ خويش" در ميانِ روشنفکرانِ تاجيک-- همچون دورانِ رضاشاه در ايران-- به کند‌‌ـ‌ـ‌‌وـ‌ـ‌کاو در اصلِ پيش از اسلاميِ خويش، اصلِ "آرياييِ" خويش، نيز کشيد. چنان که در ميانِ روشنفکرانِ فارسي‌زبانِ افغان نيز چنين گرايشی ديده مي‌شود. اين کشش، به‌طبع، سبب شد که تاجيکان، در جست‌ــ‌‌وــ‌‌جويِ رشته‌يِ پيوندِ خويش با "نياکان"، به کانونِ بارورتر و پوياترِ اين زبان و فرهنگ، يعني ايران، روي کنند. اگرچه تکيه‌يِ رژيمِ کنونيِ ايران بر هويّتِ "اسلامي" و انکارِ تمدن و فرهنگِ پيش از اسلام، پس از چندی از تب‌ــ‌‌و‌ــ‌‌تابِ اين رويکرد کاست. امّا، به هر حال، درهايِ زبانِ تاجيکي را به رويِ دست‌آوردهايِ زبانِ فارسي در نيم‌قرنِ اخير در ايران گشود. شاعرانِ تاجيک به شعرِ نويِ ايران روي‌آوردند و نويسندگانِ آن، به جايِ الگوبرداري از زبانِ روسي و به کار بردنِ واژگانِ آن، به دست‌آوردهايِ سبکي و واژگانيِ زبانِ فارسيِ ايراني، در راستايِ مُدرنگريِ زبان، توجّه کردند. البته، وجودِ زبان‌نگاره‌يِ سيريليک در تاجيکستان مي‌بايد مانعِ بزرگی در ارتباط بوده باشد. امّا دريِ افغاني با چنين مسأله‌ای رو به رو نيست.

در افغانستان نيز با برافتادنِ نظامِ پادشاهيِ پشتون‌زبان و رويِ کار آمدنِ فارسي‌زبانانِ کمونيست، "زبانِ دري" از بندهايِ محدوديّتِ سياسي و فرهنگيِ رژيمِ پيشين آزاد شد و به جذبِ دست‌آوردهايِ مدرنِ سبکي و واژگانيِ زبانِ فارسي در ايران پرداخت. مهاجرتِ کمونيست‌هايِ ايراني به افغانستان و حضورِ ايشان در دستگاهِ رسانه‌اي و تبليغاتيِ کمونيستي در افغانستان، و سپس مهاجرتِ ميليون‌ها افغاني به ايران در جريانِ جنگِ داخلي، و کارکردِ رسانه‌هايِ جديد، از جمله اينترنت، ارتباط ميانِ دو شاخه‌يِ افغاني و ايرانيِ زبانِ فارسي را بسيار نيرومند کرده است. نيازِ روشنفکرانِ افغاني به يک زبانِ مدرن برايِ نيازهايِ سياسي و اقتصادي و علمي و فرهنگيِ خود، سببِ توجّهِ هرچه بيش‌تر ايشان به شاخه‌يِ ايرانيِ اين زبان و جذبِ دست‌آوردهايِ علمي و فرهنگيِ مدرنِ آن شده است. دورانِ وحشتِ حکومتِ طالبانِ پشتون‌زبان نيز جز گوشه‌يِ گذرايي از اين سير نبود و نمي‌توانست آن را از حرکت بازدارد.

وزنِ ميراثِ مشترکِ زباني ونقشِ آن
يکی از عامل‌هايِ بسيار اثرگذار در جريانِ همگرايي اين است که سخنگويان به "فارسي"، "دري"، "تاجيکي"، و به‌ويژه فرهيختگان و اهلِ ادب در ميان‌شان، هر سه به ميراثِ ادبيِ زبانِ خود، به‌ويژه شعرِ آن، دل‌بستگيِ خاص دارند و اين ميراثِ مشترک را از آنِ خود مي‌دانند. ايرانيان و افغانان و تاجيکان به يکسان به شعرِ رودکي و فردوسي و نظامي و خاقاني و مولوي و سعدي و حافظ، تا برسد به شاعرانِ فارسي‌زبانِ هند، عشق مي‌ورزند و از آن‌ها لذّت مي‌برند. اين عاملِ پيوندِ مهم و سرمايه‌يِ تاريخيِ بزرگی ست. اکنون، با از ميان برداشته شدنِ سدهايِ ارتباط ميانِ سه شاخه‌يِ مدرنِ اين زبانِ مشترکِ تاريخي، با تکيه بر ميراث و تاريخِ مشترک، مي‌توان از فاصله‌هايِ فرهنگي و زباني‌ای که قرنِ پيشين پديد آورده، کاست و به سويِ ايجادِ گونه‌ای "بازارِ مشترکِ" زبانيِ مدرن ميانِ سه شاخه حرکت کرد. به هر حال، درهايِ اين سه شاخه به رويِ يکديگر گشوده شده و ديگر فروبستني نيست.

شاخه‌يِ ايرانيِ اين زبان، چنان که اشاره کرديم، به دليلِ وجودِ شرايطِ سياسيِ سازگار با رشدِ آن و پشتيبانيِ نيرومندِ دولت در دورانِ پهلوي از آن، به عنوانِ تنها زبانِ رسميِ کشور، و حتّا جانشينِ زبان‌هايِ ديگر در کشور، و همچنين وجودِ امکاناتِ اقتصادي و ثروتِ ملّيِ کلان‌تر، نسبت به دو شاخه‌يِ ديگر در راستايِ مُدرنگريِ خود گام‌هايِ بلندتری برداشته است. نويسندگان و مترجمان در شاخه‌يِ ايرانيِ اين زبان، به دليلِ همان شرايطِ به‌نسبت سازگارترِ سياسي و اقتصادي، از فرصت‌هايِ بهتر و بيشتری برايِ آفريدن و نوآوري برخوردار بوده اند. به همين دليل، اين شاخه مي‌تواند دو شاخه‌يِ ديگر را نيز خوراک دهد و سيرِ همگراييِ کنوني را شتاب بخشد. امّا اين سير نمي‌تواند يکسويه باشد و نبايد يکسويه بماند. بلکه سه شاخه در داد‌ــ‌‌وـ‌ـ‌ستدِ ادبي و فرهنگي با يکديگر، با مايه‌‌هايِ بوميِ زباني و فرهنگيِ‌ گوناگون‌شان، مي‌توانند يک فضايِ مشترکِ زباني و فرهنگي را بارور کنند.

اين امری طبيعي ست که زبان‌ها در زندگانيِ گفتاريِ خود در پهنه‌هايِ جغرافياييِ جدا از هم به گويش‌ها و حتّا زبان‌هايِ جدا از هم تبديل مي‌شوند. امّا در حوزه‌هايِ بزرگِ فرهنگي زبانِ مشترکِ نوشتاري رشته‌يِ پيوندشان را با فضايِ "زبانِ اصلي" نگاه مي‌دارد. زبانی مانندِ عربيِ گفتاري که از سراسرِ شمالِ افريقا تا عربستان به آن سخن مي‌گويند، ناگزير به گويش‌هايِ بسيار تا حدِ زبان‌هايِ جدا از هم بخش شده است. امّا عربيِ نوشتاري، که ريشه‌هايِ استوار و پايدار در ميراثِ تاريخيِ زبان و فرهنگِ عرب دارد، رشته‌يِ ارتباطِ تاريخي اين کشورها و مردمان را زنده نگه مي‌دارد و بازارِ مشترکِ پهناوری برايِ مطبوعات و ادبيّات فراهم کرده است. اين نکته در موردِ همه‌يِ زبان‌هايِ نوشتاري در پهنه‌هايِ بزرگِ جغرافيايي صادق است. زبانِ آلمانيِ سوييسي، با لهجه‌هايِ گوناگون‌اش، از نظرِ آوايي و واژگاني و دستوري با گويشِ آلمانيِ شمالي، يا زبانِ رسميِ نوشتاريِ آلماني، تفاوت‌هايِ اساسي، در حدِ زبانی جداگانه، يافته است. امّا زبانِ مشترکِ نوشتاري بازارِ همگانيِ زبانِ آلماني را به رويِ آثارِ نويسندگانِ سوييسي نيز باز مي‌گذارد. در آلمان و اتريش هم گويش‌ها‌يِ بوميِ بسيار وجود دارد که با زبانِ رسميِ نوشتاري، تا حدّ‌ِ زبان‌هايِ جداگانه فرق‌هايِ نمايان دارند. همين گونه است در موردِ انگليسي و فرانسه و روسي، و بسياری زبان‌هايِ ديگرِ دارايِ فرهنگِ نوشتاريِ ريشه‌دار و بزرگ.

رويکردِ بيشتر به زبانِ نوشتاريِ مشترک
زبانِ نوشتاري زبانی ست که نسبت به زبانِ گفتاري بسيار کندتر و ديرتر دگرگوني ‌مي‌پذيرد، به‌ويژه که رويکرد آن به يک سنّتِ ادبيِ ديرپايِ نيرومند باشد. شعرِ فارسي با قالب‌هايِ عروضي و مضمون‌ها و مايه‌هايِ خيال و تصويرگريِ شاعرانه و مايه‌يِ واژگانی که در درازنايِ يک هزاره، تا چند دهه پيش، کمابيش ثابت مانده بود، به رغمِ دگرگشت‌هايِ گويشي در زبان‌هايِ گفتاري و دياري از خانواده‌يِ زبان‌هايِ ايراني، و حتّا جايگزيني‌هايِ زباني (مانندِ نشستنِ زبانِ ترکي به جايِ زبانی از شاخه‌يِ فارسيِ ميانه در آذربايجان)، به‌رغمِ تحولاتِ سياسي و فرهنگيِ اساسي در دوران‌هايِ اخير، در سراسرِ قلمروِ گفتاريِ زبانِ فارسي و ميدانِ نفوذِ نوشتاريِ آن، رشته‌يِ پيوندِ تاريخي‌ای را با گذشته‌ای دور تا حدودِ يک‌هزاره زنده نگاه داشته است. فارسي‌زبانان در ايران و افغانستان و تاجيکستان وقلمروهايِ زباني و فرهنگيِ وابسته‌شان هنوز به خود مي‌بالند که مي‌توانند زبانِ رودکي و فردوسي و منوچهري و سعدي را به‌خوبي بفهمند، و حتّا زبانِ گفتاري و نوشتاريِ امروزيِ يکديگر را، به رغم همه‌يِ دگرگوني‌ها و فاصله‌ها. اين به معنايِ آن است که زبانی در يک پهنه‌يِ جغرافياييِ بزرگ با جمعيّتی حدودِ صد مليون نفر مي‌تواند با همگراييِ بيشتر، و کاستن از آثارِ واگراييِ سده‌يِ پيش، بازاری بزرگ برايِ فراورده‌هايِ فرهنگي و ادبيِ يکديگر فراهم آورد. رسانه‌هايِ مرزنشناس مانندِ راديو و تلويزيون و اينترنت، البتّه، خود به خود نقشِ خود را در همگرايي بازي مي‌کنند.(۲) امّا زمينه‌ای که اهميّتِ بيشتری دارد و کارِ کمتری در آن شده، کتاب و مطبوعات است.

دريغا که هر سه کشورِ اصليِ فارسي‌زبان در بي‌سامانيِ سياسي تا سرحدّ‌ِ آشوب غرقه اند. در اين ميان دولتِ ايران، که سرـ‌ـ‌‌وـ‌ـ‌سامانِ بيش‌تر و اقتصادِ بسيار نيرومندتر و ثروتمندتری دارد، با آن که بر ماشينِ دولت‌ـملّتِ مدرن سوار است و از امکاناتِ اقتصادي و سياسيِ آن بهره مي‌برد، تکيه‌اش از نظرِ ايدئولوژيک، به‌خلافِ رژيمِ پيشين، بر اسلاميّتِ خود است تا ايرانيتِ خود. به همين دليل، نگاه‌اش بيش‌تر به سويِ هم‌کيشانِ خويش در کشورهايِ غربِ ايران است، به‌ويژه به شاخه‌ای خاص مردمِ مسلمان، يعني شيعيان، تا به قلمروهايِ جغرافيايي و فرهنگي و زبانيِ هم‌ريشه و هم‌پيوند با ايران در شرق و شمالِ کشور.

امّا، در نبود يا کمبودِ همّت از سويِ دولت‌ها، ابتکار و پيشگاميِ ناشرانِ خصوصي در ايران چه‌بسا بتواند همگراييِ کنوني را نيرومندتر کند. کاری که دستگاهِ پژوهش و نشرِ فرهنگِ معاصر با واگردانِ فرهنگِ فارسيِ تاجيکي از زبان‌نگاره‌يِ سيريليک به زبان‌نگاره‌يِ فارسي کرده است، از نظرِ من، گامی ست در اين جهت و ستودني. حال اين پرسش به ذهن‌ام مي‌رسد که در اين روزگارِ کُره‌گيريِ (globalization) اقتصادي، آيا سرمايه‌هايِ ايرانيِ چاپ و نشر نمي‌توانند پا از مرزهايِ کنوني بيرون بگذارند و در بازارِ نيرويِ کار، و همه‌چيزــ‌، ارزان‌ترِ افغانستان و تاجيکستان پا بگذارند؟ يعني، کتاب‌هايِ فارسيِ ايراني را، برايِ بازارِ سه کشور، ارزان‌تر توليد کنند و با نشرِ کتاب‌هايِ نويسندگانِ افغاني و تاجيک و رونق بخشيدن به صنعتِ نشر در آن دو کشور به همگرايي ياري رسانند؟ مؤسسه‌يِ انتشاراتِ فرانکلين در ايران با داير کردنِ شعبه‌ای در افغانستان چنين سياستی را آغاز کرده بود. اگرچه با زيرــ‌وــ‌زبر شدن‌ها در هر دو کشور، آن پروژه‌ها ناگزير ناکام ماند، امّا ضرورت‌شان بر جاست، اگر که بنا ست اين کشورها و مردمان سامانی درست و درخورِ زندگانيِ جهانِ مدرن داشته باشند.

آنچه در اين مقاله آمد ايده‌هايی ست کلّي جوشيده در ذهنِ من، که هدف از انتشارِ آن برانگيختنِ ذهن‌هايِ ديگر در اين پهنه‌يِ فرهنگي ست و گشودنِ بابِ بحثِ سازنده با شرکتِ ديگر نويسندگان و زبان‌دانان و زبان‌شناسانِ افغان و تاجيک و ايراني.

نشرِ اين مقاله در مطبوعات، در داخلِ ايران و خارجِ آن، بي‌اجازه‌يِ نويسنده روا نيست.

--------------------------------------------
۱. در اين باره نگاه کنيد به نقدِ من بر اين فرهنگ در سايتِ راديو زمانه، بخشِ "پرسه در متن".

۲. يک ابتکارِ بسيار خوب و ستودني در اين راستا، به تدبيرِ محمد باقرِ معين، مديرِ وقتِ بخشِ فارسیِ راديويِ بي‌بي‌سي، درآميختنِ سه لهجه‌يِ فارسي و تاجيکي و افغاني در بخشِ برنامه‌هايِ خبريِ آن راديو با گماردنِ گويندگانی از هر سه لهجه برايِ خبرخواني و خبرگزاري بود.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

با سپاس از مقاله ی آقای آشوری. نکته هایی که بیان کرده اند شایان توجه و تدقیق است.
جسارتم را ببخشید، موردی است که دوستان زبان دان ایرانی به اشتباه می افتند و تذکر آن را لازم دانستم. زبان موازی زبان دری در افغانستان پشتو نام دارد و نه پشتون و البته قومی که گویشور این زبان است پشتون.
برای تان آرزوی شادی و سربلندی دارم.

-- نرگس قندچی ، Jun 19, 2007

با تشكر از مقاله تان،‌ اگر مقدور است ، ايميلتان را هم اينجا بگذاريد ،‌

-- دانش آموز ، Jun 20, 2007

آقای آشوری
با آنکه شما را یکی از پرمایه ترین منتقدان ایرانی میدانم وقتی نوبت به تحلیل تاریخی میرسد شما هم مانند دیگر همفکرانتان در گنداب و گرداب روشنفکر دولتی ایران قرن بیستم میمانید.
1. مرادتان از امپراتوری ایران چیست؟ آیا مقصودتان سلسله های ایلخانی، غاجاری و صفوی است که بر ویرانه های حکومت عباسی بنا گردید. یا اینکه مقصودتان دولت خراسان است که به هیچ صورت در قالب دولت ایخانی نمیگنجد. نام ایران یا آریانا نام کهنتر خراسان است و حتی در گذشته صرف به بلخ و نواحی اطراف آن اطلاق میشد.
2. در مورد لهجه های خراسانی معلومات کم دارید و نمیدانید که زبان فردوسی عین زبان حماسه سرایی امروزین در افغانستان است (زبان تغزلی و بیت خوانی فرق میکند). البته در مشهد و نیشابور امروز اصلا ترکیب جمعیتی آن تغییر کرده است و مردمان ترک و گیلک و غیره در آن رسوخ کرده است و زبان مردم نیز زبان دولتی رضاخانی شده است.
3. سخنسرایان خراسانی همیشه به عنوان آثار مرجع کلاسیک برای شاعران عراق عجم و هند و ترکیه بوده است. درحالیکه فردوسی یا سنایی یا ناصر خسرو زبانشان را از مردمشان می گرفتند (البته با ابتکارات شخصی شان که کار هر نویسنده خلاق است) شاعران پیرامونی همیشه شناخت شان از پارسی دری محدود به آثار دیوانی بوده از آنها تقلید میکردند.
3. نام آن زبان پشتو است نه پشتون. پشتون ها هیچگاه بر زبان پارسی دری فشار وارد نکرده اند بلکه از صاحبان آن شمرده میشوند. تنها کاری که دولت های ا افغان کرده اند حفظ میراث دری خراسانی از هجوم زبان مسخ شده و دولتی شده غاجاری بوده است. کسانیکه این تبلیغات را میکنند حتی اگر افغان هم باشند مزدوران مراکز امنیتی ایرانند.

-- شریف ، Jun 20, 2007

متاسفانه اینقدر این اضافه‌ها و «ی»‌های زیادی حواس و چشمم را به خود پرت کرد که از قید خواندن بقیه نوشتار گذشتم. آیا آقای آشوری به مسئله عملی بودن و قابل تایپ بودن این بدعت‌گذاری رسم‌الخطی خود نیز اندیشیده‌اند؟ اگر قرار باشد روش تایپی ایشان را در پیش بگیریم عمر گرامی را بیهوده صرف تایپ با اعمال شاقه خواهیم کرد و از تایپ کردن به زبان مادری خود زده خواهیم شد.

-- فرزاد ، Jun 21, 2007

آشوری گرامی ، فرزانه مرد ورجاوند !
در باره ای زبان فارسی نکات بسیار ژرف و دقیق را بر شمرده اید که در مواردی خالی از کاستی ها نمی باشد . پارسی ستیزی در افغانستان و پژوهشی در گستره ی زبان و نقدی بر عوامل نابسامانی آن در افغانستان ممد تلاش هایی تان در پهنه پژوهش زبان فارسی می باشد

-- سالار عزیزپور ، Jun 22, 2007

درود بر آشوری گرامی و همه دوستان!
اینجانب در تارنمایی که آقای احمدی نژاد با نام دولت یار راه انداخته اند در پیوند با آنچه شما نوشته اید طرحی داده ام که به خواندنش می ارزد با عنوان : بازشناسی هویت پارسی و ملی در سطح ملی و جهانی .
چندی بعد تارنماهای دیگری نیز آن را با عنوان مقاله یا نامه سرگشاده و ... آوردند. تارنمای احمدی نژاد:
www.dolatyar.ir
دیگر تارنماها:
www.shanamevairan.com
www.chaldoran.ir
www.tavoosebehesht.com
پیروز باشید
بدرود

-- آرانی ، Jun 24, 2007

بانظرات شما موافقم.

-- آرش ، Dec 12, 2008

این نوشته نشانه آگاهی، هشیاری و حساسیت یک اندیشمند است و نوشته اش پاسخگویی بهنگام به نیاز زمان. امروز روزی است که بایدبرای پیوستگی و یکپارچگی میهن پاره پاره شده دست به دست هم دهیم و همکاری کنیم. موضوع این نیست که یکی از دولتها دریکی از سرزمینهای جداشده بردیگران چیره شود؛ اروپاییان با همه تفاوتهای نژادی و فرهنگی و زبانی راه پیوند ویکپارچگی می پیمایند؛ چرا ما که ازیک تبار و دارای یک فرهنگ وزبانیم وتا همین چند دهه پیش یک کشور و ملت بودیم چنان نکنیم؟ این موضوع را درسفری که سال گذشته به کابل داشتم هم من وهم یکی از هم تبارانمان درکابل گفتیم و درنشست ما، حاضران همه با ما هم نظر بودند. یاد دکتر محمد عاصمی رئیس فرهنگستان علوم تاجیکستان گرامی باد که میگفت پیوندها و رفت وآمدها و تماسهای مردمی باید بیشتر وبیشترشود؛ سرانجام نیز جان برسراین اندیشه داد.
درباره کم لطفی آقای شریف ( که نمی دانم آزردگیش ازچیست وازکجاست) جداگانه توضیح خواهم داد؛ دراین جا همین اندازه بنویسم که از بیگانگان انتظاری نیست، برخی از خودی ها چرا...؟! درواقع با وجود تعدادی ازاین گونه هم تباران و دوست، ما آریایی تباران را نیازی به دشمن نیست.

-- baabak arian ، Oct 31, 2009

آقای شریف! برادرمن! « گنداب و گرداب روشنفکردولتی ایران قرن بیستم » یعنی چه؟! چرا پایبند آداب نیستید؟ آزردگیتان ازچه وازکجاست؟ آقای آشوری نوشتند یک امپراتوری قرون وسطایی. اگرحکومتی که ازپیرامون دریای پارس تا فرارود و تا حدود داغستان گسترش داشته امپراتوری نبود پس چه بود؟ نمی پسندید، نام دیگری برآن بگذارید، این که اوقات تلخی ندارد. شایدازاین که روزگاری بس درازایران مرکز سه شاهنشاهی گسترده بود دلگیر هستید. آن شاهنشاهی ازآنِ همه کشورها و مردمانی بوده که وابسته به آن بودند. نوشتید خراسان دردولت ایلخانی نگنجید؛ چه بهترازاین؟
برادرم ! تاریخ ما که از زمان صفویان و قاجاریان آغاز نشده. پارسها، پارتها، مادها و دیگرقومهای آریایی که فرمانروایی هخامنشیان، اشکانیان وساسانیان را برپاداشته اند، نیاکان مشترک شما و ما بوده اند. به خدا ازاین که می نویسم « شما وما» آزرده ام و با اکراه می نویسم؛ زیرا ما و شما نداریم، همه یکی هستیم. مرزسیاسی که نمی تواند پیوند خونی و نیاکانی ونژادی ما را ازهم بگسلد. خود باید خوب بدانید، که بیشترمردم افغانستان ازپشتون، هزاره وتاجیک و... آریایی تبارند؛ همچنان که بدرستی خودراآریانا می خوانند.
نوشتید«نام ایران یاآریانا نام کهنترخراسان است و حتی درگذشته صرف به بلخ و نواحی اطراف آن اطلاق میشد». چنین سخنی درست نیست. اگرهم درست باشد، هرنامی را درزمانی با دلیلی بر جایی نهادند. دلیل نامگذاری ایران بر خراسان یا بلخ (بخشی ازخراسان بزرگ) این بوده که آن جا سرزمین «ایر» ها بوده است، با همین دلیل هم سراسر سرزمین های ایرانی نشین ایران خوانده می شده است. این نام را نیاکان مشترک ماو شما به سرزمینی دادندازفرارود وآن سوی خجند، بخشی ازشبه قاره هند، تا جنوب ایران کنونی، تا میاندرود(عراق کنونی یا دلِ ایرانشهر)، تاکردستان وشمال ارس (اران و اوستیا) تا داغستان. تأکید می کنم که آن چه ایران باستان خوانده می شود مربوط به تنها مردم ایران کنونی نیست، بلکه ایران سرزمین نیاکان همه ایرتباران بوده، خواه امروز نام ایران داشته باشندیا هرنام دیگر؛ مردم ایران کنونی، افغانستان، تاجیکستان وسرزمینهای پیرامون آنها، بیشتر ایرتبارند و نام سرزمینشان به همین نام پیوندداشته است. معنای نام ایران ( ایر+ ان ) باید برای شما روشن باشد؛ می دانیدکه الف و نون دراین جا پسوند است؛ ایران «سرزمین ایر» ( Irland ) است؟ بنابراین نمی توان سرزمین پارسی نشین جنوب ایران کنونی و سرزمین های بخش باختری و شمال باختری ایران کنونی که تیره هایی از«ایر» هستند را ایران ندانید. مگر این که نخواهید! هرسرزمین دیگری که ازآنِ«ایر»ها باشد نامش ایران است.
ما همه جور دشمنی داشتیم مگر دشمنی که وجودوگذشته مارا از بیخ وبن انکارکند، که چشم ما به شما روشن شد! ناگفته نماند که زمانی پان ترکیستها وکمونیستها برای انکاروجود هم تباران تاجیک ما در فرارود کوشش وتبلیغ بسیار کردند، حتا گفتندآن چه آثار پارسی است ازایرانیان است و شما ترک هستید! ولی خدا بیامرزد صدرالدین عینی و لاهوتی کرمانشاهی را که با پایمردی، بدرستی و راستی ثابت کردند که تاجیکان ایرانی تبارند وآثارپارسی و دری میراث نیاکان مشترک ماست.
پس از پیامدهای ویرانگر تاخت وتاز تازیان در1400 سال پیش، دراین یکی دوسده، پان اسلامیست ها، پان ترکیست ها و کارگزاران ونمایندگان دولتهای استعماری روس و انگلیس کوشش بسیارکردند تا ایرانی تباران را از هم جدا وسرزمینشان را پاره پاره کنند که کردند. افزون براین، به تاریخسازی ودروغپردازی ودگرگون کردن برخی نامهای جغرافیایی پرداختند. پیامدهای شوم آن سیاستها و دروغ پردازی ها هم چنان گریبانگیر ماست.
نوشتید « درمشهد و نیشابور امروز اصلا ترکیب جمعیتی آن تغییرکرده است و مردمان ترک و گیلک و غیره در آن رسوخ کرده است و زبان مردم نیز زبان دولتی رضاخانی شده است.» !
برادرم! مگرزبان ترکی وگیلکی ازیک سنخند؟ من اگر ندانم، شما که باید بدانید گویش گیلکی همانندگویش مردم مازندران، همدان، یزد، کرمان، لرستان، کردستان ودیگر سرزمین های ایرنشین درهرکشور ( بجز آن ها کزبانشان ترکی یا تازی شد)، دنباله همان زبان پارسی میانه است. زبان دولتی رضاخانی چیست؟ آیا زبان معرب، پرپیچ وخم و پرحجم وکم معنای زمان قاجارخوب بود ؟ برای نمونه واژگان آریایی سرباز، افسر، دانشکده، فرماندهی، آتش نشانی، دماسنج، زمین شناسی، دانشگاه، دادگستری، شهربانی، بازپرس و بازپرسی و سدها واژه ایرانی دیگر را جایگزین واژگان بیگانه عساکر، صاحب منصب، لیسه، آمریت، اطفاءحریق، میزان الحراره، مدعی العموم، معرفت الارض، دارالعلم، عدلیه، نظمیه، وضع حمل، مستنطق و استنطاق کرده اند. شما که باید شادمان و خرسند باشید، چرا ازاین که بجای آن واژگان تازی واژگان آریایی بکاربرده اند آزرده اید؟ اگر زبان رضاخانی این است که باید به آن بنازیم. اگر ایرادی برکار رضاشاه دارید؛ به آن ایرادها بپردازید نه این که همه کارهای خوب وبد را باهم یک جا رد کنید. گذشته ازاین، کجاست آدم معصوم؟ رضاخان به هرکه بد کرده باشد به شما و من ایرتبار که بد نکرده، آیا آن زبان معرب زمان قاجار که واژه ها و ساختهای دستوری عربی روز به روز درآن بیشتر می شدند، بهتر بود؟ برای بازشناسی تاریخ و زبان و فرهنگ مشترکمان بسیار کارکرده اند. کاش در افغانستان و تاجیکستان و دیگرجاهایی که ایرتباران اکثریت دارند نیز کسانی چنین خدمت هایی میکردند، کاش امروز چنین کنند.
نوشتید « زبان فردوسی عین زبان حماسه سرایی امروزین در افغانستان است». خوب است؛ خرسندیم. این طبیعی است؛ مگر مردم افغانستان امروز از نژادوفرهنگی بجز نژاد وفرهنگ فردوسی هستند؟ خدا کند زبان دیگر ایرتباران نیز چنین باشد یا بشود.
دربخش سوم جوری سخن گفتید که گویی مردم سپاهان و پارس و ... بیگانه اند و خراسان سرزمینی است با مردمی از نژادی دیگر!
این همه پافشاری شما برجدایی و گریز از واقعیت هم نژادی و هم فرهنگی ایرتباران نشان میدهد که چرا از پیشنهاد استاد آشوری این همه آشفته و آزرده شده اید.
در این بخش نوشتید:
« سخنسرایان خراسانی همیشه به عنوان آثار مرجع کلاسیک برای شاعران عراق عجم و هند و ترکیه بوده است. درحالیکه فردوسی یا سنایی یا ناصر خسرو زبانشان را از مردمشان می گرفتند ( البته با ابتکارات شخصی شان که کار هر نویسنده خلاق است) شاعران پیرامونی همیشه شناخت شان از پارسی دری محدود به آثار دیوانی بوده از آنها تقلید میکردند» !
پیداست تبلیغ می کنید که مردمی مانند پارسیان و مادها نسبت به خراسانیان بیگانه هستند! خراسان را ایران می نامید و بخش دیگری از سرزمین ایرانی نشین را عراق عجم خوانده در کنار هند وترکیه می آورید! از مردمِ فردوسی و ناصرخسرو و سنایی نام میبرید و از مردم «پیرامون آن» ! مرد حسابی! مگر مردم پارس، یا مردم همدان، اراک یا اسپهان نسبت به فردوسی و خراسانیان بیگانه بودند؟ مگرآنها غیراز ایرها بوده اند؟ چنان درکنار ترکیه می نویسید عراق عجم که گویی خود نماینده عربهایید! نفی ایرانی تباران و جدایی افکنی میان ایرنژادان سیاست پان ترکیست ها، تازی پرستان و نمایندگان حکومت های استعماری روس و انگلیس است؛ شما چرا؟!
زیان «پارسی» دری ریشه در زبان پارسی میانه و پارسی باستان ( زبان نیاکان من و شما) دارد و در پیوند با گویش های محلی دیگر مردم ایرانی نژاد است؛ ناگهان که ازآسمان یا ازآن سوی چین نیامده !
زبان پارسی دری دنباله همان زبان پارسی میانه است، ریشه در زبان نیکان همه ایرتباران در روزگار ساسانیان دارد؛ زبانی که با جزئی تفاوتهای طبیعی درجای جای ایران بدان سخن می گفتند. زبانی که برای هیچ ایرنژاد بیگانه نبود، حتا برخی از زبان شناسان را نظر براین است که زبان دری، زبان دربار شاهنشاهان آریایی بوده است. مگر مردم پارس در زمان سعدی به چه زبانی سخن می گفتند؟ حتا زبان هم میهنان آذری ( پیش از آن که از حدود سده پنجم هجری آمیخته به واژگان ترکی شود) دنباله و از شاخه های زبان پارسی روزگار ساسانیان بوده است. موضوع گسترده است واین جا نمی توان حق مطلب را ادا کرد. از جناب داریوش آشوری یا دیگر استادان و کارشناسان خواهشمندم دراین زمینه بنویسند و درهمین سایت زمانه بازتاب یابد.
بخش چهارم را از زورِعصبانیت باز هم سوم نوشتید! نوشتید« پشتون ها هیچگاه برزبان پارسی دری فشاروارد نکرده اند.» نمی دانم این سخن شما تا چه اندازه درست است. ولی بباورمن، اگرهم فشاری واردکرده باشند همه پشتونها چنین نکردند، برخی از ناآگاهان کرده اند. این نیزهمه جایی است؛ درمیان هرمردمی درهرزمان بودند وهستند کسانی که خودویرانگرند؛ به مردم خویش چنان بد میکنند و مایه پراکندگی مردم خود می شوند که یک تنه کار سد دشمن می کنند. (به جناب عالی گستاخی نشود)
آنگاه فرمودید: « تنها کاری که دولت های افغان کرده اند حفظ میراث دری خراسانی از هجوم زبان مسخ شده و دولتی شده غاجاری بوده است». اگردولتهای افغان چنین کرده باشند، درواقع ازفرهنگ خویش پاسداری کرده اند، من نیز بنام یک هم تبار ازآن ها سپاسگزارم. ولی برادرم! پاسداری از زبان دری دربرابر زبان معرب دولتی غاجاری که درافغانستان خوب است، چرا در تهران خوب نیست؟ دلیل این که به رضاشاه و بفرمایش شما زبان رضاخانی ناسزا می گویید و کینه می ورزید چیست؟ چرا درجهت جدایی وپراکندگی هم تباران خود سخن می گویید؟ ما همه از یک ریشه ایم، چگونه است که بفرمایش شما زبان دری خراسانی از آن پشتونها هست ولی از مردم سپاهان یا بوشهر و شیراز نیست؟
ودرپایان شاهکار فرموده اید که : « کسانیکه این تبلیغات را میکنند حتی اگرافغان هم باشند مزدوران مراکزامنیتی ایرانند» !
این گونه که پیداست، شما نه تنها با همبستگی وپیوند ایرانی تباران مخالفید، به این اندازه جدایی هم قانع نیستید و به دنبال تفرقه افکنی بیشترهم هستید! این که سیاست وهدف ضدآریایی و بلکه ضدانسانی دولت های استعماری روس و انگلیس و هماهنگ باآنها هدف و خواست اسلامگرایان افراطی وپان ترکیستهااست. شما چرا؟!
مردم چه درایران امروزی، چه درافغانستان، آران درشمال ارس تا آن اوستیا و داغستان، دربخش هایی از عراق ( آسوریک یا آسورستان ) با زبانها وگویشهایی از شاخه های زبان پارسی باستان سخن می گفتند. شما گمان کردید اگر زبان پارسی دری ازخراسان مایه گرفته، دیگر مردم ایرانی نژاد به زبان چینی یا نمیدانم مریخی سخن میگفتند؟!
دراین بخش پایانی منظورتان ازایران چیست؟ اگرمنظور«جمهوری اسلامی » است، باور کنید سران و کارگردانان این حکومت از شما ضدایرانی ترند. برای تبلیغات ضد ایرانی هم از خزانه ایرانی ها هزینه فراوان می کنند. به کارهای سازمان صدا وسیما نگاه کنید؛ درفیلمها و نمایشنامه ها هرچه نقش منفی وسبک است نام آریایی دارند و هرچه نقش مثبت نام تازی! به همه گروه های سیاسی و دولنهایی که خلیج پارس را عربی می خوانند کمک های مالی نجومی میکنند وروابط خوبی با آنها دارند( دولت بعثی سوریه، امارات، حزب الله لبنان، فلسطینی های غزه)؛ با هرچه که نام و نشانی از ایران وایرانی دارد بسختی مخالفند و درستیز.
من از همه فرهیختگان و کارشناسن و استادان زبانها و تاریخ آرین ها و ازهمه آریایی تبارن چه درایران کنونی ، چه در اران و کافکاز در شمال ارس، در افغانستان در تاجیکستان و در عراق و جنوب خلیج پارس و درهرجای دیگر خواهشنمدم به ندای استاد داریوش آشوری و پیش ازان به ندا ودرخواست زنده یاد دکتر محمد عصمی رئیس فرهنگستان علوم تاجیکستان و دیگر استادان وفرهیختگان پاسخ دهند و درراه همبستگی و یکپارچه شدن سرزمین ها جداشده ازهم کوشش کنند. اروپاییان در این راه گام برمی دارند چرا ما چنین نکنیم؛ راه سختی است، ولی شدنی است. من نیز به اندازه توان کم خویش درخدمتم. تا آنجا که خود در کابل و در دوشنبه دیدم و درایران می بینم مردم تشنه این همبستگی هستند؛ خواه ناخواه شماری (اندک) نیز سخنانی برخلاف می گویندکه به نظرمن بیشتر ازسر ناآگاهی و از اثرتبلیغات منفی و دروغپردازی های آنهایی است که ازاین جدایی ها بهره نابحق میبرند. برای هرگونه لغزش دراین نوشتار پوزش می خواهم. کی شعرتر انگیزد خاطر که حزین باشد؟ با وضع ناگوار ومصیبت هایی که بویژه دراین ماهها وروزها دچارشان هستیم بیش ازاین نباید انتظاری داشت. دوستدار: بابک نوروزی baabk.arian @ yahoo.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-- bbabak.arian ، Nov 9, 2009

در یادداشت در نگارش نشانی ایمیل لغزشی رخ داد. نشانش درست:
baabak.arian@yahoo.com

-- بابک نوروزی ، Nov 12, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)