تاریخ انتشار: ۶ مرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
نگاهی به فیلم آغاز«inception»

خط باریک میان واقعیت و رؤیا

مجتبی‏یوسفی‌پور

آغاز «inception»
نویسنده و کارگردان:کریستوفر نولان
بازیگران: لئوناردو دی‏‏کاپریو، الن پیج، تام هاردی، جوزف گوردون لویت، مایکل کین
زمان: ١٤٨ دقیقه
محصول کمپانی برادران وارنر


پوستر فیلم «inception»

پس از موفقیت فیلم‌های بتمن آغاز می کند (۲۰۰۵) و شوالیه تاریکی (۲۰۰۸)، کریستوفر نولان، کارگردان
انگلیسی این فرصت را یافته است تا به ایده‌ای جاه‌طلبانه در فیلمی با بودجه‌ای بالای ٢٠٠ میلیون دلار جامه‌ی عمل بپوشاند و فیلم‌نامه‏ای را که گفته می‌شود ده‏ ‏سال صرف نگارش و بازنویسی آن کرده است، به صورت فیلم درآوَرد و در یکی از بهترین زمان‌های نمایش روانه‌ی پرده‌ی سینماهای جهان کند.

فیلم در سکوت خبری ساخته شد و عوامل فیلم تا آنجا که می‌توانستد سعی کردند که فیلم‌نامه و داستان را
مخفی نگاه دارند. حتی تیزرهای تبلیغاتی فیلم چیز زیادی از داستان ارائه نمی‌دادند. آنچه نشان داده می‌شد صحنه‌های اکشنی بود که بینندگان تنها می‌دانستند در عالم رؤیا اتفاق می‌افتند.

نولان که پیش از این علاقه‏اش را به کارکردن بر روی داستان‌هایی شکل گرفته بر اساس قرار دادن شخصیت‌ها در موقعیت‌های خاص در فیلم‌هایی چون «یادآوری» (۲۰۰۰) و «بی‌خوابی» (۲۰۰۲) نشان داده بود این بار نیز در تازه‌ترین ساخته‌اش سعی می‌کند با استفاده از داستانی پیچیده و بهره‌گیری از جلوه‌های ویژه دنیایی تودرتو و مبهم برای تماشاگرانش خلق کند.

در اینجا همانند فیلم‌هایی چون «ماتریکس» و «آواتار» با شخصیت‌هایی روبرو هستیم که بر روی یک صندلی می‌نشینند و با وصل کردن چند سیم و دستگاه به خود وارد دنیایی تازه می‌شوند. اگر در «ماتریکس» دنیای
دیجیتال الگویی می‌شود برای خلق عرصه ‌ای برای رویایی قهرمانان و ضد قهرمان‌ها، در اینجا نولان سعی می‏کند تا با استفاده از دنیایی آشناتر برای تماشاگر فضایی ملموس‌تر بیافریند و او را بیشتر با داستان فیلم درگیر کند. همه‌ی انسان‌ها تجربه‌ی رؤیا دیدن را دارند. دنیای مجازی رؤیاها این امکان را به نولان می‌دهد تا بتواند به تمامی ایده‌هایش جامه‌ی عمل بپوشاند و عناصر و صحنه‌های گوناگون را با یکدیگر بیامیزد.

کاب (لئوناردو دی‌کاپریو) یک سارق حرفه‌ای است که تخصص‌اش سرقت اطلاعات مهم نهفته در ضمیر ناخودآگاه انسان‌ها از طریق نفوذ به رؤیاهای آنهاست. او به خاطر حرفه‌اش مجبور به دور بودن از خانواده و فرزندانش است.
او که از این موقعیت خسته شده است پیشنهاد مأموریتی متفاوت دریافت می‌کند که با به انجام رساندن آن می‌تواند به زندگی عادی‌اش برگردد. در این مأموریت تازه، او به جای دزدیدن اطلاعات در یک رؤیا، باید رؤیایی تازه بسازد و اطللاعاتی را در ناخودآگاه طعمه‌اش قرار دهد.


لئوناردو دی کاپریو

این خلاصه‌ی داستانی است که نولان دنیای فیلمش را بر اساس آن می‌سازد. او برای خلق این دنیا از عناصر
گوناگونی بهره می‌گیرد. شکل ظاهری دنیای رؤیاها از نقاشی‌های معروف به نقاشی‌های «خطای چشم» و یا «توهم بصری»، به خصوص از آثار نقاش هلندی ام. سی. اشر و نقاشی‌های معروفش از پلکان‌های بی‌انتها بسیار تأثیر گرفته ‏است.

در یکی از صحنه‌ها نولان دقیقاً یکی از این پلکان‌های به ظاهر بی‌انتها را انتخاب و شبیه‌سازی می‌کند تا دنیای
رؤیا را به تماشاگرانش معرفی کند. این دنیا به ظاهر مرز و انتهایی ندارد اما با پیش رفتن در آن متوجه می‌شویم که مرزهای انتهایی این دنیا در آن پنهان شده‌اند و کافی است تا از زاویه‌ای متفاوت به آن نگریسته شود تا دیده شوند.


دنیای شبیه‌سازی شده در فیلم

در این دنیا همه چیز نسبی است. دنیای هر رؤیا یک آفریننده دارد. این آفریننده عناصری را از واقعیت برمی‌گزیند و با آمیختن آنها با یکدیگر دنیای خود را می‌آفریند. این دنیا هیچگاه به تمام و کمال بازسازی واقعیت نخواهد بود، این یکی از قوانین اولیه در ساختن این دنیاست. هر پنج دقیقه از زمان در واقعیت برابر با یک ساعت زمان در رؤیاست. این دو توضیح کوتاه که در فیلم از زبان کاب بیان می‌شوند را می‌توان بهترین کلیدها برای درک دنیای پیچیده‌ی فیلم دانست.

این دنیا قوانین پیچیده‌ی خود را دارد که ورود و خروج به آن در دست آفریننده‌ی هر رؤیاست. اتفاقات درون رؤیا از
اتفاقات محیطی که خالق آن رؤیا در آن به سر می‌برد تأثیر می‌گیرند. برای مثال در انتهای بخش اول رؤیای آغازین فیلم وقتی برای بیدار کردن، دی‏کاپریو را در وانی پر از آب می‌اندازند،در دنیای رؤیا ناگهان آب همه جا را فرا می‌گیرد. آفریننده‌ی رؤیا عناصر را انتخاب می‌کند، زمانبندی می‌کند،حادثه‌ها را در پی یکدیگر می‌آفریند و در انتها تصمیم به پایان دادن به رؤیا می‌گیرد.

این در اصل کاری است که نولان در فیلم می‌کند. در مقام آفریننده‌ی این رؤیا او هر چه را که می‌خواهد استفاده
می‌کند. به راحتی همانند یک رؤیا از صحنه‌ای به صحنه‌ای دیگر می‌پرد، از کوه‌های پربرف به دریا و شهر می‌رود و برمی‌گردد، قهرمان‌هایش را هم‌زمان در دو یا سه جا قرار می‌دهد، شهرها را تجزیه می‌کند، نیمی از شهری را همانند یک ساندویچ تا کرده و بر روی نیمه‌ی دیگر قرار می‌دهد و قهرمان‌هایش را وامی‌دارد تا از دیوار صاف بالا بروند و در خیابانی در بالای شهر که اینک دیگر بالا و پائینش همانند نقاشی های اشر معنایی ندارند قدم بزنند.


دنیای شبیه‌سازی شده در فیلم

یکی از نقاط ضعف فیلم تلاش کارگردان برای توضیح دادن قوانین این دنیا به تماشاگر است. تقریباً یک سوم فیلم در آغاز به این موضوع اختصاص پیدا کرده است. کارگردان از یکی از دم‌دستی‏ترین تکنیک‌ها یعنی استفاده از فرمول استاد و شاگرد برای رسیدن به این منظور استفاده کرده است. مانند بسیاری دیگر از موارد مشابه هالیوودی، در اینجا قهرمان برای انجام عملیات نهایی نیاز به همکاری تازه دارد.

این همکار تازه نیاز به آموزش دارد و اطلاعات مورد نیاز از طریق این دوره‌ی آموزشی به تماشاگران گفته می‌شود.
به همین دلیل در میانه‌ی یک رؤیا و در اوج درگیری‌ها وقتی نویسنده و کارگردان نگران سردرگمی بیش از حد تماشاگر می‌شوند باز به سراغ استاد و شاگرد می‌روند و با طرح پرسش‌های تماشاگر از زبان شاگرد جواب‌های مورد نیاز تماشاگر را به او می‌دهند. مشکل اصلی این پرسش و پاسخ‌ها این است که تنها برای دادن اطلاعات نوشته شده‌اند و در بسیاری از موارد از دیگر کارکردهای یک گفت‌و‌گوی خوب بی‌بهره مانده‌اند.

در توصیف رؤیا کاب توضیح می‌دهد که ما هیچوقت آغاز یک رؤیا را به یاد نمی‌آوریم. در صحنه‌ی نخستین آموزش دادن آریادنی (الن پیج)، کاب و آریادنی در کافه‌ای در خیابانی در پاریس نشسته‌اند. تا اینجا آریادنی گمان می‌کند هنوز در دنیای واقعی به سر می‌برد و وقتی کاب این نکته را به او یادآوری می‌کند، او در می‌یابد که آنچه می‌بیند یک رؤیاست نه واقعیت.

آنچه کاب در این صحنه انجام می‌دهد دقیقاً مشابه تلاشی است که نولان در طول فیلم می‌کند تا تماشاگرانش را در موقعیتی مشابه قرار دهد. در این موقعیت خط باریک میان رؤیا و واقعیت از بین رفته است. افراد در میانه‌ی یک رؤیا قرارمی‌گیرند بی‌آنکه خود بدانند. هر رؤیایی می‌تواند در واقعیتی ریشه داشته باشد که آن واقعیت خود رؤیایی برخاسته از واقعیتی دیگر است.

این زنجیره‌ی رؤیا در رؤیا همانند همان پلکان‌های بی‌انتها که جهت بالا و یا پائین رفتن‌شان نیز مشخص نیست هزارتویی می‌سازند که تماشاگر برای خلاصی از آن و یافتن واقعیت و دیدن لبه‌های این دنیا نیاز دارد تا از آن فاصله گیرد و از زاویه‌ای متفاوت به آن بنگرد. با این دانسته آیا نمی‌شود آنچه را که به عنوان واقعیت در فیلم می‌بینیم به عنوان رؤیایی دیگر تعبیر کنیم؟


دنیای شبیه‌سازی شده در فیلم

با این نگاه شاید تنها صحنه‌هایی از فیلم که دنیای واقعی را ترسیم می‌کنند، صحنه‌های نهایی فیلم از لحظه‌ی بیدار شدن کاب در هواپیماست. باقی فیلم همه رؤیایی است که کاب در چُرتی کوتاه دیده وتجربه کرده است. اگر بخواهیم از قوانین خود فیلم استفاده کنیم این زمان حدود ١٤٠ دقیقه رؤیا چیزی برابر با دوازده دقیقه در واقعیت می‌شود. پیشتر در میانه‌ی فیلم، در صحنه‌ای دیگر در هواپیما ما شاهد عملیات گروه برای وارد شدن در رؤیای نهایی هستیم.

کاب قرص خواب‌آوری در نوشیدنی رابرت فیشر (گیلیان مورفی) می‌اندازد، بعد از به خواب رفتن او مهماندار هواپیما و دیگر اعضای گروه برای انجام دادن عملیات آماده می‌شوند. دستگاه‌ها بیرون آورده می‌شوند و سیم‌ها به بدن‌ها متصل می‌گردند، اما در صحنه‌ی نهایی هنگامی که کاب از خواب بیدار می‌شود، نشانی از این دستگاه‌ها و سیم‌ها نیست.

پیشتر در دیگر رؤیاها دیده بودیم که اتصال دستگاه‌ها پس از بیدار شدن قطع می‌شود و طعمه آخرین کسی است که از خواب بیدار می‌شود، حال اینکه در صحنه‌ی نهایی در هواپیما هیچ نشانی از اینها نیست و کاب آخرین نفری است که از خواب برمی‌خیزد. آیا واقعاً او طعمه قرار گرفته بوده است؟

این رؤیا آغازی ندارد. آنچه ما در ابتدای فیلم می‌بینیم، میانه‌ی یک رؤیاست که تا پایان ادامه پیدا می‌کند. بر این اساس آنچه تماشاگر باید انجام دهد نه فهمیدن داستانِ این رؤیا که در اصل تعبیر رؤیای کاب برای یافتن داستان اصلی او و فهمیدن فیلم است.

ما می‌دانیم که این خواب ریشه در واقعیت دارد. آدم‌هایی که در رؤیا دیده‌ایم،همگی در هواپیما حضور دارند و به نوعی با کاب در ارتباط هستند، هر چند ما اطلاعی از این آشنایی و رابطه در دنیای واقعی پیدا نمی‌کنیم، به جز یک مورد، آن هم پدربزرگ(مایکل کین). در ابتدای رؤیا، کاب اشاره به سفری به بوئنس آیرس می‌کند،آیا اکنون او در بازگشت از این سفر است؟ یک سفر کاری طولانی که باعث شده برای مدتی از خانواده‌اش دور باشد؟

یادمان باشد جمله‌ی خوش آمدگویی مأمور فروگاه که کارگردان بر روی آن تأکید می‌کند و می‌گوید: به خانه خوش آمدید. و با توجه به اینکه تمامی این رؤیا بر اساس قرار دادن اطلاعاتی در ذهن طعمه شکل‏ گرفته‏ است، آیا این سفرِ کاری چیزی مشابه این نبوده است؟ مثلاً قانع کردن یک مشتری به انجام یک معامله‌ی پرسود؟ آیا کاب واقعاً همسرش را از دست داده است و یا آنها از هم جدا شده‌اند و این داستانی است که کاب برای فرزندانش ساخته است؟

آیا رابطه‌‌ای میان کاب و آریادنی در حال شکل گرفتن است که این رابطه در عالم رؤیا به شکل نوعی همکاری درآمده است؟ می‌شود فرض کرد که آریادنی کارمند تازه‌ای است که تحت تعلیم کاب قرار دارد و در عالم واقع کاب علاقه‌ای نیز به او دارد؟ رابطه‌ای که در عالم رؤیا همسر کاب به آن اعتراض می کند. آیا تمام اینها رؤیاپردازی‌های ذهن خسته‌ی یک انسان درگیر در روزمرگی‌های کاری زندگی مدرن نیست؟ ذهنی که سعی می کند از روزمرگی فرار کرده و از یک انسان معمولی شخصیتی قهرمان‌گونه بسازد؟


صحنه‌ای از فیلم «inception»

از زاویه‌ای دیگر شخصیت آریادنی کلید دیگری برای ورود به دنیای فیلم است. در اسطوره‌های یونان باستان آریادنی دختر مینوس شاه کرت است. مینوس در پایتخت خود هزارتو یا لابیرنتی دارد که هیولایی به نام میتونار با بدن انسان و سر گاو در آن زندگی می کند که یونانیان مجبور به قربانی کردن جوانان خود برای آن هستند. مینوس، با دادن وعده‌ی ازداواج با دخترش در صورت پیروزی، تسه ئوس را به جنگ هیولا می‌فرستد.

تسه‏ئوس وارد هزارتو می‌شود. آریادنی که عاشق تسه‏ئوس است کلافی پشم ریسیده شده به او داده تا بدان وسیله بتواند راه بازگشت را بیابد. تسه‏ئوس مأموریت خودرا با موفقیت به پایان می‌برد و در انتها آریادنی را به ازدواج خود درمی‌آورد. همچنین در اسطوره‌های یونانی آریادنی یکی از الهه‌ها محسوب می‌شود. همان‌گونه که پیداست شباهت داستان فیلم با این اسطوره فراتر از یک تشابه در نامگذاری شخصیت است. کاب همانند تسه‏ئوس وارد هزارتویی می‌شود و برای خروج از این هزارتو نیاز به کمک آریادنی دارد. حال این پرسش مطرح می‌شود که آیا پایان فیلم نیز مانند پایان اسطوره‌ی کهن رسیدن قهرمان به آریادنی است؟

داستان پیچیده‌ی فیلم به تماشاگر اجازه می‌دهد آن را از زاویه‌های متفاوت بررسی کند و بر اساس مصالحی که درعالم رؤیا در اختیار او قرار داده شده است، داستانی نو بسازد. این‌گونه هرکس می تواند تعبیر خود را از این رؤیا داشته باشد و همانند هر رؤیایی در نهایت هیچ قطعیتی وجود ندارد. متأسفانه داستان پیچیده و زیبای فیلم بیشتر در پس جلوه‌سازی‌ها و پرداخت‌های فیلم و صحنه‌های انفجار و حادثه پنهان شده است و آن‌چنان که باید برای جذب و درگیر کردن مخاطب مجال پیدا نمی‌کند. شاید اگر این فیلم بودجه‌ی کمتری در اختیار داشت، تماشاگری که درگیری ذهنی با داستان و شخصیت‌های فیلم را به لذت بصری صرف از صحنه‌های پرشکوه و هیجان‌های گذرا ترجیح می‌دهد، با فیلم به مراتب جذاب تری مواجه می‌شد.

لینک تیزر فیلم بر روی یوتیوب:

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

it is indeed a great movie

-- unique ، Jul 28, 2010

اینسپشن فیلم خوبی بود اما شاهکار و ماندگار نیست کلا نولان ایده های خوبی داره و فیلمهاش خوبه اما جدی و ماندگار به شکل کلاسیک هیچوقت نمیشه

-- بدون نام ، Aug 14, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)