تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

عزیزالله بهادری و تئاتر لاله‌زار

ایرج ادیب‌زاده
adibzadeh@radiozamaneh.com

روزی بود، روزگاری بود. لاله‏زار خیابانی بود پر از تئاتر و سینما و کاباره و رستوران؛ محل تفریح پول‏دار و بی‏پول.

Download it Here!

در دورانی نه‏چندان دور، لاله‏زار نمادی از چالش تجدد و مدرنیته در پایتخت ایران بود؛ خیابانی که پس از سفر ناصرالدین شاه به اروپا، به تقلید و تأثیر از خیابان مشهور شانزه‏لیزه‏ی پاریس ساخته شده بود.

لاله‏زار ۱۶ سینما و شش سالن تئاتر داشت. روزگاری پررونق برای تماشای فیلم‏های امریکایی، هندی و فارسی بود. در سالن‏های تئاتر، نمایش‏های پرمخاطب، با چاشنی طنز، روی صحنه می‏آمد و هنرپیشه‏های این نمایش‏ها، از شهرت ویژه‏ای برخوردار بودند.

در تئاترها و کاباره‏های لاله‏زار، خواننده‏های معروفی هم می‏خواندند و طرفداران پرشماری داشتند. سوسن همراه آغاسی، آفت، مهوش، شهپر و علی نظری، از خواننده‏های مشهور و مردمی بودند که موسیقی لاله‏زاری را از خود به‏یادگار گذاشتند. آوازها و ترانه‏های آنها بر سر زبان‏ها بود.


حکومت اسلامی که آمد، با ارزش‏های غیر مدرن خود، هرآن‏چه را در لاله‏زار تولید می‏شد از بین برد. تئاترهای نصر، پارس، دهقان، جامعه‏ی باربد، صاد‏ق‏پور، تفکری و دیگر سالن‏ها تعطیل شدند و به‏جای آنها پاساژ و مغازه‏‏های فروش سیم و لامپ و ساندویچ‏فروشی شکل گرفت.

با این همه، لاله‏زار، به‏ویژه تئاترهای آن، در خاطرات هنرمندان و دست‏اندرکاران آن‏جا هم‏چنان زنده است.

یکی از این هنرمندان، عزیزالله بهادری است که اکنون ۸۷ سال دارد و سال‏هاست در پاریس زندگی می‏کند و گاه‏گاهی هم به صحنه‏ی تئاتر می‏رود؛ مردی که رفتن به صحنه‏ی تئاتر را ۶۰ سال پیش آغاز کرد، بعد در چکسلواکی پیشین درس سینما خواند و در بازگشت به ایران، بیش از ۳۷ فیلم سینمایی را کارگردانی کرد و یا فیلم‏نامه‏ی ‏آنها را نوشت.

انجمن فرهنگ آزاد در پاریس روز ۲۹ اکتبر ۲۰۱۰ با حضور گروهی از ایرانیان این شهر به تجلیل و بزرگداشت عزیزاله بهادری و ۶۰ سال حضورش در تآتر و سینمای ایران پرداخت. در پایان این شب بزرگداشت هنرمند تآتر و سینمای ایران درباره آغاز حضورش بر صحنه‌ی تآترهای لاله‌زار و خاطراتش به زمانه گفت:

تئاتر را در سال ۱۳۲۲-۲۳ از همان جامعه‏ی باربد که آن موقع کلوپی در خیابانی موازی با لاله‏زار بود، شروع کردم. آن موقع این کلوپ که در باغ بزرگی قرار داشت، بیشتر کلوپ قمار و تفریحات سالم بود، اما تئاتر و کلاس تئاتر هم داشت.

در کلاس تئاتر آن‏جا، اسماعیل مهرتاش موزیک درس می‏داد. رفیع حالتی و دریابیگی هم تئاتر درس می‏دادند. ما هم حدود ۶۰-۷۰ نفر دانشجوی تئاتر بودیم که آن‌جا درس می‌خواندیم. بعد از تمام شدن کلاس‏مان که دو سال طول کشید، در همان تئاتر هم استخدام شدیم و شروع به‏کار کردیم.

من تئاتر را از جامعه‏ی باربد شروع کردم. بعد هم ادامه دادم و به تئاتر نوشین (تئاتر فردوسی) رفتم. در آن‏جا هم کلاسی وجود داشت و در آن افرادی مانند اسکویی، جعفری، خیرخواه، عزت‏الله انتظامی و ... یعنی همه‏ی هنرمندان درجه یک، آموزش تئاتر می‏دیدند.

خود آقای نوشین که در فرانسه و در «تولوز» آموزش تئاتر دیده بود، یک نوع تئاتری را در ایران به‏وجود آورد که چه از نظر فرم و چه از نظر محتوا، تا آن زمان اصلاً سابقه نداشت. یعنی نمایشنامه‌هایی را انتخاب می‏کرد که کاملاً جنبه‏های اجتماعی داشت و حتی گاهی جنبه‏های سیاسی پیدا می‏کرد و آنها را بسیار منظم، اصیل و فرنگی‏ماب روی صحنه می‏برد که آن موقع خیلی مورد توجه تماشاگران ایرانی بود.

دلیلی داشت که بیشتر این تئاترها در خیابان لاله‏‏زار بودند؟

بله؛ برای این‏که در آن زمان اصولاً تئاترهای ایران و تئاترهای لاله‏زار نمی‌توانستند به‏وسیله‏ی مطبوعات و رسانه‏ها برای خودشان تبلیغ کنند، فقط در خود لاله‏زار و جلوی در هر تئاتری تبلیغات می‏کردند و عکس‏های بزرگ هنرپیشه‏ها و آگهی‏ها را می‏زدند.

خود ما هم قبل از این‏که روی صحنه برویم، باید پشت میکروفون می‏رفتیم و برای رهگذرها راجع به تئاتر تبلیغ می‏کردیم که مثلاً: «عابران محترم، امشب در تئاتر جامعه‏ی باربد، پیس "خاقان می‏رقصد" روی صحنه می‏رود که از پیس‏های خیلی خوب و ... است. بشتابید تا بلیت تمام نشده، بخرید که غفلت موجب پشیمانی است.» تبلیغ تئاتر در آن زمان به این شکل بود.

یا به فرض زمانی که آغاسی به تئاتر فرهنگ در لاله‏زار آمده بود که برنامه اجرا کند، صف طویلی برای خرید بلیت برنامه‏ی او تشکیل شده بود. برای این‏که آغاسی کسی بود که مردم به او دسترسی نداشتند، ولی در تئاتر با یک بلیت پانزده‏ ریالی یا یک تومانی، او را می‏دیدند.

گویا مردم پول هم می‏ریختند…

بله مردم برای او پول می‏ریختند. یک بار هم بچه‏های محمدرضا شاه که اسم او را شنیده بودند، خواسته بودند که برای آنها بخواند. او هم به دربار رفته بود و خوانده بود. در آن‏جا هم مردم برایش پول ریخته بودند و یک نفر اسکناس دوتومانی ریخته بود که آغاسی گفته بود: «اه… توی دربار هم دوتومانی پیدا می‏شود؟!»

تئاترهای آن زمان بیشتر تئاترهای کمدی بودند. همین‏طور است؟

بله بیشتر تئاترهای کمیک یا کمدی بود. چه آنهایی که ترجمه شده بودند، به‏خصوص از زبان فرانسه و چه آنهایی که خود ایرانی‏ها نوشته بودند. یکی از هنرپیشه‏های مهم آن زمان که خیلی مورد توجه بود، فردی به نام تفکری بود که بعد هم تئاتری به اسم خودش ساخت. او یک هنرپیشه‏ی چاق و بزرگ بود و حضورش در صحنه، بی‏اندازه کمیک بود.

یا آقایی به اسم سارنگ بود. آقای دیگری بود به اسم اعظمی یا محتشم که شگرد کارش فقط این بود که نقش پادشاه‏ها را بازی می‏کرد. شاه‏عباس و یا نادرشاه را بازی می‏کرد. آقامحمدخان قاجار را هم بازی کرده بود. صدایش را تغییر می‏داد و گاهی زنانه هم می‏کرد و از این حرف‏ها.

استقبال از این تئاترها چگونه بود؟

بی‏اندازه از این تئاترها استقبال می‏شد. برای این‏که آن موقع سینما هنوز زیرنویس فارسی هم نداشت و عده‏ای می‏رفتند جلوی صحنه می‏ایستادند و صحنه‏ها را شرح می‏دادند.

خانواده‏ها هم به تئاتر می‏آمدند؟

بیش از هرکس، خانواده‏ها به تئاتر می‏آمدند و به‏خصوص روزهای جمعه بعدازظهر، هر نمایشنامه‏ای دو سانس اجرا داشت و خیلی شلوغ می‏شد. یعنی بیشتر فروش را روزهای جمعه داشتند.


عزیزالله بهادری

بلیت این تئاترها چند بود؟

قیمت بلیت‏ها، ابتدا پنج‏ ریال، یک ‏تومان تا پانزده ریال بود که بعد به هفت تومان، پنج تومان و ده تومان رسید. اوایل، قیمت بلیت تئاتر برای ته سالن فقط پنج ریال بود. ما پنج ریال می‏دادیم و در تئاتر تهران می‏نشستیم و تئاتر تماشا می‏کردیم.

«تئاتر لاله‏زاری» در آن زمان پدیده‏ای بود…

پدیده‏‏ای بود که امثال آن در خارج هم هست. منتها در این‏جا به آن
Théâtre de bon de ville می‏گویند. تئاترهایی که توده‏ی مردم آنها را دوست دارند. بیشتر هم جنبه‏ی سرگرمی و کمیک دارد. این نوع از تئاترها در لاله‏زار خیلی زیاد بود.

شما نمونه‏‌ای ار آن تئاترها را در این سال‏هایی که در فرانسه هستید، در این‏‌جا هم دیده‏اید؟

اصلاً نمونه‏های ما از روی این تئاترها بود. کسانی که به فرنگ رفته بودند و در آن‏جا درس تئاتر خوانده بودند، آن را به ایران می‏آوردند. مثلاً محمدعلی فروغی وقتی به ایران آمده بود، تمام آثار مولیر را ترجمه کرده بود. مثلاً اسم «تارتوف» را «میرزا کمال‏الدین» گذاشته بود. برای این‏که آن موقع نام‏های خارجی‏، مانند ویلیام، تارتوف و ... آشنا نبود.

شما بیشتر چه نقش‏هایی بازی می‏کردید؟

نقش‏های مختلف بازی می‏کردم؛ جدی و کمیک.

یعنی نقش ویژه‏ای نداشتید؟

نه؛ نقش ویژه‏ای نداشتم. برای‏این‏که تیپ به‏خصوصی نداشتم. تئاتر بیشتر روی تیپ و اینها می‏گشت. حتی کارگردان‏ها سعی می‏کردند در تئاترهای خارجی هم از یک پرسوناژ، یک تیپ بسازند. مردم هم خوش‏شان می‏آمد.

آیا خانم‏ها هم در تئاتر نقشی داشتند و بازی می‏کردند؟

بله. البته اوایل به‏خاطر مسائل مذهبی یک مشت «زن‏پوش» در تئاترها نقش زنان را بازی می‏کردند. در تعزیه‏ها نقش زینب را یک مرد بازی می‏کرد. در تئاترهای روحوضی هم همیشه مردها نقش زنان را بازی می‏کردند، اما بعد از انقلاب مشروطیت و در زمان رضاشاه، دیگر کانون پرورش فکری و کانون پرورش بانوان تشکیل شد و زن‏ها به شرکت در تئاتر تشویق شدند.

مثلاً خانم لرتا، همسر آقای نوشین اولین کسی بود از تئاتر ارمنی‏ها (چون ارمنی‏ها زودتر از ایرانی‏ها تئاتر را شروع کرده بودند) به تئاتر ایرانی آمد و بازی کرد. حتی در تئاتر لیلی و مجنون بازی کرد.

در این چندین سالی که در فرانسه به‏سر می‏برید، بازهم به صحنه‏ی تئاتر آمده‏اید و در چند نمایش بازی کرده‏اید. آیا آن گرما و حرارتی را که تئاتر آن موقع برای‏تان داشت، این‏جا هم احساس کردید؟

مسلم است. چون تئاتر برای آدم تئاتر است دیگر. یادم هست، اولین تئاتری که در این‏جا بازی کردم، با آقای نامور آزاد بود و رل عفریت را در نمایشنامه‌ی «مشاوره با سیمرغ» بر عهده داشتم.

آقای شاهرخ گلستان که به آن‏جا آمده بود و می‏خواست گزارشی تهیه کند، از من پرسید که چند سال است روی سن تئاتر نبودی؟ گفتم که حدود ۳۰، ۳۵ سال است. گفت: الان چه احساسی داری؟ گفتم: نمی‏دانم. همین‏قدر می‏دانم که مانند بچه‏ای هستم که اسباب‏بازی‏اش را گم کرده بوده و حالا پیدا کرده است. همان احساس را دارم. احساس شادی دارم، احساس می‌کنم وجود دارم. این حس را خیلی دوست دارم.

آقای بهادری، الان چند سال دارید؟

۸۷ ساله هستم.

شما چند سال در صحنه‏ی تئاتر و سینما بودید؟ چون هم در سینما فعالیت داشتید، هم کارگردانی کردید و هم فیلمنامه نوشتید.

من از سال ۱۳۲۳ کار تئاتر را شروع کردم. با گروه جعفری بازی کردم. حتی مدتی پیش مهین اسکویی بودم و در تئاتر آناهیتا کار کردم.

چطور شد به سینما رفتید؟

بعد از این‏که تئاتر سعدی را آتش زدند، در تئاتر سعدی را بستند ...

چرا تئاتر سعدی را آتش زدند؟

بعد از ۲۸ مرداد و در موجی که بر ضد کمونیست‏ها و چپ‏ها به‏وجود آورده بودند، برخی تصور می‏کردند که تئاتر سعدی هم وابسته به حزب توده است. در صورتی که صاحبان آن آدم‏های سرمایه‏دار بودند. البته اعضای آن، نوشین و من و ... همه عضو حزب توده بودیم. برای این‏که آن موقع، جریان روز بود. تمام دنیا به طرف مارکسیسم کشانده شده بود و ایران هم کشوری بود که مردمی باهوش و بااستعداد داشت.


به‏هرحال بعد از کودتای ۲۸ مرداد، همسرم که او هم عضو حزب توده بود، دستگیر شد. حزب توده به من گفت از مملکت خارج شوم. چون من هم پرونده داشتم و می‏خواستند مرا هم به زندان بیاندازند. من به چکسلواکی رفتم.

نصرت کریمی که قبل از من به آن‏جا رفته بود، به من پیشنهاد کرد که برویم سینما بخوانیم. می‏گفت که سینما الان قوی‏تر از تئاتر است. در ضمن در آن‏جا مدرسه‏ای بود به نام مدرسه‏ی هنرهای دراماتیک، سینما، نقاشی و موزیک. به اصطلاح یک کالج یا کنسرواتوار بود. پنج سال در آن‏جا درس خواندیم. من یک فیلم هم درست کردم. فیلمی هم با نصرت کریمی ساختیم.

چندتا فیلم در ایران ساختید؟

در ایران حدود ۳۸ فیلم ساختم که یا کارگردانی آنها را بر عهده داشتم و یا برای‏شان فیلمنامه نوشتم.

الان فکر می‏کنید، تئاتر را بیشتر دوست دارید یا سینما را؟

الان هردوی آنها را دوست دارم، ولی باز تئاتر را بیشتر دوست دارم.

خاطره‏ای هم دارید که بخواهید در این فرصت برای ما تعریف کنید؟

خاطره که زیاد دارم، ولی بهترین خاطره‏ام این است که آقایی بود به نام عطاالله زاهد؛ هنرپیشه‏ی خیلی معروفی بود. او فیلمی ساخته بود که روزنامه‏نگارها راجع به آن خیلی بد نوشتند. او می‏خواست از آنها انتقام بگیرد. روزی که روزنامه‏نگارها در مراسم افتتاح یک تئاتر جمع شده بودند، او روی صحنه رفت و گفت: «دو سال پیش آقای بی‏سوادی آمد افتاد روی دست و پای‏ من که آقای زاهد من کشته و مرده‏ی تئاتر هستم، برای من کاری بکن و حتی شده نقش یک نعش را به من بده. آن‏قدر اصرار کرد تا ما او را به یک پیس عربی بردیم و به او رلی دادیم. روز افتتاح این تئاتر هم دل توی دل ما نبود که نکند این آقا که ما معرفی کرده‏ایم، بد بازی کند. رل او هم این بود که می‏آمد روی صحنه، خلیفه آن بالا نشسته بود و از او می‏پرسید: پسر دنبال چی می‏گردی؟ او باید پاسخ می‏داد: دنبال لنگه کفش امه حبیبه می‏گردم. امه حبیبه معشوقه‏ی هارون بود.

می‏گفت: «شب افتتاح تئاتر وقتی روی صحنه آمد، شاه از او پرسید، پسر دنبال چی می‏گردی؟ او گفت: قربانت گردم! دنبال لنگ امه کفشِ لنگه حبیبه می‏گردم. مردم زدند زیر خنده و مدیر تئاتر هم او را گرفت و با همان لباس بیرونش انداخت.»

او در ادامه گفت: «مدتی گذشت و من همین آقا را در لاله‏زار دیدم. دیدم که پاپیونی زده و شیک کرده است . به او گفتم: مثل این‏که وضع‏ات خوب شده، حالا چه‏ می‏کنی؟ گفت: حالا دیگر خبرنگار و روزنامه‏نگار شده‏ام.»

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)