خانه > رادیو سیتی > هفت هنر > زیباشناسی سانسور و حد اختیار هنرمند | |||
زیباشناسی سانسور و حد اختیار هنرمندمریم منصوری«نوشتن در تاریکی» عنوان نمایشیست به کارگردانی و نویسندگی محمد یعقوبی که بهتازگی اجرای آن در سالن چهارسو مجموعهی تئاتر شهر تهران به پایان رسیده است. «نوشتن در تاریکی» دربارهی جمعی از خبرنگاران گروه فرهنگ و هنر یک روزنامه است و یکی از آنها به نام نیما که در وقایع اجتماعی سال پیش به خیابان میرود و عکسی میگیرد و گرفتار میشود. بخش نخست گفتوگو با محمد یعقوبی را در همین صفحه خواندید. اکنون بخش دوم و پایانی این گفتوگو از نظر خوانندگان میگذرد: فکر میکنم در سطح دیگری از نمایش، همین مضمون را در یک اتفاق ساده، مثل «ساعت چند صبح بیدار شدن در سفر» میبینیم. شاید آن هم نوعی تمرین دموکراسی باشد اما باز هم نه ما و نه آدمهای نمایش به نتیجه نمیرسیم که حق با کسانیست که میخواهند طلوع خورشید را ببینند یا کسانی که تا ۹ صبح میخوابند؟ اما متأسفانه این برداشت شد که من در آن صحنه میخواهم درس دموکراسی دهم. این برداشت برای من عجیب بود. فکر میکنم آن قدر میفهمم که صحنهای ننویسم که بخواهم در آن دموکراسی را درس دهم. ضمن اینکه، این بهانهایست برای نشان دادن وضعیت ما. بله! ما هنوز سر کوچکترین چیزها با هم حرف داریم. یکبار کوچکترین چیزها بیدار شدن و رفتن به لنگرود است و بار دیگر، وقتی به هایدلبرگ میروند، خواستهای به ظاهر کوچکی هستند که وقتی شخصیتها با آنها مواجه میشوند خواستهای مهم و بزرگی جلوه میکنند.
شاید این خواست کوچکی باشد که شما حق داشته باشید از پلههای سالن چهارسوی تئاتر شهر پایین بیایید و در کافهاش بنشینید. اما وقتی شما را منع کنند دیگر کوچک نیست. شما وارد کشور دیگری میشوید و میبینید اختیار انجام کارهای به ظاهر کوچکی را دارید که در کشور خودتان نداشتید. تازه میفهمید خود اختیار است که مهم و بزرگ است، تازه احساس میکنید خواست بزرگی است که در کشور خودتان نمیتوانید برآوردهاش کنید. از شما دریغ شده! طرح این خواستهای کوچک برای من مهم است. آدمهای نمایشم فقط خواستهای کائناتی ندارند، خواهان رفع موانعی هم هستند که بر سر راه خواستهای بهظاهر کوچکشان هست، چون میدانند حق فردی آنان که موضوع بزرگ و مهمی است نادیده گرفته شده است. آقای یعقوبی! تمام نمایشنامهنویسها میکوشند که موقعیتی را بسازند تا تماشاگر از کنار هم چیدن نشانهها به برداشتی برسد. اما من نتوانستم بفهمم که چرا بازجویی که در انتهای نمایش تبدیل به بازجوییشونده میشود، خودش را «محمد یعقوبی» معرفی میکند. نام «محمد یعقوبی» در کار من، جنبه مفهومگرایی ندارد. کاملاً فرمگرایانه است. چند دلیل فرمگرایانه دارد. پیش از این، این صحنه دو نفره بود. فقط بازجو و بازجو شونده در صحنهی پایانی حضور داشتند. من حس میکردم صحنهی پایانی چیزی کم دارد که تماشاگر آن را به عنوان پایان بپذیرد. درست است که او بازجویی میشود، اما رمان نیست که خواننده ببیند صفحهی آخرش است و آمادهی پایان شود، فیلم نیست که بیننده تیتراژ نهایی را ببیند و بپذیرد فیلم تمام شده است. تئاتر به پایان مشخص یا حتی ضدپایانی که نشانهی پایان باشد نیاز دارد. البته اولین بار که به فکرم رسید با نام خودم نمایش را تمام کنم دلیلاش این بود که فکر میکردم اگر نام بازجوی نیما را محمد یعقوبی بگذارم، احتمال اینکه مشکل ممیزی برطرف شود بیشتر است. انگار به همه دارم میگویم: من به هیچ کس توهین نکردم. هیچ کس و هیچ شغلی را نقد نکردم. این آدم خود منم!
خب! این یک بازی فرمگرایانه است فقط! بعد فکر کردم از یک لحاظ دیگر هم به درد میخورد، یک جور پایان در آن صحنهی دو نفره است. مطمئن بودم تماشاگر امکان ندارد فکر کند که بعد از این هم نمایش ادامه دارد. دلیل سومی که برایش داشتم، این بود که چون در کار ما شعر خیلی به کار رفته آن حالتی را پیدا میکند که شاعران کهن ما در سطر آخر نام خودشان را میآورند. سعدیا! حافظا! اما بعد از سه بار بازبینی و نگرفتن مجوز اجرا فهمیدم این پایان بهتنهایی دردی از ما دوا نمیکند. وقتی به ما گفتند مشکل کارمان صحنههای محمد است، به این فکر افتادم که صحنهی پایانی دونفره نباشد. فکر کردم تمام بازیگران را روی صحنه بیاورم که لابهلای دیالوگهای علی سرابی حرف بزنند تا صحنه از حالت رئالیستی دربیاید که شاید بهش گیر ندهند و اتفاقاً فقط به همین صحنهی علی سرابی گیر ندادند. بعد از گرفتن مجوز من به بچههای گروه گفتم، همین که تمام بازیگران روی صحنه هستند، هر تماشاگری میفهمد که این صحنهی آخر است، پس دیگر نیازی نیست که نام خودم را در پایان روی آن شخصیت بگذارم. نگران بودم نکند کسی بیاید بگوید؛ چه خودستا! چه خودشیفته! یا اینکه بگوید؛ دارد نان قرض میدهد! بههرحال از این تأویلهای مفهومگرایانه هم میشد از آن بشود. اما بچهها گفتند؛ نه! این کار را نکن! خیلی خوبه!
راستش را بخواهید باورم کمی سست شده بود. اما وقتی بچهها گفتند که به همین شکل باشد و بعد هم از کسانی که اجرای خصوصی ما را دیده بودند، سؤال کردم، دیدم تعداد اندکی نسبت به نام من واکنش نشان میدادند. مثلاً من تماشاگری داشتم که میگفت؛ وقتی نام «محمد یعقوبی» را شنید، نمایش چیز دیگری شد. عوض شد. او موافق نبود. اما چون تعداد مخالفان اندک بود، من ترجیح دادم به اکثریت توجه کنم. دلایلم اینها بود. نه دلایل مفهومگرایانه! اما به شما حق میدهم. طبیعی است که شما تئاتر میبینید و حق دارید که برداشت خودتان را داشته باشید و حتی مفهومگرایانه برداشت کنید. در این اجرا انگار به نحوی شما و گروهتان زیباییشناسی سانسور را تجربه میکنید. من این تجربه را ستایش میکنم. به این دلیل که احساس میکنم در مقابل مهر باطل زدن به همهی کارهای ما، باز هم کاری انجام شده است. یعنی اینکه یک کارگردان تئاتر به اجرا فکر کند، جزء اتفاقهای روزمره زندگیاش است. اما دارم به این نکته هم فکر میکنم که باز همان جامعه روشنفکری که شما «یک دقیقه سکوت» را برایشان نوشتید، اصلاً تعریف وجودیشان را از اینجا به دست میآورند که به فرض: «گلشیری حاضر نشد یک سطر از جننامه حذف شود.» بههمین دلیل جننامه هیچوقت در ایران چاپ نشد. اما این اتفاق، الان فقط هم در نمایش شما نیست. ما در این ۳۰ سال پذیرفتهایم که قوانینی جزئی از زندگی روزمره ما باشد، و ما یادگرفتهایم با این وجود زندگی کنیم و باشیم. من میخواهم ببینم آقای یعقوبی به عبارت «زیباییشناسی سانسور» یا «حکمهای زیباییشناسی سانسور» باور دارد؟ البته این دو تا با هم خیلی فرق دارند. وقتی میگوییم احکام زیبایی شناسی سانسور یعنی آقای یعقوبی محکوم به اجرای آنهاست. بگذارید من برای شما این طور بگویم؛ من سال ۱۳۸۰ نمایشی را آمادهی اجرا کردم به نام «از تاریکی». آن نمایش، همان زمان رد شد. رییس وقت به من گفت؛ بیا پایانش را عوض کن تا اجازهی اجرا بدهم. من گفتم؛ نه!
من اشتباه کردم و هنوز که هنوز است آن کار اجرا نشده است. الان سال ۸۹، روز اولی که تمرین این نمایش را آغاز کردم با خودم گفتم من اشتباه سال ۸۰ را تکرار نمیکنم. من نه گفتم و آن نمایش هیچوقت اجرا نشد. همان روز اول تمرین نوشتن در تاریکی بازیگران گفتند؛ این نمایش، مجوز اجرا میگیرد؟ گفتم: من این نمایشنامه را نوشتهام که هر قدر که اجازه دادند، اجرا کنم. چون در سال ۸۹ به این نتیجه رسیدم که این اشتباه است که ما احساساتیشویم و بگوییم؛ نه! من اجرا نمیکنم. بله! «جننامه» را میشود در اینترنت خواند. اما من دربارهی نمایشنامه حرف نمیزنم، دربارهی تئاتر حرف میزنم. این نکته را عمیقاً میگویم: خیلی وقتها هست که موقعیتی در کنار شما هست، اما متوجهاش نمیشوید و بعد از مدتی با خودتان میگویید، این موضوع خیلی بدیهی است! چرا من بهش فکر نکردم؟ سی سال از وضعیت شما زنها میگذرد. اما من سال ۸۸ به وضعیت شما فکر کردم. آیا اینکه به شما گفتهاند باید حجاب داشته باشید، باعث شده که شما از خانه بیرون نیایید؟ اگر از خانه بیرون آمدن را اجرا بدانیم. همان اجبار که میگویید رمان «جننامه»... اتفاقا آن هم در نوع خودش نوعی بنیادگرایی سفت و سخت است! دقیقا! من هم همین را میخواهم بگویم. از این نوع نگرش گفتوگو درنمیآید. من معتقدم برخوردی که شما زنها کردید همان ستیز بنیادگرایی با شعر است. یعنی شما تغییر دادید. اگر زنها تغییر نمیدادند ما افغانستان میشدیم و نشدیم. اصلاً نگذاشتید که وضعیت افغانستان ایجاد شود. بنابراین من به بچهها گفتم، من متنم را نوشتهام.
رفتار من در سال ۸۰ رفتاری پیشاکامپیوتری بود. گرچه من آن زمان با کامپیوتر مینوشتم ولی هنوز رفتارم پیشاکامپیوتری بود. الان فایل را "save as" میکنم. متن دلخواهم را دارم و آمادهام که متن "save as"شده را مطابق نظر ممیزان تغییر دهم. تمام واژههای مشکل دارش را به ۲۵ تبدیل میکنم. برنامهی word هم که امکانات خوبی دارد. بنابر این وقتی الان متن اصلیم را داشته باشم و اجرا هم به شکلی دیگر... همانطور رفتار کردهام که شما زنان در داخل خانه و در خیابان. رفتار شما در این سالها خیلی هوشمندانه است. ممکن بود احساساتی شوید و به اعتراض از خانه بیرون نیایید. اما بیرون آمدید، حذفشده، تغییریافته بیرون آمدید. مهم این است که بیرون آمدید و در فعالیتهای اجتماعی مشارکت کردید. روزنامهنگار، آموزگار، پزشک شدید. بر این اساس من در سال ۸۹ به این نتیجه رسیدم و اگر الان "از تاریکی" را نوشته بودم و میگفتند؛ "پایانش را عوض کن!" پس من اصرار داشتم کارمان هر جور شده اجرا شود. میخواستم تماشاگر ببیند که نحوهی اجرای یک نمایش با مضمون اجتماعی در سال ۸۹ چگونه است. میخواستم یک سند از تئاتر اجتماعی در سال ۸۹ بهجا بگذارم. واقعیت این است که من بیش از آنکه گمان میکردم به دست آوردم. خیلی از تماشاگران به ما گفتند شورای بازبینی با اجبار ما به تغییر در واقع به ما لطف کرده است و این اجر به مراتب دیدنیتر است. خیلی خوشحالم که تماشاگران با این فرم اجرا هم راضی از سالن تئاتر بیرون میروند ولی من همچنان آن اجرای اصلی را دوست دارم. چون برای من همچنان تأثیر روی تماشاگر مهمتر است. اما این هم گزینهی بعدی من است. چون اعضای شورای بازبینی به من نگفتند چه کار کن! به من گفتند چه کار نکن! |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|