تاریخ انتشار: ۱۲ تیر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
نقدی بر فیلم «آگورا»

آگورا، چهره‌ی دیگر مسیحیت

محمود خوش‌چهره


"آگورا"، فیلم تازه آلحاندرو آمنابار، فیلمی درباره‌ی هیستری مذهبی است که تأثیر ویرانگر رفتار غیرعقلانی و مذهب‌زده‌ی توده‌ها را به تصویر می‌کشد. حوادث اغلب فیلم‌های تاریخی- مذهبی هالیوود حول و حوش ظهور مسیحیت و تعقیب و بدرفتاری با پیروان این مذهب بوده است. در حقیقت، ماشین ایدئولوژی‌سازی هالیوود همواره به تجلیل و تکریم از مسیحیت پرداخته و آن را به عنوان آیینی انسان‌گرا ترسیم کرده است.

به عنوان مثال، فیلم‌هایی نظیر "خرقه"1 یا "بن‌هور" به بازگویی درامی می پردازند که قهرمان آن در پی رمزگشایی معنای رستگاری بخش مسیحیت برمی‌آید. در این فیلم‌ها، مسیحیت راه و رسمی حقیقت جو و عدالتخواه است که از خلال مجموعه‌ای از معجزات و نشانه‌های متافیزیکی، ذات رهایی‌بخش خود را نمایان می‌کند.

البته، فیلم‌های انگشت‌شماری همچون "انجیل به روایت متی"2 نیز ساخته شده‌اند که به ستیز با ماشین ایدئولوژیک هالیوود می‌پردازند و رویکردی متفاوت به پیدایش و تکوین مسیحیت دارند. مسیح پازولینی، بیش از آنکه یک پیامبر باشد، یک ایدئولوگ مارکسیست است که در خطابه‌های خود به موعظه درباره‌ی برابری اقتصادی و عدالت اجتماعی می‌پردازد.

پازولینی در عنوان فیلم خود بر این حقیقت تأکید می‌ورزد که او تنها به بازگویی یکی از روایت‌های انجیل یعنی روایت متی در باره‌ی مسیح می‌پردازد که فرقی بنیادی با سه روایت دیگر دارد. اینجا گفته‌ها و تمثیل‌هایی برجسته می‌شوند که عمدتاً انتقادی کوبنده از شکاف طبقاتی و تضاد میان فقر و ثروت هستند، تمثیل‌هایی که نوک پیکان آنها متوجه فرجام دهشتناک و جهنمی اغنیاست. عیسی در خطبه‌ای خود اعلام می‌کند که "ثروتمندان نمی‌توانند وارد قلمرو پادشاهی خداوند شوند"؛ او همچنین با یورش به معبد سلیمان، نقود صرافان را به زمین می‌زند و تخت‌هایشان را واژگون می‌کند. این رویکرد بیانگر آمیزش مسیحیت و مارکسیسم توسط پازولینی است.

هر چند آمنابار از رادیکالیسم پازولینی برخوردار نیست، او سعی دارد با "آگورا" چهره‌ی دیگری از مسیحیت به تصویر بکشد. حوادث "آگورا" در اسکندریه به وقوع می پیوندد، جائی که مذهب مسیحیت در حال تبدیل شدن به یک ایدئولوژی هژمونیک است و جای پای خود را به تدریج محکم می‌کند. آمنابار قصد ثبت لحظه‌ای از تاریخ را دارد که در آن فرهنگ محکوم به فرهنگ حاکم تبدیل می‌شود.

تبعات این دگردیسی بسیار عظیم و فراگیر است. فرهنگ محکوم به تدریج از لایه‌های زیرین جامعه به لایه‌های بالایی بسط می‌یابد و، با وجود مقاومت نخبگان، آنها را نیز در نهایت مقهور خود می‌کند. بسیاری از این نخبگان برای اینکه بتوانند موقعیت سیاسی و اجتماعی خود را پیش ببرند مجبور به گرویدن به مذهبی می‌شوند که حالا لایه‌های زیرین اجتماعی را تهییج کرده است.

مسیحیتی که آمنابار به تصویر می‌کشد خصلتی به شدت پوپولیستی دارد که انگیزه و نیرویش را از پروپاگاندای پیگیر و بی‌وقفه‌ی ایدئولوگ‌های خود می‌گیرد. این ایدئولوگ‌ها با رفتن به میان توده‌های محروم و طبقات فرودست حس برادری و همیاری میان آنها ایجاد می‌کنند و نوعی بلوک هژمونیک به وجود می‌آورند که در آن مذهب و سیاست به اتحاد نامیمونی می‌رسند، اتحادی که هیچگونه تحملی برای تسامح و درک حضور دیگری ندارد.

"آگورا" این گرایش پوپولیستی را که چاشنی همه‌ی رژیم‌های مذهبی، و الهام‌بخش عملکرد بنیادگرایانی نظیر مقتدی صدر در عراق و حسن نصرالله در لبنان است به شدت محکوم می‌کند و در عوض بر نخبه‌گرایی و عقلانیتی صحه می‌گذارد که فلاسفه و متفکران کتابخانه‌ی مشهور اسکندریه داعیان آن هستند.

آمنابار همچنین نشان می‌دهد که پوپولیسم در نهایت کاراکتری فاشیستی دارد که به چرخه‌ی بی‌پایانی از خشونت دامن می‌زند. سیاه‌جامگانی که در حکم پیاده‌نظام مسیحیت هستند پیش-الگویی برای سیاه‌جامگان فاشیست در ایتالیای دوران موسولینی هستند. آنها همچون قزلباش‌های صفوی با قلوه‌سنگ‌هایی که در کیسه‌های خود انباشته‌اند و شمشیرهای برانی که در هوا می‌چرخانند در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و مخالفان را قلع و قمع می‌کنند.


در اثنای این همه هیاهو و خشونت افسارگسیخته، آمنابار در عین حال سرنوشت دردناک هایپشیا (راشل وایز) را بازگو می‌کند. هایپشیا فیلسوف و منجم زنی است که در قرن چهارم در کتابخانه‌ی اسکندریه تدریس می‌کرد و تقریباً تا مرز کشفی پیش رفت که کپلر و گالیله ده- یازده قرن بعد موفق به انجام آن شدند.

اما تعصب و تنگ‌نظری مسیحیان که توسط اسقفی به نام سیریل تحریک می‌شوند سرانجام به مرگ فجیع هاییشیا منجر شد. سیریل طی خطابه‌ای لزوم حجاب زنان و فرودستی و اطاعت آنها از مردان را با خواندن آیاتی از انجیل تئوریزه می‌کند. او هایپشیا را به خاطر استقلال فکری و درس دادن تکفیر می‌کند و راه را برای به قتل رساندن او هموار می‌سازد.

در متون تاریخی، هایپشیا هنگام مرگ توسط تعدادی راهب مسیحی از ارابه‌ی خود پایین کشیده می‌شود. راهب‌ها جامه‌ی هایپشیا را از تنش می‌درند و بدن عریانش را در خیابان روی زمین می‌کشند. آنها سپس او را به کلیسای "سیزاریوم" می‌برند، پوستش را با تکه‌های سفال شکسته می‌کنند و بالاخره او را زنده در آتش می‌سوزانند. آمنابار روایت دیگری از مرگ هایپشیا ارائه می‌دهد که به شدت از تأثیر دراماتیک آن می‌کاهد و ابعادی ضداوجی3 به آن می‌دهد. این روایت تأثیر مرگبار خشونت راهبان را با یک چاشنی عاطفی کم‌رنگ می کند.

هر چند همه‌ی گروه‌ها و فرقه‌ها در "آگورا"، از جمله کافران، یهودیان و مسیحیان، به خشونت دست می‌زنند و در کنش‌هایی تلافی‌جویانه همدیگر را قلع و قمع می‌کنند، برداشت آمنابار از تاریخ تا حدی سرراست و سطحی است. با وجودی که "آگورا" مملو از کنش‌ها و واکنش‌های سبعانه‌ی دستجاتی است که خون یکدیگر را می‌ریزند، ما هرگز در طول فیلم درک درست و مشخصی از ساز و ساختی که موجب این درگیری‌ها می شود نداریم. رویکرد آمنابار به تاریخ یک رویکرد حادثه‌ای است و فیلم مملو از ماجراها و شبیخون‌هایی است که حاصل تعصب فرقه‌های عقیدتی است. به همین دلیل، "آگورا" نه فرصت غور کردن در تار و پود و ریشه‌ی این حوادث دارد و نه می‌تواند زمانی را وقف پرداخت تمام‌عیار شخصیت‌ها کند.

در میان شخصیت‌های متعددی که هایپشیا را احاطه کرده‌اند شاید تنها یک شخصیت وجود دارد که پیچیدگی و تنش درونی نسبتاً قابل‌قبولی را به نمایش می‌گذارد. دیووس (ماکس مینگلا)، برده‌ی هایپشیا، در عشق و تمنای نومیدانه و رنج‌آور خود برای این زن فیلسوف شباهت زیادی به شخصیت‌هایی دارد که جرمی آیرون در فیلم‌های مختلف بازی کرده است. در او نیز نوعی شوریدگی تراژیک وجود دارد، اما آمنابار به شکلی پربار از آن بهره نمی‌گیرد. در نیمه‌ی دوم فیلم که دیووس به خیل سیاه‌جامگان فاشیست می‌پیوندد و در کشتارهای فرقه‌ای شرکت می‌کند، تنش‌ها و تمنای درونی او نیز در مقابل مقیاس غول‌آسای نبردها و زد و خوردهای فیلم رنگ می‌بازد.

شاید بهترین معیار برای سنجش یک فیلم تاریخی فیلم‌هایی باشد که روبرتو روسلینی درباره‌ی رنسانس یا فلاسفه‌ای همچون دکارت و پاسکال ساخته است. روسلینی معتقد است که بهترین راه شناختن یک عصر تاریخی، کنکاش وسیع و همه‌جانبه در اندیشه، فرهنگ و هنر آن است، عناصری که در عین حال در ارتباطی تنگاتنگ با ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هستند.

رویکرد روسلینی به فرهنگ و تمدن مثل یک دوره‌ی درسی بسیار پیشرفته و فراگیر است که کوچکترین لرزه در ساختار اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را ثبت می‌کند. شخصیت‌ها نیز تنها محملی برای سنجش و اندازه‌گیری این تحولات هستند. نگاه میکروسکپیک روسلینی به درهم بافتگی حوزه‌های گوناگونی که تاریخ را شکل می‌دهند فیلم های او را به آثار تحقیقی تبدیل می‌کند. اما تکلیف آمنابار با خودش روشن نیست و فیلم او، هر چند به نقد توحش و و عدم‌تسامح مذهبیون می‌پردازد، خالی از ظرافت است. به همین خاطر، "آگورا" در نهایت بیشتر شبیه یک خطابه‌ی اخلاقی- سیاسی است تا یک اثر هنری.

Share/Save/Bookmark

1-The Robe
2-The Gospel According to Matthew
3-Anti-Climactic

نظرهای خوانندگان

" فرهنگ محکوم به تدریج از لایه‌های زیرین جامعه به لایه‌های بالایی بسط می‌یابد و، با وجود مقاومت نخبگان، آنها را نیز در نهایت مقهور خود می‌کند. بسیاری از این نخبگان برای اینکه بتوانند موقعیت سیاسی و اجتماعی خود را پیش ببرند مجبور به گرویدن به مذهبی می‌شوند که حالا لایه‌های زیرین اجتماعی را تهییج کرده است" این دقیقا چیزیه که نیچه سعی داره در تبارشناسی اخلاق توضیح بده

-- آرش ، Jul 3, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)