تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
بررسی فیلم شاهزاده‌ی ایرانی

شاهزاده‌ی ایرانی با لهجه‌ی انگلیسی

سمیه دهبان
somaye@radiozamaneh.com

سینمارفتن را دوست دارم. مخصوصاً با پرده‌های بزرگ و صدای دالبی. فیلم‌های به‌قول خودمان اکشن و هیجان‌انگیز.

Download it Here!

سینما برای من یک دریچه است. دریچه‌ای از من به من، از من به بیرون و از بیرون به من. همیشه حالی که وارد سینما می‌شوم با حالی که از سینما بیرون می‌شوم با هم فرق دارند. یا خوش‌حال‌تر می‌آیم بیرون یا ناراحت‌تر، گاهی ناراخت می‌روم تو و خوشحال می‌آیم بیرون و گاهی برعکس.

یک رفیق دارم که به‌قول خودمان خدای فیلم است. از هفت شب هفته، چهار شبش را سینما است. نه فقط فیلم هالیوودی و گیشه‌ای که فیلم‌های هنری هم می‌بیند. همیشه او زنگ می‌زند که با هم به سینما برویم و از هر ۱۰ دفعه، من هشت دفعه را نمی‌توانم. زیرا یا برنامه‌ی دیگری برای آن شب دارم یا وقتش را ندارم.


یکی از دفعات معدودی که من از او خواستم به سینما برویم، همین دوشنبه‌ی پیش بود. چندروز قبل از او پرسیدم وقت دارد یا نه؟ گفت: معلوم است. چه فیلمی؟ گفتم: «شاهزاده‌ی ایران».

شده تا به‌حال با شوق و ذوق فراوان سراغ کار یا چیزی بروی، کلی برای خودت به‌به و چه‌چه کرده باشی و خودت را آماده کرده باشی که با نتیجه‌ی خوبی روبه‌رو بشوی، ولی وقتی به آن رسیدی و فهمیدی چه هست با خودت گفتی: ای بابا! این‌که مالی نبود؟ یا حتی بدتر. وسط راه بفهمی که ای‌بابا همه‌اش توخالی بود؟

این فیلم «شاهزاده‌ی ایران» هم یکی از همین موقعیت‌ها برای من بود. کلی شنیده بودم که فیلم خوبی است. کلی پشت پرده و پشت صحنه از آن دیده بودم. کلی نظر مثبت راجع بهش شنیده بودم. می‌گفتند این بهترین فیلمی است که تا به حال هالیوود درباره‌ی ایران و پرشیا ساخته است. می‌گفتند سرگرم‌کننده است، اما هنوز یک ربع اول فیلم نگذشته بود که حوصله‌ام سر رفت.

داستان فیلم «شاهزاده‌ی ایران» که بر اساس یک بازی کامپیوتری ساخته شده، خطی، ساده و تکراری است. شاهزاده‌‌ای که اصالتاً شاهزاده نیست و در نهایت تمام یک امپراطوری را با هوش و ذکاوت و البته قلب پاک خودش نجات می‌دهد.

فیلم به‌طور کلیشه‌ای با صحنه‌ای از طلوع خورشید شروع می‌شود، همراه با چند زیرنویس که در حقیقت مقدمه‌چینی برای شروع فیلم است. جملات تکراری و تهی که همیشه اول فیلم‌های افسانه‌ای و قهرمانی می‌بینیم که مثلاً پیش‌گویی‌ها گفته‌اند: کسی از پشت کوه خواهد آمد که ملت آن سوی کوه را از نابودی و فلاکت نجات می‌دهد. یا این‌که: سرنوشت فلانی را به فلانی رساند.


راوی داستان شروع به گفتن از پادشاه ایران می‌کند؛ این‌که چقدر خوشبخت بود و خوشجال از این‌که دو پسر دارد و همه‌چیز بر وفق مرادش بوده است.

صحنه‌ای توی این فیلم هست که کاملاً شبیه فیلم «شاه‌شیر» یک است. صحنه‌ای که بچه‌شیر معروف به‌دنیا می‌آید و ریش‌سفید قبیله، بچه را رو به اعضای جنگل می‌گیرد و به همه اعلام می‌کند که این بچه‌شیر قرار است شاه‌شیر بعدی شود.

دقیقاً همین صحنه را در این فیلم نیز می‌بینیم: پسر اول شاه ایران به‌دنیا می‌آید، روی دستان حضار در مجلس به بالا برده می‌شود و همه می‌گویند به‌به و چه‌چه به این شاهزاده. البته این صحنه خیلی هم دور از ذهن نبود زیرا یکی از تهیه‌کنندگان این فیلم والت‌دیسنی است.

ملکه و دختران شاه در این فیلم حضور چندانی ندارند. همه می‌دانند که زنان همیشه در صحنه‌ی پادشاهی حضور داشتند، چه در پیش و چه در پس پرده در سیاست‌های پادشاهان مختلف تاثیرگذار بوده‌اند. در این فیلم اما هیچ‌گونه اشاره‌ای به حضور آن‌ها نمی‌شود.

بعد از صحنه‌ی‌ تولد، راوی از یک نگرانی پنهان در دل پادشاه می‌گوید که یک روز در بازار شهر بالاخره از دلش بیرون می‌شود.

دیدن پسربچه‌ای که جان خودش را به‌خاطر پسر بچه‌ی دیگری برای دزدیدن سیبی به خطر می‌اندازد. قهرمان داستان ما که نام «دستان» را برای او انتخاب کرده‌اند، از این‌جا وارد صحنه می‌شود. پادشاه با دیدن شیردلی و نوع‌دوستی این پسربچه، که طبق روال همیشگی این‌جور داستان‌ها معلوم نیست پدر و مادرش چه کسانی هستند، به همراهان خودش دستور می‌دهد نه‌تنها از مجازات پسربچه دست بردارند بلکه از برادر خودش می‌خواهد این پسربچه را با خودشان به قصر ببرند. پس از همین آغاز فیلم، صحنه‌های تکراری شروع می‌شود.


«دستان»، پسربچه‌ای زرنگ است که از روی یک بام به بام دیگر به‌راحتی می‌پرد و از روی یک میله به میله‌ای دیگر به‌راحتی پرواز می‌کند. مثل همیشه اگر قرار باشد از یک بلندی به پایین پرت بیفتد، روی تل پشم‌ها و کاه‌ها می‌افتد. وقت این صحنه را برای بار اول می‌بینید برایتان جالب است. ولی اگر بدانید قرار است همین صحنه و همین شات‌ها ده‌ها بار دیگر در این فیلم نمایش داده شود دیگر واقعاً حوصله‌تان سر می‌رود.

نکته‌ی مورد پرسش در این بخش این است که وقتی همراهان پادشاه می‌خواستند «دستان» را مجازات کنند، این‌طور به‌نظر می‌آید که قرار است به‌خاطر دزدی، دست‌هایش را قطع کنند که پادشاه سر می‌رسد و می‌گوید نه. سئوال من اما این است: آیا مجازات دزدی قطع دست بوده است؟

خیلی سخت است که بخواهیم در این‌گونه موارد این فیلم را نقد کنیم. زیرا فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته نشده است. پس نمی‌شود گفت که در فلان دوره‌ی تاریخی که این فیلم به آن اشاره می‌کند مجازات دزدی قطع دست بوده یا نبوده است. درست است که راوی اول فیلم می‌گوید امپراطوری ایران از این سر دنیا تا آن سر دنیا بوده است، اما خود این مطلب نمی‌تواند باز دوره‌ی تاریخی مشخصی را برای ما تعیین کند که لزوماً پادشاه این داستان را برای بیننده روشن کند.

فیلم «شاهزاده‌ی ایران» با روایت خطی خودش جلو می‌رود و زمینه‌سازی‌هایی را برای وقایع بعدی نشان می‌دهد: رابطه‌ی بین دو پسر واقعی پادشاه و «دستان» که بسیار صمیمی و متحدانه است. شیطنت‌های «دستان» که یادآور چابکی‌اش در کودکی است و مبارزات تن‌به‌تن در فیلم که بیش‌تر جنبه‌ی سرگرم‌کننده دارند و تاثیری بر داستان فیلم نمی‌گذارند. ادامه‌ی داستان درباره‌ی حمله به شهری مقدس به نام الموت است.

ظاهرا به جای پادشاه یا ریش سفید شهر، ملکه‌ای زیبا بر آن حکمفرمایی می‌کند. ملکه‌ای که برای دعا و نیایش به درگاه معبودش با دست و پای طراحی شده با حنا به پیش‌گاه می‌رود. حتی اگر از لباس او بگذرید که هیچ شباهتی به پرشیا و سرزمین پارس و الموت خودمان ندارد، نمی‌توانید از نوع آرایش چهره، مخصوصاً چشم‌های او بگذرید که تنها یادآور مصریان است. باز هم باید فرض را بر این بگذاریم که معلوم نیست در کدام بازه‌ی تاریخی این داستان اتفاق می‌افتد و واقعاً الموت کجاست. الموتی که در این داستان به‌عنوان شهری مقدس و باستانی از او یاد می‌شود؛ شهری که با تاریخ ارتباطی مستقیم دارد.


دوبرادر هم‌خون و عمو، هر سه موافق حمله به این شهر هستند، اما «دستان» مخالفت می‌کند و بر اساس رای‌گیری، نظر «دستان» به کنار گذاشته می‌شود. حتی او به این متهم می‌شود که برای مبارزه آمادگی ندارد، اما دستان و یارانش از در پشتی به قلعه‌ی الموت حمله می‌کنند و راه را برای سایر سربازان تحت فرمان برادرانش باز می‌کنند. شاید به جرئت بتوان گفت که تنها صحنه‌ای از فیلم که در آن از موسیقی ایرانی استفاده شده، صحنه‌ای است که «دستان» روی برجی از برج‌های دیده‌بانی قلعه الموت ایستاده و خودش را با طنابی از برج پرت می‌کند.

در این صحنه که بسیار هم نزدیک به صحنه‌ای از فیلم بازگشت بت‌من است، نوای ایرانی بسیار گوش‌نواز است. تقریباً در بقیه‌ی قسمت‌های فیلم، موسیقی متن برگرفته از نواها و گوشه‌های موسیقی عربی است؛ موضوعی که در بسیاری از فیلم‌هایی که در مورد ایران ساخته شده است به چشم می‌خورد. حتی در صحنه‌هایی که توده‌ی مردم وجود دارند، گویش‌هایی که شنیده می‌شود به زبان عربی نزدیک‌تر هستند تا به زبان فارسی.

بعد از فتح الموت، سه برادر به قصر ملکه‌ی الموت می‌روند و چیدمان عبادتگاه او را با غضب به هم می‌زنند. برادر بزرگ‌تر از ملکه می‌پرسد که به ما خبر رسیده است که شما اسلحه‌هایی تولید می‌کنید که می‌خواهید از آن‌ها علیه امپراطوری ما استفاده کنید. یالا زود بگو که آن اسلحه‌ها را کجا قایم کرده‌ای؟ واقعاً در بعضی از صحنه‌های فیلم فکر می‌کردم دارم فیلم کمدی می‌بینم. بعد از این سئوال شاهزاده با خودم گفتم الآن ملکه می‌گوید، آره ما از انرژی هسته‌ای استفاده می‌کنیم که حق مسلم ماست و شماها فکر می‌کنید که ما بمب اتم ساختیم.

چند صحنه قبل‌تر از این سئوال، شاهزاده‌های ایرانی داشتند راجع به زیبایی ملکه‌ی الموت با یکدیگر حرف می‌زدند. وقتی که آن‌ها وارد عبادتگاه می‌شوند و روسری یا چادر ملکه را از سرش می‌کشند، همه‌ی حاضرین عبادت‌گاه ملکه از زیبایی او به وجد می‌آیند و همه با هم می‌گویند: واوو...

خود شاهزاده نیز دست و پایش را گم می‌کند، اما به‌خاطر این‌که شاهزاده است خودش را جمع و جور می‌کند و سئوال مهم را می‌پرسد. به‌قدری جملات و گفت‌وگو‌های این فیلم ضعیف و بی‌عمق است که احساس می‌کنی واقعاً سرکاری. آمدی در سینما نشستی، وقت گذاشتی، بلیت خریدی، بعد باید به یک‌سری گفت‌و‌گوهای بی‌اساس گوش دهی. اصلاً فکر می‌کنی کارگردان و تهیه‌کننده دارند مسخره‌ات می‌کنند.

یک‌سری داستان جنبی در این فیلم می‌گذرد. یکی از آن‌ها ماجرای بازرگان شترمرغ‌ران و غلامش است. غلام این بازرگان هیچ‌وقت حرف نمی‌زند و همیشه به‌خاطر پول آدم می‌کشد. در یکی از وقایع پایانی این فیلم، این غلام یک دفعه تصمیم می‌گیرد که فقط و فقط به‌خاطر نوع‌دوستی و کمک به «دستان»، جان خودش را به خطر بیا‌اندازد و برود خنجر سری را که افراد زیادی از آن محافظت می‌کنند، بیاورد. در یک چنین موقعیت حساسی، غلام لب به سخن باز می‌کند و با یک لبخند به پهنای صورتش به اربابش می‌گوید: آیا تا به حال کسی به تو گفته است که خیلی حرف می‌زنی؟ بعد از این صحنه من رو به دوستم کردم و گفتم، واقعاً ازت معذرت می‌خواهم که ازت خواهش کردم با هم بیاییم این فیلم را ببینیم.


داستان فیلم «شاهزاده‌ی ایران»، بعد از حمله به الموت با ورود پادشاه ادامه پیدا می‌کند. پادشاه شاهزاده‌ی بزرگ‌تر را به‌خاطر حمله دعوا می‌کند و شاهزاده از پدرش معذرت می خواهد و به‌عنوان معذرت‌خواهی از ملکه‌ی الموت نیز تقاضای ازدواج می‌کند.

بعد به پدرش ردایی را که ردای مقدس الموت بوده است، اهدا می‌کند اما به‌دلیل این‌که عجله داشته است خودش نمی‌تواند این تقاضا را مطرح و این هدیه را پیشکش کند. در نتیجه از برادر ناتنی خودش «دستان» خواهش می‌کند. «دستان» نیز که بر اثر اتفاق خنجر سری را به دست آورده است تقاضا را نزد ملکه مطرح می‌کند، اما ملکه به او پیشنهاد بهتری می‌دهد. بعد از اهدای ردای مقدس نیز پادشاه می‌میرد زیرا یک‌دفعه ردا آتش می‌گیرد. بعد همه می‌گویند چه کسی این‌کار را کرده است؟ آن وقت دوربین به سمت «دستان» می‌رود.

ما بینندگان نیز که از همه‌جا بی‌خبریم می‌گوییم لابد کار او بوده است. حالا «دستان» فرار کن و همه‌ی سربازها نیز به دنبالش و دوباره از این سقف به آن سقف و از این نرده به آن نرده. وقتی هم که می‌افتد روی تل پشم و کاه می‌افتد. داستان را تمام کنم. نه دستان پدرش را کشت و نه برادر بزرگ‌ترش. بلکه عموی شاهزاده، برادر خود پادشاه او را به قتل رساند و دلیل حمله به شهر الموت، نه سلاح اتمی بلکه آن خنجر سری است که با ماسه‌ی جادویی می‌تواند زمان را به عقب برگرداند و برادر پادشاه به‌دنبال آن خنجر بوده است تا بتواند با بردن زمان به عقب خودش پادشاه بشود.

نتیجه‌ی اخلاقی این داستان این است که بازهم قدرت بد است و همه چیز زیر سر قدرت است یا کار، کار قدرت است. هرچند هم که بی‌ربط نمی‌شود اگر بگویم کار، کار انگلیسی‌ها است. چرا که نه تنها شاهزاده‌ی ایران، بلکه ملکه‌ی الموت نیز لهجه‌ی انگلیسی دارند.

نتیجه‌ی اخلاقی دیگر این‌که پادشاه خوب به حرف وزیر‌هایش گوش می‌دهد اما در آخر آن‌چه که قلبش می‌گوید انجام می‌دهد.

زمان به عقب برمی‌گردد. برادرها و پادشاه کشته شده زنده می‌شوند. عموی بد و برادر نابرادر به فنا می‌روند. ملکه‌ی زیبا هم به «دستان» خوش‌‌قلب می‌رسد و پیوند برادری نیز محکم‌تر می‌شود.

یکی دیگر از روایت‌های جنبی این داستان ساکنین سری و مخفی هستند که کارهای به قول امروزی تروریستی انجام می‌دهند. حرف در مورد این‌ها زیاد دارم، اما جایش این‌جا نیست زیرا خیلی طولانی می‌شود.

فقط این‌که خیلی وقت بود فیلم‌های نینجایی ندیده بودم که بعد از این فیلم دیدم. می‌دانم ممکن است خیلی‌ها از فیلم شاهزاده‌ی ایران خوش‌شان آمده باشد، اما من اصلاً. اگر فقط به عنوان یک تماشاچی به این فیلم نگاه کنم، فیلم خیلی ضعیفی بود. نه محتوا، نه جلوه‌های ویژه، نه موسیقی خوب، نه بازیگران توانمند؛ هیچ‌کدام برای من جلب توجه نکردند.

اگر بخواهم به‌عنوان یک ایرانی به این فیلم نگاه کنم، خیلی ناراحت‌کننده است که بگویم فیلم خوبی بود. که حداقل مثل فیلم ۳۰۰، قیافه‌ی ایرانی‌ها و فارسی‌ها را مثل هیولا طراحی نکرده بودند. برای من، به‌عنوان یک ایرانی این دلیل کافی برای خوشحالی یا رضایت‌مندی نیست. بازهم برای من یک جور سوءاستفاده از ایرانی است که به اسم پرشیا و ایرانی، چیزی را قالب بیننده می‌کنند که هیچ چیز آن ایرانی نیست.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

عزیزان رادیو زمانه
با درود
بهتر نیست که برای بخش سینما، یک منتقد حرفه ای استخدام کنید، که خاطره تعریف کردم و شرح فیلم نباشیم؟
با سپاس

-- مهرداد ، Jun 12, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)