تاریخ انتشار: ۴ شهریور ۱۳۸۸ • چاپ کنید    

معلم اول

لیلا چمن‌خواه

استاد همیشه، جناب آقای دکتر حجاریان
می‌گویند درِ عالم خیال به روی همه چیز و همه کس باز است، و این عالم را حساب و کتابی نیست. تو سوار قالیچه‌ی حضرت سلیمان می‌شوی و می‌روی آنجا که می‌خواهی، سراغ آن‌ها که می‌خواهی، و به استقبال چیزهایی که می‌خواهی. من یکی اساساً به واسطه‌ی همین عالم خیال است که دنیای دور و برم را شکل می‌دهم و تحمل می‌کنم.

اما حتی در عالم خیال هم هرگز تصور نمی‌کردم که روزی برایتان نامه بنویسم. اصلاً نیازی نبود، هر وقت که می‌خواستم شما را ببینم می‌آمدم و شما، شمای معلم، «معلم اول» بزرگمنشانه پذیرای این دانشجوی سابق بودید، و همیشه هم به رغم محدودیت‌های بسیار، در حد توانتان یاری‌رسان.

اما امروز به یُمن برکات دولت کودتا و این چشمه‌ی آخر یعنی دادگاه نمایشی‌اش که بیشتر به سیرک شبیه است، دیگر نتوانستم بیش از این منفعل و ساکت بنشینم. در ثانی، اهمیتی هم ندارد که شما اصلاً نامه‌ی مرا بخوانید یا نخوانید. من می‌نویسم به دلایلی که مهمترینش زنده نگهداشتن حضور معلمی در گوشه گوشه‌ی ذهنم است که نمی‌توانم تصویری جز بزرگی، شهامت و مقاومت از او داشته باشم. با زنده نگهداشتن این تصویر، من در حقیقت خودم را هم زنده نگه می‌دارم و از مرگی که برایمان طراحی کرده‌اند، می‌گریزم.


سعيد حجاريان در چهارمين جلسه دادگاه

استاد گرامی
شما، همچنان‌که گفتم برای من همیشه مظهر مقاومت بوده‌اید. ما معمولاً آدم‌های دور و برمان را با واژه‌ای، صفتی، و یا حتی جمله‌ای می‌شناسیم، توصیف می‌کنیم و می‌کوشیم تا با این کار آن‌ها را برای خودمان جاودانه کنیم. «مقاومت و سرسختی» برازنده‌ی شماست، و من شما را با این‌ها می‌‌شناسم.

حتی امروز که با ترس و لرز تصویرتان را در دادگاه دیدم، باز هم همان بود. می‌‌گویم با ترس و لرز چون شهامت این را نداشتم که تصویری دیگر از شما ببینم. اما باورم نمی‌شد. چطور توانستید به رغم جسم ضعیف این‌همه روز و شب را تحت بازجویی، در انفرادی، روی تخت، و یا هر شرایط غیر انسانی دیگری تاب بیاورید؟ هر کدام از آن‌هایی که در دادگاه بودند، نگاه خاص خود را داشتند، اما شما در نگاهتان هیچ چیز نبود جز دعوت به سرسختی، به ایستادگی، صبر و درنهایت ظفر.

افزون بر این‌ها، من شما را از این پس «معلم اول» می‌نامم. «معلم اول» به نظر من کسی است که همچون کشتیبانی دوردست‌ها را می‌بیند، خطرات را پیش‌بینی می‌کند، ولی همچنان به جلو می‌رود. در مرام او نگاه به عقب جز برای کسب تجربه یا اصلاحِ اشتباه، روا نیست. او چیزی را در دور می‌بیند که دیگران در نزدیک هم نمی‌بینند. «معلم اول» گشاینده‌ی راه و کوبنده‌ی مسیر است، مثل اولین سربازی که روی مین می‌رود و راه را برای دیگران امن می‌کند و می‌کوبد، و شما نزد من همان کشتیبانی هستید که با گردنی افراشته افق‌های دور را می‌بیند. راستی افق دورِ ما، ما ایرانیان امروز چگونه است؟

از اکنونمان خبر دارم. ما در ته دریاییم، یا بهتر بگویم ما را «در ته دریا نگاه داشته‌اند». ته دریایی که سرد و تاریک است و ماهیان گوشتخواری دارد که ما را می‌جوند. دولت کودتا در روز مشروطیت و در مهمترین نماد مشروطیت سوگند خورده و دیگر مستقر شده است. برخی بر اساس شواهد و مدارک معتقدند که این دولت کریمه یک سال هم نمی‌پاید. اما بدبینی و ناامیدی همیشگی من سرزنده خبر از چیزهای دیگر می‌دهد.

رئیس دولت کودتا، وعده و وعید داغ و درفش داده و از چسباندن کله‌ی مخالفان به سقف بشارت می‌دهد. خلاصه تیغ در کف زنگی مست است و فرشته‌ی عدالت، عجوزه‌ی بدترکیبی را می‌ماند که کارش فقط گرفتن و بردن و تحویل جسد دادن است. البته با فجایعی که در زندان‌ها یا سوله‌هایی که لابد بنا بوده برای جا دادن و روی هم تلنبار کردن نعش یا جانور از آن‌ها استفاده شود، و اکنون به جای زندان از آن‌ها استفاده می‌شود، اتفاق افتاد و هنوز هم دارد می‌افتد، تحویل دادن جسد جرم زیادی نیست.


استاد همیشه
ریشه‌ی این همه پلشتی و تباهی نیز معلوم است و نیاز به طول و تفصیل ندارد: دین سیاسی که محصول تبدیل دین به ایدئولوژی و پیوندش با سیاست است. اگر بتوان دین را به یک مفهوم محوری یا به عصاره‌ی آن تبدیل کرد، و اگر بپذیریم که مفهوم «خدا» در قلب همه‌ی ادیان است ـ چه خدای متجسد، چه خدای وحیانی ابراهیمی و چه تجربه‌ی استعلایی انسانی که به مفهوم خدا پهلو می‌زند ـ پس خدایی که ما می‌شناسیم چگونه است؟ خدای مکتبی ما که سی سال است با مدیوم دولت مدرن که در ولایت فقیه نمادپردازی شده، سلطنت می‌کند، چگونه خدایی است؟ شاید بتوان با شناخت این خدا و نقد آن دین سیاسی یا اسلام سیاسی را هم نقد کرد و آنگاه راهی به جلو برداشت.

در الهیات مدنی مدرن از دو خدا نام برده می‌شود: خدای پیامبرانه و خدای کشیش‌وار یا واعظانه. به اعتبار این دو خدا، ما دو نوع دین هم داریم: دین لطیف و غیر خشن پیامبرانه و دین عبوس و تُرُش روی واعظانه و هر کدام هم حاملان خود را دارند. در اولی، پیامبر، نماینده‌ی امت خویش است و رو به سوی خدا می‌ایستد و از وی با مردم و برای مردم سخن می‌گوید. در دومی واعظ، واعظانی که امروز تعدادشان هم کم نیست و ادعایشان گوش فلک را کر کرده است، رو به مردم می‌ایستد، پشت به خدا می‌کند و از وی با مردم حرف می‌زند. پشت کردن او به خدا معنا‌دار است. او رو به ما می‌ایستد تا چهره‌اش را به مثابه نماینده‌ی دین ببینیم و بپذیریم.

مهمترین چیزی که پیامبر از آن حرف می‌زند اخلاق است و مهمترین وظیفه‌اش هم تذهیب نفس جمعی یا فردی امتش. از همین می‌توان به نتیجه‌ای رسید: دین پیامبرانه، دین اخلاق است. اما واعظ از چه حرف می‌زند؟ قطعاً از خدا نمی‌گوید، یا اگر هم از خدا بگوید چون هدفش خدا نیست و از خلاف آمد عادت «ملت» است، خدا را در خدمت ملت قرار می‌دهد. از فضایل ملت می‌گوید و از تقدس و بزرگی آن تا آن را به مقام خدایی برکشد.

در دین واعظانه، ملت، مدلی از انسانیت، فضل و انسانیت است. و دقیقاً همینجا است که دین سیاسی زاییده می‌شود: دین سیاسی در مقابل دین مدنی لطیف که انسجام‌بخش یک جامعه است، جامعه را و ملت را به غلط بر صدر می‌نشاند تا خدا را که چراغ راهنمایی است از میان بردارد. دین‌شناسان این مرحله را مرگ خدا نامیده‌اند. آیا ما در مرحله‌ی مرگ خداییم؟

این همه تأکید و اغراق بر نقش ملت، ملت شریف ایران، ملت بزرگ ایران، ملت با عظمت ایران و... برای چیست و از کجا ناشی می‌شود؟ می‌توان ساعت‌ها در این مورد نوشت. «ملت شریف ایران» حکایت از ذهنیت واعظانه‌ای می‌کند که در مقابل برداشت پیامبرانه از دین و خدا که در قلب هر دینی است، تقدس می‌یابد، از خطاهایش چشم‌پوشی می‌شود، مورد تعریف و تمجید بیش از حد قرار می‌گیرد تا نماینده‌ی این ملت شریف که حالا دیگر هم ردای وعظ و خطابه پوشیده و هم تاج سلطنت بر سر دارد، حکومت کند.

از ملت شریف و آزاده و عزیز و... که مدل فضل و انسانیت است و واعظ / شاهِ ما پشت به خدا و رو به آن می‌ایستد تا «کیش ملت» راهی نیست. به این ملت شریف و آزاده، آینده‌ای درخشان نوید داده می‌شود و از آن خواسته می‌شود تا برای تحقق آن در آینده‌ای که چندان هم دور نیست تلاش کند و بجنگد. از همین روست که دین یک واعظ/ کشیش خشن، متفرعن و جنگ‌طلب است و یوتوپیایی را در نظر دارد که تحققش به بهای ریخته شدن خون بی‌شمار آدم ممکن می‌شود. مرگ خدا و تولد ملت، نوید پوپولیسم را می‌دهد، اصلاً خود پوپولیسم است، و از پوپولیسم تا فاشیسم راهی نیست.


معلم اول
این سیرکِ مفتضحی که کوشید شما و همرزمان شما را به سخره بگیرد و به اصطلاح «ترور شخصیت» کند، به تمامی مبین درماندگی و بیچارگی دولت کودتا است. به مصداق آن ضرب‌المثل که اگر اولین دروغ را بگویی باید برای پوشاندنش پشت سر هم دروغ بگویی، حالا برای خاک پاشیدن بر رسوایی تقلب، باید چنین دادگاهی تشکیل شود.

و مگر نه این بود که شما بربریتی را که تا دمِ درِ خانه‌مان رسیده بود، و شما با گوش‌هایی تیز صدای سم ستورانش را می‌شنیدید، پیش‌بینی کرده بودید. خلاصه کنم، با اعتراف یا بی‌اعتراف، شما نه تنها در ذهن منِ دانشجوی سابق، که در ذهن تمامی آن‌هایی که برایشان شهامت، استقامت و صبر معنا دارد، جاودانه شدید. از این پس «معلم اول» نام رمز ماست، خط‌شکنی که با گردنی افراشته خطر می‌کند، به پیش می‌رود و قربانی می‌شود تا دیگرانی بمانند.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

واقعا که دیگه زوزه‌های این حزب اللهی‌ها از هر رنگی‌ که باشند ملال آور شده. اینطور به نظر میرسه که ما ملت بی‌چاره و بچهامون فقط قربانی دعوای خانوادگی این حضرات و اقازدهاشون داریم میشیم!

-- عالمی‌ ، Aug 26, 2009

درود بر حجاریان و سایر اسیرانمان. رنج های بسیاری کشیده اند.

-- بدون نام ، Aug 27, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)