خانه > خارج از سیاست > انديشه اجتماعی > ارنست بلوخ و رویاهای روزانه | |||
ارنست بلوخ و رویاهای روزانهشکوفه منتظریshokoofeh@radiozamaneh.comیک ضربالمثل روسی میگوید امید آخرین چیزی است که میمیرد. ارنست بلوخ فیلسوف آلمانی و آفرینندهی فلسفهی امید است. او در سال ۱۸۸۵ در شهری کارگری در ایالت راینلند– فالس آلمان در خانوادهای یهودی به دنیا آمد.
در سالهای جنگ جهانی اول به دلیل مخالفت با مواضع ناسیونالیستی آلمان این کشور را ترک کرد. پس از جنگ مجدداً به آلمان بازگشت و پس از روی کار آمدن نازیها دوباره مجبور به ترک کشورش شد. فلسفهی امید او زاییدهی روزهای دربدری و غربت در طی جنگ جهانی دوم است. روزهایی که جهان در پهنهی جنگی بیرحمانه قرار گرفته بود و امید را تنها در پستوی خانهای به سختی میشد یافت. اما ارنست بلوخ از امید گفت، امیدی که ذات تغییر را در خود نهفته داشت. ارنست بلوخ امید را جان جاری جهان میبیند. دکتر محمدرضا نیکفر، نویسنده و استاد فلسفه ایرانی مقیم آلمان است. از او می پرسم در نگاه بلوخ، امید پتانسیل تغییر یا پدیدهای جاری در زورمرگیهای ما است؟ میتوانیم بگوییم هر دو. امید در نظر ارنست بلوخ در زندگی روزمره جاری است و اگر بخواهیم بر اساس دید او انسان را تعریف کنیم باید بگوییم انسان «امید ورز» است. به همین دلیل موجودی رؤیایی است، یعنی هم شب و هم روز رؤیا میبیند. یکی از لغتهای محبوب ارنست بلوخ «رؤیاهای روزانه» است که همهی ما با خودمان داریم و کنایه از امیدهای ماست. این که گفتید «پتانسیل تغییر»، حرف درستی است. بلوخ بحث قوه و فعل ارسطو را میگیرد و جهان را با قوه و امکان توضیح میدهد.
امکانی که ارنست بلوخ از آن میگوید بر دو نوع است. نخست امکانی که به واقعیت پیوسته و پا در عرصهی وجود گذاشته، دیگری امکانی که هنوز به فعل درنیامده است. محمدرضا نیکفر در توضیح اندیشهی ارنست بلوخ میگوید «همین امکان به فعل درنیامده است که وجه غالب جهان را میسازد.» او میگوید: پهنهی اصلی جهان، پهنهی امکانی است که هنوز محقق نشده است. از این نظر به دلیل اینکه هنوز محقق نشده، وجود جهان در آینده است. متناظر با این وجه هستی است که امید وجود دارد. میتوانیم بگوییم که امید مبنایی انتولوژیک (هستی شناختی) دارد. جهان، امکانِ باز است. درست از همین زاویه میتوان گفت امید در فلسفهی بلوخ نه تنها قوهی تغییر در پهنهی جهان است، بلکه انسان رؤیانگر در روز و شب خود با آن درگیر است. اما نقد اساسی که به فلسفهی امید بلوخ وارد است، غیرزمینی بودن آن است. بسیاری بلوخ را به داشتن نگاه ایدهآلیستی محکوم میکنند و فلسفهی او را در زمرهی اندیشههای عرفانی قرار میدهند. از دکتر نیکفر میپرسم، رؤیا دیدنها در اندیشهی بلوخ چهقدر پیوندهای زمینی دارند؟ انتقادها به بلوخ تا حدی درست است. بلوخ در دورانی زندگی میکرد که امید به انقلابهای رهاییبخش وجود داشت و این در فلسفهی بلوخ کاملاً نمایان است. خوشبینی عجیبی در وجود بلوخ بوده است. شما در نظر بگیرید که وقتی کتاب «اصل امید» را مینویسد، (اگر اشتباه نکنم کتاب را در ۱۹۳۸ شروع میکند) هیتلر در اوج قدرت خود بوده است. ارنست بلوخ در تبعید، در شرایط بسیار سخت زندگی، شروع به نوشتن این کتاب میکند. این امیدواری بلوخ، بسیار ستایشبرانگیز است. ابتدا قرار بوده است اسم این کتاب، «رؤیاهایی برای زندگی بهتر» باشد.
رؤیاهای روزانه یکی از پایههای اصلی فلسفهی ارنست بلوخ است. دکتر نیکفر تفاوت نگاه بلوخ بر رؤیا و اتوپیا را با نگاهی عرفانی، این گونه توضیح میدهد. بلوخ به رؤیا پروری در معنی منفی کلمه اعتقاد ندارد. او لغت اتوپیا (ناکجاآباد و مدینهی فاضله) را در معنایی مثبت به کار میبرد و معتقد است آنچه او میگوید «اتوپی مشخص» است نه اتوپی انتزاعی و آن صفت «مشخص» را به آن شیوهای به کار میبرد که هگل و مارکس به کار بردهاند. از طرف دیگر در مفهوم امید همان حرف مارکس در تزهای فوئرباخ را میزند. آنجایی که مارکس میگوید وظیفهی اصلی تغییر جهان است؛ این تغییر به معنی پرتاب کردن خود به سمت آینده است. این پرتاب کردن یک بنیاد انتولوژیک دارد، اینکه آینده جهان را میسازد. از این نظر بلوخ معتقد است که با مفهوم امید، به نوعی مفهوم تئوری و پراتیک را توضیح میدهد. آیا فلسفهی بلوخ معطوف به ارادهی فردی است و اختیار انسانی چه نقشی را در این میان بازی میکند؟ نیکفر در پاسخ به این پرسش میگوید: نمیتوانیم بگوییم معطوف به ارادهی فردی است. اما غلط نیست که بگوییم در ارادهی فردی نیز وجود دارد. ابتدا گفتیم فلسفه امید سطحی انتولوژیک (هستیشناختی) دارد. در این سطح، امید به عنوان امکان و آینده، در ذات جهان است. اینکه انسان موجودی امید ورز است، به این معناست که بنیادی آنتروپولولوژیک (انسانشناختی) داشته و بعد این فلسفه بنیادی در آگاهی و روان دارد. انتقاد بلوخ در سطح روان به فروید، این است که چرا او وقتی مفهوم رؤیا را بررسی میکند، عنصر امید را وارد نکرده است. چرا همهچیز را با لیبیدو (شهوت) توضیح داده است. او میگوید یک انگیزه و عامل مهم روانی، گرسنگی است نه شهوت، و معتقد است که فروید، بدبختی آدمهای کوچک را ندیده است. اینکه گرسنه بودند و آرزو داشتند که سیر شوند. بلوخ معتقد است که رؤیاهای آنها را نیز منعکس میکند. شاید در اینجا بتوانیم بگوییم فلسفهی بلوخ معطوف به فرد نیز هست. جهان حقیقتی پر از کابوسهای روزانه است. قتل، جنایت، تجاوز، زندان و غیره. آیا میتوان این کابوسها را با برشی از رویاهای روزانهی بشر جدا کرد یا به عبارت دیگر در اندیشه ارنست بلوخ رؤیاهای روزانه چقدر با کابوسهای زندگی حقیقی درآمیخته است؟ نیکفر میگوید: بلوخ از دو جریان گرم و سرد صحبت میکند. جریان سرد، واقعیتهاست و جریان گرم انتظارهاست. بلوخ میگوید که وقتی تحلیل سیاسی میکنید فقط به موقعیتهای مرده و خشن که در آمارها میآید و ما مثلاً آن را به عنوان اقتصاد یا تحلیل اقتصادی میشناسیم، توجه نکنید. بلکه به جریان انتظار نیز توجه کنید. این جریان انتظار خیلی مهم است. اگر نیروی پیشرو به آن توجه نکند، نیروی فاشیست میتواند از آن بهرهبرداری کند. تحلیلی که بلوخ از فاشیسم میدهد و توجهی که به این انتظارها و جریان گرم دارد، موضوع جالب و برجستهای است. بلوخ مفهوم امید را تضمینی برای رهایی و رسیدن به جامعهی فاضله نمیداند. اما نبودن آن را برابر با خطر فاشیسم ارزیابی میکند. دکتر نیکفر این مسأله را اینگونه توضیح میدهد: جهان پر از زیگزاک است، جلو و عقب میرود. قهقرا و پسرفت وجود دارد و عرصهی ستیز است. ولی بلوخ به عنوان فیلسوف با امیدواری بسیار زیاد به این عرصهی ستیز نگاه می کند. جهان را خلاق و باز میبیند و انسان را نیز گشاده به روی جهان. آن خوشبینی فیلسوفان دوران روشنگری تماماً به بلوخ به ارث رسیده و او با خوشبینی بسیار زیاد به انسان و آینده نگاه میکند. امیدی که فکر میکنم در اواخر کتاب اصل آن ابراز میشود. این است که زمانی جهان به میهن تبدیل شود. بلوخ معتقد است که جهان هنوز به میهن تبدیل نشده است، انسانها در غربت به سر میبرند و از خود بیگانه هستند و امید آن هست که زمانی جهان به خانهی انسانها تبدیل شود.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
»در سالهای جنگ جهانی اول به دلیل مخالفت با مواضع ناسیونالیستی آلمان این کشور را ترک کرد. پس از جنگ مجدداً به آلمان بازگشت و پس از روی کار آمدن نازیها دوباره مجبور به ترک کشورش شد.«
چند بار و در چند جای جهان یهودیان مجبور به ترک کشوری که هیچ گاه زاد و بوم اصلی آنها نبوده است شده اند؟ و چند بار دوباره به همان نقطه بازگشته اند؟
و چرا؟
و چه گونه این بار یهودیان آلمان بیش از 60 سال است که در آن کشور زندگی می کنند و دیگر "مزاحمی" برایشان وجود ندارد؟
تا کی ما باید مظلومیت دروغین قومی را که خود بیشترین باعث و بانی این جنگهای ویرانگر بوده باور کنیم و برایشان اندوهناک شویم در حالی که جمیع کشتگان اقوام دیگر در توطئه ها و جنگهایی که این قوم در طول تاریخ و در بسیاری از نقاط دنیا به راه انداخته خیلی بیشتر از کشته شدگان خود این قوم به دست هر کس و در هر زمانی بوده است؟
وقتی کنترل پول و سرمایه و اقتصاد و رسانه ها به کلی در دست اهالی این قوم است، آیا دیگر مجالی و فرصتی برای فلاسفه و متفکران غیر یهودی باقی خواهد ماند تا خودی نشان دهند و احیاناً همین سخنان به ظاهر صلح آمیز و انسان دوستانه را به هر زبانی بیان کنند؟
آیا رادیو زمانه هم دچار این توهم است که تنها قوم برتر در دنیا که فرزند خدا است همین قوم یهود است که به خیال خودش بیشترین نوابغ و تحصیلکرده ها را (البته با در انحصار درآوردن مراکز تحقیق و مطالعه و قدرت!) پدید آورده و دیگران ارزشی ندارند؟
-- سیحونی ، Apr 24, 2010مرسی شکوفه ی عزیز
-- بدون نام ، Apr 24, 2010انتخاب شما همیشه سر بزنگاه است.
این روزها همین ذات جاری در جهان، یعنی امید، است که می تواند جلوی رخوت و دیسردی را بگیرد.