تاریخ انتشار: ۲۶ فروردین ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

«انسان با خلق یک اثر جاودانه می‌شود»

پانته‌آ بهرامی

پیکرتراش است؛ فعالیتی که در دهه اول انقلاب تابو محسوب می‌گشت. در دوران انقلاب به اصطلاح «فرهنگی» که منجر به پاکسازی و بستن دو ساله دانشگاه‌ها شد، وی دانشجوی سال اول مجسمه سازی هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود.

Download it Here!

پس از دو سال گردِ خاموشی که بر مراکز علمی افکندند، همه رشته‌ها گشوده شد به جز پیکرتراشی که تا دوره خاتمی مهر خاموشی اجباری بر آن خورد. می‌توانست مانند بسیاری از هم‌قطارانش رشته‌اش را تغییر دهد و یا به دنبال یک زندگی بی‌دردسر برود. اما عشق به این کار سرنوشت او را تغییر داد و یک اتفاق ساده او را به سرزمین همسایه ترکیه کشاند.

هنر میان دستانش را با خلاقیت اسطوره‌ها آمیخت و میادین شهرهای ترکیه اکنون شاهد یادگارهای اوست. وقتی آثارش را مشاهده کردم، با اینکه به خود می‌گفتم هنر جهانی است و چه فرقی می‌کند کجای دنیا باشد، ولی در دل صدبار افسوس می‌خوردم که چرا این نقش آفرینی‌ها نباید در زادگاه او ایران متولد شود. چرایش بر همگان روشن است.

نامش بابک صبحی است. هنرمند پیکرتراش که چند فیلم کوتاه تجربی نیز در کارنامه‌ی خود دارد. مانند بسیاری در دهه شصت به یک سوی دنیا پرتاب شد. اما آن اتفاق ساده و تصادفی که منجر به خلق بسیاری از آثار میادین ترکیه گشت.


بابک صبحی، پیکرتراش

بابک صبحی:

دوستانی که با هم همکار بودیم در ایران در همان دهه شصت، خوب پیکره سازی که نمی‌توانستیم بکنیم. دانشگاه‌ها را هم که آن طوری بستند و تحصیلات ما نصفه نیمه ماند. کارگاه مشترک ما شش نفر شد. شروع به کار کردیم. بچه‌ها در گالری‌های تهران نمایشگاه می‌گذاشتند من به دلایلی نمایشگاه نمی‌گذاشتم. به نوعی نمایشگاه نگذاشتن من اعتراض بود. چون باید دانه دانه عکس‌ها را می‌بردیم وزارت نمی‌دانم کجا و آنها می‌گفتند این را نمایش بده و آن را نمایش نده و برای من خیلی برخورنده بود.

چند سال بود که ما کار می‌کردیم و بچه ها نمایشگاه داشتند و من نداشتم. تا اینکه دوستی که قبلا در استانبول تحصیل می‌کرد و پزشک بود، برای من از یک گالری قرار ملاقاتی گرفت. من عکس‌ها را فرستادم. آنها هم خیلی مایل بودند که برای من نمایشگاه بگذارند. به همین سادگی! یعنی اصلا این قضیه ترکیه انتخاب نبود.

این سال‌ها هم سال‌های جنگ بود، هم سال‌های حاکمیت ذهنیت پررنگ مذهبی بود. یعنی اوج کار یک پیکرتراش این است که در شهر باشد، نه در آتلیه این و آن یا در گالری. اینجا که آمدم، البته این سال‌های اول هم یعنی تا تو را نشناسند و اعتماد نکند که فکر می‌کنم همه جای دنیا اینطوری باشد، می‌دان شهر را به کسی نمی‌دهند. یک چند سالی طول کشید. من اصلا زبان ترکی نمی‌دانستم. یکی دو سال طول کشید تا توانستم زبان را تا حدی که خودم را بیان کنم، یاد بگیرم.

بعد در یکی دوتا نمایشگاه اینجا در استانبول شرکت کردم، و من همچنان فکر می‌کردم که خوب حالا یکی دو سال می‌مانم و برمی‌گردم. اینجوری بود. یعنی اصلا مهاجرت برای من انتخابی نبود و اگر می‌خواستم انتخاب کنم، شاید از نظر پیشرفت کاری فلورانس برای من بهتر بود تا استانبول. گرچه در استانبول هم کارم را پیش می‌برم.


در میان دستان پیکرتراش این هنرمند مواد متفاوتی تبدیل به مجسمه شده است، از آهن و سنگ گرفته تا صخره و سفال و سرامیک. اما کدام‌یک از این مواد اولیه برای بابک صبحی متفاوت است؟

سنگ و سرامیک، بویژه سنگ. چون یک بالانس و یک تعادل عجیبی آدم باید داشته باشد وقتی که سنگ‌تراشی می کند. یعنی آنقدر باید ضربه را قوی وارد کنی که سنگ بشکند. در عین حال باید آنقدر این ضربه ظریف و حساس باشد که دقیقا آن قسمتی که می‌خواهی بشکند و نه بیشتر یا کمتر، طوری که پس از مدتی، بعد از چند سال، آن تعادل و آن بالانس را در وجودت یواش یواش حس می‌کنی. یعنی قدرت و ظرافت را باید در عین حال با هم داشته باشی، وقتی روی سنگ کار می‌کنی و این یک مقدار کار را دشوار می‌کند.

از دیگر آثارش «پرنده تنها» نام دارد. به ارتفاع سه متر و نیم که از آهن‌های دور ریخته شده بنا شده است. فرمی مدرن که پیامی زیست محیطی را با خود حمل می‌کند.

در این کار از آهن های دور ریخته شده استفاده شده است. یک پیام زیست محیطی و یک چیزی بازیافتی داشتیم. اینها را من دونه دونه درست کردم بعد با جوشکاری تبدیل‌شان کردم به یک سری حرکتهای حجمی که اینجا هم خیلی استقبال شد. چند ماه پیش بود که از کره جنوبی و ژاپن و چندجای دیگر چند تا گروه دولتی آمده بودند که آنها خیلی استقبال کردند. از این که در اینها از نوع جدیدی استفاده شده و اینکه ما توانستیم آنها بازیافت کنیم، خیلی خوش‌شان آمده بود.


ارتفاعش شش متر و نیم و دو پرنده نماد دجله و فرات و نماد صلح در منطقه‌ی میان رودان است، جایگاهی که یکی از قدیمی‌ترین تمدن‌های بشری محسوب می‌شود

مجسمه‌ای بنام دجله و فرات که از سنگ یک پارچه تراشیده شده است. ارتفاع مجسمه شش متر و نیم و دو پرنده نماد دجله و فرات و نماد صلح بر فراز آن است و در منطقه میان رودان قرار دارد، جایگاهی که یکی از قدیمی‌ترین تمدنهای بشری محسوب می‌شود. بابک صبحی هم این مجسمه و هم ساعت خورشیدی را در میان رودان آفریده است.

قدیمیترین تمدن بشر را که می‌دانید، میان رودان است. همان بین النهرین عربی. که فارسی اش می‌شود میان رودان و لاتینش هم می‌شود Mesopotamia. دو رود دجله و فرات. همان سرزمینی که میان این دو رود هست. روی همین اصل هم به آن میان رودان میگویند. آنجا Mesopotamia است که خط و نوشته و تمام پدیده های اولیه ی بشریت از آنجا در آمده است. من در نتیجه این کار را در آن منطقه کردم و اسمش را هم گذاشته ام «دجله و فرات». دجله و فرات را دو کبوتر دیدم که هم زیبا هستند و هم اوج دارند و میتوانند پرواز کنند و هم نماد صلح و دوستی اند.

Sundialبه فارسی ساعت خورشیدی می‌شود. ساعتی است که با آفتاب کار می‌کند. ساعتی است که من از روی محاسبات ازتک توانستم در بیاورم. هزار سال پیش آنها ساختند. یک تکه سنگ سیاه هست که روی آن اسم ماه ها نوشته شده است. مثلأ الان در فروردین ماه نام فروردین را پیدا می‌کنی و می‌روی روی آن می ایستی، روی جایی که اسم همان ماه را نوشته است. سایه ی خودت ساعت را دقیقا نشان می‌دهد. سایه ی خود آدم ساعت را نشان می‌دهد. آن بالا رقم ها نوشته شده، یک و دو و سه و چهار و پنج... اگر شما روی نام آن ماهی که حک شده بایستی، سایه ات ساعت را نشان می‌دهد.


نقطه‌ی اوج آثار بابک صبحی بازسازی تصویر اسطوره‌ای گیل گمش است

نقطه‌ی اوج آثار بابک صبحی بازسازی تصویری اسطوره گیل گمش است. سیمای داستانی که از قدیمی‌ترین نوشته‌های بشری محسوب می‌گردد. خلاقیت او در آن نهفته که با خلق دایره وار این اثر، بُعدی جاودانه، بی نهایت و بی بازگشت را به آن بخشیده است. این نقش برجسته بر سی ستون، که از بتون است و در ارتفاع دو متری قرار دارد، بنا شده است. این حلقه ی صد و بیست در دو متر، زمین و آسمان را به هم پیوند زده است. دو نکته ی اساسی که این هنرمند پیکرتراش را به اسطوره گیل گمش جذب کرده، نقش زنان در آن و همچنین آن جاودانگی است که گیل گمش به دنبالش بود ولی هرگز آن را نیافت. در واقع بابک صبحی خلق آثار و آبادانی گیل گمش را راز جاودانگی او می‌داند. رازی که در آثار خود بابک نیز تکرار می‌گردد.

اولین مکتوب بشریت. گیل گمش هفت هزار سال عمر دارد. سومری ها آن را آفریدند و با خط میخی سومری اکد نوشته شده است. در ایران احمد شاملو گیل گمش را در آورد. خیلی خوب ترجمه و چاپ شد. این قصه از دوازده کتیبه‌ی سفالی تشکیل شده است. فکر می‌کنم به وسیله ی انگیسی ها در نینوای بغداد پیدا شد. یک شهر افسانه ای هست که سلطان آن شهر گیل گمش بود و آن شهر هم اسمش اوروک بود. مردم دارند به خدایان دعا می‌کنند که خدایا این گیل گمش را کمی آرام کن. هیچ رقیبی برای خود نمی‌شناخته است. تا اینکه دعای مردم قبول می‌شود و خدای آفرینش از خاک یک مرد بسیار قوی به اسم انکیدو را می‌سازد.


در ساعت خورشیدی، اگر شما روی نام آن ماهی که حک شده بایستی، سایه‌ات ساعت را نشان می‌دهد

انکیدو به تنهایی در جنگل با حیوانات بزرگ می‌شود. او بلد نبود حرف بزند و با انسانها رابطه بگیرد و اصلا انسان در عمرش ندیده بود. از شهر دختری را برای او میفرستند. یک دختر زیبا را که در واقع انکیدو را انسانش کند. این قسمتها بسیار لطیف و زیباست . با رابطه ای که اینها باهم دارند، انکیدو یواش یواش انسان می‌شود،

عاطفه می‌فهمد. آن دختر انکیدو را به شهراوروک می‌برد. همان طور که گفتم خدای آفرینش در این داستان یک زن است که من هم به صورت زن تصویرش کرده ام. آن کسی که انکیدو را به شهر می آورد باز یک زن است. وقتی انکیدو وارد شهر می‌شود، با گیل گمش درگیر می‌شود. گیل گمش پیروز می‌شود. لحظه ای که گیل گمش می‌خواهد انکیدو را بکشد، مادر گیل گمش می‌آید و بین آن دونفر قرار می‌گیرد و پیش بینی می‌کند که این بهترین دوست تو خواهد بود و این کار را نکن. در اینجا باز یک زن است که صلح و آشتی بین اینها می‌آورد.

بعد اینها دوست می‌شوند و یک دفعه انکیدو، بدون اینکه دلیل مشخصی داشته باشد، می‌میرد. اصل قصه از کتیبه‌ی پنجم به بعد از اینجا شروع می‌شود که گیل گمش بسیار غمگین و ناراحت می‌شود و بسیار می ترسد که این آدمی که این قدر قوی بود، همین‌طوری مرد. پس من هم حتما می میرم. برای همین دنبال بی مرگی می‌رود. بعد می شنود که قهرمانی به نام اوتنا پیشتیم که انسانیت را نجات داده است، جای اکسیر را می‌داند. او می‌رود و آن گیاه را پیدا می‌کند. بعد چون از این سفر بسیار خسته بود، یکباره خوابش می‌برد. گیاه هم کنارش بوده. ماری می آید و این گیاه را می‌خورد.

برای همین است که مثلا می گویند مارها نمی میرند و فقط پوست میاندازند و مدام جوان می‌شوند. داستان به این صورت تمام می‌شود که گیل گمش دست از بی پروایی و رویارویی با مردمش برمیدارد و به آبادی شهر و کشورش میپردازد. بیشترین چیزی که من سعی کردم در این تابلو عمده کنم، این بود که بی مرگی فیزیکی، در جسم آدم نیست. زمانی گیل گمش بی مرگ و جاودانه شد که دستور داد شهر را آباد کند. یعنی بی مرگی در اثری است که از خودت به جا میگذاری. با کار و با تلاش و با آبادانی است که آدم جاودانه می‌شود. با خلق اثر است که آدم جاودانه می‌شود. مثل حافظ و شکسپیر.

قسمت توی حلقه، که وارد می‌شوی، داستان گیل گمش و اسطوره ی گیل گمش است. قسمت بیرونی حلقه لوحه است، لوحه هایی که با خط میخی سومری نوشته شده است که میگویند این هم باز در همان سال‌هایی که داشتند دنبال گیل گمش می‌گشتند پیدا شده و اولین یافته شده ای است که در آن از عدالت اجتماعی و آزادی و این جور مقوله ها صحبت می‌شود.

کلمه ای هم است به نام آمارگی. آمارگی به سومری یعنی آزادی. خیلی جالب بود. امضاء ندارد و نمی دانند که چه کسی این را نوشته است ولی به هرحال آدم فیلسوفی بوده است. آمارگی هم یک چند جایی درشت نوشته ام. بعد یک توضیح کوتاه هم پایین تابلو داده ام که پنج هزار سال پیش از میلاد یک آدمی آمده و این طوری حرف زده است.

شهری که پروژه گیل گمش در ترکیه برآن بناشده دیاربکر نام دارد که بین رود دجله و فرات قرار گرفته است. از دانشجوهای سال سه به بالا تقریبا ده نفری را انتخاب کردم که اینها دستیارهایم شدند و دو سال و نیم این پروژه طول کشید و در سال ۲۰۰۸ به اتمام رسید.

برای فردایی که بتواند در ایران کار کند، مایل نیست هیچ کدام از آثاری که در ترکیه از سوی او بنا شده است، دوباره بازسازی گردد. بلکه افسانه های شاهنامه است که مرکز توجه بابک صبحی هنرمند ایرانی مقیم ترکیه است.

اگر بخواهم روزی در ایران کار کنم، خیلی مایلم که روی شاهنامه و سیمرغ و آرش کار کنم. یعنی روی میتولوژی خودمان و اسطوره های خودمان کار کنم، چون خیلی زیبا، انسانی و قوی است. خیلی مایلم روی آنها کار کنم. حالا اگر اوضاع بهتر یا عوض شود، شاید آن وقت بشود رفت و روی اینها کار کرد.

اما آیا با این همه پشتکار و خلق آثار گوناگون، جایی برای زندگی خصوصی باقی می‌ماند؟ بابک صبحی در واقع با کار خود ازدواج نموده است. پیوندی که الزاماً انتخابی هم نبوده است. مانند آمدنش به ترکیه.

متاسفانه این جوری شده. این هم انتخابی نبوده. همه چیز توی این دنیا به من تحمیل شده. نه متاسفانه من هیچ موقع نتوانستم انقدر روی کسی یا چیزی متمرکز شوم. تا امروز آن جوری عاشق کسی نشده ام که بگویم علیرغم همه چیز او باید کنار من و در زندگی من باشد.

اگر بخواهی برای جوانانی که به رشته پیکرتراشی علاقمندند توصیه‌ای بکنی، آن توصیه چه خواهد بود؟

کار کنند. اصراری که برای خودم داشتم و پیگیری که داشتم، توانستم راه بندازم خودم را اینجا و الان هم دیگر لازم نیست که خیلی نگران پروژه‌هایم باشم، یا نگران کارهای دیگر، این که میتوانم این پروژه ها را انجام بدهم یا نه. خیلی موقعیتم اینجا فرق کرده است. در ایران هم همین‌طور. یعنی گالری‌ها خیلی استقبال می‌کنند و من را خوب پذیرفته‌اند.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

Excellent job. Thanks

-- Mina Zand ، Apr 17, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)