تاریخ انتشار: ۲۴ اسفند ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
قرآن محمدی - ۲۱

اخلاق سلوکی دین و دنیای جدید (۱۲ - ۱۱)

اکبر گنجی

۷- تعارض اخلاق سلوکی دین با توسعه

سخن گفتن از تعارض اخلاق سلوکی دین با اخلاق منتهی به جامعه‌ی توسعه یافته‌ی مدرن، سخن گفتن از تعارض دین با امری، لزوماً خوب و مطلوب به شمار نمی‌رود. برای آنکه بزرگترین جامعه شناسان، در عین نشان دادن ارزش‌هایی که جامعه‌ی مدرن را به وجود آورده‌اند، و درعین برشمردن دستاوردهای مدرنیته، انتقادهای بی‌شماری از جامعه‌ی مدرن کرده‌اند.

مارکس، دورکهایم، وبر، زیمل، هورکهایمر، آدرنو، فوکو، هابرماس و...، جامعه و فرهنگ مدرن را از زوایای گوناگون به تیغ نقد گرفته‌اند. داوری ارزشی دین‌دران و غیردین‌دران در خصوص جوامع توسعه یافته‌ی مدرن هر چه باشد، انکار نمی‌توان کرد که اخلاق و ارزش‌هایی که جوامع مدرن را پدید آورده‌اند، با اخلاق و ارزش‌های سلوکی دینی تعارض دارند.

به تعبیر دیگر، سلوک اخلاقی عارفانه – صوفیانه‌ی معطوف به «تجربه‌ی دینی»، به جوامع توسعه یافته‌ی مدرن منتهی نمی‌شود. جوامع توسعه یافته‌ی مدرن، مسبوق به ارزش‌هایی هستند، که با ارزش‌های اخلاق سلوکی دینی، تعارض دارند.

نگرش دنیا گریز، مخالف امور نا پایدار دنیوی است و مواهب دنیوی عارفان را خشنود نمی‌سازد. حتی فردیت شخص هیچ ارزشی ندارد. برای این‌که تنها راه وصال به معشوق، و تبدیل هجران محتاج به رویت مشتاق، دریافت «فقر ذاتی وجودی» و عدم محض است.

غیر از خداوند موجودی وجود ندارد که ارزشمند یا بی‌ارزش باشد. سطح پائین این مدعا را سعدی بیان کرده است، که بر مبنای آن، در برابر عظمت وجودی خداوند، دیگر موجودات هیچ به حساب می‌آیند:

ره عقل جز پیچ نیست
بر عارفان جز خدا هیچ نیست

توان گفت این با حقایق شناس
ولی خرده گیرند اهل قیاس

که پس آسمان و زمین چیستند؟
بنی آدم و دام و دد کیستند؟

همه هر چه هستند از آن کمترند
که با هستی‌اش نام هستی برند

که گر آفتاب است یک ذره نیست
و گر هفت دریاست یک قطره نیست

چو سلطان عزت علم برکشد
جهان سر به جیب عدم درکشد106.

برخی دیگر هم گفته‌اند که اگر چه دنیا وجود دارد، ولی عارف کسی است که غیر خدا را نمی بیند، و هیچ چیزی او را از خداوند غافل نمی‌سازد. اما مولوی، چنانچه پس از این گفته خواهد شد، با این سطوح کاری ندارد، او به معنایی بسیار عمیق تر از اینها باور داشت:

هیچ‌کس را تا نگردد او فنا
نیست ره در بارگاه کبریا

چیست معراج فلک این نیستی
عاشقان را مذهب و دین نیستی

پوستین و چارق آمد از نیاز
در طریق عشق محراب ایاز

ملک و مال و اطلس این مرحله
هست بر جان سبک رو سلسله

سلسله‌ی زرین بدید و غره گشت
ماند در سوراخ چاهی جان ز دشت

صورتش جنت بمعنی دوزخی
افعیی پر زهر و نقشش گل رخی


(مثنوی، دفتر ششم، ابیات ۲۴۵ – ۲۳۲)

ارزش قائل شدن برای دنیا، به دنبال آن رفتن، آباد کردن آن، جمع آوری مواهب دنیوی و غیره،به جای آنکه آدمی را به خدا نزدیک سازد، او را از خداوند دور می‌کند، چه رسد به تجربه‌ی خداوند. سلوک عارفانه، سلوک فردی است، نه جمعی.

مواجهه با خداوند، رویارویی شخصی و منحصر به فرد است. بدینترتیب،وجود احکام فقهی اجتماعی در کتاب و سنت معتبر، و وجود صنف متخصص این دانش تماماً دنیوی (فقه) انکار نمی‌گردد. محل نزاع، روابط اخلاق سلوکی دینی با اخلاق منتهی به جوامع توسعه یافته‌ی مدرن است.

غزالی فقه می‌گفت: فقه متعلق به خصومات دنیوی است، و متکفل آن فقیهانند که علمای دنیا هستند. او وعاظ را هم از گدایان به شمار می آورد.

شاید گمان رود که امثال غزالی و مولوی از ساز و کار دنیا هیچ اطلاعی نداشته، و نمی دانسته اند که مومنان را به چه نحو سلوکی می‌خواندند، و آن سبک زندگی چه بر سر دنیا خواهد آورد؟ اما باید گفت که آن‌ها بخوبی می‌دانستند که اداره ی نظام دنیوی منوط به چیست؟ و چه چیز علت دوام زندگی دنیوی است؟ غزالی می‌گفت:

«خداوند نظام شهرها و مصلحت بندگان را در گرو غفلت و جهل شان نهاده است. بلکه نظم همه‌ی امور دنیا، وامدار غفلت و دون همتی است. اگر مردم همه عاقل و بلند همت شوند، از دنیا دلسرد خواهند شد، و چون دلسرد و زاهد شوند، زندگی ویرانی خواهد گرفت. در آن صورت، همه‌ی مردم از جمله خود زهاد، هلاک خواهند گشت107

به گمان غزالی، ادراه ی دنیای ماقبل مدرن هم منوط به غفلت، حرص و مسخر بودن مردم است، چه رسد به جوامع مدرن کنونی:

«پیشه وران نیز مسخر شده اند تا مملکت برای ملوک سامان یابد و نیز دنیا خواهان مسخر شده اند تا راه دین برای دین‌داان، که ملک آخرت است هموار گردد و اگر چنین نبود، دین دین‌دران هم سالم نمی ماند. لذا شرط سلامت دین اینان آن است که بیشتر مردم از دین خواهی اعراض کنند و به امور دنیا همت گمارند و این قسمتی است که مشیت ازلی خداوند آن را تقدیر کرده است و آیه نحن قسمنا بینهم معیشتهم اشاره به همین معنا دارد108

در پس جهان بینی غزالی و مولوی، اشعری گری ای خوابیده است که مسخر بودن اکثریت آدمیان و غفلت آن‌ها را ناشی از مجبور بودن شان به شمار می آورد:

«مردم مجبورند که دوستدار ریاست باشند... خداوند وعده کرده است که این دین را با اقوامی که خود نصیبی نمی برند، تأیید کند. لذا تو اندیشناک کار مردم مباش و به خود بپرداز. خداوند آنان را ضایع نخواهد کرد. از این بالاتر... اگر در شهر جز یک واعظ نافع نافذ الکلام نباشد...

ما او را از وعظ کردن منع نخواهیم کرد. بلکه به او می‌گوییم وعظ کن و با خود هم مجاهده کن. و اگر بگوید نمی‌توانم، باز هم می‌گوییم به وعظ مشغول باش و مجاهده را هم فرو مگذار. چون می‌دانیم که اگر او وعظ نکند مردم همه هلاک خواهند شد، زیرا جز او کس دیگری در شهر برای این کار نیست، حال اگر بر وعظ مداومت کند و هدفش جلب قلوب و کسب ریاست باشد، خود او هلاک می‌شود.

سلامت دین مردم محبوت تر است نزد ما از سلامت دین او به تنهایی. لذا ما او را فدای مردم می‌کنیم و می‌گویی شاید این از زمره ی همان کسانی است که پیامبر فرمود این دین را به مدد اقوامی تأیید خواهد کرد که خود نصیبی ندارند109

نکته‌ی بسیار مهمی که غزالی گفته است، و با بحث حاضر ارتباط وثیقی دارد، آن است که غفلت مردم از آخرت و باطن جهان، و عدم پایبندی به اخلاق سلوکی دین، موجب آباد کردن دنیاست. اگر مردم بخواهند به آن اخلاق عمل کنند، نه تنها دنیا آباد نخواهد شد، بلکه دنیا ویران می‌گردد:

«جایز نیست که مردم در دانستن امثال این معارف شرکت جویند و نیز جایز نیست که حامل این معارف آن را برای دیگران افشا کند، بلکه اگر همه آن‌ها را بدانند، دنیا ویران خواهد شد. چون حکمت الهی اقتضا می‌کند که همه در غفلت غوطه ور باشند تا دنیا آباد گردد، بلکه اگر همه‌ی مردم چهل روز طعام حلال بخورند، از فرط زهد، دنیا ویران و بازارها بسته خواهد شد110

جامعه‌ی‌ توسعه‌ يافته‌ ی مدرن ‌،مسبوق به اخلاقی خاص است. دموکراسی در جوامع توسعه نیافته، ایجاد نخواهد شد. به عبارت دیگر، ميزانی‌ از توسعه ی‌ اقتصادی‌ ـ اجتماعی‌ ـ فرهنگی‌، شرطِ لازم‌ ظهور و تولد دموكراسی‌ است‌. دموكراسی‌ مسبوق‌ به‌ توسعه‌ است‌ ولی‌ توسعه‌، خود نيز مسبوق‌ به‌ ارزشهايی‌ است‌ كه‌ به‌ طور تدريجی‌ نظام‌ سنتی‌ ما قبل‌ مدرن‌ را جاروب‌ كرده‌ و نظامِ توسعه‌ يافته‌ را جايگزين‌ آن‌ می‌کنند.

اخلاقِ آخرت‌گرای‌ معطوف‌ به‌ كمال‌ نفس‌، به‌ دنيای‌ خاكی‌ اهميت‌ چندانی‌ نمی ‌داد. آنان‌ بجای‌ تغيير عالم‌ خارج‌، به‌ تغيير عالم‌ درون‌ می ‌انديشيدند. و تمام‌ همشان‌ معطوف‌ به‌ تحول‌ انسان‌ از طريق‌ درون‌ گرايی‌ و پاك‌ شدن‌ از ابعاد پست‌ و رذائل‌ اخلاقی‌ و جنبه‌ ی حيوانی‌ بود. اخلاقی‌ كه‌ دنيا را جدی‌ نمی‌گرفت‌، و معطوف به درون بود، نمی‌توانست‌ تغيير چندانی‌ در آن‌ ايجاد کند.

اخلاق سلوکی فقط به تهذیب نفس می پردازد. ماركس‌ وقتی در تز يازدهم‌ فوئرباخ‌ اعلام‌ كرد: «فيلسوفان‌ تاكنون‌، فقط‌ جهان‌ را به‌ راه‌های‌ گوناگون‌ تفسير كرده‌اند، ولی‌ اكنون‌ مساله‌ بر سر دگرگون‌ كردن‌ آن‌ است‌»، به یکی از تفاوت‌ های بنيادين‌ جهان‌ كهن‌ و دوران‌ مدرن‌ اشاره می‌كرد. دگرگون‌ كردن‌ جهان‌ نيازمندِ تصرفِ در جهان‌ بود و تصرف‌ در جهان‌ نيازمند اخلاقی‌ بود كه‌ تصرف‌ و تغيير دنيا را، عملی‌ نيكو محسوب‌ نمايد.

بدين‌ترتيب‌ «اخلاق‌ دنيوی‌» شكل‌ گرفت‌. اخلاقی‌ كه‌ ناظر بر‌ آباد كردن‌ دنيا، بهره‌وری‌ از آن‌ و بهزيستی‌ در آن‌ بود. اخلاق‌ دنيوی‌ جديد، اگر می‌خواست‌ راهگشای‌ تغيير و بناكردن‌ جهان‌ جديدی‌ باشد، چاره‌ای‌ نداشت‌ جز آنكه‌ ابعاد مذموم‌ و مطعون‌ و خاكی‌ وجود آدمی‌ را جدی‌ بگيرد و آن‌ها را رها سازد تا رشد كنند، ريشه‌ بدوانند و دنيايی‌ بسازند متفاوت‌ از جهان بسته ی کهن. مارکس زمانی نوشت:

جامعه‌ی بورژوایی مدرن مثل جادوگری است که دیگر از پس نیروهایی زیر زمینی که با جادوی خود احضار کرده است، بر نمی‌آید، دقیقاً به همان رذائلی اشاره می‌کرد که ازاد شده بودند، و در حال ساختن دنیایی بودند که مارکس ان را از زوایای گوناگون ناپذیرفتنی به شمار می آورد. اما این "لشکر جن‌ها" با قدرت خلاق خود، جهان جدید را پدید آوردند.

به این ترتیب، آنچه در جهان کهن رذیلت محسوب می‌شد، در دوران مدرن، به فضیلت تبدیل شد. ابعادی از وجود آدمیان که بدون به رسمیت شناختن آن‌ها، جهان جدید به وجود نمی‌آمد.

هواهای‌ نفسانی‌ كه‌ در بادی‌ امر يكسر زيانبار و ويرانگر تلقی می‌شد، در پايان‌ قرن‌ هفدهم‌ و خصوصاً قرن‌ هجدهم‌ به‌ مقام‌ جوهر حيات‌ جمعی و نيرويی بالقوه‌ سازنده‌ ارتقاء يافتند و معلوم‌ شد كه‌ عالمی كه‌ هواهای نفسانی‌ در آن‌ آزاد و فعال‌اند بمراتب‌ بهتر از جهانی است‌ كه‌ در آن‌ اين‌ اميال‌ سركوب‌ می‌شوند.

اخلاقِ مدرنیزاسیون و بازار‌، بطور بنيادين‌ با اخلاقِ دنيا گريز و زاهدانه ی‌ گذشتگان‌ تعارض‌ دارد. دموكراسی‌ های مدرن، فرزند فرایند مدرنیزاسیون اند. جامعه‌ گرفتار فقر گسترده‌، جهل‌، ناامنی‌ نمی‌تواند خالق‌ دموكراسی‌ باشد. برای‌ پيدايش‌ دموكراسی‌، جامعه‌ بايد در ابعاد مختلف‌ توسعه‌ يابد و توسعه‌ متكی‌ بر اخلاقی‌ است‌ متفاوت‌ و متعارض‌ با اخلاق‌ كهن‌.

8- تجربه‌ی گفت‌وگوی با خداوند

ادیان ابراهیمی، به خدای متشخص انسانوار باور دارند. مطابق روایت متون مقدس ادیان غربی، خداوند در طول تاریخ با انسآن‌های بی شماری گفت‌وگو کرده است. خدای متشخص انسانوار در زندگی و حیات گذشتگان حضور فعال داشت. تاریخی که متون مقدس ابراهیمی به تصویر می‌کشند، تاریخ گفت و شنودهای خداوند با آدمیان، تاریخ دخالت های مستقیم خداوند در زندگی جمعی آدمیان، و تاریخ معجزاتی است که خداوند از طریق کارگزاران خود آفریده است.

خدای آن‌ها، به آدمی از خود او نزدیک تر است. هر گاه او را بخوانند، می شنود، و به آن‌ها پاسخ می‌گوید. دعا های آن‌ها را مستجاب می‌کند.

تجربه‌ی دینی، در ادیان ابراهیمی، تجربه‌ی کلامی (گفت و شنودی) با خداوند است. نمونه‌ی زیر یکی از مصادیق تجربه‌ی دینی در کتاب مقدس است:

«در سالی که عزیای پادشاه مرد، خداوند را دیدم که بر کرسی بلند و عالی نشسته بود و هیکل از دامن های وی پر بود، و سرافین بالای آن ایستاده بودند که هر یک از آن ها شش بال داشت، و با دو تا از آن ها روی خود را می پوشانید و با دو تا پاهای خود را می پوشانید و با دو تا نیز پرواز می‌کرد.

و یکی دیگری را صدا زده، می‌گفت: قدوس، قدوس، قدوس، یهوه صبایوت تمامی زمین را از جلال او مملو است. و پایه‌های آستانه از آواز او که صدا می زد، می لرزید و خانه از دود پر شد. پس گفتم: وای بر من که هلاک شده ام، زیرا من مرد ناپاک لب هستم و در میان قوم ناپاک لب ساکنم و چشمانم یهوه صبایوت پادشاه را دیده است.

آن گاه یکی از سرافین نزد من پرید، در حالی که اخگری را که با انبر از روی مذبح برگرفته بود در دست داشت، آن را بر دهانم گذارده، گفت که اینک این لب ها را لمس کرده است و عصیانت رفع شده و گناهت کفاره گشته است. آن گاه آواز خداوند را شنیدم که می‌گفت که را بفرستم و کیست که برای ما برود، گفتم لبیک، مرا بفرست111

گفت‌وگوهای خداوند با ابراهیم یکی از مصادیق ارتباط کلامی خداوند است که در کتاب مقدس و قرآن گزارش شده اند. کیر گگور پروژه ی ایمان گرایی خود را بر اساس گفت‌وگوی خداوند با ابراهیم و دستور خداوند به او که فرزندش را قربانی کند، بنا کرده است112.

به تعبیر مارتین بوبر، رابطه‌ی من – تو، میان انسان و خداوند برقرار است. اگر چه متون مقدس دینی گزارش های بسیاری از گفت‌وگوی خداوند با انسآن‌ها نقل کرده‌اند،اما اکثریت مومنان در جهان ماقبل مدرن، فاقد تجربه‌ی گفت‌وگوی با خداوند بوده اند.

به طور طبیعی این پرسش اندیشه سوز و تکان دهنده ی وجودی، در ذهن آن‌ها شکل می‌گرفت که چرا خداوند با آنان سخن نمی‌گوید؟

عارف شوریده ای چون مولوی هم به نوعی با این مسأله درگیر بود و در برخی از مواضع کوشیده است تا راه حلی برای عدم گفت‌وگوی خداوند با آدمیان، عرضه بدارد. او ضمن داستانی آورده است که سالکی دائماً خداوند را می‌خواند، اما پاسخی از او دریافت نمی داشت. شیطان این شک را در او ایجاد می‌کند که خواندن خدا و پاسخ دریافت نداشتن، چه سودی دارد؟

آن یکی الله می‌گفتی شبی
تا که شیرین می‌شد از ذکرش لبی

گفت شیطان آخر ای بسیار گو
این همه الله را لبیک کو

می‌نیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله می‌زنی با روی سخت


(مثنوی، دفتر سوم، ابیات ۱۹۱- ۱۸۹)

نکته‌ی جالب توجه در طرح مسأله از سوی مولوی آن است که وی، بجای آنکه مسأله را به عنوان درگیری وجودی (existential) مطرح سازد، آن را محصول شیطان اغواگر و منحرف کننده به شمار آورده است. مطابق روایت مولوی، سالک دل شکسته و پشیمان از خواندن می‌شود:

او شکسته دل شد و بنهاد سر
دید در خواب خضر را در حضر

گفت هین از ذکر چون وامانده‌ای
چون پشیمانی از آن کش خوانده‌ای

گفت لبیکم نمی‌آید جواب
زان همی ترسم که باشم رد باب


(مثنوی، دفتر سوم، ابیات ۱۹۴- ۱۹۲)

مولوی کوشیده است تا پاسخی برای سالکانی که دائماً با تمام وجود خدا را می‌خوانند، اما پاسخی دریافت نمی‌دارند،آماده نماید:

گفت آن الله تو لبیک ماست
و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست

حیله‌ها و چاره جویی‌های تو
جذب ما بود و گشاد این پای تو

ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیر هر یا رب تو لبیک‌هاست


(مثنوی، دفتر سوم، ابیات ۱۹۷- ۱۹۵)

مولوی پس از این، مطابق مذاق اشاعره، می‌گوید که خداوند بسیاری از آدمیان را نحوه‌ای از حیات بخشیده است، تا نتوانند او را بخوانند. به عنوان نمونه، خداوند به فرعون مال، ملک، عدم بیماری و درد و رنج داد، تا حتی یک بار هم خدا را نخواند.

پس آدمیان دو گروه‌اند، یک دسته آنانند که خداوند دنیا را به آن‌ها داده است، تا او را نخوانند، و دسته‌ی دیگر آدمیانی هستند که دنیا را از آن‌ها گرفته‌اند، اما به جای آن، به آن‌ها اجازه داده‌اند تا خدا را بخوانند. آن‌ها نباید در انتظار پاسخ خداوند باشند، چرا که همین که به آن‌ها حالتی داده شده است که می‌توانند خدا را بخوانند، همان حالت و موقعیت را باید عین پاسخ خداوند به شمار آورند.

روشن است که راه حل مولوی برای حل مسأله‌ی دشوار پاسخ ندادن خداوند به صدا و طلب بندگان و سالکان، در چارچوب خدای متشخص انسان‌وار سخن‌گوست. اما اگر آن سخنان مولوی که خداوند را صورت بی صورت، و فاقد هر گونه تشخص خوانده است را سخنان اساسی و محوری او به شمار آوریم، در آن صورت دیگر با مسأله‌ای به نام مسأله‌ی خاموشی گزیدن و سکوت خداوند مواجه نخواهیم بود.

برای این‌که، تمام تصورات آدمیان درباره خداوند، از جنس صورت افکنی بر امر بی صورت است. به تعبیر غزالی:

«اصولاً جمیع الفاظ زبان وقتی در حق خداوند به کار می‌روند، مجازی و استعاری می‌شوند113.» سخن گو کردن خداوند، یکی از صورت های انسانی است که آدمیان بر هستی بی صورت می‌افکنند. اما باید به هوش باشند که: لیس کمثله شیء.

نه دو باشد تا توی صورت پرست
پیش او یک گشت کز صورت برست

گر تو صد سیب و صد آبی بشمری
صد نماید یک شود چون بسفری

در معانی قسمت و اعداد نیست
در معانی تجزیه و افراد نیست

اتحاد یار با یاران خوشست
پای معنی گیر صورت سرکشست

صورت سرکش کن برنج
تا ببینی زیر او وحدت چو گنج

منبسط بودیم و یک کهر همه
بی سر و بی پا بدیم آن سر همه

یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب

چون بصورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایه های کنگره

کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق


(مثنوی، دفتر اول، ابیات ۶۹۲- ۶۷۸)

بر همین مبنا، مولوی در مواضع مختلف ، سخنان عارفان مجذوب را سخن خداوند خوانده و انا الحق گفتن آنان را روا شمرده است. سالکی که چون قطره ای در اقیانوس هستی محو می‌شود، وقتی سخن بگوید، سخن او، سخن خداوند به شمار می‌آید، نه آنکه خداوند سخن بگوید.

هر چه عارف درباره‌ی خداوند بگوید، خدای بی صورت نخواهد بود، بلکه نقش ها و صوری است که او بر خدای بی صورت می‌افکند. در آن حالت، عارف خود خداست که سخن می‌گوید:

با مریدان آن فقیر محتشم
بایزید آمد که نک یزدان منم

گفت مستانه عیان آن ذوفنون
لا اله الا اناها فاعبدون

مست گشت او باز از آن سغراق زفت
آن وصیتهاش از خاطر برفت

چون پری غالب شود بر آدمی
گم شود از مرد وصف مردمی

هر چه گوید آن پری گفته بود
زین سری زان سری گفته بود

چون پری را این دم و قانون بود
کردگار آن پری خود چون بود

اوی او رفته پری خود او شده
ترک بی الهام تازی گو شده

چون همای بی خودی پرواز کرد
آن سخن را بایزید آغاز کرد

عقل را سیر تحیر در ربود
زان قوی تر گفت کاول گفته بود

نیست اندر جبه ام الا خدا
چند جویی بر زمین و بر سما

نقش او فانی شد آینه
غیر نقش روی غیر آنجای نه

ور ببینی روی زشت آن هم توی
ور ببینی عیسی و مریم توی

او نه اینست و نه آن او ساده است
نقش تو در پیش تو بنهاده است


(مثنوی، دفتر چهارم ، ابیات ۲۱۴۲ – ۲۱۰۲)

نقش‌هایی که آدمی بر خداوند می‌افکند، در واقع نقش خود اوست. مولوی عین همین سخنان را در خصوص تجربه‌ی اناالحق گفتن حلاج هم بیان داشته است:

صبغه الله هست خم رنگ هو
پیسها یک رنگ گردد اندرو

چون در آن خم افتد و گوییش قم
از طرب گوید منم خم لا تلم

آن منم خم خود انا الحق گفتنست
رنگ آتش دارد الا آهنست

رنگ آهن محو رنگ آتشست
ز آتشی می لافد و خامش و شست

چون بسرخی گشت همچون زر کان
پس انا النارست لافش بی زیان

شد ز رنگ و طبع آتش محتشم
گوید او من آتشم من آتشم

آتش چه آهن چه لب ببند
ریش تشبیه مشبه را مخند

پای در دریا منه کم گوی از آن
بر لب دریا خمش کن لب گزان


(مثنوی، دفتر دوم ، ابیات ۱۳۵۷- ۱۳۴۶)

گفت فرعونی انا الحق گشت پست
گفت منصوری انا الحق و برست


(مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۳۶)

اگر خداوند هستی نامتشخص باشد، مسأله‌ای به نام مسأله‌ی سخن نگفتن خداوند با سالکان و بندگان، وجود نخواهد داشت. اما اگر خداوند، متشخص انسان‌وار باشد، یعنی یکی از موجودات عالم باشد،مسأله‌ی سخن نگفتن او با سالکان و مومنان، چون مسأله‌ای لاینحل در مقابل قائلان به خدای متشخص انسان‌وار سخن‌گو سبز خواهد شد.

مولوی در چارچوب خدای متشخص انسان‌وار، اولاً: این مسأله را آفریده‌ی شیطان به شمار می‌آورد و ثانیاً: با اتخاذ رویکردی اشعری مسلک، در واقع به مسأله پاسخ نمی‌گفت. ثالثاً: با طرح این که خود خداوند برخی از آدمیان را از خواندن خود دور کرده و برخی دیگر را به خواندن خود وادار کرده، داوری اخلاقی در خصوص رفتار متفاوت آدمیان را تعطیل کرده است، برای آنکه، همه بر اساس طرح پیشین خداوند به کاری خاص مشغولند.

در داستان شیطان و معاویه هم مولوی از زبان شیطان می‌گفت که خداوند بازی شطرنجی در عالم بر پا کرده است که من، یکی از مهره های بازی او هستم و همان نقشی را بازی می‌کنم که او خواسته است.

اگر در جهان کهن موجود اسطوره‌ای به نام شیطان در ذهن و ضمیر سالکان و مومنان شک و شبهه ایجاد می‌کرد، دوران مدرن، شیاطینی چون: فوئر باخ، مارکس، فروید، نیچه، هایدگر، سارتر، دورکهایم، فوکو، وبر، و ده‌ها چون اینان آفرید و به آن‌ها امکان داد تا ذهن و نفس و جسم آدمیان را در سیطره‌ی خود بگیرند.

مسائلی که اینها برای خدا و تجربه‌ی دینی در دوران مدرن آفریده‌اند، دین‌دران قائل به وجود خدای متشخص انسان‌وار را به عقب نشینی بسیار مهمی واداشته است.

آنان نگذاشتند محل نزاع محدود به تعارض اخلاق سلوکی دین با مدرنیزاسیون باقی بماند. حال نوبت آن‌ها بود که سهم خود را از خدای متشخص انسان‌وار بستانند.

قصه‌ی مسأله‌ی تجربه‌ی دینی در دوران مدرن، وپیامدهای الهیاتی آن، باید همچنان پی گرفته شود.


پاورقی‌ها:

۱۰۶- بوستان، باب عشق و مستی.

۱۰۷- غزالی، احیاء علوم الدین، جلد ۳، کتاب ذم الدنیا، ص ۲۲۷.

۱۰۸- غزالی، احیاء علوم الدین، جلد دوم، کتاب الحلال و الحرام، ص ۱۰۹.

۱۰۹- پیشین، جلد سوم، کتاب ذم الجاه و الریاء، صص ۳۲۷- ۳۲۶.

۱۱۰- پیشین، جلد چهارم، کتاب المحبه، ص ۳۳۷.

۱۱۱- کتاب مقدس، کتاب اشعیاء نبی، باب ششم، ۸- ۱.

۱۱۲- کیرگگور می‌گوید: در آیه‌ی ۲۶ از بخش چهاردهم انجیل لوقا، چنانکه همه می‌دانند، آموزه‌ی شگفتی در باب وظیفه‌ی مطلق ما در برابر خداوند هست:

«اگر کسی نزد من آید و پدر و مادر و زن و اولاد و برادران و حتی جان خود را نیز دشمن ندارد شاگرد من نمی‌تواند بود. این سخن سختی است، و چه کسی تاب شنیدنش را دارد؟»

113- غزالی، احیاء علوم الدین، جلد 4، ربع منجیات، کتاب التوحید و التوکل، ص 255.

Share/Save/Bookmark

بخش‌های پیشین:
پاسخ به تحدی قرآن (۷ و ۸ و ۹)
تحدی در فصاحت و بلاغت (۱۰ و ۱۱)
تحدی در فصاحت و بلاغت (۱۴-۱۲)
تحدی در اخلاق و کلام الله بودن قرآن (۴-۱)
تحدی در اخلاق و کلام الله بودن قرآن (۸- ۵)
تحدی در اخلاق و کلام الله بودن قرآن (۱۳ـ ۹)
اخلاق سلوکی دین و دنیای جدید (۱۰- ۶)

نظرهای خوانندگان

جناب ایرانی
در واقع پاسخ شما همان است که ندادید!
در ضمن چرا فکر می کنید که از حقوق بشر غربی (و نه حقوق بشر راستین) انسانیت بیرون می یاد ؟ اسم ویتنام و فلوجه و هیروشیما و غزه و بوسنی و... تا الان به گوشتون نخورده؟
کتابهای فرید زکریا رو نخوندین تا ببنین چطور یه فاشیست ویرانگر از همون اصول تغذیه می کنه؟
جمله ای که گفتید قبول دارم ولی ظاهرا فراموش کردین پیش از این گفتم با آزار دگر اندیشان موافق نیستم.

-- احسان پژوهنده ، Mar 14, 2009

قرآن، سخن خدا
در نقد اين سخن آقاي گنجي كه سخن گفتن خدا با پيامبران توهمي بيش نيست كه پيامبران در تجربه ديني خود پيدا مي‌كنند، چند نكته را ياد مي‌كنم:
1. تفاوت قرآن با تجربه عارفانه
قرآن سخن فرشته وحي با پيامبر اسلام(ص) است و اوست كه واسطه پيام‌رساني از سوي خدا به پيامبر است و لذا با تجربه عارفانه كه اين وساطت وجود ندارد، تفاوت دارد؛ چنان كه در قرآن در وصف اولين ملاقات جبرئيل با پيامبر(ص) آمده است:
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ * ذي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكينٍ * مُطاعٍ ثَمَّ أَمينٍ * وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ * وَ لَقَدْ رَآهُ بِاْلأُفُقِ الْمُبينِ (تكوير،19-23)؛ به راستي قرآن سخن فرستاده‌اي بزرگوار(جبرئيل) است. نيرومند و نزد پادشاه جهان داراي منزلت. فرشتگان ديگر از فرمان مي‌برند و در آنجا مورد اعتماد است. رفيق شما(پيامبر) با جن مرتبط نيست. او جبرئيل را در افق مشرق ديده است.
اين آيات نشان مي‌دهد، جبرئيل در سمت مشرق براي پيامبر(ص) متمثل شده و به او نزديك شده و با او سخن گفته است؛ چنان كه در جاي ديگر آمده است:
ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى * وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى * عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى * وَ هُوَ بِاْلأُفُقِ اْلأَعْلى * ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى * فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى * ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى (نجم، 2-11)؛ رفيقتان گمراه نشده است و از پيش خود سخن نمي‌گويد. آنچه كه مي‌گويد، وحي است كه جبرئيل به او آموخته است. نيرومندي در افق مشرق قرار گرفته بود. سپس به او نزديك آمد تا به اندازه يك كمان شد و به او وحي كرد. دل پيامبر آنچه را كه ديده دروغ نمي‌يابد.
2. واقعي بودن تجربه وحي
وحي به پيامبر(ص) توهمي محض - اين‌چنين كه خودش را خدا يافته باشد و واقعيتي خارج از خودش نداشته باشد - نبوده است. تمايز سبكي و محتوايي قرآن با سبك و محتواي سخنان عادي پيامبر اسلام(ص) گواه اين حقيقت است. در قرآن از حقايقي سخن گفته شده است كه پيامبر(ص) قبل از آن هيچ خبري از آنها نداشته است. شواهد اين كه قرآن منشأي خارج از وجود پيامبر(ص) داشته است، فراوان است.

-- نكونام ، Mar 14, 2009

در مورد آنچه که پیامبر اسلام برای اولین بار در غار حرا تجربه کرده اند پنج روایت در تاریخ طبری جلد سوم از صفحه 846 تا صفحه 857 ترجمه ابولقاسم پاینده انتشارات اساطیر آمده است.
در این روایات قضاوت اولیه خود پیامبر در مورد این تجریه قبل از مطرح کردن آن با همسرشان خدیجه و ورقه بن نوفل بن اسد عمو زاده مسیحی همسرشان هم آورده شده است.

نگرانی از سلامتی که به صورت جمله های مثل بر خویش بیمناکم یا اینکه ای خدیجه گویا آسیبی دیده ام و جملات مشابه دیگر به وضوع نشان می دهد ایشان احتمال گرفتارشدن به یک بیماری را بیشتر از هر احتمال دیگر در نظر داشتند و حتی ذکر شده است که چون تحمل عکس العمل قریشیان را نداشتم قصد کردم بر فراز کوه روم و خویشتن را بیندازم تا بمیرم و آسوده شوم. محققین زیادی بر اساس همین روایات بر توهم ناشی از صرع تأکید می کنند.
بر اثر دلداری ها و مساعدت های همسر ایشان و سخنان و اطمینان دادن ورقه بن نوفل غم حضرت سبک شده است . در واقع این دو تن بودند که به حضرت قبولاندند که آنچه بر او گذشته واقعیت بوده است نه توهم .
این بخش از تاریخ طبری بسیار مهم است و بهتر است به طور کامل خوانده شود.

-- بدون نام ، Mar 14, 2009

جناب نکونام عزیز
فرموده اید که "در قرآن از حقايقي سخن گفته شده است كه پيامبر(ص) قبل از آن هيچ خبري از آنها نداشته است" و سپس چنین نتیجه گرفته اید که "شواهد اين كه قرآن منشأي خارج از وجود پيامبر(ص) داشته است، فراوان است"
لازم است مثالهای روشنی را به عرض شما برسانم که روشن کننده این مغالطه است. دوست عزیز، نیوتن وقتی راجع به مسأله سیارات می اندیشید نمی دانست که قانون نیروی جاذبه متناسب با عکس مجذور فاصله است اما قدرت ذهنی خلاق، او را به آن نتیجه رساند. آلبرت اینشتین، پیش از 1905 میلادی که فرضیه وجود فوتون ها را مطرح کرد، اطلاعی از وجود فوتون ها نداشت اما خلاقیت کم نظیر ذهنی، او را به وجود ذرات نور هدایت کرد.
نمی خواهم بگویم، سنخ تجربه علمی این دانشمندان با سنخ تجربه وحیانی پیامبر یکسان است اما اینکه فردی به هر راهی بتواند چیزی را دریابد که قبل از آن نمی دانست، مطلقاً دلیل بر این نیست که آن اطلاع از آسمان بر او نازل شده است. تجربه وحیانی محمد اگر واقعیت داشته است، مانند تمام تجربیات بشری از قبیل تجربیات علمی، ادبی، عرفانی و ... کاملاً انسانی بوده و منشأیی از درون داشته است. شما نمی توانید با ردیف کردن کلمات قرآن، منشأ آسمانی وحی را ثابت کنید. گویا تعصبات به شما امکان نمی دهد سخن کسانی مثل گنجی یا سروش را آنگونه که حقیقت حرف ایشان است دریابید. بنده خودم از منتقدین شدید نظریات پیشین سروش بودم اما نظریه جدید ایشان در باب ماهیت وحی (که در قالب قضیه زنبور و طوطی بیان شده است) از معدود پیشرفت هایی است که در قرن های اخیر در زمینه اسلام شناسی رخ داده است و باید ارج نهاده شود. نمی گویم این نظریه حتماً درست است اما محتوای بسیاری برای کاوش دارد. منتهی باید بدور از تعصبات، داوری شود. در باب سخن گنجی هم باید عرض کنم، شما وقتی سخن ایشان را در می یابید که برای اثبات منشأ خارجی قرآن (یعنی منشأ آسمانی آن در مقابل منشأ داخلی یعنی از درون محمد) به "دلایل عقلی صرف"، استناد کنید نه "آیات قرآن" یا "توصیف محمد از تجربیات خود". چراکه همانگونه که خود به دفعات فرموده اید که قرآن به زبان مردم عصر پیامبر نازل شده است نه به زبان امروزی، "توصیفات محمد از تجربیات خود برای مردم هم عصرش" نیز می تواند شامل این قضیه بشود. این یک نکته اساسی است اما من نمی دانم چرا شما را به فکر نمی اندازد و همچنان "چیزی را نقد می کنید که خود درنیافته اید" یعنی سخن گنجی را.
من نمی توانم درک کنم که شما برحسب چه معیاری می فرمایید که قرآن وقتی از "هفت آسمان" حرف می زند، تنها بیان کننده عقاید مردم معاصر محمد است اما وقتی به اینجا میرسد که قرآن "از جانب خداست"، این سخن کاملاً واقعی، عینی و همیشگی است، نه بیان شده به زبان مردم معاصر با محمد. این دوگانگی و ناسازگاری در روش شما کاملاً مشهود است و تا آنجا که بنده کامنت ها را می بینم، تلاش دیگر دوستان، صرفاً برای این است که شما را متوجه این دوگانگی در روش نمایند. اما شما توجه چندانی نمی فرمایید. فکر نمی کنم با این کار بتوانید رضایت خدای خود را جلب کنید.

-- کامران ، Mar 15, 2009

آقاي گنجي و تناقضات او
آقاي گنجي از سويي بر فقه مي‌تازد كه آن دنياگرايانه است و اخلاق صوفيانه و راهبانه را با عنوان اخلاق سلوكي مي‌ستايد كه آن آخرت‌گرايانه و دنياگريزانانه است.
البته او در اين زمينه سخت در اشتباه است و اشتباه او در اين است كه اخلاق مسيحي كاتوليك يا اخلاق صوفيان را عين اخلاق اسلامي دانسته است؛ حال آن كه چنان اخلاقي از سوي قرآن و حديث مورد سرزنش قرار گرفته و به صراحت گفته شده است كه رهبانيت و دنياگريزي در اسلام نيست. سيره زندگي پيامبر اسلام(ص) هم نشان داده است كه دنياگريزي در كار نيست. پرداختن پيامبر(ص) به حكومت چيزي نيست كه بتوان آن را با اخلاق صوفيانه و راهبانه تطبيق كرد. پيامبر(ص) مانند راهبان و صوفيان به صومعه و خانقاه نرفتند؛ بلكه به مسجد رفتند كه در عين اين كه محل عبادت بود، محل حكومت و تجهيز لشگر براي جنگ با دشمن هم بود.
جالب اين كه بالاخره فقها هم به متون آيات و روايات استناد كردند و فقه را ساخته‌اند. مگر معقول است كه فقه اسلام دنياگرايانه باشد و اخلاقش دنياگريزانه؟
آقاي گنجي از سوي ديگر بر همين اخلاق صوفيانه و راهبانه هم تاخته و آن را مانع ترقي مادي و رشد صنعت و پيدايش تمدن به شمار آورده و پيشنهاد كرده است كه از اخلاق مدرن( اخلاق توسعه) كه اخلاقي دنياگرايانه است، تبعيت شود.
به هرحال انسجام فكري در سخنان آقاي گنجي مشاهده نمي‌شود. باور من اين است كه محقق در فرايند تحقيق بر روي يك موضوع سه مرحله را طي مي‌كند: مرحله اول، نفهمي؛ مرحله دوم، گيجي و مرحله سوم، فهم صحيح و نظريه‌پردازي. به نظر من آقاي گنجي در مراحل اول و دوم به سر مي‌برد. مطالب او نشان مي‌دهد كه برخي از آيات و روايات را به درستي نفهميده است. نيز نشان مي‌دهد كه در ميان اطلاعات ديني گم شده و نتوانسته است، ميان آنها سازگاري برقرار كند و به يك نظريه منقحي دست پيدا كند.
البته يك مشكل عمده‌اي كه آقاي گنجي دارد، اين است كه آن آزادي فكري لازم را هم در تحقيق ندارد. او گرفتار نوعي كينه نسبت به نظام جمهوري اسلامي است و اين مانع قضاوت صحيح نسبت به اسلام هم شده است. تصور من اين است كه وي بايد قدري در ايجاد صفاي باطن و خلوص در خود بكوشد. من نمي‌دانم، آيا آقاي گنجي فرصتي مي‌يابد كه در شبانه‌روز با خداي خود خلوت كند و با آب گريه كدورت‌هاي آيينه دلش را پاك كند؟ پيشنهاد مشفقانه و خالصانه من به ايشان اين است كه حتماً چنين فرصتي براي خويش فراهم كند. چنين تجربه اي غير از لذت و آرامش زايد الوصفي كه به آدمي مي‌دهد، به او روشن‌بيني و فرقان(يعني تميز حق از باطل) هم نصيب مي‌كند.
من دوست دارم، سايت محترم زمانه اگرهم تمايل به آشكار كردن اين يادداشت ندارد، لااقل اين مطلب جدي را به اطلاع آقاي گنجي برساند.

-- نكونام ، Mar 15, 2009

احسان پژوهنده بسیار گرامی
فجایعی که فرمودید در ویتنام -هیروشیما با کدام یک از اصول اعلامیه حقوق بشر منطبق است ؟ که شما آنرا متهم میکنید .
اگر گفته من را مبنی بر اینکه " آنچه بر خود میپسندی بر دیگران هم بپسندی " ( *)قبول داشته باشی منطقن نتایج زیر حاصل میشود ( با اعمال قانون قیاس):
1- به استناد " و اعدولهم مستطعتم من قوه ..." بر علیه دشمنان هر چه در توان دارید بکار گیرید . ژاپن دشمن امریکا بود و امریکا هم هر چه در توان داشت منجمله بمب اتمی را بکار برد . ولی این جنایت که بدلیل مذکور ( البته با اعمال سخن *) کاملا منطبق بر اسلام و قران عزیز است توسط هیچ ماده ای از اعلامیه جهانی حقوق بشر تائید نشده است .
2-به استناد سخن * که شما قبول دارید اسرائیل در غزه میتوانست همان کاری را با مردم غزه ( مسلمین) کند که مسلمین با بنی قریظه کردند . ولی مگر اسرائیل همه مردان غزه را گردن زده ؟- مگر زنانشان و کودکانشان را فروخته ؟- مگر در شب پیروزی دختر و همسر اسماعیل هنیه و مشعل به اجبار با ایهود اولمرت همبستر شدند؟ پس اگر این اتفاقات می افتاد قطعا طبق گفته * که مورد تائید شماست هیچکس نه از انسانیت ( طبق تعریف اسلام) طلبکار بود نه بدهکار ولی چون اسرائیل بزرگواری کرد و تنها محلهائی را که از آن موشک شلیک میشد را بمباران میکرد طلب هنگفتی از انسانیت دارد و مسلمین به او بدهکارند . از طرفی جنایات اسرائیل بقول شما با کدام ماده قانون بشر منطبق است؟ که آنرا رد می کنید ؟
3 - در فلوجه عوامل جنایات محاکمه و محکوم شدند ولی عامل اصلی کشتار بنی قریظه مولای متقیان خوانده میشود و این سنت در عصر حاضر هم موجود است نمونه اش عاملان قتلهای زنجیره ای و کوی دانشگاه . پس در اینجا هم کفر جهانی از اسلام عزیز بسیار طلبکار است ( انسانیت)
4- در بوسنی مثل اینکه شما بیخبرید که تازه مردم بوسنی فهمیده اند دشمن اصلی آنها کیست . آنها چه کسانی را از بوسنی بیرون میکنند ؟ امریکائیها را یا ایرانیها را؟ ضمنا اگر به آرشیو اخبار نگاه کنی درست در همان زمانی که شور و احساسات حمایت از مردم بوسنی در صدا و سیما همه را به گریه انداخته بود دولت ترکیه یک محموله کمکهای ایران به به صربستان را بدلیل نقض مقررات تحریم صربستان توقیف کرد . مگر دوست دوست شما دوست شما نیست؟ مگر روسیه دوست شما نیست ؟ مگر صربستان دوست روسیه نیست ؟ پس دیگر بوسنی کیلوئی چند؟ ( البته از دید شما) و باز هم کدام جنایت صربها توسط مواد حقوق بشر تائید شده است ؟
من هم پیش از این گفته بودم وقتی با آزار دگر اندیشان مخالفی در واقع " حلال خدا را حرام و حرام او را حلال " کرده ای و در نتیجه از اسلام خارج شده ای و شما محارب-ملحد-کافر و مرتد هستی و واجب القتل ( البته طبق اصول اسلام و قران نه طبق نظرات من و حقوق بشر)

-- ایرانی ، Mar 15, 2009

م.ر.ل.ی از مشهد:
در دیداری که با دکتر سروش در مشهد داشتیم و ایشان به سخنرانی پرداخت در پایان:
به سئوال من مبنی بر اینکه :
چقدر نظریه خود را مکمل و یا نقص کننده دیگر نظریات ارائه شده توسط دیگر روشنفکران (از جمله نویسنده قرآن محمدی) پیرامون کلام محمد بودن قرآن میدانید.گفتند:
باید دید کدام یک از نظریات را مد نظر دارید و باید روشن کرد منظور سئوال کننده(من) کدام یک از آثار روشنفکران میباشد!!!!!!

-- م.ر.ل.ی از مشهد ، Mar 15, 2009

آقای احسان پژوهنده
به راستی این حقوق بشر راستین که شما نام بردید چیست؟ شما به کدام بند از حقوق بشر سازمان ملل اعتراض دارید؟ شما و سایر دوستان دیندار هر وقت صحبت از حقوق بشر میشود از موارد نقض حقوق بشر برای ایراد گرفتن از حقوق بشر استفاده میکنید!
شما و آقای لطیفی و آقای نکونام نمی بینید که چطور آزدانه اسم و فامیل خود را ذکر میکنید و حتی به سایت شخصی تان ارجاع میدهید ولی ما منتقدان نمیتوانیم چون شمشیر اسلام عزیز همین الان روی گردن ماست. بله عزیزان این دیگر صحبت 1400 سال پیش و حمله مسلمانان برای کشورگشایی نیست که قبولش نداشته باشید. صحبت از هم اکنون است. همین الان حکم مرتد چیست؟ شما عزیزان موضعتان را در قبال حکم ارتداد بیان کنید.

-- زیبا ، Mar 15, 2009


آقاي پژوهنده،
ايران اولين كشوري بوده كه در زمان كورش هخامنشي، قرنها پيش حقوق بشر را به رسميت شناخته است.
- اگز قرار باشد هر آنچه به زعم شما از خارج آمده را صرف نظر از محتواي آن محكوم بدانيد، بايد اسلام عربي را هم مانند حقوق بشر به نظر شما غربي طرد كنيد، آن هم اسلام عربي كه به بهاي خون و ناموس و آزادي هزاران تن از ايرانيان وارد اين سرزمين شد و اكنون هم برخي اعراب آن را مايه افتخار خود مي دانند. فقط صدام نبود كه جنگ قادسيه را افتخار عرب مي دانست.
شما به جاي توجه به محتواي مطلب كه براي همه انسانها از هر رنگ، قبيله، نژاد ، دين و زبان حق برابر قائل است، به طرح مطالب كليشه اي كه به درد مباحثه فكري نمي كند مي پردازيد. عبارت حقوق بشر غربي براي تريبون نمازجمعه و شعار هاي خياباني مناسب است.

-- حميد ، Mar 15, 2009

نکونام عزیز
اگر با روش دقیق علمی که پس از رنسانس به تدریج شکل گرفت، نگاه کنید در می یابید که بشر دریافته است که تعاریف پیشین از طبیعت، اخلاق، دین، خدا و از همه مهمتر "انسان"، قادر نیست به سوالات جدیدی که طرح می شود پاسخ گوید. بشر دریافته است که برخلاف نظر گذشتگان، تمام حقایق، آنقدر که ساده به نظر می آمد، ساده نیستند و باید تواضع پیشه کند و صبور باشد و اندک اندک به راز و رمزهای طبیعت بیرون از انسان و درون انسان نزدیک شود. دین شناسی هم به عنوان یک دانش بشری در همین محدوده قرار می گیرد و همان قواعد حاکم بر شناخت بشر را بر گرده خود دارد. نکونام عزیز، یه نظر میرسد "سخن خدا" دانستن قرآن، همانقدر ساده انگارانه است که بطلمیوس می پنداشت مدار سیارات الزاماً باید دایره باشد چون دایره کاملترین و متقارن ترین شکل است. دوست عزیز، شما باید بیشتر دقیق باشید. در این جملاتی که عرض می کنم دقت کنید:
-قرآن می تواند از درون محمد، منشأ گرفته باشد اما اخلاق پا برجا باشد.
-قرآن می تواند از درون محمد منشأ گرفته باشد اما وقتی وعده می دهد که "بنگر روزی را که آسمان دودی آشکار برآرد" یک واقعه حتمی را پیش بینی کرده باشد.
-قرآن می تواند از درون محمد آمده باشد و حاصل ریاضت های عارفانه او باشد، اما "قیامت" ای که قرآن از آن سخن می گوید (روزی که "کار نیک" معیار است نه ثروت و رفاقت) حقیقت داشته باشد.
دوست عزیز، بحث بر سر "ماهیت وحی" است، نه "لزوم اخلاق". بنابراین، تعابیر شما از قبیل اینکه "در آب اسلام مگس نیفکنیم و خود را از موهبت های آن، محروم نسازیم"، بخوبی نشان می دهد که شما دقیقاً متوجه موضوع بحث آقای گنجی نشده اید. کسی شک ندارد که در اسلام، "تعالیم اخلاقی" وجود دارد که برای جامعه بشری مفید است (گرچه به طور همزمان، "تعالیم ضد اخلاقی" هم در آن وجود دارد). موضوع اصلی، "ماهیت وحی" است.
شناخت ماهیت وحی، به دلیل وجود تعصبات، هنوز هم در مراحل ابتدایی آن به سر می برد. بنابراین، اینکه در برخی آرای گنجی نوعی ناسازگاری یا عدم انسجام دیده شود، دلیل گمراهی ایشان یا پرت بودن از مسأله نیست. واقعیت امر این است که موضوع مورد بحث، آنگونه که شما می پندارید ساده نیست. موضوع، فقط با سر و ته بسیاری از پرسش ها را زدن ساده به نظر میرسد اما همین که کمی بر عمق پرسش ها افزوده می شود، می بینیم مشکلاتی پدیدار می شود.
اگر شما و همفکرانتان اجازه دهید، بحث شناخت "ماهیت وحی" نیز همچون دیگر شاخه های دانش بشری، رشد خواهد کرد و ابهامات برطرف خواهند شد. به شما توصیه میکنم، کتاب های تاریخ علم را بیشتر مطالعه بفرمایید تا دریابید دانش بشری از میان همین ابهام ها و ناسازگاری ها و مشکلات، راه خود را باز کرده است. و "دین شناسی" هم بخشی از دانش بشری است.

-- کامران ، Mar 15, 2009

من این عنوان گذاری های آقای گنجی را نتوانستم بفهمم. عنوان زده اند "اخلاق سلوکی دین و دنیای جدید (۱۲ - ۱۱)" اما از 7 شروع می کنند.

-- کامران ، Mar 15, 2009

آقای نکونام گرامی
من هم مانند شما احساس میکنم آقای گنجی افکارشان کاملا منسجم نیست. این شاید به این دلیل باشد که به قول خودشان در حال بلند فکر کردن هستند. من حدس میزنم که در نهایت ایشان به انسجام فکری خواهند رسید. شاید چند سال دیگر.
اما شما هم کم ضد و نقیض نمیگویید. شما که مسلما شیعه هستید اگر امکان دارد بفرمایید مرجع تقلیدتان کیست تا ما هم بفهمیم آیا این سازو کار نسخ که سابق بر این برای تغییر سخن الله بکار میرفت چگونه میتواند توسط فقها برای صرفنظر کردن از آیات قران بکار رود.
همچنین ممنون میشوم اگر نظرتان را در خصوص حکم ارتداد بیان کنید.

-- زیبا ، Mar 15, 2009

ایرانی عزیز
مدتیه که بحث ها رو دنبال می کنم.
یه سوال از شما دارم . یادم میاد که آقای لطیفی قبلاً با ذکر منبع ماجرای جنگ یهودیان بنی قریظه با مسلمین و جزئیات مورد انتقاد شما رو جواب داد (البته الان نمی تونم ازش دفاع کنم چون نتونستم وقت بگذارم و دنبالشو بگیرم) . متاسفانه شما دوباره عیناً همون ادعا رو مثل قبل بدون ذکر مآخذ قابل پیگیری تکرار می کنید. لطفا مشخص کنید که شما اینجا هستید تا فقط چیزهایی رو با دشمنی تمام رد کنید و بکوبید یا اینکه کمک کنید که حقیقت چیزی روشن بشه ؟ فکر می کنم شما هم مثل آقایان لطیفی یا نکونام که با حرارت تمام از عقیده شون دفاع می کنند ( احتمالا از سر غیرت دینی) ، با تمام وجود سعی می کنید که هر ادعا یا کارکرد مثبت یا قابل قبول از اسلام و دیندارانش وجود داره رد کنید و یا به غیر انسانی ترین وضعش نشون بدید ؟ در ضمن احساس می کنم چنان این قضیه براتون مهمه که از وقت گرانبهاتون براش دریغ نمی کنید. دوست دارم منبع یا منابعتون رو در مورد این ماجرا بدونم.

-- حامد ، Mar 15, 2009

آقای محترمی سورۀ نجم را در اینجا از روی عمد و به غرضی غلط ترجمه کرده است. من ترجمۀ دقیق و طبق اصل قرآن را در اینجا می‌نویسم:

سوگند به‌ستاره آنگاه که سراشیب شود. یارِ شما گمراه نیست و به‌بی‌راهه نیفتاده است و دل‌بخواهی سخن نمی‌گوید. این چیزی جز وحیی نیست که وحی کرده می‌شود. [آن] بسیار توانمند به‌او یاد داده است، دارای نیروی بسیار. پس درست قرار گرفت در حالی که در افق برین بود. سپس پائین آمد و معلق شد و به‌فاصلۀ دو کمان یا پائین‌تر بود. پس وحی کرد به بنده‌اش آنچه وحی‌کرد. آنچه را دید دلْ دروغ نگفت. آیا بر آنچه او می‌بیند با او چالش می‌کنید؟! بار دیگر هم او را نزد سِدرَةُ المُنتَهٰی دید؛ جَنَّةُ المَأوٰی (باغِ اقامتگاه) نزدِ آنست؛ آنگاه که سدره را دربر گرفته بود آنچه دربر می‌گیرد. نه بینایی کژتاب شد و نه از جا در رفت. برخی از نشانه‌های بزرگِ پروردگارش را دید. آیا شما [نیز] لات و عُزّٰی را دیده‌اید و دیگر منات را که سِوّمی است؟

واقدی و طبری داستان غرانیق را در تفسیر این آیه‌ها آورده‌اند:
پیامبر بسیار علاقه‌مند بود که قومش اصلاح شوند، و دوست داشت که با هر وسیله که باشد آنها را به‌خودش نزدیک کند. چون می‌دید که خویشانش از او دوری می‌جویند، و برایش گران می‌آمد که از نعمتی که الله به‌او عطا کرده بود محروم باشند، در دلش آرزومند بود که سببی از درگاه الله برایش بیاید و او و قومش را به‌هم نزدیک کند. و چون خویشانش را سخت دوست می‌داشت علاقه‌مند بود که سختگیریها به‌نرمی تبدیل شود. در این‌حال آنچه دوست می‌داشت و آرزو می‌کرد با دلش در میان می‌گذاشت و با خودش بر زبان می‌آورد. پس الله عزوجل این آیات را نازل کرد: «سوگند به‌ستاره آنگاه که سراشیب شود. یارِ شما گمراه نیست و به‌بی‌راهه نیفتاده است و دل‌بخواهی سخن نمی‌گوید» [آیات آغاز سورۀ نجم]. و چون به‌این آیات رسید: «أفَرَاَیتُمُ اللاّت والعُزّٰی وَ مَناتَ الثّالِثَةَ الاُخرٰی» (آیا لات و عُزّیﱝ را دیده‌اید و دیگر منات را که سومی است؟)، چیزهائی را که در دل داشت و با خودش در میان می‌نهاد و آرزو داشت که برای قومش بیان کند، شیطان بر زبانش نهاد. آنچه شیطان بر زبانش نهاد و او خواند اینها بود: «تِلكَ الغَرانیقُ العُلٰی. وَ إنَّ شَفاعَتَهُنَّ لَتُرتَجٰی». قریشان تا این‌را شنیدند از اینکه محمد خدایانشان را این‌گونه با عبارتهای ستایش‌آمیز یاد کرده بود شادمان شدند. مؤمنان هم که گمانِ اشتباه و لغزش بر پیامبر نمی‌بردند تصدیقِ او کردند. چون به‌موضعِ سجده رسید سر بر سجده نهاد. مؤمنان به پیروی از پیامبرشان و بنابر تصدیقی که از او می‌کردند همراهِ او به‌سجده رفتند. همۀ مردم، از مشرکانِ قریش و دیگران، که در مسجد بودند درپیِ او به‌سجده افتادند. ولید ابن مغیره که پیرمردی سالخورده بود و توانِ سجده کردن نداشت کفی خاک برداشته بر پیشانیش مالید و بر آن سجده کرد. پس از آن مردم با خشنودی به‌ خانه‌هایشان رفتند و همه دلشان از پیامبر شاد بود، زیرا از خدایانشان با بهترین عباراتِ ستایش‌آمیز یاد کرده بود. [ترجمه از تاریخ طبری و طبقات ابن سعد]

-- ذوالفقار علی ، Mar 15, 2009

جناب نکونام گنجی را متهم به عدم انسجام فکری می کند. نکونام می گوید:
"به هرحال انسجام فكري در سخنان آقاي گنجي مشاهده نمي‌شود. باور من اين است كه محقق در فرايند تحقيق بر روي يك موضوع سه مرحله را طي مي‌كند: مرحله اول، نفهمي؛ مرحله دوم، گيجي و مرحله سوم، فهم صحيح و نظريه‌پردازي. به نظر من آقاي گنجي در مراحل اول و دوم به سر مي‌برد."
جناب نکونام،
بنابراین شما مدعی هستید که گنجی به فهم صحیح نرسیده و حق نظریه پردازی ندارد. سئوال بنده این است که چه کسی می تواند ادعا کند که به فهم صحیح رسیده است؟!

اگر همه ما منتظر شویم که به فهم کامل و صحیح از امور برسیم، هیچگاه کسی نظریه پردازی نخواهد کرد. زیرا فهم همه انسانها ناقص است.

اما این ناقص بودن نسبی فهم نباید مانع نظریه پردازی و مهم تر از آن تحلیل نظرات دیگران، پرسش و انتقاد گردد.

جناب گنجی هرگز ادعای آن را نکرده که پاسخی برای همه پرسشها دارد و یا این که فهمی صحیح یا جامع و کامل از امور دارد. او نظرات گذشتگان را مرور می کند و ذهن ما را در مقابل پرسشهایی مهم و تعیین کننده قرار می دهد.

شما اگر دنبال پاسخ های شسته رفته و آماده برای هضم هستید به همان فقه و شرع رجوع کنید. علمای اسلام هم همه چیز را می دانند و هم به درستی دانسته های خود اطمینان صد در صد دارند!!

-- آریا ، Mar 15, 2009

اثبات پذیری الهیت قرآن
من در شگفتم که چگونه برخی سخن خدا بودن قرآن را اثبات ناپذیر می دانند. تلقی من این است که آنان تصور درستی از موضوع ندارند. من برای روشن کردن موضوع نکات ذیل را بیان می کنم:
1. اعتبار دلیل نقلی
تردیدی نیست که ما تجربه وحیانی پیامبر را خود تجربه نکرده ایم؛ ولی آیا این سبب می شود که ما آن را انکار کنیم؟ آیا واقعاً برای قبول کردن هر واقعیتی باید خودمان آن را تجربه کنیم؟ مگر جز این است که ما واقعیات تاریخی را که خود تجربه نکرده ایم، قبول می کنیم؟
ما واقعیات تاریخی را که خود تجربه نکرده ایم، اگر نقل معتبری به دست ما رسیده باشد، از طریق آن نقل معتبر به صحت وقوع آن پی می بریم و به وقوع آن اطمینان پیدا می کنیم.
وحی نبوی را هم باید به همین طریق پی ببریم و باور کنیم.
2. عدم وجود ملازمه میان عقیده شخص و دروغ گو بودن منقولات او
برخی ایراد می گیرند که آنچه شما بر الهی بودن قرآن می آورید، از سوی خود مسلمانان نقل شده است و لذا قابل اعتماد نیست.
من عرض می کنم: آیا مسلمان بودن با دروغ گو بودن ملازمه دارد؟ آیا هرچه مسیحیان درباره تاریخ خود نقل می کنند، دروغ است؟ و همین طور صاحبان ادیان دیگر؟
واقعیت امر این است که برای دروغ بودن نقلی باید قرینه ای وجود داشته باشد و به صرف موافق عقیده بودن منقولات مسلمانان نباید به دروغ بودن آنها حکم کرد.
3. از سنخ رؤیای صادقه بودن وحی
وحی قرآن به پیامبر اسلام(ص)- چنان که در قرآن و حدیث ادعا شده است - اینچنین بوده است که کسی که از آن به جبرئیل یا فرشته وحی نامبردار می شود، نزد پیامبر اسلام متمثل می شده و مطالبی را به او القا می کرده است. این القا در حالت خاصی شبیه حالت خلسه و بی هوشی و خواب صورت می گرفته است.
بنابراین ما اگر وحی نبوی را تجربه نکردیم، رؤیای صادقه را که تجربه کرده ایم. آیا رؤیای صادقه دروغ است؟ آیا اگر هرکسی رؤیای صادقه ای دید، ما حکم می کنیم که او را توهم برداشته است؟ و در رؤیا چیزی ندیده است؟
واقعیت این است که ما امکان وقوع رؤیای صادقه را انکار نمی کنیم و اگر کسی بار اول ادعای دیدن رؤیای صادقه کرد، ممکن است، تردید کنیم، اما اگر مکرر شد، به صادق و واقعی بودن رؤیاهای او باور پیدا می کنیم.
نقل رؤیای صادقه از سوی کسی که آن را دیده است، در صورتی نزد دروغ می نماید که آن کس به دروغ گویی مشهور باشد یا به هرحال قرینه و دلیلی بر دروغ گویی او وجود داشته باشد. اما سرگذشت کسی و قرائن زمان حاضرش گواهی بر راستگویی او دهد، هرگز به دروغگو بودن او حکم نمی کنیم.
4. مشابه داشتن سخن گفتن خدا با بشر
سخن گفتن خدا با بشر چه بی واسطه و چه با واسطه فرشته سابقه داشته است. پیامبران و غیر پیامبران قبل از پیامبر اسلام(ص) هم چنین ادعایی داشته اند.
اگر یک نفر بگوید: من رؤیای صادقه دیده ام، ممکن است، دشوار بپذیریم؛ اما اگر تعداد بسیاری چنین ادعایی کردند، انکار آن سخت خواهد بود. در مورد وحی نبوی هم همین طور است.
5. شباهت نداشتن نبوغ با وحی
یکی از دوستان گفتند، فلان دانشمند که روی موضوعی مطالعه می کند، یکباره به یک حدس علمی می رسد. پیامبر هم همین گونه است و دلیلی ندارد که آن را از سوی خدا بدانیم.
اما این دوستمان توجه نفرموده است که میان آن دو فرق های بسیار است.
اولاً، حدس علمی یک دانشمند بر سوابق مطالعاتی او متکی است و با آنها سنخیت دارد؛ در حالی که سوابق پیامبر اسلام(ص) تأثیری بر آنچه بر او القا شده، نداشته است. نه سبک قرآن با سبک سخنان قبلی و بعدی او سنخیت داشته و نه محتوای قرآن در زندگی گذشته او سابقه داشته است.
ثانیاً، در نبوغ و حدس علمی هرگز این احساس و درک که آن را کسی به او القا کرده است، وجود ندارد و لذا صاحب نبوغ و حدس نمی گوید که آن را کس دیگری به من القا کرده است؛ بلکه می گویم: خودم به آن دست یافتم.

-- نکونام ، Mar 16, 2009

ملاک علمی در تشخیص اعتبار روایات
یکی از دوستان با استناد به روایتی جعلی ادعا کرده است که این وهم پیامبر اسلام(ص) بوده است که آیات را در ذهن او می ساخته و لذا هیچ منشأ الهی ندارد.
من در پاسخ چند نکته را عرض کنم:
1. نقل به معنا و جعل در روایات
باید آگاه باشید که برخی از راویان در گذشته به جعل حدیث روی آورده اند؛ به علاوه روایات پس از صد سال نقل شفاهی ثبت شده است؛ بنابراین هر روایتی ارزش علمی ندارد.
2. تواتر لفظی و معنوی قرآن
قرآن را در هر دوره ای جمع فراوانی از مسلمانان می خواندند و حفظ می کردند و لذا بدون هیچ تحریف و تغییری به دست ما رسیده است.
3. شروط روایات معتبر
مهم ترین شرط معتبر بودن یک روایت این است که قرینه ای بر جعلی بودن آن وجود نداشته باشد. از جمله قراین جعلی بودن یک روایت معارضت آن با قرآن و روایات معتبر است.
4. تصریح قرآن بر مصونیت آن از دسترسی شیطان و جنّ
در قرآن آیات فراوانی وجود دارد که دلالت دارد، وحی قرآن از دسترس شیطان و جن خارج بوده است و لذا معنا ندارد که آیاتی را شیطان به پیامبر اسلام(ص) القا کرده باشد که من در اینجا تنها به یک مورد بسنده می کنم:
وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ * لَوْ ما تَأْتينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ * ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرينَ * إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (حجر، 6-9)؛ مشرکان مکه گفتند: ای آن که قرآن بر تو نازل شده است، تو مجنونی(یعنی جن آن را بر تو نازل کرده است. اگر چنین نیست و فرشتگان آن را بر تو نازل کرده اند،) اگر راست می گویی، چرا فرشتگان را نزد ما نمی آوری؟ (به آنان بگو:) ما فرشتگان را جز به حق فرود نمی آوریم و (هرگاه آنان را نزد شما بیاوریم، حجت بر شما تمام خواهد شد و در صورت انکار) به شما مهلت داده نخواهید شد (و گرفتار عذاب الهی خواهید شد). ما قرآن را نازل کردیم و ما آن را از دسترسی جنّ حفظ می کنیم.

-- نکونام ، Mar 16, 2009

با عرض پوزش
در کامنت قبلی در بند 3 منظورم جنایات ابو غریب بود نه فلوجه

-- ایرانی ، Mar 16, 2009

تناسب احکام فقهی با مقتضیات زمانه
خانم زیبا فرمودند: «شما که مسلما شیعه هستید اگر امکان دارد بفرمایید مرجع تقلیدتان کیست تا ما هم بفهمیم آیا این سازو کار نسخ که سابق بر این برای تغییر سخن الله بکار میرفت چگونه میتواند توسط فقها برای صرفنظر کردن از آیات قران بکار رود. همچنین ممنون میشوم اگر نظرتان را در خصوص حکم ارتداد بیان کنید.»
من در پاسخ عرض می کنم:
1. تحقیق، نه تقلید
من در بحث علمی یک محقق هستم؛ نه یک مقلد. شما از من بخواهید که ادله نظرت کدامند و نفرمایید، از چه کسی تقلید می کنید. من ممکن است، برخی از نظرهایم منحصر به فرد باشد؛ اما بسیاری از آنها هم سابقه دارد و کسان دیگری هم از آن طرفداری می کنند.
2. نظرهای فقها درباره تغییر احکام
فقها درباره آیاتی که امروزه قابلیت اجرا ندارند، اختلاف نظر دارند. گروهی که شاید تعداد آنان بسیار کم باشد، معتقدند این احکام را باید در این دوره هم اجرا کرد، بلغ ما بلغ؛ به هر جا که می خواهد برسد و هر نتیجه ای که می خواهد داشته باشد. امام خمینی این افراد را روحانیت متحجر می نامید.
اما گروه بسیاری که طرفداران نظر امام خمینی از این دسته اند، معتقدند، می توان نظر به رعایت مقتضیات دوره معاصر پاره ای از احکام را تغییر داد و لو آن که آنها از احکام مصرّح در قرآن و حدیث باشد. البته ایشان تعبیر نسخ را برای آن به کار نمی برند؛ اما واقعیت امر آن است که آن هیچ تفاوتی با نسخ ندارد. نسخ یعنی تغییر احکام متناسب با تغییر مقتضیات؛ اعم از آن که این تغییر موقت باشد یا دائم، و اعم از این که این تغییر در زمان پیامبر اسلام(ص) بوده باشد یا پس از ایشان.
3. حکم ارتداد
به تصریح قرآن هیچ اکراه و اجباری در دین نیست و این هم شامل پذیرفتن دین و هم وانهادن آن می شود. بنابراین به صرف وانهادن دین کسی واجب القتل نمی شود. پذیرش عقاید باید با تحقیق باشد و اگر کسی بر اثر تحقیق دریافت که دینی باطل است، به حکم عقل باید آن دین را وانهد، ولو آن که او در تشخیص خود اشتباه کرده باشد. تلاش محقق ولو اشتباه کرده باشد، نزد خدا مأجور است و عذاب نمی شود. آنچه نزد خدا پذیرفته نیست، لجاجت است؛ یعنی علیرغم پی بردن به حقانیت دین و عقایدی از پذیرش آنها سرباز زند.
نه در قرآن و نه در سنت پیامبر اسلام(ص) سراغ نداریم که حکم وانهادن اسلام را قتل قرار داده باشند.
آری، اگر کسی قصد توطئه و فریب داشته باشد و بخواهد از رهگذر پذیرش و وانهادن دین بر ضد مسلمانان و عقاید آنان اقدام عملی صورت دهد، باید مجازات شود؛ اما لزوماً در دوره معاصر حکم او قتل نیست. حکم او باید متناسب با شرایط و مقتضیات و تأثیر حکم در مبارزه با جرم صادر شود. ما در اسلام صدور حکم کلیشه ای و قالبی نداریم. سیره پیامبر اسلام و آیات قرآن نشان می دهد که در صدور حکم به مقتضیات و مصالح توجه می شده است.

-- نکونام ، Mar 16, 2009

حامد گرامی
ببینید این ماجرای بنی قریظه آنقدر معروف و مستدل است که تقریبا در همه کتب تاریخی ( واقدی ها –طبری - ... ) آمده و رهنما و شهیدی هم مطلب را بگونه ای که احساسات شیعه جریحه دار نشود گفته اند. من زیاد وقت خواندن کامنتهای آقای لطف علی را ندارم و حدود 10% آنها را می خوانم لطف فرموده منبعی که فرمودند اگر کتب مجلسی یا اشعار نوحه خوانی نیست بفرمائید . و خلاصه ماجرای بنی قریظه را برایت مینویسم : در يثرب سه قبيله يهود بنام بني‌قينقاع، بني‌النضير و بني‌قريظه زندگي مي‌كردند كه به واسطه اشتغال به امر زراعت و تجارت و داد‌و‌ستد در رفاه و تنعم بودند همچنين به واسطه تربيت ديني و سواد خواندن و نوشتن در سطحي برتر از دو قبيله ديگر اوس و خزرج قرار داشتند.بسياري از افراد اين دو قبيله از خدمت يهوديان به عنوان مزدوري در مزارع يا مباشرت كارهاي تجارتي آنان امرار معاش مي‌كردند و از اين حيث نسبت به آن سه قبيله رشك و احساس زبوني و حقارت داشتند و چنان كه اشاره شد علت اساسي روي آوردن اوس و خزرج به محمد و بستن پيمان عقبه رهايي از همين عقده حقارت و تسلط بر يهودان بود..... بعد از نابودی دو قبیله اول یهوداکنون تنها قبیله بنی قریظه باقی مانده بودند . اين قبيله نيز حاضر شدند هم چون دو قبيله ديگر دارايي خود را گذاشته و سالم از مدينه خارج شوند. ولي محمد چنين نمي‌خواست چه از آن‌ها كينه‌اي در دل داشت و نابودي آنان را باعث ازدياد شوكت اسلام و مرعوب كردن ديگران مي‌دانست.بني قريظه از بيم اين تصميم به طايفه اوس متوسل شد تا همان رفتاري كه با وساطت رؤساي خزرج با دو طايفه ديگر شده بود با آنان نيز به كار بسته شود.وقتي آن‌ها از بني قريظه شفاعت كردند پيغمبر فرمود:من يكي از رؤساي اوس را در اين كار حُكَم مي‌كنم هر چه او گفت بدان عمل خواهم كرد. سپس سعدبن معاذ را حُكَم قرار داد چه مي‌دانست سعدبن معاذ از بني قريظه دلي پرخون دارد.سعد هم حدس و ميل پيغمبر را كاملاً تحقق بخشيد و حكم كرد تمام مردان قريظه را گردن بزنند و زن و فرزند آنان را به بردگي بگيرند و تمام اموالشان بين مسلمانان تقسيم شود.حكم ظالمانه بود ولي چه مي‌شود كرد زيرا هر دو طرف به داوري سعدبن معاذ گردن نهاده بودند. علاوه بر همه اين‌ها شدت عمل و تدابير قاطع هر چند مخالف شروط انساني باشد اما براي بنيان‌گذاري دولت لازم و ضروري مي‌شود. در بازار مدينه چندين گودال كنده شد. هفتصد يهودي تسليم شده و امان خواسته را يكي پس از ديگري گردن زدند.... يك زن را نيز گردن زدند و آن زن حسن القرظي بود كه تا هنگام مرگ نزد عايشه نشسته و گفتگو مي‌كرد. هنگامي كه نام او را بردند با گشاده‌رويي و خنده به سوي قتلگاه رفت. جرمش اين بود كه هنگام محاصره كوي بني قريظه سنگي پرتاپ كرده بود. عايشه مي‌گويد تا كنون زني بدين خوشرويي و خوش‌خويي و نيك نفسي نديده بودم. وقتي برخاست كه به كشتنگاه برود به او گفتم: مي‌خواهند تو را بكشند. با خنده جواب داد: براي من زندگي ارزشي ندارد”. ریحانه دختر اسیری که پدر –برادرانش را کشته بودند در همان شب قتل آنها به زور با پیامبر هم خوابه شد .ريحانه جزء اسراي بني قريظه و سهم پيغمبر بود اما نه اسلام آورد و نه حاضر شد زن عقدي محمد گردد و ترجيح داد به حال بردگي در خانه وي بماند.

-- ایرانی ، Mar 16, 2009

گنجی جان چند وقتی است که نکته ای ذهن مرا مشغول کرده و شاید بد نباشد تحقیقی روی آن صورت بگیرد.
شواهدی وجود دارد که پیامبر اسلام بعضی مواقع و از جمله مواقع دریافت وحی دچار حالت لرزه و رعشه می شده است. (حالتی شبیه بیماری صرع) بعلاوه در مورد آمن هوتپ چهارم هم که در تاریخ (تاکید می کنم در تاریخ، و نه در کتب مذهبی) اولین کسی است که ادعای وجود خدای نادیدنی و آسمانی و ارتباط با او را نموده است، هم ذکر شده که به بیماری صرع مبتلا بوده است و سینوهه در کتاب خود به بیماری صرع آمن هوتپ صریحاً اشاره کرده است. از طرفی بیماری صرع ناشی از اختلال در قسمتی از مغز است. بسیاری از افرادی هم که دچار توهمات هستند به بیماری شیزوفرنی مبتلا هستند که آن هم ناشی از اختلالات مغزی است. به نظرم این موضوع جای کار دارد . شاید همه مدعیان پیامبری و امام زمان و ... (به جز آنها که شیاد بوده و هستند)
دچار نوعی اختلال مغزی بوده اند که باعث ایجاد نوعی توهم برای آنها شده است.

-- بدون نام ، Mar 16, 2009

جناب ایرانی
پیش از اینها در مورد بنی قریظه پاسخ شما را دادم .
جنایاتی که ذکر کردم محصول روح اعلامیه و اصلی ترین گزاره تفکر غربی است که ((همه محبت ها و سایقها ریشه مادی دارد))
وقتی که تمایل انسان به عدل و حقیقت و...
تنها حاصل قراردادی ذهنی برای منفعت باشد پس می توان به جز انسان دوستی از راه ها و فرضهای دیگر هم برای پیشبرد امور استفاده کرد. نتیجه شوم این تفکر را هر وجدان بیداری می فهمد. و ارتباط آن با هیروشما .و ... هم از روز روشن تر است.
این را مقایسه کنید با موضوع فطرت در قرآن که بر اساس آن انسان با تمامی وجود ( و نه فرض و قرارداد و ...) به عدل و حقیقت و ... گرایش دارد و انسان بدون ارزشها انسان سقوط کرده است.
حال ای صاحبین وجدان بیدار تفکر قرآنی انسانی تر است یا تفکر غربی ؟
آیه ای که ذکر کردید تنها آیه قرآن در مورد مبارزه نیست که شما این طور نتیجه بسیطی از این تک آیه می گیرید!
اندک تعمقی در مورد آیات ارتداد در قرآن تصور غلط شما آشکار می کند.

-- احسان پژوهنده ، Mar 16, 2009

جناب نكونام بسيار گرامي،
شما در كامنتهايتان به يك نكته توجه نمي كنيد و بسيار به سخنان گنجي مي تازيد، آن نكته اين است: عامل به وجود آورنده پيشرفتهاي دنياي جديد، پيروي از هواي نفس است. اگر كسي دنيا را جدي نگيرد، پست و مقام را جدي نگيرد، شهرت و شهوت و... را جدي نگيرد و نمي گرفت، بسياري از پيشرفتهايي كه امروزه ما مسلمانان از آنها كپي برداري مي كنيم، اتفاق نيفتاده بود. دين به ما مي آموزد كه دنيا بي ارزش است(در مقالات قبلي احاديث و روايات زيادي از پيامبر و امام علي و... ذكر شده بود) اخلاق دين به ما مي گويد دنبال دنيا رفتن كار انسانهايي است كه خدا و اخرت را فراموش كرده اند. دين به ما مي آموزد كه دنبال پست و مقام و شهرت و... نرويم. لازمه پيشرفت دنيا جدي گرفتن همين هواهاي نفسانيند.
شما اينكه"سيئات فردي حسنات جمعي اند" را قبول داريد؟ قبول داريد كه دين ما را به طرد همه سيئات فرا مي خواند؟
توجه كرده ايد كه تمامي پيشرفتهاي ما ايرانيان مهندسي معكوس است؟ همه فيلسوفان ما (كه از آنها به عنوان افتخارات ايران و اسلام نام مي بريم، مانند زكرياي رازي و ابن سينا و...)مورد لعن و تكفير فقها قرار گرفته اند و اتفاقا فقها نيز نظر دين را بيان كرده اند؟
نمي دانم توانايي كنار آمدن با واقعيات را داريد يا باز هم بر همان نظريه تناقض آلود خود پاي مي فشاريد.

-- علي ، Mar 16, 2009

مدت هاست بحث های نو اندیشان دینی را در تقابل با تفاسیر سنتی در مورد منشا وحی دنبال میکنم. انچه که ادامه ان گفتگو های مبارک است و با قلم آقای گنجی منتشر میشود هنوز در ادامه و ناشی از مشخص نشدن منشا الهی و یا انسانی وحی است. در کلام الله و بی نقص بودن قران است و یا انسانی بودن و احتمال خطا در ان و به تبع مطلق نبودن قران.در میان این نظرات نوشته ای با عنوان "انسان خدا، نگاهی تازه به شخصیت پیامبران و طبیعت وحی" که از زاویه تازه ای به این مبحث نگاه میکند را به علاقمندان توصیه میکنم که حاوی نکاتی در خور اندیشه است در منشا و ماهیت وحی که بالقوه میتواند روشنگر ابهامات بسیار و حقایق تازه ای باشد. بر اساس این نوشته دیدار با خدا و یا واسط شدن پیامبران بین انسان و خدا تجربه ای است محصول شناخت خداوند که به تفکر و اندیشه ممکن میشود و ان حس و درک مفهوم وحدت " لا الله الا الله "است و بس. باقی قران نتیجه تجربه این حس و درک است که محدود و مشروط به زمان و مکان به کلام امده است.

-- احمد درویش ، Mar 16, 2009

گرچه در مقاله‌های «اخلاق سلوکی دین و دنیای جدید»، گنجی (بر پایه‌ی سخنان اندیشه‌مندان مدرن) پایه‌های اخلاقی جامعه مدرن را «هواهای نفسانی‌ای» می‌داند که در روزگار پیشامُدرن، مردود و گناه آلوده شمرده می‌شدند، و از اینجا، ناسازگاری اخلاق سنتی دینی و اخلاق مدرن را نتیجه می‌گیرد، اما باید با نگاهی دقیق‌تر، پرسشی را در نظر گرفت: چرا و در چه زمانی، از میان همین پایه‌های ناپسند اخلاقی جامعه مدرن، مفاهیمی سترگ همچون «حقوق بشر»، «برابری انسان‌ها»، «تکثرگرایی دینی»، «عدالت اجتماعی» و «آموزش و بهداشت همگانی»، پدید آمده اند؟ اخیراً، مقاله‌ای جالب در این باره نشر یافته است:
Helbing, D. and and Yu, W. (2009), The outbreak of cooperation among success-driven individuals under noisy conditions, PNAS vol. 106, no. 10, pp. 3680–3685.
از دید من، وضعی که جهان مدرن در آن آهسته-آهسته زاده شد، تقریباً همان گونه بوده است که اندیشه‌مندانی چون هابز، مارکس و اسمیت توصیف کرده اند – که سخنان‌شان در نوشته‌های پیشین گنجی هم آمد – و بر اثر همین وضع، بدبینی در این اندیشه‌ها فراوان است. اما این بدین معنا نیست که ارزش‌هایی که جهان مدرن پدید آورده/دارد پدید می‌آورد، یکسره کژتاب و خودخواهانه و گناه آلوده است. بسیاری از همین ارزش‌ها از آرزوهای دیرینه‌ی اندیشه‌مندان انساندوست بوده اند که اکنون، دست کم به گونه‌ای جزئی، تحقق یافته اند. دیگر بار، بدین جمله‌ی گنجی توجه کنید که «جامعه‌ گرفتار فقر گسترده‌، جهل‌، ناامنی‌ نمی‌تواند خالق‌ دموكراسی‌ باشد.» اما گذار به زیست مدرن، نیازمند اخلاقیاتی نو است که برساختن آن همچنان ادامه دارد؛ گرچه می‌توان از تجربه‌های انسانی و اخلاقیات پیشامدرن در ساختن اخلاقیات مدرن بهره‌های بسیار برد، اما ــ از دید من ــ بازگشت به اخلاقیات پیشامدرن ممکن نمی‌نماید و بایسته هم نیست.

-- هوشنگ ، Mar 16, 2009

آيا ناسزا گفتن به ابولهب و همسرش مي‌تواند كلام خدا باشد؟

-- مريم ، Mar 17, 2009

آقاي نكونام مي گويد:
"ما واقعیات تاریخی را که خود تجربه نکرده ایم، اگر نقل معتبری به دست ما رسیده باشد، از طریق آن نقل معتبر به صحت وقوع آن پی می بریم و به وقوع آن اطمینان پیدا می کنیم.
وحی نبوی را هم باید به همین طریق پی ببریم و باور کنیم."
يا " 2. عدم وجود ملازمه میان عقیده شخص و دروغ گو بودن منقولات او
برخی ایراد می گیرند که آنچه شما بر الهی بودن قرآن می آورید، از سوی خود مسلمانان نقل شده است و لذا قابل اعتماد نیست.
من عرض می کنم: آیا مسلمان بودن با دروغ گو بودن ملازمه دارد؟"

اولين اشكال اين گفته ها اين است كه " تابت نشده است" را با " دروغ است" يكي مي گيرد.
تفاوت اين دو را هر اهل انديشه اي مي داند و نيازي به توضيح ندارد. تا وقتي صحت يك موضوع
اثبات نشده، تعهدآور و قابل استناد نيست، حتي اگر نتوان دروغ بودن آن را هم اثبات نمود. اين بخشي از روش شناخت علمي است.
مورد ديگر آن كه شنيدن و پذيرفتن يك خبر تاريخي كه معمولاً تاثيري در زندگي ندارد و يا تعيين كننده نيست، يك چيز است و شنيدن وپذيرفتن يك خبر تاريخي كه در صورت پذيرفتن، تمام نحوه نگرش انسان را نسبت به جهان، انسانهاي ديگرو آينده دچار تغيير نموده و چارچوب بسيار دستوري براي زندگي فردي و گروهي ايجاد مي نمايد، تفاوت از زمين تا آسمان است. در حالت دوم مدارك اثبات كننده بايد بسيار متقن باشد، اگر نباشد قابل استناد نخواهد بود. نيازي به اثبات عدم صحت ندارد.
مورد سوم اين كه صحت خبر تاريخي را در حال حاضر نمي توان مورد ارزيابي مستقل از از منابع نقلي قرار داد، ليكن خبر تاريخي مثل ادعاي پيامبري را مي توان از روي محتواي آموزه ها و بيانات و تحليل انطباق آنها با واقعيات مورد ارزيابي قرار داد. مسلماً براي پذيرش يك مكتب نمي توان صرفاً به صداقت طرفداران تاريخي آن استناد كرد، هرچند نتوان آنها را رد كرد.
چهارم اين كه چنين مدعياتي كه در بستري تاريخي از ايمان و باور صادقانه احتمالي مطرح مي شود منحصر به اسلام نيست و اگر قرار باشد از اين طريق ايمان بياوريم بايد به حقانيت كنوني تمام ادياني چون اسلام، مسيحيت، شمنيزم، بوديسم، هندو و . . . ايمان بياوريم و پيرو همه آنها باشيم! البته اين اتفاقي است كه اكثراً به طور اختصاصي به وقوع مي پيوندد و بيشتر افراد با همان دين نياكان خود زندگي مي كنند،ولي انسان محقق چنين روشي را گشاينده راه حقيقت نمي يابد.

-- حميد ، Mar 17, 2009

بسم الله الرحمن الرحيم
در باره ماجرای بنی قریظه ‏
آقای ایرانی نخواند! پس از مطالعه پاسخهای مختلف، متوجه شدم سید قطب دانشمند بزرگ ‏مصری که جان بر سر عقیده باخت، در تفسیر في ظلال القرآن، ج‏5، ص: 2846 به بعد تحلیل ‏مفصل و خوبی البته به زبان عربی ارائه داده است. اینک خلاصه ای از آن، با اندکی اضافات تقدیم ‏خوانندگان فرهیخته می شود:‏
‏1.‏ سه قبیله یهود ساکن در مدینه نابود نشدند. اینان در ابتدا با رسول الله (ص) پیمان ‏صلح منعقد ساختند. "منشور اجتماعی مدینه" را می توان در گوگل جست و جو ‏کرد و از مقاله دکتر حمید رضا جمالی استفاده کرد.‏
‏2.‏ هر یک از قبایل سه گانه، به تدریج پیمان شکنی کردند. بنی‌قینقاع مسلمانی را کشتند ‏و بنی‌نضیر نقشه قتل پیامبر را طرح کردند. رسول الله (ص) در باره دو قبیله ‏نخست ملاطفت نشان دادند و به تبعید آنها از مدینه رضایت دادند. اینان به نواحی ‏خیبر و شام کوچ کردند و برخی از آنان، بعدها با مشرکان علیه امت اسلام همکاری ‏کردند.‏
‏3.‏ در جنگ احزاب که سپاه اسلام درگیری شدیدی با مشرکان پیدا کرده بود، بنی قریظه ‏تمایل پیدا کرد با مشرکان همکاری کند. رسول الله (ص) با یک ترفند اطلاعاتی، ‏بین آنان تفرقه انداخت و سپاه دشمن ناچار، زمان عملیات نهایی را یک روز عقب ‏انداخت. در همان شب سرمای شدید، همراه با توفان شن بر سپاه کفار وزیدن گرفت، ‏طوری که آن را ناشی از امداد غیبی تصور کردند. ترسیدند و فرار کردند. ‏
روز بعد، پیامبر خدا مأمور شد تا همپیمان خیانت کار را مجازات کند. او به سرعت ‏همراه با مسلمین، به سمت قلعه های بنی قریظه که چند کیلومتری مدینه بود حرکت ‏کرد. قلعه را محاصره کرد و توسط حضرت علی علیه السلام از آنان خواستار تسلیم ‏شد. آنان شروع به فحاشی کردند و فحش های زشت به رسول الله (ص) دادند که ‏رسول الله (ص) شنید. ‏
محاصره حدود 25 روز ادامه یافت. سرانجام بنی قریظه در سایه مذاکرات سیاسی ‏راضی شدند تسلیم شوند و هر چه سعد بن معاذ، بزرگ قبیله اوس و همپیمان آنان ‏در دوران جاهلیت حکم کند بپذیرند. حکم او این بود که خائنان، یعنی کسانی که ‏آماده جنگ با مسلمین شده بودند باید کشته شوند، زنان آنها اسیر و اموالشان بین ‏مسلمین توزیع شود. گفته می شود در این ماجرا بین چهارصد تا نهصد نفر کشته ‏شدند که یکی از آنها زنی از یهودیان بود که با پرتاب سنگ، مسلمانی را کشته بود. ‏‏(نک: تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏3،ص:1093)‏
گفتنی است قضاوت سعد با حکم کتاب آسمانی یهود نیز سازگار بود.‏
ثانیا برخی از مورخان معاصر در سندیت و صحت اصل ماجرا تشکیک کرده اند و ‏آن را شبیه ماجرای دیگری در تاریخ یهود دانسته اند که قتل عام 600 تا نهصد نفر ‏توسط اسکندر است. دلایل اینان قابل اعتناست اما استدلالهای بالا به فرض صحت ‏ماجراست. برای مطالعه بیشتر، عبارت "یکی از روات ابن اسحاق ” عطیه ” از ‏خاندان ” زبیر بن باطا ”" را در گوگل بجویید و به کانون گفتمان قرآن وارد شوید.‏
سوم این که به نوشته تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏3،ص:1092: پيمبر از زنان اسير ‏قوم، ريحانه دختر عمرو بن جنانه را كه از طايفه بنى عمرو بن قريظه بود براى ‏خويشتن برگزيده بود و تا هنگام وفات به نزد پيمبر بود، پيمبر به او گفت مسلمان ‏شود و پردگى شود، اما ريحانه گفت: «اى پيمبر خدا، مرا در ملك خويش نگهدارى ‏براى من و تو آسانتر است.» و همچنان بر يهوديگرى باقى ماند و پيغمبر از او ‏كناره گرفت و آزرده خاطر بود. يك روز كه با ياران خود نشسته بود از پشت سر ‏صداى پايى شنيد و گفت: «اينك ثعلبة بن سعيه آمده به من مژده دهد كه ريحانه ‏مسلمان شد.» و هماندم ثعلبه بيامد و گفت: «اى پيمبر خداى ريحانه اسلام آورد.» و ‏پيمبر از اين خبر خوشدل شد.‏
خادم کوچک قرآن مجید: 27 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 17, 2009

شباهت حالت وحی با حالت صرع
حالت خواب و بی حسی جسمانی بر اثر عوامل گوناگونی پدید می آید و در همه آنها چنین است که چون روح از قید جسم رها می شود، آدمی به آگاهی هایی دست می یابد که در حالت عادی به چنگ نمی آید.
برخی از مهم ترین آن عوامل خواب گونگی به این قرار است: الف. صرع؛ ب. کما بر اثر ضربه مغزی؛ ج. هیپنوتیزیم؛ د. خلسه یا موت اختیاری که عرفا و صوفیان به آن روی می آورند؛ هـ. وحی.
بنابراین به دست آوردن آگاهی های غیر عادی تنها به طریق صرع اختصاص ندارد و صرفاً بر اثر آسیب مغزی و بیماری نیست.
پنهان نیست که وحی با انواع دیگری که یاد شد، تفاوت هایی دارد:
اولاً، سابقه زندگی پیامبر اسلام(ص) نشان می دهد که حالت وحی او بر اثر بیماری و آسیب مغزی نبوده است.
ثانیاً، پیامبر(ص) در حالت وحی به وضوح درک می کرد که روحی مقدس با او تماس می گیرد و خود را فرستاده خدا می نامد و پیام الهی را به او القا می کند؛ در حالی که در نمونه های دیگر چنین درک و ادعایی وجود ندارد.
نکته ای که نباید مغفول بماند، این است که شیادی و دروغ گویی برای مردم قابل درک است و سابقه افراد گواه آن است؛ در حالی که چنین سابقه ای در زندگی پیامبر اسلام(ص) به چشم نمی خورد. او قبل از نبوت به لحاظ اخلاقی چنان مورد قبول و اعتماد مردم بود که آنان اموالشان را به امانت به او می سپردند و از رهگذر آن لقب «امین» به او داده بودند.

-- نکونام ، Mar 17, 2009

جناب نکونام عزیز
فرموده اید: "در نبوغ و حدس علمی هرگز این احساس و درک که آن را کسی به او القا کرده است، وجود ندارد و لذا صاحب نبوغ و حدس نمی گوید که آن را کس دیگری به من القا کرده است؛ بلکه می گویم: خودم به آن دست یافتم"
شما گنجی و هر کسی را که دغدغه فهم عمیق دینی دارد متهم می کنید که زنگار دل به آب گریه نشسته است. باید عرض کنم عبارت نقل شده از شما بخوبی نشان می دهد که "شما هیچگاه تجربه پاک و لطیف کشف علمی را از سر نگذرانده اید". از یکی از ریاضیدانان بزرگ پرسیدند چگونه به اثبات قضایا پی می بری؟ گفت من کار خاصی نمی کنم. من فقط مدام مسأله را دز ذهن دارم. اما گویا ناگهان فرشته ای راه حل را در ذهنم می ریزد.
دوست عزیز، به شما توصیه میکنم بروید یکی از علوم طبیعی یا ریاضیات را به طور حرفه ای تحصیل کنید آنگاه این نظریات خام شما پخته خواهد شد و پی خواهید برد که هیچ چیز بی تلاش بدست نمی آید اما دست یابی به "کشف" و "کنار رفتن پرده از روی حقیقت" فقط یک اتفاق لحظه ای و غیر قابل وصف است. چه در حوزه علم و چه در حوزه وحی.
دوست عزیز، شما چنان درباره تجربه وحیانی پیامبر سخن می گویید که گویا در آن لحظات در کنار او بوده اید؟ اگر مخالفین فکری شما درکی از "ماهیت وحی" ندارند، شما هم ندارید. اما فرقی که وجود دارد این است که شما به یک درک ناقص و ساده که از پاسخ گویی به بسیاری از پرسش ها بر نمی آید راضی شده اید اما گنجی بیچاره می خواهد با تلاش، بیشتر و کاملتر بفهمد.
دوست عزیز، سرمایه یک محقق، تواضع اوست.

-- کامران ، Mar 17, 2009

نکونام عزیز
ساده پرسیدم و شما بی پاسخ گذر کردید. دوباره می پرسم: شما برحسب چه معیاری می فرمایید وقتی قرآن از "هفت آسمان" سخن می گوید صرفاً به زبان مردم هم عصر محمد سخن می گوید اما وقتی از "الله" حرف می زند این سخن عینی و همیشگی است و نه صرفاً بیان شده به زبان مردم هم عصر پیامبر؟
اگر آیات "هفت آسمان" را می شود، تأویل کرد، چرا دیگر آیات را نتوان؟ مخصوصاً آیات اشاره کننده به "الله" و "فرشتگان"؟

-- کامران ، Mar 17, 2009

حامد گرامی
من قبلا از همه عزیزان تقاضا کردم بجای وقت گذاشتن و خواندن کامنتهای من کامنتهای آقای لطف علی را بخوانند زیرا ایشان اغلب بسیار صادقانه از درون اسلام ناب عزیز مسائلی را اثبات میفرمایند که بنده قصد اثبات آنرا با اصول منطق دارم .
در اینجا نیز اگر کامنت ایشان را مطالعه فرمایند ملاحظه میشود که تائید سخنان من است و در مورد تفاوتهای اندکی که در بیان ایشان و واقعیت تاریخ وجود دارد باید نکاتی را که امروزه از سنتهای اساسی مسلمین عزیز مخصوصا نابان محمدی است را بر سخنان ایشان اعمال فرمائید . در مورد بحق بودن حمله به بنی قریظه و مسلمان شدن ریحانه باید به مثالهای زیر توجه فرمایند.
1- شما از اخبار سراسر کذب صدا و سیما هم اگر باهوش باشید میتوانید حقیقت را بیرون بکشید مثلا وقتی در اخبار شنیدید که در سراسر دنیا علیه امریکا یا فرانسه یا ... تظاهرات است و تمام مردم جهان امریکا -فرانسه -... را منزوی کرده اند باید فوری نتیجه گرفت که در آینده نزدیک موضوعی باعث انزوای ایران در جهان خواهد شد
2- اگر دیدید در بخشهای خبری مدام از حمله یک فرد در کشورهای پیشرفته به مردم یا کودکان یا .... صحبت میشود باید فوری بفهمید که در ایران احتمالا جنایت عظیمی مشابه بیجه کشف شده و در آینده نزدیک مطبوعاتی خواهد شد .
لذا اگر نسبت به سخنان جناب لطف علی " علم کلام " داشته باشید کاملا مشخص است که حمله به بنی قریظه نوعی "غزوه " ( جنگی که طبق سنت عرب برای بدست آوردن اموال قبایل ضعیف انجام میشده و اصولا بودجه سالیانه اغلب اعراب از همین راه تامین میشده) بوده و اصولا غزوه دلیل لازم ندارد و تنها توجیه کننده آن برتری نظامی است .

-- ایرانی ، Mar 17, 2009

آقای نکونام، قاعدتا شما به درجه اجتهاد رسیده اید که تقلید نمیکنید. اما در زمینه سازوکار نسخ این روش را شبیه به روش آیت الله خمینی میدانید.
تا جائیکه بنده میدانم حکم آیت الله خمینی در مورد مرتد، قتل بود چنانکه در مورد سلمان رشدی فتوا داد. لطفا نفرمایید که سلمان رشدی به خاطر نوشتن یک رمان محارب است. همانطور که شما مسلمانان حق دارید کتاب بنویسید، سایت داشته باشید و سخنرانی کنید، دیگران هم این حق را دارند.
بنده حتی به خاطر دارم قضیه یک برنامه رادیویی را که در یک مصاحبه دختری در جواب اینکه الگوی شما کیست گفته بود اوشین الگوی من است و حضرت زهرا متعلق به 1400 سال پیش است و نمیتواند الگوی من باشد و آیت الله خمینی دستور داده بود که اگر برنامه به عمد ساخته شده، تولید کنندگانش اعدام شوند.
بدون شک حکم ارتداد از سنت گرفته شده. من تعجب میکنم که شما به راحتی همه چیز را منکر میشوید.

-- زیبا ، Mar 17, 2009

کامران گرامی
بسیار منطقی فرمودید که تواضع در دانشمندان علوم واقعی کاملا مشهود است و من خود صدها مورد آنرا دیده ام و برایم سنتی تاریخی شده است که وقتی یک مدعی دانشمندی ( علوم واقعی) تواضعش کم باشد خودبخود نتیجه میگیرم که بار علمیش ضعف دارد . یک دانشمند واقعی هرگز به فهم مردم توهین نمیکند و روز را شب نمی خواند . سپاسگزارم

-- ایرانی ، Mar 17, 2009

آقای احسان پژوهنده بسیار بسیار گرامی
فرمودید : " جنایاتی که ذکر کردم محصول روح اعلامیه و اصلی ترین گزاره تفکر غربی است که ((همه محبت ها و سایقها ریشه مادی دارد)) "
با این کلمه " همه " شما سخنتان را همچون اغلب مسلمین گرامی " مطلق " فرمودید پس باید مورد استثنائی نداشته باشد ( برای رد آن یک مثال نقض کافیست)
شما لطف فرموده بفرمائید در مرام آلبرت شواتزر - آبراهام لینکلن - نلسون ماندلا و مهاتما گاندی ( این آقایان هم تربیت غربی داشتند ) - آلبرت اینشتین -.... اولاف پالمه ( نخست وزیر سوئد که با وجود اینکه در آن کشور همه مردم حداقل یک اتومبیل دارند با همسرش با تاکسی به سینما رفت و در بازگشت ترور شد . و باز هم کسی به خودرو ضد گلوله پناه نبرد و چند سال پیش وقتی خانم ... وزیر خارجه سوئد در یک پاساژ کاملا مانند مردم عادی مشغول خرید بود با ضربات چاقو کشته شد و باز هم به ضد گلوله پناه نبردند .) و .... بفرمائید که اعمالشان چه ریشه مادی داشته است ؟

-- ایرانی ، Mar 17, 2009

مجاز نبودن تأویل
تأویل به معنای برگردندان کلام به معنایی که اهل زبان نمی فهمد و در آن معنا به کار نمی برد، صحیح نیست و به واقع تحریف کلام تلقی می شود و غیر اخلاقی به شمار می رود.
من برای توضیح این مطلب چند نکته را در ذیل می آورم:
1. انواع کلام: حقیقی و مجازی
کلام را به اعتباری می توان به حقیقی و مجازی تقسیم کرد. کلام حقیقی آن است که در آن، الفاظ به معنای رایج و غالب میان اهل زبان به کار رفته باشد. قرینه بر رواج و غلبه آن این است که اگر لفظی به تنهایی بدون هیچ قرینه لفظی یا معنوی خاصی بر زبان جاری شود، آن معنا به ذهن سبقت بجوید. برای مثال، لفظ «دریا» در جمله «دریا بالا آمد»، در معنای حقیقی اش که همان معنای رایج و معهود است، به کار رفته است و اگر این لفظ به تنهایی هم بر زبان جاری شود، ذهن مخاطب به همان معنای رایج سبقت می جوید. اما این لفظ در جمله «دانش ابوعلی سینا دریاست.» دریا در این جمله به معنای مجازی به کار رفته و نه به معنای حقیقی. مراد از دریا در این جمله «فراخ و گسترده» است.
بنابراین در زبان بشر هم تعبیر حقیقی هست و هم تعبیر مجازی. ما باید کلام حقیقی را بر همان معنای حقیقی و کلام مجازی را بر معنای مجازی حمل کنیم و حق نداریم، خلاف آن عمل کنیم و گرنه کلام را تحریف کرده و بر متکلم دروغ بسته ایم و مرتکب عملی غیر اخلاقی شده ایم.
2. مجازی بودن تعابیر در خصوص حقایق نامعهود
اهل زبان، الفاظش را در اصل برای همان چیزهایی که با آن به طور حسی سر و کار دارد، وضع کرده و بیش تر برای بیان همین چیزها به کار می برد. اهل زبان با حقایق غیبی ارتباط مستقیمی ندارد و آن حقایق با حواسش قابل درک نیست. اهل زبان برای بیان آن حقایق به طور مستقل به وضع الفاظ نپرداخته و لذا از همان الفاظی استفاده می کند که در اصل برای معانی حسی و معهود خودش وضع کرده است. این خود قرینه ای است بر این که الفاظ به کار برده شده برای این حقایق به نحو مجاز است و نه حقیقت.
3. حقیقی بودن معنای هفت آسمان
هفت آسمان عبارت از همان حقایق حسی و مادی مشهود بشر با چشم غیر مسلح بوده است؛ یعنی اجرام سماوی هفتگانه ماه، عطارد، زهره، خورشید، مشتری، مریخ و ذحل، که بشر در گذشته در همین آسمان خودمان با چشم سر می دیده است. بنابراین تعبیر هفت آسمان تعبیری حقیقی است و در همان معنای معهود و رایج به کار رفته است.
4. مجازی بودن تعابیر مربوط به مغیبات
نظر به این که بشر با امور غیبی مثل خدا و فرشتگان و قیامت ارتباط حسی ندارد و الفاظ زبانش نیز در اصل برای معانی حسی وضع شده است، نباید تعابیر مربوط به آنها را در معانی حسی به کار برد. برای مثال، اگر گفته شده است که خدا یا جبرئیل به پیامبر سخن گفت؛ نباید آن را به این معنا بگیریم که خدا یا جبرئیل دهان و زبانی مثل بشر دارند و از آن صوتی را خارج می کنند؛ بلکه باید مراد از سخن گفتن خدا و جبرئیل را متمثل کردن کلام در ذهن پیامبر معنا کرد.
5. لزوم وجود قرینه در کلام مجازی
اگر ما بدون هیچ قرینه ای مثلاً بگوییم، «آسمان ابری است»، در حالی که آسمان آفتابی است، این سخن دروغ به شمار می آید. اما اگر در حالی که در خانه امان حزن و اندوه است، ناظر به آن گفتیم: آسمان ابری است، هرگز دروغ نگفته ایم و مرادمان این است که در خانه شادابی و خنده به چشم نمی خورد.
در خصوص سخن گفتن خدا به پیامبر(ص) به توسط جبرئیل هیچ قرینه ای وجود ندارد که دلالت داشته باشد، مراد از آن سخن گفتن خود پیامبر(ص) است و حمل سخن گفتن خدا به پیامبر(ص) بر سخن گفتن خود پیامبر(ص) نوعی افترا زدن و دروغ بستن است و غیر اخلاقی به شمار می آید.

-- نکونام ، Mar 18, 2009

1) تكرار مي‌كنم: آيا ناسزا گفتن به ابولهب و همسرش مي‌تواند كلام خدا باشد؟
2) آقاي نكونام نوشته‌اند كه: "نکته ای که نباید مغفول بماند، این است که شیادی و دروغ گویی برای مردم قابل درک است و سابقه افراد گواه آن است؛ در حالی که چنین سابقه ای در زندگی پیامبر اسلام(ص) به چشم نمی خورد. او قبل از نبوت به لحاظ اخلاقی چنان مورد قبول و اعتماد مردم بود که آنان اموالشان را به امانت به او می سپردند و از رهگذر آن لقب «امین» به او داده بودند."
در كتابهاي تاريخي، به عنوان مثال در كتاب تاريخ پيامبر اسلام، علي صفايي حائري، ج 2، ص 657 آمده است: "پيغمبر اکرم(ص) در شب نيمه شعبان، نزد عايشه بود. چون شب، به نيمه رسيد، پيغمبر از جا برخاست . عايشه بيدار شد و پيغمبر را نيافت. گمان کرد نزد بعضي از همسران ديگر رفته است . پس برخاست و چادر را بر خود پيچيد . چادر او از پشم و پنبه نبود، بلکه از کرک شتر بود . عايشه در حجره‌هاي هَووهاي خويش، پيغمبر را جستجو مي‌نمود ..."
آيا فردي كه نتوانسته اعتماد همسرش را جلب كند مي‌تواند نمونه‌ي اخلاقي و سمبول امانت و درستي و اعتماد به شمار آيد؟

-- مريم ، Mar 18, 2009

بسم الله الرحمن الرحيم
جناب ایرانی
نوشته اید: " اصولا غزوه دلیل لازم ندارد و تنها توجیه کننده آن برتری نظامی است." غزوه ‏در اصطلاح تاریخ اسلام، به معنای جنگی است که شخص رسول الله (ص) در آن حضور ‏داشته باشد. از مجموع بیست و هفت غزوه ای که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در آن ‏شرکت داشت تنها نه غزوه منجر به جنگ شد که عبارت اند از: بدر، احد، خندق، قریظه، ‏مصطلق، خیبر، فتح، حنین، و طائف. (سیرة النبی صلی الله علیه و آله و سلم، ابن هشام ‏الحمیری، ج4، ص 1027.) مقایسه قوای نظامی طرفین نشان می دهد در اغلب این غزوه ها، ‏برتری نظامی در ظاهر با کفار بوده است. برای نمونه در جنگ بدر که قوای کفار سه برابر ‏مسلمین بود. ‏
لطفا به صورت مستند، دیدگاه خود را ثابت کنید و یا آن که با صراحت اعلام کنید که اشتباه ‏کرده اید.‏
خادم کوچک قرآن مجید: 29 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 19, 2009

بسم الله الرحمن الرحيم
خانم مریم
در باره ماجرای ابولهب، به تفاسیر نمونه و المیزان مراجعه کنید تا دریابید که این آیات در واقع ‏نوعی خنثی سازی جنگ روانی بود که ابولهب و همسرش ضد پیامبر گرامی اسلام (ص) به راه ‏انداخته بودند و با فحاشی فراوان، از جمله با نفرین تباً لک (مرگ بر تو باد) حضرت را آزار می ‏دادند. حضرت، جوابی نمی داد. اما خدا که با کسی خویشاوندی ندارد، به جای پیامبر جواب داد و ‏چنان جوابی داد که در همیشه تاریخ باقی ماند، تا همه ابولهب ها و حماله الحطب های تاریخ ‏حساب کار دستشان بیاید. ‏
ابو لهب، چندی بعد با برده ای که سخنی در عظمت رسول خدا (ص) بر زبان آورده بود درگیر ‏شد و او را به شدت کتک زد. زنی از مشرکان این صحنه را دید. ناراحت شد و با یک چوبدستی ‏بر سر ابولهب زد که زورت به یک برده رسیده است. سر ابولهب خونین شد. عفونت کرد و هفت ‏روز بعد به وضع فجیعی از دنیا رفت. (تفسير نمونه، ج‏27، ص: 420)‏
در باره جلب اعتماد همسر، گفتنی است عایشه و همه زنان آن حضرت به وی اعتماد داشتند و ‏می دانستند که او حرکتی خلاف قوانین الهی انجام نمی دهد و بی عدالتی نمی کند. عایشه ‏جوانترین همسر ایشان بود و از این جهت نگرانی نداشت اما با تحقیق خود می خواست اطمینان ‏قلبی بیابد. ‏
خادم کوچک قرآن مجید: 29 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 19, 2009

بسم الله الرحمن الرحيم
خوب است نقل قولی را که خانم مریم ناقص آورده بود کامل بخوانیم:‏
پيغمبر اکرم(ص) در شب نيمه شعبان، نزد عايشه بود. چون شب، به نيمه رسيد، پيغمبر از ‏جا برخاست . عايشه بيدار شد و پيغمبر را نيافت. گمان کرد نزد بعضي از همسران ديگر ‏رفته است . پس برخاست و چادر را بر خود پيچيد . چادر او از پشم و پنبه نبود، بلکه از ‏کرک شتر بود . عايشه در حجره‌هاي هَووهاي خويش، پيغمبر را جستجو مي‌نمود . ناگاه ‏متوجّه شد که پيغمبر اکرم(ص) در کنار بقيع، در سجده است، مثل جامه‌اي که بر زمين ‏چسبيده باشد . پس نزديک رفت و شنيد که در سجده مي‌گويد : «جسم و جانم، تو را سجده ‏کرد و قلبم به تو ايمان آورد. اين من و اين جنايت‌هايي که بر خود روا داشته‌ام، اي ‏بزرگوار! از تو اميد بخشش از گناهان بزرگم را دارم؛ چرا که گناه بزرگ را جز پروردگار ‏بزرگ نمي‌‌‌بخشد».‏

پس از سجده، سر برداشت و به سجده برگشت و ذکر دعا را انجام داد و آن گاه دو طرف ‏صورت خود را بر خاک نهاد و گفت : « خداوندا ! چهره بر خاک ساييدن، بر منْ لازم است ‏و تو را سجده کردن».‏

همين که رسول اکرم(ص) خواست برگردد، عايشه به سوي خانة خود شتافت . پس رسول ‏اکرم(ص) آمد و شنيد که عايشه نَفَس نَفَس مي‌زند و فرمود : «اين نفسْ نفسْ زدن، براي ‏چيست ؟ ايا ندانسته‌اي که امشب چه شبي است؟». آن گاه فضيلت شب نيمه شعبان را بيان ‏فرمود .( تاريخ پيامبر اسلام، علي صفايي حائري، ج 2، ص 657. به نقل از: مجله حدیث زندگی، ‏شماره 32)‏
خادم کوچک قرآن مجید: 29 اسفند 1387‏

-- لطف علی لطیفی ، Mar 19, 2009

آقاي لطيفي
1) ناسزا گفتن با تعريفي كه از خدا مي‌شود همخواني ندارد، حتي اگر به قول شما و تفاسيري كه به آن ارجاع مي‌دهيد در جهت دفاع از پيامبر باشد.
2) در مورد مثالي كه از عايشه آورده شد، ضمن اينكه آدرس مطلب را خودم داده بودم، اين حركت نشان بي اعتمادي است، گرچه شما نام آن را چيز ديگري بگذاريد.
لطفا از ديد يك انسان بي طرف و عقل گرا به موضوعات نگاه كنيد، نه از ديد يك خادم كوچك.

-- مريم ، Mar 25, 2009

2) نقل قولی از عمر , روشن کننده قسمت دیگری از مشاجرات گاه و بیگاه عایشه است با محمد.
عمر پس از آنکه می شنود دخترش حفصه که زن پیامبر بود، با عایشه‌ي جوان و زیبا در آزار پیامبر همدست شده و در رفتارش از او تقلید می‌کند خشمگین بر سرش فریاد زد و گفت: "تو به عایشه که به زیبایی خود می‌نازد نگاه نکن. به خدا می‌دانم که محمد تو را دوست ندارد و اگر به خاطر من نبود تا حالا طلاقت داده بود". (ملاحظه مي‌شود كه مشكل پيامبر با زنانش فقط به عايشه محدود نمي‌شود)

-- مريم ، Mar 28, 2009

همانطوري كه از موارد ارائه شده برمي‌آيد رابطه‌ي پيامبر با زنانش بر پايه‌ي اعتماد و اطمينان قلبي نبوده و آنهايي كه به هر دليلي خادمان قرآن و دين هستند، تنها آنچه را كه مي‌پسندند بيان مي‌كنند و آنگونه كه به سودشان است تفسير مي‌نمايند.
به راستي اگر اين موارد را در خصوص كسي غير از پيامبر اسلام مي‌شنيديد چه قضاوتي مي‌كرديد؟ آيا او را به "ادعاي ارتباط با خدا براي ارضاي هوسهاي نفساني" متهم نمي‌كرديد؟
آقاياني كه اعتقاد دارند كه حق با آنهاست و قدرت قانع كردن دگرانديشان را دارند چرا اجازه نمي‌دهند چنين بحثهايي به صورت آزاد و با ارائه‌ي دلايل و مدارك طرفين در جلوي چشم امت اسلام (مثلا در تلويزيون جمهوري اسلامي) انجام شود؟

-- مريم ، Mar 28, 2009

با دورد و با سپاس از زحمات انديشه زمانه
دو بار مطالبي را فرستادم كه درج نشد. بار اول فكر كردم به علت حجم زياد پيام است، بنابراين آنرا به 5 قسمت تقسيم كردم و فرستادم ولي فقط دو تا از آنها در سايت قرار گرفت كه با توجه به پيوستگي مطالب، اگر آنها هم مي‌آمد بهتر بود. ممكن است بفرماييد مشكل آن قسمتها چه بود؟
--------------------------
زمانه: مشکل مطالب شما فونت آنهاست که قابل خواندن نبودند

-- مريم ، Mar 29, 2009

زمانه گرامی
پاسخ مرا به آقای لطف علی در مورد غزوه درج نکردید . لذا مجددا می نویسم :
آقای لطف علی گرامی
برای دریافت معنی لغاط معمولا به فرهنگ لغت رجوع میکنند نه به کتاب " سیره النبی"
گرچه این کتاب منافع زیادی نسیب مردم ایران نمود تا آگاه شوند . منظورم سوالات امتحانی آموزش و پرورش از معلمین که چندی پیش بلوائی ایجاد کرد و پیامبر گرامی اسلام را بانمک - همچون خروس - بسیار جماع کننده - ... خواند و کتاب فوق منبع آن سوالات بود و عده ای در آموزش و پرورش اخراج شدند . چون واقعیت شخصیت پیامبر را بصورت سوال مطرح کردند و معلوم شد آن حضرت چیزی بالاتر از افراد معمولی نبوده است . باری نویسنده کتاب تخصصش زندگینامه یا سیره نامه نوشتن است نه لغط نامه نویسی .
در فرهنگ لغت معین و عمید برای کلمات غزوه - غزا - غزو معنی داده شده توسط شما بدست نمیدهد و شما اشتباه می کنید . معنی کلمات فوق :
جنگ - تاخت و تاز در سرزمین دشمن - جنگ با دشمنان دین - جنگ مذهبی - جهاد
اگر گفته شما درست باشد باید قبل از محمد ما لغطی بنام غزوه در فرهنگ عرب نداشته باشیم .
تاریخ اسلام نشان می دهد که بزرگترین منبع تامین بودجه بیت المال مسلمین غزوه بوده است .

-- ایرانی ، Mar 29, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)